تبیین نظریه «منطقة الفراغ»
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده نظریه «منطقةالفراغ» را شهید سید محمدباقر صدر مطرح کرده است . وى در این نظریه مىکوشد، حوزهاى معین از روابط متغیر و متحول را تعریف کند که ولىامر مىتواند با توجه به اصول و ضوابطى در آن قانونگذارى کند . نوشته حاضر مىکوشد ابتدا با بیان ماهیت، ممیزات و ویژگىهاى این نظریه را شمرده، جایگاه آن را در ساختار فقه بیابد . در ادامه نوشتار به اثبات نظریه اشاره خواهد شد و این نکته بررسى مىشود که با فرض پذیرش منطقه متحول، هنگامى مىتوان به این نظریه پایبند بود که یگانه شیوه قانونگذارى، واگذارى آن به «ولىامر» باشد یا دستکم شارع از میان روشهاى گوناگون، آن را برگزیده باشد .متن
مقدمه
یکى از ابتکارات شهید آیتالله سید محمدباقر صدر در حوزه فقه و حقوق و اقتصاد، نظریه «منطقةالفراغ» است . وى با این دیدگاه درصدد است، جایگاه تشریع الاهى در زندگى اجتماعى را یافته، حوزه قانونگذارى دولت اسلامى را تبیین کند . این نظریه در کتاب اقتصادنا مطرح شده است .
گفتنى است که شبیه این دیدگاه را دیگران نیز مطرح کردهاند . آیتالله محمدحسین نائینى درباره حوزه قانونگذارى، به احکام منصوص و غیر منصوص اشاره کرده است . (2) تصویبکنندگان قانون اساسى مشروطه، امور عرفى را از امور شرعى تفکیک کردهاند . (3) شهید مدرس در تایید قانون اصول محاکمات، امور ادارى را مشمول قوانین وضعى مىداند . (4) علامه طباطبایى، «احکام جزئى مربوط به حوادث جارى را . . . که بر اثر تغییر زمان، به سرعت متغیر است . . . از اختیارات حاکم اسلامى» دانسته است . (5)
امام خمینى با بیان این نکته که «حکومت، شعبهاى از ولایت مطلقه رسولالله صلى الله علیه و آله وسلم است» ، (6) حکومت را از احکام اولیه اسلام دانسته، اختیارات گستردهاى را براى حاکم اسلامى قائل شده است . (7)
بعضى دیگر به «مقاصد شریعت» و «راه وصول به مقاصد» اشاره کرده، اولى را ثابت، و دومى را متغیر پنداشتهاند . (8)
میان این دیدگاهها، آنچه نظریه «منطقةالفراغ» را متمایز مىکند، تبیین و تحدید منطقهاى معین است که بهسبب تطور و تحول و عدم ثبات آن، حاکم و دولت اسلامى مىتواند در آن، براساس اصول، ضوابط و اهداف به وضع قوانین متناسب با اوضاع و احوال دست زند .
براى توضیح این دیدگاه باید به چند پرسش بنیادین پاسخ گفت:
1 . ماهیت منطقةالفراغ چیست؟
2 . راه کشف و اثبات و تحدید آن کدام است؟
3 . شیوه قانونگذارى در آن چگونه است؟
افزون بر پاسخ به پرسشهاى پیشین، نظریه حاضر را باید در دستگاه فکرى فقهى و اصولى شهید صدر ملاحظه کرد .
در ادامه این نوشتار مىکوشیم، تا با تبیین و بیان ممیزات نظریه منطقةالفراغ و شیوه اثبات آن، بهطور عمده به سؤال اول و دوم پاسخ گوییم .
پاسخ به سؤال سوم، به پژوهشى دیگر نیاز دارد که از مباحث این مقاله خارج است .
پیش از ورود به بحث، توضیح این نکته ضرورت دارد که ابعاد گوناگون این نظریه در کلمات شهید صدر بهطور گسترده شرح داده نشده است . آنچه ارائه مىشود، برداشتى از کلام او است .
1 . چیستى «منطقة الفراغ»
«منطقةالفراغ» به حوزهاى از شریعت اسلامى ناظر است که بهسبب ماهیت متغیر آن، احکام موضوعات و عناوین مىتواند متغیر باشد و شارع وضع قواعد مناسب با اوضاع و احوال و مقتضیات زمان و مکان را با حفظ ضوابط و در چارچوب معینى به عهده ولىامر گذاشته است . پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم به لحاظ اینکه افزون بر مبلغ شریعت، ولىامر نیز بود، خود در این منطقه به وضع قواعد دست زده است که قابلیت تغییر از سوى اولیاى امور بعدى را خواهد داشت . نتیجه مهم این خواهد بود که ولىامر و دولت اسلامى در برخورد با این احکام و روایات حاکى از این احکام، آنها را ثابت ندانسته، با رعایت ضوابطى، خود به قانونگذارى دست مىزند .
براى شناخت این حوزه از شریعت ابتدا لازم است ویژگىها و ممیزات آن را بشماریم تا اولا از ورود پارهاى اشکالات جلوگیرى کنیم، و ثانیا تمایز نظریه مورد بحث از دیگر دیدگاهها را نشان دهیم .
یک . منطقةالفراغ به روابط انسان با طبیعت ناظر است
شهید صدر دو گونه رابطه را که مىتواند موضوع قواعد حقوقى قرار گیرد، از هم جدا مىسازد .
دسته اول به روابط اشخاص با یکدیگر ناظر است . به نظر او روابط انسان با برادرش [همنوعش] بهطور طبیعى ثابتبوده، داراى تطور نیست; (9) از همین رو، قواعد ثابتى را مىطلبد .
این دیدگاه در برابر مکتب مارکسیسم قرار دارد که معتقد است: روابط حقوقى انسانها با یکدیگر، امر عرضى و تابع تطور رابطه انسان با طبیعت است . (10)
دسته دوم بر روابط انسان با طبیعت ناظر است . این نوع رابطه، تغیر و تطور دارد; یعنى به لحاظ تغییراتى که در توان و میزان سیطره انسان بر طبیعت پدید مىآید، قواعد هم تغییر مىکند; (11) البته ثابتبودن روابط، به این معنا نیست که احکام آنها همیشه اجرا شود; زیرا احکام ثابتبهسبب وجود عواملى از قبیل عناوین ثانویه ممکن است در مرحله اجرا متوقف شود . تطور در میزان سلطه انسان بر طبیعت نیز به این معنا نیست که نتوان هیچ قاعده ثابتى را در این منطقه ترسیم کرد .
دو . عدم وضع قواعد تفصیلى، ناشى از نقص یا اهمال قانونگذار نیست
دومین ویژگى منطقةالفراغ این است که عدم وضع قواعد تفصیلى ثابت، از ماهیت متغیر و متطور منطقه ناشى مىشود . به دیگر سخن، موضوعات و عناوین در این حوزه خود قابلیت پذیرش احکام ثابت را ندارند، نه اینکه شارع، قانونگذارى در آنها را مهمل گذاشته است . این مساله در هماهنگى قواعد و مقررات با اهداف کلى شریعت ریشه دارد; یعنى موضوع بهگونهاى متغیر است که اگر حکم ثابتبر آن اعتبار شود، با حصول دگرگونى در اوضاع و احوال، با اهداف شریعت منافات خواهد یافت; براى نمونه مىتوان به احیاى زمینهاى موات اشاره کرد . همانطور که در فقه آمده است، زمینهاى موات، از آن امام (دولت) است . در این مطلب خلافى نیست; (12) بلکه بر آن اجماع وجود دارد و روایات فراوانى نیز بر آن دلالت مىکند . (13)
پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام با توجه با اوضاع و احوال زمان خویش اعلان داشتهاند که «من احیا مواتا فهوله (14) » یا «من احیا ارضا مواتا فهى له (15) » یا «ایما قوم احیوا شیئا منالارض و عمروها فهم احق بها و هى لهم (16) » .
چنین حکمى در صدر اسلام بهطور کامل موجه و متین بود; یعنى اگر کسى زمینهاى موات را با امکانات محدود خود آباد مىکرد، مالک یا صاحب حق بود، اما اکنون که به واسطه پیشرفت صنایع، دست انسان در آبادانى زمین بسیار باز شده است و یک فرد مىتواند به تنهایى مساحتبسیارى را آباد کند، صاحب حق شدن یا تملک زمینهاى موات به وسیله او، با اهداف کلى شریعت هماهنگى ندارد; بنابراین دولت اسلامى مىتواند حیطه این قاعده را محدود سازد . با این نگرش پى مىبریم که تملک یا ذى حق شدن در زمینهاى موات بهسبب احیاى حکمى وضع شده در منطقةالفراغ است و دولت اسلامى مىتواند در آن تصرف کند . (17)
سه . حکم کلى منطقةالفراغ اباحه است
اصل اولى در افعال، اباحه است نه حظر و منع . افزون بر این، حتى اگر در جایى احتمال تکلیف وجود داشته باشد، باز هم اصل برائتشرعى جارى شده، در مرحله عمل، وظیفهاى به عهده شخص قرار نمىگیرد . شهید صدر اگرچه براساس مسلک «حقالطاعه» بر این باور است که مولویت ذاتى خداوند، به اطاعت در تکالیف مقطوع اختصاص نداشته، شامل تکالیف احتمالى نیز مىشود، با این حال، با توجه به ادله شرعى از قبیل «لا یکلفالله نفسا الا ما آتاها» ، تکلیف را منتفى دانسته و به لحاظ عملى، حکم برائت را مىپذیرد; (18) بنابراین، قاعده اولى و اصل عملى در افعال، از جمله موضوعات منطقةالفراغ، اباحه است . ولىامر با رعایت ضوابط مىتواند این اباحه را به حرمتیا وجوب تبدیل کند . شهید صدر در این باره مىنویسد:
هر فعل به لحاظ تشریعى مباح است; بنابراین، هر فعالیت و عملى که نص تشریعى بر حرمتیا وجوب آن دلالت نکند، ولىامر مىتواند با دادن صفت ثانوى، از آن منع یا به آن امر کند . (19)
نکته حائز اهمیت در اینجا، وجود «نص تشریعى» است; زیرا چه بسا پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم به لحاظ مقام ولایت امر، از چیزى نهى یا بدان امر کرده باشد . این امر و نهى، نص تشریعى نبوده; بلکه حکم حاکم شمرده مىشود که با وجود شرایطى، قابل تغییر است .
مطلب دیگرى که باید به آن اشاره کرد، این است که در عبارت پیشین به احکام استحباب و کراهت اشاره نشده، و فقط به سه حکم کلى اباحه، وجوب و حرمت اشاره شده است . شاید نکته در این باشد که در ترسیم نظام حقوقى حاکم بر فعالیتهاى اقتصادى، بهطورى که به دولت مربوط مىشود، جز سه حکم کلى اباحه، حرمت و وجوب، چیز دیگرى وجود ندارد; اگرچه به لحاظ اخلاقى احکام کراهت و استحباب جایگاه ویژهاى دارند . با توجه به این نکته، روشن مىشود که دولت اسلامى به لحاظ تنظیم امور اقتصادى و وضع مقررات حقوقى، فقط در جایى که به لحاظ شرعى، حکم وجوب و حرمت وجود دارد نمىتواند قانونى وضع کند; اما در مواردى که حکم الزامى وجود ندارد، صلاحیت وضع مقررات را دارد .
در اینجا ممکن استبا اشکالى مواجه شویم و آن اینکه شهید صدر در تبیین منطقةالفراغ، سخن از روابط انسان و طبیعت گفته و این حوزه را متغیر قلمداد کرده است . اکنون در تبیین حدود منطقه، به عدم نص تشریعى دال بر الزام اشاره مىکند . با ملاحظه مصادیق این دو حوزه (روابط انسان با طبیعت و عدم نص تشریعى دال بر الزام) ممکن استبگوییم: ارتباط دو حوزه، عموم و خصوص من وجه است; زیرا در روابط انسان با انسان، ممکن استبه احکام غیرالزامى، و در حوزه روابط انسان و طبیعت نیز به حکم الزامى تشریعى برخورد کنیم . در پاسخ مىتوان بین این دو سخن این گونه جمع کرد که در منطقةالفراغ به لحاظ تطور سلطه انسان و سیطره او بر طبیعت، احکام مىتواند داراى تطور باشد; اما اینکه به لحاظ اثباتى، این وضعیت کجا موجود است، به عدم نص تشریعى دال بر الزام بستگى دارد; البته همانطور که پیدا است، این برداشت هم چندان مشکل را حل نمىکند . به نظر مىرسد که این قسمت کلام او با سخنان پیشین ناهماهنگ است .
اگر در دفاع گفته شود که شهید صدر در این قسمت درصدد بیان مقام قانونگذار است، نه تحدید منطقه، باید گفت: اگرچه این برداشتبا عنوان بحث که از آن با «الدلیل التشریعى» یاد کرده و به لزوم پیروى از «ولىامر» اشاره مىکند» سازگار است، با توجه به متن، این ناسازگارى خود را به خوبى نشان مىدهد .
چهارم . عدم منافات نظریه با ادله «اباحه تشریعى»
همانطور که در بند سوم گذشت، حیطه اختیارات ولىامر در منطقةالفراغ، الزام به امورى است که نص تشریعى دال بر الزام در آنها وجود ندارد . اکنون ممکن است ادعا شود که این برداشت، با پارهاى آیات و روایات هماهنگى لازم را ندارد; زیرا در پارهاى آیات و روایات بر مباحات تاکید شده است; براى مثال، خداوند در آیه 87 مائده مىفرماید:
یاایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم . اى کسانى که ایمان آوردید! طیباتى را که خداوند بر شما حلال کرده است، بر خود حرام نکنید .
در آیه دیگر (یونس، 59) آمده است:
قل ارایتم ما انزل الله لکم من رزق فجعلتم منه حراما وحلالا قل آلله اذن لکم ام على الله تفترون . بگو آیا روزىهایى را که خداوند بر شما نازل کرده، مشاهده کردید که بعضى از آن را حلال و بعضى را حرام کردهاید؟ بگو آیا خداوند به شما اجازه داده یا بر خدا افترا مىبندید [و پیش خود تحریم و تحلیل مىکنید؟]
در روایات نیز چنین مضامینى وجود دارد; براى مثال در روایتى آمده است:
ان الله یحب ان یؤخذ برخصه کما یحب ان یؤخذ بعزائمه . (20) خداوند، همانگونه که دوست دارد واجبات او رعایتشود، دوست دارد مباحات او نیز رعایتشود .
در روایت منقول از امام على علیه السلام آمده است:
ان الله افترض علیکم فرائض فلا تضیعوها و حد لکم حدودا فلا تعتدوها و نهاکم عن اشیاء فلا تنتهکوها و سکت لکم عن اشیاء و لم یدعها نسیانا فلا تتکلفوها . (21) همانا خدا بر عهده شما واجبهایى را نهاده است، آن را ضایع مکنید! و حدودى برایتان نهاده از آن مگذرید! و از چیزهایى باز داشته، حرمت آن را مشکنید و چیزهایى را براى شما نگفته و آن را از روى فراموشى وانگذاشته، پس خود را درباره آن به رنج میفکنید .
حال ممکن است گفته شود: با توجه به ادله پیشین، ولىامر نمىتواند مباحات را حرام یا واجب کند، مگر در صورت تزاحم که آن هم با تحلیل حرام و تحریم حلال ارتباط ندارد .
این اشکال وارد نیست; زیرا نظریه منطقةالفراغ مدعى است: پارهاى از روابط انسان، خود داراى تطور است که خداوند، شیوه قانونگذارى آن را با تبیین اصول و ضوابطى به عهده حاکم اسلامى گذاشته است . این هم نوعى قانونگذارى به اعتبار تعیین مقام وضع قانون است .
پنج . عدم منافات نظریه با جامعیت و ابدیتشریعت
در روایاتى، احکام شریعت اسلامى، ابدى وصف شده است; به طور مثال، در روایاتى آمده است:
حلال محمد حلال الى یومالقیامة و حرام محمد حرام الى یومالقیامة . (22)
نکته قالب توجه در این روایت، تاکید بر حلالهاى شریعت است; بهگونهاى که مقدم بر حرام ذکر شده . همچنین امام صادق علیه السلام در برابر اجتهاد به راى مىفرماید:
دروغ مىگویند . هیچ چیز نیست، مگر آن که [حکم] آن در کتاب و سنت وجود دارد . (23)
از امام باقر علیه السلام نیز روایتشده است که فرمود:
لیس من شى هو من دینالله، الا و هو فىالکتاب والسنة، قد اکملالله الدین، فقال جل ذکره «الیوم اکملت لکم دینکم» . (24) چیزى از دین خدا نیست، مگر اینکه [حکم] آن در کتاب و سنت وجود دارد . خداوند دینش را کامل کرده است . پس فرمود: «امروز براى شما دینتان را کامل کردم» .
ممکن است گفته شود: نظریه منطقه فراغ با هر دو دسته روایات پیشین منافات دارد; زیرا در این نظریه، ولىامر قانونگذارى مىکند که نتیجه آن تحریم حلال خواهد بود و دیگر اینکه تصویر منطقه فراغ از اساس با جامعیتشریعت منافات دارد; اما با دقت روشن مىشود که نظریه منطقه فراغ، هیچگونه منافاتى با این دو دسته روایات ندارد; زیرا منطقه فراغ در موضوعاتى است که بهطور ذاتى متطور بوده، حکم ثابتى ندارد . شارع حکیم، وضع قواعد در این موضوعات را به دست ولىامر نهاده است، نه اینکه حکم ثابتى تصویر و تشریع شده و حاکم مىخواهد آن را تغییر دهد . آنچه باقى مىماند، دسته دوم روایات است که از امعیتشریعتحکایت مىکند . اینجا هم باید گفت: نظریه منطقه فراغ هیچگونه ناهماهنگى با روایات پیشین ندارد; زیرا این روایات درصدد نفى اجتهاد به راى و قیاس هستند که در مقطعى از تاریخ فقه، به شدت جریان داشته است . افرادى به ذوق و سلیقه و بدون هیچ ضابطهاى موجه، به تحلیل شریعت دست زده، احکامى را استخراج مىکردند . در حقیقت این روایات نافى متدلوژى استنباط عدهاى خودخواه است .
از طرف دیگر، این روایات، ضابطه و معیار درست اجتهاد را در کتاب و سنت قرار مىدهد . نظریه منطقه فراغ ادعا نمىکند که خارج از چارچوب کتاب و سنت و بهصورت اجتهاد به راى عمل مىکند; بلکه مدعى است که خداوند، در کتاب به مقتضاى «اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولىالامر منکم» ، صلاحیتخاصى به اولیاى امور بخشیده و فرمانهاى آنان را لازم الاتباع دانسته است . حال منطقهاى که ولىامر مىتواند اعمال صلاحیت کند، ابعاد و حوزههایى گوناگون دارد که یکى از آنها به موضوعات متطور و متغیر ناظر است; بنابراین، قانونگذارى در منطقه فراغ مبتنى بر کتاب بوده و مؤیدهاى بسیارى در سنت نیز دارد .
شش . تفاوت نظریه با شیوه حل مسائل مستحدثه
موضوعات مستحدثه و نوپدید، و یافتن احکام و مقررات حقوقى و اخلاقى آنها، در تمام نظامهاى حقوقى مطرح است . در حقوق اسلامى نیز فقیهان در طول تاریخ کوشیدهاند تا احکام اینگونه موضوعات را یافته، آنها را در نظام حقوقى جاى دهند . نکته مهم این است که ایجاد موضوع جدید، از داخل بودن آن در منطقه فراغ حکایت ندارد; زیرا چه بسا که قواعد و احکام حاکم بر این گونه موضوعات ثابتباشد و موضوع تغییر نیابد .
همچنین ممکن است، موضوع تازه، در منطقه فراغ داخل باشد . اگر نظریه منطقه فراغ پذیرفته شود، هنگام برخورد با یک موضوع مستحدث، نخستین گام براى تحلیل و یافتن حکم آن، یافتن جایگاه آن است; یعنى باید دید که آیا موضوع، در منطقه فراغ قرار مىگیرد یا در منطقه ثابت; سپس با توجه به جایگاه آن، ضوابط و شیوه مناسب، قاعده و حکم آن، موضوعشناسى شود; البته چگونگى بررسى شیوه دستیابى به حکم در این گونه موضوعات، خود پژوهش دیگرى را مىطلبد; بهویژه با توجه به تنوع موضوعات که برخى پیچیده و برخى ساده هستند . پارهاى از موضوعات اعتبارى و دستهاى دیگر، از موضوعات صرف شمرده مىشوند .
هفت . نظریه منطقه فراغ، به مرحله تشریع ناظر است، نه اجرا
در نظامهاى حقوقى، دو مرحله تشریع قانون و اجراى قانون متمایز است . تشریع قانون به اعتبار یا شناسایى قواعد حقوقى ناظر است . با این توضیح که دیدگاه مکاتب درباره قواعد دوگونه است . براساس یک دیدگاه، قواعد حقوقى اعتبارى، و کار قانونگذار جعل کردن قواعد است . در دیدگاه دیگر، قانونگذار به شناسایى قواعد موجود در جامعه اقدام کرده، آنها را جهت اجرا اعلان مىدارد . به هر تقدیر، قانونگذار باید بهگونهاى عمل کند که در قوانین و مقررات، تعارض وجود نداشته باشد . پس از این مرحله، ممکن است وضعیتبهگونهاى شود که افراد نتوانند دو قاعده را با هم انجام دهند و به اصطلاح تزاحم روى دهد . در نظام حقوقى اسلام هم وضعیت همین گونه است; یعنى مرحله تشریع وجود دارد که قواعد و احکام بر موضوعات مفروضالوجود اعتبار داده مىشود و مرحله اجرا که آن قواعد بهوسیله افراد به اجرا گذاشته مىشود . در این مرحله، تزاحم تصویر مىشود . نظریه منطقه فراغ و منطقه آزاد، به مرحله تشریع ناظر است و ارتباطى با مرحله اجرا و تزاحم ندارد; البته پس از وضع قوانین بهوسیله ولىامر یا دولت، امکان بروز تزاحم وجود دارد; همانگونه که در احکام ثابت احتمال وجود تزاحم هست; پس این نظریه با تزاحم احکام در مرحله امتثال ارتباطى ندارد .
هشت . عدم ارتباط منطقه فراغ با احکام ثانوى
دسته مهمى از قواعد شرعى، قواعد ثانوى هستند که بر ذات موضوعات بار نشده; بلکه موضوع آنها عناوین ثانوى از قبیل حرج، ضرر و اضطرار و مانند آنها است . این قواعد، نقش مهمى در هماهنگى قواعد با اهداف نظام حقوقى دارند; البته وجود چنین مقرراتى، ویژه نظام حقوقى اسلام نیست; بلکه در دیگر نظامهاى حقوقى نیز به چنین احکامى برمىخوریم . اجراى قواعد ثانوى، ارتباطى با منطقه فراغ ندارد; یعنى اجراى این قواعد، به موضوعاتشان بستگى دارد . اگر موضوع ثانوى در منطقه ثابت محقق شود، حکم ثانوى اجرا مىشود و اگر در حوزه احکام اعتبار شده در منطقه فراغ هم باشد، باز به اجرا درمىآید . به دیگر سخن، براساس نظریه منطقه فراغ، قانونگذار براى ذات موضوعات با عناوین اولیه، قانون وضع مىکند، نه اینکه قواعد ثانویه را در این منطقه بر موضوعات تطبیق دهد .
نه . عدم ارتباط نظریه با قواعد و مقررات ادارى - اجرایى
پارهاى قواعد، در جهتشیوه اجراى احکام شرعى هستند . قانونگذارى در این حوزه و تغییرات آن، به تجربه بشر بستگى دارد و مىتوان با تحول در امور مدیریتى و اجرایى، قواعد مناسب وضع کرد . از جمله کسانى که به صراحتبه این مساله اشاره کرده، مرحوم مدرس است . وى در اظهارنظر نهایى خود درباره «قانون اصول محاکمات جزایى» سال 1320 هجرى قمرى مىنویسد:
حقیر در کمسیون مجلس شوراى ملى و کمسیون خارجه حاضر بودم . به قدر امکان سعى نمودم «الضرورات تبیحالمحظورات» امور جزایى که به محاکم جنحه و محاکم جنایى اختصاص که بر طبق قانون تشکیلات باشد ارجاع مىشود، موافق شرع باشد و مواردى که متعلقه امور ادارى است، مخالفتى با موازین اسلامیه ندارد . (25)
با این توضیح روشن مىشود که قواعد حقوقى، داراى دو سطح اجرایى و ماهوى است . قواعد اجرایى، هم در حوزه احکام ثابت وجود دارد و هم درباره قواعد وضع شده در منطقه فراغ مىآید . آزاد بودن قانونگذارى در این سطح، با منطقه فراغ ارتباطى ندارد; بلکه اگر نظریه منطقه فراغ را هم نپذیریم، باید آزادى قانونگذارى در این حوزه را که البته خود داراى مبانى و اصولى است، بپذیریم .
ده . رابطه نظریه منطقه فراغ با مشروعیتحکم حکومتى
یکى از اختیارات دولت و حاکم اسلامى، صدور حکم حکومتى است . این حکم مىتواند در جهت اجراى احکام شرع یا در مقام اداره کشور باشد . به لحاظ موضوع ممکن استبه شخص یا موردى خاص ناظر بوده، به صورت فرمان جزئى صادر شود یا به عنوان کلى ناظر بوده، حکم کلى بهشمار رود . همچنین حکم حکومتى مىتواند جنبه وضع قانون داشته باشد . با توجه به موارد پیشین روشن مىشود که مشروعیتحکم حکومتى، با نظریه منطقه فراغ بىارتباط نیست; هر چند وجود یکى، دیگرى را نفى نمىکند . به تعبیرى دیگر، حکم حکومتى به اختیارات حاکم اسلامى ناظر است . منطقه فراغ به بخشى از حوزهاى ناظر است که حاکم اسلامى مىتواند در آن به قانونگذارى بپردازد; هر چند حاکم مىتواند در حوزه ثابت نیز در زمینه اجرا یا تزاحم، به صدور حکم اقدام کند .
ب . اثبات منطقه فراغ
آنچه تاکنون گفته شد، به ماهیت و ممیزات منطقه فراغ ناظر بود . اکنون به این مساله مىپردازیم که آیا مىتوان منطقه فراغ را در حوزه شریعت اسلامى به اثبات رساند .
از آنجا که نظریه منطقه فراغ درصدد اثبات این است که حوزهاى از روابط انسان را شناسایى مىکند که متطور و متغیر است، حکم ثابتشرعى ندارد . این مقدار از بحث در زمره مباحثبرون فقهى و فلسفه فقه شمرده مىشود; اما اینکه مقام قانونگذار در این حوزه کیست و ضوابط قانونگذارى کدام است، ماهیت دوگانه برون فقهى و درون فقهى دارد; چون اثبات ولایت امر و حوزه اختیارات او و نقش وى در قانونگذارى موضوع فقهى است; اگرچه پارهاى از استدلالهاى آن نیز کلامى است . همچنین بخش مهمى از ضوابط قانونگذارى نیز در حوزه مسائل فقه قرار مىگیرد; اگرچه در اینجا هم، شناسایى و توجه به اهداف، در حوزه مباحثبرون فقهى جاى دارد . اکنون با روشن شدن ابعاد کلى نظریه، در اثبات آن و جایگاه قانونگذارى بهوسیله ولىامر و دولت اسلامى باید سه مطلب را اثبات کرد:
1 . رابطه انسان با طبیعت متغیر است .
2 . یگانه راه قانونگذارى در این منطقه، واگذارى قانونگذارى به ولىامر و دولت اسلامى است . به عبارت دیگر، تشریع قانون ثابت، عقلا ممکن نیست .
3 . اگر یگانه راه، شیوه پیشین نباشد، دستکم بتوان به اثبات رساند که شارع حکیم این روش را برگزیده است .
قضیه اول، یعنى اثبات وجود تطور در رابطه انسان با طبیعت چندان مشکل نیست; زیرا بهروشنى مىبینیم که افزایش توان انسان در سیطره بر طبیعت، به شدت بر رابطه او با طبیعت اثر مىگذارد و آن را متحول مىسازد . منظور ما از تحول این نیست که انسان دیروز و انسان امروز در دستیابى به صنعت و فنآورى متفاوت بودهاند; بلکه مقصود، تطور احکام و قواعد حقوقى است که بهسبب گسترش توان انسان حاصل شده است . به دیگر سخن، صرف تحول کافى نیست; بلکه تحول باید متوجه عناوین و احکام مترتب بر روابط انسان با طبیعتباشد; براى مثال، انسان امروز توانسته است نه تنها سیطره خود را بر محیط افزایش دهد، بلکه قدم از محیط زندگى عادى خود فراتر گذاشته; به تسخیر منابع بستر و زیر بستر اقیانوسها پرداخته; فضا را به تسخیر خود درآورده; به کرات آسمانى دستیازیده و درصدد است از آنها بهرهبردارى کند . وى اگر رها شود، نه تنها سهم همنوعان خود را تصرف مىکند، بلکه سهم آیندگان از طبیعت را نیز مصرف خواهد کرد; به همین سبب امروز از میراث مشترک بشر، سهم <éخکè¾ dncک× dىdc ف×] ôlµdآ qقpëk pتc فëcpfdـf ;lـëکتی× فiv یëcکç ءکأd ق dçdëok ءکأd ,pwëq ¯ىe× qc عdتlـ@ëa
قابل دفاع جلوه مىکرد، امروز عادلانه تلقى نمىشود . افزون بر این، موضوعات نوپدید در حوزههاى گوناگون حقوقى - اقتصادى پدید آمده است که تا دیروز وجود نداشت . خلاصه اینکه تطور مؤثر بر احکام و عناوین حقوقى جاى انکار ندارد .
آنچه اهمیت دارد، اثبات این مطلب است که این تحول بهگونهاى است که وضع قانون ثابت را غیرممکن مىسازد و راه، در واگذارى قانونگذارى به دولت اسلامى منحصر استیا اگر وضع قانون ثابت غیرممکن نیست، بتوان اثبات کرد که شارع، قانونگذارى را به حاکم سپرده است . گویا مهمترین نکته این نظریه، همین دو موضوع است .
در اینجا ممکن است ادعا شود که شارع حکیم، نظام حقوقى جامعى را ایجاد کرده; اما انعطاف را در ذات قوانین یا در مرحله اجرا قرار داده است . با این بیان که او قواعد اولى و ثانوى را تشریع کرده است . اینها داراى عناوین عام هستند; بهگونهاى که مىتوانند وضعیتهاى گوناگون را پوشش دهند . وظیفه حاکم اسلامى در تطبیق این قواعد با مصادیق است . حال در مرحله تطبیق ممکن استبا تزاحم یا عروض عناوین ثانوى روبهرو شویم که وظیفه حاکم اسلامى آن است در این امور تصمیمگیرى کند . نتیجه اینکه قواعد و قوانین شرعى ثابتخواهد بود; اما تغییر و تحول، در مصادیق و عروض عناوین روى خواهد داد .
در تایید این دیدگاه ممکن است دوگونه استدلال شود: راه اول، استناد به روایاتى است که از جامعیت قواعد حکایت مىکند . شیخ کلینى این روایات را با عنوان «باب الرد الىالکتاب والسنة و انه لیس شى منالحلال والحرام و جمیع ما یحتاجالناس الیه الا و قد جاء فیه کتاب و سنة» یاد مىکند . در اینجا به روایاتى اشاره مىکنیم:
1 . خداى تبارک و تعالى در قرآن، بیان هر چیز را فرو فرستاد تا آنجا که بهخدا سوگند! چیزى را از احتیاجات بندگان فروگذار نفرموده، و تا آنجا که هیچ بندهاى نتواند بگوید: اى کاش این در قرآن آمده بود، جز آنکه خدا آن را در قرآن فروفرستاده است . (26)
2 . امام باقر علیه السلام فرمود:
خداى تبارک و تعالى چیزى از احتیاجات امت را وانگذاشت، جز آنکه آن را در قرآنش فرو فرستاد و براى رسولش بیان فرمود و براى هر چیز، اندازه و مرزى قرار داد و براى راهنمایى آن، رهبرى گماشت و براى کسى که از آن مرز تجاوز کند، کیفرى قرار داد . (27)
3 . امام صادق علیه السلام فرمود:
خدا حلال و حرامى نیافریده، جز آنکه براى آن مرزى مانند مرز خانه هست . آنچه از جاده است، جزو جاده است و آنچه از خانه استبه خانه تعلق دارد تا آنجا که جریمه خراش و غیرخراش و یک تازیانه و نصف تازیانه [در حلال و حرام خدا] معین شده است . (28)
در پاسخ ممکن است گفته شود: این روایات به نظام حقوقى با تمام اهداف، قواعد و اصول و ضوابط اشاره دارد; زیرا در نظام حقوقى براى کشف قواعد رفتارى مىتوان از مبانى و اصول و ضوابط نیز بهره جست، نه اینکه در یک نظام حقوقى باید تمام احکام در قالب قضایاى شرعى بیان شود .
مؤید این سخن نیز پارهاى روایات دیگر است . امام صادق علیه السلام فرمود:
ما من امر یختلف فیه اثنان الا و له اصل فى کتابالله عزوجل و لکن لا تبلغه عقولالرجال . (29) هیچ امرى نیست که دو نفر در آن اختلافنظر داشته باشند، جز آنکه براى آن در کتاب خدا ریشه و بنیادى است; ولى عقلهاى مردم به آن نمىرسد .
حال اگر این سخن را به روایات دیگرى ضمیمه کنیم که امام علیه السلام در آن فرمود:
انما علینا ان نلقى الیکمالاصول و علیکم ان تفرعوا (30) علینا القاءالاصول و علیکمالتفریع، (31)
مىتوان به این نکته دستیافت که یکى از راههاى فهم احکام شرعى، رجوع به اصول و مبانى است . شبیه چنین سخنى را شهید صدر در بعد اقتصادى با عنوان «رابطه مکتب اقتصادى (المذهب) و قانون طرح کرده است . وى در این باره مىنویسد:
مکتب، مجموعه نظریات اساسى است که شکلهاى زندگى اقتصادى را اداره مىکند . قانون مدنى عبارت از تشریعى است که روابط مالى میان افراد، حقوق شخصى و عینى آنها را بیان مىدارد; بنابراین، مکتب اقتصادى، همان قانون مدنى نیست . (32)
خلاصه این که روایات مذکور با هر دو دیدگاه سازگار است و از آنها نمىتوان در رد دیدگاه منطقه فراغ استفاده کرد .
شیوه دوم استدلال بر رد نظریه شهید صدر این است که بهطور عملى تمام مواردى که وى براساس قانونگذارى در منطقه فراغ حل مىکند، ما آن را از طریق تطبیق قواعد، حل و احکام مورد نیاز و متناسب با زمان و مکان را استخراج مىکنیم .
خلاصه اینکه باید اذعان کرد، این ادعا در مقام ثبوت پذیرفته است و به همین سبب نمىتوان اثبات کرد که یگانه راه قانونگذارى در منطقه فراغ متحول و متطور، واگذارى قانونگذارى به ولىامر است; در نتیجه آنچه باقى مىماند، مرحله سوم است; یعنى شارع در میان راهحلهاى مواجه با منطقه تطور، شیوه قانونگذارى به وسیله ولىامر و دولت را پذیرفته است .
شهید صدر در اثبات چنین مدعایى به مواردى از نصوص شرعى تمسک کرده که از وضع قانون بهوسیله ولىامر حکایت دارد . افزون بر این، او کشف مکتب اقتصادى را بدون ملاحظه منطقه فراغ و قابلیتهاى آن ناقص قلمداد مىکند . (33)
تمسک به این دو دلیل نیز همراه با اشکال است; زیرا صرف یافتن چند مورد از تغییر احکام نمىتواند یک نظریه کلى را اثبات کند . افزون بر این، صاحبان دیگر دیدگاهها ممکن است، در این موارد به توجیه دست زنند و آن را از باب تغییر مصداق قلمداد کنند; اما دلیل دوم نیز با همان بیانى که پیشتر گذشت، قابل پاسخ است; زیرا دیدگاه مخالف، با ترسیم احکام کلى و منعطف ممکن است تحولات این منطقه را پوشش دهد .
آنچه گذشت، درباره تبیین ماهیت منطقه فراغ و شیوه اثبات آن بود . حال اگر فرض کنیم که بهتوان به چنین منطقهاى ستیافت، بحث مهم و کاربردى، شیوه قانونگذارى و اصول و ضوابط حاکم و ضمانت اجراهاى مناسب، قالبهاى بیان قواعد، چگونگى ترسیم حوزه زمانى و مکانى اجراى قواعد و امورى از این قبیل است .
پىنوشتها:
1. عضو هیاتعلمى و مدیر گروه فقهوحقوق پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى .
2. محمدحسین نائینى: تنبىالام و تنزىالمله، با توضیحات سیدمحمود طالقانى، نهم، شرکتهاى انتشار، تهران، 1378 ش .
3. محمدعلى هدایتى: آیین داورى کیفرى، چاپخانه دانشگاه تهران، 1332 ش، ص 12 .
4. ر . ک: محمدعلى هدایتى: آیین دادرسى کیفرى، ص 12 .
5. سیدمحمدحسین طباطبایى: تفسیرالمیزان، ج 4، ص 129 .
6. پیام امام، خطاب به رئیس جمهور وقت، روزنامه جمهورى اسلامى، شنبه 19 دى . سال 66، ش 2501، سالنهم .
7. همان .
8. عبدالکریم سروش: اخلاق خدایان، طرح نو، تهران، 1380، ص 103 و 104;همو: بسط تجربه نبوى، مؤسسه فرهنگى صراط، تهران 1378، ص 29- 82 .
9. سیدمحمدباقر الصدر: اقتصادنا، مکتبالاعلام الاسلامى، الطبع الاول، 1375، ص 686 .
10. همان .
11. همان .
12. محمدحسن نجفى: جواهرالکلام، ج 38، ص 11 .
13. همان .
14. الحرالعاملى: وسائلالشیعه، ج 17، ص 327 .
15. همان .
16. همان .
17. سیدمحمدباقر الصدر: اقتصادنا، ص 688 .
18. همو: دروس فى علمالاصول، الحلقالثالثه، الجزالثانى، ص 37 .
19. همو: اقتصادنا، ص 689 .
20. الحرالعاملى: وسائلالشیعه، ج 1، ص 107 و ج 16، ص 232 .
21. نهجالبلاغه، قسمتشماره 105 .
22. الحرالعاملى، وسائلالشیعه، ج 21، ص 169 .
23. مستدرکالوسائل، ج 17، ص 258 .
24. همان، ص 252 .
25. محمدعلى، هدایتى: آیین دادرسى کیفرى، ص 12 .
26. اصول کافى، ج 1، ص 77 .
27. همان .
28. همان .
29. همان، ص 78 .
30. الحرالعاملى، وسائلالشیعه، ج 18، ص 41 .
31. همان .
32. سیدمحمدباقر الصدر: اقتصادنا، ص 365 .
33. همان .
یکى از ابتکارات شهید آیتالله سید محمدباقر صدر در حوزه فقه و حقوق و اقتصاد، نظریه «منطقةالفراغ» است . وى با این دیدگاه درصدد است، جایگاه تشریع الاهى در زندگى اجتماعى را یافته، حوزه قانونگذارى دولت اسلامى را تبیین کند . این نظریه در کتاب اقتصادنا مطرح شده است .
گفتنى است که شبیه این دیدگاه را دیگران نیز مطرح کردهاند . آیتالله محمدحسین نائینى درباره حوزه قانونگذارى، به احکام منصوص و غیر منصوص اشاره کرده است . (2) تصویبکنندگان قانون اساسى مشروطه، امور عرفى را از امور شرعى تفکیک کردهاند . (3) شهید مدرس در تایید قانون اصول محاکمات، امور ادارى را مشمول قوانین وضعى مىداند . (4) علامه طباطبایى، «احکام جزئى مربوط به حوادث جارى را . . . که بر اثر تغییر زمان، به سرعت متغیر است . . . از اختیارات حاکم اسلامى» دانسته است . (5)
امام خمینى با بیان این نکته که «حکومت، شعبهاى از ولایت مطلقه رسولالله صلى الله علیه و آله وسلم است» ، (6) حکومت را از احکام اولیه اسلام دانسته، اختیارات گستردهاى را براى حاکم اسلامى قائل شده است . (7)
بعضى دیگر به «مقاصد شریعت» و «راه وصول به مقاصد» اشاره کرده، اولى را ثابت، و دومى را متغیر پنداشتهاند . (8)
میان این دیدگاهها، آنچه نظریه «منطقةالفراغ» را متمایز مىکند، تبیین و تحدید منطقهاى معین است که بهسبب تطور و تحول و عدم ثبات آن، حاکم و دولت اسلامى مىتواند در آن، براساس اصول، ضوابط و اهداف به وضع قوانین متناسب با اوضاع و احوال دست زند .
براى توضیح این دیدگاه باید به چند پرسش بنیادین پاسخ گفت:
1 . ماهیت منطقةالفراغ چیست؟
2 . راه کشف و اثبات و تحدید آن کدام است؟
3 . شیوه قانونگذارى در آن چگونه است؟
افزون بر پاسخ به پرسشهاى پیشین، نظریه حاضر را باید در دستگاه فکرى فقهى و اصولى شهید صدر ملاحظه کرد .
در ادامه این نوشتار مىکوشیم، تا با تبیین و بیان ممیزات نظریه منطقةالفراغ و شیوه اثبات آن، بهطور عمده به سؤال اول و دوم پاسخ گوییم .
پاسخ به سؤال سوم، به پژوهشى دیگر نیاز دارد که از مباحث این مقاله خارج است .
پیش از ورود به بحث، توضیح این نکته ضرورت دارد که ابعاد گوناگون این نظریه در کلمات شهید صدر بهطور گسترده شرح داده نشده است . آنچه ارائه مىشود، برداشتى از کلام او است .
1 . چیستى «منطقة الفراغ»
«منطقةالفراغ» به حوزهاى از شریعت اسلامى ناظر است که بهسبب ماهیت متغیر آن، احکام موضوعات و عناوین مىتواند متغیر باشد و شارع وضع قواعد مناسب با اوضاع و احوال و مقتضیات زمان و مکان را با حفظ ضوابط و در چارچوب معینى به عهده ولىامر گذاشته است . پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم به لحاظ اینکه افزون بر مبلغ شریعت، ولىامر نیز بود، خود در این منطقه به وضع قواعد دست زده است که قابلیت تغییر از سوى اولیاى امور بعدى را خواهد داشت . نتیجه مهم این خواهد بود که ولىامر و دولت اسلامى در برخورد با این احکام و روایات حاکى از این احکام، آنها را ثابت ندانسته، با رعایت ضوابطى، خود به قانونگذارى دست مىزند .
براى شناخت این حوزه از شریعت ابتدا لازم است ویژگىها و ممیزات آن را بشماریم تا اولا از ورود پارهاى اشکالات جلوگیرى کنیم، و ثانیا تمایز نظریه مورد بحث از دیگر دیدگاهها را نشان دهیم .
یک . منطقةالفراغ به روابط انسان با طبیعت ناظر است
شهید صدر دو گونه رابطه را که مىتواند موضوع قواعد حقوقى قرار گیرد، از هم جدا مىسازد .
دسته اول به روابط اشخاص با یکدیگر ناظر است . به نظر او روابط انسان با برادرش [همنوعش] بهطور طبیعى ثابتبوده، داراى تطور نیست; (9) از همین رو، قواعد ثابتى را مىطلبد .
این دیدگاه در برابر مکتب مارکسیسم قرار دارد که معتقد است: روابط حقوقى انسانها با یکدیگر، امر عرضى و تابع تطور رابطه انسان با طبیعت است . (10)
دسته دوم بر روابط انسان با طبیعت ناظر است . این نوع رابطه، تغیر و تطور دارد; یعنى به لحاظ تغییراتى که در توان و میزان سیطره انسان بر طبیعت پدید مىآید، قواعد هم تغییر مىکند; (11) البته ثابتبودن روابط، به این معنا نیست که احکام آنها همیشه اجرا شود; زیرا احکام ثابتبهسبب وجود عواملى از قبیل عناوین ثانویه ممکن است در مرحله اجرا متوقف شود . تطور در میزان سلطه انسان بر طبیعت نیز به این معنا نیست که نتوان هیچ قاعده ثابتى را در این منطقه ترسیم کرد .
دو . عدم وضع قواعد تفصیلى، ناشى از نقص یا اهمال قانونگذار نیست
دومین ویژگى منطقةالفراغ این است که عدم وضع قواعد تفصیلى ثابت، از ماهیت متغیر و متطور منطقه ناشى مىشود . به دیگر سخن، موضوعات و عناوین در این حوزه خود قابلیت پذیرش احکام ثابت را ندارند، نه اینکه شارع، قانونگذارى در آنها را مهمل گذاشته است . این مساله در هماهنگى قواعد و مقررات با اهداف کلى شریعت ریشه دارد; یعنى موضوع بهگونهاى متغیر است که اگر حکم ثابتبر آن اعتبار شود، با حصول دگرگونى در اوضاع و احوال، با اهداف شریعت منافات خواهد یافت; براى نمونه مىتوان به احیاى زمینهاى موات اشاره کرد . همانطور که در فقه آمده است، زمینهاى موات، از آن امام (دولت) است . در این مطلب خلافى نیست; (12) بلکه بر آن اجماع وجود دارد و روایات فراوانى نیز بر آن دلالت مىکند . (13)
پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام با توجه با اوضاع و احوال زمان خویش اعلان داشتهاند که «من احیا مواتا فهوله (14) » یا «من احیا ارضا مواتا فهى له (15) » یا «ایما قوم احیوا شیئا منالارض و عمروها فهم احق بها و هى لهم (16) » .
چنین حکمى در صدر اسلام بهطور کامل موجه و متین بود; یعنى اگر کسى زمینهاى موات را با امکانات محدود خود آباد مىکرد، مالک یا صاحب حق بود، اما اکنون که به واسطه پیشرفت صنایع، دست انسان در آبادانى زمین بسیار باز شده است و یک فرد مىتواند به تنهایى مساحتبسیارى را آباد کند، صاحب حق شدن یا تملک زمینهاى موات به وسیله او، با اهداف کلى شریعت هماهنگى ندارد; بنابراین دولت اسلامى مىتواند حیطه این قاعده را محدود سازد . با این نگرش پى مىبریم که تملک یا ذى حق شدن در زمینهاى موات بهسبب احیاى حکمى وضع شده در منطقةالفراغ است و دولت اسلامى مىتواند در آن تصرف کند . (17)
سه . حکم کلى منطقةالفراغ اباحه است
اصل اولى در افعال، اباحه است نه حظر و منع . افزون بر این، حتى اگر در جایى احتمال تکلیف وجود داشته باشد، باز هم اصل برائتشرعى جارى شده، در مرحله عمل، وظیفهاى به عهده شخص قرار نمىگیرد . شهید صدر اگرچه براساس مسلک «حقالطاعه» بر این باور است که مولویت ذاتى خداوند، به اطاعت در تکالیف مقطوع اختصاص نداشته، شامل تکالیف احتمالى نیز مىشود، با این حال، با توجه به ادله شرعى از قبیل «لا یکلفالله نفسا الا ما آتاها» ، تکلیف را منتفى دانسته و به لحاظ عملى، حکم برائت را مىپذیرد; (18) بنابراین، قاعده اولى و اصل عملى در افعال، از جمله موضوعات منطقةالفراغ، اباحه است . ولىامر با رعایت ضوابط مىتواند این اباحه را به حرمتیا وجوب تبدیل کند . شهید صدر در این باره مىنویسد:
هر فعل به لحاظ تشریعى مباح است; بنابراین، هر فعالیت و عملى که نص تشریعى بر حرمتیا وجوب آن دلالت نکند، ولىامر مىتواند با دادن صفت ثانوى، از آن منع یا به آن امر کند . (19)
نکته حائز اهمیت در اینجا، وجود «نص تشریعى» است; زیرا چه بسا پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم به لحاظ مقام ولایت امر، از چیزى نهى یا بدان امر کرده باشد . این امر و نهى، نص تشریعى نبوده; بلکه حکم حاکم شمرده مىشود که با وجود شرایطى، قابل تغییر است .
مطلب دیگرى که باید به آن اشاره کرد، این است که در عبارت پیشین به احکام استحباب و کراهت اشاره نشده، و فقط به سه حکم کلى اباحه، وجوب و حرمت اشاره شده است . شاید نکته در این باشد که در ترسیم نظام حقوقى حاکم بر فعالیتهاى اقتصادى، بهطورى که به دولت مربوط مىشود، جز سه حکم کلى اباحه، حرمت و وجوب، چیز دیگرى وجود ندارد; اگرچه به لحاظ اخلاقى احکام کراهت و استحباب جایگاه ویژهاى دارند . با توجه به این نکته، روشن مىشود که دولت اسلامى به لحاظ تنظیم امور اقتصادى و وضع مقررات حقوقى، فقط در جایى که به لحاظ شرعى، حکم وجوب و حرمت وجود دارد نمىتواند قانونى وضع کند; اما در مواردى که حکم الزامى وجود ندارد، صلاحیت وضع مقررات را دارد .
در اینجا ممکن استبا اشکالى مواجه شویم و آن اینکه شهید صدر در تبیین منطقةالفراغ، سخن از روابط انسان و طبیعت گفته و این حوزه را متغیر قلمداد کرده است . اکنون در تبیین حدود منطقه، به عدم نص تشریعى دال بر الزام اشاره مىکند . با ملاحظه مصادیق این دو حوزه (روابط انسان با طبیعت و عدم نص تشریعى دال بر الزام) ممکن استبگوییم: ارتباط دو حوزه، عموم و خصوص من وجه است; زیرا در روابط انسان با انسان، ممکن استبه احکام غیرالزامى، و در حوزه روابط انسان و طبیعت نیز به حکم الزامى تشریعى برخورد کنیم . در پاسخ مىتوان بین این دو سخن این گونه جمع کرد که در منطقةالفراغ به لحاظ تطور سلطه انسان و سیطره او بر طبیعت، احکام مىتواند داراى تطور باشد; اما اینکه به لحاظ اثباتى، این وضعیت کجا موجود است، به عدم نص تشریعى دال بر الزام بستگى دارد; البته همانطور که پیدا است، این برداشت هم چندان مشکل را حل نمىکند . به نظر مىرسد که این قسمت کلام او با سخنان پیشین ناهماهنگ است .
اگر در دفاع گفته شود که شهید صدر در این قسمت درصدد بیان مقام قانونگذار است، نه تحدید منطقه، باید گفت: اگرچه این برداشتبا عنوان بحث که از آن با «الدلیل التشریعى» یاد کرده و به لزوم پیروى از «ولىامر» اشاره مىکند» سازگار است، با توجه به متن، این ناسازگارى خود را به خوبى نشان مىدهد .
چهارم . عدم منافات نظریه با ادله «اباحه تشریعى»
همانطور که در بند سوم گذشت، حیطه اختیارات ولىامر در منطقةالفراغ، الزام به امورى است که نص تشریعى دال بر الزام در آنها وجود ندارد . اکنون ممکن است ادعا شود که این برداشت، با پارهاى آیات و روایات هماهنگى لازم را ندارد; زیرا در پارهاى آیات و روایات بر مباحات تاکید شده است; براى مثال، خداوند در آیه 87 مائده مىفرماید:
یاایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم . اى کسانى که ایمان آوردید! طیباتى را که خداوند بر شما حلال کرده است، بر خود حرام نکنید .
در آیه دیگر (یونس، 59) آمده است:
قل ارایتم ما انزل الله لکم من رزق فجعلتم منه حراما وحلالا قل آلله اذن لکم ام على الله تفترون . بگو آیا روزىهایى را که خداوند بر شما نازل کرده، مشاهده کردید که بعضى از آن را حلال و بعضى را حرام کردهاید؟ بگو آیا خداوند به شما اجازه داده یا بر خدا افترا مىبندید [و پیش خود تحریم و تحلیل مىکنید؟]
در روایات نیز چنین مضامینى وجود دارد; براى مثال در روایتى آمده است:
ان الله یحب ان یؤخذ برخصه کما یحب ان یؤخذ بعزائمه . (20) خداوند، همانگونه که دوست دارد واجبات او رعایتشود، دوست دارد مباحات او نیز رعایتشود .
در روایت منقول از امام على علیه السلام آمده است:
ان الله افترض علیکم فرائض فلا تضیعوها و حد لکم حدودا فلا تعتدوها و نهاکم عن اشیاء فلا تنتهکوها و سکت لکم عن اشیاء و لم یدعها نسیانا فلا تتکلفوها . (21) همانا خدا بر عهده شما واجبهایى را نهاده است، آن را ضایع مکنید! و حدودى برایتان نهاده از آن مگذرید! و از چیزهایى باز داشته، حرمت آن را مشکنید و چیزهایى را براى شما نگفته و آن را از روى فراموشى وانگذاشته، پس خود را درباره آن به رنج میفکنید .
حال ممکن است گفته شود: با توجه به ادله پیشین، ولىامر نمىتواند مباحات را حرام یا واجب کند، مگر در صورت تزاحم که آن هم با تحلیل حرام و تحریم حلال ارتباط ندارد .
این اشکال وارد نیست; زیرا نظریه منطقةالفراغ مدعى است: پارهاى از روابط انسان، خود داراى تطور است که خداوند، شیوه قانونگذارى آن را با تبیین اصول و ضوابطى به عهده حاکم اسلامى گذاشته است . این هم نوعى قانونگذارى به اعتبار تعیین مقام وضع قانون است .
پنج . عدم منافات نظریه با جامعیت و ابدیتشریعت
در روایاتى، احکام شریعت اسلامى، ابدى وصف شده است; به طور مثال، در روایاتى آمده است:
حلال محمد حلال الى یومالقیامة و حرام محمد حرام الى یومالقیامة . (22)
نکته قالب توجه در این روایت، تاکید بر حلالهاى شریعت است; بهگونهاى که مقدم بر حرام ذکر شده . همچنین امام صادق علیه السلام در برابر اجتهاد به راى مىفرماید:
دروغ مىگویند . هیچ چیز نیست، مگر آن که [حکم] آن در کتاب و سنت وجود دارد . (23)
از امام باقر علیه السلام نیز روایتشده است که فرمود:
لیس من شى هو من دینالله، الا و هو فىالکتاب والسنة، قد اکملالله الدین، فقال جل ذکره «الیوم اکملت لکم دینکم» . (24) چیزى از دین خدا نیست، مگر اینکه [حکم] آن در کتاب و سنت وجود دارد . خداوند دینش را کامل کرده است . پس فرمود: «امروز براى شما دینتان را کامل کردم» .
ممکن است گفته شود: نظریه منطقه فراغ با هر دو دسته روایات پیشین منافات دارد; زیرا در این نظریه، ولىامر قانونگذارى مىکند که نتیجه آن تحریم حلال خواهد بود و دیگر اینکه تصویر منطقه فراغ از اساس با جامعیتشریعت منافات دارد; اما با دقت روشن مىشود که نظریه منطقه فراغ، هیچگونه منافاتى با این دو دسته روایات ندارد; زیرا منطقه فراغ در موضوعاتى است که بهطور ذاتى متطور بوده، حکم ثابتى ندارد . شارع حکیم، وضع قواعد در این موضوعات را به دست ولىامر نهاده است، نه اینکه حکم ثابتى تصویر و تشریع شده و حاکم مىخواهد آن را تغییر دهد . آنچه باقى مىماند، دسته دوم روایات است که از امعیتشریعتحکایت مىکند . اینجا هم باید گفت: نظریه منطقه فراغ هیچگونه ناهماهنگى با روایات پیشین ندارد; زیرا این روایات درصدد نفى اجتهاد به راى و قیاس هستند که در مقطعى از تاریخ فقه، به شدت جریان داشته است . افرادى به ذوق و سلیقه و بدون هیچ ضابطهاى موجه، به تحلیل شریعت دست زده، احکامى را استخراج مىکردند . در حقیقت این روایات نافى متدلوژى استنباط عدهاى خودخواه است .
از طرف دیگر، این روایات، ضابطه و معیار درست اجتهاد را در کتاب و سنت قرار مىدهد . نظریه منطقه فراغ ادعا نمىکند که خارج از چارچوب کتاب و سنت و بهصورت اجتهاد به راى عمل مىکند; بلکه مدعى است که خداوند، در کتاب به مقتضاى «اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولىالامر منکم» ، صلاحیتخاصى به اولیاى امور بخشیده و فرمانهاى آنان را لازم الاتباع دانسته است . حال منطقهاى که ولىامر مىتواند اعمال صلاحیت کند، ابعاد و حوزههایى گوناگون دارد که یکى از آنها به موضوعات متطور و متغیر ناظر است; بنابراین، قانونگذارى در منطقه فراغ مبتنى بر کتاب بوده و مؤیدهاى بسیارى در سنت نیز دارد .
شش . تفاوت نظریه با شیوه حل مسائل مستحدثه
موضوعات مستحدثه و نوپدید، و یافتن احکام و مقررات حقوقى و اخلاقى آنها، در تمام نظامهاى حقوقى مطرح است . در حقوق اسلامى نیز فقیهان در طول تاریخ کوشیدهاند تا احکام اینگونه موضوعات را یافته، آنها را در نظام حقوقى جاى دهند . نکته مهم این است که ایجاد موضوع جدید، از داخل بودن آن در منطقه فراغ حکایت ندارد; زیرا چه بسا که قواعد و احکام حاکم بر این گونه موضوعات ثابتباشد و موضوع تغییر نیابد .
همچنین ممکن است، موضوع تازه، در منطقه فراغ داخل باشد . اگر نظریه منطقه فراغ پذیرفته شود، هنگام برخورد با یک موضوع مستحدث، نخستین گام براى تحلیل و یافتن حکم آن، یافتن جایگاه آن است; یعنى باید دید که آیا موضوع، در منطقه فراغ قرار مىگیرد یا در منطقه ثابت; سپس با توجه به جایگاه آن، ضوابط و شیوه مناسب، قاعده و حکم آن، موضوعشناسى شود; البته چگونگى بررسى شیوه دستیابى به حکم در این گونه موضوعات، خود پژوهش دیگرى را مىطلبد; بهویژه با توجه به تنوع موضوعات که برخى پیچیده و برخى ساده هستند . پارهاى از موضوعات اعتبارى و دستهاى دیگر، از موضوعات صرف شمرده مىشوند .
هفت . نظریه منطقه فراغ، به مرحله تشریع ناظر است، نه اجرا
در نظامهاى حقوقى، دو مرحله تشریع قانون و اجراى قانون متمایز است . تشریع قانون به اعتبار یا شناسایى قواعد حقوقى ناظر است . با این توضیح که دیدگاه مکاتب درباره قواعد دوگونه است . براساس یک دیدگاه، قواعد حقوقى اعتبارى، و کار قانونگذار جعل کردن قواعد است . در دیدگاه دیگر، قانونگذار به شناسایى قواعد موجود در جامعه اقدام کرده، آنها را جهت اجرا اعلان مىدارد . به هر تقدیر، قانونگذار باید بهگونهاى عمل کند که در قوانین و مقررات، تعارض وجود نداشته باشد . پس از این مرحله، ممکن است وضعیتبهگونهاى شود که افراد نتوانند دو قاعده را با هم انجام دهند و به اصطلاح تزاحم روى دهد . در نظام حقوقى اسلام هم وضعیت همین گونه است; یعنى مرحله تشریع وجود دارد که قواعد و احکام بر موضوعات مفروضالوجود اعتبار داده مىشود و مرحله اجرا که آن قواعد بهوسیله افراد به اجرا گذاشته مىشود . در این مرحله، تزاحم تصویر مىشود . نظریه منطقه فراغ و منطقه آزاد، به مرحله تشریع ناظر است و ارتباطى با مرحله اجرا و تزاحم ندارد; البته پس از وضع قوانین بهوسیله ولىامر یا دولت، امکان بروز تزاحم وجود دارد; همانگونه که در احکام ثابت احتمال وجود تزاحم هست; پس این نظریه با تزاحم احکام در مرحله امتثال ارتباطى ندارد .
هشت . عدم ارتباط منطقه فراغ با احکام ثانوى
دسته مهمى از قواعد شرعى، قواعد ثانوى هستند که بر ذات موضوعات بار نشده; بلکه موضوع آنها عناوین ثانوى از قبیل حرج، ضرر و اضطرار و مانند آنها است . این قواعد، نقش مهمى در هماهنگى قواعد با اهداف نظام حقوقى دارند; البته وجود چنین مقرراتى، ویژه نظام حقوقى اسلام نیست; بلکه در دیگر نظامهاى حقوقى نیز به چنین احکامى برمىخوریم . اجراى قواعد ثانوى، ارتباطى با منطقه فراغ ندارد; یعنى اجراى این قواعد، به موضوعاتشان بستگى دارد . اگر موضوع ثانوى در منطقه ثابت محقق شود، حکم ثانوى اجرا مىشود و اگر در حوزه احکام اعتبار شده در منطقه فراغ هم باشد، باز به اجرا درمىآید . به دیگر سخن، براساس نظریه منطقه فراغ، قانونگذار براى ذات موضوعات با عناوین اولیه، قانون وضع مىکند، نه اینکه قواعد ثانویه را در این منطقه بر موضوعات تطبیق دهد .
نه . عدم ارتباط نظریه با قواعد و مقررات ادارى - اجرایى
پارهاى قواعد، در جهتشیوه اجراى احکام شرعى هستند . قانونگذارى در این حوزه و تغییرات آن، به تجربه بشر بستگى دارد و مىتوان با تحول در امور مدیریتى و اجرایى، قواعد مناسب وضع کرد . از جمله کسانى که به صراحتبه این مساله اشاره کرده، مرحوم مدرس است . وى در اظهارنظر نهایى خود درباره «قانون اصول محاکمات جزایى» سال 1320 هجرى قمرى مىنویسد:
حقیر در کمسیون مجلس شوراى ملى و کمسیون خارجه حاضر بودم . به قدر امکان سعى نمودم «الضرورات تبیحالمحظورات» امور جزایى که به محاکم جنحه و محاکم جنایى اختصاص که بر طبق قانون تشکیلات باشد ارجاع مىشود، موافق شرع باشد و مواردى که متعلقه امور ادارى است، مخالفتى با موازین اسلامیه ندارد . (25)
با این توضیح روشن مىشود که قواعد حقوقى، داراى دو سطح اجرایى و ماهوى است . قواعد اجرایى، هم در حوزه احکام ثابت وجود دارد و هم درباره قواعد وضع شده در منطقه فراغ مىآید . آزاد بودن قانونگذارى در این سطح، با منطقه فراغ ارتباطى ندارد; بلکه اگر نظریه منطقه فراغ را هم نپذیریم، باید آزادى قانونگذارى در این حوزه را که البته خود داراى مبانى و اصولى است، بپذیریم .
ده . رابطه نظریه منطقه فراغ با مشروعیتحکم حکومتى
یکى از اختیارات دولت و حاکم اسلامى، صدور حکم حکومتى است . این حکم مىتواند در جهت اجراى احکام شرع یا در مقام اداره کشور باشد . به لحاظ موضوع ممکن استبه شخص یا موردى خاص ناظر بوده، به صورت فرمان جزئى صادر شود یا به عنوان کلى ناظر بوده، حکم کلى بهشمار رود . همچنین حکم حکومتى مىتواند جنبه وضع قانون داشته باشد . با توجه به موارد پیشین روشن مىشود که مشروعیتحکم حکومتى، با نظریه منطقه فراغ بىارتباط نیست; هر چند وجود یکى، دیگرى را نفى نمىکند . به تعبیرى دیگر، حکم حکومتى به اختیارات حاکم اسلامى ناظر است . منطقه فراغ به بخشى از حوزهاى ناظر است که حاکم اسلامى مىتواند در آن به قانونگذارى بپردازد; هر چند حاکم مىتواند در حوزه ثابت نیز در زمینه اجرا یا تزاحم، به صدور حکم اقدام کند .
ب . اثبات منطقه فراغ
آنچه تاکنون گفته شد، به ماهیت و ممیزات منطقه فراغ ناظر بود . اکنون به این مساله مىپردازیم که آیا مىتوان منطقه فراغ را در حوزه شریعت اسلامى به اثبات رساند .
از آنجا که نظریه منطقه فراغ درصدد اثبات این است که حوزهاى از روابط انسان را شناسایى مىکند که متطور و متغیر است، حکم ثابتشرعى ندارد . این مقدار از بحث در زمره مباحثبرون فقهى و فلسفه فقه شمرده مىشود; اما اینکه مقام قانونگذار در این حوزه کیست و ضوابط قانونگذارى کدام است، ماهیت دوگانه برون فقهى و درون فقهى دارد; چون اثبات ولایت امر و حوزه اختیارات او و نقش وى در قانونگذارى موضوع فقهى است; اگرچه پارهاى از استدلالهاى آن نیز کلامى است . همچنین بخش مهمى از ضوابط قانونگذارى نیز در حوزه مسائل فقه قرار مىگیرد; اگرچه در اینجا هم، شناسایى و توجه به اهداف، در حوزه مباحثبرون فقهى جاى دارد . اکنون با روشن شدن ابعاد کلى نظریه، در اثبات آن و جایگاه قانونگذارى بهوسیله ولىامر و دولت اسلامى باید سه مطلب را اثبات کرد:
1 . رابطه انسان با طبیعت متغیر است .
2 . یگانه راه قانونگذارى در این منطقه، واگذارى قانونگذارى به ولىامر و دولت اسلامى است . به عبارت دیگر، تشریع قانون ثابت، عقلا ممکن نیست .
3 . اگر یگانه راه، شیوه پیشین نباشد، دستکم بتوان به اثبات رساند که شارع حکیم این روش را برگزیده است .
قضیه اول، یعنى اثبات وجود تطور در رابطه انسان با طبیعت چندان مشکل نیست; زیرا بهروشنى مىبینیم که افزایش توان انسان در سیطره بر طبیعت، به شدت بر رابطه او با طبیعت اثر مىگذارد و آن را متحول مىسازد . منظور ما از تحول این نیست که انسان دیروز و انسان امروز در دستیابى به صنعت و فنآورى متفاوت بودهاند; بلکه مقصود، تطور احکام و قواعد حقوقى است که بهسبب گسترش توان انسان حاصل شده است . به دیگر سخن، صرف تحول کافى نیست; بلکه تحول باید متوجه عناوین و احکام مترتب بر روابط انسان با طبیعتباشد; براى مثال، انسان امروز توانسته است نه تنها سیطره خود را بر محیط افزایش دهد، بلکه قدم از محیط زندگى عادى خود فراتر گذاشته; به تسخیر منابع بستر و زیر بستر اقیانوسها پرداخته; فضا را به تسخیر خود درآورده; به کرات آسمانى دستیازیده و درصدد است از آنها بهرهبردارى کند . وى اگر رها شود، نه تنها سهم همنوعان خود را تصرف مىکند، بلکه سهم آیندگان از طبیعت را نیز مصرف خواهد کرد; به همین سبب امروز از میراث مشترک بشر، سهم <éخکè¾ dncک× dىdc ف×] ôlµdآ qقpëk pتc فëcpfdـf ;lـëکتی× فiv یëcکç ءکأd ق dçdëok ءکأd ,pwëq ¯ىe× qc عdتlـ@ëa
قابل دفاع جلوه مىکرد، امروز عادلانه تلقى نمىشود . افزون بر این، موضوعات نوپدید در حوزههاى گوناگون حقوقى - اقتصادى پدید آمده است که تا دیروز وجود نداشت . خلاصه اینکه تطور مؤثر بر احکام و عناوین حقوقى جاى انکار ندارد .
آنچه اهمیت دارد، اثبات این مطلب است که این تحول بهگونهاى است که وضع قانون ثابت را غیرممکن مىسازد و راه، در واگذارى قانونگذارى به دولت اسلامى منحصر استیا اگر وضع قانون ثابت غیرممکن نیست، بتوان اثبات کرد که شارع، قانونگذارى را به حاکم سپرده است . گویا مهمترین نکته این نظریه، همین دو موضوع است .
در اینجا ممکن است ادعا شود که شارع حکیم، نظام حقوقى جامعى را ایجاد کرده; اما انعطاف را در ذات قوانین یا در مرحله اجرا قرار داده است . با این بیان که او قواعد اولى و ثانوى را تشریع کرده است . اینها داراى عناوین عام هستند; بهگونهاى که مىتوانند وضعیتهاى گوناگون را پوشش دهند . وظیفه حاکم اسلامى در تطبیق این قواعد با مصادیق است . حال در مرحله تطبیق ممکن استبا تزاحم یا عروض عناوین ثانوى روبهرو شویم که وظیفه حاکم اسلامى آن است در این امور تصمیمگیرى کند . نتیجه اینکه قواعد و قوانین شرعى ثابتخواهد بود; اما تغییر و تحول، در مصادیق و عروض عناوین روى خواهد داد .
در تایید این دیدگاه ممکن است دوگونه استدلال شود: راه اول، استناد به روایاتى است که از جامعیت قواعد حکایت مىکند . شیخ کلینى این روایات را با عنوان «باب الرد الىالکتاب والسنة و انه لیس شى منالحلال والحرام و جمیع ما یحتاجالناس الیه الا و قد جاء فیه کتاب و سنة» یاد مىکند . در اینجا به روایاتى اشاره مىکنیم:
1 . خداى تبارک و تعالى در قرآن، بیان هر چیز را فرو فرستاد تا آنجا که بهخدا سوگند! چیزى را از احتیاجات بندگان فروگذار نفرموده، و تا آنجا که هیچ بندهاى نتواند بگوید: اى کاش این در قرآن آمده بود، جز آنکه خدا آن را در قرآن فروفرستاده است . (26)
2 . امام باقر علیه السلام فرمود:
خداى تبارک و تعالى چیزى از احتیاجات امت را وانگذاشت، جز آنکه آن را در قرآنش فرو فرستاد و براى رسولش بیان فرمود و براى هر چیز، اندازه و مرزى قرار داد و براى راهنمایى آن، رهبرى گماشت و براى کسى که از آن مرز تجاوز کند، کیفرى قرار داد . (27)
3 . امام صادق علیه السلام فرمود:
خدا حلال و حرامى نیافریده، جز آنکه براى آن مرزى مانند مرز خانه هست . آنچه از جاده است، جزو جاده است و آنچه از خانه استبه خانه تعلق دارد تا آنجا که جریمه خراش و غیرخراش و یک تازیانه و نصف تازیانه [در حلال و حرام خدا] معین شده است . (28)
در پاسخ ممکن است گفته شود: این روایات به نظام حقوقى با تمام اهداف، قواعد و اصول و ضوابط اشاره دارد; زیرا در نظام حقوقى براى کشف قواعد رفتارى مىتوان از مبانى و اصول و ضوابط نیز بهره جست، نه اینکه در یک نظام حقوقى باید تمام احکام در قالب قضایاى شرعى بیان شود .
مؤید این سخن نیز پارهاى روایات دیگر است . امام صادق علیه السلام فرمود:
ما من امر یختلف فیه اثنان الا و له اصل فى کتابالله عزوجل و لکن لا تبلغه عقولالرجال . (29) هیچ امرى نیست که دو نفر در آن اختلافنظر داشته باشند، جز آنکه براى آن در کتاب خدا ریشه و بنیادى است; ولى عقلهاى مردم به آن نمىرسد .
حال اگر این سخن را به روایات دیگرى ضمیمه کنیم که امام علیه السلام در آن فرمود:
انما علینا ان نلقى الیکمالاصول و علیکم ان تفرعوا (30) علینا القاءالاصول و علیکمالتفریع، (31)
مىتوان به این نکته دستیافت که یکى از راههاى فهم احکام شرعى، رجوع به اصول و مبانى است . شبیه چنین سخنى را شهید صدر در بعد اقتصادى با عنوان «رابطه مکتب اقتصادى (المذهب) و قانون طرح کرده است . وى در این باره مىنویسد:
مکتب، مجموعه نظریات اساسى است که شکلهاى زندگى اقتصادى را اداره مىکند . قانون مدنى عبارت از تشریعى است که روابط مالى میان افراد، حقوق شخصى و عینى آنها را بیان مىدارد; بنابراین، مکتب اقتصادى، همان قانون مدنى نیست . (32)
خلاصه این که روایات مذکور با هر دو دیدگاه سازگار است و از آنها نمىتوان در رد دیدگاه منطقه فراغ استفاده کرد .
شیوه دوم استدلال بر رد نظریه شهید صدر این است که بهطور عملى تمام مواردى که وى براساس قانونگذارى در منطقه فراغ حل مىکند، ما آن را از طریق تطبیق قواعد، حل و احکام مورد نیاز و متناسب با زمان و مکان را استخراج مىکنیم .
خلاصه اینکه باید اذعان کرد، این ادعا در مقام ثبوت پذیرفته است و به همین سبب نمىتوان اثبات کرد که یگانه راه قانونگذارى در منطقه فراغ متحول و متطور، واگذارى قانونگذارى به ولىامر است; در نتیجه آنچه باقى مىماند، مرحله سوم است; یعنى شارع در میان راهحلهاى مواجه با منطقه تطور، شیوه قانونگذارى به وسیله ولىامر و دولت را پذیرفته است .
شهید صدر در اثبات چنین مدعایى به مواردى از نصوص شرعى تمسک کرده که از وضع قانون بهوسیله ولىامر حکایت دارد . افزون بر این، او کشف مکتب اقتصادى را بدون ملاحظه منطقه فراغ و قابلیتهاى آن ناقص قلمداد مىکند . (33)
تمسک به این دو دلیل نیز همراه با اشکال است; زیرا صرف یافتن چند مورد از تغییر احکام نمىتواند یک نظریه کلى را اثبات کند . افزون بر این، صاحبان دیگر دیدگاهها ممکن است، در این موارد به توجیه دست زنند و آن را از باب تغییر مصداق قلمداد کنند; اما دلیل دوم نیز با همان بیانى که پیشتر گذشت، قابل پاسخ است; زیرا دیدگاه مخالف، با ترسیم احکام کلى و منعطف ممکن است تحولات این منطقه را پوشش دهد .
آنچه گذشت، درباره تبیین ماهیت منطقه فراغ و شیوه اثبات آن بود . حال اگر فرض کنیم که بهتوان به چنین منطقهاى ستیافت، بحث مهم و کاربردى، شیوه قانونگذارى و اصول و ضوابط حاکم و ضمانت اجراهاى مناسب، قالبهاى بیان قواعد، چگونگى ترسیم حوزه زمانى و مکانى اجراى قواعد و امورى از این قبیل است .
پىنوشتها:
1. عضو هیاتعلمى و مدیر گروه فقهوحقوق پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى .
2. محمدحسین نائینى: تنبىالام و تنزىالمله، با توضیحات سیدمحمود طالقانى، نهم، شرکتهاى انتشار، تهران، 1378 ش .
3. محمدعلى هدایتى: آیین داورى کیفرى، چاپخانه دانشگاه تهران، 1332 ش، ص 12 .
4. ر . ک: محمدعلى هدایتى: آیین دادرسى کیفرى، ص 12 .
5. سیدمحمدحسین طباطبایى: تفسیرالمیزان، ج 4، ص 129 .
6. پیام امام، خطاب به رئیس جمهور وقت، روزنامه جمهورى اسلامى، شنبه 19 دى . سال 66، ش 2501، سالنهم .
7. همان .
8. عبدالکریم سروش: اخلاق خدایان، طرح نو، تهران، 1380، ص 103 و 104;همو: بسط تجربه نبوى، مؤسسه فرهنگى صراط، تهران 1378، ص 29- 82 .
9. سیدمحمدباقر الصدر: اقتصادنا، مکتبالاعلام الاسلامى، الطبع الاول، 1375، ص 686 .
10. همان .
11. همان .
12. محمدحسن نجفى: جواهرالکلام، ج 38، ص 11 .
13. همان .
14. الحرالعاملى: وسائلالشیعه، ج 17، ص 327 .
15. همان .
16. همان .
17. سیدمحمدباقر الصدر: اقتصادنا، ص 688 .
18. همو: دروس فى علمالاصول، الحلقالثالثه، الجزالثانى، ص 37 .
19. همو: اقتصادنا، ص 689 .
20. الحرالعاملى: وسائلالشیعه، ج 1، ص 107 و ج 16، ص 232 .
21. نهجالبلاغه، قسمتشماره 105 .
22. الحرالعاملى، وسائلالشیعه، ج 21، ص 169 .
23. مستدرکالوسائل، ج 17، ص 258 .
24. همان، ص 252 .
25. محمدعلى، هدایتى: آیین دادرسى کیفرى، ص 12 .
26. اصول کافى، ج 1، ص 77 .
27. همان .
28. همان .
29. همان، ص 78 .
30. الحرالعاملى، وسائلالشیعه، ج 18، ص 41 .
31. همان .
32. سیدمحمدباقر الصدر: اقتصادنا، ص 365 .
33. همان .