در حیطه چیستی فرهنگ، تاکنون فراوان سخن گفته شده، اما کمتر از مبانی رفیع فلسفه و عرفان اسلامی در هستی شناسی این مقوله اجتماعی استفاده شده است. شاید یکی از علل آن اعتباری بودن حیات اجتماعی و فاصله مبانی فرااعتباری فلسفه و عرفان اسلامی از چنین امور اعتباری است. اما به نظر می رسد ساحاتی از اجتماع، به ویژه ابعاد فرهنگی آن، ساحاتی کاملاً فرااعتباری هستند و در نتیجه، می توانند مدخل خوبی برای ورود عمیق مبانی فلسفه و عرفان اسلامی در حیطه مباحث علوم اجتماعی باشند. در این زمینه و برای تبیین ابعاد فرااعتباری فرهنگ، می توان بر مبنای اصالت وجود از «کلّیت سِعی» و وجودی سخن گفت و پس از تبیین فلسفی چنین کلیتی وجودی، نشان داد که فرهنگ، مصداق بارزی از کلّیت سِعی است و به صورتی کاملاً حقیقی، منشأ اتحاد وجودی افراد اجتماع در ساحت های فرامادی جامعه می شود. از ثمرات مهم این نوع هستی شناسی فرهنگ، فهم عمیق تر دلالت های فرهنگی برخی روایات است که دلالت های آنها کمتر در ادبیات علمی علوم اجتماعی وارد شده است. این مقاله به دو نمونه از مهم ترین این دلالت های فرهنگی در تبیین رابطه امام و امّت و همچنین رابطه اهالی امّت با یکدیگر در قالب «اخوّت اسلامی» اشاره می گردد و نشان داده می شود که در حقیقت، محور فرهنگ اصیل جامعه ایده آل اسلامی بر پایه همین درک فرااعتباری از نسبت امام و امّت و نسبت اهالی امّت با یکدیگر استوار است.