معرفی اصطلاحات معرفتشناسی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
منبع اصلی مورد استفاده در این بخش کتاب راهنمای معرفتشناسی است که دو تن از اساتید معرفتشناسی، یعنی جاناثان دنسی و ارنست سوسا آن را ویرایش کردهاند و 137 تن از اساتید دانشگاههای مختلف جهان در نوشتن آن همکاری داشتهاند. کتاب نخستینبار در سال 1992 توسط انتشارات بلکوِل منتشر و پس از آن بارها تجدید چاپ شده است. البته در نوشتن مقالههای این بخش علاوه بر کتاب گفته شده از سه منبع زیر نیز استفاده میشود: .1996I. A Dictionary of Philosophy, edited by Thomas Mautner, Blackwell, II. The Cambridge Dictionary of Philosophy, General editor, Robert Audi, .1995Cambridge Universtiy Press, U.S.A, III. The Oxford Companion to Philosophy. Edited by Ted Hondrich, Oxford .1995University Press,متن
نظریههای صدقTheories of Truth
صدق کیفیت گزارههایی است که با واقعیت مطابق هستند. میگویند هدف علم دستیابی به گزارههایی است که در حوزة خود صادقاند، یعنی گزارههایی که واجد این کیفیت میباشند و هدف اصلی کاوشهای فلسفی در اینباره، کشف ماهیت این کیفیت است. بنابراین، سؤال فلسفی دربارة صدق این است که صادق یا صدق چیست، و وقتی میگوییم که این گزاره صادق است مقصود چیست؟ اما نه فقط از جنبة معرفتشناختی، بلکه از جنبههای اخلاقی و معنیشناختی و منطقی نیز با مسئلة صدق و صادق مواجه هستیم: وقتی میگوییم هدف علم و پژوهشهای علمی دستیابی به نتایج صادق است، جنبة معرفتشناختی صدق مطرح میشود، اما وقتی معتقد میشویم که باورهای صادق سودمند هستند جنبة اخلاقی صدق در مد نظر است، و وقتی میگویند معنای یک جمله در گرو شرایطی است که آن را صادق (یا کاذب) میگرداند، جنبه معنیشناختی صدق مطرح میشود، و وقتی در منطق میگویند استدلال معتبر استدلالی است که در آن صدق حفظ شود، یعنی از مقدمات صادق نتیجة صادق تولید گردد، درواقع جنبة منطقی صدق مطرح میشود. بنابراین اگر بخواهیم این دیدگاههای معرفتشناختی و اخلاقی و معنیشناختی و منطقی درباب صدق و صادق را بفهمیم و ارزیابی و احتمالاً اصلاح کنیم لازم است ماهیت صدق را مورد بررسی قرار دهیم و بفهمیم - هرچند ممکن است تبیین ماهیت آن در عمل کاری بس دشوار و پیچیده باشد. فقدان یک نظریة خوب درباب صدق، ارزیابیهای ما از دیدگاههای موجود در حوزههای فکری مذکور را بهراحتی تحت تأثیر قرار میدهد و ما را از اصلاح احتمالی آنها و از پدید آوردن دیدگاهی رضایتبخش بازمیدارد. به این دلیل است که فیلسوفان و اندیشمندان همواره کوشیدهاند تا نظریهای خوب درباب صدق و صادق تدارک ببینند.
نظریههای سنتی درباب صدق
یکی از کهنترین نظریهها درباب صدق، که از تعلیمات ارسطو سرچشمه میگیرد، نظریة مطابقت درباب صدق(correspondence thoery of truth) است. بر طبق این نظریه، صدق این باور که «برف سفید است» حاصل خصوصیتی در جهان خارج است، یعنی حاصل این واقعیت است که برف سفید است. همچنین، بهطور مثال، صدق این گزاره که «درخت انگور حیاط خانة ما سبز است» حاصل این واقعیت است که درخت انگور حیاط خانة ما سبز است. به این ترتیب، برطبق این نظریه، صدق هر باور (یا اظهار نظر یا جمله یا گزاره) از واقعیتی در خارج برمیخیزد که باور با آن مطابق است. پس اگر «الف» نمایندة یک گزاره یا باور باشد، نظریة مطابقت درباب صدق را میتوان بهصورت زیر خلاصه کرد:
«الف» صادق است فقط و فقط اگر «الف»
این نظریة ارسطویی فینفسه عادیترین و پرطرفدارترین و عمومیترین نظریه صدق محسوب میشود. اما طرفداران این نظریه اگر بخواهند آن را بهعنوان نظریهای کامل و اساسی عرضه کنند باید آن را با تبیینهای مربوط به چیستی واقعیتها و چیستی مطابقت باورها با واقعیتها تکمیل کنند، و این دو مسئله، در حقیقت مسائلی هستند که نظریة فوق براساس آنها تأسیس شده است.
برخی در انتقاد از این نظریه گفتهاند فهم اینکه: «برف سفید است صادق است» از طریق ارجاع آن به «برف سفید است واقعیت دارد» کاملاً روشن نیست زیرا تحلیل هر دو سخن به یک اندازه دشوار است و معنای آنها چنان به یکدیگر نزدیک است که نمیتوان براساس یکی تبیین روشنی از دیگری ارائه کرد. علاوه بر این، تعیین ماهیت نسبت کلی بین این باور که برف سفید است و بین این واقعیت که برف سفید است بسیار دشوار است. در اینباره، علاوه بر کوششهای آلفرد تارسکی که در مقالة مشهورش «مفهوم معنیشناختی صدق و مبانی معنیشناسی» (برای ترجمة فارسی آن رک. ذهن، 5) بهصورت ساده و غیرفنی عرضه شده است، میتوان از دیدگاه ویتگنشتاین، که در رسالة منطقی - فلسفی آمده و به «نظریة تصویر»(picture theory) معروف است نام برد. برطبق این نظریه، یک گزاره ذرهای(atomic proposition) حاصل ترکیب کلمات و یک امر واقع ذرهای(atomic fact) حاصل ترکیب اشیای ذرهای است، و بنابراین صدق یک گزارة اولیه(elementary proposition) بهمعنای مطابقت آن با یک امر واقع ذرهای است و این مطابقت زمانی تحقق مییابد که ترکیب آنها یکسان باشد و کلمات تشکیلدهندة گزاره بر اشیای تشکیلدهندة امر واقع در جایگاهشان دلالت کنند. بهعبارت دیگر، زبان، تصویر ترکیب اشیایی است که مقوم امر واقع هستند، و درواقع، گفتن اینکه یک گزارة اولیه نمودار یا تصویر واقعیت است، در عین حال بهمعنای گفتن این است که وضع معینی از امور وجود دارد؛ پس اگر گزارة اولیه صادق باشد، در این صورت وضع امور یا امر واقعی که گزاره از آن خبر میدهد وجود دارد، و اگر گزاره کاذب باشد، وجود ندارد. دیدگاه ویتگنشتاین حتی اگر صحیح باشد محتاج این است که با نظریههای مقبولی دربارة «ترکیب منطقی» و «گزارة اولیه» و «دلالت» و «تضمن» تکمیل شود، اما دستیابی به چنین نظریههایی نیز البته آسان نیست.
خصوصیت اصلی صدق، که هر نظریة کافی و کامل باید آن را تبیین کند، این است که یک گزاره، زمانی گزارة صادق محسوب میشود که شرایط اثبات (یا تأیید) آن ارضا شود. در نظریة مطابقت این مسئله بیپاسخ میماند که چرا تأیید یک گزاره باید بر صدق آن دلالت کند؟ برای حل این مسئله، نظریهای بدیل در برابر نظریة مطابقت مطرح کردهاند که به گمان طرفداران آن مشتمل بر مفاهیم مابعدالطبیعی و مبهم نیست و در عین حال بهطور سرراست توضیح میدهد که چرا تأییدپذیری متضمن صدق است. نکتة محوری این نظریه یکی گرفتن تأییدپذیری با صدق است، و این نکته به صورتهای مختلف روایت شده است. در یکی از این روایتها، این فرض اضافی نیز مطرح میشود که تأییدپذیری کلگرایانه(holistic) است، یعنی یک باور معین زمانی موجه (یا تأیید شده، مؤید (verified است که جزئی از نظام باورهایی باشد که با یکدیگر سازگار و هماهنگ هستند. این روایت که اف. ایچ. برادلی(F.H. Bradley) در کتابش جستارهایی دربارة حقیقت و واقعیت آورده است و پس از او کسانی مثل کارل همپل(Hempel) از آن دفاع کردهاند، امروزه به نظریة انسجام درباب صدق (coherence thoery of truth) معروف است. براساس روایت دیگری از این نظریه، که دامت (Dummett) و پاتنم(Putnam) پروردهاند، برای یافتن وجه باور یا عدم باور به هر گزارة معین روال خاصی وجود دارد؛ بطوری که گفتن اینکه یک گزاره صادق است بهمعنای گفتن این است که گزاره با روال مناسبی تأیید شده است. این روایت نظریة انسجام، وقتی در زمینة ریاضیات اعمال شود صدق را اثباتپذیر تلقی میکند.
نظریة تأییدگرایانة انسجام، از نظر اینکه بدیلی نیرومند دربرابر نظریه مطابقت صدق است و در به هم پیوستن صدق و تأیید موفق نشان میدهد، جذابیتهایی داشته است؛ اما این مشکلات را نیز دارد که اولاً در تأکید بر به هم پیوستگی صدق و تأیید بیش از اندازه و بهنحو نامقبولی اصرار میکند. برطبق این نظریه باید تأیید را دال بر صدق بدانیم، درصورتی که این امکان وجود دارد که یک گزاره بهرغم وجود دلایل بیخدشه و بینقصی برای باور کردنش، درعین حال کاذب باشد. همچنین یک گزاره ممکن است صادق باشد، حتی اگر ما نتوانیم صدق آن را کشف کنیم. تأییدپذیری و صدق قطعاً ارتباطی تنگاتنگ دارند، اما بیشک یک چیز نیستند.
نظریة عملگرایانة درباب صدق(pragmatic theory of truth) که ویلیام جیمز(W.James) در 1909 در کتابش معنای صدق(The Meaning of Truth) در پیش نهاد، سومین تبیین مهم درباب صدق است. همانطور که دیدیم، تأییدگرا یک ویژگی مهم صدق را برمیگزیند و آن را ماهیت صدق تلقی میکند. به همین ترتیب، عملگرا نیز توجه خود را بر دیگر ویژگی مهم صدق، یعنی بر اینکه باورهای صادق پایههای خوبی برای عمل هستند، متمرکز میکند و همین ویژگی را اصل ماهیت صدق میداند. برطبق نظریة عملگرایانة صدق، فرضهای صادق فرضهایی هستند که موجب اعمالی با نتایج دلپذیر میگردند. این نظریه نیز هرچند ممکن است یک ویژگی جذاب داشته باشد، با مشکلاتی مواجه است. اعتراض اصلی این است که نسبتی که این نظریه بین صدق و سود و منفعت برقرار میکند قابل قبول نیست زیرا این دو را بیش از اندازه به یکدیگر نزدیک میکند. اغلب چنین است که اعمال مبتنی بر باورهای صادق به مصیبت و فاجعه منجر میشود، درحالی که فرضهای کاذب، بهصرف اتفاق و شانس نتایج سودمند شگفتانگیزی درپی دارد.
نظریههای پیرایشیDeflationary Theories) )
یکی از نادر واقعیتهای غیرقابل بحث دربارة صدق این است که گزارة: برف سفید است، صادق است اگر و فقط اگر برف سفید باشد، و گزارة: دروغ گناه است، صادق است اگر و فقط اگر دروغ گناه باشد. نظریههای سنتی صدق این واقعیت را قبول دارند اما، همانطور که دیدیم، آن را کافی نمیدانند و اصل دیگری به آن میافزایند و به این ترتیب آن را متورم میسازند. آن اصل این است که «الف صادق است اگر و فقط اگر الف وصف ب را داشته باشد» (در اینجا مقصود از وصف ب، مطابقت با واقع، یا تأییدپذیری، یا مناسب بودنِ باور بهعنوان شالودهای برای عمل، است). نظریههای سنتی این اصل را میافزایند تا به کمک آن، چیستی صدق را تبیین کنند.
بعضی نظریههای تندرو که بهعنوان بدیل نظریههای سنتی مطرح شدهاند (مانند نظریة اف. رمزی(F.Ramsey) در مقالهاش واقعیتها و گزارهها (1927Facts and Propositions, )، و نظریة استراوسون(P.Strawson) در مقالهاش تحت عنوان صدق (1950)، و نظریة کواین در کتابش در جستجوی حقیقت (1990Pursuit of Truth » از انکار نیاز به افزودن اصل مذکور حاصل شدهاند. بهطور مثال، بعضیها گفتهاند (پی. جی. هورویچ(P.G.Horwich) در کتابش صدق، 1990) که نظریه اصلی صدق چیزی جز معادلة زیر را شامل نیست:
«گزارة الف صادق است اگر و فقط
اگر الف.»
کارکرد اینگونه نظریة پیرایشی صدق، - که میکوشد با کنار گذاشتن اصل اضافی نظریههای سنتی آنها را بپیراید و باد ناشی از تورم بیحاصل آنها را بگیرد، برخلاف ظاهر آن - توصیف گزارهها نیست بلکه این است که ما را قادر سازد تا بهگونهای از تعمیم دست بیابیم. برای روشن شدن این موضوع بهتر است به این مثال توجه کنیم: فرض میکنیم که آلبرت اینشتاین در آخرین کلماتی که بر زبان آورده است ادعایی در باب فیزیک کرده باشد، و میدانیم که او در حوزة فیزیک بسیار قابل اعتماد است. باز فرض میکنیم که ما نمیدانیم او چه ادعایی کرده است؛ اگر دوباره فرض کنیم که او گفته است «مکانیک کوانتوم غلط است»، از این فرض چه نتیجهای میتوان گرفت؟ البته نمیتوان نتیجه گرفت که مکانیک کوانتوم غلط است زیرا ما نمیدانیم که این همان چیزی است که او گفته است. آنچه در اینجا لازم است گزارهای است مانند ج که با این ترکیبات معادل باشد:
اگر آنچه اینشتاین گفته است این باشد کهE=mc ، پسE=mc ؛ و اگر آنچه او گفته است این باشد که مکانیک کوانتوم غلط است، پس مکانیک کوانتوم غلط است؛... و مانند آن.
صورت کلی این ترکیبات این است که اگر اینشتاین گفته است ب، پس ب (در اینجا ب بر گزارهای دلالت میکند که او گفته است). حال فرض کنیم، همانطور که طرفداران نظریة پیرایش میگویند، که فهم ما از صادق شامل پذیرش هر گزارهای است که در الگوی زیر بگنجند: «گزارة الف صادق است اگر و فقط اگر الف». در این صورت مسئله حل میشود. زیرا اگر ج این گزاره باشد که «ادعای اینشتاین صادق است»)، در این صورت ج قدرت استنتاجی لازم را خواهد داشت. از ج بههمراه این مقدمه که: «ادعای اینشتاین این گزاره است که مکانیک کوانتوم غلط است» میتوان براساس قانون لایبنیتس نتیجه گرفت که «این گزاره که مکانیک کوانتوم غلط است صادق است»، به این ترتیب مزیت نظریة پیرایشی این است که بیآنکه نیازی به تحلیل «چیستی صدق» داشته باشیم با کارکرد مفهوم ما از صدق تطبیق میکند.
اما همة روایتهای پیرایشگرایی(deflationism) این مزیت را ندارند. برطبق نظریة زیادگی اظهار صدق(redundancy theory of truth) دو جملة «صادق است که الف» و «الف» دقیقاً معنای یکسان دارند و صرفاً یک توهم نحوی(syntactic) است که تصور شود «صادق است» وصف خاصی به جمله میبخشد. اما اگر این نظر، که فرگه(Frege) آن را مطرح کرد، درست باشد نمیتوان توضیح داد که چرا مجاز هستیم «این گزاره که مکانیک کوانتوم غلط است صادق است» را از «ادعای اینشتاین این است که مکانیک کوانتوم غلط است» و «ادعای اینشتاین صادق است» استنتاج کنیم. زیرا اگر صدق وصف خاصی نباشد، در این صورت دیگر نمیتوانیم با توسل به این قانون که اگر ت با پ یکی است پس هر وصفی که ت داشته باشد وصف پ نیز است و برعکس، استنتاج فوق را توجیه کنیم. بنابراین، «نظریة زیادگی اظهار صدق با یکی دانستن محتوای «صادق است که الف» و «الف» مانع بهبار نشستن یک تبیین خوب دربارة مهمترین و سودمندترین خصوصیت صدق میشود. بنابراین، این نظریه را، که رمزی و استراوسون نیز از آن طرفداری کردهاند، باید کنار بگذاریم و به همان الگوی همارزی قبلی بپردازیم:
گزارة الف صادق است
اگر و فقط اگر الف.
حمایت از پیرایشگرایی بر امکان نشان دادنِ این مطالب استوار است که اصول موضوع پیرایشگرایی - یعنی نمونههای الگوی همارزی فوق - بدون نیاز به هر تحلیل بیشتر برای تبیین همة واقعیتهای اصلی دربارة صدق کفایت میکند. بهطور مثال، پیرایشگرایی بهراحتی میتواند نشان دهد که تأیید گزاره نشانِ صدق آن است، یا باورهای صادق، ارزش عملی دارند. اینکه تأیید گزاره، نشانِ صدق آن است بهطور عادی از خود اصول موضوعة پیرایشگرایی نتیجه میشود؛ زیرا با داشتن معرفت پیشینی درباب همارزی «الف» و «صادق است که الف»، هر دلیلی برای باور کردن الف در عین حال دلیل خوبی برای باور کردن این است که گزارة الف صادق است. ارزش عملی داشتنِ باورهای صادق را نیز میتوان برحسب اصول موضوعة پیرایش تبیین کرد، هرچند تبیین این مطلب بهاندازة تبیین مطلب اول آسان نیست. برای تبیین این مطلب باورهایی به شکل زیر را درنظر بگیرید:
(ب) اگر عمل الف را انجام دهم،
آرزوهایم برآورده خواهد شد.
باید توجه داشت که نقش روانشناختی چنین باوری، تقریباً علت انجام دادن الف است. بهتعبیر دیگر، اگر باور (ب) را داشته باشم، پس بهطور عادی
الف را انجام خواهم داد.
همچنین باید توجه داشته باشیم که وقتی باور صادق است، پس، با داشتن اصول موضوعة پیرایشی، انجام دادنِ الف درحقیقت به برآورده شدن آرزوهای فرد منتهی خواهد شد؛ یعنی
اگر (ب)، صادق باشد، پس اگر
من الف را انجام دهم، آرزوهایم
برآورده خواهد شد.
بنابراین
اگر (ب) صادق باشد، پس
آرزوهایم برآورده خواهد شد.
به این ترتیب، بها دادنِ به صدق باورهایی که این شکل را دارند کاملاً معقول است. اما اینگونه باورها از باورهای دیگر استنتاج میشوند و میتوان انتظار داشت که درصورتی صادق هستند که آن باورهای دیگر صادق باشند. بنابراین بها دادن به صدق هر باوری که ممکن است در استنتاجی از این قبیل سودمند باشد معقول است.
تا آنجا که این قبیل تبیینهای پیرایشی را بتوان دربارة همة واقعیتهای مربوط به صدق عرضه کرد، انتظارات تبیینی از نظریة صدق با مجموعهای از اظهاراتی شبیه «گزارة برف سفید است صادق است اگر و فقط اگر برف سفید باشد» برآورده میشود، و این احساس از بین میرود که تحلیل عمیقتری از صدق مورد نیاز است.
با وجود این، پیرایشگرایی معایبی دارد. یکی از علل عدم رضایتبخش بودن این نظریه این است که اصول موضوعة آن بینهایت است، و بنابراین نمیتوان آن را بهطور کامل عرضه کرد. این نظریه را میتوان توصیف کرد (به این صورت که آن، نظریهای است که اصول موضوعة آن گزارههایی هستند به این شکل «الف، اگر و فقط اگر الف صادق باشد»)، اما هرگز نمیتوان آن را بهطور واضح صورتبندی کرد.
علت دیگر نارضایتی از این نظریه این است که بعضی نمونههای خاص الگوی همارزی فوق آشکارا کاذب هستند. برای روشن شدن این موضوع جملة زیر را درنظر میگیریم:
(ه') گزارهای که جملة بیانکنندة
آن بهصورت ایرانیک نوشته شده
است صادق نیست.
با قرار دادن (ه') در الگوی همارزی، روایتی از پارادکس «دروغگو» بهدست میآید،
(و) این گزاره که گزارهای که جملة بیانکنندة
آن بهصورت ایرانیک نوشته
شده است صادق نیست صادق
است اگر و فقط اگر گزارهای که
جملة بیانکنندة آن بهصورت ایرانیک
نوشته شده است صادق نباشد.
گزارة (و) بهراحتی به تناقض منتهی میشود؛ با در دست داشتن (و)، این فرض که (ه') صادق است متضمن این است که (ه') صادق نیست، و این فرض که (ه') صادق نیست متضمن این است که (ه') صادق است. حاصل اینکه بعضی نمونة الگوی همارزی را نمیتوان در نظریة صدق مورد نظر گنجاند؛ و مشخص کردنِ این نمونهها، همانگونه که کیپکی(Kipke) در 1975 در مقالهاش «طرحی از نظریة صدق» نشان داده است، آسان نیست.
سومین ایراد نظریة پیرایشی صدق، در روایتی که در اینجا آوردیم، اعتماد آن به گزارهها بهعنوان حامل اصلی صدق است. در اینخصوص گفتهاند که مفهوم گزاره، مفهومی معیوب است و نمیتوان آن را در معناشناسی بهکار بست. اگر این اعتراض مقبول افتد در این صورت عکسالعمل پیرایشی طبیعی این خواهد بود که بهجای گزارهها فقط به جملات متوسل شوند: بهطور مثال،
«الف» صادق است اگر و
فقط اگر الف.
در این نظریه، که کواین در کتابش جستجوی حقیقت (1990) آن را «نظریة غیرنقل قولی درباب صدق»(disquotational theory of truth) نامیده است، جملات، بهجای گزارهها، حامل صدق تلقی میشوند.
اما این نظریه نیز در مورد اصطلاحاتی که دلالت آنها در زمینههای مختلف استعمالشان تفاوت میکند نتیجه نمیدهد. بهطور مثال، اینطور نیست که هر نمونهای از «من گرسنهام» صادق است اگر و فقط اگر من گرسنه باشم؛ و راهی وجود ندارد که بتوان الگوی غیرنقل قولی را بهگونهای اصلاح کرد تا با این مسئله سازگار افتد. بیرون شدِ ممکن از این مشکلات این است که دربرابر نقد گزارهها بهعنوان حامل صدق مقاومت شود. گزارهها هرچند ممکن است تا اندازهای دارای عنصر عدم تعین باشند و بهراحتی به موضوعات آشنا قابل تحویل نباشند، تبیین مقبولی از باورها بهدست میدهند، و دستکم در زبان معمولی، درحقیقت نخستین حاملهای صدق تلقی میشوند.
نقش صدق در مابعدالطبیعه و معرفتشناسی
معمولاً تصور میشود که مسائل مربوط به ماهیت صدق با مسائل مربوط به در دسترس بودن واقعیتها و استقلال آنها در حوزههای متفاوت پیوند عمیق دارد؛ یعنی با اینگونه پرسشها که: آیا واقعیتها را میتوان شناخت، و آیا واقعیتها بهطور مستقل از توانایی ما برای کشف آنها وجود دارند. بهطور مثال، ممکن است کسی بگوید که اگر «الف صادق است» صرفاً به این معنا باشد که «الف تأیید خواهد شد»، در این صورت برخی صور شکگرایی (بویژه، صوری که درباب صحت روشهای تأیید شک میکنند) غیرممکن خواهد بود، و معلوم خواهد شد که واقعیتها به اعمال انسان وابسته هستند. در طرف مقابل، ممکن است بگویند که اگر صدق یک خصوصیت غیرقابل توضیح و بَدوی و غیرمعرفتی باشد، در این صورت این واقعیت که الف صادق است کاملاً مستقل از ما خواهد بود. علاوه بر این، در این صورت نمیتوانیم دلیلی بر پذیرش این نکته داشته باشیم که گزارههایی که باور داریم واقعاً دارای خصوصیت صدق هستند، و به این ترتیب شکگرایی اجتنابناپذیر خواهد بود. همینطور ممکن است تصور شود که خصوصیت ویژه (و شاید نامطلوب) رهیافت پیرایشی این است که صدق را از هرگونه لوازم مابعدالطبیعی و معرفتشناختی محروم میسازد.
اما در بررسی دقیقتر روشن نیست که تبیینی از صدق وجود داشته باشد که در نتایج آن در دسترس بودن یا استقلال موضوعات غیرمعنیشناختی لحاظ شده باشد. زیرا هرچند ممکن است انتظار داشته باشیم که تبیین صدق چنین نتایجی را دربارة واقعیتهایی بهشکل «الف صادق است» داشته باشد، نمیتوان بدون استدلال بیشتر پذیرفت که همین نتایج دربارة خود واقعیت الف نیز اطلاقپذیر باشد. برای اینکه نمیتوان پذیرفت که الف و «الف صادق است» با یکدیگر همارز باشند. البته اگر صدق را برحسب رهیافت پیرایشی تعریف کنیم، در این صورت همارزی آن دو بنابر تعریف حاصل میشود. اما اگر صدق را با ارجاع به پارهای خصوصیات مابعدالطبیعی یا معرفتشناختی تعریف کنیم، در اینصورت الگوی همارزی، تا زمانی که برهانی نشان دهد که محمول صادق، در همان معنا، آن را ارضا خواهد کرد، در معرض شک و تردید واقع میشود. ولی تا زمانی که تصور میشود مسائل معرفتشناختی مورد رسیدگی در مورد الف را نمیتوان در مورد «الف صادق است» بههمان شیوه مورد بحث قرار داد، ارائة برهان مذکور دشوار خواهد بود. اگر «صدق» بهگونهای تعریف شود که واقعیت الف، بیشتر (یا کمتر) از واقعیتِ «الف صادق است» مستقل از اعمال انسان باشد، در این صورت باز روشن نخواهد بود که الگوی همارزی صادق است یا نه. بنابراین، بهنظر میرسد که کوشش برای بنا نهادن نتایج مابعدالطبیعی یا معرفتشناختی براساس نظریة صدق باید کوششی ناموفق باشد زیرا در هرگونه از این قبیل کوششها در عین حال به الگوی همارزی اعتماد خواهد شد و از بین خواهد رفت.
صدق کیفیت گزارههایی است که با واقعیت مطابق هستند. میگویند هدف علم دستیابی به گزارههایی است که در حوزة خود صادقاند، یعنی گزارههایی که واجد این کیفیت میباشند و هدف اصلی کاوشهای فلسفی در اینباره، کشف ماهیت این کیفیت است. بنابراین، سؤال فلسفی دربارة صدق این است که صادق یا صدق چیست، و وقتی میگوییم که این گزاره صادق است مقصود چیست؟ اما نه فقط از جنبة معرفتشناختی، بلکه از جنبههای اخلاقی و معنیشناختی و منطقی نیز با مسئلة صدق و صادق مواجه هستیم: وقتی میگوییم هدف علم و پژوهشهای علمی دستیابی به نتایج صادق است، جنبة معرفتشناختی صدق مطرح میشود، اما وقتی معتقد میشویم که باورهای صادق سودمند هستند جنبة اخلاقی صدق در مد نظر است، و وقتی میگویند معنای یک جمله در گرو شرایطی است که آن را صادق (یا کاذب) میگرداند، جنبه معنیشناختی صدق مطرح میشود، و وقتی در منطق میگویند استدلال معتبر استدلالی است که در آن صدق حفظ شود، یعنی از مقدمات صادق نتیجة صادق تولید گردد، درواقع جنبة منطقی صدق مطرح میشود. بنابراین اگر بخواهیم این دیدگاههای معرفتشناختی و اخلاقی و معنیشناختی و منطقی درباب صدق و صادق را بفهمیم و ارزیابی و احتمالاً اصلاح کنیم لازم است ماهیت صدق را مورد بررسی قرار دهیم و بفهمیم - هرچند ممکن است تبیین ماهیت آن در عمل کاری بس دشوار و پیچیده باشد. فقدان یک نظریة خوب درباب صدق، ارزیابیهای ما از دیدگاههای موجود در حوزههای فکری مذکور را بهراحتی تحت تأثیر قرار میدهد و ما را از اصلاح احتمالی آنها و از پدید آوردن دیدگاهی رضایتبخش بازمیدارد. به این دلیل است که فیلسوفان و اندیشمندان همواره کوشیدهاند تا نظریهای خوب درباب صدق و صادق تدارک ببینند.
نظریههای سنتی درباب صدق
یکی از کهنترین نظریهها درباب صدق، که از تعلیمات ارسطو سرچشمه میگیرد، نظریة مطابقت درباب صدق(correspondence thoery of truth) است. بر طبق این نظریه، صدق این باور که «برف سفید است» حاصل خصوصیتی در جهان خارج است، یعنی حاصل این واقعیت است که برف سفید است. همچنین، بهطور مثال، صدق این گزاره که «درخت انگور حیاط خانة ما سبز است» حاصل این واقعیت است که درخت انگور حیاط خانة ما سبز است. به این ترتیب، برطبق این نظریه، صدق هر باور (یا اظهار نظر یا جمله یا گزاره) از واقعیتی در خارج برمیخیزد که باور با آن مطابق است. پس اگر «الف» نمایندة یک گزاره یا باور باشد، نظریة مطابقت درباب صدق را میتوان بهصورت زیر خلاصه کرد:
«الف» صادق است فقط و فقط اگر «الف»
این نظریة ارسطویی فینفسه عادیترین و پرطرفدارترین و عمومیترین نظریه صدق محسوب میشود. اما طرفداران این نظریه اگر بخواهند آن را بهعنوان نظریهای کامل و اساسی عرضه کنند باید آن را با تبیینهای مربوط به چیستی واقعیتها و چیستی مطابقت باورها با واقعیتها تکمیل کنند، و این دو مسئله، در حقیقت مسائلی هستند که نظریة فوق براساس آنها تأسیس شده است.
برخی در انتقاد از این نظریه گفتهاند فهم اینکه: «برف سفید است صادق است» از طریق ارجاع آن به «برف سفید است واقعیت دارد» کاملاً روشن نیست زیرا تحلیل هر دو سخن به یک اندازه دشوار است و معنای آنها چنان به یکدیگر نزدیک است که نمیتوان براساس یکی تبیین روشنی از دیگری ارائه کرد. علاوه بر این، تعیین ماهیت نسبت کلی بین این باور که برف سفید است و بین این واقعیت که برف سفید است بسیار دشوار است. در اینباره، علاوه بر کوششهای آلفرد تارسکی که در مقالة مشهورش «مفهوم معنیشناختی صدق و مبانی معنیشناسی» (برای ترجمة فارسی آن رک. ذهن، 5) بهصورت ساده و غیرفنی عرضه شده است، میتوان از دیدگاه ویتگنشتاین، که در رسالة منطقی - فلسفی آمده و به «نظریة تصویر»(picture theory) معروف است نام برد. برطبق این نظریه، یک گزاره ذرهای(atomic proposition) حاصل ترکیب کلمات و یک امر واقع ذرهای(atomic fact) حاصل ترکیب اشیای ذرهای است، و بنابراین صدق یک گزارة اولیه(elementary proposition) بهمعنای مطابقت آن با یک امر واقع ذرهای است و این مطابقت زمانی تحقق مییابد که ترکیب آنها یکسان باشد و کلمات تشکیلدهندة گزاره بر اشیای تشکیلدهندة امر واقع در جایگاهشان دلالت کنند. بهعبارت دیگر، زبان، تصویر ترکیب اشیایی است که مقوم امر واقع هستند، و درواقع، گفتن اینکه یک گزارة اولیه نمودار یا تصویر واقعیت است، در عین حال بهمعنای گفتن این است که وضع معینی از امور وجود دارد؛ پس اگر گزارة اولیه صادق باشد، در این صورت وضع امور یا امر واقعی که گزاره از آن خبر میدهد وجود دارد، و اگر گزاره کاذب باشد، وجود ندارد. دیدگاه ویتگنشتاین حتی اگر صحیح باشد محتاج این است که با نظریههای مقبولی دربارة «ترکیب منطقی» و «گزارة اولیه» و «دلالت» و «تضمن» تکمیل شود، اما دستیابی به چنین نظریههایی نیز البته آسان نیست.
خصوصیت اصلی صدق، که هر نظریة کافی و کامل باید آن را تبیین کند، این است که یک گزاره، زمانی گزارة صادق محسوب میشود که شرایط اثبات (یا تأیید) آن ارضا شود. در نظریة مطابقت این مسئله بیپاسخ میماند که چرا تأیید یک گزاره باید بر صدق آن دلالت کند؟ برای حل این مسئله، نظریهای بدیل در برابر نظریة مطابقت مطرح کردهاند که به گمان طرفداران آن مشتمل بر مفاهیم مابعدالطبیعی و مبهم نیست و در عین حال بهطور سرراست توضیح میدهد که چرا تأییدپذیری متضمن صدق است. نکتة محوری این نظریه یکی گرفتن تأییدپذیری با صدق است، و این نکته به صورتهای مختلف روایت شده است. در یکی از این روایتها، این فرض اضافی نیز مطرح میشود که تأییدپذیری کلگرایانه(holistic) است، یعنی یک باور معین زمانی موجه (یا تأیید شده، مؤید (verified است که جزئی از نظام باورهایی باشد که با یکدیگر سازگار و هماهنگ هستند. این روایت که اف. ایچ. برادلی(F.H. Bradley) در کتابش جستارهایی دربارة حقیقت و واقعیت آورده است و پس از او کسانی مثل کارل همپل(Hempel) از آن دفاع کردهاند، امروزه به نظریة انسجام درباب صدق (coherence thoery of truth) معروف است. براساس روایت دیگری از این نظریه، که دامت (Dummett) و پاتنم(Putnam) پروردهاند، برای یافتن وجه باور یا عدم باور به هر گزارة معین روال خاصی وجود دارد؛ بطوری که گفتن اینکه یک گزاره صادق است بهمعنای گفتن این است که گزاره با روال مناسبی تأیید شده است. این روایت نظریة انسجام، وقتی در زمینة ریاضیات اعمال شود صدق را اثباتپذیر تلقی میکند.
نظریة تأییدگرایانة انسجام، از نظر اینکه بدیلی نیرومند دربرابر نظریه مطابقت صدق است و در به هم پیوستن صدق و تأیید موفق نشان میدهد، جذابیتهایی داشته است؛ اما این مشکلات را نیز دارد که اولاً در تأکید بر به هم پیوستگی صدق و تأیید بیش از اندازه و بهنحو نامقبولی اصرار میکند. برطبق این نظریه باید تأیید را دال بر صدق بدانیم، درصورتی که این امکان وجود دارد که یک گزاره بهرغم وجود دلایل بیخدشه و بینقصی برای باور کردنش، درعین حال کاذب باشد. همچنین یک گزاره ممکن است صادق باشد، حتی اگر ما نتوانیم صدق آن را کشف کنیم. تأییدپذیری و صدق قطعاً ارتباطی تنگاتنگ دارند، اما بیشک یک چیز نیستند.
نظریة عملگرایانة درباب صدق(pragmatic theory of truth) که ویلیام جیمز(W.James) در 1909 در کتابش معنای صدق(The Meaning of Truth) در پیش نهاد، سومین تبیین مهم درباب صدق است. همانطور که دیدیم، تأییدگرا یک ویژگی مهم صدق را برمیگزیند و آن را ماهیت صدق تلقی میکند. به همین ترتیب، عملگرا نیز توجه خود را بر دیگر ویژگی مهم صدق، یعنی بر اینکه باورهای صادق پایههای خوبی برای عمل هستند، متمرکز میکند و همین ویژگی را اصل ماهیت صدق میداند. برطبق نظریة عملگرایانة صدق، فرضهای صادق فرضهایی هستند که موجب اعمالی با نتایج دلپذیر میگردند. این نظریه نیز هرچند ممکن است یک ویژگی جذاب داشته باشد، با مشکلاتی مواجه است. اعتراض اصلی این است که نسبتی که این نظریه بین صدق و سود و منفعت برقرار میکند قابل قبول نیست زیرا این دو را بیش از اندازه به یکدیگر نزدیک میکند. اغلب چنین است که اعمال مبتنی بر باورهای صادق به مصیبت و فاجعه منجر میشود، درحالی که فرضهای کاذب، بهصرف اتفاق و شانس نتایج سودمند شگفتانگیزی درپی دارد.
نظریههای پیرایشیDeflationary Theories) )
یکی از نادر واقعیتهای غیرقابل بحث دربارة صدق این است که گزارة: برف سفید است، صادق است اگر و فقط اگر برف سفید باشد، و گزارة: دروغ گناه است، صادق است اگر و فقط اگر دروغ گناه باشد. نظریههای سنتی صدق این واقعیت را قبول دارند اما، همانطور که دیدیم، آن را کافی نمیدانند و اصل دیگری به آن میافزایند و به این ترتیب آن را متورم میسازند. آن اصل این است که «الف صادق است اگر و فقط اگر الف وصف ب را داشته باشد» (در اینجا مقصود از وصف ب، مطابقت با واقع، یا تأییدپذیری، یا مناسب بودنِ باور بهعنوان شالودهای برای عمل، است). نظریههای سنتی این اصل را میافزایند تا به کمک آن، چیستی صدق را تبیین کنند.
بعضی نظریههای تندرو که بهعنوان بدیل نظریههای سنتی مطرح شدهاند (مانند نظریة اف. رمزی(F.Ramsey) در مقالهاش واقعیتها و گزارهها (1927Facts and Propositions, )، و نظریة استراوسون(P.Strawson) در مقالهاش تحت عنوان صدق (1950)، و نظریة کواین در کتابش در جستجوی حقیقت (1990Pursuit of Truth » از انکار نیاز به افزودن اصل مذکور حاصل شدهاند. بهطور مثال، بعضیها گفتهاند (پی. جی. هورویچ(P.G.Horwich) در کتابش صدق، 1990) که نظریه اصلی صدق چیزی جز معادلة زیر را شامل نیست:
«گزارة الف صادق است اگر و فقط
اگر الف.»
کارکرد اینگونه نظریة پیرایشی صدق، - که میکوشد با کنار گذاشتن اصل اضافی نظریههای سنتی آنها را بپیراید و باد ناشی از تورم بیحاصل آنها را بگیرد، برخلاف ظاهر آن - توصیف گزارهها نیست بلکه این است که ما را قادر سازد تا بهگونهای از تعمیم دست بیابیم. برای روشن شدن این موضوع بهتر است به این مثال توجه کنیم: فرض میکنیم که آلبرت اینشتاین در آخرین کلماتی که بر زبان آورده است ادعایی در باب فیزیک کرده باشد، و میدانیم که او در حوزة فیزیک بسیار قابل اعتماد است. باز فرض میکنیم که ما نمیدانیم او چه ادعایی کرده است؛ اگر دوباره فرض کنیم که او گفته است «مکانیک کوانتوم غلط است»، از این فرض چه نتیجهای میتوان گرفت؟ البته نمیتوان نتیجه گرفت که مکانیک کوانتوم غلط است زیرا ما نمیدانیم که این همان چیزی است که او گفته است. آنچه در اینجا لازم است گزارهای است مانند ج که با این ترکیبات معادل باشد:
اگر آنچه اینشتاین گفته است این باشد کهE=mc ، پسE=mc ؛ و اگر آنچه او گفته است این باشد که مکانیک کوانتوم غلط است، پس مکانیک کوانتوم غلط است؛... و مانند آن.
صورت کلی این ترکیبات این است که اگر اینشتاین گفته است ب، پس ب (در اینجا ب بر گزارهای دلالت میکند که او گفته است). حال فرض کنیم، همانطور که طرفداران نظریة پیرایش میگویند، که فهم ما از صادق شامل پذیرش هر گزارهای است که در الگوی زیر بگنجند: «گزارة الف صادق است اگر و فقط اگر الف». در این صورت مسئله حل میشود. زیرا اگر ج این گزاره باشد که «ادعای اینشتاین صادق است»)، در این صورت ج قدرت استنتاجی لازم را خواهد داشت. از ج بههمراه این مقدمه که: «ادعای اینشتاین این گزاره است که مکانیک کوانتوم غلط است» میتوان براساس قانون لایبنیتس نتیجه گرفت که «این گزاره که مکانیک کوانتوم غلط است صادق است»، به این ترتیب مزیت نظریة پیرایشی این است که بیآنکه نیازی به تحلیل «چیستی صدق» داشته باشیم با کارکرد مفهوم ما از صدق تطبیق میکند.
اما همة روایتهای پیرایشگرایی(deflationism) این مزیت را ندارند. برطبق نظریة زیادگی اظهار صدق(redundancy theory of truth) دو جملة «صادق است که الف» و «الف» دقیقاً معنای یکسان دارند و صرفاً یک توهم نحوی(syntactic) است که تصور شود «صادق است» وصف خاصی به جمله میبخشد. اما اگر این نظر، که فرگه(Frege) آن را مطرح کرد، درست باشد نمیتوان توضیح داد که چرا مجاز هستیم «این گزاره که مکانیک کوانتوم غلط است صادق است» را از «ادعای اینشتاین این است که مکانیک کوانتوم غلط است» و «ادعای اینشتاین صادق است» استنتاج کنیم. زیرا اگر صدق وصف خاصی نباشد، در این صورت دیگر نمیتوانیم با توسل به این قانون که اگر ت با پ یکی است پس هر وصفی که ت داشته باشد وصف پ نیز است و برعکس، استنتاج فوق را توجیه کنیم. بنابراین، «نظریة زیادگی اظهار صدق با یکی دانستن محتوای «صادق است که الف» و «الف» مانع بهبار نشستن یک تبیین خوب دربارة مهمترین و سودمندترین خصوصیت صدق میشود. بنابراین، این نظریه را، که رمزی و استراوسون نیز از آن طرفداری کردهاند، باید کنار بگذاریم و به همان الگوی همارزی قبلی بپردازیم:
گزارة الف صادق است
اگر و فقط اگر الف.
حمایت از پیرایشگرایی بر امکان نشان دادنِ این مطالب استوار است که اصول موضوع پیرایشگرایی - یعنی نمونههای الگوی همارزی فوق - بدون نیاز به هر تحلیل بیشتر برای تبیین همة واقعیتهای اصلی دربارة صدق کفایت میکند. بهطور مثال، پیرایشگرایی بهراحتی میتواند نشان دهد که تأیید گزاره نشانِ صدق آن است، یا باورهای صادق، ارزش عملی دارند. اینکه تأیید گزاره، نشانِ صدق آن است بهطور عادی از خود اصول موضوعة پیرایشگرایی نتیجه میشود؛ زیرا با داشتن معرفت پیشینی درباب همارزی «الف» و «صادق است که الف»، هر دلیلی برای باور کردن الف در عین حال دلیل خوبی برای باور کردن این است که گزارة الف صادق است. ارزش عملی داشتنِ باورهای صادق را نیز میتوان برحسب اصول موضوعة پیرایش تبیین کرد، هرچند تبیین این مطلب بهاندازة تبیین مطلب اول آسان نیست. برای تبیین این مطلب باورهایی به شکل زیر را درنظر بگیرید:
(ب) اگر عمل الف را انجام دهم،
آرزوهایم برآورده خواهد شد.
باید توجه داشت که نقش روانشناختی چنین باوری، تقریباً علت انجام دادن الف است. بهتعبیر دیگر، اگر باور (ب) را داشته باشم، پس بهطور عادی
الف را انجام خواهم داد.
همچنین باید توجه داشته باشیم که وقتی باور صادق است، پس، با داشتن اصول موضوعة پیرایشی، انجام دادنِ الف درحقیقت به برآورده شدن آرزوهای فرد منتهی خواهد شد؛ یعنی
اگر (ب)، صادق باشد، پس اگر
من الف را انجام دهم، آرزوهایم
برآورده خواهد شد.
بنابراین
اگر (ب) صادق باشد، پس
آرزوهایم برآورده خواهد شد.
به این ترتیب، بها دادنِ به صدق باورهایی که این شکل را دارند کاملاً معقول است. اما اینگونه باورها از باورهای دیگر استنتاج میشوند و میتوان انتظار داشت که درصورتی صادق هستند که آن باورهای دیگر صادق باشند. بنابراین بها دادن به صدق هر باوری که ممکن است در استنتاجی از این قبیل سودمند باشد معقول است.
تا آنجا که این قبیل تبیینهای پیرایشی را بتوان دربارة همة واقعیتهای مربوط به صدق عرضه کرد، انتظارات تبیینی از نظریة صدق با مجموعهای از اظهاراتی شبیه «گزارة برف سفید است صادق است اگر و فقط اگر برف سفید باشد» برآورده میشود، و این احساس از بین میرود که تحلیل عمیقتری از صدق مورد نیاز است.
با وجود این، پیرایشگرایی معایبی دارد. یکی از علل عدم رضایتبخش بودن این نظریه این است که اصول موضوعة آن بینهایت است، و بنابراین نمیتوان آن را بهطور کامل عرضه کرد. این نظریه را میتوان توصیف کرد (به این صورت که آن، نظریهای است که اصول موضوعة آن گزارههایی هستند به این شکل «الف، اگر و فقط اگر الف صادق باشد»)، اما هرگز نمیتوان آن را بهطور واضح صورتبندی کرد.
علت دیگر نارضایتی از این نظریه این است که بعضی نمونههای خاص الگوی همارزی فوق آشکارا کاذب هستند. برای روشن شدن این موضوع جملة زیر را درنظر میگیریم:
(ه') گزارهای که جملة بیانکنندة
آن بهصورت ایرانیک نوشته شده
است صادق نیست.
با قرار دادن (ه') در الگوی همارزی، روایتی از پارادکس «دروغگو» بهدست میآید،
(و) این گزاره که گزارهای که جملة بیانکنندة
آن بهصورت ایرانیک نوشته
شده است صادق نیست صادق
است اگر و فقط اگر گزارهای که
جملة بیانکنندة آن بهصورت ایرانیک
نوشته شده است صادق نباشد.
گزارة (و) بهراحتی به تناقض منتهی میشود؛ با در دست داشتن (و)، این فرض که (ه') صادق است متضمن این است که (ه') صادق نیست، و این فرض که (ه') صادق نیست متضمن این است که (ه') صادق است. حاصل اینکه بعضی نمونة الگوی همارزی را نمیتوان در نظریة صدق مورد نظر گنجاند؛ و مشخص کردنِ این نمونهها، همانگونه که کیپکی(Kipke) در 1975 در مقالهاش «طرحی از نظریة صدق» نشان داده است، آسان نیست.
سومین ایراد نظریة پیرایشی صدق، در روایتی که در اینجا آوردیم، اعتماد آن به گزارهها بهعنوان حامل اصلی صدق است. در اینخصوص گفتهاند که مفهوم گزاره، مفهومی معیوب است و نمیتوان آن را در معناشناسی بهکار بست. اگر این اعتراض مقبول افتد در این صورت عکسالعمل پیرایشی طبیعی این خواهد بود که بهجای گزارهها فقط به جملات متوسل شوند: بهطور مثال،
«الف» صادق است اگر و
فقط اگر الف.
در این نظریه، که کواین در کتابش جستجوی حقیقت (1990) آن را «نظریة غیرنقل قولی درباب صدق»(disquotational theory of truth) نامیده است، جملات، بهجای گزارهها، حامل صدق تلقی میشوند.
اما این نظریه نیز در مورد اصطلاحاتی که دلالت آنها در زمینههای مختلف استعمالشان تفاوت میکند نتیجه نمیدهد. بهطور مثال، اینطور نیست که هر نمونهای از «من گرسنهام» صادق است اگر و فقط اگر من گرسنه باشم؛ و راهی وجود ندارد که بتوان الگوی غیرنقل قولی را بهگونهای اصلاح کرد تا با این مسئله سازگار افتد. بیرون شدِ ممکن از این مشکلات این است که دربرابر نقد گزارهها بهعنوان حامل صدق مقاومت شود. گزارهها هرچند ممکن است تا اندازهای دارای عنصر عدم تعین باشند و بهراحتی به موضوعات آشنا قابل تحویل نباشند، تبیین مقبولی از باورها بهدست میدهند، و دستکم در زبان معمولی، درحقیقت نخستین حاملهای صدق تلقی میشوند.
نقش صدق در مابعدالطبیعه و معرفتشناسی
معمولاً تصور میشود که مسائل مربوط به ماهیت صدق با مسائل مربوط به در دسترس بودن واقعیتها و استقلال آنها در حوزههای متفاوت پیوند عمیق دارد؛ یعنی با اینگونه پرسشها که: آیا واقعیتها را میتوان شناخت، و آیا واقعیتها بهطور مستقل از توانایی ما برای کشف آنها وجود دارند. بهطور مثال، ممکن است کسی بگوید که اگر «الف صادق است» صرفاً به این معنا باشد که «الف تأیید خواهد شد»، در این صورت برخی صور شکگرایی (بویژه، صوری که درباب صحت روشهای تأیید شک میکنند) غیرممکن خواهد بود، و معلوم خواهد شد که واقعیتها به اعمال انسان وابسته هستند. در طرف مقابل، ممکن است بگویند که اگر صدق یک خصوصیت غیرقابل توضیح و بَدوی و غیرمعرفتی باشد، در این صورت این واقعیت که الف صادق است کاملاً مستقل از ما خواهد بود. علاوه بر این، در این صورت نمیتوانیم دلیلی بر پذیرش این نکته داشته باشیم که گزارههایی که باور داریم واقعاً دارای خصوصیت صدق هستند، و به این ترتیب شکگرایی اجتنابناپذیر خواهد بود. همینطور ممکن است تصور شود که خصوصیت ویژه (و شاید نامطلوب) رهیافت پیرایشی این است که صدق را از هرگونه لوازم مابعدالطبیعی و معرفتشناختی محروم میسازد.
اما در بررسی دقیقتر روشن نیست که تبیینی از صدق وجود داشته باشد که در نتایج آن در دسترس بودن یا استقلال موضوعات غیرمعنیشناختی لحاظ شده باشد. زیرا هرچند ممکن است انتظار داشته باشیم که تبیین صدق چنین نتایجی را دربارة واقعیتهایی بهشکل «الف صادق است» داشته باشد، نمیتوان بدون استدلال بیشتر پذیرفت که همین نتایج دربارة خود واقعیت الف نیز اطلاقپذیر باشد. برای اینکه نمیتوان پذیرفت که الف و «الف صادق است» با یکدیگر همارز باشند. البته اگر صدق را برحسب رهیافت پیرایشی تعریف کنیم، در این صورت همارزی آن دو بنابر تعریف حاصل میشود. اما اگر صدق را با ارجاع به پارهای خصوصیات مابعدالطبیعی یا معرفتشناختی تعریف کنیم، در اینصورت الگوی همارزی، تا زمانی که برهانی نشان دهد که محمول صادق، در همان معنا، آن را ارضا خواهد کرد، در معرض شک و تردید واقع میشود. ولی تا زمانی که تصور میشود مسائل معرفتشناختی مورد رسیدگی در مورد الف را نمیتوان در مورد «الف صادق است» بههمان شیوه مورد بحث قرار داد، ارائة برهان مذکور دشوار خواهد بود. اگر «صدق» بهگونهای تعریف شود که واقعیت الف، بیشتر (یا کمتر) از واقعیتِ «الف صادق است» مستقل از اعمال انسان باشد، در این صورت باز روشن نخواهد بود که الگوی همارزی صادق است یا نه. بنابراین، بهنظر میرسد که کوشش برای بنا نهادن نتایج مابعدالطبیعی یا معرفتشناختی براساس نظریة صدق باید کوششی ناموفق باشد زیرا در هرگونه از این قبیل کوششها در عین حال به الگوی همارزی اعتماد خواهد شد و از بین خواهد رفت.