با تکیه ملک سلمان بر قدرت در سال 2015 و اعطای ولیعهدی با اختیارات و مسئولیت های گسترده به فرزندش محمد بن سلمان، که به روی کار آمدن نسل جدیدی از رهبران در این کشور منجر گردید، سیاست های این کشور در غرب آسیا در ارتباط با اسرائیل از پوسته محافظه کارانه خود خارج و در قالب یک صف آرایی در حال ظهور است. مقاله حاضر با بررسی این صف آرایی از منظر نظریات موازنه قدرت والتز، موازنه تهدید استفن والت و موازنه منافع رندال شولر، این سوال را مطرح می کند که کدام نظریه یا ترکیبی از نظریه ها بهتر می تواند ریشه های این صف آرایی را تبیین کند. در پاسخ به این سوال نویسندگان بر این باورند که رفتارسازی در سیاست خارجی عربستان سعودی نه تنها به واسطه تأثیرپذیری از عوامل ساختاری، بلکه به جهت ویژگی ها و عوامل داخلی موثر بر متغیر میانجی دولت است که به سمت صف آرایی جدید با اسرائیل و ایجاد موازنه در غرب آسیا به منظور مقابله با جمهوری اسلامی ایران پیش می رود. اگرچه نظریه توازن تهدید استفان والت در تبیین عوامل ساختاری از کارایی بهتری برخوردار است اما نظریه رندال شولر به جهت تأکید هم زمان بر عوامل داخلی و ساختاری قدرت در قالب توازن منافع، از قدرت تبیین کنندگی بالاتری برخوردار می باشد.