فلسفه مناسک حج (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
بسیارى از حج گزاران علاقمندند تا با بهره گیرى از معارف نورانى اهلبیت(علیهم السلام) با فلسفه و اسرار مناسک حج و نیز علل نامگذارى هریک از اعمال آشنا شوند. این مقاله پاسخى براى اینگونه مخاطبان است که احادیث برگرفته از دو کتاب ارزشمند «حج و عمره در قرآن و حدیث»(1) و «علل الشرایع»(2) مى باشد که ما تنها به ترجمه احادیث اکتفا کرده ایم.
توجه به این نکته نیز ضرورى است که برخى از این احادیث ممکن است به صورت ظاهر تعارض با یکدیگر داشته و یا اعتبار لازم براى استناد آنها به معصوم را دارا نباشد که تحقیق پیرامون آن فرصتى دیگر را طلب مى کند.
بخش اول این مقاله در شماره 53 فصلنامه میقات حج به چاپ رسید و اینک توجّه خوانندگان محترم را به بخش دوّم آن جلب مى نماییم:
علّت وجوب حج ، طواف پیرامون کعبه و تمام اعمال حج
حضرت امیر(علیه السلام) بعضى از علت هاى حج را در خطبه قاصعه(3) یادآورى کرده و اینگونه فرموده است:
آیا نمى بینید که خداى سبحان آزمود پیشینیان را; از زمان حضرت آدم تا آخرین در این عالم ، با سنگ هایى که نه ضرر مى زند و نه نفع مى رساند ; سنگهایى که نه مى شنوند و نه مى بینند . خداوند این سنگ ها را خانه حرام خویش گردانید; همان خدایى که کعبه را مرکز قیام و نهضت مردم کرد. آن را جایى قرار داد که سنگ هایش از همه جا سخت تر است، در آن منطقه از خاک و کلوخ خبرى نیست و تنگ ترین وادى ها از نظر قطر است. این خانه را میان کوه هاى سخت و شن هاى نرم قرار داد و میان چشمه هاى کم آب و روستاهاى از هم دور . نه
1 . محمد محمدى رى شهرى، با همکارى عبدالهادى مسعودى، حج و عمره در قرآن و حدیث، ترجمه جواد محدثى، قم، دارالحدیث، 1381
2 . شیخ صدوق، علل الشرایع، انتشارات مکتبة الصدوق، تهران.
3 . نهج البلاغه (صبحى صالح) صص292 ـ 294 ، خطبه شماره 192
---------------------------------------------------
شتر جان مى گیرد نه درازگوش و گاو و اسب و گوسفند علفى مى یابند. سپس آدم و اولاد او را امر کرد که به طرف خانه خدا رو کنید، مقصد نهایى سفرهاى با برکت مردم را آنجا قرار داد; «وَ رِمَال دَمِثَة وَ عُیُون وَشِلَة وَ قُرًى مُنْقَطِعَة لا یَزْکُو بِهَا خُفٌّ وَ لا حَافِرٌ وَ لا ظِلْفٌ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ(علیه السلام) وَ وَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَایَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ تَهْوِی إِلَیْهِ ثِمَارُ الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَار سَحِیقَة وَ مَهَاوِی فِجَاج عَمِیقَة وَ جَزَائِرِ بِحَار مُنْقَطِعَة حَتَّى یَهُزُّوا مَنَاکِبَهُمْ ذُلُلاً یُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ وَ یَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِیلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلاَءً عَظِیماً وَ امْتِحَاناً شَدِیداً وَ اخْتِبَاراً مُبِیناً وَ تَمْحِیصاً بَلِیغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّات وَ أَنْهَار وَ سَهْل وَ قَرَار جَمَّ الاَْشْجَارِ دَانِیَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَى مُتَّصِلَ الْقُرَى بَیْنَ بُرَّة سَمْرَاءَ وَ رَوْضَة خَضْرَاءَ وَ أَرْیَاف مُحْدِقَة وَ عِرَاص مُغْدِقَة وَ رِیَاض نَاضِرَة وَ طُرُق عَامِرَة لَکَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاءِ وَ لَوْ کَانَ الاِْسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا وَ الاَْحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَیْنَ زُمُرُّدَة خَضْرَاءَ وَ یَاقُوتَة حَمْرَاءَ وَ نُور وَ ضِیَاء» بار اندازشان آنجاست . مغز دلشان به سوى آن پر مى کشد. از بیابان هاى بى آب و علف و دورافتاده ، طى کردن بیابان هاى مهلک و درّه هاى عمیق با پرتگاه جزیره هایى که از یکدیگر جدا افتاده تا این که شانه هایشان را (به دور کعبه) بچرخانند در حالى که رام خدایند و دور خانه «لا إلهَ إِلاَّ الله» مى گویند ، به حالت هروله مى روند; با مویى ژولیده و خاک آلود. لباس هاى دوخته را کنار افکنده اند، زیبایى هاى خلقت خود را به وسیله رها کردن موها زشت کرده اند ، امتحانى است بزرگ . آزمایشى است جدّى . خداوند آن را وسیله رحمت خویش قرار داد و وسیله رسیدن به بهشت خویش . اگر خدا مى خواست خانه خود و این محل عبادت را میان باغستان ها و رودخانه ها قرار دهد و میان زمین هاى صاف و هموار و پردرخت، که وقت میوه هایش رسیده و ساختمان هایش در هم پیچیده باشد و روستاهایش به هم چسبیده باشد، میان گندم هاى سالم و درشت و باغ سبز و خرّم و جلگه هاى قابل کشت و دشت هاى پر آب و باغ هاى دلکش و راه هاى آباد، این امتحان کم مى شد و درجه اش پایین مى آمد، چون امتحانش ضعیف بود. پس پاداشش نیز کم مى شد و اگر خدا خانه خود را از زمرّد ، یاقوت ، طلا ، برلیان و جواهرات زیباى پر قیمت قرار داده بود و نور و درخشندگى داشت ، سرعت کردن شک را در سینه ها تخفیف مى داد و کوشش شیطان را از دل هاى مردم پایین مى آورد و تزلزل و اضطراب شک مردم را نفى مى کرد، لیکن خداوند بندگانش را به اقسام سختى ها امتحان مى کند و به انواع کوشش هاى سخت از بندگانش طلب پرستش مى کند و آن ها را به اقسام چیزهاى ناخوشایند آزمایش مى کند تا تکبّر را از دل هایشان بیرون کند و رام بودن را در نفوسشان جاى دهد و این سختى ها را راه هاى باز و درهاى گشوده به تفضّل خویش قرار دهد و آن را سبب هایى آرام براى عفو و بخشش خود قرار دهد.
1 . عبدالحمیدبن ابى دیلم از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کندکه فرمود:
خداوند ـ تعالى ـ چون خواست توبه آدم(علیه السلام) را بپذیرد، جبرئیل را نزد او فرستاد، جبرئیل گفت: سلام بر تو اى آدم، اى کسى که بر بلا صابر و شکیبا بودى و از لغزشى که صادر شد توبه کردى. خداوند تبارک و تعالى مرا نزد تو فرستاد تا مناسکى را که بهواسطه انجام آن ها توبه ات پذیرفته مى شود، به تو بیاموزم. پس جبرئیل دست آدم را گرفت و با او حرکت داد تا به بیت الله رسیدند. در آن جا ابرى بر سر آدم سایه افکند. جبرئیل عرض کرد: هر جا که این ابر سایه افکند، با پا خط بکش. بدینگونه گام زدند تا به منا رسیدند. جبرئیل جاى مسجد منا را به آدم نشان داد. آدم آن جا را خط کشید و نیز جاى مسجدالحرام را با کشیدن خط مشخص کرد. پس از آن، به عرفات رفتند. جبرئیل آدم را بر عرفه ایستاند و به او گفت:
هرگاه آفتاب غروب کرد، هفت بار به لغزش خود اعتراف کن. آدم چنین کرد و به همین خاطر آن جا «عرفه» نامیده شد; زیرا آدم(علیه السلام) به لغزش خویش اعتراف کرد. پس این معنا سنّتى شد در میان فرزندان آدم که به گناهان خویش اقرار و اعتراف کنند، همان طور که پدرشان به لغزش خویش اعتراف کرد و نیز از خدا درخواست توبه و آمرزش گناهان خود کنند; چنانکه پدرشان از خدا این خواهش را کرد. پس از آن، جبرئیل(علیه السلام) به او گفت: از عرفات کوچ کرده، خارج شود. پس جناب آدم(علیه السلام) از عرفات بیرون آمد و عبورش بر هفت کوه افتاد و به دستور جبرئیل بر سر هر کوهى چهار تکبیر گفت، سپس ثلثى از شب رفته بود که به وادى جمع (مزدلفه) رسید. در آنجا میان نماز مغرب و عشا جمع نمود و به همین خاطر آنجا را «وادى جَمْع» نامیدند; چه آن که جناب آدم در آن جا میان نماز مغرب و عشا جمع کرد.
پس وقت نماز عشا در این شب و در این وادى، زمانى است که ثلثى از شب بگذرد. بارى، پس از خواندن نماز مغرب و عشا جبرئیل(علیه السلام) امر کرد که حضرتش در پهنه جمع; یعنى زمین مسطّح مشعر تا صبح فرمانش داد که بخوابد. پس از آن، جبرئیل فرمان داد که بالاى کوه وادى جمع برود و وقتى آفتاب طلوع نمود، به لغزش خویش هفت مرتبه اعتراف کند و از خداى منّان هفت بار طلب آمرزش و قبول توبه اش بنماید.
و دلیل این که جناب آدم(علیه السلام) دو بار به اعتراف کردن به لغزش خویش موظّف شد آن است که این عمل سنّت در فرزندان آن حضرت باشد، بنابراین کسى که عرفات را درک نکند و به وقوف ]اختیارى[ در آن نرسد(1) و تنها وادى جمع (مشعر) را درک کند به حجّش وفا کرده و مناسکش صحیح است. به هر صورت، جناب آدم(علیه السلام) از وادى جمع به طرف مِنا خارج شد و چاشتگاه به آن جا رسید. سپس به دستور جبرئیل دو رکعت نماز در مسجد منا به جا آورد. بعد از آن، جبرئیل فرمان داد که آن حضرت قربانى کند تا تقرّب به حق تعالى پیدا کرده و قربانى وى قبول شود.
و بداند که توبه اش پذیرفته شده است.
و این عمل (قربانى) در بین فرزندانش سنّت گردد.
بارى جناب آدم(علیه السلام) به فرمان جبرئیل قربانى نمود، پس حضرت حق ـ عزّ وجلّ ـ قربانى را از او پذیرفت و آتشى از آسمان فرستاد و قربانى آدم را گرفت. جبرئیل گفت: خداوند تبارک و تعالى به تو احسان نمود; زیرا مناسکى را که به واسطه آن ها توبه ات مقبول گردید، به تو آموخت و قربانى تو را نیز پذیرفت. پس در قبال آن، تواضع نما و سر خود را بتراش.
پس آدم(علیه السلام) به منظور تواضع و فروتنى، در مقابل حقّ تبارک و تعالى سرش را تراشید. آنگاه جبرئیل دست آدم را گرفت و او را به طرف بیت برد. در میان راه، کنار جمره عقبه به ابلیس برخورد کردند. ابلیس گفت: اى آدم کجا مى خواهى بروى؟
جبرئیل گفت: اى آدم، او را با هفت ریگ بزن و با هر ریگ یک تکبیر بگو. آدم آنچه را جبرئیل امر کرده بود، انجام داد و بدین ترتیب ابلیس از آن ها دور شد. بعد جبرئیل در روز دوّم دست آدم را گرفت و به طرف جمره اول برد، باز در میان راه به ابلیس برخورد کردند. جبرئیل(علیه السلام) گفت: او را با هفت ریگ بزن و با هر ریگ یک تکبیر بگو.
آدم چنین کرد و ابلیس از آن ها دور گردید و باز نزدیک جمره دوّم به ابلیس برخوردند و ابلیس گفت: اى آدم، کجا مى روى؟
جبرئیل گفت: او را با هفت ریگ بزن و با هر ریگ یک تکبیر بگو.
آدم چنین کرد و ابلیس را از خود دور نمود. سپس نزدیک جمره سوّم، خود را به ایشان
1 . البته درک وقوف، حد اقل اضطرارى عرفه، براى صحّت حج لازم است.نشان داد و گفت: اى آدم، کجا مى خواهى بروى؟
جبرئیل گفت: اى آدم، او را با هفت ریگ بزن و با هر ریگى یک تکبیر بگو.
آدم چنین نمود و ابلیس را از خود دور کرد و سپس در روز سوّم و چهارم نیز آدم به زدن ابلیس مبادرت کرد و وى را از خود دور نمود.
جبرئیل خطاب به آدم گفت: دیگر هرگز او را نخواهى دید. سپس آدم را به بیت برد و امر نمود که هفت بار خانه خدا را طواف کند و آدم چنین کرد.
پس جبرئیل گفت: خداوند متعال تو را آفرید و توبه ات را پذیرفت و همسرت حوّا بر تو حلال گشت.
2 . یحیى بن أبى العلاى رازى نقل کرده: مردى بر حضرت امام صادق(علیه السلام) وارد شد و عرض کرد: فدایت شوم خبر دهید مرا از معناى فرموده حق تعالى: } ن ، وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ{ .(1)
و نیز از فرموده اش به ابلیس: } قَالَ فَإِنَّکَ مِنْ الْمُنْظَرِینَ * إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ{ و همچنین از این خانه (کعبه) که چگونه بر مردمان واجب شد به زیارتش بیایند؟
راوى گوید: امام(علیه السلام) به او توجّه کرده، فرمود:
پیش از تو کسى از آنچه تو پرسیدى از من سؤال نکرده است. بدان حق ـ عزّ وجلّ ـ وقتى به فرشتگان فرمود: من در زمین براى خود خلیفه اى قرار دادم. تمام آن ها از این کلام به ضجّه و فریاد آمده و گفتند: پروردگارا! اگر مى خواهى براى خود خلیفه اى در زمین قرار دهى، او را از ما انتخاب کن که طاعت و فرمانت را مى بریم.
خداوندِ دانا در جوابشان فرمود: من مى دانم آنچه را که شما نمى دانید.
فرشتگان پنداشتند این کلام بارى تعالى ناشى از خشم او بر ایشان است، پس به عرش پناه برده و آن را طواف نمودند، حق ـ جلّت عظمته ـ به ایشان امر کرد خانه اى را که از مرمر و سقفش از یاقوت سرخ و ستون هایش از زبرجد بنا شده بود، طواف کنند; خانه اى که هر روز هفتاد هزار فرشته داخل آن مى شدند و بعد از آن تا وقت معلوم دیگر به آن وارد نگشتند.
سپس امام فرمود: و } ...یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ{ روزى است که در صور یک بار دمیده شود و میان دمیدن اوّل و دوّم، ابلیس هلاک مى شود.
و امّا «نون»، عبارت است از نهرى در بهشت که آبش از برف سفیدتر و از عسل شیرین تر
1 . قلم : 1
---------------------------------------------------
است. حق تعالى به این آب مى فرماید: مرکّب شو، پس بلا فاصله مرکّب مى گردد. سپس درختى را با دستش مى کارد (امام(علیه السلام)براى رفع شبهه اى که براى گروه مشبّهه(1) پیش آمده بلا فاصله فرمودند: مقصود از «ید» قوّه و قدرت است نه آن معنایى که در توهّم گروه مشبّهه مى باشد). پس از آن، به درخت مى فرماید: قلم شو و به دنبال آن، به قلم امر مى کند: بنویس.
درختى که قلم شده عرض مى کند: چه بنویسم؟
حق ـ جلّت عظمته ـ مى فرماید: آنچه را که تا روز قیامت واقع خواهد شد، بنویس.
پس قلم به فرمان خدا تمام وقایع را مى نگارد و آن را به نفخ صور و هلاکت ابلیس ختم مى کند و بعد خداوند متعال به آن مى فرماید: تا وقت معلوم، البّته سخن مگو و تکلّم مکن.
3 . ابن ابى عمیر، از اصحاب و یاران ما از امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) نقل کرده اند که: از آن جناب راجع به ابتداى طواف پرسیدند؟
حضرت فرمودند: خداوند ـ تبارک و تعالى ـ وقتى خواست آدم(علیه السلام) را بیافریند، به فرشتگان فرمود: در زمین براى خود خلیفه و جانشینى قرار خواهم داد.
دو فرشته از فرشتگان عرض کردند: آیا کسى را خلیفه خود قرار مى دهى که در زمین فساد کرده و خون ها مى ریزد؟
پس میان آن دو فرشته و حق ـ عزّ وجلّ ـ حجاب ها زده شد، در حالى که نور حق ـ جلّت عظمته ـ براى فرشتگان ظاهر و روشن بود. بعد از واقع شدن حجاب، آن دو فرشته دانستند خداوند از کلامشان به خشم و غضب آمده، لذا به دیگر فرشتگان گفتند: چاره ما چیست و چگونه توبه کنیم؟
فرشتگان گفتند: ما توبه اى براى شما نمى شناسیم مگر
1 . مشبّهه کسانى هستند که صفات مخلوقات را با همان معناى محسوس و مادى بر خدا حمل مى کنند و مى گویند : خدا مانند ما چشم و دست دارد و او از بالاى آسمان دنیا به پایین مى آید . مشبّهه چندین فرقه گشته اند ، نکـ : معجم الفرق الاسلامیه ، ص225
---------------------------------------------------
این که به عرش پناه ببرید.
امام(علیه السلام) فرمودند: پس آن دو فرشته، به عرش پناه بردند تا این که حق تعالى توبه آن ها را پذیرفت و حجاب ها را از میان برداشت و چون دوست دارد که با چنین عبادتى، عبادت شود; از این رو، بیت را در زمین آفرید و طواف در اطراف آن را بر بندگان واجب کرد و بیت المعمور را در آسمان آفرید و هر روز هفتاد هزار فرشته داخلش شده و تا روز قیامت از آن بیرون نمى آیند.
4 . فضل بن یونس روایت کرده است که: ابن ابى العوجاء، از شاگردان حسن بصرى بود. او از مسیر توحید منحرف شد. به وى گفتند: از مذهب مولایت جدا شدى و داخل در چیزى شدى که نه اصلى دارد و نه حقیقتى؟!
گفت: مولاى من مِخلَط است; یعنى گاهى قائل به قضا و قدر است و گاهى به جبر. نمى دانم پایبند مذهبى هست یا نه!
راوى مى گوید: ابن ابى العوجاء در همان حالت تردّد و انکار کسى که بر او حجت نماید داخل مکه شد، اما علما از مجالست و مذاکره با او کراهت داشتند، به خاطر بدزبانى و فساد ضمیرش.
روزى خدمت امام صادق(علیه السلام) آمد و در مجلس آن حضرت، که جماعت از نظریات آن امام استفاده مى کردند، نشست و گفت: اى ابو عبدالله، مجالس امانت هستند و به ناچار باید کسانى که اهل سخن گفتن و سؤال هستند، مطلب خود را مطرح کنند، آیا به من اذن در سخن گفتن مى دهید؟
امام(علیه السلام) فرمود: هر چه مى خواهى بگو.
پرسید: تا کى این خرمن را با پاها مى کوبید و به این سنگ پناه مى آورید و این خانه افراشته از آجر و کلوخ را مى پرستید و همچون شتران فرارى، دور این خانه «هروله» مى کنید؟ هرکس در این باره بیندیشد، مى داند که این کار را کسى غیر فرزانه و بى اندیشه بنیان نهاده است. پس بگو، که تو رییس این آیین و قلّه آنى و پدرت پایه و نظام آن است.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند هرکس را گمراه و کوردل سازد، حق را برایش ناخوش مى دارد و به کامش گوارا نمى آید و شیطان سررشته دار و همنشین او مى شود و او را به وادىِ هلاکت مى کشاند و از آن بیرونش نمى آورد. این خانه اى است، که خداوند بهوسیله آن
بندگانش را به پرستش خود فراخوانده است، تا در انجام آن، میزان طاعتشان را بیازماید. از این رو، بندگان را به بزرگداشت و زیارت آن تشویق کرده و آن را جایگاه پیامبران و قبله گاه نمازگزاران قرار داده است. پس آن، شعبه اى از رضاى الهى و راهى به سوى آمرزش خدایى است که بر راستاى کمال و کانون عظمت و جلال استوار شده است.
خداوند متعال آن را دو هزار سال قبل از گستراندن زمین، خلق نمود و سزاوار است که در آنچه امر کرده، اطاعت شود و از آنچه نهى کرده باز دارد. خداوندى که ایجاد کننده ارواح و صورت ها است.
ابن ابى العوجاء گفت: اى ابو عبدالله، ذکر بارى تعالى نمودى اما نزول و حلول ذات او بر غایب نمودى! فرمود: واى بر تو، چگونه او غایب است، در حالى که با مخلوقات خود حاضر است و از رگ گردن به آن ها نزدیکتر است. سخن آنان را مى شنود و هیکل آنان را مى بیند و اسرارشان را مى داند؟
مخلوق آن است که هرگاه از مکانى به مکانى رود، آنجا را اشغال مى کند و نمى داند در جاى قبلى اش چه چیز حادث شده، اما خداوند عظیم الشأن ملک الدیان، هیچ مکان از او خالى و او به هیچ مکان مشتغل نیست و نیز به هیچ مکانى اقرب از مکان دیگر نیست و آن کس که به آیات محکم و دلایل روشن بر انگیختش و به نصرتش کمک کرد و براى تبلیغ رسالتش انتخاب نمود، ما را تصدیق مى کند که پروردگارش او را برانگیخت و با او سخن گفت.
ابن ابى العوجاء برخاست و به یارانش گفت: چه کسى مرا در این دریا انداخت؟ من از شما شرابى طلب کردم و شما مرا در آتش انداختید؟! گفتند: در مجلس او شخصى حقیر بودى. گفت: او فرزند کسى است که سرهاى کسانى را که مى بینید حلق نمود!
5 . امام رضا(علیه السلام) در پاسخ پرسش هاى محمّد بن سنان نوشت: علّت حج، ورود به (میهمان سراى) خداوند و درخواست افزایش و بیرون آمدن از گناهان است و براى آن که از گذشته توبه کند و عمل از سر گیرد و نیز در حج، خرج کردنِ ثروت ها و رنج و خستگى و بازداشتن بدن ها از خواسته ها و لذایذ و در عبادت به خدا نزدیک شدن و خضوع و فروتنى و کرنش و مذلّت (در پیشگاه حق) و بیرون آمدن در گرما و سرما و ایمنى و ترس است، به صورت حرکتى پیوسته. به علاوه در حج، براى همه مردم منافعى است و شوق و کشش و بیم به سوى پروردگار سبحان و نیز رها کردن سنگدلى و خسّت و غفلت و ناامیدى است و تجدید حقوق و بازداشتن جان ها از فساد و سود بردن هرکه در شرق و غرب و خشکى و دریاست; چه حج گزار و چه تاجر و وارد کننده کالا و فروشنده و خریدار و کاسب و بینوا که حج نمى گزارند و همچنین رفع نیازهاى مردم اطراف و جاهایى که مى توانند در آن جا گرد آیند، تا منافع خویش را شاهد باشند.
و علت یک مرتبه واجب بودن حج این است که خداوند متعال در واجبات ضعیف ترین مردم را در نظر گرفته، که از جمله این واجبات حج است، سپس تشویق کرده افراد توانا را به قدر توانشان بر انجام آن.
6 . هشام بن حکم گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: به چه علّت، خداوند بندگان را مکلّف ساخته که حج بگزارند و کعبه را طواف کنند؟
فرمود: خداوند مردمان را آفرید نه براى علّتى، جز آن که خواست، پس آنان را تا مدتى معیّن آفرید و به ایشان فرمان داد و بازداشت به آنچه که فرمانبردارى در دین و مصلحتشان باشد در کار دنیایشان. پس در حج، گرد آمدن از شرق و غرب را قرارداد، تا یکدیگر را بشناسند و هرکدامشان کالاهاى تجارتى را از شهرى به شهرى ببرند، تا از این رهگذر ، کرایه دهنده و شتربان سود ببرد و تا آن که نشانه هاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و اخبار او شناخته و یاد شود و فراموش نگردد و اگر هرقومى به شهرهاى خودشان و آنچه در آن هاست اتّکا مى کردند، هلاک مى شدند و شهرها ویران مى شد و جذبِ کالا و سود بردن ها از میان مى رفت و از خبرها آگاه نمى شدند. این است علّت حج!
7 . امام رضا(علیه السلام) در جواب نامه محمّد بن سنان از جواب سؤال هایى که پرسیده بود فرمود: علّت طواف این خانه، چنان بود که خداوند به فرشتگان فرمود: «من در زمین جانشین قرار مى دهم». فرشتگان پاسخ دادند: «آیا کسى را قرار مى دهى که در آن فساد مى کند و خون ها مى ریزد؟!» و چون فرشتگان این پاسخ را به خداى تبارک و تعالى دادند، دانستند که گناه کرده اند، پس پشیمان به عرش او پناهنده شدند و آمرزش طلبیدند.
پس خداى متعال دوست داشت که مانند آن، بندگان نیز عبادت کنند، پس در آسمان چهارم خانه اى در برابر عرش به نام «ضراح» قرار داد و در آسمان دنیا، خانه اى به نام «بیت المعمور» در برابر «ضراح» قرار داد و سپس این خانه «کعبه» را در برابر «بیت المعمور» قرار داد. آنگاه به آدم فرمان داد که بر آن طواف کند و توبه اش را پذیرفت و این سنّت تا روز قیامت در فرزندانش جارى شد.
8 . ابو حمزه ثمالى گوید: بر محضر حضرت امام باقر(علیه السلام) وارد شدم، آن حضرت مقابل درى که به طرف مسجد نصب شده بود، نشسته و به مردم در حال طواف مى نگریستند، حضرت به من فرمودند: ابو حمزه! این مردم به چه چیزى امر شده اند؟
من ندانستم چه پاسخى بگویم، بنابراین از پاسخ فرو ماندم. حضرت خودشان فرمودند: ایشان مأمورند که این سنگ ها را طواف کرده، سپس نزد ما آیند و دوستى خود را به ما اعلام کنند.
9 . عبدالرحمان بن حجاج گوید: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسیدم: مردى به صیدى که در خارج حرم بوده و به طرف حرم مى رود و دو فرسخ با مسجد فاصله دارد، تیرى مى زند و حیوان مى گریزد و خود را به حرم مى رساند و در آنجا از ضرب تیر از پاى درمى آید، آیا بر تیرانداز کفاره اى هست یا نه؟
فرمود: کفاره اى بر او نیست و وى مانند کسى است که در خارج حرم تله اى نصب مى کند، سپس صیدى در آن مى افتد و با اضطراب و زحمت خود را به حرم مى رساند و داخل آن مى شود، ولى در حرم مى میرد، در اینجا بر نصب کننده تله کفاره اى نیست; زیرا در جایى تله گذارده که برایش حلال بوده، تیرانداز هم در جایى تیرانداخته که برایش حلال بوده، پس بر او کفاره اى نیست. عرض کردم: این بیان از نظر مردم قیاس است. فرمود: چیزى را براى تو به چیز دیگر تشبیه کردم تا حکم را بفهمى (نه آن که به دلیل شباهت، حکم آن را به این سرایت دهم).
10 . خلاد از حضرت صادق(علیه السلام) در باره شخصى که کبوترى از کبوتران حرم را سر برید، نقل مى کند که فرمود: وى باید فدا و عوض آن را بپردازد. پرسیدم: آیا مى تواند آن را بخورد؟ فرمود: خیر. گفتم: بعد از سر بریدن اگر حیوان را بیندازد و برود چطور؟ فرمود: یک عوض دیگر بر عهده اش مى آید. پرسیدم: پس وى چه کند؟ فرمود: باید حیوان را دفن کند.
11 . معاویة بن وهب گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آیا مکه و مدینه مانند سایر بلاد هستند و حکمشان با هم متحد است؟ فرمود: بلى. گفتم: برخى از اصحاب روایت کرده اند که شما به ایشان فرموده اید اگر پنج روز در مدینه ماندید نماز را تمام بخوانید. حضرت فرمود: این اصحاب شما به مدینه مى آمدند و هنگام نماز از مسجد بیرون مى رفتند، من از این کار کراهت داشتم. از این رو این حرف را به آن ها گفتم.12 . معاویه گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: مادرم در سفر حج با من همراه و دردمند و بیمار است، وظیفه وى چیست؟
حضرت فرمود: به او بگو از آخرین میقات و نزدیکترین آن ها به مکه مُحرم شود; زیرا پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) براى اهل مدینه ذوالحلیفه و براى اهل مغرب جُحفه را میقات قرار داده اند.
معاویه گوید: مادرم از جحفه محرم شد.
13 . ابراهیم کرخى گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: مردى در غیر ماه هاى حج از غیر مواقیتى که پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) معین کرده اند، احرام حج بسته است، حکم وى چیست؟
حضرت فرمودند: احرامش صحیح نیست، اگر خواست به منزلش برگردد، باز گردد و تکلیفى بر او نیست و اگر خواست ادامه دهد و بگذرد، بگذرد، اما منتهى وقتى به یکى از مواقیت تعیین شده رسید، از آنجا محرم گشته و عملش را عمره قرار دهد نه حج، این کار از رجوع به منزلش بهتر است; زیرا وى اعلان کرده که به احرام حج محرم شده است، حال رجوعش به منزل و انصراف از آن سزاوار نیست.
14 . ابو بصیر: از امام صادق(علیه السلام) درباره شخص مُحرمى مى پرسد که کمربندى را ـ که پولش در آن است ـ محکم به شکمش مى بندد. حضرت فرمود: محکم ببندد، تا از آن مطمئن شود، که با همین خرجى، مى تواند حجش را تمام کند.
15 . زراره از حضرت باقر(علیه السلام) در باره مُحرمى که از سر فراموشى با همسرش همبستر شده پرسید، حضرت فرمود: چیزى بر عهده اش نیست; زیرا وى به منزله کسى است که در ماه رمضان از روى فراموشى غذا خورده باشد.
چرا طواف هفت دور قرار داده شد؟
16 . ابو حمزه ثمالى گوید: از حضرت على بن الحسین(علیهما السلام) ، پرسیدم: چرا طواف هفت شوط است؟ فرمودند: زیرا خداوند تبارک و تعالى به فرشتگان فرمود: من در زمین براى خود جانشین و خلیفه قرار مى دهم.
فرشتگان به خدا عرض کردند: آیا کسى را در زمین قرار مى دهى که در آن فساد کرده و خون ها مى ریزد؟!خداوند متعال فرمود: من آنچه را که شما نمى دانید مى دانم.
بارى، خداوند تبارک و تعالى قبلا فرشتگان را از نور خود محروم و ممنوع نکرده بود ولى پس از ایراد این سخن، آن ها را از آن محجوب و ممنوع داشت، این منع هفت هزار سال طول کشید و فرشتگان هفت هزار سال به عرش پناه بردند. خداوند بر ایشان ترحّم نمود و توبه ایشان را پذیرفت و بیت المعمورى را که در آسمان چهارم هست براى آن ها بازگشتگاه و مأمن قرار داد و بیت الحرام را برابر آن، براى مردم بازگشتگاه مأمن نمود. از این رو، طواف پیرامون آن، به مقدار هفت شوط بر بندگان واجب شد. براى هر هزار سال عبادت فرشتگان، یک شوط چرخیدن بربندگان واجب شد.
17 . ابو خدیجه، گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود:
پدرم در حال طواف بود و مردى که از کنارش مى گذشت، دستش را روى شانه آن حضرت نهاد و گفت: سه پرسش از تو دارم که جز تو و مرد دیگرى جواب آن ها را نمى داند.
پدرم ساکت ماند و جوابش را نداند تا از طواف فارغ گردید، سپس داخل حِجر اسماعیل گشته، دو رکعت نماز گزارد و من هم همراهشان بودم. پس از فراغت از نماز، با صداى بلند فرمودند: مردى که پرسش داشت کجا است؟
آن مرد آمد و در مقابل آن حضرت نشست. پدرم به او فرمودند: پرسش هاى خود را بگو. آن مرد ابتدا از آیه: } ن ، وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ{ .(1) پرسید؟
پدرم جوابش را دادند.
سپس پرسید: وقتى فرشتگان بر حق تعالى اعتراض کرده و او را به غضب آوردند، چگونه حضرتش از ایشان راضى گردید؟
حضرت فرمودند: فرشتگان به مدّت هفت سال(2) اطراف عرش طواف کرده و خدا را خواندند و از او طلب آمرزش نموده، از جنابش درخواست مى کردند که از آن ها راضى و خشنود گردد.
پس از سپرى شدن چند سال، حق تعالى از آن ها راضى شد.
آن مرد گفت: درست فرمودید. پس از آن، عرض کرد: بفرمایید پروردگار چگونه از آدم(علیه السلام) راضى شد؟
فرمود: وقتى آدم از عالم بالا به پایین فرود آمد، به زمین هند نازل شد و از پروردگارش
1 . قلم : 1
2 . در علل الشرایع هفت هزار سال آمده است .
---------------------------------------------------
جویاى بیت الحرام گردید. حق تبارک و تعالى به او فرمان داد که به بیت رفته، آن را هفت بار طواف کند و پس از آن، به منا و عرفات رود و مناسک و اعمال آن ها را انجام دهد. آدم(علیه السلام) از هند حرکت کرد و جاى دو قدمش همان جایى است که عمران قدم گذارده و میان هر قدم و قدم بعدى آدم، صحراهایى که در آن ها چیزى نبود و بدین ترتیب خود را به بیت رسانید. ابتدا هفت بار دور بیت چرخید و سپس مناسک و اعمال را آن گونه که حق تعالى به او فرمان داده بود، انجام داد و خدا توبه اش را پذیرفت و وى را آمرزید.
سپس امام(علیه السلام) فرمودند: چون فرشتگان در اطراف عرش، هفت سال(1) طواف نمودند، طواف آدم در اطراف بیت نیز هفت شوط قرار داده شد و پس از اتمام هفت شوط و انجام مناسک، جبرئیل به آدم(علیه السلام) بشارت داد و گفت: گوارا باد تو را اى آدم، حق ـ عزّ وجلّ ـ تو را آمرزید، سه هزار سال پیش از تو من این بیت را طواف کرده ام.
آدم به درگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا! من و فرزندانم را پس از من بیامرز.
حق تعالى فرمود: باشد، هر کدام از ایشان که به من و رسولانم ایمان آورند، مى آمرزم.
آن مرد حضرت را تصدیق کرد و رفت و پدرم(علیه السلام) فرمودند: این جبرئیل است که نزد شما آمده تا معالم و شرایع دین شما را به شما بیاموزد.
1 . علامه مجلسى مى گوید : یعنى علت این که طواف حضرت آدم(علیه السلام) ، وسیله قبول توبه اش شد، طواف فرشتگان پیش از این و توسّل آنان به این براى قبول توبه شان بود و در این نیز اشاره اى به علت قرار دادن هفت دور هست ... و مى توان این دو حدیث را که یکى هفت سال و دیگرى هفت هزار سال مى گوید، اینگونه جمع کرد که اصل قبول متوقف بر هفت سال بود ، اما کمال آن در گروى هفت هزار سال .
سپس این خبر بر این دلالت دارد که فرشتگان براى امامان ما(علیهم السلام) نیز ظاهر مى شدند که با برخى اخبار نمى سازد .
علت طواف کردن از اطراف حِجر
18 . ابوبکر حضرمى از امام صادق(علیه السلام) درباره حِجر پرسید، حضرت فرمود: اسماعیل مادرش را در حجر دفن کرد و آن را بالا آورد و دورش را دیوار گذاشت تا قبر مادرش لگدمال نشود.(1)
19 . معاویة بن عمّار گوید: از امام صادق(علیه السلام) درباره حجر پرسیدم که آیا جزو کعبه است یا بخشى از کعبه در آن است؟ فرمود: نه، حتى به اندازه چیده یک ناخن هم. لیکن اسماعیل(علیه السلام) مادرش را آن جا به خاک سپرد و چون دوست نداشت که پا بر روى آن بگذارند، دور آن حصارى کشید. قبور پیامبرانى هم در آن جاست.
20 . و مردم از کنار حجر طواف مى کنند نه داخل آن; زیرا مادر حضرت اسماعیل(علیه السلام)داخل حجر مدفون است و قبرش در آن است، این گونه طواف مى شود تا قبر وى پایمال نگردد.
چرا عمره مانند حج بر مردم واجب گردید؟
21 . معاویة بن عمّار از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند: عمره به منزله حج بوده و بر مردم و آنانکه مستطیع هستند (در طول عمر یک بار) واجب است; زیرا خداوند متعال مى فرماید:
حجّ و عمره را براى خدا انجام دهید.
آیه اى که عمره را همچون حج واجب نموده، در مدینه نازل گردید و برترین عمره ها، عمره اى است که در ماه رجب انجام شود.
22 . زراره از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: عمره همانند حج واجب است، چون خداوند مى فرماید: حج و عمره را براى خدا انجام دهید، عمره واجب است مثل حج، و هرکس حج تمتع به جا آورد، از عمره کفایت مى کند و انجام عمره در ماه هاى حج، همان تمتّع است.
علت ناپسند بودن پوشش ردا(ى دکمه دار) براى مُحرم
23 . عبیدالله حلبى، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: در کتاب جدّم این
1 . اسماعیل مادرش را آن جا دفن کرد و خوش نداشت که پا بر آن گذاشته شود. پس دور آن حصارى کشید.
---------------------------------------------------
مضمون را یافتیم: مُحرم رداء تکمه بسته به دوش نگیرد.
این مضمون را براى پدرم ذکر کرده و سرّش را خواستار شدم.
پدرم فرمود: علّت آن این است که جاهل دکمه هاى لباسش را نبندد امّا فقیه و عالم (که مى داند نباید دکمه ها را ببندد) برایش اشکالى ندارد چنین لباسى را بپوشد.
دلیل عدم استحباب هدیه فرستادن به کعبه و تکلیف انسان نسبت به آنچه به عنوان هدیه براى کعبه فرستاده اند؟
24 . حضرت امام جعفر صادق، از پدر بزرگوارش و آن حضرت از امام على(علیهم السلام) : اگر دو رود برایم سیل طلا و نقره بیاورد، اندکى از آن طلا و نقره را براى کعبه هدیه نمى فرستم; زیرا این هدایا نصیب دربانان و پرده داران کعبه مى شود نه مساکین و فقرا.
25 . و علت مستحب نبودن ارسال هدیه به کعبه این است که این هدایا به دست نگهبانان مى رسد نه مساکین.
26 . على بن جعفر از برادرش حضرت ابى الحسن ، على بن جعفر(علیهم السلام) : از برادرم پرسیدم؟ مردى بهاى کنیز خود را براى کعبه هدیه فرستاده، وظیفه اش نسبت به آن چیست؟
حضرت فرمودند: مردى که کنیز خود را براى کعبه هدیه داده بود، نزد پدرم آمد و از وظیفه اش جویا شد؟
پدرم به او فرمود: کنیز را قیمت کن یا بفروش، سپس به منادى امر کن بر روى سنگى رفته و با صداى بلند بگوید: توجّه، توجّه: هرکس کمبود نفقه داشت یا ابن السبیل گردید یا طعام و خوراکش مفقود گشت، به فلان بن فلان مراجعه کند. بعد به منادى فرمان ده که پول کنیز را طبق نوبت میان مراجعین تقسیم کند تا پول تمام شود.
27 . حریز گوید: یاسین برایم نقل کرد و گفت: از حضرت اباجعفر(علیهما السلام) شنیدم که مى فرمودند: جماعتى از مصر آمدند که مردى در میان ایشان فوت کرد. وى وصیّت به مردى نمود که هزار درهم از پول هایش را براى کعبه هدیه بفرستد.
وقتى وصىّ به مکّه وارد شد، از اهالى مکّه راهنمایى خواست، آن ها وى را به قبیله بنى شیبه راهنمایى کردند. آن مرد نزد آن ها آمد و حکایت را براى ایشان نقل کرد. آن ها به او گفتند: پول ها را به ما بده، ذمّه ات برىء مى گردد.مرد از نزد آن ها برخاست و پیش جمعى رفت و از آن ها ارشاد خواست. آنها او را به محضر مبارک حضرت ابى جعفر محمّد بن على(علیهما السلام) ره نمودند، حضرت فرمودند:
آن مرد نزد من آمد و از وظیفه اش پرسید. به او گفتم: کعبه از این هدایا و تحفه ها مستغنى است، بنگر به کسى که به قصد زیارت این بیت آمده و درمانده یا نفقه اش تمام شده یا مرکبش را گم کرده و از برگشتن به نزد اهلش ناتوان و عاجز است. پس این پول را به این افراد که نام بردم بده.
سپس یاسین مى گوید: آن مرد نزد بنى شیبه رفت و فرموده حضرت ابى جعفر(علیهما السلام) را براى آن ها بازگو کرد.
آن ها گفتند: این مرد گمراه است و بدعت گذار! نباید از او مطلبى اخذ کرد و اساساً صاحب علم و دانش نیست و ما از تو مى خواهیم به حق این بیت و به حق فلان و فلان آنچه را که به تو گفتیم به او نگویى.
آن مرد گفت: محضر امام(علیه السلام) مشرّف شدم و به او عرض کردم: با بنى شیبه ملاقات کردم و فرموده شما را به ایشان گفتم، آن ها پنداشتند که شما چنین و چنان بوده و علم و دانشى ندارید. سپس از من خواستند و به خداى عظیم سوگند دادند که گفته آن ها را نزد شما بازگو نکنم.
حضرت فرمودند: من نیز تو را به خدا سوگند مى دهم وقتى نزد ایشان رفتى به آن ها بگو:
از نشانه هاى علم من این است که اگر امور مسلمین به من واگذار شود و ولایت ظاهرى بر آن ها، به دست من افتد، قطعاً دست هاى ایشان را قطع نموده و سپس آن ها را به پرده هاى کعبه مى آویزم و بعد خودشان را بر زمین برآمده و مرتفعى مى ایستانم آنگاه به منادى مى گویم با صداى بلند بگو: مردم! آگاه باشید این جماعت دزدان (خانه) خدا هستند، پس آن ها را بشناسید.
28 . ابو الحرّ، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: مردى محضر امام باقر(علیه السلام)مشرّف شد و عرض کرد: کنیزى را براى کعبه هدیه نموده ام که پانصد دینار در برابرش به من مى دهند. وظیفه ام چیست؟
فرمودند: کنیز را بفروش و پولش را بگیر، سپس روى این دیوار; یعنى دیوار حجر اسماعیل بایست و با صداى بلند مردم را نزد خود بخوان و بعد پول کنیز را به هرکس از حجاج که ابن سبیل (در راه مانده) و نیازمند است بده.
29 . سعیدبن عمر جعفى از قول مردى از اهالى مصر گوید: برادرم کنیزى خوش صدا و زیبا داشت و آن را به بیت الله الحرام هدیه کرد، من به مکّه آمدم و از برخى راهنمایى خواستم. به من گفتند: او را به بنى شیبه بده و برخى کلامى دیگر گفته و پیشنهادى غیر آن دادند، امر بر من مشتبه شد و ندانستم چه کنم. مردى از اهل مسجد به من گفت: من تو را نزد کسى بفرستم که به حق هدایتت کند؟
گفتم: آرى.
پس آن مرد به شیخ و بزرگى که در مسجد نشسته بود اشاره کرد و گفت: این جعفربن محمّد(علیهما السلام) است، مسأله خود را از ایشان بپرس. من نزد آن حضرت رفته، قصّه خود را عرض کردم.
حضرت فرمود: کعبه نه طعام مى خواهد و نه شراب، آنچه براى آن اهدا مى شود، تعلّق به زائران آن دارد. بنابراین، کنیز را بفروش و بر روى حِجر اسماعیل بایست و با صداى بلند بگو: آیا در میان شما حاجیان، کسى هست که ابن سبیل باشد؟
آیا محتاج و نیازمندى در میان شما زائران هست؟
وقتى نزد تو آمدند، از ایشان بپرس، بعد پول را به آن ها بده و قیمت کنیز را میان آنان توزیع و تقسیم کن.
به حضرتش گفتم: از برخى که پرسیدم، به من گفتند کنیز را تحویل بنى شیبه بده.
فرمودند: آگاه باش، وقتى قائم ما ظهور کند، این قوم را گرفته و دست هایشان را قطع مى کند و آن را دورشان مى چرخاند و مى فرماید: اینها دزدان مال خدا هستند.
30 . احمدبن ابى عبدالله برقى، ازپدرش به اسنادش از برخى اصحاب وى مى گوید:
زنى مقدارى پشم به من داد و گفت: این را به اهل مکّه بده تا با آن، جامه اى براى کعبه بدوزند. من از این که آن را به پرده داران، که ایشان را مى شناختم بدهم کراهت داشتم، پس چون به مدینه وارد شدم، محضر امام باقر(علیه السلام) رفته، به ایشان عرض کردم:
زنى مقدارى پشم به من داده و گفته است آن را به اهل مکه بده تا آن را جامه اى براى کعبه بدوزند. من از این که آن را به پرده داران بدهم کراهت دارم، تکلیفم چیست؟
حضرت فرمودند: با آن عسل و زعفران بخر و تربت قبر حضرت امام حسین(علیه السلام) را بگیر و آن را با آب باران گِل کن و سپس مقدارى از عسل و زعفران در آن بریز و آنگاه آن را میان شیعیان توزیع و تقسیم کن تا با آن بیمارانشان را مداوا کنند.
از چه رو حج تمتّع واجب است، نه قِران و اِفراد؟
31 . عبیدالله بن على حلبى، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند:
حجّ به عمره متّصل است، به دلیل فرموده حق تبارک و تعالى: «پس از آن که امنیت یافتند، هر کس حج تمتع بگزارد لازم است قربانى کند».
بنابراین، براى احدى هیچ نوع حجّى جایز نیست مگر آن که تمتّع به جا آورد; زیرا حقّ ـ عزّ وجلّ ـ آن را در کتابش نازل کرده و در سنّت پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) آمده است.
انجام غسل، هنگام دخول در بیت براى چیست؟
32 . عبیدالله بن على حلبى گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: آیا هرگاه زنان به خانه خدا مى روند، غسل کنند؟ فرمود: آرى، خداوند مى فرماید: «خانه ام را براى طواف کنندگان، عبادت کنندگان و راکعان و ساجدان، پاک سازید». سزاوار است که بنده، جز با طهارت وارد خانه خدا نشود، عرق و آلودگى ها را شسته و پاک شده باشد.
علت هروله کردن در خانه خدا
33 . زراره یا محمّد بن مسلم گوید: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسیدم: آیا مرد در طواف بیت با برداشتن قدم هاى متوسّط نه شتاب حرکت کند؟
حضرت فرمودند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وقتى به مکّه آمدند و حاکم میان آن جناب و مشرکین مکّه، کتابِ خدا بود، امر فرمودند که لشکریان جست و خیز نموده و از خود چابکى و زرنگى نشان دهند و نیز به آن ها فرمود: بازوهاى خود را بیرون آورید و خود آن جناب دو بازوى خود را بیرون آورد و سپس پیرامون بیت با قدم هاى نه بلند و نه کوتاه، بلکه متوسّط به شتاب و سرعت حرکت کردند تا بدین وسیله به مشرکین مکّه نشان دهند که رنج و تعب و خستگى به آنها نرسیده است و به همین خاطر مردم در وقت طواف دور بیت به صورت رمل یعنى با قدمهاى متوسط و در عین حال با شتاب و سرعت حرکت مى کنند، سپس امام(علیه السلام) فرمودند:ومن راه مى روم و آهسته حرکت مى نمایم; همان طور که على بن الحسین(علیهما السلام) آهسته راه مى رفتند.
34 . یعقوب احمر گفت: امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: در غزوه حدیبیّه، پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) با اهل مکّه براى سه سال متارکه جنگ نمود و سپس داخل مکّه شد و اعمال حج را به جا آوردند. در این اثنا به تعدادى از اصحابشان عبورکردند که آن ها درآستانه کعبه نشسته بودند، حضرت فرمودند: آن گروه که بر قلّه کوه ها هستند، قوم شما بوده و نبینند شما ضعیف و ناتوان باشید. آن جماعت پس از استماع این کلام به پا خاسته و تن پوش هاى خود را محکم کرده و دست ها را سخت بر کمر گرفته سپس دور کعبه با قدم هاى متوسط و در عین حال با سرعت و شتاب حرکت نمودند تا به آن ها نشان دهند که رنج و مشقّت ایشان را ناتوان نکرده است.
چرا نبىّ گرامى با این که حج تمتع به جا نمى آورد، فرمان به تمتّع داد؟
35 . حلبى، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند: چهار روز از ماه ذى القعده باقى مانده بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى انجام حجّة الوداع، از مدینه خارج شد تا به مسجد شجره آمدند. در آن جا نماز خوانده، سپس مرکب راندند تا به بیداء رسیدند، از آن جا محرم شده و مشغول به انجام حج گردیدند و صد رأس شتر براى قربانى مى راندند و تمام مردم نیز محرم به احرام حج شدند و هیچ کدام اراده احرام براى عمره نکردند و اساساً نمى دانستند که تمتّع چیست. بارى جملگى همراه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) با حال احرام آمدند تا به مکّه رسیدند. پیامبر گرامى ابتدا به طواف بیت پرداخت و مردم نیز همراه آن حضرت طواف کردند، سپس آن جناب در مقام ابراهیم دو رکعت نماز گزارده، سپس حجرالأسود را استلام کردند. پس از آن به زمزم رفته از آن آشامیدند و فرمودند: اگر بر امّتم سخت نمى شد یک یا دو دلو از آن مى نوشیدم. سپس فرمودند: به آنچه خداى ـ عزّ وجلّ ـ در قرآن ابتدا کرده شما نیز ابتدا نمایید. از این رو، به صفا رفته و به آن آغاز نمودند; یعنى از صفا به مروه و بعد، از مروه به صفا، تا هفت بار این ایاب و ذهاب را انجام دادند و وقتى هفت شوط را به اتمام رسانده و در مروه قرار گرفتند، ایستادند و براى اصحابشان خطبه خواندند و پس از اتمام خطبه، به آن ها امر فرمودند که از احرام بیرون آیند و آنچه از اعمال را به جا آورده اند، عمره حساب کنند; زیرا امر و فرمان خدا چنین مى باشد. مردم از احرام بیرون آمدند. پس از آن، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:و اگر آنچه ازاین امر صورت مى گیرد (رسیدن قربانى به محلّ خودش) قبل ازاین واقع شده بود، البته به آنچه شما را امر کردم خود نیز آن را انجام مى دادم ولى کسى که سوق هدى کرده، نمى تواند از احرام بیرون بیاید، مگر پس از رسیدن قربانى به محلّش، خداوند ـ عزّ وجلّ ـ در قرآن مى فرماید:
} ...وَلاَ تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ...{ ; «سر را نتراشید و از احرام بدین وسیله بیرون نیایید، مگر پس از رسیدن قربانى به محلّش...»
سراقة بن مالک بن جُعشُم کِنانى از جا برخاسته، عرض کرد: اى پیامبر خدا، چنان دینمان را به ما آموختى که دانستیم گویا امروز خلق شده ایم (و هیچ نمى دانستیم)، آیا فرمانى که صادر فرمودید، نسبت به امسال است یا هر سال این حکم جارى است؟
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: خیر اختصاص به امسال نداشته بلکه تا ابد مستمر است و نیز مردى دیگر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله، آیا احرام حجّ بسته و در حجّ داخل شویم، در حالى که آب غسل جنابت از سرهاى ما مى ریزد؟!
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: تو هرگز به این حکم ایمان نخواهى آورد.
و على(علیه السلام) از یمن آمد و خود را رساند تا حجّ به جا آورد و وقتى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و اصحاب رسید، دید فاطمه(علیها السلام) از احرام درآمده و بوى خوشى استشمام نمود.
پس به محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید، براى آن که مسأله را از آن جناب بپرسد بر فاطمه(علیها السلام) نیز اعتراض داشتند.
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: یا على، به چه چیز احرام بسته اى و چگونه از آن بیرون مى آیى؟
عرض کرد: مانند آنچه نبىّ(صلى الله علیه وآله) کرده اند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: تو از احرام بیرون میا و سپس آن حضرت را در هَدى و قربانى شریک قرار داد و سى و هفت رأس از شتران را براى امیرالمؤمنین(علیه السلام) منظور کرد و شصت و سه رأس دیگر را (خود) قربان نمود و از هر شترى پاره اى برداشت و تمام را در یک دیگ قرار داد و پس از آن، امر فرمود که آن ها را بپزند و خود و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آن خوردند و فرمود: اکنون همه از آن خوردیم و حجّ تمتّع برتر از حج قِران است که با آن قربانى سوق داده شده، چنانچه از حجّ مفرده نیز افضل است.
و نیز فرمودند: هر گاه شخص عمره تمتّع بجا آورد، فریضه تمتّعى که بر عهده اش هست به جا آورده است.
ابن عبّاس مى گوید: از آن تاریخ تا روز قیامت، عمره در حجّ داخل گردید.
36 . معاویة بن عمّار، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده: پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) در حجّة الوداع، پس از فراغت از سعى در جنب مروه ایستادند و براى مردم خطبه خواندند. پس حمد الهى به جا آورده، ثنا بر ذات اقدسش گفته، فرمودند:
«اى مردم، این جبرئیل است و ـ با دست به پشت سر اشاره کرد ـ به من امر مى کند به کسانى که قربانى نرانده اند، امر کنم مُحلّ شده و از احرام حج خارج شوند و اگر آنچه اکنون آمده، قبلا واقع شده بود و پیش از فرمان جبرئیل قربانى به محلش رسیده بود، من نیز همچون شما به آنچه مأمورتان مى کنم عمل مى نمودم ولى من قربانى را پیش فرستاده ام، کسى که هَدْى و قربانى را رانده و هنوز به محلّش نرسیده، حق ندارد از احرام بیرون آید.
سراقة بن مالک بن جعشم کنانى از جا برخاست و عرض کرد: یا رسول الله به دین خود آگاه و عالم شدیم، گویى که امروز آفریده شده ایم. آیا آنچه امر فرمودى، اختصاص به امسال دارد یا حکم همیشه همین است؟
پیامبر خدا فرمودند: نه، اختصاص به امسال ندارد، بلکه براى همیشه حکم همین است.
بعد، مردى از جا برخاست و عرض کرد: یا رسول الله، آیا احرام حجّ ببندیم و در حجّ داخل شویم، در حالى که آب جنابت از سرهاى ما مى ریزد؟
حضرت به او فرمودند: تو هرگز به این حکم ایمان نخواهى آورد.
37 . فضیل بن عیاض مى گوید: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسیدم: مردم در حج رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اختلاف دارند، بعضى مى گویند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به احرام حجّ محرم شدند. برخى دیگر مى گویند: حضرتش به احرام عمره محرم شدند.
گروهى دیگر مى گویند: حضرت با احرام حج قِران خارج شدند. جماعتى دیگر مى گویند: آن جناب خارج شدند و منتظر فرمان خداى ـ عزّ وجلّ ـ بودند که چه دستور مى رسد.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: خداوند ـ عزّ وجلّ ـ آگاهاند که آن حجّى است که پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله)بعد از آن، دیگر حجّى به جا نمى آورد. پس خداوند عزّ وجلّ تمام نسک و اعمال را در یک سفر براى پیامبرش جمع کرد تا تمام آن ها براى امّتش سنّت باشند و بعد از آن که حضرتش طواف بیت و سعى صفا و مروه را به انجام رسانید، جبرئیل(علیه السلام) امر کرد آن را عمره قرار دهد مگر آن کس که قربانى آورده بود که به دلیل قربانى اش از احرام بیرون نمى آید; زیرا خداوند متعال در قرآن فرموده: } ...حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ...{ ; یعنى از احرام بیرون نیاید تا قربانى به محلّ ذبح برسد و عمره و حجّ براى حضرتش جمع شد و حضرتش طبق آیین عرب و شناخت آن ها که غیر از حج به چیز دیگرى (یعنى عمره) آشنا نبودند، با احرام حج خارج گشت ولى منتظر فرمان خدا هم بود.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: مردم در آن زمان به همان آیین جاهلیّت عمل مى کردند، مگر آنچه را که اسلام تغییر داده بود. از این رو، آن ها انجام عمره را در ماه هاى حج روا نمى دانستند. پس وقتى نبى گرامى(صلى الله علیه وآله) به آن ها فرمودند: احرام حج را، که در ماه هاى حج واقع ساخته اید، به عمره تبدیل کنید، بر آن ها گران آمد; زیرا نمى دانستند که عمره را مى توان در ماه هاى حج انجام داد و این کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) زمانى بود که به آن ها امر کرد حج را فسخ نمایید و فرمود: از این تاریخ تا روز قیامت عمره را در حجّ داخل کردم و در حال ایراد این سخن انگشتان خود را درهم کرد و مقصودشان ماه هاى حج بود (یعنى عمره را هم در همان ماه هاى حج مى توان انجام داد).
راوى مى گوید: از امام(علیه السلام) پرسیدم: آیا به آیینى از آیین هاى عصر جاهلیّت مى توان اعتنا کرد؟ حضرت فرمودند: اهل جاهلیّت تمام شرایع و احکام دین حضرت ابراهیم(علیه السلام) را ضایع نمودند، مگر ختنه و ازدواج، که آن ها را نگهداشته و ضایع ننمودند.
توجه به این نکته نیز ضرورى است که برخى از این احادیث ممکن است به صورت ظاهر تعارض با یکدیگر داشته و یا اعتبار لازم براى استناد آنها به معصوم را دارا نباشد که تحقیق پیرامون آن فرصتى دیگر را طلب مى کند.
بخش اول این مقاله در شماره 53 فصلنامه میقات حج به چاپ رسید و اینک توجّه خوانندگان محترم را به بخش دوّم آن جلب مى نماییم:
علّت وجوب حج ، طواف پیرامون کعبه و تمام اعمال حج
حضرت امیر(علیه السلام) بعضى از علت هاى حج را در خطبه قاصعه(3) یادآورى کرده و اینگونه فرموده است:
آیا نمى بینید که خداى سبحان آزمود پیشینیان را; از زمان حضرت آدم تا آخرین در این عالم ، با سنگ هایى که نه ضرر مى زند و نه نفع مى رساند ; سنگهایى که نه مى شنوند و نه مى بینند . خداوند این سنگ ها را خانه حرام خویش گردانید; همان خدایى که کعبه را مرکز قیام و نهضت مردم کرد. آن را جایى قرار داد که سنگ هایش از همه جا سخت تر است، در آن منطقه از خاک و کلوخ خبرى نیست و تنگ ترین وادى ها از نظر قطر است. این خانه را میان کوه هاى سخت و شن هاى نرم قرار داد و میان چشمه هاى کم آب و روستاهاى از هم دور . نه
1 . محمد محمدى رى شهرى، با همکارى عبدالهادى مسعودى، حج و عمره در قرآن و حدیث، ترجمه جواد محدثى، قم، دارالحدیث، 1381
2 . شیخ صدوق، علل الشرایع، انتشارات مکتبة الصدوق، تهران.
3 . نهج البلاغه (صبحى صالح) صص292 ـ 294 ، خطبه شماره 192
---------------------------------------------------
شتر جان مى گیرد نه درازگوش و گاو و اسب و گوسفند علفى مى یابند. سپس آدم و اولاد او را امر کرد که به طرف خانه خدا رو کنید، مقصد نهایى سفرهاى با برکت مردم را آنجا قرار داد; «وَ رِمَال دَمِثَة وَ عُیُون وَشِلَة وَ قُرًى مُنْقَطِعَة لا یَزْکُو بِهَا خُفٌّ وَ لا حَافِرٌ وَ لا ظِلْفٌ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ(علیه السلام) وَ وَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَایَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ تَهْوِی إِلَیْهِ ثِمَارُ الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَار سَحِیقَة وَ مَهَاوِی فِجَاج عَمِیقَة وَ جَزَائِرِ بِحَار مُنْقَطِعَة حَتَّى یَهُزُّوا مَنَاکِبَهُمْ ذُلُلاً یُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ وَ یَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِیلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلاَءً عَظِیماً وَ امْتِحَاناً شَدِیداً وَ اخْتِبَاراً مُبِیناً وَ تَمْحِیصاً بَلِیغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّات وَ أَنْهَار وَ سَهْل وَ قَرَار جَمَّ الاَْشْجَارِ دَانِیَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَى مُتَّصِلَ الْقُرَى بَیْنَ بُرَّة سَمْرَاءَ وَ رَوْضَة خَضْرَاءَ وَ أَرْیَاف مُحْدِقَة وَ عِرَاص مُغْدِقَة وَ رِیَاض نَاضِرَة وَ طُرُق عَامِرَة لَکَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاءِ وَ لَوْ کَانَ الاِْسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا وَ الاَْحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَیْنَ زُمُرُّدَة خَضْرَاءَ وَ یَاقُوتَة حَمْرَاءَ وَ نُور وَ ضِیَاء» بار اندازشان آنجاست . مغز دلشان به سوى آن پر مى کشد. از بیابان هاى بى آب و علف و دورافتاده ، طى کردن بیابان هاى مهلک و درّه هاى عمیق با پرتگاه جزیره هایى که از یکدیگر جدا افتاده تا این که شانه هایشان را (به دور کعبه) بچرخانند در حالى که رام خدایند و دور خانه «لا إلهَ إِلاَّ الله» مى گویند ، به حالت هروله مى روند; با مویى ژولیده و خاک آلود. لباس هاى دوخته را کنار افکنده اند، زیبایى هاى خلقت خود را به وسیله رها کردن موها زشت کرده اند ، امتحانى است بزرگ . آزمایشى است جدّى . خداوند آن را وسیله رحمت خویش قرار داد و وسیله رسیدن به بهشت خویش . اگر خدا مى خواست خانه خود و این محل عبادت را میان باغستان ها و رودخانه ها قرار دهد و میان زمین هاى صاف و هموار و پردرخت، که وقت میوه هایش رسیده و ساختمان هایش در هم پیچیده باشد و روستاهایش به هم چسبیده باشد، میان گندم هاى سالم و درشت و باغ سبز و خرّم و جلگه هاى قابل کشت و دشت هاى پر آب و باغ هاى دلکش و راه هاى آباد، این امتحان کم مى شد و درجه اش پایین مى آمد، چون امتحانش ضعیف بود. پس پاداشش نیز کم مى شد و اگر خدا خانه خود را از زمرّد ، یاقوت ، طلا ، برلیان و جواهرات زیباى پر قیمت قرار داده بود و نور و درخشندگى داشت ، سرعت کردن شک را در سینه ها تخفیف مى داد و کوشش شیطان را از دل هاى مردم پایین مى آورد و تزلزل و اضطراب شک مردم را نفى مى کرد، لیکن خداوند بندگانش را به اقسام سختى ها امتحان مى کند و به انواع کوشش هاى سخت از بندگانش طلب پرستش مى کند و آن ها را به اقسام چیزهاى ناخوشایند آزمایش مى کند تا تکبّر را از دل هایشان بیرون کند و رام بودن را در نفوسشان جاى دهد و این سختى ها را راه هاى باز و درهاى گشوده به تفضّل خویش قرار دهد و آن را سبب هایى آرام براى عفو و بخشش خود قرار دهد.
1 . عبدالحمیدبن ابى دیلم از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کندکه فرمود:
خداوند ـ تعالى ـ چون خواست توبه آدم(علیه السلام) را بپذیرد، جبرئیل را نزد او فرستاد، جبرئیل گفت: سلام بر تو اى آدم، اى کسى که بر بلا صابر و شکیبا بودى و از لغزشى که صادر شد توبه کردى. خداوند تبارک و تعالى مرا نزد تو فرستاد تا مناسکى را که بهواسطه انجام آن ها توبه ات پذیرفته مى شود، به تو بیاموزم. پس جبرئیل دست آدم را گرفت و با او حرکت داد تا به بیت الله رسیدند. در آن جا ابرى بر سر آدم سایه افکند. جبرئیل عرض کرد: هر جا که این ابر سایه افکند، با پا خط بکش. بدینگونه گام زدند تا به منا رسیدند. جبرئیل جاى مسجد منا را به آدم نشان داد. آدم آن جا را خط کشید و نیز جاى مسجدالحرام را با کشیدن خط مشخص کرد. پس از آن، به عرفات رفتند. جبرئیل آدم را بر عرفه ایستاند و به او گفت:
هرگاه آفتاب غروب کرد، هفت بار به لغزش خود اعتراف کن. آدم چنین کرد و به همین خاطر آن جا «عرفه» نامیده شد; زیرا آدم(علیه السلام) به لغزش خویش اعتراف کرد. پس این معنا سنّتى شد در میان فرزندان آدم که به گناهان خویش اقرار و اعتراف کنند، همان طور که پدرشان به لغزش خویش اعتراف کرد و نیز از خدا درخواست توبه و آمرزش گناهان خود کنند; چنانکه پدرشان از خدا این خواهش را کرد. پس از آن، جبرئیل(علیه السلام) به او گفت: از عرفات کوچ کرده، خارج شود. پس جناب آدم(علیه السلام) از عرفات بیرون آمد و عبورش بر هفت کوه افتاد و به دستور جبرئیل بر سر هر کوهى چهار تکبیر گفت، سپس ثلثى از شب رفته بود که به وادى جمع (مزدلفه) رسید. در آنجا میان نماز مغرب و عشا جمع نمود و به همین خاطر آنجا را «وادى جَمْع» نامیدند; چه آن که جناب آدم در آن جا میان نماز مغرب و عشا جمع کرد.
پس وقت نماز عشا در این شب و در این وادى، زمانى است که ثلثى از شب بگذرد. بارى، پس از خواندن نماز مغرب و عشا جبرئیل(علیه السلام) امر کرد که حضرتش در پهنه جمع; یعنى زمین مسطّح مشعر تا صبح فرمانش داد که بخوابد. پس از آن، جبرئیل فرمان داد که بالاى کوه وادى جمع برود و وقتى آفتاب طلوع نمود، به لغزش خویش هفت مرتبه اعتراف کند و از خداى منّان هفت بار طلب آمرزش و قبول توبه اش بنماید.
و دلیل این که جناب آدم(علیه السلام) دو بار به اعتراف کردن به لغزش خویش موظّف شد آن است که این عمل سنّت در فرزندان آن حضرت باشد، بنابراین کسى که عرفات را درک نکند و به وقوف ]اختیارى[ در آن نرسد(1) و تنها وادى جمع (مشعر) را درک کند به حجّش وفا کرده و مناسکش صحیح است. به هر صورت، جناب آدم(علیه السلام) از وادى جمع به طرف مِنا خارج شد و چاشتگاه به آن جا رسید. سپس به دستور جبرئیل دو رکعت نماز در مسجد منا به جا آورد. بعد از آن، جبرئیل فرمان داد که آن حضرت قربانى کند تا تقرّب به حق تعالى پیدا کرده و قربانى وى قبول شود.
و بداند که توبه اش پذیرفته شده است.
و این عمل (قربانى) در بین فرزندانش سنّت گردد.
بارى جناب آدم(علیه السلام) به فرمان جبرئیل قربانى نمود، پس حضرت حق ـ عزّ وجلّ ـ قربانى را از او پذیرفت و آتشى از آسمان فرستاد و قربانى آدم را گرفت. جبرئیل گفت: خداوند تبارک و تعالى به تو احسان نمود; زیرا مناسکى را که به واسطه آن ها توبه ات مقبول گردید، به تو آموخت و قربانى تو را نیز پذیرفت. پس در قبال آن، تواضع نما و سر خود را بتراش.
پس آدم(علیه السلام) به منظور تواضع و فروتنى، در مقابل حقّ تبارک و تعالى سرش را تراشید. آنگاه جبرئیل دست آدم را گرفت و او را به طرف بیت برد. در میان راه، کنار جمره عقبه به ابلیس برخورد کردند. ابلیس گفت: اى آدم کجا مى خواهى بروى؟
جبرئیل گفت: اى آدم، او را با هفت ریگ بزن و با هر ریگ یک تکبیر بگو. آدم آنچه را جبرئیل امر کرده بود، انجام داد و بدین ترتیب ابلیس از آن ها دور شد. بعد جبرئیل در روز دوّم دست آدم را گرفت و به طرف جمره اول برد، باز در میان راه به ابلیس برخورد کردند. جبرئیل(علیه السلام) گفت: او را با هفت ریگ بزن و با هر ریگ یک تکبیر بگو.
آدم چنین کرد و ابلیس از آن ها دور گردید و باز نزدیک جمره دوّم به ابلیس برخوردند و ابلیس گفت: اى آدم، کجا مى روى؟
جبرئیل گفت: او را با هفت ریگ بزن و با هر ریگ یک تکبیر بگو.
آدم چنین کرد و ابلیس را از خود دور نمود. سپس نزدیک جمره سوّم، خود را به ایشان
1 . البته درک وقوف، حد اقل اضطرارى عرفه، براى صحّت حج لازم است.نشان داد و گفت: اى آدم، کجا مى خواهى بروى؟
جبرئیل گفت: اى آدم، او را با هفت ریگ بزن و با هر ریگى یک تکبیر بگو.
آدم چنین نمود و ابلیس را از خود دور کرد و سپس در روز سوّم و چهارم نیز آدم به زدن ابلیس مبادرت کرد و وى را از خود دور نمود.
جبرئیل خطاب به آدم گفت: دیگر هرگز او را نخواهى دید. سپس آدم را به بیت برد و امر نمود که هفت بار خانه خدا را طواف کند و آدم چنین کرد.
پس جبرئیل گفت: خداوند متعال تو را آفرید و توبه ات را پذیرفت و همسرت حوّا بر تو حلال گشت.
2 . یحیى بن أبى العلاى رازى نقل کرده: مردى بر حضرت امام صادق(علیه السلام) وارد شد و عرض کرد: فدایت شوم خبر دهید مرا از معناى فرموده حق تعالى: } ن ، وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ{ .(1)
و نیز از فرموده اش به ابلیس: } قَالَ فَإِنَّکَ مِنْ الْمُنْظَرِینَ * إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ{ و همچنین از این خانه (کعبه) که چگونه بر مردمان واجب شد به زیارتش بیایند؟
راوى گوید: امام(علیه السلام) به او توجّه کرده، فرمود:
پیش از تو کسى از آنچه تو پرسیدى از من سؤال نکرده است. بدان حق ـ عزّ وجلّ ـ وقتى به فرشتگان فرمود: من در زمین براى خود خلیفه اى قرار دادم. تمام آن ها از این کلام به ضجّه و فریاد آمده و گفتند: پروردگارا! اگر مى خواهى براى خود خلیفه اى در زمین قرار دهى، او را از ما انتخاب کن که طاعت و فرمانت را مى بریم.
خداوندِ دانا در جوابشان فرمود: من مى دانم آنچه را که شما نمى دانید.
فرشتگان پنداشتند این کلام بارى تعالى ناشى از خشم او بر ایشان است، پس به عرش پناه برده و آن را طواف نمودند، حق ـ جلّت عظمته ـ به ایشان امر کرد خانه اى را که از مرمر و سقفش از یاقوت سرخ و ستون هایش از زبرجد بنا شده بود، طواف کنند; خانه اى که هر روز هفتاد هزار فرشته داخل آن مى شدند و بعد از آن تا وقت معلوم دیگر به آن وارد نگشتند.
سپس امام فرمود: و } ...یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ{ روزى است که در صور یک بار دمیده شود و میان دمیدن اوّل و دوّم، ابلیس هلاک مى شود.
و امّا «نون»، عبارت است از نهرى در بهشت که آبش از برف سفیدتر و از عسل شیرین تر
1 . قلم : 1
---------------------------------------------------
است. حق تعالى به این آب مى فرماید: مرکّب شو، پس بلا فاصله مرکّب مى گردد. سپس درختى را با دستش مى کارد (امام(علیه السلام)براى رفع شبهه اى که براى گروه مشبّهه(1) پیش آمده بلا فاصله فرمودند: مقصود از «ید» قوّه و قدرت است نه آن معنایى که در توهّم گروه مشبّهه مى باشد). پس از آن، به درخت مى فرماید: قلم شو و به دنبال آن، به قلم امر مى کند: بنویس.
درختى که قلم شده عرض مى کند: چه بنویسم؟
حق ـ جلّت عظمته ـ مى فرماید: آنچه را که تا روز قیامت واقع خواهد شد، بنویس.
پس قلم به فرمان خدا تمام وقایع را مى نگارد و آن را به نفخ صور و هلاکت ابلیس ختم مى کند و بعد خداوند متعال به آن مى فرماید: تا وقت معلوم، البّته سخن مگو و تکلّم مکن.
3 . ابن ابى عمیر، از اصحاب و یاران ما از امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) نقل کرده اند که: از آن جناب راجع به ابتداى طواف پرسیدند؟
حضرت فرمودند: خداوند ـ تبارک و تعالى ـ وقتى خواست آدم(علیه السلام) را بیافریند، به فرشتگان فرمود: در زمین براى خود خلیفه و جانشینى قرار خواهم داد.
دو فرشته از فرشتگان عرض کردند: آیا کسى را خلیفه خود قرار مى دهى که در زمین فساد کرده و خون ها مى ریزد؟
پس میان آن دو فرشته و حق ـ عزّ وجلّ ـ حجاب ها زده شد، در حالى که نور حق ـ جلّت عظمته ـ براى فرشتگان ظاهر و روشن بود. بعد از واقع شدن حجاب، آن دو فرشته دانستند خداوند از کلامشان به خشم و غضب آمده، لذا به دیگر فرشتگان گفتند: چاره ما چیست و چگونه توبه کنیم؟
فرشتگان گفتند: ما توبه اى براى شما نمى شناسیم مگر
1 . مشبّهه کسانى هستند که صفات مخلوقات را با همان معناى محسوس و مادى بر خدا حمل مى کنند و مى گویند : خدا مانند ما چشم و دست دارد و او از بالاى آسمان دنیا به پایین مى آید . مشبّهه چندین فرقه گشته اند ، نکـ : معجم الفرق الاسلامیه ، ص225
---------------------------------------------------
این که به عرش پناه ببرید.
امام(علیه السلام) فرمودند: پس آن دو فرشته، به عرش پناه بردند تا این که حق تعالى توبه آن ها را پذیرفت و حجاب ها را از میان برداشت و چون دوست دارد که با چنین عبادتى، عبادت شود; از این رو، بیت را در زمین آفرید و طواف در اطراف آن را بر بندگان واجب کرد و بیت المعمور را در آسمان آفرید و هر روز هفتاد هزار فرشته داخلش شده و تا روز قیامت از آن بیرون نمى آیند.
4 . فضل بن یونس روایت کرده است که: ابن ابى العوجاء، از شاگردان حسن بصرى بود. او از مسیر توحید منحرف شد. به وى گفتند: از مذهب مولایت جدا شدى و داخل در چیزى شدى که نه اصلى دارد و نه حقیقتى؟!
گفت: مولاى من مِخلَط است; یعنى گاهى قائل به قضا و قدر است و گاهى به جبر. نمى دانم پایبند مذهبى هست یا نه!
راوى مى گوید: ابن ابى العوجاء در همان حالت تردّد و انکار کسى که بر او حجت نماید داخل مکه شد، اما علما از مجالست و مذاکره با او کراهت داشتند، به خاطر بدزبانى و فساد ضمیرش.
روزى خدمت امام صادق(علیه السلام) آمد و در مجلس آن حضرت، که جماعت از نظریات آن امام استفاده مى کردند، نشست و گفت: اى ابو عبدالله، مجالس امانت هستند و به ناچار باید کسانى که اهل سخن گفتن و سؤال هستند، مطلب خود را مطرح کنند، آیا به من اذن در سخن گفتن مى دهید؟
امام(علیه السلام) فرمود: هر چه مى خواهى بگو.
پرسید: تا کى این خرمن را با پاها مى کوبید و به این سنگ پناه مى آورید و این خانه افراشته از آجر و کلوخ را مى پرستید و همچون شتران فرارى، دور این خانه «هروله» مى کنید؟ هرکس در این باره بیندیشد، مى داند که این کار را کسى غیر فرزانه و بى اندیشه بنیان نهاده است. پس بگو، که تو رییس این آیین و قلّه آنى و پدرت پایه و نظام آن است.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند هرکس را گمراه و کوردل سازد، حق را برایش ناخوش مى دارد و به کامش گوارا نمى آید و شیطان سررشته دار و همنشین او مى شود و او را به وادىِ هلاکت مى کشاند و از آن بیرونش نمى آورد. این خانه اى است، که خداوند بهوسیله آن
بندگانش را به پرستش خود فراخوانده است، تا در انجام آن، میزان طاعتشان را بیازماید. از این رو، بندگان را به بزرگداشت و زیارت آن تشویق کرده و آن را جایگاه پیامبران و قبله گاه نمازگزاران قرار داده است. پس آن، شعبه اى از رضاى الهى و راهى به سوى آمرزش خدایى است که بر راستاى کمال و کانون عظمت و جلال استوار شده است.
خداوند متعال آن را دو هزار سال قبل از گستراندن زمین، خلق نمود و سزاوار است که در آنچه امر کرده، اطاعت شود و از آنچه نهى کرده باز دارد. خداوندى که ایجاد کننده ارواح و صورت ها است.
ابن ابى العوجاء گفت: اى ابو عبدالله، ذکر بارى تعالى نمودى اما نزول و حلول ذات او بر غایب نمودى! فرمود: واى بر تو، چگونه او غایب است، در حالى که با مخلوقات خود حاضر است و از رگ گردن به آن ها نزدیکتر است. سخن آنان را مى شنود و هیکل آنان را مى بیند و اسرارشان را مى داند؟
مخلوق آن است که هرگاه از مکانى به مکانى رود، آنجا را اشغال مى کند و نمى داند در جاى قبلى اش چه چیز حادث شده، اما خداوند عظیم الشأن ملک الدیان، هیچ مکان از او خالى و او به هیچ مکان مشتغل نیست و نیز به هیچ مکانى اقرب از مکان دیگر نیست و آن کس که به آیات محکم و دلایل روشن بر انگیختش و به نصرتش کمک کرد و براى تبلیغ رسالتش انتخاب نمود، ما را تصدیق مى کند که پروردگارش او را برانگیخت و با او سخن گفت.
ابن ابى العوجاء برخاست و به یارانش گفت: چه کسى مرا در این دریا انداخت؟ من از شما شرابى طلب کردم و شما مرا در آتش انداختید؟! گفتند: در مجلس او شخصى حقیر بودى. گفت: او فرزند کسى است که سرهاى کسانى را که مى بینید حلق نمود!
5 . امام رضا(علیه السلام) در پاسخ پرسش هاى محمّد بن سنان نوشت: علّت حج، ورود به (میهمان سراى) خداوند و درخواست افزایش و بیرون آمدن از گناهان است و براى آن که از گذشته توبه کند و عمل از سر گیرد و نیز در حج، خرج کردنِ ثروت ها و رنج و خستگى و بازداشتن بدن ها از خواسته ها و لذایذ و در عبادت به خدا نزدیک شدن و خضوع و فروتنى و کرنش و مذلّت (در پیشگاه حق) و بیرون آمدن در گرما و سرما و ایمنى و ترس است، به صورت حرکتى پیوسته. به علاوه در حج، براى همه مردم منافعى است و شوق و کشش و بیم به سوى پروردگار سبحان و نیز رها کردن سنگدلى و خسّت و غفلت و ناامیدى است و تجدید حقوق و بازداشتن جان ها از فساد و سود بردن هرکه در شرق و غرب و خشکى و دریاست; چه حج گزار و چه تاجر و وارد کننده کالا و فروشنده و خریدار و کاسب و بینوا که حج نمى گزارند و همچنین رفع نیازهاى مردم اطراف و جاهایى که مى توانند در آن جا گرد آیند، تا منافع خویش را شاهد باشند.
و علت یک مرتبه واجب بودن حج این است که خداوند متعال در واجبات ضعیف ترین مردم را در نظر گرفته، که از جمله این واجبات حج است، سپس تشویق کرده افراد توانا را به قدر توانشان بر انجام آن.
6 . هشام بن حکم گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: به چه علّت، خداوند بندگان را مکلّف ساخته که حج بگزارند و کعبه را طواف کنند؟
فرمود: خداوند مردمان را آفرید نه براى علّتى، جز آن که خواست، پس آنان را تا مدتى معیّن آفرید و به ایشان فرمان داد و بازداشت به آنچه که فرمانبردارى در دین و مصلحتشان باشد در کار دنیایشان. پس در حج، گرد آمدن از شرق و غرب را قرارداد، تا یکدیگر را بشناسند و هرکدامشان کالاهاى تجارتى را از شهرى به شهرى ببرند، تا از این رهگذر ، کرایه دهنده و شتربان سود ببرد و تا آن که نشانه هاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و اخبار او شناخته و یاد شود و فراموش نگردد و اگر هرقومى به شهرهاى خودشان و آنچه در آن هاست اتّکا مى کردند، هلاک مى شدند و شهرها ویران مى شد و جذبِ کالا و سود بردن ها از میان مى رفت و از خبرها آگاه نمى شدند. این است علّت حج!
7 . امام رضا(علیه السلام) در جواب نامه محمّد بن سنان از جواب سؤال هایى که پرسیده بود فرمود: علّت طواف این خانه، چنان بود که خداوند به فرشتگان فرمود: «من در زمین جانشین قرار مى دهم». فرشتگان پاسخ دادند: «آیا کسى را قرار مى دهى که در آن فساد مى کند و خون ها مى ریزد؟!» و چون فرشتگان این پاسخ را به خداى تبارک و تعالى دادند، دانستند که گناه کرده اند، پس پشیمان به عرش او پناهنده شدند و آمرزش طلبیدند.
پس خداى متعال دوست داشت که مانند آن، بندگان نیز عبادت کنند، پس در آسمان چهارم خانه اى در برابر عرش به نام «ضراح» قرار داد و در آسمان دنیا، خانه اى به نام «بیت المعمور» در برابر «ضراح» قرار داد و سپس این خانه «کعبه» را در برابر «بیت المعمور» قرار داد. آنگاه به آدم فرمان داد که بر آن طواف کند و توبه اش را پذیرفت و این سنّت تا روز قیامت در فرزندانش جارى شد.
8 . ابو حمزه ثمالى گوید: بر محضر حضرت امام باقر(علیه السلام) وارد شدم، آن حضرت مقابل درى که به طرف مسجد نصب شده بود، نشسته و به مردم در حال طواف مى نگریستند، حضرت به من فرمودند: ابو حمزه! این مردم به چه چیزى امر شده اند؟
من ندانستم چه پاسخى بگویم، بنابراین از پاسخ فرو ماندم. حضرت خودشان فرمودند: ایشان مأمورند که این سنگ ها را طواف کرده، سپس نزد ما آیند و دوستى خود را به ما اعلام کنند.
9 . عبدالرحمان بن حجاج گوید: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسیدم: مردى به صیدى که در خارج حرم بوده و به طرف حرم مى رود و دو فرسخ با مسجد فاصله دارد، تیرى مى زند و حیوان مى گریزد و خود را به حرم مى رساند و در آنجا از ضرب تیر از پاى درمى آید، آیا بر تیرانداز کفاره اى هست یا نه؟
فرمود: کفاره اى بر او نیست و وى مانند کسى است که در خارج حرم تله اى نصب مى کند، سپس صیدى در آن مى افتد و با اضطراب و زحمت خود را به حرم مى رساند و داخل آن مى شود، ولى در حرم مى میرد، در اینجا بر نصب کننده تله کفاره اى نیست; زیرا در جایى تله گذارده که برایش حلال بوده، تیرانداز هم در جایى تیرانداخته که برایش حلال بوده، پس بر او کفاره اى نیست. عرض کردم: این بیان از نظر مردم قیاس است. فرمود: چیزى را براى تو به چیز دیگر تشبیه کردم تا حکم را بفهمى (نه آن که به دلیل شباهت، حکم آن را به این سرایت دهم).
10 . خلاد از حضرت صادق(علیه السلام) در باره شخصى که کبوترى از کبوتران حرم را سر برید، نقل مى کند که فرمود: وى باید فدا و عوض آن را بپردازد. پرسیدم: آیا مى تواند آن را بخورد؟ فرمود: خیر. گفتم: بعد از سر بریدن اگر حیوان را بیندازد و برود چطور؟ فرمود: یک عوض دیگر بر عهده اش مى آید. پرسیدم: پس وى چه کند؟ فرمود: باید حیوان را دفن کند.
11 . معاویة بن وهب گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آیا مکه و مدینه مانند سایر بلاد هستند و حکمشان با هم متحد است؟ فرمود: بلى. گفتم: برخى از اصحاب روایت کرده اند که شما به ایشان فرموده اید اگر پنج روز در مدینه ماندید نماز را تمام بخوانید. حضرت فرمود: این اصحاب شما به مدینه مى آمدند و هنگام نماز از مسجد بیرون مى رفتند، من از این کار کراهت داشتم. از این رو این حرف را به آن ها گفتم.12 . معاویه گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: مادرم در سفر حج با من همراه و دردمند و بیمار است، وظیفه وى چیست؟
حضرت فرمود: به او بگو از آخرین میقات و نزدیکترین آن ها به مکه مُحرم شود; زیرا پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) براى اهل مدینه ذوالحلیفه و براى اهل مغرب جُحفه را میقات قرار داده اند.
معاویه گوید: مادرم از جحفه محرم شد.
13 . ابراهیم کرخى گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: مردى در غیر ماه هاى حج از غیر مواقیتى که پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) معین کرده اند، احرام حج بسته است، حکم وى چیست؟
حضرت فرمودند: احرامش صحیح نیست، اگر خواست به منزلش برگردد، باز گردد و تکلیفى بر او نیست و اگر خواست ادامه دهد و بگذرد، بگذرد، اما منتهى وقتى به یکى از مواقیت تعیین شده رسید، از آنجا محرم گشته و عملش را عمره قرار دهد نه حج، این کار از رجوع به منزلش بهتر است; زیرا وى اعلان کرده که به احرام حج محرم شده است، حال رجوعش به منزل و انصراف از آن سزاوار نیست.
14 . ابو بصیر: از امام صادق(علیه السلام) درباره شخص مُحرمى مى پرسد که کمربندى را ـ که پولش در آن است ـ محکم به شکمش مى بندد. حضرت فرمود: محکم ببندد، تا از آن مطمئن شود، که با همین خرجى، مى تواند حجش را تمام کند.
15 . زراره از حضرت باقر(علیه السلام) در باره مُحرمى که از سر فراموشى با همسرش همبستر شده پرسید، حضرت فرمود: چیزى بر عهده اش نیست; زیرا وى به منزله کسى است که در ماه رمضان از روى فراموشى غذا خورده باشد.
چرا طواف هفت دور قرار داده شد؟
16 . ابو حمزه ثمالى گوید: از حضرت على بن الحسین(علیهما السلام) ، پرسیدم: چرا طواف هفت شوط است؟ فرمودند: زیرا خداوند تبارک و تعالى به فرشتگان فرمود: من در زمین براى خود جانشین و خلیفه قرار مى دهم.
فرشتگان به خدا عرض کردند: آیا کسى را در زمین قرار مى دهى که در آن فساد کرده و خون ها مى ریزد؟!خداوند متعال فرمود: من آنچه را که شما نمى دانید مى دانم.
بارى، خداوند تبارک و تعالى قبلا فرشتگان را از نور خود محروم و ممنوع نکرده بود ولى پس از ایراد این سخن، آن ها را از آن محجوب و ممنوع داشت، این منع هفت هزار سال طول کشید و فرشتگان هفت هزار سال به عرش پناه بردند. خداوند بر ایشان ترحّم نمود و توبه ایشان را پذیرفت و بیت المعمورى را که در آسمان چهارم هست براى آن ها بازگشتگاه و مأمن قرار داد و بیت الحرام را برابر آن، براى مردم بازگشتگاه مأمن نمود. از این رو، طواف پیرامون آن، به مقدار هفت شوط بر بندگان واجب شد. براى هر هزار سال عبادت فرشتگان، یک شوط چرخیدن بربندگان واجب شد.
17 . ابو خدیجه، گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود:
پدرم در حال طواف بود و مردى که از کنارش مى گذشت، دستش را روى شانه آن حضرت نهاد و گفت: سه پرسش از تو دارم که جز تو و مرد دیگرى جواب آن ها را نمى داند.
پدرم ساکت ماند و جوابش را نداند تا از طواف فارغ گردید، سپس داخل حِجر اسماعیل گشته، دو رکعت نماز گزارد و من هم همراهشان بودم. پس از فراغت از نماز، با صداى بلند فرمودند: مردى که پرسش داشت کجا است؟
آن مرد آمد و در مقابل آن حضرت نشست. پدرم به او فرمودند: پرسش هاى خود را بگو. آن مرد ابتدا از آیه: } ن ، وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ{ .(1) پرسید؟
پدرم جوابش را دادند.
سپس پرسید: وقتى فرشتگان بر حق تعالى اعتراض کرده و او را به غضب آوردند، چگونه حضرتش از ایشان راضى گردید؟
حضرت فرمودند: فرشتگان به مدّت هفت سال(2) اطراف عرش طواف کرده و خدا را خواندند و از او طلب آمرزش نموده، از جنابش درخواست مى کردند که از آن ها راضى و خشنود گردد.
پس از سپرى شدن چند سال، حق تعالى از آن ها راضى شد.
آن مرد گفت: درست فرمودید. پس از آن، عرض کرد: بفرمایید پروردگار چگونه از آدم(علیه السلام) راضى شد؟
فرمود: وقتى آدم از عالم بالا به پایین فرود آمد، به زمین هند نازل شد و از پروردگارش
1 . قلم : 1
2 . در علل الشرایع هفت هزار سال آمده است .
---------------------------------------------------
جویاى بیت الحرام گردید. حق تبارک و تعالى به او فرمان داد که به بیت رفته، آن را هفت بار طواف کند و پس از آن، به منا و عرفات رود و مناسک و اعمال آن ها را انجام دهد. آدم(علیه السلام) از هند حرکت کرد و جاى دو قدمش همان جایى است که عمران قدم گذارده و میان هر قدم و قدم بعدى آدم، صحراهایى که در آن ها چیزى نبود و بدین ترتیب خود را به بیت رسانید. ابتدا هفت بار دور بیت چرخید و سپس مناسک و اعمال را آن گونه که حق تعالى به او فرمان داده بود، انجام داد و خدا توبه اش را پذیرفت و وى را آمرزید.
سپس امام(علیه السلام) فرمودند: چون فرشتگان در اطراف عرش، هفت سال(1) طواف نمودند، طواف آدم در اطراف بیت نیز هفت شوط قرار داده شد و پس از اتمام هفت شوط و انجام مناسک، جبرئیل به آدم(علیه السلام) بشارت داد و گفت: گوارا باد تو را اى آدم، حق ـ عزّ وجلّ ـ تو را آمرزید، سه هزار سال پیش از تو من این بیت را طواف کرده ام.
آدم به درگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا! من و فرزندانم را پس از من بیامرز.
حق تعالى فرمود: باشد، هر کدام از ایشان که به من و رسولانم ایمان آورند، مى آمرزم.
آن مرد حضرت را تصدیق کرد و رفت و پدرم(علیه السلام) فرمودند: این جبرئیل است که نزد شما آمده تا معالم و شرایع دین شما را به شما بیاموزد.
1 . علامه مجلسى مى گوید : یعنى علت این که طواف حضرت آدم(علیه السلام) ، وسیله قبول توبه اش شد، طواف فرشتگان پیش از این و توسّل آنان به این براى قبول توبه شان بود و در این نیز اشاره اى به علت قرار دادن هفت دور هست ... و مى توان این دو حدیث را که یکى هفت سال و دیگرى هفت هزار سال مى گوید، اینگونه جمع کرد که اصل قبول متوقف بر هفت سال بود ، اما کمال آن در گروى هفت هزار سال .
سپس این خبر بر این دلالت دارد که فرشتگان براى امامان ما(علیهم السلام) نیز ظاهر مى شدند که با برخى اخبار نمى سازد .
علت طواف کردن از اطراف حِجر
18 . ابوبکر حضرمى از امام صادق(علیه السلام) درباره حِجر پرسید، حضرت فرمود: اسماعیل مادرش را در حجر دفن کرد و آن را بالا آورد و دورش را دیوار گذاشت تا قبر مادرش لگدمال نشود.(1)
19 . معاویة بن عمّار گوید: از امام صادق(علیه السلام) درباره حجر پرسیدم که آیا جزو کعبه است یا بخشى از کعبه در آن است؟ فرمود: نه، حتى به اندازه چیده یک ناخن هم. لیکن اسماعیل(علیه السلام) مادرش را آن جا به خاک سپرد و چون دوست نداشت که پا بر روى آن بگذارند، دور آن حصارى کشید. قبور پیامبرانى هم در آن جاست.
20 . و مردم از کنار حجر طواف مى کنند نه داخل آن; زیرا مادر حضرت اسماعیل(علیه السلام)داخل حجر مدفون است و قبرش در آن است، این گونه طواف مى شود تا قبر وى پایمال نگردد.
چرا عمره مانند حج بر مردم واجب گردید؟
21 . معاویة بن عمّار از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند: عمره به منزله حج بوده و بر مردم و آنانکه مستطیع هستند (در طول عمر یک بار) واجب است; زیرا خداوند متعال مى فرماید:
حجّ و عمره را براى خدا انجام دهید.
آیه اى که عمره را همچون حج واجب نموده، در مدینه نازل گردید و برترین عمره ها، عمره اى است که در ماه رجب انجام شود.
22 . زراره از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: عمره همانند حج واجب است، چون خداوند مى فرماید: حج و عمره را براى خدا انجام دهید، عمره واجب است مثل حج، و هرکس حج تمتع به جا آورد، از عمره کفایت مى کند و انجام عمره در ماه هاى حج، همان تمتّع است.
علت ناپسند بودن پوشش ردا(ى دکمه دار) براى مُحرم
23 . عبیدالله حلبى، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: در کتاب جدّم این
1 . اسماعیل مادرش را آن جا دفن کرد و خوش نداشت که پا بر آن گذاشته شود. پس دور آن حصارى کشید.
---------------------------------------------------
مضمون را یافتیم: مُحرم رداء تکمه بسته به دوش نگیرد.
این مضمون را براى پدرم ذکر کرده و سرّش را خواستار شدم.
پدرم فرمود: علّت آن این است که جاهل دکمه هاى لباسش را نبندد امّا فقیه و عالم (که مى داند نباید دکمه ها را ببندد) برایش اشکالى ندارد چنین لباسى را بپوشد.
دلیل عدم استحباب هدیه فرستادن به کعبه و تکلیف انسان نسبت به آنچه به عنوان هدیه براى کعبه فرستاده اند؟
24 . حضرت امام جعفر صادق، از پدر بزرگوارش و آن حضرت از امام على(علیهم السلام) : اگر دو رود برایم سیل طلا و نقره بیاورد، اندکى از آن طلا و نقره را براى کعبه هدیه نمى فرستم; زیرا این هدایا نصیب دربانان و پرده داران کعبه مى شود نه مساکین و فقرا.
25 . و علت مستحب نبودن ارسال هدیه به کعبه این است که این هدایا به دست نگهبانان مى رسد نه مساکین.
26 . على بن جعفر از برادرش حضرت ابى الحسن ، على بن جعفر(علیهم السلام) : از برادرم پرسیدم؟ مردى بهاى کنیز خود را براى کعبه هدیه فرستاده، وظیفه اش نسبت به آن چیست؟
حضرت فرمودند: مردى که کنیز خود را براى کعبه هدیه داده بود، نزد پدرم آمد و از وظیفه اش جویا شد؟
پدرم به او فرمود: کنیز را قیمت کن یا بفروش، سپس به منادى امر کن بر روى سنگى رفته و با صداى بلند بگوید: توجّه، توجّه: هرکس کمبود نفقه داشت یا ابن السبیل گردید یا طعام و خوراکش مفقود گشت، به فلان بن فلان مراجعه کند. بعد به منادى فرمان ده که پول کنیز را طبق نوبت میان مراجعین تقسیم کند تا پول تمام شود.
27 . حریز گوید: یاسین برایم نقل کرد و گفت: از حضرت اباجعفر(علیهما السلام) شنیدم که مى فرمودند: جماعتى از مصر آمدند که مردى در میان ایشان فوت کرد. وى وصیّت به مردى نمود که هزار درهم از پول هایش را براى کعبه هدیه بفرستد.
وقتى وصىّ به مکّه وارد شد، از اهالى مکّه راهنمایى خواست، آن ها وى را به قبیله بنى شیبه راهنمایى کردند. آن مرد نزد آن ها آمد و حکایت را براى ایشان نقل کرد. آن ها به او گفتند: پول ها را به ما بده، ذمّه ات برىء مى گردد.مرد از نزد آن ها برخاست و پیش جمعى رفت و از آن ها ارشاد خواست. آنها او را به محضر مبارک حضرت ابى جعفر محمّد بن على(علیهما السلام) ره نمودند، حضرت فرمودند:
آن مرد نزد من آمد و از وظیفه اش پرسید. به او گفتم: کعبه از این هدایا و تحفه ها مستغنى است، بنگر به کسى که به قصد زیارت این بیت آمده و درمانده یا نفقه اش تمام شده یا مرکبش را گم کرده و از برگشتن به نزد اهلش ناتوان و عاجز است. پس این پول را به این افراد که نام بردم بده.
سپس یاسین مى گوید: آن مرد نزد بنى شیبه رفت و فرموده حضرت ابى جعفر(علیهما السلام) را براى آن ها بازگو کرد.
آن ها گفتند: این مرد گمراه است و بدعت گذار! نباید از او مطلبى اخذ کرد و اساساً صاحب علم و دانش نیست و ما از تو مى خواهیم به حق این بیت و به حق فلان و فلان آنچه را که به تو گفتیم به او نگویى.
آن مرد گفت: محضر امام(علیه السلام) مشرّف شدم و به او عرض کردم: با بنى شیبه ملاقات کردم و فرموده شما را به ایشان گفتم، آن ها پنداشتند که شما چنین و چنان بوده و علم و دانشى ندارید. سپس از من خواستند و به خداى عظیم سوگند دادند که گفته آن ها را نزد شما بازگو نکنم.
حضرت فرمودند: من نیز تو را به خدا سوگند مى دهم وقتى نزد ایشان رفتى به آن ها بگو:
از نشانه هاى علم من این است که اگر امور مسلمین به من واگذار شود و ولایت ظاهرى بر آن ها، به دست من افتد، قطعاً دست هاى ایشان را قطع نموده و سپس آن ها را به پرده هاى کعبه مى آویزم و بعد خودشان را بر زمین برآمده و مرتفعى مى ایستانم آنگاه به منادى مى گویم با صداى بلند بگو: مردم! آگاه باشید این جماعت دزدان (خانه) خدا هستند، پس آن ها را بشناسید.
28 . ابو الحرّ، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: مردى محضر امام باقر(علیه السلام)مشرّف شد و عرض کرد: کنیزى را براى کعبه هدیه نموده ام که پانصد دینار در برابرش به من مى دهند. وظیفه ام چیست؟
فرمودند: کنیز را بفروش و پولش را بگیر، سپس روى این دیوار; یعنى دیوار حجر اسماعیل بایست و با صداى بلند مردم را نزد خود بخوان و بعد پول کنیز را به هرکس از حجاج که ابن سبیل (در راه مانده) و نیازمند است بده.
29 . سعیدبن عمر جعفى از قول مردى از اهالى مصر گوید: برادرم کنیزى خوش صدا و زیبا داشت و آن را به بیت الله الحرام هدیه کرد، من به مکّه آمدم و از برخى راهنمایى خواستم. به من گفتند: او را به بنى شیبه بده و برخى کلامى دیگر گفته و پیشنهادى غیر آن دادند، امر بر من مشتبه شد و ندانستم چه کنم. مردى از اهل مسجد به من گفت: من تو را نزد کسى بفرستم که به حق هدایتت کند؟
گفتم: آرى.
پس آن مرد به شیخ و بزرگى که در مسجد نشسته بود اشاره کرد و گفت: این جعفربن محمّد(علیهما السلام) است، مسأله خود را از ایشان بپرس. من نزد آن حضرت رفته، قصّه خود را عرض کردم.
حضرت فرمود: کعبه نه طعام مى خواهد و نه شراب، آنچه براى آن اهدا مى شود، تعلّق به زائران آن دارد. بنابراین، کنیز را بفروش و بر روى حِجر اسماعیل بایست و با صداى بلند بگو: آیا در میان شما حاجیان، کسى هست که ابن سبیل باشد؟
آیا محتاج و نیازمندى در میان شما زائران هست؟
وقتى نزد تو آمدند، از ایشان بپرس، بعد پول را به آن ها بده و قیمت کنیز را میان آنان توزیع و تقسیم کن.
به حضرتش گفتم: از برخى که پرسیدم، به من گفتند کنیز را تحویل بنى شیبه بده.
فرمودند: آگاه باش، وقتى قائم ما ظهور کند، این قوم را گرفته و دست هایشان را قطع مى کند و آن را دورشان مى چرخاند و مى فرماید: اینها دزدان مال خدا هستند.
30 . احمدبن ابى عبدالله برقى، ازپدرش به اسنادش از برخى اصحاب وى مى گوید:
زنى مقدارى پشم به من داد و گفت: این را به اهل مکّه بده تا با آن، جامه اى براى کعبه بدوزند. من از این که آن را به پرده داران، که ایشان را مى شناختم بدهم کراهت داشتم، پس چون به مدینه وارد شدم، محضر امام باقر(علیه السلام) رفته، به ایشان عرض کردم:
زنى مقدارى پشم به من داده و گفته است آن را به اهل مکه بده تا آن را جامه اى براى کعبه بدوزند. من از این که آن را به پرده داران بدهم کراهت دارم، تکلیفم چیست؟
حضرت فرمودند: با آن عسل و زعفران بخر و تربت قبر حضرت امام حسین(علیه السلام) را بگیر و آن را با آب باران گِل کن و سپس مقدارى از عسل و زعفران در آن بریز و آنگاه آن را میان شیعیان توزیع و تقسیم کن تا با آن بیمارانشان را مداوا کنند.
از چه رو حج تمتّع واجب است، نه قِران و اِفراد؟
31 . عبیدالله بن على حلبى، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند:
حجّ به عمره متّصل است، به دلیل فرموده حق تبارک و تعالى: «پس از آن که امنیت یافتند، هر کس حج تمتع بگزارد لازم است قربانى کند».
بنابراین، براى احدى هیچ نوع حجّى جایز نیست مگر آن که تمتّع به جا آورد; زیرا حقّ ـ عزّ وجلّ ـ آن را در کتابش نازل کرده و در سنّت پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) آمده است.
انجام غسل، هنگام دخول در بیت براى چیست؟
32 . عبیدالله بن على حلبى گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: آیا هرگاه زنان به خانه خدا مى روند، غسل کنند؟ فرمود: آرى، خداوند مى فرماید: «خانه ام را براى طواف کنندگان، عبادت کنندگان و راکعان و ساجدان، پاک سازید». سزاوار است که بنده، جز با طهارت وارد خانه خدا نشود، عرق و آلودگى ها را شسته و پاک شده باشد.
علت هروله کردن در خانه خدا
33 . زراره یا محمّد بن مسلم گوید: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسیدم: آیا مرد در طواف بیت با برداشتن قدم هاى متوسّط نه شتاب حرکت کند؟
حضرت فرمودند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وقتى به مکّه آمدند و حاکم میان آن جناب و مشرکین مکّه، کتابِ خدا بود، امر فرمودند که لشکریان جست و خیز نموده و از خود چابکى و زرنگى نشان دهند و نیز به آن ها فرمود: بازوهاى خود را بیرون آورید و خود آن جناب دو بازوى خود را بیرون آورد و سپس پیرامون بیت با قدم هاى نه بلند و نه کوتاه، بلکه متوسّط به شتاب و سرعت حرکت کردند تا بدین وسیله به مشرکین مکّه نشان دهند که رنج و تعب و خستگى به آنها نرسیده است و به همین خاطر مردم در وقت طواف دور بیت به صورت رمل یعنى با قدمهاى متوسط و در عین حال با شتاب و سرعت حرکت مى کنند، سپس امام(علیه السلام) فرمودند:ومن راه مى روم و آهسته حرکت مى نمایم; همان طور که على بن الحسین(علیهما السلام) آهسته راه مى رفتند.
34 . یعقوب احمر گفت: امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: در غزوه حدیبیّه، پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) با اهل مکّه براى سه سال متارکه جنگ نمود و سپس داخل مکّه شد و اعمال حج را به جا آوردند. در این اثنا به تعدادى از اصحابشان عبورکردند که آن ها درآستانه کعبه نشسته بودند، حضرت فرمودند: آن گروه که بر قلّه کوه ها هستند، قوم شما بوده و نبینند شما ضعیف و ناتوان باشید. آن جماعت پس از استماع این کلام به پا خاسته و تن پوش هاى خود را محکم کرده و دست ها را سخت بر کمر گرفته سپس دور کعبه با قدم هاى متوسط و در عین حال با سرعت و شتاب حرکت نمودند تا به آن ها نشان دهند که رنج و مشقّت ایشان را ناتوان نکرده است.
چرا نبىّ گرامى با این که حج تمتع به جا نمى آورد، فرمان به تمتّع داد؟
35 . حلبى، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده که آن جناب فرمودند: چهار روز از ماه ذى القعده باقى مانده بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى انجام حجّة الوداع، از مدینه خارج شد تا به مسجد شجره آمدند. در آن جا نماز خوانده، سپس مرکب راندند تا به بیداء رسیدند، از آن جا محرم شده و مشغول به انجام حج گردیدند و صد رأس شتر براى قربانى مى راندند و تمام مردم نیز محرم به احرام حج شدند و هیچ کدام اراده احرام براى عمره نکردند و اساساً نمى دانستند که تمتّع چیست. بارى جملگى همراه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) با حال احرام آمدند تا به مکّه رسیدند. پیامبر گرامى ابتدا به طواف بیت پرداخت و مردم نیز همراه آن حضرت طواف کردند، سپس آن جناب در مقام ابراهیم دو رکعت نماز گزارده، سپس حجرالأسود را استلام کردند. پس از آن به زمزم رفته از آن آشامیدند و فرمودند: اگر بر امّتم سخت نمى شد یک یا دو دلو از آن مى نوشیدم. سپس فرمودند: به آنچه خداى ـ عزّ وجلّ ـ در قرآن ابتدا کرده شما نیز ابتدا نمایید. از این رو، به صفا رفته و به آن آغاز نمودند; یعنى از صفا به مروه و بعد، از مروه به صفا، تا هفت بار این ایاب و ذهاب را انجام دادند و وقتى هفت شوط را به اتمام رسانده و در مروه قرار گرفتند، ایستادند و براى اصحابشان خطبه خواندند و پس از اتمام خطبه، به آن ها امر فرمودند که از احرام بیرون آیند و آنچه از اعمال را به جا آورده اند، عمره حساب کنند; زیرا امر و فرمان خدا چنین مى باشد. مردم از احرام بیرون آمدند. پس از آن، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:و اگر آنچه ازاین امر صورت مى گیرد (رسیدن قربانى به محلّ خودش) قبل ازاین واقع شده بود، البته به آنچه شما را امر کردم خود نیز آن را انجام مى دادم ولى کسى که سوق هدى کرده، نمى تواند از احرام بیرون بیاید، مگر پس از رسیدن قربانى به محلّش، خداوند ـ عزّ وجلّ ـ در قرآن مى فرماید:
} ...وَلاَ تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ...{ ; «سر را نتراشید و از احرام بدین وسیله بیرون نیایید، مگر پس از رسیدن قربانى به محلّش...»
سراقة بن مالک بن جُعشُم کِنانى از جا برخاسته، عرض کرد: اى پیامبر خدا، چنان دینمان را به ما آموختى که دانستیم گویا امروز خلق شده ایم (و هیچ نمى دانستیم)، آیا فرمانى که صادر فرمودید، نسبت به امسال است یا هر سال این حکم جارى است؟
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: خیر اختصاص به امسال نداشته بلکه تا ابد مستمر است و نیز مردى دیگر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله، آیا احرام حجّ بسته و در حجّ داخل شویم، در حالى که آب غسل جنابت از سرهاى ما مى ریزد؟!
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: تو هرگز به این حکم ایمان نخواهى آورد.
و على(علیه السلام) از یمن آمد و خود را رساند تا حجّ به جا آورد و وقتى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و اصحاب رسید، دید فاطمه(علیها السلام) از احرام درآمده و بوى خوشى استشمام نمود.
پس به محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید، براى آن که مسأله را از آن جناب بپرسد بر فاطمه(علیها السلام) نیز اعتراض داشتند.
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: یا على، به چه چیز احرام بسته اى و چگونه از آن بیرون مى آیى؟
عرض کرد: مانند آنچه نبىّ(صلى الله علیه وآله) کرده اند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: تو از احرام بیرون میا و سپس آن حضرت را در هَدى و قربانى شریک قرار داد و سى و هفت رأس از شتران را براى امیرالمؤمنین(علیه السلام) منظور کرد و شصت و سه رأس دیگر را (خود) قربان نمود و از هر شترى پاره اى برداشت و تمام را در یک دیگ قرار داد و پس از آن، امر فرمود که آن ها را بپزند و خود و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آن خوردند و فرمود: اکنون همه از آن خوردیم و حجّ تمتّع برتر از حج قِران است که با آن قربانى سوق داده شده، چنانچه از حجّ مفرده نیز افضل است.
و نیز فرمودند: هر گاه شخص عمره تمتّع بجا آورد، فریضه تمتّعى که بر عهده اش هست به جا آورده است.
ابن عبّاس مى گوید: از آن تاریخ تا روز قیامت، عمره در حجّ داخل گردید.
36 . معاویة بن عمّار، از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده: پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) در حجّة الوداع، پس از فراغت از سعى در جنب مروه ایستادند و براى مردم خطبه خواندند. پس حمد الهى به جا آورده، ثنا بر ذات اقدسش گفته، فرمودند:
«اى مردم، این جبرئیل است و ـ با دست به پشت سر اشاره کرد ـ به من امر مى کند به کسانى که قربانى نرانده اند، امر کنم مُحلّ شده و از احرام حج خارج شوند و اگر آنچه اکنون آمده، قبلا واقع شده بود و پیش از فرمان جبرئیل قربانى به محلش رسیده بود، من نیز همچون شما به آنچه مأمورتان مى کنم عمل مى نمودم ولى من قربانى را پیش فرستاده ام، کسى که هَدْى و قربانى را رانده و هنوز به محلّش نرسیده، حق ندارد از احرام بیرون آید.
سراقة بن مالک بن جعشم کنانى از جا برخاست و عرض کرد: یا رسول الله به دین خود آگاه و عالم شدیم، گویى که امروز آفریده شده ایم. آیا آنچه امر فرمودى، اختصاص به امسال دارد یا حکم همیشه همین است؟
پیامبر خدا فرمودند: نه، اختصاص به امسال ندارد، بلکه براى همیشه حکم همین است.
بعد، مردى از جا برخاست و عرض کرد: یا رسول الله، آیا احرام حجّ ببندیم و در حجّ داخل شویم، در حالى که آب جنابت از سرهاى ما مى ریزد؟
حضرت به او فرمودند: تو هرگز به این حکم ایمان نخواهى آورد.
37 . فضیل بن عیاض مى گوید: از حضرت صادق(علیه السلام) پرسیدم: مردم در حج رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اختلاف دارند، بعضى مى گویند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به احرام حجّ محرم شدند. برخى دیگر مى گویند: حضرتش به احرام عمره محرم شدند.
گروهى دیگر مى گویند: حضرت با احرام حج قِران خارج شدند. جماعتى دیگر مى گویند: آن جناب خارج شدند و منتظر فرمان خداى ـ عزّ وجلّ ـ بودند که چه دستور مى رسد.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: خداوند ـ عزّ وجلّ ـ آگاهاند که آن حجّى است که پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله)بعد از آن، دیگر حجّى به جا نمى آورد. پس خداوند عزّ وجلّ تمام نسک و اعمال را در یک سفر براى پیامبرش جمع کرد تا تمام آن ها براى امّتش سنّت باشند و بعد از آن که حضرتش طواف بیت و سعى صفا و مروه را به انجام رسانید، جبرئیل(علیه السلام) امر کرد آن را عمره قرار دهد مگر آن کس که قربانى آورده بود که به دلیل قربانى اش از احرام بیرون نمى آید; زیرا خداوند متعال در قرآن فرموده: } ...حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ...{ ; یعنى از احرام بیرون نیاید تا قربانى به محلّ ذبح برسد و عمره و حجّ براى حضرتش جمع شد و حضرتش طبق آیین عرب و شناخت آن ها که غیر از حج به چیز دیگرى (یعنى عمره) آشنا نبودند، با احرام حج خارج گشت ولى منتظر فرمان خدا هم بود.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: مردم در آن زمان به همان آیین جاهلیّت عمل مى کردند، مگر آنچه را که اسلام تغییر داده بود. از این رو، آن ها انجام عمره را در ماه هاى حج روا نمى دانستند. پس وقتى نبى گرامى(صلى الله علیه وآله) به آن ها فرمودند: احرام حج را، که در ماه هاى حج واقع ساخته اید، به عمره تبدیل کنید، بر آن ها گران آمد; زیرا نمى دانستند که عمره را مى توان در ماه هاى حج انجام داد و این کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) زمانى بود که به آن ها امر کرد حج را فسخ نمایید و فرمود: از این تاریخ تا روز قیامت عمره را در حجّ داخل کردم و در حال ایراد این سخن انگشتان خود را درهم کرد و مقصودشان ماه هاى حج بود (یعنى عمره را هم در همان ماه هاى حج مى توان انجام داد).
راوى مى گوید: از امام(علیه السلام) پرسیدم: آیا به آیینى از آیین هاى عصر جاهلیّت مى توان اعتنا کرد؟ حضرت فرمودند: اهل جاهلیّت تمام شرایع و احکام دین حضرت ابراهیم(علیه السلام) را ضایع نمودند، مگر ختنه و ازدواج، که آن ها را نگهداشته و ضایع ننمودند.