چیستی باور موجه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
موضوع این مقاله تبیین ماهیت باور موجه است. از جمله قدیمیترین و شاید پرطرفدارترین نظریه در این باب نظریه مبناگروی است که بخش اول مقاله گلدمن به وارد آوردن ایراداتی بهگونهای خاص از این نظریه اختصاص دارد و استدلالهای گلدمن برای نظریه توجیه خود از دل همین ایرادات برمیخیزد. از نظر گلدمن باور موجه باوری است که محصول یک فرآیند شناختی قابل اعتماد باشد. اما حالتی را میتوان تصور کرد که فردی دلایل محکمی دارد که بنابر آنها مجموعهای از باورهایش محصول یک فرآیند شناختی غیرقابل اعتماد است درحالیکه فرآیند مذکور واقعاً قابل اعتماد است. در این حالت اینگونه باورها را بهطور شهودی موجه نمیدانیم ولی بنابر شکل ساده نظریه گلدمن باید آنها را موجه بدانیم؟ صورتبندی نهایی نظریه گلدمن در این مقاله شامل اصلاحیهای برای رفع این معضل است. نظریه توجیه گلدمن دارای دو ایراد اساسی است و خود وی نیز متذکر آنها میشود و سعی میکند پاسخی برای آنها فراهم آورد. ایراد اول نظریه گلدمن مسئله کلیت نام دارد؛ مسئله کلیت درخصوص ارائه معیاری برای انتخاب نوع فرآیند مربوط در مورد باور مورد بحث است. و ایراد دوم بهنام مسئله دامنه به این سؤال میپردازد که آیا قابل اعتماد بودن یک فرآیند تابعی از نسبت صدق - نرخ تولید باورهای صادق - در جهان واقعی است یا به عملکرد آن در جهانهای ممکن دیگر نیز وابسته است.متن
هدف از این مقاله(1) طرح یک نظریه برای باور موجه است. آنچه من در ذهن دارم یک نظریه توضیحی است؛ یعنی نظریهای که بطور کلی توضیح میدهد چرا باورهای خاصی بعنوان [باور] موجه محسوب میشوند و برخی دیگر غیرموجه. برخلاف برخی رویکردهای سنتی من قصد ندارم معیارهایی برای باور موجه تجویز کنم که متفاوت با معیارهای معمولی یا [حتی] شکل اصطلاح یافتهای از آنها باشد. من صرفاً سعی در تحلیل آن معیارهای معمولی دارم که به اعتقاد من کاملاً با برداشتهای کلاسیک، یعنی برداشتهای دکارتی، متفاوتند.
به دلیل رابطه نزدیک مفروض آن با شناخت، توجیه مورد توجه بسیاری از معرفتشناسان واقع شده است. برآنم تا در مفهومی از باور موجه که در اینجا ارائه میشود این رابطه [همچنان] حفظ گردد. در مقالات قبلی درباب شناخت (نظریه علی معرفت، نظریه شقوق مربوطه و گلدمن (1975) من منکر آن بودم که توجیه شرط ضروری برای شناخت است، اما در آنجا من برداشتهای دکارتی از توجیه را مد نظر داشتم. براساس برداشتی از باور موجه که در اینجا ارائه میشود، توجیه شرط ضروری برای شناخت است و بطور نزدیکی به آن مرتبط میشود.
از نظر من عبارت «موجه» یک عبارت ارزشی یا ناظربر یک ارزشیابی است و هر تعریف یا مترادف صحیحی از آن نیز میبایست این ویژگی را منعکس نماید. به گمان من چنین تعاریف یا مترادفاتی میتوانند ارائه شوند، اما من علاقهای به چنین کاری ندارم. من بدنبال یک مجموعه از شرایط حقیقی هستم که مشخص کند چه زمانی یک باور، موجه است. این مسئله را با عبارت اخلاقی «درست» مقایسه کنید. این عبارت میتواند توسط عبارات یا تعابیر دیگری تعریف شود، یعنی وظیفهای که مناسب فرااخلاق(meta-ethics) است. در مقابل، وظیفه اخلاق دستوری بیان شرایط حقیقی برای درستی افعال است. اخلاق دستوری سعی دارد شرایط غیراخلاقی(non-ethical) را مشخص کند که [براساس آنها] حکم کند چه زمانی یک فعل درست است. یک مثال معروف، سودگراییِ(utilitarianism) کنشی است که بنابر آن یک فعل درست است اگر و تنها اگر در مقایسه با سایر افعال بدیهی که در مقابل فاعل فعل قرار دارند، تا آنجا که ممکن است بیشترین رضایتمندی را به لحاظ نتیجه ایجاد کند، یا [در حالتهای قابل تصور] بتواند ایجاد کند. این مجموعه شرایط لازم و کافی، بوضوح متضمن هیچ مفهوم اخلاقی نیستند. بطور مشابه، من [نیز] بدنبال یک نظریه از باور موجه هستم که در قالب عبارات غیرمعرفتی مشخص کند چه زمانی یک باور، موجه است. [البته] این تنها نوع نظریة توجیه نیست که میتوان طلب نمود، بلکه از جمله مهمترین انواع آنها و آن نوع نظریهای است که ما در اینجا در طلب آن هستیم.
به منظور اجتناب از عبارات معرفتی در نظریه خود، باید بدانیم که چه عباراتی معرفتی هستند. بدیهی است یک لیست کامل [از عبارات معرفتی] نمیتواند ارائه شود، ولی بعضی مثالها عبارتند از: «موجه است» «مجاز است»warranted) )، «دارای دلائل (خوبی) است»،hasgoodreasons) )، «دلیل داشتن (برای باور کردن»)، «میداند که»، «میفهمد که»(sees) «درمییابد که»apprehends that) )، «محتمل است» (در یک مفهوم استقرائی یا معرفتی)، «نشان میدهد که»، «تصدیق میکند که»establishes that) )، «اثبات میکند که»،as ) .certains that) در مقابل برخی نمونه عبارتهای غیرمعرفتی عبارتند از: «باور میکند که»، «صادق است»، «ایجاد میکند»causes) )، «ضروری است که»، «ایجاب میکند»implies) )، «قابل استنتاج است از»، «محتمل است» (در مفهوم فراوانی یا در مفهوم تمایل(propensity) ( و بطور کلی عبارات عقیدتی (محضdoxastic) ()، متافیزیکی metaphisical))، کیفیتیmodal) )، معنایی(semantic) یا نحوی(syntactic) .
مضاف بر این محدودیت که نظریه باور موجه باید در قالب عبارات غیرمعرفتی بیان شود، محدودیت دیگری نیز وجود دارد که بنا دارم آنرا روی این نظریه اعمال کنم. از آنجا که من بدنبال یک نظریه توضیحی، یعنی نظریهای که منشأ واقعی شأن توجیهی [یک باور] را روشن میکند، هستم، بیان شرایط لازم و کافی (صحیح) برای یک نظریه کافی نیست. [بلکه] آن شرایط میباید بنحو مناسبی عمیق یا روشنگر باشند. برای مثال فرض کنید که شرایط کافی زیر برای باور موجه پیشنهاد شده باشند: «اگرS در زمانT چیز قرمزرنگی را احساس میکند وS در زمانT باور میکند که در حال احساس چیز قرمزرنگ است، در اینصورت در زمانT باورS به اینکه او در حال احساس چیز قرمزرنگی است، موجه است.» [اما] این، آن نوع اصلیای نیست که من در پییافتن آن هستم؛ زیرا حتی اگر آن اصل، اصل صحیحی باشد، این سؤال بدون توضیح باقی میماند که چرا شخصی که چیز قرمزی را احساس میکند و باور میکند که در حال احساس چیز قرمزرنگی است، بطور موجهی به این باور رسیده است. نمیتوان گفت هر وضعیت بگونهای است که اگر فردی در آن وضعیت قرار گیرد و باور کند که در آن وضعیت است، این باور، موجه است. [درواقع باید گفت] چه چیز متمایزی در مورد وضعیت احساس یا بطور کلی وضعیتهای پدیداری(phenomenal) وجود دارد؟ یک نظریة توجیه، از آن نوعی که من درپی آن هستم، باید به این سؤال پاسخ دهد و بنابراین باید در یک سطح بطور مناسب، عمیق، کلی یا انتزاعی بیان شود.
در اینجا، یادآوری نکاتی مقدماتی راجع به آنچه میخواهیم تحلیل کنیم، مناسب است. غالباً گمان میرود که هرگاه شخصی باور موجهی دارد، او میداند که آن باور موجه است و از ماهیت آن توجیه با اطلاع است. بعلاوه فرض میشود که آن شخص میتواند چگونگی توجیه خود را بیان کند یا توضیح دهد. براساس این رأی توجیه عبارتست از استدلال، دفاع یا مجموعهای از دلایل که میتواند در حمایت از آن باور ارائه شود. بنابراین بررسی ماهیت باور موجه از طریق ملاحظه توجیهات یا ادلهای که شخص میتواند در دفاع از باور خود ارائه دهد، صورت میگیرد. [اما] من در اینجا چنین فرضهایی نمیکنم. من جای این سؤال را باز میگذارم که آیا، زمانی که یک باور موجه است، فرد معتقد به آن باور میداند که آن باور موجه است. همچنین جای این سؤال را باز میگذارم که آیا، زمانی که یک باور موجه است، فرد معتقد به آن باور میتواند برای آن باور، توجیهی بیان یا ارائه نماید. من حتی قائل به این فرض نیستم که وقتی یک باور موجه است، چیزی وجود دارد که فاعل شناسا آنرا بدست میآورد و میتوان آنرا «توجیه» نامید. تنها فرض من است که یک باور موجه شأن توجیهی خود را از برخی فرآیندها و تواناییها [= ویژگیها ] (properties)[ی انسانی] دریافت میکند و آنها هستند که آنرا موجه میسازند. مختصر آنکه [من فرض میکنم که] میباید برخی فرآیندها یا ویژگیهای اعطأکننده توجیه وجود داشته باشند. اما از این فرض نتیجه نمیشود که باید استدلال، دلیل یا هر چیز دیگری وجود داشته باشد که در زمان آن باور [برای توجیه آن]، بدست آمده باشد.
I
یک نظریه برای باور موجه، مجموعهای از اصول خواهد بود که شرایط صدق را برای هر طرحی بصورت «باورS بهP در زمانT موجه است» معین میکند؛ یعنی شرایطی را مشخص میکند که در همه حالتهای ممکن توسط چنین طرحی برآورده شود. آسانتر آن است که نظریههای داوطلب را در یک شکل استقرایی یا بازگشتی (recursive) صورتبندی کنیم، بطوریکه شامل الف) یک یا تعداد بیشتری بند پایه(base clause) ب) یک مجموعه (احتمالاً تهی) از بندهای بازگشتی و ج) یک بند محدودکننده(closure clause) باشد. در چنین شکلی محمول «... باور موجه است» رخصت مییابد تا در بند بازگشتی ظاهر شود. اما نه این محمول و نه هیچ محمول معرفتی دیگری نباید در (مقدم) بندپایه ظاهر شود.(2)
قبل از آنکه به سراغ نظریه خود بروم، میخواهم بعضی از رهیافتهای ممکن دیگر به باور موجه را بررسی کنم. شناسایی مشکلاتی که مبتلابه سایر تلاشهای دیگر است، انگیزه لازم را برای نظریهای که من پیشنهاد خواهم کرد، فراهم میآورد. واضح است که من نمیتوانم همه یا حتی بسیاری از تلاشهای بدیل را بررسی کنم. اما [به هر حال بررسی] چند نمونه از این تلاشها آموزنده خواهد بود.
بیاید تمرکز خود را روی تلاش برای صورتبندی یک یا تعداد بیشتری از اصول بندپایهای مناسب قرار دهیم.(3) یک داوطلب کلاسیک [در این حالت] میتواند بدین صورت باشد:
(1). اگرS در زمانT ،P را باور کند وP برای S (در زمان(T یقینی(indubitable) باشد، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
برای ارزیابی این اصل نیازمند دانستن معنای «یقینی» هستیم. این واژه لااقل میتواند به دو طریق فهم شود. راه اول آن است که بگوییم «P برایS یقینی است» یعنی اینکه: «S هیچ دلیلی برای شک کردن بهP ندارد». [اما] از آنجا که «دلیل» خود یک عبارت معرفتی است، با این قرائت از «یقینی»، اصل (1) غیرقابل قبول میشود زیرا، عبارت معرفتی مجاز به حضور در مقدم بند پایه نیستند. تعبیر دوم [از یقینی] میتواند از این مشکل اجتناب نماید؛ بدین صورت که از «P برایS یقینی است» یک تعبیر روانشناختی نمود، یعنی «S بطور روانشناختی قادر نیست که درP شک نماید». این تعبیر میتواند اصل (1) را قابل قبول نماید اما آیا در این صورت اصل (1)، اصل صحیحی خواهد بود؟ مطمئناً خیر! [برای مثال] در جریان حادثه واترگیتWater gate) )، ممکن است فردی چنان توسط جو ایجاد شده از طرف نظام حکومتی اغفال شده باشد که حتی بعد از ارائه قویترینعع شواهد علیه نیکسونNixson) )، باز هم نتواند در صداقت نیکسون شک نماید. [ولی] این بدان معنی نیست که باور او به صداقت نیکسون موجه است.
داوطلب دوم برای اصل بندپایهای به این صورت است:
(2). اگرS در زمانT ،P را باور کند وP بدیهی(self-evident) باشد، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
برای ارزیابی این اصل باز هم نیازمند به یک تعبیر از واژة مهم این اصل، یعنی واژة «بدیهی» هستیم. براساس یک قرائت متعارف، «بدیهی» یکی از مترادفهای «موجه» است. بنابراین [قرائت] «بدیهی» میتواند بهمعنی چیزی شبیه «مستقیماً موجه»، «شهوداً موجه»، یا «بطور غیراستنتاجی موجه» در نظر گرفته شود. براساس این قرائت، «بدیهی» یک واژة معرفتی است و اصل (2) نمیتواند بعنوان یک اصل بندپایهای لحاظ شود.
اما قرائتهای ممکن دیگری از «P بدیهی است» وجود دارد که براساس آنها عبارت مذکور یک واژه معرفتی نمیشود. یکی از چنین قرائتهایی این است که بگوییم: «غیرممکن است کهp را بفهمیم ولی آنرا باور نکنیم».(4) مطابق با این تعبیر صدقهای منطقی و تحلیلی ساده میتوانند بعنوان گزارههای بدیهی ملاحظه شوند. بنابراین با توجه به (2)، باور به چنین حقایقی میتواند موجه باشد.
[اما] «غیرممکن است کهP را بفهمیم ولی آنرا باور نکنیم» به چه معناست؟ آیا به این معنی است که «از لحاظ انسانی غیرممکن است»؟ این تعبیر احتمالاً موجب غیرقابل قبول نمودن اصل (2) میشود. [زیرا] ممکن است گزارههایی وجود داشته باشند که انسانها تمایلی فطری یا غیرقابل کنترل برای باور به آنها داشته باشند؛ نظیر اینکه «برخی وقایع دارای علت هستند». اما بعید بهنظر میرسد که ناتوانی انسان در خودداری از باور به چنین گزارههایی، هر باوری به آنها را موجه سازد.
در این صورت آیا میتوان «غیرممکن بودن» را بهمعنی «غیرممکن بودن علیالاصول» یا «غیرممکن بودن منطقی» در نظر گرفت؟ اگر این قرائت از غیرممکن بودن را بپذیریم، گمان نمیکنم که اصل (2) یک اصل بیمعنی شود. [همچنین] من حتی شک دارم که حقایق منطقی یا تحلیلی ساده مصداق این تعریف از بدیهی باشند. میتوانیم فرض کنیم که هر گزارهای دارای دو یا تعداد بیشتری از اجزأ است که به گونهای منظم کنار هم گذاشته شدهاند [که] برای فهمیدن آن گزاره باید اجزأ آن و ترتیب کنار هم قرار گرفتن آنها را بفهمیم. اکنون در مورد صدقهای منطقی پیچیده [که از اصل فوق تبعیت نمیکنند]، عملگرهای روانشناختی (انسانی) وجود دارند که برای فهم اجزأ، و کنار هم قرار گرفتن آنها کفایت میکنند ولی برای باور به اینکه آن گزارهها صادق اند مناسب نیستند. اما آیا نمیتوان یک مجموعه مشابه از عملگرهای شناختی حتی برای صدقهای منطقی ساده، لااقل تصور نمود؟؛ عملگرهایی که شاید جز در برخی موجودات قابل تصور، در خزانه وجودی شناسندههای انسانی وجود نداشته باشد. بعبارت دیگر آیا نمیتوان عملگرهایی را تصور نمود که برای فهم اجزأ و ترتیب کنار هم قرار گرفتن اینگونه گزارههای ساده کفایت کنند اما برای تولید باور به این گزارهها مناسب نباشند؟ به نظر من میتوان چنین عملگرهایی را تصور نمود. بنابراین برای هر گزارهای که شما انتخاب کنید، این امکان وجود خواهد داشت که آنرا بفهمید ولی باور نکنید.
بالاخره حتی اگر دو ایراد فوق را کنار بگذاریم، باید توجه نمود که در بهترین حالت، ویژگی بدیهی موجب اعطای شأن توجیهی به تعداد نسبتاً کمی از باورها میشود و تنها گروه قابل قبول [دراین حالت] باور به گزارههای ضروری الصدق هستند. بنابراین در سایراصول بند پایهای نیازمند توضیح شأن توجیهی باور به گزارههای ممکن الصدق خواهیم بود.
مفهوم اصل بند پایهای، بطور طبیعی به ایده توجیه «مستقیم»، پیوند خورده است و در حوزه گزارههای ممکن الصدق، گزارههای مربوط به حالت ذهنی جاری درحالت اول شخص، (first person current mental state proposition) این نقش رابعهده داشتهاند. در اصطلاح رودریک چیزم Roderick. Chisholm))، این معنی توسط مفهوم گزاره یا حالت خود نمون(selt presenting) بیان میشود. برای مثال جملة «من دارم فکر میکنم» یک گزارة خود نمون را بیان میکند. (لااقل من میخواهم این شکل از بیان را گزاره بنامم؛ اگر چه این شکل از بیان با فرض برخی از وظایف یک فاعل شناسا که آنرا به زبان میآورد و یا مورد توجه قرار میدهد و [همچنین] زمان مورد توجه قراردادن آن، فقط دارای یک ارزش صدقthuth value) ) است). وقتی در زمانt برایS چنین گزارهای صادق باشد،S در باور به آن موجه است: به بیان چیزم، آن گزاره در زمانT برایS «بدیهی» است.بنابراین میتوان اصل بند پایهای زیر را پیشنهاد نمود:
(3). اگرP یک گزاره خود نمون باشد وP در زمانT برایS صادق باشد وS ،P را در زمانT باور کند، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
معنی «خود نمون» دقیقاً چیست؟ چیزم (1977/ ص 22) این تعریف را پیشنهاد میکند:«h برایS در زمان T خود نمون است هر گاه بنابر تعریف،h در زمانT صادق باشد و لزوماً اگرh در زمانT صادق است، آنگاهh برایS در زمانT بدیهی باشد». متأسفانه از آنجا که «بدیهی» یک واژة معرفتی است: «خود نمون» نیز براساس این تعریف یک واژه معرفتی شده و بدین ترتیب اصل (3) نمیتواند بعنوان یک بند پایه ملاحظه شود. [بنابراین] اگر قرار است که (3) یک اصل بند پایهای مناسب شود، باید تعریف دیگری از «خود نمون» ارائه شود.
تعریف دیگری که بلافاصله از خود نمون به ذهن میآید آن است که «خود نمون» تقریباً مترادف «خود اعلام»(selt intimation) است و یک گزاره خود اعلام خوانده میشود اگر و تنها اگر، هر گاه آن گزاره برای افردی صادق باشد وی آنرا باور کند. [و] بطور دقیقتر میتوان تعریف زیر را در نظر گرفت:
(SP) گزارهP «خود اعلام» است(5) اگر و تنها اگر لزوماً برای هرS و هر زمانT ، اگرP در زمانT برایS صادق باشد، آنگاهS ،P را در زمانT باور کند.
روشن است که براساس این تعریف، «خود نمون» یک عبارت معرفتی نخواهد بود و بنابراین (3) میتواند یک اصل قابل قبول باشد.
بعلاوه مقبولیت اصلی این پیشنهاد همان ویژگی گزاره راجع به حالت ذهنی جاری در حالت اول شخص است - یعنی صدق چنین گزاره هایی مورد باور واقع شدن آنها را تضمین میکند- که باور به آنها را موجه میسازد.
آیا با به کارگرفتن این تعریف از «خود نمون»، اصل (3)، اصل صحیحی میشود؟ تا زمانی که خود نمون را بطور دقیقتری تعریف نکنیم نمیتوان تصمیمگیری نمود. از آنجا که عملگر «لزوماً» به انحأ مختلفی میتواند قرائت شود، اشکال متفاوتی از «خودنمون» و متناظر با آن انواع متفاوتی از اصل (3) میتواند وجود داشته باشد. بیائید روی دوگونه از این قرائتها تمرکز کنیم: قرائت مبتنی بر قوانین واقعی(nomological) و قرائت مبتنی بر قوانین منطقی.(logical) ابتدا قرائت مبتنی بر قوانین واقعی را در نظر بگیرید. براساس این تعریف یک گزاره «خود نمون» است فقط وقتی که بطور واقعی ضروری باشد که اگرP در زمانT برایS صادق است آنگاهS در زمانT ،P را باورکند.(6)
آیا قرائت مبتنی بر قوانین واقعی از اصل (3) - که آنرا3N مینامیم- صحیح است؟ به هیچ وجه. میتوان حالتهایی تصور نمود که در آنها مقدم3N برآورده میشود ولی نمیتوانیم بگوئیم که آن باور، موجه است. برای مثال فرض کنید کهP گزارهای باشد که توسط جمله «من در حالت ذهنیB هستم» بیان شود که «B» شکل اختصاری برای توصیف حالت عصبی مشخصی است که از درجه بالایی از یقین برخوردار است. به علاوه فرض کنید که این یک حقیقت مبتنی بر قوانینی واقعی است که: هر کس به صرف این واقعیت که درحالت ذهنیB است، باور خواهد کرد که در حالت ذهنیB است. به عبارت دیگر فرض کنید باور جاری [یا در حال وقوع] با محتوای «من در حالت ذهنیB هستم» زمانی متحقق میشود که فردی در حالت ذهنیB باشد.(7) بنابراینN 3 همه چنین باورهایی موجهاند اما واضح است که این یک اشتباه است. به سادگی میتوان شرایطی را فرض نمود که حالت ذهنیB برای شخصی بوجود آمده و بنابراین واجد باور مذکور شود ولی این باور را به هیچ طریقی نتوان موجه دانست. بعنوان مثال میتوانیم فرض کنیم یک جراح مغز که مشغول عمل جراحی روی مغزS است، بطور مصنوعی حالت ذهنیB را در او القأ میکند. بطور پدیداری این امر باعث میشود که بدون هیچگونه باور قبلی مربوطه،S ناگهان- با بطور غیر منتظرهای - باور کند که او در حالت ذهنیB است. در چنین حالتی به سختی میتوانیم بگوئیم که باورS به اینکه او در حالت ذهنیB است، موجه است.
اکنون باز میگردیم به تعبیر مبتنی بر قوانین منطقی از اصل (3) - که آنرا(3L) مینامیم- که بنابراین تعبیر یک گزاره را خود نمون گوئیم هرگاه بطور منطقی ضروری باشد که اگرP برایS در زمانT صادق باشد، آنگاهS در زمانT ،P را باور میکند. این تفسیر قویتر از اصل (3) امیدوار کنندهتر به نظر میرسد. اما در واقع این تفسیر نیز موفقتر از(3N) عمل نمیکند. فرض کنیدP گزاره «من هوشیار هستم» باشد و فرض کنید که بطور منطقی ضروری باشد که اگر این گزاره در زمانT برای شخصS صادق باشد آنگاهS در زمانT ،P را باور میکند. این فرض سازگار با آن فرض اضافی است کهS مکرراً، زمانیکهP کاذب است، آنرا باور میکند؛ مثلاً وقتی که در حال خواب است. تحت این شرایط به سختی میتوانیم بپذیریم که باورS به این گزاره همواره موجه است. همچنین نمیتوانیم بپذیریم که آن باور، موجه است [حتی] زمانیکه P صادق است. [زیرا] صدق آن گزاره، بطور منطقی، اکتساب باور مورد بحث را ضمانت میکند اما چه دلیلی دارد که موجه بودن آنرا تضمین کند؟
انتقادات پیشین چنین مینماید که پیشرفتی حاصل نشده است. ایده [گزاره یا حالت] خود نمون این است که صدق متضمن باور است. [اما] این ایده در اعطای توجیه توفیق نمییابد زیرا حالت باور بدون صدوق نیز میتواند وجود داشته باشد. بنابراین آنچه برای توجیه ضروری - یا دستکم کافی - به نظر میرسد این است که باور باید متضمن صدق باشد. این چنین تصوری معمولاً تحت عنوان خطاناپذیری(infallibility) یا اصلاحناپذیری(incorrigibility) قرار گرفته است و میتواند بصورت زیر تعریف شود:
(INC) گزارهP اصلاحناپذیر است اگر و تنها اگر ضرورتاً برای هرS و هر زمانT ، اگرS در زمانT ،P را باور کند آنگاهP برایS در زمانT ، صادق باشد.
با استفاده از مفهوم اصلاح ناپذیری میتوان اصل (4) را بصورت زیر پیشنهاد نمود:
(4) اگرP یک گزاره اصلاحناپذیر باشد وS در زمانT ،P را باور کند، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
همانند وضعیتی که در مورد «خود نمون» ملاحظه شد، متناظر با تعابیر متفاوت از «لزوماً»، اشکال گوناگونی از «خطاناپذیری» بوجود میآید و مطابق با آن انواع گوناگونی از اصل (4) خواهیم داشت. یکبار دیگر میخواهیم روی روایتهای مبتنی بر قوانین منطقی و قوانین واقعی [از مفهوم ضرورت] متمرکز شویم که به ترتیب آنها را4L و 4N مینامیم. به راحتی میتوان مثال نقضی، همچون مثال نقض حالت ذهنی یا باوری که موجب رد3N شد، برای4N ساخت. فرض کنید بنابر قوانین واقعی ضرورت دارد که اگر کسی باور کند که او در حالت ذهنیB است. آنگاه این گزاره که «او درحالت ذهنیB است» صادق است ؛ زیرا تنها راه متحقق شدن این حالت باوری، از طریق [تحقق] خود حالت ذهنیB است. این بدان معنی است که «من در حالت ذهنیB هستم» گزارهای است که براساس قوانین واقعی خطاناپذیر است. بنابراین مطابق باN 4، هر کس این گزاره را در هر زمانی باور کند، آن باور، موجه است. اما باز هم میتوان مثال جراح مغز را در نظر گرفت که فردی واجد چنین باوری میشود ولی آن باور موجه نیست.
گذشته از این مثال نقض، نکته اصلی این است که چرا باید از این واقعیت که باورS بهP متضمن صدق آن است، نتیجه بگیریم که باورS موجه است؟ چنانکه مثال حالت ذهنی یا باوری برای نمایش این منظور ساخته شده است، ماهیت آن ضمانت میتواند کاملاً تصادفی باشد. برای فهم این نکته این امکان مربوط را در نظر بگیرید که [فرض کنید] ساختار ذهنی فردی بگونهای است که هر گاه او باور کند که یک لحظه بعد P (برای او) صادق خواهد بود آنگاه یک لحظه بعد P (برای او) صادق میشود؛ زیرا میتوانیم فرض کنیم این باور اوست که سبب وقوع آن امر میشود. اما در چنین شرایطی مطمئناً مجبور نیستیم که بگوئیم باوری از این نوع موجه است. بنابراین چرا باید از این واقعیت که باورS بهP متضمن صدقP است، دقیقاً در زمان آن باور نتیجه شود که آن باور موجه است؟ [گویا] هیچ معقولیت شهودی در این فرض وجود ندارد.
مفهوم اصلاح ناپذیری مبتنی بر قوانین منطقی دارای جایگاه والاتری در تاریخ مفاهیم توجیه است. اما به اعتقاد من حتی4L نیز از نقصهای مشابه با3L رنج میبرد. صرف این واقعیت که باور بهP ، بنابر قوانین منطقی صدق آنرا ضمانت میکند موجب اعطای شأن توجیهی به آن باور نمیشود.
اولین مشکل در مورد4L از صدقهای منطقی یا ریاضی بوجود میآید. هر گزارة صادق منطقی یا ریاضی بنابر قوانین منطقی، ضروری [الصدق] است. بنابراین همه چنین گزارههایی بطور منطقی خطاناپذیرند زیرا، برای هرS و هرT بطور منطقی ضروری است که اگر در زمانT ،P را باور میکند آنگاه P (برایS در زمان T ) صادق است. حال فرض کنید حسین(8) یک حقیقت ریاضی بسیار پیچیدة مشخص را در زمانT باور میکند.از آنجا که چنین گزارهای از نظر قوانین منطقی اصلاحناپذیر است، از4L نتیجه میشود که باور حسین به این حقیقت در زمانT موجه است. اما به راحتی میتوان فرض نمود که این باور حسین به هیچ وجه در نتیجه یک استدلال ریاضی شایسته یا حتی در نتیجه تحقیق از یک منبع موثق بدست نیامده است. ممکن است حسین این صدق پیچیده را در اثر یک استدلال کاملاً نادرست یا در اثر یک حدس بیپایه و اساس و عجولانه با ور کرده باشد. در اینصورت برخلاف آنچه4L ایجاب میکند باور او موجه نیست.
مورد صدقهای ریاضی یا منطقی یک مورد واقعاً عجیب است زیرا، صدق اینگونه گزارهها مستقل از هر باوری تضمین شده است. بنابراین به نظر میرسد که ایده «باور بطور منطقی صدق را ضمانت میکند» در حالتهایی که گزارههای مورد بحث گزارههای ممکن الصدق هستند بهتر فهمیده میشود. با در نظر داشتن این نکته، میتوانیم4L را به گزارههای اصلاحناپذیر ممکن الصدق محدود کنیم. اما حتی این تجدید نظر نیز نمیتواند موجب نجات4L شود زیرا، مثالهای نقضی برای آن وجود دارد که گزارههای ممکن الصدق محض را در بردارد.
فرض کنید حسین تا بحال مشغول یادگیری منطق - یا بهتر بگوییم شبه منطق - از احمد بوده است و البته حسین هیچ دلیلی در دست ندارد که به او بعنوان یک منطق دادن اعتماد کند. احمد این اصل را بیان کرده است که هر گزاره مرکب فصلی که مشتمل بر دست کم چهل جزء مجزا باشد، به احتمال خیلی زیاد صادق است. اکنون حسین با گزارهای مانندP مواجه میشود که یک گزاره ممکن الصدق با چهل جزء منفصل است، بطوریکه هفتمین جزء آن عبارت است از «من وجود دارم» اگر چه حسین این گزاره را کاملاً درک میکند، [اما] او توجه ندارد که گزاره مذکور نتیجه منطقی گزاره «من وجود دارم» است. همچنین او با این واقعیت روبرو است که گزاره P از مصادیق قاعده فصلیای است که احمد تشریح کرده است (قاعدهای که به نظر من حسین در باور به آن موجه نیست). با در نظر داشتن این قاعده، حسینP را باور میکند. در این حالت توجه کنید کهP بنابر قوانین منطقی اصلاحناپذیر است [زیرا] بطور منطقی ضروری است که اگر کسیP را باور کند آنگاه P (برای او در آن زمان) صادق است. این مطلب به سادگی از این واقعیت نتیجه میشود که اولاً باور هر چیزی برای یک فرد مستلزم آن است که او وجود دارد و ثانیاً «من وجود دارم» مستلزمP خواهد بود. از آنجا کهP از نظر قوانین منطقی اصلاحناپذیر است، از اصل4L نتیجه میشود که باور حسین بهP موجه است. امامسلماً، با در نظر گرفتن مثال ما، این نتیجهگیری اشتباه است و باور حسین بهP ، به هیچ وجه موجه نیست.
مشکل مثال فوق آن است که، زمانی که باور حسین بهP ، بنابر قوانین منطقی، صدق آنرا نتیجه میدهد، حسین تشخیص نمیدهد که باور او بهP ، صدق آنرا موجب شده است. این امر ممکن است یک نظریه پرداز را وادار به تجدید نظر در4L نماید، به این صورت که شرطS «تشخیص میدهد» کهP بنابرقوانین منطقی اصلاحناپذیر است را به4L بیافزاید. اما، البته این ترفند نیز کاری از پیش نخواهد برد. عبارت «تشخیص میدهد» بوضوح یک عبارت معرفتی است و بنابراین تجدید نظر پیشنهاد شده برای4L موجب نامقبول شدن بند پایه میشود.
II
بیایید ببینیم اشتباه این تلاشها در جهت ارائه یک اصل بند پایهای قابل قبول در چیست؟ توجه کنید که هر کدام از کوششهای فوق، به یک باور شأن توجیهی میبخشد بدون آنکه محدودیتی در این مسئله قائل شوند که چرا آن باور بدست آمده است؛ یا به عبارت دیگر چه چیزی از نظر علی آنرا بوجود آورده یا از نظر علی موجب حفظ آن شده است؟ برای مثال روشن است که روایت مبتنی بر قوانین منطقی از اصول (3) و (4) هیچگونه قید و بندی روی علل باورها قائل نمیشود و همین مسئله برای روایت مبتنی بر قوانین واقعی از اصول (3) و (4) نیز وجود دارد، زیرا، چنانکه توسط مثالهای حالت باوری یا ذهنی نشان داده شد، شرایط قوانین واقعی میتواند بوسیله قوانین هم زمانی یا قوانین ناظر بر اجزأ متقابل برآورده شود. نظر من آن است که عدم حضور شرایط علی موجب شکست اصول پیشین میشود. بسیاری از مثالهای نقضمان بگونهای هستند که باورهای مورد بحث به شکلی عجیب و غریب یا غیرقابل قبول ایجاد شدهاند ؛ مثلاً توسط تحریک تصادفی مغز بوسیله دستان یک جراح مغز، یا بواسطه اعتماد به یک اصل شبه منطقی و غیر قانونی یا با اغفال شدن توسط جوسازی نظام، ایجاد شدهاند. بطور کلی یک راهبرد برای مغلوب ساختن یک اصل توجیه غیر علی، یافتن حالتی است که مقدم آن اصل برآورده شود اما باور مورد نظر توسط یک فرآیند تشکیل باور ناسالم ایجاد شده باشد. نقص فرآیند تشکیل باور ما را متقاعد به این امر میکند که بطور شهودی باور مورد نظر را ناموجه بدانیم. بنابراین اصول صحیح باور موجه، باید اصولی باشند که شرایط علی را لحاظ میکنند که «علت» را بطور جامعی هم برای حافظان یک باور و هم برای تولیدکنندگان یک باور (یعنی فرآیندهایی که استمرار اعتقاد به یک باور را تعین میبخشند یا به تعین بیش از حد آن کمک میکنند)(9) بکار میبریم.
نیاز به شروط علی فقط محدود به اصول بند پایهای نیستند. اصول بازگشتی نیز نیازمند اجزأ علی هستند. میتوان در ابتدا فرض نمود که اصل زیر یک اصل بازگشتی خوب است: «اگرS در زمانT بطور موجهیq را باور کند وq مستلزمP باشد وS در زمانT ،P را باور کند آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.» اما این اصل پذیرفتنی نیست. باورS بهP نمیتواند از شأن توجیهی برخوردار باشد فقط به خاطر این واقعیت کهP نتیجه منطقیq است وS بطور موجهیq را باور دارد. اگر آنچه در زمانT موجب باورS بهP میشود بکلی متفاوت با واقعیت مذکور باشد، باورS بهP میتواند کاملاً ناموجه باشد. همچنین [توجه کنیدکه] اضافه کردن این مقدمه به شروط فوق کهS بطور موجهی باور دارد کهq مستلزمP است، نمیتواند موجب بهبود وضعیت شود. [زیرا] حتی اگرS بطور موجهی باور کند کهq و بطور موجهی باور کند کهq مستلزمP است، ممکن است [اساساً] او این دو باور را کنار هم قرار ندهد وP را بعنوان نتیجه ملاحظات دیگری و کاملاً نامربوط به باورهای قبلی، باور کند. بنابراین بار دیگر میبینیم شروطی که پای علل مناسب یک باور را به میان نمیآورند، نمیتوانند موجه بودن آنرا ضمانت کنند.
[حال ] با پذیرفتن اینکه اصول باور موجه باید به علل باورها ارجاع دهند، چه نوع عللی موجب اعطای توجیه میشوند؟ برای بدست آوردن بصیرتی نسبت به این مسئله برخی از فرآیندهای ناسالم برای تولید باور را، یعنی فرآیندهایی که باور خروجی آنها میتواند در گروه باورهای ناموجه قرارگیرد،از نظر میگذرانیم. بعضی از چنین فرآیندهایی عبارتند از: استدلال مغشوش(confused reasoning) آرزو اندیشیهاwishful thinking))، وابستگی عاطفی نسبت به موضوع(reliance on emotiomal attachment) ظن یا حدس(guess work) صرف و تعمیم عجولانه.(hasty generalization) ویژگی مشترک این فرآیندهای ناسالم چیست؟ همه آنها در ویژگی غیر قابل اعتماد بودن، سهیم هستند: آنها در اغلب اوقات تمایل به تولید باور غلط دارند. در مقابل فرآیندهای تشکیل باور (یا محافظ باور)، که بطور شهودی، شأن توجیهی میبخشند کدامند؟ آنها عبارتند از فرآیندهای ادراک حسی متعارفstandard perceptual process) )، استدلال خوب(good reasoning) و درون نگری .(introspection) به نظر میرسد آنچه این فرآیندها در آن سهیم هستند قابل اعتماد بودن(reliability) است: باورهای خروجی آنها عموماً صادق هستند. پیشنهاد اثباتی [در مقابل سلبی] من این است که شأن توجیهی یک باور، تابعی از اعتماد پذیری فرآیند یا فرآیندهایی است که آنرا تولید کردهاند؛ بطوریکه (بعنوان یک تقریب اولیه) اعتماد پذیری [یک فرآیند ] عبارت است از تمایل یک فرآیند برای تولید باور صادق به جای کاذب.
برای آزمون بیشتر این آموزه، توجه کنید که توجیه یک مفهوم مطلق نیست، اگر چه در اینجا من به خاطر سادگی با آن به عنوان یک مفهوم مطلق برخورد میکنم. ما میتوانیم، وباید بتوانیم، باورهای خاصی را موجهتر از بقیه در نظر بگیریم. به علاوه شهود ما درباره توجیه نسبی با اعتقادمان راجع به اعتماد پذیری نسبی فرآیندهای مولد باور، تأمین میشود.
[به عنوان مثال] باورهای محصول ادارک حسی را در نظر بگیرید: فرض کنید حسن باور دارد که او هم اکنون یک بز کوهی دیده است. ارزیابی ما از [میزان] موجه بودن آن باور به این صورت مشخص میشود که آیا او یک نظر اجمالی، آنهم از یک فاصلة دور، به آن جانور انداخته است یا اینکه از یک فاصله فقط سی یاردی و یک دید خوب آنرا دیده است. باور حالت دوم حسن (به شرط یکسانی همه عوامل دیگر(ceterist paribus) ( موجهتر از باور حالت اول او است و اگر آن باور صادق باشد، آمادهایم که بگوییم در حالت دوم او بیشتر از حالت اول میداند. به نظر میرسد تفاوت بین این دو حالت از این قرار باشد که باورهای دیداری ساخته شده بصورت عجولانه و با یک دید اجمالی یا در حالتی که شیء مورد در نظر در فاصله دوری قرار داشته باشد، بیش از باورهای دیداریای که با یک دید خوب و بدون عجله و در حالتی که شیء مورد نظر در فاصله نسبتاً نزدیکی قرار داشته باشد، تمایل به غلط بودن دارند. مختصر آنکه فرآیندهای دیداری در حالت دوم قابل اعتمادتر از فرآیندهای دیداری در حالت اول هستند. همین نکته برای فرآیندهای حافظهای صدق میکند.باوری که از یک خاطره مبهم و مغشوش موجود در حافظه بدست آمده است از باوری که ناشی از یک خاطره متمایز و روشن در حافظه است کمتر موجهتر است و به همین صورت تمایل ما برای دسته بندی آن باورها به عنوان شناخت متفاوت خواهد بود. در اینجا نیز دلیل این امر مربوط به اعتماد پذیری نسبی فرآیندها است. خاطرات حافظهای مبهم و غیر متمایز عموماً نشانگر(indicator) اعتمادپذیری کمتری از آنچه که واقعاً اتفاق افتاده است هستند. بنابراین باورهای ساخته شده از چنین خاطراتی با احتمال کمتری نسبت به باورهایی که از خاطرات متمایز شکل گرفتهاند، صادق هستند. به علاوه باورهای مبتنی بر استنتاج از موارد مشاهده شده را در نظر بگیرید. باوری درباره یک جمعیت که براساس نمونهگیری تصادفی یا براساس نمونههای دارای تنوع توزیعی، بدست میآید بطور شهودی موجهتر از باوری است که براساس نمونهگیری تبعیضآمیز یا براساس نمونه هایی از یک بخش محدود جمعیت، بدست آمده باشد. باز هم به نظر میرسد که درجة توجیه، تابعی از اعتماد پذیری باشد. استنتاجهای مبتنی بر نمونههای تصادفی یا متنوع نسبت به استنتاجهای مبتنی بر نمونههای غیر متنوع یا غیر تصادفی، تمایل کمتری برای کاذب بودن دارند.
با در نظر گرفتن یک مفهوم مطلق از توجیه، اکنون میتوان پرسید که فرآیند تشکیل باور باید چه اندازه قابل اعتماد باشد تا اینکه باور خروجی آنرا موجه محسوب کنیم. نمیتوان انتظار یک پاسخ دقیق به این سوال داشت. [در واقع] درک ما از توجیه از این لحاظ مبهم است. اما بهنظر میرسد روشن است که اعتماد پذیری کامل لازم نیست. با این همه فرآیندهای تشکیل باوری که گاهی باور غلط تولید میکنند باز هم قابلیت اعطای توجیه دارند. این مطلب از آنجا ناشی میشود که میتوان باورهای موجهی داشت که که کاذبند.
من فرآیندهای تشکیل باور را، [به عنوان] فرآیندهایی توصیف کردهام که «تمایل» به تولید باورهای صادق دارند به جای کاذب. واژة «تمایل» میتواند به فراوانیِ (tendency) [تولید باور صادق] طولانی مدت در حالت واقعی یا به «قابلیت» (propensity) [تولید باور صادق]، یعنی نتایجی که در تحققهای ممکن آن فرآیند میتواند بدست آید، اشاره نماید. [حال ] کدامیک از این حالتها را باید در نظر گرفت؟ متأسفانه به نظر من درک معمولی ما از توجیه در این جنبه نیز مبهم است. در اکثر مواقع فرض میکنیم که فراوانیهای مشاهده شده برای تولید باورهای صادق در مقابل باورهای کاذب، بتواند تقریباً هم در [فراوانیهای] طویل المده در حالت واقعی متعدد و هم در حالتهای مربوط - حالتهایی که در درجه بالایی از واقعگرایایی قرار دارند یا نسبتاً نزدیک با شرایط جهان واقعی هستند. از آنجا که ما معمولاً فرض میکنیم فراوانیها در این دو حالت تقریباً یکسان باشند، هیچ تلاش جمعیای برای تمایز آنها انجام نمیدهیم. [و] از آنجا که هدف از نظریهپردازی من در اینجا، بدست آوردن درکی معمولی از توجیه است و درک معمولی ما از توجیه در این جنبه نیز مبهم است، مناسب است که نظریة [خود] را در این جنبه نیز مبهم رها کنیم.
[در این موقعیت] نیازمند آن هستیم که بیشتر در مورد فرآیند تشکیل باور سخن بگوئیم. بیایید منظور از فرآیند را یک روند یا عملگر تابعیfunctional operation) )در نظر بگیریم ؛ یعنی چیزی که یک سری حالتهای خاص را - بعنوان ورودی - به حالتهای دیگری - بعنوان خروجی - مینگارد. در اینجا خروجیها حالتهای باور کردن فلان یا بهمان گزاره است در یک زمان خاص. براساس این تعبیر، فرآیند یک نوعtype) )است در مقابل نمونه (token) [یا مصداق]. این تعبیر کاملاً [برای نظریه ما] مناسب است از آن جهت که فقط انواع هستند که خواص آماری نظیر تولید باور صادق در هشتاد درصد اوقات، را دارند؛ و دقیقاً چنین خواص آماریای است که اعتماد پذیری یک فرآیند را مشخص میکند. البته ما همچنان میخواهیم از فرآیند بعنوان علت یک باور سخن بگوئیم و گویا انواع در ارائه چنین خاصیتی، خاصیت علت بودن، ناتوان هستند. اما زمانیکه میگوئیم یک باور معلول فلان فرآیند است، و منظور از فرآیند را یک عملگر تابعی در نظر میگیریم، میتوان این سخن را به این معنی گرفت که در زمان مورد بحث، آن باور معلول ورودیهای خاصی از آن فرآیند (و رخ دادن وقایعی «که توسط آنها» عملگرهای تابعی ورودیها را به خروجی مینگارند) است.
چه مثالهایی از فرآیندهای تشکیل باور میتوان ارائه نمود که تعبیر عملگر تابعی بر آنها صدق کند؟ از جمله این مثالها فرآیندهای استدلال کردن هستند که ورودیهای آنها شامل باورهای مقدماتی و فرضیات پذیرفته شده هستند. مثال دیگر، عملگرهای تابعی هستند که ورودیهای آنها شامل علائق، امیدها یا حالتهای عاطفی به اشکال گوناگون (همراه با باورهای مقدماتی) هستند. مثال سوم فرآیند حافظهای است که باورها و تجارب حسی متعلق به زمانهای گذشته را به عنوان ورودی دریافت میکند و به عنوان خروجی باورهایی در زمان بعد [یا هماکنون] تولید میکند. به عنوان مثال یک فرآیند حافظهای میتواند باوری را مبنی بر اینکه لینکلنLincoln) ) در سال 1809 متولد شده است را در زمان 1T بعنوان ورودی دریافت کند و باور به اینکه لینکلن در سال 1809 متولد شده است در زمان 8T تولید کند.
مثال چهارم فرآیندهای ادارک حسی هستند. در این حالت روشن نیست که آیا ورودیها باید شامل حالتهای محیطی، نظیر فاصلة محرک از فاعل شناسا، باشد یا فقط شامل وقایع درونی یا سطح ارگانیسمهای شناختی فاعل شناسا، نظیر تحریک گیرندهها، باشد. بعداً به این نکته باز خواهیم گشت. یک مسئلة سرنوشت ساز در خصوص تحلیلمان [از مفهوم توجیه]، مسئلة درجة کلیت(generality) نوع فرآیند مورد بحث است .
رابطه بین ورودی و خروجی [یعنی فرآیند مربوطه] میتواند بصورت بسیار وسیع(broadly) یا خیلی محدود(narrowly) مشخص شود و درجة [این ] کلیت، تا حدودی، درجه اعتماد پذیری را مشخص خواهد ساخت. یک نوع فرآیند میتواند چنان محدود اختیار شود که فقط یک مورد خاص از آن بوقوع پیوسته باشد و بنابراین آن نوع فرآیند کاملاً قابل اعتماد بوده یا کاملاً غیر قابل اعتماد است. (در این حالت فرض شده است که اعتماد پذیری فقط تابعی از فراوانی [باورهای صادق] در حالت واقعی است). اگر چنین نوع فرآیند محدود انتخاب شود، باورهایی که بطور شهودی موجه نیستند، میتوانند محصول فرآیندهای کاملاً قابل اعتماد بوده و باورهایی که بطور شهودی موجهاند میتوانند محصول فرآیندهای کاملاً غیر قابل اعتماد باشند.
روشن است که درک معمولی، از نوع فرآیندها، آنها را بصورت وسیعی برش میدهد اما من اکنون نمیتوانم یک تحلیل دقیق از اصول شهودیمان ارائه دهم. اگر چه یک پیشنهاد قابل قبول آن است که فرآیندهای مربوط نسبت به محتوا خنثی هستند [= باید باشند]. برای مثال شاید بتوان گفت که فرآیند استنتاجP ، زمانیکه پاسخ پاپ،P را بیان کرده باشد، میتواند مشکلاتی رابرای نظریة ما بوجود اورد. [زیرا] اگر پاپ فرد خطاناپذیری است این فرآیند کاملاً قابل اعتماد خواهد بود. با وجود این نمیتوان باورهای خروجی این فرآیند را موجه دانست. محدودیت خنثی بودن نسبت به محتوا میتواند از این مشکل جلوگیری کند. اگر فرآیندهای مربوط باید باورها (یا دیگر حالات) را با هر محتوایی بپذیرند، فرآیند فوقالذکر فرآیند نخواهد بود زیرا باورهای ورودی آن منحصر به یک محتوای گزارهوار، یعنی، «پاپP را بیان کرده است»، شدهاند.
علاوه بر مسئله کلیت یا تجرید(abstractness) مسئله «قلمرو»(extent) و فرآیندهای تشکیل باور که قبلاً به آن اشاره شد نیز وجود دارد. روشن است که پیشینة علی باورها اغلب شامل وقایعی خارج از ارگانیسم [شناختی ] فاعل شناسا میشود. [در این صورت] آیا چنین وقایعی باید از جمله ورودیهای فرآیندهای تشکیل باور محسوب شوند؟ یا اینکه باید قلمرو فرآیندهای تشکیل باور را به وقایع «شناختی»cognitive) )، یعنی وقایع درون دستگاه عصبی فاعل شناسا، محدود کنیم؟ اگر چه اندکی تردید، من مسیر دوم را برمیگزینم. دلیل اصلیم برای این انتخاب تقریباً از این قرار است که: به نظر میرسد که توجیه تابعی است از چگونگی برخورد فاعل شناسا با ورودیهای محیطی خودش، یعنی تابعی است از سلامت یا نقصان عملگرهایی که به ثبت و تبدیل تحریکات دریافت شده میپردازند. (البته در اینجا منظور از «پرداختن»، یک فعالیت هدفمند نیست، و همچنین محدود به فعالیتهای آگاهانه(conscious) نمیشود.) [بنابراین ] تقریباً ماحصل آنچه گفتیم این است که باور موجه، باوری است که محصول عملگرهای شناختی، بطور غیر فنی، خوب یا موفق باشد! اما عملگرهای «شناختی» در اکثر موارد بعنوان عملگرهای تواناییهای شناختی، یعنی تجهیزات ضبط و تبدیل اطلاعات درون فاعل شناسا، تعبیر میشوند.
با در نظر داشتن این نکات، اکنون میتوانیم اصل بند پایهای زیر را برای باور موجه پیشنهاد کنیم: (5) اگر باورS بهP در زمانT محصول یک فرآیند تشکیل باور شناختی قابل اعتماد باشد آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
از آنجا که «فرآیندهای تشکیل باور قابل اعتماد» در قالب تعبیراتی مانند باور، صدق، فراوانی آماری و غیره تعریف شده است لذا یک تعبیر معرفتی نیست و بنابراین اصل (5) یک بند پایة قابل قبول است.
به نظر میرسد که گویا اصل (5) نوید آن را میدهد که نه تنها یک بند پایه موفق باشد بلکه، جز برای بند بازگشتی، تنها اصل مورد نیاز [مشکل تحلیل ما از توجیه] برای همه حالتها باشد. به عبارت دیگر به نظر میرسد که گویا شرط لازم و کافی برای موجه بودن یک باور آن است که توسط فرآیندهای تشکیل باور شناختی قابل اعتماد تولید شده باشد. اما با تعریف موقتی ما از «اعتماد پذیری» این نتیجهگیری کاملاً صحیح نیست.
از تعریف موقتی ما نتیجه میشود که فرآیند استدلال قابل اعتماد است فقط اگر عموماً باورهایی تولید کند که صادق باشند و بطور مشابه یک فرآیندِ حافظه قابل اعتماد است فقط اگر عموماً باورهای صادقی تولید نماید. اما این شروط [برای اعتمادپذیری فرآیندهای مذکور] خیلی قوی هستند. از فرآیند استدلال کردن نمیتوان انتظار داشت باور صادق تولید کند، اگر مقدمات کاذب در آن به کار برده شود. و از فرآیند حافظهای نمیتوان انتظار داشت باور صادق تولید کند، اگر باورهای اصلیای که این فرآیند درصدد حفظ آنها است کاذب باشند. در این صورت آنچه برای استدلال کردن و حافظه نیاز داریم، مفهوم «اعتماد پذیری مشروط»conditional ) reliability) است. یک فرآیند بطور مشروط قابل اعتماد است اگر بخش مناسبی از باورهای خروجی آن صادق باشد، با فرض اینکه باورهای ورودی آن صادقاند.
با در نظر داشتن این نکته، میتوانیم فرآیندهای شناختی مستقل از باور [ورودی] فرآیندهای شناختی وابسته به باور [ورودی ] را از یکدیگر متمایز کنیم. فرآیندهای دسته اول فرآیندهایی هستند که ورودیهای آنها حالتهای باوری هستند..(10) و فرآیندهای دسته دوم فرآیندهایی هستند که هیچکدام از ورودیهای آنها حالتهای باوری نیستند. در این صورت میتوانیم دو اصل زیر را جایگزین اصل (5) کنیم ؛ اولی بعنوان اصل بندپایهای و دومی بهعنوان اصل بند بازگشتی.
(6A) اگر باورS بهP در زمان T (مستقیماً) محصول یک فرآیند مستقل از باور باشد که (بطور غیر مشروط) قابل اعتماد است، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
(6B) اگر باورS بهP در زمان T (مستقیماً) محصول یک فرآیند وابسته به باور باشد که (لااقل) بطور مشروط قابل اعتماد است و اگر (همه) باورهایی که این فرآیند برای تولید باورS بهP در زمانT بر روی آنها عمل میکند، خودشان موجه باشند، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.(11)
اگر به(6B) و(6A) بند محدود کنندة متعارفی بیافزاییم، یک نظریه کامل از باور موجه خواهیم داشت. این نظریه فی الجمله میگوید یک باور موجه است اگر و تنها اگر «درست ساخت»well formed) )، باشد یعنی اینکه یک پیشینة [مطلقاً] قابل اعتماد و یا بطور مشروط قابل اعتماد از عملگرهای شناختی داشته باشد. (از آنجا که یک باور قدیمی ممکن است تعین بیش از حد داشته باشد این امکان وجود دارد که آن باور دارای چندین شجرهنامة(ancestral trees) مجزا باشد. نیازی نیست که همه آنها از فرآیندهای [مطلقاً] قابل اعتماد یا بطور مشروط قابل اعتماد بوجود آمده باشد بلکه دست کم یکی از این شجرهنامهها باید تماماً از فرآیندهای [مطلقاً] قابل اعتماد یا بطور مشروط قابل اعتماد بدست آمده باشد.
با توجه به مطالب فوق، این نظریة باور موجه که در اینجا پیشنهاد شده است یک نظریه تاریخی یا تکوینی است. این نظریه در تضاد با رهیافت غالب به باور موجه است، رهیافتی که مولد گونهای از نظریات (باوام گرفتن از روبرت نوزیک) به نام نظریههای «برش از زمان حاضر» (current time slice) است. نظریة برش از زمان حاضر شأن توجیهی یک باور را بطور کامل تابعِ چیزی قرار میدهد که در زمان [حصول] آن باور برای فاعل شناسا صادق است. [درحالیکه] نظریه تاریخی شأن توجیهی یک باور را وابسته به پیشینه تاریخی آن میداند. از آنجا که نظریة [مبتنی بر پیشینه] تاریخی من بر اعتماد پذیری فرآیندهای تولید باور تاکید دارد، میتوانیم آنرا [نظریة] «اصالت اعتمادپذیری تاریخی»historical ) reliabilism) بنامیم.
آشکارترین مثالها در زمینه نظریههای برش از زمان حاضر، نظریههای مبناگروانه «دکارتی» هستند که همگی توجیهی را (دست کم برای گزارههای ممکن الصدق) تا حالتهای ذهنی جاری دنبال میکند. هر چند انواع معمول نظریههای انسجامی نیز به همین صورت نظریههای برش از زمان حاضر هستند زیرا، آنها نیز شأن توجیهی یک باور را کاملاً تابعی از وضع و حال جاری در نظر میگیرند. اما برای نظریههای انسجامی این حالتهای جاری شامل همة باورهای دیگر فاعل شناسا میشود، بطوریکه نمیتوان این گونه نظریات را مرتبط با مبناگروی دکارتی دانست. آیا تا کنون نظریههای تاریخی وجود داشتهاند؟ در بین فلاسفه معاصر، کواین(Quine) و پوپر Popper))، معرفتشناسی تاریخی را مد نظر داشتهاند، اگر چه مفهوم توجیه را بطور آشکار تحلیل نکردهاند. در بین فلاسفه قدیمیتر به نظر میرسد که لاکLock) )و هیوم(Hume) نظریههای تکوینی مشابهی داشتهاند، هر چند به گمان من نظریههای تکوینی آنها فقط مربوط به ایدهها(Ideas) بود، نه معرفت و توجیه. اما نظریة یادآوری افلاطون یک مثال خوب از نظریه تکوینی معرفت است(12) و میتوان گفت هگل(Hegel) و دیویی [ Dewey))نیز] معرفتشناسی تکوینی داشتهاند (اگر بتوان گفت که هگل یک معرفتشناسی روشن داشته است).
نظریهای که در قالب بندهای6A) )،(6B) بیان شد میتواند بعنوان یک نوع نظریه «مبناگروی» (Foundationalism) ملاحظه شود زیرا، دارای ساختار بازگشتی است. تا آنجا که خواننده چگونگی تفاوت این شکل متفاوت(diachronic) از مبناگروی را با شکل دکارتی یا دیگر اشکال هماهنگ با مبناگروی در نظر داشته باشد من اعتراضی به این قرائت ندارم.
نظریههای برش از زمان حاضر بطور مشخص فرض میکنند که شأن توجیهی یک باور عبارت از چیزی است که فاعل شناسا میتواند در زمان [حصول ] آن باور، بداند یا اظهار کند. به عنوان مثال این بیان توسط چیزم (1977، صفحات 17 و 114-116) تصریح شده است. [اما] نظریه تاریخیای که من بیان کردهام فاقد چنین فرضی است. واقعیات بسیاری در مورد یک فاعل شناسا وجود دارد که او «دسترسی ویژهای» به آنها ندارد و من شأن توجیهی باورهای وی را بعنوان یکی از واقعیات در نظر میگیرم. [البته] این بدان معنی نیست که ضرورتاً فاعل شناسا در هر زمانی از شأن توجیهی باورهای موجودش بی اطلاع باشد. [بلکه] فقط انکار آن است که ضرورتاً فاعل شناسا معرفت، یا باور صادقی، در مورد شأن توجیهی باورهایش دارد، یا میتواند بدست بیاورد.
اگر میتوانیم معرفت داشته باشیم بدون آنکه بدانیم که معرفت داریم که میدانیم، بنابراین میتوانیم باور موجه داشته باشیم بدون آنکه بدانیم آن باور، موجه است (یا بطور موجهی باور کنیم که باور مذکور موجه است).
حالت مشخصی که در آن یک باور موجه است بدون آنکه فاعل شناسا بداند آن باور موجه است، حالتی است که شاهد اصلی باوری بواسطه زمان زیادی که از اکتساب آن گذشته، فراموش شده است! اگر شاهد اصلی [برای توجیه] ضروری باشد، باور اولیة فاعل شناسا موجه بوده است و این شأن توجیهی ممکن است در حافظه فاعل شناسا حفظ شده باشد. اما از آنجا که فاعل شناسا درست به خاطر ندارد که چرا یا چگونه او به آن باور رسیده است، ممکن است نداند که باور مذکور موجه است. [در این صورت] اگر اکنون در مورد توجیه باورش از او سئوال شود، ممکن است چیزی به خاطر نیاورد. با وجود این باور او موجه است، اگر چه نتواند این توجیه را اثبات کند یا نشان دهد.
نظریه تاریخی باور موجه که من از آن دفاع میکنم در اصل مرتبط با نظریه علی معرفتcausal theory of ) Knowing) است که دربخش 4 ارائه شد.(13) وقتی در آغاز این مقاله من اشاره کردم که نظریه باور موجه من، بین توجیه و شناخت رابطه بسیار نزدیکی برقرار میکند، نظریه شناخت مذکور را در نظر داشتم. باورهای موجه، بهعنوان بخشی از شناخت، دارای تاریخچههای مناسبی هستند، اما ممکن است به خاطر کاذب بودنشان یا برآورده نکردن شرایط معرفت - از آن نوع شرایطی که بعد از مقاله گتیه مطرح شد - شناخت محسوب نشوند.
یک شکل متفاوت برای درک تاریخی از باور موجه وجود دارد که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست. این شکل متفاوت را میتوان به این صورت معرفی نمود: فرض کنیدS در زمان 0T دارای مجموعهای از باورها بنام B است که برخی از این باورها ناموجهاند. شخصS بین 0T و 1T براساس استدلالی از تمام مجموعهB ،P را استنتاج میکند و در زمان 1T،P را میپذیرد. فرآیند استدلالی او یک فرآیند کاملاً صحیح است و یا بهعبارت دیگر بطور مشروط قابل اعتماد است. جنبهای از این کار، یا برداشتی از آن وجود دارد که وسوسه میشویم بگوئیم باورS بهP در زمان 1T موجه است. [و] به هر حال این وسوسه وجود دارد که بگوئیم آن شخص در باور بهP ، در زمان 1T موجه است. [زیرا] او نسبت به وضعیت شناختی اولیهاش کاری را انجام داده که از او انتظار میرفته است: انتقال از وضعیت شناختی اش، در زمان 0T، به وضعیت شناختی، در زمان 1T، کاملاً صحیح است. اگرچه ممکن است این شکل از توجیه را بپذیریم - که میتوان آنرا اعتمادپذیری مرحله نهاییterminal- ) phase relizbilism) نامید - ولی این، آن نوع توجیهی نیست که رابطه نزدیکی با شناخت داشته باشد. برای معرفت به گزارهP ، کافی نیست که مرحله نهایی فرآیندی که منتهی به باورP شده است صحت داشته باشد. [بلکه] همچنین لازم است که یک تاریخچه کامل از فرآیندها [ی منتهی به آن باور] صحت داشته باشند. (یعنی [مطلقاً] قابل اعتماد یا بطور مشروط قابل اعتماد باشند).
حال به نظریه تاریخی باز میگردیم. در بخش بعدی مقاله، میخواهم دلایلی برای تقویت بیشتر آن ارائه کنم. [اما] قبل از ملاحظه این دلایل قصد دارم دو ایراد کاملاً متفاوت به این نظریه را باز بینی نمایم.
ایراد اول آن است که منتقد میتواند بگوید برخی از باورهای موجه، شأن توجیهی خود را از پیشینه علیشان بدست نیاوردهاند. بویژه ممکن است اظهار شود که باورهایی در مورد حالتهای پدیداری جاری یک شخص و باورهای شهودی درباره روابط مفهومی یا منطقی ابتدایی، شأن توجیهی خود را به این صورت حاصل نمیکنند. [حقیت آن است که ] این مثالها مرا متقاعد نمیکند. به اعتقاد من درون نگری میتواند بعنوان شکلی از بازنگری ملاحظه شود. بنابراین باور موجه من «اکنون درد دارم» شأن توجیه خود را از پیشینة علی، اگر چه مختصر [اما]، مربوط [به خود] دریافت میکند.(14) درک روابط مفهومی یا منطقی نیز فرآیندی است که زمان [خاصی را] به خود اختصاص میدهد. فرآیندهای روانشناختی «فهمیدن» یا «شهود کردن» یک حقیقت منطقی ساده، بسیار سریع است و ما نمیتوانیم با درون نگری، آن را به اجزأ سازنده تقسیم کنیم. با وجود این، عملگرهای ذهنیای وجود دارند که در این رابطه عمل میکنند؛ همچنان که عملگرهای ذهنیای وجود دارند که در دانشمند حواس پرت رخ میدهند ولی او قادر نیست که فرآیندهای محاسباتی را که در واقع به کار میروند به زبان بیاورد.
دومین ایراد به اصالت اعتمادپذیری تاریخی به جای تمرکز بر روی عنصر پیشینهای یا علی برروی عنصر اعتماد پذیری متمرکز میشود. از آنجا که این نظریه برای پوشش همه حالتهای ممکن قصد شده است، به نظر میرسد که میتوان از این نظریه چنین نتیجه گرفت که برای هر فرآیند شناختیc ، اگرc در جهان ممکن قابل اعتماد باشد، آنگاه هر باوری درW که محصولc باشد، موجه است. اما به راحتی میتوان یک مثال نقض برای این نتیجهگیری ارائه نمود. مطمئناً میتوانیم جهان ممکنی را تصور کنیم که آرزو اندیشی در آن جهان یک فرآیند قابل اعتماد باشد. [برای این منظور] میتوان جهان ممکنی را تصور نمود که یک شیطان خیرخواه بنحوی ترتیب امور را میدهد [یا اشیأ جهان را مرتب میسازد] که باروهایی که توسط آرزواندیشی ساخته شده است عموماً صادق میشوند. این امر موجب خواهد شد که آرزو اندیشی در آن جهان ممکن یک فرآیند قابل اعتماد شود، اما مطمئناً نمیخواهیم باورهای محصول فرآیند آرزو اندیشی را موجه بدانیم.
چند راه ممکن برای پاسخ به این مورد وجود دارد ولی من مطمئن نیستم که کدام پاسخ بهترین است؛ به این دلیل که شهودهای خودم (تمامی افرادی که با آنها مشورت کردهام) [در این مورد] کاملاً روشن نیست. یک احتمال این است که بگوئیم در جهان ممکن متصور، باورهایی که محصول آرزو اندیشی هستند، موجهاند. به عبارت دیگر این ادعا که آرزو اندیشی، بطور شهودی، به هیچ وجه نمیتواند توجیه فراهم کند، رد میشود.(15)
اما برای آنها که احساس میکنند آرزو اندیشی، حتی در آن جهان متصور، نمیتواند توجیه فراهم کند دو راه وجود دارد. پیشنهاد اول آن است که بگوییم معیار مناسب برای توجیه عبارت است از قابلیت یک فرآیند برای تولید باورهای صادق در یک محیط [یا جهان] دست کاری نشده؛ محیطی که در آن هیچ ترتیب هدفمندی از [اشیأ] جهان، مطابق یا متعارض با باورهای ساخته شده، وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر، شایستگی یک فرآیند تشکیل باور فقط تابعی از موفقیت آن در وضعیتهای طبیعی باشد نه وضعیتهایی از آن نوع که شیطان خیرخواه یا بدخواه یا هر موجود فریب کار دیگری، درگیر آن هستند. اگر نظریة، خود را بگونهای بازسازی کنیم که شامل این اصلاح باشد، مثال نقض فوق دفع میشود.
راه دیگر آن است که از نظریة، خود تعبیری دیگر نموده و یا به این صورت آنرا بازسازی کنیم: بهجای گفتن اینکه یک باور در جهان ممکنW موجه است اگر و تنها اگر محصول فرآیند شناختیای باشد که درW قابل اعتماد است، میتوانیم نظریه رابه این صورت تفسیر کنیم که یک باور جهان ممکنW موجه است اگر و تنها اگر محصول فرآیند شناختیای باشد که در جهان ما قابل اعتماد باشد. مختصر آنکه درک ما از توجیه به این صورت حاصل میشود که ما فرآیندهای شناختی خاصی را در جهان واقعی در نظر میگیریم و باورهایی در مورد آنها میسازیم مبنی بر اینکه آن فرآیندها قابل اعتمادند. در این صورت فرآیندهایی که به باور ما قابل اعتمادند، فرآیند مسبب توجیه هستند. در مورد باورهای فرضیهای [نیز ] به نوبه خود آنها را موجه میدانیم اگر و تنها اگر محصول فرآیندهایی باشند که قبلاً بعنوان فرآیندهای مسبب توجیه، یا فرآیندهای بسیار مشابه با آن، انتخاب شدهاند. از آنجا که آرزواندیشی در بین این فرآیندها نیست، باور ساخته شده توسط آرزواندیشی در جهان ممکن W نمیتواند موجه باشد، حتی اگر آرزواندیشی درW قابل اعتماد باشد. مطمئن نیستم که این یک بازسازی صحیح از طرح مفهومی شهودیمان باشد اما میتواند با وضعیت شیطان خیرخواه سازگار باشد؛ دست کم اگر حرف حسابی این تعبیراین باشد که باورهای محصول آرزواندیشی موجه نیستند.
اما حتی اگر این راهبرد را بپذیریم باز هم یک مشکل باقی میماند و آن اینکه فرض کنید آرزو اندیشی به ناگاه در جهان واقعی قابل اعتماد شود(16)! [مثلاً] این امر میتواند به این دلیل باشد که فی الحال بدون اطلاع ما، شیطان خیرخواهی که تا بحال تنبل بوده، یکدفعه بخواهد شروع به ترتیب دادن اشیأ نماید بطوریکه آرزوهای ما درست از آب در آید. [در اینصورت] استفاده طولانی مدت از آرزو اندیشی بسیار خوب خواهد بود و حتی از تفسیر جدید نظریه نیز نتیجه خواهد شد که باورهای محصول آرزو اندیشی (در جهان ما) موجهاند. ولی این نتیجهگیری با حکم شهودی، در مورد موضوع، مغایر است.
شاید درسی که از این مسئله میتوان گرفت این است که شکل متعارف یک «تحلیل مفهومی» محدودیتهای خود را دارد. اجازه دهید این شکل تحلیل را رهاکنیم و سعی کنیم بیان بهتری از اهدافمان و نظریهای که در درصدد برآوردن آن اهداف است ارائه دهیم. آنچه ما واقعاً میخواهیم، توضیح این سئوال است که چرا ما باورهای خاصی را موجه محسوب میکنیم، یا میتوانیم موجه محسوب کنیم، و بقیه باورها را غیر موجه. چنین توضیحی باید به باورهای ما در مورد اعتمادپذیری ارجاع دهد نه به واقعیات. دلیل اینکه ما [بعضی] باورها را موجه میدانیم این است که آنها توسط فرآیندهای تشکیل باوری تولید شدهاند که ما به قابل اعتماد بودن آنها باور داریم. ممکن است باور ما درباره اینکه کدامیک از فرآیندهای تشکیل باور قابل اعتماد هستند، خطا باشد اما این امر کفایت آن توضیح را زیر سئوال نمیبرد. [بنابراین] از آنجا که ما باور داریم آرزو اندیشی فرآیند تشکیل باور قابل اعتمادی نیست باورهای تولید شده توسط آرزو اندیشی را ناموجه به حساب میآوریم. در اینصورت آنچه مهم است، باور ما در مورد آرزو اندیشی است نه آنچه (در دراز مدت) درباره آرزو اندیشی صادق است. من مطمئن نیستم که چگونه میتوان این نکته را در شکل متعارف تحلیل مفهومی بیان نمود، اما این یک نکتة مهم در فهم نظریه به حساب میآید.
III
اما اکنون به [همان] شکل متعارف از تحلیل مفهومی باز میگردیم و ایراد جدیدی را ملاحظه میکنیم که ما را ملزم به تجدید نظر در نظریهای میکند که تاکنون پیشنهاد نمودهایم. مطابق با نظریة ما یک باور موجه است، هر گاه توسط فرآیندی تولید شده باشد که یا در واقعِ امر قابل اعتماد است یا اینکه ما به قابل اعتماد بودن آن باور داریم. اما فرض کنید در حالیکه یکی از باورهایS این شرط را برآورده میکند،S هیچ دلیلی برای باور به اینکه آن باور شرایط مذکور را برآورده میکند، در دست ندارد. از این بدتر، فرض کنیدS دلایلی در دست دارد برای باور به اینکه باور مذکور توسط فرآیند غیر قابل اعتمادی تولید شده است (اگرچه در واقع امر پیشینة علی آن باور کاملاً قابل اعتماد است). آیا تحت این شرایط نمیتوان گفت که باورS ناموجه است؟ [در صورت جواب مثبت] این امر نشان میدهد تحلیلی که تاکنون صورت بندی نمودهایم اشتباه است.
فرض کنید از طریق یک منبع کاملاً قابل اعتماد به حسن گفته شده است که تقریباً همه اعضأ مجموعه خاصی از باورهایش غلط هستند. والدین او این داستان کاملاً دروغ را سرهم کردهاند که حسن، زمانیکه هفت سال داشته است دچار فراموشی شده است ولی بعداً یکسری شبه خاطرات از آن دوره برای خود ساخته است. اگر چه حسن به حرف والدین خود گوش میدهد و دلایل خوبی برای اعتماد به آنها دارد، [ولی همچنان ] به باور خاطرات ظاهری مربوط به دوران هفت سالگی خود اصرار میکند. آیا این باورهای حافظهای موجهاند؟ بطور شهودی این باورها موجه نیستند اما از آنجا که این باورها محصول خاطرات واقعی و ادراکات حسی اصیل هستند، که فرآیندهای کاملاً قابل اعتمادی هستند، بنابر نظریه ما این باورها موجهاند. آیا میتوان بهگونهای در نظریه تجدید نظر نمود که این مشکل حل شود؟ یک پیشنهاد بدیهی این است که [بگوئیم] اعتماد پذیری واقعی پیشینه باورها برای توجیه کافی نیستند؛ [بلکه] افزون بر این، فاعل شناسا باید در باور به اینکه پیشینه باورهایش قابل اعتماد هستند، موجه باشد. بنابراین برای مثال میتوان(6A) را با (7) جایگزین نمود. (به خاطر سادگی بعضی جزئیات تحلیل پیشین را نادیده گرفتهام).
(7) اگر باورS بهP در زمانT محصول یک فرآیند شناختی باشد وS بهطور موجهی در زمانT باور کند که باورش بهP محصول چنان فرآیندی است، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
اما واضح است که (7) نمیتواند یک بند پایه باشد زیرا مقدم آن شامل عبارت معرفتی بهطور موجهی است. یک تجدید نظر کمی ضعیفتر، بطوریکه مشکل فوق پدید نیاید میتواند بصورت زیر باشد:
(8) اگر باورS بهP در زمانT توسط یک فرآیند شناختی قابل اعتماد تولید شده باشد وS در زمانT باور کند که باورش بهP محصول چنان فرآیندی است، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
اما این اصل [هم ] نمیتواند وظیفه درخواستی را انجام دهد. فرض کنید حسن باور دارد که باورهای حافظهای او، برخلاف تمام گواهیهای متضاد (موثق) والدینش، بطور قابل اعتماد تولید شدهاند. [در این صورت] اصل (8) ارضأ میشود ولی نمیتوانیم بگوئیم که آن باورها موجهاند.
تلاش بعد، اصل (9) است که از (8) قویتر است و برخلاف (7) از نظر ظاهری نیز بهعنوان بند پایه قابل قبول است.
(9) اگر باورS بهP در زمانT توسط یک فرآیند شناختی قابل اعتماد تولید شده باشد وS در زمانT باور کند که باور او بهP محصول چنان فرآیندی است واین فرا باور (meta belief) توسط یک فرآیند شناختی قابل اعتماد تولید شده باشد، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
اولین ایراد به (9) این است که به غلط موجودات غیر فکور- (unreflective) موجوداتی نظیر حیوانات، کودکان و کسانی که هیچ باوری در مورد پیدایش باورهایشان ندارند - را از داشتن باور موجه محروم میکند. اگر کسی با من در این عقیده شریک است که باور موجه، لااقل بطور تقریبی، باوری درست ساخت است، مطمئناً حیوانات و کودکان نیز میتوانند باور موجه داشته باشند.
مشکل دوم در مورد (9) اساساً به معقولیت آن مربوط میشود. از آنجا که (9) بهعنوان جانشینی برای6A) ) پیشنهاد شده است، [از (9)] نتیجه میشود که اعتماد پذیری پیشینة شناختی یک باور آنرا موجه نمیکند بلکه این اعتماد پذیری پیشینة فراباور است که به باور مرتبه اول توجیه میبخشد. آیا چنین نتیجهای الزامآور است؟ شاید کسی ایدة تأثیر از بالا به پایین(trickle-down) را پذیرفته باشد: اگر یک باور مرتبه 1n + موجه باشد، توجیه آن به باوری در مرتبهn سرایت میکند. اما حتی اگر این ایده صحیح باشد، در اینجا کمکی به مانمیکند. [زیرا] هیچ ضمانتی برای برآورده کردن مقدم اصل (9) نسبت به موجه بودن فرا باور وجود ندارد.
برای بدست آوردن اصلاحیه بهتری از نظریه خود، بیایید مورد حسن را دوباره بررسی کنیم. حسن شواهد قویای علیه گزارههای خاصی در رابطه باگذشتهاش دارد. او از این شواهد استفاده نمیکند. اما اگر بهنحو مناسبی از آنها استفاده میکرد، باید باور به گزارههای مذکور را متوقف میکرد. اکنون استفاده مناسب از شواهد [نیز] میتواند یک مورد خاص از فرآیندِ (بهطور مشروط) قابل اعتماد باشد. بنابراین آنچه میتوان درباره حسن گفت این است که او در استفاده از فرآیندِ (بطور مشروط) قابل اعتمادی که میتوانسته و میبایست استفاده میکرده، با شکست مواجه شده است. در واقع اگر او از این فرآیند استفاده کرده بود، وضعیت عقیدتیش بدتر میشد: باورهای صادقی را با احکامی پا در هوا عوض میکرد. با این همه او در حالت مورد نظر نمیتوانسته از این قضیه با اطلاع شود و در انجام امری که از نظر معرفتی باید انجام میداده موفق نبوده است. تشخیص این امر موجبات یک تغییراساسی در نظریة ما را فراهم میآورد. شأن توجیهی یک باور فقط تابعی از فرآیندهای شناختی که بطور واقعی برای تولید آن بکار رفتهاند، نیست [بلکه] همچنین تابعی از فرآیندهایی است که میتوانسته و میباید بکار گرفته شوند.
با در نظر داشتن این نکته، میتوانیم موقتاً اصلاحیه زیر را برای نظریة خود پیشنهاد کنیم، که [البته] باز هم روی اصل بند پایهای تمرکز میکنیم و به منظور سهولت کار جزئیات خاص را حذف میکنیم.
(10) اگر باورS بهP در زمانT محصول یک فرآیند شناختی قابل اعتماد باشد و هیچ فرآیند [مطلقاً] قابل اعتماد یا بطور مشروط قابل اعتماد دسترسپذیری برایS وجود نداشته باشد که اگر استفاده از آن فرآیند، افزون بر فرآیندی که واقعاً استفاده شده، موجب شود کهS در زمانT ،P را باور نکند، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
مشکلات چندی برای این پیشنهاد نیز وجود دارد. اولین مشکل مشکلی فنی است. استفاده [هم زمان] از فرآیند تشکیل باور (یا تشکیل یک حالت عقیدتی) اضافی و فرآیند اصلی ممکن نیست، اگر فرآیند اضافی منتهی به حالت عقیدتی متفاوتی شود [زیرا] نمیبایست به هیچ وجه از فرآیند اصلی استفاده شده باشد. بنابراین به صورتبندی کمی متفاوتتر برای وضعیتهای مقرر مربوط نیاز داریم. اما از آنجا که ایدة اصلی بهطور معقولی روشن است، من سعی ندارم در اینجا صورتبندی را تغییر دهم. مشکل دوم مربوط به مفهوم فرآیند تشکیل باور (یا تشکیل حالت عقیدتی) دسترسپذیر است. چه چیزی یک فرآیند را برای فاعل شناسا «دسترسپذیر» میکند؟ آیا روشهای علمی برای افرادی که در دوران ماقبل علمی میزیستهاند دسترسپذیر بودهاند؟ این سخن نامعقول به نظر میرسد که باید همه فرآیندهای دسترسپذیر استفاده شوند؛ دست کم اگر آن فرآیندها مشتمل بر فرآیندهایی مانند شواهد جدید رو به افزایش باشند.مطمئناً گاهی اوقات میتوان باوری را موجه دانست هر چند شواهد اضافی در حال افزایش حکم به گرایش عقیدتی متفاوتی دهند. به نظر من در اینجا آنچه باید درنظر داشته باشیم فرآیندهای اضافیای است که شواهدی را که قبلاً بدست آمدهاند، به خاطرمان میآورد و آن شواهد و استلزامات این شواهد و خواص دیگر آنرا تعیین [= ارزیابی] میکند، به خاطر آوردن شواهدی است که قبلاً بدست آمدهاند، استلزامات این شواهد و خواص دیگر آنهاست. [اما به هر حال] ماهیت فرآیندهای اضافی بهنوعی مبهم است ولی در اینجا درک معمولی ما از توجیه هم مبهم است بنابراین مناسب است که تحلیل ما نیز همان شکل از ابهام را نمایش دهد.
این توضیح طرح برداشتی ما از باور موجه را تکمیل میکند اما قبل از نتیجهگیری، ذکر یک نکته بسیار ضروری است. یک کاربرد مهم از [لفظ] «موجه» وجود دارد که از این برداشت بدست نمیآید ولی از یک برداشت بسیار نزدیک با برداشت ما میتوان آنرا به چنگ آورد.
یک استفاده از [لفظ] موجه وجود دارد که دراین استفاده فرض بر آن نیست که باوری وجود دارد و آن باور موجه است یا به عبارت دیگر چنین چیزی از آن فقط نتیجه نمیشود. برای مثال اگرS میخواهد تصمیم بگیرد که آیاP را باور کند یا خیر و نظر ما را جویا باشد، ممکن است به او بگوئیم که باور بهP موجه است. [ولی] بدینوسیله از گفته ما نتیجه نمیشود که او دارای باوری موجه است زیرا میدانیم او باز هم در تصمیم خود مردد میماند. منظور ما تقریباً این است که او میتواند یا میباید موجه باشد اگر بخواهد P را باور کند. این شأن توجیهی که ما در اینجا نسبت دادهایم نمیتواند تابعی از علل باور بهP باشد زیرا [هنوز] هیچ باوری از جانبS بهP صورت نگرفته است. بنابراین برداشتی از توجیه که ما تا بحال ارائه دادهایم نمیتواند این کاربرد از «موجه» را تحلیل کند. (از این سخن نتیجه نمیشود که این کاربرد از «موجه» هیچ ارتباطی با پیشینه علی ندارد. کاربرد مناسب این لفظ میتواند وابسته به پیشینه علی حالت شناختی فاعل شناسا باشد، اگر چه به پیشینه علی باور او به P وابسته نباشد).
اکنون میتوان دو کاربرد از «موجه» را از یکدیگر متمایز نمود: کاربرد مابعدی (ex post) [باور] و کاربرد ما (ex ante)[باور]. کاربرد زمانی واقع میشود که باوری وجود داشته باشد و در مورد آن باور گوئیم که موجه (یا ناموجه) است. کاربرد ماقبلی زمانی حادث میشود که چنین باوری وجود نداشته باشد یا بخواهیم این سئوال را که آیا چنین باوری وجود دارد یا خیر، را نادیده بگیریم. در این حالت مستقل از حالت عقیدتیS در برابرP ، در موردS گوئیمP گزارهای است که باور آن برای او مناسب (یا نامناسب) است.(17)
از آنجا که ما برداشتی از توجیه مابعدی ارائه نمودهایم، کفایت آن برداشت در صورتی باقی خواهند ماند که بتوانیم توجیه ماقبلی را [نیز ] در قالب آن تحلیل کنیم. به اعتقاد من چنین تحلیلی هم اکنون در دست ما استS . در باور بهP در زمانT بطور ماقبلی موجه است، فقط وقتی که وضعیت شناختی کلی او در زمانT بگونهای باشد که از آن وضعیت بنحوی به وضعیت باور بهP برود که بتواند بطور مابعدی موجه باشد. بطور دقیقتر او در باور بهP بطور ماقبلی موجه است فقط وقتی که یک عملگر تشکیل باور قابل اعتماد دسترسپذیر برای او وجود داشته باشد، بطوریکه استعمال آن عملگر بر روی حالت شناختی کلی او در زمانT ، تقریباً به شکل مستقیمی، منجر به باور بهP شود و این باور بطور مابعدی موجه باشد. آنچه بهنحو صوری گفتیم میتواند بصورت زیر بیان شود:
(11) شخصS در زمانT بهنحو ماقبلی در باور بهP موجه است اگر و تنها اگر یک عملگر تشکیل باور قابل اعتماد دسترسپذیر برایS وجود داشته باشد بطوریکه اگرS آن عملگر را بر روی حالت شناختی خود استعمال کند، بتواند در زمان T ,S (برایS به اندازه کافی کوچکP ( را باور کند و این باور بتواند بطور مابعدی موجه باشد.
برای آنکه تحلیل (11) برآورده شود، باید حالت شناختی کلی در زمانT یک پیشینه علی مناسب داشته باشد. بنابراین (11) تلویحاً یک برداشت تاریخی از توجیه ماقبلی است.
چنانکه ملاحظه شد قسمت اعظم این مقاله به توجیه مابعدی تخصیص داده شد. اگر کسی به رابطه بین توجیه و شناخت علاقمند است، تحلیل این شکل از توجیه، تحلیل مناسبی است زیرا آنچه برای معرفت به یک گزاره مهم است این است که آیا باور بالفعل به یک گزاره وجود دارد که موجه باشد یا خیر. به هر حال از آنجا که بسیاری از معرفت شناسان به توجیه ماقبلی توجه دارند، برای یک نظریه جامع از توجیه شایسته است که یک برداشت برای آن مفهوم هم مهیا کند. نظریه ما بطور کاملاً طبیعی این امر را انجام میدهد زیرا برداشت توجیه ماقبلی مستقیماً از توجیه ما بعدی نتیجه میشود.
پینوشتها
. مشخصات کتابشناختی این مقاله:
. از آنجا که این مقاله از کتاب مذکور، hiaisons (گلدمن 1992) انتخاب شده است در متن اصلی بهجای نام مقالات شمارة فصول آمده بود که مترجم با اطلاع از این مطلب، نام مقالات را در ترجمه آورده است.
1. تحقیق درباره این مقاله از زمانی آغاز شد که اینجانب از اعضای بنیاد یادبود جان سیمون گوگنهایم و عضو مرکز ، مارک(JohnSimonGuggenheimMemorical Foundation) مطالعات پیشرفته در علوم رفتاری بودم. به خاطر حمایتهایشان از همة آنها متشکرم. اینجانب از نظرات و انتقادات هولی اسمیت وHolly Smith) )کاپلان Mark Kaplan))، فرد اشمیتFred Schmitt) )، استفان استیچ(Stephen stich) بسیاری افراد دیگر در دانشگاههای متفاوت که قبلاً پیشنویس مقاله را خواندهاند، بهرههای فراوان بردهام.
2. توجه داشته باشید که انتخاب یک شکل بازگشتی، دلائل له یا علیه یک نظریه خاص را تحت تاثیر قرار نمیدهد. شکل بازگشتی کاملاً عام و عمومی است. بخصوص یک مجموعه صریح از شرایط لازم و کافی یکی از موارد خاص شکل بازگشتی است؛ شکلی که هیچ بند بازگشتی در آن وجود ندارد.
3. بسیاری از تلاشهایی که من قصد بررسی آنها را دارم، عمدتاً توسط ویلیام آلستون(1791)(William Alston) ارائه شدهاند.
4. چنین تعریفی (اگرچه بدون عبارت کیفی) برای مثال توسط دبلیو، وی. کواین(W.V. Quine) و جی. اِس، یولیان 079) (J.S.Ullian)1، صفحه 21) ارائه شده است. [براساس تعریف آنها] جملاتی بدیهی گفته میشوند که «فهم آنها همان باور به آنها» باشد.
5. توضیح آنکه برخی از فلاسفه معتقدند که دو نوع ضرورت وجود دارد: -1 ضرورت حکم (ضرورت منطقی) -2 ضرورت ناظر به واقع (ضرورت واقعی یا تکوینی). براساس برداشت اول ضرورت صفت یک قضیه است مانند: «هر شوهری مرد است» که در این حال است با توجه به معانی «مرد» و «شوهر» قضیه مذکور ضروری است در حالیکه مثلاً قضیه «ما روز هوا آفتابی است» یک قضیه؟؟ است. براساس برداشت دوم ضرورت صفت موجودی است از موجودات (که تنها مصداق آن خداوند است) مانند «خداوند ضروری الوجود است» اما به هر حال منظور گلدمن از ضرورت واقعی، ضرورت ناظر به رخدادهای عالم واقع است.
6. البته من فرض میکنم که ضروت واقعی در این برداشت نسبت بهs وt ضروری(dere) باشد. از آنجا که مسائل اصلی [در این مقاله] مسائل دیگری است، بر روی مشکلات ناشی از این برداشت متمرکز نمیشوم.
7. این فرض ناقض فرضیهای است که دیوید سون(Davidson) آنرا «اصالت ناهنجاری در پدیدههای ذهنی» مینامد؛ نگاه کنید به دیوید سون (1970). اما معلوم نیست این فرضیه ضرورتاً درست باشد. بنابراین فرض نادرستی این فرضیه به منظور تولید یک مثال نقض، منصفانه به نظر میرسد. این مثال نه مستلزم نظریة اینهمانی ذهن- مغز است و نه ناقض آن است.
8. از آنجا که نامها نقش در استدلالها نداشتند، به جای اسامی فرنگی از اسامی ایرانی استفاده شده است (مترجم).
9. مثال وکیل دعاوی کولی از کیث لررKeith Lehrer) )، بدین منظور آورده شده که عدم کفایت شرط علی را نشان دهد. (نگاه کنید به: لرر (1974) صفحات 124-125). اما به نظر من این مثال متقاعد کننده نیست. تا آنجا که من بوضوح در مییابم که وکیل دعاوی باورهایش را صرفاً براساس کارتها میسازد، بطور شهودی اشتباه است که بگوئیم او میداند - یا بطور موجهی باور دارد- که موکلش بی گناه است.
10. این تعریف دقیقاً آن چیزی نیست که ما برای اهداف مورد نظر نیاز داریم. چنانکه ارنست سوساErnest Sosa) ) اشاره میکند، درون نگری میتواند به عنوان یک فرآیند وابسته به باور در نظر گرفته شود زیرا گاهی اوقات ورودی آن فرآیند میتواند یک باور باشد (یعنی زمانیکه محتوای مورد تامل یک باور باشد). اما به طور شهودی درون نگری از آن نوع فرآیندهایی نیست که فقط به طور مشروط قابل اعتمادند. من نمیدانم چگونه آن تعریف را اصلاح کنم به طوری که از این مشکل اجتناب شود، اما این مطلب نکتهای پیش پا افتاده و جزئی است.
11. ممکن است اعتراض شود که اصول(6A) و(6B) به طور مشترک مشکوک به داشتن شباهت هایی با پارادکس بختآزمایی هستند. یک مجموعه از فرآیندهای مرکب از فرآیندهای قابل اعتماد اما نه کاملاً قابل اعتماد میتواند فوق العاده غیرقابل اعتماد باشد. با وجود این کاربرد اصول(6A) و(6B) میتواند برای باوری که توسط چنین مجموعهای تولید میشود، توجیه فراهم نماید. در پاسخ به این اعتراض، صرفاً میتوان گفت که این نظریه به منظور به دست آوردن درک معمولی ما از توجیه بیان شده است و این درک معمولی بدون تشخیص چنین مسائلی شکل میگیرد. این نظریه به عنوان نظریهای برای درک معمولی (خام) از توجیه اشتباه نیست. از طرف دیگر اگر به دنبال نظریهای باشیم کاری بیش از به چنگ آمدن درک معمولی از توجیه انجام دهد، امکان تقویت آن اصول برای جلوگیری از چیزی شبیه پارادکس بخت آزمایی، وجود خواهد داشت.
12. تذکر این نکته را مدیون مارک پاستین(Mark Pastin) هستم.
13. جنبه اعتماد پذیری آن نظریه نیز بصورت ابتدایی در مقاله قبلیم در باب شناخت گلدمن، (1975) و نظریه شقوق مربوطه، آمده است.
منظور بخش چهارم کتابhiaisos است.
14. این ایده که درون نگری، یک بازنگری است از رایلRyle) )و قبل از او (چنانکه چارلز هارتشورن (Charles Hartshorne) به من گفت) از هابزHobbes) )، و ایتهد(Whitehead) و احتمالاً هوسرل(Husserl) گرفته شده است.
15. البته اگر افراد جهانW بطور استقرایی یاد میگیرند که آرزو اندیشی قابل اعتماد است و بطور منظم باورهایشان را روی این استنتاج استقرایی بنا میکنند، موجه بودن باورهای مردم در آن جهان درست و بدون مسئله است. تنها مورد شگفت آور زمانی است که باورهای آنها بدون استفاده از استنتاج استقرایی و توسط آرزو اندیشی محض شکل گرفته باشد. پیشنهاد مورد ملاحظه در این پاراگراف از متن این است که، در جهان مورد تصور، حتی آرزو اندیشی محض هم میتواند توجیه فراهم آورد.
16. در این جا [این نکته را] مدیون مارک کاپلان هستم.
17. تمایز میان توجیه مابعدی و ماقبلی مشابه با تمایزی است که رودریک فِرث(Roderick Firth) میان تجویز گزارهای و عقیدتی قائل شده است. نگاه کنید به فرث (1978).
از نظر من عبارت «موجه» یک عبارت ارزشی یا ناظربر یک ارزشیابی است و هر تعریف یا مترادف صحیحی از آن نیز میبایست این ویژگی را منعکس نماید. به گمان من چنین تعاریف یا مترادفاتی میتوانند ارائه شوند، اما من علاقهای به چنین کاری ندارم. من بدنبال یک مجموعه از شرایط حقیقی هستم که مشخص کند چه زمانی یک باور، موجه است. این مسئله را با عبارت اخلاقی «درست» مقایسه کنید. این عبارت میتواند توسط عبارات یا تعابیر دیگری تعریف شود، یعنی وظیفهای که مناسب فرااخلاق(meta-ethics) است. در مقابل، وظیفه اخلاق دستوری بیان شرایط حقیقی برای درستی افعال است. اخلاق دستوری سعی دارد شرایط غیراخلاقی(non-ethical) را مشخص کند که [براساس آنها] حکم کند چه زمانی یک فعل درست است. یک مثال معروف، سودگراییِ(utilitarianism) کنشی است که بنابر آن یک فعل درست است اگر و تنها اگر در مقایسه با سایر افعال بدیهی که در مقابل فاعل فعل قرار دارند، تا آنجا که ممکن است بیشترین رضایتمندی را به لحاظ نتیجه ایجاد کند، یا [در حالتهای قابل تصور] بتواند ایجاد کند. این مجموعه شرایط لازم و کافی، بوضوح متضمن هیچ مفهوم اخلاقی نیستند. بطور مشابه، من [نیز] بدنبال یک نظریه از باور موجه هستم که در قالب عبارات غیرمعرفتی مشخص کند چه زمانی یک باور، موجه است. [البته] این تنها نوع نظریة توجیه نیست که میتوان طلب نمود، بلکه از جمله مهمترین انواع آنها و آن نوع نظریهای است که ما در اینجا در طلب آن هستیم.
به منظور اجتناب از عبارات معرفتی در نظریه خود، باید بدانیم که چه عباراتی معرفتی هستند. بدیهی است یک لیست کامل [از عبارات معرفتی] نمیتواند ارائه شود، ولی بعضی مثالها عبارتند از: «موجه است» «مجاز است»warranted) )، «دارای دلائل (خوبی) است»،hasgoodreasons) )، «دلیل داشتن (برای باور کردن»)، «میداند که»، «میفهمد که»(sees) «درمییابد که»apprehends that) )، «محتمل است» (در یک مفهوم استقرائی یا معرفتی)، «نشان میدهد که»، «تصدیق میکند که»establishes that) )، «اثبات میکند که»،as ) .certains that) در مقابل برخی نمونه عبارتهای غیرمعرفتی عبارتند از: «باور میکند که»، «صادق است»، «ایجاد میکند»causes) )، «ضروری است که»، «ایجاب میکند»implies) )، «قابل استنتاج است از»، «محتمل است» (در مفهوم فراوانی یا در مفهوم تمایل(propensity) ( و بطور کلی عبارات عقیدتی (محضdoxastic) ()، متافیزیکی metaphisical))، کیفیتیmodal) )، معنایی(semantic) یا نحوی(syntactic) .
مضاف بر این محدودیت که نظریه باور موجه باید در قالب عبارات غیرمعرفتی بیان شود، محدودیت دیگری نیز وجود دارد که بنا دارم آنرا روی این نظریه اعمال کنم. از آنجا که من بدنبال یک نظریه توضیحی، یعنی نظریهای که منشأ واقعی شأن توجیهی [یک باور] را روشن میکند، هستم، بیان شرایط لازم و کافی (صحیح) برای یک نظریه کافی نیست. [بلکه] آن شرایط میباید بنحو مناسبی عمیق یا روشنگر باشند. برای مثال فرض کنید که شرایط کافی زیر برای باور موجه پیشنهاد شده باشند: «اگرS در زمانT چیز قرمزرنگی را احساس میکند وS در زمانT باور میکند که در حال احساس چیز قرمزرنگ است، در اینصورت در زمانT باورS به اینکه او در حال احساس چیز قرمزرنگی است، موجه است.» [اما] این، آن نوع اصلیای نیست که من در پییافتن آن هستم؛ زیرا حتی اگر آن اصل، اصل صحیحی باشد، این سؤال بدون توضیح باقی میماند که چرا شخصی که چیز قرمزی را احساس میکند و باور میکند که در حال احساس چیز قرمزرنگی است، بطور موجهی به این باور رسیده است. نمیتوان گفت هر وضعیت بگونهای است که اگر فردی در آن وضعیت قرار گیرد و باور کند که در آن وضعیت است، این باور، موجه است. [درواقع باید گفت] چه چیز متمایزی در مورد وضعیت احساس یا بطور کلی وضعیتهای پدیداری(phenomenal) وجود دارد؟ یک نظریة توجیه، از آن نوعی که من درپی آن هستم، باید به این سؤال پاسخ دهد و بنابراین باید در یک سطح بطور مناسب، عمیق، کلی یا انتزاعی بیان شود.
در اینجا، یادآوری نکاتی مقدماتی راجع به آنچه میخواهیم تحلیل کنیم، مناسب است. غالباً گمان میرود که هرگاه شخصی باور موجهی دارد، او میداند که آن باور موجه است و از ماهیت آن توجیه با اطلاع است. بعلاوه فرض میشود که آن شخص میتواند چگونگی توجیه خود را بیان کند یا توضیح دهد. براساس این رأی توجیه عبارتست از استدلال، دفاع یا مجموعهای از دلایل که میتواند در حمایت از آن باور ارائه شود. بنابراین بررسی ماهیت باور موجه از طریق ملاحظه توجیهات یا ادلهای که شخص میتواند در دفاع از باور خود ارائه دهد، صورت میگیرد. [اما] من در اینجا چنین فرضهایی نمیکنم. من جای این سؤال را باز میگذارم که آیا، زمانی که یک باور موجه است، فرد معتقد به آن باور میداند که آن باور موجه است. همچنین جای این سؤال را باز میگذارم که آیا، زمانی که یک باور موجه است، فرد معتقد به آن باور میتواند برای آن باور، توجیهی بیان یا ارائه نماید. من حتی قائل به این فرض نیستم که وقتی یک باور موجه است، چیزی وجود دارد که فاعل شناسا آنرا بدست میآورد و میتوان آنرا «توجیه» نامید. تنها فرض من است که یک باور موجه شأن توجیهی خود را از برخی فرآیندها و تواناییها [= ویژگیها ] (properties)[ی انسانی] دریافت میکند و آنها هستند که آنرا موجه میسازند. مختصر آنکه [من فرض میکنم که] میباید برخی فرآیندها یا ویژگیهای اعطأکننده توجیه وجود داشته باشند. اما از این فرض نتیجه نمیشود که باید استدلال، دلیل یا هر چیز دیگری وجود داشته باشد که در زمان آن باور [برای توجیه آن]، بدست آمده باشد.
I
یک نظریه برای باور موجه، مجموعهای از اصول خواهد بود که شرایط صدق را برای هر طرحی بصورت «باورS بهP در زمانT موجه است» معین میکند؛ یعنی شرایطی را مشخص میکند که در همه حالتهای ممکن توسط چنین طرحی برآورده شود. آسانتر آن است که نظریههای داوطلب را در یک شکل استقرایی یا بازگشتی (recursive) صورتبندی کنیم، بطوریکه شامل الف) یک یا تعداد بیشتری بند پایه(base clause) ب) یک مجموعه (احتمالاً تهی) از بندهای بازگشتی و ج) یک بند محدودکننده(closure clause) باشد. در چنین شکلی محمول «... باور موجه است» رخصت مییابد تا در بند بازگشتی ظاهر شود. اما نه این محمول و نه هیچ محمول معرفتی دیگری نباید در (مقدم) بندپایه ظاهر شود.(2)
قبل از آنکه به سراغ نظریه خود بروم، میخواهم بعضی از رهیافتهای ممکن دیگر به باور موجه را بررسی کنم. شناسایی مشکلاتی که مبتلابه سایر تلاشهای دیگر است، انگیزه لازم را برای نظریهای که من پیشنهاد خواهم کرد، فراهم میآورد. واضح است که من نمیتوانم همه یا حتی بسیاری از تلاشهای بدیل را بررسی کنم. اما [به هر حال بررسی] چند نمونه از این تلاشها آموزنده خواهد بود.
بیاید تمرکز خود را روی تلاش برای صورتبندی یک یا تعداد بیشتری از اصول بندپایهای مناسب قرار دهیم.(3) یک داوطلب کلاسیک [در این حالت] میتواند بدین صورت باشد:
(1). اگرS در زمانT ،P را باور کند وP برای S (در زمان(T یقینی(indubitable) باشد، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
برای ارزیابی این اصل نیازمند دانستن معنای «یقینی» هستیم. این واژه لااقل میتواند به دو طریق فهم شود. راه اول آن است که بگوییم «P برایS یقینی است» یعنی اینکه: «S هیچ دلیلی برای شک کردن بهP ندارد». [اما] از آنجا که «دلیل» خود یک عبارت معرفتی است، با این قرائت از «یقینی»، اصل (1) غیرقابل قبول میشود زیرا، عبارت معرفتی مجاز به حضور در مقدم بند پایه نیستند. تعبیر دوم [از یقینی] میتواند از این مشکل اجتناب نماید؛ بدین صورت که از «P برایS یقینی است» یک تعبیر روانشناختی نمود، یعنی «S بطور روانشناختی قادر نیست که درP شک نماید». این تعبیر میتواند اصل (1) را قابل قبول نماید اما آیا در این صورت اصل (1)، اصل صحیحی خواهد بود؟ مطمئناً خیر! [برای مثال] در جریان حادثه واترگیتWater gate) )، ممکن است فردی چنان توسط جو ایجاد شده از طرف نظام حکومتی اغفال شده باشد که حتی بعد از ارائه قویترینعع شواهد علیه نیکسونNixson) )، باز هم نتواند در صداقت نیکسون شک نماید. [ولی] این بدان معنی نیست که باور او به صداقت نیکسون موجه است.
داوطلب دوم برای اصل بندپایهای به این صورت است:
(2). اگرS در زمانT ،P را باور کند وP بدیهی(self-evident) باشد، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
برای ارزیابی این اصل باز هم نیازمند به یک تعبیر از واژة مهم این اصل، یعنی واژة «بدیهی» هستیم. براساس یک قرائت متعارف، «بدیهی» یکی از مترادفهای «موجه» است. بنابراین [قرائت] «بدیهی» میتواند بهمعنی چیزی شبیه «مستقیماً موجه»، «شهوداً موجه»، یا «بطور غیراستنتاجی موجه» در نظر گرفته شود. براساس این قرائت، «بدیهی» یک واژة معرفتی است و اصل (2) نمیتواند بعنوان یک اصل بندپایهای لحاظ شود.
اما قرائتهای ممکن دیگری از «P بدیهی است» وجود دارد که براساس آنها عبارت مذکور یک واژه معرفتی نمیشود. یکی از چنین قرائتهایی این است که بگوییم: «غیرممکن است کهp را بفهمیم ولی آنرا باور نکنیم».(4) مطابق با این تعبیر صدقهای منطقی و تحلیلی ساده میتوانند بعنوان گزارههای بدیهی ملاحظه شوند. بنابراین با توجه به (2)، باور به چنین حقایقی میتواند موجه باشد.
[اما] «غیرممکن است کهP را بفهمیم ولی آنرا باور نکنیم» به چه معناست؟ آیا به این معنی است که «از لحاظ انسانی غیرممکن است»؟ این تعبیر احتمالاً موجب غیرقابل قبول نمودن اصل (2) میشود. [زیرا] ممکن است گزارههایی وجود داشته باشند که انسانها تمایلی فطری یا غیرقابل کنترل برای باور به آنها داشته باشند؛ نظیر اینکه «برخی وقایع دارای علت هستند». اما بعید بهنظر میرسد که ناتوانی انسان در خودداری از باور به چنین گزارههایی، هر باوری به آنها را موجه سازد.
در این صورت آیا میتوان «غیرممکن بودن» را بهمعنی «غیرممکن بودن علیالاصول» یا «غیرممکن بودن منطقی» در نظر گرفت؟ اگر این قرائت از غیرممکن بودن را بپذیریم، گمان نمیکنم که اصل (2) یک اصل بیمعنی شود. [همچنین] من حتی شک دارم که حقایق منطقی یا تحلیلی ساده مصداق این تعریف از بدیهی باشند. میتوانیم فرض کنیم که هر گزارهای دارای دو یا تعداد بیشتری از اجزأ است که به گونهای منظم کنار هم گذاشته شدهاند [که] برای فهمیدن آن گزاره باید اجزأ آن و ترتیب کنار هم قرار گرفتن آنها را بفهمیم. اکنون در مورد صدقهای منطقی پیچیده [که از اصل فوق تبعیت نمیکنند]، عملگرهای روانشناختی (انسانی) وجود دارند که برای فهم اجزأ، و کنار هم قرار گرفتن آنها کفایت میکنند ولی برای باور به اینکه آن گزارهها صادق اند مناسب نیستند. اما آیا نمیتوان یک مجموعه مشابه از عملگرهای شناختی حتی برای صدقهای منطقی ساده، لااقل تصور نمود؟؛ عملگرهایی که شاید جز در برخی موجودات قابل تصور، در خزانه وجودی شناسندههای انسانی وجود نداشته باشد. بعبارت دیگر آیا نمیتوان عملگرهایی را تصور نمود که برای فهم اجزأ و ترتیب کنار هم قرار گرفتن اینگونه گزارههای ساده کفایت کنند اما برای تولید باور به این گزارهها مناسب نباشند؟ به نظر من میتوان چنین عملگرهایی را تصور نمود. بنابراین برای هر گزارهای که شما انتخاب کنید، این امکان وجود خواهد داشت که آنرا بفهمید ولی باور نکنید.
بالاخره حتی اگر دو ایراد فوق را کنار بگذاریم، باید توجه نمود که در بهترین حالت، ویژگی بدیهی موجب اعطای شأن توجیهی به تعداد نسبتاً کمی از باورها میشود و تنها گروه قابل قبول [دراین حالت] باور به گزارههای ضروری الصدق هستند. بنابراین در سایراصول بند پایهای نیازمند توضیح شأن توجیهی باور به گزارههای ممکن الصدق خواهیم بود.
مفهوم اصل بند پایهای، بطور طبیعی به ایده توجیه «مستقیم»، پیوند خورده است و در حوزه گزارههای ممکن الصدق، گزارههای مربوط به حالت ذهنی جاری درحالت اول شخص، (first person current mental state proposition) این نقش رابعهده داشتهاند. در اصطلاح رودریک چیزم Roderick. Chisholm))، این معنی توسط مفهوم گزاره یا حالت خود نمون(selt presenting) بیان میشود. برای مثال جملة «من دارم فکر میکنم» یک گزارة خود نمون را بیان میکند. (لااقل من میخواهم این شکل از بیان را گزاره بنامم؛ اگر چه این شکل از بیان با فرض برخی از وظایف یک فاعل شناسا که آنرا به زبان میآورد و یا مورد توجه قرار میدهد و [همچنین] زمان مورد توجه قراردادن آن، فقط دارای یک ارزش صدقthuth value) ) است). وقتی در زمانt برایS چنین گزارهای صادق باشد،S در باور به آن موجه است: به بیان چیزم، آن گزاره در زمانT برایS «بدیهی» است.بنابراین میتوان اصل بند پایهای زیر را پیشنهاد نمود:
(3). اگرP یک گزاره خود نمون باشد وP در زمانT برایS صادق باشد وS ،P را در زمانT باور کند، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
معنی «خود نمون» دقیقاً چیست؟ چیزم (1977/ ص 22) این تعریف را پیشنهاد میکند:«h برایS در زمان T خود نمون است هر گاه بنابر تعریف،h در زمانT صادق باشد و لزوماً اگرh در زمانT صادق است، آنگاهh برایS در زمانT بدیهی باشد». متأسفانه از آنجا که «بدیهی» یک واژة معرفتی است: «خود نمون» نیز براساس این تعریف یک واژه معرفتی شده و بدین ترتیب اصل (3) نمیتواند بعنوان یک بند پایه ملاحظه شود. [بنابراین] اگر قرار است که (3) یک اصل بند پایهای مناسب شود، باید تعریف دیگری از «خود نمون» ارائه شود.
تعریف دیگری که بلافاصله از خود نمون به ذهن میآید آن است که «خود نمون» تقریباً مترادف «خود اعلام»(selt intimation) است و یک گزاره خود اعلام خوانده میشود اگر و تنها اگر، هر گاه آن گزاره برای افردی صادق باشد وی آنرا باور کند. [و] بطور دقیقتر میتوان تعریف زیر را در نظر گرفت:
(SP) گزارهP «خود اعلام» است(5) اگر و تنها اگر لزوماً برای هرS و هر زمانT ، اگرP در زمانT برایS صادق باشد، آنگاهS ،P را در زمانT باور کند.
روشن است که براساس این تعریف، «خود نمون» یک عبارت معرفتی نخواهد بود و بنابراین (3) میتواند یک اصل قابل قبول باشد.
بعلاوه مقبولیت اصلی این پیشنهاد همان ویژگی گزاره راجع به حالت ذهنی جاری در حالت اول شخص است - یعنی صدق چنین گزاره هایی مورد باور واقع شدن آنها را تضمین میکند- که باور به آنها را موجه میسازد.
آیا با به کارگرفتن این تعریف از «خود نمون»، اصل (3)، اصل صحیحی میشود؟ تا زمانی که خود نمون را بطور دقیقتری تعریف نکنیم نمیتوان تصمیمگیری نمود. از آنجا که عملگر «لزوماً» به انحأ مختلفی میتواند قرائت شود، اشکال متفاوتی از «خودنمون» و متناظر با آن انواع متفاوتی از اصل (3) میتواند وجود داشته باشد. بیائید روی دوگونه از این قرائتها تمرکز کنیم: قرائت مبتنی بر قوانین واقعی(nomological) و قرائت مبتنی بر قوانین منطقی.(logical) ابتدا قرائت مبتنی بر قوانین واقعی را در نظر بگیرید. براساس این تعریف یک گزاره «خود نمون» است فقط وقتی که بطور واقعی ضروری باشد که اگرP در زمانT برایS صادق است آنگاهS در زمانT ،P را باورکند.(6)
آیا قرائت مبتنی بر قوانین واقعی از اصل (3) - که آنرا3N مینامیم- صحیح است؟ به هیچ وجه. میتوان حالتهایی تصور نمود که در آنها مقدم3N برآورده میشود ولی نمیتوانیم بگوئیم که آن باور، موجه است. برای مثال فرض کنید کهP گزارهای باشد که توسط جمله «من در حالت ذهنیB هستم» بیان شود که «B» شکل اختصاری برای توصیف حالت عصبی مشخصی است که از درجه بالایی از یقین برخوردار است. به علاوه فرض کنید که این یک حقیقت مبتنی بر قوانینی واقعی است که: هر کس به صرف این واقعیت که درحالت ذهنیB است، باور خواهد کرد که در حالت ذهنیB است. به عبارت دیگر فرض کنید باور جاری [یا در حال وقوع] با محتوای «من در حالت ذهنیB هستم» زمانی متحقق میشود که فردی در حالت ذهنیB باشد.(7) بنابراینN 3 همه چنین باورهایی موجهاند اما واضح است که این یک اشتباه است. به سادگی میتوان شرایطی را فرض نمود که حالت ذهنیB برای شخصی بوجود آمده و بنابراین واجد باور مذکور شود ولی این باور را به هیچ طریقی نتوان موجه دانست. بعنوان مثال میتوانیم فرض کنیم یک جراح مغز که مشغول عمل جراحی روی مغزS است، بطور مصنوعی حالت ذهنیB را در او القأ میکند. بطور پدیداری این امر باعث میشود که بدون هیچگونه باور قبلی مربوطه،S ناگهان- با بطور غیر منتظرهای - باور کند که او در حالت ذهنیB است. در چنین حالتی به سختی میتوانیم بگوئیم که باورS به اینکه او در حالت ذهنیB است، موجه است.
اکنون باز میگردیم به تعبیر مبتنی بر قوانین منطقی از اصل (3) - که آنرا(3L) مینامیم- که بنابراین تعبیر یک گزاره را خود نمون گوئیم هرگاه بطور منطقی ضروری باشد که اگرP برایS در زمانT صادق باشد، آنگاهS در زمانT ،P را باور میکند. این تفسیر قویتر از اصل (3) امیدوار کنندهتر به نظر میرسد. اما در واقع این تفسیر نیز موفقتر از(3N) عمل نمیکند. فرض کنیدP گزاره «من هوشیار هستم» باشد و فرض کنید که بطور منطقی ضروری باشد که اگر این گزاره در زمانT برای شخصS صادق باشد آنگاهS در زمانT ،P را باور میکند. این فرض سازگار با آن فرض اضافی است کهS مکرراً، زمانیکهP کاذب است، آنرا باور میکند؛ مثلاً وقتی که در حال خواب است. تحت این شرایط به سختی میتوانیم بپذیریم که باورS به این گزاره همواره موجه است. همچنین نمیتوانیم بپذیریم که آن باور، موجه است [حتی] زمانیکه P صادق است. [زیرا] صدق آن گزاره، بطور منطقی، اکتساب باور مورد بحث را ضمانت میکند اما چه دلیلی دارد که موجه بودن آنرا تضمین کند؟
انتقادات پیشین چنین مینماید که پیشرفتی حاصل نشده است. ایده [گزاره یا حالت] خود نمون این است که صدق متضمن باور است. [اما] این ایده در اعطای توجیه توفیق نمییابد زیرا حالت باور بدون صدوق نیز میتواند وجود داشته باشد. بنابراین آنچه برای توجیه ضروری - یا دستکم کافی - به نظر میرسد این است که باور باید متضمن صدق باشد. این چنین تصوری معمولاً تحت عنوان خطاناپذیری(infallibility) یا اصلاحناپذیری(incorrigibility) قرار گرفته است و میتواند بصورت زیر تعریف شود:
(INC) گزارهP اصلاحناپذیر است اگر و تنها اگر ضرورتاً برای هرS و هر زمانT ، اگرS در زمانT ،P را باور کند آنگاهP برایS در زمانT ، صادق باشد.
با استفاده از مفهوم اصلاح ناپذیری میتوان اصل (4) را بصورت زیر پیشنهاد نمود:
(4) اگرP یک گزاره اصلاحناپذیر باشد وS در زمانT ،P را باور کند، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
همانند وضعیتی که در مورد «خود نمون» ملاحظه شد، متناظر با تعابیر متفاوت از «لزوماً»، اشکال گوناگونی از «خطاناپذیری» بوجود میآید و مطابق با آن انواع گوناگونی از اصل (4) خواهیم داشت. یکبار دیگر میخواهیم روی روایتهای مبتنی بر قوانین منطقی و قوانین واقعی [از مفهوم ضرورت] متمرکز شویم که به ترتیب آنها را4L و 4N مینامیم. به راحتی میتوان مثال نقضی، همچون مثال نقض حالت ذهنی یا باوری که موجب رد3N شد، برای4N ساخت. فرض کنید بنابر قوانین واقعی ضرورت دارد که اگر کسی باور کند که او در حالت ذهنیB است. آنگاه این گزاره که «او درحالت ذهنیB است» صادق است ؛ زیرا تنها راه متحقق شدن این حالت باوری، از طریق [تحقق] خود حالت ذهنیB است. این بدان معنی است که «من در حالت ذهنیB هستم» گزارهای است که براساس قوانین واقعی خطاناپذیر است. بنابراین مطابق باN 4، هر کس این گزاره را در هر زمانی باور کند، آن باور، موجه است. اما باز هم میتوان مثال جراح مغز را در نظر گرفت که فردی واجد چنین باوری میشود ولی آن باور موجه نیست.
گذشته از این مثال نقض، نکته اصلی این است که چرا باید از این واقعیت که باورS بهP متضمن صدق آن است، نتیجه بگیریم که باورS موجه است؟ چنانکه مثال حالت ذهنی یا باوری برای نمایش این منظور ساخته شده است، ماهیت آن ضمانت میتواند کاملاً تصادفی باشد. برای فهم این نکته این امکان مربوط را در نظر بگیرید که [فرض کنید] ساختار ذهنی فردی بگونهای است که هر گاه او باور کند که یک لحظه بعد P (برای او) صادق خواهد بود آنگاه یک لحظه بعد P (برای او) صادق میشود؛ زیرا میتوانیم فرض کنیم این باور اوست که سبب وقوع آن امر میشود. اما در چنین شرایطی مطمئناً مجبور نیستیم که بگوئیم باوری از این نوع موجه است. بنابراین چرا باید از این واقعیت که باورS بهP متضمن صدقP است، دقیقاً در زمان آن باور نتیجه شود که آن باور موجه است؟ [گویا] هیچ معقولیت شهودی در این فرض وجود ندارد.
مفهوم اصلاح ناپذیری مبتنی بر قوانین منطقی دارای جایگاه والاتری در تاریخ مفاهیم توجیه است. اما به اعتقاد من حتی4L نیز از نقصهای مشابه با3L رنج میبرد. صرف این واقعیت که باور بهP ، بنابر قوانین منطقی صدق آنرا ضمانت میکند موجب اعطای شأن توجیهی به آن باور نمیشود.
اولین مشکل در مورد4L از صدقهای منطقی یا ریاضی بوجود میآید. هر گزارة صادق منطقی یا ریاضی بنابر قوانین منطقی، ضروری [الصدق] است. بنابراین همه چنین گزارههایی بطور منطقی خطاناپذیرند زیرا، برای هرS و هرT بطور منطقی ضروری است که اگر در زمانT ،P را باور میکند آنگاه P (برایS در زمان T ) صادق است. حال فرض کنید حسین(8) یک حقیقت ریاضی بسیار پیچیدة مشخص را در زمانT باور میکند.از آنجا که چنین گزارهای از نظر قوانین منطقی اصلاحناپذیر است، از4L نتیجه میشود که باور حسین به این حقیقت در زمانT موجه است. اما به راحتی میتوان فرض نمود که این باور حسین به هیچ وجه در نتیجه یک استدلال ریاضی شایسته یا حتی در نتیجه تحقیق از یک منبع موثق بدست نیامده است. ممکن است حسین این صدق پیچیده را در اثر یک استدلال کاملاً نادرست یا در اثر یک حدس بیپایه و اساس و عجولانه با ور کرده باشد. در اینصورت برخلاف آنچه4L ایجاب میکند باور او موجه نیست.
مورد صدقهای ریاضی یا منطقی یک مورد واقعاً عجیب است زیرا، صدق اینگونه گزارهها مستقل از هر باوری تضمین شده است. بنابراین به نظر میرسد که ایده «باور بطور منطقی صدق را ضمانت میکند» در حالتهایی که گزارههای مورد بحث گزارههای ممکن الصدق هستند بهتر فهمیده میشود. با در نظر داشتن این نکته، میتوانیم4L را به گزارههای اصلاحناپذیر ممکن الصدق محدود کنیم. اما حتی این تجدید نظر نیز نمیتواند موجب نجات4L شود زیرا، مثالهای نقضی برای آن وجود دارد که گزارههای ممکن الصدق محض را در بردارد.
فرض کنید حسین تا بحال مشغول یادگیری منطق - یا بهتر بگوییم شبه منطق - از احمد بوده است و البته حسین هیچ دلیلی در دست ندارد که به او بعنوان یک منطق دادن اعتماد کند. احمد این اصل را بیان کرده است که هر گزاره مرکب فصلی که مشتمل بر دست کم چهل جزء مجزا باشد، به احتمال خیلی زیاد صادق است. اکنون حسین با گزارهای مانندP مواجه میشود که یک گزاره ممکن الصدق با چهل جزء منفصل است، بطوریکه هفتمین جزء آن عبارت است از «من وجود دارم» اگر چه حسین این گزاره را کاملاً درک میکند، [اما] او توجه ندارد که گزاره مذکور نتیجه منطقی گزاره «من وجود دارم» است. همچنین او با این واقعیت روبرو است که گزاره P از مصادیق قاعده فصلیای است که احمد تشریح کرده است (قاعدهای که به نظر من حسین در باور به آن موجه نیست). با در نظر داشتن این قاعده، حسینP را باور میکند. در این حالت توجه کنید کهP بنابر قوانین منطقی اصلاحناپذیر است [زیرا] بطور منطقی ضروری است که اگر کسیP را باور کند آنگاه P (برای او در آن زمان) صادق است. این مطلب به سادگی از این واقعیت نتیجه میشود که اولاً باور هر چیزی برای یک فرد مستلزم آن است که او وجود دارد و ثانیاً «من وجود دارم» مستلزمP خواهد بود. از آنجا کهP از نظر قوانین منطقی اصلاحناپذیر است، از اصل4L نتیجه میشود که باور حسین بهP موجه است. امامسلماً، با در نظر گرفتن مثال ما، این نتیجهگیری اشتباه است و باور حسین بهP ، به هیچ وجه موجه نیست.
مشکل مثال فوق آن است که، زمانی که باور حسین بهP ، بنابر قوانین منطقی، صدق آنرا نتیجه میدهد، حسین تشخیص نمیدهد که باور او بهP ، صدق آنرا موجب شده است. این امر ممکن است یک نظریه پرداز را وادار به تجدید نظر در4L نماید، به این صورت که شرطS «تشخیص میدهد» کهP بنابرقوانین منطقی اصلاحناپذیر است را به4L بیافزاید. اما، البته این ترفند نیز کاری از پیش نخواهد برد. عبارت «تشخیص میدهد» بوضوح یک عبارت معرفتی است و بنابراین تجدید نظر پیشنهاد شده برای4L موجب نامقبول شدن بند پایه میشود.
II
بیایید ببینیم اشتباه این تلاشها در جهت ارائه یک اصل بند پایهای قابل قبول در چیست؟ توجه کنید که هر کدام از کوششهای فوق، به یک باور شأن توجیهی میبخشد بدون آنکه محدودیتی در این مسئله قائل شوند که چرا آن باور بدست آمده است؛ یا به عبارت دیگر چه چیزی از نظر علی آنرا بوجود آورده یا از نظر علی موجب حفظ آن شده است؟ برای مثال روشن است که روایت مبتنی بر قوانین منطقی از اصول (3) و (4) هیچگونه قید و بندی روی علل باورها قائل نمیشود و همین مسئله برای روایت مبتنی بر قوانین واقعی از اصول (3) و (4) نیز وجود دارد، زیرا، چنانکه توسط مثالهای حالت باوری یا ذهنی نشان داده شد، شرایط قوانین واقعی میتواند بوسیله قوانین هم زمانی یا قوانین ناظر بر اجزأ متقابل برآورده شود. نظر من آن است که عدم حضور شرایط علی موجب شکست اصول پیشین میشود. بسیاری از مثالهای نقضمان بگونهای هستند که باورهای مورد بحث به شکلی عجیب و غریب یا غیرقابل قبول ایجاد شدهاند ؛ مثلاً توسط تحریک تصادفی مغز بوسیله دستان یک جراح مغز، یا بواسطه اعتماد به یک اصل شبه منطقی و غیر قانونی یا با اغفال شدن توسط جوسازی نظام، ایجاد شدهاند. بطور کلی یک راهبرد برای مغلوب ساختن یک اصل توجیه غیر علی، یافتن حالتی است که مقدم آن اصل برآورده شود اما باور مورد نظر توسط یک فرآیند تشکیل باور ناسالم ایجاد شده باشد. نقص فرآیند تشکیل باور ما را متقاعد به این امر میکند که بطور شهودی باور مورد نظر را ناموجه بدانیم. بنابراین اصول صحیح باور موجه، باید اصولی باشند که شرایط علی را لحاظ میکنند که «علت» را بطور جامعی هم برای حافظان یک باور و هم برای تولیدکنندگان یک باور (یعنی فرآیندهایی که استمرار اعتقاد به یک باور را تعین میبخشند یا به تعین بیش از حد آن کمک میکنند)(9) بکار میبریم.
نیاز به شروط علی فقط محدود به اصول بند پایهای نیستند. اصول بازگشتی نیز نیازمند اجزأ علی هستند. میتوان در ابتدا فرض نمود که اصل زیر یک اصل بازگشتی خوب است: «اگرS در زمانT بطور موجهیq را باور کند وq مستلزمP باشد وS در زمانT ،P را باور کند آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.» اما این اصل پذیرفتنی نیست. باورS بهP نمیتواند از شأن توجیهی برخوردار باشد فقط به خاطر این واقعیت کهP نتیجه منطقیq است وS بطور موجهیq را باور دارد. اگر آنچه در زمانT موجب باورS بهP میشود بکلی متفاوت با واقعیت مذکور باشد، باورS بهP میتواند کاملاً ناموجه باشد. همچنین [توجه کنیدکه] اضافه کردن این مقدمه به شروط فوق کهS بطور موجهی باور دارد کهq مستلزمP است، نمیتواند موجب بهبود وضعیت شود. [زیرا] حتی اگرS بطور موجهی باور کند کهq و بطور موجهی باور کند کهq مستلزمP است، ممکن است [اساساً] او این دو باور را کنار هم قرار ندهد وP را بعنوان نتیجه ملاحظات دیگری و کاملاً نامربوط به باورهای قبلی، باور کند. بنابراین بار دیگر میبینیم شروطی که پای علل مناسب یک باور را به میان نمیآورند، نمیتوانند موجه بودن آنرا ضمانت کنند.
[حال ] با پذیرفتن اینکه اصول باور موجه باید به علل باورها ارجاع دهند، چه نوع عللی موجب اعطای توجیه میشوند؟ برای بدست آوردن بصیرتی نسبت به این مسئله برخی از فرآیندهای ناسالم برای تولید باور را، یعنی فرآیندهایی که باور خروجی آنها میتواند در گروه باورهای ناموجه قرارگیرد،از نظر میگذرانیم. بعضی از چنین فرآیندهایی عبارتند از: استدلال مغشوش(confused reasoning) آرزو اندیشیهاwishful thinking))، وابستگی عاطفی نسبت به موضوع(reliance on emotiomal attachment) ظن یا حدس(guess work) صرف و تعمیم عجولانه.(hasty generalization) ویژگی مشترک این فرآیندهای ناسالم چیست؟ همه آنها در ویژگی غیر قابل اعتماد بودن، سهیم هستند: آنها در اغلب اوقات تمایل به تولید باور غلط دارند. در مقابل فرآیندهای تشکیل باور (یا محافظ باور)، که بطور شهودی، شأن توجیهی میبخشند کدامند؟ آنها عبارتند از فرآیندهای ادراک حسی متعارفstandard perceptual process) )، استدلال خوب(good reasoning) و درون نگری .(introspection) به نظر میرسد آنچه این فرآیندها در آن سهیم هستند قابل اعتماد بودن(reliability) است: باورهای خروجی آنها عموماً صادق هستند. پیشنهاد اثباتی [در مقابل سلبی] من این است که شأن توجیهی یک باور، تابعی از اعتماد پذیری فرآیند یا فرآیندهایی است که آنرا تولید کردهاند؛ بطوریکه (بعنوان یک تقریب اولیه) اعتماد پذیری [یک فرآیند ] عبارت است از تمایل یک فرآیند برای تولید باور صادق به جای کاذب.
برای آزمون بیشتر این آموزه، توجه کنید که توجیه یک مفهوم مطلق نیست، اگر چه در اینجا من به خاطر سادگی با آن به عنوان یک مفهوم مطلق برخورد میکنم. ما میتوانیم، وباید بتوانیم، باورهای خاصی را موجهتر از بقیه در نظر بگیریم. به علاوه شهود ما درباره توجیه نسبی با اعتقادمان راجع به اعتماد پذیری نسبی فرآیندهای مولد باور، تأمین میشود.
[به عنوان مثال] باورهای محصول ادارک حسی را در نظر بگیرید: فرض کنید حسن باور دارد که او هم اکنون یک بز کوهی دیده است. ارزیابی ما از [میزان] موجه بودن آن باور به این صورت مشخص میشود که آیا او یک نظر اجمالی، آنهم از یک فاصلة دور، به آن جانور انداخته است یا اینکه از یک فاصله فقط سی یاردی و یک دید خوب آنرا دیده است. باور حالت دوم حسن (به شرط یکسانی همه عوامل دیگر(ceterist paribus) ( موجهتر از باور حالت اول او است و اگر آن باور صادق باشد، آمادهایم که بگوییم در حالت دوم او بیشتر از حالت اول میداند. به نظر میرسد تفاوت بین این دو حالت از این قرار باشد که باورهای دیداری ساخته شده بصورت عجولانه و با یک دید اجمالی یا در حالتی که شیء مورد در نظر در فاصله دوری قرار داشته باشد، بیش از باورهای دیداریای که با یک دید خوب و بدون عجله و در حالتی که شیء مورد نظر در فاصله نسبتاً نزدیکی قرار داشته باشد، تمایل به غلط بودن دارند. مختصر آنکه فرآیندهای دیداری در حالت دوم قابل اعتمادتر از فرآیندهای دیداری در حالت اول هستند. همین نکته برای فرآیندهای حافظهای صدق میکند.باوری که از یک خاطره مبهم و مغشوش موجود در حافظه بدست آمده است از باوری که ناشی از یک خاطره متمایز و روشن در حافظه است کمتر موجهتر است و به همین صورت تمایل ما برای دسته بندی آن باورها به عنوان شناخت متفاوت خواهد بود. در اینجا نیز دلیل این امر مربوط به اعتماد پذیری نسبی فرآیندها است. خاطرات حافظهای مبهم و غیر متمایز عموماً نشانگر(indicator) اعتمادپذیری کمتری از آنچه که واقعاً اتفاق افتاده است هستند. بنابراین باورهای ساخته شده از چنین خاطراتی با احتمال کمتری نسبت به باورهایی که از خاطرات متمایز شکل گرفتهاند، صادق هستند. به علاوه باورهای مبتنی بر استنتاج از موارد مشاهده شده را در نظر بگیرید. باوری درباره یک جمعیت که براساس نمونهگیری تصادفی یا براساس نمونههای دارای تنوع توزیعی، بدست میآید بطور شهودی موجهتر از باوری است که براساس نمونهگیری تبعیضآمیز یا براساس نمونه هایی از یک بخش محدود جمعیت، بدست آمده باشد. باز هم به نظر میرسد که درجة توجیه، تابعی از اعتماد پذیری باشد. استنتاجهای مبتنی بر نمونههای تصادفی یا متنوع نسبت به استنتاجهای مبتنی بر نمونههای غیر متنوع یا غیر تصادفی، تمایل کمتری برای کاذب بودن دارند.
با در نظر گرفتن یک مفهوم مطلق از توجیه، اکنون میتوان پرسید که فرآیند تشکیل باور باید چه اندازه قابل اعتماد باشد تا اینکه باور خروجی آنرا موجه محسوب کنیم. نمیتوان انتظار یک پاسخ دقیق به این سوال داشت. [در واقع] درک ما از توجیه از این لحاظ مبهم است. اما بهنظر میرسد روشن است که اعتماد پذیری کامل لازم نیست. با این همه فرآیندهای تشکیل باوری که گاهی باور غلط تولید میکنند باز هم قابلیت اعطای توجیه دارند. این مطلب از آنجا ناشی میشود که میتوان باورهای موجهی داشت که که کاذبند.
من فرآیندهای تشکیل باور را، [به عنوان] فرآیندهایی توصیف کردهام که «تمایل» به تولید باورهای صادق دارند به جای کاذب. واژة «تمایل» میتواند به فراوانیِ (tendency) [تولید باور صادق] طولانی مدت در حالت واقعی یا به «قابلیت» (propensity) [تولید باور صادق]، یعنی نتایجی که در تحققهای ممکن آن فرآیند میتواند بدست آید، اشاره نماید. [حال ] کدامیک از این حالتها را باید در نظر گرفت؟ متأسفانه به نظر من درک معمولی ما از توجیه در این جنبه نیز مبهم است. در اکثر مواقع فرض میکنیم که فراوانیهای مشاهده شده برای تولید باورهای صادق در مقابل باورهای کاذب، بتواند تقریباً هم در [فراوانیهای] طویل المده در حالت واقعی متعدد و هم در حالتهای مربوط - حالتهایی که در درجه بالایی از واقعگرایایی قرار دارند یا نسبتاً نزدیک با شرایط جهان واقعی هستند. از آنجا که ما معمولاً فرض میکنیم فراوانیها در این دو حالت تقریباً یکسان باشند، هیچ تلاش جمعیای برای تمایز آنها انجام نمیدهیم. [و] از آنجا که هدف از نظریهپردازی من در اینجا، بدست آوردن درکی معمولی از توجیه است و درک معمولی ما از توجیه در این جنبه نیز مبهم است، مناسب است که نظریة [خود] را در این جنبه نیز مبهم رها کنیم.
[در این موقعیت] نیازمند آن هستیم که بیشتر در مورد فرآیند تشکیل باور سخن بگوئیم. بیایید منظور از فرآیند را یک روند یا عملگر تابعیfunctional operation) )در نظر بگیریم ؛ یعنی چیزی که یک سری حالتهای خاص را - بعنوان ورودی - به حالتهای دیگری - بعنوان خروجی - مینگارد. در اینجا خروجیها حالتهای باور کردن فلان یا بهمان گزاره است در یک زمان خاص. براساس این تعبیر، فرآیند یک نوعtype) )است در مقابل نمونه (token) [یا مصداق]. این تعبیر کاملاً [برای نظریه ما] مناسب است از آن جهت که فقط انواع هستند که خواص آماری نظیر تولید باور صادق در هشتاد درصد اوقات، را دارند؛ و دقیقاً چنین خواص آماریای است که اعتماد پذیری یک فرآیند را مشخص میکند. البته ما همچنان میخواهیم از فرآیند بعنوان علت یک باور سخن بگوئیم و گویا انواع در ارائه چنین خاصیتی، خاصیت علت بودن، ناتوان هستند. اما زمانیکه میگوئیم یک باور معلول فلان فرآیند است، و منظور از فرآیند را یک عملگر تابعی در نظر میگیریم، میتوان این سخن را به این معنی گرفت که در زمان مورد بحث، آن باور معلول ورودیهای خاصی از آن فرآیند (و رخ دادن وقایعی «که توسط آنها» عملگرهای تابعی ورودیها را به خروجی مینگارند) است.
چه مثالهایی از فرآیندهای تشکیل باور میتوان ارائه نمود که تعبیر عملگر تابعی بر آنها صدق کند؟ از جمله این مثالها فرآیندهای استدلال کردن هستند که ورودیهای آنها شامل باورهای مقدماتی و فرضیات پذیرفته شده هستند. مثال دیگر، عملگرهای تابعی هستند که ورودیهای آنها شامل علائق، امیدها یا حالتهای عاطفی به اشکال گوناگون (همراه با باورهای مقدماتی) هستند. مثال سوم فرآیند حافظهای است که باورها و تجارب حسی متعلق به زمانهای گذشته را به عنوان ورودی دریافت میکند و به عنوان خروجی باورهایی در زمان بعد [یا هماکنون] تولید میکند. به عنوان مثال یک فرآیند حافظهای میتواند باوری را مبنی بر اینکه لینکلنLincoln) ) در سال 1809 متولد شده است را در زمان 1T بعنوان ورودی دریافت کند و باور به اینکه لینکلن در سال 1809 متولد شده است در زمان 8T تولید کند.
مثال چهارم فرآیندهای ادارک حسی هستند. در این حالت روشن نیست که آیا ورودیها باید شامل حالتهای محیطی، نظیر فاصلة محرک از فاعل شناسا، باشد یا فقط شامل وقایع درونی یا سطح ارگانیسمهای شناختی فاعل شناسا، نظیر تحریک گیرندهها، باشد. بعداً به این نکته باز خواهیم گشت. یک مسئلة سرنوشت ساز در خصوص تحلیلمان [از مفهوم توجیه]، مسئلة درجة کلیت(generality) نوع فرآیند مورد بحث است .
رابطه بین ورودی و خروجی [یعنی فرآیند مربوطه] میتواند بصورت بسیار وسیع(broadly) یا خیلی محدود(narrowly) مشخص شود و درجة [این ] کلیت، تا حدودی، درجه اعتماد پذیری را مشخص خواهد ساخت. یک نوع فرآیند میتواند چنان محدود اختیار شود که فقط یک مورد خاص از آن بوقوع پیوسته باشد و بنابراین آن نوع فرآیند کاملاً قابل اعتماد بوده یا کاملاً غیر قابل اعتماد است. (در این حالت فرض شده است که اعتماد پذیری فقط تابعی از فراوانی [باورهای صادق] در حالت واقعی است). اگر چنین نوع فرآیند محدود انتخاب شود، باورهایی که بطور شهودی موجه نیستند، میتوانند محصول فرآیندهای کاملاً قابل اعتماد بوده و باورهایی که بطور شهودی موجهاند میتوانند محصول فرآیندهای کاملاً غیر قابل اعتماد باشند.
روشن است که درک معمولی، از نوع فرآیندها، آنها را بصورت وسیعی برش میدهد اما من اکنون نمیتوانم یک تحلیل دقیق از اصول شهودیمان ارائه دهم. اگر چه یک پیشنهاد قابل قبول آن است که فرآیندهای مربوط نسبت به محتوا خنثی هستند [= باید باشند]. برای مثال شاید بتوان گفت که فرآیند استنتاجP ، زمانیکه پاسخ پاپ،P را بیان کرده باشد، میتواند مشکلاتی رابرای نظریة ما بوجود اورد. [زیرا] اگر پاپ فرد خطاناپذیری است این فرآیند کاملاً قابل اعتماد خواهد بود. با وجود این نمیتوان باورهای خروجی این فرآیند را موجه دانست. محدودیت خنثی بودن نسبت به محتوا میتواند از این مشکل جلوگیری کند. اگر فرآیندهای مربوط باید باورها (یا دیگر حالات) را با هر محتوایی بپذیرند، فرآیند فوقالذکر فرآیند نخواهد بود زیرا باورهای ورودی آن منحصر به یک محتوای گزارهوار، یعنی، «پاپP را بیان کرده است»، شدهاند.
علاوه بر مسئله کلیت یا تجرید(abstractness) مسئله «قلمرو»(extent) و فرآیندهای تشکیل باور که قبلاً به آن اشاره شد نیز وجود دارد. روشن است که پیشینة علی باورها اغلب شامل وقایعی خارج از ارگانیسم [شناختی ] فاعل شناسا میشود. [در این صورت] آیا چنین وقایعی باید از جمله ورودیهای فرآیندهای تشکیل باور محسوب شوند؟ یا اینکه باید قلمرو فرآیندهای تشکیل باور را به وقایع «شناختی»cognitive) )، یعنی وقایع درون دستگاه عصبی فاعل شناسا، محدود کنیم؟ اگر چه اندکی تردید، من مسیر دوم را برمیگزینم. دلیل اصلیم برای این انتخاب تقریباً از این قرار است که: به نظر میرسد که توجیه تابعی است از چگونگی برخورد فاعل شناسا با ورودیهای محیطی خودش، یعنی تابعی است از سلامت یا نقصان عملگرهایی که به ثبت و تبدیل تحریکات دریافت شده میپردازند. (البته در اینجا منظور از «پرداختن»، یک فعالیت هدفمند نیست، و همچنین محدود به فعالیتهای آگاهانه(conscious) نمیشود.) [بنابراین ] تقریباً ماحصل آنچه گفتیم این است که باور موجه، باوری است که محصول عملگرهای شناختی، بطور غیر فنی، خوب یا موفق باشد! اما عملگرهای «شناختی» در اکثر موارد بعنوان عملگرهای تواناییهای شناختی، یعنی تجهیزات ضبط و تبدیل اطلاعات درون فاعل شناسا، تعبیر میشوند.
با در نظر داشتن این نکات، اکنون میتوانیم اصل بند پایهای زیر را برای باور موجه پیشنهاد کنیم: (5) اگر باورS بهP در زمانT محصول یک فرآیند تشکیل باور شناختی قابل اعتماد باشد آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
از آنجا که «فرآیندهای تشکیل باور قابل اعتماد» در قالب تعبیراتی مانند باور، صدق، فراوانی آماری و غیره تعریف شده است لذا یک تعبیر معرفتی نیست و بنابراین اصل (5) یک بند پایة قابل قبول است.
به نظر میرسد که گویا اصل (5) نوید آن را میدهد که نه تنها یک بند پایه موفق باشد بلکه، جز برای بند بازگشتی، تنها اصل مورد نیاز [مشکل تحلیل ما از توجیه] برای همه حالتها باشد. به عبارت دیگر به نظر میرسد که گویا شرط لازم و کافی برای موجه بودن یک باور آن است که توسط فرآیندهای تشکیل باور شناختی قابل اعتماد تولید شده باشد. اما با تعریف موقتی ما از «اعتماد پذیری» این نتیجهگیری کاملاً صحیح نیست.
از تعریف موقتی ما نتیجه میشود که فرآیند استدلال قابل اعتماد است فقط اگر عموماً باورهایی تولید کند که صادق باشند و بطور مشابه یک فرآیندِ حافظه قابل اعتماد است فقط اگر عموماً باورهای صادقی تولید نماید. اما این شروط [برای اعتمادپذیری فرآیندهای مذکور] خیلی قوی هستند. از فرآیند استدلال کردن نمیتوان انتظار داشت باور صادق تولید کند، اگر مقدمات کاذب در آن به کار برده شود. و از فرآیند حافظهای نمیتوان انتظار داشت باور صادق تولید کند، اگر باورهای اصلیای که این فرآیند درصدد حفظ آنها است کاذب باشند. در این صورت آنچه برای استدلال کردن و حافظه نیاز داریم، مفهوم «اعتماد پذیری مشروط»conditional ) reliability) است. یک فرآیند بطور مشروط قابل اعتماد است اگر بخش مناسبی از باورهای خروجی آن صادق باشد، با فرض اینکه باورهای ورودی آن صادقاند.
با در نظر داشتن این نکته، میتوانیم فرآیندهای شناختی مستقل از باور [ورودی] فرآیندهای شناختی وابسته به باور [ورودی ] را از یکدیگر متمایز کنیم. فرآیندهای دسته اول فرآیندهایی هستند که ورودیهای آنها حالتهای باوری هستند..(10) و فرآیندهای دسته دوم فرآیندهایی هستند که هیچکدام از ورودیهای آنها حالتهای باوری نیستند. در این صورت میتوانیم دو اصل زیر را جایگزین اصل (5) کنیم ؛ اولی بعنوان اصل بندپایهای و دومی بهعنوان اصل بند بازگشتی.
(6A) اگر باورS بهP در زمان T (مستقیماً) محصول یک فرآیند مستقل از باور باشد که (بطور غیر مشروط) قابل اعتماد است، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
(6B) اگر باورS بهP در زمان T (مستقیماً) محصول یک فرآیند وابسته به باور باشد که (لااقل) بطور مشروط قابل اعتماد است و اگر (همه) باورهایی که این فرآیند برای تولید باورS بهP در زمانT بر روی آنها عمل میکند، خودشان موجه باشند، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.(11)
اگر به(6B) و(6A) بند محدود کنندة متعارفی بیافزاییم، یک نظریه کامل از باور موجه خواهیم داشت. این نظریه فی الجمله میگوید یک باور موجه است اگر و تنها اگر «درست ساخت»well formed) )، باشد یعنی اینکه یک پیشینة [مطلقاً] قابل اعتماد و یا بطور مشروط قابل اعتماد از عملگرهای شناختی داشته باشد. (از آنجا که یک باور قدیمی ممکن است تعین بیش از حد داشته باشد این امکان وجود دارد که آن باور دارای چندین شجرهنامة(ancestral trees) مجزا باشد. نیازی نیست که همه آنها از فرآیندهای [مطلقاً] قابل اعتماد یا بطور مشروط قابل اعتماد بوجود آمده باشد بلکه دست کم یکی از این شجرهنامهها باید تماماً از فرآیندهای [مطلقاً] قابل اعتماد یا بطور مشروط قابل اعتماد بدست آمده باشد.
با توجه به مطالب فوق، این نظریة باور موجه که در اینجا پیشنهاد شده است یک نظریه تاریخی یا تکوینی است. این نظریه در تضاد با رهیافت غالب به باور موجه است، رهیافتی که مولد گونهای از نظریات (باوام گرفتن از روبرت نوزیک) به نام نظریههای «برش از زمان حاضر» (current time slice) است. نظریة برش از زمان حاضر شأن توجیهی یک باور را بطور کامل تابعِ چیزی قرار میدهد که در زمان [حصول] آن باور برای فاعل شناسا صادق است. [درحالیکه] نظریه تاریخی شأن توجیهی یک باور را وابسته به پیشینه تاریخی آن میداند. از آنجا که نظریة [مبتنی بر پیشینه] تاریخی من بر اعتماد پذیری فرآیندهای تولید باور تاکید دارد، میتوانیم آنرا [نظریة] «اصالت اعتمادپذیری تاریخی»historical ) reliabilism) بنامیم.
آشکارترین مثالها در زمینه نظریههای برش از زمان حاضر، نظریههای مبناگروانه «دکارتی» هستند که همگی توجیهی را (دست کم برای گزارههای ممکن الصدق) تا حالتهای ذهنی جاری دنبال میکند. هر چند انواع معمول نظریههای انسجامی نیز به همین صورت نظریههای برش از زمان حاضر هستند زیرا، آنها نیز شأن توجیهی یک باور را کاملاً تابعی از وضع و حال جاری در نظر میگیرند. اما برای نظریههای انسجامی این حالتهای جاری شامل همة باورهای دیگر فاعل شناسا میشود، بطوریکه نمیتوان این گونه نظریات را مرتبط با مبناگروی دکارتی دانست. آیا تا کنون نظریههای تاریخی وجود داشتهاند؟ در بین فلاسفه معاصر، کواین(Quine) و پوپر Popper))، معرفتشناسی تاریخی را مد نظر داشتهاند، اگر چه مفهوم توجیه را بطور آشکار تحلیل نکردهاند. در بین فلاسفه قدیمیتر به نظر میرسد که لاکLock) )و هیوم(Hume) نظریههای تکوینی مشابهی داشتهاند، هر چند به گمان من نظریههای تکوینی آنها فقط مربوط به ایدهها(Ideas) بود، نه معرفت و توجیه. اما نظریة یادآوری افلاطون یک مثال خوب از نظریه تکوینی معرفت است(12) و میتوان گفت هگل(Hegel) و دیویی [ Dewey))نیز] معرفتشناسی تکوینی داشتهاند (اگر بتوان گفت که هگل یک معرفتشناسی روشن داشته است).
نظریهای که در قالب بندهای6A) )،(6B) بیان شد میتواند بعنوان یک نوع نظریه «مبناگروی» (Foundationalism) ملاحظه شود زیرا، دارای ساختار بازگشتی است. تا آنجا که خواننده چگونگی تفاوت این شکل متفاوت(diachronic) از مبناگروی را با شکل دکارتی یا دیگر اشکال هماهنگ با مبناگروی در نظر داشته باشد من اعتراضی به این قرائت ندارم.
نظریههای برش از زمان حاضر بطور مشخص فرض میکنند که شأن توجیهی یک باور عبارت از چیزی است که فاعل شناسا میتواند در زمان [حصول ] آن باور، بداند یا اظهار کند. به عنوان مثال این بیان توسط چیزم (1977، صفحات 17 و 114-116) تصریح شده است. [اما] نظریه تاریخیای که من بیان کردهام فاقد چنین فرضی است. واقعیات بسیاری در مورد یک فاعل شناسا وجود دارد که او «دسترسی ویژهای» به آنها ندارد و من شأن توجیهی باورهای وی را بعنوان یکی از واقعیات در نظر میگیرم. [البته] این بدان معنی نیست که ضرورتاً فاعل شناسا در هر زمانی از شأن توجیهی باورهای موجودش بی اطلاع باشد. [بلکه] فقط انکار آن است که ضرورتاً فاعل شناسا معرفت، یا باور صادقی، در مورد شأن توجیهی باورهایش دارد، یا میتواند بدست بیاورد.
اگر میتوانیم معرفت داشته باشیم بدون آنکه بدانیم که معرفت داریم که میدانیم، بنابراین میتوانیم باور موجه داشته باشیم بدون آنکه بدانیم آن باور، موجه است (یا بطور موجهی باور کنیم که باور مذکور موجه است).
حالت مشخصی که در آن یک باور موجه است بدون آنکه فاعل شناسا بداند آن باور موجه است، حالتی است که شاهد اصلی باوری بواسطه زمان زیادی که از اکتساب آن گذشته، فراموش شده است! اگر شاهد اصلی [برای توجیه] ضروری باشد، باور اولیة فاعل شناسا موجه بوده است و این شأن توجیهی ممکن است در حافظه فاعل شناسا حفظ شده باشد. اما از آنجا که فاعل شناسا درست به خاطر ندارد که چرا یا چگونه او به آن باور رسیده است، ممکن است نداند که باور مذکور موجه است. [در این صورت] اگر اکنون در مورد توجیه باورش از او سئوال شود، ممکن است چیزی به خاطر نیاورد. با وجود این باور او موجه است، اگر چه نتواند این توجیه را اثبات کند یا نشان دهد.
نظریه تاریخی باور موجه که من از آن دفاع میکنم در اصل مرتبط با نظریه علی معرفتcausal theory of ) Knowing) است که دربخش 4 ارائه شد.(13) وقتی در آغاز این مقاله من اشاره کردم که نظریه باور موجه من، بین توجیه و شناخت رابطه بسیار نزدیکی برقرار میکند، نظریه شناخت مذکور را در نظر داشتم. باورهای موجه، بهعنوان بخشی از شناخت، دارای تاریخچههای مناسبی هستند، اما ممکن است به خاطر کاذب بودنشان یا برآورده نکردن شرایط معرفت - از آن نوع شرایطی که بعد از مقاله گتیه مطرح شد - شناخت محسوب نشوند.
یک شکل متفاوت برای درک تاریخی از باور موجه وجود دارد که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست. این شکل متفاوت را میتوان به این صورت معرفی نمود: فرض کنیدS در زمان 0T دارای مجموعهای از باورها بنام B است که برخی از این باورها ناموجهاند. شخصS بین 0T و 1T براساس استدلالی از تمام مجموعهB ،P را استنتاج میکند و در زمان 1T،P را میپذیرد. فرآیند استدلالی او یک فرآیند کاملاً صحیح است و یا بهعبارت دیگر بطور مشروط قابل اعتماد است. جنبهای از این کار، یا برداشتی از آن وجود دارد که وسوسه میشویم بگوئیم باورS بهP در زمان 1T موجه است. [و] به هر حال این وسوسه وجود دارد که بگوئیم آن شخص در باور بهP ، در زمان 1T موجه است. [زیرا] او نسبت به وضعیت شناختی اولیهاش کاری را انجام داده که از او انتظار میرفته است: انتقال از وضعیت شناختی اش، در زمان 0T، به وضعیت شناختی، در زمان 1T، کاملاً صحیح است. اگرچه ممکن است این شکل از توجیه را بپذیریم - که میتوان آنرا اعتمادپذیری مرحله نهاییterminal- ) phase relizbilism) نامید - ولی این، آن نوع توجیهی نیست که رابطه نزدیکی با شناخت داشته باشد. برای معرفت به گزارهP ، کافی نیست که مرحله نهایی فرآیندی که منتهی به باورP شده است صحت داشته باشد. [بلکه] همچنین لازم است که یک تاریخچه کامل از فرآیندها [ی منتهی به آن باور] صحت داشته باشند. (یعنی [مطلقاً] قابل اعتماد یا بطور مشروط قابل اعتماد باشند).
حال به نظریه تاریخی باز میگردیم. در بخش بعدی مقاله، میخواهم دلایلی برای تقویت بیشتر آن ارائه کنم. [اما] قبل از ملاحظه این دلایل قصد دارم دو ایراد کاملاً متفاوت به این نظریه را باز بینی نمایم.
ایراد اول آن است که منتقد میتواند بگوید برخی از باورهای موجه، شأن توجیهی خود را از پیشینه علیشان بدست نیاوردهاند. بویژه ممکن است اظهار شود که باورهایی در مورد حالتهای پدیداری جاری یک شخص و باورهای شهودی درباره روابط مفهومی یا منطقی ابتدایی، شأن توجیهی خود را به این صورت حاصل نمیکنند. [حقیت آن است که ] این مثالها مرا متقاعد نمیکند. به اعتقاد من درون نگری میتواند بعنوان شکلی از بازنگری ملاحظه شود. بنابراین باور موجه من «اکنون درد دارم» شأن توجیه خود را از پیشینة علی، اگر چه مختصر [اما]، مربوط [به خود] دریافت میکند.(14) درک روابط مفهومی یا منطقی نیز فرآیندی است که زمان [خاصی را] به خود اختصاص میدهد. فرآیندهای روانشناختی «فهمیدن» یا «شهود کردن» یک حقیقت منطقی ساده، بسیار سریع است و ما نمیتوانیم با درون نگری، آن را به اجزأ سازنده تقسیم کنیم. با وجود این، عملگرهای ذهنیای وجود دارند که در این رابطه عمل میکنند؛ همچنان که عملگرهای ذهنیای وجود دارند که در دانشمند حواس پرت رخ میدهند ولی او قادر نیست که فرآیندهای محاسباتی را که در واقع به کار میروند به زبان بیاورد.
دومین ایراد به اصالت اعتمادپذیری تاریخی به جای تمرکز بر روی عنصر پیشینهای یا علی برروی عنصر اعتماد پذیری متمرکز میشود. از آنجا که این نظریه برای پوشش همه حالتهای ممکن قصد شده است، به نظر میرسد که میتوان از این نظریه چنین نتیجه گرفت که برای هر فرآیند شناختیc ، اگرc در جهان ممکن قابل اعتماد باشد، آنگاه هر باوری درW که محصولc باشد، موجه است. اما به راحتی میتوان یک مثال نقض برای این نتیجهگیری ارائه نمود. مطمئناً میتوانیم جهان ممکنی را تصور کنیم که آرزو اندیشی در آن جهان یک فرآیند قابل اعتماد باشد. [برای این منظور] میتوان جهان ممکنی را تصور نمود که یک شیطان خیرخواه بنحوی ترتیب امور را میدهد [یا اشیأ جهان را مرتب میسازد] که باروهایی که توسط آرزواندیشی ساخته شده است عموماً صادق میشوند. این امر موجب خواهد شد که آرزو اندیشی در آن جهان ممکن یک فرآیند قابل اعتماد شود، اما مطمئناً نمیخواهیم باورهای محصول فرآیند آرزو اندیشی را موجه بدانیم.
چند راه ممکن برای پاسخ به این مورد وجود دارد ولی من مطمئن نیستم که کدام پاسخ بهترین است؛ به این دلیل که شهودهای خودم (تمامی افرادی که با آنها مشورت کردهام) [در این مورد] کاملاً روشن نیست. یک احتمال این است که بگوئیم در جهان ممکن متصور، باورهایی که محصول آرزو اندیشی هستند، موجهاند. به عبارت دیگر این ادعا که آرزو اندیشی، بطور شهودی، به هیچ وجه نمیتواند توجیه فراهم کند، رد میشود.(15)
اما برای آنها که احساس میکنند آرزو اندیشی، حتی در آن جهان متصور، نمیتواند توجیه فراهم کند دو راه وجود دارد. پیشنهاد اول آن است که بگوییم معیار مناسب برای توجیه عبارت است از قابلیت یک فرآیند برای تولید باورهای صادق در یک محیط [یا جهان] دست کاری نشده؛ محیطی که در آن هیچ ترتیب هدفمندی از [اشیأ] جهان، مطابق یا متعارض با باورهای ساخته شده، وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر، شایستگی یک فرآیند تشکیل باور فقط تابعی از موفقیت آن در وضعیتهای طبیعی باشد نه وضعیتهایی از آن نوع که شیطان خیرخواه یا بدخواه یا هر موجود فریب کار دیگری، درگیر آن هستند. اگر نظریة، خود را بگونهای بازسازی کنیم که شامل این اصلاح باشد، مثال نقض فوق دفع میشود.
راه دیگر آن است که از نظریة، خود تعبیری دیگر نموده و یا به این صورت آنرا بازسازی کنیم: بهجای گفتن اینکه یک باور در جهان ممکنW موجه است اگر و تنها اگر محصول فرآیند شناختیای باشد که درW قابل اعتماد است، میتوانیم نظریه رابه این صورت تفسیر کنیم که یک باور جهان ممکنW موجه است اگر و تنها اگر محصول فرآیند شناختیای باشد که در جهان ما قابل اعتماد باشد. مختصر آنکه درک ما از توجیه به این صورت حاصل میشود که ما فرآیندهای شناختی خاصی را در جهان واقعی در نظر میگیریم و باورهایی در مورد آنها میسازیم مبنی بر اینکه آن فرآیندها قابل اعتمادند. در این صورت فرآیندهایی که به باور ما قابل اعتمادند، فرآیند مسبب توجیه هستند. در مورد باورهای فرضیهای [نیز ] به نوبه خود آنها را موجه میدانیم اگر و تنها اگر محصول فرآیندهایی باشند که قبلاً بعنوان فرآیندهای مسبب توجیه، یا فرآیندهای بسیار مشابه با آن، انتخاب شدهاند. از آنجا که آرزواندیشی در بین این فرآیندها نیست، باور ساخته شده توسط آرزواندیشی در جهان ممکن W نمیتواند موجه باشد، حتی اگر آرزواندیشی درW قابل اعتماد باشد. مطمئن نیستم که این یک بازسازی صحیح از طرح مفهومی شهودیمان باشد اما میتواند با وضعیت شیطان خیرخواه سازگار باشد؛ دست کم اگر حرف حسابی این تعبیراین باشد که باورهای محصول آرزواندیشی موجه نیستند.
اما حتی اگر این راهبرد را بپذیریم باز هم یک مشکل باقی میماند و آن اینکه فرض کنید آرزو اندیشی به ناگاه در جهان واقعی قابل اعتماد شود(16)! [مثلاً] این امر میتواند به این دلیل باشد که فی الحال بدون اطلاع ما، شیطان خیرخواهی که تا بحال تنبل بوده، یکدفعه بخواهد شروع به ترتیب دادن اشیأ نماید بطوریکه آرزوهای ما درست از آب در آید. [در اینصورت] استفاده طولانی مدت از آرزو اندیشی بسیار خوب خواهد بود و حتی از تفسیر جدید نظریه نیز نتیجه خواهد شد که باورهای محصول آرزو اندیشی (در جهان ما) موجهاند. ولی این نتیجهگیری با حکم شهودی، در مورد موضوع، مغایر است.
شاید درسی که از این مسئله میتوان گرفت این است که شکل متعارف یک «تحلیل مفهومی» محدودیتهای خود را دارد. اجازه دهید این شکل تحلیل را رهاکنیم و سعی کنیم بیان بهتری از اهدافمان و نظریهای که در درصدد برآوردن آن اهداف است ارائه دهیم. آنچه ما واقعاً میخواهیم، توضیح این سئوال است که چرا ما باورهای خاصی را موجه محسوب میکنیم، یا میتوانیم موجه محسوب کنیم، و بقیه باورها را غیر موجه. چنین توضیحی باید به باورهای ما در مورد اعتمادپذیری ارجاع دهد نه به واقعیات. دلیل اینکه ما [بعضی] باورها را موجه میدانیم این است که آنها توسط فرآیندهای تشکیل باوری تولید شدهاند که ما به قابل اعتماد بودن آنها باور داریم. ممکن است باور ما درباره اینکه کدامیک از فرآیندهای تشکیل باور قابل اعتماد هستند، خطا باشد اما این امر کفایت آن توضیح را زیر سئوال نمیبرد. [بنابراین] از آنجا که ما باور داریم آرزو اندیشی فرآیند تشکیل باور قابل اعتمادی نیست باورهای تولید شده توسط آرزو اندیشی را ناموجه به حساب میآوریم. در اینصورت آنچه مهم است، باور ما در مورد آرزو اندیشی است نه آنچه (در دراز مدت) درباره آرزو اندیشی صادق است. من مطمئن نیستم که چگونه میتوان این نکته را در شکل متعارف تحلیل مفهومی بیان نمود، اما این یک نکتة مهم در فهم نظریه به حساب میآید.
III
اما اکنون به [همان] شکل متعارف از تحلیل مفهومی باز میگردیم و ایراد جدیدی را ملاحظه میکنیم که ما را ملزم به تجدید نظر در نظریهای میکند که تاکنون پیشنهاد نمودهایم. مطابق با نظریة ما یک باور موجه است، هر گاه توسط فرآیندی تولید شده باشد که یا در واقعِ امر قابل اعتماد است یا اینکه ما به قابل اعتماد بودن آن باور داریم. اما فرض کنید در حالیکه یکی از باورهایS این شرط را برآورده میکند،S هیچ دلیلی برای باور به اینکه آن باور شرایط مذکور را برآورده میکند، در دست ندارد. از این بدتر، فرض کنیدS دلایلی در دست دارد برای باور به اینکه باور مذکور توسط فرآیند غیر قابل اعتمادی تولید شده است (اگرچه در واقع امر پیشینة علی آن باور کاملاً قابل اعتماد است). آیا تحت این شرایط نمیتوان گفت که باورS ناموجه است؟ [در صورت جواب مثبت] این امر نشان میدهد تحلیلی که تاکنون صورت بندی نمودهایم اشتباه است.
فرض کنید از طریق یک منبع کاملاً قابل اعتماد به حسن گفته شده است که تقریباً همه اعضأ مجموعه خاصی از باورهایش غلط هستند. والدین او این داستان کاملاً دروغ را سرهم کردهاند که حسن، زمانیکه هفت سال داشته است دچار فراموشی شده است ولی بعداً یکسری شبه خاطرات از آن دوره برای خود ساخته است. اگر چه حسن به حرف والدین خود گوش میدهد و دلایل خوبی برای اعتماد به آنها دارد، [ولی همچنان ] به باور خاطرات ظاهری مربوط به دوران هفت سالگی خود اصرار میکند. آیا این باورهای حافظهای موجهاند؟ بطور شهودی این باورها موجه نیستند اما از آنجا که این باورها محصول خاطرات واقعی و ادراکات حسی اصیل هستند، که فرآیندهای کاملاً قابل اعتمادی هستند، بنابر نظریه ما این باورها موجهاند. آیا میتوان بهگونهای در نظریه تجدید نظر نمود که این مشکل حل شود؟ یک پیشنهاد بدیهی این است که [بگوئیم] اعتماد پذیری واقعی پیشینه باورها برای توجیه کافی نیستند؛ [بلکه] افزون بر این، فاعل شناسا باید در باور به اینکه پیشینه باورهایش قابل اعتماد هستند، موجه باشد. بنابراین برای مثال میتوان(6A) را با (7) جایگزین نمود. (به خاطر سادگی بعضی جزئیات تحلیل پیشین را نادیده گرفتهام).
(7) اگر باورS بهP در زمانT محصول یک فرآیند شناختی باشد وS بهطور موجهی در زمانT باور کند که باورش بهP محصول چنان فرآیندی است، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
اما واضح است که (7) نمیتواند یک بند پایه باشد زیرا مقدم آن شامل عبارت معرفتی بهطور موجهی است. یک تجدید نظر کمی ضعیفتر، بطوریکه مشکل فوق پدید نیاید میتواند بصورت زیر باشد:
(8) اگر باورS بهP در زمانT توسط یک فرآیند شناختی قابل اعتماد تولید شده باشد وS در زمانT باور کند که باورش بهP محصول چنان فرآیندی است، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
اما این اصل [هم ] نمیتواند وظیفه درخواستی را انجام دهد. فرض کنید حسن باور دارد که باورهای حافظهای او، برخلاف تمام گواهیهای متضاد (موثق) والدینش، بطور قابل اعتماد تولید شدهاند. [در این صورت] اصل (8) ارضأ میشود ولی نمیتوانیم بگوئیم که آن باورها موجهاند.
تلاش بعد، اصل (9) است که از (8) قویتر است و برخلاف (7) از نظر ظاهری نیز بهعنوان بند پایه قابل قبول است.
(9) اگر باورS بهP در زمانT توسط یک فرآیند شناختی قابل اعتماد تولید شده باشد وS در زمانT باور کند که باور او بهP محصول چنان فرآیندی است واین فرا باور (meta belief) توسط یک فرآیند شناختی قابل اعتماد تولید شده باشد، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
اولین ایراد به (9) این است که به غلط موجودات غیر فکور- (unreflective) موجوداتی نظیر حیوانات، کودکان و کسانی که هیچ باوری در مورد پیدایش باورهایشان ندارند - را از داشتن باور موجه محروم میکند. اگر کسی با من در این عقیده شریک است که باور موجه، لااقل بطور تقریبی، باوری درست ساخت است، مطمئناً حیوانات و کودکان نیز میتوانند باور موجه داشته باشند.
مشکل دوم در مورد (9) اساساً به معقولیت آن مربوط میشود. از آنجا که (9) بهعنوان جانشینی برای6A) ) پیشنهاد شده است، [از (9)] نتیجه میشود که اعتماد پذیری پیشینة شناختی یک باور آنرا موجه نمیکند بلکه این اعتماد پذیری پیشینة فراباور است که به باور مرتبه اول توجیه میبخشد. آیا چنین نتیجهای الزامآور است؟ شاید کسی ایدة تأثیر از بالا به پایین(trickle-down) را پذیرفته باشد: اگر یک باور مرتبه 1n + موجه باشد، توجیه آن به باوری در مرتبهn سرایت میکند. اما حتی اگر این ایده صحیح باشد، در اینجا کمکی به مانمیکند. [زیرا] هیچ ضمانتی برای برآورده کردن مقدم اصل (9) نسبت به موجه بودن فرا باور وجود ندارد.
برای بدست آوردن اصلاحیه بهتری از نظریه خود، بیایید مورد حسن را دوباره بررسی کنیم. حسن شواهد قویای علیه گزارههای خاصی در رابطه باگذشتهاش دارد. او از این شواهد استفاده نمیکند. اما اگر بهنحو مناسبی از آنها استفاده میکرد، باید باور به گزارههای مذکور را متوقف میکرد. اکنون استفاده مناسب از شواهد [نیز] میتواند یک مورد خاص از فرآیندِ (بهطور مشروط) قابل اعتماد باشد. بنابراین آنچه میتوان درباره حسن گفت این است که او در استفاده از فرآیندِ (بطور مشروط) قابل اعتمادی که میتوانسته و میبایست استفاده میکرده، با شکست مواجه شده است. در واقع اگر او از این فرآیند استفاده کرده بود، وضعیت عقیدتیش بدتر میشد: باورهای صادقی را با احکامی پا در هوا عوض میکرد. با این همه او در حالت مورد نظر نمیتوانسته از این قضیه با اطلاع شود و در انجام امری که از نظر معرفتی باید انجام میداده موفق نبوده است. تشخیص این امر موجبات یک تغییراساسی در نظریة ما را فراهم میآورد. شأن توجیهی یک باور فقط تابعی از فرآیندهای شناختی که بطور واقعی برای تولید آن بکار رفتهاند، نیست [بلکه] همچنین تابعی از فرآیندهایی است که میتوانسته و میباید بکار گرفته شوند.
با در نظر داشتن این نکته، میتوانیم موقتاً اصلاحیه زیر را برای نظریة خود پیشنهاد کنیم، که [البته] باز هم روی اصل بند پایهای تمرکز میکنیم و به منظور سهولت کار جزئیات خاص را حذف میکنیم.
(10) اگر باورS بهP در زمانT محصول یک فرآیند شناختی قابل اعتماد باشد و هیچ فرآیند [مطلقاً] قابل اعتماد یا بطور مشروط قابل اعتماد دسترسپذیری برایS وجود نداشته باشد که اگر استفاده از آن فرآیند، افزون بر فرآیندی که واقعاً استفاده شده، موجب شود کهS در زمانT ،P را باور نکند، آنگاه باورS بهP در زمانT موجه است.
مشکلات چندی برای این پیشنهاد نیز وجود دارد. اولین مشکل مشکلی فنی است. استفاده [هم زمان] از فرآیند تشکیل باور (یا تشکیل یک حالت عقیدتی) اضافی و فرآیند اصلی ممکن نیست، اگر فرآیند اضافی منتهی به حالت عقیدتی متفاوتی شود [زیرا] نمیبایست به هیچ وجه از فرآیند اصلی استفاده شده باشد. بنابراین به صورتبندی کمی متفاوتتر برای وضعیتهای مقرر مربوط نیاز داریم. اما از آنجا که ایدة اصلی بهطور معقولی روشن است، من سعی ندارم در اینجا صورتبندی را تغییر دهم. مشکل دوم مربوط به مفهوم فرآیند تشکیل باور (یا تشکیل حالت عقیدتی) دسترسپذیر است. چه چیزی یک فرآیند را برای فاعل شناسا «دسترسپذیر» میکند؟ آیا روشهای علمی برای افرادی که در دوران ماقبل علمی میزیستهاند دسترسپذیر بودهاند؟ این سخن نامعقول به نظر میرسد که باید همه فرآیندهای دسترسپذیر استفاده شوند؛ دست کم اگر آن فرآیندها مشتمل بر فرآیندهایی مانند شواهد جدید رو به افزایش باشند.مطمئناً گاهی اوقات میتوان باوری را موجه دانست هر چند شواهد اضافی در حال افزایش حکم به گرایش عقیدتی متفاوتی دهند. به نظر من در اینجا آنچه باید درنظر داشته باشیم فرآیندهای اضافیای است که شواهدی را که قبلاً بدست آمدهاند، به خاطرمان میآورد و آن شواهد و استلزامات این شواهد و خواص دیگر آنرا تعیین [= ارزیابی] میکند، به خاطر آوردن شواهدی است که قبلاً بدست آمدهاند، استلزامات این شواهد و خواص دیگر آنهاست. [اما به هر حال] ماهیت فرآیندهای اضافی بهنوعی مبهم است ولی در اینجا درک معمولی ما از توجیه هم مبهم است بنابراین مناسب است که تحلیل ما نیز همان شکل از ابهام را نمایش دهد.
این توضیح طرح برداشتی ما از باور موجه را تکمیل میکند اما قبل از نتیجهگیری، ذکر یک نکته بسیار ضروری است. یک کاربرد مهم از [لفظ] «موجه» وجود دارد که از این برداشت بدست نمیآید ولی از یک برداشت بسیار نزدیک با برداشت ما میتوان آنرا به چنگ آورد.
یک استفاده از [لفظ] موجه وجود دارد که دراین استفاده فرض بر آن نیست که باوری وجود دارد و آن باور موجه است یا به عبارت دیگر چنین چیزی از آن فقط نتیجه نمیشود. برای مثال اگرS میخواهد تصمیم بگیرد که آیاP را باور کند یا خیر و نظر ما را جویا باشد، ممکن است به او بگوئیم که باور بهP موجه است. [ولی] بدینوسیله از گفته ما نتیجه نمیشود که او دارای باوری موجه است زیرا میدانیم او باز هم در تصمیم خود مردد میماند. منظور ما تقریباً این است که او میتواند یا میباید موجه باشد اگر بخواهد P را باور کند. این شأن توجیهی که ما در اینجا نسبت دادهایم نمیتواند تابعی از علل باور بهP باشد زیرا [هنوز] هیچ باوری از جانبS بهP صورت نگرفته است. بنابراین برداشتی از توجیه که ما تا بحال ارائه دادهایم نمیتواند این کاربرد از «موجه» را تحلیل کند. (از این سخن نتیجه نمیشود که این کاربرد از «موجه» هیچ ارتباطی با پیشینه علی ندارد. کاربرد مناسب این لفظ میتواند وابسته به پیشینه علی حالت شناختی فاعل شناسا باشد، اگر چه به پیشینه علی باور او به P وابسته نباشد).
اکنون میتوان دو کاربرد از «موجه» را از یکدیگر متمایز نمود: کاربرد مابعدی (ex post) [باور] و کاربرد ما (ex ante)[باور]. کاربرد زمانی واقع میشود که باوری وجود داشته باشد و در مورد آن باور گوئیم که موجه (یا ناموجه) است. کاربرد ماقبلی زمانی حادث میشود که چنین باوری وجود نداشته باشد یا بخواهیم این سئوال را که آیا چنین باوری وجود دارد یا خیر، را نادیده بگیریم. در این حالت مستقل از حالت عقیدتیS در برابرP ، در موردS گوئیمP گزارهای است که باور آن برای او مناسب (یا نامناسب) است.(17)
از آنجا که ما برداشتی از توجیه مابعدی ارائه نمودهایم، کفایت آن برداشت در صورتی باقی خواهند ماند که بتوانیم توجیه ماقبلی را [نیز ] در قالب آن تحلیل کنیم. به اعتقاد من چنین تحلیلی هم اکنون در دست ما استS . در باور بهP در زمانT بطور ماقبلی موجه است، فقط وقتی که وضعیت شناختی کلی او در زمانT بگونهای باشد که از آن وضعیت بنحوی به وضعیت باور بهP برود که بتواند بطور مابعدی موجه باشد. بطور دقیقتر او در باور بهP بطور ماقبلی موجه است فقط وقتی که یک عملگر تشکیل باور قابل اعتماد دسترسپذیر برای او وجود داشته باشد، بطوریکه استعمال آن عملگر بر روی حالت شناختی کلی او در زمانT ، تقریباً به شکل مستقیمی، منجر به باور بهP شود و این باور بطور مابعدی موجه باشد. آنچه بهنحو صوری گفتیم میتواند بصورت زیر بیان شود:
(11) شخصS در زمانT بهنحو ماقبلی در باور بهP موجه است اگر و تنها اگر یک عملگر تشکیل باور قابل اعتماد دسترسپذیر برایS وجود داشته باشد بطوریکه اگرS آن عملگر را بر روی حالت شناختی خود استعمال کند، بتواند در زمان T ,S (برایS به اندازه کافی کوچکP ( را باور کند و این باور بتواند بطور مابعدی موجه باشد.
برای آنکه تحلیل (11) برآورده شود، باید حالت شناختی کلی در زمانT یک پیشینه علی مناسب داشته باشد. بنابراین (11) تلویحاً یک برداشت تاریخی از توجیه ماقبلی است.
چنانکه ملاحظه شد قسمت اعظم این مقاله به توجیه مابعدی تخصیص داده شد. اگر کسی به رابطه بین توجیه و شناخت علاقمند است، تحلیل این شکل از توجیه، تحلیل مناسبی است زیرا آنچه برای معرفت به یک گزاره مهم است این است که آیا باور بالفعل به یک گزاره وجود دارد که موجه باشد یا خیر. به هر حال از آنجا که بسیاری از معرفت شناسان به توجیه ماقبلی توجه دارند، برای یک نظریه جامع از توجیه شایسته است که یک برداشت برای آن مفهوم هم مهیا کند. نظریه ما بطور کاملاً طبیعی این امر را انجام میدهد زیرا برداشت توجیه ماقبلی مستقیماً از توجیه ما بعدی نتیجه میشود.
پینوشتها
. مشخصات کتابشناختی این مقاله:
. از آنجا که این مقاله از کتاب مذکور، hiaisons (گلدمن 1992) انتخاب شده است در متن اصلی بهجای نام مقالات شمارة فصول آمده بود که مترجم با اطلاع از این مطلب، نام مقالات را در ترجمه آورده است.
1. تحقیق درباره این مقاله از زمانی آغاز شد که اینجانب از اعضای بنیاد یادبود جان سیمون گوگنهایم و عضو مرکز ، مارک(JohnSimonGuggenheimMemorical Foundation) مطالعات پیشرفته در علوم رفتاری بودم. به خاطر حمایتهایشان از همة آنها متشکرم. اینجانب از نظرات و انتقادات هولی اسمیت وHolly Smith) )کاپلان Mark Kaplan))، فرد اشمیتFred Schmitt) )، استفان استیچ(Stephen stich) بسیاری افراد دیگر در دانشگاههای متفاوت که قبلاً پیشنویس مقاله را خواندهاند، بهرههای فراوان بردهام.
2. توجه داشته باشید که انتخاب یک شکل بازگشتی، دلائل له یا علیه یک نظریه خاص را تحت تاثیر قرار نمیدهد. شکل بازگشتی کاملاً عام و عمومی است. بخصوص یک مجموعه صریح از شرایط لازم و کافی یکی از موارد خاص شکل بازگشتی است؛ شکلی که هیچ بند بازگشتی در آن وجود ندارد.
3. بسیاری از تلاشهایی که من قصد بررسی آنها را دارم، عمدتاً توسط ویلیام آلستون(1791)(William Alston) ارائه شدهاند.
4. چنین تعریفی (اگرچه بدون عبارت کیفی) برای مثال توسط دبلیو، وی. کواین(W.V. Quine) و جی. اِس، یولیان 079) (J.S.Ullian)1، صفحه 21) ارائه شده است. [براساس تعریف آنها] جملاتی بدیهی گفته میشوند که «فهم آنها همان باور به آنها» باشد.
5. توضیح آنکه برخی از فلاسفه معتقدند که دو نوع ضرورت وجود دارد: -1 ضرورت حکم (ضرورت منطقی) -2 ضرورت ناظر به واقع (ضرورت واقعی یا تکوینی). براساس برداشت اول ضرورت صفت یک قضیه است مانند: «هر شوهری مرد است» که در این حال است با توجه به معانی «مرد» و «شوهر» قضیه مذکور ضروری است در حالیکه مثلاً قضیه «ما روز هوا آفتابی است» یک قضیه؟؟ است. براساس برداشت دوم ضرورت صفت موجودی است از موجودات (که تنها مصداق آن خداوند است) مانند «خداوند ضروری الوجود است» اما به هر حال منظور گلدمن از ضرورت واقعی، ضرورت ناظر به رخدادهای عالم واقع است.
6. البته من فرض میکنم که ضروت واقعی در این برداشت نسبت بهs وt ضروری(dere) باشد. از آنجا که مسائل اصلی [در این مقاله] مسائل دیگری است، بر روی مشکلات ناشی از این برداشت متمرکز نمیشوم.
7. این فرض ناقض فرضیهای است که دیوید سون(Davidson) آنرا «اصالت ناهنجاری در پدیدههای ذهنی» مینامد؛ نگاه کنید به دیوید سون (1970). اما معلوم نیست این فرضیه ضرورتاً درست باشد. بنابراین فرض نادرستی این فرضیه به منظور تولید یک مثال نقض، منصفانه به نظر میرسد. این مثال نه مستلزم نظریة اینهمانی ذهن- مغز است و نه ناقض آن است.
8. از آنجا که نامها نقش در استدلالها نداشتند، به جای اسامی فرنگی از اسامی ایرانی استفاده شده است (مترجم).
9. مثال وکیل دعاوی کولی از کیث لررKeith Lehrer) )، بدین منظور آورده شده که عدم کفایت شرط علی را نشان دهد. (نگاه کنید به: لرر (1974) صفحات 124-125). اما به نظر من این مثال متقاعد کننده نیست. تا آنجا که من بوضوح در مییابم که وکیل دعاوی باورهایش را صرفاً براساس کارتها میسازد، بطور شهودی اشتباه است که بگوئیم او میداند - یا بطور موجهی باور دارد- که موکلش بی گناه است.
10. این تعریف دقیقاً آن چیزی نیست که ما برای اهداف مورد نظر نیاز داریم. چنانکه ارنست سوساErnest Sosa) ) اشاره میکند، درون نگری میتواند به عنوان یک فرآیند وابسته به باور در نظر گرفته شود زیرا گاهی اوقات ورودی آن فرآیند میتواند یک باور باشد (یعنی زمانیکه محتوای مورد تامل یک باور باشد). اما به طور شهودی درون نگری از آن نوع فرآیندهایی نیست که فقط به طور مشروط قابل اعتمادند. من نمیدانم چگونه آن تعریف را اصلاح کنم به طوری که از این مشکل اجتناب شود، اما این مطلب نکتهای پیش پا افتاده و جزئی است.
11. ممکن است اعتراض شود که اصول(6A) و(6B) به طور مشترک مشکوک به داشتن شباهت هایی با پارادکس بختآزمایی هستند. یک مجموعه از فرآیندهای مرکب از فرآیندهای قابل اعتماد اما نه کاملاً قابل اعتماد میتواند فوق العاده غیرقابل اعتماد باشد. با وجود این کاربرد اصول(6A) و(6B) میتواند برای باوری که توسط چنین مجموعهای تولید میشود، توجیه فراهم نماید. در پاسخ به این اعتراض، صرفاً میتوان گفت که این نظریه به منظور به دست آوردن درک معمولی ما از توجیه بیان شده است و این درک معمولی بدون تشخیص چنین مسائلی شکل میگیرد. این نظریه به عنوان نظریهای برای درک معمولی (خام) از توجیه اشتباه نیست. از طرف دیگر اگر به دنبال نظریهای باشیم کاری بیش از به چنگ آمدن درک معمولی از توجیه انجام دهد، امکان تقویت آن اصول برای جلوگیری از چیزی شبیه پارادکس بخت آزمایی، وجود خواهد داشت.
12. تذکر این نکته را مدیون مارک پاستین(Mark Pastin) هستم.
13. جنبه اعتماد پذیری آن نظریه نیز بصورت ابتدایی در مقاله قبلیم در باب شناخت گلدمن، (1975) و نظریه شقوق مربوطه، آمده است.
منظور بخش چهارم کتابhiaisos است.
14. این ایده که درون نگری، یک بازنگری است از رایلRyle) )و قبل از او (چنانکه چارلز هارتشورن (Charles Hartshorne) به من گفت) از هابزHobbes) )، و ایتهد(Whitehead) و احتمالاً هوسرل(Husserl) گرفته شده است.
15. البته اگر افراد جهانW بطور استقرایی یاد میگیرند که آرزو اندیشی قابل اعتماد است و بطور منظم باورهایشان را روی این استنتاج استقرایی بنا میکنند، موجه بودن باورهای مردم در آن جهان درست و بدون مسئله است. تنها مورد شگفت آور زمانی است که باورهای آنها بدون استفاده از استنتاج استقرایی و توسط آرزو اندیشی محض شکل گرفته باشد. پیشنهاد مورد ملاحظه در این پاراگراف از متن این است که، در جهان مورد تصور، حتی آرزو اندیشی محض هم میتواند توجیه فراهم آورد.
16. در این جا [این نکته را] مدیون مارک کاپلان هستم.
17. تمایز میان توجیه مابعدی و ماقبلی مشابه با تمایزی است که رودریک فِرث(Roderick Firth) میان تجویز گزارهای و عقیدتی قائل شده است. نگاه کنید به فرث (1978).