معرفی شخصیت: ویلارد فَن اُرمَن کواین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
ویلارد فَن اُرمَن کواین (2001 - 1908) Willard Van Orman Quine
کواین، فیلسوف آمریکایی، به هنگام اقامتش در اروپا در اوایل دهة 1930 با منطقدانان لهستانی و تجربهگرایان منطقی حلقة وین، از قبیل رودلف کارناپ آشنا شد. این آشنایی تأثیر عمیقی بر آثار بعدی او گذاشت. کواین هرچند بعضی از بنیادیترین آموزههای آنها را مورد چالش قرار داد، دستکم از دو حیث هیچوقت از میدان تأثیر آن حلقه بیرون نرفت: اول، از حیث سرسپردگی به تجربهگرایی، و دوم از حیث اعتقاد به اینکه فلسفه باید جزئی از علم تلقی شود. به این ترتیب هدف اصلی او از نگارش آثارش پروردن نظریهای بوده است که با جهانبینی طبیعتگرایانه و تجربهگرایانه سازگار باشد. عمدهترین آثار اولیة او در حوزة منطق ریاضی و نظریة مجموعههاست، با این همه بعضی از مقالات او که در کتابش از یک دیدگاه منطقی (1953،From a (Logical Point View و همچنین کتاب بزرگش کلمه و شیء (1960،(Word and Object به همراه بسیاری از نوشتههای بعدی او در حوزههای فلسفی و بویژه در رشد و توسعة معرفتشناسی طبیعی شده(naturalizedepistemology) بسیار مؤثر بوده است. از دیگر آثار او میتوان راههای پارادکس (1966،(The Ways of Pardox و ریشههای ارجاع (1974،(The Roots of Reference و ماهیات (1987،(Quiddities و جستجوی حقیقت (1990،(Pursuit of Truth را نام برد.
کواین در مقالة مشهورش «دو حکم جزمی تجربهگرایی»، که در کتابش از یک دیدگاه منطقی چاپ شده است، دو فرض اساسی تجربهگرایی سنتی را رد میکند: اول، تمایز بین گزارههای تحلیلی، که به صرف معنیشان صادقاند، و گزارههای ترکیبی، که مبتنی بر واقعیتاند؛ دوم، «تحویلگرایی بنیادی»، یعنی این اعتقاد که هر گزارة معنیدار باید به یک گزارة (صادق یا کاذب) بیواسطة تجربی تحویلپذیر باشد. به عقیدة کواین فقط زمانی میتوان به تمایز گزارههای تحلیلی از گزارههای ترکیبی معتقد بود که تحویلگرایی بنیادی نظریهای درست باشد. تحویلگرایی بنیادی درحقیقت بر نظریة تحقیقپذیری معنی مبتنی است، که براساس آن اگر تجارب معینی بتوانند مفاد گزارهای را اثبات کنند، آن گزاره ترکیبی است، درحالی که گزارههای تحلیلی با قطع نظر از رخدادهای تجربی میتوانند صادق باشند.
کواین با تحویلگرایی و همچنین با معرفتشناسی مربوط به آن مخالف است. عقلانیت مبتنی بر تجربهگرایی سنتی بر آن است که گزارههای تحلیلی، در پیوند با گزارههای دیگری که به تجربههای بیواسطه مربوطاند، نحوة اصلاح عقایدمان را به هنگام برخورد با تجربههای نامنتظر و ناسازگار معین میکنند: در چنین مواقعی باید آن گزارههای مشاهدتی را که با تجربهای نامنتظر برخورد میکنند کنار گذاشته شوند. کواین این را نمیپذیرد؛ به عقیدة او بههنگام مواجهه با تجربهای ناسازگار، هرچند باید باورهایمان را اصلاح کنیم، اما تعیین اینکه دقیقاً کدام باور ما باید کنار گذاشته شود چندان که براساس عقلانیت و معرفتشناسی برخواسته از تحویلگرایی تصور میکنند آسان نیست. بهتعبیر دیگر بهراحتی نمیتوان گزارهای را که باید در پرتو یک تجربة ناسازگار اصلاح شود معین ساخت. اگر بخشهای دیگر نظام معرفتی خود را به اندازة کافی تعدیل و اصلاح کنیم، در آن صورت صدق هر گزارة معینی را، به هنگام برخورد با تجربهای نامنتظر و ناسازگار، میتوان حفظ کرد. بیان دیگر این دیدگاه این است که هیچ گزارهای از تجدید نظر در امان نیست. تصویر معرفتشناختیای را که از این دیدگاه کواین برمیآید کلگراییholism) ) نامیدهاند.
نتیجة کلگرایی کواین، بطور مثال، این است که برای حفظ هماهنگی بین باورها و تجاربمان حتی میتوانیم در منطق و ریاضیات نیز تجدید نظر کنیم و اصلاحاتی به عمل بیاوریم. حاصل تعلیم کواین این است که ثنویت سنتی درباب گزارههایمان را، که حاصل گرایش طبیعی به حفظ کل یک نظام معرفتی است، باید کنار بگذاریم، یعنی نباید بخشی از باورهایمان را پاسخگوی تجربه و بخش دیگر را از ابطال تجربی در امان بدانیم. کل علم و باورهای ما، از موضوعات اتفاقی جغرافیایی و تاریخی تا بنیادیترین قوانین فیزیک اتمی و حتی ریاضیات ناب و منطق فرشی است که انسان بافته است و فقط لبههای آن به تجربه برخورد میکند. پیدایش تعارض در لبهها باعث حک و اصلاحاتی مجدد در درون فرش میشود. این حک و اصلاحات باعث میشود که در صدق و کذب پارهای از گزارههای خود تجدیدنظر کنیم و چون این گزارهها با پارهای گزارههای دیگر پیوند منطقی دارند، باید در آنها نیز تجدیدنظر کنیم. به این ترتیب روشن میشود که سخن گفتن از معنا و محتوای تجربی هر گزارة مفردی نادرست است، بویژه اینکه گزارة مورد نظر از حاشیة تجربی فرش بهدور باشد.
کلگرایی کواین او را به عملگرایی تمامعیار رهنمون میشود؛ عملگرایی او به این معناست که انسان بتواند بطور عقلایی میراث علمیاش را بگونهای حک و اصلاح کند که با انگیزشهای حسی بیوقفة او سازگار آید. بهعقیدة او معرفت علمی ابزاری است که به کمک آن تجربة آینده را در پرتو تجربة گذشته پیشبینی میکنیم. در این میان انسان اشیای فیزیکی را بهعنوان میانجیهای سودمند، اما فقط بعنوان موجودات فرضی که از حیث معرفتشناختی به خدایان هومر شبیه هستند، تولید میکند. برتری معرفتشناختی اسطورة اشیای فیزیکی بر اسطورههای دیگر، صرفاً به این معنی است که آن نسبت به اسطورههای دیگر بعنوان ابتکاری برای بهکار گرفتن ساختاری قابل کنترل در درون سیلان تجربه ثمربخشتر است. بنابراین کواین به اسطورة اشیای فیزیکی قائل است اما اسطورة مربوط به خدایان هومری را نمیپذیرد، هرچند معتقد است که از حیث معرفتشناسی، این دو تفاوت ماهوی ندارند. در هر صورت، این پژوهشهای کواین او را سرانجام به دیدگاهی ضدواقعگرایانه و ابزارانگارانه دربارة اشیای فیزیکی و نظریههای علمی رهنمون میشوند.
انکار معنا و محتوای تجربی گزارههای مفرد، در کتاب کلمه و شیء به مشهورترین آموزة او، یعنی به عدم قطعیت ترجمه منتهی میشود. به عقیدة او وقتی میکوشند زبانی را که قبلاً ناشناخته است، صرفاً برپایة اطلاعات مربوط به نحوة بهکارگیری آن زبان بوسیلة صاحبانشان ترجمه کنند، ترجمة حاصل یکی از ترجمههای بدیلی خواهد بود که میتوان ارائه کرد؛ و در اینجا هیچ اهمیتی ندارد که کدام ترجمه درست است. زیرا هیچ واقعیت عینی دربارة اینکه کدام کلمات و جملات همان معانی را دارند وجود ندارد. از جمله پیامدهای این دیدگاه درباب معنا عبارتاند از شکاکیت بنیادی درباب امکان منطق موجهات، و آموزة نسبیگرایی هستیشناختی. هستیشناسی یک نظریه عبارت است از مجموعهای از اشیأ، که اگر نظریه صادق باشد باید وجود داشته باشند؛ اما کواین معتقد است که هستیشناسی یک نظریه را فقط نسبت به ترجمه و زبان زمینة آن میتوان وضع کرد. هستیشناسی یک نظریه هیچ واقعیت غیرنسبی را وضع نمیکند.
کواین در نوشتههای متأخرش کوشید آن عملگرایی تمامعیار را به کناری بگذارد و بطور کلی دیدگاه ضدواقعگرا یا نه و ابزارانگارانه و نسبیگرایانة سابق خود را تعدیل کند. او در این آثارش اندیشههایش را بیشتر بر روی این فکر طبیعتگرایانه متمرکز کرد که معرفتشناسی، همانند کل فلسفه، به علوم طبیعی متصل است، و علم نیز واقعگرایانه تعبیر میشود. او در نوشتههای متأخرش میخواهد از استعارهها و پیشنهادهای موجود در مقالة «دو حکم جزمی تجربهگرایی» دست بردارد و بهجای آن حرفها، یک تبیین علمی از چگونگی نسبت بین تجربه و نظریه ارائه کند. او در آغاز مقالة معروف «معرفتشناسی طبیعی شده» (1968،Epistemology Naturalized ) دیدگاه پختهتر درباب معرفتشناسی را اینگونه بیان میکند که «معرفتشناسی با مبانی علم سروکار دارد». بهعقیدة او معرفتشناسی در موقعیت قدیمش میخواست علوم را برپایة دادههای حسی بنا کند، اما موقعیت جدید معرفتشناسی آنرا بهعنوان فصلی از روانشناسی و بنابراین فصلی از علوم طبیعی قرار میدهد. البته همین موقعیت جدید معرفتشناسی نیز با وظیفة سنتی آن بگونهای تطبیق میکند زیرا معرفتشناسی در این موقعیت جدید میکوشد این مسئله را روشن کند که ارتباط شاهد با نظریه چگونه است، و یک نظریة مربوط به طبیعت از چه راههایی میتواند از همة شواهد در دسترس فراتر رود.
کسانی به کواین اعتراض کردهاند که اعتقاد به اینکه معرفتشناسی بخشی از علم است نادرست میباشد زیرا استفاده از علم برای بنا کردن مشروعیت علم یا رد شکاکیت استفادة دوری است. پاسخ کواین این است که آرزوی تأسیس اساس کل علم را باید کنار بگذاریم. او در اینجا به شیوة دکارتی پناه میبرد و میگوید تا زمانی که دلایل علمی خوبی برای شک دربارة مشروعیت علم نداشته باشیم، به حفظ دیدگاه علمی خود درباب جهان از برای درک مشروعیت غیرقابل تردید آن مجاز هستیم. عدهای دیگر او را به ارتکاب مغالطهای طبیعتگرایانه متهم کرده و گفتهاند که معرفتشناسی دستوری با فهم شاخصهای هدایت پژوهشهای ما سروکار دارد، اما روانشناسی فقط این را میتواند به ما بیاموزد که چگونه از باورهایمان دفاع کنیم. پاسخ کواین این است که به محض اینکه تمایل دکارتی خود به تأسیس اساس کل علم را کنار بگذاریم، معرفتشناسی دستوری علم کاربردی میشود، به این معنی که ما میتوانیم فهم علمی خود از خویشتن و از اطرافمان را در بحث مربوط به یافتن بهترین راههای پاسخ به پرسشهای معین بهکار ببندیم.
کواین در مقالة مشهورش «دو حکم جزمی تجربهگرایی»، که در کتابش از یک دیدگاه منطقی چاپ شده است، دو فرض اساسی تجربهگرایی سنتی را رد میکند: اول، تمایز بین گزارههای تحلیلی، که به صرف معنیشان صادقاند، و گزارههای ترکیبی، که مبتنی بر واقعیتاند؛ دوم، «تحویلگرایی بنیادی»، یعنی این اعتقاد که هر گزارة معنیدار باید به یک گزارة (صادق یا کاذب) بیواسطة تجربی تحویلپذیر باشد. به عقیدة کواین فقط زمانی میتوان به تمایز گزارههای تحلیلی از گزارههای ترکیبی معتقد بود که تحویلگرایی بنیادی نظریهای درست باشد. تحویلگرایی بنیادی درحقیقت بر نظریة تحقیقپذیری معنی مبتنی است، که براساس آن اگر تجارب معینی بتوانند مفاد گزارهای را اثبات کنند، آن گزاره ترکیبی است، درحالی که گزارههای تحلیلی با قطع نظر از رخدادهای تجربی میتوانند صادق باشند.
کواین با تحویلگرایی و همچنین با معرفتشناسی مربوط به آن مخالف است. عقلانیت مبتنی بر تجربهگرایی سنتی بر آن است که گزارههای تحلیلی، در پیوند با گزارههای دیگری که به تجربههای بیواسطه مربوطاند، نحوة اصلاح عقایدمان را به هنگام برخورد با تجربههای نامنتظر و ناسازگار معین میکنند: در چنین مواقعی باید آن گزارههای مشاهدتی را که با تجربهای نامنتظر برخورد میکنند کنار گذاشته شوند. کواین این را نمیپذیرد؛ به عقیدة او بههنگام مواجهه با تجربهای ناسازگار، هرچند باید باورهایمان را اصلاح کنیم، اما تعیین اینکه دقیقاً کدام باور ما باید کنار گذاشته شود چندان که براساس عقلانیت و معرفتشناسی برخواسته از تحویلگرایی تصور میکنند آسان نیست. بهتعبیر دیگر بهراحتی نمیتوان گزارهای را که باید در پرتو یک تجربة ناسازگار اصلاح شود معین ساخت. اگر بخشهای دیگر نظام معرفتی خود را به اندازة کافی تعدیل و اصلاح کنیم، در آن صورت صدق هر گزارة معینی را، به هنگام برخورد با تجربهای نامنتظر و ناسازگار، میتوان حفظ کرد. بیان دیگر این دیدگاه این است که هیچ گزارهای از تجدید نظر در امان نیست. تصویر معرفتشناختیای را که از این دیدگاه کواین برمیآید کلگراییholism) ) نامیدهاند.
نتیجة کلگرایی کواین، بطور مثال، این است که برای حفظ هماهنگی بین باورها و تجاربمان حتی میتوانیم در منطق و ریاضیات نیز تجدید نظر کنیم و اصلاحاتی به عمل بیاوریم. حاصل تعلیم کواین این است که ثنویت سنتی درباب گزارههایمان را، که حاصل گرایش طبیعی به حفظ کل یک نظام معرفتی است، باید کنار بگذاریم، یعنی نباید بخشی از باورهایمان را پاسخگوی تجربه و بخش دیگر را از ابطال تجربی در امان بدانیم. کل علم و باورهای ما، از موضوعات اتفاقی جغرافیایی و تاریخی تا بنیادیترین قوانین فیزیک اتمی و حتی ریاضیات ناب و منطق فرشی است که انسان بافته است و فقط لبههای آن به تجربه برخورد میکند. پیدایش تعارض در لبهها باعث حک و اصلاحاتی مجدد در درون فرش میشود. این حک و اصلاحات باعث میشود که در صدق و کذب پارهای از گزارههای خود تجدیدنظر کنیم و چون این گزارهها با پارهای گزارههای دیگر پیوند منطقی دارند، باید در آنها نیز تجدیدنظر کنیم. به این ترتیب روشن میشود که سخن گفتن از معنا و محتوای تجربی هر گزارة مفردی نادرست است، بویژه اینکه گزارة مورد نظر از حاشیة تجربی فرش بهدور باشد.
کلگرایی کواین او را به عملگرایی تمامعیار رهنمون میشود؛ عملگرایی او به این معناست که انسان بتواند بطور عقلایی میراث علمیاش را بگونهای حک و اصلاح کند که با انگیزشهای حسی بیوقفة او سازگار آید. بهعقیدة او معرفت علمی ابزاری است که به کمک آن تجربة آینده را در پرتو تجربة گذشته پیشبینی میکنیم. در این میان انسان اشیای فیزیکی را بهعنوان میانجیهای سودمند، اما فقط بعنوان موجودات فرضی که از حیث معرفتشناختی به خدایان هومر شبیه هستند، تولید میکند. برتری معرفتشناختی اسطورة اشیای فیزیکی بر اسطورههای دیگر، صرفاً به این معنی است که آن نسبت به اسطورههای دیگر بعنوان ابتکاری برای بهکار گرفتن ساختاری قابل کنترل در درون سیلان تجربه ثمربخشتر است. بنابراین کواین به اسطورة اشیای فیزیکی قائل است اما اسطورة مربوط به خدایان هومری را نمیپذیرد، هرچند معتقد است که از حیث معرفتشناسی، این دو تفاوت ماهوی ندارند. در هر صورت، این پژوهشهای کواین او را سرانجام به دیدگاهی ضدواقعگرایانه و ابزارانگارانه دربارة اشیای فیزیکی و نظریههای علمی رهنمون میشوند.
انکار معنا و محتوای تجربی گزارههای مفرد، در کتاب کلمه و شیء به مشهورترین آموزة او، یعنی به عدم قطعیت ترجمه منتهی میشود. به عقیدة او وقتی میکوشند زبانی را که قبلاً ناشناخته است، صرفاً برپایة اطلاعات مربوط به نحوة بهکارگیری آن زبان بوسیلة صاحبانشان ترجمه کنند، ترجمة حاصل یکی از ترجمههای بدیلی خواهد بود که میتوان ارائه کرد؛ و در اینجا هیچ اهمیتی ندارد که کدام ترجمه درست است. زیرا هیچ واقعیت عینی دربارة اینکه کدام کلمات و جملات همان معانی را دارند وجود ندارد. از جمله پیامدهای این دیدگاه درباب معنا عبارتاند از شکاکیت بنیادی درباب امکان منطق موجهات، و آموزة نسبیگرایی هستیشناختی. هستیشناسی یک نظریه عبارت است از مجموعهای از اشیأ، که اگر نظریه صادق باشد باید وجود داشته باشند؛ اما کواین معتقد است که هستیشناسی یک نظریه را فقط نسبت به ترجمه و زبان زمینة آن میتوان وضع کرد. هستیشناسی یک نظریه هیچ واقعیت غیرنسبی را وضع نمیکند.
کواین در نوشتههای متأخرش کوشید آن عملگرایی تمامعیار را به کناری بگذارد و بطور کلی دیدگاه ضدواقعگرا یا نه و ابزارانگارانه و نسبیگرایانة سابق خود را تعدیل کند. او در این آثارش اندیشههایش را بیشتر بر روی این فکر طبیعتگرایانه متمرکز کرد که معرفتشناسی، همانند کل فلسفه، به علوم طبیعی متصل است، و علم نیز واقعگرایانه تعبیر میشود. او در نوشتههای متأخرش میخواهد از استعارهها و پیشنهادهای موجود در مقالة «دو حکم جزمی تجربهگرایی» دست بردارد و بهجای آن حرفها، یک تبیین علمی از چگونگی نسبت بین تجربه و نظریه ارائه کند. او در آغاز مقالة معروف «معرفتشناسی طبیعی شده» (1968،Epistemology Naturalized ) دیدگاه پختهتر درباب معرفتشناسی را اینگونه بیان میکند که «معرفتشناسی با مبانی علم سروکار دارد». بهعقیدة او معرفتشناسی در موقعیت قدیمش میخواست علوم را برپایة دادههای حسی بنا کند، اما موقعیت جدید معرفتشناسی آنرا بهعنوان فصلی از روانشناسی و بنابراین فصلی از علوم طبیعی قرار میدهد. البته همین موقعیت جدید معرفتشناسی نیز با وظیفة سنتی آن بگونهای تطبیق میکند زیرا معرفتشناسی در این موقعیت جدید میکوشد این مسئله را روشن کند که ارتباط شاهد با نظریه چگونه است، و یک نظریة مربوط به طبیعت از چه راههایی میتواند از همة شواهد در دسترس فراتر رود.
کسانی به کواین اعتراض کردهاند که اعتقاد به اینکه معرفتشناسی بخشی از علم است نادرست میباشد زیرا استفاده از علم برای بنا کردن مشروعیت علم یا رد شکاکیت استفادة دوری است. پاسخ کواین این است که آرزوی تأسیس اساس کل علم را باید کنار بگذاریم. او در اینجا به شیوة دکارتی پناه میبرد و میگوید تا زمانی که دلایل علمی خوبی برای شک دربارة مشروعیت علم نداشته باشیم، به حفظ دیدگاه علمی خود درباب جهان از برای درک مشروعیت غیرقابل تردید آن مجاز هستیم. عدهای دیگر او را به ارتکاب مغالطهای طبیعتگرایانه متهم کرده و گفتهاند که معرفتشناسی دستوری با فهم شاخصهای هدایت پژوهشهای ما سروکار دارد، اما روانشناسی فقط این را میتواند به ما بیاموزد که چگونه از باورهایمان دفاع کنیم. پاسخ کواین این است که به محض اینکه تمایل دکارتی خود به تأسیس اساس کل علم را کنار بگذاریم، معرفتشناسی دستوری علم کاربردی میشود، به این معنی که ما میتوانیم فهم علمی خود از خویشتن و از اطرافمان را در بحث مربوط به یافتن بهترین راههای پاسخ به پرسشهای معین بهکار ببندیم.