معرفت شناسان (15): گالیله (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
گالیله (1642ـ1564)
Galileo Galilei
مقابلة به اصطلاح کلیسای کاتولیک رومی با گالیلئو گالیلهای در دهههای آغازین سدة هفدهم را یکی از اصلیترین موارد تعارض بین علم غربی و دین دانستهاند. این مقابله را، که در واقع بین علم غربی و مسیحیت جاری در آن دوره رخ داده است، میتوان از چهار وجه نظر نگریست: (1) وضع مباحث علمی رایج در آن دوره دربارة شایستگیهای ستارهشناسی «زمین¬مرکزی» کلودیوس بطلمیوس اسکندرانی (سدة دوم میلادی) و نظریة «خورشید¬مرکزی» نیکولاس کوپرنیکوس (1543ـ1473)؛ (2) مسئلة معیارهای دقیق و درست فهم معنی و حقیقت کتاب مقدس؛ (3) وقایع تاریخی و دلایلی که به کنار گذاشتن نظریة کوپرنیکوس به عنوان دیدگاهی باطل از سوی کلیسای کاتولیک رومی در 1616 شد؛ (4) مسائل مربوط به محاکمه و محکومیت گالیله در 1633.
1. مباحث علمی
پیش از آنکه مسائل گالیله مطرح شود، حدود دو هزار سال نظریة زمین¬مرکزی که ارسطو (322ـ384 پ.م.) مطرح کرده بود نظریه مقبول ستارهشناسی در فرهنگ غربی محسوب میشد؛ نظریهای که پس از ارسطو، بعدها بطلمیوس آن را به صورت ریاضی تهذیب و عرضه کرد. براساس این دیدگاه، که بر سنت علمی قرون وسطا حاکم بود، زمین کروی و بیحرکت و در وسط کل جهان قرار داشت و ماه و خورشید و پنج سیارة مشاهده شدة دیگر در حرکات روزانة خود در جهت شرق به غرب به دور زمین میچرخیدند. همة پدیدههای دیگر که بعدها کشف میشوند، بهویژه در پرتو طبیعیات ارسطویی به خوبی با این مدل ستارهشناختی سازگار میافتادند.
کتاب کوپرنیکوس تحت عنوان دربارة گردش افلاک آسمانی 1543 و (Revolutions of the Celestial Spheres) این دیدگاه رایج را کنار گذاشت و دیدگاهی جدید در پیش نهاد که در آن خورشید در مرکز جهان قرار داشت و زمین و ماه آن در مداری در بالای مدارهای عطارد و زهره به دور آن حرکت میکردند. همه میدانند که کوپرنیکوس هیچ مدرک و شاهدی برای توجیه این نظریة جدید نداشت، بلکه تصور او این بود که نظریة جدید نسبت به نظریة بطلمیوس سازگاری درونی و قدرت تبیینی بیشتری دارد. کمکم زمان میگذشت و به نظر میآمد که شواهد یافته¬شدة جدید صحت نظریة کیهانی جدید را تأیید میکنند؛ با این همه، حتی خود گالیله نیز، که در تمام مدت عمرش کوشید برهانی قاطع در اثبات دیدگاه جدید اقامه کند، از داشتن چنین برهانی بیبهره بود، و این نکتهای است که در هرگونه بحث دربارة مقابلة کلیسا با گالیله باید جداً در مدّ نظر باشد.
گالیله تا قبل از 1597 شخصاً قانع شده بود که نظریة کوپرنیکوس درست است، اما تا 1610 چیزی در اینباره منتشر نکرد. او در این سال کتابش پیامآور ستارگان (The Starry Messenger) را منتشر کرد که در آن نخستین مشاهداتش در خصوص ماه را ثبت کرده بود. او در جریان مشاهداتش ویژگیهای جدید بسیاری در سطح ماه، و همچنین چهار قمر مشتری و اهلة زهره را کشف کرد؛ البته ما امروزه میدانیم آنچه او اقمار مشتری نامید در حقیقت حلقههای زحل بودهاند! کشف اهلة زهره اهمیت بسیار داشت زیرا هر چند نظریة کوپرنیکوسی را نمیتوانست با قاطعیت تأیید کند (برای اینکه این کشف با دیگر مدلهای مربوط به آسمان که حتی در آن دوره مطرح بودند سازگار بود) در عین حال نشان میداد که دیدگاه بطلمیوس نادرست است. در هر صورت گالیله تا 1613 به موقعیتی رسید که توانست در نوشتههایش آشکارا از دیدگاه کوپرنیکوس حمایت کند.
2. مباحث کتاب مقدس
گالیله در آن زمان از سوی دو گروه تحت فشار و مخالفت قرار گرفت: در حالیکه از یک سو رقیبان علمی بر او خرده میگرفتند، از سوی دیگر طرفداران راست¬کیشی دینی با او به مقابله برخاستند. دینداران مخالف او فقراتی از کتاب مقدس را مطرح میکردند و معتقد بودند که در این فقرات به حرکت خورشید و سکون زمین تصریح شده است. آنها این فقرات را ذکر میکردند: آفرینش 1؛ کتاب جامعه 6ـ4:1؛ یوشع 12:10؛ مزامیر6ـ4:19 و 93 و104. گالیله در پاسخ به منتقدان دینی، در 1613 به دوست و همکار علمیاش کشیش بِنِدِکتو کاسنلّی (1643ـ1578) نامهای مفصل نوشت. این نامه در حقیقت دیدگاه او درباب نسبت بین علم و دین را آشکار ساخت. گالیله در 1615 در نامه به گراند دوشس کریستینا دیدگاهش را مفصلتر توضیح داد، اما چون نامة نخست او مخالفتها را به شدت تحریک کرده بود، این نامه از بدو انتشار تا 1636، یعنی تا سه سال بعد از محاکمة او، توقیف شد.
دیدگاه گالیله در باب نسبت بین علم و دین را میشود به شرح زیر خلاصه کرد:
خداوند مصنّف دو کتاب بزرگ وحی و طبیعت است؛ بنابراین اگر ما زبان هر دو کتاب را بدانیم و معنای آنها را بفهمیم، بروز تعارض در میان آنها غیرممکن است. برآوردن این شرط به ویژه درباب کتاب مقدس دشوارتر است زیرا خداوند آن را به زبانی تصنیف کرده است که بتواند عالیترین حقایق معنوی و روحانی را به مردم عادی تفهیم کند. بنابراین کتاب مقدس سرشار از مجازگویی است و در نسبت دادنِ معانی تحتاللفظی به کلمات کتاب باید بیشترین دقت را داشت که نباید معنای تحتاللفظی آن در مدّ نظر بوده باشد، و علاوه بر این باید توجه داشت که هدف کتاب مقدس هدفی دینی و اخلاقی است، و بنابراین اولاً و بالذات نمیتواند همچون منبعی برای دانش و در خصوص جهان طبیعی به کار آید. در حقیقت او معتقد بود که کتاب مقدس به ما نمیگوید که آسمان چگونه در کار است بلکه به ما میآموزد که ما چگونه به آسمان برویم و آسمانی شویم.
کاردینال روبرت بلارمین Robert Belarmine) 1621ـ1542) که سخنگوی اصلی کلیسا در برابر گالیله بود بسیاری از دیدگاههای گالیله را پذیرفت اما این ملاحظة انتقادی را مطرح کرد که چون خداوند مصنف کتاب مقدس است، نه تنها همة سخنان آن وقتی درست فهمیده شود باید صادق باشد بلکه مؤمن مسیحی نیز باید همة مطالب آن را همچون موضوع باور دینی بپذیرد. بنابراین همة دانش تاریخی و واقعی موجود در کتاب مقدس دربارة جهان طبیعی در چهارچوب ایمان دینی واقع میشود، و از اینرو تحت مرجعیت کلیسا میآید.
یکی از نتایج مباحثة بین گالیله و بلارمین این شد که اگر دانشمندی بتواند بهطور قاطع ثابت کند که نظریة خورشید¬مرکزی درست است، در این صورت باید فقراتی از کتاب مقدس را که ظاهراً با این اثبات در تعارضاند بهگونهای غیر تحتاللفظی تفسیر کرد که تعارض ظاهری از میان برخیزد. این در حقیقت کمترین تمنایی بود که کلیسا میتوانست از علم داشته باشد که بتواند مدعیات خود را اثبات کند. کلیسا مانند هر عاقل دیگری نمیتوانست آن دسته از مدعیات علمی را که هنوز ثابت نشدهاند بپذیرد. گالیله هرچند بسیار کوشید نظریة خورشید¬مرکزی را اثبات کند همه میدانند که او در این کار موفق نشد. خواستة معقول کاردینال بلارمین این بود که گالیله باید آنچه به پیروی از کوپرنیکوس ادعا میکند اثبات کند و مسلم است که این خواستة معقول چیزی نیست که کسی بتواند به سبب آن کلیسا را سرزنش کند. پس تکلیف نظریة خورشید¬مرکزی از این حیث برای کلیسا روشن شد.
اما یک مسئلة دیگر مطرح بود: کلیسا در باب نظریهای که ثابت¬نشده، اما ممکن است در آینده اثبات شود چه موضعی باید داشته باشد؟ پاسخ بلارمین واضح و معقول بود: در این صورت باید نظریه سنتی حفظ شود زیرا حقایق عالی کتاب مقدس آن را تأیید میکند و در عین حال برای پذیرش آن نیازی به عدول از معنای تحتاللفظی کلمات کتاب نیست. نمیتوان به صرف امکان اثبات نظریهای در آینده از نظریة مقبول فعلی دست برداشت. وقتی ما امروز به این پاسخ متین بلارمین توجه میکنیم میبینیم که او چه موضع علمشناسانة درستی در باب جانشینی نظریهها داشته است، موضعی که بعدها ویرایش جدید آن در مثلاً برنامة پژوهشی لاکاتوش یا دیدگاه کوهن در باب جانشینی نظریهها مطرح شد. اما برای گالیله دیدگاه کوپرنیکوسی، چه اثبات میشد چه نمیشد، هم مقبول بود و هم در نهایت از مضووعات ایمان دینی محسوب نمیشد.
در حقیقت بلارمین معتقد بود دیدگاه کوپرنیکوسی باید مشروط پذیرفته شود نه به مثابه نظریهای واقع¬گرایانه. به تعبیر دیگر، می¬توان آن دیدگاه را صرفاً به نحو مِن عندی از برای تسهیل محاسبات ستارهشناختی پذیرفت نه به نحو واقعگرایانه.
3. محکومیت دیدگاه کوپرنیکوس
در ماههای اولیة 1616 مباحثة بین کلیسا و طرفداران نظریة خورشید مرکزی به اوج خود رسید. گالیله ظاهراً با هدف قانع ساختن کلیسا در باب عدم دخالت در موضوع به رم رفته بود، اما نتایج به دست آمده دقیقاً برخلاف انتظار او بود. در فوریة همان سال پاپ پل پنجم (متولد 1552، پاپ از 1605 تا 1621) از عدهای از متکلمان مسیحی خواست تا در باب دیدگاه خورشید¬مرکزی اظهار عقیده کنند. آنها به او گفتند که دیدگاه خورشید¬مرکزی نه تنها غلط، بلکه بیدینانه است زیرا در بسیاری از مواضع کتاب مقدس با آن در تعارض است. پاپ این فتوای آنها را تعدیل کرد و در 5 مارس 1616 دیدگاه کوپرنیکوس را محکوم کرد اما نه به مثابه دیدگاهی بیدینانه و ملحدانه، بلکه به مثابه دیدگاهی «غلط و به طور کلی مخالف با تعلیمات کتاب مقدس». در نتیجه کتاب دربارة گردش افلاک آسمانی توقیف شد «تا اینکه تصحیح گردد». منظور از «تصحیح» این بود که فصل 8 از کتاب اول، و چند جمله در سراسر کتاب که بر حرکت زمین تصریح داشتند حذف شوند. این حکم بحث بین علم و دین را در آن زمان خاتمه داد، اما مسئلة تعارض علم و دین را برای همیشه در فرهنگ غربی جا انداخت.
برخلاف تصور شایع، که کاملاً زمینة تبلیغاتی و ضد دینی دارد، در این محکومیت نه نامی از گالیله آمده است، و نه نامی از آثار گالیله. پاپ به کاردینال بلارمین دستور داد تا با گالیله ملاقات کند و او را از تصمیم کلیسا علیه دیدگاه کوپرنیکوسی آگاه سازد و از او بخواهد که بر این تصمیم گردن نهد. این ملاقات در روز 26 فوریة 1616 صورت گرفت. کسی به طور دقیق نمیداند که در این ملاقات چه اتفاقی افتاد زیرا دو روایت کاملاً متناقض از محتوای ملاقات به ما رسیده است. به روایت نخست، بلارمین میگوید که آنچه در آن ملاقات رخ داد این بود که فقط گالیله از محتوای حکم 5 مارس اطلاع یافت و به او گفته شد که دیدگاه کوپرنیکوس دیدگاهی است که «نمیتوان از آن دفاع کرد یا به آن معتقد شد». بلارمین به ما نمیگوید که گالیله مقاومت کرد. اما به روایت دوم، میگویند در آن ملاقات به گالیله گفته شد که «نه بهطور شفاهی و نه در نوشتجات نباید به آن دیدگاه معتقد باشد یا آن را تعلیم دهد یا از آن دفاع کند». بسیاری از محققان جدید، روایت دوم را جعلی میدانند و بنابراین، امروزه این روایت، کنار گذاشته شده است. با این همه، کسانی که زمینههای تبلیغاتی را بهترین مساعد پیشبرد اهداف خود میدانند هنوز دوست دارند که روایت ساختگی دوم را بیشتر مطرح کنند.
4. محاکمة گالیله
گالیله پس از آن ملاقات مدت 7 سال از هرگونه اظهارنظر در باب دیدگاه کوپرنیکوس خودداری کرد. اما در 1623 با خرسندی کامل اطلاع یافت که فئو باربرینی Maffeo Barberini، 1644ـ1568) که مردی اهل توسکا و ادیب بود و گالیله با او شخصاً آشنایی داشت تحت عنوان اوربان هشتم (Urban VIII) به پاپی انتخاب شده است. امید گالیله به احیای دیدگاه خورشید-مرکزی زنده شد و سال بعد به رم رفت. او با اوربان هشتم شش دور مذاکره کرد (که البته متأسفانه هیچ چیزی از محتوای این مذاکرات به طور مستقیم ثبت نشده است). اوربان هشتم از جمله به او گفت که میتواند دربارة دیدگاه کوپرنیکوسی بنویسد به شرطی آن را در حد فرضیه تلقی کند.
گالیله تصمیم گرفت محاورهای به شیوة محاورات افلاطون بنویسد و در آن ادلة هر دو طرف منازعه در باب دیدگاه کوپرنیکوسی را بیاورد و ارزیابی کند. در این محاوره که در 1632 تحت عنوان گفتگو دربارة دو نظام جهانی بزرگ (Dialogue Concerning the Two Chief World Systems) منتشر شد سه نفر گفتگو میکنند: سالویاتی (Salviati) که از جانب خود گالیله سخن میگوید و افکار و اندیشههای جدید در میان میآورد؛ سیمپلیچیو (Simplicio) که به تفصیل از دیدگاه قدیم دفاع میکند، ساگرِدو (Sagredo) که محققی است با اندیشهای آزاد و سخنان آن دو را از موضعی بیطرفانه و به صورتی انتقادی بررسی میکند. این کتاب در واقع مشهورترین اثر علمی گالیله و در حد خود یکی از شاهکارهای ادبیات ایتالیایی است. سخن کتاب قطعاً بهگونهای است که خواننده تصور کند که حق به جانب سالویاتی است، بنابراین گفتگو در واقع دفاعیهای است برای دیدگاه خورشید مرکزی.
این موضوع باعث شد که پاپ اوربان هشتم شورایی تشکیل دهد. شورا نتیجه گرفت که گالیله نه تنها بر طبق سند موجود مربوط به ملاقات با بلارمین متعهد بوده است که در دفاع از دیدگاه کوپرنیکوس چیزی ننویسد، و بنابراین این تعهد خود را زیر پا گذاشته است بلکه حتی این شرط خود اوربان هشتم را نیز نادیده گرفته است که اگر دربارة آن دیدگاه چیزی بنویسد آن را در حد فرضیه تلقی کند.
بدینسان دوستی پاپ با گالیله تیره و تار شد او گالیله در بهار 1633 محاکمه گردید. در این محاکمه در اصل دو پرسش حقوقی مطرح شد: (1) آیا گالیله از مصوبة مربوط به انتشار آثار عدول کرده است؟ (2) آیا گالیله مصوبة 1616 را زیر پا گذاشته است؟ در نهایت حکم شد که گالیله به شدن در مظان بدعتگذاری است و او مجبور شد از تعلیماتش در باب دیدگاه کوپرنیکوس اظهار ندامت کند. او شکسته دل شد و در ویلایش در نزدیکی فلورانس به گذراندن بقیة عمرش مشغول شد. در آنجا به تحقیقاتش در باب مکانیک ادامه داد و نتایج آن را در 1638 در کتابی تحت عنوان گفتار دربارة دو علم جدید(Discourse of Two New Science) منتشر کرد و این کتاب بزرگترین اثر علمی او در حوزة فیزیک محسوب است.
Galileo Galilei
مقابلة به اصطلاح کلیسای کاتولیک رومی با گالیلئو گالیلهای در دهههای آغازین سدة هفدهم را یکی از اصلیترین موارد تعارض بین علم غربی و دین دانستهاند. این مقابله را، که در واقع بین علم غربی و مسیحیت جاری در آن دوره رخ داده است، میتوان از چهار وجه نظر نگریست: (1) وضع مباحث علمی رایج در آن دوره دربارة شایستگیهای ستارهشناسی «زمین¬مرکزی» کلودیوس بطلمیوس اسکندرانی (سدة دوم میلادی) و نظریة «خورشید¬مرکزی» نیکولاس کوپرنیکوس (1543ـ1473)؛ (2) مسئلة معیارهای دقیق و درست فهم معنی و حقیقت کتاب مقدس؛ (3) وقایع تاریخی و دلایلی که به کنار گذاشتن نظریة کوپرنیکوس به عنوان دیدگاهی باطل از سوی کلیسای کاتولیک رومی در 1616 شد؛ (4) مسائل مربوط به محاکمه و محکومیت گالیله در 1633.
1. مباحث علمی
پیش از آنکه مسائل گالیله مطرح شود، حدود دو هزار سال نظریة زمین¬مرکزی که ارسطو (322ـ384 پ.م.) مطرح کرده بود نظریه مقبول ستارهشناسی در فرهنگ غربی محسوب میشد؛ نظریهای که پس از ارسطو، بعدها بطلمیوس آن را به صورت ریاضی تهذیب و عرضه کرد. براساس این دیدگاه، که بر سنت علمی قرون وسطا حاکم بود، زمین کروی و بیحرکت و در وسط کل جهان قرار داشت و ماه و خورشید و پنج سیارة مشاهده شدة دیگر در حرکات روزانة خود در جهت شرق به غرب به دور زمین میچرخیدند. همة پدیدههای دیگر که بعدها کشف میشوند، بهویژه در پرتو طبیعیات ارسطویی به خوبی با این مدل ستارهشناختی سازگار میافتادند.
کتاب کوپرنیکوس تحت عنوان دربارة گردش افلاک آسمانی 1543 و (Revolutions of the Celestial Spheres) این دیدگاه رایج را کنار گذاشت و دیدگاهی جدید در پیش نهاد که در آن خورشید در مرکز جهان قرار داشت و زمین و ماه آن در مداری در بالای مدارهای عطارد و زهره به دور آن حرکت میکردند. همه میدانند که کوپرنیکوس هیچ مدرک و شاهدی برای توجیه این نظریة جدید نداشت، بلکه تصور او این بود که نظریة جدید نسبت به نظریة بطلمیوس سازگاری درونی و قدرت تبیینی بیشتری دارد. کمکم زمان میگذشت و به نظر میآمد که شواهد یافته¬شدة جدید صحت نظریة کیهانی جدید را تأیید میکنند؛ با این همه، حتی خود گالیله نیز، که در تمام مدت عمرش کوشید برهانی قاطع در اثبات دیدگاه جدید اقامه کند، از داشتن چنین برهانی بیبهره بود، و این نکتهای است که در هرگونه بحث دربارة مقابلة کلیسا با گالیله باید جداً در مدّ نظر باشد.
گالیله تا قبل از 1597 شخصاً قانع شده بود که نظریة کوپرنیکوس درست است، اما تا 1610 چیزی در اینباره منتشر نکرد. او در این سال کتابش پیامآور ستارگان (The Starry Messenger) را منتشر کرد که در آن نخستین مشاهداتش در خصوص ماه را ثبت کرده بود. او در جریان مشاهداتش ویژگیهای جدید بسیاری در سطح ماه، و همچنین چهار قمر مشتری و اهلة زهره را کشف کرد؛ البته ما امروزه میدانیم آنچه او اقمار مشتری نامید در حقیقت حلقههای زحل بودهاند! کشف اهلة زهره اهمیت بسیار داشت زیرا هر چند نظریة کوپرنیکوسی را نمیتوانست با قاطعیت تأیید کند (برای اینکه این کشف با دیگر مدلهای مربوط به آسمان که حتی در آن دوره مطرح بودند سازگار بود) در عین حال نشان میداد که دیدگاه بطلمیوس نادرست است. در هر صورت گالیله تا 1613 به موقعیتی رسید که توانست در نوشتههایش آشکارا از دیدگاه کوپرنیکوس حمایت کند.
2. مباحث کتاب مقدس
گالیله در آن زمان از سوی دو گروه تحت فشار و مخالفت قرار گرفت: در حالیکه از یک سو رقیبان علمی بر او خرده میگرفتند، از سوی دیگر طرفداران راست¬کیشی دینی با او به مقابله برخاستند. دینداران مخالف او فقراتی از کتاب مقدس را مطرح میکردند و معتقد بودند که در این فقرات به حرکت خورشید و سکون زمین تصریح شده است. آنها این فقرات را ذکر میکردند: آفرینش 1؛ کتاب جامعه 6ـ4:1؛ یوشع 12:10؛ مزامیر6ـ4:19 و 93 و104. گالیله در پاسخ به منتقدان دینی، در 1613 به دوست و همکار علمیاش کشیش بِنِدِکتو کاسنلّی (1643ـ1578) نامهای مفصل نوشت. این نامه در حقیقت دیدگاه او درباب نسبت بین علم و دین را آشکار ساخت. گالیله در 1615 در نامه به گراند دوشس کریستینا دیدگاهش را مفصلتر توضیح داد، اما چون نامة نخست او مخالفتها را به شدت تحریک کرده بود، این نامه از بدو انتشار تا 1636، یعنی تا سه سال بعد از محاکمة او، توقیف شد.
دیدگاه گالیله در باب نسبت بین علم و دین را میشود به شرح زیر خلاصه کرد:
خداوند مصنّف دو کتاب بزرگ وحی و طبیعت است؛ بنابراین اگر ما زبان هر دو کتاب را بدانیم و معنای آنها را بفهمیم، بروز تعارض در میان آنها غیرممکن است. برآوردن این شرط به ویژه درباب کتاب مقدس دشوارتر است زیرا خداوند آن را به زبانی تصنیف کرده است که بتواند عالیترین حقایق معنوی و روحانی را به مردم عادی تفهیم کند. بنابراین کتاب مقدس سرشار از مجازگویی است و در نسبت دادنِ معانی تحتاللفظی به کلمات کتاب باید بیشترین دقت را داشت که نباید معنای تحتاللفظی آن در مدّ نظر بوده باشد، و علاوه بر این باید توجه داشت که هدف کتاب مقدس هدفی دینی و اخلاقی است، و بنابراین اولاً و بالذات نمیتواند همچون منبعی برای دانش و در خصوص جهان طبیعی به کار آید. در حقیقت او معتقد بود که کتاب مقدس به ما نمیگوید که آسمان چگونه در کار است بلکه به ما میآموزد که ما چگونه به آسمان برویم و آسمانی شویم.
کاردینال روبرت بلارمین Robert Belarmine) 1621ـ1542) که سخنگوی اصلی کلیسا در برابر گالیله بود بسیاری از دیدگاههای گالیله را پذیرفت اما این ملاحظة انتقادی را مطرح کرد که چون خداوند مصنف کتاب مقدس است، نه تنها همة سخنان آن وقتی درست فهمیده شود باید صادق باشد بلکه مؤمن مسیحی نیز باید همة مطالب آن را همچون موضوع باور دینی بپذیرد. بنابراین همة دانش تاریخی و واقعی موجود در کتاب مقدس دربارة جهان طبیعی در چهارچوب ایمان دینی واقع میشود، و از اینرو تحت مرجعیت کلیسا میآید.
یکی از نتایج مباحثة بین گالیله و بلارمین این شد که اگر دانشمندی بتواند بهطور قاطع ثابت کند که نظریة خورشید¬مرکزی درست است، در این صورت باید فقراتی از کتاب مقدس را که ظاهراً با این اثبات در تعارضاند بهگونهای غیر تحتاللفظی تفسیر کرد که تعارض ظاهری از میان برخیزد. این در حقیقت کمترین تمنایی بود که کلیسا میتوانست از علم داشته باشد که بتواند مدعیات خود را اثبات کند. کلیسا مانند هر عاقل دیگری نمیتوانست آن دسته از مدعیات علمی را که هنوز ثابت نشدهاند بپذیرد. گالیله هرچند بسیار کوشید نظریة خورشید¬مرکزی را اثبات کند همه میدانند که او در این کار موفق نشد. خواستة معقول کاردینال بلارمین این بود که گالیله باید آنچه به پیروی از کوپرنیکوس ادعا میکند اثبات کند و مسلم است که این خواستة معقول چیزی نیست که کسی بتواند به سبب آن کلیسا را سرزنش کند. پس تکلیف نظریة خورشید¬مرکزی از این حیث برای کلیسا روشن شد.
اما یک مسئلة دیگر مطرح بود: کلیسا در باب نظریهای که ثابت¬نشده، اما ممکن است در آینده اثبات شود چه موضعی باید داشته باشد؟ پاسخ بلارمین واضح و معقول بود: در این صورت باید نظریه سنتی حفظ شود زیرا حقایق عالی کتاب مقدس آن را تأیید میکند و در عین حال برای پذیرش آن نیازی به عدول از معنای تحتاللفظی کلمات کتاب نیست. نمیتوان به صرف امکان اثبات نظریهای در آینده از نظریة مقبول فعلی دست برداشت. وقتی ما امروز به این پاسخ متین بلارمین توجه میکنیم میبینیم که او چه موضع علمشناسانة درستی در باب جانشینی نظریهها داشته است، موضعی که بعدها ویرایش جدید آن در مثلاً برنامة پژوهشی لاکاتوش یا دیدگاه کوهن در باب جانشینی نظریهها مطرح شد. اما برای گالیله دیدگاه کوپرنیکوسی، چه اثبات میشد چه نمیشد، هم مقبول بود و هم در نهایت از مضووعات ایمان دینی محسوب نمیشد.
در حقیقت بلارمین معتقد بود دیدگاه کوپرنیکوسی باید مشروط پذیرفته شود نه به مثابه نظریهای واقع¬گرایانه. به تعبیر دیگر، می¬توان آن دیدگاه را صرفاً به نحو مِن عندی از برای تسهیل محاسبات ستارهشناختی پذیرفت نه به نحو واقعگرایانه.
3. محکومیت دیدگاه کوپرنیکوس
در ماههای اولیة 1616 مباحثة بین کلیسا و طرفداران نظریة خورشید مرکزی به اوج خود رسید. گالیله ظاهراً با هدف قانع ساختن کلیسا در باب عدم دخالت در موضوع به رم رفته بود، اما نتایج به دست آمده دقیقاً برخلاف انتظار او بود. در فوریة همان سال پاپ پل پنجم (متولد 1552، پاپ از 1605 تا 1621) از عدهای از متکلمان مسیحی خواست تا در باب دیدگاه خورشید¬مرکزی اظهار عقیده کنند. آنها به او گفتند که دیدگاه خورشید¬مرکزی نه تنها غلط، بلکه بیدینانه است زیرا در بسیاری از مواضع کتاب مقدس با آن در تعارض است. پاپ این فتوای آنها را تعدیل کرد و در 5 مارس 1616 دیدگاه کوپرنیکوس را محکوم کرد اما نه به مثابه دیدگاهی بیدینانه و ملحدانه، بلکه به مثابه دیدگاهی «غلط و به طور کلی مخالف با تعلیمات کتاب مقدس». در نتیجه کتاب دربارة گردش افلاک آسمانی توقیف شد «تا اینکه تصحیح گردد». منظور از «تصحیح» این بود که فصل 8 از کتاب اول، و چند جمله در سراسر کتاب که بر حرکت زمین تصریح داشتند حذف شوند. این حکم بحث بین علم و دین را در آن زمان خاتمه داد، اما مسئلة تعارض علم و دین را برای همیشه در فرهنگ غربی جا انداخت.
برخلاف تصور شایع، که کاملاً زمینة تبلیغاتی و ضد دینی دارد، در این محکومیت نه نامی از گالیله آمده است، و نه نامی از آثار گالیله. پاپ به کاردینال بلارمین دستور داد تا با گالیله ملاقات کند و او را از تصمیم کلیسا علیه دیدگاه کوپرنیکوسی آگاه سازد و از او بخواهد که بر این تصمیم گردن نهد. این ملاقات در روز 26 فوریة 1616 صورت گرفت. کسی به طور دقیق نمیداند که در این ملاقات چه اتفاقی افتاد زیرا دو روایت کاملاً متناقض از محتوای ملاقات به ما رسیده است. به روایت نخست، بلارمین میگوید که آنچه در آن ملاقات رخ داد این بود که فقط گالیله از محتوای حکم 5 مارس اطلاع یافت و به او گفته شد که دیدگاه کوپرنیکوس دیدگاهی است که «نمیتوان از آن دفاع کرد یا به آن معتقد شد». بلارمین به ما نمیگوید که گالیله مقاومت کرد. اما به روایت دوم، میگویند در آن ملاقات به گالیله گفته شد که «نه بهطور شفاهی و نه در نوشتجات نباید به آن دیدگاه معتقد باشد یا آن را تعلیم دهد یا از آن دفاع کند». بسیاری از محققان جدید، روایت دوم را جعلی میدانند و بنابراین، امروزه این روایت، کنار گذاشته شده است. با این همه، کسانی که زمینههای تبلیغاتی را بهترین مساعد پیشبرد اهداف خود میدانند هنوز دوست دارند که روایت ساختگی دوم را بیشتر مطرح کنند.
4. محاکمة گالیله
گالیله پس از آن ملاقات مدت 7 سال از هرگونه اظهارنظر در باب دیدگاه کوپرنیکوس خودداری کرد. اما در 1623 با خرسندی کامل اطلاع یافت که فئو باربرینی Maffeo Barberini، 1644ـ1568) که مردی اهل توسکا و ادیب بود و گالیله با او شخصاً آشنایی داشت تحت عنوان اوربان هشتم (Urban VIII) به پاپی انتخاب شده است. امید گالیله به احیای دیدگاه خورشید-مرکزی زنده شد و سال بعد به رم رفت. او با اوربان هشتم شش دور مذاکره کرد (که البته متأسفانه هیچ چیزی از محتوای این مذاکرات به طور مستقیم ثبت نشده است). اوربان هشتم از جمله به او گفت که میتواند دربارة دیدگاه کوپرنیکوسی بنویسد به شرطی آن را در حد فرضیه تلقی کند.
گالیله تصمیم گرفت محاورهای به شیوة محاورات افلاطون بنویسد و در آن ادلة هر دو طرف منازعه در باب دیدگاه کوپرنیکوسی را بیاورد و ارزیابی کند. در این محاوره که در 1632 تحت عنوان گفتگو دربارة دو نظام جهانی بزرگ (Dialogue Concerning the Two Chief World Systems) منتشر شد سه نفر گفتگو میکنند: سالویاتی (Salviati) که از جانب خود گالیله سخن میگوید و افکار و اندیشههای جدید در میان میآورد؛ سیمپلیچیو (Simplicio) که به تفصیل از دیدگاه قدیم دفاع میکند، ساگرِدو (Sagredo) که محققی است با اندیشهای آزاد و سخنان آن دو را از موضعی بیطرفانه و به صورتی انتقادی بررسی میکند. این کتاب در واقع مشهورترین اثر علمی گالیله و در حد خود یکی از شاهکارهای ادبیات ایتالیایی است. سخن کتاب قطعاً بهگونهای است که خواننده تصور کند که حق به جانب سالویاتی است، بنابراین گفتگو در واقع دفاعیهای است برای دیدگاه خورشید مرکزی.
این موضوع باعث شد که پاپ اوربان هشتم شورایی تشکیل دهد. شورا نتیجه گرفت که گالیله نه تنها بر طبق سند موجود مربوط به ملاقات با بلارمین متعهد بوده است که در دفاع از دیدگاه کوپرنیکوس چیزی ننویسد، و بنابراین این تعهد خود را زیر پا گذاشته است بلکه حتی این شرط خود اوربان هشتم را نیز نادیده گرفته است که اگر دربارة آن دیدگاه چیزی بنویسد آن را در حد فرضیه تلقی کند.
بدینسان دوستی پاپ با گالیله تیره و تار شد او گالیله در بهار 1633 محاکمه گردید. در این محاکمه در اصل دو پرسش حقوقی مطرح شد: (1) آیا گالیله از مصوبة مربوط به انتشار آثار عدول کرده است؟ (2) آیا گالیله مصوبة 1616 را زیر پا گذاشته است؟ در نهایت حکم شد که گالیله به شدن در مظان بدعتگذاری است و او مجبور شد از تعلیماتش در باب دیدگاه کوپرنیکوس اظهار ندامت کند. او شکسته دل شد و در ویلایش در نزدیکی فلورانس به گذراندن بقیة عمرش مشغول شد. در آنجا به تحقیقاتش در باب مکانیک ادامه داد و نتایج آن را در 1638 در کتابی تحت عنوان گفتار دربارة دو علم جدید(Discourse of Two New Science) منتشر کرد و این کتاب بزرگترین اثر علمی او در حوزة فیزیک محسوب است.