در آستانه جنگ جهانی اول، دامنه تجاوزات روسها در مازندران گسترش یافت و اراضی سوادکوه هم مورد تعرض آنها قرار گرفت. شیرگاه معروف به دروازه مازندران، در اواخر 1332ق./ 1914م. به دست ژنرال پاتایوف روسی تصرف شد؛ اما با تلاش اولیای دولت، امیر مؤید و حامیانش، روسها خیلی زود آنجا را موقتاً تخلیه کردند. حضور مجدد امیر مؤید و بستگانش در شیرگاه، برخلاف میل بخشی از اهالی شیرگاه بود و در مقابل پیشنهاد امیر مؤید، نماینده مجلس شورای ملی به دولت مبنی بر اجاره دادن خالصجات به سیف الله خان سرتیپ (مستاجر سابق آن بلوک)، بخشی از اهالی ناراضی شیرگاه، ادعا کردند که قبل از ورود روسها، مورد تعدی و تجاوز افراد امیر مؤید قرار گرفته اند. در این نوشتار، با رویکرد بررسی جایگاه تاریخی این شکایات، نخست به نوع داوری برخی از نویسندگان راجع به این اسناد پرداخته می شود و پس از آن، با نگاهی به حضور روسها در مازندران در اواخر دوره قاجار، مسئله مقابله امیر مؤید با روسها در سوادکوه، سیر رخدادهای منجر به شکایت مردم شیرگاه و در نهایت، بیرون راندن روسها از سوادکوه، مورد بررسی قرار می گیرد. نتیجه گرفته می شود که مسائل موجود در مناسبات امیرمؤید و بستگانش با رعایا، پررنگ تر از آنچه واقعیت داشته، منعکس شده است، و همراهان پاتایوف هم در آن بی تاثیر نبوده اند.
فعالیت علنی و گسترده حزب توده در ایران، مدیون فضای سیاسی آزاد در دوران حاکمیت دولت ملی مصدق بود و ازهمین رو این حزب علاوه بر تهران به تبلیغ و فعالیت در استان های مختلف کشور نیز مبادرت نمود. حزب گمان می کرد که به رغم صنعتی نبودن جامعه ایران و نبودن توده های انبوه کارگری مانند کشورهای اروپایی، امکان وقوع و تحقق حکومت سوسیالیستی در ایران نیز، همان گونه که در روسیه و چین محقق شد، وجود دارد، اما غافل از آن بود که در آن دو کشور عقاید و علاقه مذهبی مردم هرگز به اندازه ایران نبود تا مانع از گسترش مرام اشتراکی و عقاید ماتریالیستی شود. ازهمین رو حزب توده در همدان به خاطر اعتقادات شدید دینی توده ها و فعالیت شعبه «مجمع مسلمانان مجاهد» در همدان کارش به جایی نرسید و پس از کودتای 28 مرداد 1332 نیز که تشکیلات حزب توده غیرقانونی و غیرعلنی شده بود، کلاً به اضمحلال کشیده شد.
یکی از راههای شناسایی تفاوتها در مباحث انسانی، بررسی مختصات و جایگاه انسان در نگرش و بینش مدنظر می باشد. قدرت و غلبه تکنولوژی و فرهنگ غربی، از یک سو، و ابتکارات و خلاقیتهای کم نظیر و مستمر در انقلاب اسلامی، از سوی دیگر، این پرسش را مطرح می سازد که جایگاه انسان در انقلاب اسلامی و فرهنگ غربی چگونه تعریف و شناسایی شده اند؟ تامل در ادبیات تحلیلی این موضوعات و همچنین واقعیتهای محیط بر روندهای کنونی جوامع آشکار می سازد که انسان در انقلاب اسلامی، به طور مشخص انسانی اصول گراست و تحول ناشی از انقلاب اسلامی به گونه ای است که شاخصه ها و جهت گیری انسان را به سوی اصول گرایی و معناگرایی در تعیین و پیمودن مسیر زندگی فردی و جمعی سوق می دهد. این در حالی است که در نگرش مادی حاکم بر علوم جدید، امکان چنین تحولی در انسان به حداقل می رسد. تقابل ذکرشده در این مقاله تحلیل و توضیح داده شده است.