وظایف و مسؤولیتهاى دولت اسلامى در اقتصاد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده این مقاله، وظایف و مسؤولیتهاى دولت اسلامى را بررسى مىکند؛ بدین منظور، ابتدا در یک نگاه کلّى و با استفاده از روایات، وظایف دولت را در دو محور امور دنیایى و امور دینى برشمرده؛ سپس با استفاده از این بحث، مهمترین مسؤولیتهاى اقتصادى دولت را با رویکردى تاریخى بررسى خواهد کرد؛ بدین منظور، با مطالعه پیشینه فعّالیتهاى اقتصادى دولت در صدر اسلام، وظایف اقتصادى دولت در شش محور: 1. تجهیز و تخصیص منابع مالى؛ 2. اجراى عدالت اقتصادى؛ 3. برقرارى ثبات در بازار؛ 4. برقرارى عمران و آبادى؛ 5. حفظ استقلال و امنیت؛ 6. امر به معروف و نهى از منکر. مورد بحث قرار مىگیرد. بدیهى است که در این موارد، گاهى دولت لازم است بهطور مستقیم دراقتصاد دخالت، و در مواردى نیز فقط به سیاستگذارى یا نظارت بسنده کند.متن
مقدّمه
در وضعیتى که دولتى وجود ندارد، هرجومرج همهجا را فرامىگیرد و تردیدى نیست که حوزه اقتصاد همچون سایر حوزههاى زندگى انسان، از این آفت برکنار نمىماند و براى ساماندهى و تصحیح کارکرد، نیازمند وجود دولت است. جامعه اسلامى نیز به دولت مقتدر و باکفایتى نیاز دارد که از جهتدهى و نظارت بر اقتصاد دریغ نورزد.
صرفنظر از دخالتهایى که دولت اسلامى به اضطرار و در پى ضرورتهاى زمان، در اقتصاد انجام مىدهد، در نصوص شرعى، مجموعهاى از وظایف، برعهده زمامدار اسلامى نهاده شده است که بسیارى از آنها با حوزه اقتصاد ارتباط تنگاتنگ دارد و حکمرانان از باب عمل به وظیفه، ناچارند در اقتصاد دخالت کنند.
بحث درباره آن دسته از وظایف دولت اسلامى که مستقیم یا غیرمستقیم با اقتصاد ارتباط مىیابد، افزون بر آنکه ما را با چگونگى کارکرد اقتصادى دولت اسلامى آشنا مىسازد، محدوده دخالت آن در اقتصاد را نیز به تصویر مىکشد. از سوى دیگر، چون مطالب بیان شده در این مقاله، در قالب بحث تحلیلى تاریخى ارائه مىشود، خواننده از پیشینه فعّالیتهاى اقتصادى دولتهاى اسلامى از صدر اسلام به بعد تا حدّى آگاه مىشود.
پیش از بررسى وظایف دولت اسلامى، نخست به اختصار به بعضى از آنچه در روایات، بهصورت وظیفه حکومت از آن یاد شده است، اشاره مىکنیم. این وظایف، از جهتى ادلّه نیاز به حکومت در اسلام بهشمار مىروند و به دودسته تقسیم مىشوند:
أ. وظایف دولت اسلامى در امور دنیایى
دولت اسلامى در برابر تعهّداتى که مردم در قبال آن دارند، وظایفى دارد که در بیشتر موارد، شبیه دولتهاى دیگر است:
1. وظیفه پاسدارى از قانون و دادرسى مظلوم: یَمنعهم مِنالتّعدى والدّخول فیما حظر علیهم... و یمنع ظالمهم مِن مظلومهم (صدوق، 1416: ج 1، ص 295 و 296)؛ زمامدارى امین لازم است تا مردم را از تجاوز به حقوق یکدیگر و انجام کارهاى غیرقانونى بازدارد و دست ستمکار را از سر ستمدیده کوتاه کند.
2. حفظ وحدت امّت: لاقوامَ لهم الاّ به... و یُقیم لهم جمعتهم و جماعتهم (همان)؛ بدون زمامدار، کار مردم استوار نمىشود و او است که اجتماع را از پراکندگى مىرهاند.
3. استقلال و امنیت: یحفظ اطرافهم (مجلسى، 1403: ج 8، ص 555) و یقاتل بهالعدوّ و تأمن بهالسّبل... حتى یستریح برّ و یستراح مِن فاجر (فیضالاسلام، ص 125، نامه 53)؛ با وجود رهبر، از مرزها پاسدارى، شرّ دشمنان دفع، و راهها امن مىشود و نیکوکاران در رفاه قرار مىگیرند، و مردم از دست بدکاران آسوده مىشوند.
4. ارشاد و آموزش: وَ اَمّا حقّکم عَلىَّ... تعلیمکم کَیلا تَجهلُوا وَ تأدیبکم کَیما تُعَلِّموا (همان: ص 114) یعرّفهم أبواب ما فیه صلاحهم و یُحذّرهم ما فیه مضارّهم (مجلسى، همان: ج 90، ص 41)؛ امّا حقّ شما بر من [= امیر مؤمنان علیهالسلام ] این است که شما را تعلیم دهم تا جاهل نمانید. رهبر، آنچه را به صلاح مردم است، به آنان مىآموزد و درباره آنچه به ضرر آنها است، هشدار مىدهد.
5. تجهیز و تخصیص منابع مالى: یُجبى فیئهم و... صدقاتهم (مجلسى،بىتا:ج8،ص 888). یقسمون به فیئهم (صدوق، همان)؛ رهبر، اموال عمومى [= خراج، جزیه، غنیمت] و صدقات [= مالیاتهاى شرعى] را جمع مىکند. زیر نظر رهبر، اموال عمومى را میان صاحبان حقّ تقسیم مىکنند.
6. عدالت اقتصادى: یؤخذ به للضعیف مِنالقوىّ (فیضالاسلام، همان: ص 125)؛ به یارى رهبر، حقّ زیر دست از قوىدست ستانده مىشود.
7. برقرارى ثبات در بازار: و تقوم أسواقکم (هندى، همان: ج 11، ص 319)؛ با بودن زمامدار، بازارهاى شما ثبات مىیابد.
8. عمران: رهبر، کارگزاران خود را به آبادانى کشور مأمور مىسازد؛ همانگونه که امیر مؤمنان علیهالسلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مىنویسد:
هذا ما اَمَر بِه عبدُاللّه علىٌّ أمیرُالمؤمنین مالک ابن الحارث الاشتر... جبایة خراجها و جهاد عدوّها و إستصلاح أهلها و عِمارةَ بِلادها (فیضالاسلام، همان: ص 991). این دستورى است از بنده خدا على امیر مؤمنان علیهالسلام به مالک بن حارث اشتر، هنگامى که وى را والى مصر قرار داد تا مالیاتهاى آنجا را گردآورد و با دشمنان آن بجنگد و به اصلاح حال مردم همّت گمارد و شهرها و دستاوردهاى آن را آباد سازد.
با توجّه به وظایف دولت اسلامى در امور دنیایى، درمىیابیم که بیشتر این وظایف را دولتهاى غیراسلامى نیز پذیرفتهاند و اگر اختلافى دارند، در میزان مسؤولیّت و دخالت دولت در این امور است.
امام على علیهالسلام هنگامى که شنید، خوارج شعار مىدادند: «لا حُکمَ الاّ للّه»، فرمود:
سخن حقّى است که ازآن، باطل اراده مىشود. آرى درست است که فرمانى جز فرمان خدا نیست، امّا اینان مىگویند: زمامدارى فقط از آن خدا است؛ حال آنکه مردم نیازمند زمامدار هستند؛ خواه نیکوکار و خواه بدکار تا مؤمنان در سایه حکومت وى به کارهاى خود مشغول باشند و کافران نیز بهرهمند شوند و مردم، روزگار خویش را بگذرانند و بهوسیله این زمامدار، اموال عمومى جمع و شرّ دشمنان دفع و راهها امن شود و حقّ ضعیف از قوى ستانده شود تا نیکوکاران در رفاه، و مردم از دست بدکاران آسوده باشند (همان: ص 125).
سخن امام علیهالسلام اشاره به وظایف حکومتها در امور دنیایى دارد و اینکه همه جوامع ناگزیرند، براى برخوردار شدن از مزایاى پیشگفته، زیر سلطه حکومتى بد یا خوب بروند.
ب. وظایف دولت اسلامى در امور دینى
دولت اسلامى، از آن جهت که مشروعیت خود را وامدار دین است، مجموعهاى از وظایف دینى را نیز بر عهده دارد که در روایات با این تعابیر از آنها یاد شده است:
1. جلوگیرى از فساد مردم و اقامه حدود و اجراى احکام الاهى: یَمْنَعهم مِنالفساد و یقیم فیهمالحدود والأحکام؛ (صدوق، همان: ج 1، ص 295)؛ رهبر، مردم را از تباهکارى بازمىدارد و حدود الاهى را اجرا و احکام دین را عینیّت مىبخشد.
2. حفظ گوهر دین ازرهزنى اندیشههاى منحرف و مقابله با اهل بدعت: لَو لَم یجعل لهم إماما قَیّما أمینا حافظا مستودعا لَدرست الملّةُ و ذهبالدین و غیّرت السنة و الأحکام و لَزاد فیهالمبتدعون و نقص منهالملحدون و شبّهوا ذلک علىالمسلمین (همان: ص 296)؛ اگر براى مردم رهبرى توانا، امین، امانتدار و حافظ شریعت نباشد، آداب دین متروک مىماند و بناى شرع فرومىریزد و سنّتها و احکام آن تغییر مىیابد و اهل بدعت در آن مىافزایند و ملحدان از آن مىکاهند و شبهات، مردم را فرامىگیرد.
3. حفظ شعایر دینى: یحجّ بهالبیت و یعبداللّهَ فیهالمسلمُ آمنا (هندى، همان: ج 5، ص 751)؛ با بودن رهبر، حج گزاردن امکانپذیر مىشود و مسلمان به آسودگى عبادات خود را بهجا مىآورد.
4. امر به معروف و نهى از منکر: لابدّ لِلأمّة مِن إمامٍ یَقوم بأمرهم فَیأمرهم وَ ینهاهم (مجلسى، همان: ج 90، ص 41)؛ لازم است امّت، رهبرى داشته باشد که مسؤولیت آنها را به عهده گیرد و آنان را به کارهاى نیک فرمان دهد و از کارهاى زشت نهى کند.
یادآورى
اگر دیده مىشود که در این روایات، فقط درباره فرد زمامدار، شرایط، اختیارات و وظایف وى سخن رفته، و به تشکیلات حکومتى، چنانکه امروزه مرسوم است، اشاره نمىشود، بهدلیل این است که در صدر اسلام، شکل حکومت ساده بود و رهبر، هم قوانین را مشخّص و هم داورى مىکرد و تا آنجا که دست مىداد، عهدهدار اجرا نیز بود (مانند آنچه در زمان حضرت على علیهالسلام مشاهده مىکنیم) هر چه زمان گذشت و تشکیلات حکومتى پیچیدهتر شد، انجام مستقیم اختیارات و وظایف رهبرى مشکلتر و کار رهبر به صدور فرمانهاى مهم، سازماندهى و هماهنگى منوط شد؛ بدینسبب از این جهت در دلالت روایات جاى تردید نیست.
بررسى وظایف دولت اسلامى
برخى از وظیفههایى که از آنها یاد کردیم، بیانگر نقش دولت در اقتصاد است. این وظیفهها یا بهطور مستقیم به حوزه اقتصاد مربوط است، یا بهطور غیرمستقیم؛ مانند وظایف ذیل:
1. تجهیز و تخصیص منابع مالى؛
2. اجراى عدالت اقتصادى؛
4. برقرارى و آبادى؛
5. حفظ استقلال و امنیت؛
6. امر به معروف و نهى از منکر.
انجام وظایف پیشین، هرکدام زمینههایى را براى دخالت یا نظارت دولت اسلامى در اقتصاد پدید مىآورد که یکایک آنها را توضیح مىدهیم:
وظیفه اوّل: تجهیز و تخصیص منابع مالى
هر حکومتى هرچند ابتدایى و ساده باشد، نیازمند منابع مالى است تا از طریق آن، مخارج دولتى خود را تأمین کند. حتّى قدیمترین حکومتها ناگزیر بود براى باقى ماندن در قدرت، سه نوع مخارج دولتى داشته باشد:
یک. هزینه تهیه سازوبرگ نظامى و اجیر کردن مردان جنگى؛
دو. هزینه پرداخت حقوق کارگزاران و کارمندان دولتى؛
سه. منابع مالى براى تهیه نیازمندىهاى ضرور اکثریّت مردم و جلوگیرى از نارضایتى عامّه و شورشهاى خطرساز.
در گذشته، این مخارج در آغاز شکلگیرى حکومتها اندک بود و در طول زمان بر تنوّع و کمیّت آن افزوده مىشد؛ امّا اکنون دولتهاى جدید، وارث نظامهاى بورکراتیکى هستند که وظایف و مخارج تعریفشدهاى را از همان فرداى دستیابى به قدرت، بر دوش آنان مىگذارد.
در آغاز استقرار نظام اسلامى در مدینه، کمبود منابع مالى چشمگیر بود. مهاجران که پیامآوران انقلاب بودند، فراریانى بینوا و گرسنه بودند که قریش به آنان اجازه نداده بود اموالشان را همراه بیاورند. انصار هم بیشتر از راه کشاورزى و دامپرورى روزگار مىگذرانیدند و میان آنان، از ثروتهاى هنگفت تاجران مکّه خبرى نبود. ایثار آنها در تقسیم دار و ندارشان با مهاجران، سطح زندگىشان را از گذشته نیز پایینتر آورد. سالهاى آغازین هجرت، سالهاى فقر و صبر بود. بزرگترین مشکل رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم در آن هنگام، سیر کردن و پوشاندن تازه مسلمانانى بود که از گوشه و کنار شبهجزیره، به مدینه هجرت مىکردند. گروهى از آنان که به نهایت فقیر بودند و در مدینه هیچ کسوکارى نداشتند، جایگاهى در آخر مسجد رسول خدا داشتند که روز و شب را همانجا مىگذراندند و به «اهل صفّه» معروف شدند. (الکتّانى: ج 1، ص 474). پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم آنان را با اموال صدقات و هدایایى که گهگاه مىرسید، اداره مىکرد و تعداد آنها را تا 400 تن نوشتهاند (همان: ص 477). یاران رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم . چنان فقیر بودند که حضرت، پیش از جنگ بدر، دربارهشان چنین دعا کرد:
خدایا اینان پابرهنهاند، سوارشان کن؛ برهنهاند، بپوشانشان؛ گرسنهاند، سیرشان کن و نادارند، بىنیازشان کن (آیتى، 1361: ص 232).
با آغاز جنگها از سال دوم هجرى، 12 ماه پس از ورود به مدینه (ابنهشام، 1420: ج 2، 233)، وضعیّت بهکلّى تغییر یافت. از آن پس، هزینههاى هنگفتى براى تهیه سلاح و مرکب و آذوقه مجاهدان مورد نیاز بود. ترمیم خسارتهاى جنگ و سرپرستى بیوهزنان و یتیمان پدر از دست داده هم بر هزینهها مىافزود. ساخت بعضى از بناهاى عامّالمنفعه مانند مسجد و نیز خانه براى مهاجران، از همان آغاز ورود رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم آغاز شده بود (مجلسى، همان: ج 19، ص 112 و 113)، و ادامه آن به منابع مالى نیاز داشت که با تشریع مالیاتهاى شرعى و حلال شدن غنایم و بهرهگیرى از انفال، اندکاندک، مشکل مالى برطرف شد.
راههاى تأمین منابع مالى نظام اسلامى
أ. زکات؛
ب. خمس؛
ج. غنیمتهاى جنگى؛
د. خراج؛
ه. جزیه؛
و. انفال.
أ. زکات: زکات، در سال دوم هجرى تشریع شد (آیتى، همان: ص 218) و دو نوع بود:
اوّل. زکات ابدان، مالیات سرانهاى بود که با دیدن هلال شوال، واجب مىشد (حرّ عاملى، 1412: ج 9، ص 253) و مقدار آن یک «صاع»، معادل سه کیلو قوت غالب همچون خرما، کشمش و جو بود. نخست گندم کمیاب بود؛ ولى در زمان عثمان فراوان شد و چون عثمان قیمت آن را میان مردم دانست، نصف صاع گندم را بهجاى یک صاع جو قرار داد (همان: ص 335)، و درباره معاویه نیز این گفته شده است (همان). روایاتى وجود دارد که نشان مىدهد در زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، از گندم هم یک صاع واجب بود (همان: ص 334)، و این، دلالت مىکند که مقدار «صاع» در زکات فطره موضوعیّت دارد؛ به این دلیل، فقیهان شیعه در گندم نیز مانند سایر اقوات، یک صاع را لازم مىدانند (طباطبایى، 1414: ج 5، ص 216)؛ البتّه به دلالت روایات مىتوان قیمت یک صاع از قوت غالب را پرداخت (حرّ عاملى، همان: ص 345). از بعضى روایات استفاده مىشود که زکات فطره یا قیمت آن، به امام پرداخت مىشود ( همان: ص 345)، و در برخى روایات، دلیل آورده شده که امام آگاهتر است، آن را کجا مصرف کند (طباطبایى، همان، ص 231).
دوم. زکات اموال که از چارپایان، در گاو و گوسفند و شتر و از غلاّت، در گندم و جو، و از میوهها، در خرما و کشمش که اصطلاحا به این چهارچیز «غلاّت اربع» مىگویند و از فلزّات قیمتى، در طلا و نقره مسکوک واجب شد (حرّ عاملى، همان: ص 53). در قرآن بهطور مفصّل به اموالى که زکات در آن واجب مىشود و مقدار نصاب هر یک اشارهاى نرفته است. اینها را در روایات مىتوان یافت (همان: ص 64)؛ امّا موارد مصرف هشتگانه زکات در آیه 60 توبه، بیان شده است که از آن درمىیابیم، زکات، مالیاتى نیست که به خزانه دولت واریز و بنا به مصلحت تخصیص داده شود؛ بلکه در حکم عوارضى است که موارد مصرف آن مشخّص است. فقط یکى از موارد مصرف هشتگانه، یعنى «فى سبیلاللّه»، بنا بر عقیده اکثر فقیهان شیعه عامّ است و ازآن بهصورت مطلق کارهاى خیر نام مىبرند (مقدّس اردبیلى، 1405: ج 4، ص 164)، و روایتى در تأیید همین معنا وجود دارد (حرّ عاملى، همان: ص 212)؛ امّا اندکى از فقیهان، «فى سبیلاللّه» را مختصّ به مخارج مجاهدان در راه خدا مىدانند (الکرکى، 1414: ج 3، ص 33).
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم افرادى را براى جمعآورى زکات به اطراف مىفرستاد که نام آنها در کتابهاى تاریخى آمده است (ابنهشام، همان: ج 4، ص 232، 237). امیر مؤمنان علیهالسلام نیز افرادى را براى گردآورى زکات گسیل مىداشت که برخى از موارد آن و آدابى که حضرت، رعایت آن را در گرفتن زکات سفارش مىفرمود، در کتابهاى روایى آمده است (حرّ عاملى، همان، ص 129) فقیهان شیعه، تردیدى ندارند که در صورت حضور پیامبر علیهالسلام و امام علیهمالسلام و درخواست آنها، پرداخت زکات به آنها واجب است (طباطبایى، همان: ج 5، ص 188)، و در صورت عدم حضور معصوم علیهالسلام ، پرداخت به فقیه جامع شرایط مستحب است (همان: ص 189). در صورت درخواست ولىّفقیه، بنا بر ادلّه مثبته ولایتفقیه، پرداخت زکات به وى واجب است.
زکات در طول چند قرن، یکى از منابع مهمّ درآمدى دولتهاى اسلامى بهشمار مىرفت و با مقتضیات جامعه کشاورزى همخوانى داشت و هر زمان که بهطور صحیح جمعآورى و تقسیم مىشد، باعث از میان رفتن فقر در جامعه مىشد، چنانکه در زمان امیر مؤمنان علیهالسلام و عمر بن عبدالعزیز اتّفاق افتاد. زکات از همان آغاز از طرف دولت اسلامى گرفته و در موارد تعیین شده مصرف مىشد. اگر زکات دهنده از پرداخت امتناع مىکرد، طبق قانون فقه (حلّى «علامه»، 1410: ج 2، ص 298)، ولىّ امر قهرا از وى مىستاند و او را تعزیر مىکرد و اگر امتناع از روى عدم اعتقاد بود، کار به ارتداد مىکشید که مجازاتى سنگین را در پى داشت.
با پدیدار شدن آثار جامعه صنعتى و به حاشیه رانده شدن کشاورزى، اندکاندک کشاورزان و دامپروران که منبع اصلى جمعآورى زکات بودند، براى ادامه بقا نیازمند یارانههاى گزاف دولتى شدند. طلا و نقره مسکوک نیز از رواج افتاد و با سست شدن اعتقادات، دوران طلایى زکات سپرى شد و اکنون میان شیعیان، وجوهى اندک با این عنوان به مراجع دینى پرداخت مىشود یا خود افراد، بهطور مستقیم به مستحقّان مىپردازند.
ب. خمس: خمس در سال دوم هجرى و پس از نزول آیه غنیمت (انفال (8): 41) واجب شد و این بعد از اختلاف اصحاب بر سر تقسیم غنایم جنگ بدر بود (ابنهشام، همان: ج 2، ص 283)؛ البتّه شواهدى وجود دارد که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم پیش از آن، اموالى را بهصورت خمس گرفته است؛ از جمله، غنایم سریّه عبداللّه بن جحش که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم خمس آن را گرفت و باقى بین افراد شرکتکننده درسریّه تقسیم شد و این سریّه در ماه رجب، دو ماه پیش از غزوه بدر اتّفاق افتاد (همان: ص 243 ـ 245). خمس، شش سهم مىشد که سه سهم آن طبق آیه شریفه، براى خدا و رسول و ذىالقربى و سه سهم باقیمانده، از آنِ فقیران بنىهاشم بود. در صدر اسلام، خمس در اختیار رسول خدا قرار داشت که با آن به فقیران بنىهاشم کمک مىکرد و اگر میزان آن بسیار بود، بهجهت کمک یا تألیف قلب به دیگران نیز مىداد.
فقیهان شیعه، با تکیه بر احادیث (حرّعاملى، همان، ص 499) امامان معصوم علیهمالسلام معناى «غنیمت» در آیه شریفه را عامّ گرفتند و مطلق درآمدهاى کسب شده را مشمول خمس دانستند. این برداشت، خمس را بهصورت مالیات تناسبى مؤثّرى درآورد که با توجّه به نرخ بالاى آن (20 درصد) براى تأمین مخارج دولت اسلامى مىتواند بسیار راهگشا باشد؛ امّا در عمل، چون خلفاى اسلامى، در غالب موارد تحت تأثیر فقیهان اهلسنّت بودند و آنان هم ارباح مکاسب را مشمول خمس نمىدانستند، دولتها از استفاده از این مالیات محروم ماندند؛ البته فقیهان اهلسنّت در مالالتّجاره، زکات را واجب دانستند (مغنیّه، 1377: ص 174)؛ ولى میزان آن یکچهلم (5/2 درصد) بود که هم از جهت درصد با خمس قابل مقایسه نبود و هم مثل آن، در مقایسه با کلّ درآمدها عمومیّت نداشت.
خمس در جایگاه مالیات، چنانچه بهطور کامل گرفته شود، نقش اصلى در اداره حکومت اسلامى خواهد داشت؛ بهویژه که با مقتضیات جامعه صنعتى تناسب کامل دارد و بهسبب اینکهخمس، پس از کسر مخارج مصرفىِ ضرور فرد گرفته مىشود، بهطور کامل عادلانه است و در وضعیّت تورّمى که هزینههاى فرد افزایش مىیابد، اگر درآمد وى بهطور متناسب افزایش نیافته باشد، خودبهخود از میزان مالیات پرداختى کاسته مىشود.
با وجود مزایایى که خمس دارد، در اوضاع کنونى، به چند دلیل نتوانسته است منبع مهمّى براى درآمدهاى دولت اسلامى باشد:
یک. طبق مبانى موجود، دولت اسلامى نمىتواند افراد را به پرداخت خمس مجبور کند؛
دو. اختلافنظر در فروع مسأله بسیار است؛
سه. برخى راههاى شرعى، براى گریز از واجب شدن خمس وجود دارد که فرد مىتواند با استفاده از آنها، مالیات پرداختى را به حدّاقل برساند.
ج. غنیمتهاى جنگى: جنگها، خسارتهاى جانى و مالى در پى داشت و هزینه تدارک سپاه نیز اندک بود؛ ولى به چند دلیل، از جهت اقتصادى، یکى از منابع مهم درآمدى دولت بهشمار مىرفت:
یک. افراد سپاه اسلام، داوطلبانه در جنگ شرکت مىکردند و سلاح و اسب و شتر و آذوقهاى را که داشتند، با خود مىآوردند بدون آنکه از نظام اسلامى مزد، اجاره یا پاداشى بطلبند و در صورت خسارت نیز براى آنچه در راه خدا داده بودند، بهایى را مطالبه نمىکردند. فقط اگر پیروز مىشدند و غنیمتى هم بهدست مىآمد، سهم خود را مىگرفتند؛ بنابراین، جنگهاى اسلامى در آغاز از نظر فراهم آوردن مردان جنگى و سازوبرگ، بهوسیله مردم اداره مىشد و نظام اسلامى سهم اندکى داشت و به سرمایهگذارى فراوانى در این مورد مجبور نبود.
دو. مسلمانان در بیشتر جنگها پیروز مىشدند و موارد شکست آنان نادر بود؛ بدینسبب اغلب از دشمن مىگرفتند و چیزى به دشمن نمىدادند.
سه. دشمنان اسلام، ثروتمندان شبهجزیره بودند. مشرکان مکّه از سود تجارت عربستان، ثروت فراوانى اندوخته بودند و یهودیان با استفاده از سود کشاورزى، صنایع دستى و رباخوارى، توانگرترین مردم بودند؛ بنابراین، جنگ اسلام و کفر، بهنوعى جنگ بین فقر و غنا بود که منافع جنگ بهطور معمول نصیب تهیدستان پیروز مىشد؛ بهویژه پس از آنکه در دهه دوم پس از هجرت، دایره نبردها تا سرزمینهاى دو امپراتورى ثروتمند ایران و روم کشیده شد، فاصله طبقاتى دو طرف جنگ نمایانتر شد. بىجهت نبود که وقتى مغیره، مژده فتح بخشى از ایران را براى عمر نوشت، خلیفه با شگفتى تمام گفت: آیا مردم اعرابى بر مردم شهرنشین امیر شدهاند؟! (ابىیعقوب، همان، ج 2، ص 29)
چهار. جنگهاى اسلامى بهگونهاى بود که خود را تغذیه مىکرد؛ یعنى سلاح، مرکبها، سازوبرگ و حتّى بخشى از افرادى که ضمن این جنگها مسلمان مىشدند، براى تجهیز و تدارک لشکرهاى تازه به کار گرفته مىشدند. این بود که دایره جنگها با حالتى انفجارگونه، در همه جهات گسترش یافت و هنوز قرن نخست به نیمه نرسیده بود که ایران و مصر و یمن و بخشهاى بسیارى از آسیا، افریقا و آسیاى صغیر فتح شده بود و این سرعت برهمافزایى غنیمتها را افزایش داد.
مجموعه این عوامل باعث شد که سیل غنیمتها بهسوى مرکز خلافت بهراه افتد و مقدارشان بهقدرى فراوان بود که ورود آنها، اقتصاد مدینه و در مراحل بعد، اقتصاد عربستان را به شدّت تحت تأثیر قرار داد و وارد مرحله جدیدى کرد.
د. خراج: خراج، نوعى مالالاجاره بود که بر زمینهاى فتحشده با جنگ (مفتوحالعنوة) وضع مىشد. بعضى از فقیهان، آن را درمعناى «مقاسمه» مىگیرند، جز اینکه در مقاسمه، مالالاجاره بخشى از محصول زمین است؛ ولى در خراج، پولى است که مقدار آن را ولّىامر، بنا به مصلحت مسلمانان تعیین مىکند (الکرکى، 1413، ص 70).
نخستین درآمد مهمّى که از این راه نصیب نظام اسلامى شد، پس از فتح خیبر بودکه یهودیان پیشنهاد کردند: چون ما به کار کشاورزى آشناتریم، املاک خیبر، به شرط تحویل نصف محصول سالیانه، در دست ما باشد که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بهشرط پرداخت نیمى از محصول و این که هر زمان بخواهند از آنجا بیرون روند، زمینها را به آنها واگذاشت (ابنهشام، همان: ج 3، ص 286)، و این زمینها همچنان در دست آنان بود تا اینکه عمر، زمینها را از آنها پس گرفت و یهودیان را از شبهجزیره بیرون راند ( همان، ص 304).
پس از گسترش اسلام، بهویژه بعد از فتح ایران، درآمد خراج که در آغاز در مقایسه با غنایم کمتر بود، رو به افزایش نهاد و این با توجّه به گستردگى زمینهاى آباد فتح شده و بازگشت ثبات سیاسى، طبیعى مىنُمود، ضمن اینکه عادلانه بودن درصد خراج در مقایسه با مالیاتهاى اخذشده بهوسیله شاهان، باعث تشویق کشاورزان و افزایش محصول شد. خراج در طول قرنها، یکى از باثباتترین درآمدهاى دولتهاى اسلامى بهشمار مىرفت؛ زیرا با کاسته شدن از دامنه جنگها، سیل غنایم فروکش کرد و با مسلمان شدن اهل کتاب که در سرزمینهاى اسلامى مىزیستند، مبالغ دریافتى بهصورت جزیه نیز کاهش یافت؛ حال آنکه خراج، تحت تأثیر این عوامل قرار نمىگرفت و ازهر که بر روى زمینها کار مىکرد، چه مسلمان و چه کافر گرفته مىشد. با توجّه به اهمیّت خراج بود که وقتى عمر درباره زمینهاى حاصلخیز سواد کوفه با اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مشورت کرد و برخى از آنان گفتند: «آنها را میان ما قسمت کن»، چون از امیر مؤمنان علیهالسلام مشورت خواست، حضرت علیهالسلام فرمود:
اگر امروز آن را بخش کنى، براى کسانى که پس از ما باشند، چیزى نمىماند؛ پس آن را بدیشان بسپار تا روى آن کار کنند و براى ما و آیندگان هر دو باشد (ابىیعقوب، همان: ج 2، ص 39).
در حکومت امیر مؤمنان، خراج سهم بسیار مهمّى در دریافتهاى دولت داشت تا جایى که حضرت به مالک درباره خراج مصر، اینگونه دستور مىدهد:
به کار خراج چنان رسیدگى کن که باعث اصلاح حال اهل خراج شود؛ زیرا با تنظیم درست خراج و بهبود معیشت خراجگزاران، وضع زندگى باقى مردم نیز بهبود مىیابد، و مردم در رفاه نباشند، مگر با مالیات اهل خراج. به درستى که مردم همه نانخور خراجگزاران شمرده مىشوند (فیضالاسلام، همان: ص 1013).
در دوران معاویه نیز دریافتى خراج چشمگیر بود؛ بهطورى که خراج عراق و مضافات آن در کشور ایران، 650 میلیون درهم و خراج مصر، سه میلیون دینار (تقریبا معادل 30 میلیون درهم) بود (ابىیعقوب، همان: ج 2، ص 166 و 167).
خراج، حتّى پس از فروپاشى خلافت عباسى، پیوسته یکى از اقلام درآمدى خزاین پادشاهان بوده؛ هرچند در بسیارى زمانها، مطابق معیارهاى شرعى اخذ نمىشده و از دهقانانى که خود مالک زمین بودهاند نیز مبالغى به دلخواه گرفته مىشده است.
مشکل خراج در زمان کنونى این است که اوّلاً زمینهاى مفتوحالعنوه همهجا قابل شناسایى نیست. ثانیا آن بخش از زمینها هم که مشخّص است یا بهصورت بایر درآمده یا در ملکیّت افراد است. ثالثا خراجگزاران دیروز، اکنون خود نیازمند حمایتهاى دولت هستند و درآمد آنان، آنقدر نیست که از آنها مالیاتهاى سنگینى گرفته شود که مخارج دولتى را بس باشد.
ه. جزیه: جزیه، مالیات ثابت و سرانهاى بود که از کافران اهلکتاب (یهود و نصارى) (حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 126) و کسانى که کتاب آسمانى ایشان مورد تردید است (مجوس) گرفته مىشد (همان: ص 127 و 128). جزیه را از کودکان، زنان (نورى، 1408: ج 11، ص 121) و دیوانگان (حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 131) نمىگرفتند؛ امّا باقى افراد اگر چه فقیر بودند، باید آن را مىپرداختند؛ امّا تا هنگام قدرت پرداخت، به آنها فرصت داده مىشد (نجفى، 1412: ج7، ص 613و 614). این مالیات، مقدار مشخّص نداشت و ولىّامر، مبلغى را بهقدر طاقت افراد، تعیین مىکرد (نورى، همان: ج 11، ص 122 و حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 149). مبلغ جزیه، ممکن بود به افراد، زمینها، چارپایان، درختها و غیر آن تعلّق گیرد. (حرّ عاملى، همان، ص 149 ـ 151) امیر مؤمنان علیهالسلام بر توانگران اهلذمّه، 48 درهم، بر افراد متوسّط 24 درهم، و بر فقیران آنان 12 درهم جزیه قرار داد و پیش از او عمر (با مشورت با حضرت) همین مبلغ را قرار داده بود (حرّ عاملى، همان، ص 153 و نورى، همان، ج 11، ص 121).
نخستین بار، جزیه از مسیحیان نجران گرفته شد و پس از آن، اهالى بحرین که مجوس بودند، جزیه پرداختند (الکتّانى، همان: ج 1، ص 392)؛ سپس کار جزیه بالا گرفت و با گشوده شدن سرزمینهاى امپراتورى روم که مسیحیان متعصّبى داشت و بهطور معمول از قبول اسلام سر باز مىزدند و به جزیه تن مىدادند، به دریافتى این مالیات افزوده شد و در یکى از دو قرن اوّل، به صورت یکى از اقلام مهمّ درآمدى نظام اسلامى درآمد. پس از آن، با نفوذ فرهنگ اسلامى و نیز فشار اقتصادى جزیه، بسیارى از مسیحیان، به مسلمانى تن دادند و از دریافتى جزیه کاسته شد و خلفا این را خوش نداشتند، تا جایى که برخى از آنان، چنین مقرّر ساختند که اسلام آوردن، سبب برداشته شدن جزیه نمىشود؛ حال آنکه بین فقیهان اهلسنّت، اینکه از مسلمان نمىشود جزیه گرفت، اصل پذیرفته شدهاى است (ابنمنذر، 1420: ص 81)؛
و. انفال: عبارت بود از:
یک. همه چیزهایى که بدون جنگ به دست مسلمانان مىافتاد؛ زمین یا غیر آن که صاحبانشان از آنجا کوچ مىکردند یا به اختیار خود، آن را به مسلمانان مىدادند (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص 523)؛
دو. اراضى موات، شهرهاى متروک و خراب شده (همان: ص 524)؛
سه. ساحل دریاها و کناره رودخانهها (امام خمینى، 1390: ج 1، ص 368)؛
چهار. قلّه کوهها و آنچه از درختان، روییدنىها و سنگها در آن است و دشتها و بیشهها و نیزارها (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص 524و 527 و 532)؛
پنج. قطایع (زمینها) و صوافى (اموال منقول) پادشاهانِ در حال جنگ با اسلام در صورتى که از مسلمان یا معاهدى غصب نشده بود (همان: صص 524 و 534).
شش. غنیمتهاى گزیده، مانند شمشیر و زرههاى کمنظیر و اسبهاى اصیل (همان: ص 528 و 532)؛
هفت. غنیمتهایى که بدون اذن امام گرفته مىشد (همان: ص 524 و 529)؛
هشت. ارث کسانى که وارثى نداشتند (همان: ص 524 و 531)؛
نه. معادنى که مالک خصوصى نداشت (همان: ص 531 و 533).
همه اینها، از آن رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امامان معصوم علیهمالسلام بود که آنطور که مصلحت مىدانستند، به افراد وا مىگذاشتند (ر.ک: نجفى، 1412: ج 6، ص 67 و 82؛ کرکى، 1414: ج 3، ص 55 و 56؛ طباطبایى، 1414: ج 5، ص 261 و 271). بعد انفال در دست خلفا افتاد و آنها مطابق میل خود در آن دخل و تصرّف کردند. در اختیار داشتن انفال، دستِ حاکم اسلامى را براى دخالت در اقتصاد و جهتدهى به تولید و ایجاد اشتغال بازمىگذاشت، ضمن اینکه با استفاده از انفال، نظام اسلامى مىتوانست وضعیّت توزیع درآمد و ثروت را در جامعه بهبود بخشد.
نتیجه بحث
با توجّه به کیفیّت منابع درآمدى نظام اسلامى و تنوّع فراوان آن و نیز اینکه همه مبالغ دریافتى را رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امیر مؤمنان علیهالسلام بىدرنگ بین مسلمانان پخش مىکردند و آن را بهصورت کنز و ثروت شخصى درنمىآوردند مىتوان بهمیزان دخالت دولت در اقتصاد صدر اسلام پى برد.
در واقع، این دریافت و پرداختهاى دولت بود که رکود یا رونق اقتصادى، توزیع درآمدها، سیستم قیمتها و متغیّرهاى اصلى اقتصاد مانند درآمد و مصرف را تعیین مىکرد. مسلّم است که وقتى بیشتر محصول تولیدى از زمینهاى خراجى و اقطاعات دولتى برداشت شود و حجم اصلى واردات، مربوط به غنیمتها، خراج، جزیه و زکات باشد که طیف گستردهاى از کالاهاى گوناگون، جواهرات قیمتى، درهم و دینار، چارپایان و محصولات کشاورزى را دربرمىگیرد، نقش دولت در جهتدهى و اداره اقتصاد، پررنگتر از بخش خصوصى خواهد بود؛ البتّه دولت اسلامى، هیچگاه خود، عهدهدار تولید و تجارت نمىشد و مالیاتهاى دریافتىاش نیز منصفانه تعیین مىشد و خاصیّت ضدّتولید و تجارت نداشت؛ بلکه به سبب مالیات گرفتن از درهم و دینار کنز شده، باعث رونق تولید و تجارت هم مىشد؛ درست برعکس آنچه اکنون در اقتصاد کشور اسلامى ما اعمال مىشود.
در زمان کنونى، بعضى از راههاى تأمین منابع مالى، مثل جزیه و غنیمتهاى جنگى بر روى دولت اسلامى بسته است. گرفتن خراج هم با سوددهى اندک بخش کشاورزى ـ که مهمترین علّت آن ارزان ماندن تولیدات کشاورزى در مقایسه با تولیدات صنعتى و خدمات است، تناسبى ندارد. زکات در مورد تولیدات کشاورزى (غلاّت اربع) و تولیدات دامى (انعام ثلاثه) از جهتى به همان مشکل خراج مبتلا است و در مورد پولها (نقدین) به بررسىهاى جدید فقهى نیاز دارد. انفال در جایگاه منبع مهم، همچنان مطرح است؛ امّا بخش خصوصى براى سرمایهگذارى در امورى مانند معدن، جنگلدارى، احیاى زمینهاى موات و مردابها و ساخت اسکله و مانند آن رغبت فراوانى ندارد و دولت هم داراى توان مالى کافى نیست که باید براى این مشکل چارهاندیشى شود. میان مالیاتهاى اسلامى در زمان حاضر، خمس، بهترین گزینهاى است که با مقتضیات جامعه صنعتى تناسب کامل دارد؛ ولى هم نیازمند نگرش فقهى دقیقتر و هم محتاج انگیزه و عزم ملّى و راهکارهاى قانونى است.
نکته مهم: هدف از ارائه این تحلیل این بود که ظرفیّت دولت اسلامى از جهت دخالت در اقتصاد، براى تجهیز و تخصیص منابع مالى مشخص شود؛ بنابراین اگر بعضى از منابع مالى نظام اسلامى در زمان حاضر بهسبب تحوّلات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى قابل دریافت نیست، این، نظام اسلامى را از پویندگى بازنمىدارد؛ زیرا طبق مبانى فقهى که نظام جمهورى اسلامى با تکیه بر آن بنیان نهاده شده، ولىّفقیه در زمان غیبت، داراى همان اختیارات حکومتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امامان معصوم علیهمالسلام است (امامخمینى،کتابالبیع: ج 2، ص 488)؛ پس به یارى فقیه جامعالشرائط مىتوان براى گرهگشایى از کار نظام اسلامى چارهاندیشى کرد.
وظیفه دوم: اجراى عدالت اقتصادى
یکى دیگر از وظایفى که دولت اسلامى را به دخالت در اقتصاد وا مىدارد، اجراى عدالت اقتصادى است. در صدر اسلام، براى دستیابى به عدالت اقتصادى، از چند راهکار استفاده شد:
راهکار اوّل: ایجاد فرصتهاى برابر براى همه مردم در تولید و تجارت
1. براى رسیدن به این مهم در امر تولید، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ثروتهاى عمومى را یکسان در اختیار مردم گذاشت. همه را در بهرهگیرى از آتش، آب و چراگاه مساوى قرار داد (نورى، 1408: ج 17، ص 114 ؛ بیهقى،، ج 9، ص107و 108 و فرمود:
زمینهاى مرده از آن خدا و رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم است؛ پس هرکسى بخشى از آن را احیا کند، از آن وى خواهد بود. (نورى، همان: ج 17، ص 111، ح 2).
هرکس زودتر از سایر مسلمانان چیزى را حیازت کند، به برخوردارى از آن سزاوارتر است، و نقل است که پس از سخن رسول خدا، مردم براى خطکشى اراضى و حیازت ثروتهاى زمین بیرون شتافتند (بیهقى، همان، ج 9، ص 90).
2. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم حقّ تجارت در محلّى را که جهت بازار آماده شده بود، براى همه یکسان قرار داد و فرمود:
بازار مسلمانان، همچون مسجد آنان است. هرکس زودتر بساط خود را در جایى از بازار بگستراند، به استفاده از آن تا شبانگاه، سزاوارتر است (نورى، همان، ج 13، ص 262).
گفتهاند: امیر مؤمنان علیهالسلام ، هنگامى که مشاهده کرد، بعضى براى خود دکانهایى در بازار ساختهاند، فرمان داد تا آنها را خراب کنند و فرمود:
هرکس [صبحگاه] زودتر مکانى را دریابد، در استفاده از آن بر دیگران مقدّم است؛
بدین سبب، هر فروشندهاى هر روز در گوشهاى از بازار، کالاى خود را مىفروخت (بیهقى، همان: ج 9، ص 109)؛ البتّه این در مورد بازارى بود که از گذشته در اختیار عموم قرار داشت یا حکومت آن را در اختیار مردم نهاده بود؛ چون تردیدى نیست که فروشنده مىتواند در ملک خود، دکانى بنا کند.
در هر حال، از این روایات فهمیده مىشود که نظام اسلامى، در تقسیم فرصتهاى شغلى در تولید و تجارت باید عادلانه عمل کند. حتّى از روایات استفاده مىشود که بهتر است فروشندگان نیز بین مشتریان تفاوت نگذارند. امام صادق علیهالسلام در مورد مردى که کالاى خود را به قیمت مشخّصى مىفروخت و براى هرکس که بدون سخنى آن را مىخرید، قیمت همان بود، ولى اگر کسى چانه مىزد، بر وى آسان مىگرفت، فرمود:
مرا از کار وى خوش نمىآید، مگر اینکه به همه یکسان بفروشد (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 398).
راهکار دوم: جلوگیرى از گرد آمدن ثروتهاى حرام
براى رسیدن به این هدف، بعضى از راههاى کسب ثروت که از جاهلیّت وجود داشت، ممنوع شد:
یک. تحریم غشّ: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از تقلّب در معاملات نهى کرد و فرمود:
هرکسى در خرید و فروش به مسلمانى خیانت کند، از ما نیست و روز قیامت با یهود محشور مىشود؛ چون آنان فریبکارترین مردمانند (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 282).
حضرت، از آمیختن آب با شیر به قصد فروش نهى فرمود و آن را «غشّ» دانست (نورى، همان، ج 13، ص 201). روزى در بازار مدینه تودهاى طعام (گندم، جو و مانند آن) دید. فروشنده را گفت: طعام تو را نیکو مىبینم! آنگاه از قیمت پرسید؛ سپس به الهام خدایى فریب وى را دریافت. دست در طعام فرو برد و طعامى پست را بیرون آورد و فرمود:
تو را نمىبینم، مگر این که خیانت و غشّ با مسلمانان را در سر جمع کردهاى (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 282).
دو. تحریم احتکار: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از احتکار نهى کرد و فرمود:
طعام را احتکار نمىکند، مگر خطاکار (حرّ عاملى، همان: ج 7، ص 426؛ نورى، همان: ج 13، ص 274) [، و نیز فرمود] که هر که احتکار کند تا بدینوسیله، گرانى را بر مسلمانان تحمیل کند، خداوند از او برى است (بیهقى، همان: ج 9، ص 354).
زمانى در مدینه طعام کمیاب شد. مسلمانان به آن جناب شکایت بردند. حضرت محتکران را امر فرمود که کالاهاى احتکار شده را به وسط بازار و برابر دیدگان مردم بیاورند و به فروش رسانند (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 429؛ همان: ص 430).
امیر مؤمنان علیهالسلام به پیروى از سیره رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، جلوگیرى از احتکار را از شؤون حکومت دانست و مالک را فرمان داد:
از احتکار جلوگیرى کن که رسول خدا از آن نهى فرمود... و هرگاه کسى بعد از نهى تو، به احتکار دست زد، وى را کیفر کن (فیضالاسلام، همان، ص 1017 و 1018).
سه. تحریم ربا: در جاهلیت، برخى، از راه ربا، ثروتهایى گزاف اندوخته بودند. نرخ بهره گاه بسیار بالا بود؛ بهگونهاى که در پایان، به بردگى وامگیرنده مىانجامید. کار چنین بود که کسى، براى مثال، صد درهم طلب داشت. چون مهلت فرامىرسید، بدهکار را مىگفت: مبلغ وام را بیفزا تا تو را دوباره مهلت دهم و چهبسا بر دویست درهم توافق مىکردند؛ تا مهلت دوم مىرسید و بدهکار تنگدست، از پرداخت ناتوان بود و ناگزیر باز مهلت مىخواست و پس از چند بار مهلت خواستن و افزوده شدن مبلغ، بدهى، چندین برابر و غیرقابل پرداخت مىشد. (فخررازى، 1411: ج 29، ص 266)؛ بدین سبب خداى تعالى فرمود:
یا أیّهاالّذین آمنوا لاتأکلوا الرّبا اضعافا مضاعفةً وَ اتّقوااللّه (آلعمران (3): 30). اى کسانى که ایمان آوردهاید! ربا را چندین برابر نخورید و از خدا بترسید.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم درباره ربا فرمود:
بدترین کسبها، درآمدى است که از راه ربا بهدست آید (حرّعاملى، همان: ج 18، ص 122).
حضرت از ربا خوردن و نوشتن قرارداد آن نهى کرد و فرمود:
خداوند، خورنده و خوراننده و نویسنده و دو شاهد ربا را لعن کرده است (حرّ عاملى، همان: ج 18، ص 127).
در حجةالوداع خطبه خواند و فرمود:
آگاه باشید که همه رباهاى باقىمانده از زمان جاهلیّت، از شما برداشته شده، و نخستین ربایى که آن را برمىدارم، ربایى است که عباس بن عبدالمطلب طلبکار است. (طبرسى، همان: ج 2، ص 164؛ بیهقى، همان: ج 8، ص 111) وقتى قبیله ثقیف ایمان آوردند، رباهایى را از بنىمغیره طلب داشتند. چون مهلت آن رسید، از بنىمغیره خواستند که بدهى خود را بپردازند و آنان سر باز زدند تا شکایت، نزد عتّاب بن أسید، عامل رسول خدا در مکّه بردند و عَتّاب ماجرا را به پیامبر نوشت؛ پس، این آیه نازل شد (طبرسى، همان؛ قرطبى، 1417: ج 3، ص 234 ذیل آیه 278 بقره):
یا أیّهاالّذین آمنوا اتّقوااللّه وَ ذَرُوا ما بقى من الرّبا إن کنتم مؤمنین فَإن لمتفعلوا فَأذَنُوا بحرب مناللّه و رسوله وَ إن تُبْتُم فلکم رُؤوسُ أموالکم لاتَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمونَ (بقره (2): 278 و 279). اى کسانى که ایمان آوردهاید! از خدا بترسید و آنچه از [مطالبات] ربا مانده است، رها کنید اگر ایمان دارید. اگر چنین نکنید، آماده جنگ با خدا و رسول خدا باشید و اگر توبه کنید، [اصل [سرمایههایتان از آن شما است؛ نه ستم مىکنید و نه بر شما ستم مىرود.
بدینگونه، با تحریم ربا یکى از راههاى اصلى جمع شدن ثروتهاى حرام مسدود شد.
چهار. تحریم غصب و معاملات اکراهى: پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در خطبه حجةالوداع فرمود:
مسلمانان برادر یکدیگرند. براى هیچ مسلمانى، مال برادرش بدون رضایت او حلال نیست (حرّ عاملى، همان: ج 5، ص 120، ح 3). حرمت اموالتان براى یکدیگر، مانند حرمت امروز [= عید قربان] در این ماه [= ذى حجة] در این شهر [= مکّه] است (نورى، همان: ج 17، ص 87).
در جایى دیگر فرمود:
هر کسى از مال مسلمانى به ناحقّ چیزى را غصب کند، پیوسته خداوند از او روى گردان و از کارهاى نیکى که مىکند، بیزار است و آن را در دفتر حسنات وى نمىنویسد تا این که توبه کند و مال غصب شده را به صاحبش باز گرداند (نورى، همان: ص 89).
همچنین از بیع مضطر نهى فرمود (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 448، ح 3).
امیرمؤمنان علیهالسلام نیز بیع مضطر را ناروا دانست و فرمود:
زمانى در پیش است سخت که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند، دندان بفشارند؛ در حالى که چنین فرمانى به آنها داده نشده و خداوند سبحان فرموده است: «وَلاَ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ» (بقره (2): آیه 237)؛ بخشندگى بین خود را فراموش نکنید». آن زمان، بدکاران چیره و نیکان خوار شوند. بینوایان دار و ندار خود را به اضطرار فروشند؛ حال آن که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از معامله مضطر نهى فرموده است (فیضالاسلام، همان، ص 1300، حکمت 460).
فقیهان شیعه، اجماعا غصب را حرام دانسته و خرید و فروش مُکرَه را باطل شمردهاند؛ امّا به اتّفاق، خرید و فروش مضطر را صحیح مىدانند و این مطلبى درست و مطابق قواعد فقه است اکنون مىشود، مسأله بیع مضطر را از زاویه دیگرى بررسى کرد و آن وظیفه دولت اسلامى در برابر معاملات اضطرارى است. امروزه موارد بیع مُکره، اندک است و بیشتر حالت شخصى دارد، برخلاف بیع مضطر که موارد آن بسیار و رو به گسترش است؛ براى مثال، برنجکاران شمال کشور که تولید کننده این کالاى اساسى هستند، از روى اضطرار و براى تأمین مخارج ضرور خود، ناگزیرند محصول برنجشان را پیش از برداشت، به بهایى بسیار کمتر از قیمت واقعى، به افراد سلف خر بفروشند یا افراد بیمار از روى اضطرار، مجبور مىشوند تعرفههاى سنگین و غیرمنصفانه گروهى از پزشکان متخصّص را بپردازند یا کارگران به سبب اوضاع نامساعد بازار کار، از روى اضطرار گاه با یک سوم مزد واقعى مشغول فعالیّت هستند و بسیارى مثالهاى دیگر. در همه این موارد، از جهت قواعد فقهى، اشکالى وجود ندارد و خرید و فروش و اجیر شدن افراد مضطر صحیح است؛ امّا دولت اسلامى که یکى از وظایف اصلىاش، اجراى عدالت اقتصادى است و مأموریت دارد حقّ ضعیف را از قوى بستاند، لازم است در اقتصاد دخالت کند و وضعیّت را به گونهاى سامان دهد که بعضى از قشرهاى اجتماعى، به سبب اضطرار، وادار نشوند، در دورهاى طولانى و حتّى در کلّ زندگى خود، غبن و زیان مداوم را تحمّل کنند.
راهکار سوم: گرفتن مالیات از ثروتمندان و پرداخت آن به بینوایان
یکى دیگر از موارد دخالت دولت اسلامى، گرفتن مالیات و توزیع آن، به هدف پر کردن شکاف درآمدى بین اقشار اجتماعى بود. نظام مالیاتهاى اسلامى از آغاز به گونهاى بود که اغلب از ثروتمندان گرفته و به بینوایان پرداخت مىشد؛ براى مثال در زکات، کمترین نصاب شتر پنج، گاو 30 و گوسفند 40 رأس بود و در کمتر از اینها زکات واجب نبود. طلا تا وقتى به 20 دینار، نقره به 200 درهم (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص 175 - 108) و وزن محصول غلاّت چهارگانه، به پنج «وسق» حدود 847 کیلوگرم (بنىهاشمى خمینى، 1377: ج 2، ص 119) نمىرسید، از زکات معاف بود که نشاندهنده بخشودگى مالیاتى درآمدهاى پایین است.
در خمس که عمدهترین دریافتى آن به درآمد کسب مربوط مىشود، در صورتى که از مخارج سال اضافه مىآمد، یک پنجم باقى مانده گرفته مىشد (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص499). حتّى در زکات فطره که مالیات سرانه ثابتى است، در صورتى پرداخت آن واجب بود که فرد، توانایى تأمین مخارج سال خود را مىداشت (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص 321). جزیه هم فقط از اهل کتاب گرفته مىشد (حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 126) که هم از مسلمانان، ثروتمندتر، و هم از پرداخت خمس و زکات معاف بودند. در وضع مالیات خراج نیز توانایى خراجگزاران در نظر گرفته مىشد؛ چنان که امیرمؤمنان علیهالسلام مالک را فرمان مىدهد:
اگر رعایا از سنگینى خراج به تو شکایت آوردند، آن را به مقدارى که حال آنان بهبود یابد، تخفیف ده (دشتى، 1369: ص 176).
همه اینها، نشانه آن است که بخش اصلى مالیات دریافتى دولت اسلامى از ثروتمندان بوده است و اگر بینوایان گاه به پرداخت مجبور بودهاند، به علّت ناچیز بودن آن، قابل چشمپوشى است. از سوى دیگر، توزیع ثروتهاى عمومى و مالیاتهاى گرفته شده، بهگونهاى بود که طبقات پایین جامعه، بیشترین بهره را مىبردند؛ زیرا موارد مصرف مالیاتهاى مزبور، در بیشتر اوقات صاحبان درآمدهاى پایین بودند و در موارد کمى که این پرداختها به ثروتمندان نیز مىرسید، سهم همگان مساوى بود. این نکته را با دقّت در چگونگى توزیع ثروتهاى عمومى در صدر اسلام مىشود دریافت:
یک. درباره انفال، توزیع، یا به ثروتهاى طبیعى، مانند آب، چراگاه، دشتها و جنگلها مربوط بود و همانگونه که گفته شد، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم همه مسلمانان را در بهرهگیرى از آنها، مساوى قرار دارد؛ یا به امورى مثل ارث کسانى که وارث نداشتند؛ غنیمتهایى که بدون أذن امام گرفته مىشد و غنیمتهاى گزیده مربوط بود که رسول خدا بهطور معمول اینها را براى خود نگه نمىداشت و بین یاران خود تقسیم مىکرد و بیشتر به آنهایى که نیازمند بودند و گاه نیز به سران طوایف مىداد.
دو. شیوه تقسیم غنیمتهاى جنگى، پس از جنگ بدر معمول شد. وقتى در پایان جنگ بین نگاهبانان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم که در طول جنگ، پیرامون سایبان حضرت پاسدارى مىدادند، با کسانى که به طور مستقیم با دشمن درآویختند، بر سر تقسیم غنیمتها اختلاف افتاد. پیامبر اکرم، سهم افراد شرکتکننده در جنگ را به طور مساوى در نظر گرفت (مجلسى، همان: ج 19، ص 269 و 270)، و همین روش حضرت در تقسیم غنیمتها بود و یگانه تفاوتى که مىنهاد، این بود که براى پیاده یک سهم، و براى سواره (با توجّه به ارزش اقتصادى اسب و تأثیرى که در پیروزى داشت و نیز به دلیل اینکه سواران در جلو صفّ قرار مىگرفتند) دو سهم قرار مىداد(نورى، همان: ج 11، ص 96،) بعد که تعداد اسبهاى شرکتکنده در جنگ بیشتر شد، اگر کسى چندین اسب داشت، فقط به دو اسب وى از غنیمت، سهم داده مىشد (نجفى، همان: ج 15، ص 115، ح 1). تا زمان عمر، بین افراد سپاه تفاوتى گذاشته نمىشد و به سبب این که بیشتر جنگجویان، افراد فقیر یا متوسّط جامعه بودند و اغنیا، هم از نظر تعداد کمتر بودند و هم بسیارى اوقات به بهانههاى واهى از شرکت در جنگ خوددارى مىکردند، بیشتر غنیمتهاى تقسیم شده نصیب فقیران مىشد.
سه. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم براى زکات، مصارف هشتگانهاى را در نظر گرفت که در آیه 10 توبه، به آن اشاره شده بود: فقیران، مسکینان، مأموران جمعآورى زکات، افرادى که دلجویى از آنان باعث ایمان آوردن یا استحکام ایمان آنها مىشود، بردگان، مطلق کارهاى خیر، قرضداران ودر راه ماندگان.
از موارد هشتگانه، فقیران و مسکینان و بردگان، از طبقات پایین جامعه بودند. قرضداران و درراهماندگان، هرچند ممکن بود پیشتر از اغنیا باشند، بالفعل به کمک نیاز داشتند. مأموران جمعآورى زکات، ممکن بود وضع مالى خوبى داشته باشند؛ امّا آنان کارگزار دولت بودند و مزد خود را دریافت مىکردند؛ مانند سایر هزینههایى که در جمعآورى مالیات صرف مىشد. فقط مورد دلجویى شدگان بود که گاه با وجود تمکّن مالى فرد، به سبب اهمیّت معنوى هدایت، به وى از زکات داده مىشد. رسول خدا مىفرمود:
آرزو دارم که آن قدر اموال نزد من بود که به هر انسانى، به مقدار دیهاش عطا مىکردم تا به خداوند ایمان آورد (مجلسى، همان: ج 21، ص 178).
مصرف فىسبیلاللّه، یعنى مطلق کارهاى خیر نیز عام بود و ساختن بناهاى عامالمنفعه، راهها، پلها، و مانند آن به نفع همگان بود؛ بنابراین مشاهده مىشود که بیشتر درآمدهاى حاصل آمده از زکات به نیازمندان و فقیران مىرسید.
چهار. خمس که شش سهم مىشد، سه سهم از آن خدا و رسول خدا و ذى القربى که در اختیار رسول خدا بود و سه سهم از آن یتیمان، مسکینان و در راه ماندگان بنىهاشم که به آنها داده مىشد.
آنچه از خمس در اختیار رسول اکرم بود، مختصرى را براى مخارج نزدیکان خود به کار مىبرد و باقى را صرف کمک به یاران فقیر و بینوایان مىکرد. بخشى را نیز براى تألیف قلب به کار مىبرد. امیرمؤمنان علیهالسلام آنگاه که از امتحانهاى الاهى یاد مىکند، در این باره مىگوید:
همان هنگام که ما خاندان محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم در خانههاى بىدر و سقف مىزیستیم و پوشش درستى نداشتیم و بیشتر ما هنگام نماز به نوبت از یک لباس استفاده مىکردیم، چه بسا مالى مىرسید که خداوند آن را فقط حقّ ما قرار داده بود و رسول خدا ایثار مىفرمود و آن را به صاحبان اموال و قوىدستان [بىایمان یا سست ایمان] مىبخشید تا شاید دل آنها را به اسلام متمایل سازد (شیخ صدوق، 1403: ج 2، ص 373 و 374) ؛
بنابراین، بنىهاشم از نظر اقتصادى در سختى بودند و از این جهت نیز بیشتر توزیع خمس بین بینوایان صورت مىگرفت.
پنج. جزیه در روایات از آن، «عطاى مهاجران» نام برده شده است، (نجفى، همان: ج 15، ص 153، ح 1) به کسى که از زکات استفاده مىکرد، تعلّق نمىگرفت (همان). بعضى فقیهان گفتهاند که در آغاز به مهاجران داده مىشد؛ امّا بعد به همه کسانى که در راه دفاع از اسلام جهاد کنند، مىرسد (شیخ مفید، 1417: ص 274 ؛ شیخ طوسى، 1415: ج 4، ص 218). نیز گفتهاند که کار، به دست ولّىامر است و مىتواند به فقیران و مسکینان نیز بدهد (طباطبایى، همان: ج 7، صص 489 و 490) به هر حال، درصدر اسلام جزیه به مهاجران پرداخت مىشد که از فقیرترین افراد بودند.
شش. خراج که از اراضى فتح شده با جنگ (مفتوحالعنوه) گرفته مىشد و چون زمینها، ملک همه مسلمانان بود، خراج اخذ شده از آنها به همگان مىرسید و در صدر اسلام، بین مسلمانان تقسیم مىشد. در روایت آمده است که والى، از خراج براى تقویت دین و جهاد با کافران و مصالح عامّه استفاده مىکند(حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 110) و فقیهان گفتهاند که خراج براى پاسدارى از مرزها، حقوق کارگزاران حکومتى و قاضیان و کمک به مجاهدان و ساخت پلها استفاده مىشود (علامه حلّى، 1413: ج 1، ص 493).
نکته: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم در تقسیم اموال عمومى، بنا به مصحلت، گاه بین قشرهاى اجتماعى تفاوت مىنهاد؛ مثل اینکه جزیه را بین مهاجران تقسیم کرد و به اعراب خارج مدینه چیزى نداد؛ زیرا با آنها مصالحه کرده بود که بر آنها جز در مواقع بسیار ضرور، جهاد واجب نباشد (حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 110 و ر.ک: نجفى، همان: ج 7، ص 602)، و لازم نیست به مدینه هجرت کنند، و در مقابل، از جزیه و غنیمت سهمى نداشته باشند؛ امّا در تقسیم اموال بیتالمال بین صاحبان حقّ، هیچ تفاوتى نمىگذاشت و سهم همه را مساوى مىداد (حرّ عاملى، همان، ج 15، ص 106).
بعضى گفتهاند که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، سهم شخص متأهّل را دو برابر مجرّد در نظر مىگرفت(الکتّانى، همان: ج 1، ص 224) امیرمؤمنان نیز سهم همه را از بیتالمال مساوى مىداد؛ چنانکه بین خواهر خود امّ هانى و زنى از عجم تفاوت نگذاشت و سهم هر دو را 20 درهم داد که این بر امّهانى گران آمد(نورى، همان: ج 11، ص 93).
از آنچه گفته شد، این نتیجه به دست مىآید که پرداختهاى انتقالى دولت درصدر اسلام، در کلّ، به نفع طبقات فقیر بود؛ زیرا این پرداختها یا فقط به آنها تعلّق مىگرفت یا با ثروتمندان سهم مساوى داشتند.
بناى کار رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم این بود که فاصله طبقاتى بین مسلمانان کاهش یابد؛ به طورى که وقتى غزوه بنى نضیر پیش آمد و خانه و املاک یهودیان به دست مسلمانان افتاد، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم به انصار که تا آن زمان میزبان مهاجران بودند، فرمود:
اگر خواهید، آنچه را خداى متعالى از اموال بنى نضیر نصیب من ساخته است، میان شما و مهاجران قسمت کنم و مهاجران همچنان در خانههاى شما مهمان باشند، و اگر خواهید، این اموال را به آنها دهم تا از خانههاى شما بیرون روند. انصار گفتند: اى رسول خدا! آنها را میان مهاجران قسمت کن و آنان همچنین میهمان ما باشند. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم اموال را میان مهاجران بخش کرد و به انصار جز دو نفر، چیزى نداد (آیتى، همان: ص 338).
به سبب اینکه جامعه اسلامى از نقطهاى بنیان نهاده شد که غالب مسلمانان، از طبقه پایین اجتماع به شمار مىرفتند، چنانچه سیاستهاى مالى رسول گرامى صلىاللهعلیهوآلهوسلم پس از رحلتش نیز ادامه مىیافت، جامعه اسلامى به صورت نسبتا یکدست رشد مىکرد و توزیع درآمدها متناسب بود و فاصلههاى طبقاتى بدان گونه عمیق نمىشد که به شورش و قتل خلیفه سوم بینجامد.
علل پیدایش فاصله طبقاتى پس از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم
نظام توزیع درآمد و ثروت، پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از چند جهت ضربه خورد:
1. تغییرات اساسى در نظام دریافت و پرداختهاى دولت اسلامى، از زمان عمر آغاز شد. گفتهاند: نخستین بار او بود که بیتالمال را بنیان نهاد(الکتّانى، همان، ج 1، ص 225)، و نیز گفتهاند: نخستین کس، ابوبکر بود (همان: ص 226)؛ امّا در حقیقت، بیتالمال از زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم وجود داشت؛ هر چند به سبب تقسیم سریع اموال عمومى بین مسلمانان، جاى مشخّصى براى آن در نظر گرفته نمىشد. غنیمتهاى گرد آمده در جنگهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم که به طور موقّت در یک محل نگه دارى مىشد، مانند جنگ حنین (ابنهشام، همان: ج 4، ص 102) یا اموالى که در اختیار بعضى از یاران خود مىگذاشت و آنان را مأمور کمک به بینوایان یا گروههاى خاصّ مىکرد، مانند بلال که مأمور مخارج و انفاقات حضرت بود(الکتّانى، همان: ج 1، ص 441)، و از وفود [نمایندگان [قبایلى را که براى ایمانآوردن به مدینه مىآمدند، پذیرایى مىکرد (ابنهشام، همان: ج 4، ص 183)، همه اینها از وجود بیتالمال حکایت داشت.
چون عمر به خلاف رسید، اموال فراوانى از سرزمینهاى فتح شده به مدینه مىآمد تا اینکه ابوهریره 000،500 درهم از بحرین آورد که عمر آن را بسیار دانست و وى را گفت: «مىفهمى چه مىگویى؟!» ابوهریره گفت: آرى، «صد هزار، پنج بار!» سپس عمر برخاست و گفت: «اى مردم! مالى بسیار براى ما رسیده است. اگر خواهید آن را قسمت کنیم و اگر خواهید، آن را براى شما ذخیره سازم». برخى گفتند که در بلاد عجم براى این کار دفترهایى تهیه، و نام جنگجویان و گیرندگان عطا، در آن نوشته مىشود. تو نیز چنین کن. عمر این را پسندید و دیوانها نهاد و امر کرد تا نام افراد را به ترتیب نوشتند و بین آنها تفاوت گذاشت (همان: ج 1، ص 227)، و این ضربهاى بزرگ بر نظام عادلانه پرداختهاى انتقالى دولت اسلامى بود.
بعضى کار عمر را توجیه کردهاند که معیار وى در ترتیب افراد تقدّم در اسلام و پیوند با رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بود؛ بدینسبب، اهل بدر را اوّل نوشت (همان: ص 225)؛ امّا دقّت در سهم افراد نشان مىدهد که تعصّبات قبیلگى، خویشاوندى و جناح بندىهاى سیاسى نیز در ترتیب نام افراد تأثیر داشته است: اوّل از على علیهالسلام آغاز کرد و نام او را در 5000 درهم نوشت و نام ابوسفیان و معاویه را هم در 5000 نوشت با این که آنان اهل بدر نبودند و سالها با اسلام جنگیده بودند. نام امام حسن و امامحسین علیهماالسلام را در 3000؛ ولى پسرش عبداللّه بن عمر را در 5000 نوشت (همان) با این که هیچکس، از فرزندان فاطمه علیهاالسلام به رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم نزدیکتر نبود. از زنان پیامبر، نام عایشه دختر ابوبکر، حفصه دخترش و امحبیبه دختر ابوسفیان را در 12000، ولى نام صفیه و جویریه، دو زن دیگر پیامبر را در 5000 نوشت و مردم مکّه هر که را هجرت نکرده بود، در 600 و 700 و مردم یمن را در 400 و مردم ربیعه را در 200 درهم نوشت (همان: ص 40 و 41). این تفاوت نهادن بین مسلمانان، آن هم تا این میزان، بزرگترین سبب پدیدآمدن جامعه طبقاتى بود؛ بهطورى که بعد، بعضى از یاران پیامبر، صاحب ثروتهاى افسانهاى شدند و چون عبدالرحمن عوف بمرد، یکى از چهار زن وى، به جاى یک سىودوم میراث او، 000،80 و به قولى 000،100 دینار گرفت و کنار رفت (همان: ص 64).
2. رسول خدا، بسیار زود اموال عمومى گرد آمده را بین مستحقّان آن تقسیم مىکرد. به گفته ابوذر، یکبار شبانگاه پیامبر را غمناک یافتند و صبحگاه خوشحال، چون علّت را پرسیدند، فرمود:
چهار دینار از مال مسلمانان نزد من بود که آن را تقسیم نکرده بودم. اندیشناک بودم که مبادا مرگم فرا رسد و این مال نزد من بماند. امروز آن را به مردم دادم و راحت شدم. (نورى، همان: ج 11، ص 94)
تقسیم سریع دریافتهاى بیتالمال، گذشته از جهات معنوى، چند فایده مهم داشت:
یک. تقسیم فورى بیتالمال، باعث جلوگیرى از پدیدآمدن دیوان سالارى و هزینههاى اضافى براى حفاظت، انباردارى و حسابرسى مىشد.
دو. باکنز کردن اموال بیتالمال، همان مفاسدى که در کنز اموال شخصى وجود داشت که آیه شریفه از آن نهى مىکند(توبه (9): 34 و 35) و یکى از حکمتهاى تشریع زکات در درهم و دینار نیز هست، در انبار کردن اموال عمومى هم که اغلب فلزّات قیمتى بود، پدید مىآمد و باعث کاهش رونق اقتصادى و فقر عمومى مىشد.
سه. انبار کردن طلا و نقره در یک مکان، تداعىکننده خزاین پادشاهان و مایه طمعورزى حاکمان و به سبب نبود نظارت، باعث حیف و میل اموال عمومى مىشد.
چهار. بسیار کسان بودند که نیاز فورى داشتند و نمىتوانستند تا وقت دادن عطا صبر کنند و چه بسا پیشامدهاى ناگهانى، مثل زلزله و سیل که به هزینههاى هنگفت نیاز داشت، روى مىداد و اموال گرد آمده، صرف آن مىشد و حقّ افراد ضعیف در راه میانه پایمال مىشد و چنین کارى، گذشته از آن که در شرع روا نبود، وضع توزیع درآمدها را بدتر مىکرد.
چون عمر خلیفه شد، صلاح آن دانست که در تقسیم بیتالمال تأخیر کند و این به ضرر طبقات ضعیف بود. عثمان نیز چنین کرد و این کار وى، خشم یاران صدیق پیامبر را برانگیخت؛ چنان که وقتى عثمان امر کرد ابوذر را به ربذه تبعید کنند، نزد خلیفه آمد و عثمان را دید که صدهزار درهم در برابر خود نهاده و دوستانش گرداگرد او در انتظار تقسیم آن هستند. ابوذر گفت: این مال از کجا است؟ عثمان پاسخ داد: صدهزار درهم است که از بعضى نواحى فرستادهاند. قصد دارم همین مقدار بر آن بیفزایم؛ سپس بنگرم که با آن چه کنم! ابوذر گفت: آیا صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ به یاد ندارى که رسول خدا براى این که چهار دینار از بیتالمال نزد وى مانده بود، شبى را تا صبح اندوهناک بود؟ (نورى، همان) امیرمؤمنان چون به خلافت رسید، به این مهم توجّه نشان داد. مىفرمود:
دوست صدیق من، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم هیچ مالى را تا صبح نگه نمىداشت و ابوبکر نیز چنین کرد؛ امّا چون نوبت به عمر رسید، کارى دیگر پدید آورد و دیوانها نهاد و در تقسیم اموال بیتالمال از مالى تا سال دیگر تأخیر کرد؛ ولى من همان مىکنم که دوستم رسول خدا انجام داد(حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 108).
این بود که آن جناب در تقسیم بیتالمال شتاب مىکرد و هنگامى که مالى را شبانگاه آوردند، برخى گفتهاند: اى امیرمؤمنان علیهالسلام ! بگذار تا فردا تقسیم کنیم. فرمود: «ضمانت مىکنید که من تا فردا زندهام؟! گفتند: این در دست ما نیست! فرمود: پس بشتابید و آن را تقسیم کنید؛ پس شمع بیاورد و همان شبانگاه مال را بین صاحبان حق بخش کرد(نورى، همان: ص 95). روز جمعهاى نمىآمد که در بیتالمال چیزى باقى مانده باشد (حرّ عاملى، همان: ص 109) و هر روز جمعه بیتالمال را جارو مىکرد و در آن، دو رکعت نماز مىگزارد و مىگفت: روز قیامت براى من شهادت بده که من مال مسلمانان را در تو حبس نکردم (همان: ص 108). در یک سال، سه بار مسلمانان را عطا داد و چون خراج اصفهان رسید، ندا داد: اى مردم! بیایید و مال خود را بگیرید. سوگند به خدا که من خزینهدار شما نیستم (همان: ص 109)؛ بدین سبب، در زمان حضرت، فقیرى که زکات بگیرد، به ندرت یافت مىشد.
3. علّت دیگر پدید آمدن فاصله طبقاتى در جامعه اسلامى، این بود که آنچه از خراج، جزیه و زکات و سایر درآمدها به دست مىآمد، به مرکز خلافت حمل مىشد؛ در نتیجه، مدینه و اطراف آن و قبایل معروف، بیش از دیگر مسلمانان سهم مىبردند. در آغاز اسلام و زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، این امر طبیعى بود؛ چون حوزه حکومت اسلامى کوچک بود. پس از گسترش اسلام، لازم بود ثروتهاى عمومى در اختیار همه مسلمانان گذاشته شود؛ امّا خلفا بدین امر عنایتى نداشتند؛ به طورى که در همان سالهایى که عثمان در مرکز خلافت، به خویشاوندانش مالهاى هنگفت مىبخشید (ابىیعقوب، همان: ج 2، ص 58). در کرمان به سبب قحطى، یک قرص نان، یک دینار بود (همان: ص 61). در زمان امیرمؤمنان علیهالسلام همه مسلمانان در گوشه و کنار حکومت اسلامى، مورد لطف قرار گرفتند. حضرت مىفرمود:
اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفّا و مغز این گندم و پارچههاى ابریشمین براى خود خوراک و لباس تهیه کنم؛ امّا هیهات که هوا بر من پیروز شود...؛ حال آن که ممکن است، در حجاز یا یمامه کسى باشد که امید به دست آوردن یک قرص نان هم ندارد(دشتى، همان: ص 168).
4. هر چه از صدر اسلام فاصله گرفته مىشد، به سبب غلبه فرهنگ مادّى و روى کارآمدن افراد ناصالح، حیف و میل اموال عمومى شدّت مىگرفت. نخستین بار در زمان عثمان بود که خراج و زکات و اموال عمومى به ناحقّ و آشکارا به افراد وابسته به خلیفه داده شد. نوشتهاند که عثمان، دخترش را به مروان بن حکم تزویج، و یک پنجم غنایم افریقا که بالغ بر 000،520،2 دینار بود، به وى عطا کرد (ابىیعقوب، همان: ج 2، ص 58) اموال زکات را به خویشاوندان خود مىبخشید (همان: ص 62)، و با مال خدا و مسلمانان خانه ساخت و مزرعهها و مالها گرد آورد (همان: ص 69). در زمان معاویه، حیف و میل بیتالمال مسلمانان به حدّى رسید که وى نخستین کس بود که در تمام دنیا خالصههایى براى خود داشت؛ حتّى در مکّه و مدینه که از آن جا نیز همه ساله چندین بار خرما و گندم براى وى حمل مىشد (همان: ص167).
5. عاملى دیگر که تا حدّى طبیعى مىنمود، این بود که چون بخش اصلى نیروهاى نظامى که به فتح سرزمینها مشغول مىشدند، از اعراب بودند و غنایم جنگها بهطور معمول بین آنها تقسیم مىشد، کار به آن جا کشید اعرابى که بخشى از عمر خود را به سپاهیگرى مىگذراندند، به ویژه سران سپاه که به حکمرانى نواحى نیز مىرسیدند، ثروتهاى بسیارى را گرد آوردند.
نتیجه
با توجّه به اهمیّت مقوله «عدالت» در فرهنگ اسلامى و اهتمام شارع به آن، دانسته مىشود که «اجراى عدالت اقتصادى» وظیفه سترگى است که دولت اسلامى به هیچ وجه نمىتواند از زیربار آن شانه خالى کند. با از نظر گذراندن راهکارهایى که در صدر اسلام، براى دستیابى به عدالت اقتصادى از آنها استفاده شد که تقریبا همه اقتصاد را در بر مىگرفت، فهمیده مىشود که دولت اسلامى، براى رسیدن به این هدف مهم، باید با هوشیارى بر کارکرد اقتصاد، نظارت و در صورت لزوم دخالت کند؛ امّا بکوشد که این وظیفه را با آگاهى و کاردانى تمام انجام دهد که مبادا سیاستگذارى هایش وضعیت بینوایان را بدتر کند و اقتصاد کشور را به رکود و ناکارآمدى کشاند.
وظیفه سوم: برقرارى ثبات در بازار
در صدر اسلام، براى ایجاد ثبات در بازار، از دو راهکار استفاده شد:
1. تصحیح کارکرد بازار: به معناى لحاظ مجموعهاى از شروط، در خریدار و فروشنده (متعاقدان)، دو کالاى مبادله شده با هم (عوضین) و نیز رعایت احکام خیاراتى که در اثر عیب، غبن، نادیده خریدن و... پدید مىآمد و جلوگیرى از خرید و فروشهاى حرام و باطل.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم براى تصحیح روند مبادلات در بازار مسلمانان فرمود:
اوّل یادگیرى احکام دین، آن گاه خرید و فروش (نورى، همان: ج13، ص 248). بازرگان، پیوسته گناهکار است، مگر آن که به مقدار حقّ بگیرد و به مقدار حقّ بپردازد (همان: ص 249). هر کس فقط آنچه را مالک است مىتواند بفروشد (همان: ص 230). هر که مال غصب شده یا دزدیده شدهاى را بخرد، حال آن که آگاه باشد، مانند کسى است که این خیانت را مرتکب شده است(حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 333).
حضرت از خرید و فروش طعام به صورت جزاف (بدون سنجش با وزن یا پیمانه یا عدد) منع کرد (نورى، همان: ج 13، ص 244)، و «بیع غرر» را که در آن، نوعى جهالت به دو کالاى مبادله شده وجود دارد، ناروا شمرد (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 448 و بیهقى، همان: ج 8، ص 247).
چون به مدینه درآمد، اهل آن شهر از نظر کمفروشى، بدترین مردم بودند؛ پس این آیه نازل شد:
ویل للمطففین (مطفّفین (83): 1). واى بر کمفروشان!
پیامبر این آیه را برایشان خواند و از آن پس، کار خود را اصلاح کردند (نورى، همان: ج 13، ص 232).
2. تسهیل سازوکار بازار: بعضى دیگر از دستورهاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم که سبب دخالت در بازار مىشد، براى پدید آوردن وضعیّتى بود که فروشندگان و مصرفکنندگان، بیشترین فایده را از مبادله کالاها ببرند و زیان خود را به حدّاقل برسانند؛ مانند این که از «تلقّى رُکبان» نهى کرد (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 442) و آن، به این صورت بود که گروهى به پیشواز قافلههاى تجارى به بیرون شهر مىرفتند و کالاهاى آنان را همان جا مىخریدند و خود به داخل شهر مىآورند و به قیمت دلخواه به مردم مىفروختند و چون بازرگانان تازه وارد، از قیمتهاى شهر اطّلاع نداشتند، چه بسا مغبون مىشدند؛ بدینسبب پیامبر فرمود:
بگذارید کالاهاى خود را به داخل بازار شهر بیاورند (نورى، همان، ج13، ص232). هر کس بیرون شهر کالاهاى اهل قافله را بخرد، وقتى قافله وارد بازار شهر شود و از قیمتهاى شهر اطّلاع یابند و متوجّه زیان خود شوند، فروشندگان مختارند معامله را به هم زنند (همان: ح 4).
حکمت امر پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم این بود که فروشندگان و خریداران از وضعیّت بازار و سطح قیمتها اطّلاع یابند؛ سپس معامله کنند. همچنین حضرت از این که شهرنشین، متصدّى فروش کالاهاى بادیهنشین شود، نهى کرد و فرمود:
مردم را وا گذارید تا خداوند، بعضى از ایشان را به وسیله بعضى دیگر روزى دهد.
این که مشهور فقیهان، تلقّى رُکبان (نجفى، همان: ج 7، ص 237 و 238 و حلّى «علامه»، 1415: ج 5، ص 42 و 43) و فروش شهرنشین براى بادیهنشین (نجفى، همان: ص 233 و حلّى «علامه»، همان: ص 48 و 50) را بر کراهت حمل کردهاند، تأثیرى در تحلیل ما ندارد؛ زیرا در صدر اسلام به ویژه در زمان حیات رسول خدا، مسلمانان، دستورهاى اجتماعى حضرت را مو به مو اجرا مىکردند.
ممکن است فقیهان زمان حاضر، بعضى از این دستورها را احکام حکومتى بهشمار آورند که وضعیّت آن زمان، صدور آنها را از ناحیه رسول خدا ایجاب مىکرده است یا به کراهت آن حکم کنند؛ ولى به هر حال، دخالتى بوده که در بازار صورت مىگرفته است.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، خوش نداشت محدودیّتهاى مصنوعى و فعّالیّت واسطهها، باعث افزایش قیمتها و در رنج افتادن مسلمانان شود. از مسلمانان مىخواست که با اطّلاع کافى و با چشمانى باز معامله کنند و مىفرمود:
کسى که در معاملات مغبون مىشود، نه شایسته ستایش است و نه اجر مىبرد. (نورى، همان: ج 13، ص 285 و حر عاملى، همان: ص 445)
بناى کار نظام اسلامى بر این بود که هزینههایى را بر بازار تحمیل نکند که باعث افزایش قیمتها شود. با وجود این که از زمینهاى کشاورزى خراج دریافت مىشد، جایى سراغ نداریم که رسول خدا یا امیرمؤمنان علیهاالسلام ، از بازرگانان براى استفاده از محلّ کسب، حتّى در بازارهایى که نظام اسلامى، مکان آن را در اختیار عموم نهاده بود، چیزى درخواست کنند. روایت شده است که امام على علیهالسلام از این که از بازار مسلمانان اجارهاى دریافت کند، کراهت داشت (حرّ عاملى، همان: ص 406).
دخالت رسول خدا و امیرمؤمنان در کارکرد بازار، منحصر به بیان احکام نبود؛ بلکه یا خود بهطور مستقیم بر بازار نظارت مىفرمود یا فردى را بهصورت عامل تعیین مىکرد؛ چنان که پیامبر پس از آن که مکّه فتح شد، سعید بن عاص را بر بازار آن گماشت (الکتّانى، همان: ج 1، ص 285)؛ و یک بار که اطّلاع یافت، بعضى به استقبال کاروانهاى تجارى بیرون شهر مىروند، کسانى را فرستاد تا آنان را از این کار منع کنند (محمدبن اسماعیل بن ابراهیم، 1420: ج 2، ص 23). همچنین برخى از اصحاب مأمور بودند و کسانى که طعام را به صورت جزاف (بدون کیل و وزن و عدد) معامله مىکردند، تنبیه کرده، از این کار باز مىداشتند (همان: ص 25). پیشتر گفتیم که رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم محتکران را امر فرمود کالاهاى احتکار شده را به وسط بازار بیاورند و به فروش رسانند(حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 430). روزى کسى را دید که طعام نیک و بد را با هم مخلوط کرده، مىفروشد و به او امر فرمود که آنها را از یکدیگر جدا سازد و هر کدام را جداگانه بفروشد و فرمود:
در دین ما خیانت نیست(هندى، کنزالعّمال، ج 4، ص 159).
امیرمؤمنان علیهالسلام شخصا بر بازار نظارت مىکرد و صبحگاه، بازارهاى کوفه را یکبهیک مىگشت؛ در حالى که تازیانهاى با خود همراه داشت و بر سر هر بازار مىایستاد و ندا مىکرد:
اى گروه بازرگانان!... سوگند را واگذارید و از دروغدورى گزینید و ستم نکنید و درباره ستمدیدگان انصاف داشته باشید و به ربا نزدیک نشوید و پیمانه و ترازو را درست به کار برید و أوفواالکیل و المیزان (انعام (6): 152) «وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الاْءَرْضِ مُفْسِدِینَ» (هود (11): 85)؛ حقّ پیمانه و ترازو را به عدالت ادا کنید و بر اموال مردم عیب ننهید و از آن نکاهید؛ آن گاه باز مىگشت و براى حلّ مشکلات مردم مىنشست(حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 382).
امام على علیهالسلام ، هرگاه متخلّفان را در بازار مىدید، در صورت لزوم، تنبیه مىکرد؛ همانطور که با فروشندگان ماهیان حرام (همان: ج 24، ص 131)، کمفروشان و متقلّبان در معاملات چنین مىکرد و آنها را با تازیانهاى که به همراه داشت، مىزد. أصبغ مىگوید: عرض کردم: اى امیرمؤمنان! من این کار را براى شما انجام مىدهم؛ شمادر خانه خود بنشینید. فرمود:
مرا به نیکى دعوت نکردى اى أصبغ! (دعائمالاسلام، ج 2، ص 538).
درباره عمر و عثمان هم نقل شده است که بر بازار نظارت داشتند و متخلّفان را تنبیه مىکردند (الکتّانى، همان: ج 1، ص 286 و 281).
وظیفه چهارم: عمران
وظیفه دیگرى که دخالت دولت اسلامى را در اقتصاد ایجاب مىکند، عمران کشور است که از ضروریّات جوامع انسانى در طول تاریخ و بهویژه در زمان حاضر است یگانه تفاوتى که بین صدر اسلام و زمانه ما وجود دارد، این است که در صدر اسلام، آباد کردن کشور، امر چندان پیچیدهاى نبود و اگر حکمران از سوى دشمنان خیالى آسوده و خزانهاى سرشار داشت، به این مهم همّت مىگماشت و به برنامهریزى و مدیریت آن چنان نیاز نبود و عمران نیز در ساخت پلها و راهها، کشیدن آبراهها و احیاى زمینهاى کشاورزى و مانند آن خلاصه مىشد؛ ولى اکنون آبادانى به مدیریت قوى و برنامهریزىهاى دقیق نیاز دارد.
اکنون حتّى عقب افتادهترین دولتها، برنامههاى توسعه اقتصادى را در دستور کار دارد. پیشبرد برنامه توسعه و رسیدن به اهداف آن، بدون دخالت دولت در اقتصاد ممکن نیست. این دخالت در بخشهاى گوناگون صورت مىگیرد؛ براى مثال، نظام اسلامى به جاى این که درآمدهاى عمومى را که بخشى از آن، از طریق استخراج معادن نفت و گاز حاصل مىآید، به طور مستقیم یا از طریق یارانههاى آشکار و پنهان به مردم بپردازد مىتواند آن را براى آماده سازى تأسیسات زیربنایى و تغییر ساختار اقتصادى هزینه کند. یا براى بالابردن درآمدهاى بودجه از مردم مالیاتهاى بیشترى بگیرد. اینگونه دخالتها در اقتصاد کشور مىتواند با اجازه ولىّامر مسلمانان انجام شود.
وظیفه پنجم: حفظ استقلال و امنیت
أ. حفظ استقلال امّت اسلامى، بدون آمادگى نظامى و قدرت بازدارندگى ممکن نیست. تردیدى نیست که جهاد چه به صورت ابتدایى که در صدر اسلام براى دعوت کشورها به اسلام انجام مىشد و چه به صورت جهاد دفاعى که در همه زمانها اتّفاق افتاده، نیازمند دخالت دولت در اقتصاد است. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بیش از هر امر دیگرى، به تقویت مجاهدان در راه اسلام اهمیّت مىداد. تقسیم چهار پنجم غنایم بین شرکتکنندگان در جهاد، مایه تشویق و تقویت مجاهدان بود. پرداخت جزیه به مهاجران و ندادن آن به اعراب، مصرف بخشى از مال هایى که در اختیار حضرت بود، مثل اموال بنىنضیر، براى خرید سلاح و مرکب مورد نیاز در جنگها، در همان هنگامى که بعضى از مسلمانان دچار تنگدستى بودند، نشانه اهمیّت جهاد بود. جنگهاى بزرگى که پیش مىآمد، مانند جنگ تبوک که تعداد مجاهدان شرکتکننده در آن را 000،30 تا 000،70 نوشتهاند (آیتى، همان: ص 586)، به ساز و برگ، آذوقه و تدارکات فراوان نیاز داشت و چون بخشى از مسلمانان، توانایى تهیه آن را نداشتند، رسول خدا با اموال عمومى که در اختیار نظام اسلامى بود، نیاز جنگاوران را برآورده ساخت.
در گذشته، مسأله استقلال بیشتر از بُعد نظامى و سیاسى مطرح بود؛ امّا امروزه حفظ استقلال فرهنگى و اقتصادى نیز اهمیّت فراوان یافته است. استقلال اقتصادى، به معناى تولید همه کالاها در داخل نیست؛ بلکه مقصود این است که خارجیان، اقتصاد جامعه اسلامى را تحت سلطه خود در نیاورند. جامعه اسلامى، پیوسته باید آن توانایى مالى و اقتصادى و قدرت چانهزنى را داشته باشد که در صورت آمیختهشدن اقتصادها به یکدیگر، از منافع خود به راحتى دفاع کند. نظام اسلامى وظیفه دارد، هر جا که فعّالیّتهاى اقتصادى بخش خصوصى را در تعارض با این هدف ببیند، با قاطعیّت دخالت کند و جلو این فعّالیتها را بگیرد.
ب. براى حفظ امنیت، دولت اسلامى، از دو جهت باید در اقتصاد دخالت کند:
یک. به کارگیرى ابزارهاى تأمین عدالت اقتصادى که بعضى از آنها را پیشتر برشمردیم و بعضى دیگر را مىتوان به تناسب زمان و مکان و به هدف جلوگیرى از تشدید فاصلههاى طبقاتى که عامل اصلى اخلال در امنیت اقتصادى است انتخاب کرد.
دو. وابسته نشدن نظام اسلامى به سرمایهداران داخلى تا از نفوذ مترفان و مرفهّان به مراکز تصمیمگیرى و مدیریت نظام اسلامى جلوگیرى شود. براى دستیابى به این هدف، باید بین دو حوزه اقتصاد و سیاست تفکیک شود؛ به طورى که دولتمردان و کارگزاران حکومتى نتوانند با استفاده از موقعیّت و اطّلاعات منحصر به فردشان، درآمدهاى مادّى کسب کنند و از سوى دیگر، سرمایهداران نتوانند با استفاده از ثروتشان، مقدّرات جامعه اسلامى را به دست گیرند؛ زیرا نظام اسلامى، نظامى سرمایه سالار نیست؛ بهویژه در کشور ما که با آراى عمومى اداره مىشود، چنانچه سرمایهداران، آزادى عمل داشته باشند، با به کارگیرى اهرمهاى مالى و تحمّل هزینههاى فراوان تبلیغات، اشخاص دلخواه را بر گرده مسلمانان سوار مىکنند؛ بنابراین لازم است، نظام اسلامى همیشه به این مهم توجّه داشته باشد و هر جا لازم است، براى جلوگیرى از این امر، دخالتهایى را در اقتصاد صورت دهد، اگر با تضعیف و محدود ساختن سرمایهداران عمده همراه باشد. از میان فقیهان، شعرانى به این نکته التفات داشته است. وى در باب زکات معدن مىگوید:
امام مسلمانان مىتواند بر صاحب معدن به اندازهاى که به مصلحت بیتالمال است، مالیات ببندد؛ چون خوف این است که ثروت آنان بسیار شود و در پى دستیابى به قدرت برآیند و با مالشان، لشکریان را اجیر کنند و فساد و فروپاشى نظام را در پى داشته باشد (مغنیّه، همان: ص 188).
وظیفه ششم: امر به معروف و نهى از منکر
جلوگیرى از بعضى منکرات که جنبه اقتصادى دارد و در سطح جامعه شیوع مىیابد، بدون استفاده از قدرت قانونى دولت ممکن نیست؛ براى مثال، مقابله با احتکار، رباخوارى، معاملات باطل و حرام، مانند خرید و فروش خمر و گوشت خوک و غیره، از توان تکتک افراد جامعه بیرون است و به دخالت مستقیم دولت اسلامى نیاز دارد؛ بنابراین، اقتصاد کشور اسلامى از این جهت به ناظرانى نیاز دارد که بر روند فعّالیّتهاى اقتصادى و مبادلات بازار نظارت داشته باشند. پیش از این گفتیم که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فردى را در جایگاه عامل خود بر بازار مکّه تعیین کردند (الکتّانى، همان: ج 1، 285)، و گفتهاند که یکى از اصحاب، عامل حضرت بر بازار مدینه بود (همان: ص 287). آنان مأمور بودند از مبادلههاى باطل و حرام جلوگیرى و مرتکبان آن را در صورت لزوم تنبیه کنند. درباره امیرمؤمنان علیهالسلام نیز گفتیم که چگونه در بازارها یک به یک مىگشت و اهل هر بازار را به معروف امر، و از منکر نهى، و در صورت لزوم، متخلّفان را تنبیه مىکرد(ابوحنیفه، همان،ج 2، ص 538).
منابع
1. قرآن کریم.
2. ابن ابىیعقوب، احمد، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى، سوم، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362 ش.
3. ابنهشام: السیرةالنبویّه، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، هفتم، دارالکتابالعربى، بیروت، 1420 ق.
4. الحرّالعاملى، محمد بنالحسن: وسائلالشیعه، اوّل، 30 جلدى، مؤسّسه آلالبیت لاحیاءالتراث، قم، 1412 ق.
5. الصّنعانى، محمد بن اسماعیل: سبلالسّلام، اوّل، دارالکتبالعلمیّه، بیروت، 1419 ق.
6. الکتّانى، عبدالحىّ: التراتیبالاداریّه، دارالکتابالعربى، بیروت.
7. الکرکى على بن الحسین: الخراجیات، رساله اوّل: قاطعةاللجاج، اوّل، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.
8. الکرکى، على بن الحسین: جامعالمقاصد، دوم، مؤسّسه آلالبیت، قم، 1414 ق.
9. بنىهاشم خمینى، سید محمدحسن: توضیحالمسائل مراجع، دوم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1377.
10. بیهقى، احمد بنالحسین: السننالکبرى، باشراف مکتبالبحوث والدّراسات، دارالفکر، بیروت.
11. حلّى (علاّمه)، حسن یوسف بن مطهّر: قواعدالاحکام، اوّل، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.
12. حلّى، ـــــ: نهایةالاحکام فى معرفةالاحکام، دوم، مؤسّسه اسماعیلیان، قم، 1410 ق.
13. ــــــ، کتابالبیع، ج 2، مطبعة مهر، قم.
14. خمینى(ره)، سیدروحاللّه (الامام) تحریرالوسیله، دوم، مطبعةالاداب، نجف، 1390 ق.
15. دشتى، محمد و سیدکاظم محمدى: المعجمالمفهرس لالفاظ نهجالبلاغه، دوم، نشر امام على علیهالسلام ، قم، 1369 ش.
16. رازى، فخرالدین: التفسیرالکبیر، اوّل، دارالکتبالعلمیه، بیروت، 1411 ق.
17. صدوق (شیخ): الخصال، چهارم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.
18. صدوق (شیخ): عللالشرایع، اوّل، مؤسّسه دارالحجة للثقافه، قم، 1416 ق.
19. طباطبایى، سیدعلى: ریاضالمسائل، اوّل، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1414 ق.
20. طبرسى، فضل بن حسن بن فضل: مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، اوّل، الکتبالاسلامیه، بیروت، 1418 ق.
21. طوسى (شیخ)، محمد بن حسن: کتابالخلاف، دوم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1415 ق.
22. فیضالاسلام، علىنقى: ترجمه و شرح نهجالبلاغه.
23. قُرطُبى، محمد ابن احمدالانصارى: الجامع لاحکام القرآن، پنجم، دارالکتبالعلمیّه، بیروت، 1417 ق.
24. مجلسى، محمدباقر (علاّمه): بحارالانوار، دوم، مؤسّسهالوفاء، بیروت، 1403 ق.
25. محمد بن ابراهیم بنالمنذر: الاجماع، تحقیق ابوحمّاد صغیر احمد بن محمدحنیف، دوم، مکتبةالفرقان، امارات متحده عربى، 1420 ق.
26. مغنیّه، محمدجواد: الفقه علىالمذاهبالخمسه، پنجم، مؤسّسهالصادق للطباعة والنشر، تهران، 1377 ش.
27. مفید (شیخ)، محمد بن محمد بن نعمان: المقنعه، چهاردهم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1417 ق.
28. مقدس اردبیلى: مجمعالفائدة والبرهان، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1405 ق.
29. نجفى، محمدحسن: جواهرالکلام، 15 جلدى، اوّل، مؤسّسهالمرتضى العالمیه، دارالمورّخ العربى، بیروت، 1412 ق.
30. نورى، میرزاحسین: مستدرکالوسائل، دوم، مؤسّسه آلالبیت لاحیاءالتراث، بیروت، 1408 ق.
31. همان: یوسف بن مطهر، مختلفالشیعه، اوّل، انتشارات جامعه مدرسین، قم 1415 ق.
32. هندى، علاءالدین على بن حسامالدین: کنزالعمّال.
در وضعیتى که دولتى وجود ندارد، هرجومرج همهجا را فرامىگیرد و تردیدى نیست که حوزه اقتصاد همچون سایر حوزههاى زندگى انسان، از این آفت برکنار نمىماند و براى ساماندهى و تصحیح کارکرد، نیازمند وجود دولت است. جامعه اسلامى نیز به دولت مقتدر و باکفایتى نیاز دارد که از جهتدهى و نظارت بر اقتصاد دریغ نورزد.
صرفنظر از دخالتهایى که دولت اسلامى به اضطرار و در پى ضرورتهاى زمان، در اقتصاد انجام مىدهد، در نصوص شرعى، مجموعهاى از وظایف، برعهده زمامدار اسلامى نهاده شده است که بسیارى از آنها با حوزه اقتصاد ارتباط تنگاتنگ دارد و حکمرانان از باب عمل به وظیفه، ناچارند در اقتصاد دخالت کنند.
بحث درباره آن دسته از وظایف دولت اسلامى که مستقیم یا غیرمستقیم با اقتصاد ارتباط مىیابد، افزون بر آنکه ما را با چگونگى کارکرد اقتصادى دولت اسلامى آشنا مىسازد، محدوده دخالت آن در اقتصاد را نیز به تصویر مىکشد. از سوى دیگر، چون مطالب بیان شده در این مقاله، در قالب بحث تحلیلى تاریخى ارائه مىشود، خواننده از پیشینه فعّالیتهاى اقتصادى دولتهاى اسلامى از صدر اسلام به بعد تا حدّى آگاه مىشود.
پیش از بررسى وظایف دولت اسلامى، نخست به اختصار به بعضى از آنچه در روایات، بهصورت وظیفه حکومت از آن یاد شده است، اشاره مىکنیم. این وظایف، از جهتى ادلّه نیاز به حکومت در اسلام بهشمار مىروند و به دودسته تقسیم مىشوند:
أ. وظایف دولت اسلامى در امور دنیایى
دولت اسلامى در برابر تعهّداتى که مردم در قبال آن دارند، وظایفى دارد که در بیشتر موارد، شبیه دولتهاى دیگر است:
1. وظیفه پاسدارى از قانون و دادرسى مظلوم: یَمنعهم مِنالتّعدى والدّخول فیما حظر علیهم... و یمنع ظالمهم مِن مظلومهم (صدوق، 1416: ج 1، ص 295 و 296)؛ زمامدارى امین لازم است تا مردم را از تجاوز به حقوق یکدیگر و انجام کارهاى غیرقانونى بازدارد و دست ستمکار را از سر ستمدیده کوتاه کند.
2. حفظ وحدت امّت: لاقوامَ لهم الاّ به... و یُقیم لهم جمعتهم و جماعتهم (همان)؛ بدون زمامدار، کار مردم استوار نمىشود و او است که اجتماع را از پراکندگى مىرهاند.
3. استقلال و امنیت: یحفظ اطرافهم (مجلسى، 1403: ج 8، ص 555) و یقاتل بهالعدوّ و تأمن بهالسّبل... حتى یستریح برّ و یستراح مِن فاجر (فیضالاسلام، ص 125، نامه 53)؛ با وجود رهبر، از مرزها پاسدارى، شرّ دشمنان دفع، و راهها امن مىشود و نیکوکاران در رفاه قرار مىگیرند، و مردم از دست بدکاران آسوده مىشوند.
4. ارشاد و آموزش: وَ اَمّا حقّکم عَلىَّ... تعلیمکم کَیلا تَجهلُوا وَ تأدیبکم کَیما تُعَلِّموا (همان: ص 114) یعرّفهم أبواب ما فیه صلاحهم و یُحذّرهم ما فیه مضارّهم (مجلسى، همان: ج 90، ص 41)؛ امّا حقّ شما بر من [= امیر مؤمنان علیهالسلام ] این است که شما را تعلیم دهم تا جاهل نمانید. رهبر، آنچه را به صلاح مردم است، به آنان مىآموزد و درباره آنچه به ضرر آنها است، هشدار مىدهد.
5. تجهیز و تخصیص منابع مالى: یُجبى فیئهم و... صدقاتهم (مجلسى،بىتا:ج8،ص 888). یقسمون به فیئهم (صدوق، همان)؛ رهبر، اموال عمومى [= خراج، جزیه، غنیمت] و صدقات [= مالیاتهاى شرعى] را جمع مىکند. زیر نظر رهبر، اموال عمومى را میان صاحبان حقّ تقسیم مىکنند.
6. عدالت اقتصادى: یؤخذ به للضعیف مِنالقوىّ (فیضالاسلام، همان: ص 125)؛ به یارى رهبر، حقّ زیر دست از قوىدست ستانده مىشود.
7. برقرارى ثبات در بازار: و تقوم أسواقکم (هندى، همان: ج 11، ص 319)؛ با بودن زمامدار، بازارهاى شما ثبات مىیابد.
8. عمران: رهبر، کارگزاران خود را به آبادانى کشور مأمور مىسازد؛ همانگونه که امیر مؤمنان علیهالسلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مىنویسد:
هذا ما اَمَر بِه عبدُاللّه علىٌّ أمیرُالمؤمنین مالک ابن الحارث الاشتر... جبایة خراجها و جهاد عدوّها و إستصلاح أهلها و عِمارةَ بِلادها (فیضالاسلام، همان: ص 991). این دستورى است از بنده خدا على امیر مؤمنان علیهالسلام به مالک بن حارث اشتر، هنگامى که وى را والى مصر قرار داد تا مالیاتهاى آنجا را گردآورد و با دشمنان آن بجنگد و به اصلاح حال مردم همّت گمارد و شهرها و دستاوردهاى آن را آباد سازد.
با توجّه به وظایف دولت اسلامى در امور دنیایى، درمىیابیم که بیشتر این وظایف را دولتهاى غیراسلامى نیز پذیرفتهاند و اگر اختلافى دارند، در میزان مسؤولیّت و دخالت دولت در این امور است.
امام على علیهالسلام هنگامى که شنید، خوارج شعار مىدادند: «لا حُکمَ الاّ للّه»، فرمود:
سخن حقّى است که ازآن، باطل اراده مىشود. آرى درست است که فرمانى جز فرمان خدا نیست، امّا اینان مىگویند: زمامدارى فقط از آن خدا است؛ حال آنکه مردم نیازمند زمامدار هستند؛ خواه نیکوکار و خواه بدکار تا مؤمنان در سایه حکومت وى به کارهاى خود مشغول باشند و کافران نیز بهرهمند شوند و مردم، روزگار خویش را بگذرانند و بهوسیله این زمامدار، اموال عمومى جمع و شرّ دشمنان دفع و راهها امن شود و حقّ ضعیف از قوى ستانده شود تا نیکوکاران در رفاه، و مردم از دست بدکاران آسوده باشند (همان: ص 125).
سخن امام علیهالسلام اشاره به وظایف حکومتها در امور دنیایى دارد و اینکه همه جوامع ناگزیرند، براى برخوردار شدن از مزایاى پیشگفته، زیر سلطه حکومتى بد یا خوب بروند.
ب. وظایف دولت اسلامى در امور دینى
دولت اسلامى، از آن جهت که مشروعیت خود را وامدار دین است، مجموعهاى از وظایف دینى را نیز بر عهده دارد که در روایات با این تعابیر از آنها یاد شده است:
1. جلوگیرى از فساد مردم و اقامه حدود و اجراى احکام الاهى: یَمْنَعهم مِنالفساد و یقیم فیهمالحدود والأحکام؛ (صدوق، همان: ج 1، ص 295)؛ رهبر، مردم را از تباهکارى بازمىدارد و حدود الاهى را اجرا و احکام دین را عینیّت مىبخشد.
2. حفظ گوهر دین ازرهزنى اندیشههاى منحرف و مقابله با اهل بدعت: لَو لَم یجعل لهم إماما قَیّما أمینا حافظا مستودعا لَدرست الملّةُ و ذهبالدین و غیّرت السنة و الأحکام و لَزاد فیهالمبتدعون و نقص منهالملحدون و شبّهوا ذلک علىالمسلمین (همان: ص 296)؛ اگر براى مردم رهبرى توانا، امین، امانتدار و حافظ شریعت نباشد، آداب دین متروک مىماند و بناى شرع فرومىریزد و سنّتها و احکام آن تغییر مىیابد و اهل بدعت در آن مىافزایند و ملحدان از آن مىکاهند و شبهات، مردم را فرامىگیرد.
3. حفظ شعایر دینى: یحجّ بهالبیت و یعبداللّهَ فیهالمسلمُ آمنا (هندى، همان: ج 5، ص 751)؛ با بودن رهبر، حج گزاردن امکانپذیر مىشود و مسلمان به آسودگى عبادات خود را بهجا مىآورد.
4. امر به معروف و نهى از منکر: لابدّ لِلأمّة مِن إمامٍ یَقوم بأمرهم فَیأمرهم وَ ینهاهم (مجلسى، همان: ج 90، ص 41)؛ لازم است امّت، رهبرى داشته باشد که مسؤولیت آنها را به عهده گیرد و آنان را به کارهاى نیک فرمان دهد و از کارهاى زشت نهى کند.
یادآورى
اگر دیده مىشود که در این روایات، فقط درباره فرد زمامدار، شرایط، اختیارات و وظایف وى سخن رفته، و به تشکیلات حکومتى، چنانکه امروزه مرسوم است، اشاره نمىشود، بهدلیل این است که در صدر اسلام، شکل حکومت ساده بود و رهبر، هم قوانین را مشخّص و هم داورى مىکرد و تا آنجا که دست مىداد، عهدهدار اجرا نیز بود (مانند آنچه در زمان حضرت على علیهالسلام مشاهده مىکنیم) هر چه زمان گذشت و تشکیلات حکومتى پیچیدهتر شد، انجام مستقیم اختیارات و وظایف رهبرى مشکلتر و کار رهبر به صدور فرمانهاى مهم، سازماندهى و هماهنگى منوط شد؛ بدینسبب از این جهت در دلالت روایات جاى تردید نیست.
بررسى وظایف دولت اسلامى
برخى از وظیفههایى که از آنها یاد کردیم، بیانگر نقش دولت در اقتصاد است. این وظیفهها یا بهطور مستقیم به حوزه اقتصاد مربوط است، یا بهطور غیرمستقیم؛ مانند وظایف ذیل:
1. تجهیز و تخصیص منابع مالى؛
2. اجراى عدالت اقتصادى؛
4. برقرارى و آبادى؛
5. حفظ استقلال و امنیت؛
6. امر به معروف و نهى از منکر.
انجام وظایف پیشین، هرکدام زمینههایى را براى دخالت یا نظارت دولت اسلامى در اقتصاد پدید مىآورد که یکایک آنها را توضیح مىدهیم:
وظیفه اوّل: تجهیز و تخصیص منابع مالى
هر حکومتى هرچند ابتدایى و ساده باشد، نیازمند منابع مالى است تا از طریق آن، مخارج دولتى خود را تأمین کند. حتّى قدیمترین حکومتها ناگزیر بود براى باقى ماندن در قدرت، سه نوع مخارج دولتى داشته باشد:
یک. هزینه تهیه سازوبرگ نظامى و اجیر کردن مردان جنگى؛
دو. هزینه پرداخت حقوق کارگزاران و کارمندان دولتى؛
سه. منابع مالى براى تهیه نیازمندىهاى ضرور اکثریّت مردم و جلوگیرى از نارضایتى عامّه و شورشهاى خطرساز.
در گذشته، این مخارج در آغاز شکلگیرى حکومتها اندک بود و در طول زمان بر تنوّع و کمیّت آن افزوده مىشد؛ امّا اکنون دولتهاى جدید، وارث نظامهاى بورکراتیکى هستند که وظایف و مخارج تعریفشدهاى را از همان فرداى دستیابى به قدرت، بر دوش آنان مىگذارد.
در آغاز استقرار نظام اسلامى در مدینه، کمبود منابع مالى چشمگیر بود. مهاجران که پیامآوران انقلاب بودند، فراریانى بینوا و گرسنه بودند که قریش به آنان اجازه نداده بود اموالشان را همراه بیاورند. انصار هم بیشتر از راه کشاورزى و دامپرورى روزگار مىگذرانیدند و میان آنان، از ثروتهاى هنگفت تاجران مکّه خبرى نبود. ایثار آنها در تقسیم دار و ندارشان با مهاجران، سطح زندگىشان را از گذشته نیز پایینتر آورد. سالهاى آغازین هجرت، سالهاى فقر و صبر بود. بزرگترین مشکل رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم در آن هنگام، سیر کردن و پوشاندن تازه مسلمانانى بود که از گوشه و کنار شبهجزیره، به مدینه هجرت مىکردند. گروهى از آنان که به نهایت فقیر بودند و در مدینه هیچ کسوکارى نداشتند، جایگاهى در آخر مسجد رسول خدا داشتند که روز و شب را همانجا مىگذراندند و به «اهل صفّه» معروف شدند. (الکتّانى: ج 1، ص 474). پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم آنان را با اموال صدقات و هدایایى که گهگاه مىرسید، اداره مىکرد و تعداد آنها را تا 400 تن نوشتهاند (همان: ص 477). یاران رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم . چنان فقیر بودند که حضرت، پیش از جنگ بدر، دربارهشان چنین دعا کرد:
خدایا اینان پابرهنهاند، سوارشان کن؛ برهنهاند، بپوشانشان؛ گرسنهاند، سیرشان کن و نادارند، بىنیازشان کن (آیتى، 1361: ص 232).
با آغاز جنگها از سال دوم هجرى، 12 ماه پس از ورود به مدینه (ابنهشام، 1420: ج 2، 233)، وضعیّت بهکلّى تغییر یافت. از آن پس، هزینههاى هنگفتى براى تهیه سلاح و مرکب و آذوقه مجاهدان مورد نیاز بود. ترمیم خسارتهاى جنگ و سرپرستى بیوهزنان و یتیمان پدر از دست داده هم بر هزینهها مىافزود. ساخت بعضى از بناهاى عامّالمنفعه مانند مسجد و نیز خانه براى مهاجران، از همان آغاز ورود رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم آغاز شده بود (مجلسى، همان: ج 19، ص 112 و 113)، و ادامه آن به منابع مالى نیاز داشت که با تشریع مالیاتهاى شرعى و حلال شدن غنایم و بهرهگیرى از انفال، اندکاندک، مشکل مالى برطرف شد.
راههاى تأمین منابع مالى نظام اسلامى
أ. زکات؛
ب. خمس؛
ج. غنیمتهاى جنگى؛
د. خراج؛
ه. جزیه؛
و. انفال.
أ. زکات: زکات، در سال دوم هجرى تشریع شد (آیتى، همان: ص 218) و دو نوع بود:
اوّل. زکات ابدان، مالیات سرانهاى بود که با دیدن هلال شوال، واجب مىشد (حرّ عاملى، 1412: ج 9، ص 253) و مقدار آن یک «صاع»، معادل سه کیلو قوت غالب همچون خرما، کشمش و جو بود. نخست گندم کمیاب بود؛ ولى در زمان عثمان فراوان شد و چون عثمان قیمت آن را میان مردم دانست، نصف صاع گندم را بهجاى یک صاع جو قرار داد (همان: ص 335)، و درباره معاویه نیز این گفته شده است (همان). روایاتى وجود دارد که نشان مىدهد در زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، از گندم هم یک صاع واجب بود (همان: ص 334)، و این، دلالت مىکند که مقدار «صاع» در زکات فطره موضوعیّت دارد؛ به این دلیل، فقیهان شیعه در گندم نیز مانند سایر اقوات، یک صاع را لازم مىدانند (طباطبایى، 1414: ج 5، ص 216)؛ البتّه به دلالت روایات مىتوان قیمت یک صاع از قوت غالب را پرداخت (حرّ عاملى، همان: ص 345). از بعضى روایات استفاده مىشود که زکات فطره یا قیمت آن، به امام پرداخت مىشود ( همان: ص 345)، و در برخى روایات، دلیل آورده شده که امام آگاهتر است، آن را کجا مصرف کند (طباطبایى، همان، ص 231).
دوم. زکات اموال که از چارپایان، در گاو و گوسفند و شتر و از غلاّت، در گندم و جو، و از میوهها، در خرما و کشمش که اصطلاحا به این چهارچیز «غلاّت اربع» مىگویند و از فلزّات قیمتى، در طلا و نقره مسکوک واجب شد (حرّ عاملى، همان: ص 53). در قرآن بهطور مفصّل به اموالى که زکات در آن واجب مىشود و مقدار نصاب هر یک اشارهاى نرفته است. اینها را در روایات مىتوان یافت (همان: ص 64)؛ امّا موارد مصرف هشتگانه زکات در آیه 60 توبه، بیان شده است که از آن درمىیابیم، زکات، مالیاتى نیست که به خزانه دولت واریز و بنا به مصلحت تخصیص داده شود؛ بلکه در حکم عوارضى است که موارد مصرف آن مشخّص است. فقط یکى از موارد مصرف هشتگانه، یعنى «فى سبیلاللّه»، بنا بر عقیده اکثر فقیهان شیعه عامّ است و ازآن بهصورت مطلق کارهاى خیر نام مىبرند (مقدّس اردبیلى، 1405: ج 4، ص 164)، و روایتى در تأیید همین معنا وجود دارد (حرّ عاملى، همان: ص 212)؛ امّا اندکى از فقیهان، «فى سبیلاللّه» را مختصّ به مخارج مجاهدان در راه خدا مىدانند (الکرکى، 1414: ج 3، ص 33).
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم افرادى را براى جمعآورى زکات به اطراف مىفرستاد که نام آنها در کتابهاى تاریخى آمده است (ابنهشام، همان: ج 4، ص 232، 237). امیر مؤمنان علیهالسلام نیز افرادى را براى گردآورى زکات گسیل مىداشت که برخى از موارد آن و آدابى که حضرت، رعایت آن را در گرفتن زکات سفارش مىفرمود، در کتابهاى روایى آمده است (حرّ عاملى، همان، ص 129) فقیهان شیعه، تردیدى ندارند که در صورت حضور پیامبر علیهالسلام و امام علیهمالسلام و درخواست آنها، پرداخت زکات به آنها واجب است (طباطبایى، همان: ج 5، ص 188)، و در صورت عدم حضور معصوم علیهالسلام ، پرداخت به فقیه جامع شرایط مستحب است (همان: ص 189). در صورت درخواست ولىّفقیه، بنا بر ادلّه مثبته ولایتفقیه، پرداخت زکات به وى واجب است.
زکات در طول چند قرن، یکى از منابع مهمّ درآمدى دولتهاى اسلامى بهشمار مىرفت و با مقتضیات جامعه کشاورزى همخوانى داشت و هر زمان که بهطور صحیح جمعآورى و تقسیم مىشد، باعث از میان رفتن فقر در جامعه مىشد، چنانکه در زمان امیر مؤمنان علیهالسلام و عمر بن عبدالعزیز اتّفاق افتاد. زکات از همان آغاز از طرف دولت اسلامى گرفته و در موارد تعیین شده مصرف مىشد. اگر زکات دهنده از پرداخت امتناع مىکرد، طبق قانون فقه (حلّى «علامه»، 1410: ج 2، ص 298)، ولىّ امر قهرا از وى مىستاند و او را تعزیر مىکرد و اگر امتناع از روى عدم اعتقاد بود، کار به ارتداد مىکشید که مجازاتى سنگین را در پى داشت.
با پدیدار شدن آثار جامعه صنعتى و به حاشیه رانده شدن کشاورزى، اندکاندک کشاورزان و دامپروران که منبع اصلى جمعآورى زکات بودند، براى ادامه بقا نیازمند یارانههاى گزاف دولتى شدند. طلا و نقره مسکوک نیز از رواج افتاد و با سست شدن اعتقادات، دوران طلایى زکات سپرى شد و اکنون میان شیعیان، وجوهى اندک با این عنوان به مراجع دینى پرداخت مىشود یا خود افراد، بهطور مستقیم به مستحقّان مىپردازند.
ب. خمس: خمس در سال دوم هجرى و پس از نزول آیه غنیمت (انفال (8): 41) واجب شد و این بعد از اختلاف اصحاب بر سر تقسیم غنایم جنگ بدر بود (ابنهشام، همان: ج 2، ص 283)؛ البتّه شواهدى وجود دارد که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم پیش از آن، اموالى را بهصورت خمس گرفته است؛ از جمله، غنایم سریّه عبداللّه بن جحش که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم خمس آن را گرفت و باقى بین افراد شرکتکننده درسریّه تقسیم شد و این سریّه در ماه رجب، دو ماه پیش از غزوه بدر اتّفاق افتاد (همان: ص 243 ـ 245). خمس، شش سهم مىشد که سه سهم آن طبق آیه شریفه، براى خدا و رسول و ذىالقربى و سه سهم باقیمانده، از آنِ فقیران بنىهاشم بود. در صدر اسلام، خمس در اختیار رسول خدا قرار داشت که با آن به فقیران بنىهاشم کمک مىکرد و اگر میزان آن بسیار بود، بهجهت کمک یا تألیف قلب به دیگران نیز مىداد.
فقیهان شیعه، با تکیه بر احادیث (حرّعاملى، همان، ص 499) امامان معصوم علیهمالسلام معناى «غنیمت» در آیه شریفه را عامّ گرفتند و مطلق درآمدهاى کسب شده را مشمول خمس دانستند. این برداشت، خمس را بهصورت مالیات تناسبى مؤثّرى درآورد که با توجّه به نرخ بالاى آن (20 درصد) براى تأمین مخارج دولت اسلامى مىتواند بسیار راهگشا باشد؛ امّا در عمل، چون خلفاى اسلامى، در غالب موارد تحت تأثیر فقیهان اهلسنّت بودند و آنان هم ارباح مکاسب را مشمول خمس نمىدانستند، دولتها از استفاده از این مالیات محروم ماندند؛ البته فقیهان اهلسنّت در مالالتّجاره، زکات را واجب دانستند (مغنیّه، 1377: ص 174)؛ ولى میزان آن یکچهلم (5/2 درصد) بود که هم از جهت درصد با خمس قابل مقایسه نبود و هم مثل آن، در مقایسه با کلّ درآمدها عمومیّت نداشت.
خمس در جایگاه مالیات، چنانچه بهطور کامل گرفته شود، نقش اصلى در اداره حکومت اسلامى خواهد داشت؛ بهویژه که با مقتضیات جامعه صنعتى تناسب کامل دارد و بهسبب اینکهخمس، پس از کسر مخارج مصرفىِ ضرور فرد گرفته مىشود، بهطور کامل عادلانه است و در وضعیّت تورّمى که هزینههاى فرد افزایش مىیابد، اگر درآمد وى بهطور متناسب افزایش نیافته باشد، خودبهخود از میزان مالیات پرداختى کاسته مىشود.
با وجود مزایایى که خمس دارد، در اوضاع کنونى، به چند دلیل نتوانسته است منبع مهمّى براى درآمدهاى دولت اسلامى باشد:
یک. طبق مبانى موجود، دولت اسلامى نمىتواند افراد را به پرداخت خمس مجبور کند؛
دو. اختلافنظر در فروع مسأله بسیار است؛
سه. برخى راههاى شرعى، براى گریز از واجب شدن خمس وجود دارد که فرد مىتواند با استفاده از آنها، مالیات پرداختى را به حدّاقل برساند.
ج. غنیمتهاى جنگى: جنگها، خسارتهاى جانى و مالى در پى داشت و هزینه تدارک سپاه نیز اندک بود؛ ولى به چند دلیل، از جهت اقتصادى، یکى از منابع مهم درآمدى دولت بهشمار مىرفت:
یک. افراد سپاه اسلام، داوطلبانه در جنگ شرکت مىکردند و سلاح و اسب و شتر و آذوقهاى را که داشتند، با خود مىآوردند بدون آنکه از نظام اسلامى مزد، اجاره یا پاداشى بطلبند و در صورت خسارت نیز براى آنچه در راه خدا داده بودند، بهایى را مطالبه نمىکردند. فقط اگر پیروز مىشدند و غنیمتى هم بهدست مىآمد، سهم خود را مىگرفتند؛ بنابراین، جنگهاى اسلامى در آغاز از نظر فراهم آوردن مردان جنگى و سازوبرگ، بهوسیله مردم اداره مىشد و نظام اسلامى سهم اندکى داشت و به سرمایهگذارى فراوانى در این مورد مجبور نبود.
دو. مسلمانان در بیشتر جنگها پیروز مىشدند و موارد شکست آنان نادر بود؛ بدینسبب اغلب از دشمن مىگرفتند و چیزى به دشمن نمىدادند.
سه. دشمنان اسلام، ثروتمندان شبهجزیره بودند. مشرکان مکّه از سود تجارت عربستان، ثروت فراوانى اندوخته بودند و یهودیان با استفاده از سود کشاورزى، صنایع دستى و رباخوارى، توانگرترین مردم بودند؛ بنابراین، جنگ اسلام و کفر، بهنوعى جنگ بین فقر و غنا بود که منافع جنگ بهطور معمول نصیب تهیدستان پیروز مىشد؛ بهویژه پس از آنکه در دهه دوم پس از هجرت، دایره نبردها تا سرزمینهاى دو امپراتورى ثروتمند ایران و روم کشیده شد، فاصله طبقاتى دو طرف جنگ نمایانتر شد. بىجهت نبود که وقتى مغیره، مژده فتح بخشى از ایران را براى عمر نوشت، خلیفه با شگفتى تمام گفت: آیا مردم اعرابى بر مردم شهرنشین امیر شدهاند؟! (ابىیعقوب، همان، ج 2، ص 29)
چهار. جنگهاى اسلامى بهگونهاى بود که خود را تغذیه مىکرد؛ یعنى سلاح، مرکبها، سازوبرگ و حتّى بخشى از افرادى که ضمن این جنگها مسلمان مىشدند، براى تجهیز و تدارک لشکرهاى تازه به کار گرفته مىشدند. این بود که دایره جنگها با حالتى انفجارگونه، در همه جهات گسترش یافت و هنوز قرن نخست به نیمه نرسیده بود که ایران و مصر و یمن و بخشهاى بسیارى از آسیا، افریقا و آسیاى صغیر فتح شده بود و این سرعت برهمافزایى غنیمتها را افزایش داد.
مجموعه این عوامل باعث شد که سیل غنیمتها بهسوى مرکز خلافت بهراه افتد و مقدارشان بهقدرى فراوان بود که ورود آنها، اقتصاد مدینه و در مراحل بعد، اقتصاد عربستان را به شدّت تحت تأثیر قرار داد و وارد مرحله جدیدى کرد.
د. خراج: خراج، نوعى مالالاجاره بود که بر زمینهاى فتحشده با جنگ (مفتوحالعنوة) وضع مىشد. بعضى از فقیهان، آن را درمعناى «مقاسمه» مىگیرند، جز اینکه در مقاسمه، مالالاجاره بخشى از محصول زمین است؛ ولى در خراج، پولى است که مقدار آن را ولّىامر، بنا به مصلحت مسلمانان تعیین مىکند (الکرکى، 1413، ص 70).
نخستین درآمد مهمّى که از این راه نصیب نظام اسلامى شد، پس از فتح خیبر بودکه یهودیان پیشنهاد کردند: چون ما به کار کشاورزى آشناتریم، املاک خیبر، به شرط تحویل نصف محصول سالیانه، در دست ما باشد که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بهشرط پرداخت نیمى از محصول و این که هر زمان بخواهند از آنجا بیرون روند، زمینها را به آنها واگذاشت (ابنهشام، همان: ج 3، ص 286)، و این زمینها همچنان در دست آنان بود تا اینکه عمر، زمینها را از آنها پس گرفت و یهودیان را از شبهجزیره بیرون راند ( همان، ص 304).
پس از گسترش اسلام، بهویژه بعد از فتح ایران، درآمد خراج که در آغاز در مقایسه با غنایم کمتر بود، رو به افزایش نهاد و این با توجّه به گستردگى زمینهاى آباد فتح شده و بازگشت ثبات سیاسى، طبیعى مىنُمود، ضمن اینکه عادلانه بودن درصد خراج در مقایسه با مالیاتهاى اخذشده بهوسیله شاهان، باعث تشویق کشاورزان و افزایش محصول شد. خراج در طول قرنها، یکى از باثباتترین درآمدهاى دولتهاى اسلامى بهشمار مىرفت؛ زیرا با کاسته شدن از دامنه جنگها، سیل غنایم فروکش کرد و با مسلمان شدن اهل کتاب که در سرزمینهاى اسلامى مىزیستند، مبالغ دریافتى بهصورت جزیه نیز کاهش یافت؛ حال آنکه خراج، تحت تأثیر این عوامل قرار نمىگرفت و ازهر که بر روى زمینها کار مىکرد، چه مسلمان و چه کافر گرفته مىشد. با توجّه به اهمیّت خراج بود که وقتى عمر درباره زمینهاى حاصلخیز سواد کوفه با اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مشورت کرد و برخى از آنان گفتند: «آنها را میان ما قسمت کن»، چون از امیر مؤمنان علیهالسلام مشورت خواست، حضرت علیهالسلام فرمود:
اگر امروز آن را بخش کنى، براى کسانى که پس از ما باشند، چیزى نمىماند؛ پس آن را بدیشان بسپار تا روى آن کار کنند و براى ما و آیندگان هر دو باشد (ابىیعقوب، همان: ج 2، ص 39).
در حکومت امیر مؤمنان، خراج سهم بسیار مهمّى در دریافتهاى دولت داشت تا جایى که حضرت به مالک درباره خراج مصر، اینگونه دستور مىدهد:
به کار خراج چنان رسیدگى کن که باعث اصلاح حال اهل خراج شود؛ زیرا با تنظیم درست خراج و بهبود معیشت خراجگزاران، وضع زندگى باقى مردم نیز بهبود مىیابد، و مردم در رفاه نباشند، مگر با مالیات اهل خراج. به درستى که مردم همه نانخور خراجگزاران شمرده مىشوند (فیضالاسلام، همان: ص 1013).
در دوران معاویه نیز دریافتى خراج چشمگیر بود؛ بهطورى که خراج عراق و مضافات آن در کشور ایران، 650 میلیون درهم و خراج مصر، سه میلیون دینار (تقریبا معادل 30 میلیون درهم) بود (ابىیعقوب، همان: ج 2، ص 166 و 167).
خراج، حتّى پس از فروپاشى خلافت عباسى، پیوسته یکى از اقلام درآمدى خزاین پادشاهان بوده؛ هرچند در بسیارى زمانها، مطابق معیارهاى شرعى اخذ نمىشده و از دهقانانى که خود مالک زمین بودهاند نیز مبالغى به دلخواه گرفته مىشده است.
مشکل خراج در زمان کنونى این است که اوّلاً زمینهاى مفتوحالعنوه همهجا قابل شناسایى نیست. ثانیا آن بخش از زمینها هم که مشخّص است یا بهصورت بایر درآمده یا در ملکیّت افراد است. ثالثا خراجگزاران دیروز، اکنون خود نیازمند حمایتهاى دولت هستند و درآمد آنان، آنقدر نیست که از آنها مالیاتهاى سنگینى گرفته شود که مخارج دولتى را بس باشد.
ه. جزیه: جزیه، مالیات ثابت و سرانهاى بود که از کافران اهلکتاب (یهود و نصارى) (حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 126) و کسانى که کتاب آسمانى ایشان مورد تردید است (مجوس) گرفته مىشد (همان: ص 127 و 128). جزیه را از کودکان، زنان (نورى، 1408: ج 11، ص 121) و دیوانگان (حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 131) نمىگرفتند؛ امّا باقى افراد اگر چه فقیر بودند، باید آن را مىپرداختند؛ امّا تا هنگام قدرت پرداخت، به آنها فرصت داده مىشد (نجفى، 1412: ج7، ص 613و 614). این مالیات، مقدار مشخّص نداشت و ولىّامر، مبلغى را بهقدر طاقت افراد، تعیین مىکرد (نورى، همان: ج 11، ص 122 و حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 149). مبلغ جزیه، ممکن بود به افراد، زمینها، چارپایان، درختها و غیر آن تعلّق گیرد. (حرّ عاملى، همان، ص 149 ـ 151) امیر مؤمنان علیهالسلام بر توانگران اهلذمّه، 48 درهم، بر افراد متوسّط 24 درهم، و بر فقیران آنان 12 درهم جزیه قرار داد و پیش از او عمر (با مشورت با حضرت) همین مبلغ را قرار داده بود (حرّ عاملى، همان، ص 153 و نورى، همان، ج 11، ص 121).
نخستین بار، جزیه از مسیحیان نجران گرفته شد و پس از آن، اهالى بحرین که مجوس بودند، جزیه پرداختند (الکتّانى، همان: ج 1، ص 392)؛ سپس کار جزیه بالا گرفت و با گشوده شدن سرزمینهاى امپراتورى روم که مسیحیان متعصّبى داشت و بهطور معمول از قبول اسلام سر باز مىزدند و به جزیه تن مىدادند، به دریافتى این مالیات افزوده شد و در یکى از دو قرن اوّل، به صورت یکى از اقلام مهمّ درآمدى نظام اسلامى درآمد. پس از آن، با نفوذ فرهنگ اسلامى و نیز فشار اقتصادى جزیه، بسیارى از مسیحیان، به مسلمانى تن دادند و از دریافتى جزیه کاسته شد و خلفا این را خوش نداشتند، تا جایى که برخى از آنان، چنین مقرّر ساختند که اسلام آوردن، سبب برداشته شدن جزیه نمىشود؛ حال آنکه بین فقیهان اهلسنّت، اینکه از مسلمان نمىشود جزیه گرفت، اصل پذیرفته شدهاى است (ابنمنذر، 1420: ص 81)؛
و. انفال: عبارت بود از:
یک. همه چیزهایى که بدون جنگ به دست مسلمانان مىافتاد؛ زمین یا غیر آن که صاحبانشان از آنجا کوچ مىکردند یا به اختیار خود، آن را به مسلمانان مىدادند (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص 523)؛
دو. اراضى موات، شهرهاى متروک و خراب شده (همان: ص 524)؛
سه. ساحل دریاها و کناره رودخانهها (امام خمینى، 1390: ج 1، ص 368)؛
چهار. قلّه کوهها و آنچه از درختان، روییدنىها و سنگها در آن است و دشتها و بیشهها و نیزارها (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص 524و 527 و 532)؛
پنج. قطایع (زمینها) و صوافى (اموال منقول) پادشاهانِ در حال جنگ با اسلام در صورتى که از مسلمان یا معاهدى غصب نشده بود (همان: صص 524 و 534).
شش. غنیمتهاى گزیده، مانند شمشیر و زرههاى کمنظیر و اسبهاى اصیل (همان: ص 528 و 532)؛
هفت. غنیمتهایى که بدون اذن امام گرفته مىشد (همان: ص 524 و 529)؛
هشت. ارث کسانى که وارثى نداشتند (همان: ص 524 و 531)؛
نه. معادنى که مالک خصوصى نداشت (همان: ص 531 و 533).
همه اینها، از آن رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امامان معصوم علیهمالسلام بود که آنطور که مصلحت مىدانستند، به افراد وا مىگذاشتند (ر.ک: نجفى، 1412: ج 6، ص 67 و 82؛ کرکى، 1414: ج 3، ص 55 و 56؛ طباطبایى، 1414: ج 5، ص 261 و 271). بعد انفال در دست خلفا افتاد و آنها مطابق میل خود در آن دخل و تصرّف کردند. در اختیار داشتن انفال، دستِ حاکم اسلامى را براى دخالت در اقتصاد و جهتدهى به تولید و ایجاد اشتغال بازمىگذاشت، ضمن اینکه با استفاده از انفال، نظام اسلامى مىتوانست وضعیّت توزیع درآمد و ثروت را در جامعه بهبود بخشد.
نتیجه بحث
با توجّه به کیفیّت منابع درآمدى نظام اسلامى و تنوّع فراوان آن و نیز اینکه همه مبالغ دریافتى را رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امیر مؤمنان علیهالسلام بىدرنگ بین مسلمانان پخش مىکردند و آن را بهصورت کنز و ثروت شخصى درنمىآوردند مىتوان بهمیزان دخالت دولت در اقتصاد صدر اسلام پى برد.
در واقع، این دریافت و پرداختهاى دولت بود که رکود یا رونق اقتصادى، توزیع درآمدها، سیستم قیمتها و متغیّرهاى اصلى اقتصاد مانند درآمد و مصرف را تعیین مىکرد. مسلّم است که وقتى بیشتر محصول تولیدى از زمینهاى خراجى و اقطاعات دولتى برداشت شود و حجم اصلى واردات، مربوط به غنیمتها، خراج، جزیه و زکات باشد که طیف گستردهاى از کالاهاى گوناگون، جواهرات قیمتى، درهم و دینار، چارپایان و محصولات کشاورزى را دربرمىگیرد، نقش دولت در جهتدهى و اداره اقتصاد، پررنگتر از بخش خصوصى خواهد بود؛ البتّه دولت اسلامى، هیچگاه خود، عهدهدار تولید و تجارت نمىشد و مالیاتهاى دریافتىاش نیز منصفانه تعیین مىشد و خاصیّت ضدّتولید و تجارت نداشت؛ بلکه به سبب مالیات گرفتن از درهم و دینار کنز شده، باعث رونق تولید و تجارت هم مىشد؛ درست برعکس آنچه اکنون در اقتصاد کشور اسلامى ما اعمال مىشود.
در زمان کنونى، بعضى از راههاى تأمین منابع مالى، مثل جزیه و غنیمتهاى جنگى بر روى دولت اسلامى بسته است. گرفتن خراج هم با سوددهى اندک بخش کشاورزى ـ که مهمترین علّت آن ارزان ماندن تولیدات کشاورزى در مقایسه با تولیدات صنعتى و خدمات است، تناسبى ندارد. زکات در مورد تولیدات کشاورزى (غلاّت اربع) و تولیدات دامى (انعام ثلاثه) از جهتى به همان مشکل خراج مبتلا است و در مورد پولها (نقدین) به بررسىهاى جدید فقهى نیاز دارد. انفال در جایگاه منبع مهم، همچنان مطرح است؛ امّا بخش خصوصى براى سرمایهگذارى در امورى مانند معدن، جنگلدارى، احیاى زمینهاى موات و مردابها و ساخت اسکله و مانند آن رغبت فراوانى ندارد و دولت هم داراى توان مالى کافى نیست که باید براى این مشکل چارهاندیشى شود. میان مالیاتهاى اسلامى در زمان حاضر، خمس، بهترین گزینهاى است که با مقتضیات جامعه صنعتى تناسب کامل دارد؛ ولى هم نیازمند نگرش فقهى دقیقتر و هم محتاج انگیزه و عزم ملّى و راهکارهاى قانونى است.
نکته مهم: هدف از ارائه این تحلیل این بود که ظرفیّت دولت اسلامى از جهت دخالت در اقتصاد، براى تجهیز و تخصیص منابع مالى مشخص شود؛ بنابراین اگر بعضى از منابع مالى نظام اسلامى در زمان حاضر بهسبب تحوّلات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى قابل دریافت نیست، این، نظام اسلامى را از پویندگى بازنمىدارد؛ زیرا طبق مبانى فقهى که نظام جمهورى اسلامى با تکیه بر آن بنیان نهاده شده، ولىّفقیه در زمان غیبت، داراى همان اختیارات حکومتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امامان معصوم علیهمالسلام است (امامخمینى،کتابالبیع: ج 2، ص 488)؛ پس به یارى فقیه جامعالشرائط مىتوان براى گرهگشایى از کار نظام اسلامى چارهاندیشى کرد.
وظیفه دوم: اجراى عدالت اقتصادى
یکى دیگر از وظایفى که دولت اسلامى را به دخالت در اقتصاد وا مىدارد، اجراى عدالت اقتصادى است. در صدر اسلام، براى دستیابى به عدالت اقتصادى، از چند راهکار استفاده شد:
راهکار اوّل: ایجاد فرصتهاى برابر براى همه مردم در تولید و تجارت
1. براى رسیدن به این مهم در امر تولید، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ثروتهاى عمومى را یکسان در اختیار مردم گذاشت. همه را در بهرهگیرى از آتش، آب و چراگاه مساوى قرار داد (نورى، 1408: ج 17، ص 114 ؛ بیهقى،، ج 9، ص107و 108 و فرمود:
زمینهاى مرده از آن خدا و رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم است؛ پس هرکسى بخشى از آن را احیا کند، از آن وى خواهد بود. (نورى، همان: ج 17، ص 111، ح 2).
هرکس زودتر از سایر مسلمانان چیزى را حیازت کند، به برخوردارى از آن سزاوارتر است، و نقل است که پس از سخن رسول خدا، مردم براى خطکشى اراضى و حیازت ثروتهاى زمین بیرون شتافتند (بیهقى، همان، ج 9، ص 90).
2. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم حقّ تجارت در محلّى را که جهت بازار آماده شده بود، براى همه یکسان قرار داد و فرمود:
بازار مسلمانان، همچون مسجد آنان است. هرکس زودتر بساط خود را در جایى از بازار بگستراند، به استفاده از آن تا شبانگاه، سزاوارتر است (نورى، همان، ج 13، ص 262).
گفتهاند: امیر مؤمنان علیهالسلام ، هنگامى که مشاهده کرد، بعضى براى خود دکانهایى در بازار ساختهاند، فرمان داد تا آنها را خراب کنند و فرمود:
هرکس [صبحگاه] زودتر مکانى را دریابد، در استفاده از آن بر دیگران مقدّم است؛
بدین سبب، هر فروشندهاى هر روز در گوشهاى از بازار، کالاى خود را مىفروخت (بیهقى، همان: ج 9، ص 109)؛ البتّه این در مورد بازارى بود که از گذشته در اختیار عموم قرار داشت یا حکومت آن را در اختیار مردم نهاده بود؛ چون تردیدى نیست که فروشنده مىتواند در ملک خود، دکانى بنا کند.
در هر حال، از این روایات فهمیده مىشود که نظام اسلامى، در تقسیم فرصتهاى شغلى در تولید و تجارت باید عادلانه عمل کند. حتّى از روایات استفاده مىشود که بهتر است فروشندگان نیز بین مشتریان تفاوت نگذارند. امام صادق علیهالسلام در مورد مردى که کالاى خود را به قیمت مشخّصى مىفروخت و براى هرکس که بدون سخنى آن را مىخرید، قیمت همان بود، ولى اگر کسى چانه مىزد، بر وى آسان مىگرفت، فرمود:
مرا از کار وى خوش نمىآید، مگر اینکه به همه یکسان بفروشد (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 398).
راهکار دوم: جلوگیرى از گرد آمدن ثروتهاى حرام
براى رسیدن به این هدف، بعضى از راههاى کسب ثروت که از جاهلیّت وجود داشت، ممنوع شد:
یک. تحریم غشّ: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از تقلّب در معاملات نهى کرد و فرمود:
هرکسى در خرید و فروش به مسلمانى خیانت کند، از ما نیست و روز قیامت با یهود محشور مىشود؛ چون آنان فریبکارترین مردمانند (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 282).
حضرت، از آمیختن آب با شیر به قصد فروش نهى فرمود و آن را «غشّ» دانست (نورى، همان، ج 13، ص 201). روزى در بازار مدینه تودهاى طعام (گندم، جو و مانند آن) دید. فروشنده را گفت: طعام تو را نیکو مىبینم! آنگاه از قیمت پرسید؛ سپس به الهام خدایى فریب وى را دریافت. دست در طعام فرو برد و طعامى پست را بیرون آورد و فرمود:
تو را نمىبینم، مگر این که خیانت و غشّ با مسلمانان را در سر جمع کردهاى (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 282).
دو. تحریم احتکار: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از احتکار نهى کرد و فرمود:
طعام را احتکار نمىکند، مگر خطاکار (حرّ عاملى، همان: ج 7، ص 426؛ نورى، همان: ج 13، ص 274) [، و نیز فرمود] که هر که احتکار کند تا بدینوسیله، گرانى را بر مسلمانان تحمیل کند، خداوند از او برى است (بیهقى، همان: ج 9، ص 354).
زمانى در مدینه طعام کمیاب شد. مسلمانان به آن جناب شکایت بردند. حضرت محتکران را امر فرمود که کالاهاى احتکار شده را به وسط بازار و برابر دیدگان مردم بیاورند و به فروش رسانند (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 429؛ همان: ص 430).
امیر مؤمنان علیهالسلام به پیروى از سیره رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، جلوگیرى از احتکار را از شؤون حکومت دانست و مالک را فرمان داد:
از احتکار جلوگیرى کن که رسول خدا از آن نهى فرمود... و هرگاه کسى بعد از نهى تو، به احتکار دست زد، وى را کیفر کن (فیضالاسلام، همان، ص 1017 و 1018).
سه. تحریم ربا: در جاهلیت، برخى، از راه ربا، ثروتهایى گزاف اندوخته بودند. نرخ بهره گاه بسیار بالا بود؛ بهگونهاى که در پایان، به بردگى وامگیرنده مىانجامید. کار چنین بود که کسى، براى مثال، صد درهم طلب داشت. چون مهلت فرامىرسید، بدهکار را مىگفت: مبلغ وام را بیفزا تا تو را دوباره مهلت دهم و چهبسا بر دویست درهم توافق مىکردند؛ تا مهلت دوم مىرسید و بدهکار تنگدست، از پرداخت ناتوان بود و ناگزیر باز مهلت مىخواست و پس از چند بار مهلت خواستن و افزوده شدن مبلغ، بدهى، چندین برابر و غیرقابل پرداخت مىشد. (فخررازى، 1411: ج 29، ص 266)؛ بدین سبب خداى تعالى فرمود:
یا أیّهاالّذین آمنوا لاتأکلوا الرّبا اضعافا مضاعفةً وَ اتّقوااللّه (آلعمران (3): 30). اى کسانى که ایمان آوردهاید! ربا را چندین برابر نخورید و از خدا بترسید.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم درباره ربا فرمود:
بدترین کسبها، درآمدى است که از راه ربا بهدست آید (حرّعاملى، همان: ج 18، ص 122).
حضرت از ربا خوردن و نوشتن قرارداد آن نهى کرد و فرمود:
خداوند، خورنده و خوراننده و نویسنده و دو شاهد ربا را لعن کرده است (حرّ عاملى، همان: ج 18، ص 127).
در حجةالوداع خطبه خواند و فرمود:
آگاه باشید که همه رباهاى باقىمانده از زمان جاهلیّت، از شما برداشته شده، و نخستین ربایى که آن را برمىدارم، ربایى است که عباس بن عبدالمطلب طلبکار است. (طبرسى، همان: ج 2، ص 164؛ بیهقى، همان: ج 8، ص 111) وقتى قبیله ثقیف ایمان آوردند، رباهایى را از بنىمغیره طلب داشتند. چون مهلت آن رسید، از بنىمغیره خواستند که بدهى خود را بپردازند و آنان سر باز زدند تا شکایت، نزد عتّاب بن أسید، عامل رسول خدا در مکّه بردند و عَتّاب ماجرا را به پیامبر نوشت؛ پس، این آیه نازل شد (طبرسى، همان؛ قرطبى، 1417: ج 3، ص 234 ذیل آیه 278 بقره):
یا أیّهاالّذین آمنوا اتّقوااللّه وَ ذَرُوا ما بقى من الرّبا إن کنتم مؤمنین فَإن لمتفعلوا فَأذَنُوا بحرب مناللّه و رسوله وَ إن تُبْتُم فلکم رُؤوسُ أموالکم لاتَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمونَ (بقره (2): 278 و 279). اى کسانى که ایمان آوردهاید! از خدا بترسید و آنچه از [مطالبات] ربا مانده است، رها کنید اگر ایمان دارید. اگر چنین نکنید، آماده جنگ با خدا و رسول خدا باشید و اگر توبه کنید، [اصل [سرمایههایتان از آن شما است؛ نه ستم مىکنید و نه بر شما ستم مىرود.
بدینگونه، با تحریم ربا یکى از راههاى اصلى جمع شدن ثروتهاى حرام مسدود شد.
چهار. تحریم غصب و معاملات اکراهى: پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در خطبه حجةالوداع فرمود:
مسلمانان برادر یکدیگرند. براى هیچ مسلمانى، مال برادرش بدون رضایت او حلال نیست (حرّ عاملى، همان: ج 5، ص 120، ح 3). حرمت اموالتان براى یکدیگر، مانند حرمت امروز [= عید قربان] در این ماه [= ذى حجة] در این شهر [= مکّه] است (نورى، همان: ج 17، ص 87).
در جایى دیگر فرمود:
هر کسى از مال مسلمانى به ناحقّ چیزى را غصب کند، پیوسته خداوند از او روى گردان و از کارهاى نیکى که مىکند، بیزار است و آن را در دفتر حسنات وى نمىنویسد تا این که توبه کند و مال غصب شده را به صاحبش باز گرداند (نورى، همان: ص 89).
همچنین از بیع مضطر نهى فرمود (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 448، ح 3).
امیرمؤمنان علیهالسلام نیز بیع مضطر را ناروا دانست و فرمود:
زمانى در پیش است سخت که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند، دندان بفشارند؛ در حالى که چنین فرمانى به آنها داده نشده و خداوند سبحان فرموده است: «وَلاَ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ» (بقره (2): آیه 237)؛ بخشندگى بین خود را فراموش نکنید». آن زمان، بدکاران چیره و نیکان خوار شوند. بینوایان دار و ندار خود را به اضطرار فروشند؛ حال آن که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از معامله مضطر نهى فرموده است (فیضالاسلام، همان، ص 1300، حکمت 460).
فقیهان شیعه، اجماعا غصب را حرام دانسته و خرید و فروش مُکرَه را باطل شمردهاند؛ امّا به اتّفاق، خرید و فروش مضطر را صحیح مىدانند و این مطلبى درست و مطابق قواعد فقه است اکنون مىشود، مسأله بیع مضطر را از زاویه دیگرى بررسى کرد و آن وظیفه دولت اسلامى در برابر معاملات اضطرارى است. امروزه موارد بیع مُکره، اندک است و بیشتر حالت شخصى دارد، برخلاف بیع مضطر که موارد آن بسیار و رو به گسترش است؛ براى مثال، برنجکاران شمال کشور که تولید کننده این کالاى اساسى هستند، از روى اضطرار و براى تأمین مخارج ضرور خود، ناگزیرند محصول برنجشان را پیش از برداشت، به بهایى بسیار کمتر از قیمت واقعى، به افراد سلف خر بفروشند یا افراد بیمار از روى اضطرار، مجبور مىشوند تعرفههاى سنگین و غیرمنصفانه گروهى از پزشکان متخصّص را بپردازند یا کارگران به سبب اوضاع نامساعد بازار کار، از روى اضطرار گاه با یک سوم مزد واقعى مشغول فعالیّت هستند و بسیارى مثالهاى دیگر. در همه این موارد، از جهت قواعد فقهى، اشکالى وجود ندارد و خرید و فروش و اجیر شدن افراد مضطر صحیح است؛ امّا دولت اسلامى که یکى از وظایف اصلىاش، اجراى عدالت اقتصادى است و مأموریت دارد حقّ ضعیف را از قوى بستاند، لازم است در اقتصاد دخالت کند و وضعیّت را به گونهاى سامان دهد که بعضى از قشرهاى اجتماعى، به سبب اضطرار، وادار نشوند، در دورهاى طولانى و حتّى در کلّ زندگى خود، غبن و زیان مداوم را تحمّل کنند.
راهکار سوم: گرفتن مالیات از ثروتمندان و پرداخت آن به بینوایان
یکى دیگر از موارد دخالت دولت اسلامى، گرفتن مالیات و توزیع آن، به هدف پر کردن شکاف درآمدى بین اقشار اجتماعى بود. نظام مالیاتهاى اسلامى از آغاز به گونهاى بود که اغلب از ثروتمندان گرفته و به بینوایان پرداخت مىشد؛ براى مثال در زکات، کمترین نصاب شتر پنج، گاو 30 و گوسفند 40 رأس بود و در کمتر از اینها زکات واجب نبود. طلا تا وقتى به 20 دینار، نقره به 200 درهم (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص 175 - 108) و وزن محصول غلاّت چهارگانه، به پنج «وسق» حدود 847 کیلوگرم (بنىهاشمى خمینى، 1377: ج 2، ص 119) نمىرسید، از زکات معاف بود که نشاندهنده بخشودگى مالیاتى درآمدهاى پایین است.
در خمس که عمدهترین دریافتى آن به درآمد کسب مربوط مىشود، در صورتى که از مخارج سال اضافه مىآمد، یک پنجم باقى مانده گرفته مىشد (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص499). حتّى در زکات فطره که مالیات سرانه ثابتى است، در صورتى پرداخت آن واجب بود که فرد، توانایى تأمین مخارج سال خود را مىداشت (حرّ عاملى، همان: ج 9، ص 321). جزیه هم فقط از اهل کتاب گرفته مىشد (حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 126) که هم از مسلمانان، ثروتمندتر، و هم از پرداخت خمس و زکات معاف بودند. در وضع مالیات خراج نیز توانایى خراجگزاران در نظر گرفته مىشد؛ چنان که امیرمؤمنان علیهالسلام مالک را فرمان مىدهد:
اگر رعایا از سنگینى خراج به تو شکایت آوردند، آن را به مقدارى که حال آنان بهبود یابد، تخفیف ده (دشتى، 1369: ص 176).
همه اینها، نشانه آن است که بخش اصلى مالیات دریافتى دولت اسلامى از ثروتمندان بوده است و اگر بینوایان گاه به پرداخت مجبور بودهاند، به علّت ناچیز بودن آن، قابل چشمپوشى است. از سوى دیگر، توزیع ثروتهاى عمومى و مالیاتهاى گرفته شده، بهگونهاى بود که طبقات پایین جامعه، بیشترین بهره را مىبردند؛ زیرا موارد مصرف مالیاتهاى مزبور، در بیشتر اوقات صاحبان درآمدهاى پایین بودند و در موارد کمى که این پرداختها به ثروتمندان نیز مىرسید، سهم همگان مساوى بود. این نکته را با دقّت در چگونگى توزیع ثروتهاى عمومى در صدر اسلام مىشود دریافت:
یک. درباره انفال، توزیع، یا به ثروتهاى طبیعى، مانند آب، چراگاه، دشتها و جنگلها مربوط بود و همانگونه که گفته شد، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم همه مسلمانان را در بهرهگیرى از آنها، مساوى قرار دارد؛ یا به امورى مثل ارث کسانى که وارث نداشتند؛ غنیمتهایى که بدون أذن امام گرفته مىشد و غنیمتهاى گزیده مربوط بود که رسول خدا بهطور معمول اینها را براى خود نگه نمىداشت و بین یاران خود تقسیم مىکرد و بیشتر به آنهایى که نیازمند بودند و گاه نیز به سران طوایف مىداد.
دو. شیوه تقسیم غنیمتهاى جنگى، پس از جنگ بدر معمول شد. وقتى در پایان جنگ بین نگاهبانان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم که در طول جنگ، پیرامون سایبان حضرت پاسدارى مىدادند، با کسانى که به طور مستقیم با دشمن درآویختند، بر سر تقسیم غنیمتها اختلاف افتاد. پیامبر اکرم، سهم افراد شرکتکننده در جنگ را به طور مساوى در نظر گرفت (مجلسى، همان: ج 19، ص 269 و 270)، و همین روش حضرت در تقسیم غنیمتها بود و یگانه تفاوتى که مىنهاد، این بود که براى پیاده یک سهم، و براى سواره (با توجّه به ارزش اقتصادى اسب و تأثیرى که در پیروزى داشت و نیز به دلیل اینکه سواران در جلو صفّ قرار مىگرفتند) دو سهم قرار مىداد(نورى، همان: ج 11، ص 96،) بعد که تعداد اسبهاى شرکتکنده در جنگ بیشتر شد، اگر کسى چندین اسب داشت، فقط به دو اسب وى از غنیمت، سهم داده مىشد (نجفى، همان: ج 15، ص 115، ح 1). تا زمان عمر، بین افراد سپاه تفاوتى گذاشته نمىشد و به سبب این که بیشتر جنگجویان، افراد فقیر یا متوسّط جامعه بودند و اغنیا، هم از نظر تعداد کمتر بودند و هم بسیارى اوقات به بهانههاى واهى از شرکت در جنگ خوددارى مىکردند، بیشتر غنیمتهاى تقسیم شده نصیب فقیران مىشد.
سه. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم براى زکات، مصارف هشتگانهاى را در نظر گرفت که در آیه 10 توبه، به آن اشاره شده بود: فقیران، مسکینان، مأموران جمعآورى زکات، افرادى که دلجویى از آنان باعث ایمان آوردن یا استحکام ایمان آنها مىشود، بردگان، مطلق کارهاى خیر، قرضداران ودر راه ماندگان.
از موارد هشتگانه، فقیران و مسکینان و بردگان، از طبقات پایین جامعه بودند. قرضداران و درراهماندگان، هرچند ممکن بود پیشتر از اغنیا باشند، بالفعل به کمک نیاز داشتند. مأموران جمعآورى زکات، ممکن بود وضع مالى خوبى داشته باشند؛ امّا آنان کارگزار دولت بودند و مزد خود را دریافت مىکردند؛ مانند سایر هزینههایى که در جمعآورى مالیات صرف مىشد. فقط مورد دلجویى شدگان بود که گاه با وجود تمکّن مالى فرد، به سبب اهمیّت معنوى هدایت، به وى از زکات داده مىشد. رسول خدا مىفرمود:
آرزو دارم که آن قدر اموال نزد من بود که به هر انسانى، به مقدار دیهاش عطا مىکردم تا به خداوند ایمان آورد (مجلسى، همان: ج 21، ص 178).
مصرف فىسبیلاللّه، یعنى مطلق کارهاى خیر نیز عام بود و ساختن بناهاى عامالمنفعه، راهها، پلها، و مانند آن به نفع همگان بود؛ بنابراین مشاهده مىشود که بیشتر درآمدهاى حاصل آمده از زکات به نیازمندان و فقیران مىرسید.
چهار. خمس که شش سهم مىشد، سه سهم از آن خدا و رسول خدا و ذى القربى که در اختیار رسول خدا بود و سه سهم از آن یتیمان، مسکینان و در راه ماندگان بنىهاشم که به آنها داده مىشد.
آنچه از خمس در اختیار رسول اکرم بود، مختصرى را براى مخارج نزدیکان خود به کار مىبرد و باقى را صرف کمک به یاران فقیر و بینوایان مىکرد. بخشى را نیز براى تألیف قلب به کار مىبرد. امیرمؤمنان علیهالسلام آنگاه که از امتحانهاى الاهى یاد مىکند، در این باره مىگوید:
همان هنگام که ما خاندان محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم در خانههاى بىدر و سقف مىزیستیم و پوشش درستى نداشتیم و بیشتر ما هنگام نماز به نوبت از یک لباس استفاده مىکردیم، چه بسا مالى مىرسید که خداوند آن را فقط حقّ ما قرار داده بود و رسول خدا ایثار مىفرمود و آن را به صاحبان اموال و قوىدستان [بىایمان یا سست ایمان] مىبخشید تا شاید دل آنها را به اسلام متمایل سازد (شیخ صدوق، 1403: ج 2، ص 373 و 374) ؛
بنابراین، بنىهاشم از نظر اقتصادى در سختى بودند و از این جهت نیز بیشتر توزیع خمس بین بینوایان صورت مىگرفت.
پنج. جزیه در روایات از آن، «عطاى مهاجران» نام برده شده است، (نجفى، همان: ج 15، ص 153، ح 1) به کسى که از زکات استفاده مىکرد، تعلّق نمىگرفت (همان). بعضى فقیهان گفتهاند که در آغاز به مهاجران داده مىشد؛ امّا بعد به همه کسانى که در راه دفاع از اسلام جهاد کنند، مىرسد (شیخ مفید، 1417: ص 274 ؛ شیخ طوسى، 1415: ج 4، ص 218). نیز گفتهاند که کار، به دست ولّىامر است و مىتواند به فقیران و مسکینان نیز بدهد (طباطبایى، همان: ج 7، صص 489 و 490) به هر حال، درصدر اسلام جزیه به مهاجران پرداخت مىشد که از فقیرترین افراد بودند.
شش. خراج که از اراضى فتح شده با جنگ (مفتوحالعنوه) گرفته مىشد و چون زمینها، ملک همه مسلمانان بود، خراج اخذ شده از آنها به همگان مىرسید و در صدر اسلام، بین مسلمانان تقسیم مىشد. در روایت آمده است که والى، از خراج براى تقویت دین و جهاد با کافران و مصالح عامّه استفاده مىکند(حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 110) و فقیهان گفتهاند که خراج براى پاسدارى از مرزها، حقوق کارگزاران حکومتى و قاضیان و کمک به مجاهدان و ساخت پلها استفاده مىشود (علامه حلّى، 1413: ج 1، ص 493).
نکته: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم در تقسیم اموال عمومى، بنا به مصحلت، گاه بین قشرهاى اجتماعى تفاوت مىنهاد؛ مثل اینکه جزیه را بین مهاجران تقسیم کرد و به اعراب خارج مدینه چیزى نداد؛ زیرا با آنها مصالحه کرده بود که بر آنها جز در مواقع بسیار ضرور، جهاد واجب نباشد (حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 110 و ر.ک: نجفى، همان: ج 7، ص 602)، و لازم نیست به مدینه هجرت کنند، و در مقابل، از جزیه و غنیمت سهمى نداشته باشند؛ امّا در تقسیم اموال بیتالمال بین صاحبان حقّ، هیچ تفاوتى نمىگذاشت و سهم همه را مساوى مىداد (حرّ عاملى، همان، ج 15، ص 106).
بعضى گفتهاند که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، سهم شخص متأهّل را دو برابر مجرّد در نظر مىگرفت(الکتّانى، همان: ج 1، ص 224) امیرمؤمنان نیز سهم همه را از بیتالمال مساوى مىداد؛ چنانکه بین خواهر خود امّ هانى و زنى از عجم تفاوت نگذاشت و سهم هر دو را 20 درهم داد که این بر امّهانى گران آمد(نورى، همان: ج 11، ص 93).
از آنچه گفته شد، این نتیجه به دست مىآید که پرداختهاى انتقالى دولت درصدر اسلام، در کلّ، به نفع طبقات فقیر بود؛ زیرا این پرداختها یا فقط به آنها تعلّق مىگرفت یا با ثروتمندان سهم مساوى داشتند.
بناى کار رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم این بود که فاصله طبقاتى بین مسلمانان کاهش یابد؛ به طورى که وقتى غزوه بنى نضیر پیش آمد و خانه و املاک یهودیان به دست مسلمانان افتاد، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم به انصار که تا آن زمان میزبان مهاجران بودند، فرمود:
اگر خواهید، آنچه را خداى متعالى از اموال بنى نضیر نصیب من ساخته است، میان شما و مهاجران قسمت کنم و مهاجران همچنان در خانههاى شما مهمان باشند، و اگر خواهید، این اموال را به آنها دهم تا از خانههاى شما بیرون روند. انصار گفتند: اى رسول خدا! آنها را میان مهاجران قسمت کن و آنان همچنین میهمان ما باشند. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم اموال را میان مهاجران بخش کرد و به انصار جز دو نفر، چیزى نداد (آیتى، همان: ص 338).
به سبب اینکه جامعه اسلامى از نقطهاى بنیان نهاده شد که غالب مسلمانان، از طبقه پایین اجتماع به شمار مىرفتند، چنانچه سیاستهاى مالى رسول گرامى صلىاللهعلیهوآلهوسلم پس از رحلتش نیز ادامه مىیافت، جامعه اسلامى به صورت نسبتا یکدست رشد مىکرد و توزیع درآمدها متناسب بود و فاصلههاى طبقاتى بدان گونه عمیق نمىشد که به شورش و قتل خلیفه سوم بینجامد.
علل پیدایش فاصله طبقاتى پس از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم
نظام توزیع درآمد و ثروت، پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از چند جهت ضربه خورد:
1. تغییرات اساسى در نظام دریافت و پرداختهاى دولت اسلامى، از زمان عمر آغاز شد. گفتهاند: نخستین بار او بود که بیتالمال را بنیان نهاد(الکتّانى، همان، ج 1، ص 225)، و نیز گفتهاند: نخستین کس، ابوبکر بود (همان: ص 226)؛ امّا در حقیقت، بیتالمال از زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم وجود داشت؛ هر چند به سبب تقسیم سریع اموال عمومى بین مسلمانان، جاى مشخّصى براى آن در نظر گرفته نمىشد. غنیمتهاى گرد آمده در جنگهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم که به طور موقّت در یک محل نگه دارى مىشد، مانند جنگ حنین (ابنهشام، همان: ج 4، ص 102) یا اموالى که در اختیار بعضى از یاران خود مىگذاشت و آنان را مأمور کمک به بینوایان یا گروههاى خاصّ مىکرد، مانند بلال که مأمور مخارج و انفاقات حضرت بود(الکتّانى، همان: ج 1، ص 441)، و از وفود [نمایندگان [قبایلى را که براى ایمانآوردن به مدینه مىآمدند، پذیرایى مىکرد (ابنهشام، همان: ج 4، ص 183)، همه اینها از وجود بیتالمال حکایت داشت.
چون عمر به خلاف رسید، اموال فراوانى از سرزمینهاى فتح شده به مدینه مىآمد تا اینکه ابوهریره 000،500 درهم از بحرین آورد که عمر آن را بسیار دانست و وى را گفت: «مىفهمى چه مىگویى؟!» ابوهریره گفت: آرى، «صد هزار، پنج بار!» سپس عمر برخاست و گفت: «اى مردم! مالى بسیار براى ما رسیده است. اگر خواهید آن را قسمت کنیم و اگر خواهید، آن را براى شما ذخیره سازم». برخى گفتند که در بلاد عجم براى این کار دفترهایى تهیه، و نام جنگجویان و گیرندگان عطا، در آن نوشته مىشود. تو نیز چنین کن. عمر این را پسندید و دیوانها نهاد و امر کرد تا نام افراد را به ترتیب نوشتند و بین آنها تفاوت گذاشت (همان: ج 1، ص 227)، و این ضربهاى بزرگ بر نظام عادلانه پرداختهاى انتقالى دولت اسلامى بود.
بعضى کار عمر را توجیه کردهاند که معیار وى در ترتیب افراد تقدّم در اسلام و پیوند با رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بود؛ بدینسبب، اهل بدر را اوّل نوشت (همان: ص 225)؛ امّا دقّت در سهم افراد نشان مىدهد که تعصّبات قبیلگى، خویشاوندى و جناح بندىهاى سیاسى نیز در ترتیب نام افراد تأثیر داشته است: اوّل از على علیهالسلام آغاز کرد و نام او را در 5000 درهم نوشت و نام ابوسفیان و معاویه را هم در 5000 نوشت با این که آنان اهل بدر نبودند و سالها با اسلام جنگیده بودند. نام امام حسن و امامحسین علیهماالسلام را در 3000؛ ولى پسرش عبداللّه بن عمر را در 5000 نوشت (همان) با این که هیچکس، از فرزندان فاطمه علیهاالسلام به رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم نزدیکتر نبود. از زنان پیامبر، نام عایشه دختر ابوبکر، حفصه دخترش و امحبیبه دختر ابوسفیان را در 12000، ولى نام صفیه و جویریه، دو زن دیگر پیامبر را در 5000 نوشت و مردم مکّه هر که را هجرت نکرده بود، در 600 و 700 و مردم یمن را در 400 و مردم ربیعه را در 200 درهم نوشت (همان: ص 40 و 41). این تفاوت نهادن بین مسلمانان، آن هم تا این میزان، بزرگترین سبب پدیدآمدن جامعه طبقاتى بود؛ بهطورى که بعد، بعضى از یاران پیامبر، صاحب ثروتهاى افسانهاى شدند و چون عبدالرحمن عوف بمرد، یکى از چهار زن وى، به جاى یک سىودوم میراث او، 000،80 و به قولى 000،100 دینار گرفت و کنار رفت (همان: ص 64).
2. رسول خدا، بسیار زود اموال عمومى گرد آمده را بین مستحقّان آن تقسیم مىکرد. به گفته ابوذر، یکبار شبانگاه پیامبر را غمناک یافتند و صبحگاه خوشحال، چون علّت را پرسیدند، فرمود:
چهار دینار از مال مسلمانان نزد من بود که آن را تقسیم نکرده بودم. اندیشناک بودم که مبادا مرگم فرا رسد و این مال نزد من بماند. امروز آن را به مردم دادم و راحت شدم. (نورى، همان: ج 11، ص 94)
تقسیم سریع دریافتهاى بیتالمال، گذشته از جهات معنوى، چند فایده مهم داشت:
یک. تقسیم فورى بیتالمال، باعث جلوگیرى از پدیدآمدن دیوان سالارى و هزینههاى اضافى براى حفاظت، انباردارى و حسابرسى مىشد.
دو. باکنز کردن اموال بیتالمال، همان مفاسدى که در کنز اموال شخصى وجود داشت که آیه شریفه از آن نهى مىکند(توبه (9): 34 و 35) و یکى از حکمتهاى تشریع زکات در درهم و دینار نیز هست، در انبار کردن اموال عمومى هم که اغلب فلزّات قیمتى بود، پدید مىآمد و باعث کاهش رونق اقتصادى و فقر عمومى مىشد.
سه. انبار کردن طلا و نقره در یک مکان، تداعىکننده خزاین پادشاهان و مایه طمعورزى حاکمان و به سبب نبود نظارت، باعث حیف و میل اموال عمومى مىشد.
چهار. بسیار کسان بودند که نیاز فورى داشتند و نمىتوانستند تا وقت دادن عطا صبر کنند و چه بسا پیشامدهاى ناگهانى، مثل زلزله و سیل که به هزینههاى هنگفت نیاز داشت، روى مىداد و اموال گرد آمده، صرف آن مىشد و حقّ افراد ضعیف در راه میانه پایمال مىشد و چنین کارى، گذشته از آن که در شرع روا نبود، وضع توزیع درآمدها را بدتر مىکرد.
چون عمر خلیفه شد، صلاح آن دانست که در تقسیم بیتالمال تأخیر کند و این به ضرر طبقات ضعیف بود. عثمان نیز چنین کرد و این کار وى، خشم یاران صدیق پیامبر را برانگیخت؛ چنان که وقتى عثمان امر کرد ابوذر را به ربذه تبعید کنند، نزد خلیفه آمد و عثمان را دید که صدهزار درهم در برابر خود نهاده و دوستانش گرداگرد او در انتظار تقسیم آن هستند. ابوذر گفت: این مال از کجا است؟ عثمان پاسخ داد: صدهزار درهم است که از بعضى نواحى فرستادهاند. قصد دارم همین مقدار بر آن بیفزایم؛ سپس بنگرم که با آن چه کنم! ابوذر گفت: آیا صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ به یاد ندارى که رسول خدا براى این که چهار دینار از بیتالمال نزد وى مانده بود، شبى را تا صبح اندوهناک بود؟ (نورى، همان) امیرمؤمنان چون به خلافت رسید، به این مهم توجّه نشان داد. مىفرمود:
دوست صدیق من، رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم هیچ مالى را تا صبح نگه نمىداشت و ابوبکر نیز چنین کرد؛ امّا چون نوبت به عمر رسید، کارى دیگر پدید آورد و دیوانها نهاد و در تقسیم اموال بیتالمال از مالى تا سال دیگر تأخیر کرد؛ ولى من همان مىکنم که دوستم رسول خدا انجام داد(حرّ عاملى، همان: ج 15، ص 108).
این بود که آن جناب در تقسیم بیتالمال شتاب مىکرد و هنگامى که مالى را شبانگاه آوردند، برخى گفتهاند: اى امیرمؤمنان علیهالسلام ! بگذار تا فردا تقسیم کنیم. فرمود: «ضمانت مىکنید که من تا فردا زندهام؟! گفتند: این در دست ما نیست! فرمود: پس بشتابید و آن را تقسیم کنید؛ پس شمع بیاورد و همان شبانگاه مال را بین صاحبان حق بخش کرد(نورى، همان: ص 95). روز جمعهاى نمىآمد که در بیتالمال چیزى باقى مانده باشد (حرّ عاملى، همان: ص 109) و هر روز جمعه بیتالمال را جارو مىکرد و در آن، دو رکعت نماز مىگزارد و مىگفت: روز قیامت براى من شهادت بده که من مال مسلمانان را در تو حبس نکردم (همان: ص 108). در یک سال، سه بار مسلمانان را عطا داد و چون خراج اصفهان رسید، ندا داد: اى مردم! بیایید و مال خود را بگیرید. سوگند به خدا که من خزینهدار شما نیستم (همان: ص 109)؛ بدین سبب، در زمان حضرت، فقیرى که زکات بگیرد، به ندرت یافت مىشد.
3. علّت دیگر پدید آمدن فاصله طبقاتى در جامعه اسلامى، این بود که آنچه از خراج، جزیه و زکات و سایر درآمدها به دست مىآمد، به مرکز خلافت حمل مىشد؛ در نتیجه، مدینه و اطراف آن و قبایل معروف، بیش از دیگر مسلمانان سهم مىبردند. در آغاز اسلام و زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، این امر طبیعى بود؛ چون حوزه حکومت اسلامى کوچک بود. پس از گسترش اسلام، لازم بود ثروتهاى عمومى در اختیار همه مسلمانان گذاشته شود؛ امّا خلفا بدین امر عنایتى نداشتند؛ به طورى که در همان سالهایى که عثمان در مرکز خلافت، به خویشاوندانش مالهاى هنگفت مىبخشید (ابىیعقوب، همان: ج 2، ص 58). در کرمان به سبب قحطى، یک قرص نان، یک دینار بود (همان: ص 61). در زمان امیرمؤمنان علیهالسلام همه مسلمانان در گوشه و کنار حکومت اسلامى، مورد لطف قرار گرفتند. حضرت مىفرمود:
اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفّا و مغز این گندم و پارچههاى ابریشمین براى خود خوراک و لباس تهیه کنم؛ امّا هیهات که هوا بر من پیروز شود...؛ حال آن که ممکن است، در حجاز یا یمامه کسى باشد که امید به دست آوردن یک قرص نان هم ندارد(دشتى، همان: ص 168).
4. هر چه از صدر اسلام فاصله گرفته مىشد، به سبب غلبه فرهنگ مادّى و روى کارآمدن افراد ناصالح، حیف و میل اموال عمومى شدّت مىگرفت. نخستین بار در زمان عثمان بود که خراج و زکات و اموال عمومى به ناحقّ و آشکارا به افراد وابسته به خلیفه داده شد. نوشتهاند که عثمان، دخترش را به مروان بن حکم تزویج، و یک پنجم غنایم افریقا که بالغ بر 000،520،2 دینار بود، به وى عطا کرد (ابىیعقوب، همان: ج 2، ص 58) اموال زکات را به خویشاوندان خود مىبخشید (همان: ص 62)، و با مال خدا و مسلمانان خانه ساخت و مزرعهها و مالها گرد آورد (همان: ص 69). در زمان معاویه، حیف و میل بیتالمال مسلمانان به حدّى رسید که وى نخستین کس بود که در تمام دنیا خالصههایى براى خود داشت؛ حتّى در مکّه و مدینه که از آن جا نیز همه ساله چندین بار خرما و گندم براى وى حمل مىشد (همان: ص167).
5. عاملى دیگر که تا حدّى طبیعى مىنمود، این بود که چون بخش اصلى نیروهاى نظامى که به فتح سرزمینها مشغول مىشدند، از اعراب بودند و غنایم جنگها بهطور معمول بین آنها تقسیم مىشد، کار به آن جا کشید اعرابى که بخشى از عمر خود را به سپاهیگرى مىگذراندند، به ویژه سران سپاه که به حکمرانى نواحى نیز مىرسیدند، ثروتهاى بسیارى را گرد آوردند.
نتیجه
با توجّه به اهمیّت مقوله «عدالت» در فرهنگ اسلامى و اهتمام شارع به آن، دانسته مىشود که «اجراى عدالت اقتصادى» وظیفه سترگى است که دولت اسلامى به هیچ وجه نمىتواند از زیربار آن شانه خالى کند. با از نظر گذراندن راهکارهایى که در صدر اسلام، براى دستیابى به عدالت اقتصادى از آنها استفاده شد که تقریبا همه اقتصاد را در بر مىگرفت، فهمیده مىشود که دولت اسلامى، براى رسیدن به این هدف مهم، باید با هوشیارى بر کارکرد اقتصاد، نظارت و در صورت لزوم دخالت کند؛ امّا بکوشد که این وظیفه را با آگاهى و کاردانى تمام انجام دهد که مبادا سیاستگذارى هایش وضعیت بینوایان را بدتر کند و اقتصاد کشور را به رکود و ناکارآمدى کشاند.
وظیفه سوم: برقرارى ثبات در بازار
در صدر اسلام، براى ایجاد ثبات در بازار، از دو راهکار استفاده شد:
1. تصحیح کارکرد بازار: به معناى لحاظ مجموعهاى از شروط، در خریدار و فروشنده (متعاقدان)، دو کالاى مبادله شده با هم (عوضین) و نیز رعایت احکام خیاراتى که در اثر عیب، غبن، نادیده خریدن و... پدید مىآمد و جلوگیرى از خرید و فروشهاى حرام و باطل.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم براى تصحیح روند مبادلات در بازار مسلمانان فرمود:
اوّل یادگیرى احکام دین، آن گاه خرید و فروش (نورى، همان: ج13، ص 248). بازرگان، پیوسته گناهکار است، مگر آن که به مقدار حقّ بگیرد و به مقدار حقّ بپردازد (همان: ص 249). هر کس فقط آنچه را مالک است مىتواند بفروشد (همان: ص 230). هر که مال غصب شده یا دزدیده شدهاى را بخرد، حال آن که آگاه باشد، مانند کسى است که این خیانت را مرتکب شده است(حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 333).
حضرت از خرید و فروش طعام به صورت جزاف (بدون سنجش با وزن یا پیمانه یا عدد) منع کرد (نورى، همان: ج 13، ص 244)، و «بیع غرر» را که در آن، نوعى جهالت به دو کالاى مبادله شده وجود دارد، ناروا شمرد (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 448 و بیهقى، همان: ج 8، ص 247).
چون به مدینه درآمد، اهل آن شهر از نظر کمفروشى، بدترین مردم بودند؛ پس این آیه نازل شد:
ویل للمطففین (مطفّفین (83): 1). واى بر کمفروشان!
پیامبر این آیه را برایشان خواند و از آن پس، کار خود را اصلاح کردند (نورى، همان: ج 13، ص 232).
2. تسهیل سازوکار بازار: بعضى دیگر از دستورهاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم که سبب دخالت در بازار مىشد، براى پدید آوردن وضعیّتى بود که فروشندگان و مصرفکنندگان، بیشترین فایده را از مبادله کالاها ببرند و زیان خود را به حدّاقل برسانند؛ مانند این که از «تلقّى رُکبان» نهى کرد (حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 442) و آن، به این صورت بود که گروهى به پیشواز قافلههاى تجارى به بیرون شهر مىرفتند و کالاهاى آنان را همان جا مىخریدند و خود به داخل شهر مىآورند و به قیمت دلخواه به مردم مىفروختند و چون بازرگانان تازه وارد، از قیمتهاى شهر اطّلاع نداشتند، چه بسا مغبون مىشدند؛ بدینسبب پیامبر فرمود:
بگذارید کالاهاى خود را به داخل بازار شهر بیاورند (نورى، همان، ج13، ص232). هر کس بیرون شهر کالاهاى اهل قافله را بخرد، وقتى قافله وارد بازار شهر شود و از قیمتهاى شهر اطّلاع یابند و متوجّه زیان خود شوند، فروشندگان مختارند معامله را به هم زنند (همان: ح 4).
حکمت امر پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم این بود که فروشندگان و خریداران از وضعیّت بازار و سطح قیمتها اطّلاع یابند؛ سپس معامله کنند. همچنین حضرت از این که شهرنشین، متصدّى فروش کالاهاى بادیهنشین شود، نهى کرد و فرمود:
مردم را وا گذارید تا خداوند، بعضى از ایشان را به وسیله بعضى دیگر روزى دهد.
این که مشهور فقیهان، تلقّى رُکبان (نجفى، همان: ج 7، ص 237 و 238 و حلّى «علامه»، 1415: ج 5، ص 42 و 43) و فروش شهرنشین براى بادیهنشین (نجفى، همان: ص 233 و حلّى «علامه»، همان: ص 48 و 50) را بر کراهت حمل کردهاند، تأثیرى در تحلیل ما ندارد؛ زیرا در صدر اسلام به ویژه در زمان حیات رسول خدا، مسلمانان، دستورهاى اجتماعى حضرت را مو به مو اجرا مىکردند.
ممکن است فقیهان زمان حاضر، بعضى از این دستورها را احکام حکومتى بهشمار آورند که وضعیّت آن زمان، صدور آنها را از ناحیه رسول خدا ایجاب مىکرده است یا به کراهت آن حکم کنند؛ ولى به هر حال، دخالتى بوده که در بازار صورت مىگرفته است.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، خوش نداشت محدودیّتهاى مصنوعى و فعّالیّت واسطهها، باعث افزایش قیمتها و در رنج افتادن مسلمانان شود. از مسلمانان مىخواست که با اطّلاع کافى و با چشمانى باز معامله کنند و مىفرمود:
کسى که در معاملات مغبون مىشود، نه شایسته ستایش است و نه اجر مىبرد. (نورى، همان: ج 13، ص 285 و حر عاملى، همان: ص 445)
بناى کار نظام اسلامى بر این بود که هزینههایى را بر بازار تحمیل نکند که باعث افزایش قیمتها شود. با وجود این که از زمینهاى کشاورزى خراج دریافت مىشد، جایى سراغ نداریم که رسول خدا یا امیرمؤمنان علیهاالسلام ، از بازرگانان براى استفاده از محلّ کسب، حتّى در بازارهایى که نظام اسلامى، مکان آن را در اختیار عموم نهاده بود، چیزى درخواست کنند. روایت شده است که امام على علیهالسلام از این که از بازار مسلمانان اجارهاى دریافت کند، کراهت داشت (حرّ عاملى، همان: ص 406).
دخالت رسول خدا و امیرمؤمنان در کارکرد بازار، منحصر به بیان احکام نبود؛ بلکه یا خود بهطور مستقیم بر بازار نظارت مىفرمود یا فردى را بهصورت عامل تعیین مىکرد؛ چنان که پیامبر پس از آن که مکّه فتح شد، سعید بن عاص را بر بازار آن گماشت (الکتّانى، همان: ج 1، ص 285)؛ و یک بار که اطّلاع یافت، بعضى به استقبال کاروانهاى تجارى بیرون شهر مىروند، کسانى را فرستاد تا آنان را از این کار منع کنند (محمدبن اسماعیل بن ابراهیم، 1420: ج 2، ص 23). همچنین برخى از اصحاب مأمور بودند و کسانى که طعام را به صورت جزاف (بدون کیل و وزن و عدد) معامله مىکردند، تنبیه کرده، از این کار باز مىداشتند (همان: ص 25). پیشتر گفتیم که رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم محتکران را امر فرمود کالاهاى احتکار شده را به وسط بازار بیاورند و به فروش رسانند(حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 430). روزى کسى را دید که طعام نیک و بد را با هم مخلوط کرده، مىفروشد و به او امر فرمود که آنها را از یکدیگر جدا سازد و هر کدام را جداگانه بفروشد و فرمود:
در دین ما خیانت نیست(هندى، کنزالعّمال، ج 4، ص 159).
امیرمؤمنان علیهالسلام شخصا بر بازار نظارت مىکرد و صبحگاه، بازارهاى کوفه را یکبهیک مىگشت؛ در حالى که تازیانهاى با خود همراه داشت و بر سر هر بازار مىایستاد و ندا مىکرد:
اى گروه بازرگانان!... سوگند را واگذارید و از دروغدورى گزینید و ستم نکنید و درباره ستمدیدگان انصاف داشته باشید و به ربا نزدیک نشوید و پیمانه و ترازو را درست به کار برید و أوفواالکیل و المیزان (انعام (6): 152) «وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الاْءَرْضِ مُفْسِدِینَ» (هود (11): 85)؛ حقّ پیمانه و ترازو را به عدالت ادا کنید و بر اموال مردم عیب ننهید و از آن نکاهید؛ آن گاه باز مىگشت و براى حلّ مشکلات مردم مىنشست(حرّ عاملى، همان: ج 17، ص 382).
امام على علیهالسلام ، هرگاه متخلّفان را در بازار مىدید، در صورت لزوم، تنبیه مىکرد؛ همانطور که با فروشندگان ماهیان حرام (همان: ج 24، ص 131)، کمفروشان و متقلّبان در معاملات چنین مىکرد و آنها را با تازیانهاى که به همراه داشت، مىزد. أصبغ مىگوید: عرض کردم: اى امیرمؤمنان! من این کار را براى شما انجام مىدهم؛ شمادر خانه خود بنشینید. فرمود:
مرا به نیکى دعوت نکردى اى أصبغ! (دعائمالاسلام، ج 2، ص 538).
درباره عمر و عثمان هم نقل شده است که بر بازار نظارت داشتند و متخلّفان را تنبیه مىکردند (الکتّانى، همان: ج 1، ص 286 و 281).
وظیفه چهارم: عمران
وظیفه دیگرى که دخالت دولت اسلامى را در اقتصاد ایجاب مىکند، عمران کشور است که از ضروریّات جوامع انسانى در طول تاریخ و بهویژه در زمان حاضر است یگانه تفاوتى که بین صدر اسلام و زمانه ما وجود دارد، این است که در صدر اسلام، آباد کردن کشور، امر چندان پیچیدهاى نبود و اگر حکمران از سوى دشمنان خیالى آسوده و خزانهاى سرشار داشت، به این مهم همّت مىگماشت و به برنامهریزى و مدیریت آن چنان نیاز نبود و عمران نیز در ساخت پلها و راهها، کشیدن آبراهها و احیاى زمینهاى کشاورزى و مانند آن خلاصه مىشد؛ ولى اکنون آبادانى به مدیریت قوى و برنامهریزىهاى دقیق نیاز دارد.
اکنون حتّى عقب افتادهترین دولتها، برنامههاى توسعه اقتصادى را در دستور کار دارد. پیشبرد برنامه توسعه و رسیدن به اهداف آن، بدون دخالت دولت در اقتصاد ممکن نیست. این دخالت در بخشهاى گوناگون صورت مىگیرد؛ براى مثال، نظام اسلامى به جاى این که درآمدهاى عمومى را که بخشى از آن، از طریق استخراج معادن نفت و گاز حاصل مىآید، به طور مستقیم یا از طریق یارانههاى آشکار و پنهان به مردم بپردازد مىتواند آن را براى آماده سازى تأسیسات زیربنایى و تغییر ساختار اقتصادى هزینه کند. یا براى بالابردن درآمدهاى بودجه از مردم مالیاتهاى بیشترى بگیرد. اینگونه دخالتها در اقتصاد کشور مىتواند با اجازه ولىّامر مسلمانان انجام شود.
وظیفه پنجم: حفظ استقلال و امنیت
أ. حفظ استقلال امّت اسلامى، بدون آمادگى نظامى و قدرت بازدارندگى ممکن نیست. تردیدى نیست که جهاد چه به صورت ابتدایى که در صدر اسلام براى دعوت کشورها به اسلام انجام مىشد و چه به صورت جهاد دفاعى که در همه زمانها اتّفاق افتاده، نیازمند دخالت دولت در اقتصاد است. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بیش از هر امر دیگرى، به تقویت مجاهدان در راه اسلام اهمیّت مىداد. تقسیم چهار پنجم غنایم بین شرکتکنندگان در جهاد، مایه تشویق و تقویت مجاهدان بود. پرداخت جزیه به مهاجران و ندادن آن به اعراب، مصرف بخشى از مال هایى که در اختیار حضرت بود، مثل اموال بنىنضیر، براى خرید سلاح و مرکب مورد نیاز در جنگها، در همان هنگامى که بعضى از مسلمانان دچار تنگدستى بودند، نشانه اهمیّت جهاد بود. جنگهاى بزرگى که پیش مىآمد، مانند جنگ تبوک که تعداد مجاهدان شرکتکننده در آن را 000،30 تا 000،70 نوشتهاند (آیتى، همان: ص 586)، به ساز و برگ، آذوقه و تدارکات فراوان نیاز داشت و چون بخشى از مسلمانان، توانایى تهیه آن را نداشتند، رسول خدا با اموال عمومى که در اختیار نظام اسلامى بود، نیاز جنگاوران را برآورده ساخت.
در گذشته، مسأله استقلال بیشتر از بُعد نظامى و سیاسى مطرح بود؛ امّا امروزه حفظ استقلال فرهنگى و اقتصادى نیز اهمیّت فراوان یافته است. استقلال اقتصادى، به معناى تولید همه کالاها در داخل نیست؛ بلکه مقصود این است که خارجیان، اقتصاد جامعه اسلامى را تحت سلطه خود در نیاورند. جامعه اسلامى، پیوسته باید آن توانایى مالى و اقتصادى و قدرت چانهزنى را داشته باشد که در صورت آمیختهشدن اقتصادها به یکدیگر، از منافع خود به راحتى دفاع کند. نظام اسلامى وظیفه دارد، هر جا که فعّالیّتهاى اقتصادى بخش خصوصى را در تعارض با این هدف ببیند، با قاطعیّت دخالت کند و جلو این فعّالیتها را بگیرد.
ب. براى حفظ امنیت، دولت اسلامى، از دو جهت باید در اقتصاد دخالت کند:
یک. به کارگیرى ابزارهاى تأمین عدالت اقتصادى که بعضى از آنها را پیشتر برشمردیم و بعضى دیگر را مىتوان به تناسب زمان و مکان و به هدف جلوگیرى از تشدید فاصلههاى طبقاتى که عامل اصلى اخلال در امنیت اقتصادى است انتخاب کرد.
دو. وابسته نشدن نظام اسلامى به سرمایهداران داخلى تا از نفوذ مترفان و مرفهّان به مراکز تصمیمگیرى و مدیریت نظام اسلامى جلوگیرى شود. براى دستیابى به این هدف، باید بین دو حوزه اقتصاد و سیاست تفکیک شود؛ به طورى که دولتمردان و کارگزاران حکومتى نتوانند با استفاده از موقعیّت و اطّلاعات منحصر به فردشان، درآمدهاى مادّى کسب کنند و از سوى دیگر، سرمایهداران نتوانند با استفاده از ثروتشان، مقدّرات جامعه اسلامى را به دست گیرند؛ زیرا نظام اسلامى، نظامى سرمایه سالار نیست؛ بهویژه در کشور ما که با آراى عمومى اداره مىشود، چنانچه سرمایهداران، آزادى عمل داشته باشند، با به کارگیرى اهرمهاى مالى و تحمّل هزینههاى فراوان تبلیغات، اشخاص دلخواه را بر گرده مسلمانان سوار مىکنند؛ بنابراین لازم است، نظام اسلامى همیشه به این مهم توجّه داشته باشد و هر جا لازم است، براى جلوگیرى از این امر، دخالتهایى را در اقتصاد صورت دهد، اگر با تضعیف و محدود ساختن سرمایهداران عمده همراه باشد. از میان فقیهان، شعرانى به این نکته التفات داشته است. وى در باب زکات معدن مىگوید:
امام مسلمانان مىتواند بر صاحب معدن به اندازهاى که به مصلحت بیتالمال است، مالیات ببندد؛ چون خوف این است که ثروت آنان بسیار شود و در پى دستیابى به قدرت برآیند و با مالشان، لشکریان را اجیر کنند و فساد و فروپاشى نظام را در پى داشته باشد (مغنیّه، همان: ص 188).
وظیفه ششم: امر به معروف و نهى از منکر
جلوگیرى از بعضى منکرات که جنبه اقتصادى دارد و در سطح جامعه شیوع مىیابد، بدون استفاده از قدرت قانونى دولت ممکن نیست؛ براى مثال، مقابله با احتکار، رباخوارى، معاملات باطل و حرام، مانند خرید و فروش خمر و گوشت خوک و غیره، از توان تکتک افراد جامعه بیرون است و به دخالت مستقیم دولت اسلامى نیاز دارد؛ بنابراین، اقتصاد کشور اسلامى از این جهت به ناظرانى نیاز دارد که بر روند فعّالیّتهاى اقتصادى و مبادلات بازار نظارت داشته باشند. پیش از این گفتیم که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فردى را در جایگاه عامل خود بر بازار مکّه تعیین کردند (الکتّانى، همان: ج 1، 285)، و گفتهاند که یکى از اصحاب، عامل حضرت بر بازار مدینه بود (همان: ص 287). آنان مأمور بودند از مبادلههاى باطل و حرام جلوگیرى و مرتکبان آن را در صورت لزوم تنبیه کنند. درباره امیرمؤمنان علیهالسلام نیز گفتیم که چگونه در بازارها یک به یک مىگشت و اهل هر بازار را به معروف امر، و از منکر نهى، و در صورت لزوم، متخلّفان را تنبیه مىکرد(ابوحنیفه، همان،ج 2، ص 538).
منابع
1. قرآن کریم.
2. ابن ابىیعقوب، احمد، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى، سوم، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362 ش.
3. ابنهشام: السیرةالنبویّه، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، هفتم، دارالکتابالعربى، بیروت، 1420 ق.
4. الحرّالعاملى، محمد بنالحسن: وسائلالشیعه، اوّل، 30 جلدى، مؤسّسه آلالبیت لاحیاءالتراث، قم، 1412 ق.
5. الصّنعانى، محمد بن اسماعیل: سبلالسّلام، اوّل، دارالکتبالعلمیّه، بیروت، 1419 ق.
6. الکتّانى، عبدالحىّ: التراتیبالاداریّه، دارالکتابالعربى، بیروت.
7. الکرکى على بن الحسین: الخراجیات، رساله اوّل: قاطعةاللجاج، اوّل، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.
8. الکرکى، على بن الحسین: جامعالمقاصد، دوم، مؤسّسه آلالبیت، قم، 1414 ق.
9. بنىهاشم خمینى، سید محمدحسن: توضیحالمسائل مراجع، دوم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1377.
10. بیهقى، احمد بنالحسین: السننالکبرى، باشراف مکتبالبحوث والدّراسات، دارالفکر، بیروت.
11. حلّى (علاّمه)، حسن یوسف بن مطهّر: قواعدالاحکام، اوّل، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.
12. حلّى، ـــــ: نهایةالاحکام فى معرفةالاحکام، دوم، مؤسّسه اسماعیلیان، قم، 1410 ق.
13. ــــــ، کتابالبیع، ج 2، مطبعة مهر، قم.
14. خمینى(ره)، سیدروحاللّه (الامام) تحریرالوسیله، دوم، مطبعةالاداب، نجف، 1390 ق.
15. دشتى، محمد و سیدکاظم محمدى: المعجمالمفهرس لالفاظ نهجالبلاغه، دوم، نشر امام على علیهالسلام ، قم، 1369 ش.
16. رازى، فخرالدین: التفسیرالکبیر، اوّل، دارالکتبالعلمیه، بیروت، 1411 ق.
17. صدوق (شیخ): الخصال، چهارم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.
18. صدوق (شیخ): عللالشرایع، اوّل، مؤسّسه دارالحجة للثقافه، قم، 1416 ق.
19. طباطبایى، سیدعلى: ریاضالمسائل، اوّل، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1414 ق.
20. طبرسى، فضل بن حسن بن فضل: مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، اوّل، الکتبالاسلامیه، بیروت، 1418 ق.
21. طوسى (شیخ)، محمد بن حسن: کتابالخلاف، دوم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1415 ق.
22. فیضالاسلام، علىنقى: ترجمه و شرح نهجالبلاغه.
23. قُرطُبى، محمد ابن احمدالانصارى: الجامع لاحکام القرآن، پنجم، دارالکتبالعلمیّه، بیروت، 1417 ق.
24. مجلسى، محمدباقر (علاّمه): بحارالانوار، دوم، مؤسّسهالوفاء، بیروت، 1403 ق.
25. محمد بن ابراهیم بنالمنذر: الاجماع، تحقیق ابوحمّاد صغیر احمد بن محمدحنیف، دوم، مکتبةالفرقان، امارات متحده عربى، 1420 ق.
26. مغنیّه، محمدجواد: الفقه علىالمذاهبالخمسه، پنجم، مؤسّسهالصادق للطباعة والنشر، تهران، 1377 ش.
27. مفید (شیخ)، محمد بن محمد بن نعمان: المقنعه، چهاردهم، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1417 ق.
28. مقدس اردبیلى: مجمعالفائدة والبرهان، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1405 ق.
29. نجفى، محمدحسن: جواهرالکلام، 15 جلدى، اوّل، مؤسّسهالمرتضى العالمیه، دارالمورّخ العربى، بیروت، 1412 ق.
30. نورى، میرزاحسین: مستدرکالوسائل، دوم، مؤسّسه آلالبیت لاحیاءالتراث، بیروت، 1408 ق.
31. همان: یوسف بن مطهر، مختلفالشیعه، اوّل، انتشارات جامعه مدرسین، قم 1415 ق.
32. هندى، علاءالدین على بن حسامالدین: کنزالعمّال.