زبان چگونه از عالم حکایت می کند؟ این پرسشی است که از دیرباز قبل تا کنون مورد علاقه بسیاری از فیلسوفان زبان بوده است از نظر بسیاری از فیلسوفان قرن 20 مانند فرگه راسل و ویتگنشتاین متقدم فهم ساختار زبان روشن کننده واقعیت عالم است به اعتقاد این افراد وظیفه اصلی جمله های اخباری در مقابل جمله های انشایی علاوه بر تعبیر از ماهیاتی معنایی معرفت شناختی به نام قضیه و توصیف یا گزارش از واقعیات امور از روی صدق یا کذب است اما به نظر آستین میان اداهای اخباری و انشایی تمایزی ماهوی وجود ندارد زیرا در هنگام ادای جمله ها اعم از اخباری و انشایی توسط متکلمان زبان افعالی انجام میگیرد افعالی نظیر اخبار توصیف امر نهی در خواست عذرخواهی و وعده این گونه افعال که افعال گفتاری نامیده شده اند دارای انواعی هستند بنابراین به نظر این افراد که به نظریه فعل گفتاری نامیده شده اند دارای انواعی هستند بنابراین به نظر این افراد که به نظریه فعل گفتاری مشهور گردیده است میان اداهای اختباری وانشایی تمایزی ماهوی وجود ندارد زیرا هر ادا دارای جنبه ای انشایی یا قوه غیر کلامی است که نوع فعل گفتاری انجام شده را تعیین می نماید افزون بر آن هر ادا بر روی مخاطب خود دارای تاثیراتی به نامه افعال با کلامی است بر اس اس نظریه فعل گفتاری افعال گفتاری اعم از افعال غیر کلامی و با کلامی تنها تابع قواعد معنی شناسی و معرفت شناسی حاکم بر آنچه متکلم می گوید نیست بلکه بیش از آن به قواعد و فروض حاکم بر نظریه فعل گفتاری نظیر مقاصد و گرایش ها و اعتقادات دو سویه میان متکلم و مخاطب وابسته اند نظریه فعل گفتاری دارای پیامدهای مهم در معرفت شناسی دینی و معنی شناسی است که در این مقاله به برخی از آنها اشاره خواهد شد
این مقاله مساله معنا و ارکان تشکیل دهنده ی آن را با عنایت ویژه به آثار و دیدگاه های آیت الله مرتضی مطهری مورد بررسی قرار می دهد. مطابق این پژوهش هسته اساسی معنا برخاسته از اراده و علم گوینده حکیم است. ساختار زبان که گفتار و متن در آن قرار می گیرد نیز به نوبه خود اقتضائات ظرفیت هایی ویژه در باروری به معنا دارد. نقش اساسی خواننده در این میان از منظر قوانین زبان شناختی صرف نظر از بعد روان شناختی - کشف و باز تولید معناست نه جعل معنا.
تا حدود چهل و پنج سال پیش تجربهگرایی، فلسفة حاکم بر جهان غرب بوده است. اما طی چهار دهة گذشته حاکمیت مطلق تجربهگرایی تا اندازهای به نفع فطرتگرایی از بین رفته است. یکی از دلایل اصلی این امر، یافتههای تجربیای بوده که در زمینة «زبانآموزی» به دست آمده است. درواقع آنچه تجربهگرایان بر آن تأکید داشتند و حتی افرادی مانند کواین را بر آن داشت تا سخن از «معرفتشناسی طبیعتگرایانه» به میان آورند، خود تا حد زیادی بر فطری بودن برخی از تصورات، باورها و حتی معارف آدمی تأکید دارد. مقالة حاضر به برخی از این یافتههای تجربی میپردازد.
لیرغم توافقهای عمیقی که میان دو دیدگاه ویتگنشتاین وجود دارد هر دو از تاثیر گذار ترنی آراء فلسفی قرن بیستم به حساب می آید و نفوذ عمیقی بر سایر فیلسوفان بخصوص فیلسوفان علم داشته است تاکید این مقاله به نقش و تاثیر زبان در آراء متاخر وی و نیز تاثیر آن بر برخی از فیلسوفان علم نظیر تامس کوهن و پاول فایرابند است و نیز اینکه چگونگ پایبندی این دو به دیدگاه متاخر ویتگنشتاین یشان را در زمره نسبی گرایان قرار می دهد در حالکیه کوهن از منتسب شدن به چنین نسبی گرایی ابا دارد فایرابند خود را نه تنها نسبی گرا که آنارشیست معرفتی می داند.
رابطه بین زبان و واقعیت که از دیرباز مورد توجه فلاسفه بوده، در سده اخیر به دیگر حوزههای علوم انسانی خصوصاً روانشناسی و زبانشناسی نیز راه یافته است. اغلب فیلسوفان، روانشناسان و معناشناسان تا دهههای اخیر زبان را منفک از مقوله شناخت و واقعیت فرض میکردند. به عبارت دیگر، مقوله شناخت جدا از ساختار زبان تصور میشد و زبان ابزاری جهت بیان وقایع محسوب میگشت. در مقابل این گرایش، رویکرد نوین زبانشناسان قرار دارد که با این مسأله بنحوی کاملا" متفاوت برخورد میکند. بر اساس این رویکرد زبانشناسان معتقدند که نظام ادراکی و شناختی انسان از ساختار زبانی جدا نیست. به تعبیری، زبان نه تنها در بیان واقعیات و شناخت پیرامون بیتأثیر نیست بلکه در ساخت واقعیتها نیز مؤثر است. به بیان دیگر، زبان مستقیماً دنیای بیرون را منعکس نمیکند بلکه بازگو کننده مفاهیم انسانی و تعامل وی با جهان است. در این رابطه، مقاله حاضر در پی آن است که نحوه تکوین دیدگاههای مهم زبانشناسی را در باره نقش زبان برای شناخت یا نمود واقعیتها مورد بررسی و تحلیل قرار دهد.
نوشته حاضر در ضمن تمرکز بر مقوله معناى متن، ابتدا به طبقهبندى مباحث مربوط به معناپژوهى پرداخته و عرصههاى گوناگون معناپژوهى را در چند محور بررسى کرده است که عبارتاند از: ماهیت و چیستى معنا، جایگاه معنا، روش صحیح وصول به معنا، انواع معنا و اقسام دلالت آن، شرایط پیدایش و تکوین متن (زمینه معنایى)، علل تکثر قرائتها و تفسیرهاى مختلف یک متن و درنهایت، معیار سنجش اعتبار یک معنا. سپس جایگاه معناپژوهى را در حوزه علوم دین، در دو شاخه برجسته علم تفسیر و علم اصول فقه بررسى نموده و نشان داده است که این دو با کدام یک از مباحث معناپژوهى ارتباط دارند و در چه عرصههایى نیازمند گشودن افقهاى نوین تحقیقىاند.
در مقاله حاضر ابتدا چگونگی پیدایش مسئله صدق در لهستان معاصرِ تارسکی مورد بررسی قرار گرفته است و سپس مراحل ورود تارسکی به عرصه معناشناسی توضیح داده شده است. بهعلاوه ضمن تاکید بر روش خاص تارسکی در معناشناسی و حل مسائل آن، تعریف مسئله صدق تارسکی و پاسخ ویژه او ارائه میگردد و در نهایت خاطرنشان میشود که رهیافت دوزبانی تارسکی کلید درک پاسخ او به مسئله تعریف صدق است.
در این مقاله نظریه هایی طرح شده اند که از سوی فیلسوفان زبان در چند دهه اخیر درباره "معنی" و "دلالت پیشنهاد" شده اند. در هر مورد، پس از معرفی اجمالی یک نظریه، به طرح ایرادهایی پرداخته شده است که بر آن نظریه وارد دانسته اند، تا از این طریق، کارآیی هر یک از این نظریه ها معلوم گردد و امتیاز هر کدام نسبت به بقیه مشخص شود. ترتیب ارائه این نظریه ها تاریخی است و کوشش شده است تا آنچه در نهایت مطرح میشود، شکلی منسجم داشته، وجوه افتراق و اشتراک این دسته از آرای فیلسوفان زبان را معلوم سازد.