این مقاله بر نقش روحانیان در شکل دادن به مدارس جدید در ایران می پردازد. بیشتر تحلیل هایی که به مطالعه مدارس جدید در ایران پرداخته اند، نقش روحانیان را منفی بازنمایی کرده و یا تأثیر این نیروی اجتماعی را در برپایی مدارس جدید مسکوت یا نادیده انگاشته اند. ادعای این مقاله این است که روحانیان نقش فعالانه ای در شکل گیری مدارس جدید در ایران داشتند. این مقاله با یک رویکرد پدیدار شناسانه و با جمع آوری شواهد و اسناد تاریخی نشان می دهد که مواجهه روحانیان با مدارس جدید منفعلانه نبود. این نیروی اجتماعی، تربیت مدرسه ای را به عنوان یک شیوه جدید تربیتی پذیرفت و نقش فعالانه ای در برپایی و انتشار مدارس جدید داشت. شواهد تاریخی نشان می دهند که روحانیان در تشکیل مدارس جدید نقش تشویقی، حمایتی و مشارکتی داشته اند. این نیروی اجتماعی فعالانه در انتشار تربیت مدرسه ای شرکت داشته و از این دستگاه تربیتی برای گسترش علوم و فنون جدید در میان مسلمانان بهره برده است.
این مطالعه با استفاده از روش اسنادی تحلیلی و با هدف نقد مبانی فلسفه پدیدارشناسی در برنامه درسی بر اساس شاخصهای مبانی فلسفی تربیت اسلامی صورت گرفته است. در این راستا، طی رویکردی سه مرحله ای شناسایی ویژگیهای دیدگاه پدیدارشناسی مبانی فلسفی (هستی شناسی، معرفت شناسی، انسانشناسی، ارزش شناسی) پدیدارشناسی و نقد و مقایسه مبانی فلسفی برنامه درسی پدیدارشناسی بر اساس مبانی فلسفی تربیت اسلامی مورد بررسی قرار گرفت. یافته های مطالعه حاکی است که دیدگاه پدیدارشناسی در مبنای هستی شناختی بر عدم اعتقاد به حقیقت و تبیین علت و معلولی، در مبنای معرفت شناسی بر شهود به عنوان ابزار رسیدن به آگاهی و ذات هر چیزی، در انسان شناسی بر رابطه انحلال ناپذیر انسان با هستی و ماهیت ترکیبی جسم و روح انسان و در بعد ارزش شناسی بر شخصی، نسبی و وابسته به موقعیت بودن ارزشها استوار است. در مقابل مبانی فلسفی تربیت اسلامی در اصول هستی شناختی معتقد به حقیقت مطلق یا علت العلل، در اصول انسانشناسی بر اعتقاد به متکی بودن وجود حقیقی انسان بر روح، در اصول معرفت شناسی بر قابل وصول بودن معرفت، در اصول ارزش شناسی بر تکیه بر قرآن و مبانی دین اسلام و ارزشهای ثابت و متغیر استوار است. در مجموع نقد مبانی فلسفی پدیدارشناسی از دیدگاه مبانی فلسفی تربیت اسلامی نشان می دهد که تأکید و تمرکز پدیدارشناسان بر شهود برای دستیابی به ذات درونی هر چیزی اگر چه می تواند ارزشمند باشد، عدم اتصال آن به آفریدگار هستی، دیدگاه های آن را با چالش روبه رو کرده است.
هم زمان با حکم فرمایی فن آوری بر مغز و اراده بشر، گوهر ارزش مند عفت و اخلاق نیز از بسیاری جوامع، رخت بربست.
امروز فاجعه بی عفتی و فرهنگ برهنگی دیوآسا، ارزش ها را میبلعد و سعادت ها را به کام میگیرد. فرهنگ برهنگی و بیعفتی بر حوزه ادبی، حوزه هنر، حوزه ورزش و حوزه معماری سایه گسترده است. پس از رنساس و گسترش رمان نویسی، رمان های جنسی که بی پروایی قلمی و ادبی نویسندگان یاوه گستر را نشان میداد، به بازار کتاب راه یافت و پی درپی ترجمه شد.
هنرهای نمایشی و غیرنمایشی، تجسمی و غیرتجسمی با عریان گرایی، قرین گشت و شگفت این که تصویر حضرت مریم(س) را نیز با سینه ناپوشیده نقاشی کردند. از سوی دیگر به برخی از ورزش ها، که عریان نمایی و بی عفتی در آن بارز است، اهمیت داده شد. گستره عفاف به گستردگی فعل و انفعالات جوارح و جوانح انسان است. لذا گاه موضوع کلی عفاف در امور اجتماعی است که عفاف در لباس، نگاه، صدا، گفتار، مقام، مال، خوراک، خندیدن، زینت، کار و ... را دربر می گیرد و گاه در خانه و خانواده است؛ مثل حفظ حریم ها، شنیدن، نیت، تفکر، رعایت حقوق متقابل. گاهی هم یک حکم در هر سه عرصه اجتماعی، خانوادگی و فردی، زمینه ساز باروری عفت است. پس دایره عفت در زندگی بشر، به وسعت دایره زندگی فردی، اجتماعی و کلیه تعاملات فکری و رفتاری انسان است. پس بجاست عفاف به عنوان یک پدیده ارزشی و ملکه درونی سیرت ساز و صورت آفرین اخلاقی و اجتماعی و عنصر مؤثر در زندگی، مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد.
هدف از انجام این پژوهش، بررسی رابطة ادراک خود، داوری اخلاقی و رفتار اخلاقی و مقایسة آنها در میان دو گروه از نوجوانان عادی و دارای مشکل رفتاری می باشد؛ بدین منظور تعداد بیست نفر از نوجوانان عادی (پسر) و بیست نفر از نوجوانان (پسر) دارای مشکل رفتاری به صورت تصادفی با روش نمونه گیری خوشه ای از دو مقطع راهنمایی و متوسطة چهار ناحیة آموزش و پرورش شهر قم، انتخاب شدند. اطلاعات مورد نیاز پژوهش با استفاده از روش مصاحبة بالینی و نیز تطبیق ملاک های تشخیصی اختلال رفتاری بر اساس معیارهای DSM/IV جمع آوری گردید. تجزیه و تحلیل داده ها با استفاده از آزمون های آماری Uمان ـ ویتنی، t (مستقل) و مجذور کای نشان داد که میان آزمودنی های دو گروه از نظر میزان استفاده از طرحواره های ادراک خود به گونة موضوع تفاوت معناداری وجود دارد. گروه عادی بیشتر از طرحواره اجتماعی و گروه دارای مشکل رفتاری بیشتر از طرحواره فعّال استفاده می کنند؛ همچنین، گروه عادی از نظر سطح تحوّلی ادراک خود به گونة موضوع در سطح سه و گروه دیگر در سطح دو قرار دارند. از نظر سطوح تحولی مؤلفه های خود به گونة فاعل، گروه عادی در سطح دو و گروه دیگر در سطح یک قرار دارند. مقایسه های بین گروهی به لحاظ سطوح تحوّل داوری اخلاقی نیز نشان داد که گروه عادی در یک سطح بالاتر از گروه دارای مشکل رفتاری قرار دارند و از این لحاظ تفاوت معناداری میان دو گروه وجود دارد. نتیجة کلّی اینکه فرضیة وجود ارتباط میان سطوح داوری اخلاقی و رفتار اخلاقی شواهد تأییدکننده ای در پژوهش حاضر کسب کرده است، اما تأیید روابط احتمالی میان ادراک فرد از خویشتن و رفتار اخلاقی، و به تعبیر دیگر میانجی گیری ادراک خود بین تحول داوری اخلاقی و رفتار اخلاقی، نیاز به پژوهش های دیگری دارد.