تبیین واژگان و معرفی شخصیت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
باور به belief in
باور به اینکه belief that
در معرفتشناسی، بطور سنتی وقتی مسئلة باور مطرح میشود نخست شکل گزارهای آن در ذهن میآید: من باور دارم که خدا موجود است، یا من باور دارم به اینکه تحصیل علم بهتر از ثروتاندوزی است. اما همة باورهای آدمی از سنخ باور گزارهای نیست، بطور مثال ممکن است علی به احمد باور داشته باشد، یا شخصی به اقتصاد آزاد باور داشته باشد. در معرفتشناسی این مسئله مطرح میشود که آیا، مثلاً، باور به خدا با باور به اینکه خدا موجود است تفاوت دارد یا نه. گاهی تصور میشود که همة باورها، به باور گزارهای، یعنی به باور به اینکه، تحویلپذیراند به نحوی که باور به خدا در حکم مثلاً باور به این است که خدا موجود است.
توماس آکویناس بر آن بود که باور به خدا صرفاً بهمعنای باور به صدق پارهای حقایق است: باور به اینکه خدا موجود است، اینکه خدا خیر مطلق و نیکوکار است و غیره. اما بعضی از فیلسوفان، مانند جان هیک، عقیده دارند که باور - به نگرش متفاوتی است، یعنی نگرشی است که اساساً شامل عنصر اعتماد است. بطور کلی، بهنظر او باور - به شامل ترکیبی از باور - به اینکه به همراه یک نگرش بیشتر است. بنابراین، نمیتوان آنرا به باور - به اینکه تحویل داد.
ایچ. ایچ. پرایس(H. H. Price) بر آن است که انواع متفاوتی از باور - به وجود دارد که، البته نه همة آنها بلکه، پارهای از آنها را میتوان به باور - به اینکه تحویل داد. او میگوید اگر شما به خدا باور داشته باشید، درواقع باور دارید به اینکه خدا موجود است، و اینکه خدا خیر است. اما باور - به همیشه با یک نگرش بیشتر به موضوع باور همراه است و اگر کسی آنرا به باور - به اینکه تحویل دهد، هرچند این ممکن است همواره مقدور باشد، جزء مؤثر باور - به را ازبین میبرد. بنابراین به عقیدة پرایس باور به خدا، صرفاً به معنای باور به صدق پارهای حقایق دربارة خدا نیست، بلکه علاوه بر آن با نوعی تعهد و پیمان و اعتماد همراه است. به این ترتیب حتی درد مواردی که بتوانیم باور - به را به باور - به اینکه تحلیل کنیم، این کار پیمان و اعتماد همراه با باور - به را از بین میبرد.
مسئلة معرفتشناختیای که درخصوص این ویژگی باور - به مطرح میشود این است که آیا همراه بودن باور - به با نگرش بیشتر به موضوع باور، و فراتر رفتن آن از باور - به اینکه عقلانیت آنرا از بین میبرد؟ اگر باور - به متضمن باور - به اینکه باشد، میتوان گفت که معیارهای دلالتکننده بر آن دستکم باید به اندازة معیارهای دال بر باور - به اینکه قوی و قابل قبول باشد، و هر نگرش بیشتر به باور - به باید مستلزم توجیه دیگری باشد که در موارد باور - به اینکه لازم نیست.
بطور کلی باور - به در مواجهه با شواهد ناموافق و در مقایسه با باور - به اینکه کمتر در معرض دگرگونی است. بطور مثال، اگر کسی به خدا باور داشته باشد، و با شواهدی مواجه شود که برعلیه وجود خدا بهکار بسته میشوند، ممکن است بهرغم وجود آن شواهد هنوز در باور به خدا استوار باشد؛ زیرا ممکن است او معتقد باشد که این شواهد دخلی به نگرش او ندارد. بنابراین تا زمانی که آن نگرش با باور شخص به وجود خدا همراه است، این باور ممکن است اثر معرفتیاش را بهگونهای حفظ کند درحالی که حفظ یک باور گزارهای معمولی (یعنی باور - به اینکه) شاید در مواجهه با شواهد ناموافق مقدور نباشد.
رودریک چیزم (1916 -) Rodrik Chisholm
چیزم فیلسوف آمریکایی است که افکارش در تعدادی از حوزههای مختلف فلسفه، از جمله معرفتشناسی و مابعدالطبیعه و اخلاق و فلسفة ذهن مؤثر بوده است. او در دانشگاههای براون(Brouwn) و هاروارد درس خواند و در 1942 از هاروارد فارغالتحصیل شد، و سپس بهعنوان روانشناس بالینی در ارتش خدمت کرد. چیزم در 1947 به دانشگاه براون بازگشت و در آنجا بود تا بازنشسته شد. او از منتقدان اشکال شایع تحویلگرایی، از قبیل پدیدارگرایی و اگزیستانسیالیسم و فیزکالیسم است؛ درحالی که خودش بیشتر تحت تأثیر افکار فیلسوف اتریشی فرانتس برنتانو (و اعضای حلقة او، مانند مِینونگ و هوسرل) بود و آثار او را به انگلیسی ترجمه کرده است.
در حوزة معرفتشناسی، به تصور او کار معرفتشناسانه عبارت است از کوشش برای دادن پاسخ به این پرسشهای سقراطی که: «چه چیزی را میدانم؟» و «چه چیزی را میتوانم بدانم؟». او کوشیده است به این پرسشهای بنیادی در تعدادی از مقالات و کتابهای مشهورش پاسخ دهد: نخستین مقالة او در اینباره در 1942 با عنوان «مسئلة مرغ خال خال»(The Problem of Specled hen) در مجله مایند چاپ شد، و مهمترین کتابهایش در باب معرفتشناسی عبارتند از ادراک(7591) (Perceiving) و مبانی دانستنThe Foundations ) of Knowning) و، مشهورتر از همه، نظریة معرفت (Theory of Knowledge) (ویرایش نخست 1966، و دوم 1977، و سوم 1989). چیزم با آرا و آثارش یکی از نظامهای معرفتشناختی پیشرو سدة بیستم را پدید آورد.
در نظام معرفتشناختی چیزم، که در آن معرفت «باور صادق موجه» تلقی شده است، مفهوم «توجیه» نقش اصلی را داراست، و ملاک ارزیابیهای معرفتی او محسوب میشود. بطور مثال، او «فراتر از شک معقول» را برحسب توجیه تعریف میکند: اگر کسی در باور به پ موجهتر از تعلیق حکم دربارة آن باشد، پ برای او «فراتر از شک معقول» است؛ یا پ برای و زمانی «یقینی» است که چیزی از نظر او «موجهتر» از پ نباشد. همینطور پ زمانی برای او «بدیهی» است که او در باور به آن «موجه» باشد همانگونه که در تعلیق حکم نسبت به آنچه متعادل باشد «موجه» است؛ یا پ زمانی برای او «متصل» است که او در باور کردن پ بیشتر «موجه» باشد تا در عدم باور به پ؛ یا پ زمانی «متعادل» است که او در باور به آن درست به اندازة عدم باور به آن «موجه» باشد.
به این ترتیب همة ارزیابیهای معرفتی مذکور برحسب مفهوم «توجیه» تعریف میشوند. چیزم دربارة خود توجیه و مفهوم آن بیآنکه تعریف مشخصی ارایه کند بر آن است که موجه بودنِ باورهای بیش از یک منشا و خواستگاه دارد. خواستگاههای اصلی توجیه معرفتی در نظام فکری او عبارتند از خودنمون (self-presentation) بودنِ بعضی از حالات روانشناختی (از قبیل اندیشهها و تمایلات و گرایش و احساس کردنها) و ادراک، و حافظه، و باور همراه با فقدان انسجام منفی، و انسجام مثبت بین بعضی وضعیتهای معرفتی سابق. او در مورد هر یک از این خواستگاهها اصلی معرفتی وضع میکند که توصیفگر شرایطی است که خواستگاه مورد نظر تحت آنها تولید توجیه میکند. بطور مثال اصلی که او دربارة خودنمون بودنِ حالات روانشناختی در پیش مینهد این است که (مبانی دانستن، 12):
«اگر صفتF بودن خودنمون باشد، در آن صورت برای هرX ، اگرX صفتF بودن را داشته باشد و اگرX داشتنِ این صفت را در خودش بررسی کند، قطعی خواهد بود که پس اوF است.»
به عقیدة چیزم هر صفت خودنمون موردی از فرمول بالا را برای ما فراهم میآورد. مثلاً میتوان گفت که:
«برای هرX ، اگرX صفت غمگین بودن را داشته باشد، و اگرX این مسئله را بررسی کند که آیا غمگین است، در اینصورت برایX قطعی است که غمگین است.»
چیزم به مبناگرایی شهرت دارد، اما با توجه به فهرست بالا درباب خواستگاههای توجیه ممکن است تصور کنند که او در عین حال انسجامگرا نیز میباشد و موضع او در اینباره آمیزهای از این دو نگرش است، اما این تصور درست نیست زیرا او معتقد نیست که انسجام مثبت بین وضعیتهای معرفتی خود به خود و به تنهایی میتواند خواستگاه توجیه باشد. درواقع به عقیدة او، و برخلاف عقیدة انسجامگرایان محض، انسجام صرف بین گزارههایی که هیچ وجهی جز همین انسجام برای باور آنها وجود ندارد قادر نیست توجیهی درباب باور آنها تولید کند. انسجام مورد نظر، فقط میتواند توجیه گزارههایی را که از پیش برپایة اصول ناشی از دیگر خواستگاههای توجیه موجه تلقی شدهاند تقویت کند.
فهم موضع معرفتشناختی چیزم متوقف است بر فهم وضع مابعدالطبیعی اصول مورد نظر، و برای فهم این نیز فهم وضع مفهوم مرکزی و اصل توجیه - که چیزم همة مفاهیم معرفتی دیگر را برحسب آن تعریف میکند - ضروری است. به عقیدة او ما فقط همین یک مفهوم را از بیرون در معرفتشناسی میآوریم. از آنجا که ما یک تصور ماقبل فلسفی از توجیه داریم، این ما را قادر میسازد که همة موارد باورهایی را که به وضوح موجه هستند تشخیص دهیم. به تعبیر دیگر، او میکوشد با بررسی موارد جزئی باورهایی که موجه میداند شرایط کلی توجیه را انتزاع کند، و سپس آنها را بهصورت اصول معرفتی مذکور درآورد. از اینرو، چیزم را از حیث مسائل مربوط به روش معرفتشناختی جزئیاتگرا دانستهاند.
چیزم دربارة توجیه پیشفرض دیگری نیز دارد که نحوة درک او از این مفهوم اساسی معرفتشناختی را شکل میدهد. پیشفرض او این است که ما میتوانیم از طریق تأمل و حذف باورهای ناموجه و افزودن دیگر باورهای موجه باورهایمان را بهبود بخشیم و اصلاح کنیم. وجود این پیشفرض ما را ملزم میکند که در بحث درونیگرایی/ بیرونیگرایی جانب درونیگرایی را بگریم زیرا داشتن قدرت بر صورتبندی شرایط کلی توجیه براساس موارد جزئی باورهای موجه مستلزم این است که در تأملات و افکارمان بتوانیم در جستجوی این شرایط کلی بیاییم و به آنها از این حیث دسترسی داشته باشیم، در غیر این صورت نمیتوانیم با حذف باورهای ناموجه و افزودن باورهای موجه به کمک تأمل و اندیشه باورهایمان را اصلاح کنیم و آنها را بهبود بخشیم. به این ترتیب، چیزم را از حیث داشتن پیشفرض مورد نظر درونیگرا دانستهاند.
خود چیزم اذعان دارد که مفهوم مورد نظر توجیه که ما در معرفتشناسی میآوریم مبهم است اما میگوید لازم نیست همیشه مبهم باقی بماند. مفهوم مبهم توجیه در فرایند صورتبندی اصول معرفتی کمکم روشنتر میشود تا اینکه سرانجام ما به توصیف دقیق آن دست مییابیم. توصیف دقیقی که او از مفهوم توجیه ارائه میکند درواقع توصیفی است که بهنوعی برحسب مقتضیات اخلاقی درباب باور کردنها و عدم باورهای ما صورتبندی شده است. بطور مثال، گفتن اینکه فرد معینی در باور به پ موجهتر است تا در تعلیق حکم نسبت به پ (یعنی، گفتنی اینکه پ برای و فراتر از شک معقول است) به این معنی است که او ملزم است که باور به پ را ترجیح دهد. الزام مورد نظر درحقیقت وضع مابعدالطبیعی اصول معرفتی چیزم را نشان میدهد، به این معنی که او این اصول را حقایق ضروری میداند.
این دیدگاه چیزم دربارة توجیه و اصول معرفتی وقتی به همراه جزئیاتگرایی او لحاظ شود، موضعی را تولید میکند که با موضع شکاکیت و شهودگرایی و تحویلگرایی در معرفتشناسی متفاوت است و در برابر این مکاتب مطرح شده است. خود چیزم این موضع را «شناختگرایی انتقادی»(critical cognitivism) نامیده است. چیزم، برخلاف شکاک، بر آن است که پارهای از باورهای ما موجه است و همین باورها معرفت را تشکیل میدهند. او همچنین برخلاف شهودگرایان منکر وجود قوه خاص شهود باورهای موجه در انسان است، قوهای که بتواند به ما بگوید کدامیک از باورهای ما موجه است؛ چنانکه درباب اعمال اخلاقی نیز قوة خاصی نداریم که به ما بگوید کدامیک از رفتارها و اعمال ما خوب است. همینطور او، برخلاف تحویلگرایان، منکر این است که حقایق معرفتشناسی را بتوان به حقایق تجربی فروکاست.
در معرفتشناسی، بطور سنتی وقتی مسئلة باور مطرح میشود نخست شکل گزارهای آن در ذهن میآید: من باور دارم که خدا موجود است، یا من باور دارم به اینکه تحصیل علم بهتر از ثروتاندوزی است. اما همة باورهای آدمی از سنخ باور گزارهای نیست، بطور مثال ممکن است علی به احمد باور داشته باشد، یا شخصی به اقتصاد آزاد باور داشته باشد. در معرفتشناسی این مسئله مطرح میشود که آیا، مثلاً، باور به خدا با باور به اینکه خدا موجود است تفاوت دارد یا نه. گاهی تصور میشود که همة باورها، به باور گزارهای، یعنی به باور به اینکه، تحویلپذیراند به نحوی که باور به خدا در حکم مثلاً باور به این است که خدا موجود است.
توماس آکویناس بر آن بود که باور به خدا صرفاً بهمعنای باور به صدق پارهای حقایق است: باور به اینکه خدا موجود است، اینکه خدا خیر مطلق و نیکوکار است و غیره. اما بعضی از فیلسوفان، مانند جان هیک، عقیده دارند که باور - به نگرش متفاوتی است، یعنی نگرشی است که اساساً شامل عنصر اعتماد است. بطور کلی، بهنظر او باور - به شامل ترکیبی از باور - به اینکه به همراه یک نگرش بیشتر است. بنابراین، نمیتوان آنرا به باور - به اینکه تحویل داد.
ایچ. ایچ. پرایس(H. H. Price) بر آن است که انواع متفاوتی از باور - به وجود دارد که، البته نه همة آنها بلکه، پارهای از آنها را میتوان به باور - به اینکه تحویل داد. او میگوید اگر شما به خدا باور داشته باشید، درواقع باور دارید به اینکه خدا موجود است، و اینکه خدا خیر است. اما باور - به همیشه با یک نگرش بیشتر به موضوع باور همراه است و اگر کسی آنرا به باور - به اینکه تحویل دهد، هرچند این ممکن است همواره مقدور باشد، جزء مؤثر باور - به را ازبین میبرد. بنابراین به عقیدة پرایس باور به خدا، صرفاً به معنای باور به صدق پارهای حقایق دربارة خدا نیست، بلکه علاوه بر آن با نوعی تعهد و پیمان و اعتماد همراه است. به این ترتیب حتی درد مواردی که بتوانیم باور - به را به باور - به اینکه تحلیل کنیم، این کار پیمان و اعتماد همراه با باور - به را از بین میبرد.
مسئلة معرفتشناختیای که درخصوص این ویژگی باور - به مطرح میشود این است که آیا همراه بودن باور - به با نگرش بیشتر به موضوع باور، و فراتر رفتن آن از باور - به اینکه عقلانیت آنرا از بین میبرد؟ اگر باور - به متضمن باور - به اینکه باشد، میتوان گفت که معیارهای دلالتکننده بر آن دستکم باید به اندازة معیارهای دال بر باور - به اینکه قوی و قابل قبول باشد، و هر نگرش بیشتر به باور - به باید مستلزم توجیه دیگری باشد که در موارد باور - به اینکه لازم نیست.
بطور کلی باور - به در مواجهه با شواهد ناموافق و در مقایسه با باور - به اینکه کمتر در معرض دگرگونی است. بطور مثال، اگر کسی به خدا باور داشته باشد، و با شواهدی مواجه شود که برعلیه وجود خدا بهکار بسته میشوند، ممکن است بهرغم وجود آن شواهد هنوز در باور به خدا استوار باشد؛ زیرا ممکن است او معتقد باشد که این شواهد دخلی به نگرش او ندارد. بنابراین تا زمانی که آن نگرش با باور شخص به وجود خدا همراه است، این باور ممکن است اثر معرفتیاش را بهگونهای حفظ کند درحالی که حفظ یک باور گزارهای معمولی (یعنی باور - به اینکه) شاید در مواجهه با شواهد ناموافق مقدور نباشد.
رودریک چیزم (1916 -) Rodrik Chisholm
چیزم فیلسوف آمریکایی است که افکارش در تعدادی از حوزههای مختلف فلسفه، از جمله معرفتشناسی و مابعدالطبیعه و اخلاق و فلسفة ذهن مؤثر بوده است. او در دانشگاههای براون(Brouwn) و هاروارد درس خواند و در 1942 از هاروارد فارغالتحصیل شد، و سپس بهعنوان روانشناس بالینی در ارتش خدمت کرد. چیزم در 1947 به دانشگاه براون بازگشت و در آنجا بود تا بازنشسته شد. او از منتقدان اشکال شایع تحویلگرایی، از قبیل پدیدارگرایی و اگزیستانسیالیسم و فیزکالیسم است؛ درحالی که خودش بیشتر تحت تأثیر افکار فیلسوف اتریشی فرانتس برنتانو (و اعضای حلقة او، مانند مِینونگ و هوسرل) بود و آثار او را به انگلیسی ترجمه کرده است.
در حوزة معرفتشناسی، به تصور او کار معرفتشناسانه عبارت است از کوشش برای دادن پاسخ به این پرسشهای سقراطی که: «چه چیزی را میدانم؟» و «چه چیزی را میتوانم بدانم؟». او کوشیده است به این پرسشهای بنیادی در تعدادی از مقالات و کتابهای مشهورش پاسخ دهد: نخستین مقالة او در اینباره در 1942 با عنوان «مسئلة مرغ خال خال»(The Problem of Specled hen) در مجله مایند چاپ شد، و مهمترین کتابهایش در باب معرفتشناسی عبارتند از ادراک(7591) (Perceiving) و مبانی دانستنThe Foundations ) of Knowning) و، مشهورتر از همه، نظریة معرفت (Theory of Knowledge) (ویرایش نخست 1966، و دوم 1977، و سوم 1989). چیزم با آرا و آثارش یکی از نظامهای معرفتشناختی پیشرو سدة بیستم را پدید آورد.
در نظام معرفتشناختی چیزم، که در آن معرفت «باور صادق موجه» تلقی شده است، مفهوم «توجیه» نقش اصلی را داراست، و ملاک ارزیابیهای معرفتی او محسوب میشود. بطور مثال، او «فراتر از شک معقول» را برحسب توجیه تعریف میکند: اگر کسی در باور به پ موجهتر از تعلیق حکم دربارة آن باشد، پ برای او «فراتر از شک معقول» است؛ یا پ برای و زمانی «یقینی» است که چیزی از نظر او «موجهتر» از پ نباشد. همینطور پ زمانی برای او «بدیهی» است که او در باور به آن «موجه» باشد همانگونه که در تعلیق حکم نسبت به آنچه متعادل باشد «موجه» است؛ یا پ زمانی برای او «متصل» است که او در باور کردن پ بیشتر «موجه» باشد تا در عدم باور به پ؛ یا پ زمانی «متعادل» است که او در باور به آن درست به اندازة عدم باور به آن «موجه» باشد.
به این ترتیب همة ارزیابیهای معرفتی مذکور برحسب مفهوم «توجیه» تعریف میشوند. چیزم دربارة خود توجیه و مفهوم آن بیآنکه تعریف مشخصی ارایه کند بر آن است که موجه بودنِ باورهای بیش از یک منشا و خواستگاه دارد. خواستگاههای اصلی توجیه معرفتی در نظام فکری او عبارتند از خودنمون (self-presentation) بودنِ بعضی از حالات روانشناختی (از قبیل اندیشهها و تمایلات و گرایش و احساس کردنها) و ادراک، و حافظه، و باور همراه با فقدان انسجام منفی، و انسجام مثبت بین بعضی وضعیتهای معرفتی سابق. او در مورد هر یک از این خواستگاهها اصلی معرفتی وضع میکند که توصیفگر شرایطی است که خواستگاه مورد نظر تحت آنها تولید توجیه میکند. بطور مثال اصلی که او دربارة خودنمون بودنِ حالات روانشناختی در پیش مینهد این است که (مبانی دانستن، 12):
«اگر صفتF بودن خودنمون باشد، در آن صورت برای هرX ، اگرX صفتF بودن را داشته باشد و اگرX داشتنِ این صفت را در خودش بررسی کند، قطعی خواهد بود که پس اوF است.»
به عقیدة چیزم هر صفت خودنمون موردی از فرمول بالا را برای ما فراهم میآورد. مثلاً میتوان گفت که:
«برای هرX ، اگرX صفت غمگین بودن را داشته باشد، و اگرX این مسئله را بررسی کند که آیا غمگین است، در اینصورت برایX قطعی است که غمگین است.»
چیزم به مبناگرایی شهرت دارد، اما با توجه به فهرست بالا درباب خواستگاههای توجیه ممکن است تصور کنند که او در عین حال انسجامگرا نیز میباشد و موضع او در اینباره آمیزهای از این دو نگرش است، اما این تصور درست نیست زیرا او معتقد نیست که انسجام مثبت بین وضعیتهای معرفتی خود به خود و به تنهایی میتواند خواستگاه توجیه باشد. درواقع به عقیدة او، و برخلاف عقیدة انسجامگرایان محض، انسجام صرف بین گزارههایی که هیچ وجهی جز همین انسجام برای باور آنها وجود ندارد قادر نیست توجیهی درباب باور آنها تولید کند. انسجام مورد نظر، فقط میتواند توجیه گزارههایی را که از پیش برپایة اصول ناشی از دیگر خواستگاههای توجیه موجه تلقی شدهاند تقویت کند.
فهم موضع معرفتشناختی چیزم متوقف است بر فهم وضع مابعدالطبیعی اصول مورد نظر، و برای فهم این نیز فهم وضع مفهوم مرکزی و اصل توجیه - که چیزم همة مفاهیم معرفتی دیگر را برحسب آن تعریف میکند - ضروری است. به عقیدة او ما فقط همین یک مفهوم را از بیرون در معرفتشناسی میآوریم. از آنجا که ما یک تصور ماقبل فلسفی از توجیه داریم، این ما را قادر میسازد که همة موارد باورهایی را که به وضوح موجه هستند تشخیص دهیم. به تعبیر دیگر، او میکوشد با بررسی موارد جزئی باورهایی که موجه میداند شرایط کلی توجیه را انتزاع کند، و سپس آنها را بهصورت اصول معرفتی مذکور درآورد. از اینرو، چیزم را از حیث مسائل مربوط به روش معرفتشناختی جزئیاتگرا دانستهاند.
چیزم دربارة توجیه پیشفرض دیگری نیز دارد که نحوة درک او از این مفهوم اساسی معرفتشناختی را شکل میدهد. پیشفرض او این است که ما میتوانیم از طریق تأمل و حذف باورهای ناموجه و افزودن دیگر باورهای موجه باورهایمان را بهبود بخشیم و اصلاح کنیم. وجود این پیشفرض ما را ملزم میکند که در بحث درونیگرایی/ بیرونیگرایی جانب درونیگرایی را بگریم زیرا داشتن قدرت بر صورتبندی شرایط کلی توجیه براساس موارد جزئی باورهای موجه مستلزم این است که در تأملات و افکارمان بتوانیم در جستجوی این شرایط کلی بیاییم و به آنها از این حیث دسترسی داشته باشیم، در غیر این صورت نمیتوانیم با حذف باورهای ناموجه و افزودن باورهای موجه به کمک تأمل و اندیشه باورهایمان را اصلاح کنیم و آنها را بهبود بخشیم. به این ترتیب، چیزم را از حیث داشتن پیشفرض مورد نظر درونیگرا دانستهاند.
خود چیزم اذعان دارد که مفهوم مورد نظر توجیه که ما در معرفتشناسی میآوریم مبهم است اما میگوید لازم نیست همیشه مبهم باقی بماند. مفهوم مبهم توجیه در فرایند صورتبندی اصول معرفتی کمکم روشنتر میشود تا اینکه سرانجام ما به توصیف دقیق آن دست مییابیم. توصیف دقیقی که او از مفهوم توجیه ارائه میکند درواقع توصیفی است که بهنوعی برحسب مقتضیات اخلاقی درباب باور کردنها و عدم باورهای ما صورتبندی شده است. بطور مثال، گفتن اینکه فرد معینی در باور به پ موجهتر است تا در تعلیق حکم نسبت به پ (یعنی، گفتنی اینکه پ برای و فراتر از شک معقول است) به این معنی است که او ملزم است که باور به پ را ترجیح دهد. الزام مورد نظر درحقیقت وضع مابعدالطبیعی اصول معرفتی چیزم را نشان میدهد، به این معنی که او این اصول را حقایق ضروری میداند.
این دیدگاه چیزم دربارة توجیه و اصول معرفتی وقتی به همراه جزئیاتگرایی او لحاظ شود، موضعی را تولید میکند که با موضع شکاکیت و شهودگرایی و تحویلگرایی در معرفتشناسی متفاوت است و در برابر این مکاتب مطرح شده است. خود چیزم این موضع را «شناختگرایی انتقادی»(critical cognitivism) نامیده است. چیزم، برخلاف شکاک، بر آن است که پارهای از باورهای ما موجه است و همین باورها معرفت را تشکیل میدهند. او همچنین برخلاف شهودگرایان منکر وجود قوه خاص شهود باورهای موجه در انسان است، قوهای که بتواند به ما بگوید کدامیک از باورهای ما موجه است؛ چنانکه درباب اعمال اخلاقی نیز قوة خاصی نداریم که به ما بگوید کدامیک از رفتارها و اعمال ما خوب است. همینطور او، برخلاف تحویلگرایان، منکر این است که حقایق معرفتشناسی را بتوان به حقایق تجربی فروکاست.