مقالات
حوزه های تخصصی:
مقاله حاضر در زمینه اخلاق هنجاری است که تلاش دارد نظریه ای نو درباره معیار درستی و نادرستی اعمال ارائه دهد. تقریرهای سنّتی نظریه های نتیجه گرایی (که معیار درستی عمل را خوبی نتایج آن می داند) و وظیفه گرایی (که معیار درستی عمل را ذات عمل بیان می کند، نه نتیجه) هر دو ناقص بوده و دارای اشکالاتی هستند. فیلسوفان اخلاق معاصر، با ادغام دو نظریه نتیجه گرایی و وظیفه گرایی سعی کرده اند نظریه های تلفیقی جدیدی ارائه کنند که از اشکالات دو نظریه سنّتی مصون باشند. نگارنده نیز در این مقاله تلاش می کند یک تقریر جدید از وظیفه گرایی نتیجه گرا ارائه دهد. در این مقاله با روش توصیفی-تحلیلی ابتدا به تعریف نظریه های نتیجه گرایی و وظیفه گرایی و بیان معیار درستی و نادرستی عمل از دیدگاه آن ها پرداخته شده است؛ سپس دیدگاه خود نگارنده، که تقریری از «وظیفه گرایی نتیجه گرا» است، بیان شده و تلاش شده است نحوه تعامل دو نظریه وظیفه گرایی و نتیجه گرایی و جایگاه هر یک در این نظریه تعیین گردد. به عقیده نگارنده دو اصل وظیفه و نتیجه، در تعیین درستی و نادرستی اعمال، دخیل هستند. اصل وظیفه، اصل نخستین است که وظیفه در نگاه نخست ما را تعیین می کند و اصل نتیجه، اصل دوم است که گاه به صورت مؤید و گاه به صورت معارض با اصل وظیفه، عمل می کند. در صورت توافق اصل وظیفه و اصل نتیجه، وظیفه فاعل، انجام عمل مطابق وظیفه است؛ اما در صورت تعارض این دو اصل، راه کارهایی برای حلّ آن ارائه شده است که تا حدّ زیادی تصمیم گیری برای فاعل اخلاقی را در این گونه موارد آسان می کند.
بررسی خاطره، وفاداری و نوع شناسی اخلاقی یا استفاده از کارکردهای یونگی ذهن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مسائل اصلی در فلسفه اخلاق، پرسش از وسعت و شدت دترمینیزم در بروز رفتارهای اخلاقی و غیراخلاقی در انسانها می باشد. مطالعه دترمینیزم در حوزه ارزشهای اخلاقی چه برای تفکری که به آزادی در حوزه عمل و گزینش امر اخلاقی معتقد است و چه تفکری که نقش امور جبری را در اخلاق بسیار تعیین کننده می داند، حائز اهمیت است. در این راستا، مبحث دترمینیزم روان شناختی و فیزیولوژیک، یکی از موضوعات مهم به شمار می آید. در این مقاله نخست به مطالعه برخی کارکردهای ذهنی انسان که جنبه شناختی دارند می پردازیم. بدین منظور، ما کارکردهای یونگی ذهن و روان انسان را مد نظر قرار داده و آنها را بر حسب مقولات شناختی شرح می دهیم. سپس به تحلیلی از مفاهیم زمان، خاطره و وفاداری می پردازیم و ارتباط این مفاهیم را با کارکردهای یونگی ذهن مورد بررسی قرار می دهیم. نشان خواهیم داد که فضیلت وفاداری از طریق مقوله خاطره به ویژگی ها و پتانسیل های ذهنی مغز انسان گره می خورد. در ادامه به نوع شناسی اندیشه های اخلاقی و شاخص شناختی اخلاق پرداخته و در خصوص امکان اندیشه ورزی و نقد در حوزه اخلاق بر حسب کارکردهای یونگی بحث می کنیم. در همین راستا مفهوم تصلّب اخلاقی معرفی می گردد و نشان داده می شود شاخص های یونگی افراد تأثیر قابل توجهی در برخورداری آنها از بینش اخلاقی، قابلیت نقد و سنجش رفتارها و روابط انسانی، تصلّب اخلاقی، تمایل به نظریه پردازی در حوزه مسائل اخلاقی و از این قبیل دارند. در حوزه اندیشه ورزی در باب اخلاق دو گروه تقسیم بندی می شوند: گروهی که با ایجاد یک سیستم اخلاقی نظام مند درصدد تبیین و نقد وضع موجود و معیارهای اخلاقی هستند و گروهی دیگر نمایانگر بی عدالتی ها و رذیلت های اخلاقی هستند که در مقایسه با گروه نخست، نسبت به اشتباهات انسان ها سخت گیری کمتری از خود نشان می دهند. گروه نخست عمدتاً از نظریه و فلسفه و گروه دوم از ادبیات و هنر بهره می برند.
نقش محبت در زندگی اخلاقی از منظر حکمت متعالیه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
عرفا و حکما در تعریف محبّت، دیدگاه های متفاوتی ارائه کرده اند. اغلب متکلمان و فیلسوفان بر این باورند که محبّت قابل تعریف نیست. نگارنده در این مقاله کوشیده است براساس حکمت متعالیه و دیدگاه ملاصدرا به تبیین محبّت و نقش آن در زندگی انسان بپردازد. از دیدگاه ملاصدرا اساس اخلاق در حیاتِ آدمی، محبّت است و محبّتِ حقیقی، محبّت به خداوند است که جلوه ای از محبّت خداوند به آدمی است. اگر کسی به گونه حقیقی به خداوند عشق ورزد، به مرتبه ای می رسد که تمامی آدمیان، که جلوه های مختلفِ خداوند هستند، محبوب او واقع می شوند و آن گاه این شخص، در اخلاقِ فردی، تدبیر منزل و زندگی اجتماعی با خود و دیگران به مثابه «محبوب» برخورد خواهد کرد.
ملاصدرا با تقسیم محبّتِ آدمی به محبّت نفسانی و محبّت الهی بیان می کند که هر محبّتی نوعی عبودیت است، از این رو اگر آدمی محبّتِ نفسانی به چیزی غیر از خدا داشته باشد، شرک محسوب می شود؛ اما محبّت الهی که می توان آن را «محبّتِ معرفت و حکمت» نیز نامید، گرچه در ظاهر، محبّت به امور دنیوی باشد، ولی در حقیقت تنها به خداوند تعلّق می گیرد. معرفت به کمال و زیبایی حق، موجب محبّت خداوند در دل انسان می شود. عالَم در نهایتِ زیبایی، آیینه حق است و آدمی با نظر در زیبایی های عالم و تفکّر در آن محبّتش به خدا افزون می شود. درواقع انسان به سبب ویژگی های خاصّ خود که او را از دیگر کائنات ممتاز می سازد، می تواند قلبش را از کدورت ها پاک سازد و به مقام محبّت دست یازد.
تولید مصرف(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
سرمایه داری متأخر در کنار افزایش تولید، بالا بردن سطح رفاه عمومی، گسترش امکانات و فرصت ها، و دموکراتیک کردن هر چه بیش تر جامعه، حداکثر کنترل را با حداکثر آزادی هایی که تاکنون در تاریخ بشر روی داده است، همراه کرده و به کمک فرهنگ مصرف گرایی، جوامعی سیال با نظام های سیاسی باثبات به ارمغان آورده است. در این مقاله ضمن تعریف مصرف گرایی به سیستمی با فیدبک (بازخورد) مثبت، نشان خواهیم داد که چگونه سرمایه داری با گره زدن هویت اجتماعی به مصرف و تبدیل آن به مسابقه ای تسلیحاتی، کنترل آن را به عنوان یک نظم نشانه در دست می گیرد.
تحلیلی فلسفی از منشأ فرهنگ و امکان تغییر و برنامه ریزی برای آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
می توان برای فرهنگ به معنای فلسفی و خاص کلمه، هم منشأیی غیربشری و هم منشأیی بشری درنظر گرفت. بدین معنا که گونه ای از فرهنگ به همراه مؤلّفه ها و عناصر تشکیل دهنده آن، به طورذاتی غیر بشری و بنابراین هدیه حق تعالی و یا کلام وجود است و سنخی دیگر از آن، تجلی فکر و اندیشه بشر است. هرچند درباره نوع دوم، سخن از مدیریت و برنامه ریزی فرهنگی امری مقبول و پذیرفتنی است؛ اما سخن درباره مورد نخست، اندکی پیچیده و بحث برانگیز است. این پیچیدگی تا حدّ بسیار زیادی در اصل ادعا؛ یعنی غیربشری بودن این سنخ از فرهنگ ریشه دارد. در این نوشتار پس از تفکیک این دو سنخ فرهنگ و تبیین برنامه ریزی فرهنگی برای فرهنگ های ساخت بشر، برخلاف برخی تلقی ها، امکان برنامه ریزی برای فرهنگ هایی که منشأ غیربشری دارند نیز تبیین گردیده است. بر این اساس می توان گفت، هرچند حکمت و فرهنگ آغازی غیربشری دارد؛ اما در عین حال نقش و سهم انسان در پاسداری و ترویج این میراث در مکان ها و زمان های مختلف غیرقابل انکار است.
مفهوم همبستگی در اندیشه ی ریچارد رورتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
رورتی در تلاش است به عنوان یک فیلسوف تحلیلی، در بستر اندیشه ای پسامدرنی و با نگاهی پراگماتیکی که به واژگان و زبان دارد، به ساختار شکنی مسائل مختلف فلسفه مبادرت ورزد. بدین منظور، او تمام معرفت شناسی سنتی را با تمام مقولاتش (نظیر حقیقت، عینیت، عقل و غیره) زیر سوال می برد. دیدگاه او این است که فیلسوفان سنتی (مثل افلاطون، دکارت، و کانت ) همواره با باور به واقعیت های فراانسانی و فراتاریخی (نظیر حقیقت، خیر، خدا وغیره)، به انسان ها به مثابه خادمان و کاشفان آن واقعیت بیرونی نگاه می کردند. رورتی در برابر این دیدگاه سنتی، مبحث همبستگی را مطرح می کند؛ یعنی توافق بر سر مسائل گوناگون که نتیجه نگاه پراگماتیکی ما به آن ها و همچنین متاثّر از هنجارهای جامعه خاص است. وی بر این باور است اگر ما خود را صرفاً به روابط علّی و معلولی بین خود و جهان محدود کنیم، آنگاه درستی این ادعا را خواهیم پذیرفت که این ما هستیم که با خلق واژگان جدید، همواره به جهان معنا می بخشیم و جدا از این واژگان، که ابزارهای سازگاری با زیست بوم هستند، هیچ واقعیتی وجود ندارد. رورتی به جای مفهوم سنتی حقیقت، که بر اساس نظریه مطابقت صدق و اندیشه رئالیستی شکل گرفته، مفهوم همبستگی را پیشنهاد می کند و مدعی است که در تبیین مفهوم وی از همبستگی هیچ گونه عناصر رئالیستی یافت نمی شود و همبستگی همچون دیگر مفاهیم، ساخته دست بشر و بر حسب منافع پراگماتیکی شکل گرفته است. سعی ما در این مقاله اثبات این مطلب هست که هر چند رورتی حقیقت وعینیت را به معنای سنتی رد کرده است اما نمی تواند عینیت را در هر صورت و مدلی منکرشود. و در نتیجه کم و بیش در دام تفکرعینیت گرایی و رئالیسم باقی می ماند .