روششناسى اقتصاد اسلامى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده این مقاله درصدد پاسخ به این پرسش است که تجزیه و تحلیل اقتصادى تا چه حد از ارزشهاى خود محقّقان متأثّر بوده و این تأثیرپذیرى از کدامین مسیرها صورت مىپذیرد. مؤلّف پس از پرداختن چیستى علم، سه جزء اساسى علم اقتصاد در (جایگاه یکى از علوم اجتماعى) را، پیشفرضها، داورىهاى ارزشى اندیشهور اقتصاددان و بخش اثباتى آن که به وصف واقعیّت مىپردازد، مىداند. با توجّه به این سه جزء، چهار مسیر براى امکان ورود ارزشها در تحلیلهاى اقتصادى بهوسیله مؤلّف معرّفى شده است: 1. انتخاب پیشفرضها؛ 2. انتخاب موضوعات براى تحلیل؛ 3. انتخاب متغیرّهاى مناسب براى مطالعه؛ 4. انتخاب روشها و معیارها براى تأیید و آزمون. روش مؤلّف در این مقاله، مقایسهاى ـ تطبیقى بین اقتصاد اسلامى و اقتصاد متعارف است؛ به همین سبب پس از ذکر نمونههایى از ورود ارزشها در اقتصاد اسلامى، نتیجه مىگیرد که اقتصاد اسلامى از چهار جزء اساسى بهدست مىآید: ارزشهاى بهدست آمده از قرآن، سنّت و منابع مرتبط با آن؛ قضایاى اثباتى که از طریق علم اقتصاد سنّتى وارد علم اقتصاد اسلامى خواهد شد؛ قضایاى اثباتى که از طریق قرآن و سنّت وارد علم اقتصاد اسلامى مىشود، و روابطى که مسلمانان و دیگران ممکن است از طریق مشاهدات، تحلیل و تجزیه کشف کنند. مهمترین دستاورد مؤلّف در این مقاله، این فرضیه است که اقتصاد اسلامى، پدیدههاى اقتصادى را در سراسر جامعه بشرى اعمّ از اسلامى یا غیراسلامى مطالعه مىکند و محدود به مطالعه و تحلیل روابط در جامعهى مطلوب اسلامى نیست.متن
اهمّیّت روششناسى
شکّى نیست که براى تدوین علم اقتصاد اسلامى، تبیین روششناسى روشن و ساده اهمّیّت دارد. اگرچه به توافق بر روى همه ابعاد روششناسى نیازى نداریم، دیدگاههاى گوناگون هر چه که هستند، باید منطقى بوده، به روشنى و سادگى تبیین شده باشند. موضوع روششناسى در شکل جدیدش خاستگاه تحقیق کنونى است که به اقتصاد اسلامى محدود مىشود. تبیین جدیدى از اقتصاد اسلامى بهوسیله اقتصاددانان و فقیهان در حال انجام است. درباره اهمّیّت توسعه بیشتر تبیین ساده از روششناسى اقتصاد اسلامى، جاى شبهه نیست. براى تمرکز مباحث، من به بررسى دو مجموعه اصلى از پرسشها مىپردازم.
1. تا چه اندازه ارزشها مهم بوده، به تجزیه و تحلیل اقتصادى ارتباط دارد؟ تا چه حد تجزیه و تحلیل اقتصادى در واقع از ارزشهاى خود محقّقان متأثّر مىشود؟ از طریق کدام مسیرها، این ارزشها به تجزیه و تحلیل اقتصادى راه مىیابند؟
2. رابطه بین اقتصاد اسلامى و اقتصاد متعارف چیست؟
اجزاى یک علم (تجربى)
مقصود از علم چیست؟ علم چند تعریف دارد؟ یک تعریف ساده و منطقى در اینجا مىآید:
علم هر ساختار نظاممندى از معرفت است که نتایج کلّى را ترسیم مىکند؛ نتایجى که بتواند بهوسیله هر روش منطقى (مانند تجزیه و تحلیل منطقى یا مشاهده تجربى) مورد تأیید و آزمون قرار گیرد. در این معنا، اقتصاد به طور آشکار علم است. علم به طور کلّى، شامل تعمیمهاى خاص یا گرایشهاى عمومى یا مشاهدات یا قوانین مىشود. این موارد جنبههایى از علم هستند که بهطور معمول افراد با مطالعه آن علم، با آنها آشنا مىشوند. فرد ناآشنا با علم کشاورزى ممکن است بتواند درباره اثر کودها بر تولید، یا اثر آب بر رشد گیاهان و غیره تمرکز یابد. او علم کشاورزى را با روابط معروف بین متغیّرها در زمینه کشاورزى پیوند خواهد داد. علم اقتصاد نیز براى چنین فردى مىتواند بر مطالعه روابطى از قبیل اثر قیمت بر مقدار تقاضا دلالت داشته باشد. این افراد اغلب علم خاصى را از طریق امور کلّى که این علم به آنها مىپردازد، مىنگرند. بخشى از هر علم از جمله اقتصاد، شامل قوانین یا کلّیّات یا روابط بین علّت و معلولهایى است که این علم، آنها را کشف یا تحلیل مىکند. براى غیرمتخصّص، اینها مواردى هستند که علم خاص را تشکیل مىدهند.
کوششهاى دانشمندان در هر زمینه خاصّى سرانجام بهمنظور کشف روابط بین متغیّرها، بهویژه بین علّتها و معلولها درباره آن علم خاص است. رابطه بین متغیّرها، وصف واقعیّت، شناخت درباره مقولات و واحدهایى که با هم ارتباط دارند، و دیگر موارد که از اجزاى علم هستند، جنبه بنیادین و شاید آشکارترین دستاورد آن علم هستند. با وجود این، علم فقط ترکیبى از این روابط نیست. علم اجزاى دیگرى دارد که کمتر آشکار بوده؛ ولى براى مبحث روششناسى فوقالعاده مهم هستند.
اقتصاد، بهویژه اقتصاد کلاسیک و علوم اجتماعى دیگر براى مبحث روششناسى، از سه جزء اساسى تشکیل شده است:
1. پیشفرضها: اندیشههاى پیشزمینهاى هستند که در آن علم، مورد آزمون یا تأیید قرار نمىگیرند. این پیشفرضها، اصول موضوعه براى تحلیل علمى رفتارى فرض مىشوند.
2. دومین جزء مهمّ علم، ماهیّت داورىهاى ارزشى است که دانشمند باید در دوره تحقیق علمى خود اتّخاذ کند. اصولاً، تجزیه و تحلیل علمى هر موضوع اصلى باید کاملاً بىطرفانه باشد. پیش از دوره تحقیق یا در دوران تحقیق نباید موضعگیرى پیشینى اتّخاذ شود؛ بنابراین، ارزشها چگونه مىتواند وارد تجزیه و تحلیل علمى شود؟ امّا در حقیقت ارزشها در فرایند تحلیل علمى بهطور اجتنابناپذیرى وارد مىشوند.
3. جزء سوم علم، بخش اثباتى آن است که واقعیّت را وصف کرده، روابط علّت و معلولى را که دانشمندان در آن زمینه خاص کشف مىکنند، ارائه مىدهد؛ بنابراین در هر علم اجتماعى، سه جزء وجود دارد: پیشفرضها یا فروض پیشزمینه که خود بخشى از تجزیه و تحلیل نبوده و اصولاً آزمونپذیر نیستند؛ ارزشها که بهطور قطع بر فرایند تحلیل اثر مىگذارند، و روابط اثباتى که این علم خاص در دوره توسعهاش کشف مىکند.
قضایاى ارزشى در برابر قضایاى اثباتى
یک جنبه فوقالعاده مهمّ روششناسى علمى، درباره تمایز بین ابعاد اثباتى و ارزشى هر قضیه است. تفاوت قضیه ارزشى و اثباتى چیست؟ قضیه ارزشى، قضیهاى است که در آن، به ترجیحى، تصریح یا اشاره مىشود؛ بهطور نمونه، اگر سیاستگذاران بگویند آنها باید بیکارى در کشورى را محو کنند، این، قضیهاى ترجیحى است. مفهوم ارزش، زمانى آشکار مىشود که براى فرد «الف» ترجیحى تبیین شود که با ترجیح مورد نظر براى فرد «ب» متفاوت باشد. اگر بگویم که داشتن نرخ بالایى از رشد مطلوب است، باز هم در حال ساختن گزارهاى ارزشى یا گزارهاى مبتنى بر ارزشهاى صریح یا تلویحى هستم. گزاره ارزشى نمىتواند اثبات یا رد شود. اگر بگویم سیبها را بر پرتقالها ترجیح مىدهم، این قضیهاى نیست که بتوان آن را اثبات یا رد کرد. این یک ترجیح است. فرد ممکن است با آن موافق یا مخالف باشد. این نوع گزارهها در ترجیح امرى بر بدیلهاى خود، مرحله مخصوصى از عمل یا سیاست را تجویز مىکنند؛ به همین سبب قضایاى دستورى نامیده مىشوند. قضایاى ارزشى بهطور آشکار از نوع دیگرى از قضایا که قضایاى اثباتى نام دارند، متمایز مىشوند. گزاره اثباتى، واقعیت را وصف مىکند؛ بهطور نمونه، اگر اظهار شود قیمت پایینتر، تقاضا براى کالا را (با فرض ثبات بقیه شرایط) افزایش مىدهد، این گزارهاى اثباتى است که واقعیّت را تبیین مىکند. این قضیه نمىگوید که آیا این واقعیت مطلوب است یا نه. اگر بگویم اکنون در کره ماه مردم زندگى مىکنند، این گزاره، قضیهاى اثباتى و بهطور آشکار نادرست است؛ زیرا روشن است که هیچ فردى در آنجا زندگى نمىکند. گزارههاى اثباتى مىتوانند با تحلیل منطقى یا مشاهده یا گاهى از طریق تجربه اثبات یا ابطال شوند. ویژگى اصلى آنها این است که بهجاى ابزار ترجیح کسى که آن را ایجاد مىکند، واقعیت را وصف مىکند. روش جایگزین براى نگرش به چنین اندیشهاى آن است که بگویم: قضایاى ارزشى، درباره «چه باید باشد»؛ امّا قضایاى اثباتى، درباره «چه هست» است.
نقش ارزشها
مسیرهاى گوناگونى که از طریق آنها، ارزشها وارد تحلیل اقتصادى مىشوند، عبارتند از:
1. انتخاب پیشفرض؛
2. انتخاب موضوعات براى تحلیل؛
3. انتخاب متغیّرهایى از میان متغیّرهاى بىشمارى که بر هر پدیده اقتصادى تأثیر مىگذارند و شایستگى مطالعه را دارند؛
4. انتخاب روشها و معیارهایى براى آزمون و تأیید فرضیّهها.
در اینجا به نمونههایى از این چهار جزء اشاره مىشود: انتخاب پیشفرضها یا فروض پیشین، نخستین جزء است؛ بهطور نمونه، پرسش از تهىسازى منابع طبیعى که امروزه اغلب از آن در اقتصاد بحث مىشود، در نظر بگیرید. آیا منابع طبیعى براى زندگى بشر کافى و مناسب هستند؟ براى محقّقى که به این پرسش توجّه مىکند، این پیشفرض وجود دارد که با توجّه به نرخ رشد جمعیّت، منابع موجود کافى است یا مىتواند کافى باشد. بسیارى از پژوهشگران غربى درباره این موضوع یک فرض ضمنى دارند که جهان پدید آمده است؛ امّا نه اینکه بهوسیله پروردگار عالم و حکیم خلق شده باشد. هیچ قدرت مطلقى در پشت خلقت این جهان و تعیین منابع موجود آن نیست. با این پیشفرض ذهنى کاملاً ممکن است که آنها به سراغ این پرسش بروند که آیا این منابع خاص کافى هستند یا نه. اگر به این نتیجه برسند که این منابع در حال کاهش و کمبود هستند، ممکن است اینگونه تفسیر کنند که یا در رفتارهاى انسان اشتباهى وجود داشته یا مقدار اصلى آن منابع از آغاز درست نبوده است.
محقّق دیگرى که ممکن است مسلمان باشد و درباره همین پدیده تحقیق مىکند، با صراحت با این پیشفرض آغاز مىکند: جهان و زمین که آفریده اللّه است، اشیایى را دربرمىگیرد که سنجیده و متناسب هستند. افزون بر این مىدانیم که خداوند در قرآن آشکارا مىفرماید: او زمین را طورى آفریده که هر آنچه براى زندگى خوب انسان ضرورت دارد، در آن هست. با این پیشفرض ذهنى، هر نوع ناکافى بودن منابعى که ممکن است یافت شوند، فقط مىتواند به رفتار انسان نسبت داده شود؛ بهطور نمونه کمبودها مىتواند بهسبب بهرهبردارى افراطى، استفاده مسرفانه یا اتراف منابع باشد. در این مثال، سیاستگذاران در جستوجوى رفتار انسان خواهند بود. مسلمانان هرگز این تلقّى را ندارند که مقدار اصلى آن منبع ممکن است کافى نباشد. این نمونهاى است از اینکه چگونه پیشفرضهاى معیّن مىتواند بر عمل یا تحقیق علمى تأثیر گذارد؛ سپس باید به بررسى چگونگى انتخاب موضوعاتى پرداخت که در هر تحقیق اقتصادى مهم شمرده مىشوند. پیشفرضهاى مربوط به این زمینه خاص، بخشى از چشماندازهاى عمومى محقّق است. نگرش او به انسان، زندگى، معنادارى حیات بشرى و غیره نادرست نخواهد بود. اگر گفته شود: روشى که در آن، ارزشها بر تحقیق اقتصادى اثر مىگذارد، از طریق وجود چنین پیشفرضهایى در بخشى از محقّقان است؛ بهطور نمونه، ساختار اصلى این نظریّه اقتصاد متعارف به یک جنبه از رفتار اقتصادى بازمىگردد که با خودخواهى و نفعطلبى تصمیمگیرنده تحریک مىشود.
جریان اصلى تحلیل اقتصادى تا حدّ فراوانى در این مسیر توسعه یافته است؛ امّا انواع دیگر رفتار اقتصادى که با سود یا ضرر شخصى تحریک نمىشود، چطور؟ صرفنظر از هرگونه منافع مادّى، انسانها مىتوانند با ملاحظات اخلاقى، با ملاحظات معنوى و با شوق دستیابى به اهداف متعالى تحریک شوند. این نوع از رفتارهاى اقتصادى را بهطور معمول اقتصاددانان بررسى نکردهاند؛ زیرا این موضوع براى اقتصاددانان نئوکلاسیک جاذبه ندارد. این نگرش که انسان موجودى خودخواه است که دائم بهدنبال بهبود منفعت خود مىرود، بسیار غالب شد؛ بهگونهاى که رفتار نوعدوستانهاى که با پاداشهایى غیر از منافع شخصى تحریک مىشود، بهطور عمده به فراموشى سپرده شد؛ البتّه اقتصاددانان تافته جدابافتهاى نیستند و استثناها همواره مىتوانند یافت شوند؛ امّا ساختار اصلى نظریّه اقتصادى، آشکارا در همین مسیر است. رفتار نوعدوستانه مىتواند در محیطهاى گوناگون زندگى پدیدار شود؛ براى نمونه، تأسیس اوقاف، اهداى خون، توزیع کالا و خدمات در خانواده. این موارد و بسیارى دیگر از رفتارهاى انسان، ابعاد مهم رفتار اقتصادى هستند که اغلب با ملاحظاتى غیر از منفعت شخصى تصمیمگیرنده تحریک مىشوند.
چرا در تحلیل اقتصادى، رفتار نوعدوستانه برجستگى ندارد؟ این که بشر اساسا خودخواه در نظر گرفته شده و اینکه نظریّهپردازان براى بحث و صرف وقت درباره ابعاد غیرخودخواهانه اهمّیّتى قائل نشدهاند، تعبیرى از ارزش ضمنى است. این نمونهاى بود براى اینکه چگونه انتخاب موضوعات ارزشهاى خاصّى را اظهار مىدارند. در تحلیل نهایى، گزیرى از این واقعیّت نیست که ارزشها بهطور قطع بر علم تأثیر مىگذارند. انتخاب هر موضوع بر نوعى اعتقاد دلالت دارد که این موضوع براى کسى مفید بوده یا بهطریقى داراى اهمّیّت است. با صرف منابع در مطالعه، تحقیق، نوشتن و تعلیم این موضوعات خاص، وقت و منابعى که مىتوانست در تحقیقات دیگر صرف شود، مورد استفاده قرار مىگیرد. باید خاطرنشان کرد حتّى اگر زمان مساوى براى همه موضوعات تخصیص داده شود، مطابق یک نظام ارزشى برخى از آن موضوعات بسیار مهمترند.
سومین مسیر که بهوسیله آن ارزشها به تحلیل اقتصادى راه یافته، معرّفى مىشوند، انتخاب متغیّرهایى است که بر پدیده اقتصادى اثر مىگذارد. واقعیّتهاى اجتماعى عموما پیچیده هستند؛ یعنى از متغیّرهاى بسیارى ترکیب یافتهاند؛ بهطور نمونه بر پدیده خاص رشد اقتصادى، احتمالاً صدها متغیّر تأثیر مىگذارند. همه تئورىها، صرفنظر از تورشها، به انتخاب متغیّرهایى مىپردازند که از دیگران مهمترند. این متغیّرها مىتوانند در ساختن مدلهاى خاصّى از واقعیّت مورد استفاده قرار گیرند. صرفنظر از تئورى که بهکار برده مىشود، فرایند انتخاب متغیّرها حتمى و غیرقابل اجتناب بوده و انتخاب متغیرها از ارزشها تأثیر مىپذیرد. در مثال رشد اقتصادى، تأثیر سرمایهگذارى و چگونگى اثرش بر رشد بهوسیله اقتصاددانان بهطور کامل بررسى شده است؛ امّا برخى متغیّرهاى دیگر وجود دارند که بر رشد اثر مىگذارند. در نگاه عدّهاى از اقتصاددانان (غیرکلاسیک) این متغیّرها فوقالعاده مهم هستند؛ بهطور نمونه، گونار میردال، دو عامل را ذکر مىکند که به نظر او، بر توسعه در سراسر جهان سوم مؤثّر است. یکى از آنها گروههاى فشار اجتماعى هستند که جلو هرگونه تلاشى را مىگیرند؛ تلاشى که وضعیّت موجود را بهبود یا تغییر مىدهد و وضعیّتى که بر منابع آنها مىافزاید. مطابق دیدگاه میردال، مخالفت با هرگونه بهبود اجتماعى بهوسیله این گروهها، در کشورهاى بسیارى مانع بنیادینى براى رشد اقتصادى است. متغیّر مهمّ دیگرى که بر تلاشهاى توسعهاى و بر رشد مؤثّر است، وجود فساد در بخش عمومى در بسیارى از کشورها است. صرفنظر از اینکه موافق گونار میردال باشیم یا نباشیم، ارزشها نقش اساسى در انتخاب متغیّرها دارند. بیشتر کتابهاى درسى رایج که به رشد اقتصادى پرداختهاند، بهدلیل مجموعه ارزشهاى خودشان، به متغیّرى که میردال به آن مىپردازد، هرگز اشاره نکردهاند.
چهارمین مسیرى که بهوسیله آن ارزشها بر تحلیل اقتصادى اثر مىگذارد، انتخاب روشها و معیارها براى آزمون و تأیید فرضیّهها است؛ بهطور نمونه، اکنون در میان اقتصاددانان رسم است که تا حدّ امکان به کمّىسازى توسّل جسته، از تحلیل آمارى براى آزمون فرضیهشان استفاده مىکنند. دستیابى به رایانه حتّى براى کسانى که فروض اساسى این روش را نمىدانند، این فرایند را آسان ساخته است. تأکید شدید بر کمّىسازى، متّکى بر ارزشهاى خاصّى بوده و از متغیّرهایى که کمیّتپذیر نیستند، غفلت مىکند؛ در نتیجه در طول زمان تصویر تحریف شدهاى از واقعیّت شکل گرفته مىشود؛ تصویرى که ممکن است درست باشد؛ امّا بهسبب غفلت از قلمروهاى خاص، تحریف شده است؛ بهطور نمونه، بیشتر مطالعات مربوط به مهاجرت نیروى کار درباره هزینهها و منافع پولى چنین تصمیمهایى بحث مىکنند؛ زیرا این موارد براى مقدارى کردن آسان هستند. جنبههاى دیگر به حاشیه رانده شده است. شیفتگى به روشهاى کمّى به قیمت از دست دادن متغیّرهاى دیگرى است که اگر چه غیرکمّى هستند، مهم شمرده مىشوند. حاصل این شیفتگى، الگویى است که تصویرى تحریف شده از واقعیّت را ارائه مىدهد. این مقاله با بهرهبردارى از روشهاى کمّى مخالف نیست؛ ولى به این حقیقت توجّه مىدهد که غفلت از برخى متغیّرهاى مهم، صرفا به این دلیل که کمّى کردن آنها مشکل یا خیلى گران است، تحریف از واقعیّت را پدید مىآورد؛ در نتیجه، چهار مسیر اساسى وجود دارد که بهوسیله ارزشها وارد فرایند تحلیل اقتصادى مىشوند:
1. انتخاب پیشفرضها؛
2. انتخاب موضوعات براى تحلیل؛
3. انتخاب متغیّرهاى مناسب براى مطالعه؛
4. انتخاب روشها و معیارها براى تأیید و آزمون.
ارزشها با هر تورشى که داشته باشند، نگرش خاصى از واقعیّتى را مىدهند که با احتمال بسیارى سبب جریانهاى معیّنى از عمل مىشود؛ زیرا سیاستگذاران در صدد انتخاب مرحلهاى از عمل هستند که شناخت موجود را ترسیم کند. هنگام مطالعه واقعیّتى که در اقتصاد خاص خود وجود دارد، سیاستگذاران بهطور طبیعى متغیّرهایى را بهکار مىبرند که با آنها آشنایى بیشترى داشته باشند. متغیّرهایى که در تحلیلهاى اقتصادى از آنها بهطور متعارف غفلت شده است، احتمالاً مورد توجّه فراوانى قرار نخواهند گرفت؛ بنابراین، تأثیرگذارى ارزشهاى پیشینى فقط موضوع آکادمیک نیست؛ بلکه دستاوردهاى مهمّى براى سیاست اقتصادى و درک واقعیّت اقتصادى دارد.
بهطور خلاصه، فروض و ارزشها همگى مىتوانند تحت عنوان قضایاى هنجارى یا ارزشى قرار داده شوند؛ چه این قضایا صریح باشند و چه غیرصریح. جنبه اثباتى علم، متأثـّر از واقعیّت عینى است؛ بنابراین، درک ما از واقعیّت از دو عامل نشأت مىگیرد:
أ. اجزاى واقعیّت؛
ب. ارزشهایى که بهطور قطع لازم است در مرحله تحلیل از آنها استفاده کنیم.
با ترکیب این دو جزء قضایاى اثباتى، یک تحلیل اقتصادى یا روابط سببى و مسبّبى به دست مىآید.
رابطه اقتصاد اسلامى با اقتصاد متعارف
تشخیص این نکته که ارزشها باید در تحلیل اقتصادى وارد شوند و اینکه در تحلیل اقتصاد کلاسیک نیز آنها وارد شدهاند، امر مهمّى است؛ البتّه نه بهسبب آنکه اقتصاددانان براى انجام چنین کارى زمینهچینى کنند؛ بلکه به این دلیل که این کار گزیرناپذیر است. براى مسلمانان، یگانه منبع ارزشها، هدایت الاهى از طریق قرآن و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله است؛ در نتیجه در فرایند تحلیل اقتصاد اسلامى همه ارزشهاى مورد نیاز باید از این دو منبع استخراج شوند. با اتّخاذ چنین روشى تعجّب نباید کرد که با جایگزین کردن ارزشهاى اسلامى و ارزشهاى دیگرى که بر اقتصاد متعارف تأثیر داشتهاند، اقتصاد نوى به دست آید که با اقتصاد متعارف لزوما یا کاملاً مخالف یا از آن متفاوت باشد. توضیح بیشتر اینکه اگر تمام ارزشهایى را که در فرایند تحلیل اقتصادى هستند، بهدست آورده، آنها را با ارزشهاى اسلامى جایگزین کنیم و پیامدهاى تحلیلى را بیابیم، به دستاوردى خواهیم رسید که اقتصاد اسلامى نامیده مىشود.
رابطه اقتصاد اسلامى با قرآن و سنّت
قرآن و سنّت سه مقدّمه اساسى را براى اقتصاد اسلامى فراهم مىآورد: نخستین مورد این است که پایه نظام اقتصاد اسلامى از قرآن و سنّت و فقه و دیگر علوم اسلامى که بر پایه قرآن و سنّت استوارند، استخراج مىشود. دومین مورد آن است که این دو، یگانه منبع معتبر براى ارزشهاى مورد نیاز در تحلیل اقتصادى هستند. در قرآن و سنّت، نوع دیگرى از اطّلاعات وجود دارد که همچون قضایایى ارزشى که درباره حلال و حرام هستند، نیست؛ بلکه به برخى متغیّرها یا روابط مهمّ اقتصادى مىپردازد؛ براى نمونه:
و اگر خدا روزى بندگانش را وسعت دهد، مسلّما در زمین سر به عصیان برمىدارند؛ امّا آنچه را بخواهد به اندازهاى [که مصلحت است[ فرومىفرستد. به راستى که او به [حال [بندگانش آگاهِ بینا است.(2)
حقا که انسان سرکشى مىکند، همینکه خود را بىنیاز پندارد.(3)
این دو آیه، یک اثر از افزایش اساسى در ثروت و درآمد را بر رفتار انسانى نشان مىدهد. بهنظر نمىرسد که اقتصاددانان به این اثر توجّه کرده باشند. چند حدیث معتبر از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، همین معناى عام را ارائه مىکند که انسان هر زمان ثروتمند شود و احساس بىنیازى کند به طغیان ضدّ دیگران گرایش مىیابد؛ البتّه این گرایش مىتواند با عوامل دیگرى تعدیل شود. رابطه دقیقى بین ثروت بیشتر و درآمد بالاتر، و گرایش به طغیان وجود دارد. این رابطه آشکارا در قرآن و سنّت بیان شده است. نمونه دیگرى از قضایاى اثباتى اقتصاد که در قرآن و سنّت بدان پرداخته شده، عبارت است از:
دوستىِ خواستنىها [ى گوناگون] از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسبهاى نشاندار و دامها و کشتزار [ها [براى مردم آراسته شده؛ [امّا] این جمله، مایه تمتّع زندگى دنیا است. و [حال آنکه [فرجام نیکو نزد خدا است.(4)
به راستى انسان سخت شیفته مال است.(5)
در این آیهها، بشر را موجودى که دارنده عشقى قوى و سیرىناپذیر به ثروت است، مجسّم مىکند. این فرضیّه با آنچه بهطور معمول اقتصاددانان در این زمینه فرض مىکنند، موافقت دارد. پیامبر صلىاللهعلیهوآله همین اندیشه را در بسیارى از احادیث معتبر و معروف تأکید کرد که اگر انسانى دو وادى پر از طلا داشته باشد، هنوز وادى سومى را مىجوید؛ بنابراین، ثروتطلبى انسان مىتواند نامحدود باشد، مگر اینکه چیز دیگرى مانند نظام اعتقادى یا قانون معنوى وارد صحنه شود که این تمایل را تعدیل کند. در این زمینه، قرآن به این رابطه نامرئى، امّا معیّن اشاره مىکند که اعتقاد به پاداشهاى آخرت، گرایش طغیانگرانه به تمایل بیشتر ثروت را تعدیل مىکند؛ بنابراین، در این سورهها دو رابطه مطرح هستند: تمایل نامحدود انسان به ثروت، و امکان تعدیل این تمایل، زمانى که انسان تشخیص دهد و از پاداشها و تنبیههاى آخرتى آگاه شود.
حدیثى که از مسلم نقل شده است، مىگوید:
به کسانى که وضعیّت بدترى دارند، نظر کنید و به آنانى که وضعیّت مساعدترى دارند، ننگرید.
با انجام چنین عملى، شما احتمالاً احساس نارضایتى کمترى درباره نعمتهاى الاهى دارید. پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این روایت مىگوید: در ما گرایشى وجود دارد که نعمتهاى اعطا شده از سوى خداوند را کمارزش جلوه مىدهد. این گرایش، نشانه مهمّى از احساس افراد منفعل است آنزمان که سطح زندگى خود را با دیگران مقایسه مىکنند. به عبارت دیگر، سطوح رفاهى که انسان از مقدار معیّنى از ثروت یا کالا احساس مىکند، با روشى مرتبط است که او خودش را با دیگران مقایسه مىکند. این امر آشکارا نشان از وابستگى متقابل بین سطح رضایت فرد و موقعیّت نسبى او دارد؛ البتّه هنگامى که خود را بین همتایانش تصوّر مىکند. نمونههاى بىشمار دیگرى وجود دارد؛ امّا نکته مهم این اصل است که قرآن و سنّت نیز داراى قضایاى اثباتى معیّنى هستند؛ قضایایى که به روابط یا به متغیّرهایى توجّه مىدهند که در گستره اقتصاد قرار دارند.
بهطور خلاصه، علم اقتصاد سنّتى شامل تعداد بسیارى از قضایاى اثباتى است. با وجود آنکه نقش ارزشها، جزئى از این پارادایم هستند، تبیین ساده و روشنى از آن نشده است. از سوى دیگر، قرآن و سنّت نهفقط به ما نظام اقتصادى ارائه مىدهند، بلکه به ما ارزشهایى را معرّفى مىکنند که ما حتما در تحلیل خود به آن نیاز داریم. افزون بر این، برخى از قضایاى اثباتى اقتصاد را به ما ارائه مىدهند. بدین ترتیب، اقتصاد اسلامى نیز از این اجزا تشکیل مىشود.
1. ارزشهاى بهدست آمده از قرآن، سنّت و منابع مرتبط با آن؛
2. قضایاى اثباتى که از طریق علم اقتصاد سنّتى وارد علم اقتصاد اسلامى خواهد شد؛
3. قضایاى اثباتى که از طریق قرآن و سنّت وارد علم اقتصاد اسلامى مىشود؛
4. روابطى که مسلمانان و دیگران ممکن است از طریق مشاهدات، تحلیل و تجزیه کشف کنند؛
بنابراین، اقتصاد اسلامى اینگونه از اقتصاد متعارف متمایز مىشود که این علم نهتنها مشاهده، آزمون و تجربه را بهصورت منبع شناخت مىپذیرد، بلکه منبع اضافى دیگرى از شناخت (وحى) نیز دارد.
وحى شناختى است که از قرآن و سنّت بهدست مىآید. این شناخت از دو نوع تشکیل شده است: یک نوع درباره ارزشها است، و نوع دیگر قضایاى اثباتى را به ما ارائه مىکند که براى درک ما از روابط اقتصادى مهم هستند. افزون بر این، بهمنظور تنظیم دقیق ارتباطهاى بین اقتصاد اسلامى و قرآن و سنّت، نهتنها به شناخت قرآن و سنّت نیاز داریم، بلکه به شناخت علوم اسلامى دیگر از قبیل تفسیر، فقه، اصول فقه، و غیره نیز احتیاج داریم. این علوم ما را در درک قرآن و سنّت یارى مىدهد.
گستره اقتصاد اسلامى
براى بحث درباره این موضوع، پرسشهاى ذیل را ملاحظه کنید: گستره اقتصاد اسلامى چیست؟ آیا گستره آن به مطالعه و تحلیل روابط در جامعه آرمانى اسلامى محدود است یا به همه جوامع اقتصادى هر جا که باشند (چه درون و چه بیرون از فضاى اسلامى) نظر خواهد داشت؟
بهنظر من، یگانه پاسخ درست این است که اقتصاد اسلامى، پدیدههاى اقتصادى را در سراسر جامعه بشرى اعمّ از اسلامى یا غیراسلامى مطالعه مىکند. این بحث مىتواند از سوى قرآن و سنّت پشتیبانى شود.
این دو منبع، توجّه ما را به روابط و متغیّرهایى جلب مىکند که به رفتار مسلمانان محدود نشده و با رفتار تمام انسانها ارتباط دارد؛ بهطور نمونه، تمایل انسانها به مقدار بسیار زیاد ثروت، بهصورت گرایش عمومى بشر که به مسلمانان منحصر نیست، بیان شده است. من قاطعانه اعلام مىکنم که موضوع اقتصاد اسلامى به جامعه اسلامى محدود نیست؛ بلکه شامل همه رفتار اقتصادى، اعمّ از موافق یا مخالف با اسلام مىشود. چنین نگرشى، بازتابى از هدف جهانشمول اسلام درباره تبیین جهان در مقیاسى بزرگ بهجاى تبیینى است که اقتصاد اسلامى را به مسلمانان اختصاص مىدهد.
انواع کمکهاى بالقوّه به اقتصاد اسلامى
دستاورد مباحث پیشین این است که امروزه سه گروه از متخصّصان مىتوانند به اقتصاد اسلامى کمک جدّى کنند:
1. متخصّصان شریعت به شرط داشتن آشنایى با علم اقتصاد؛
2. متخصّصان اقتصاد که با شریعت آشنایى دارند؛
3. کسانى که در هر دو رشته تخصّص دارند. این گروه در حال حاضر بسیار کمیاب هستند.
أ. کمکهاى ارزشى در گستره نظام اقتصاد اسلامى که از آنها اصول جدیدى کشف مىشود یا به پرسشهاى نوى که به این نظام مربوط مىشود، پاسخ مىدهد. این نوع از کمکها بهطور عمده با متخصّصان گروه اوّل متناسب است.
ب. کشف پیشفرضها و قضایاى اثباتى مربوط به اقتصاد اسلامى که در قرآن و سنّت به آنها اشاره شده است. انجام این دسته از کمکها مشکل است؛ زیرا تلاشهاى مرسوم در فقه اسلامى بهطور معمول به چنین موضوعاتى نمىپردازد. بهنظر من، نمونهاى از این کمکها مىتواند از طریق بررسى بسیارى از قوانین شریعت استخراج شود که درباره بازار اسلامى و وظایف شرکتکنندگان در آن است. پس از تلاشى که من براى بررسى این موضوع انجام دادهام، به این نتیجه رسیدهام که نابرابرى بین خریداران و فروشندگان را پیشفرض مىگیرد. این یک پیشفرض اثباتى است که بسیارى از مقرّرات شریعت را تبیین مىکند. این امر با مدلهاى بازار رقابتى که بهطور صریح فرض مىکند همه مشارکتکنندگان اطّلاعات کامل دارند و اطّلاعات آزادانه در دسترس است، کاملاً تفاوت دارد.
ج. کشف قضایاى اثباتى اقتصاد بهوسیله اندیشهوران در طول اعصار بهدست آمده است. برخى از نمونههاى مشهور در این دسته از کمک مىتواند از کتاب ابنخلدون استخراج شود؛ (بهطور نمونه درباره عوامل مؤثر بر رشد بلندمدّت اقتصادى و انحطاط جامعهها). نمونه دیگر، تحلیل مقریزى درباره تورّم است. با وجود این، ما باید مطالعات مربوط به دسته سوم را از کمکهاى ارزشى اندیشهوران مسلمانى چون ابو یوسف در الخراج و ابوعبید در الاموال متمایز کنیم. این کمکهاى ارزشى در دسته اوّل قرار مىگیرند و خیلى مهمّند؛ زیرا آنها بر قرآن و سنّت مبتنى هستند، و با نظام اقتصاد اسلامى ارتباط دارند. آنها باید آشکارا از کمکهاى ابنخلدون و مقریزى که نمونههایى از دسته سوم هستند، متمایز شوند.
د. تحلیل اقتصادى برخى از بخشهاى نظام اقتصادى و تحلیل پیامدهاى پیشفرضهاى اثباتى اسلامى درباره حیات اقتصادى.
این دسته از کمکها مىتواند بهوسیله اقتصاددانان گروه دوم که بهطور کامل از تحلیل مدرن آگاه هستند، تحقّق یابد. همچنین این دسته مىتواند بهوسیله اقتصاددانان غیرمسلمانان پدید آید. این امر در حقیقت اکنون اتّفاق افتاده است.(6)
پىنوشتها
________________________________________
1 اعضاى هیأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
2. شورى (42): 27.
3. علق (96): 6 و 7.
4. آل عمران (3): 14.
5. العادیات (100): 8.
6. براى نمونه، ر.ک:
Badal Mukerji: A micro Model of the Islamic Tax System, Indian Economic Review, Vol. ×v, No. 1.
شکّى نیست که براى تدوین علم اقتصاد اسلامى، تبیین روششناسى روشن و ساده اهمّیّت دارد. اگرچه به توافق بر روى همه ابعاد روششناسى نیازى نداریم، دیدگاههاى گوناگون هر چه که هستند، باید منطقى بوده، به روشنى و سادگى تبیین شده باشند. موضوع روششناسى در شکل جدیدش خاستگاه تحقیق کنونى است که به اقتصاد اسلامى محدود مىشود. تبیین جدیدى از اقتصاد اسلامى بهوسیله اقتصاددانان و فقیهان در حال انجام است. درباره اهمّیّت توسعه بیشتر تبیین ساده از روششناسى اقتصاد اسلامى، جاى شبهه نیست. براى تمرکز مباحث، من به بررسى دو مجموعه اصلى از پرسشها مىپردازم.
1. تا چه اندازه ارزشها مهم بوده، به تجزیه و تحلیل اقتصادى ارتباط دارد؟ تا چه حد تجزیه و تحلیل اقتصادى در واقع از ارزشهاى خود محقّقان متأثّر مىشود؟ از طریق کدام مسیرها، این ارزشها به تجزیه و تحلیل اقتصادى راه مىیابند؟
2. رابطه بین اقتصاد اسلامى و اقتصاد متعارف چیست؟
اجزاى یک علم (تجربى)
مقصود از علم چیست؟ علم چند تعریف دارد؟ یک تعریف ساده و منطقى در اینجا مىآید:
علم هر ساختار نظاممندى از معرفت است که نتایج کلّى را ترسیم مىکند؛ نتایجى که بتواند بهوسیله هر روش منطقى (مانند تجزیه و تحلیل منطقى یا مشاهده تجربى) مورد تأیید و آزمون قرار گیرد. در این معنا، اقتصاد به طور آشکار علم است. علم به طور کلّى، شامل تعمیمهاى خاص یا گرایشهاى عمومى یا مشاهدات یا قوانین مىشود. این موارد جنبههایى از علم هستند که بهطور معمول افراد با مطالعه آن علم، با آنها آشنا مىشوند. فرد ناآشنا با علم کشاورزى ممکن است بتواند درباره اثر کودها بر تولید، یا اثر آب بر رشد گیاهان و غیره تمرکز یابد. او علم کشاورزى را با روابط معروف بین متغیّرها در زمینه کشاورزى پیوند خواهد داد. علم اقتصاد نیز براى چنین فردى مىتواند بر مطالعه روابطى از قبیل اثر قیمت بر مقدار تقاضا دلالت داشته باشد. این افراد اغلب علم خاصى را از طریق امور کلّى که این علم به آنها مىپردازد، مىنگرند. بخشى از هر علم از جمله اقتصاد، شامل قوانین یا کلّیّات یا روابط بین علّت و معلولهایى است که این علم، آنها را کشف یا تحلیل مىکند. براى غیرمتخصّص، اینها مواردى هستند که علم خاص را تشکیل مىدهند.
کوششهاى دانشمندان در هر زمینه خاصّى سرانجام بهمنظور کشف روابط بین متغیّرها، بهویژه بین علّتها و معلولها درباره آن علم خاص است. رابطه بین متغیّرها، وصف واقعیّت، شناخت درباره مقولات و واحدهایى که با هم ارتباط دارند، و دیگر موارد که از اجزاى علم هستند، جنبه بنیادین و شاید آشکارترین دستاورد آن علم هستند. با وجود این، علم فقط ترکیبى از این روابط نیست. علم اجزاى دیگرى دارد که کمتر آشکار بوده؛ ولى براى مبحث روششناسى فوقالعاده مهم هستند.
اقتصاد، بهویژه اقتصاد کلاسیک و علوم اجتماعى دیگر براى مبحث روششناسى، از سه جزء اساسى تشکیل شده است:
1. پیشفرضها: اندیشههاى پیشزمینهاى هستند که در آن علم، مورد آزمون یا تأیید قرار نمىگیرند. این پیشفرضها، اصول موضوعه براى تحلیل علمى رفتارى فرض مىشوند.
2. دومین جزء مهمّ علم، ماهیّت داورىهاى ارزشى است که دانشمند باید در دوره تحقیق علمى خود اتّخاذ کند. اصولاً، تجزیه و تحلیل علمى هر موضوع اصلى باید کاملاً بىطرفانه باشد. پیش از دوره تحقیق یا در دوران تحقیق نباید موضعگیرى پیشینى اتّخاذ شود؛ بنابراین، ارزشها چگونه مىتواند وارد تجزیه و تحلیل علمى شود؟ امّا در حقیقت ارزشها در فرایند تحلیل علمى بهطور اجتنابناپذیرى وارد مىشوند.
3. جزء سوم علم، بخش اثباتى آن است که واقعیّت را وصف کرده، روابط علّت و معلولى را که دانشمندان در آن زمینه خاص کشف مىکنند، ارائه مىدهد؛ بنابراین در هر علم اجتماعى، سه جزء وجود دارد: پیشفرضها یا فروض پیشزمینه که خود بخشى از تجزیه و تحلیل نبوده و اصولاً آزمونپذیر نیستند؛ ارزشها که بهطور قطع بر فرایند تحلیل اثر مىگذارند، و روابط اثباتى که این علم خاص در دوره توسعهاش کشف مىکند.
قضایاى ارزشى در برابر قضایاى اثباتى
یک جنبه فوقالعاده مهمّ روششناسى علمى، درباره تمایز بین ابعاد اثباتى و ارزشى هر قضیه است. تفاوت قضیه ارزشى و اثباتى چیست؟ قضیه ارزشى، قضیهاى است که در آن، به ترجیحى، تصریح یا اشاره مىشود؛ بهطور نمونه، اگر سیاستگذاران بگویند آنها باید بیکارى در کشورى را محو کنند، این، قضیهاى ترجیحى است. مفهوم ارزش، زمانى آشکار مىشود که براى فرد «الف» ترجیحى تبیین شود که با ترجیح مورد نظر براى فرد «ب» متفاوت باشد. اگر بگویم که داشتن نرخ بالایى از رشد مطلوب است، باز هم در حال ساختن گزارهاى ارزشى یا گزارهاى مبتنى بر ارزشهاى صریح یا تلویحى هستم. گزاره ارزشى نمىتواند اثبات یا رد شود. اگر بگویم سیبها را بر پرتقالها ترجیح مىدهم، این قضیهاى نیست که بتوان آن را اثبات یا رد کرد. این یک ترجیح است. فرد ممکن است با آن موافق یا مخالف باشد. این نوع گزارهها در ترجیح امرى بر بدیلهاى خود، مرحله مخصوصى از عمل یا سیاست را تجویز مىکنند؛ به همین سبب قضایاى دستورى نامیده مىشوند. قضایاى ارزشى بهطور آشکار از نوع دیگرى از قضایا که قضایاى اثباتى نام دارند، متمایز مىشوند. گزاره اثباتى، واقعیت را وصف مىکند؛ بهطور نمونه، اگر اظهار شود قیمت پایینتر، تقاضا براى کالا را (با فرض ثبات بقیه شرایط) افزایش مىدهد، این گزارهاى اثباتى است که واقعیّت را تبیین مىکند. این قضیه نمىگوید که آیا این واقعیت مطلوب است یا نه. اگر بگویم اکنون در کره ماه مردم زندگى مىکنند، این گزاره، قضیهاى اثباتى و بهطور آشکار نادرست است؛ زیرا روشن است که هیچ فردى در آنجا زندگى نمىکند. گزارههاى اثباتى مىتوانند با تحلیل منطقى یا مشاهده یا گاهى از طریق تجربه اثبات یا ابطال شوند. ویژگى اصلى آنها این است که بهجاى ابزار ترجیح کسى که آن را ایجاد مىکند، واقعیت را وصف مىکند. روش جایگزین براى نگرش به چنین اندیشهاى آن است که بگویم: قضایاى ارزشى، درباره «چه باید باشد»؛ امّا قضایاى اثباتى، درباره «چه هست» است.
نقش ارزشها
مسیرهاى گوناگونى که از طریق آنها، ارزشها وارد تحلیل اقتصادى مىشوند، عبارتند از:
1. انتخاب پیشفرض؛
2. انتخاب موضوعات براى تحلیل؛
3. انتخاب متغیّرهایى از میان متغیّرهاى بىشمارى که بر هر پدیده اقتصادى تأثیر مىگذارند و شایستگى مطالعه را دارند؛
4. انتخاب روشها و معیارهایى براى آزمون و تأیید فرضیّهها.
در اینجا به نمونههایى از این چهار جزء اشاره مىشود: انتخاب پیشفرضها یا فروض پیشین، نخستین جزء است؛ بهطور نمونه، پرسش از تهىسازى منابع طبیعى که امروزه اغلب از آن در اقتصاد بحث مىشود، در نظر بگیرید. آیا منابع طبیعى براى زندگى بشر کافى و مناسب هستند؟ براى محقّقى که به این پرسش توجّه مىکند، این پیشفرض وجود دارد که با توجّه به نرخ رشد جمعیّت، منابع موجود کافى است یا مىتواند کافى باشد. بسیارى از پژوهشگران غربى درباره این موضوع یک فرض ضمنى دارند که جهان پدید آمده است؛ امّا نه اینکه بهوسیله پروردگار عالم و حکیم خلق شده باشد. هیچ قدرت مطلقى در پشت خلقت این جهان و تعیین منابع موجود آن نیست. با این پیشفرض ذهنى کاملاً ممکن است که آنها به سراغ این پرسش بروند که آیا این منابع خاص کافى هستند یا نه. اگر به این نتیجه برسند که این منابع در حال کاهش و کمبود هستند، ممکن است اینگونه تفسیر کنند که یا در رفتارهاى انسان اشتباهى وجود داشته یا مقدار اصلى آن منابع از آغاز درست نبوده است.
محقّق دیگرى که ممکن است مسلمان باشد و درباره همین پدیده تحقیق مىکند، با صراحت با این پیشفرض آغاز مىکند: جهان و زمین که آفریده اللّه است، اشیایى را دربرمىگیرد که سنجیده و متناسب هستند. افزون بر این مىدانیم که خداوند در قرآن آشکارا مىفرماید: او زمین را طورى آفریده که هر آنچه براى زندگى خوب انسان ضرورت دارد، در آن هست. با این پیشفرض ذهنى، هر نوع ناکافى بودن منابعى که ممکن است یافت شوند، فقط مىتواند به رفتار انسان نسبت داده شود؛ بهطور نمونه کمبودها مىتواند بهسبب بهرهبردارى افراطى، استفاده مسرفانه یا اتراف منابع باشد. در این مثال، سیاستگذاران در جستوجوى رفتار انسان خواهند بود. مسلمانان هرگز این تلقّى را ندارند که مقدار اصلى آن منبع ممکن است کافى نباشد. این نمونهاى است از اینکه چگونه پیشفرضهاى معیّن مىتواند بر عمل یا تحقیق علمى تأثیر گذارد؛ سپس باید به بررسى چگونگى انتخاب موضوعاتى پرداخت که در هر تحقیق اقتصادى مهم شمرده مىشوند. پیشفرضهاى مربوط به این زمینه خاص، بخشى از چشماندازهاى عمومى محقّق است. نگرش او به انسان، زندگى، معنادارى حیات بشرى و غیره نادرست نخواهد بود. اگر گفته شود: روشى که در آن، ارزشها بر تحقیق اقتصادى اثر مىگذارد، از طریق وجود چنین پیشفرضهایى در بخشى از محقّقان است؛ بهطور نمونه، ساختار اصلى این نظریّه اقتصاد متعارف به یک جنبه از رفتار اقتصادى بازمىگردد که با خودخواهى و نفعطلبى تصمیمگیرنده تحریک مىشود.
جریان اصلى تحلیل اقتصادى تا حدّ فراوانى در این مسیر توسعه یافته است؛ امّا انواع دیگر رفتار اقتصادى که با سود یا ضرر شخصى تحریک نمىشود، چطور؟ صرفنظر از هرگونه منافع مادّى، انسانها مىتوانند با ملاحظات اخلاقى، با ملاحظات معنوى و با شوق دستیابى به اهداف متعالى تحریک شوند. این نوع از رفتارهاى اقتصادى را بهطور معمول اقتصاددانان بررسى نکردهاند؛ زیرا این موضوع براى اقتصاددانان نئوکلاسیک جاذبه ندارد. این نگرش که انسان موجودى خودخواه است که دائم بهدنبال بهبود منفعت خود مىرود، بسیار غالب شد؛ بهگونهاى که رفتار نوعدوستانهاى که با پاداشهایى غیر از منافع شخصى تحریک مىشود، بهطور عمده به فراموشى سپرده شد؛ البتّه اقتصاددانان تافته جدابافتهاى نیستند و استثناها همواره مىتوانند یافت شوند؛ امّا ساختار اصلى نظریّه اقتصادى، آشکارا در همین مسیر است. رفتار نوعدوستانه مىتواند در محیطهاى گوناگون زندگى پدیدار شود؛ براى نمونه، تأسیس اوقاف، اهداى خون، توزیع کالا و خدمات در خانواده. این موارد و بسیارى دیگر از رفتارهاى انسان، ابعاد مهم رفتار اقتصادى هستند که اغلب با ملاحظاتى غیر از منفعت شخصى تصمیمگیرنده تحریک مىشوند.
چرا در تحلیل اقتصادى، رفتار نوعدوستانه برجستگى ندارد؟ این که بشر اساسا خودخواه در نظر گرفته شده و اینکه نظریّهپردازان براى بحث و صرف وقت درباره ابعاد غیرخودخواهانه اهمّیّتى قائل نشدهاند، تعبیرى از ارزش ضمنى است. این نمونهاى بود براى اینکه چگونه انتخاب موضوعات ارزشهاى خاصّى را اظهار مىدارند. در تحلیل نهایى، گزیرى از این واقعیّت نیست که ارزشها بهطور قطع بر علم تأثیر مىگذارند. انتخاب هر موضوع بر نوعى اعتقاد دلالت دارد که این موضوع براى کسى مفید بوده یا بهطریقى داراى اهمّیّت است. با صرف منابع در مطالعه، تحقیق، نوشتن و تعلیم این موضوعات خاص، وقت و منابعى که مىتوانست در تحقیقات دیگر صرف شود، مورد استفاده قرار مىگیرد. باید خاطرنشان کرد حتّى اگر زمان مساوى براى همه موضوعات تخصیص داده شود، مطابق یک نظام ارزشى برخى از آن موضوعات بسیار مهمترند.
سومین مسیر که بهوسیله آن ارزشها به تحلیل اقتصادى راه یافته، معرّفى مىشوند، انتخاب متغیّرهایى است که بر پدیده اقتصادى اثر مىگذارد. واقعیّتهاى اجتماعى عموما پیچیده هستند؛ یعنى از متغیّرهاى بسیارى ترکیب یافتهاند؛ بهطور نمونه بر پدیده خاص رشد اقتصادى، احتمالاً صدها متغیّر تأثیر مىگذارند. همه تئورىها، صرفنظر از تورشها، به انتخاب متغیّرهایى مىپردازند که از دیگران مهمترند. این متغیّرها مىتوانند در ساختن مدلهاى خاصّى از واقعیّت مورد استفاده قرار گیرند. صرفنظر از تئورى که بهکار برده مىشود، فرایند انتخاب متغیّرها حتمى و غیرقابل اجتناب بوده و انتخاب متغیرها از ارزشها تأثیر مىپذیرد. در مثال رشد اقتصادى، تأثیر سرمایهگذارى و چگونگى اثرش بر رشد بهوسیله اقتصاددانان بهطور کامل بررسى شده است؛ امّا برخى متغیّرهاى دیگر وجود دارند که بر رشد اثر مىگذارند. در نگاه عدّهاى از اقتصاددانان (غیرکلاسیک) این متغیّرها فوقالعاده مهم هستند؛ بهطور نمونه، گونار میردال، دو عامل را ذکر مىکند که به نظر او، بر توسعه در سراسر جهان سوم مؤثّر است. یکى از آنها گروههاى فشار اجتماعى هستند که جلو هرگونه تلاشى را مىگیرند؛ تلاشى که وضعیّت موجود را بهبود یا تغییر مىدهد و وضعیّتى که بر منابع آنها مىافزاید. مطابق دیدگاه میردال، مخالفت با هرگونه بهبود اجتماعى بهوسیله این گروهها، در کشورهاى بسیارى مانع بنیادینى براى رشد اقتصادى است. متغیّر مهمّ دیگرى که بر تلاشهاى توسعهاى و بر رشد مؤثّر است، وجود فساد در بخش عمومى در بسیارى از کشورها است. صرفنظر از اینکه موافق گونار میردال باشیم یا نباشیم، ارزشها نقش اساسى در انتخاب متغیّرها دارند. بیشتر کتابهاى درسى رایج که به رشد اقتصادى پرداختهاند، بهدلیل مجموعه ارزشهاى خودشان، به متغیّرى که میردال به آن مىپردازد، هرگز اشاره نکردهاند.
چهارمین مسیرى که بهوسیله آن ارزشها بر تحلیل اقتصادى اثر مىگذارد، انتخاب روشها و معیارها براى آزمون و تأیید فرضیّهها است؛ بهطور نمونه، اکنون در میان اقتصاددانان رسم است که تا حدّ امکان به کمّىسازى توسّل جسته، از تحلیل آمارى براى آزمون فرضیهشان استفاده مىکنند. دستیابى به رایانه حتّى براى کسانى که فروض اساسى این روش را نمىدانند، این فرایند را آسان ساخته است. تأکید شدید بر کمّىسازى، متّکى بر ارزشهاى خاصّى بوده و از متغیّرهایى که کمیّتپذیر نیستند، غفلت مىکند؛ در نتیجه در طول زمان تصویر تحریف شدهاى از واقعیّت شکل گرفته مىشود؛ تصویرى که ممکن است درست باشد؛ امّا بهسبب غفلت از قلمروهاى خاص، تحریف شده است؛ بهطور نمونه، بیشتر مطالعات مربوط به مهاجرت نیروى کار درباره هزینهها و منافع پولى چنین تصمیمهایى بحث مىکنند؛ زیرا این موارد براى مقدارى کردن آسان هستند. جنبههاى دیگر به حاشیه رانده شده است. شیفتگى به روشهاى کمّى به قیمت از دست دادن متغیّرهاى دیگرى است که اگر چه غیرکمّى هستند، مهم شمرده مىشوند. حاصل این شیفتگى، الگویى است که تصویرى تحریف شده از واقعیّت را ارائه مىدهد. این مقاله با بهرهبردارى از روشهاى کمّى مخالف نیست؛ ولى به این حقیقت توجّه مىدهد که غفلت از برخى متغیّرهاى مهم، صرفا به این دلیل که کمّى کردن آنها مشکل یا خیلى گران است، تحریف از واقعیّت را پدید مىآورد؛ در نتیجه، چهار مسیر اساسى وجود دارد که بهوسیله ارزشها وارد فرایند تحلیل اقتصادى مىشوند:
1. انتخاب پیشفرضها؛
2. انتخاب موضوعات براى تحلیل؛
3. انتخاب متغیّرهاى مناسب براى مطالعه؛
4. انتخاب روشها و معیارها براى تأیید و آزمون.
ارزشها با هر تورشى که داشته باشند، نگرش خاصى از واقعیّتى را مىدهند که با احتمال بسیارى سبب جریانهاى معیّنى از عمل مىشود؛ زیرا سیاستگذاران در صدد انتخاب مرحلهاى از عمل هستند که شناخت موجود را ترسیم کند. هنگام مطالعه واقعیّتى که در اقتصاد خاص خود وجود دارد، سیاستگذاران بهطور طبیعى متغیّرهایى را بهکار مىبرند که با آنها آشنایى بیشترى داشته باشند. متغیّرهایى که در تحلیلهاى اقتصادى از آنها بهطور متعارف غفلت شده است، احتمالاً مورد توجّه فراوانى قرار نخواهند گرفت؛ بنابراین، تأثیرگذارى ارزشهاى پیشینى فقط موضوع آکادمیک نیست؛ بلکه دستاوردهاى مهمّى براى سیاست اقتصادى و درک واقعیّت اقتصادى دارد.
بهطور خلاصه، فروض و ارزشها همگى مىتوانند تحت عنوان قضایاى هنجارى یا ارزشى قرار داده شوند؛ چه این قضایا صریح باشند و چه غیرصریح. جنبه اثباتى علم، متأثـّر از واقعیّت عینى است؛ بنابراین، درک ما از واقعیّت از دو عامل نشأت مىگیرد:
أ. اجزاى واقعیّت؛
ب. ارزشهایى که بهطور قطع لازم است در مرحله تحلیل از آنها استفاده کنیم.
با ترکیب این دو جزء قضایاى اثباتى، یک تحلیل اقتصادى یا روابط سببى و مسبّبى به دست مىآید.
رابطه اقتصاد اسلامى با اقتصاد متعارف
تشخیص این نکته که ارزشها باید در تحلیل اقتصادى وارد شوند و اینکه در تحلیل اقتصاد کلاسیک نیز آنها وارد شدهاند، امر مهمّى است؛ البتّه نه بهسبب آنکه اقتصاددانان براى انجام چنین کارى زمینهچینى کنند؛ بلکه به این دلیل که این کار گزیرناپذیر است. براى مسلمانان، یگانه منبع ارزشها، هدایت الاهى از طریق قرآن و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله است؛ در نتیجه در فرایند تحلیل اقتصاد اسلامى همه ارزشهاى مورد نیاز باید از این دو منبع استخراج شوند. با اتّخاذ چنین روشى تعجّب نباید کرد که با جایگزین کردن ارزشهاى اسلامى و ارزشهاى دیگرى که بر اقتصاد متعارف تأثیر داشتهاند، اقتصاد نوى به دست آید که با اقتصاد متعارف لزوما یا کاملاً مخالف یا از آن متفاوت باشد. توضیح بیشتر اینکه اگر تمام ارزشهایى را که در فرایند تحلیل اقتصادى هستند، بهدست آورده، آنها را با ارزشهاى اسلامى جایگزین کنیم و پیامدهاى تحلیلى را بیابیم، به دستاوردى خواهیم رسید که اقتصاد اسلامى نامیده مىشود.
رابطه اقتصاد اسلامى با قرآن و سنّت
قرآن و سنّت سه مقدّمه اساسى را براى اقتصاد اسلامى فراهم مىآورد: نخستین مورد این است که پایه نظام اقتصاد اسلامى از قرآن و سنّت و فقه و دیگر علوم اسلامى که بر پایه قرآن و سنّت استوارند، استخراج مىشود. دومین مورد آن است که این دو، یگانه منبع معتبر براى ارزشهاى مورد نیاز در تحلیل اقتصادى هستند. در قرآن و سنّت، نوع دیگرى از اطّلاعات وجود دارد که همچون قضایایى ارزشى که درباره حلال و حرام هستند، نیست؛ بلکه به برخى متغیّرها یا روابط مهمّ اقتصادى مىپردازد؛ براى نمونه:
و اگر خدا روزى بندگانش را وسعت دهد، مسلّما در زمین سر به عصیان برمىدارند؛ امّا آنچه را بخواهد به اندازهاى [که مصلحت است[ فرومىفرستد. به راستى که او به [حال [بندگانش آگاهِ بینا است.(2)
حقا که انسان سرکشى مىکند، همینکه خود را بىنیاز پندارد.(3)
این دو آیه، یک اثر از افزایش اساسى در ثروت و درآمد را بر رفتار انسانى نشان مىدهد. بهنظر نمىرسد که اقتصاددانان به این اثر توجّه کرده باشند. چند حدیث معتبر از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، همین معناى عام را ارائه مىکند که انسان هر زمان ثروتمند شود و احساس بىنیازى کند به طغیان ضدّ دیگران گرایش مىیابد؛ البتّه این گرایش مىتواند با عوامل دیگرى تعدیل شود. رابطه دقیقى بین ثروت بیشتر و درآمد بالاتر، و گرایش به طغیان وجود دارد. این رابطه آشکارا در قرآن و سنّت بیان شده است. نمونه دیگرى از قضایاى اثباتى اقتصاد که در قرآن و سنّت بدان پرداخته شده، عبارت است از:
دوستىِ خواستنىها [ى گوناگون] از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسبهاى نشاندار و دامها و کشتزار [ها [براى مردم آراسته شده؛ [امّا] این جمله، مایه تمتّع زندگى دنیا است. و [حال آنکه [فرجام نیکو نزد خدا است.(4)
به راستى انسان سخت شیفته مال است.(5)
در این آیهها، بشر را موجودى که دارنده عشقى قوى و سیرىناپذیر به ثروت است، مجسّم مىکند. این فرضیّه با آنچه بهطور معمول اقتصاددانان در این زمینه فرض مىکنند، موافقت دارد. پیامبر صلىاللهعلیهوآله همین اندیشه را در بسیارى از احادیث معتبر و معروف تأکید کرد که اگر انسانى دو وادى پر از طلا داشته باشد، هنوز وادى سومى را مىجوید؛ بنابراین، ثروتطلبى انسان مىتواند نامحدود باشد، مگر اینکه چیز دیگرى مانند نظام اعتقادى یا قانون معنوى وارد صحنه شود که این تمایل را تعدیل کند. در این زمینه، قرآن به این رابطه نامرئى، امّا معیّن اشاره مىکند که اعتقاد به پاداشهاى آخرت، گرایش طغیانگرانه به تمایل بیشتر ثروت را تعدیل مىکند؛ بنابراین، در این سورهها دو رابطه مطرح هستند: تمایل نامحدود انسان به ثروت، و امکان تعدیل این تمایل، زمانى که انسان تشخیص دهد و از پاداشها و تنبیههاى آخرتى آگاه شود.
حدیثى که از مسلم نقل شده است، مىگوید:
به کسانى که وضعیّت بدترى دارند، نظر کنید و به آنانى که وضعیّت مساعدترى دارند، ننگرید.
با انجام چنین عملى، شما احتمالاً احساس نارضایتى کمترى درباره نعمتهاى الاهى دارید. پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این روایت مىگوید: در ما گرایشى وجود دارد که نعمتهاى اعطا شده از سوى خداوند را کمارزش جلوه مىدهد. این گرایش، نشانه مهمّى از احساس افراد منفعل است آنزمان که سطح زندگى خود را با دیگران مقایسه مىکنند. به عبارت دیگر، سطوح رفاهى که انسان از مقدار معیّنى از ثروت یا کالا احساس مىکند، با روشى مرتبط است که او خودش را با دیگران مقایسه مىکند. این امر آشکارا نشان از وابستگى متقابل بین سطح رضایت فرد و موقعیّت نسبى او دارد؛ البتّه هنگامى که خود را بین همتایانش تصوّر مىکند. نمونههاى بىشمار دیگرى وجود دارد؛ امّا نکته مهم این اصل است که قرآن و سنّت نیز داراى قضایاى اثباتى معیّنى هستند؛ قضایایى که به روابط یا به متغیّرهایى توجّه مىدهند که در گستره اقتصاد قرار دارند.
بهطور خلاصه، علم اقتصاد سنّتى شامل تعداد بسیارى از قضایاى اثباتى است. با وجود آنکه نقش ارزشها، جزئى از این پارادایم هستند، تبیین ساده و روشنى از آن نشده است. از سوى دیگر، قرآن و سنّت نهفقط به ما نظام اقتصادى ارائه مىدهند، بلکه به ما ارزشهایى را معرّفى مىکنند که ما حتما در تحلیل خود به آن نیاز داریم. افزون بر این، برخى از قضایاى اثباتى اقتصاد را به ما ارائه مىدهند. بدین ترتیب، اقتصاد اسلامى نیز از این اجزا تشکیل مىشود.
1. ارزشهاى بهدست آمده از قرآن، سنّت و منابع مرتبط با آن؛
2. قضایاى اثباتى که از طریق علم اقتصاد سنّتى وارد علم اقتصاد اسلامى خواهد شد؛
3. قضایاى اثباتى که از طریق قرآن و سنّت وارد علم اقتصاد اسلامى مىشود؛
4. روابطى که مسلمانان و دیگران ممکن است از طریق مشاهدات، تحلیل و تجزیه کشف کنند؛
بنابراین، اقتصاد اسلامى اینگونه از اقتصاد متعارف متمایز مىشود که این علم نهتنها مشاهده، آزمون و تجربه را بهصورت منبع شناخت مىپذیرد، بلکه منبع اضافى دیگرى از شناخت (وحى) نیز دارد.
وحى شناختى است که از قرآن و سنّت بهدست مىآید. این شناخت از دو نوع تشکیل شده است: یک نوع درباره ارزشها است، و نوع دیگر قضایاى اثباتى را به ما ارائه مىکند که براى درک ما از روابط اقتصادى مهم هستند. افزون بر این، بهمنظور تنظیم دقیق ارتباطهاى بین اقتصاد اسلامى و قرآن و سنّت، نهتنها به شناخت قرآن و سنّت نیاز داریم، بلکه به شناخت علوم اسلامى دیگر از قبیل تفسیر، فقه، اصول فقه، و غیره نیز احتیاج داریم. این علوم ما را در درک قرآن و سنّت یارى مىدهد.
گستره اقتصاد اسلامى
براى بحث درباره این موضوع، پرسشهاى ذیل را ملاحظه کنید: گستره اقتصاد اسلامى چیست؟ آیا گستره آن به مطالعه و تحلیل روابط در جامعه آرمانى اسلامى محدود است یا به همه جوامع اقتصادى هر جا که باشند (چه درون و چه بیرون از فضاى اسلامى) نظر خواهد داشت؟
بهنظر من، یگانه پاسخ درست این است که اقتصاد اسلامى، پدیدههاى اقتصادى را در سراسر جامعه بشرى اعمّ از اسلامى یا غیراسلامى مطالعه مىکند. این بحث مىتواند از سوى قرآن و سنّت پشتیبانى شود.
این دو منبع، توجّه ما را به روابط و متغیّرهایى جلب مىکند که به رفتار مسلمانان محدود نشده و با رفتار تمام انسانها ارتباط دارد؛ بهطور نمونه، تمایل انسانها به مقدار بسیار زیاد ثروت، بهصورت گرایش عمومى بشر که به مسلمانان منحصر نیست، بیان شده است. من قاطعانه اعلام مىکنم که موضوع اقتصاد اسلامى به جامعه اسلامى محدود نیست؛ بلکه شامل همه رفتار اقتصادى، اعمّ از موافق یا مخالف با اسلام مىشود. چنین نگرشى، بازتابى از هدف جهانشمول اسلام درباره تبیین جهان در مقیاسى بزرگ بهجاى تبیینى است که اقتصاد اسلامى را به مسلمانان اختصاص مىدهد.
انواع کمکهاى بالقوّه به اقتصاد اسلامى
دستاورد مباحث پیشین این است که امروزه سه گروه از متخصّصان مىتوانند به اقتصاد اسلامى کمک جدّى کنند:
1. متخصّصان شریعت به شرط داشتن آشنایى با علم اقتصاد؛
2. متخصّصان اقتصاد که با شریعت آشنایى دارند؛
3. کسانى که در هر دو رشته تخصّص دارند. این گروه در حال حاضر بسیار کمیاب هستند.
أ. کمکهاى ارزشى در گستره نظام اقتصاد اسلامى که از آنها اصول جدیدى کشف مىشود یا به پرسشهاى نوى که به این نظام مربوط مىشود، پاسخ مىدهد. این نوع از کمکها بهطور عمده با متخصّصان گروه اوّل متناسب است.
ب. کشف پیشفرضها و قضایاى اثباتى مربوط به اقتصاد اسلامى که در قرآن و سنّت به آنها اشاره شده است. انجام این دسته از کمکها مشکل است؛ زیرا تلاشهاى مرسوم در فقه اسلامى بهطور معمول به چنین موضوعاتى نمىپردازد. بهنظر من، نمونهاى از این کمکها مىتواند از طریق بررسى بسیارى از قوانین شریعت استخراج شود که درباره بازار اسلامى و وظایف شرکتکنندگان در آن است. پس از تلاشى که من براى بررسى این موضوع انجام دادهام، به این نتیجه رسیدهام که نابرابرى بین خریداران و فروشندگان را پیشفرض مىگیرد. این یک پیشفرض اثباتى است که بسیارى از مقرّرات شریعت را تبیین مىکند. این امر با مدلهاى بازار رقابتى که بهطور صریح فرض مىکند همه مشارکتکنندگان اطّلاعات کامل دارند و اطّلاعات آزادانه در دسترس است، کاملاً تفاوت دارد.
ج. کشف قضایاى اثباتى اقتصاد بهوسیله اندیشهوران در طول اعصار بهدست آمده است. برخى از نمونههاى مشهور در این دسته از کمک مىتواند از کتاب ابنخلدون استخراج شود؛ (بهطور نمونه درباره عوامل مؤثر بر رشد بلندمدّت اقتصادى و انحطاط جامعهها). نمونه دیگر، تحلیل مقریزى درباره تورّم است. با وجود این، ما باید مطالعات مربوط به دسته سوم را از کمکهاى ارزشى اندیشهوران مسلمانى چون ابو یوسف در الخراج و ابوعبید در الاموال متمایز کنیم. این کمکهاى ارزشى در دسته اوّل قرار مىگیرند و خیلى مهمّند؛ زیرا آنها بر قرآن و سنّت مبتنى هستند، و با نظام اقتصاد اسلامى ارتباط دارند. آنها باید آشکارا از کمکهاى ابنخلدون و مقریزى که نمونههایى از دسته سوم هستند، متمایز شوند.
د. تحلیل اقتصادى برخى از بخشهاى نظام اقتصادى و تحلیل پیامدهاى پیشفرضهاى اثباتى اسلامى درباره حیات اقتصادى.
این دسته از کمکها مىتواند بهوسیله اقتصاددانان گروه دوم که بهطور کامل از تحلیل مدرن آگاه هستند، تحقّق یابد. همچنین این دسته مىتواند بهوسیله اقتصاددانان غیرمسلمانان پدید آید. این امر در حقیقت اکنون اتّفاق افتاده است.(6)
پىنوشتها
________________________________________
1 اعضاى هیأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
2. شورى (42): 27.
3. علق (96): 6 و 7.
4. آل عمران (3): 14.
5. العادیات (100): 8.
6. براى نمونه، ر.ک:
Badal Mukerji: A micro Model of the Islamic Tax System, Indian Economic Review, Vol. ×v, No. 1.