روش عارفان در بیانِ اندیشه های عرفانی و مفاهیم سیروسلوک بیشتر مبتنی بر نقل حکایت هایی از گذشتگان است که گهگاه متناسب با موضوع، تغییراتی در اصل آنها ایجاد می کنند تا معنی مورد نظر خود را با آن بیان کنند. بنابراین در روش شناسی تأویلِ عارفان از داستان ها، توجّه به نوعِ تغییری که آنها در روایتِ اصلیِ حادثه ها ایجاد می کنند، اهمیّت بسزایی دارد. مهم ترین تغییری که آنها در داستان ها ایجاد می کنند، «جابه جایی و تغییر علّت اولیّه» ای است که باعث ایجاد حادثه و شکل گیری داستان شده است. این تغییر علّت، خود باعث تغییرات اساسی در دیگر اجزا و عناصر داستان و دگرگونی ساختار کلّی آن می شود و بافت و زمینه ای که در داستان به وجود می آورد کاملاً با بافت و زمینه قبلی آن متفاوت می گردد. در این نوشتار، نخست به اهمیّتِ «علّت» و نقش آن در نوع و چگونگی عناصر داستان اشاره می کنیم، سپس به ذکر چند نمونه از برداشت های عرفانی عارفان از داستان ها که با تغییر علّت اصلی آنها، تغییرات دیگری نیز در درون روایت به وجود آمده است، می پردازیم.
شاهنامه طرحی انداموار و یکپارچه دارد و اگر هم دارای دو بخش اسطوره ای و تاریخی است، این دو بخش به هم پیوسته هستند: بخش اسطوره ای به آفرینش و بخش تاریخی به تداوم آن توجه دارد. یکی از انگیزه های بنیادی در تدوین شاهنامه، احیای هویّت ایرانی بوده است. همین مسألة احیای هویّت موجب شده شاهنامه جایگاه حماسة ملی بیابد و از همان آغاز محتوایی پیدا کند که با تکیه بر مسائل فرهنگی، رسالتی سیاسی را دنبال می کند. مبنای فرهنگی شاهنامه عبارت است از نبرد اهورامزدا و اهریمن؛ چنین مبنایی هم توجیه چگونگی آفرینش و هم تداوم بخش زندگی جمعی است و هرگونه بازاندیشی در پیوند آفرینش با تداوم حیات به پدیدار شدن الگویی سیاسی می انجامد؛ نمونه های نخستین انسان به شاهان آغازین و الگوهای پادشاهی بدل می شوند و نبرد از اهورا و اهریمن به نمایندگان آن ها منتقل می شود و خویشکاری انسان را تجلی می بخشد. در بخش اسطوره ای، ایرانیان شکلی ابتدائی از حکومت را طرح کرده اند و آن را در گزینه های متعددی گنجانده اند تا به الگوی مناسبی برای حکومت دست یابند. وقتی به الگوی مناسب دست یافته اند آن را آرمان خود کرده اند؛ پس از آن در بخش تاریخی، برایش در پی جایگزینی واقعی برآمده اند.
سخن که از جلوه های فصل ممیز انسان از سایر جانداران است وخوانید «بیان»- بزرگترین فضیلتی که خداوند آن را به بشر ارزانی بخشیده- در دایره فصاحت و بلاغت از چنان شعاعی برخوردار می باشد که از صفر تا بی نهایت امتداد می یابد. تردیدی نیست که این صعود و نزول مولود نحوه چینش و گزینش و سازش و پوشش واحدها و اجزای بافت هنری کلام به حساب آید. زیرا مهره ها در نظم سخن حالتهای نامحدود را تجربه می کنند و چهره های متفاوت را در القای بار امانت به خود می گیرند.مقاله حاضر بر آن است تا گوشه هایی تامل برانگیز و مشخص در ارتباط با چگونگی چینش و گزینش و سنجش گوشه نشین ترین اعضای جمله یعنی «حروف معانی» آن هم «حروف جر»- که آن را نگین می خوانیم- در محدوده کوچکش چون: «علی» «فی» و «ل» از قرآن مجید مورد بحث قرار دهد. آنها را در ارتباط با ساختارهای مربوطه نبض شناسی کند، جلوه گری، الهام بخشی، پویایی و تاثیرگذاریشان را به وقت «ذکر» و «حذف» بنمایاند.