تجدد از نظر فلسفى ریشه در اندیشه روشنگرى و تقریر خاصى از عقلانیت و خرد خودبینانه دارد. مدرنیسم با اصلزدایى و متافیزیکزدایى، تمدن جدید را بنا مىنهد. در مقابل، سنت از نظر فلسفى اصلگرایى و خدامحورى است. اما از نظر جامعهشناختى آنچه از تقابل سنت و مدرنیسم مطرح مىشود، بیش از آنکه یک واقعیت معمولى و واقعى باشد، به علقهها و ارزشهاى ایدئولوژیکى باز مىگردد. هیچ تجددى نمىتواند به لحاظ اجتماعى با اصلگرایى یا سنتش بیگانه باشد.
از مفهوم بنیادگرا بیش از هر چیز بهرهبردارى سیاسى شده است. بنیادگرایى به یک معنا، اعتقاد به بنیانهاى تغییرناپذیر در حقوق و حقایق است. از سوى دیگر، بىتوجهى به نقش زمان و مکان و فلسفه فقه به تحجر و بنیادگرایى مىانجامد. اما بنیادگرایى به نوعى ابزارگرایى باز مىگردد که به ابزارها بیش از اهداف توجه و تأکید دارد. از این منظر آمریکا و صهیونیسم، مصداق بارز بنیادگرایى هستند.
رویکرد امام به وحدت حوزه و دانشگاه بیشتر معطوف به پیوند سیاسى و عاطفى بین این دو قشر بود؛ ولى این وحدت آرمانى و سیاسى - اجتماعى نمىتواند بدون توجه به سطوح معرفتى و ساختارى حاصل شود. در این خصوص، برخى از اندیشمندان تحلیلهاى مختلفى ارائه نمودهاند که در مجموع به چهار رویکرد مهم مىتوان اشاره کرد: وحدت معرفتى، وحدت ایدئولوژیک، وحدت ساختارى و وحدت مبتنى بر تقسیم کار. نویسنده، رویکرد اخیر را با تعبیر خاصى مىپذیرد.