آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

    آیت الله مصباح صورت مسئله اصالت جامعه یا فرد را چنین تقریر میکند:
    وقتی سخن از «اصالت» فرد یا جامعه به مفهوم فلسفی کلمه می رود، مراد این است که آیا فرد وجود حقیقی عینی دارد و جامعه وجود اعتباری ، یا جامعه وجود حقیقی دارد و فرد وجود طفیلی و تبعی، یا هر دو وجود حقیقی دارند؟()1
    به نظر می رسد که این تقریر پذیرفتنی نیست؛ زیرا هرگز کسی نمیتواند ادعا کند که وجود فرد طفیلی و تابع وجود جامعه است. به هر حال، همگان می دانند که وجود یک فرد تنها در جزیره ای دور افتاده، امری محال نیست. بنابر این، پرسش از اصالت در باب فرد هستی شناسانه محض نمیتواند باشد؛ بلکه باید از منظر انسان شناختی تقریر شود. هر چند، اگر پرسش تنها از اصالت جامعه باشد؛ پرسش از اصالت جامعه به همین معنای فلسفی معقول است و این پرسش را از منظر انسان شناختی میتوان چنین تقریر کرد: آیا هویت انسانی تنها وابسته به فرد است یا تنها وابسته به جامعه یا به هر دو وابسته است؟ منظور از هویت در این پرسش، امری است که انسان با آن «او» یا «من» میشود؛ نه «این» یا «آن». «او» و «من» به «کس» اطلاق میشود و «این» و «آن» به «شیء». به تعبیر دیگر، «او» و «من» به ذیشعور و ذی اراده اطلاق میشود، اما «این» و «آن» به موجود اطلاق می شود. از این جهت، این پرسش با پرسش هستی شناسانه از هویت متفاوت می گردد.
    بنابر این، مسئله اصالت جامعه از دو معنا می پرسد: اگر به تنهایی طرح شود، پرسشی هستی شناسانه است؛ اما اگر با اصالت فرد مقایسه شود، پرسشی انسان شناسانه خواهد بود.
    صورت دقیق پرسش هویتشناسانه چنین است: آیا کیستی انسان تنها وابسته به ویژگی های فردی او است یا تنها وابسته به ویژگی های اجتماعی او یا هر دو؟ این پرسش ملازم با یک پرسش دیگر نیز هست آن اینکه آیا انسان برای خودآگاهی و شناخت خود، تعریف «من» نیاز به با دیگران بودن دارد؟ دقت شود که این پرسش، پرسش از علم شخص به وجود خود و حالات خود نیست که در پاسخ آن بتوان به علم حضوری اشاره کرد، بلکه پرسش از علم حصولی به خود است که نسبت به علم حضوری به خود علمی درجه دوم به خود است؛ یعنی علم به علم حضوری است، علم به علم حضوری به وجود خود، به ملکات نفسانی خود، باورهای خود، احساسات خود و کنشها و واکنشهای خود. چنین علمی به خود، بالضروره نیازمند گونه ای دیگری بودن و فاصله از خود است. معرفت به خود، به این معنا، امری مشکک از حد یک درک گنگ و اجمالی تا یک درک روشن و تفصیلی است و به نظر می رسد که روایات معرفت نفس اشاره به نحوه معرفت خود دارند، نه معرفت فلسفی به نفس مجرد.
    بنابراین تفصیل مسئله اصالت جامعه یا فرد به پرسشهای زیر منجر میشود:
    1. آیا انسان در رابطه با دیگران هویت مییابد، یا این که هویت او تنها وابسته به ویژگیهای فردی است و روابط فرد با دیگران زمینه ای برای ظهور آن هویت فردی است؟
    2. آیا خودآگاهی، مستلزم وجود آگاهان دیگری است، که «من» موضوع شناخت آنان قرار بگیرم؟
    انسان با تشخص انسانی میتواند خود را ملاحظه کرده و «من» بگوید، یا دیگری او را «او» خطاب کند و تعین اجتماعی انسان به عنوان «کَس» نتیجه این تشخص است. این تشخص غیر از تشخص هستی شناختی وجود انسانی است، اما وابسته به آن است. در واقع، این تشخص، همان تشخص هستی شناختی در مرتبه علم است؛ تشخص ویژگیهایی از انسان که ملاک «کَسی» بودن است، موضوع خود را از دیگر انسانها متعین و متمایز مینماید. بنابراین، پرسش از اصالت جامعه یا فرد به این پرسش تغیر میکند که ملاکهای تشخص انسان به عنوان کَس، ویژگیهای فردی هستند که در حیات اجتماعی به او تعین میبخشند، یا ویژگیهای اجتماعی اویند که حیات فردی او را در بر دارند یا ترکیبی از هر دو گونه ویژگی است؟
    نکته مهم در اینجا این است که وابستگی هویت فرد به جامعه مستلزم وجود واقعی جامعه است و بدین جهت، جامعهگرایی مستلزم اثبات وجود واقعی جامعه است، لذا اگر جامعه هویت اعتباری داشته باشد، نمیتواند علت واقعی پیدایش مقومات هویت انسانی باشد؛ زیرا مقومات هویت انسانی اموری واقعی اند و علت واقعی لازم دارند. بنابراین، پرسش انسان شناسانه از اصالت جامعه با پرسش هستی شناسانه پیوند میخورد.
    در حکمت سیاسی متعالیه، به جهت مساوقت وجود و وحدت، مسئله حقیقی یا اعتباری بودن وجود جامعه تابع وحدت حقیقی یا اعتباری جامعه است و از این جهت مقدم هایی در باب دو اصطلاح وحدت و اتحاد لازم است. مسئله وحدت و کثرت در حکمت متعالیه در مباحث وجود بررسی میشود. موجودات عالم را میتوان به وحدت و کثرت موصوف کرد و اتصاف موجودات به این دو وصف، واقعی و خارجی است.
    اتحاد به معنای یکی شدن دو شیء مختلف است، نه به صورت تحویل یا تبدیل چیزی به چیزی دیگر و نه با نابودی یکی و بقای دیگری، بلکه اگر دوگانگی طرفین اتحاد به جای خود باقی نماند، سخن از اتحاد نامعقول است. اتحاد مستلزم جهت اتفاق و جهت اختلاف است؛ اما به صورتی که رتبه این دو جهت متفاوت باشد. در واقع، اتحاد همان وحدت غیر حقیقی است. ملاصدرا در تعریف اتحاد چنین می آورد:
    «بدان که اتحاد میان اشیا، یعنی این اشیا از جهتی متکثر و از جهتی دیگر واحد باشند. اتحاد امری مقول به تشکیک بوده و اقسامی دارد. در برخی متحدها جهت وحدت قویتر است و در برخی دیگر ضعیف است()2
   
   
    سنخ ترکیب جامعه
    گفته شد: جامعه از همزیستی گروهی از انسانها، که نظامی از روابط میانشان زندگی آنان را شکل می دهد، حاصل می شود. اما درباره هویت آن دو نظریه اساسی وجود دارد: گروهی معتقدند که آنچه وجود حقیقی دارد، تنها افراد انسانی اند و جامعه چیزی جز اعتبار این مجموعه به عنوان واحد نیست و بنابراین ترکیب جامعه غیر حقیقی بوده و وجود آن اعتباری است. اما در مقابل، گروهی دیگر برآنند که جامعه تنها مجموعه افراد نیست، بلکه با اجتماع افراد انسانی هویت جدیدی حاصل میشود، که از آن به عنوان جامعه یاد میشود. در گروه دوم، تحلیل های گوناگونی از این هویتِ جدید ارائه شده است: برخی میگویند که هویت فردی به طور کامل در این هویت جدید منحل میشود. در مقابل، برخی دیگر نیز هویت فردی را در عین وجود هویت جمعی محفوظ می دانند.
   
   
    آیت الله مصباح در تأیید هویت اعتباری جامعه چنین مینویسد:
    «وحدتی که به اعتقادات، عواطف و افعال و انفعالات مشترک افراد یک جامعه نسبت داده میشود، وحدت مفهومی و ماهوی است، نه وحدت شخصی... فی المثل شجاع و سلحشور بودن افراد یک جامعه بدین معنا نیست که شجاعت و سلحشوری ای که در همگیشان است، یک وحدت شخصی دارد... اساساً هر پدیده ای که در میان افراد یک جامعه اشتراک دارد، به شماره آن افراد دارای وجودهای شخصی متعدد خواهد بود، و اگر وحدتی به آن نسبت می دهیم، وحدت مفهومی است؛ مانند وحدتی که به افراد یک نوع نسبت داده میشود»()3
    اما نمونه هایی چون شجاعت و سلحشوری ویژگیهای شخصی اند. ایشان باید به نمونههایی از ویژگیهای انسان توجه میکرد، که هویت جمعی دارند؛ برای نمونه توافق اجتماعی، قیام، اختلاف، داوری و مانند آنها به شماره افراد جامعه متعدد نیستند، بلکه هم مستلزم افراد کثیر برای تحقق اند و هم با وجود تعدد افراد، متعدد نمیشوند.
    اما شهید مطهری در کتاب «جامعه و تاریخ» بر آن است که جامعه، مانند مرکبات طبیعی، مرکب حقیقی از افراد است و عناصر آن روحها، اندیشهها، عاطفه ها، خواستها و ارادهها است، نه تنها و اندامها. به تعبیری، ترکیب جامعه،ترکیب فرهنگی است. افراد انسان که هر کدام با سرمایه ای فطری و سرمایه ای اکتسابی از طبیعت وارد زندگی اجتماعی میشوند، از جهت روحی و روانی در یکدیگر ادغام میشوند و هویت روحی جدیدی که از آن به روح جمعی تعبیر میشود مییابند. اما از جهتی نیز با مرکبات طبیعی متفاوت است. در ترکیب جامعه و فرد ترکیب، کثرت تبدیل به وحدت نمیشود و انسانُ الْکُل به عنوان یک واحد واقعی که کثرتها در او حل شده باشد وجود ندارد.
    انسانُ الْکُل همان مجموع افراد است و وجود اعتباری و انتزاعی دارد.
    ایشان بر همین مبنا جامعه را به «مجموعه ای از افراد انسانی که با نظامات و سنن و آداب و قوانین خاص به یکدیگر پیوند خورده و زندگی دسته جمعی دارند» و نیز به «مجموعه ای از انسانها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیدهها و ایده ها و آرمانها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطه ورند» تعریف میکند.
    از دید وی زندگی انسان ماهیت اجتماعی دارد؛ از طرفی نیازها، بهره ها و برخورداری ها، کارها و فعالیت ها ماهیت اجتماعی دارد و جز با تقسیم کارها و تقسیم بهره ها و تقسیم رفع نیازمندی ها در داخل یک سلسله سنن و نظامات میسر نیست و از طرف دیگر نوعی اندیشه ها، ایدهها، خلق و خوی ها بر عموم حکومت میکند که به آنها وحدت و یگانگی می بخشد. نیازهای مشترک اجتماعی و روابط ویژه زندگی انسانی، انسانها را آنچنان به یکدیگر پیوند می زند و زندگی را آنچنان وحدت میبخشد، که افراد را در حکم مسافرانی قرار می دهد که در یک اتومبیل و یا یک هواپیما یا یک کشتی سوارند و به سوی مقصدی در حرکت اند و همه با هم به منزل می رسند و یا همه با هم از رفتن میمانند و همه با هم دچار خطر می گردند و سرنوشت یگانه ای پیدا میکنند.
    فرض کنید گروهی انسان کنار هم باشند، بی آنکه رابطه ای با هم داشته باشند. کنار هم بودن اینها، با کنار هم بودن چند سنگ تفاوتی ندارد. بنابر این با صِرف کنار هم بودن چند نفر، جامعه تشکیل نمی شود؛ چنان که از کنار هم بودن چند سنگ یا درخت جامعه ای از سنگها یا درختان تشکیل نمیشود. اما پس از آنکه افراد، کس به عنوان چند «کس»، نه چند «شیء» با هم رابطه برقرار کردند، به گونه ای که شبکه ای از روابط بین این چند کس ایجاد شد، جامعه به وجود می آید. در زندگی اجتماعی، افراد به هم پیوند یافته اند و برای هر فرد بر حسب نیاز، نقشی تعریف میشود و ساختاری از روابط و امور دیگر اجتماع را قوام میبخشد. از آنجا که جامعه با پیوند بین چند نفر حاصل میشود، روابط مکوِن جامعه باید پیوندی باشند. شاید بتوان اموری چون قهر را رابطه محسوب کرد؛ اما این گونه روابط گسستی اند و با آنها جامعه حاصل نمیشود؛ هر چند روابط گسستی چون قهر در یک تعامل با روابط پیوندی مانند مذاکره برای رفع اختلاف، ممکن است نقش پیوندی نیز داشته باشد، که به این اعتبار میتوان از عوامل مکون جامعه به شمار آورد. گاهی این روابط و نقش افراد در نظامِ حاصل از روابط، به قدری اساسی اند که جدا شدن یک فرد از اجتماع یا تغییر یکی از روابط، میتواند موجب نابودی فرد یا متلاشی شدن اجتماع شود.
    وجود جامعه مستلزم وجود واقعی و نه اعتباری این روابط است. در وجود این روابط - در سطح خُرد - در سطح روابط میان فردی نمیتوان شک کرد؛ زیرا روابط میان فردی، چون اختلاف و اتفاق میان دو نفر، واقعاً و به وجود حقیقی موجودند. حتی میتوان گفت: روابط میان فردیِ غیر اختیاری، مانند پدری و فرزندی نیز واقعاً موجودند و این گونه نیست که تنها پدر و فرزند موجود باشند، بی آنکه این رابطه به وجود واقعی موجود باشد. روابطی مانند پدری و فرزندی یا مفاهمه که از یک طرف تفهیم و از سوی دیگر فهم است، دو عنوان ماهوی ناهمسان و حتی متضاد از دو سو دارند، اما از جهت وجودی یک رابطه بیشتر نیستند. چنین روابطی، از این جهت، نظیر رابطه وضع میان دو شیء است، که دو عنوان متضاد ماهوی از دو سو دارد: مانند چپ و راست، اما از جهت وجود، تنها یک رابطه بین آنها وجود دارد. این رابطه یا عارض بر افراد است، چنان که وضع عَرَض دو سوی خود است؛ یا معلول افراد است. در هر دو صورت، رابطه میان افراد و روابط میان آنها؛ رابطه حقیقیه و رقیقه است. بنابر این، نمیتوان گفت که در اینجا سه موجود داریم، دو فرد و یک رابطه میان آنها. زیرا جمع حقیقیه و رقیقه موجب کثرت نیست. کثرت، در جمع میان دو موجودِ هم رتبه حاصل میشود، نه در جمع میان دو موجود در دو رتبه مختلف.
    بنابر این، مفهوم جامعه، اولاً و بالذات، بر روابط میان افراد اطلاق میشود و ثانیاً و بالعرض بر مجموعه افراد. اما علیرغم وجود واقعی روابط در سطح خرد، وجود واقعی جامعه در سطح کلان با مشکلی هستی شناختی مواجه است. جامعه در سطح کلان حاصل ترکیب پیچیده ای از روابط سطح خرد، به صورت یک شبکه در هم تنیده است. اگر نتوان وحدتی واقعی در این شبکه روابط افراد جامعه کشف کرد، باید وجود این شبکه اعتباری باشد و در نتیجه وجود جامعه نیز اعتباری میگردد؛ حداکثر میتوان گفت: جامعه ترکیب صناعی افراد است. شبکه روابط به وحدت واقعی، وجود واقعی دارد؛ نظیر یک مثلث، مربع، یا هر چند ضلعی دیگر، که حاصل شبکه حاصل از وضع دو به دو در میان سه، چهار یا چند نقطه است. این شکل واقعاً هست و سخن از محیط و مساحت آن سخن از واقعیت است. در شبکه روابط جامعه سه فردی نیز روابطی، مانند داوری یا تبانی یا غیبت، شبکه ای واقعی اند که به وجود واحد موجودند و هویت جدیدی یافته اند. کثرت افراد جامعه این شبکه را پیچیده میکند و موجب پیدایش هویت جدید برای این شبکه روابط میشود.
    بنابر این، جامعه عبارت است از شبکه روابط پیچیده و درهم تنیده پیوندی ناشی از عطف توجه میان گروهی از انسانها به یکدیگر و حاصل پاسخ ارادی و آگاهانه به یکی از مهمترین طبایع انسانی. نقطه عطف روابط تشکیل دهنده جامعه، موقعیتها و نقشههایند. ممکن است این نکته پذیرفتنی به نظر نیاید و تصور شود که افراد انسانی، نقاط عطف روابط تشکیل دهنده جامعه اند؛ اما این چنین نیست. اگر جامعه شبکه ارتباطی میان افراد قلمداد شود و نه مجموعه افراد؛ در این صورت رتبه وجودی افراد مقدم بر رتبه وجودی جامعه خواهد بود و افراد نقاط عطف روابط اجتماعی نمیتوانند باشند. افراد در رتبه مقدم بر جامعه قرار دارند و نسبت جامعه با افراد نسبت رقیقه با حقیقیه است. در این صورت، اطلاق جامعه بر مجموعه افراد مجاز عقلی خواهد بود، اگرچه حقیقت لغوی به شمار آید. اجزای این شبکه، روابط میانفردی اند. این روابط، در عین حالی که در صورت ترکیبی هویت دیگری دارند؛ وقتی به تنهایی لحاظ شوند، هویت خود را دارند. از این جهت، سنخ ترکیب جامعه، به ترکیب طبیعی شبیه خواهد بود، اما با توجه به تفاوت سنخ ماده آن با مرکب طبیعی و نیز اثر اراده انسانی در تکوین آن، شهید مطهری اصطلاح ترکیب فرهنگی را برای آن به کار میگیرد، که به حق اصطلاحی مناسب است.
        پی نوشتها:
    1 ـ جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص46
    2 - الحاشیه علی الهیات الشفاء، ص 211
    3 - جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص74

تبلیغات