مبانى نظرى ساختار مالکیت از دیدگاه قرآن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده یکى از عناصر نظامهاى اقتصادى که در مقایسه آنها نقش بسزایى داشته، ساختار مالکیتى است که بهوسیله آنها معرّفى مىشود. این ساختار بهطور معمول بر مبانى نظرى مبتنى است که دستیابى به آنها در تبیین مستدل و روشن از ساختار مزبور اهمیّت دارد. اقتصاددانان مسلمان نیز در این باره با تکیه بر برخى آیات قرآن کریم ساختار مالکیت مختلط را طرّاحى کردهاند. توجّه به چگونگى اتّکاى این ساختار بر مبانى نظرى که در این کتاب آسمانى ترسیم شده است، پذیرش ساختار مزبور و ترجیح آن را آسان مىکند. این مقاله درصدد است با مراجعه به برخى کتابهاى اقتصاد اسلامى و نیز منابع تفسیرى، مبانى نظرى ساختار مالکیت معرّفى شده از سوى اقتصاددانان را با سازوکار نسبتا جدیدى ارائه، سپس با نتیجهگیرى مناسبى که درباره دیدگاه هاى مختلف «عناصر ساختار مالکیت در نظام اقصادى اسلامى» وجود دارد، به مستندات قرآنى این ساختار اشاره کند. اگرچه این ساختار مىتواند با توجّه به مستندات فقهى نیز تکمیل و پشتیبانى شود، به جهت تلخیص از این امر پرهیز شده است. «مالکیت اعتبارى خداوند» و «توحید افعالى پروردگار در شاخه مالکیت» مهمترین مبانى نظرى در تعیین ساختار مالکیت است که از سوى قرآن کریم معرّفى شدهاند. عنصر اوّل، بستر مناسبى براى امکان دخالت پروردگار در تعیین ساختار مالکیت فراهم آورده و عنصر دوم، به دنبال اثبات برترى ساختار تعیین شده از سوى پروردگار است. بدین ترتیب، امکان ثبوتى دخالت پروردگار در تعیین ساختار مالکیت مستدل مىشود؛ امّا در مقام اثبات نیز اقتصاددانان با مراجعه به قرآن کریم دریافتهاند که ساختار مالکیت، تکمحورى نبوده و متّکى بر «مالکیت خصوصى» یا «مالکیت دولتى» به تنهایى نیست؛ بلکه مالکیت مختلط، ساختار برگزیدهاى است که اقتصادانان مسلمان با تکیه بر برداشتهاى قرآنى، آن را ترسیم کردهاند.متن
مقدّمه
مالکیت، یکى از عناصرى است که در تعیین نوع نظام اقتصادى نقش بسزایى دارد. ساختارى که در نظام اقتصادى براى مالکیت در نظر گرفته مىشود، بر مبانى نظرى مبتنى است که بررسى آنها در درک و تبیین این ساختار اهمیّت دارد. تأکید اوّلیه بیش از حدّ نظام سرمایهدارى بر مالکیت خصوصى و غفلت از دیگر انواع مالکیت نیز بر مبانى نظرى این نظام مبتنى است. ساختار مالکیت مختلط که در نظام اقتصاد اسلامى مطرح شده، بر مبانى نظرى معیّنى ابتنا دارد که با توجّه به آیات قرآن کریم و دیدگاه مفسّران، تبیین مىشود. این مقاله درصدد است با گردآورى یافتههاى مفسّران و اقتصاددانان مسلمان درباره مالکیت، آنها را در ساختار مناسبى با یکدیگر پیوند داده، نماى منسجمى از مباحث پراکنده را ارائه کند.
مالکیت حقیقى و اعتبارى
مالکیت به رابطه خاص بین مالک و مِلک اشاره مىکند که امکان تصرّف مالک در مِلک را نشان مى دهد.این رابطه و سلطه، گاه حقیقى و واقعى است؛ یعنى مالک، سلطه واقعى و حقیقى بر مِلک دارد؛ مانند مالکیت خداوند بر مخلوقات، و مالکیت انسان بر نفس یا بر صورت ذهنى اشیا. گاهى نیز این سلطه اعتبارى است؛ یعنى بین مالک و مِلک فقط رابطه و سلطهاى فرض مىشود که آنچه جدا و گسیخته از مالک است، به منزله آنچه به او ارتباط دارد، در نظر گرفته شود. در واقع نوعى شبیهسازى صورت مىگیرد (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 91)؛ البتّه این سلطه اعتبارى داراى اثر است. اثر این سلطه آن است که تصرّفات مالک در مِلک به رضایت کسى منوط نیست؛ ولى تصرّفات دیگران، بر رضایت مالک متوقّف است (هادوى تهرانى، 1378:ص 114). بدینترتیب، «مالکیت اعتبارى» عبارت از اعتبار واجدیت و احاطه شخصى (حقیقى یا حقوقى) بر شىء، اعمّ از عین و منفعت است به گونهاى که بر آن شىء سلطه داشته باشد و بتواند در آن تصرّف کند و مانع تصرّف دیگران شود.در شرع نیز همین معناى عرفى لحاظ شده است؛ البتّه برخى محدودیتها درباره آن مطرح مىشود (قحف،1411: ص 61)؛ بنابراین مىتوان گفت: عنصر اصلى در مفهوم مالکیت، «امکان تصرّف» است این امکان گاه به دایره وجود ارتباط مىیابد که در این صورت، مالکیت حقیقى مطرح مىشود و گاه به معناى امکان فلسفى نیست؛ بلکه بر جواز دلالت مىکند. در مالکیت اعتبارى، عاقلان با تشبیه به مالکیت حقیقى که در آن، مالک امکان وجودى جهت تصرّف در ملک را داشت، بین مالک و مِلک اعتبارى رابطهاى برقرار مى سازند که مالک جهت رسیدن به مقاصد اجتماعى، در تصرّف مجاز باشد؛ بنابراین، مالکیت حقیقى به دنبال جواز فلسفى و مالکیت اعتبارى، در پى جواز تشریعى است؛ پس تفاوت اساسى این دو مالکیت این است که در مالکیت حقیقى، همواره مِلک بر مالک قائم بود، و هیچ وقت از مالکش جدا و مستقل نمىشود (طباطبایى، ج 3، ص 202)؛ ولى ملکیت اعتبارى از آنجا که قوامش به وضع و اعتبار بوده، قابل تغییر و تحوّل است، امکان دارد این نوع ملک از مالکى به مالک دیگر منتقل شود و مىتوان گفت که یکى از نشانه هاى مالکیت اعتبارى، قابلیت انتقال مِلک است.
جایگاه فلسفى مالکیت اعتبارى
جایگاه فلسفى مالکیت را باید در تقسیم مربوط به انواع ادارکات، (ادراکات حقیقى و اعتبارى) جست. ادراکات حقیقى، انکشافات و انعکاسات ذهنى واقع و نفسالامر است؛ امّا ادراکات اعتبارى، فرضهایى هستند که ذهن به منظور رفع نیازهاى حیاتى، آنها را ساخته است و جنبه قراردادى داشته، با واقع و نفس الامر سر و کارى ندارند. ادراکات حقیقى، مطلق و ثابت، و از نفوذ احتیاجات طبیعى و عوامل محیط آزادند؛ ولى ادراکات اعتبارى، فرضى و نسبى و متطّور و تابع احتیاجات طبیعى و عوامل محیط هستند. مالکیت اعتبارى از ادراکات اعتبارى شمرده مىشود.
از سوى دیگر، ادرکات اعتبارى نیز بر دو قسم تقسیم مىشود؛ زیرا ساختن آنها، معلول قواى فعّاله طبیعى و تکوینى انسان است. حال اگر فعّالیت این قوا در درک ادراکات اعتبارى، به وجود اجتماع مقیّد نباشد، مانند درک اینکه انسان جهاز تغذیه خود را بهکار مىبرد، اعتباریات پیش از اجتماع حاصل مىشود، و اگر بدون فرض اجتماع قابل تحقّق نباشد، ادراکات پس از اجتماع بهدست مى آید؛ مانند افکار مربوط به تربیت فرزندان. مالکیت، از ادراکات پس از اجتماع، و در واقع بر درک «اصل اختصاص» متکّى است که خود از ادراکات اعتبارى پیش از اجتماع بهشمار مىرود. انسان پیش از پیدایى اجتماع، مطابق نیازهاى فردى که دارد، چیزهایى از اشیاى اطرافش را به خود اختصاص مىدهد.
اولویت و اختصاصى که انسان براى خود درباره اشیاى خاصّى قائل است، امر غریزى بشر است. (کمال، ص 150). برخى حیوانات نیز چنین اولویتى را به حکم غریزه درک مىکنند. احساس غریزى حیوانات درباره آشیانه خود، از این قسم است؛ البتّه آنها تصوّر کلّى و مشخّصى از مالکیت ندارند. اعتبار در زمینه تصوّرات کلّى است که از مختصّات انسان شمرده مىشود (مطهرى، 1368: ص 52)؛ یعنى انسان پس از تشکیل اجتماع، با توجّه به آمدن دیگران لازم مىبیند این اختصاص را به گونهاى اعتبار کند که نشاندهنده رابطه خاصّى بین وى و شىء مزبور باشد؛ به گونهاى که دیگران آن رابطه خاص را ندارند. این ادراک اعتبارى پس از اجتماع، همان مالکیت است. (مطهرى، 1377: ج 6، ص 369 و 456؛ طباطبایى، 1365: مقاله ششم).
در واقع انسان ابتدا، مالکیت حقیقى میان خود و افعال و قوا و اعضاى خود را درک، سپس شبیه این ارتباط را میان خود و محصولاتى که صرفا محصول طبیعت یا محصول کار و طبیعت و یا محصول کار و سرمایه و طبیعت است، فرض مىکند و در عالم فرض و اعتبار، وجود خود را گسترش داده، با قرارداد اجتماعى آن را معتبر مىکند. پس از این فرض و قرارداد، براى خود با بعضى ثروت ها نسبتى قائل مىشود که این نسبت میان آن ثروت و دیگران نیست؛ به همینسبب اجازه هرگونه تصرّفى را در آن ثروت به خود مىدهد. (مطهرى، 1368: ص 52)
عوامل پیدایى مالکیت اعتبارى
از آنجا که هر یک از امور اعتبارى، داراى منشأ و خاستگاه حقیقىاند، براى مالکیت اعتبارى نیز سه منشأ مطرح است:
1. عامل فطرى: میل فطرى هر انسانى این است که اشیاى حاصل از کار او، یا جمع آورى شده بهوسیله او، از آن وى بوده، به خودش اختصاص داشته باشد. این کشش فطرى که ما به روشنى در انسانها حتّى کودکان شاهد آن هستیم، زمینه پیدایى مفهوم مالکیت را فراهم کرده است (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 95؛ صالح، 1417: ص 117). انسان در ابتدا با تکیه بر این عقیده که زمین از آنِ خود او است، به خود اجازه داده که از پدیدههاى آن به طور ساده استفاده کند؛ سپس اصل دیگرى را به نام اصل مالکیت محترم شمرده که به سبب آن مىتواند در چیزهایى که با کوشش خویش بهدست آورده است، به طور دلخواه تصرّف کند. این اصل در واقع تکمیل یافته اصل اختصاص است؛ زیرا اصل اختصاص، جلوِ مزاحمت دیگران را مىگیرد و این اصل هر گونه تصرّف را براى مالک در آن چیز مشروع مىسازد (طباطبایى، بىتا: ص 38). بشر در فرایند تکامل فرهنگى خویش در پرتو خرد و دین کوشیده است با قانونمند ساختن این امر، حقوق فردى و اجتماعى انسانها را حفظ و از آثار مخرّب این تمایل طبیعى جلوگیرى کند. برخى از آیات قرآن کریم به وجود این میل فطرى اشاره دارند:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (آل عمران (3): 14) براى مردم، محبّت امور مادّى از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چارپایان و زراعت، زینت داده شده است. اینها کالاهاى زندگى دنیا است و سرانجام نیک نزد خدا است.
شهوات، جمع شهوت، میل به خواستنىها و همان غریزههایى است که در ادامه زندگى جاندار ضرورت دارد و خداوند آنها را به همین جهت قرار داده است (طبرسى، 1350 ـ 60: ج 3، ص 256). آنچه در تفسیر آیه، صحیح به نظر مىرسد، این است که زینت دهنده، خداوند است (مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 2، ص 457! آیات ص: 32، فجر: 20 و عادیات: 8 نیز بر همین معنا دلالت دارد)؛ زیرا خدا است که عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمى ایجاد کرده تا او را بیازماید و در مسیر تکامل و تربیت پیش برد. (کهف (18): 7)؛ البتّه هدایت تشریعى خداوند درصدد تنظیم این امر فطرى است:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (آل عمران (3): 92). هرگز به [حقیقت] نیکوکارى نمىرسید، مگر اینکه از آنچه دوست مىدارید، [در راه خدا] انفاق کنید و آنچه انفاق مىکنید، خداوند از آن آگاه است.
2. عامل عقلى: ادّعا شده است که بر اساس حکم عقل عملى، اگر کسى زحمت کشید و چیزى را تولید کرد و محصول او را شخص دیگرى که کارى انجام نداده، تصاحب کرد، این فرد، عملى قبیح و خلاف عدل انجام داده است. اگر چنین حکمى پذیرفته شود مىتوان آن را یکى از زمینههاى پیدایى مفهوم مالکیت در فرهنگ بشرى دانست؛ البتّه در این که عقل، و نه عرف عاقلان، چنین حکمى داشته باشد، جاى تامّل است. باید توجّه داشت که حکم عقل عملى که از قبیل بایدهاى عقلى است و از نوعى برهان نتیجه مىشود، با آنچه عرف عمومى عاقلان به آن حکم مىکند و از قبیل آراى محموده، در اصطلاح منطق مطرح است، تفاوت دارد. برخى حتّى به آیه شریفه فَلَکُمْ رُؤوسُ أَمْوَالِکُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ استناد کردهاند (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1371: ص 223)؛ امّا این آیه به مسأله سرمایه نظر دارد و اینکه اصل سرمایه از آن قرضدهنده است، نه بیشتر که بر قرضگیرنده ظلم شود، و نه کمتر که بر خود قرض دهنده ستم شود.
3. عامل اجتماعى: انسان موجودى اجتماعى است، و این نکته در همه امور، نظمى را اقتضا مىکند تا هرج و مرج رخ ندهد. یکى از مهمترین این امور، بهرهگیرى از اموال و ثروتها است. مالکیت، شیوهاى براى تنظیم روابط افراد جامعه در این زمینه است؛ از این رو، اساسىترین عامل در اقدام انسان به اعتبار مالکیت، و پیدایى چنین مفهومى در فرهنگ بشرى، همین عامل اجتماعى بوده است؛ البتّه چگونگى پذیرش این اعتبار، و احکام مربوط به آن، یکى از امورى است که نظام هاى اقتصادى را از هم جدا مى سازد (صالح، 1417: ص 107).
درباره چگونگى ارتباط بین عوامل سه گانه مزبور مىتوان گفت: دو مورد اوّل، نقش فرد و مورد آخر، نقش اجتماع را در پیدایى نهاد مالکیت تبیین مىکند. از آنجا که امور فطرى انسان در دو گستره، یعنى گرایش و شناخت هستند، این امور به دو گروه اصلى تقسیم مىشوند؛ عامل اوّل، یعنى گرایش طبیعى انسان به اختصاص اشیا به خودش، به نخستین گروه تعلّق دارد. حکم عقل عملى به نیکو دانستن این اختصاص (البتّه در صورتى که بر تلاش و زحمت متّکى باشد) نیز به گروه دوم مربوط است. این دو عامل، زمینه پیدایى تصوّر رابطهاى را براى وى فراهم مىآورند که بین او و شىء برقرار است. این رابطه، همان مالکیت است. تأثیر این تصوّر و اعتبار، در حکم جواز تصرّف و استفاده از آثار شىء بهوسیله فرد است؛ البتّه چنین اعتبارى مىتواند به وسیله هر فردى با حالات متفاوتى مطرح شود؛ امّا آنچه مىتواند نهاد اجتماعى در نظر گرفته شود، زمانى تحقّق مىیابد که یکى از این اعتبارها مورد توافق همگان قرار گیرد. عامل سوم، به اهمّیت و ضرورت این توافق در تنظیم روابط افراد جامعه دارد؛ بنابراین، دو عامل اوّل، مبدأ پیدایى مالکیت و عامل سوم واپسین مرحله آن را آشکار مىسازد. چنین تصویرى از عوامل پیدایى مالکیت مىتواند بستر مناسبى را براى تحلیل جایگاه مالکیت خداوند فراهم آورد.
مالکیت خداوند
در بحثهاى متعارف اقتصادى که با توجّه به مبانى فلسفى نظام اقتصاد سرمایهدارى مطرح است، هنگام پرداختن به عنصر مالکیت، خداوند در جایگاه مالک مطرح نیست؛ زیرا در مکتب دئیسم(2) که به صورت یکى از عناصر جهانبینى نظام سرمایه دارى مطرح است، هر گونه دخالت پروردگار نفى شده (نمازى 1374: ص 26). این دخالت که مىتوانست در زمینه «رابطه خدا با اموال» و «رابطه انسان با اموال» نیز در نظر گرفته شود، مطابق این دیدگاه، جایگاهى نداشته و به همین سبب، در ادبیات متعارف اقتصادى بررسى نشده است؛ امّا از آنجا که «مالکیت خداوند» در تبیین جایگاه فلسفى ساختار مالکیتى اسلام نقش بسزایى دارد، لازم است بررسى شود.
مالکیت حقیقى خداوند
خداوند، بر تمام جهان هستى سلطنت واقعى دارد و این، همان معناى مالکیت حقیقى او است. اثبات مالکیت حقیقى براى خداوند به دلیل قرآنى یا روایى نیاز ندارد؛ بلکه نتیجه قهرى پذیرش خالقیت او به شمار مىآید (هادوى تهرانى، 1378: ص 123). مالکیت حقیقى خداوند مهمترین مبناى فلسفى ساختار مالکیت اسلامى است که در بسیارى از آیات قرآن کریم از آن یاد شده (بقره (2): 255، 107؛ آلعمران (3): 26؛ نساء (4): 53؛ مائده (5): 17 و 18 و 40 و 120، اعراف (7): 158؛ توبه (9): 116؛ اسراء (17): 111؛ طه (20): 6؛ نور (25): 42؛ فرقان (25): 2؛ فاطر (35): 13؛ ص (38): 10؛ الزمر (39): 6؛ شورى (42): 49؛ حدید (57): 2 و 5؛ بروج (85): 9؛ ملک (67): 1). به طور کلّى، آیات قرآن دلالت مىکنند که مالکیت حقیقى پروردگار، به شأن خالقیت وى باز مىگردد؛ یعنى از آنجا که وى خالق و ربّ همه اشیا است مالک آنان نیز به شمار مىرود؛ به همینسبب این مالکیت مطلق بوده، همه تصرّفات را شامل مىشود. (مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 17، ص 436، 27، ص 449). از آیاتى که رابطه «خالقیت» و «مالکیت» را ترسیم مىکند، آیات 25 و 26 سوره زمر است:
اللَّهُ خَالِقُ کلِّ شىءً وَ هُوَ عَلى کلِّ شىءً وَکِیلٌ لَّهُ مَقَالِیدُ السّمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ أُولَئک هُمُ الْخسِرُونَ. خداوند، خالق همه چیز، و ناظر بر همه اشیاء است. کلیدهاى آسمان و زمین از آن او است، و کسانى که به آیات خداوند کافر شدند، زیانکارند.
مقالید به معناى کلید، و به گفته لغتشناسان اصل آن از کلید فارسى گرفته شده است. این تعبیر، بهطور معمول کنایه از مالکیت یا سلطه بر چیزى است؛ چنانکه مىگوییم: کلید این کار به دست فلان است؛ پس آیه پیش گفته مىتواند هم اشاره به توحید مالکیت خداوند، و هم توحید تدبیر و ربوبیت و حاکمیت او بر عالم هستى باشد، (مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 19، ص 523 و ج 24، ص 315).
آنچه در اینجا مطرح شد، به مالکیت حقیقى پروردگار مربوط است؛ امّا نقش این مالکیت در شکلگیرى نهاد مالکیت، مطابق تصویرى که از عوامل پیدایى مالکیت مطرح شد، به تامّل دیگرى نیاز دارد. مالکیت حقیقى خداوند، به عالم تکوین و هستى باز مىگردد. آفرینش ویژه انسان بهوسیله پروردگار که قرآن کریم از آن با واژه «فطرت» یاد مىکند (روم (30): 30)، مصداق آشکارى از تأثیر مالکیت حقیقى خداوند، در تحقّق عوامل پیدایى نهاد مالکیت است که در گذشته بررسى شد. انسان با توجّه به این آفرینش ویژه، از عناصر «گرایش اختصاص دادن اشیاء به خود» و نیز «نیکو دانستن این اختصاص در صورتى که از نوعى کوشش برخاسته باشد»، بهرهمند مىشود.این دو عنصر، زمینه مناسبى را براى تصوّر و اعتبار رابطه مالکیت، نزد فرد فراهم مىآورد. از سوى دیگر، تمایل فطرى انسان به شرکت در اجتماع و بهرهمندى از آثار سودمند این مشارکت، او را مىدارد که در صورت گوناگونى این اعتبارات بهوسیله افراد متفاوت، به توافق نسبى درباره رابطه مزبور که لازمه تنظیم روابط افراد جامعه است، دست یابد. چنین توافقى، نمود کاملى از نهاد مالکیت در اجتماع مزبور است. در آینده، رابطه طولى که اکنون درباره «مالکیت حقیقى خداوند» و «نهاد مالکیت» ترسیم شد، با تکیه بر آموزه توحید، درباره بررسى خواهد شد.
مالکیت اعتبارى خداوند
درباره مالکیت حقیقى خداوند، اختلاف نظرى مشاهده نشد؛ امّا برخى، مالکیت اعتبارى او را نپذیرفتهاند. برخى بر این نوع مالکیت، اشکال ثبوتى داشته، اعتبار آن را لغو و باطل مىدانند؛ زیرا با برخوردارى خداوند از مالکیت حقیقى مطلق، تمام آثارى که براى مالکیت اعتبارى شمرده شده، تحقّق یافته است و به مالکیت اعتبارى نیازى نیست؛ درحالى که در هر اعتبارى باید اثر یا آثار عقلایى که بتواند بر اعتبار مزبور مترتّب شود، وجود داشته باشد. مرحوم محقّق اصفهانى در این باره مىگوید:
اعتبار ثبوت شىء هنگامى صحیح است که بهوسیله ثبوت آن شىء براى شىء دیگر بهطور حقیقى از آن بىنیازى حاصل نشده باشد و گرنه اعتبار لغوى است و از اینجا ظاهر مىشود که ملکیت خداى تعالى و تسلّط او برمعلولاتش به اعتبار نیست تا از موارد ملک و حق و نظایر آنها قرار داده شود. (اصفهانى، بىتا: ص 9)؛
امّا گروه دیگرى با تکیه بر آیات قرآنى، مالکیت اعتبارى پروردگار را پذیرفتهاند (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 102). براى اثبات مالکیت اعتبارى خداوند بر اموال مىتوان به ظاهر آیات «خمس» (انفال (8): 41)، «انفال» (انفال (8): 1) و «فىء» (حشر(59): 7) که همگى از اموال بوده و در همگى، عبارت «اللّه» همگام با واژه «للرسول» مشاهده مىشود، استناد کرد. در این آیات، مالکیت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بر خمس، انفال و فىء، کنار مالکیت پروردگار مطرح شده است. این در حالى است که مالکیت در این موارد از مالکیتهاى اعتبارى شمرده شده و سیاق کلام اقتضا مىکند که «اللّه» نیز به مالکیت اعتبارى خداوند به این امور اشاره داشته باشد. افزون بر این، مالکیت حقیقى خداوند به همه چیز تعلّق گرفته، به خمس، انفال یا فىء اختصاصى ندارد. این در حالى است که قراین نشان از نوعى اختصاص دارد؛ پس اینکه در این آیات، مالکیت خمس، انفال و فىء را متعلّق به خداوند و رسول و... شمرده، مالکیت حقیقى نیست؛ بلکه مالکیت اعتبارى آنها مقصود است (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 100 ـ 103).
در پاسخ شبهه بىفایده بودن مالکیت اعتبارى نیز مىتوان گفت: رابطه مالکیت بین خداوند و مخلوقات باید با توجّه به عنصر اصلى مفهوم مالکیت، یعنى امکان یا جواز تصرّف مورد توجّه قرار گیرد؛ البتّه مالکیت حقیقى به دنبال جواز یا امکان فلسفى، و مالکیت اعتبارى در پى جواز اخلاقى، حقوقى و تشریعى است. با توجّه به آنچه در تفاوت بین این دو مالکیت مطرح شد، یکى از نشانههاى مالکیت اعتبارى، قابلیت انتقال مِلک است؛ بنابراین مهمترین اثر و فایده مالکیت اعتبارى خداوند، یافتن بسترى مناسب و منطقى جهت تبیین امکان انتقال مالکیت از سوى پرودگار به انسان و نیز دستیابى به تبیین جایگاه فلسفى امکان دخالت پروردگار در تنظیم نهاد مالکیت است، و این فقط با مالکیت حقیقى پروردگار میسّر نمىشود. مجموع معارف قرآنى این گونه استنباط مىشود که دو گونه تصرّف براى خداوند مطرح شده است. نوع اوّل به تصرّف تکوینى مربوط مىشود که مبناى مالکیت حقیقى و تکوینى پروردگار است. چنین تصرّفى با تکیه بر هدایت تکوینى پروردگار درباره تمام موجودات صورت مىپذیرد؛ امّا با توجّه به موجوداتى مانند انسان که داراى اختیارند، نیاز به هدایت تشریعى مطرح است که در این گستره، خداوند با تکیه بر این که یکى از عاقلان به شمار مىرود، امورى را اعتبار کرده و از طریق سلسله انبیا براى انسان ها تبیین مىکند. چنانچه در این گستره، در مورد یا موارد خاصّى به نوع رابطه بین انسان و ثروت یا مالى پرداخته شود، نشاندهنده دخالت و تصرّف خاصّى از پروردگار است. این دخالت که در دایره تشریع، و درباره امر اعتبارى است، خود نیز مىباید از سنخ امور اعتبارى باشد؛ به همینسبب مىتوان گفت: چنین دخالتى بر مالکیت اعتبارى خداوند متّکى است. یقینا این نوع تصرّف، با تصرّف تکوینى تفاوت دارد؛ زیرا مهمترین تصرّف تکوینى خداوند که بر مالکیت حقیقى وى متّکى است تا اینجا در مالکیت اعتبارى انسان بر اموال مىتواند نقش ایفا کند که زمین و آسمان را به گونهاى بیافریند که قابلیت تصرّف و تسخیر داشته باشد و در آفرینش اوّلیه انسان، چنین استعدادى را قرار دهد که بتواند در آن دو، تصرّفاتى داشته باشد (بقره (2): 29 و جاثیه (45): 13 و ابراهیم (14): 32 و 33 و نحل (16): 12)؛ بنابراین مىتوان گفت هیچ مانعى وجود ندارد که عاقلان براى خداوند نوعى مالکیت را اعتبار کنند؛ به گونهاى که بیان کننده عنصر تصرّف در برخى از اشیا باشد. (امام خمینى، 1415: ج 2، ص 8 و 9). تا این مرحله فقط امکان فلسفى تصرّف که مهمترین عنصر مالکیت است، ثابت مىشود؛ امّا جواز اخلاقى، حقوقى یا شرعى آن به تبیین دیگرى نیاز دارد؛ البتّه هر اعتبارى داراى خاستگاه حقیقى است و مالکیت حقیقى و تکوینى مىتواند منشأ مالکیت اعتبارى به شمار رود؛ به همین دلیل، مالکیت اعتبارى خداوند نیز مانند مالکیت حقیقى وى مطلق بوده و در طول مالکیت انسان مطرح شده و با توجّه به تصویرى که در نظریه توحید افعالى مطرح مىشود، در صورت تزاحم، بر تمام مالکیت هاى اعتبارى که ممکن است عاقلان اعتبار کنند، مقدّم و برتر است.
با توجّه به نکات پیشگفته به خوبى مىتوان گفت که آیه 33 از سوره نور بر مالکیت اعتبارى خداوند دلالت دارد:
وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِى آتاکُمْ. و به آنان از مالى که پروردگار به شما عطا نموده است، بدهید.
در این آیه، دو نوع رابطه «رابطه انسان و مال» و «رابطه خداوند و مال» که همان مالکیت انسان، و مالکیت خداوند است، مطرح شده. از آنجا که تصرّف انسان در مال، همانند تصرّف انسان در نفسش و مانند آن نیست، رابطه اوّل به مالکیت اعتبارى انسان اشاره دارد. دخالت خداوند در چگونگى این مالکیت، همان گونه که در آیه مطرح شده است، دخالت تکوینى نیست؛ بلکه در گستره اعتباریات قرار دارد. این دخالت تشریعى، متّکى بر رابطه خاص «بین خداوند و مال» است که خداوند در جایگاه یکى از عاقلان و مالک حقیقى همه مخلوقات، در ابتدا مالکیت اعتبارى خود را مطرح؛ سپس با تکیه بر برترى و تقدّم آن، در چگونگى رابطه انسان و مال دخالت کرده، به هدایت تشریعى وى مىپردازد؛ پس مفاد آیه این است که تمام ثروتها در مرتبه اوّل مال خدا است و در مرتبه بعد به مالکیت شخص انسان در مىآید؛ البتّه در صورتى که با مالکیت خدا منافات نداشته باشد (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1371: ص 225). روایات بسیارى نیز این مفاد را تأیید مىکند.(3)
بدین ترتیب به نظر مىرسد با پذیرفتن مالکیت اعتبارى خداوند، بهتر مىتوان مبانى نظرى مربوط به مجارى دخالت وحیانى پروردگار را در شکلگیرى ساختار مالکیت ترسیم کرد. وحى با تأثیر بر شناختهاى فطرى،گرایشهاى ناشى از فطرت انسان را تنظیم مىکند. همانگونه که در آیه 92 آلعمران مشاهده شد، فرد با وجود گرایشهاى طبیعى و درونى اوّلیه به اموال، به دلیل آشنایى با وحى، تمایلات درونى خود را تنظیم کرده، در اختصاص دادن آنها به خویشتن شرایط خاصّى را پذیرا مىشود؛ به همینسبب تصوّر و اعتبار مىکند که قسمت معیّنى از این مال به دیگران فقیران اختصاص یابد. به عبارت دیگر، از آن پس، خود را مالک قسمت مزبور ندانسته، آثار ناشى از مالکیت را به دیگرى مربوط مىداند.
جایگاه توحید در مالکیت
«مبانى نظرى ساختار مالکیت از دیدگاه قرآن کریم» از منظر دیگرى نیز مىتواند بررسى شود. در این نگاه تلاش مىشود این موضوع با توجّه به آموزه توحید که در آیات قرآنى و تفاسیر مورد تأکید قرار گرفته است، بررسى و تبیین شود. مهمترین مبناى خداشناسى که در قرآن کریم آمده، توحید است. توحید به دو شاخه اصلى (نظرى و عملى) تقسیم مىشود. توحید نظرى، اعتقاد قطعى به یکتایى خداوند در ذات، صفات و افعال است. توحید نظرى، داراى سه شاخه توحید ذاتى، صفاتى و افعالى است (مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 27، ص 447). توحید ذاتى به معناى اعتقاد به یکتایى پروردگار و بى همتا بودن وى است (آل عمران (3): 18، شورى (42): 11، توحید (1): 1 ـ 4). توحید افعالى هم به معناى درک و شناخت جهان با همه نظام و سنّتهایش به صورت فعل خدا است؛ البتّه با این اعتقاد که عالم هم در مقام ذات و وجود و هم در مقام تأثیر و علّیّت استقلال ندارد.
توحید افعالى با توجّه به نوع رابطهاى که پروردگار با مخلوق مىیابد، انواع گوناگونى دارد. یکى از آنها توحید در مالکیت است. به عبارت دیگر، تصرّف که مهمترین عنصر مالکیت معرّفى شد، فعل است؛ البتّه حاصل این فعل در مالکیت تکوینى پروردگار، همان امور حقیقى یا مخلوقات، و در مالکیت اعتبارى، همان احکام معاملات یا تشریعیات درباره این موضوع است. توحید افعالى خداوند در شاخهمالکیت، به معناى برترى مالکیت وى بر تمام مالکیت هاى دیگر است. این امتیاز، با توجّه به معناى توحید افعالى، بهسبب استقلالى است که درباره رابطه خداوند با مخلوقات و تصرّف وى در آنها مشاهده مىشود. قرآن کریم برترى مزبور را این گونه وصف مىکند:
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَا (اسراء (17): 111)؛
یعنى خدا در ملک، در مالکیت، در سلطه، و در قدرت، شریک و رقیب ندارد. این طور نیست که این ملک تقسیم مىشود. در عین اینکه مخلوقاتش ملک دارند، ملک داشتن آنها در طول ملک داشتن او است (مطهرى، 1377: ج 6، ص 52).
ملاحظه مىشود که با توجّه به آموزه «توحید افعالى»، مبانى نظرى دخالت پروردگار در تعیین ساختار مالکیت نظام اقتصاد اسلامى به صورتى شکل مىگیرد که مالکیت انسان در طول مالکیت خداوند قرار مىگیرد؛ به همینسبب در مقام ثبوت، این ساختار، جایگاه منطقى دارد. براهین مربوط به اثبات «توحید افعالى» نیز مىتواند شاهدى بر برترى این ساختار باشد.
این رابطه طولى مىتواند با توجّه به نظریه «استخلاف» که در قرآن کریم مطرح شده و چگونگى رابطه انسان و خدا را تبیین مىکند، به گونهاى دیگر مطرح شود:
وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ (حدید (57): 7)
از آنجا که «انفاق» نوعى تصرّف در مال است، این آیه آشکارا به تنظیم مالکیت اعتبارى انسان دلالت مىکند. واژه «استخلاف یا جانشینى» بهروشنى به مرتبه مقدّم و برتر مالکیت اعتبارى خداوند که برخاسته از اطلاق مالکیت حقیقى او است، اشاره دارد (طباطبایى، 1362: ج 3، ص 203 و صالح، 1417: ص 112 و عسّال، 1992: ص 43). این مفهوم از آیات بقره (2): 30؛ نور (34): 33؛ طلاق (65): 7؛ هود (11): 61؛ فاطر (35): 39، و نیز آیاتى که به «تسخیر» و «رزق» مربوط مىشود، قابل برداشت است. این آیات، آشکارا بر این دلالت مىکنند که مالکیت انسان، مالکیت اصیل نیست؛ بلکه مالکیت وى به جهت جانشینى او از طرف پروردگار است. طبیعت این جانشینى اقتضا مىکند که دخالت خداوند براى تنظیم مالکیت اعتبارى انسان از جانب وى مورد اطاعت قرار گیرد (صدر، 1375: ص 537 و مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 27، ص 449). و دین بر اساس زمخشرى مىگوید، «اموالى که در اختیار شما قرار دارد، اموالى است که خداوند آنها را آفریده و به شما ارزانى داشته و به شما امکان بهرهمندى از آنها را عطا کرده است؛ به گونهاى که شما را در تصرّف آنها جانشین خود قرار داده؛ پس در حقیقت، آنها اموال شما نیست و شما فقط وکیلان و او هستید؛ بنابراین در راه خدا انفاق کنید».
انسان به واسطه برخوردارى از دو عنصر «آگاهى» و «اراده» قابلیت تکوینى آن را مىیابد که به مقام جانشین پروردگار بر روى زمین رسیده، مناسبات تولیدى را پدید آورد و از ابزار تولید در جهت خیر و فضیلت یا ستم و استثمار استفاده کند. از سوى دیگر، وى داراى نیازهاى متفاوت فردى، اجتماعى مادّى و معنوى است که تکاملش ایجاب مىکند به این نیازها، در حدّ امکان، توجّه داشته باشد و در تنظیم آنها بکوشد. هدایت پروردگار در تنظیم رابطه مالکیت به معناى تحقّق مصالح فردى ـ اجتماعى و رفع نیاز وى در حدّ امکان بوده و این دستاوردها بر توجّه انسان به مقام جانشینى و مرتبه مالکیت اعتبارى وى در مقایسه با مالکیت اعتبارى خداوند و چگونگى عملکرد وى اشاره دارد:
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (یونس: (10) 15). آنگاه شما را پس از آنها جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار مىکنید.
دخالت پروردگار در تعیین انواع مالکیتها در ساختار مالکیتى نظام اقتصاد اسلامى نیز با توجّه به «نظریه استخلاف» قابل توجیه است. بسیارى از اقتصاددانان مسلمان در تبیین این ساختار به این نظریه اشاره داشتهاند (یونس المصرى، 1421: ص 52 و عوده، 1984: ص 21 و مشهور، 1991: ص 54 و الطریقى، 1417: ص 78).
مالکیت مختلط
تاکنون، مبانى نظرى امکان دخالت پروردگار در تعیین ساختار مالکیت بررسى شد. از این پس، با ارائه گزارش کوتاهى از چگونگى دیدگاه اقتصاددانان مسلمان درباره مالکیت در نظام اقتصاد اسلامى،به دنبال اثبات این نکتهایم که امکان مزبور به واقعیت پیوسته و دخالت وحیانى پروردگار، سبب شکلگیرى دیدگاههاى مزبور شده است؛ بنابراین مىتوان گفت: قسمت قبل، عهدهدار بررسى امکان ثبوتى دخالت پرودگار در تعیین این ساختار بوده و این قسمت به دنبال دستیابى به این ساختار در مقام اثبات است.
اقتصاددانان مسلمان در تعیین ساختار مالکیت با تکیه بر آموزههاى اسلامى، از ابتدا مالکیت مختلط را مطرح کردهاند؛ البتّه آنان هنگام تبیین مالکیت مختلط به دو گروه تقسیم شدهاند.برخى در ترسیم آن فقط از دو عنصر یعنى «مالکیت عمومى» و «مالکیت خصوصى» یاد کردهاند (الخطیب، 1997: ص 35 و 84 و خامنهاى 1370: 123 و 125؛ و عسّال 1992: ص 59)؛ امّا بسیارى، عنصر دیگرى به نام «مالکیت دولتى» را مطرح ساختهاند. (شوقى الفنجرى، 1997: ص 139 و صدر، 1375: ج 1، ص 34 و صالح، 1417: ص 116). از آنجا که دیدگاه دوم بنا بر اظهار برخى دقیقتر بوده (عبدالحى النجار، 2003 م: ص 301) و این گروه، براى اثبات عنصر سوم از آیات قرآنى استفاده کردهاند، در ادامه، سهگونه مالکیت (خصوصى، عمومى و دولتى) مطرح، و نشان داده مىشود که هر سه، از سوى پروردگار تشریع شدهاند و هر سه آنها در عرض یکدیگر اصالت دارند؛ البتّه اثبات این مالکیتها با توجّه به وفور روایات بسیار آسانتر است؛ امّا در اینجا فقط آیاتى مورد تأکید قرار مىگیرد که مورد استناد اقتصاددانان مسلمان قرار گرفته است.
مالکیت خصوصى
منشأ و خاستگاه مالکیت خصوصى، از رابطه اعتبارى یکى از امور تکوینى، یعنى فطرت، عقل و چگونگى زندگى اجتماعى انسان است. قرآن کریم با توجّه به توحید ربوبى تشریعى، جایگاه رابطه مزبور را با تکیه بر نظریه «جانشینى و خلیفهاللّهى» این گونه ترسیم مىکند:
ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکم مُّستَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ ءَامَنُوا مِنکمْ وَ أَنفَقُوا لهَُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ (حدید: 57). به خدا و پیامبر او ایمان آورید، و از آنچه شما را در [استفاده از آن،] جانشین [دیگران] کرده، انفاق کنید. پس کسانى از شما که ایمان آورده و انفاق کرده باشند، پاداش بزرگى خواهند داشت.
امر به انفاق، کشف از پذیرش مالکیت خصوصى دارد که با توجّه به توحید تشریعى، از واژههاى «اللّه» و «رسول» قابل استنباط است. درباره مالکیت خصوصى به آیات بسیارى استناد شده است. (ذاریات (51): 19؛ نساء (4): 5 و 10، 29 و بقره (2): 279؛ المسد (111): 2؛ همچنین آیاتى که برقرض، ارث، انفاق، صدقات، مهر، غصب، وصیت، عتق، دیه و ربا دلالت دارند).
مالکیت خصوصى در نظام اقتصاد اسلامى چنان مورد توجّه و احترام قرار گرفته که از سوى قرآن کریم، حکم بریدن دست سارق یعنى متجاوز به حریم این نوع مالکیت صادر شده است (مائده (5): 36)؛ یعنى کسى که با بىاحترامى به حقّ مالکیت به تصرّف در شىء اقدام کرده است، مجازات مىشود. از سوى دیگر، لجام گسیختگى این مالکیت، سبب طغیان و سرکشى فرد (علق (96): 6) و نیز فقر و اختلاف طبقاتى شدید (حشر (59): 7) مىشود؛ به همینسبب مالکیت خصوصى در این نظام برخلاف نظام سرمایهدارى محدود است؛ زیرا چنان که گفته شد، مالکیت خصوصى از دیدگاه قرآن در طول مالکیت خداوند قرار دارد؛ از این رو، خداوند مىتواند محدودیتهایى را براى این مالکیت وضع، و حتّى در برخى موارد، آن را سلب کند. این محدودیت در ابتدا با توجّه به «اصل مداخله دولت» که بازتابى از دو قسم دیگر مالکیت است، تعیین مىشود؛ امّا نوع دیگرى از محدودیتها وجود دارد که با توجّه به احکام، به وسیله مسلمان رعایت مىشود و نمودى از تأثیر پذیرى این نظام از آموزه توحید در شاخه ربوبى تشریعى است. در هر صورت، در نظر گرفتن چنین محدودیتهایى در مقام نظریهپردازى، تضمین کننده مناسبى براى دور شدن نظام مزبور از بحرانهاى اقتصادى است که نظام سرمایهدارى در عمل با آن مواجه شده و در نهایت به بعضى از این محدودیت ها تن داده است.
محدودیتهایى که قرآن کریم درباره مالکیت خصوصى مطرح کرده، گاهى به مالک مربوط مىشود؛ یعنى مالک براى تملّک باید شرایطى دانسته باشد:
وَ لا تُوءْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاما وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا (نساء: (4): 5) اموال خود را که خداوند آن را وسیله قوام [زندگى] شما قرار داده، به سفیهان ندهید؛ ولى از [عواید [آن به ایشان بخورانید و آنان را پوشاک دهید و با آنان سخنى پسندیده بگویید؛
یعنى اموالى که در مالکیت خصوصى خود دارید، به آنان که به رشد لازم نرسیدهاند و بلوغ کامل عقلى که بتوانند در اموال تصرّف کنند، ندارند، نسپارید؛ زیرا این امر مخالف با احترام و حفظ مالکیت خصوصى است (صالح، 1417: ص 113 و رواس قلعهچى، 1997: ص 107). برخى دیگر از محدودیتها به ملک مربوط مىشود؛ یعنى برخى از اشیا همچون خمر، در دیدگاه قرآن قابل تملّک نیستند:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الاْءَنْصابُ وَ الاْءَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (مائده (5): 88).
در آیه پیشین، افزون بر نوع دوم از محدودیتهاى مالکیت خصوصى، به نوع دیگرى اشاره مىکند که از طریق محدود کردن اسباب مالکیت صورت مىپذیرد. این آیه، برخى اسباب ممنوع مالکیت را همچون قمار برشمرده است.
نوع چهارم از محدودیتهایى را که قرآن کریم براى مالکیت خصوصى مطرح مىکند، به محدوده حقّ تصرّفات مالک در ملک خود مربوط مىشود. حرمت اسراف و تبذیر از جمله این موارد است. (انعام (6): 142؛ اعراف (7): 32؛ اسراء (17): 27). نوع آخر از محدویت ها به واجبات مالى باز مىگردد که فرد باید به پرداخت آن اقدام کند. (حامد محمود، 2000 م: ص 87). اهمیّت این قسم به گونه اى است که پس از نماز مورد تأکید قرار گرفته است:
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (بقره (2): 43). و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و با نمازگزاران نماز کنید.
افزون بر زکات، انفاقات دیگرى نیز بر اموال فرد تعیین شده است که با پرداخت آن فقر از چهره جامعه زدوده مىشود:
وَ فِى أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الَْمحْرُومِ (ذاریات (51): 20). و در اموال خود براى فقیر سائل و محروم، حقّى را در نظر مىگیرند.
یکى از مواردى که قرآن کریم درباره مالکیت خصوصى به آن اشاره کرده، برخى اسباب مُجاز این نوع مالکیت است. از جمله این موارد مىتوان از بیع (بقره (2): 272)، صید (مائده (5): 93)، جعاله (یوسف (12): 71) یاد کرد. برخى از تفاسیر همچون زمخشرى، ابن کثیر، رازى و قرطبى با توجّه به همین آیه، حکم جواز جعاله را مطرح کرده اند. مهر و صداق (نساء (4): 4، 20، 21)، ارث (نساء (4): 7، 11، 12)، وصیت (بقره (2): 180) و آنچه دولت از زکات به افراد اختصاص مىدهد (توبه (91): 60)، نیز از همین موارد است. قرآن کریم محدودیتهاى مربوط به اسباب مالکیت را به گونه دیگرى نیز بیان کرده است. در آیه 188 بقره یک معیار کلّى براى اسباب نامطلوب مالکیت، یعنى باطل بودن آنها معرّفى مىکند:
وَلا تَأْکُلوا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اِلاّ اَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ (نساء (4): 29). اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید، مگر این که تجارتى از روى رضایت انجام داده باشید.
تجارت و مبادله، وقتى میسّر است که طرفین، مالک شخصى مالى بوده، حق تصرّف و استفاده مستقل از آن را داشته باشند؛ سپس بر اساس انگیزههایى در صدد مبادله برآیند.
مالکیت عمومى
اموالى هستند که هیچ فرد خاصّى، مالک آنها نیست تا بتواند به نحو دلخواه در آن تصرّف کند؛ بلکه ملک همه مسلمانان است؛ خواه آنان که در قید حیاتند و خواه آنان که هنوز به دنیا نیامدهاند (حقانى زنجانى، 1374: ص 34). در مالکیت عمومى، اجازه تصرّف و بهرهبردارى عموم مردم (اعمّ از مسلمان و غیر مسلمان که تابعیت دولت اسلامى را دارند) در ثروتهاى عمومى با نظارت مستقیم دولت است؛ به همینسبب تحت نظارت ولىّامر مسلمانان قرار مىگیرد تا به گونه اى مناسب به افراد واگذار، و درآمد حاصل از آنها بهصورت ملک عموم مسلمانان، در راههایى صرف شود که نفع آن، عاید عموم مسلمانان شود. (محمود البعلى، 2000 م: ص 78) یکى از فلسفههاى وجودى که براى این نوع مالکیت مطرح شده، احترام به مصالح آیندگان است؛ زیرا اگر ملکى جزو اموال عمومى باشد، دغدغه این که مسلمانان آینده نیز در آن سهیم هستند، مالک را به استفاده از ملک به اندازه رفع نیاز و مواظبت و نگهدارى از آن براى آیندگان ملزم مىکند. (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 109).
بدین ترتیب مىتوان گفت: منشأ این نوع مالکیت در حقوق اسلامى با دیگر نظامهاى حقوقى متفاوت است؛ به همینسبب در نظام سرمایه دارى که مالکیت خصوصى را اصل قرار داده، مالکیت عمومى به طور کاملاً محدود مطرح است، و در نظام سوسیالیسم که مالکیت خصوصى را به غیر از موارد خاص محکوم مىکند، کلّیّه اموال تولیدى و سرمایهاى و ابزارها تحت برنامهریزى و سیاستگذارى دولت قرار دارد. درباره موارد مالکیت عمومى در منابع اقتصاد اسلامى اختلاف نظر مشاهده مىشود. برخى، ثروتهاى عمومى را شامل زمین موات، آباد طبیعى، مفتوحالعنوه و صلحى دانسته (موسویان، 1379: ص 52 و دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1371: ص 232). و عدّهاى آن را در زمینهاى مفتوحٌ عنوةً و صلحى خلاصه کردهاند (حقانى زنجانى، 1374: 37).
مالکیت دولتى
مقصود از «مالکیت دولتى»، «مالکیت حکومت اسلامى» یا «مالکیت امام» است. این نوع مالکیت، مالکیت منصب امامت و رهبرى امّت اسلامى است، نه مالکیت شخص امام؛ زیرا این نوع مالکیت از امامى به امام دیگر منتقل مىشود، نه به وارثان او(4) (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: 104) از دیدگاه اسلام، در رأس دولت، شخصیت امام معصوم علیهالسلام یا ولىّفقیه قرار مىگیرد (سبحانى، 1378: 51 و 54). عدّهاى، امکان فلسفى مالکیت دولتى را این گونه طرح کردهاند:
بر طبق این نظر که فرد وجود دارد، و اجتماع یک امر اعتبارى است، چون امر اعتبارى اصلاً وجود ندارد، مالکیت هم براى اجتماع ناصحیح است؛ امّا از آنجا که حق با کسانى است که مىگویند اجتماع وجود دارد و صلاحیت مالکیت هم دارد تا از راه مشروع مالک شود، مالکیت دولتى امر ممکنى مىباشد (شهید مطهرى، 1373: ج 1، ص 37 و 1372: ص 138 و 142 و کمال، 1986: 144).
این حقّ تصرّف به دولت اجازه مى دهد با توجّه به این که خدمتگزار مردم در اداره جامعه است، جهت گسترش عدالت و توزیع برابر درآمد و ثروت و نیز رشد و توسعه اقتصادى اقدام کند. (یونس المصرى، 1421: ص 387). حکومتى که اموالى را به طور مستقل در اختیار ندارد و براى تأمین نیازمندىهاى مادّى خود همواره به دیگران نیازمند است، آزادى عمل نخواهد داشت (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 105). در قرآن کریم، از این اموال با عنوان «انفال» (انفال (8): 1) یا «فىء» (حشر (59): 8) یاد شده است. کلمه انفال، جمع نفل، به فتح فاء، به معناى زیادى هر چیزى است و به همینسبب، نمازهاى مستحبى را که زیاده بر فریضه است، نافله مىگویند. اموالى که براى آنها مالکى شناخته نشده باشد، مثل کوهها و بستر رودخانه هاى متروک و آبادىهایى که اهلش نابود شدهاند و اموال کسى که وارثى ندارد و مانند این موارد، از این جهت که گویا اموال مذکور، زیادى بر آن مقدار اموالى است که مردم مالک شدهاند، به آنها انفال گفته مىشود (طباطبایى، 1362: ج 8، ص 9 و دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 105) «فىء» نیز در لغت به معناى بازگشت است (نهایة اللغه، مجمعالبحرین).
با توجّه به ریشه لغوى این دو واژه مىتوان استنباط کرد که انفال از آن رو این اموال را شامل مىشود که مازاد بر حقوق فردى مسلمانان است و دست تصرّف افراد از آن به دور و کوتاه است و باید در اختیار مقام امامت و رهبرى قرار گیرد، و از آن رو که ناروا در تصرّف دیگران قرار گرفته و باید به موضع اصلى و ذاتى خویش بازگردد، «فىء» نام گرفته است (خامنهاى، 1370: ص 42). شأن نزول «آیه انفال» و «آیه فىء» دلالت این آیات بر مالکیت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم را بهصورت مالکیت دولتى تأیید مىکند.
درباره «آیه انفال» سعید بن منصور، احمد ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، ابو الشیخ و حاکم و بیهقى و ابن مردویه همگى از عبادة بن صامت روایت کردهاند که گفت:
ما با رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بیرون شدیم و من با او حاضر در جنگ بدر گشتم، تا اینکه دو صف برابر هم قرار گرفته و مشغول جنگ شدند، و خداوند، دشمن را فرارى داد، یکدسته از مسلمین دشمن را تعقیب کرده و به هر که دست مىیافتند، مىکشتند. دستهاى دیگر به جمعآورى غنیمت سرگرم شده و دسته سوم، اطراف رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم حلقه زدند تا او را از شر دشمنان نگهبانى کنند. این بود تا شب. وقتى شب شد، همه لشکریان به لشکرگاه برگشته و دور هم گرد آمدند؛ در نتیجه، آن عدّهاى که به جمعآورى غنیمت پرداخته بودند گفتند: کسى غیر ما حقّى از آن ندارد که ما خودمان جمع کردهایم. آن عدّه که دشمن را تعقیب کرده بودند، در جواب مىگفتند: شما از ما سزاوارتر نیستید؛ براى اینکه ما دشمن را از اموالشان جدا کرده و فرارى دادیم. آن عده هم که دور پیغمبر را گرفته بودند، گفتند: شما از ما سزاوارتر نیستید و ما کارى که مستلزم بىبهرگى ما شود نکردیم؛ زیرا اگر با شما نبودیم، براى این بود که مىترسیدیم از ناحیه دشمن آسیبى به رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم برسد؛ لذا به حراست او پرداختیم. آیه شریفه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الاَْنْفالُ قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنَکُمْ نازل شد و رسول خدا آن را در میان مسلمین تقسیم کرد.... (طباطبایى، 1363: ج 9، ص 16؛ همان، 1362: ج 9: ص 9؛ طبرسى، 60 ـ 1350: ج 4، ص 797 و قمى، 1404: ج، 1 ص 254).
درباره شأن نزول «آیه فىء» نیز این گونه مطرح شده است که پس از بیرون رفتن یهود بنى نضیر از مدینه، باغها و زمینهاى کشاورزى و خانهها و قسمتى از اموال آنها در مدینه باقى ماند. جمعى از سران مسلمانان خدمت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم رسیدند و طبق آنچه از سنّت عصر جاهلیت به خاطر داشتند، عرض کردند: برگزیدههاى این غنیمت، و یک چهارم آنرا برگیر و بقیه را به ما واگذار تا میان خود تقسیم کنیم! آیات پیشین نازل شد و با صراحت گفت: چون براى این غنایم، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نکشیدهاند، تمام آن به رسول اللّه (رئیس حکومت اسلامى) تعلّق دارد و او هر گونه صلاح بداند، تقسیم مىکند و چنانکه بعد خواهیم دید، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم این اموال را میان مهاجران که دستهاى آنها در سرزمین مدینه از مال دنیا تهى بود و تعداد کمى از انصار که نیاز شدیدى داشتند تقسیم کرد (مکارم، 1353: ص 501 همان، ج 23، ص 501 و 66 و طباطبایى، 1362: ج 19، ص 207).
بیشتر روایاتى که در باب فىء و انفال وارد شده، ملکیت اصلى آنها را از آن خدا و رسول مى دانند (حرّ عاملى، 1409: ج 9، ص 523). انفال شامل زمینهاى موات، جنگلها، مراتع، غنایم جنگى، مالیاتها و درآمدهاى ناشى از اموال و مؤسسههاى دولتى است (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1371: ص 229). مالکیت دولت بر این امور، سبب جلوگیرى از نزاعهاى اجتماعى و انحصار قشر ثروتمند مىشود. دولت با در اختیار داشتن این گونه ثروتها مىتواند قشر محروم جامعه را برخوردار کرده و آنها را به سطح متوسّط برساند. مهمترین مورد دیگرى که در مالکیت دولت بوده و در قرآن کریم به آن اشاره شده، خمس است:
وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شىءٍ فَأَنَّ للَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتَمَى وَ الْمَسکِینِ وَ ابْنِ السّبِیلِ إِن کُنتُمْ ءَامَنْتُم بِاللَّهِ وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شىءٍ قَدِیرٌ (انفال (8): 41).
غنیمت در اصل، سودى است که به دست مى آید (مجمع البحرین). با توجّه به برخى نکات تفسیرى مىتوان گفت: معناى آیه این مىشود: بدانید که آنچه شما غنیمت مىبرید، هر چه باشد یک پنجم آن از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل است و آن را به اهلش برگردانید اگر به خدا و به آنچه که بر بندهاش محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم در جنگ بدر نازل کرده، ایمان دارید و در روز بدر این معنا را نازل کرده بود که انفال و غنیمتهاى جنگى از آن خدا و رسول او است، و هیچکس را در آن سهمى نیست، و اکنون همان خدایى که امروز تصرّف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح کرده، دستورتان مىدهد که یک سهم آن را به اهلش برگردانید.
از ظاهر آیه برمىآید که تشریع در آن مانند سایر تشریعات قرآنى ابدى و همیشگى است، و نیز استفاده مىشود که حکم آیه به هر چیزى مربوط است که غنیمت شمرده شود؛ هر چند غنیمت جنگى مأخوذ از کفّار نباشد؛ مانند استفادههاى کسبى و مرواریدهایى که با غوص از دریا گرفته مىشود و کشتیرانى و استخراج معادن و گنج. گو اینکه مورد نزول آیه، غنیمت جنگى است؛ امّا مورد، مخصّص نیست. همچنین از ظاهر مصارفى که برشمرده و فرموده: لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ برمىآید که مصارف خمس در آنها منحصر، و براى هر یک از آنها سهمى است، به این معنا که هر کدام مستقل در گرفتن سهم خود هستند؛ همچنانکه نظیر آن از آیه زکات استفاده مىشود، نه اینکه منظور از ذکر مصارف از قبیل ذکر مثال باشد (طباطبایى، 1363: ج 9، ص 120).
از دیگر مواردى که ملک دولت اسلامى است مىتوان از جزیه، مالیاتهاى حکومتى، اموالى که مردم به دولت مىبخشند یاد کرد (میرمعزى، 1380: ص 160 و محمود البعلى، 1421: ص 75).
مقایسه انواع مالکیت در نظام مالکیتى اسلام
در مالکیت دولتى، مالک دولت بوده و با توجّه به عنوان اعتبارى که دارد، داراى حقّ تصرّف است؛ امّا در مالکیت عمومى، مردم مالک هستند و دولت از سوى آنها جانشینى و نیابت دارد که با توجّه به مصلحت عمومى در آن تصرّف کند؛ البتّه در این جهت براى دولت وظایفى معیّن شده است (یونس المصرى، 1421: ص 387). مالکیت مزبور، بهگونهاى نیست که قابل تفکیک باشد و هر کسى بتواند سهم خویش را جدا کند (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 107).
یکى دیگر از تفاوت هاى بین این دو مالکیت این است که در مالکیت عمومى، درآمدهاى ایجاد شده از ثروتها باید به وسیله دولت یا ولىّامر، به مصارف جمعى چون ساختمان بیمارستان، راه، پل و... برسد (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 108) و غیر از موارد استثنایى که توازن جامعه ایجاب مىکند نمىتوان آن را براى تأمین نیازهاى گروه خاصّى از اجتماع، به صورت کمک نقدى اختصاص داد. این در حالى است که ثروتهاى دولتى، افزون بر آن که مىتواند به مصارف عمومى برسد، براى کمک به گروههاى اجتماعى قابل مصرف است (صدر، 1375: ص 259).
درباره مقایسه مالکیت عمومى و دولتى با مالکیت خصوصى نیز باید گفت: در نظام اقتصاد اسلامى، منشأ مالکیت، به مالکیت تکوینى پروردگار باز مىگردد، و یکى از مظاهر مالکیت تکوینى پروردگار، مالکیت اعتبارى یا تشریعى او است. ارتباط تنگاتنک بین مالکیت حقیقى تکوینى پروردگار و مالکیت تشریعىاش، اقتضا مىکند که مالکیت تشریعى وى نیز مطلق و مستقل باشد؛ یعنى خداوند در جعل و وضع مالکیت اعتبارى اولا و احقّ است؛ به همینسبب فردى که به توحید اعتقاد دارد، لزوما با قبول سلطه تکوینى و تشریعى خداوند تمام اعتبارات وضع شده از سوى وى را که به آن احکام و قوانین شرعى مى گوییم، پذیرفته و او را در حوزه اعتباریات ذىحق مىداند. جایگاه مالکیت عمومى و دولتى در جهان بینى قرآن کریم زمانى آشکارتر مىشود که به نظریه قرآنى «استخلاف انسان» توجّه شود. استخلاف انسان بر روى زمین و تفویض مالکیت عین یا منفعت موجود در آن به وى، در اشکال گوناگونى مىتواند اعتبار شود. یکى از آن اشکال، واگذارى ثروتهاى طبیعى و غیر آن به مقام ولایت و سلسله مراتب نزولى ولایت تشریعى براى صرف در مصالح و منافع عموم مردم است پیامبر یا امام معصوم علیهالسلام که مصداق اکمل جانشینى پروردگارند، شایستگى آن را دارند که تصرّف این اموال را در جهت کسب مصالح عمومى هدایت کنند.
آثار ساختار مالکیتى نظام اقتصادى اسلام از دیدگاه قرآن کریم
برقرارى محدودیت هایى براى مالکیت خصوصى و در نظر گرفتن مالکیت هاى عمومى و دولتى به منظور رسیدن به اهدافى است که قرآن کریم اینگونه به یکى از آنها اشاره دارد:
مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَللَّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتَمَى وَ الْمَسکِینِ وَ ابْنِ السبِیلِ کى لا یَکُونَ دُولَةَ بَینَ الأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ... (حشر: 6). آنچه خدا از اموال اهل قرى به رسول خود برگردانید، از آن خدا و رسول او و از آن خویشان رسول و فقیران و مسکینان و درماندگان در راه است تا اموال بین توانگران دست به دست نچرخد...؛
یعنى حکمى که ما درباره مسأله «فىء» مطرح کردیم فقط براى این بود که اموال، به اغنیا اختصاص نیافته، بین مردم گردش کند و دست به دست شود (طباطبایى، 1363: ج 19، ص 353 و صالح، 1417: ص 122).
اگر چه در نظام سرمایه دارى، مردم مىتوانند زمینهاى موات یا آباد طبیعى، و ثروتهاى عمومى را مالک شوند. در این وضعیت، بىتردید، گروهى اندک که زکاوت و استعداد و موقعیت ویژه اجتماعى دارند، مالک بخش بزرگى از این ثروتها مىشوند، و بسیارى از مردم بىبهره مىمانند و فقر و نابرابرى در جامعه شدّت مىیابد. اسلام براى جلوگیرى از این امر،و با تکیه بر این مبناى نظرى که مالکیت انسان در طول مالکیت خداوند است، ثروتهاى عمومى و طبیعى را در اختیار امام عادل و دولت اسلامى قرار داده است تا از آن، براى تحقّق مصالح مسلمانان، از جمله عدالت اقتصادى، بهره گیرد و گردش ثروت در همه طبقات جامعه را تضمین کند.
یکى دیگر از اهدافى که ساختار مالکیتى اسلام به دنبال آن مىرود، تقویت روحیه تعاون است. تأکید شدید نظام سرمایهدارى بر مالکیت خصوصى، زمینه ساز رقابت آزاد است که به مفهوم «ستیز براى رسیدن به امتیازات اقتصادى محدود» براى «پیروزى در جدال براى بقاء» است. این مفهوم با آموزههاى اسلامى سازگارى ندارد. از دیدگاه قرآن، مؤمنان با یکدیگر برادرند (حجرات (49): 10) و باید در امورى که خداوندسبحان از آنها با عنوان «برّ و نیکى» یاد کرده با یکدیگر همکارى و تعاون کنند (مائده (5): 2)؛ امورى که شامل احسان در عبادات و معاملات مىشود (طباطبایى، 1362: ج 5، ص 166). بدین ترتیب ملاحظه مىشود که ساختار مالکیتى نظام اقتصاد اسلامى از جهت تربیتى نیز آثار مثبتى دارد؛ به همین سبب قرآن کریم، انفاق را که قسمى از محدودیتهاى مالکیت خصوصى معرّفى شد، نوعى مقابله با هواهاى نفسانى و ایستادگى در برابر طمع مىداند. این نوع اعمال را مىستاید و از آن با عنوان شاخص رستگارى نام مىبرد. از دیدگاه قرآن، انفاقهاى مالى، وقتى ارزش دارند که ریا و خودنمایى کنار رفته، جاى خود را به قصد قربت بدهد. هر چه فرد بتواند بر هواهاى نفسانى خویش غلبه، و نیّت را خالصتر کند و مالش را براى خشنودى حق جلَّ و اعلا، یتیمان، مسکینان، و سایر مصارف توصیه شده در شرع برساند، ارزش آن بیشتر خواهد شد:
وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ (توبه (9): 49). و آنچه را انفاق مىکنید، مایه تقرّب به خدا، و دعاى پیامبر مىدانند. آگاه باشید، اینها مایه تقرّب آنها است.
پرداختکننده انفاق مىتواند به درجهاى از پاکى و سلامت برسد که بگوید:
إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُورا (انسان (76): 50). ما شما [= یتیم، مسکین و اسیر] را فقط براى خدا اطعام مىکنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم.
فهرست منابع
1. اصفهانى، محمد حسین، حاشیهالمکاسب، قم، بصیرتى، بىتا.
2. الخطیب، محمودبنابراهیم، من مبادى الاقتصادالاسلامى، ریاض، مکتبهالتوبه، سوم، 1997 م / 1418 ق.
3. الطریقى، عبداللَّه بن عبدالمحسن، الاقتصادالاسلامى (أسس، مبادىء و اهداف)، ریاض، موءسسه الجریسى، چهارم، 1417ق.
4. امام خمینى، کتابالبیع، قم، موءسسه النشر الاسلامى، پنجم، 1415 ق.
5. جعفرالهادى، الشؤون الاقتصادیه فى نصوص الکتاب و السنه، اصفهان، منشورات مکتبه الامام امیرالمؤمنین علیهالسلام ، اوّل، 1403 ق.
6. حامد محمود، حسین، النظام المالى و الاقتصادى، ریاض، دار النشر الدولى للنشر و و التوزیع، اوّل، 2000 م / 1421 ق.
7. حقانى زنجانى، حسین، تحقیقى درباره انفال یا ثروتهاى عمومى، تهران، معاونت پژوهشى دانشگاه الزهرا علیهاالسلام ، اوّل، 1374 ش.
8. خامنهاى، سیدمحمّد، مالکیت عمومى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، دوم، 1370 ش.
9. دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، مبانى اقتصاد اسلامى، تهران، سمت، اوّل، 1371 ش.
10. ـــــ، درآمدى بر اقتصاد اسلامى، قم، سمت، چهارم، 1372 ش.
11. رواس قلعهچى، محمد، مباحث فى الاقتصادالاسلامى (من اصوله الفقهیه)، دارالنفاس، بیروت، دوم، 1997 م.
12. زمخشرى، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتب العربى، سوم، 1407 ق.
13. سبحانى، جعفر، سیماى اقتصاد اسلامى، قم، مؤسسه امام صادق علیهالسلام ، 1378 ش.
14. ـــــ، جعفر، منشور جاوید، قم، توحید، دوم، 1373 ش.
15. شوقى الفنجرى، د.محمد، المذهب الاقتصادى فىالاسلام، الهیئة المصریه العامه للکتاب، 1997 م.
16. صالح، سعاد ابراهیم، مبادى النظام الاقتصادى الاسلامى و بعض تطبیقاته، ریاض، دار عالمالکتب، اوّل، 1417 ق.
17. صدر، سیدمحمد باقر، اقتصادنا، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، اوّل، 1375 ش.
18. ـــــ، اقتصادما، ج 1، ترجمه محمدکاظم موسوى.
19. طباطبایى، سیدمحمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم، مرکز بررسىهاى اسلامى، 1365 ش.
20. ـــــ، ترجمه تفسیرالمیزان، سیدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363 ش.
21. ـــــ، اسلام و اجتماع، قم، جهان آرا، بىتا.
22. ـــــ، تفسیرالمیزان، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چهارم، 1362 ش.
23. طبرسى، ابو على الفضل بن الحسن، ترجمه تفسیر مجمعالبیان، ابراهیم میر باقرى و احمد بهشتى و محمد مفتح و هاشم رسولى محلاتى، تهران، فراهانى، اوّل، 1350 ـ 60 ش.
24. عبدالحى النجار، مصلح، تأصیل الاقتصادالاسلامى، ریاض، مکتبه الرشد للنشر والتوزیع، اوّل، 2003 م / 1424 ق.
25. عبدالقادر، عوده، المال والحکم فىالاسلام، جدّه، دارالسعودیه، پنجم، 1984 م.
26. عسّال، احمدعلى و عبدالکریم، فتحى احمد، النظام الاقتصادى فىالاسلام مبادئه و اهدافه، قاهره مکتبه وهبه، هشتم، 1992 م.
27. قحف، منذر، السیاسة الاقتصادیة فى إطار النظام الإسلامى، البنک الإسلامى للتنمیة المعهد الإسلامى للبحوث و التدریب، 1411 ق.
28. قرطبى، الجامع لأحکام القرآن، مصر، دارالکتبالمصریه، 1366 ق.
29. کمال، یوسف، الاسلام و المذاهب الاقتصادیه المعاصر، دارالوفا للطباعة و النشر و التوزیع، اوّل، 1986 م.
30. محمود البعلى، أ.د. عبدالحمید، اصول الاقتصادالاسلامى، دمام، دارالراوى للنشر و التوزیع، اوّل، 2000 م / 1421 ق.
31. مشهور، عبداللطیف، الاستثمار فى الاقتصادالاسلامى، قاهره، مکتبة مدبولى، اوّل، 1991 م.
32. مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، ج 6، صدرا، سوم، 1377 ش.
33. ـــــ، نظرى به نظام اقتصادى اسلام، قم، صدرا، 1368 ش.
34. ـــــ، مجموعه آثار، قم، صدرا، اوّل، 1377 ش.
35. ـــــ، مسأله ربا به ضمیمه بیمه، صدرا، تهران، 1372 ش.
36. ـــــ، اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، صدرا، تهران.
37. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1353 ـ 66 ش.
38. موسویان، سیدعباس، کلیات نظام اقتصاد اسلامى، قم، دارالثقلین، قم، 1379 ش.
39. میرمعزّى، سیدحسین، نظام اقتصادى اسلام (مبانى مکتبى)، تهران، مؤسّسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، اوّل، 1380 ش.
40. نمازى، حسین، نظامهاى اقتصادى، تهران، دانشگاه شهید بهشتى، اوّل، 1374 ش.
41. هادوى تهرانى، مهدى، مکتب و نظام اقتصادى اسلام، قم، مؤسّسه فرهنگى خرد، اوّل، 1378 ش.
42. یونسالمصرى، رفیق، بحوث فى الاقتصاد الااسلامى، دمشق، دار المکتبى، اوّل، 1421 ق.
43. القمى، على بن ابراهیم هاشمى، تفسیر قمى، قم، مؤسسه دارالکتاب للطباعة والنشر، چاپ سوّم، 1404 ق.
44. الحرّالعاملى، وسایلالشیعة، قم، مؤسسه آلالبیت، 1409 ق.
صفحه خالى
________________________________________
1 استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
2 Deismآنها الگوى «خداى غایب» را مطرح کردهاند؛ یعنى آفریدگارى که پس از آفرینش جهان در آنچه در آن نهاده است، هیچ دخالتى نمى کند. آنها به خداوند در جایگاه خالق بهشت و زمین اعتقاد داشتند، ولى منکر عیسى مسیح و آموزههاى او بودند. ر.ک:
جلینى، رحمان؛ جلینى، رحیم: فرهنگ واژگان فلسفه، ص 27.
Encyclopedia of Philosophy ,Edward ,Rout ledge ,London and New York ,1998 ,volum2 The Encyclopedia of Philosophy , Paul Edwardes , P:358.
3 در اینجا به ذکر یکى از این روایات که حامل پیام مزبور است، کفایت مىشود:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : المال مال اللّه، و الفقراء عیال اللّه، و الاغنیاء وکلاء اللّه على عیاله.
4. به همین سبب امام هادى علیهالسلام در روایتى، اموالى را که از پدر خود به ارث مانده است، به دو نوع تقسیم مىکند و مىفرماید:
«ما کان لأبى بسبب الامامه فهو لى و ما کان غیر ذلک فهو میراث على کتاباللّه و سنّه نبیه».
«اموالى که مربوط به جهت امامت و رهبرى است، از آن اینجانب است [که عهدهدار مقام رهبرى هستم] و اموالى که غیر این موارد بوده [و مربوط به شخص پدرم هست]، میراث وى بوده که بر اساس کتاب خدا و سنّت رسولش باید تقسیم شود.
مالکیت، یکى از عناصرى است که در تعیین نوع نظام اقتصادى نقش بسزایى دارد. ساختارى که در نظام اقتصادى براى مالکیت در نظر گرفته مىشود، بر مبانى نظرى مبتنى است که بررسى آنها در درک و تبیین این ساختار اهمیّت دارد. تأکید اوّلیه بیش از حدّ نظام سرمایهدارى بر مالکیت خصوصى و غفلت از دیگر انواع مالکیت نیز بر مبانى نظرى این نظام مبتنى است. ساختار مالکیت مختلط که در نظام اقتصاد اسلامى مطرح شده، بر مبانى نظرى معیّنى ابتنا دارد که با توجّه به آیات قرآن کریم و دیدگاه مفسّران، تبیین مىشود. این مقاله درصدد است با گردآورى یافتههاى مفسّران و اقتصاددانان مسلمان درباره مالکیت، آنها را در ساختار مناسبى با یکدیگر پیوند داده، نماى منسجمى از مباحث پراکنده را ارائه کند.
مالکیت حقیقى و اعتبارى
مالکیت به رابطه خاص بین مالک و مِلک اشاره مىکند که امکان تصرّف مالک در مِلک را نشان مى دهد.این رابطه و سلطه، گاه حقیقى و واقعى است؛ یعنى مالک، سلطه واقعى و حقیقى بر مِلک دارد؛ مانند مالکیت خداوند بر مخلوقات، و مالکیت انسان بر نفس یا بر صورت ذهنى اشیا. گاهى نیز این سلطه اعتبارى است؛ یعنى بین مالک و مِلک فقط رابطه و سلطهاى فرض مىشود که آنچه جدا و گسیخته از مالک است، به منزله آنچه به او ارتباط دارد، در نظر گرفته شود. در واقع نوعى شبیهسازى صورت مىگیرد (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 91)؛ البتّه این سلطه اعتبارى داراى اثر است. اثر این سلطه آن است که تصرّفات مالک در مِلک به رضایت کسى منوط نیست؛ ولى تصرّفات دیگران، بر رضایت مالک متوقّف است (هادوى تهرانى، 1378:ص 114). بدینترتیب، «مالکیت اعتبارى» عبارت از اعتبار واجدیت و احاطه شخصى (حقیقى یا حقوقى) بر شىء، اعمّ از عین و منفعت است به گونهاى که بر آن شىء سلطه داشته باشد و بتواند در آن تصرّف کند و مانع تصرّف دیگران شود.در شرع نیز همین معناى عرفى لحاظ شده است؛ البتّه برخى محدودیتها درباره آن مطرح مىشود (قحف،1411: ص 61)؛ بنابراین مىتوان گفت: عنصر اصلى در مفهوم مالکیت، «امکان تصرّف» است این امکان گاه به دایره وجود ارتباط مىیابد که در این صورت، مالکیت حقیقى مطرح مىشود و گاه به معناى امکان فلسفى نیست؛ بلکه بر جواز دلالت مىکند. در مالکیت اعتبارى، عاقلان با تشبیه به مالکیت حقیقى که در آن، مالک امکان وجودى جهت تصرّف در ملک را داشت، بین مالک و مِلک اعتبارى رابطهاى برقرار مى سازند که مالک جهت رسیدن به مقاصد اجتماعى، در تصرّف مجاز باشد؛ بنابراین، مالکیت حقیقى به دنبال جواز فلسفى و مالکیت اعتبارى، در پى جواز تشریعى است؛ پس تفاوت اساسى این دو مالکیت این است که در مالکیت حقیقى، همواره مِلک بر مالک قائم بود، و هیچ وقت از مالکش جدا و مستقل نمىشود (طباطبایى، ج 3، ص 202)؛ ولى ملکیت اعتبارى از آنجا که قوامش به وضع و اعتبار بوده، قابل تغییر و تحوّل است، امکان دارد این نوع ملک از مالکى به مالک دیگر منتقل شود و مىتوان گفت که یکى از نشانه هاى مالکیت اعتبارى، قابلیت انتقال مِلک است.
جایگاه فلسفى مالکیت اعتبارى
جایگاه فلسفى مالکیت را باید در تقسیم مربوط به انواع ادارکات، (ادراکات حقیقى و اعتبارى) جست. ادراکات حقیقى، انکشافات و انعکاسات ذهنى واقع و نفسالامر است؛ امّا ادراکات اعتبارى، فرضهایى هستند که ذهن به منظور رفع نیازهاى حیاتى، آنها را ساخته است و جنبه قراردادى داشته، با واقع و نفس الامر سر و کارى ندارند. ادراکات حقیقى، مطلق و ثابت، و از نفوذ احتیاجات طبیعى و عوامل محیط آزادند؛ ولى ادراکات اعتبارى، فرضى و نسبى و متطّور و تابع احتیاجات طبیعى و عوامل محیط هستند. مالکیت اعتبارى از ادراکات اعتبارى شمرده مىشود.
از سوى دیگر، ادرکات اعتبارى نیز بر دو قسم تقسیم مىشود؛ زیرا ساختن آنها، معلول قواى فعّاله طبیعى و تکوینى انسان است. حال اگر فعّالیت این قوا در درک ادراکات اعتبارى، به وجود اجتماع مقیّد نباشد، مانند درک اینکه انسان جهاز تغذیه خود را بهکار مىبرد، اعتباریات پیش از اجتماع حاصل مىشود، و اگر بدون فرض اجتماع قابل تحقّق نباشد، ادراکات پس از اجتماع بهدست مى آید؛ مانند افکار مربوط به تربیت فرزندان. مالکیت، از ادراکات پس از اجتماع، و در واقع بر درک «اصل اختصاص» متکّى است که خود از ادراکات اعتبارى پیش از اجتماع بهشمار مىرود. انسان پیش از پیدایى اجتماع، مطابق نیازهاى فردى که دارد، چیزهایى از اشیاى اطرافش را به خود اختصاص مىدهد.
اولویت و اختصاصى که انسان براى خود درباره اشیاى خاصّى قائل است، امر غریزى بشر است. (کمال، ص 150). برخى حیوانات نیز چنین اولویتى را به حکم غریزه درک مىکنند. احساس غریزى حیوانات درباره آشیانه خود، از این قسم است؛ البتّه آنها تصوّر کلّى و مشخّصى از مالکیت ندارند. اعتبار در زمینه تصوّرات کلّى است که از مختصّات انسان شمرده مىشود (مطهرى، 1368: ص 52)؛ یعنى انسان پس از تشکیل اجتماع، با توجّه به آمدن دیگران لازم مىبیند این اختصاص را به گونهاى اعتبار کند که نشاندهنده رابطه خاصّى بین وى و شىء مزبور باشد؛ به گونهاى که دیگران آن رابطه خاص را ندارند. این ادراک اعتبارى پس از اجتماع، همان مالکیت است. (مطهرى، 1377: ج 6، ص 369 و 456؛ طباطبایى، 1365: مقاله ششم).
در واقع انسان ابتدا، مالکیت حقیقى میان خود و افعال و قوا و اعضاى خود را درک، سپس شبیه این ارتباط را میان خود و محصولاتى که صرفا محصول طبیعت یا محصول کار و طبیعت و یا محصول کار و سرمایه و طبیعت است، فرض مىکند و در عالم فرض و اعتبار، وجود خود را گسترش داده، با قرارداد اجتماعى آن را معتبر مىکند. پس از این فرض و قرارداد، براى خود با بعضى ثروت ها نسبتى قائل مىشود که این نسبت میان آن ثروت و دیگران نیست؛ به همینسبب اجازه هرگونه تصرّفى را در آن ثروت به خود مىدهد. (مطهرى، 1368: ص 52)
عوامل پیدایى مالکیت اعتبارى
از آنجا که هر یک از امور اعتبارى، داراى منشأ و خاستگاه حقیقىاند، براى مالکیت اعتبارى نیز سه منشأ مطرح است:
1. عامل فطرى: میل فطرى هر انسانى این است که اشیاى حاصل از کار او، یا جمع آورى شده بهوسیله او، از آن وى بوده، به خودش اختصاص داشته باشد. این کشش فطرى که ما به روشنى در انسانها حتّى کودکان شاهد آن هستیم، زمینه پیدایى مفهوم مالکیت را فراهم کرده است (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 95؛ صالح، 1417: ص 117). انسان در ابتدا با تکیه بر این عقیده که زمین از آنِ خود او است، به خود اجازه داده که از پدیدههاى آن به طور ساده استفاده کند؛ سپس اصل دیگرى را به نام اصل مالکیت محترم شمرده که به سبب آن مىتواند در چیزهایى که با کوشش خویش بهدست آورده است، به طور دلخواه تصرّف کند. این اصل در واقع تکمیل یافته اصل اختصاص است؛ زیرا اصل اختصاص، جلوِ مزاحمت دیگران را مىگیرد و این اصل هر گونه تصرّف را براى مالک در آن چیز مشروع مىسازد (طباطبایى، بىتا: ص 38). بشر در فرایند تکامل فرهنگى خویش در پرتو خرد و دین کوشیده است با قانونمند ساختن این امر، حقوق فردى و اجتماعى انسانها را حفظ و از آثار مخرّب این تمایل طبیعى جلوگیرى کند. برخى از آیات قرآن کریم به وجود این میل فطرى اشاره دارند:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (آل عمران (3): 14) براى مردم، محبّت امور مادّى از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چارپایان و زراعت، زینت داده شده است. اینها کالاهاى زندگى دنیا است و سرانجام نیک نزد خدا است.
شهوات، جمع شهوت، میل به خواستنىها و همان غریزههایى است که در ادامه زندگى جاندار ضرورت دارد و خداوند آنها را به همین جهت قرار داده است (طبرسى، 1350 ـ 60: ج 3، ص 256). آنچه در تفسیر آیه، صحیح به نظر مىرسد، این است که زینت دهنده، خداوند است (مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 2، ص 457! آیات ص: 32، فجر: 20 و عادیات: 8 نیز بر همین معنا دلالت دارد)؛ زیرا خدا است که عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمى ایجاد کرده تا او را بیازماید و در مسیر تکامل و تربیت پیش برد. (کهف (18): 7)؛ البتّه هدایت تشریعى خداوند درصدد تنظیم این امر فطرى است:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (آل عمران (3): 92). هرگز به [حقیقت] نیکوکارى نمىرسید، مگر اینکه از آنچه دوست مىدارید، [در راه خدا] انفاق کنید و آنچه انفاق مىکنید، خداوند از آن آگاه است.
2. عامل عقلى: ادّعا شده است که بر اساس حکم عقل عملى، اگر کسى زحمت کشید و چیزى را تولید کرد و محصول او را شخص دیگرى که کارى انجام نداده، تصاحب کرد، این فرد، عملى قبیح و خلاف عدل انجام داده است. اگر چنین حکمى پذیرفته شود مىتوان آن را یکى از زمینههاى پیدایى مفهوم مالکیت در فرهنگ بشرى دانست؛ البتّه در این که عقل، و نه عرف عاقلان، چنین حکمى داشته باشد، جاى تامّل است. باید توجّه داشت که حکم عقل عملى که از قبیل بایدهاى عقلى است و از نوعى برهان نتیجه مىشود، با آنچه عرف عمومى عاقلان به آن حکم مىکند و از قبیل آراى محموده، در اصطلاح منطق مطرح است، تفاوت دارد. برخى حتّى به آیه شریفه فَلَکُمْ رُؤوسُ أَمْوَالِکُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ استناد کردهاند (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1371: ص 223)؛ امّا این آیه به مسأله سرمایه نظر دارد و اینکه اصل سرمایه از آن قرضدهنده است، نه بیشتر که بر قرضگیرنده ظلم شود، و نه کمتر که بر خود قرض دهنده ستم شود.
3. عامل اجتماعى: انسان موجودى اجتماعى است، و این نکته در همه امور، نظمى را اقتضا مىکند تا هرج و مرج رخ ندهد. یکى از مهمترین این امور، بهرهگیرى از اموال و ثروتها است. مالکیت، شیوهاى براى تنظیم روابط افراد جامعه در این زمینه است؛ از این رو، اساسىترین عامل در اقدام انسان به اعتبار مالکیت، و پیدایى چنین مفهومى در فرهنگ بشرى، همین عامل اجتماعى بوده است؛ البتّه چگونگى پذیرش این اعتبار، و احکام مربوط به آن، یکى از امورى است که نظام هاى اقتصادى را از هم جدا مى سازد (صالح، 1417: ص 107).
درباره چگونگى ارتباط بین عوامل سه گانه مزبور مىتوان گفت: دو مورد اوّل، نقش فرد و مورد آخر، نقش اجتماع را در پیدایى نهاد مالکیت تبیین مىکند. از آنجا که امور فطرى انسان در دو گستره، یعنى گرایش و شناخت هستند، این امور به دو گروه اصلى تقسیم مىشوند؛ عامل اوّل، یعنى گرایش طبیعى انسان به اختصاص اشیا به خودش، به نخستین گروه تعلّق دارد. حکم عقل عملى به نیکو دانستن این اختصاص (البتّه در صورتى که بر تلاش و زحمت متّکى باشد) نیز به گروه دوم مربوط است. این دو عامل، زمینه پیدایى تصوّر رابطهاى را براى وى فراهم مىآورند که بین او و شىء برقرار است. این رابطه، همان مالکیت است. تأثیر این تصوّر و اعتبار، در حکم جواز تصرّف و استفاده از آثار شىء بهوسیله فرد است؛ البتّه چنین اعتبارى مىتواند به وسیله هر فردى با حالات متفاوتى مطرح شود؛ امّا آنچه مىتواند نهاد اجتماعى در نظر گرفته شود، زمانى تحقّق مىیابد که یکى از این اعتبارها مورد توافق همگان قرار گیرد. عامل سوم، به اهمّیت و ضرورت این توافق در تنظیم روابط افراد جامعه دارد؛ بنابراین، دو عامل اوّل، مبدأ پیدایى مالکیت و عامل سوم واپسین مرحله آن را آشکار مىسازد. چنین تصویرى از عوامل پیدایى مالکیت مىتواند بستر مناسبى را براى تحلیل جایگاه مالکیت خداوند فراهم آورد.
مالکیت خداوند
در بحثهاى متعارف اقتصادى که با توجّه به مبانى فلسفى نظام اقتصاد سرمایهدارى مطرح است، هنگام پرداختن به عنصر مالکیت، خداوند در جایگاه مالک مطرح نیست؛ زیرا در مکتب دئیسم(2) که به صورت یکى از عناصر جهانبینى نظام سرمایه دارى مطرح است، هر گونه دخالت پروردگار نفى شده (نمازى 1374: ص 26). این دخالت که مىتوانست در زمینه «رابطه خدا با اموال» و «رابطه انسان با اموال» نیز در نظر گرفته شود، مطابق این دیدگاه، جایگاهى نداشته و به همین سبب، در ادبیات متعارف اقتصادى بررسى نشده است؛ امّا از آنجا که «مالکیت خداوند» در تبیین جایگاه فلسفى ساختار مالکیتى اسلام نقش بسزایى دارد، لازم است بررسى شود.
مالکیت حقیقى خداوند
خداوند، بر تمام جهان هستى سلطنت واقعى دارد و این، همان معناى مالکیت حقیقى او است. اثبات مالکیت حقیقى براى خداوند به دلیل قرآنى یا روایى نیاز ندارد؛ بلکه نتیجه قهرى پذیرش خالقیت او به شمار مىآید (هادوى تهرانى، 1378: ص 123). مالکیت حقیقى خداوند مهمترین مبناى فلسفى ساختار مالکیت اسلامى است که در بسیارى از آیات قرآن کریم از آن یاد شده (بقره (2): 255، 107؛ آلعمران (3): 26؛ نساء (4): 53؛ مائده (5): 17 و 18 و 40 و 120، اعراف (7): 158؛ توبه (9): 116؛ اسراء (17): 111؛ طه (20): 6؛ نور (25): 42؛ فرقان (25): 2؛ فاطر (35): 13؛ ص (38): 10؛ الزمر (39): 6؛ شورى (42): 49؛ حدید (57): 2 و 5؛ بروج (85): 9؛ ملک (67): 1). به طور کلّى، آیات قرآن دلالت مىکنند که مالکیت حقیقى پروردگار، به شأن خالقیت وى باز مىگردد؛ یعنى از آنجا که وى خالق و ربّ همه اشیا است مالک آنان نیز به شمار مىرود؛ به همینسبب این مالکیت مطلق بوده، همه تصرّفات را شامل مىشود. (مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 17، ص 436، 27، ص 449). از آیاتى که رابطه «خالقیت» و «مالکیت» را ترسیم مىکند، آیات 25 و 26 سوره زمر است:
اللَّهُ خَالِقُ کلِّ شىءً وَ هُوَ عَلى کلِّ شىءً وَکِیلٌ لَّهُ مَقَالِیدُ السّمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ أُولَئک هُمُ الْخسِرُونَ. خداوند، خالق همه چیز، و ناظر بر همه اشیاء است. کلیدهاى آسمان و زمین از آن او است، و کسانى که به آیات خداوند کافر شدند، زیانکارند.
مقالید به معناى کلید، و به گفته لغتشناسان اصل آن از کلید فارسى گرفته شده است. این تعبیر، بهطور معمول کنایه از مالکیت یا سلطه بر چیزى است؛ چنانکه مىگوییم: کلید این کار به دست فلان است؛ پس آیه پیش گفته مىتواند هم اشاره به توحید مالکیت خداوند، و هم توحید تدبیر و ربوبیت و حاکمیت او بر عالم هستى باشد، (مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 19، ص 523 و ج 24، ص 315).
آنچه در اینجا مطرح شد، به مالکیت حقیقى پروردگار مربوط است؛ امّا نقش این مالکیت در شکلگیرى نهاد مالکیت، مطابق تصویرى که از عوامل پیدایى مالکیت مطرح شد، به تامّل دیگرى نیاز دارد. مالکیت حقیقى خداوند، به عالم تکوین و هستى باز مىگردد. آفرینش ویژه انسان بهوسیله پروردگار که قرآن کریم از آن با واژه «فطرت» یاد مىکند (روم (30): 30)، مصداق آشکارى از تأثیر مالکیت حقیقى خداوند، در تحقّق عوامل پیدایى نهاد مالکیت است که در گذشته بررسى شد. انسان با توجّه به این آفرینش ویژه، از عناصر «گرایش اختصاص دادن اشیاء به خود» و نیز «نیکو دانستن این اختصاص در صورتى که از نوعى کوشش برخاسته باشد»، بهرهمند مىشود.این دو عنصر، زمینه مناسبى را براى تصوّر و اعتبار رابطه مالکیت، نزد فرد فراهم مىآورد. از سوى دیگر، تمایل فطرى انسان به شرکت در اجتماع و بهرهمندى از آثار سودمند این مشارکت، او را مىدارد که در صورت گوناگونى این اعتبارات بهوسیله افراد متفاوت، به توافق نسبى درباره رابطه مزبور که لازمه تنظیم روابط افراد جامعه است، دست یابد. چنین توافقى، نمود کاملى از نهاد مالکیت در اجتماع مزبور است. در آینده، رابطه طولى که اکنون درباره «مالکیت حقیقى خداوند» و «نهاد مالکیت» ترسیم شد، با تکیه بر آموزه توحید، درباره بررسى خواهد شد.
مالکیت اعتبارى خداوند
درباره مالکیت حقیقى خداوند، اختلاف نظرى مشاهده نشد؛ امّا برخى، مالکیت اعتبارى او را نپذیرفتهاند. برخى بر این نوع مالکیت، اشکال ثبوتى داشته، اعتبار آن را لغو و باطل مىدانند؛ زیرا با برخوردارى خداوند از مالکیت حقیقى مطلق، تمام آثارى که براى مالکیت اعتبارى شمرده شده، تحقّق یافته است و به مالکیت اعتبارى نیازى نیست؛ درحالى که در هر اعتبارى باید اثر یا آثار عقلایى که بتواند بر اعتبار مزبور مترتّب شود، وجود داشته باشد. مرحوم محقّق اصفهانى در این باره مىگوید:
اعتبار ثبوت شىء هنگامى صحیح است که بهوسیله ثبوت آن شىء براى شىء دیگر بهطور حقیقى از آن بىنیازى حاصل نشده باشد و گرنه اعتبار لغوى است و از اینجا ظاهر مىشود که ملکیت خداى تعالى و تسلّط او برمعلولاتش به اعتبار نیست تا از موارد ملک و حق و نظایر آنها قرار داده شود. (اصفهانى، بىتا: ص 9)؛
امّا گروه دیگرى با تکیه بر آیات قرآنى، مالکیت اعتبارى پروردگار را پذیرفتهاند (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 102). براى اثبات مالکیت اعتبارى خداوند بر اموال مىتوان به ظاهر آیات «خمس» (انفال (8): 41)، «انفال» (انفال (8): 1) و «فىء» (حشر(59): 7) که همگى از اموال بوده و در همگى، عبارت «اللّه» همگام با واژه «للرسول» مشاهده مىشود، استناد کرد. در این آیات، مالکیت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بر خمس، انفال و فىء، کنار مالکیت پروردگار مطرح شده است. این در حالى است که مالکیت در این موارد از مالکیتهاى اعتبارى شمرده شده و سیاق کلام اقتضا مىکند که «اللّه» نیز به مالکیت اعتبارى خداوند به این امور اشاره داشته باشد. افزون بر این، مالکیت حقیقى خداوند به همه چیز تعلّق گرفته، به خمس، انفال یا فىء اختصاصى ندارد. این در حالى است که قراین نشان از نوعى اختصاص دارد؛ پس اینکه در این آیات، مالکیت خمس، انفال و فىء را متعلّق به خداوند و رسول و... شمرده، مالکیت حقیقى نیست؛ بلکه مالکیت اعتبارى آنها مقصود است (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 100 ـ 103).
در پاسخ شبهه بىفایده بودن مالکیت اعتبارى نیز مىتوان گفت: رابطه مالکیت بین خداوند و مخلوقات باید با توجّه به عنصر اصلى مفهوم مالکیت، یعنى امکان یا جواز تصرّف مورد توجّه قرار گیرد؛ البتّه مالکیت حقیقى به دنبال جواز یا امکان فلسفى، و مالکیت اعتبارى در پى جواز اخلاقى، حقوقى و تشریعى است. با توجّه به آنچه در تفاوت بین این دو مالکیت مطرح شد، یکى از نشانههاى مالکیت اعتبارى، قابلیت انتقال مِلک است؛ بنابراین مهمترین اثر و فایده مالکیت اعتبارى خداوند، یافتن بسترى مناسب و منطقى جهت تبیین امکان انتقال مالکیت از سوى پرودگار به انسان و نیز دستیابى به تبیین جایگاه فلسفى امکان دخالت پروردگار در تنظیم نهاد مالکیت است، و این فقط با مالکیت حقیقى پروردگار میسّر نمىشود. مجموع معارف قرآنى این گونه استنباط مىشود که دو گونه تصرّف براى خداوند مطرح شده است. نوع اوّل به تصرّف تکوینى مربوط مىشود که مبناى مالکیت حقیقى و تکوینى پروردگار است. چنین تصرّفى با تکیه بر هدایت تکوینى پروردگار درباره تمام موجودات صورت مىپذیرد؛ امّا با توجّه به موجوداتى مانند انسان که داراى اختیارند، نیاز به هدایت تشریعى مطرح است که در این گستره، خداوند با تکیه بر این که یکى از عاقلان به شمار مىرود، امورى را اعتبار کرده و از طریق سلسله انبیا براى انسان ها تبیین مىکند. چنانچه در این گستره، در مورد یا موارد خاصّى به نوع رابطه بین انسان و ثروت یا مالى پرداخته شود، نشاندهنده دخالت و تصرّف خاصّى از پروردگار است. این دخالت که در دایره تشریع، و درباره امر اعتبارى است، خود نیز مىباید از سنخ امور اعتبارى باشد؛ به همینسبب مىتوان گفت: چنین دخالتى بر مالکیت اعتبارى خداوند متّکى است. یقینا این نوع تصرّف، با تصرّف تکوینى تفاوت دارد؛ زیرا مهمترین تصرّف تکوینى خداوند که بر مالکیت حقیقى وى متّکى است تا اینجا در مالکیت اعتبارى انسان بر اموال مىتواند نقش ایفا کند که زمین و آسمان را به گونهاى بیافریند که قابلیت تصرّف و تسخیر داشته باشد و در آفرینش اوّلیه انسان، چنین استعدادى را قرار دهد که بتواند در آن دو، تصرّفاتى داشته باشد (بقره (2): 29 و جاثیه (45): 13 و ابراهیم (14): 32 و 33 و نحل (16): 12)؛ بنابراین مىتوان گفت هیچ مانعى وجود ندارد که عاقلان براى خداوند نوعى مالکیت را اعتبار کنند؛ به گونهاى که بیان کننده عنصر تصرّف در برخى از اشیا باشد. (امام خمینى، 1415: ج 2، ص 8 و 9). تا این مرحله فقط امکان فلسفى تصرّف که مهمترین عنصر مالکیت است، ثابت مىشود؛ امّا جواز اخلاقى، حقوقى یا شرعى آن به تبیین دیگرى نیاز دارد؛ البتّه هر اعتبارى داراى خاستگاه حقیقى است و مالکیت حقیقى و تکوینى مىتواند منشأ مالکیت اعتبارى به شمار رود؛ به همین دلیل، مالکیت اعتبارى خداوند نیز مانند مالکیت حقیقى وى مطلق بوده و در طول مالکیت انسان مطرح شده و با توجّه به تصویرى که در نظریه توحید افعالى مطرح مىشود، در صورت تزاحم، بر تمام مالکیت هاى اعتبارى که ممکن است عاقلان اعتبار کنند، مقدّم و برتر است.
با توجّه به نکات پیشگفته به خوبى مىتوان گفت که آیه 33 از سوره نور بر مالکیت اعتبارى خداوند دلالت دارد:
وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِى آتاکُمْ. و به آنان از مالى که پروردگار به شما عطا نموده است، بدهید.
در این آیه، دو نوع رابطه «رابطه انسان و مال» و «رابطه خداوند و مال» که همان مالکیت انسان، و مالکیت خداوند است، مطرح شده. از آنجا که تصرّف انسان در مال، همانند تصرّف انسان در نفسش و مانند آن نیست، رابطه اوّل به مالکیت اعتبارى انسان اشاره دارد. دخالت خداوند در چگونگى این مالکیت، همان گونه که در آیه مطرح شده است، دخالت تکوینى نیست؛ بلکه در گستره اعتباریات قرار دارد. این دخالت تشریعى، متّکى بر رابطه خاص «بین خداوند و مال» است که خداوند در جایگاه یکى از عاقلان و مالک حقیقى همه مخلوقات، در ابتدا مالکیت اعتبارى خود را مطرح؛ سپس با تکیه بر برترى و تقدّم آن، در چگونگى رابطه انسان و مال دخالت کرده، به هدایت تشریعى وى مىپردازد؛ پس مفاد آیه این است که تمام ثروتها در مرتبه اوّل مال خدا است و در مرتبه بعد به مالکیت شخص انسان در مىآید؛ البتّه در صورتى که با مالکیت خدا منافات نداشته باشد (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1371: ص 225). روایات بسیارى نیز این مفاد را تأیید مىکند.(3)
بدین ترتیب به نظر مىرسد با پذیرفتن مالکیت اعتبارى خداوند، بهتر مىتوان مبانى نظرى مربوط به مجارى دخالت وحیانى پروردگار را در شکلگیرى ساختار مالکیت ترسیم کرد. وحى با تأثیر بر شناختهاى فطرى،گرایشهاى ناشى از فطرت انسان را تنظیم مىکند. همانگونه که در آیه 92 آلعمران مشاهده شد، فرد با وجود گرایشهاى طبیعى و درونى اوّلیه به اموال، به دلیل آشنایى با وحى، تمایلات درونى خود را تنظیم کرده، در اختصاص دادن آنها به خویشتن شرایط خاصّى را پذیرا مىشود؛ به همینسبب تصوّر و اعتبار مىکند که قسمت معیّنى از این مال به دیگران فقیران اختصاص یابد. به عبارت دیگر، از آن پس، خود را مالک قسمت مزبور ندانسته، آثار ناشى از مالکیت را به دیگرى مربوط مىداند.
جایگاه توحید در مالکیت
«مبانى نظرى ساختار مالکیت از دیدگاه قرآن کریم» از منظر دیگرى نیز مىتواند بررسى شود. در این نگاه تلاش مىشود این موضوع با توجّه به آموزه توحید که در آیات قرآنى و تفاسیر مورد تأکید قرار گرفته است، بررسى و تبیین شود. مهمترین مبناى خداشناسى که در قرآن کریم آمده، توحید است. توحید به دو شاخه اصلى (نظرى و عملى) تقسیم مىشود. توحید نظرى، اعتقاد قطعى به یکتایى خداوند در ذات، صفات و افعال است. توحید نظرى، داراى سه شاخه توحید ذاتى، صفاتى و افعالى است (مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 27، ص 447). توحید ذاتى به معناى اعتقاد به یکتایى پروردگار و بى همتا بودن وى است (آل عمران (3): 18، شورى (42): 11، توحید (1): 1 ـ 4). توحید افعالى هم به معناى درک و شناخت جهان با همه نظام و سنّتهایش به صورت فعل خدا است؛ البتّه با این اعتقاد که عالم هم در مقام ذات و وجود و هم در مقام تأثیر و علّیّت استقلال ندارد.
توحید افعالى با توجّه به نوع رابطهاى که پروردگار با مخلوق مىیابد، انواع گوناگونى دارد. یکى از آنها توحید در مالکیت است. به عبارت دیگر، تصرّف که مهمترین عنصر مالکیت معرّفى شد، فعل است؛ البتّه حاصل این فعل در مالکیت تکوینى پروردگار، همان امور حقیقى یا مخلوقات، و در مالکیت اعتبارى، همان احکام معاملات یا تشریعیات درباره این موضوع است. توحید افعالى خداوند در شاخهمالکیت، به معناى برترى مالکیت وى بر تمام مالکیت هاى دیگر است. این امتیاز، با توجّه به معناى توحید افعالى، بهسبب استقلالى است که درباره رابطه خداوند با مخلوقات و تصرّف وى در آنها مشاهده مىشود. قرآن کریم برترى مزبور را این گونه وصف مىکند:
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدا وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَا (اسراء (17): 111)؛
یعنى خدا در ملک، در مالکیت، در سلطه، و در قدرت، شریک و رقیب ندارد. این طور نیست که این ملک تقسیم مىشود. در عین اینکه مخلوقاتش ملک دارند، ملک داشتن آنها در طول ملک داشتن او است (مطهرى، 1377: ج 6، ص 52).
ملاحظه مىشود که با توجّه به آموزه «توحید افعالى»، مبانى نظرى دخالت پروردگار در تعیین ساختار مالکیت نظام اقتصاد اسلامى به صورتى شکل مىگیرد که مالکیت انسان در طول مالکیت خداوند قرار مىگیرد؛ به همینسبب در مقام ثبوت، این ساختار، جایگاه منطقى دارد. براهین مربوط به اثبات «توحید افعالى» نیز مىتواند شاهدى بر برترى این ساختار باشد.
این رابطه طولى مىتواند با توجّه به نظریه «استخلاف» که در قرآن کریم مطرح شده و چگونگى رابطه انسان و خدا را تبیین مىکند، به گونهاى دیگر مطرح شود:
وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ (حدید (57): 7)
از آنجا که «انفاق» نوعى تصرّف در مال است، این آیه آشکارا به تنظیم مالکیت اعتبارى انسان دلالت مىکند. واژه «استخلاف یا جانشینى» بهروشنى به مرتبه مقدّم و برتر مالکیت اعتبارى خداوند که برخاسته از اطلاق مالکیت حقیقى او است، اشاره دارد (طباطبایى، 1362: ج 3، ص 203 و صالح، 1417: ص 112 و عسّال، 1992: ص 43). این مفهوم از آیات بقره (2): 30؛ نور (34): 33؛ طلاق (65): 7؛ هود (11): 61؛ فاطر (35): 39، و نیز آیاتى که به «تسخیر» و «رزق» مربوط مىشود، قابل برداشت است. این آیات، آشکارا بر این دلالت مىکنند که مالکیت انسان، مالکیت اصیل نیست؛ بلکه مالکیت وى به جهت جانشینى او از طرف پروردگار است. طبیعت این جانشینى اقتضا مىکند که دخالت خداوند براى تنظیم مالکیت اعتبارى انسان از جانب وى مورد اطاعت قرار گیرد (صدر، 1375: ص 537 و مکارم شیرازى، 1353 ـ 66: ج 27، ص 449). و دین بر اساس زمخشرى مىگوید، «اموالى که در اختیار شما قرار دارد، اموالى است که خداوند آنها را آفریده و به شما ارزانى داشته و به شما امکان بهرهمندى از آنها را عطا کرده است؛ به گونهاى که شما را در تصرّف آنها جانشین خود قرار داده؛ پس در حقیقت، آنها اموال شما نیست و شما فقط وکیلان و او هستید؛ بنابراین در راه خدا انفاق کنید».
انسان به واسطه برخوردارى از دو عنصر «آگاهى» و «اراده» قابلیت تکوینى آن را مىیابد که به مقام جانشین پروردگار بر روى زمین رسیده، مناسبات تولیدى را پدید آورد و از ابزار تولید در جهت خیر و فضیلت یا ستم و استثمار استفاده کند. از سوى دیگر، وى داراى نیازهاى متفاوت فردى، اجتماعى مادّى و معنوى است که تکاملش ایجاب مىکند به این نیازها، در حدّ امکان، توجّه داشته باشد و در تنظیم آنها بکوشد. هدایت پروردگار در تنظیم رابطه مالکیت به معناى تحقّق مصالح فردى ـ اجتماعى و رفع نیاز وى در حدّ امکان بوده و این دستاوردها بر توجّه انسان به مقام جانشینى و مرتبه مالکیت اعتبارى وى در مقایسه با مالکیت اعتبارى خداوند و چگونگى عملکرد وى اشاره دارد:
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (یونس: (10) 15). آنگاه شما را پس از آنها جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار مىکنید.
دخالت پروردگار در تعیین انواع مالکیتها در ساختار مالکیتى نظام اقتصاد اسلامى نیز با توجّه به «نظریه استخلاف» قابل توجیه است. بسیارى از اقتصاددانان مسلمان در تبیین این ساختار به این نظریه اشاره داشتهاند (یونس المصرى، 1421: ص 52 و عوده، 1984: ص 21 و مشهور، 1991: ص 54 و الطریقى، 1417: ص 78).
مالکیت مختلط
تاکنون، مبانى نظرى امکان دخالت پروردگار در تعیین ساختار مالکیت بررسى شد. از این پس، با ارائه گزارش کوتاهى از چگونگى دیدگاه اقتصاددانان مسلمان درباره مالکیت در نظام اقتصاد اسلامى،به دنبال اثبات این نکتهایم که امکان مزبور به واقعیت پیوسته و دخالت وحیانى پروردگار، سبب شکلگیرى دیدگاههاى مزبور شده است؛ بنابراین مىتوان گفت: قسمت قبل، عهدهدار بررسى امکان ثبوتى دخالت پرودگار در تعیین این ساختار بوده و این قسمت به دنبال دستیابى به این ساختار در مقام اثبات است.
اقتصاددانان مسلمان در تعیین ساختار مالکیت با تکیه بر آموزههاى اسلامى، از ابتدا مالکیت مختلط را مطرح کردهاند؛ البتّه آنان هنگام تبیین مالکیت مختلط به دو گروه تقسیم شدهاند.برخى در ترسیم آن فقط از دو عنصر یعنى «مالکیت عمومى» و «مالکیت خصوصى» یاد کردهاند (الخطیب، 1997: ص 35 و 84 و خامنهاى 1370: 123 و 125؛ و عسّال 1992: ص 59)؛ امّا بسیارى، عنصر دیگرى به نام «مالکیت دولتى» را مطرح ساختهاند. (شوقى الفنجرى، 1997: ص 139 و صدر، 1375: ج 1، ص 34 و صالح، 1417: ص 116). از آنجا که دیدگاه دوم بنا بر اظهار برخى دقیقتر بوده (عبدالحى النجار، 2003 م: ص 301) و این گروه، براى اثبات عنصر سوم از آیات قرآنى استفاده کردهاند، در ادامه، سهگونه مالکیت (خصوصى، عمومى و دولتى) مطرح، و نشان داده مىشود که هر سه، از سوى پروردگار تشریع شدهاند و هر سه آنها در عرض یکدیگر اصالت دارند؛ البتّه اثبات این مالکیتها با توجّه به وفور روایات بسیار آسانتر است؛ امّا در اینجا فقط آیاتى مورد تأکید قرار مىگیرد که مورد استناد اقتصاددانان مسلمان قرار گرفته است.
مالکیت خصوصى
منشأ و خاستگاه مالکیت خصوصى، از رابطه اعتبارى یکى از امور تکوینى، یعنى فطرت، عقل و چگونگى زندگى اجتماعى انسان است. قرآن کریم با توجّه به توحید ربوبى تشریعى، جایگاه رابطه مزبور را با تکیه بر نظریه «جانشینى و خلیفهاللّهى» این گونه ترسیم مىکند:
ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکم مُّستَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ ءَامَنُوا مِنکمْ وَ أَنفَقُوا لهَُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ (حدید: 57). به خدا و پیامبر او ایمان آورید، و از آنچه شما را در [استفاده از آن،] جانشین [دیگران] کرده، انفاق کنید. پس کسانى از شما که ایمان آورده و انفاق کرده باشند، پاداش بزرگى خواهند داشت.
امر به انفاق، کشف از پذیرش مالکیت خصوصى دارد که با توجّه به توحید تشریعى، از واژههاى «اللّه» و «رسول» قابل استنباط است. درباره مالکیت خصوصى به آیات بسیارى استناد شده است. (ذاریات (51): 19؛ نساء (4): 5 و 10، 29 و بقره (2): 279؛ المسد (111): 2؛ همچنین آیاتى که برقرض، ارث، انفاق، صدقات، مهر، غصب، وصیت، عتق، دیه و ربا دلالت دارند).
مالکیت خصوصى در نظام اقتصاد اسلامى چنان مورد توجّه و احترام قرار گرفته که از سوى قرآن کریم، حکم بریدن دست سارق یعنى متجاوز به حریم این نوع مالکیت صادر شده است (مائده (5): 36)؛ یعنى کسى که با بىاحترامى به حقّ مالکیت به تصرّف در شىء اقدام کرده است، مجازات مىشود. از سوى دیگر، لجام گسیختگى این مالکیت، سبب طغیان و سرکشى فرد (علق (96): 6) و نیز فقر و اختلاف طبقاتى شدید (حشر (59): 7) مىشود؛ به همینسبب مالکیت خصوصى در این نظام برخلاف نظام سرمایهدارى محدود است؛ زیرا چنان که گفته شد، مالکیت خصوصى از دیدگاه قرآن در طول مالکیت خداوند قرار دارد؛ از این رو، خداوند مىتواند محدودیتهایى را براى این مالکیت وضع، و حتّى در برخى موارد، آن را سلب کند. این محدودیت در ابتدا با توجّه به «اصل مداخله دولت» که بازتابى از دو قسم دیگر مالکیت است، تعیین مىشود؛ امّا نوع دیگرى از محدودیتها وجود دارد که با توجّه به احکام، به وسیله مسلمان رعایت مىشود و نمودى از تأثیر پذیرى این نظام از آموزه توحید در شاخه ربوبى تشریعى است. در هر صورت، در نظر گرفتن چنین محدودیتهایى در مقام نظریهپردازى، تضمین کننده مناسبى براى دور شدن نظام مزبور از بحرانهاى اقتصادى است که نظام سرمایهدارى در عمل با آن مواجه شده و در نهایت به بعضى از این محدودیت ها تن داده است.
محدودیتهایى که قرآن کریم درباره مالکیت خصوصى مطرح کرده، گاهى به مالک مربوط مىشود؛ یعنى مالک براى تملّک باید شرایطى دانسته باشد:
وَ لا تُوءْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاما وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا (نساء: (4): 5) اموال خود را که خداوند آن را وسیله قوام [زندگى] شما قرار داده، به سفیهان ندهید؛ ولى از [عواید [آن به ایشان بخورانید و آنان را پوشاک دهید و با آنان سخنى پسندیده بگویید؛
یعنى اموالى که در مالکیت خصوصى خود دارید، به آنان که به رشد لازم نرسیدهاند و بلوغ کامل عقلى که بتوانند در اموال تصرّف کنند، ندارند، نسپارید؛ زیرا این امر مخالف با احترام و حفظ مالکیت خصوصى است (صالح، 1417: ص 113 و رواس قلعهچى، 1997: ص 107). برخى دیگر از محدودیتها به ملک مربوط مىشود؛ یعنى برخى از اشیا همچون خمر، در دیدگاه قرآن قابل تملّک نیستند:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الاْءَنْصابُ وَ الاْءَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (مائده (5): 88).
در آیه پیشین، افزون بر نوع دوم از محدودیتهاى مالکیت خصوصى، به نوع دیگرى اشاره مىکند که از طریق محدود کردن اسباب مالکیت صورت مىپذیرد. این آیه، برخى اسباب ممنوع مالکیت را همچون قمار برشمرده است.
نوع چهارم از محدودیتهایى را که قرآن کریم براى مالکیت خصوصى مطرح مىکند، به محدوده حقّ تصرّفات مالک در ملک خود مربوط مىشود. حرمت اسراف و تبذیر از جمله این موارد است. (انعام (6): 142؛ اعراف (7): 32؛ اسراء (17): 27). نوع آخر از محدویت ها به واجبات مالى باز مىگردد که فرد باید به پرداخت آن اقدام کند. (حامد محمود، 2000 م: ص 87). اهمیّت این قسم به گونه اى است که پس از نماز مورد تأکید قرار گرفته است:
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (بقره (2): 43). و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و با نمازگزاران نماز کنید.
افزون بر زکات، انفاقات دیگرى نیز بر اموال فرد تعیین شده است که با پرداخت آن فقر از چهره جامعه زدوده مىشود:
وَ فِى أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الَْمحْرُومِ (ذاریات (51): 20). و در اموال خود براى فقیر سائل و محروم، حقّى را در نظر مىگیرند.
یکى از مواردى که قرآن کریم درباره مالکیت خصوصى به آن اشاره کرده، برخى اسباب مُجاز این نوع مالکیت است. از جمله این موارد مىتوان از بیع (بقره (2): 272)، صید (مائده (5): 93)، جعاله (یوسف (12): 71) یاد کرد. برخى از تفاسیر همچون زمخشرى، ابن کثیر، رازى و قرطبى با توجّه به همین آیه، حکم جواز جعاله را مطرح کرده اند. مهر و صداق (نساء (4): 4، 20، 21)، ارث (نساء (4): 7، 11، 12)، وصیت (بقره (2): 180) و آنچه دولت از زکات به افراد اختصاص مىدهد (توبه (91): 60)، نیز از همین موارد است. قرآن کریم محدودیتهاى مربوط به اسباب مالکیت را به گونه دیگرى نیز بیان کرده است. در آیه 188 بقره یک معیار کلّى براى اسباب نامطلوب مالکیت، یعنى باطل بودن آنها معرّفى مىکند:
وَلا تَأْکُلوا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اِلاّ اَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ (نساء (4): 29). اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید، مگر این که تجارتى از روى رضایت انجام داده باشید.
تجارت و مبادله، وقتى میسّر است که طرفین، مالک شخصى مالى بوده، حق تصرّف و استفاده مستقل از آن را داشته باشند؛ سپس بر اساس انگیزههایى در صدد مبادله برآیند.
مالکیت عمومى
اموالى هستند که هیچ فرد خاصّى، مالک آنها نیست تا بتواند به نحو دلخواه در آن تصرّف کند؛ بلکه ملک همه مسلمانان است؛ خواه آنان که در قید حیاتند و خواه آنان که هنوز به دنیا نیامدهاند (حقانى زنجانى، 1374: ص 34). در مالکیت عمومى، اجازه تصرّف و بهرهبردارى عموم مردم (اعمّ از مسلمان و غیر مسلمان که تابعیت دولت اسلامى را دارند) در ثروتهاى عمومى با نظارت مستقیم دولت است؛ به همینسبب تحت نظارت ولىّامر مسلمانان قرار مىگیرد تا به گونه اى مناسب به افراد واگذار، و درآمد حاصل از آنها بهصورت ملک عموم مسلمانان، در راههایى صرف شود که نفع آن، عاید عموم مسلمانان شود. (محمود البعلى، 2000 م: ص 78) یکى از فلسفههاى وجودى که براى این نوع مالکیت مطرح شده، احترام به مصالح آیندگان است؛ زیرا اگر ملکى جزو اموال عمومى باشد، دغدغه این که مسلمانان آینده نیز در آن سهیم هستند، مالک را به استفاده از ملک به اندازه رفع نیاز و مواظبت و نگهدارى از آن براى آیندگان ملزم مىکند. (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 109).
بدین ترتیب مىتوان گفت: منشأ این نوع مالکیت در حقوق اسلامى با دیگر نظامهاى حقوقى متفاوت است؛ به همینسبب در نظام سرمایه دارى که مالکیت خصوصى را اصل قرار داده، مالکیت عمومى به طور کاملاً محدود مطرح است، و در نظام سوسیالیسم که مالکیت خصوصى را به غیر از موارد خاص محکوم مىکند، کلّیّه اموال تولیدى و سرمایهاى و ابزارها تحت برنامهریزى و سیاستگذارى دولت قرار دارد. درباره موارد مالکیت عمومى در منابع اقتصاد اسلامى اختلاف نظر مشاهده مىشود. برخى، ثروتهاى عمومى را شامل زمین موات، آباد طبیعى، مفتوحالعنوه و صلحى دانسته (موسویان، 1379: ص 52 و دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1371: ص 232). و عدّهاى آن را در زمینهاى مفتوحٌ عنوةً و صلحى خلاصه کردهاند (حقانى زنجانى، 1374: 37).
مالکیت دولتى
مقصود از «مالکیت دولتى»، «مالکیت حکومت اسلامى» یا «مالکیت امام» است. این نوع مالکیت، مالکیت منصب امامت و رهبرى امّت اسلامى است، نه مالکیت شخص امام؛ زیرا این نوع مالکیت از امامى به امام دیگر منتقل مىشود، نه به وارثان او(4) (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: 104) از دیدگاه اسلام، در رأس دولت، شخصیت امام معصوم علیهالسلام یا ولىّفقیه قرار مىگیرد (سبحانى، 1378: 51 و 54). عدّهاى، امکان فلسفى مالکیت دولتى را این گونه طرح کردهاند:
بر طبق این نظر که فرد وجود دارد، و اجتماع یک امر اعتبارى است، چون امر اعتبارى اصلاً وجود ندارد، مالکیت هم براى اجتماع ناصحیح است؛ امّا از آنجا که حق با کسانى است که مىگویند اجتماع وجود دارد و صلاحیت مالکیت هم دارد تا از راه مشروع مالک شود، مالکیت دولتى امر ممکنى مىباشد (شهید مطهرى، 1373: ج 1، ص 37 و 1372: ص 138 و 142 و کمال، 1986: 144).
این حقّ تصرّف به دولت اجازه مى دهد با توجّه به این که خدمتگزار مردم در اداره جامعه است، جهت گسترش عدالت و توزیع برابر درآمد و ثروت و نیز رشد و توسعه اقتصادى اقدام کند. (یونس المصرى، 1421: ص 387). حکومتى که اموالى را به طور مستقل در اختیار ندارد و براى تأمین نیازمندىهاى مادّى خود همواره به دیگران نیازمند است، آزادى عمل نخواهد داشت (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 105). در قرآن کریم، از این اموال با عنوان «انفال» (انفال (8): 1) یا «فىء» (حشر (59): 8) یاد شده است. کلمه انفال، جمع نفل، به فتح فاء، به معناى زیادى هر چیزى است و به همینسبب، نمازهاى مستحبى را که زیاده بر فریضه است، نافله مىگویند. اموالى که براى آنها مالکى شناخته نشده باشد، مثل کوهها و بستر رودخانه هاى متروک و آبادىهایى که اهلش نابود شدهاند و اموال کسى که وارثى ندارد و مانند این موارد، از این جهت که گویا اموال مذکور، زیادى بر آن مقدار اموالى است که مردم مالک شدهاند، به آنها انفال گفته مىشود (طباطبایى، 1362: ج 8، ص 9 و دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 105) «فىء» نیز در لغت به معناى بازگشت است (نهایة اللغه، مجمعالبحرین).
با توجّه به ریشه لغوى این دو واژه مىتوان استنباط کرد که انفال از آن رو این اموال را شامل مىشود که مازاد بر حقوق فردى مسلمانان است و دست تصرّف افراد از آن به دور و کوتاه است و باید در اختیار مقام امامت و رهبرى قرار گیرد، و از آن رو که ناروا در تصرّف دیگران قرار گرفته و باید به موضع اصلى و ذاتى خویش بازگردد، «فىء» نام گرفته است (خامنهاى، 1370: ص 42). شأن نزول «آیه انفال» و «آیه فىء» دلالت این آیات بر مالکیت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم را بهصورت مالکیت دولتى تأیید مىکند.
درباره «آیه انفال» سعید بن منصور، احمد ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، ابو الشیخ و حاکم و بیهقى و ابن مردویه همگى از عبادة بن صامت روایت کردهاند که گفت:
ما با رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بیرون شدیم و من با او حاضر در جنگ بدر گشتم، تا اینکه دو صف برابر هم قرار گرفته و مشغول جنگ شدند، و خداوند، دشمن را فرارى داد، یکدسته از مسلمین دشمن را تعقیب کرده و به هر که دست مىیافتند، مىکشتند. دستهاى دیگر به جمعآورى غنیمت سرگرم شده و دسته سوم، اطراف رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم حلقه زدند تا او را از شر دشمنان نگهبانى کنند. این بود تا شب. وقتى شب شد، همه لشکریان به لشکرگاه برگشته و دور هم گرد آمدند؛ در نتیجه، آن عدّهاى که به جمعآورى غنیمت پرداخته بودند گفتند: کسى غیر ما حقّى از آن ندارد که ما خودمان جمع کردهایم. آن عدّه که دشمن را تعقیب کرده بودند، در جواب مىگفتند: شما از ما سزاوارتر نیستید؛ براى اینکه ما دشمن را از اموالشان جدا کرده و فرارى دادیم. آن عده هم که دور پیغمبر را گرفته بودند، گفتند: شما از ما سزاوارتر نیستید و ما کارى که مستلزم بىبهرگى ما شود نکردیم؛ زیرا اگر با شما نبودیم، براى این بود که مىترسیدیم از ناحیه دشمن آسیبى به رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم برسد؛ لذا به حراست او پرداختیم. آیه شریفه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الاَْنْفالُ قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنَکُمْ نازل شد و رسول خدا آن را در میان مسلمین تقسیم کرد.... (طباطبایى، 1363: ج 9، ص 16؛ همان، 1362: ج 9: ص 9؛ طبرسى، 60 ـ 1350: ج 4، ص 797 و قمى، 1404: ج، 1 ص 254).
درباره شأن نزول «آیه فىء» نیز این گونه مطرح شده است که پس از بیرون رفتن یهود بنى نضیر از مدینه، باغها و زمینهاى کشاورزى و خانهها و قسمتى از اموال آنها در مدینه باقى ماند. جمعى از سران مسلمانان خدمت رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم رسیدند و طبق آنچه از سنّت عصر جاهلیت به خاطر داشتند، عرض کردند: برگزیدههاى این غنیمت، و یک چهارم آنرا برگیر و بقیه را به ما واگذار تا میان خود تقسیم کنیم! آیات پیشین نازل شد و با صراحت گفت: چون براى این غنایم، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نکشیدهاند، تمام آن به رسول اللّه (رئیس حکومت اسلامى) تعلّق دارد و او هر گونه صلاح بداند، تقسیم مىکند و چنانکه بعد خواهیم دید، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم این اموال را میان مهاجران که دستهاى آنها در سرزمین مدینه از مال دنیا تهى بود و تعداد کمى از انصار که نیاز شدیدى داشتند تقسیم کرد (مکارم، 1353: ص 501 همان، ج 23، ص 501 و 66 و طباطبایى، 1362: ج 19، ص 207).
بیشتر روایاتى که در باب فىء و انفال وارد شده، ملکیت اصلى آنها را از آن خدا و رسول مى دانند (حرّ عاملى، 1409: ج 9، ص 523). انفال شامل زمینهاى موات، جنگلها، مراتع، غنایم جنگى، مالیاتها و درآمدهاى ناشى از اموال و مؤسسههاى دولتى است (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1371: ص 229). مالکیت دولت بر این امور، سبب جلوگیرى از نزاعهاى اجتماعى و انحصار قشر ثروتمند مىشود. دولت با در اختیار داشتن این گونه ثروتها مىتواند قشر محروم جامعه را برخوردار کرده و آنها را به سطح متوسّط برساند. مهمترین مورد دیگرى که در مالکیت دولت بوده و در قرآن کریم به آن اشاره شده، خمس است:
وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شىءٍ فَأَنَّ للَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتَمَى وَ الْمَسکِینِ وَ ابْنِ السّبِیلِ إِن کُنتُمْ ءَامَنْتُم بِاللَّهِ وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شىءٍ قَدِیرٌ (انفال (8): 41).
غنیمت در اصل، سودى است که به دست مى آید (مجمع البحرین). با توجّه به برخى نکات تفسیرى مىتوان گفت: معناى آیه این مىشود: بدانید که آنچه شما غنیمت مىبرید، هر چه باشد یک پنجم آن از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل است و آن را به اهلش برگردانید اگر به خدا و به آنچه که بر بندهاش محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم در جنگ بدر نازل کرده، ایمان دارید و در روز بدر این معنا را نازل کرده بود که انفال و غنیمتهاى جنگى از آن خدا و رسول او است، و هیچکس را در آن سهمى نیست، و اکنون همان خدایى که امروز تصرّف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح کرده، دستورتان مىدهد که یک سهم آن را به اهلش برگردانید.
از ظاهر آیه برمىآید که تشریع در آن مانند سایر تشریعات قرآنى ابدى و همیشگى است، و نیز استفاده مىشود که حکم آیه به هر چیزى مربوط است که غنیمت شمرده شود؛ هر چند غنیمت جنگى مأخوذ از کفّار نباشد؛ مانند استفادههاى کسبى و مرواریدهایى که با غوص از دریا گرفته مىشود و کشتیرانى و استخراج معادن و گنج. گو اینکه مورد نزول آیه، غنیمت جنگى است؛ امّا مورد، مخصّص نیست. همچنین از ظاهر مصارفى که برشمرده و فرموده: لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ برمىآید که مصارف خمس در آنها منحصر، و براى هر یک از آنها سهمى است، به این معنا که هر کدام مستقل در گرفتن سهم خود هستند؛ همچنانکه نظیر آن از آیه زکات استفاده مىشود، نه اینکه منظور از ذکر مصارف از قبیل ذکر مثال باشد (طباطبایى، 1363: ج 9، ص 120).
از دیگر مواردى که ملک دولت اسلامى است مىتوان از جزیه، مالیاتهاى حکومتى، اموالى که مردم به دولت مىبخشند یاد کرد (میرمعزى، 1380: ص 160 و محمود البعلى، 1421: ص 75).
مقایسه انواع مالکیت در نظام مالکیتى اسلام
در مالکیت دولتى، مالک دولت بوده و با توجّه به عنوان اعتبارى که دارد، داراى حقّ تصرّف است؛ امّا در مالکیت عمومى، مردم مالک هستند و دولت از سوى آنها جانشینى و نیابت دارد که با توجّه به مصلحت عمومى در آن تصرّف کند؛ البتّه در این جهت براى دولت وظایفى معیّن شده است (یونس المصرى، 1421: ص 387). مالکیت مزبور، بهگونهاى نیست که قابل تفکیک باشد و هر کسى بتواند سهم خویش را جدا کند (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 107).
یکى دیگر از تفاوت هاى بین این دو مالکیت این است که در مالکیت عمومى، درآمدهاى ایجاد شده از ثروتها باید به وسیله دولت یا ولىّامر، به مصارف جمعى چون ساختمان بیمارستان، راه، پل و... برسد (دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1372: ص 108) و غیر از موارد استثنایى که توازن جامعه ایجاب مىکند نمىتوان آن را براى تأمین نیازهاى گروه خاصّى از اجتماع، به صورت کمک نقدى اختصاص داد. این در حالى است که ثروتهاى دولتى، افزون بر آن که مىتواند به مصارف عمومى برسد، براى کمک به گروههاى اجتماعى قابل مصرف است (صدر، 1375: ص 259).
درباره مقایسه مالکیت عمومى و دولتى با مالکیت خصوصى نیز باید گفت: در نظام اقتصاد اسلامى، منشأ مالکیت، به مالکیت تکوینى پروردگار باز مىگردد، و یکى از مظاهر مالکیت تکوینى پروردگار، مالکیت اعتبارى یا تشریعى او است. ارتباط تنگاتنک بین مالکیت حقیقى تکوینى پروردگار و مالکیت تشریعىاش، اقتضا مىکند که مالکیت تشریعى وى نیز مطلق و مستقل باشد؛ یعنى خداوند در جعل و وضع مالکیت اعتبارى اولا و احقّ است؛ به همینسبب فردى که به توحید اعتقاد دارد، لزوما با قبول سلطه تکوینى و تشریعى خداوند تمام اعتبارات وضع شده از سوى وى را که به آن احکام و قوانین شرعى مى گوییم، پذیرفته و او را در حوزه اعتباریات ذىحق مىداند. جایگاه مالکیت عمومى و دولتى در جهان بینى قرآن کریم زمانى آشکارتر مىشود که به نظریه قرآنى «استخلاف انسان» توجّه شود. استخلاف انسان بر روى زمین و تفویض مالکیت عین یا منفعت موجود در آن به وى، در اشکال گوناگونى مىتواند اعتبار شود. یکى از آن اشکال، واگذارى ثروتهاى طبیعى و غیر آن به مقام ولایت و سلسله مراتب نزولى ولایت تشریعى براى صرف در مصالح و منافع عموم مردم است پیامبر یا امام معصوم علیهالسلام که مصداق اکمل جانشینى پروردگارند، شایستگى آن را دارند که تصرّف این اموال را در جهت کسب مصالح عمومى هدایت کنند.
آثار ساختار مالکیتى نظام اقتصادى اسلام از دیدگاه قرآن کریم
برقرارى محدودیت هایى براى مالکیت خصوصى و در نظر گرفتن مالکیت هاى عمومى و دولتى به منظور رسیدن به اهدافى است که قرآن کریم اینگونه به یکى از آنها اشاره دارد:
مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَللَّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتَمَى وَ الْمَسکِینِ وَ ابْنِ السبِیلِ کى لا یَکُونَ دُولَةَ بَینَ الأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ... (حشر: 6). آنچه خدا از اموال اهل قرى به رسول خود برگردانید، از آن خدا و رسول او و از آن خویشان رسول و فقیران و مسکینان و درماندگان در راه است تا اموال بین توانگران دست به دست نچرخد...؛
یعنى حکمى که ما درباره مسأله «فىء» مطرح کردیم فقط براى این بود که اموال، به اغنیا اختصاص نیافته، بین مردم گردش کند و دست به دست شود (طباطبایى، 1363: ج 19، ص 353 و صالح، 1417: ص 122).
اگر چه در نظام سرمایه دارى، مردم مىتوانند زمینهاى موات یا آباد طبیعى، و ثروتهاى عمومى را مالک شوند. در این وضعیت، بىتردید، گروهى اندک که زکاوت و استعداد و موقعیت ویژه اجتماعى دارند، مالک بخش بزرگى از این ثروتها مىشوند، و بسیارى از مردم بىبهره مىمانند و فقر و نابرابرى در جامعه شدّت مىیابد. اسلام براى جلوگیرى از این امر،و با تکیه بر این مبناى نظرى که مالکیت انسان در طول مالکیت خداوند است، ثروتهاى عمومى و طبیعى را در اختیار امام عادل و دولت اسلامى قرار داده است تا از آن، براى تحقّق مصالح مسلمانان، از جمله عدالت اقتصادى، بهره گیرد و گردش ثروت در همه طبقات جامعه را تضمین کند.
یکى دیگر از اهدافى که ساختار مالکیتى اسلام به دنبال آن مىرود، تقویت روحیه تعاون است. تأکید شدید نظام سرمایهدارى بر مالکیت خصوصى، زمینه ساز رقابت آزاد است که به مفهوم «ستیز براى رسیدن به امتیازات اقتصادى محدود» براى «پیروزى در جدال براى بقاء» است. این مفهوم با آموزههاى اسلامى سازگارى ندارد. از دیدگاه قرآن، مؤمنان با یکدیگر برادرند (حجرات (49): 10) و باید در امورى که خداوندسبحان از آنها با عنوان «برّ و نیکى» یاد کرده با یکدیگر همکارى و تعاون کنند (مائده (5): 2)؛ امورى که شامل احسان در عبادات و معاملات مىشود (طباطبایى، 1362: ج 5، ص 166). بدین ترتیب ملاحظه مىشود که ساختار مالکیتى نظام اقتصاد اسلامى از جهت تربیتى نیز آثار مثبتى دارد؛ به همین سبب قرآن کریم، انفاق را که قسمى از محدودیتهاى مالکیت خصوصى معرّفى شد، نوعى مقابله با هواهاى نفسانى و ایستادگى در برابر طمع مىداند. این نوع اعمال را مىستاید و از آن با عنوان شاخص رستگارى نام مىبرد. از دیدگاه قرآن، انفاقهاى مالى، وقتى ارزش دارند که ریا و خودنمایى کنار رفته، جاى خود را به قصد قربت بدهد. هر چه فرد بتواند بر هواهاى نفسانى خویش غلبه، و نیّت را خالصتر کند و مالش را براى خشنودى حق جلَّ و اعلا، یتیمان، مسکینان، و سایر مصارف توصیه شده در شرع برساند، ارزش آن بیشتر خواهد شد:
وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ (توبه (9): 49). و آنچه را انفاق مىکنید، مایه تقرّب به خدا، و دعاى پیامبر مىدانند. آگاه باشید، اینها مایه تقرّب آنها است.
پرداختکننده انفاق مىتواند به درجهاى از پاکى و سلامت برسد که بگوید:
إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُورا (انسان (76): 50). ما شما [= یتیم، مسکین و اسیر] را فقط براى خدا اطعام مىکنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم.
فهرست منابع
1. اصفهانى، محمد حسین، حاشیهالمکاسب، قم، بصیرتى، بىتا.
2. الخطیب، محمودبنابراهیم، من مبادى الاقتصادالاسلامى، ریاض، مکتبهالتوبه، سوم، 1997 م / 1418 ق.
3. الطریقى، عبداللَّه بن عبدالمحسن، الاقتصادالاسلامى (أسس، مبادىء و اهداف)، ریاض، موءسسه الجریسى، چهارم، 1417ق.
4. امام خمینى، کتابالبیع، قم، موءسسه النشر الاسلامى، پنجم، 1415 ق.
5. جعفرالهادى، الشؤون الاقتصادیه فى نصوص الکتاب و السنه، اصفهان، منشورات مکتبه الامام امیرالمؤمنین علیهالسلام ، اوّل، 1403 ق.
6. حامد محمود، حسین، النظام المالى و الاقتصادى، ریاض، دار النشر الدولى للنشر و و التوزیع، اوّل، 2000 م / 1421 ق.
7. حقانى زنجانى، حسین، تحقیقى درباره انفال یا ثروتهاى عمومى، تهران، معاونت پژوهشى دانشگاه الزهرا علیهاالسلام ، اوّل، 1374 ش.
8. خامنهاى، سیدمحمّد، مالکیت عمومى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، دوم، 1370 ش.
9. دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، مبانى اقتصاد اسلامى، تهران، سمت، اوّل، 1371 ش.
10. ـــــ، درآمدى بر اقتصاد اسلامى، قم، سمت، چهارم، 1372 ش.
11. رواس قلعهچى، محمد، مباحث فى الاقتصادالاسلامى (من اصوله الفقهیه)، دارالنفاس، بیروت، دوم، 1997 م.
12. زمخشرى، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتب العربى، سوم، 1407 ق.
13. سبحانى، جعفر، سیماى اقتصاد اسلامى، قم، مؤسسه امام صادق علیهالسلام ، 1378 ش.
14. ـــــ، جعفر، منشور جاوید، قم، توحید، دوم، 1373 ش.
15. شوقى الفنجرى، د.محمد، المذهب الاقتصادى فىالاسلام، الهیئة المصریه العامه للکتاب، 1997 م.
16. صالح، سعاد ابراهیم، مبادى النظام الاقتصادى الاسلامى و بعض تطبیقاته، ریاض، دار عالمالکتب، اوّل، 1417 ق.
17. صدر، سیدمحمد باقر، اقتصادنا، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، اوّل، 1375 ش.
18. ـــــ، اقتصادما، ج 1، ترجمه محمدکاظم موسوى.
19. طباطبایى، سیدمحمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم، مرکز بررسىهاى اسلامى، 1365 ش.
20. ـــــ، ترجمه تفسیرالمیزان، سیدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363 ش.
21. ـــــ، اسلام و اجتماع، قم، جهان آرا، بىتا.
22. ـــــ، تفسیرالمیزان، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چهارم، 1362 ش.
23. طبرسى، ابو على الفضل بن الحسن، ترجمه تفسیر مجمعالبیان، ابراهیم میر باقرى و احمد بهشتى و محمد مفتح و هاشم رسولى محلاتى، تهران، فراهانى، اوّل، 1350 ـ 60 ش.
24. عبدالحى النجار، مصلح، تأصیل الاقتصادالاسلامى، ریاض، مکتبه الرشد للنشر والتوزیع، اوّل، 2003 م / 1424 ق.
25. عبدالقادر، عوده، المال والحکم فىالاسلام، جدّه، دارالسعودیه، پنجم، 1984 م.
26. عسّال، احمدعلى و عبدالکریم، فتحى احمد، النظام الاقتصادى فىالاسلام مبادئه و اهدافه، قاهره مکتبه وهبه، هشتم، 1992 م.
27. قحف، منذر، السیاسة الاقتصادیة فى إطار النظام الإسلامى، البنک الإسلامى للتنمیة المعهد الإسلامى للبحوث و التدریب، 1411 ق.
28. قرطبى، الجامع لأحکام القرآن، مصر، دارالکتبالمصریه، 1366 ق.
29. کمال، یوسف، الاسلام و المذاهب الاقتصادیه المعاصر، دارالوفا للطباعة و النشر و التوزیع، اوّل، 1986 م.
30. محمود البعلى، أ.د. عبدالحمید، اصول الاقتصادالاسلامى، دمام، دارالراوى للنشر و التوزیع، اوّل، 2000 م / 1421 ق.
31. مشهور، عبداللطیف، الاستثمار فى الاقتصادالاسلامى، قاهره، مکتبة مدبولى، اوّل، 1991 م.
32. مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، ج 6، صدرا، سوم، 1377 ش.
33. ـــــ، نظرى به نظام اقتصادى اسلام، قم، صدرا، 1368 ش.
34. ـــــ، مجموعه آثار، قم، صدرا، اوّل، 1377 ش.
35. ـــــ، مسأله ربا به ضمیمه بیمه، صدرا، تهران، 1372 ش.
36. ـــــ، اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، صدرا، تهران.
37. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1353 ـ 66 ش.
38. موسویان، سیدعباس، کلیات نظام اقتصاد اسلامى، قم، دارالثقلین، قم، 1379 ش.
39. میرمعزّى، سیدحسین، نظام اقتصادى اسلام (مبانى مکتبى)، تهران، مؤسّسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، اوّل، 1380 ش.
40. نمازى، حسین، نظامهاى اقتصادى، تهران، دانشگاه شهید بهشتى، اوّل، 1374 ش.
41. هادوى تهرانى، مهدى، مکتب و نظام اقتصادى اسلام، قم، مؤسّسه فرهنگى خرد، اوّل، 1378 ش.
42. یونسالمصرى، رفیق، بحوث فى الاقتصاد الااسلامى، دمشق، دار المکتبى، اوّل، 1421 ق.
43. القمى، على بن ابراهیم هاشمى، تفسیر قمى، قم، مؤسسه دارالکتاب للطباعة والنشر، چاپ سوّم، 1404 ق.
44. الحرّالعاملى، وسایلالشیعة، قم، مؤسسه آلالبیت، 1409 ق.
صفحه خالى
________________________________________
1 استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
2 Deismآنها الگوى «خداى غایب» را مطرح کردهاند؛ یعنى آفریدگارى که پس از آفرینش جهان در آنچه در آن نهاده است، هیچ دخالتى نمى کند. آنها به خداوند در جایگاه خالق بهشت و زمین اعتقاد داشتند، ولى منکر عیسى مسیح و آموزههاى او بودند. ر.ک:
جلینى، رحمان؛ جلینى، رحیم: فرهنگ واژگان فلسفه، ص 27.
Encyclopedia of Philosophy ,Edward ,Rout ledge ,London and New York ,1998 ,volum2 The Encyclopedia of Philosophy , Paul Edwardes , P:358.
3 در اینجا به ذکر یکى از این روایات که حامل پیام مزبور است، کفایت مىشود:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : المال مال اللّه، و الفقراء عیال اللّه، و الاغنیاء وکلاء اللّه على عیاله.
4. به همین سبب امام هادى علیهالسلام در روایتى، اموالى را که از پدر خود به ارث مانده است، به دو نوع تقسیم مىکند و مىفرماید:
«ما کان لأبى بسبب الامامه فهو لى و ما کان غیر ذلک فهو میراث على کتاباللّه و سنّه نبیه».
«اموالى که مربوط به جهت امامت و رهبرى است، از آن اینجانب است [که عهدهدار مقام رهبرى هستم] و اموالى که غیر این موارد بوده [و مربوط به شخص پدرم هست]، میراث وى بوده که بر اساس کتاب خدا و سنّت رسولش باید تقسیم شود.