آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

زیارت عام و زیارت خاص
از دیدگاه عرفان، حج واجب زیارت عام یا اعم و حج عمره زیارت خاص یا اخص نامیده شده است. حج واجب از آن جهت به زیارت عام نامبردار گشته که به جهت عمومی بودنش، به منزله قیامت است; همانطور که در قیامت، همه در محضر حضرت حق حضور مییابند و با خدای خود ملاقات میکنند و در واقع همانگونه که قیامت روز زیارتِ اعم است، حج نیز به لحاظ شباهتش به قیامت، روز زیارت عام نام گرفته است. از این رو، عظمتی که حجّ واجب دارد و شکوه و هیبتی که ایام حج از آن برخوردار است، هیچ عبادتی به پای آن نمیرسد. باید گفت که حج، رستاخیز در دنیا و یا رستاخیز دنیایی اسلام است. اما حجّ عمره، به عمومیت حج واجب نیست; زیرا هر زمانی، گروهی به زیارت خانه خدا مشرّف میشوند لذا آنرا زیارت اصغر یا اخص نامیدهاند.
هریک از این دو نوع حج، خصوصیتی داشته و از حیثیت خاصی بر دیگری فضیلت دارند. خصوصیت و فضیلت حجّ واجب و برتری آن بر عمره، در بسیاریِ اعمال و مناسک آن است. عمره نیز از آن جهت که به زمان خاصی مقیّد نبوده، و هر زمانی میشود بهجا آورد، برحجّ واجب فضیلت و برتری دارد. بنابراین هریک از اینها، با اینکه از جهتی بر دیگری برتری دارند ولی در مجموع با هم برابر میشوند.
محیالدین عربی میگوید: با توجه به آنچه گفته شد، هیچیک از اینها بر دیگری فضیلت ندارند; زیرا اگر یکی از جهتی فاضل است از جهت دیگر مفضول است، پس در نهایت با هم برابرند و این تنها چیزی است که در دستگاه الهی بدین شکل موجود است; زیرا همه ماسویالله قابل مفاضله (قبول کننده زیادت و نقصان) هستند، جز مسأله حج. حتّی در اسماء خدا نیز مفاضله هست که بعضی از آنها اسمهای اعظم و بعضی دیگر غیر اعظماند.(1)
قلب عارف حجّ اسماء الله
پیشتر در مقالهای ـ که در شماره 19 آمد ـ گفتیم: خداوند دو خانه دارد: خانه بیرونی; «کعبه» و خانه درونی «قلب مؤمن» و همانگونه که به خانه برونی خویش عنایت دارد به خانه درونی خود نیز عنایت میکند.
«وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرءِ وَ قَلْبِهِ».(2)
«و بدانید که خدا بین انسان و دلش در آمد و شد است.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الزور الأعم یکون فی زمان خاص للزمان الخاص الّذی یکون للحج و الزور الأخص لِلَّذی هو العمرة لا یختص بزمان دون زمان. فحکمها (الی العمرة) أنقذ فی الزمان من الحجّ الأکبر. و حکم الحج الأکبر انقذ فی استیفاء المناسک من الحجّ الأصغر، لیکون کلّ واحد منهما فاضلاً مفضولاً، لیتفرد الحق بالکمال الَّذی یقبل المفاضله ـ و ما سوی الله لیس کذلک حتّی الأسماء الإلهیة و هم الأعلون ـ یقبلون المفاضلة ـ فالزیارة الخاصة مطلقة الزمان علی قدر مخصوص. (فتوحات مکیة، باب 72، فصل 24).
2 ـ انفال: 24
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و نیز در روایتی آمده است:
«قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ».(1)
«قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است».
در عرفان دو نکته ظریف در این خصوص بیان شده است:
نخستین نکته: رابطه «عرش» و «قلب» آدمی مانند رابطه «الله» و «رحمان» است. الله هیچگاه منکِر نداشته و لیکن رحمان را کسانی منکِر شدهاند. قرآن کریم نیز از قول منکران میفرماید: «قالُوا وَمَا الرَّحْمن...»;(2) «منکران گفتند رحمان کیست؟ و ما رحمان نمیشناسیم».
پس چهبسا کسانی باشند همانگونه که منکر رحمان هستند، منکر مستوای رحمانی ـ که همان قلب مؤمن است ـ نیز باشند و در این میان تنها نائلشدگان به رحمت الهیمرحومانـ هستند که هیچگاه منکر «رحمان» نبوده و به تبع آنها، منکر «قلب» ـ که محلّ رحمان استـ نیز نیستند. اما محرومان از رحمت ایمان، منکر رحمان هستند.
نکته دوم: همانگونه که بیت ظاهری (کعبه) محل طواف ملائکه و اسماءالله است، بیت باطنی (قلب مؤمن) نیز محل طواف ملائکه و اسماءالله میباشد. و از سویی، چون الله در قلب مؤمن است، اسماءالله نیز به دنبال مسمای خود است که همان الله باشد و ضرورتاً به دور خانهالله (قلب) طواف میکنند.
محیالدین عربی در ارائه این مبحث چنین آورده است: «پس بفهم تو را به چیزی آگاه ساختم که اگر آن را به عمل رسانی، بهقدری از علم الهی برای تو آشکار میشود که جز خدا کسی به مقدار آن واقف نخواهد شد. و عارف به قدر آگاهیاش از آنچه از علوم ذوقی الهی بدو گفتم، عزیز خواهد بود.(3)
خانه ناس
خداوند سبحان در قرآن کریم در خصوص حجّ میفرماید:
«و للهِِ عَلَی النّاسِ، حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَیْهِ سَبیلاً».(4)
«و برای خدا است که بر همه مردم زیارت خانهاش را واجب کند، البته آن دسته از مردم که استطاعت و قدرت رفتن به سوی خانه خدا را دارند».
با توجه به کلمه «ناس» که به معنای مردم است گفته شده: حج بر همه مردمِ مستطیع; اعم از مرد و زن، صغیر و کبیر، بنده و آزاد، مسلمان و غیرمسلمان واجب و فرض است لیکن آنچه مقبول میافتد حج انسان مسلمان است; یعنی بر همگان واجب است ولی قبولش در درگاه الهی منوط به ایمان و اسلام میباشد.
حضرت امام(رحمه الله) دراینباره میفرماید:
«این خانه ناس است. شخصی یا اشخاصی یا گروهی یا طوایف خاصی اینطور نیست که اولی باشند به خانه خدا از دیگر ناس، همه مردم، آنهایی که در سراسر دنیا هستند، در مشارق ارض و مغارب ارض، مکلّف هستند که مسلِم بشوند و در این خانه، که قرار داده شده است از برای ناس، مجتمع بشوند و زیارت کنند».(5)
مطلبی که در اینجا مطرح است اینکه: آیا دعوت الهی از مردم، دعوت از ذات است، یا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحارالأنوار، ج55، ص39، روایت 61، باب 4
2 ـ فرقان: 60
3 ـ فالله بین قلب عبده المؤمن و البیت بیت اسمه تعالی و العرش مستوی الرحمن.... فبین القلب و العرش فی المنزلة، ما بین اسم الله و اسم الرحمن. «ایّاما تدعوا فله الأسماء الحسنی» و ما انکره الاّ المحرومون... فافهم! فقد نبهتک لأمور: اِن سلکت علیها جلت لک فی العلم الإلهی ما لا یقدر قدره الاّ الله. فان العارف بقدر ما ذکرناه من العلم بالله الذوقی، الیوم عزیز. (فتوحات، باب 72، فصل 20).
4 ـ آل عمران: 97
5 ـ حج در کلام و پیام امام خمینی(رحمه الله)، ص15
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صفت؟ اگر دعوت از ذات باشد همه انسانها را شامل میشود; زیرا «ناس» ذاتی هر انسانی است و اگر مراد دعوت از صفت باشد در اینصورت دعوت فقط شامل انسان مُسلم میگردد. با توجه به اینکه اسلام نیز دو معنا دارد; «معنای عام» و «معنای خاص» میتوان گفت که: اگر
مراد از اسلام معنای عام آن باشد که به معنای «تسلیم و مطیع بودن» است باز همه انسانها را شامل میشود; زیرا هر انسانی در ذات و فطرت خود تسلیم اراده الهی است. چون اراده الهی بر همه انسانها تعلّق گرفته و همه را از عدم به عرصه وجود آورده و همه امر (کُنْ) الهی را پذیرفتهاند.
بنابراین از این جهت همه مسلمان بوده و دعوت الهی شامل همگان شده و هر کسی خانه خدا را زیارت کند به یقین مقبول خواهد بود.
اما اگر مراد از اسلام صفت اسلامی به معنای خاص باشد; یعنی کسانی باشند که به دین اسلام گرویدهاند و فقط از آنها پذیرفته شود، در اینصورت حج غیر مسلمان مقبول نمیافتد، در حالیکه مکلّف به آن میباشد.
مطلب دیگر اینکه اگر در آیه شریفه لفظ «حج» ـ به فتح ]حَج[ ـ خوانده شود، معنای مصدری و اگر به کسر ]حِج[ خوانده شود معنای اسمی میدهد.
در صورت اوّل حاجی به خانه خدا رفتن را قصد میکند و اعمال مربوط به آنرا بهجا میآورد ولی در صورت دوّم قصد خانه خدا را میکند. در اولی حاجی در مقام خادمالبیت است اما در دومی حاجی در مقام خودِ بیت است، در اینصورت معنای آیه چنین میشود که:
«للهِِ عَلَی النّاسِ اَنْ یَجْعَلُوا قُلُوبَهُم کَالْبَیْتِ».
«برای خداست که مردم دلهای خود را مانند خانه خدا قرار دهند.»
در صورت اولی حاجی میخواهد آثار حق را در دلش ببیند ولی در دومی میخواهد خود خدا را در دلش ببیند; زیرا که دل خانه اوست و آدمی میخواهد صاحب خانه را در خانهاش ببیند و فرق بین این و آن بسیار است.(1)
لباس احرام
یکی از دستوراتِ فقهی حج، احرام است. حاجی وقتی مُحرم میشود باید به احکام مخصوص اِحرام عمل کند. یکی از آن احکام بر تن داشتن لباس احرام است. لباس احرام خصوصیاتی دارد; از جمله آن خصوصیات، یکپارچه و ساده بودن و دوخته نبودن آن است.
لباس احرام از دو لباس تشکیل شده که آن را «اِزار» و «رداء» مینامند.
یکی از اسرارِ عرفانی، دوخته نبودن لباس احرام است که لباس دوخته نشانه ترکیب است ولی سادگی و دوخته نبودن، نشانه نفی ترکیب میباشد.
ترکیب علامت نوعی انفصال و جدایی در چیزی یا بین چیزهایی است که در اثر ترکیب به هم وصل شده است.
حاجی با پوشیدن لباس احرام، هر نوع ترکیب را، که نشانه انفصال از حق است، دور ساخته و خود را متّصل به حق میپندارد.
سرّ دیگر پوشیدن اِزار و رداء، متلبّس شدن به لباس حضرت معبود است. در روایتی آمده است که خدا میفرماید:
«اَلْکِبْرِیاءُ رِدائی وَ الْعَظَمَةُ اِزاری». احرام الهی به کبریا و عظمت است که هیچگونه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ و لله علی النّاس حِجّ البیت... و قُرِئَ بکسر الحاء ـ و هو الاسم ـ و بفتحها و هو المصدر ـ فمن فتح وجب علیه أن یقصد البیت لیفعل ما أمره الله به أن یفعله عندالوصول الیه و من قراء بالکسر و اراد الاسم، فمعناه أن یراعی قصد البیت.... فیقوم فی الکسر مقام البیت و یقوم فی الفتح مقام خادم البیت. (فتوحات، باب 72 فصل 28 و 26).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترکیب در آن راه ندارد; زیرا صفات الهی عین ذات اوست و ترکیب از ذات بسیط او به دور است. از اینرو حاجی که میخواهد به اخلاق الهی متخلق شود; (تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ الله) سعی میکند به لباس خدایی مُحرِم شود.
البته لباس احرام الهی لباس معنوی و لباس احرام بنده خدا لباس حسّی و مادی است که پوشیدن آن مقدمهای برای رسیدن به مقامات معنوی احرام میباشد. در واقع حاجی با احرام خویش به صفتی از صفات الهی متصف میشود.(1)
فلسفه احرام
احرام، حرام کردن یا وارد منطقه و محدودهای شدن است که در آن منطقه و محدوده بعضی از چیزها بر آدمی حرام میگردد.
انسان با گفتن تکبیرةالاحرامِ نماز، بسیاری از چیزها را بر خود حرام میکند; مانند خوردن، آشامیدن، حرکت کردن، خندیدن، حرف زدن و... .
در حج نیز آنگاه که حاجی مُحرِم میشود، چنین حالتی پیدا میکند و بعضی از چیزهایی که پیشتر برای او حلال بود، در حال احرام برایش حرام میگردد.
عارفان این حرمت را دلیل عزّت حاجی دانسته و میگویند: حاجی با احرامش باید در خود احساس استغنا کرده، خود را غنی از خیلی مسائل بداند. حرام کردن بعضی از امور برخود، دلیل بر عدم وابستگی انسان مُحرِم است; به عبارت دیگر، معنویت حج در هنگام احرام، حاجی را متصف به صفات الهی میکند; یعنی تشرّف به محضر حضرت ربوبی، مربوب (بنده) را به صفت ربّ متصف میکند که یکی از صفات حضرت پروردگار غنی بودن است; «عَبْدی اَطِعْنی حَتّی اَجْعَلَکَ مِثْلی»; «بنده من، مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود بگردانم».
بندگی حاجی، او را به مقام استغفار خوانده و از توجه به ماسوی الله غنی ساخته است. اقبال لاهوری در این زمینه کلام شیرین و بلندی دارد:
خدمت و محنت، شعار اشتر است *** صبر و استقلال، کار اشتر است
گامِ او در راه کم غوغاستی *** کاروان را زورق صحراستی
مست زیر بار محمل میرود *** پایکوبان سوی منزل میرود
تو هم از بار فرائض سر متاب *** برخوری از عِنْدَهُ حُسن المآب
در اطاعت کوش، ای غفلت شعار *** میشود از جبر پیدا اختیار
ناکس از فرمانپذیری کس شود *** آتش ار باشد زطغیان خَسْ شود
هرکه تسخیر مه و پروین کند *** خویش را زنجیریِ آیین کند
قطرهها دریاست از آیین وصل *** ذرّهها صحراست از آیین وصل
شکوه سنج سختیِ آیین مشو *** از حدود مصطفی بیرون مشو
نکته بسیار لطیف دیگر عرفا در خصوص احرام، این است که: ما به جای اینکه بگوییم حاجی بعضی از اشیا را به خود حرام میکند، بهتر است بگوییم: حاجی خود را به بعضی از اشیاء حرام میکند تا آن اشیاء به حاجی نرسند.
چونکه بیرون شد زباغ آن یوسف گل پیرهن *** گل به دامنگیریش دست زلیخا میشود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اِعلم أنَّ الإزار و الرداء لمّا لم یکونا مخیطین، لم یکونا مرکبین و لهذا وصف الحق نفسه بهما لعدم الترکیب. اِذ کلّ مرکّب فی حکم الانفصال و هذا سبب وجوب قول القائل. بأنّ صفات المعانی الإلهیّة لیت بأعیان زائدة علی الذات... یقول تعالی فی حدیث قدسی: الکبریاء ردائی و العظمة ازاری، فهذا احرام الهی، فانّه ذکر ثوبین لیسا لمخیطین.... فالمُحرِم قد تلبس بصفة هی للحق معنویة و فی الخلق حسّیة. هما فی الحق کبریاء و عظمة و فی الخلق راد و ازار. (فتوحات، باب 72، فصل 126 و 127).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چون حاجی برای خداست و همه اشیا برای حاجی است و این مضمون روایتی است که خدا به بندهاش میفرماید:
«یابْنَ آدَم، خَلَقْتُ الأَشْیاءَ مِنْ اَجْلِکَ وَ خَلَقْتُکَ مِنْ اَجْلی».
«ای فرزند آدم، همهچیز را بهخاطر تو آفریدم و تو را به خاطر خودم خلق کردم».
البته مضمون این روایت و مطالب عرفا از آیات قرآن کریم اخذ شده است که میفرماید:
}وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فی السَّمواتِ وَ ما فِی الاْرْضِ{.(1)
«و هرآنچه در آسمانها و زمین است را به تسخیر شما درآورد».
}هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأرْضِ جَمیعاً{.(2)
«او همان خدایی است که هرچه در زمین است را برای شما آفرید».
}وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الاِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُون{.(3)
«و جن و انس را جز برای عبادت خویش نیافریدم».
این آیات شریفه میفرماید همه چیز را برای شما و شما را جهت پرستش خودم آفریدم. البته بعضیها «لیعبدون» را به «لیعرفون» معنا کرده و گفتهاند منظور از خلقت، معرفت بوده است و حدیث قدسی معروف را نیز شاهد صدق گفتار خویش قرار دادهاند که میفرماید:
«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیاً فأحْبَبْتُ أنْ اُعْرَفَ و خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَی اُعْرَفَ».
«من گنج نهانی بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، بدین جهت مخلوقات را آفریدم تا که شناخته شوم.»
کنت کنزاً گفت مخفیا شنو *** گوهر خود گم مکن اظهار شو
بهر اَطهار است این خلق جهان *** تا نماند گنج حکمتها نهان(4)
بنابراین مُحرِم شدن و حرام کردن بعضی از چیزها به خود یا خود را به بعضی از آنها، بیانگر عظمت و عزت انسان مُحرِم است.(5)
کعبه و معرفت نفس
یکی از اسرار عرفانی سفر به سوی خانه خدا، خودشناسیِ حاصل از این سفر است. با اینکه خداوند بر همه هستی احاطه قیّومیّه دارد و به قول قرآن کریم هر طرف که رو کنی با خدا روبرو خواهی بود; (فَأیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله).(6)
بس که از هر طرفی راه به تو بسیار است *** به تو بر گردد اگر راهروی برگردد
ولی باتوجه به حسگرایی شدید اکثرِ انسانها، خداوند آنها را به سوی مثل و مانندِ خودشان که همان بیتالله الحرام باشد دعوت میکند. مثلیّت خانه خدا با آدمی چند جهت است: الف: از جهت خِلقت، که هر دو مخلوق خدا هستند. ب: از جهت جسمانیت و قابل حسّ و مشاهده بودن.
بنابراین وقتی انسان به سوی خانه خدا میرود، در واقع به سوی خودش میرود; زیرا از همان خانه یکی در وجود خود آدمی است. خانه بیرونی آیینه خانه درونی (دل) و خانه درونی آیینه خانه بیرون (کعبه) میشود و در هنگام وصال مسالک مییابد که آنچه به دنبالش بوده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جاثیه: 13
2 ـ بقره: 29
3 ـ الذاریات: 56
4 ـ دفتر چهارم، ابیات، 3029 و 3028
5 ـ لما أمَرَ الله تعالی الإنسان أن یدخل فی الإحرام فیصیر حراماً بعد ما کان حلالاً و صفه بصفة العزة أن یصل الیه من الأشیاء التی کانت یصل الیه قبل أن یتّصف بهذه المَنَعة اذا الأشیاء تطلب الإنسان: لأنّها خلقت من أجله فهی تطلبه بالتسخیر الذی خلقها الله علیه.... فهذه عزة اضافیة لأنّه حَجَر ثُمَّ أباح فجعل الحق. بخلقه عزة و تحجیراً فی عبادات. من صوم و حجّ و صلاة ـ أنْ یصل الیه بعض ما خلق من أجله فاعتزَّ وَ اِمتنع عن بعض الاشیاء و لم یمتنع ان یناله بعضها.... فما حرمت علیه (الانسان) الاشیاء علی الحقیقة و انما هو الحرام علی الاشیاء لأنّه ما خلق الاّ لِرَبّه و الاشیاء خلقت له فهی تطلبه کما انّه یطلب ربه. فقد بینت لک مرتبتک... فأبان سبحان لک عن مرتبتک لتعرف موطن ذلّتک عن موطن عزّتک و أنت ما اعتززت و لا صرت حراماً علی الأشیاء منک بل هو جعلک حراماً علی الأشیاء أن ینالک فامرک أن تحرم فدخلت فی الأحرام فصرت حراماً. (فتوحات، باب 72، فصل 169 تا 171).
6 ـ بقره: 115
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در خودش هست. در این زمان است که به خودش واقف گشته و خودش را میشناسد وقتی خود را شناخت خدای خود را نیز میشناسد که: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».
خانه خدا دلیل معرفت انسان میشود. معرفت به خود و خدا. همچنین باعث میشود که آدمی بفهمد قویترین دلیل و نزدیکترین راه به خدا، خودش بوده است.
محیالدین عربی در کتاب فتوحات، فصلی به همین عنوان باز کرده و به بیان مطلب فوقالذکر پرداخته است.(1)
شاید قصه سفر سی مرغ به سوی سیمرغ شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در منطقالطیر همین باشد که وقتی مرغها به میعادگاه و کعبه مقصود رسیدند سیمرغ را به شکل30 مرغی که به مقصود رسیده بودند دیدند.
آفتاب قربت از پیشان بتافت *** جمله را از پرتو آن جان بتافت
هم زعکس روی سی مرغ جهان *** چهره سیمرغ دیدند آن زمان
چون نگه کردند این سیمرغ زود *** بیشک این سیمرغ آن سیمرغ بود
در تحیّر جمله سرگردان شدند *** می ندانستند این یا آن شدند
خویش را دیدند سیمرغ تمام *** بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه *** بود این سیمرغ در آن جایگاه
ور به سوی خویش کردندی نظر *** بود این سیمرغ ایشان آن دگر
ور نظر در هر دو کردندی به هم *** هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک آن و آن یک بود این *** در همه عالم کسی نشنود این
آن همه غرق تحیّر ماندند *** بیتفکر در تفکر ماندند
چون ندانستند هیچ از هیچ حال *** بیزبان کردند از آن حضرت سؤال
کشف این سرّ قوی درخواستند *** حلّ مایی و تویی درخواستند
بیزبان آمد از آن حضرت جواب *** کآینه است آن حضرت چون آفتاب
هرکه آید خویشتن بیند درو *** جان و تن هم جان و تن بیند درو(2)
کعبه نور، کعبه حجاب
با توجه به اینکه گفته شد کعبه دلیل و راهگشای انسان و نور راه اوست تا بتواند خود و خدایش را بهتر بشناسد، سالک الی الله در عین حال باید بداند که کعبه وسیله تقرّب به خداست و نباید ظواهر و زیباییهای کعبه و اطراف آن، وی را از توجه به صاحب خانه بازدارد; از اینرو وقتی آیینه بودن خانه خدا برای حاجی و سالک الیالله روشن شد، باید متوجه صاحب خانه شود و تجلّیات او را در خانه خویش ملاحظه کند و این سیر و سلوک خود را با سیر و سلوک صاحب مکتب; یعنی حضرت خاتمالأنبیا ـ علیه و علی آله افضل صلوات المصلّین ـ مقایسه کند که در معراج، آیات زیادی; اعم از ارضی و سمائی به وی نشان داده شد ولی آن حضرت در مقابل هیچیک از آنها حیران نگشت و از همه گذشت تا اینکه:
«ثُمَّ دَنی فَتَدلّی فَکان قابَ قَوْسَیْنِ أوْ أدْنی»(3)
«سپس نزدیک و نزدیکتر شد، پس این نزدیکی به اندازه دو کمان یا کمتر از آنرسید».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الدلالة علی البیت دلالة علی نفسک. ثم انه دلک علی «البیت» الذی هو مثلک و من جنسک اعنی انّه مخلوق. فدلالته لک علی «البیت» دلالته علی نفسک; فی قوله: من عرف نفسه فقد عرف ربّه فاذا قصدت البیت انما قصدت نفسک فاذا وصلت الی نفسک عرفت من أنت؟ و اذا عرفت من أنت، عرفت ربک.... فانه هناک یحصل لک العلم الصحیح فانّ الدلیل قد یکون خلاف المدلول و قد یکون عین المدلول. فلا شیء اولّ علی الشیء من نفسه... فالإنسان أقرب دلیل علیه (ربه) من کونه مخلوقاً علی صورته و لهذا ناداک من قریب لقرب المناسبة فقال: انی قریب اجیب دعوة الداعی اذا دعانی. (باب 72، فصل 252).
2 ـ منطقالطیر، تصحیح دکتر مشکور، ص275
3 ـ النجم: 9
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کسانیکه مقصود از حج را فقط رسیدن به خانه خدا میدانند، وقتی به خانه میرسند در آنجا بازمیمانند و کعبه نهایت سفر آنها محسوب میشود، ولی عرفا کعبه را اولین منزلگه سلوک خود قرار داده و با استفاده از برکات کعبه و انوار آن، سیر ارضی خود را به سیر سماوی تبدیل میکنند.
آنانکه مبهوت زرق و برق ظواهر کعبه و موج جمعیت میشوند، از فیوضات باطنی آن محروم شده و خانه خدا آنها را از نظر به صاحبخانه بازمیدارد و به عبارت دیگر، خانه خدا حجاب صاحبخانه میشود.
حاجی به هنگام طواف به دور خانه، و تکرار «لَبَّیْکَ اَلّلهُمَّ لَبَّیْک...» باید گوشش را تیز کند و صدای پروردگارش را یا بشنود و یا درک کند; زیرا او نیز در جواب یاربهای بندگان خویش لبیک میگوید. حاجی باید صدایش را بلند کند و چشم و گوشش را تیز. چون خانه خدا از ندای حاجی لذّت میبرد،(1) حاجی نیز میتواند از جوابی که میشنود یا از صحنههایی که میبیند لذت ببرد.
این جهان کوه است و فعل ما ندا *** سوی ما آید نداها را صدا(2)
گذشته از این خداوند سبحان خود فرموده است:
«اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ»(3)
«بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را».
اجابت الهی دو صورت دارد: یا ملموس و ظاهری است و یا غیرملموس و باطنی. در صورت ظاهری، انسان یا جواب صدایش را میشنود و یا اجابت شدن خواستهاش را میبیند اما این مسأله فرع بر اجابت باطنی است; زیرا آدمی تا مقبول درگاه الهی واقع نشده باشد حال دعا و زاری پیدا نمیکند. بنابراین خود دعا کردن دلیل پذیرفته شدن دعا قبل از شروع به دعاست.
ای دعا ناکرده از تو مستجاب *** داده دل را هر دمی صد فتح باب
ما عدم بودیم تقاضامان نبود *** لطف تو ناگفته ما میشنود
مولوی در این خصوص حکایتی دارد که مضمونش کاملا مطابق آیات قرآنی و روایات حضرات معصومین است.
آن یکی الله میگفتی شبی *** تا که شیرین گردد از ذکرش لبی
گفت شیطانش خموش ای سختروی *** چند گویی آخر ای بسیارگوی
این همه الله گفتی از عتو *** خود یکی الله را لبیک کو؟
او شکسته دل شد و بنهاد سر *** دید در خواب او خضر را در حضر
گفت هین از ذکر چون واماندهای *** چون پشیمانی از آن کش خواندهای؟
گفت لبیکم نمیآید جواب *** زان همی ترسم که باشم ردّ باب
گفت خضرش که خدا این گفت به من *** که برو با او بگو ای ممتحن
نی که آن الله تو لبیک ماست *** آن نیاز و سوز دردت پیک ماست
نی تورا در کار من آوردهام *** نه که من مشغول ذکرت کردهام
حیلهها و چارهجوییهای تو *** جذب ما بود و گشاد آن پای تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ فالإجابة للهِ بالتلبیة لدعائه و رفع الصوت به من أجل البیت لبعده «عن المدعو فانّه دعاه من البیت» لأنّه دعاه لیراه فیه لتجلیه کما }اسری بعبده لیلاً... لیریه من آیاته{ التی هی دلائل علیه و قد یکون ظهور الشیء للطالب دلیلاً علی نفسه، فیکون من آیاته ان یتجلی له فیراه فیکون له دلیلاً علی نفسه فوجب رفع الصوت بالتلبیه لاجل ماللبیت من الحظ فی هذا الدعا فانّه المقصود فی اللفظ فهو (البیت) الحجاب علی الوجه المقصود. (فتوحات، باب 72، فصل 255).
2 ـ مولوی
3 ـ غافر: 60
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترس و عشق تو کمند لطف ماست *** زیر هر یا ربّ تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست *** زانکه یا رب گفتنش دستور نیست
تحریم صید:
یکی از محرمات بر انسان مُحرِم، صید کردن است. حاجی تا وقتی محرم است نباید حیوانی را صید کند یا به قتل برساند. این مطلب در قرآن کریم چنین بیان شده است:
}یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لِیَبْلُوَنَّکُم الله بِشَیء مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ اَیْدیکُمْ وَ رِماحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلک فَلَهُ عَذابٌ اَلیمٌ{.(1)
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، خدا شما را چیزی از صید امتحان میکند; صیدی که دستان یا تیرهای شما بدان میرسد تا اینکه معلوم شود چه کسی از خدا و از قیامت میترسد. پس هرکس بعد از این تعدّی کرده و امر الهی را زیر پا نهد برایش عذابی دردناک خواهد بود».
}یا اَیُّهَا الّذینَ امَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أنْتُمْ حُرُمٌ و من...{.(2)
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، تا زمانی که در احرام هستید به صید و کشتن حیوانات مبادرت نکنید...»
}اُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ وَلِلسَّیّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللهَ الّذی اِلیْهِ تُحشَرُونَ{.(3)
«صید و خوردن از حیوانات حلالگوشت دریایی در حال احرام، برای شما حلال شده ولی صید حیوانات برّی حرام است. و تقوای الهی را پیشه کنید خدایی که به سوی آن محشور خواهید شد».
آنچه در مضمون آیات شریفه است ظاهراً یک حکم فقهی ساده است که طبق آن صید حیوانات برّی حرام گشته و صید حیونات بحری در دوران احرام حلال گردیده است. لیکن در عرفان برای آن باطن و سرّی بیان شده; حکمتی برای تحریم صید برّی و حکمتی برای حلّیت صید بحری.
حکمت تحریم صید این است که حاجی در این ایام خود صید حضرت حق است. آنکه خود در دام دیگری است نمیتواند دیگری را به دام بیاندازد. همانگونه که انسان برای صید کردن حیوانات برای آنها دام مینهد خدا نیز حُبّ الهی را دام حاجیان مؤمن قرار داده و آنها را صید کرده است.
محیالدین عربی میگوید: همانگونه که صیاد برای جلب صید صدایی همانند صدای خودشان درمیآورد تا صید به دام نزدیک شود، حضرت حق نیز مؤمنان را به صدای خودشان ندا زده و آنها را به سوی خود جلب میکند.
مولوی همین مطلب را چنین بیان میکند:
بانگ میآمد که ای طالب بیا *** جود محتاج گدایان چون گد
جود میجوید گدایان و ضعاف *** همچو خوبان کآینه جویند صاف
روی خوبان زآینه زیبا شود *** روی احسان از گدا پیدا شود
پس ازین فرمود حق در وَالضُّحی *** بانگ کم زن ای محمد بر گد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مائده: 94
2 ـ مائده: 95
3 ـ مائده: 96
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چون گدا آیینه جودست هان *** دَم بود بر روی آیینه زیان
آن یکی جودش گدا آرد پدید *** و آن دگر بخشد گدایان را مزید
پس گدایان آینه جود حقاند *** و آن که با حقند جود مطلقاند(1)
مولوی میگوید جود و احسان الهی دام نیازمندان، بلکه علت نیاز است. ولی
محیالدین عربی میگوید: آنانکه احسان الهی دامشان است گروهی دیگرند اما خاصّان الهی نباید بنده احسان باشند و خداوند از آن جهت که غیور است خوش ندارد که اینان از خدا غافل شده و به احسان او مشغول باشند و از آنجا که صید حیوانات برّی خود نوعی احسان است، لذا برای حاجیان در حال احرام حرام شده است.
حکمت حلّیت حیوانات بحری
حکمتی که برای حلّیت صید بحری بیان شده، این است که صید دریایی، صید آبی است و آب مایه حیات میباشد که هرچیز زندهای از آن آفریده شده است همانگونه که قرآن کریم نیز میفرماید:
«وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیء حَیّ».(2)
«و هر چیز زندهای را از آب آفریدیم».
و چون مقصود از عبادت و غیر عبادت زندگی دلهاست، پس بین آب که مایه حیات است و عبادت که مایه حیات دلهاست، مناسبت بوده و هر دو خواسته الهی را بهجا میآورند، از اینرو صید دریایی حلال شده است.(3) و امّا علّت اینکه فقط صید دریایی حلال است نه صید آبی این است که حکم الهی وسعت دارد و دریا نیز وسعت دارد، از اینجهت مناسبت بین دریا و حکم الهی هست نه غیر دریا.
دوام تلبیه و وسعت آن
تلبیه همان لبیک گفتن است و آن یکی از شعائر حج و حاجیان است. حاجی با تکرار «لَبَّیک اَللّهُمَّ لَبَّیک...» ندای پروردگارش را که او را به زیارت خانه خود خوانده است پاسخ مثبت میدهد.
حضرت امام خمینی(رحمه الله) دراینباره میفرماید:
«از آنجاکه در این مناسک عجیب، از اول احرام و تلبیه تا آخر مناسک، اشاراتی عرفانی و روحانی است که تفصیل آنها در این مقال میسر نیست، اکتفا به بعض اشارات تلبیههمیکنم:
لبیکهای مکرر از کسانی حقیقت دارد که ندای حق را به گوش جان شنیده و به دعوت الله تعالی به اسم جامع، جواب دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب، گویی گوینده از خود در این محضر بیخود شده و جواب دعوت را تکرار میکند و دنباله آن، سلب شریک به معنای مطلق آن مینماید، که اهل الله میدانند، نه شریک در الوهیت فقط. گرچه سلب شریک در آن نیز شامل همه مراتب تا فنای عالم در نظر اهل معرفت است. و حاوی جمیع فقرات احتیاطی و استحبابی است مثل: «...الحَمْدُ لَکَ وَ النِّعمةلَکَ...» و حمد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مثنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، ص169
2 ـ انبیا: 30
3 ـ (فتوحات، باب 72 فصل 178 و 180).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
را اختصاص میدهد به ذات مقدس، همچنین نعمت و او نفی شریک میکند و این نزد اهل معرفت غایت توحید است».(1)
حضرت امام(رحمه الله) در اینجا به وسعت معانی جمله تلبیه اشاره میکند. اصل این جمله عبارت است از: «لَبَّیک اَللّهمَّ لَبَّیْک، لَبَّیْک لا شَریکَ لَکَ لَبّیْکَ، اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلکَ لا شَریکَ لَکَ لَبَّیْکَ».
این جمله شریف، مملو از اسرار عرفانی و اجتماعی و اخلاق و سیاسی است. از نظر عرفانی انسان سالک چون ندای پروردگارش را میشنود به او جواب داده و لبیک میگوید. و از آنجایی که همه چیز را در پرتو وجود حضرت واجبالوجود میبیند همه تعیّنها را عاریتی و تعلّقی دانسته و تنها وجود حضرت حق را وجود محض و مستقل مییابد در این صورت هیچ قدرتی و حکومتی و هیچ موجودی برای او ارزش و استقلالی نداشته و همه را معدوم میبیند. و از طرفی هر عظمت و زیبایی و نعمتهای موجود در عالم از دیدگاه حاجی سالک ]یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد[.
بنابراین چون هر نعمتی مال اوست پس هر حمدی هم باید برای او باشد. و چون مالک هرچیز جز خدای واحد نیست پس کسی حق ندارد ادعای مالکیت مطلق چیزی را بکند اولاً. و حق ندارد در ملک خدایی به عصیان و سرکشی بپردازد ثانیاً.
آری آنکه به ندای خدای احد و واحد پاسخ مثبت داده و با او پیمان بندگی میبندد، از هر بندی خود را رها میسازد و دیگر به هیچ ندایی لبیک نمیگوید.
هر که پیمان با هوالموجود بست *** گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است *** عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاکتر *** پاکتر چالاکتر بیباکتر
عقل در پیچاک اسباب و علل *** عشق چوگانباز میدان عمل
عشق را آرام جان حرّیت است *** ناقهاش را ساربان حرّیت است
آن امام عاشقان پور بتول *** سرو آزادی زبستان رسول
الله الله، بای بسمالله پدر *** معنی ذبح عظیم آمد پسر
سرخرو عشق غیور از خون او *** سرخی این مصرع از مضمون او
بر زمین کربلا بارید و رفت *** لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد *** موج خون او چمن ایجاد کرد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود *** یعنی آن اجمال را تفصیل بود
تیغ بهر عزت دین است و بس *** مقصد او حفظ آیین است و بس
ما سوی الله را مسلمان بنده نیست *** پیش فرعونی سرش افکنده نیست(2)
همچنین حضرت امام(رحمه الله) در اینخصوص میفرماید:
«در فریضه حج که لبیک به حق است و هجرت به سوی حقتعالی، به برکت ابراهیم و محمد است، مقام «نه» بر همه بتها و طاغوتهاست و شیطانها و شیطانزادههاست. و کدام بت از شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار و شوروی ملحد متجاوز بزرگتر و کدام طاغوت و طاغوتچه از طاغوتهای زمان ما بالاترند؟».(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حج در کلام و پیام امام خمینی(رحمه الله)، ص9 و 10، انتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله).
2 ـ کلیات اشعار اقبال لاهوری، تصحیح احمد سروش، ص75
3 ـ همان مدرک، ص69 و 17
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«در لبّیکَ لبّیک، «نه» بر همه بتها گویید و فریاد «لا» بر همه طاغوتها و طاغوتچهها کشید».(1)
تمام این مطالب بیانگر اسرار گوناگون و ذو ابعاد بودن حج است، لیکن علاوه بر این، سرّ دیگری نیز هست و آن اینکه از نظر عرفان انسان عارف نهتنها در ایام حج بلکه در تمام عمر با تمام وجود لبیکگوی حضرت حق است. زیرا هر انسانی در تمام لحظات عمرش در دنیا و آخرت با اوامر الهی روبرو است و هر دَم که امر خدا را اجرا کرد و از نهی او دوری جست، با این عملش ندای خدایش را لبیک گفته است. تمام آیات قرآن شریف انسانها را صدا زده و بهسوی خود میخوانند. هر انسانی هر لحظه به هر یک از این آیات عمل کند، آن لحظه لبیک گفته و اگر عمل نکند به آن امر الهی لبیک نگفته است.(2)
با توجه به اینکه انسان عارف، تمام عمرش در انجام اوامر الهی و ترک نواهی اوست پس هر لحظه به لبیکگویی خدا مشغول است چه به «زبان قال» و چه به «زبان حال.»
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند *** که همی دوزند و گاهی میدرند
قوم دیگر میشناسم ز اولیا *** که دهانشان بسته باشد از دع
از رضا که هست رام آن کرام *** جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همیبینند خاص *** کفرشان آید طلب کردن خلاص
هرچه آید پیش ایشان خوش بود *** آب حیوان گردد ار آتش بود
زهر در حلقومشان شکر بود *** سنگ اندر راهشان گوهر بود
جملگی یکسان بودشان نیک و بد *** از چه باشد این ز حُسن ظن خود
کفر باشد نزدشان کردن دعا *** کای اله از ما بگردان این قضا(3)
حجرالأسود
یکی از اعمال حُجاج به هنگام طواف، استلام (تماس) و تقبیل (بوسیدن) حجرالأسود است. در هر طوافی حاجی سعی میکند که خود را به حجرالأسود برساند و اگر به جهت ازدحام جمعیت نتواند به آن برسد به هنگام عبور از موازات آن به سویش نگاه کرده، اشارهای میکند، که این عمل به جای استلام و تقبیل محسوب میگردد.
از نظر عرفان حجرالأسود دست خدا در کعبه است و هنگامیکه حاجی خانه خدا را طواف میکند در هر گردشی با رساندن خود به حجرالأسود و بوسیدن آن، با خدا بیعت میکند.(4)
حضرت امام خمینی(رحمه الله) میفرماید:
«و در لمس «حجرالأسود» بیعت با خدا بندید، که با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشید و به اطاعت و بندگی آنان، هرکه باشد و هرجا باشدـ سرننهید و خوف و زبونی را از دل بزدایید که دشمنان خدا و در رأس آنان شیطان بزرگ زبونند».(5)
کسی که در خانه خدا حضور دارد، هر بار که به دور خانه او میگردد، یکبار حجرالأسود را لمس میکند که به منزله دست خدا میباشد در واقع دستش را در دست خدا نهاده و با او بیعت بسته است. در این صورت باید توجه کند که او در محضر چه عظمتی و دستش را در دستان که نهاده است. باید ادب خاص این جایگاه را، که عرفا از آن به «ادب مع الله» تعبیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان مدرک، ص69 و 17
2 ـ و اما العارفون فانّهم لا یقطعون «التلبیه» لا فی الدنیا و لا فی الاخرة. فانهم لا یزالون یسمعون دعاء الحق فی قلوبهم مع انفاسهم. فهم ینتقلون من حال الی حال بحسب ما یدعوهم الیه الحق و هکذا المؤمنون الصادقون هم فی الدنیا دعاهم الشرع الیه فی جمیع افعالهم و اجابتهُمُ هی العاصمة لهم من وقوعهم فی محظور. فهم ینتقلون ایضاً من حال الی حال لدعاء ربّهم ایاهم فهو سبحانه داع ابداً و العارف غیر محجوب السمع فهو مجیب ابداً. (فتوحات، باب 72، فصل 278).
3 ـ مثنوی، دفتر سوم، ص 167 تصحیح رمضانی.
4 ـ الحجرالأسود یمین الله فی الأرض لنبایعه فی کلّ شوط مبایعة رضوان و بشری بقبول لِما کان منافی کل شوط... فاذا انتهینا الی الیمین الذی هو «الحجر» استشعرنا من الله سبحانه بالقبول. فبایعناه و قبّلناه بمینه المضافة الیه قُبله قبول فرح استبشار. هکذا فی کلّ شوط فان کثر الازدحام علیه اشرنا الیه اعلاماً بانا نرید تقبیله. (فتوحات، باب 72، فصل 295 و 296).
5 ـ حج در کلام و پیام امام خمینی(رحمه الله) ص17
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میکنند، حفظ کند.
آنکه دستش به دست خدا رسیده و پایش در حرم امن الهی قدم زده و چشمش به خانه او افتاده و گوشش ندای حق را شنیده است، دیگر به خود اجازه نمیدهد که از آنها در راه غیر رضای خدا استفاده کند.
حضرت امام خمینی(رحمه الله) در جای دیگر می فرماید:
«توجه داشته باشید که سفرتان سفر به سوی خدای تبارک و تعالی است. باید همانطوری که مسافرین الیالله; مثل انبیاء(علیهم السلام) و بزرگان از دین ما مسافرتشان الیالله در تمام زمان حیاتشان بوده است و یک قدم تخلف نمیکردند از آن چیزی که برنامه وصول الیالله بوده است.
شما هم الآن «وفود» الیالله دارید. شما در میقات که میروید لبیک به خدا میگویید; یعنی تو دعوت کردی و ما اجابت. مبادا عملی انجام بدهید که خدای تبارک و تعالی بفرماید که خیر، شما را قبول ندارم».(1)
پینوشتها:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ همان، ص11

تبلیغات