مبانى نظرى توزیع عادلانه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده استاد محمد شوقىالفنجرى از استادان معروف اقتصاد اسلامى دانشگاه «الازهر» قاهره و دانشگاه ملک سعود ریاض است و تاکنون کتابها و مقالات متعددى در این زمینه نوشته است . مقاله حاضر که از آثار برجسته او بهشمار مىآید، یکى از چهارده مقاله کنفرانس اقتصاد اسلامى بغداد است که در جمع صاحبنظران مشهور اقتصاد اسلامى از کشورهاى مصر، سوریه، اردن، عربستان، عراق، امارات و کویت، به وسیله نویسنده ارائه شده; سپس در مجموعه مقالات کنفرانس به چاپ رسیده است . نویسنده در این مقاله با نقد مبانى اقتصادهاى بشرى غرب و شرق نشان مىدهد که آنها نمىتوانند نیازهاى مادى و معنوى بشر را پاسخگو باشند و یگانه نظامى که مىتواند متناسب با شان و کرامت انسان، نیازهاى اقتصادى او را به صورت عادلانه تامین کند، اقتصاد اسلامى است . از نکات برجسته این مقاله، تبیین علمى و روشن از مسؤولیت دولت و مردم در برابر مساله فقر و توازن اقتصادى است که از دیرزمان تا امروز از مشکلات مهم جوامع بهشمار مىآید .متن
مقدمه
هر فعالیت تولیدى، با فعالیت دیگرى به نام توزیع همراه است . توزیع، یعنى تقسیم محصول میان کسانى که در تولید آن سهیمند . مشکل تقسیم دارایىها بین مردم بهویژه در عصر حاضر، از مهمترین مشکلات بهشمار مىرود; زیرا موجب تقسیم جامعه به دو قطب مىشود: گروههاى ثروتمند که توان برآوردن نیازها و رسیدن به تمایلات گوناگون خود را دارند و گروههاى فقیر که این توانایى را ندارند . ثروتمندان نه تنها نیازهاى خود را برمىآوردند، بلکه به دلیل ثروت و امکاناتى که دارند، از قدرت و نفوذ نیز برخوردار مىشوند; از این رو، مکتبها و نظامهاى اقتصادى، در راهحلهایى که براى مشکل توزیع درآمد ارائه مىکنند، اختلاف اساسى مىیابند . راهحلهاى متفاوت نظامهاى اقتصادى به اختلاف ایدئولوژیکى و مکتبى آنان در مبانى توزیع در اصل پرداخت، به عوامل تولید و تعیین مقدار پرداختبه هر کدام از عوامل بر مىگردد; بنابراین، توزیع در دو محور بحث مىشود:
1 . نظرى که به مبانى فلسفى نظام اقتصادى مربوط است . این دیدگاه نظرى را مىتوان با اصطلاح توزیع مکتبى یا ایدئولوژیکى یاد کرد، که اقتصاددانان کلاسیک آن را توزیع شخصى (1) مىنامند .
2 . عملى که به پاداش عوامل تولید، یعنى نظریه قیمت عوامل تولید مربوط است . اقتصادانان، اصطلاح توزیع عملى (2) را در این مورد بهکار مىبرند و اقتصاددانان کلاسیک از اصطلاح «توزیع وظیفهاى» استفاده مىکنند و بهطور کلى، توزیع، عملى مبتنى بر توزیع نظرى استیا آنچه ما آن را توزیع مکتبى نامیدیم . در این نوشتار، توزیع نظرى یا مبانى نظرى توزیع محور بحث و بررسى است .
مبانى نظرى توزیع (توزیع مکتبى)
1 . اقتصاد سرمایهدارى
این اقتصاد از اساس بر پایه مالکیتخصوصى استوار است; از این رو توزیع نیز بر مبناى مالکیت قرار دارد; پس مالکیتخصوصى، هم ابزار تولید و هم ابزار توزیع به شمار مىرود .
در چنین نظام اقتصادى، به دلیل تفاوت فاحش در مالکیت ابزار تولید مهمترین پدیده، اختلاف شدید درآمدها است . طبیعى است که در چنین نظام اقتصادى، اقلیتى میلیاردر در رفاه و اشرافیتخوارکننده زندگى کنند و در افزایش تورم و گسترش تولید کالاهاى لوکس بکوشند; در حالى که اکثریتى زحمتکش به سختى زندگى کنند و برخى از آنان، زیر فشار محرومیت و فقر خفتبار پایمال شوند .
2 . اقتصاد سوسیالیستى
قوام این اقتصاد بر پایه مالکیت عمومى است; حال چه به صورت مالکیت دولتى، چنانکه در روسیه (شوروى سابق) بود و چه به صورت مالکیت جمعى یا گروهى، چنانکه در یوگسلاوى (سابق) وجود داشت; یعنى مالکیت منابع و مزارع در انحصار کسانى باشد که در آن صنایع و مزارع کار مىکنند; بنابراین، توزیع سوسیالیستى بر کار مبتنى است; یعنى کار، هم ابزار تولید و هم ابزار توزیع است .
در چنین اقتصادى نیز به سبب اختلاف استعدادهاى فکرى و جسمى (نه به سبب مالکیت) اختلاف درآمد وجود دارد و ممکن است این اختلاف، شدید باشد; البته اختلاف شدید غیر طبیعى است; چنانکه در روسیه و دولتهاى شرقى چنین بود که عدهاى از سران احزاب سوسیالیستى در سطح بالا و مترفانه زندگى مىکردند; در حالى که اکثریتى زحمتکش با رنج و زحمت روزگار مىگذراندند .
3 . اقتصاد کمونیستى
کمونیزم، مرحله نهایى و بلوغ مکتب سوسیالیزم بهشمار مىآید . این اقتصاد، بر تولید انبوه مبتنى است; یعنى در این مرحله، تولیدات جامعه به حد وفور رسیده (مانند آب و هوا) به گونهاى که همه نیازهاى انسانها برآورده مىشود; بنابراین، اساس توزیع در این نظام، نیاز انسان است; پس به هر کس به اندازه نیازش داده مىشود .
4 . اقتصاد اسلامى
این اقتصاد، بر سه پایه استوار است: نخست تضمین «حد کفایت» «نه حد کفاف» براى همه افرادى که در جامعه اسلامى (با قطعنظر از جنسیت و دین آنان) زندگى مىکنند . تضمین «حد کفایت» مانند حقى الاهى است که دولت وظیفه دارد آن را براى همه افراد تضمین کند .
پایه دوم و سوم این اقتصاد کار و مالکیت است; بنابراین، توزیع اسلامى در ابتدا بر اساس تضمین «حد کفایت» ، سپس کسب درآمد از طریق کار و مالکیت است . در چنین اقتصادى، هیچ فردى به واسطه امرى خارج از اراده خودش گرسنه و محروم نمىماند; البته تفاوت در درآمدها بهسبب تفاوت در استعدادها و توانایىهاى جسمى و روحى که نمود آن در کار و مالکیت است، وجود خواهد داشت; اما این تفاوت و اختلاف به گونهاى قانونمند است که در توازن اقتصادى میان افراد جامعه خللى پدید نمىآورد و اجازه نمىدهد جامعه، طبقاتى شود یا افراد مورد ستم قرار گیرند .
به دلیل اهمیت موضوع (مبانى نظرى توزیع) یا آنچه ما آن را توزیع ایدئولوژیکى (مکتبى) نامیدیم و براى روشنشدن مکتب اقتصادى اسلام، بهطور مختصر موارد ذیل را بررسى مىکنیم .
1 . مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام;
2 . سبب و علت مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام;
3 . راه حل اسلام براى حل مشکل اقتصادى .
1 . مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام
مشکل اقتصادى، مشکل نیازهاى فراوان و تمرکز منابع درآمدها است . در تفکر اقتصادى رایج، مشکل فقر در محرومیت و گرسنگى یا ناتوانى از برآوردن نیازهاى اساسى مجسم و خلاصه مىشود که در اصطلاح صاحبان این اندیشه از آن به حد کفاف (3) تعبیر مىشود; یعنى حداقلى از سطح زندگى که انسان بتواند زنده بماند . به بیان دیگر، فرد هنگامى فقیر شمرده مىشود که با کار و تولید نتواند نیازهاى ضرور را براى ادامه حیاتش فراهم سازد; اما در اندیشه اقتصادى اسلام، فقر و عدم دستیابى به سطح زندگى شرافتمندانه، به حسب عرف جامعه است که به طور طبیعى این سطح زندگى به حسب زمان و مکان تفاوت دارد .
فقیهان متقدم اسلام از آن با اصطلاح «حد کفایت» (4) تعبیر مىکردند; یعنى حداقلى که انسان بتواند زندگى با کرامتى داشته باشد . و گاهى نیز از اصطلاح «حد غنا» استفاده مىکنند; یعنى تا هنگامى که انسان نتواند نیازهایش را تامین کند و از دیگران بىنیاز باشد، فقیر است .
یک . مشکل فقر، در صدر مسائل
اسلام بهسبب اینکه واپسین دین الاهى است، راه و روش کاملى براى زندگى دارد . همانقدر که براى جنبه معنوى و اعتقادى بشر اهمیت قائل است، به جنبه مادى و معیشتى او را نیز توجه کرده است; به دلیل اینکه هیچکدام از این دو جنبه، بدون جنبه دیگر نمىتواند قوام و دوام یابد، و هر دو جنبه از یکدیگر متاثرند . همانطور که انسان فقط با نان (بعد مادى) نمىتواند ادامه حیات دهد، بدون نان نیز توان ادامه حیات نخواهد داشت; به همین دلیل، پیش از اینکه تحولات و پدیدههاى زندگى به فقر بینجامد، اسلام این مساله را پیشبینى و واجب کرده که در صدر مسائل قرار داده شود; چنانکه مال را زینت زندگى دنیا و مایه قوام جامعه بهشمار آورده و آن را بهترین کمک براى رسیدن به تقوا ذکر کرده است و طلب آن را واجب و جهاد در راه خدا مىداند . (5) افزون بر این، اسلام فقر و کفر را مساوى هم دانسته و پیامبر خدا به چیزى بیشتر از فقر به خدا پناه نبرده است; چنانکه فرمود:
کادالفقر ان یکون کفرا . (6) اعوذبک منالکفر والفقر .
وقتى از پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم پرسیدند که آیا آن دو، معادل (مساوى) یکدیگرند، فرمود: بلى . (7)
اسلام هنگامى که از مردم مىخواهد خدا را عبادت کنند و ذکر خدا گویند، علت مىآورد که خدا شما را از گرسنگى نجات داد:
فلیعبدوا رب هذا البیت الذی اطعمهم من جوع وآمنهم من خوف; (8)
به همین دلیل، در اسلام، شخصى که گرسنه در حال مرگ را مىبیند و او را رها مىکند، تکذیب کننده دین بهشمار مىرود:
ارایت الذی یکذب بالدین فذلک الذی یدع الیتیم ولا یحض على طعام المسکین . (9)
دو . مفهوم فقر از دیدگاه اسلام
از آنچه گذشت، روشن شد که فقیر به مفهوم اسلامى به فرد یا دولتى گفته مىشود که وضعیت زندگىاش با زندگى متعارف و متداول جامعه یا دولتهاى دیگر فاصله بسیارى داشته باشد . به بیان دیگر، فقیر کسى است که سطح زندگى شایسته و شرافتمندانهاى بهحسب زمان و مکان ندارد و به اصطلاح اندیشه اقتصادى اسلام، فقیر کسى است که «حد کفایت» «نه کفاف» برایش فراهم نیست .
روشن است که «حد کفاف» ، پایینترین سطح از غذا، لباس و مسکن براى زندگى است که بدون آنها نمىتوان به زندگى ادامه داد; پس این حد کفاف، قابل کم کردن نیست و به واسطه تغییر قدرت خرید در زمانها و مکانهاى گوناگون تغییر نمىکند . برخلاف «حد کفایت» یا «حد غنا» که سطح بالاترى از زندگى است و به همین دلیل سطح آن در زمانها و مکانهاى گوناگون متفاوت مىشود . (10)
از آنچه گذشت، حقیقتى مهم و محورى نتیجهگیرى مىشود و آن اینکه مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام، با هدف تامین ضروریات اساسى زندگى ربطى ندارد . هدف اسلام، بالابردن سطح زندگى عمومى و تعالى آن بوده; یعنى همان چیزى که تفکر اقتصادى جدید، پس از چهارده قرن به آن رسیده است که از آن به اقتصاد رفاه تعبیر مىکنند; البته در اسلام، فقط رفاه مادى هدف نیست; بلکه مادیات، وسیلهاى براى سعادت انسان است تا بتواند به حقیقت، خلیفه خدا بر روى زمین باشد .
سه . اصطلاح «حد کفایت» یا «حد غنا» (11)
اگرچه اصطلاح «حد کفایت» یا «حد غنا» بهطور صریح در نصوص قرآنى و روایى نیامده، روح این نصوص، بیانگر حد کفایت و حد غنا است . این دو واژه بهطور صریح در تعبیرات بسیارى از عالمان اسلام و در کتابهاى فقهى گذشته آمده است; بهویژه در بحثهاى زکات که از آن، با اصطلاح جدید (سازمان تامین اجتماعى در اسلام) تعبیر مىکنند . (12)
خلیفه دوم مىگوید:
هنگامى که به کسى عطا کردید، او را بىنیاز کنید . (13)
علىبنابىطالب مىفرماید:
ان الله فرض علىالاغنیاء فى اموالهم بقدر ما یکفى فقرائهم . (14)
خداوند بر اغنیاء واجب کرده که از اموالشان به اندازهاى که فقیران را بىنیاز کند، به آنان بدهند .
ماوردى در کتاب الاحکام سلطانیه مىگوید:
از زکات آن قدر به فقیر و مسکین باید داده شود تا از مرتبه فقر و مسکنت درآید و به حداقلى از درجه غنا برسد . (15)
او مىگوید:
اندازه عطا به اندازه کفایت است . (16)
سرخسى در کتاب مبسوط مىنویسد:
بر امام واجب است که از خدا بترسد و اموال را در جاى خودش به مصرف برساند; پس فقیرى را از خود دور نکند، مگر این که از زکات، آن قدر به او بدهد تا او و خانوادهاش را بىنیاز سازد و اگر برخى از مسلمانان نیازمند باشند و در بیتالمال، چیزى از زکات موجود نباشد، امام باید از موارد دیگر بیتالمال به اندازه نیاز فقیر به او بدهد . (17)
شاطبى در کتاب موافقات مىنویسد:
حد کفایتبا تغییر زمانها و شرایط و حالات گوناگون تغییر مىکند . (18)
2 . سبب مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام
دیدگاه اسلام درباره علت و منشا مشکل اقتصادى با دیدگاه سرمایهدارى و سوسیالیزم متفاوت است; ودر نتیجه، راه حل اسلام براى حل مشکل نیز متفاوت خواهد بود . در اقتصاد سرمایهدارى، منشا مشکل اقتصادى، خود فقیران به شمار مىآیند که با به دلیل تنبلى آنان یا به دلیل بدبهرهبردار ى کردن از طبیعت کمیاب یا کمى منابع درآمد است; پس مساله فقر از این دیدگاه از اساس به کمبود تولید مربوط مىشود . بر همین اساس، تفکر اقتصاد سرمایهدارى، دولت را موظف مىکند که آزادى مطلق را براى همه افراد تامین کند تا همه بتوانند از هر فرصتى بدون قید و شرط استفاده تولید و درآمد کسب کنند، و هر کس نتوانست از چنین فرصتى استفاده کند، باید به همان مقدار راضى باشد که همان مقدار را خدا براى او خواسته است .
در مقابل، نظام اقتصادى سوسیالیستى، علت و منشا مشکل اقتصادى را ثروتمندان مىداند; به دلیل این که آنان اموال و امکانات جامعه را به خود اختصاص داده، خود را بر اکثریت و قشر زحمتکش جامعه مقدم مىدارند; در نتیجه، سبب ایجاد تضاد میان نیروهاى تولید و روابط توزیع مىشوند; بنابراین، مساله فقر در این دیدگاه به بدى توزیع بر مىگردد . بر این اساس، رفع فقر و حل مشکل توزیع، نظریههاى مبارزات طبقاتى و تمرکز بر تغییر اشکال و وسایل تولید یا از بین بردن مالکیتخصوصى شکل مىگیرد و با سرمایهداران بزرگ و کوچک برخورد مىشود .
از دیدگاه اسلام، منشا مشکل اقتصادى نه در کمبود منابع و مالکیتخصوصى، بلکه اولا کوتاهى در بهرهبردارى از
منابع طبیعت است:
وان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم کفار . (19) و اگر بخواهید نعمتهاى الاهى را محاسبه کنید، به این کار توانا نیستید . به درستى که انسان بسیار ستمگر و ناسپاس است .
ثانیا، در زیادهطلبى ثروتمندان و توزیع نادرست است:
واذا قیل لهم انفقوا مما رزقکم الله قال الذین کفروا للذین آمنوا انطعم من لو یشاء الله اطعمه ان انتم الا فی ضلال مبین . (20) و هنگامى که به آنان گفته مىشود، از آنچه خدا به شما روزى داده است، انفاق کنید، آنان که کافر شدند، به آنان که ایمان آوردند مىگویند: آیا کسانى را اطعام کنیم که اگر خدا مىخواست، آنان را روزى مىداد؟ شما بهطور قطع در گمراهى آشکار بهسر مىبرید . از مولاى ما على بن ابىطالب علیه السلام روایتشده که فرمود:
ما جاع فقیر الا بما شبع غنى فقیرى گرسنه نماند، مگر بهواسطه پرخورى توانگر . (21) سلف صالح گفتهاند:
ما من سرف الا بجواره حق مضیع اسرافى نیست، مگر آنکه در کنارش حقى ضایع شده است; (22) بنابراین، مشکل فقر از نظر اسلام، به خود انسان و نظام اقتصادى فاسدى که (چه به جهت نظام تولیدى نامناسب یا نظام توزیعى نادرست) خودش پدید آورده، برمىگردد . براین اساس، اسلام رشد تولید همراه با توزیع مناسب و عادلانه را ضرور دانسته است; چرا که این دو از یکدیگر بىنیاز نیستند . تولید انبوه بدون عدالت در توزیع، موجب انحصار و بهرهکشى، و عدالت در توزیع بدون تولید کافى، موجب توزیع فقر و بیپچارگى است که اسلام هر دو را رد مىکند; نتیجه این که فقر، از دیدگاه اسلام دو بعد دارد: بعد نخست، به فراوانى تولید و بعد دیگر به عدالت در توزیع مربوط است; اگرچه این مساله مانع نمىشود که محقق در اقتصاد اسلامى بهحسب وضعیت کشور و جامعه خودش، بر یکى از این دو بعد متمرکز شود و تاکید کند; یعنى ممکن است در جامعه یا کشور اسلامى، فقر بیشتر به تولید و رشد تولید مربوط باشد، نه مشکل توزیع و عدالت; در حالى که در کشور دیگر، مشکل فقر بیشتر به توزیع و عدالت مربوط باشد .
3 . راهحل اسلام براى مشکل اقتصادى
همانطور که دیدگاه اسلام درباره علل و عوامل فقر، با دیدگاه سرمایهدارى و سوسیالیزم متفاوت است، راهکار و راهحل آن براى حل این معضل نیز با راهحلهاى آن دو متفاوت خواهد بود .
ما درصدد بیان گسترده راهحل مشکل فقر یا وجوه افتراق بین آن و راهحلهاى سرمایهدارى و سوسیالیزم نیستیم . در اینجا به برخى از عناصر و مبانى اساسى راهحل اسلامى براى حل مشکل فقر اشاره مىکنیم .
یک . مال به خدا تعلق دارد و انسان جانشین خدا در اموال است .
فقیهان پیشین و معاصر، ماهیت مالکیت عمومى و خصوصى و آثار آنها را بهطور گسترده بحث و بررسى کردهاند . چکیده کلام آنان این است:
المال مالالله و البشر مستخلفون فیه . اموال به خدا تعلق دارد و بشر، جانشین خدا در این اموال است . بنابراین، از نظر اسلام، مالکیت فرد یا دولت، مالکیت مطلق نیست; بلکه اموال، در دست افراد، امانت، و مالکیت آنان، مالکیت مجازى و اعتبارى به شمار مىرود; زیرا مالک حقیقى همه اشیا، خدا است و خداوند بهزودى به حساب همه آنان که مالى را کسب کرده یا مالى در اختیار آنان بوده و در آن تصرف کردهاند، رسیدگى خواهد کرد:
لتسالن یومئذ عن النعیم . (23) بهزودى در این روز [ قیامت] درباره نعمتها سؤال مىشود . وقتى کیفیت مالکیت (چه خصوصى و چه عمومى) این گونه شد، یعنى مالکیت، صرفا امانت و مسؤولیت تلقى شد، لازمهاش ایناست که اموال نباید در اختیار سفیهان و تبذیرکنندگان قرار گیرد:
ولا تؤتوا السفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاما . (24) اموالتان را که مایه قوام و دوام زندگى شما است، در اختیار سفیهان [اقتصادى ] قرار ندهید . همچنین جایز نیست که نیازمندان و ناتوانان از این اموال محروم شوند:
وآتوهم من مال الله الذی آتاکم . (25) از اموالى که به خدا متعلق دارد و خدا به شما داده است، به فقیران بدهید . همچنین جایز نیست که اموال در دست عده کمى (توانگران) در گردش باشد:
کی لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم . (26) تا این که اموال در میان توانگران شما دستبه دست نگردد . و بالاتر از اینها این که وقتى دولتیا فرد نتواند از اموال، درست و بهینه در جهت مصلحت فرد یا جامعه بهره بردارد، مشروعیت مالکیت چه خصوصى و چه عمومى از بین مىرود . بهترین تعبیر در این مورد گفته خلفیه دوم است:
[هنگامى که پیامبر، زمین عقیق را به بلال بخشیده بود عمر به بلال گفت: ] پیامبر این قطعه زمین را به تو نبخشید که مردم را از آن منع کنى; بلکه به تو بخشید که روى آن کار کنى; پس آنچه را که مىتوانى آباد کنى، بگیر و بقیه را برگردان . (27)
دو . تامین حد کفایتبراى همه افراد سپس هر کس به اندازه کارش
با استناد به «المال مالالله و البشر مستخلفون فیه» ، اصل اقتصادى مهمى را مىتوان استنباط کرد و آن این که در مرحله اول، همه افراد جامعه باید به یک اندازه کفایت داشته باشند; سپس به هر کس به اندازه کارى که انجام مىدهد، سهمى از درآمد تعلق مىگیرد و از این اصل، ضوابط مهم ذیل بهدست مىآید .
ا . اسلام مالکیتخصوصى را محترم نمىداند، مگر بعد از تضمین حد کفاف
محترمبودن مالکیتخصوصى در اسلام، مشروط به این است که همه افراد به اندازه کفاف (تامین ضروریات اساسى زندگى) داشته باشند به این معنا که تا وقتى حتى یک نفر گرسنه یا بدون لباس در جامعه اسلامى پیدا شود، احترام حقوق مالکیت هیچ یک از افراد جامعه واجب نیست و از آن مالکیت نباید دفاع کرد; یعنى فرد گرسنه یا کسى که حقش ضایع شده، حقوق مالکیت دیگران را از بین مىبرد تا زمانى که آن فرد سیر یا حقش استیفا شود .
این نکته، از روایات نقل شده از پیامبر استفاده مىشود . حضرت فرمود:
اذا بات مؤمن جائعا فلامال لاحد . (28) اگر مؤمنى، شب را گرسنه بخوابد، مالى براى کسى نیست . ایما اهل عرصة اصبح فیهم امرؤ جائعا فقد برئت منهم ذمةالله و رسوله . (29) اهل هر سرزمینى که بخوابند، در حالى که شخصى گرسنهاى در میان آنان باشد، ذمه خدا و رسولش از آنان برى است . الا شعربین اذا ارملوا فى الغزو و قل طعام عیالهم فىالمدینه حملوا ما کان عندهم فى ثوب واحد اشعربین (×) وقتى در جنگ یا در شهر، زاد و توشه خود را تمام مىکردند، هر چه داشتند در یک ماهچه مىگذاشتند و با یک ظرف بهطور مساوى بین خود تقسیم مىکردند; پس آنان از من هستند و من از آنانم .
و حضرت در حال سفر فرمود:
من کان له [معه] فضل ظهر [اى دابة] فلیعد به على من لا ظهر له و من کان له فضل زاد فلیعد به على من لا زاد له . (32) کسى که چار پاى بسیارى دارد، باید به کسى که ندارد بدهد و کسى که زاد و توشه اضافى دارد، باید به کسى که ندارد بدهد .
خلیفه دوم در همین باره مىگوید:
من حریص هستم بر این که نیاز نیازمندى را رها نکنم، مگر این که بعضى از ما بتواند آن را برآورد; پس هنگامى که ناتوان شدیم، همدیگر را در زندگى کمک مىکنیم تا در حد کفاف برابر شویم . (33)
وى در سال قحطى 18 هجرى مىگوید:
اگر براى مردم آنچه آنان را کفایت کند نیایم، جز این که داخل خانههایشان شوم و آنچه دارند بین آنان تقسیم کنم تا نصف شکم آنان سیر شود تا خداوند برایشان باران بفرستد، این کار را خواهم کرد; زیرا در این صورت، آنان نابود نخواهند شد . (34)
صحابى پبامبر، ابوذر غفارى نیز به همین معنا اشاره مىکند:
تعجب مىکنم از کسى که غذایى در خانه ندارد، چرا با شمشیر کشیده بر مردم نمىشورد . (35)
ابن حزم نیز در کتاب المحلى مىگوید:
هنگامى که مردى در شهرى از گرسنگى بمیرد، اهل آن شهر قاتل او بهشمار مىروند و دیه او از آنان گرفته مىشود . انسان گرسنه مىتواند هنگام ضرورت، در راه استیفاى حق خود با کسى که غذاى اضافى دارد بجنگد; پس اگر فرد گرسنه کشته شد، قاتلش کشته مىشود، و اگر گرسنه او را کشت، لعنتخدا بر او (مقتول) است; زیرا از حقى منع کرده، جزو طایفه باغیه به شمار مىرود . (36)
فقیه احمد بن ذلجى نیز در کتابش، الفلاکة و المفلوکون (فقر و فقیران) مىگوید:
از حقوق محروم، این است که نعمتهاى در دست مردم را غصبى بداند، و کسى که مالک و مستحق آن مال غصبى است، حق دارد مال غصبى را از دست غاصبان پس بگیرد . (37)
ب . اسلام ثروتمندى و توانگرى را اجازه نمىدهد، مگر بعد از تضمین حد کفایت
واجب است که سطح شرافتمندانهاى از زندگى بهحسب زمان و مکان براى همه افراد جامعه (با قطع نظر از دین و جنسیت فراهم شود; یعنى زمینه چنان فراهم باشد که هر کسى بتواند با کار و کوشش، چنین سطح زندگى را تامین کند و اگر به علل غیرارادى، چون مرض یا پیرى توان آن را نداشته باشد، مسؤولیت او به عهده بیتالمال و خزانه دولت است .
ابویوسف در کتاب خراج و ابوعبید در کتاب اموال روایتى را نقل مىکنند: عمر، زمانى از شهرها دیدن مىکرد . پیرمردى را دید که گدایى مىکند . تعجب کرد و پرسید: از کدام اهل کتاب هستى؟ گفت: یهودى . پرسید: چه کسى تو را به این روز انداخته؟ گفت: خراج و نیاز و پیرى . عمر دستور داد که خراج را به او برگردانند و به اعتبار این که فقیر است، از زکات به او کمک کنند . او را نزد خزانه دار بیتالمال فرستاد و گفت: به این مرد و امثال او نگاه کن . بهخدا قسم! ما درباره او انصاف به خرج ندادهایم، اگر در جوانى از او استفاده و در پیرى او را خوار کردهایم . (38)
بلاذرى نیز در کتاب فتوحالبلدان روایت مىکند:
خلیفه، عمر بن خطاب در حالى که در شام بر گروهى فقیر و مریض و ذلیل مىگذشت، دستور داد از زکات به آنان بدهند و مرتب به آنان غذا برسانند; (39)
بنابراین، مساله تضمین حد کفایت (نه حد کفاف) براى همه افراد جامعه با هر دین و جنسیتى در اسلام، مسالهاى جوهرى و مقدس استبه اعتبار این که حق الاهى، از بالاترین حقوق به شمار مىرود; بهطورى که انکار این حق و غفلت از آن تکذیب اصل دین خواهد بود:
ارایت الذی یکذب بالدین . فذلک الذی یدع الیتیم . ولا یحض على طعام المسکین . (40) آیا کسى را که تکذیب دین مىکند مشاهده کردى . او همان کسى است که یتیم را دور مىکند و مسکین را به طعام و غذا نمىخواند . به همین جهت که ضمانتحد کفایت، امرى مقدس و جوهرى است، مولاى ما على بنابىطالب مىفرماید:
خداوند بر اغنیا واجب کرده است که به اندازه کافى از اموالشان به فقیران بدهند; (41)
بنابراین، اسلام با وجود فقر و تنگدستى جامعه، اجازه ثروتمندى و غنا را نمىدهد; چنانکه خداوند مىفرماید:
وآتوهم من مال الله الذی آتاکم . (42) از اموالى که خدا به شما عطا کرده به فقیران بدهید . وفی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم . (43) در اموال توانگران، حقى معلوم براى پرسشکنندگان و محرومان است . وآت ذاالقربى حقه والمسکین وابن السبیل . (44) حق نزدیکان و مساکین و در راه ماندگان را بپردازید . رسول خدا نیز در همین زمینه فرموده است:
من ترک مالا لورثته و من ترک دینا اوضیاعا فالى و على . (45) هر کس مالى به ارث بگذارد، براى ورثه او است و هر کس بدهکارى یا اهل و عیالى بگذارد، بهسوى من بیاید . من مسؤول هستم که آن را بپردازم . من ترک کلا فلیاتنى فانا مولاه کسى که فرزندان صغیرى باقى بگذارد، من ولى او هستم; یعنى کسى که بمیرد و فرزندان صغیر و نیازمندى باقى بگذارد پس باید نزد من (به عنوان دولت) بیاید، پس من مسؤول کفایت آنان هستم .
امام باقر مىفرماید:
من ترک ضیاعا فعلى ضیاعه . (46) کسى که بمیرد و عیال و فرزندانى باقى بگذارد، من عهدهدار آنان هستم .
ج . اسلام حد و مرزى براى مالکیت و توانگرى قرار نداده است .
وقتى به اندازه کفایت، یعنى سطح زندگى شایسته و شرافتمندانه براى همه افرادى که در جامعه اسلامى زندگى مىکنند، فراهم باشد و دولت نیز این سطح زندگى را براى همه کسانى که بهطور غیرارادى ناتوان هستند، تضمین کند، هر کس به اندازهاى که مىکوشید، بدون هیچ قید و شرطى یا حد نهایى براى مالکیت و ثروت مىتواند درآمد کسب کند .
خداوند در آیاتى مىفرماید:
للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنساء نصیب مما اکتسبن . (47) براى مردان سهمى و براى زنان نیز سهمى است از آنچه کسب مىکنند . نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا . (48) ما روزى بندگان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا برخى، برخى دیگر را مسخر خود گردانند . والله فضل بعضکم على بعض فی الرزق . (49) خداوند، برخى را بر برخى دیگر در روزى دادن برترى داد . ولکل درجات مما عملوا ولیوفیهم اعمالهم وهم لا یظلمون . (50) براى هر کس درجه و مرتبهاى است، به مقتضاى آنچه انجام مىدهند و به پاداش اعمال خود خواهند رسید و به هیچ کس ستم نخواهد شد . وفضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما . درجات منه ومغفرة ورحمة . (51) خداوند، مجاهدان را بر نشستگان و راحتطلبان، به پاداش بزرگى برترى داده، و هر کسى، داراى مرتبه و درجهاى از رحمت و مغفرت خدا است . در حدیث نبوى نیز آمده است:
لا باس بالغنى لمن اتقى (52) کسى که تقوا پیشه است، اشکالى ندارد که ثروتمند باشد; بنابراین، توانگرى و تفاوت مردم در رزق و روزى و ترجیح برخى بر برخى دیگر، به درجات گوناگون، بىدلیل نبوده، بلکه این برترى بهواسطه کوشش و عمل صالح آنان بوده است; چنانکه خداوند در آیه دیگرى مىفرماید:
وان لیس للانسان الا ما سعى. وان سعیه سوف یرى . ثم یجزاه الجزاء الاوفى . (53) براى انسان نیست، جز آنچه مىکوشد و نتیجه کوشش خود را بهزودى مىبینند; سپس جزاى کافى داده مىشود;
بنابراین ممکن است در سایه نظام اقتصادى اسلام، ثروتمندانى در سطح کلان وجود داشته باشند که در اصطلاح به آنان میلیونر یا میلیاردر گفته مىشود; اما آنان به شرع ملتزم هستند . چنین افرادى آنگونه که بیان خواهیم کرد، مالک مطلق نیستند تا هرگونه که خواستند در اموال خود تصرف کنند . ثروتمند نمىتواند اموالش را از چرخه و گردونه تولید و گردش در جامعه خارج و ذخیره کند . و نمىتواند اموالش را برخلاف مقتضاى عقل بهکار گیرد; در غیر این صورت، سفیه به شمار آمده، از تصرف در اموالش منع مىشود . همچنین نمىتواند زندگى مترفانهاى داشته باشد که در این صورت، به نص قرآن مجرم شناخته شده، از او خواسته مىشود تا مازاد بر نیازش را در راه خدا انفاق کند یا بهطور مستقیم به نیازمندان بدهد یا آن را در امورى که به نفع جامعه است، بهکار گیرد . افزون بر این، حاکم و صاحب امر، یعنى دولت اسلامى موظف است در امور اقتصادى دخالت، و از بهرهبردارى عده کمى (انحصارى) از اموال جامعه جلوگیرى کند:
کی لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم . (54) تا اینکه اموال در دست عدهاى از توانگران شما دستبهدست نگردد . همچنین دولت وظیفه دارد سیاستهایى را اتخاذ کند که بین افراد جامعه توازن اقتصادى برقرار شود و جامعه، روبه تعاون و تکامل رود .
سه . اهمیت و ارزش رشد اقتصادى تا مرتبه فریضه و عبادت
انسان به حقیقت، جانشین خدا در زمین است; چنانکه در قرآن مىفرماید:
انى جاعل فىالارض خلیفة (55)
و هدفغایى خلقت و وجود به شمار مىرود; چنانکه مىفرماید:
هو انشاکم من الارض واستعمرکم فیها . (56) او شما را از زمین آفرید و آبادکردن آن را از شما خواست; یعنى شما را مکلف کرد تا زمین را آباد کنید; بنابراین، خداوند، انسان را بیهوده نیافریده است . انسان را نیافریده تا فقط بخورد و بیاشامد; بلکه او را بهسبب رسالتى که بر دوش او گذاشته، آفریده و آن همان رسالت جانشینى خدا بر روى زمین است که با کار و تولید، زمین را آباد کند; در حالى که خدا را عبادت مىکند و شکرگزار فضل و نعمت او است . تا در چرخه روزگار، با کار و کوشش خود، خدا را ملاقات کند .
یاایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه . (57) اى انسان! البته با هر رنج و مشقت در راه عبادت حق بکوشى، عاقبتبه ملاقات او نایل مىشوى . اسلام بر رشد اقتصادى و آبادکردن دنیا تاکید فراوانى دارد، چنانکه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم مىفرماید:
اذا قامتالساعة و فى ید احدکم فسیلة اى شتلة فاستطاع الا تقوم حتى بغرسها فلیغر سها فله بذلک اجر . (58) اگر قیامتبرپا شد و در دستیکى از شما نهالى بود و قدرت داشت [پیش از برپایى قیامت ] آن را بکارد، آن را بکارد و براى این کار، پاداش نصیب او خواهد شد . اسلام، جهادکننده در راه دعوت به اسلام و کسى را که براى کسب روزى و فعالیت اقتصادى مىکوشد، مساوى دانسته; چنانکه در قرآن کریم آمده است:
وآخرون یضربون فی الارض یبتغون من فضل الله وآخرون یقاتلون فی سبیل الله . (59) برخى از شما براى تجارت و کسب درآمد، به سفر مىروند و از کرم خدا روزى مىطلبند و برخى دیگر به جهاد در راه خدا مىپردازند . افزون بر این، اسلام کوشش براى کسب روزى و خدمتبه جامعه و رشد آن را از برترین اقسام عبادت بهشمار آورده است; چنانکه نقل شده است از مردى که بسیار عبادت مىکرد، نزد پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم نام بردند و از او تعریف کردند . پیامبر فرمود:
چه کسى زندگى او را تامین مىکند؟ گفتند برادرش . پیامبر فرمود: برادرش از او عابدتر است . (60)
نقل شده که یکى از صحابه تصمیم گرفتبراى عبادت در جاى خلوتى به اعتکاف بپردازد . پیامبر فرمود:
لا تفعل فان مقام احدکم فى سبیلالله (اى فى حدالمجتمع و تنمیته) افضل من صلاته فى بیته ستین عاما . (61) این کار را نکن; زیرا قیام کردن یکى از شما در راه خدا (یعنى خدمتبه جامعه و رشد آن) از نماز شصتساله در منزلش بالاتر است . لکل امة سیاحة و سیاحة امتى الجهاد فى سبیلالله . (62) هر امتى تفریحى دارد و تفریح امت من، جهاد در راه خداست; یعنى آبادکردن جهان هستى (زمین) و رشد و تکامل انسان، چرا که او به حقیقتخلیفه خدا روى زمین است .
خلاصه آنچه گذشت، این است که رشد اقتصادى در اسلام، فریضه و عبادت است; بلکه از برترین عبادت به شمار مىرود و مسلمانان چه رهبران و چه توده مردم، به اندازه آبادکردن دنیا و فراهمساختن اسباب رشد اقتصادى، مقرب درگاه الاهى مىشوند; البته آبادکردن دنیا و فراهمآوردن اسباب رشد اقتصادى با مفهوم اسلامى منظور است که از دیگر مکتبها و نظامهاى اقتصادى رایج متمایز است; چرا که رشد اقتصادى به مفهوم اسلامى آن از نگاه و تحلیل ما، رشد همه جانبه و متوازن شمرده مىشود که هدف آن، خود انسان است; چون به حقیقت، خلیفه خدا در زمین است .
ا . این رشد، رشدى همه جانبه است; چرا که هدف آن فقط پیشرفت انسان از بعد مادى نیست; بلکه هدف، پیشرفت اساسى بعد روحى و معنوى او است . مقصود از بعد روحى، عمل صالح است که بهسبب ایمان به خدا یا توجه به او انجام مىپذیرد; حال چه این ایمان و توجه به خدا که منشا آن عقل و نفس است و در فعالیت و رفتار انسان تجسم مىیابد، به سبب ترس از خدا یا ترس از عذاب او یا براى بهدستآوردن رضایت او و رسیدن به بهشتباشد; پس اسلام، همانطور که در کتاب ذاتیةالسیاسة الاقتصادیهالاسلامیه بیان شده است، بین بعد مادى و روحى و معنوى، و بین آنچه مربوط به دنیا و آنچه مربوط به آخرت است، فرقى قائل نیست; بنابراین، هر فعالیت دنیایى که انسان انجام مىدهد، در نظر اسلام کارى روحى، معنوى و آخرتى است که بهوسیله آن به خدا توجه مىیابد . خداوند متعالى جن و انس را نیافرید، مگر اینکه او را عبادت کنند; یعنى عمل صالح انجام دهند یا ایمان در اسلام، ایمان و بدون توجه به عمل نیست; بلکه مقید (CONCRET) و با عمل صالح مرتبط است . مبناى عام و همه جانبه بودن رشد اقتصادى در اسلام اقتضا مىکند که همه نیازهاى انسانى را تضمین کند; یعنى غذا، لباس، وسیله حمل و نقل، آموزش، بهداشت، رفاه، آزادى کار (شغل)، آزادىبیان و عمل به شعایر دینى، همگى تامین شود، نه اینکه به برخى نیازها و ضروریات بسنده، و برخى دیگر رها شود; به همین دلیل، رشد اقتصادى سرمایهدارى که آزادى بیان را تضمین مىکند، ولى غذا و نان [ نیازهاى مادى] را تضمین نمىکند، مورد پذیرش اسلام نیست . همانطور که اسلام رشد سوسیالیستى را نیز نمىپذیرد; رشدى که تضمینکننده نان و غذا هست; ولى آزادىبیان را از بین مىبرد . (63)
ب [ . رشد اقتصادى به مفهوم اسلامى] رشدى متوازن است; زیرا هدف فقط افزایش تولید نیست; چنانکه خداوند مىفرماید:
وقل اعملوا فسیرى الله عملکم ورسوله والمؤمنون . (64) اى پیامبر! به مردم بگو: فعالیت کنید که بهزودى خدا و رسولش و مؤمنان اعمال شما را مىبینند . هدف این رشد، عدالت در توزیع است; چنانکه خداوند مىفرماید:
اعدلوا هو اقرب للتقوى . (65) به عدالت رفتار کنید که آن به تقوا نزدیکتر است . به گونهاى به عدالت رفتار کنید که همه افراد بشر در هر موقعیت اجتماعى که هستند و در هر جاى دنیا که قرار دارند، از مال [ مواهب] دنیا بهرهمند شوند; زیرا هدف اسلام از رشد اقتصادى این است که براى هر فردى با قطع نظر از دین و جنسیت او، به حد کفایت، یعنى سطحى از زندگى شرافتمندانه به حسب زمان و مکان (نه حد کفاف) فراهم شود .
این حد کفایتبراى این است که انسان با درک نعمتها و فضل و کرم خداوند، متوجه او شود و شکر و سپاس و عبادت او را به جاى آورد; شکرى که فقط با زبان محقق نمىشود; بلکه با عمل و اخلاص در آن همراه است; همانطور که خداوند مىفرماید:
اعملوا آل داود شکرا . (66) اى آل داوود! سپاس خدا را بهجا آورید . چنین عبادتى در اسلام تنها با نماز و روبهروى قبلهکردن امتثال نمىشود .
این عبادت، با خدمتبه دیگران و با یارى رساندن به نیازمند امتثال مىشود; چنانکه خداوند مىفرماید:
لا خیر فی کثیر من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس . (67) فایدهاى در بسیارى از نجواها [ سخنان در گوشى] شما نیست، مگر اینکه کسى به صدقهدادن یا به معروف امر کند یا به جهت اصلاح بین مردم باشد; پس وقتى اسلام خواهان تولید زیاد (رشد) است، در همان حال، عدالت در توزیع را نیز لازم مىداند; بهگونهاى که هیچ کدام، از دیگرى بىنیاز نیست; به همین جهت، اسلام، رشد سرمایهدارى را که هدفش رشد درآمد جامعه بدون عدالت است، تایید نمىکند; چنانکه رشد سوسیالیستى را که تاکیدش بر ارتباط بین اشکال تولید و توزیع است و نظام توزیع را تابع شکل تولید مىداند، نمىپذیرد .
اسلام (با قطع نظر از شکل تولید) حد کفایت را براى همه افراد بهصورت حق الاهى مقدس که بالاتر از همه حقوق است، تضمین، و پس از حد کفایت، هر کس به اندازه کوشش خود، درآمد کسب مىکند; بهگونهاى که اگر حد کفایتبراى همه شهروندان فراهم نباشد (مثل مواقع قحطى یا جنگ)، همه باید حد کفاف را رعایت کنند . مبناى توازن به مفهوم اسلامى اقتضا مىکند که کوشش براى رشد اقتصادى نیز متوازن باشد; به همین جهت، رشد و گسترش شهرها بدون رشد و توسعه روستاها، رشد صنعتبدون کشاورزى، رشد تولید کالاهاى تجملى و غیرضرور بدون رشد کالاهاى ضرور و اساسى مورد قبول اسلام نیست . ترجیح دادن صنایع بزرگ یا وارداتى بر صنایع مصرفى داخلى یا تمرکز بر طرحهاى تولیدى بدون خدمات و تجهیزات اساسى، از اشتباهات بسیار بزرگى است که کشورهاى عربى و اسلامى به تقلید و بدون توجه به تجارب غرب و شرق گرفتار آن هستند; در حالى که از سبک و روش رشد متوازن غافل و به آن جاهلند که اسلام آن را ضرور مىداند .
بدون تردید، رشد اقتصادى در بیشتر کشورهاى اسلامى که بر جزئى از اقتصاد قومى و بدون توجه به جوانب دیگر تمرکز دارند، رشدى ناقص (Deforme) و غیر متوازن است .
هدف این رشد، خود انسان است . انسان در حقیقت جانشین خدا بر روى زمین است و این باعث مىشود که انگیزهش، اهداف و آثار رشد اقتصادى اسلامى متفاوت باشد . در نظام سرمایهدارى، انگیزه، کسب حداکثر سود است که به طور عادى به انحراف تولید از فراهمساختن نیازهاى ضرور جامعه مىانجامد; در حالى که کالاهاى غیرضرور دلخواه ثروتمندان، فراوان تولید مىشود و همراه آن، مادیات و اختلافات اجتماعى حاکمیت مىیابد که جوامع غربى از آن رنج مىبرند . در نظام سوسیالیستى، انگیزه و هدف، برآوردن نیازهاى دولت، مطابق خواستهها و سیاستهاى حاکمان است، (نه طبق نیازها و خواستههاى خود شهروندان) و این، همه آزادىهاى فردى را تهدید، و ترس و وحشتى را که نهایت ندارد، حاکم مىکند .
انگیزه رشد اسلامى، سود - آنگونه که در رشد سرمایهدارى بیان شد - نیست و خواستههاى حاکمان - آنگونه که در رشد سوسیالیستى گفته شد - نیز نیست; بلکه تضمین حد کفایتبراى همه شهروندان است تا از بندگى و حاکمیت غیر خدا آزاد باشند; پس هدف رشد و توسعه اسلامى، خود انسان است تا مانند شان رشد اقتصادى سرمایهدارى، مادیات، او را به بندگى نکشاند; و مانند رشد سوسیالیستى کسى از او بهره نکشد; بلکه انسان در رشد مورد نظر اسلام، آزاد و داراى کرامت است . دنیا را آباد مىکند و با عمل صالح به دنیا زندگى مىبخشد تا در دنیا سعادتمند و در آخرت به بهشت نایل شود .
چهار . جمع بین «ضمان اجتماعى» و «تکامل اجتماعى»
1 . مقصود از ضمان اجتماعى در اسلام، مسؤولیت دولت در برابر همه شهروندان با هر دین و جنسیتى است; یعنى نیازمندانى را که در حد کفایت درآمد ندارند، در کمککردن مقدم بدارد; نیازمندانى که دلیلى چون مرض، ناتوانى و پیرى، براى مقدم داشتن آنان وجود داشته باشد . ضمان اجتماعى در اسلام از قبیل تطبیق نص است; یعنى آنچه قرآن و سنت درباره زکات بیان کرده است . (68)
2 . تکامل اجتماعى، مسؤولیت افراد در برابر یکدیگر است . در اسلام فقط بر احساس همدردى معنوى که از دوستى و نیکى و امر به معروف و نهى از منکر سرچشمه مىگیرد، بسنده نمىشود; بلکه احساس همدردى مادى را نیز در بر مىگیرد; به این گونه که هر کس مىتواند به برادر نیازمندش کمک کند، در برابر او مسؤولیت دارد . این مسؤولیت در آنچه بزرگان فقه اسلامى، آن را حق قرابت، (69) حق همسایه، (70) مسؤولیت میهمانى، (71) و مسؤولیت انفاق در راه خدا (72) مىنامند، محقق و مجسم مىشود .
تکامل اجتماعى در اسلام نیز از قبیل تطبیق نص است; یعنى تطبیق آیات شریفه:
انما المؤمنون اخوة . (73) همه مؤمنان برادرند . وانفقوا فی سبیل الله ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة . (74)
در راه خدا انفاق کنید و خود را با دستخود به نابودى نیفکنید . ویسالونک ماذا ینفقون قل العفو . (75) اى پیامبر! مىپرسند چه چیزى را انفاق کنند، بگو: عفو; یعنى هر چیزى که مازاد بر نیاز است .
پیامبر در روایتى مىفرماید:
المؤمن للمؤمن کالبنیان المرصوص یشد بعضه بعضا . (76) مؤمن براى مؤمن، مانند سد آهنین است که بعضى بعضى دیگر را کمک مىکنند . والله لا یؤمن احدکم حتى یحب لاخیه ما یحب لنفسه . بهخدا قسم هیچکس از شما مؤمن نیست، مگر این که وستبدارد براى برادرش، آنچه را براى خودش دوست مىدارد .
3 . خلاصه این که دین اسلام به جهت مسؤول دانستن دولت در برابر مردم، دین ضمانت اجتماعى، و به جهت مسؤول دانستن افراد در برابر همدیگر، دین تکامل اجتماعى است .
همانطور که پیشتر اشاره شد، در اسلام ضمان اجتماعى در تضمین کردن حد کفایت (نه حد کفاف) براى همه افراد جامعه اسلامى با قطع نظر از دین و جنسیت آنان تجسم مىیابد که دولت اسلامى از طریق مؤسسه زکات، عهدهدار آن است; البته هنگامى که افراد به دلیلى خارج از اراده خودشان، مانند: مرض، ناتوانى و پیرى، توانایى تامین حد کفایتبراى خود را نداشته باشند . (77)
در مرحله بعد، تکامل اجتماعى از جانب افراد، مانند مکملى براى مسؤولیت دولت و کوشش دولت در رفع فقر است . ما همچون سوسیالیستها به این قائل نیستیم که اساس و مبنا براى خارجشدن از شکل اقتصادى، دولت است و همانند نظام سرمایهدارى نیستیم که مىگوید: اساس خارج شدن از شکل اقتصادى، افراد و کوشش ذاتى آنان است . هر کدام از دولت و مردم، جایگاه خاص خود را دارند که تکمیلکننده یکدیگرند و هیچیک از دیگرى بىنیاز نیست .
واقعیت این است که دولت نمىتواند همه کارها را خودش انجام دهد . دخالت و ممنوعیت مطلق دولتبه آثار سوء بسیارى مىانجامد; پس معیار در اقتصاد اسلامى، محققشدن تعاون و همکارى میان دولت و مردم است .
پنج . معیار ارزیابى دولت از دیدگاه اسلامى
1 . ملاک ارزیابى دولت در اقتصاد اسلامى، دستیابى آن دولتبه سطحى از تمدن و فنآورى نیست . همچنین برخوردار شدن دولت از دارایىهاى مادى و انسانى یا مقدار درآمد سرانه از درآمد ملى نیز معیار ارزیابى دولت نیست; بلکه ملاک، دستیابى به سطحى از زندگى شایسته و شرافتمندانه براى پایینترین یا ضعیفترین افراد جامعه است تا بدین وسیله او را از قید احساسات کینهتوزانه و محرومیت آزاد کند و در چنین وضعیتى فرد، طعم نعمتهاى الاهى را بچشد و با جامعه احساس رضایتمندى و همکارى داشته باشد .
ابن تیمیه مىگوید:
خداوند متعالى اموال را آفرید تا بندگان بتوانند او را بپرستند; زیرا خداوند مخلوقات را خلق کرد تا او را عبادت کنند . (78)
2 . تضمین حد کفایتبراى همه شهروندان از اولویتها و اصول اقتصاد اسلامى است و بنابر آنچه ما اشاره کردیم، از نظر اسلام، جزو حقیقت دین شمرده مىشود که مجرد انکار یا از بین بردن آن، تکذیب رسالت اسلام است و حق ناشى از آن، از حقوق الاهى به شمار مىرود که بالاترین حقوق است، بههمین جهت، حق مقدسى است که جامعه اسلامى در برابر آن مسؤولیت دارد .
شافعى در عبارت فقهى مشهور خود مىگوید:
فقیران استحقاق بیشترى در اموال دارند تا آنجا که اموال، مال مشترک بین صاحب مال و فقیر شمرده مىشود .
3 . آنچه از چهارده قرن پیش، هدف اسلام بوده با اصول و مبانى آن درباره توزیع شخصى یا ایدئولوژ یکى، از بین بردن فقرى است که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم آن را چنین وصف کرد: نزدیک است که فقر به کفر بینجامد; بلکه تاکید کرد که کفر و فقر معادل یکدیگرند; به همین جهت، اسلام در توزیع سیاست متمایزى دارد . بنابر آنچه پیشتر بیان کردیم: اولا حد کفایتبراى همه افراد باید فراهم شود و اگر جامعه دچار فقر و کمبود شد، هیچ کس نباید بیش از حد ضرور داشته باشد . در مرحله بعد، هر کس به هر اندازه که بکوشد ثروت و درآمد کسب مىکند با قیدهاى محکمى که جهت هدایت مصرف و در به خدمتگرفتن اموال وجود دارد .
پىنوشتها:
1. Personai Distribution.
2. Functional Distribution.
3. Minimum Vital.
4. minimum dasuffisance.
5) محمد شوقى الفنجرى: الاسلام و المشکلةالاقتصادیة، ص 49 .
6) طبرانى در الاوسط، و سیوطى در الجامعالصغیر، آن را نقل کردهاند .
7) ابوداوود و نسائى و ابن ماجه آن را نقل کردهاند .
8) قریش (106): 3 و 4 .
9) ماعون (107): 1- 3 .
10) برخى از فقیهان حنفیه از «حد کفایت» با اصطلاح «الحاجةالاصلیه» ، یعنى نیازهاى اساسى تعبیر آوردهاند . حد کفایت در نظر آنان چیزى است که به حقیقت انسان را از نابودى مىرهاند; مانند: نفقه، منزل مسکونى و لباس مورد نیاز یا به فرض مانند: لوازم منزل، ابزار کار و کتابهاى علمى براى اهل علم، چون جهل براى آنان مانند نابودى است .
11) براى روشن شدن این دو اصطلاح، ر . ک: محمدرضا یوسفى: «مقایسه مفاهیم فقر و مسکنتبا دو مفهوم فقر مطلق و نسبى» ، نامه مفید، فصلنامه علمى پژوهشى دانشگاه مفید، ش 16، ص 226 و 227 .
12) ر . ک: محمد شوقى الفنجرى: الاسلام و الضمان الاجتماعى، 1402 ق/1982 م، انتشارات دارثقیف، جلد 2 .
13) ر . ک: ابنحزم: المحلى دارالاتحاد العربى الطباعة، قاهره 1968، ج 60، ص 221 .
14) نهجالبلاغه، فیضالاسلام، حکمت 320 .
15) ر . ک: ماوردى: الاحکام السلطانیه، انتشارات مصطفى الجلسى، 1966 مصر، ص 122 .
16) همان، ص 205 .
17) ر . ک: سرخسى: المبسوط، دارالسعادة، مصر 1387، ج 3، ص 18 .
18) ر . ک: شاطبى: الموافقات، السلقیه، مصر 1341، ج 1، ص 104 .
19) یس (36): 47 .
20) ابراهیم (14): 34 .
21) ر . ک: نهجالبلاغه، دارالمعرفة، بیروت، بىتا، ج 3، ص 101 .
22) ر . ک: ابنعبدربه: العقدالفرید لجنةالتالیف و الترجمه و النشر، قاهره 1940، ج 2، ص 165 .
23) تکاثر (102): 8 .
24) النساء (4): 5 .
25) نور (24): 33 .
26) الحشر (59): 7 .
27) ر . ک: ماوردى: الاحکام السلطانیه; ابویوسف: الخراج، ص 93 .
28) ابوداوود: سنن .
29) ر . ک: احمد بن حنبل: مسند، ج 2، تحقیق: شیخ شاکر، دارالمعارف، مصر، ج 14، ح 4880 .
30) بخارى و مسلم آن را روایت کردهاند .
×) قبیلهاى از اهل یمن بودهاند.
31) ابوسعید خدرى از پیامبر روایت کرده است .(مسلم: صحیح)
32) ابن جوزى: سیره عمر بن خطاب طبعةالنجاریهالکبرى، قاهره، ص 101 .
33) ر . ک: ابن سعد: طبقات، بیروت، ج 3، ص 316 .
34) ر . ک: عبدالحمید جودة السحار: ابوذر غفارى، مطبوعات مکتبة مصر، ج 8 .
35) ر . ک: ابن حزم: المحلى، ج 6، مساله 725، ص 226- 227 .
36) ر . ک: احمد بن الذلجى: الفلاکة و المفلوکون، مکتبة و مطبعةالشعب، قاهره، 1322 ق، ص 16 .
37) ر . ک: ابویوسف: الخراج، المطبعةالسفیه، قاهره، 1346 ق، ص 150; ابوعبید: الاموال، مکتبةالکلیات الازهریة قاهره، 1960 م، ص 46 .
38) ر . ک: البلاذرى: فتوحالبلدان، ص 125 .
39) ماعون (107): آیه 1- 3 .
40) ابن حزم: المحلى، ص 22 .
41) نور (24): 33 .
42) ذارایات (51): 19 .
43) اسراء (17): 26 .
44) اخرجهالشیخان البخارى و المسلم .
45) ر . ک: احمد بن حنبل: مسند، تحقیق شیخ شاکر، ج 14، ح 7848 .
46) نساء (4): 32 .
47) زخرف (43): 32 .
48) نحل (16): 71 .
49) احقاف (46): 19 .
50) نساء (4): 95 و 96 .
51) ر . ک: حاکم نیشابورى: المستدرک علىالصحیحین فىالحدیث، مکتبة النصر الحدیثة، ریاض، ج 2، ص 3 .
52) نجم (53): 39- 42 .
53) حشر (59): 7 .
54) بقره (2): 30 .
55) هود (11): 61 .
56) انشقاق (84): 6 .
57) بخارى و احمد بن حنبل آن را نقل کردهاند .
58) مزمل (73): 20 .
59) سیوطى: الجامعالصغیر .
60) حاکم نیشابورى: المستدرک على الصحیحین فىالحدیث .
61) همان .
62) ر . ک: محمد شوقىالفنجرى: ذاتیة الاقتصادیة الاسلامیة و اهمیة الاقتصاد الاسلامى، ص 54، به بعد .
63) توبه (9): 105 .
64) مائده (5): 8 .
65) سبا (34): 13 .
66) نساء (4): 114 .
67) دین، همان چیزى است که ضمان اجتماعى را از تامین اجتماعى در اسلام به واسطه مصلحت اخذ شده متمایز مىکند [ . منظور این است که اصل ضمان اجتماعى در اسلام، نص و دلیل شرعى دارد; ولى تامین اجتماعى بهواسطه دلیل اجتهادى که همان مصالح مرسله باشد، اثبات شد] .
تامین اجتماعى همانطور که معروف است، دولت و مؤسسات خصوصى متولى آن هستند که طبق قرارداد، به مقدار سهمى که استفاده کننده مىپردازد، دریافت مىکند، و مزایاى تامین اجتماعى هر نوعش که باشد، وقتى شرایط آن براى کسى فراهم شد، به او داده مىشود; حال چه فقیر باشد چه غنى .(براى تفصیل بیشتر، ر . ک: محمد شوقى الفنجرى: الاسلام والتامین، عالمالکتب قاهره و ریاض، 1979 م، ص 21 به بعد .
68) حق قرابت (خویشاوندى) و آن مسؤولیت مسلمان ثروتمند در برابر خویشاوندان نزدیک و فقیر او است; زیرا آنان جزئى از او به شمار مىآیند و شرعا در قبال آنان مسؤولیت دارد; به همین دلیل وقتى فرد به فرزندان یا خدمتکاران یا پدر و مادر یا برادران یا فقیران انفاق کند او را از پرداخت زکات منع نمىکند و اگر زکات را به نزدیکان خودش که جزئى از او شمرده مىشوند بپردازد، مثل این است که به خودش پرداخت کرده و تکلیفش را انجام ندادهاست و اگر [آن پرداخت] حق قرابت را از او ساقط کند، حق زکات را از او ساقط نمىکند .(برخلاف خویشاوندان دور; پس اگر خویشاوندان نزدیک نیازمند باشند، بهتر این است که به آنان زکات پرداختشود; زیرا پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: الصدقة علىالمسکین صدقة، و على ذىالرحم اثنتان صدقه و صلة) رواه احمد بن حنبل و النسائى و الترمذى والحاکم فى مستدرکه . صدقه دادن به مسکین یک صدقه است و به خویشاوندان نزدیک دو صدقه است، هم صدقه هم صلهرحم است .
69) منظور از حق ماعون عاریهدادن اشیاى کوچکى است که مورد نیاز همسایگان است و منعکننده از آن - ماعون - مستحق ویل (عذاب) است; چنانکه غفلت کننده از نماز و ریا کننده در نماز چنین است . خداوند مىفرماید: فویلللمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون الذین هم یراؤن و یمنعونالماعون . ماعون (107): 4- 7 و بحثى نیست در اینکه مکلف، مستحق عذاب نمىشود، مگر بر ترک واجب; بنابراین، عاریهدادن این اشیا در اسلام واجب است .
70) مسؤولیت میهمانى در اسلام سه روز است; چنانکه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: من کان یؤمن بالله والیوم الاخر فلیکرم ضیفه، والضیافة ثلاثه ایام فما کان بعد ذلک فهو صدقه) کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید میهمانش را اکرام کند و میهمانى سه روز است و بعد از سه روز، صدقه است; پس اکرام میهمان در حد سه روز واجب است; به دلیل اینکه ایمان را بر آن کرده معلق و به دلیل اینکه بعد از سه روز صدقه به شمار رفته استبخارى و مسلم آن را نقل کردهاند .
71) نقل شده که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: «ان فىالمال حقا سوى الزکاة; در اموال حق دیگرى غیر از زکات نیز هست» ، و بعد این آیه را تلاوت فرمود: لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب ولکن البر من . . . آتى المال على حبه ذوی القربى والیتامى والمساکین . . . واقام الصلاة وآتى الزکاة . بقره (2): 177 . نیکوکارى این نیست که رو به سوى مغرب یا مشرق کنند . نیکوکار کسى است که . . . اموال خود را در راه خدا به خویشاوندان و یتیمان و فقیران بدهد . . . و نماز بهپا دارد و زکات بدهد . چنانکه از آیه استفاده مىشود، تصریح ذکر انفاق و زکات بهطور جداگانه در یک آیه دلیل بر این است که هر کدام از آن دو با هم فرق دارند و دو قضیه جداگانه هستند .(تفسیرالطبرى، دارالمعارف، مصر، ج 3، ص 348; تفسیر قرطبى همین آیه .
72) حجرات (49): 10 .
73) بقره (2): 195 .
74) همان، 219 .
75) بخارى و مسلم آن را نقل کردهاند .
76) ر . ک: کتاب چهارم از سلسة کتب اقتصاد اسلامى نگارنده با عنوان الاسلام والضمان الاجتماعى، دارثقیف للنشر والتالیف بالمملکة العربیةالسعودیه، 1402 ق، 1982 م، ج 2 .
77) ابن تیمیه: السیاسةالشرعیه، المطبعة السلقیه، قاهره، 1387 ق، ص 22 .
هر فعالیت تولیدى، با فعالیت دیگرى به نام توزیع همراه است . توزیع، یعنى تقسیم محصول میان کسانى که در تولید آن سهیمند . مشکل تقسیم دارایىها بین مردم بهویژه در عصر حاضر، از مهمترین مشکلات بهشمار مىرود; زیرا موجب تقسیم جامعه به دو قطب مىشود: گروههاى ثروتمند که توان برآوردن نیازها و رسیدن به تمایلات گوناگون خود را دارند و گروههاى فقیر که این توانایى را ندارند . ثروتمندان نه تنها نیازهاى خود را برمىآوردند، بلکه به دلیل ثروت و امکاناتى که دارند، از قدرت و نفوذ نیز برخوردار مىشوند; از این رو، مکتبها و نظامهاى اقتصادى، در راهحلهایى که براى مشکل توزیع درآمد ارائه مىکنند، اختلاف اساسى مىیابند . راهحلهاى متفاوت نظامهاى اقتصادى به اختلاف ایدئولوژیکى و مکتبى آنان در مبانى توزیع در اصل پرداخت، به عوامل تولید و تعیین مقدار پرداختبه هر کدام از عوامل بر مىگردد; بنابراین، توزیع در دو محور بحث مىشود:
1 . نظرى که به مبانى فلسفى نظام اقتصادى مربوط است . این دیدگاه نظرى را مىتوان با اصطلاح توزیع مکتبى یا ایدئولوژیکى یاد کرد، که اقتصاددانان کلاسیک آن را توزیع شخصى (1) مىنامند .
2 . عملى که به پاداش عوامل تولید، یعنى نظریه قیمت عوامل تولید مربوط است . اقتصادانان، اصطلاح توزیع عملى (2) را در این مورد بهکار مىبرند و اقتصاددانان کلاسیک از اصطلاح «توزیع وظیفهاى» استفاده مىکنند و بهطور کلى، توزیع، عملى مبتنى بر توزیع نظرى استیا آنچه ما آن را توزیع مکتبى نامیدیم . در این نوشتار، توزیع نظرى یا مبانى نظرى توزیع محور بحث و بررسى است .
مبانى نظرى توزیع (توزیع مکتبى)
1 . اقتصاد سرمایهدارى
این اقتصاد از اساس بر پایه مالکیتخصوصى استوار است; از این رو توزیع نیز بر مبناى مالکیت قرار دارد; پس مالکیتخصوصى، هم ابزار تولید و هم ابزار توزیع به شمار مىرود .
در چنین نظام اقتصادى، به دلیل تفاوت فاحش در مالکیت ابزار تولید مهمترین پدیده، اختلاف شدید درآمدها است . طبیعى است که در چنین نظام اقتصادى، اقلیتى میلیاردر در رفاه و اشرافیتخوارکننده زندگى کنند و در افزایش تورم و گسترش تولید کالاهاى لوکس بکوشند; در حالى که اکثریتى زحمتکش به سختى زندگى کنند و برخى از آنان، زیر فشار محرومیت و فقر خفتبار پایمال شوند .
2 . اقتصاد سوسیالیستى
قوام این اقتصاد بر پایه مالکیت عمومى است; حال چه به صورت مالکیت دولتى، چنانکه در روسیه (شوروى سابق) بود و چه به صورت مالکیت جمعى یا گروهى، چنانکه در یوگسلاوى (سابق) وجود داشت; یعنى مالکیت منابع و مزارع در انحصار کسانى باشد که در آن صنایع و مزارع کار مىکنند; بنابراین، توزیع سوسیالیستى بر کار مبتنى است; یعنى کار، هم ابزار تولید و هم ابزار توزیع است .
در چنین اقتصادى نیز به سبب اختلاف استعدادهاى فکرى و جسمى (نه به سبب مالکیت) اختلاف درآمد وجود دارد و ممکن است این اختلاف، شدید باشد; البته اختلاف شدید غیر طبیعى است; چنانکه در روسیه و دولتهاى شرقى چنین بود که عدهاى از سران احزاب سوسیالیستى در سطح بالا و مترفانه زندگى مىکردند; در حالى که اکثریتى زحمتکش با رنج و زحمت روزگار مىگذراندند .
3 . اقتصاد کمونیستى
کمونیزم، مرحله نهایى و بلوغ مکتب سوسیالیزم بهشمار مىآید . این اقتصاد، بر تولید انبوه مبتنى است; یعنى در این مرحله، تولیدات جامعه به حد وفور رسیده (مانند آب و هوا) به گونهاى که همه نیازهاى انسانها برآورده مىشود; بنابراین، اساس توزیع در این نظام، نیاز انسان است; پس به هر کس به اندازه نیازش داده مىشود .
4 . اقتصاد اسلامى
این اقتصاد، بر سه پایه استوار است: نخست تضمین «حد کفایت» «نه حد کفاف» براى همه افرادى که در جامعه اسلامى (با قطعنظر از جنسیت و دین آنان) زندگى مىکنند . تضمین «حد کفایت» مانند حقى الاهى است که دولت وظیفه دارد آن را براى همه افراد تضمین کند .
پایه دوم و سوم این اقتصاد کار و مالکیت است; بنابراین، توزیع اسلامى در ابتدا بر اساس تضمین «حد کفایت» ، سپس کسب درآمد از طریق کار و مالکیت است . در چنین اقتصادى، هیچ فردى به واسطه امرى خارج از اراده خودش گرسنه و محروم نمىماند; البته تفاوت در درآمدها بهسبب تفاوت در استعدادها و توانایىهاى جسمى و روحى که نمود آن در کار و مالکیت است، وجود خواهد داشت; اما این تفاوت و اختلاف به گونهاى قانونمند است که در توازن اقتصادى میان افراد جامعه خللى پدید نمىآورد و اجازه نمىدهد جامعه، طبقاتى شود یا افراد مورد ستم قرار گیرند .
به دلیل اهمیت موضوع (مبانى نظرى توزیع) یا آنچه ما آن را توزیع ایدئولوژیکى (مکتبى) نامیدیم و براى روشنشدن مکتب اقتصادى اسلام، بهطور مختصر موارد ذیل را بررسى مىکنیم .
1 . مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام;
2 . سبب و علت مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام;
3 . راه حل اسلام براى حل مشکل اقتصادى .
1 . مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام
مشکل اقتصادى، مشکل نیازهاى فراوان و تمرکز منابع درآمدها است . در تفکر اقتصادى رایج، مشکل فقر در محرومیت و گرسنگى یا ناتوانى از برآوردن نیازهاى اساسى مجسم و خلاصه مىشود که در اصطلاح صاحبان این اندیشه از آن به حد کفاف (3) تعبیر مىشود; یعنى حداقلى از سطح زندگى که انسان بتواند زنده بماند . به بیان دیگر، فرد هنگامى فقیر شمرده مىشود که با کار و تولید نتواند نیازهاى ضرور را براى ادامه حیاتش فراهم سازد; اما در اندیشه اقتصادى اسلام، فقر و عدم دستیابى به سطح زندگى شرافتمندانه، به حسب عرف جامعه است که به طور طبیعى این سطح زندگى به حسب زمان و مکان تفاوت دارد .
فقیهان متقدم اسلام از آن با اصطلاح «حد کفایت» (4) تعبیر مىکردند; یعنى حداقلى که انسان بتواند زندگى با کرامتى داشته باشد . و گاهى نیز از اصطلاح «حد غنا» استفاده مىکنند; یعنى تا هنگامى که انسان نتواند نیازهایش را تامین کند و از دیگران بىنیاز باشد، فقیر است .
یک . مشکل فقر، در صدر مسائل
اسلام بهسبب اینکه واپسین دین الاهى است، راه و روش کاملى براى زندگى دارد . همانقدر که براى جنبه معنوى و اعتقادى بشر اهمیت قائل است، به جنبه مادى و معیشتى او را نیز توجه کرده است; به دلیل اینکه هیچکدام از این دو جنبه، بدون جنبه دیگر نمىتواند قوام و دوام یابد، و هر دو جنبه از یکدیگر متاثرند . همانطور که انسان فقط با نان (بعد مادى) نمىتواند ادامه حیات دهد، بدون نان نیز توان ادامه حیات نخواهد داشت; به همین دلیل، پیش از اینکه تحولات و پدیدههاى زندگى به فقر بینجامد، اسلام این مساله را پیشبینى و واجب کرده که در صدر مسائل قرار داده شود; چنانکه مال را زینت زندگى دنیا و مایه قوام جامعه بهشمار آورده و آن را بهترین کمک براى رسیدن به تقوا ذکر کرده است و طلب آن را واجب و جهاد در راه خدا مىداند . (5) افزون بر این، اسلام فقر و کفر را مساوى هم دانسته و پیامبر خدا به چیزى بیشتر از فقر به خدا پناه نبرده است; چنانکه فرمود:
کادالفقر ان یکون کفرا . (6) اعوذبک منالکفر والفقر .
وقتى از پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم پرسیدند که آیا آن دو، معادل (مساوى) یکدیگرند، فرمود: بلى . (7)
اسلام هنگامى که از مردم مىخواهد خدا را عبادت کنند و ذکر خدا گویند، علت مىآورد که خدا شما را از گرسنگى نجات داد:
فلیعبدوا رب هذا البیت الذی اطعمهم من جوع وآمنهم من خوف; (8)
به همین دلیل، در اسلام، شخصى که گرسنه در حال مرگ را مىبیند و او را رها مىکند، تکذیب کننده دین بهشمار مىرود:
ارایت الذی یکذب بالدین فذلک الذی یدع الیتیم ولا یحض على طعام المسکین . (9)
دو . مفهوم فقر از دیدگاه اسلام
از آنچه گذشت، روشن شد که فقیر به مفهوم اسلامى به فرد یا دولتى گفته مىشود که وضعیت زندگىاش با زندگى متعارف و متداول جامعه یا دولتهاى دیگر فاصله بسیارى داشته باشد . به بیان دیگر، فقیر کسى است که سطح زندگى شایسته و شرافتمندانهاى بهحسب زمان و مکان ندارد و به اصطلاح اندیشه اقتصادى اسلام، فقیر کسى است که «حد کفایت» «نه کفاف» برایش فراهم نیست .
روشن است که «حد کفاف» ، پایینترین سطح از غذا، لباس و مسکن براى زندگى است که بدون آنها نمىتوان به زندگى ادامه داد; پس این حد کفاف، قابل کم کردن نیست و به واسطه تغییر قدرت خرید در زمانها و مکانهاى گوناگون تغییر نمىکند . برخلاف «حد کفایت» یا «حد غنا» که سطح بالاترى از زندگى است و به همین دلیل سطح آن در زمانها و مکانهاى گوناگون متفاوت مىشود . (10)
از آنچه گذشت، حقیقتى مهم و محورى نتیجهگیرى مىشود و آن اینکه مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام، با هدف تامین ضروریات اساسى زندگى ربطى ندارد . هدف اسلام، بالابردن سطح زندگى عمومى و تعالى آن بوده; یعنى همان چیزى که تفکر اقتصادى جدید، پس از چهارده قرن به آن رسیده است که از آن به اقتصاد رفاه تعبیر مىکنند; البته در اسلام، فقط رفاه مادى هدف نیست; بلکه مادیات، وسیلهاى براى سعادت انسان است تا بتواند به حقیقت، خلیفه خدا بر روى زمین باشد .
سه . اصطلاح «حد کفایت» یا «حد غنا» (11)
اگرچه اصطلاح «حد کفایت» یا «حد غنا» بهطور صریح در نصوص قرآنى و روایى نیامده، روح این نصوص، بیانگر حد کفایت و حد غنا است . این دو واژه بهطور صریح در تعبیرات بسیارى از عالمان اسلام و در کتابهاى فقهى گذشته آمده است; بهویژه در بحثهاى زکات که از آن، با اصطلاح جدید (سازمان تامین اجتماعى در اسلام) تعبیر مىکنند . (12)
خلیفه دوم مىگوید:
هنگامى که به کسى عطا کردید، او را بىنیاز کنید . (13)
علىبنابىطالب مىفرماید:
ان الله فرض علىالاغنیاء فى اموالهم بقدر ما یکفى فقرائهم . (14)
خداوند بر اغنیاء واجب کرده که از اموالشان به اندازهاى که فقیران را بىنیاز کند، به آنان بدهند .
ماوردى در کتاب الاحکام سلطانیه مىگوید:
از زکات آن قدر به فقیر و مسکین باید داده شود تا از مرتبه فقر و مسکنت درآید و به حداقلى از درجه غنا برسد . (15)
او مىگوید:
اندازه عطا به اندازه کفایت است . (16)
سرخسى در کتاب مبسوط مىنویسد:
بر امام واجب است که از خدا بترسد و اموال را در جاى خودش به مصرف برساند; پس فقیرى را از خود دور نکند، مگر این که از زکات، آن قدر به او بدهد تا او و خانوادهاش را بىنیاز سازد و اگر برخى از مسلمانان نیازمند باشند و در بیتالمال، چیزى از زکات موجود نباشد، امام باید از موارد دیگر بیتالمال به اندازه نیاز فقیر به او بدهد . (17)
شاطبى در کتاب موافقات مىنویسد:
حد کفایتبا تغییر زمانها و شرایط و حالات گوناگون تغییر مىکند . (18)
2 . سبب مشکل اقتصادى از دیدگاه اسلام
دیدگاه اسلام درباره علت و منشا مشکل اقتصادى با دیدگاه سرمایهدارى و سوسیالیزم متفاوت است; ودر نتیجه، راه حل اسلام براى حل مشکل نیز متفاوت خواهد بود . در اقتصاد سرمایهدارى، منشا مشکل اقتصادى، خود فقیران به شمار مىآیند که با به دلیل تنبلى آنان یا به دلیل بدبهرهبردار ى کردن از طبیعت کمیاب یا کمى منابع درآمد است; پس مساله فقر از این دیدگاه از اساس به کمبود تولید مربوط مىشود . بر همین اساس، تفکر اقتصاد سرمایهدارى، دولت را موظف مىکند که آزادى مطلق را براى همه افراد تامین کند تا همه بتوانند از هر فرصتى بدون قید و شرط استفاده تولید و درآمد کسب کنند، و هر کس نتوانست از چنین فرصتى استفاده کند، باید به همان مقدار راضى باشد که همان مقدار را خدا براى او خواسته است .
در مقابل، نظام اقتصادى سوسیالیستى، علت و منشا مشکل اقتصادى را ثروتمندان مىداند; به دلیل این که آنان اموال و امکانات جامعه را به خود اختصاص داده، خود را بر اکثریت و قشر زحمتکش جامعه مقدم مىدارند; در نتیجه، سبب ایجاد تضاد میان نیروهاى تولید و روابط توزیع مىشوند; بنابراین، مساله فقر در این دیدگاه به بدى توزیع بر مىگردد . بر این اساس، رفع فقر و حل مشکل توزیع، نظریههاى مبارزات طبقاتى و تمرکز بر تغییر اشکال و وسایل تولید یا از بین بردن مالکیتخصوصى شکل مىگیرد و با سرمایهداران بزرگ و کوچک برخورد مىشود .
از دیدگاه اسلام، منشا مشکل اقتصادى نه در کمبود منابع و مالکیتخصوصى، بلکه اولا کوتاهى در بهرهبردارى از
منابع طبیعت است:
وان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم کفار . (19) و اگر بخواهید نعمتهاى الاهى را محاسبه کنید، به این کار توانا نیستید . به درستى که انسان بسیار ستمگر و ناسپاس است .
ثانیا، در زیادهطلبى ثروتمندان و توزیع نادرست است:
واذا قیل لهم انفقوا مما رزقکم الله قال الذین کفروا للذین آمنوا انطعم من لو یشاء الله اطعمه ان انتم الا فی ضلال مبین . (20) و هنگامى که به آنان گفته مىشود، از آنچه خدا به شما روزى داده است، انفاق کنید، آنان که کافر شدند، به آنان که ایمان آوردند مىگویند: آیا کسانى را اطعام کنیم که اگر خدا مىخواست، آنان را روزى مىداد؟ شما بهطور قطع در گمراهى آشکار بهسر مىبرید . از مولاى ما على بن ابىطالب علیه السلام روایتشده که فرمود:
ما جاع فقیر الا بما شبع غنى فقیرى گرسنه نماند، مگر بهواسطه پرخورى توانگر . (21) سلف صالح گفتهاند:
ما من سرف الا بجواره حق مضیع اسرافى نیست، مگر آنکه در کنارش حقى ضایع شده است; (22) بنابراین، مشکل فقر از نظر اسلام، به خود انسان و نظام اقتصادى فاسدى که (چه به جهت نظام تولیدى نامناسب یا نظام توزیعى نادرست) خودش پدید آورده، برمىگردد . براین اساس، اسلام رشد تولید همراه با توزیع مناسب و عادلانه را ضرور دانسته است; چرا که این دو از یکدیگر بىنیاز نیستند . تولید انبوه بدون عدالت در توزیع، موجب انحصار و بهرهکشى، و عدالت در توزیع بدون تولید کافى، موجب توزیع فقر و بیپچارگى است که اسلام هر دو را رد مىکند; نتیجه این که فقر، از دیدگاه اسلام دو بعد دارد: بعد نخست، به فراوانى تولید و بعد دیگر به عدالت در توزیع مربوط است; اگرچه این مساله مانع نمىشود که محقق در اقتصاد اسلامى بهحسب وضعیت کشور و جامعه خودش، بر یکى از این دو بعد متمرکز شود و تاکید کند; یعنى ممکن است در جامعه یا کشور اسلامى، فقر بیشتر به تولید و رشد تولید مربوط باشد، نه مشکل توزیع و عدالت; در حالى که در کشور دیگر، مشکل فقر بیشتر به توزیع و عدالت مربوط باشد .
3 . راهحل اسلام براى مشکل اقتصادى
همانطور که دیدگاه اسلام درباره علل و عوامل فقر، با دیدگاه سرمایهدارى و سوسیالیزم متفاوت است، راهکار و راهحل آن براى حل این معضل نیز با راهحلهاى آن دو متفاوت خواهد بود .
ما درصدد بیان گسترده راهحل مشکل فقر یا وجوه افتراق بین آن و راهحلهاى سرمایهدارى و سوسیالیزم نیستیم . در اینجا به برخى از عناصر و مبانى اساسى راهحل اسلامى براى حل مشکل فقر اشاره مىکنیم .
یک . مال به خدا تعلق دارد و انسان جانشین خدا در اموال است .
فقیهان پیشین و معاصر، ماهیت مالکیت عمومى و خصوصى و آثار آنها را بهطور گسترده بحث و بررسى کردهاند . چکیده کلام آنان این است:
المال مالالله و البشر مستخلفون فیه . اموال به خدا تعلق دارد و بشر، جانشین خدا در این اموال است . بنابراین، از نظر اسلام، مالکیت فرد یا دولت، مالکیت مطلق نیست; بلکه اموال، در دست افراد، امانت، و مالکیت آنان، مالکیت مجازى و اعتبارى به شمار مىرود; زیرا مالک حقیقى همه اشیا، خدا است و خداوند بهزودى به حساب همه آنان که مالى را کسب کرده یا مالى در اختیار آنان بوده و در آن تصرف کردهاند، رسیدگى خواهد کرد:
لتسالن یومئذ عن النعیم . (23) بهزودى در این روز [ قیامت] درباره نعمتها سؤال مىشود . وقتى کیفیت مالکیت (چه خصوصى و چه عمومى) این گونه شد، یعنى مالکیت، صرفا امانت و مسؤولیت تلقى شد، لازمهاش ایناست که اموال نباید در اختیار سفیهان و تبذیرکنندگان قرار گیرد:
ولا تؤتوا السفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاما . (24) اموالتان را که مایه قوام و دوام زندگى شما است، در اختیار سفیهان [اقتصادى ] قرار ندهید . همچنین جایز نیست که نیازمندان و ناتوانان از این اموال محروم شوند:
وآتوهم من مال الله الذی آتاکم . (25) از اموالى که به خدا متعلق دارد و خدا به شما داده است، به فقیران بدهید . همچنین جایز نیست که اموال در دست عده کمى (توانگران) در گردش باشد:
کی لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم . (26) تا این که اموال در میان توانگران شما دستبه دست نگردد . و بالاتر از اینها این که وقتى دولتیا فرد نتواند از اموال، درست و بهینه در جهت مصلحت فرد یا جامعه بهره بردارد، مشروعیت مالکیت چه خصوصى و چه عمومى از بین مىرود . بهترین تعبیر در این مورد گفته خلفیه دوم است:
[هنگامى که پیامبر، زمین عقیق را به بلال بخشیده بود عمر به بلال گفت: ] پیامبر این قطعه زمین را به تو نبخشید که مردم را از آن منع کنى; بلکه به تو بخشید که روى آن کار کنى; پس آنچه را که مىتوانى آباد کنى، بگیر و بقیه را برگردان . (27)
دو . تامین حد کفایتبراى همه افراد سپس هر کس به اندازه کارش
با استناد به «المال مالالله و البشر مستخلفون فیه» ، اصل اقتصادى مهمى را مىتوان استنباط کرد و آن این که در مرحله اول، همه افراد جامعه باید به یک اندازه کفایت داشته باشند; سپس به هر کس به اندازه کارى که انجام مىدهد، سهمى از درآمد تعلق مىگیرد و از این اصل، ضوابط مهم ذیل بهدست مىآید .
ا . اسلام مالکیتخصوصى را محترم نمىداند، مگر بعد از تضمین حد کفاف
محترمبودن مالکیتخصوصى در اسلام، مشروط به این است که همه افراد به اندازه کفاف (تامین ضروریات اساسى زندگى) داشته باشند به این معنا که تا وقتى حتى یک نفر گرسنه یا بدون لباس در جامعه اسلامى پیدا شود، احترام حقوق مالکیت هیچ یک از افراد جامعه واجب نیست و از آن مالکیت نباید دفاع کرد; یعنى فرد گرسنه یا کسى که حقش ضایع شده، حقوق مالکیت دیگران را از بین مىبرد تا زمانى که آن فرد سیر یا حقش استیفا شود .
این نکته، از روایات نقل شده از پیامبر استفاده مىشود . حضرت فرمود:
اذا بات مؤمن جائعا فلامال لاحد . (28) اگر مؤمنى، شب را گرسنه بخوابد، مالى براى کسى نیست . ایما اهل عرصة اصبح فیهم امرؤ جائعا فقد برئت منهم ذمةالله و رسوله . (29) اهل هر سرزمینى که بخوابند، در حالى که شخصى گرسنهاى در میان آنان باشد، ذمه خدا و رسولش از آنان برى است . الا شعربین اذا ارملوا فى الغزو و قل طعام عیالهم فىالمدینه حملوا ما کان عندهم فى ثوب واحد اشعربین (×) وقتى در جنگ یا در شهر، زاد و توشه خود را تمام مىکردند، هر چه داشتند در یک ماهچه مىگذاشتند و با یک ظرف بهطور مساوى بین خود تقسیم مىکردند; پس آنان از من هستند و من از آنانم .
و حضرت در حال سفر فرمود:
من کان له [معه] فضل ظهر [اى دابة] فلیعد به على من لا ظهر له و من کان له فضل زاد فلیعد به على من لا زاد له . (32) کسى که چار پاى بسیارى دارد، باید به کسى که ندارد بدهد و کسى که زاد و توشه اضافى دارد، باید به کسى که ندارد بدهد .
خلیفه دوم در همین باره مىگوید:
من حریص هستم بر این که نیاز نیازمندى را رها نکنم، مگر این که بعضى از ما بتواند آن را برآورد; پس هنگامى که ناتوان شدیم، همدیگر را در زندگى کمک مىکنیم تا در حد کفاف برابر شویم . (33)
وى در سال قحطى 18 هجرى مىگوید:
اگر براى مردم آنچه آنان را کفایت کند نیایم، جز این که داخل خانههایشان شوم و آنچه دارند بین آنان تقسیم کنم تا نصف شکم آنان سیر شود تا خداوند برایشان باران بفرستد، این کار را خواهم کرد; زیرا در این صورت، آنان نابود نخواهند شد . (34)
صحابى پبامبر، ابوذر غفارى نیز به همین معنا اشاره مىکند:
تعجب مىکنم از کسى که غذایى در خانه ندارد، چرا با شمشیر کشیده بر مردم نمىشورد . (35)
ابن حزم نیز در کتاب المحلى مىگوید:
هنگامى که مردى در شهرى از گرسنگى بمیرد، اهل آن شهر قاتل او بهشمار مىروند و دیه او از آنان گرفته مىشود . انسان گرسنه مىتواند هنگام ضرورت، در راه استیفاى حق خود با کسى که غذاى اضافى دارد بجنگد; پس اگر فرد گرسنه کشته شد، قاتلش کشته مىشود، و اگر گرسنه او را کشت، لعنتخدا بر او (مقتول) است; زیرا از حقى منع کرده، جزو طایفه باغیه به شمار مىرود . (36)
فقیه احمد بن ذلجى نیز در کتابش، الفلاکة و المفلوکون (فقر و فقیران) مىگوید:
از حقوق محروم، این است که نعمتهاى در دست مردم را غصبى بداند، و کسى که مالک و مستحق آن مال غصبى است، حق دارد مال غصبى را از دست غاصبان پس بگیرد . (37)
ب . اسلام ثروتمندى و توانگرى را اجازه نمىدهد، مگر بعد از تضمین حد کفایت
واجب است که سطح شرافتمندانهاى از زندگى بهحسب زمان و مکان براى همه افراد جامعه (با قطع نظر از دین و جنسیت فراهم شود; یعنى زمینه چنان فراهم باشد که هر کسى بتواند با کار و کوشش، چنین سطح زندگى را تامین کند و اگر به علل غیرارادى، چون مرض یا پیرى توان آن را نداشته باشد، مسؤولیت او به عهده بیتالمال و خزانه دولت است .
ابویوسف در کتاب خراج و ابوعبید در کتاب اموال روایتى را نقل مىکنند: عمر، زمانى از شهرها دیدن مىکرد . پیرمردى را دید که گدایى مىکند . تعجب کرد و پرسید: از کدام اهل کتاب هستى؟ گفت: یهودى . پرسید: چه کسى تو را به این روز انداخته؟ گفت: خراج و نیاز و پیرى . عمر دستور داد که خراج را به او برگردانند و به اعتبار این که فقیر است، از زکات به او کمک کنند . او را نزد خزانه دار بیتالمال فرستاد و گفت: به این مرد و امثال او نگاه کن . بهخدا قسم! ما درباره او انصاف به خرج ندادهایم، اگر در جوانى از او استفاده و در پیرى او را خوار کردهایم . (38)
بلاذرى نیز در کتاب فتوحالبلدان روایت مىکند:
خلیفه، عمر بن خطاب در حالى که در شام بر گروهى فقیر و مریض و ذلیل مىگذشت، دستور داد از زکات به آنان بدهند و مرتب به آنان غذا برسانند; (39)
بنابراین، مساله تضمین حد کفایت (نه حد کفاف) براى همه افراد جامعه با هر دین و جنسیتى در اسلام، مسالهاى جوهرى و مقدس استبه اعتبار این که حق الاهى، از بالاترین حقوق به شمار مىرود; بهطورى که انکار این حق و غفلت از آن تکذیب اصل دین خواهد بود:
ارایت الذی یکذب بالدین . فذلک الذی یدع الیتیم . ولا یحض على طعام المسکین . (40) آیا کسى را که تکذیب دین مىکند مشاهده کردى . او همان کسى است که یتیم را دور مىکند و مسکین را به طعام و غذا نمىخواند . به همین جهت که ضمانتحد کفایت، امرى مقدس و جوهرى است، مولاى ما على بنابىطالب مىفرماید:
خداوند بر اغنیا واجب کرده است که به اندازه کافى از اموالشان به فقیران بدهند; (41)
بنابراین، اسلام با وجود فقر و تنگدستى جامعه، اجازه ثروتمندى و غنا را نمىدهد; چنانکه خداوند مىفرماید:
وآتوهم من مال الله الذی آتاکم . (42) از اموالى که خدا به شما عطا کرده به فقیران بدهید . وفی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم . (43) در اموال توانگران، حقى معلوم براى پرسشکنندگان و محرومان است . وآت ذاالقربى حقه والمسکین وابن السبیل . (44) حق نزدیکان و مساکین و در راه ماندگان را بپردازید . رسول خدا نیز در همین زمینه فرموده است:
من ترک مالا لورثته و من ترک دینا اوضیاعا فالى و على . (45) هر کس مالى به ارث بگذارد، براى ورثه او است و هر کس بدهکارى یا اهل و عیالى بگذارد، بهسوى من بیاید . من مسؤول هستم که آن را بپردازم . من ترک کلا فلیاتنى فانا مولاه کسى که فرزندان صغیرى باقى بگذارد، من ولى او هستم; یعنى کسى که بمیرد و فرزندان صغیر و نیازمندى باقى بگذارد پس باید نزد من (به عنوان دولت) بیاید، پس من مسؤول کفایت آنان هستم .
امام باقر مىفرماید:
من ترک ضیاعا فعلى ضیاعه . (46) کسى که بمیرد و عیال و فرزندانى باقى بگذارد، من عهدهدار آنان هستم .
ج . اسلام حد و مرزى براى مالکیت و توانگرى قرار نداده است .
وقتى به اندازه کفایت، یعنى سطح زندگى شایسته و شرافتمندانه براى همه افرادى که در جامعه اسلامى زندگى مىکنند، فراهم باشد و دولت نیز این سطح زندگى را براى همه کسانى که بهطور غیرارادى ناتوان هستند، تضمین کند، هر کس به اندازهاى که مىکوشید، بدون هیچ قید و شرطى یا حد نهایى براى مالکیت و ثروت مىتواند درآمد کسب کند .
خداوند در آیاتى مىفرماید:
للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنساء نصیب مما اکتسبن . (47) براى مردان سهمى و براى زنان نیز سهمى است از آنچه کسب مىکنند . نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا . (48) ما روزى بندگان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا برخى، برخى دیگر را مسخر خود گردانند . والله فضل بعضکم على بعض فی الرزق . (49) خداوند، برخى را بر برخى دیگر در روزى دادن برترى داد . ولکل درجات مما عملوا ولیوفیهم اعمالهم وهم لا یظلمون . (50) براى هر کس درجه و مرتبهاى است، به مقتضاى آنچه انجام مىدهند و به پاداش اعمال خود خواهند رسید و به هیچ کس ستم نخواهد شد . وفضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما . درجات منه ومغفرة ورحمة . (51) خداوند، مجاهدان را بر نشستگان و راحتطلبان، به پاداش بزرگى برترى داده، و هر کسى، داراى مرتبه و درجهاى از رحمت و مغفرت خدا است . در حدیث نبوى نیز آمده است:
لا باس بالغنى لمن اتقى (52) کسى که تقوا پیشه است، اشکالى ندارد که ثروتمند باشد; بنابراین، توانگرى و تفاوت مردم در رزق و روزى و ترجیح برخى بر برخى دیگر، به درجات گوناگون، بىدلیل نبوده، بلکه این برترى بهواسطه کوشش و عمل صالح آنان بوده است; چنانکه خداوند در آیه دیگرى مىفرماید:
وان لیس للانسان الا ما سعى. وان سعیه سوف یرى . ثم یجزاه الجزاء الاوفى . (53) براى انسان نیست، جز آنچه مىکوشد و نتیجه کوشش خود را بهزودى مىبینند; سپس جزاى کافى داده مىشود;
بنابراین ممکن است در سایه نظام اقتصادى اسلام، ثروتمندانى در سطح کلان وجود داشته باشند که در اصطلاح به آنان میلیونر یا میلیاردر گفته مىشود; اما آنان به شرع ملتزم هستند . چنین افرادى آنگونه که بیان خواهیم کرد، مالک مطلق نیستند تا هرگونه که خواستند در اموال خود تصرف کنند . ثروتمند نمىتواند اموالش را از چرخه و گردونه تولید و گردش در جامعه خارج و ذخیره کند . و نمىتواند اموالش را برخلاف مقتضاى عقل بهکار گیرد; در غیر این صورت، سفیه به شمار آمده، از تصرف در اموالش منع مىشود . همچنین نمىتواند زندگى مترفانهاى داشته باشد که در این صورت، به نص قرآن مجرم شناخته شده، از او خواسته مىشود تا مازاد بر نیازش را در راه خدا انفاق کند یا بهطور مستقیم به نیازمندان بدهد یا آن را در امورى که به نفع جامعه است، بهکار گیرد . افزون بر این، حاکم و صاحب امر، یعنى دولت اسلامى موظف است در امور اقتصادى دخالت، و از بهرهبردارى عده کمى (انحصارى) از اموال جامعه جلوگیرى کند:
کی لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم . (54) تا اینکه اموال در دست عدهاى از توانگران شما دستبهدست نگردد . همچنین دولت وظیفه دارد سیاستهایى را اتخاذ کند که بین افراد جامعه توازن اقتصادى برقرار شود و جامعه، روبه تعاون و تکامل رود .
سه . اهمیت و ارزش رشد اقتصادى تا مرتبه فریضه و عبادت
انسان به حقیقت، جانشین خدا در زمین است; چنانکه در قرآن مىفرماید:
انى جاعل فىالارض خلیفة (55)
و هدفغایى خلقت و وجود به شمار مىرود; چنانکه مىفرماید:
هو انشاکم من الارض واستعمرکم فیها . (56) او شما را از زمین آفرید و آبادکردن آن را از شما خواست; یعنى شما را مکلف کرد تا زمین را آباد کنید; بنابراین، خداوند، انسان را بیهوده نیافریده است . انسان را نیافریده تا فقط بخورد و بیاشامد; بلکه او را بهسبب رسالتى که بر دوش او گذاشته، آفریده و آن همان رسالت جانشینى خدا بر روى زمین است که با کار و تولید، زمین را آباد کند; در حالى که خدا را عبادت مىکند و شکرگزار فضل و نعمت او است . تا در چرخه روزگار، با کار و کوشش خود، خدا را ملاقات کند .
یاایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه . (57) اى انسان! البته با هر رنج و مشقت در راه عبادت حق بکوشى، عاقبتبه ملاقات او نایل مىشوى . اسلام بر رشد اقتصادى و آبادکردن دنیا تاکید فراوانى دارد، چنانکه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم مىفرماید:
اذا قامتالساعة و فى ید احدکم فسیلة اى شتلة فاستطاع الا تقوم حتى بغرسها فلیغر سها فله بذلک اجر . (58) اگر قیامتبرپا شد و در دستیکى از شما نهالى بود و قدرت داشت [پیش از برپایى قیامت ] آن را بکارد، آن را بکارد و براى این کار، پاداش نصیب او خواهد شد . اسلام، جهادکننده در راه دعوت به اسلام و کسى را که براى کسب روزى و فعالیت اقتصادى مىکوشد، مساوى دانسته; چنانکه در قرآن کریم آمده است:
وآخرون یضربون فی الارض یبتغون من فضل الله وآخرون یقاتلون فی سبیل الله . (59) برخى از شما براى تجارت و کسب درآمد، به سفر مىروند و از کرم خدا روزى مىطلبند و برخى دیگر به جهاد در راه خدا مىپردازند . افزون بر این، اسلام کوشش براى کسب روزى و خدمتبه جامعه و رشد آن را از برترین اقسام عبادت بهشمار آورده است; چنانکه نقل شده است از مردى که بسیار عبادت مىکرد، نزد پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم نام بردند و از او تعریف کردند . پیامبر فرمود:
چه کسى زندگى او را تامین مىکند؟ گفتند برادرش . پیامبر فرمود: برادرش از او عابدتر است . (60)
نقل شده که یکى از صحابه تصمیم گرفتبراى عبادت در جاى خلوتى به اعتکاف بپردازد . پیامبر فرمود:
لا تفعل فان مقام احدکم فى سبیلالله (اى فى حدالمجتمع و تنمیته) افضل من صلاته فى بیته ستین عاما . (61) این کار را نکن; زیرا قیام کردن یکى از شما در راه خدا (یعنى خدمتبه جامعه و رشد آن) از نماز شصتساله در منزلش بالاتر است . لکل امة سیاحة و سیاحة امتى الجهاد فى سبیلالله . (62) هر امتى تفریحى دارد و تفریح امت من، جهاد در راه خداست; یعنى آبادکردن جهان هستى (زمین) و رشد و تکامل انسان، چرا که او به حقیقتخلیفه خدا روى زمین است .
خلاصه آنچه گذشت، این است که رشد اقتصادى در اسلام، فریضه و عبادت است; بلکه از برترین عبادت به شمار مىرود و مسلمانان چه رهبران و چه توده مردم، به اندازه آبادکردن دنیا و فراهمساختن اسباب رشد اقتصادى، مقرب درگاه الاهى مىشوند; البته آبادکردن دنیا و فراهمآوردن اسباب رشد اقتصادى با مفهوم اسلامى منظور است که از دیگر مکتبها و نظامهاى اقتصادى رایج متمایز است; چرا که رشد اقتصادى به مفهوم اسلامى آن از نگاه و تحلیل ما، رشد همه جانبه و متوازن شمرده مىشود که هدف آن، خود انسان است; چون به حقیقت، خلیفه خدا در زمین است .
ا . این رشد، رشدى همه جانبه است; چرا که هدف آن فقط پیشرفت انسان از بعد مادى نیست; بلکه هدف، پیشرفت اساسى بعد روحى و معنوى او است . مقصود از بعد روحى، عمل صالح است که بهسبب ایمان به خدا یا توجه به او انجام مىپذیرد; حال چه این ایمان و توجه به خدا که منشا آن عقل و نفس است و در فعالیت و رفتار انسان تجسم مىیابد، به سبب ترس از خدا یا ترس از عذاب او یا براى بهدستآوردن رضایت او و رسیدن به بهشتباشد; پس اسلام، همانطور که در کتاب ذاتیةالسیاسة الاقتصادیهالاسلامیه بیان شده است، بین بعد مادى و روحى و معنوى، و بین آنچه مربوط به دنیا و آنچه مربوط به آخرت است، فرقى قائل نیست; بنابراین، هر فعالیت دنیایى که انسان انجام مىدهد، در نظر اسلام کارى روحى، معنوى و آخرتى است که بهوسیله آن به خدا توجه مىیابد . خداوند متعالى جن و انس را نیافرید، مگر اینکه او را عبادت کنند; یعنى عمل صالح انجام دهند یا ایمان در اسلام، ایمان و بدون توجه به عمل نیست; بلکه مقید (CONCRET) و با عمل صالح مرتبط است . مبناى عام و همه جانبه بودن رشد اقتصادى در اسلام اقتضا مىکند که همه نیازهاى انسانى را تضمین کند; یعنى غذا، لباس، وسیله حمل و نقل، آموزش، بهداشت، رفاه، آزادى کار (شغل)، آزادىبیان و عمل به شعایر دینى، همگى تامین شود، نه اینکه به برخى نیازها و ضروریات بسنده، و برخى دیگر رها شود; به همین دلیل، رشد اقتصادى سرمایهدارى که آزادى بیان را تضمین مىکند، ولى غذا و نان [ نیازهاى مادى] را تضمین نمىکند، مورد پذیرش اسلام نیست . همانطور که اسلام رشد سوسیالیستى را نیز نمىپذیرد; رشدى که تضمینکننده نان و غذا هست; ولى آزادىبیان را از بین مىبرد . (63)
ب [ . رشد اقتصادى به مفهوم اسلامى] رشدى متوازن است; زیرا هدف فقط افزایش تولید نیست; چنانکه خداوند مىفرماید:
وقل اعملوا فسیرى الله عملکم ورسوله والمؤمنون . (64) اى پیامبر! به مردم بگو: فعالیت کنید که بهزودى خدا و رسولش و مؤمنان اعمال شما را مىبینند . هدف این رشد، عدالت در توزیع است; چنانکه خداوند مىفرماید:
اعدلوا هو اقرب للتقوى . (65) به عدالت رفتار کنید که آن به تقوا نزدیکتر است . به گونهاى به عدالت رفتار کنید که همه افراد بشر در هر موقعیت اجتماعى که هستند و در هر جاى دنیا که قرار دارند، از مال [ مواهب] دنیا بهرهمند شوند; زیرا هدف اسلام از رشد اقتصادى این است که براى هر فردى با قطع نظر از دین و جنسیت او، به حد کفایت، یعنى سطحى از زندگى شرافتمندانه به حسب زمان و مکان (نه حد کفاف) فراهم شود .
این حد کفایتبراى این است که انسان با درک نعمتها و فضل و کرم خداوند، متوجه او شود و شکر و سپاس و عبادت او را به جاى آورد; شکرى که فقط با زبان محقق نمىشود; بلکه با عمل و اخلاص در آن همراه است; همانطور که خداوند مىفرماید:
اعملوا آل داود شکرا . (66) اى آل داوود! سپاس خدا را بهجا آورید . چنین عبادتى در اسلام تنها با نماز و روبهروى قبلهکردن امتثال نمىشود .
این عبادت، با خدمتبه دیگران و با یارى رساندن به نیازمند امتثال مىشود; چنانکه خداوند مىفرماید:
لا خیر فی کثیر من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس . (67) فایدهاى در بسیارى از نجواها [ سخنان در گوشى] شما نیست، مگر اینکه کسى به صدقهدادن یا به معروف امر کند یا به جهت اصلاح بین مردم باشد; پس وقتى اسلام خواهان تولید زیاد (رشد) است، در همان حال، عدالت در توزیع را نیز لازم مىداند; بهگونهاى که هیچ کدام، از دیگرى بىنیاز نیست; به همین جهت، اسلام، رشد سرمایهدارى را که هدفش رشد درآمد جامعه بدون عدالت است، تایید نمىکند; چنانکه رشد سوسیالیستى را که تاکیدش بر ارتباط بین اشکال تولید و توزیع است و نظام توزیع را تابع شکل تولید مىداند، نمىپذیرد .
اسلام (با قطع نظر از شکل تولید) حد کفایت را براى همه افراد بهصورت حق الاهى مقدس که بالاتر از همه حقوق است، تضمین، و پس از حد کفایت، هر کس به اندازه کوشش خود، درآمد کسب مىکند; بهگونهاى که اگر حد کفایتبراى همه شهروندان فراهم نباشد (مثل مواقع قحطى یا جنگ)، همه باید حد کفاف را رعایت کنند . مبناى توازن به مفهوم اسلامى اقتضا مىکند که کوشش براى رشد اقتصادى نیز متوازن باشد; به همین جهت، رشد و گسترش شهرها بدون رشد و توسعه روستاها، رشد صنعتبدون کشاورزى، رشد تولید کالاهاى تجملى و غیرضرور بدون رشد کالاهاى ضرور و اساسى مورد قبول اسلام نیست . ترجیح دادن صنایع بزرگ یا وارداتى بر صنایع مصرفى داخلى یا تمرکز بر طرحهاى تولیدى بدون خدمات و تجهیزات اساسى، از اشتباهات بسیار بزرگى است که کشورهاى عربى و اسلامى به تقلید و بدون توجه به تجارب غرب و شرق گرفتار آن هستند; در حالى که از سبک و روش رشد متوازن غافل و به آن جاهلند که اسلام آن را ضرور مىداند .
بدون تردید، رشد اقتصادى در بیشتر کشورهاى اسلامى که بر جزئى از اقتصاد قومى و بدون توجه به جوانب دیگر تمرکز دارند، رشدى ناقص (Deforme) و غیر متوازن است .
هدف این رشد، خود انسان است . انسان در حقیقت جانشین خدا بر روى زمین است و این باعث مىشود که انگیزهش، اهداف و آثار رشد اقتصادى اسلامى متفاوت باشد . در نظام سرمایهدارى، انگیزه، کسب حداکثر سود است که به طور عادى به انحراف تولید از فراهمساختن نیازهاى ضرور جامعه مىانجامد; در حالى که کالاهاى غیرضرور دلخواه ثروتمندان، فراوان تولید مىشود و همراه آن، مادیات و اختلافات اجتماعى حاکمیت مىیابد که جوامع غربى از آن رنج مىبرند . در نظام سوسیالیستى، انگیزه و هدف، برآوردن نیازهاى دولت، مطابق خواستهها و سیاستهاى حاکمان است، (نه طبق نیازها و خواستههاى خود شهروندان) و این، همه آزادىهاى فردى را تهدید، و ترس و وحشتى را که نهایت ندارد، حاکم مىکند .
انگیزه رشد اسلامى، سود - آنگونه که در رشد سرمایهدارى بیان شد - نیست و خواستههاى حاکمان - آنگونه که در رشد سوسیالیستى گفته شد - نیز نیست; بلکه تضمین حد کفایتبراى همه شهروندان است تا از بندگى و حاکمیت غیر خدا آزاد باشند; پس هدف رشد و توسعه اسلامى، خود انسان است تا مانند شان رشد اقتصادى سرمایهدارى، مادیات، او را به بندگى نکشاند; و مانند رشد سوسیالیستى کسى از او بهره نکشد; بلکه انسان در رشد مورد نظر اسلام، آزاد و داراى کرامت است . دنیا را آباد مىکند و با عمل صالح به دنیا زندگى مىبخشد تا در دنیا سعادتمند و در آخرت به بهشت نایل شود .
چهار . جمع بین «ضمان اجتماعى» و «تکامل اجتماعى»
1 . مقصود از ضمان اجتماعى در اسلام، مسؤولیت دولت در برابر همه شهروندان با هر دین و جنسیتى است; یعنى نیازمندانى را که در حد کفایت درآمد ندارند، در کمککردن مقدم بدارد; نیازمندانى که دلیلى چون مرض، ناتوانى و پیرى، براى مقدم داشتن آنان وجود داشته باشد . ضمان اجتماعى در اسلام از قبیل تطبیق نص است; یعنى آنچه قرآن و سنت درباره زکات بیان کرده است . (68)
2 . تکامل اجتماعى، مسؤولیت افراد در برابر یکدیگر است . در اسلام فقط بر احساس همدردى معنوى که از دوستى و نیکى و امر به معروف و نهى از منکر سرچشمه مىگیرد، بسنده نمىشود; بلکه احساس همدردى مادى را نیز در بر مىگیرد; به این گونه که هر کس مىتواند به برادر نیازمندش کمک کند، در برابر او مسؤولیت دارد . این مسؤولیت در آنچه بزرگان فقه اسلامى، آن را حق قرابت، (69) حق همسایه، (70) مسؤولیت میهمانى، (71) و مسؤولیت انفاق در راه خدا (72) مىنامند، محقق و مجسم مىشود .
تکامل اجتماعى در اسلام نیز از قبیل تطبیق نص است; یعنى تطبیق آیات شریفه:
انما المؤمنون اخوة . (73) همه مؤمنان برادرند . وانفقوا فی سبیل الله ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکة . (74)
در راه خدا انفاق کنید و خود را با دستخود به نابودى نیفکنید . ویسالونک ماذا ینفقون قل العفو . (75) اى پیامبر! مىپرسند چه چیزى را انفاق کنند، بگو: عفو; یعنى هر چیزى که مازاد بر نیاز است .
پیامبر در روایتى مىفرماید:
المؤمن للمؤمن کالبنیان المرصوص یشد بعضه بعضا . (76) مؤمن براى مؤمن، مانند سد آهنین است که بعضى بعضى دیگر را کمک مىکنند . والله لا یؤمن احدکم حتى یحب لاخیه ما یحب لنفسه . بهخدا قسم هیچکس از شما مؤمن نیست، مگر این که وستبدارد براى برادرش، آنچه را براى خودش دوست مىدارد .
3 . خلاصه این که دین اسلام به جهت مسؤول دانستن دولت در برابر مردم، دین ضمانت اجتماعى، و به جهت مسؤول دانستن افراد در برابر همدیگر، دین تکامل اجتماعى است .
همانطور که پیشتر اشاره شد، در اسلام ضمان اجتماعى در تضمین کردن حد کفایت (نه حد کفاف) براى همه افراد جامعه اسلامى با قطع نظر از دین و جنسیت آنان تجسم مىیابد که دولت اسلامى از طریق مؤسسه زکات، عهدهدار آن است; البته هنگامى که افراد به دلیلى خارج از اراده خودشان، مانند: مرض، ناتوانى و پیرى، توانایى تامین حد کفایتبراى خود را نداشته باشند . (77)
در مرحله بعد، تکامل اجتماعى از جانب افراد، مانند مکملى براى مسؤولیت دولت و کوشش دولت در رفع فقر است . ما همچون سوسیالیستها به این قائل نیستیم که اساس و مبنا براى خارجشدن از شکل اقتصادى، دولت است و همانند نظام سرمایهدارى نیستیم که مىگوید: اساس خارج شدن از شکل اقتصادى، افراد و کوشش ذاتى آنان است . هر کدام از دولت و مردم، جایگاه خاص خود را دارند که تکمیلکننده یکدیگرند و هیچیک از دیگرى بىنیاز نیست .
واقعیت این است که دولت نمىتواند همه کارها را خودش انجام دهد . دخالت و ممنوعیت مطلق دولتبه آثار سوء بسیارى مىانجامد; پس معیار در اقتصاد اسلامى، محققشدن تعاون و همکارى میان دولت و مردم است .
پنج . معیار ارزیابى دولت از دیدگاه اسلامى
1 . ملاک ارزیابى دولت در اقتصاد اسلامى، دستیابى آن دولتبه سطحى از تمدن و فنآورى نیست . همچنین برخوردار شدن دولت از دارایىهاى مادى و انسانى یا مقدار درآمد سرانه از درآمد ملى نیز معیار ارزیابى دولت نیست; بلکه ملاک، دستیابى به سطحى از زندگى شایسته و شرافتمندانه براى پایینترین یا ضعیفترین افراد جامعه است تا بدین وسیله او را از قید احساسات کینهتوزانه و محرومیت آزاد کند و در چنین وضعیتى فرد، طعم نعمتهاى الاهى را بچشد و با جامعه احساس رضایتمندى و همکارى داشته باشد .
ابن تیمیه مىگوید:
خداوند متعالى اموال را آفرید تا بندگان بتوانند او را بپرستند; زیرا خداوند مخلوقات را خلق کرد تا او را عبادت کنند . (78)
2 . تضمین حد کفایتبراى همه شهروندان از اولویتها و اصول اقتصاد اسلامى است و بنابر آنچه ما اشاره کردیم، از نظر اسلام، جزو حقیقت دین شمرده مىشود که مجرد انکار یا از بین بردن آن، تکذیب رسالت اسلام است و حق ناشى از آن، از حقوق الاهى به شمار مىرود که بالاترین حقوق است، بههمین جهت، حق مقدسى است که جامعه اسلامى در برابر آن مسؤولیت دارد .
شافعى در عبارت فقهى مشهور خود مىگوید:
فقیران استحقاق بیشترى در اموال دارند تا آنجا که اموال، مال مشترک بین صاحب مال و فقیر شمرده مىشود .
3 . آنچه از چهارده قرن پیش، هدف اسلام بوده با اصول و مبانى آن درباره توزیع شخصى یا ایدئولوژ یکى، از بین بردن فقرى است که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم آن را چنین وصف کرد: نزدیک است که فقر به کفر بینجامد; بلکه تاکید کرد که کفر و فقر معادل یکدیگرند; به همین جهت، اسلام در توزیع سیاست متمایزى دارد . بنابر آنچه پیشتر بیان کردیم: اولا حد کفایتبراى همه افراد باید فراهم شود و اگر جامعه دچار فقر و کمبود شد، هیچ کس نباید بیش از حد ضرور داشته باشد . در مرحله بعد، هر کس به هر اندازه که بکوشد ثروت و درآمد کسب مىکند با قیدهاى محکمى که جهت هدایت مصرف و در به خدمتگرفتن اموال وجود دارد .
پىنوشتها:
1. Personai Distribution.
2. Functional Distribution.
3. Minimum Vital.
4. minimum dasuffisance.
5) محمد شوقى الفنجرى: الاسلام و المشکلةالاقتصادیة، ص 49 .
6) طبرانى در الاوسط، و سیوطى در الجامعالصغیر، آن را نقل کردهاند .
7) ابوداوود و نسائى و ابن ماجه آن را نقل کردهاند .
8) قریش (106): 3 و 4 .
9) ماعون (107): 1- 3 .
10) برخى از فقیهان حنفیه از «حد کفایت» با اصطلاح «الحاجةالاصلیه» ، یعنى نیازهاى اساسى تعبیر آوردهاند . حد کفایت در نظر آنان چیزى است که به حقیقت انسان را از نابودى مىرهاند; مانند: نفقه، منزل مسکونى و لباس مورد نیاز یا به فرض مانند: لوازم منزل، ابزار کار و کتابهاى علمى براى اهل علم، چون جهل براى آنان مانند نابودى است .
11) براى روشن شدن این دو اصطلاح، ر . ک: محمدرضا یوسفى: «مقایسه مفاهیم فقر و مسکنتبا دو مفهوم فقر مطلق و نسبى» ، نامه مفید، فصلنامه علمى پژوهشى دانشگاه مفید، ش 16، ص 226 و 227 .
12) ر . ک: محمد شوقى الفنجرى: الاسلام و الضمان الاجتماعى، 1402 ق/1982 م، انتشارات دارثقیف، جلد 2 .
13) ر . ک: ابنحزم: المحلى دارالاتحاد العربى الطباعة، قاهره 1968، ج 60، ص 221 .
14) نهجالبلاغه، فیضالاسلام، حکمت 320 .
15) ر . ک: ماوردى: الاحکام السلطانیه، انتشارات مصطفى الجلسى، 1966 مصر، ص 122 .
16) همان، ص 205 .
17) ر . ک: سرخسى: المبسوط، دارالسعادة، مصر 1387، ج 3، ص 18 .
18) ر . ک: شاطبى: الموافقات، السلقیه، مصر 1341، ج 1، ص 104 .
19) یس (36): 47 .
20) ابراهیم (14): 34 .
21) ر . ک: نهجالبلاغه، دارالمعرفة، بیروت، بىتا، ج 3، ص 101 .
22) ر . ک: ابنعبدربه: العقدالفرید لجنةالتالیف و الترجمه و النشر، قاهره 1940، ج 2، ص 165 .
23) تکاثر (102): 8 .
24) النساء (4): 5 .
25) نور (24): 33 .
26) الحشر (59): 7 .
27) ر . ک: ماوردى: الاحکام السلطانیه; ابویوسف: الخراج، ص 93 .
28) ابوداوود: سنن .
29) ر . ک: احمد بن حنبل: مسند، ج 2، تحقیق: شیخ شاکر، دارالمعارف، مصر، ج 14، ح 4880 .
30) بخارى و مسلم آن را روایت کردهاند .
×) قبیلهاى از اهل یمن بودهاند.
31) ابوسعید خدرى از پیامبر روایت کرده است .(مسلم: صحیح)
32) ابن جوزى: سیره عمر بن خطاب طبعةالنجاریهالکبرى، قاهره، ص 101 .
33) ر . ک: ابن سعد: طبقات، بیروت، ج 3، ص 316 .
34) ر . ک: عبدالحمید جودة السحار: ابوذر غفارى، مطبوعات مکتبة مصر، ج 8 .
35) ر . ک: ابن حزم: المحلى، ج 6، مساله 725، ص 226- 227 .
36) ر . ک: احمد بن الذلجى: الفلاکة و المفلوکون، مکتبة و مطبعةالشعب، قاهره، 1322 ق، ص 16 .
37) ر . ک: ابویوسف: الخراج، المطبعةالسفیه، قاهره، 1346 ق، ص 150; ابوعبید: الاموال، مکتبةالکلیات الازهریة قاهره، 1960 م، ص 46 .
38) ر . ک: البلاذرى: فتوحالبلدان، ص 125 .
39) ماعون (107): آیه 1- 3 .
40) ابن حزم: المحلى، ص 22 .
41) نور (24): 33 .
42) ذارایات (51): 19 .
43) اسراء (17): 26 .
44) اخرجهالشیخان البخارى و المسلم .
45) ر . ک: احمد بن حنبل: مسند، تحقیق شیخ شاکر، ج 14، ح 7848 .
46) نساء (4): 32 .
47) زخرف (43): 32 .
48) نحل (16): 71 .
49) احقاف (46): 19 .
50) نساء (4): 95 و 96 .
51) ر . ک: حاکم نیشابورى: المستدرک علىالصحیحین فىالحدیث، مکتبة النصر الحدیثة، ریاض، ج 2، ص 3 .
52) نجم (53): 39- 42 .
53) حشر (59): 7 .
54) بقره (2): 30 .
55) هود (11): 61 .
56) انشقاق (84): 6 .
57) بخارى و احمد بن حنبل آن را نقل کردهاند .
58) مزمل (73): 20 .
59) سیوطى: الجامعالصغیر .
60) حاکم نیشابورى: المستدرک على الصحیحین فىالحدیث .
61) همان .
62) ر . ک: محمد شوقىالفنجرى: ذاتیة الاقتصادیة الاسلامیة و اهمیة الاقتصاد الاسلامى، ص 54، به بعد .
63) توبه (9): 105 .
64) مائده (5): 8 .
65) سبا (34): 13 .
66) نساء (4): 114 .
67) دین، همان چیزى است که ضمان اجتماعى را از تامین اجتماعى در اسلام به واسطه مصلحت اخذ شده متمایز مىکند [ . منظور این است که اصل ضمان اجتماعى در اسلام، نص و دلیل شرعى دارد; ولى تامین اجتماعى بهواسطه دلیل اجتهادى که همان مصالح مرسله باشد، اثبات شد] .
تامین اجتماعى همانطور که معروف است، دولت و مؤسسات خصوصى متولى آن هستند که طبق قرارداد، به مقدار سهمى که استفاده کننده مىپردازد، دریافت مىکند، و مزایاى تامین اجتماعى هر نوعش که باشد، وقتى شرایط آن براى کسى فراهم شد، به او داده مىشود; حال چه فقیر باشد چه غنى .(براى تفصیل بیشتر، ر . ک: محمد شوقى الفنجرى: الاسلام والتامین، عالمالکتب قاهره و ریاض، 1979 م، ص 21 به بعد .
68) حق قرابت (خویشاوندى) و آن مسؤولیت مسلمان ثروتمند در برابر خویشاوندان نزدیک و فقیر او است; زیرا آنان جزئى از او به شمار مىآیند و شرعا در قبال آنان مسؤولیت دارد; به همین دلیل وقتى فرد به فرزندان یا خدمتکاران یا پدر و مادر یا برادران یا فقیران انفاق کند او را از پرداخت زکات منع نمىکند و اگر زکات را به نزدیکان خودش که جزئى از او شمرده مىشوند بپردازد، مثل این است که به خودش پرداخت کرده و تکلیفش را انجام ندادهاست و اگر [آن پرداخت] حق قرابت را از او ساقط کند، حق زکات را از او ساقط نمىکند .(برخلاف خویشاوندان دور; پس اگر خویشاوندان نزدیک نیازمند باشند، بهتر این است که به آنان زکات پرداختشود; زیرا پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: الصدقة علىالمسکین صدقة، و على ذىالرحم اثنتان صدقه و صلة) رواه احمد بن حنبل و النسائى و الترمذى والحاکم فى مستدرکه . صدقه دادن به مسکین یک صدقه است و به خویشاوندان نزدیک دو صدقه است، هم صدقه هم صلهرحم است .
69) منظور از حق ماعون عاریهدادن اشیاى کوچکى است که مورد نیاز همسایگان است و منعکننده از آن - ماعون - مستحق ویل (عذاب) است; چنانکه غفلت کننده از نماز و ریا کننده در نماز چنین است . خداوند مىفرماید: فویلللمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون الذین هم یراؤن و یمنعونالماعون . ماعون (107): 4- 7 و بحثى نیست در اینکه مکلف، مستحق عذاب نمىشود، مگر بر ترک واجب; بنابراین، عاریهدادن این اشیا در اسلام واجب است .
70) مسؤولیت میهمانى در اسلام سه روز است; چنانکه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: من کان یؤمن بالله والیوم الاخر فلیکرم ضیفه، والضیافة ثلاثه ایام فما کان بعد ذلک فهو صدقه) کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید میهمانش را اکرام کند و میهمانى سه روز است و بعد از سه روز، صدقه است; پس اکرام میهمان در حد سه روز واجب است; به دلیل اینکه ایمان را بر آن کرده معلق و به دلیل اینکه بعد از سه روز صدقه به شمار رفته استبخارى و مسلم آن را نقل کردهاند .
71) نقل شده که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: «ان فىالمال حقا سوى الزکاة; در اموال حق دیگرى غیر از زکات نیز هست» ، و بعد این آیه را تلاوت فرمود: لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب ولکن البر من . . . آتى المال على حبه ذوی القربى والیتامى والمساکین . . . واقام الصلاة وآتى الزکاة . بقره (2): 177 . نیکوکارى این نیست که رو به سوى مغرب یا مشرق کنند . نیکوکار کسى است که . . . اموال خود را در راه خدا به خویشاوندان و یتیمان و فقیران بدهد . . . و نماز بهپا دارد و زکات بدهد . چنانکه از آیه استفاده مىشود، تصریح ذکر انفاق و زکات بهطور جداگانه در یک آیه دلیل بر این است که هر کدام از آن دو با هم فرق دارند و دو قضیه جداگانه هستند .(تفسیرالطبرى، دارالمعارف، مصر، ج 3، ص 348; تفسیر قرطبى همین آیه .
72) حجرات (49): 10 .
73) بقره (2): 195 .
74) همان، 219 .
75) بخارى و مسلم آن را نقل کردهاند .
76) ر . ک: کتاب چهارم از سلسة کتب اقتصاد اسلامى نگارنده با عنوان الاسلام والضمان الاجتماعى، دارثقیف للنشر والتالیف بالمملکة العربیةالسعودیه، 1402 ق، 1982 م، ج 2 .
77) ابن تیمیه: السیاسةالشرعیه، المطبعة السلقیه، قاهره، 1387 ق، ص 22 .