امروزه در منطقه متداول است که حدس و حدسیات را فقط برای دارنده آن معتبر می دانند، در حالی که ابن سینا آن را منشا تمامی دانش ها (دست کم، در برخی افراد) می داند. از این رو، پرسش هایی درباره چیستی و کارکرد حدس و حدسیات مطرح می شود. نوشته حاضر نخست درصدد است تفسیری از حدس و حدسیات ارایه و ارتباط حدس و حد وسط، حدس و فهم، حدس و تعلیم و تعلم، رابطه حدس و فکر و منطق، و حدس و تجربه را مورد بررسی قرار دهد. سپس به قلمرو حدس می پردازد و معتقد است: برخی تعمیم ها توسط ابن سینا در قلمرو و جایگاه حدس موجب شد حدس منطقی جای خود را به حدس عرفانی بدهد. اما نتیجه حدس، یعنی حدسیات، سرنوشت کاملا متفاوتی داشته است؛ چنان که عموما به بی اعتباری آن برای غیردارنده حدس رای داده اند. در باب کارکردهای حدس، می توان حدس را دارای سه نوع کارکرد معرفت شناختی دانست: کارکرد روشی؛ منبع معرفت؛ و سرانجام، گونه ای از معرفت که بیانگر نوعی مبناگرایی است. در پایان، به کارکرد علمی حدس و تشابه آن با «استنتاج معطوف به بهترین تبیین» پرداخته شده است که به نظر می رسد میان آن دو - دست کم - سه تفاوت وجود دارد: از نظر محتوا، صورت و کارکرد.
فلسفة اسلامی، پس از نهضت ترجمه و تحت تأثیر آموزه های دینی در قالب فلسفة مشاء تأسیس شد و از این رو سنت فلسفی اسلامی با گرایش مشایی آغاز شد. فیلسوفانی مانند ابونصر فارابی، عامری، ابن سینا، بهمنیار، لوکری، فخر رازی و خواجه نصیر طوسی از مشائیان مسلمان هستند. در این میان فارابی و ابن سینا جایگاه ممتاز و درخشانی دارند. ابو نصر محمد بن محمد بن طرخان فارابی در منطق و فلسفه چنان درخشید که در زمان حیات اساتید خود، از آنها پیشی گرفت و به «معلم ثانی» شهرت یافت. او آثار و تألیفات فراوانی دارد که مهم ترین آنها عبارت اند از: کتاب الحروف، احصاء العلوم، ابانة عن غرض ارسطو طالیس فی کتاب مابعدالطبیعه، الجمع بین رأیی الحکیمین، آراء اهل المدینة الفاضلة، السیاسة المدنیة، فصول منتزعة و فصوص الحکم... .
فیض کاشانی یکی از معدود عالمان شیعی است که با داشتن دیدگاهی مبتنی بر حدیث در فقه (اخباریگری)، بینش فلسفی با گرایش به حکمت متعالیه و عرفان و تصوف دارد. این مقاله پس از بررسی مکتب فلسفی او، به پاسخ این سوال می پردازد که چگونه فیض میان اخباریگری و حکمت متعالیه و عرفان و تصوف جمع کرده است. آیا او شخصیتی چند وجهی است یا به گونه ای میان رشته ای بین حکمت و عرفان و اخباریگری عمل کرده و از هر یک از آنها در تبیین دیگری بهره برده است و یا به وحدت میان برهان و قرآن و عرفان معتقد است و در این فرض، آیا دیدگاه او با نظریه صدرا در این مساله متفاوت است یا خیر؟