علل نابرابرى در جوامع توسعهیافته و کمتر توسعهیافته
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
چکیده
آرمان برابرى، مانند آزادى، از قدیمترین آرمانهاى بشرى است که پیامبران، آزادگان، روشنفکران و همه مردم محروم و زجرکشیده، در طول قرون بر آن تاکید داشتهاند . ساختار اجتماعى جوامع، اعم از توسعهیافته و کمتر توسعهیافته، بهگونهاى است که نابرابرى مىآفریند; بنابراین، هدف دولتها باید کوشش براى برابرى باشد; اما واقعیتهاى موجود نشان مىدهند که اوضاع نابرابرى در کشورهاى کمتر توسعهیافته نابسامانتر است . فقر، تبعیض، فساد مالى و نابرابرىهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى در بیشتر کشورهاى کمتر توسعهیافته، امید به زندگى آبرومندانه را براى عموم مردم بهویژه قشر تحصیلکرده کاهش داده و پدیده فرار مغزها و مهاجرت به کشورهاى پیشرفته را سبب شده است .
پرسش اصلى این مقاله آن است که چرا کشورهاى توسعهیافته در قیاس با کشورهاى کمتر توسعهیافته، توزیع درآمد بهترى دارند . چه تفاوت یا تفاوتهایى بین این دو گروه از کشورها وجود دارد که سبب بدتر شدن توزیع در کشورهاى کمتر توسعهیافته مىشود؟
پاسخ اجمالى به پرسش پیشین این است که کشورهاى توسعهیافته، از لحاظ ساختار قشربندى با کشورهاى کمتر توسعهیافته تفاوت دارند و این تفاوت، از مسائل ذیل سرچشمه مىگیرد:
1 . میزان رشد اقتصادى یا سطح درآمد;
2 . میزان صنعتى شدن;
3 . میزان تحرک اجتماعى;
4 . میزان مشارکت .
مقدمه
آرمان برابرى، مانند آزادى، از قدیمترین آرمانهاى بشرى است که، پیامبران، آزادگان، روشنفکران و همه مردم محروم و زجرکشیده، در طول قرون بر آن تاکید داشتهاند . مفهوم برابرى، همراه با رنسانس و انقلاب صنعتى و انقلابهاى سرمایهدارى در انگلیس، ایالات متحده امریکا، و فرانسه، بار دیگر با تعابیرى تازهتر مطرح شد . ولتر فیلسوف فرانسوى مىگوید:
از آنجا که طبیعت جامعه بهگونهاى است که نابرابرى مىآفریند، هدف حکومتباید کوشش براى برابرى باشد . (1)
ولتر، برابرى همه انسانها را آرزو داشت; اما مىدانست که دستیابى به این هدف دشوار است; چرا که همه ما در جامعه زندگى مىکنیم و جوامع، لزوما نابرابرى مىآفرینند; بهطور مثال، ایالات متحده امریکا غنىترین کشور جهان است که تعهد به آرمانهاى برابرى، آزادى و دمکراسى، یعنى فرصتهاى برابر براى همه را ادعا مىکند; ولى نابرابرىهاى بسیارى در آن کشور باعث مىشوند که در ادعاى این جامعه براى رسیدن به آرمان برابرى، تردیدهاى جدى پدید آید . در سال 1993، یک پنجم از ثروتمندترین افراد امریکا، 44 درصد درآمدها را دریافت کردند; در صورتى که سه پنجم فقیرترین افراد، 30 درصد کل درآمدها را بهدرست آوردند . (2) سنجش کل ثروت (3) بسیار بدتر است . در سال 1995، 10 درصد جمعیت ثروتمندتر در ایالات متحده، صاحب 68 درصد کل ثروت بود . در واقع یک درصد جمعیت ثروتمندتر، صاحب 42 درصد کل ثروت در 1986 بود . (4) طبق برآوردى بر پایه اطلاعات «فدرال رزرو» امریکا در 1990، ارزش خالص ثروت یک درصد بالاى جمعیت امریکا، بیشتر از ارزش خالص ثروت 90 درصد پایین معیتبود . جالب این که دارایى ده خانواده ثروتمند امریکایى روى هم، نزدیک 150 میلیارد دلار برابر کل ثروت یک میلیون خانواده متوسط است . نکته مهمتر آن که 40 درصد پایین جمعیتبیش از آنچه درآمد به دست مىآورند، بدهکارند . (5)
بدین ترتیب، ساختار اجتماعى (6) جوامع، تقریبا همیشه نظام نابرابرى است و از آنجا که حکومتها خود جزئى از این ساختار اجتماعى هستند، طبیعى است که نمىتوانند بهطور جدى با نابرابرى مبارزه کنند، مگر اینکه دولتى انقلابى یا اصلاحطلب پدید آید; یعنى برابرى مانند آزادى است; نه تنها خود به خود به دست نمىآید، بلکه فقط با مراقبت و هوشیارى و همبستگى امکانپذیر است .
اوضاع نابرابرى در کشورهاى کمتر توسعهیافته بسیار مشکلتر است . فقر، تبعیض، فساد مالى و نابرابرىهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى در بیشتر کشورهاى کمتر توسعه یافته، امید به زندگى آبرومندانه را براى عموم مردم به ویژه قشر تحصیلکرده کاهش داده و پدیده فرار مغزها و مهاجرت به کشورهاى پیشرفته را سبب شده است . گرچه در کشورهاى توسعه یافته، با همه ثروت هنگفتشان هنوز هم 100 میلیون فقیر وجود دارد، (7) تعداد فقیران در کشورهاى کمتر توسعه یافته، حدود یک میلیارد و سیصد میلیون نفر است . (8) توزیع درآمد در این کشورها در مقایسه با کشورهاى توسعه یافته بسیار نابرابرتر است . (9) جدول شماره 1، توزیع مقایسهاى درآمد در برخى کشورهاى کمتر توسعه یافته و توسعه یافته را نشان مىدهد .
جدول 1: توزیع درآمد در برخى کشورها
درصد درآمد دریافتى
کشور - 40 درصد فقیرترین طبقات جامعه - 20 درصد بالاترین (ثروتمندترین) - ضریب جینى
کشورهاى با درآمد کم
سنگال - 5/10 - 6/58 - 54/0
کنیا - 1/10 - 62 - 57/0
کشورهاى با درآمد متوسط
برزیل - 2/8 - 2/64 - 60
مالزى - 9/12 - 7/53 - 48
کشورهاى با درآمد بالا
انگلستان - 9/19 - 8/39 - 32
ایالات متحده - 3/15 - 2/45 - 40
این جدول، نابرابرى درآمد را به سه طریق، اندازهگیرى مىکند:
1 . سهم درآمد کل دریافتشده 40 درصد فقیرترین;
2 . سهم 20 درصد بالاترین;
3 . نسبت تمرکز جینى (ضریب جینى .)
ارقام جدول شماره 1 نشان مىدهد که فقیران جهان کمتر توسعهیافته در مقایسه با فقیران جهان توسعه یافته، وضعیت نامساعدترى دارند و تمرکز ثروت ثروتمندان کشورهاى کمتر توسعه یافته در مقایسه با مرفهان کشورهاى توسعه یافته بیشتر است . ضریب جینى در کشورهاى کمتر توسعه یافته نیز از نابرابرى بیشتر در برابر کشورهاى توسعه یافته حکایت دارد و نتایج دو طریق دیگر اندازهگیرى، نابرابرى درآمد را تایید مىکند .
حال پرسش این است که چرا کشورهاى توسعه یافته در قیاس با کشورهاى کمتر توسعه یافته، توزیع درآمد بهترى دارند . چه تفاوت یا تفاوتهایى بین این دو گروه از کشورها وجود دارد که سبب بدتر شدن توزیع در کشورهاى کمتر توسعه یافته مىشود؟
پاسخ اجمالى به پرسش پیشین این است که کشورهاى توسعه یافته، از لحاظ ساختار قشربندى با کشورهاى کمتر توسعه یافته تفاوت دارند و این تفاوت، از مسائل ذیل سرچشمه مىگیرد:
1 . میزان رشد اقتصادى یا سطح درآمد;
2 . میزان صنعتىشدن;
3 . میزان تحرک اجتماعى;
4 . میزان مشارکت .
این مقاله در پى گسترش پاسخ پیشین است; ولى پیش از آن باید بهطور فشرده، نکته مهمى درباره تمایز نظام سرمایهدارى و صنعتگرایى ارائه شود .
صنعتگرایى و سرمایهدارى
مىدانیم که نخستین تمدن صنعتى، در کشورهاى سرمایهدارى پدید آمده است . این تمدن، آثار مثبت و منفى بسیارى داشت که برخى از آنها عبارتند از:
آثار مثبت
1 . بهبود آشکار در وضعیت معاش، آسایش و مصرف شمار فراوانى از مردم، بهگونهاى که اکنون در مقایسه با گذشته، مردم از تغذیه، وسایل زندگى، پوشاک، وسایل آموزشى و کالاهاى مادى بیشترى برخوردارند;
2 . پیشرفت فنآورى، بهگونهاى که میلیونها نفر از انجام کارهاى طاقتفرساى جسمى بىنیاز شده، در وقت آنها صرفهجویى مىشود و طبیعت در تسلط نسبى بشر قرار گرفته است;
3 . افزایش قدرت انتخاب، به ویژه براى زنان و کودکان در گزینش شغل و نوع زندگى و پذیرش ارزشها;
4 . وابستگى متقابل و فزاینده جهانى، بهگونهاى که جهان به منزله دهکده کوچکى شده که هر چه در یک نقطه کوچک و دور افتاده اتفاق بیفتد، تمام دنیا از آن آگاه مىشوند;
5 . شکوفا شدن استعدادها و به کارگیرى قوه ابتکار در زمینه علوم گوناگون از جمله در سازماندهى روابط اجتماعى، سیاسى و اقتصادى و تشکیل نهادهاى مربوط و حاکمیت قانون همراه با مشارکت عمومى در صحنههاى سیاسى;
6 . ایجاد تحملپذیرى بسیار بالاتر از گذشته، تحمل انواع متفاوتى از مذاهب، قوانین، آداب و رسوم و عقاید .
اکنون مردم تمام جوامع مىآموزند که باید اعضاى جوامع دیگر را که با خودشان تفاوت دارند، بپذیرند . آنان نمىتوانند به سادگى به دیگران برچسب انسانهایى پایینتر یا کمتر متمدن بزنند .
آثار منفى
1 . گسترش و افزایش شکافهاى طبقاتى و فقر فزاینده اقشار پایین جامعه;
2 . بت وارگى کالاها و شیئى شدن روابط انسانى که به از خود بیگانگى انسان انجامیده است;
3 . دستگاههاى دولتى، شرکتهاى بزرگ و احزاب تودهاى، قفسهاى آهنینى شدهاند که آرمانهاى آزادى و برابرى انسان را محدود مىکنند;
4 . تنوعگرایى، لذتطلبى و نسبى گرایى اخلاقى موجب شیوع انواع بیمارى چون ایدز، استعمال مواد مخدر، تحلیل روابط عاطفى و سستشدن بنیان خانواده در این گونه جوامع است;
5 . عقلانیت ابزارى، در مقیاسى بزرگ به عدم عقلانیت انجامیده و ابزارها و فنآورى به جاى افسانهها بر انسان، تسلط یافته است (پندارهاى بهشت تکنولوژیک) ; (10)
6 . افزایش هزینههاى اجتماعى ناشى از فردگرایى ذرهاى و انحصار طلب که موجب افزایش آلودگى محیط زیست، اسراف و تبذیر در مصرف و . . . شده است، و آثار مثبت رشد اقتصادى را در معرض خطر قرار داده است;
7 . مهمتر از همه، این نکته است که تمدن غرب پرسشهاى محتوایى مربوط به مفهوم زندگى، فلسفه مرگ و زندگى، رنج و تجربه انسانى را غیرمهم تلقى مىکند . در جوامع مدرن، افراد به دنبال کالاهاى مادى در مسابقهاى دشوار براى کسب مشاغل یا موقعیتهاى اجتماعى بالاتر گرفتار مىشوند; بنابراین، چنین جوامعى بهطور عمده از نظامهاى عمیقتر معنوى تهى مىشوند . (11)
با توجه به جنبههاى مثبت و منفى تمدن غرب، «این سؤال اساسى مطرح مىشود که آیا این جنبهها لازمه ذاتى صنعتى شدن استیا لازمه نظام سرمایهدارى، و یا آثار مثبت، لازمه صنعتى شدن، و جنبههاى منفى لازمه سرمایهسالارى است . گیدنز بر این اعتقاد است که سرمایهدارى و صنعتگرایى را باید دو بعد یا دو «مجموعه نهادى» شاخص و دخیل در نهادهاى مدرن به شمار آورد» . (12) مفهوم این سخن آن است که صنعتگرایى مىتواند با سرمایهدارى و سوسیالیسم، جهان مدرنى بسازد . گیدنز پس از تبیین ویژگىهاى اصلى نظام تولید سرمایهدارى، و صنعتگرایى، به بررسى چهار ویژگى سرمایهدارى مىپردازد:
1 . سرمایهدارى، نظامى استوار بر رابطه میان مالکیتسرمایه و کار دستمزدى است و این رابطه، محور اصلى نظام طبقاتى را مىسازد . فعالیت اقتصادى سرمایهدارانه، به تولید براى بازارهاى رقابتآمیز و قیمتها وابسته است . ماهیت چنین سامان اقتصادى رقابتآمیز و توسعه طلبانه ایجاب مىکند که نوآورى تکنولوژیک همیشه و همهجا برقرار باشد .
2 . اقتصاد سرمایهدارى از حوزههاى دیگر اجتماعى، به ویژه نهادهاى سیاسى، به نسبت متمایز یا «مجزا شده» است . با توجه به نرخهاى بالاى نوآورى در قلمرو اقتصادى، روابط اقتصادى بر نهادهاى دیگر، نفوذ چشمگیرى دارد .
3 . مجزابودن سیاست و اقتصاد که ممکن است صورتهاى گوناگونى داشته باشد بر برترى دارایى خصوصى در وسایل تولید مبتنى است .(در اینجا دارایى خصوصى، لزوما به کارآفرینى فردى اطلاق نمىشود; بلکه مالکیتخصوصى گسترده سرمایهگذارىها را نیز در بر مىگیرد) . مالکیتسرمایه با پدیده فقدان دارایى، یعنى همان کالاشدن کار دستمزدى [ قرارداد استخدام]، ارتباط مستقیم دارد .
4 . خود مختارى دولتبه سبب اتکا به انباشتسرمایه که چندان نظارتى بر آن ندارد، کم و بیش مشروط شده است . (13)
ویژگىهاى چهارگانه پیشین این نکته را آشکار مىسازد که سرمایهدارى، فنآورى خاصى را از صنعتگرایى مىطلبد . این فنآورى برکیش کارایى به معناى حداکثر بازده مبتنى است که در کوتاهمدت با صرف کمترین مقدار انرژى و کار و سرمایه در فرایند تولید به دست مىآید .
نظریه «تکنولوژى تراوشى» (14) از اساس بر این پندار شکل گرفته است که مانع چشمگیر حاصل از پیشرفت تکنولوژى و بهبود در بهرهورى سرانجام در شکل کالاهاى ارزان قیمت، قدرت خرید بیشتر و مشاغل افزونتر به دست تودههاى کارگر مىرسد . قدمت احکام تکنولوژى تراوشى به آثار اقتصاددان فرانسوى قرن هجدهم، ژان باتیستسه بر مىگردد . او از نخستین طراحان این حثبود که عرضه، تقاضاى خود را پدید مىآورد . نتیجه قهرى بحث تکنولوژى تراوشى که بعدها در قرن بیستم، اقتصاددانان نئوکلاسیک آن را اقتباس کردند، این است که حتى اگر کارگران، با تکنولوژىهاى جدید از کار برکنار شوند، مساله بیکارى، سرانجام در خود حل مىشود . رشد تعداد بیکاران، در نهایت پایین آمدن دستمزدها را در پى دارد . دستمزدهاى کمتر، کارفرمایان را ترغیب مىکند تا به جاى آن که ابزارهاى سرمایهاى گرانترى بخرند، کارگران بیشترى را استخدام کنند . این روند، اشتغال را تعدیل مىکند .
این اندیشه که نوآورى تکنولوژیک، رشد دائم و اشتغال را باعث مىشود، سالها است که با مخالفتسرسختانهاى روبهرو شده است و بیکارى ساختارى (17) دو نوع از بیکارىهایى هستند که در جوامع سرمایهدارى صنعتى، همواره در طول دو قرن پیشین وجود داشته است .
نظامهاى سرمایهدارى با در اختیار داشتن نهاد «مالکیتخصوصى» که شامل مالکیتبر سرمایههاى فیزیکى و پولى، و نهاد «کار دستمزدى بدون مالکیت» است، نظام تولیدى مبتنى بر تکنولوژى تراوشى را طراحى کردهاند که سلطه سرمایه بر کار را پدید آورده است و این عامل اصلى نظام طبقاتى نابرابر است و به رغم رشد اقتصادى دویستساله کشورهاى توسعه یافته غربى، فقر و نابرابرى در این جوامع همچنان وجود دارد . اکنون به پرسش اصلى مقالهو ارائه پاسخ آن برمىگردیم .
تفاوت ساختار قشربندى طبقاتى در جوامع توسعه یافته و کمتر توسعه یافته
«قشربندى طبقاتى» اصطلاح عامى است و براى وصف جامعهاى به کار مىرود که اولا درآمد، قدرت، حیثیت و دیگر منابع ارزشمند را در بین اعضاى خود، بهطور نابرابر توزیع مىکند، و ثانیا طبقات متمایزى از اعضاى خود پدید مىآورد که آنها از لحاظ فرهنگى، رفتارى و سازمانى با یکدیگر متفاوتند .
درجه قشربندى، به وسیله عوامل ذیل تعیین مىشود:
ا . منابع که به چه میزان نابرابر توزیع مىشود;
ب . طبقات اجتماعى که به چه مقدار از هم متمایزند و تا چه اندازه تغییرپذیرى و تحرک در بین طبقات روى مىدهد و طبقات تا چه حد ثابند; (18) بنابراین، هر گاه بعضى از طبقات اجتماعى، بهطور مداوم، آنچه را براى جامعه ارزشمند است، بیش از دیگران به دست مىآورند، نظامى از نابرابرى پدید مىآید که به آن، «نظام طبقاتى» گفته مىشود . از آنجا که منابع ارزشمند همانند قدرت، ثروت مادى، حیثیت و احترام، سلامت، مدارک تحصیلى و دیگر منابع، به ندرت بهطور یکسان در جامعه توزیع مىشوند و برخى، بیش از دیگران به دست مىآورند و این سهم بیشتر به آنها کمک مىکند تا برجستگى خود را در جایگاه گروه یا طبقه حفظ کنند، همواره نظامهاى طبقاتى نابرابرى را تثبیت و حتى تقویت مىکنند، مگر این که اقداماتى از طریق جنبشهاى اجتماعى صورت گیرد .
در حال حاضر، بهطور تقریبى همه جوامع، نظامهاى طبقاتى (19) دارند . یکى از ویژگىهاى مهم این نظامها در این نکته است که «طبقه» بر خلاف «رسته» و «کاست» و «بردگى» در نظامهاى ماقبل صنعت که از لحاظ حقوقى بسته بودند و امکان تحرک صعودى یا نزولى به دیگر رستهها و کاستها به لحاظ قانونى و عرفى امکانپذیر نبود، از لحاظ حقوقى باز و در عمل، نیمه گشوده است; (20) بنابراین، نظام طبقاتى شکل به نسبتباز قشربندى است که بهطور عمده بر پایگاههاى اقتصادى قابل تغییر ابتنا دارد . مرز بین طبقات، از نظام کاست انعطافپذیرتر است . پایگاه فرد بهطور معمول به شغل و درآمد نانآور خانواده بستگى دارد . هیچگونه محدودیت رسمى بر ضد ازدواج بین افراد طبقات گوناگون وجود ندارد; هر چند در عمل، محدودیت هست; بنابراین، عضویت طبقاتى پایگاه محقق یا اکتسابى، (21) تا حدودى به ویژگىهایى بستگى دارد که فرد در آنها صاحب اختیار است . (22)
به هر تقدیر، امروزه بهطور تقریبى، همه جوامع، اعم از توسعه یافته و کمتر توسعه یافته، نظامهاى طبقاتى دارند; گرچه شکل واقعى آنها از یک جامعه به جامعه دیگر تفاوت مىیابد . در کشورهاى کمتر توسعهیافته (کشورهاى بدون منابع معدنى نفت، مس و) . . . که کشاورزى بر آنها غالب است، بهطور معمول دو طبقه عمده وجود دارد: یکى طبقه کوچک ثروتمند زمینداران، و دیگر، طبقه گسترده و فقیر دهقانان; اما در کشورهاى توسعهیافته، بهطور معمول سه طبقه عمده وجود دارد: یکى طبقه کوچک و ثروتمند بالا، دوم، طبقه به نسبت گسترده متوسط صاحبان حرف و کارکنان یقه سفید، و سوم، طبقه وسیع کارگران یقه آبى و غیرماهر . (23)
تفاوت عمده این دو گروه از کشورها، در فقدان یا کوچک بودن طبقه متوسط در کشورهاى کمتر توسعه یافته است . این تفاوت، سبب کمتر شدن اندازه ضریب جینى، افزایش سهم درآمد کل دریافتشده 40 درصد فقیرترین، و کاهش سهم 20 درصد بالاترین طبقات جوامع توسعه یافته شده است . رشد اقتصادى مستمر و بالا، قدرت تولیدى فنآورى صنعتى و بهرهورى نیروى کار و سطح زندگى طبقه متوسط را افزایش داده، و تقسیم کار پیشرفته، امکانات شغلى گوناگون را فراهم آورده است و طبقه متوسط را گسترش داده و امکان تحرک صعودى از طبقات پایین به طبقات متوسط با آموزش و مهارت بیشتر فراهمتر است . گسترش طبقه متوسط، مشارکتسیاسى را ممکنتر و قدرت چانهزنى براى برخوردارى افزونتر از کیک درآمد ملى را آمادهتر کرده است .
عمده جوامع در حال توسعه، در حقیقت، هم شکافهاى به ارث رسیده از جوامع کشاورزى و هم تقسیم بندىهاى ناشى از توسعه صنعتى را دربردارند . اساسىترین شکاف سنتى در این کشورها، گودالى است که بین اقلیتحاکم بر منابع جامعه و اکثریت گسترده و محروم قرار دارد; اکثریتى که نیروى کار این جوامع را تشکیل مىدهد . شکافهاى سنتى بین شهرنشینان و روستاییان و همچنین بین اقلیتبا سواد و اکثریتبىسواد نیز همچنان پابرجا استبا این تفاوت که پیشرفتهاى ناشى از گسترش ارتباطات و حمل و نقل، انزوا و ناآگاهى روستائیان و بىسوادان را تا حدى کاهش داده است .
از سوى دیگر، کوشش این گونه جوامع براى صنعتى شدن نیز خود شکافهایى را از نوع دیگر پدید آورده است: شکاف بین قشرهاى گوناگون طبقات مرفه، شکاف بین دانشآموختگان جدید و با سوادان سنتى و جز اینها . چنین گروههایى به دشوارى مىتوانند بین خود رابطه برقرار سازند و اغلب مایه دردسر یکدیگر مىشوند، و این نکتهاى است که وفاق اجتماعى و شارکتسیاسى را در این کشورها با مشکل روبهرو ساخته و فرایند چانهزنى براى برداشتسهم بیشتر از درآمد ملى را به نفع ثروتمندان به تاخیر مىاندازد . شکاف دیگر، گودال عمیق شوندهاى است که بین مالکان اراضى پیشین و گروه کارگزاران و صاحبان صنایع جدید پدید آمده است . خلاصه اینکه ثروت گروه اخیر به سرعت افزایش مىیابد; (24) بنابراین، اساسىترین و عمدهترین علتشکاف بیشتر درآمدى در کشورهاى کمتر توسعهیافته، ساختار قشربندى طبقاتى از حیث فقدان یا کوچک بودن طبقه متوسط در مقایسه با کشورهاى توسعهیافته است . آنچه این نظام طبقاتى متفاوت را بین این دو گروه از کشورها موجب شده، چهار فرایند مرتبط با یکدیگر است که به ترتیب، بررسى مىشوند; پس وضعیت کنونى کشورهاى توسعه یافته مطالعه شده پیشنهادى براى کشورهاى مسلمان ارائه مىشود .
علل تفاوتها در کشورهاى توسعهیافته و کمتر توسعهیافته
1 . میزان رشد اقتصادى (25) یا سطح درآمد
به لحاظ منطقى، رشد اقتصادى شرط لازم (ونه کافى) براى بهود سطح زندگى کشورهایى است که تولید ناخالص ملى سرانه آنها اندک است و این رشد ضرورت دارد; زیرا در غیر این صورت، افراد فقط از طریق انتقال درآمد و دارایىهاى دیگر (از قبیل ارث) ثروتمند خواهند شد . در کشور فقیر، حتى اگر بخش بسیار کوچکى از جامعه، بسیار ثروتمند باشد، ظرفیتبالقوه براى توزیع مجدد درآمد، محدود است . زمانى که تولید ناخالص ملى سرانه، ده هزار تومان باشد، تمام آنچه کشورى مىتواند از طریق باز توزیع ایستاى درآمدى به دست آورد، فقر مشترک است که در آن، سالانه هر شهروند، ده هزار تومان درآمد خواهد داشت . بدین ترتیب، بهطور منطقى، اگر در کشورهاى کمتر توسعهیافته، فقر و نابرابرى حکومت مىکند، مهمترین دلیل رشد کم اقتصادى است . نشانه مهم تناسب فقر و نابرابرى فزاینده با درآمد ملى سرانه کم، جغرافیاى فقر جهانى است . در 1990 بهطور تقریبى نیمى از یک میلیارد فقیر (مطابق تعریف درآمد سرانه زیر 370 دلار در برابرى قدرت خرید 1985) در کشورهاى کم درآمد آسیاى جنوبى زندگى مىکردند و این در حالى است که رشد اقتصادى (در کشورهاى توسعهیافته) تمام افراد جامعه را توانا ساخته تا وضعیت رفاه خود را بهبود بخشند، بىآن که الزاما وضع کسى بدتر شود . (26)
تاریخ نشان مىدهد که رشد اقتصادى، ابتدا در انگلستان آغاز شده است . کارشناسان انگلیسى معتقدند که از سال 1793 تا 1815، افزایش تولید سرانه 5/2 درصد در سال، و از 1815 تا 1847، 5/3 درصد ، و این افزایش از افزایش سالانه جمعیت (5/1 درصد در سال) بیشتر بوده است .
با این حساب، در طول 55 سال، تولید سرانه، 3/2 برابر شده است; البته با وجود افزایش درآمد سرانه ملى، (27) سهم کارگران و دستمزد بگیران ابتدا کاهش یافت، و مازاد تولید ملى بهطور عمده به جیب مالکان ابزار تولید (سود) و مالکان زمین (اجاره) و صاحبان سرمایه و پساندازکنندگان (بهره) رفت و از سال 1815 به بعد، گرچه مختصر افزایشى در دستمزد (7 درصد در سال)، پدید آمد، وضع کار وحشتناک شد .
پس از انگلستان، کشورهاى دیگر غربى نیز به ترتیب جدول شماره 2، به رشد اقتصادى دستیافتند .
جدول 2: نرخ رشد متوسط در درازمدت پنج کشور غربى
کشور ٍ دوره ٍ جمعیت (درصد) ٍ تولید ملى (درصد) ٍ تولید سرانه ملى (درصد)
انگلستان ٍ 1860- 1953 ٍ 8/0 ٍ 0/2 ٍ 2/1
فرانسه ٍ 1841- 1953 ٍ 1/0 ٍ 4/1 ٍ 3/1
ایالات متحده ٍ 1869- 1954 ٍ 6/1 ٍ 5/3 ٍ 9/1
آلمان ٍ 1860- 1954 ٍ 1/1 ٍ 5/2 ٍ 4/1
هلند ٍ 1900- 1954 ٍ 3/1 ٍ 2/2 ٍ 9/0
سوئد ٍ 1861- 1954 ٍ 6/0 ٍ 1/3 ٍ 5/2
هر گاه رشد اقتصادى کشورها تداوم داشته باشد، به زودى باید شاهد افزایش درآمد سرانه ملى و ثروتمند شدن آنها باشیم . پىیر مایه، با توجه به آمارهاى نسبى و تقریبى سالهاى 1800 تا 1950 یعنى حدود 150 سال، دگرگونىهاى اقتصادى را به ترتیب ذیل رسم کرد . براى این کار، شاخص درآمد سرانه فرانسه، در سال 1960 را 100 فرض کرد و بقیه کشورها را با آن سنجید .
حدود سال 1800: انگلستان، فرانسه، و هلند داراى درآمد سرانه حدود 17 بودهاند . در این تاریخ، رشد اقتصادى انگلستان آغاز شده و فرانسه در شرف آغاز بود، و بقیه کشورها هنوز حرکتى از خود نشان نداده بودند . بین سالهاى 1840 و 1850، ایالات متحده و آلمان رشد اقتصادى خود را آغاز مىکنند .
حدود سال 1860: درآمد سرانه در فرانسه، انگلستان، و ایالات متحده حدود 35 است (در دو کشور اول، دو برابر شده است .) این درآمد در آلمان، 28، در ایتالیا، 20، در سوئد که رشد اقتصادىاش شروع مىشود، 13، و در ژاپن 7 است .
سال 1880، آغاز رشد در ژاپن، و کمى پس از آن، روسیه است .
حدود سال 1900: درآمد سرانه در کشورهاى فرانسه، انگلستان و آلمان، حدود 60 تا 65 است که به روشنى از درآمد سرانه ایالات متحده (85) کمتر است . رشد سریع ایالات متحده سبب شد که این کشور بهرغم تاخیرش در آغاز رشد و با وجود دو برابر شدن جمعیتش در 35 سال، در راس قرار گیرد . در این تاریخ، درآمد سرانه در دانمارک، 50، در سوئد، ایتالیا و روسیه، 30، و در ژاپن، 15 بود (در مدت 20 سال، درآمد سرانه ژاپن دو برابر افزایش یافته و به جمعیتش یک سوم افزوده شده است .)
حدود سال 1930: درست پیش از بحران جهانى، ایالات متحده با درآمد سرانه 110، همچنان در راس است . پس از ایالات متحده، فرانسه با رقم 85 قرار داشت; سپس انگلستان و آلمان با حدود 65، مقام سوم را دارایند . در این دوره، تولید سرانه کشاورزى و صنعتى ایالات متحده 5 برابر و اروپا 5/2 برابر، بیش از متوسط تولید سرانه کشاورزى و صنعتى جهانى بود . در سال 1929، جمعیت ایالات متحده و اروپاى غربى، 17 درصد جمعیت جهانى بود; ولى 57 درصد تولیدات کشاورزى و صنعتى جهانى را داشت; حال آنکه شوروى و دیگر کشورهاى اروپا فقط 16 درصد این تولیدات را به خود اختصاص داده بودند و کشورهاى دیگر جهان، با دو سوم جمعیت دنیا، فقط یک چهارم رقم کل را تولید مىکردند .
پس از جنگ جهانى دوم، رشد در اروپاى غربى به مدت 25 سال سرعتى روزافزون یافت و نه تنها بازسازى سریع پس از جنگ را ممکن کرد، بلکه توسعه چشمگیرى را نیز در پى داشت . کشورهاى توسعه نیافته، پس از جنگ، متوجه عقبماندگى و ضرورت به راهاندازى اقتصادشان شدند . نتایجحاصل در هر یک از این کشورها بهطور کامل متفاوت بود .
مقایسه درآمد سرانه ملى میان کشورهاى توسعه یافته و در حال توسعه، با همان معیار درآمد سرانه شاخص 100 کشور فرانسه در سال 1960 مىتواند جالب باشد . پىیر مایه در این باره مىنویسد:
اگر درآمد متوسط سرانه فرانسه را مانند قبل به عنوان شاخص، 100 فرض کنیم، ایالات متحده 125، اروپاى غربى، اقیانوسیه و ژاپن حدود 100، شوروى و اروپاى شرقى حدود 40، کشورهاى توسعه نیافته اروپا 35، امریکاى لاتین 20، و آسیا و افریقا کمتر از 10 خواهند بود . بین ایالات متحده و هندوستان نسبت درآمد سرانه لااقل یک به بیست است . براساس ارقام سرانه، آسیا و افریقا نسبتبه فرانسه و انگلستان، 200 سال عقب هستند . فرانسه یا آلمان نسبتبه ایالات متحده 10 سال عقب هستند . ژاپن تاخیر خود را نسبتبه اروپا جبران کرده است; (28)
البته در پایان قرن بیستم و آستانه قرن بیست و یکم، بعضى از کشورهاى در حال توسعه، رشد اقتصادى خوبى داشتهاند و تغییراتى را هم در پیشرفت کشورهاى صنعتى شاهد هستیم ضمن اینکه بلوک شرق نیز تقریبا متلاشى شده و کشورهاى باقیمانده از آن در حال گذر از اقتصاد متمرکز به اقتصاد غیرمتمرکزند . مطابق گزارش بانک جهانى در سال 1998، کشورهاى ذیل در سال 1996 به ترتیب برابرى قدرت خرید بیشترى در مقایسه با کشورهاى دیگر جهان دارند; بنابراین، از رفاه نسبى بیشترى استفاده مىکنند:
جدول 3: برابرى قدرت خرید کشورها (29) (سال 1996) (30)
کشور - جمعیت(میلیوننفر) - تولید ناخالص ملى برحسب دلار بینالمللى(میلیارد دلار) - تولید سرانه ملى برحسب دلار بینالمللى(دلار)
1. ایالات متحده - 265 - 3/433/7 - 020/28
2. سنگاپور - 3 - 9/81 - 910/26
3. سویس - 7 - 3/186 - 340/26
4. هنگکنگ چین - 6 - 1/153 - 260/24
5. ژاپن - 126 - 3/945/2 - 420/23
6. نروژ - 4 - 7/101 - 220/23
7. بلژیک - 10 - 5/227 - 390/22
8. دانمارک - 5 - 4/116 - 120/22
9. اتریش - 8 - 5/174 - 650/21
10. فرانسه - 58 - 6/255/1 - 510/21
11. کانادا - 30 - 6/640 - 380/21
12. آلمان - 82/2/792/1 - 110/21
13. هلند - 16 - 5/323 - 850/20
14. بریتانیا - 59 - 3/173/1 - 960/19
15. ایتالیا - 57 - 3/141/1 - 890/19
16. استرالیا - 18 - 9/363 - 870/19
17. سوئد - 9 - 0/166 - 770/18
18. فنلاند - 5 - 6/93 - 260/18
19. رژیم صیهونیستى - 6 - 0/103 - 100/18
20. امارات عربى متحده - 3 - 0/43 - 000/17
21. ایرلند - 4 - 7/60 - 750/16
22. نیوزیلند - 4 - 0/60 - 500/16
23. اسپانیا - 39 - 3/600 - 290/15
24. پرتغال - 10 - 6/133 - 450/13
25. جمهورى کره (جنوبى) - 46 - 7/595 - 080/13
30. مالزى - 21 - 7/213 - 390/10
31. عربستان سعودى - 19 - 3/188 - 700/9
39. افریقاى جنوبى - 38 - 4/280 - 450/7
44. تایلند - 60 - 0/402 - 700/6
50. ترکیه - 63 - 9/379 - 060/6
53. جمهورى اسلامى ایران - 63 - 0/335 - 360/5
65. روسیه - 148 - 0/619 - 190/4
72. چین - 215/1 - 3/047/4 - 330/3
101. هند - 945 - 3/493/1 - 580/1
با دقت در جدول شماره 3 ملاحظه مىشود که چین، هند و روسیه با وجود اینکه قدرت اقتصادى بالایى دارند و حتى چین، دومین قدرت اقتصادى جهان پس از ایالات متحده است، بهعلت جمعیت فراوان، رفاه نسبى کمى دارند . در عوض، سنگاپور با 9/81 میلیارد دلار تولید ناخالص ملى بهعلت جمعیتسه میلیونى، بالاترین درآمد سرانه پس از ایالات متحده را دارد .
2 . میزان افزایش سهم صنعت و کاهش سهم کشاورزى در تولید ملى [میزان صنعتى شدن]
یکى از تفاوتهاى اساسى توزیع درآمد در کشورهاى توسعهیافته و کشورهاى کمتر توسعهیافته، در تفاوت ساختار اقتصادى این کشورها است . ممکن است کشورى داراى درآمد سرانه بالا و رشد اقتصادى در طول زمان باشد; اما توسعه یافته نباشد و توزیع درآمد مناسب نداشته باشد; چون ساختار اقتصادى توسعه یافته ندارد . با وجود آن که میزان رشد تولید ناخالص داخلى در بسیارى از کشورهاى کمتر توسعه یافته سریع بوده، رفتهرفته آشکار شده که این فرایند براى اکثریت جمعیت این کشورها، رفاه ناچیزى به بار آورده است . اقتصاددانان، برنامهریزان و نمایندگىهاى بینالمللى، نگرانى خود را از این حقیقت که شاید یک سوم جمعیت این کشورها (طبق برآورد بانک جهانى) از رشد تولید بهرهاى نبردند، بیان کردهاند . بسیارى از اقتصاددانان، بیکارى را علت اصلى نابرابرى مىدانند; بنابراین بر ایجاد فرصتهاى گسترده اشتغال پافشارى مىکنند . آدلمن و موریس نیز ساختار اقتصادى را تعیینکننده اصلى الگوى توزیع درآمد دانستهاند، نه میزان رشد اقتصادى یا سطح درآمد; گرچه این عامل هم در توزیع درآمد نقش دارد; (31) بنابراین، رشد اقتصادى یا افزایش سطح درآمد سرانه ممکن است اتفاق بیفتد; اما رفاه و توسعه اقتصادى رخ ندهد; چرا که ساختار اقتصادى بهنحو عقلانى و مستقل و اشتغالزا تحول نیافته است; بهطور مثال، آنچه از 1960 در کره جنوبى اتفاق افتاده، با آنچه در لیبى (یا امارات متحده عربى) در نتیجه کشف ذخایر نفتى روى داده، متفاوت است . در هر دو کشور، افزایش بسیار درآمد سرانه اتفاق افتاده; اما در لیبى (یا امارات متحده عربى) این افزایش را شرکتهاى خارجى که اغلب تکنیسینهاى خارجى را به کار مىگرفتند، پدید آوردند . این شرکتها فقط یک محصول تولید مىکردند که در ایالات متحده و اروپا مصرف مىشد . دولت و مردم کشور لیبى (یا امارات) مبالغ هنگفتى از درآمدهاى نفتى به دست آوردهاند; اما در تولید آن درآمد نقش اندکى داشتهاند . تاثیر توسعه صنعت نفتبیشتر به آن مىماند که کشور ثروتمندى تصمیم گرفته باشد به صورت بلاعوض، مبالغ هنگفتى به کشور لیبى (یا امارات) کمک کند .
تجربه اقتصادى لیبى (یا امارات) بهطور معمول توسعه اقتصادى نامیده نمىشود . توسعه اقتصادى، افزون بر افزایش درآمد سرانه، به معناى تغییرات بنیادین در ساختار اقتصاد از نوعى است که در کره جنوبى از 1960 ملاحظه شده است . دو مورد از این تغییرات ساختارى بسیار مهم، افزایش سهم صنعت و کاهش سهم کشاورزى در محصول ملى و نیز افزایش شمار شهرنشینان در مقایسه با روستائیان بوده است . در ضمن، مشارکت مردم کشور در فرایند رشد، از عناصر اصلى توسعه اقتصادى است; البته در این روند، خارجیان مىتوانند نقشى را ایفا کنند که اجتنابناپذیر است; اما کار اصلى را آنها انجام نمىدهند .
مشارکت در فراگرد توسعه، به معناى مشارکت در استفاده از منابع حاصل از توسعه و تولید آن منافع است . اگر رشد اقتصادى فقط به نفع اقلیت ثروتمندى اعم از داخلى و خارجى باشد، نمىتوان آن را توسعه دانست . (32)
به هر تقدیر، آنچه در توزیع درآمد اهمیت دارد، ساختار اقتصادى کشورها از حیث صنعتى شدن است . صنعتى شدن، فرایندى است که منابع انرژى مادى، جایگزین کار دستى در زمینه تولید کالاها شده و مهمترین شاخص صنعتى شدن، نسبت نیروى کارى است که در بخش کشاورزى فعالیت مىکنند; بهطور مثال، کلارک کر (33) ملتهایى را صنعتى مىداند که کمتر از 25 درصد نیروى کارش در بخش کشاورزى باشد . (34) گیدنز، مهمترین شاخص تمایز بخش جوامع صنعتى را در این نکته مىداند که اکثریت جمعیتشاغل، در کارخانهها وادرهها کار مىکنند، نه در کشاورزى . او مىنویسد:
حتى در پیشرفتهترین دولتهاى سنتى چنین نبود که تنها بخش ناچیزى از جمعیتبر روى زمین اشتغال داشته باشند . سطح نسبتا ابتدایى توسعه تکنولوژیکى اجازه نمىداد که بیش از اقلیت کوچکى از وظایف شاق تولید کشاورزى معاف شوند . بر عکس، در جوامع صنعتى، تنها 2 تا 5 درصد جمعیتبه کشاورزى اشتغال دارد، و با فعالیتهاى خود غذاى بقیه جمعیت را فراهم مىکنند . (35)
در واقع، با مکانیزهشدن کشاورزى و روشهاى تولید، عده بسیار کمترى از کشاورزان مىتوانند خوراک کافى براى جمعیتى فراوان تولید کنند; بنابراین، بسیارى از کشاورزان از حوزه کار کشاورزى بیرون مىآیند ودر کارخانهها به تولید کالاهاى گوناگون و خدمات که ویژگى زندگانى صنعتى است، مىپردازند . در سال 1880 براى دروکردن یک ایکر (36) مزرعه گندم، بیست نفر - ساعت کار لازم بود . تا سال 1916، این مقدار به 7/12 نفر - ساعت رسید . درستبیستسال بعد، فقط 1/6 نفر - ساعت لازم بود . در اواخر دهه 1920، بىثباتى اقتصادى، دیگر از کمبود محصولات زراعى ناشى نبود; بلکه اضافه تولید، باعث تشدید بىثباتى اقتصادى مىشد . این دگرگونى فنى در کشاورزى، در مدتى کمى (بیش از یک صد سال)، ایالات متحده را از جامعهاى کشاورزى به ملتى شهرى و صنعتى تبدیل کرد . در سال 1850، 60 درصد از جمعیت کارکن، در کشاورزى مشغول کار بودند . امروزه کمتر از 7/2 درصد از نیروى کار بهطور مستقیم در کار کشاورزى درگیر هستند . از جنگ جهانى دوم به بعد، بیش از 15 میلیون مرد و زن، مزارع را در ایالات متحده ترک کردند . (37) بدین ترتیب، صنعتى شدن، سبب جابهجایى قابل ملاحظه نیروى کار از بخش تولیدى که بدان اولیه مىگویند، به سوى بخشهاى دوم و سوم مىشود . بخش اول، بخش استفاده از منابع طبیعى است که شامل کشاورزى، ماهیگیرى، شکار، دامدارى و معادن مىشود . بخش دوم، تمام فعالیتهایى را دربرمىگیرد که صرف تغییر شکل مواد خام به محصولات ساخته شده مىشود; بنابراین، شامل تمام اشکال فعالیت صنعتى است .
نمودار 1: تحول بخشهاى تولید اول، دوم و سوم در مهمترین کشورهاى صنعتى از 1800 تا زمان ما
بخش سوم، شامل تمام فعالیتهاى تجارى، حمل و نقل، ارتباطات، خدمات حرفهاى و عمومى، مشاغل، و بهطور کلى مشاغل غیریدى است . اقتصاددانانى چون کولین کلارک و ژان فوراستیه، (38) در نمودار شماره 1 نشان مىدهند که مىتوان از آغاز دوره صنعت، انتقال نیروى کار از بخش اولیه را که پیشتر، بخش مسلط بود، نخستبه سوى بخش دوم و سپس، بیش از پیش به سوى بخش سوم مشاهده کرد . در کشورهاى کاملا صنعتى مىتوان یک سقف و حتى آغاز کاهش بخش دوم به نفع بخش سوم را مشاهده کرد; پس قابل پیشبینى است که به زودى نیروى بیشتر کار را به برکت آموزش همگانى جمعیت و پیشرفت اتوماسیون، در بخش سوم بازیافت; (39) بنابراین، صنعتى شدن، ساختار اقتصادى جوامع را دگرگون ساخته و در توزیع اشتغال بر حسب بخشهاى اقتصاد، یعنى کشاورزى، صنعت، و خدمات، تغییر اساسى داده است و فراوانى تولید و رفاه نسبى نیروى کار را به ارمغان مىآورد . جدول شماره 4 توزیع اشتغال را بر حسب بخشهاى اقتصاد در کشورهاى صنعتى (با درآمد سرانه بالا) و کشورهاى در حال توسعه با درآمدهاى متوسط و پایین نشان مىدهد . در این جدول مىتوان دید که در کشورهاى با درآمد پایین، بهطور تقریبى 70 درصد نیروى کار براى زندگى و امرار معاش با کشاورزى ارتباط دارد; در حالى که در کشورهاى با درآمد متوسط، حدود 30 درصد و در کشورهاى صنعتى با درآمد بالا، حدود 5 درصد نیروى کار در کشاورزى یا بخش اول تولید مشغولند; (40)
جدول 4: توزیع اشتغال برحسب بخش، 1990 (درصد)
کشورها - کشاورزى - صنعت - خدمات
پایین درآمد - 69 - 15 - 16
میان درآمد - 32 - 27 - 21
بالا درآمد - 5 - 31 - 64
ماخذ: بانک جهانى، گزارش توسعه جهانى (واشنگتن، بانک جهانى، 1998)
بنابراین، یکى از ویژگىهاى عمده و مشخصکننده کشورهاى فقیر و در حال توسعه این واقعیت است که زیر سلطهکشاورزى و فعالیتهاى خرده خدماتى قرار دارند و تولید بسیار کم از طریق صنعت کارخانهاى صورت مىگیرد; البته ممکن استبعضى از کشورهاى در حال توسعه، صاحب صنعت هم باشند; اما باید توجه داشت که صنعتى شدن با صاحب صنعتشدن تفاوت دارد . صاحب صنعتشدن، با خرید و واردکردن فنآورى یا صنعتى خاص امکانپذیر است; اما امکان دارد وابستگى را بیشتر کند . افزون بر این، کشورهاى صنعتى، صنایع یا فنآورىهایى را که دیگر براى خودشان سودآور نیست و سربار شده است، مىفروشند . فرانسوا پرو «صنعتىشدن» را چنین مىداند:
قدرت یک دسته از افراد در تجدید ساختار همه جانبه اقتصادى و اجتماعى، با استفاده از ماشین به منظور افزایش فزاینده توان فردى و سیرکاهنده هزینه به قصد دستیابى به اهدافى که برایش سودمند است . (41)
در کشورهاى پیشرفته صنعتى، هر کارگرى بسیار بیشتر از احتیاج خویش تولید مىکند; زیرا در واقع، عضوى از دستگاه اقتصادى بهرهخیز و کاملى است که در آن، اسباب، ابزار، فنون و موجبات و فرصتها در هم آمیخته تا وى را از مولدان ثروت سازد . بهترین اسباب و آلات فنى در اختیار او قرار دارد و از آن مهمتر، با ماشین کار مىکند .
به کارگر کشور صنعتى، وسایلى که نیروى کار او را منبسط مىسازند، کمک مىکنند و چنین کارگرى در دستگاه اقتصاد، بسیار بیشتر از کارگر جامعه غیرصنعتى تولید مىکند و در هر حال، تفاوت نتیجه کار این دو نوع کارگر به درجه کوشش آنها مربوط نیست; بلکه به تفاوت دستگاهى ارتباط دارد که در آن کار مىکنند . کارگر جدید بسیار بیشتر از احتیاجات شخصى خود، کالا تولید مىکند; یعنى مازاد کلى بر احتیاجات داخلى فراهم مىسازد و همین مازاد است که باعث رشد اقتصادى و رفاه ملى و جابهجایى نیروى کار از بخشهاى اول به دوم و سوم مىشود . کشورهایى که به فرایند توسعه اقتصادى و صنعتى شدن وارد مىشوند، بهطور معمول الگوهاى مصرفشان دستخوش تغییر مىشوند; بهگونهاى که دیگر مردم تمام درآمدهاى خود را صرف مخارج ضرور نمىکنند; بلکه کالاهاى مصرفى بادوام و در نهایت، خدمات و محصولاتى مىخرند که اوقات فراغت آنها را بیشتر پر کند و این فرایند، نشاندهنده رفاه عمومى مردم در این کشورها است; در حالى که در کشورهاى کمدرآمد و در حال توسعه یا کشورهاى با اقتصاد کشاورزى، هر کارگرى در حدود آنچه براى زندگانى خویش نیازمند است، تولید مىکند، و مقدارى که زاید بر احتیاجات روزانه کارگران تولید مىشود، بهصورت مالیات و سهم صاحبان سرمایه، نصیب درباریان و امیران و معدودى توانگران و نظامیان مىشود . اینگونه اقتصادها حداقل خوراک، پوشاک، مسکن و تفریحات را که لازمه زندگى است، تولید مىکنند و حتى گاهى این حداقل هم به دست نمىآید . در این اقتصادها، همواره فقر شدید حکمفرما است و گرسنگى در کمین مردم است . (42)
به هرحال، وقتى ساختار اقتصادى تغییر مىکند، نیروى کار، بازده بالاترى خواهد داشت و هر قدر آموزش، مهارت و کارایى بالاترى داشته باشد، دستمزد بهترى خواهد گرفت; بنابراین، رفاه بیشترى خواهد داشت; براى نمونه، در ایالات متحده، 70 درصد درآمد ملى به صورت حقوق و دستمزد به دست مىآید . تمام انواع دیگر درآمد ملى - سالانه (اجاره بها، سود، بهره، سود سهام، درآمدهاى سرمایهاى، پرداختهاى رفاهى، بیمههاى اجتماعى، بیمه بیکارى، کارت خوراک رایگان و جز اینها) همه بر روى هم از 30 درصد تجاورز نمىکند .
میزان دریافتهاى افراد برحسب نوع مشاغل بسیار متفاوت است و چنانکه بعدا خواهیم دید، بالاترین سطح گروهى آنها دستکم 10 یا 15 برابر بیشتر از پایینترین سطح گروهى آنها (43) (بیکاران، کارگران پارهوقت، کارگران ساده و بىمهارت) است . در جوامع صنعتى، مشاغل مدیریت و تخصصى، بیشترین دستمزدها را دارند و پس از آنها کارگران ماهر در صنایع تبدیلى یا کارگرانى کهدر صنایع سنگین به کار مشغولند (سازندگان ماشینافزار، برقکاران، کارگران فولادسازى، معدنچیان) قرار دارند . در ردیف بعدى، کارکنان یقه سپید دون پایه قرار مىگیرند که در مشاغل دفترى و فروش، انجام وظیفه مىکنند و سرانجام به کارگران دستکار ساده و بىمهارت مىرسیم که در پایینترین سطح پلکان شغلى قرار دارند .
دستمزد چهارگروه شغلى عمده در ایالات متحده در سال 1985 بر اساس شاخص استاندارد شده (100) براى کارگران ساده و بىمهارت به ترتیب ذیل است:
کارگران ساده و بىمهارت 100
یقه سپیدان سطح پایین 108
کارگران ماهر 146
مدیران و کارشناسان 169
(ماخذ: نشریه آمارى ایالات متحده، 1985)
بدین ترتیب، افزایش صنعتى شدن بر ارج و قرب نیروى کار افزود و از سوى دیگر، موجب رشد نسبى تعداد مشاغل سطوح بالا و متوسط شد . چنانکه جدول شماره 5 نشان مىدهد، درصد شغلهاى یقه سپید سطح بالا در نیروى کار امریکا، از آغاز قرن حاضر به این سو، دو برابر شده است . دو طبقه شغلى میانى، یعنى کارگران ماهر و کارکنان یقه سپید سطح پایین، بهویژه گروه اخیر نیز افزایشهاى نسبى نشان مىدهند . این تحولات، دگرگونى مهمى را در ساختار طبقاتى جامعه امریکا، و با دامنهاى کمتر در دیگر جامعههاى صنعتى پدید آورده است . بدین ترتیب، اکثریت افراد جوامع کشاورزى پیشین، (دهقانان، پیشهوران، مستمندان و . . . که حدود 98 درصد مردم آن جوامع را تشکیل مىدادند و در فقر بهسر مىبردند) دیگر در طبقه پایین متمرکز نیستند . در حال حاضر، در بیشتر جامعههاى صنعتى، اکثریت مردم، در طبقه متوسط قرار گرفتهاند; (44)
جدول 5: توزیع فراوانى جمعیتبزرگسال میان طبقات شغلى در ایالات متحده، 1900 و 1980 (درصد)
طبقه شغلى - 1900 - 1980
یقه سپیدان سطح بالا- 10 - 22
یقه آبیان سطح بالا (کارگران ماهر) - 11 - 13
یقه سپیدان سطح پایین - 7 - 30
کشاورزان و کارگران کشاورزى - 38 - 3
ماخذ: ارقام بر پایه دادههاى «دفتر امریکایى سرشمارىها» ، «آمار تاریخى ایالات متحده» از دوران استعمارى تا 1970، و «نشریه آمار ایالات متحده» ، 1985
بنابراین مىتوان نتیجه گرفت که چون تعداد مشاغل، به ویژه مشاغل سطح بالا در جوامع توسعه یافته بیشتر است و بالعکس، جوامع کمتر توسعه یافته داراى مشاغل کمترى هستند و بیکارى آشکار و پنهان در میان این جوامع، افزونتر است . توزیع درآمد در جوامع توسعهیافته، به مراتب بهتر است . به عبارت دیگر، طبقه متوسط در کشورهاى صنعتى بهسبب ساختار اقتصادى صنعتى، و بهدلیل گسترش فزاینده آموزش رسمى جهت پاسخگویى به مقتضیات فنى، اقتصادى و سازمانى جامعه، و بهدلیل گسترش تقسیم کار کارگاهى و زیادشدن تخصصها، افزایش چشمگیرى یافته است; (45) در حالى که کشورهاى کمتر توسعه یافته طبقه متوسط محدودى دارد و نیروى کار بىسواد یا کمسواد و غیرماهر، اکثریت مردم را تشکیل مىدهد; بنابراین، اینها درآمد کمى کسب مىکنند و آنها یعنى طبقات متوسط کشورهاى توسعهیافته، نیروى کارى آگاهتر و ماهرترى هستند; بدین سبب، سهم بیشترى از کیک درآمد ملى بهدست مىآورند . به عبارت دیگر، طبقات بالا در جوامع صنعتى، به کمک بیشترى براى رهبرى جامعه نیاز دارند، و بخشى از هزینه این کمک، سهیم شدن طبقات پایین در ثروت و قدرت است . گرهارد لنسکى به ما نشان مىدهد که با گذر از وضعیت کشاورزى به وضعیت صنعتى (بنابراین تقسیم کار بیشتر و آموزش بالاتر)، نابرابرى تعدیل مىشود; زیرا افراد طبقات بالا در مىیابند که براى حفظ موقعیتشان و براى پیشرفت اقتصادى جامعه، باید تا اندازهاى سهیم شدن در ثروت و قدرت وجود داشته باشد . (46)
3 . میزان تحرک اجتماعى (47)
اصطلاح «تحرک اجتماعى» به حرکت افراد و گروهها بین موقعیتهاى اجتماعى - اقتصادى گوناگون اطلاق مىشود . «تحرک عمودى» به معناى حرکتبه بالا یا پایین نردبان اجتماعى - اقتصادى است . افرادى که دارایى، درآمد یا پایگاه اجتماعى کسب مىکنند، داراى «تحرک صعودى» هستند; در حالىکه افراد شرکتکننده در جهت عکس آن، «تحرک نزولى» دارند . در جوامع امروزى، میزان بسیارى «تحرک جانبى» نیز وجود دارد که به حرکت جغرافیایى بین نواحى، شهرها یا مناطق اطلاق مىشود . تحرک عمودى و جانبى، اغلب همراه یکدیگرند; براى مثال، فردى که در شرکتى در شهر کار مىکند، ممکن استبه وقعیتبالاترى در یک شعبه شرکت که در شهر دیگرى یا حتى در کشور دیگرى قرار دارد، ارتقا یابد .
میزان «تحرک عمودى» در جامعه، از شاخصهاى عمده میزان «بازبودن» آن بوده، نشان مىدهد تا چه اندازه افراد با استعداد که در قشرهاى پایینتر متولد مىشوند مىتوانند از نردبان اجتماعى - اقتصادى بالا روند . (48)
در قیاس با جامعههاى کشاورزى و کشورهاى در حال توسعه، جوامع صنعتى تحرک اجتماعى بیشترى دارند و این نکته موجب ارتقاى سطح زندگى مردم در کشورهاى صنعتى در مقایسه با جوامع سنتى و در حال توسعه مىشود . در جامعههاى کشاورزى و در حال توسعه، نرخ بالاى موالید، موجب تقاضاى بیش از حد کار در تمام نسلها بود . در هر یک از سطوح جامعه، درصد معینى از کودکان ناچار بودند یا در مشاغلى پستتر از شغل و حرفه والدین خود به کار بپردازند یا به صف گدایان و تبهکاران و روسپیان و ولگردان بپیوندند . شمار اندکى از آنان، پایگاه اجتماعى خود را کم و بیش بهبود مىبخشیدند; ولى بیشترشان به سرازیرى سقوط مىغلتیدند .
در جامعههاى صنعتى، وضع آشکارا دگرگون است . کاهش نرخ موالید، از تراکم متقاضیان کار کاسته است، و اگر مساله مهاجران خارجى متقاضى کار در بین نمىبود، تحرک شغلى افراد، بیشتر رو به بالا بود تا رو به پایین . پیشرفتهاى فنشناسى (تکنولوژیک) تعداد مشاغل سطح بالا و پردرآمدتر را به میزان فراوانى افزایش داد . افزون بر این، از آنجا که طبقات بالاى اجتماع، اکنون خانوادههایى کوچکتر از خانوادههاى طبقات پایینتر دارند، فرصتهاى فراوانى براى بسیارى از فرزندان طبقات پایینتر پدید آمده است تا به پلههاى بالاتر نردبان اجتماع برسند .
در نتیجه این تحولات، هیچ جامعه صنعتى نیست که میزان فروافتادنهاى اعضایش - چنانکه در جوامع کشاورزى متداول بود و در جوامع در حال توسعه نیز فراوان به چشم مىخورد - بسیار بیشتر از میزان ترقى آنها باشد . در بدترین حالت، تعدادى اندک از جوامع صنعتى وجود دارد که در آنها میزان فروافتادنها به ظاهر کمى از میزان ترقىها بیشتر است (انگلستان، دانمارک، و لهستان) ; ولى در بیشتر جامعههاى صنعتى، شمار بالا روندگان همواره از عده فروافتادگان افزونتر است و در قیاس با جوامع پیش از صنعت، تحولى قابل ملاحظه بهشمار مىرود . (49)
از سوى دیگر، جوامع در حال توسعه هر چند داراى نظام طبقاتى (50) هستند، به دلیل ویژگى سنتى بودن، پایگاه محقق یا اکتسابى درستى ندارند; بلکه در بیشتر این جوامع، پایگاه محول غلبه دارد . به عبارت دیگر، روابط فامیلى، قبیلهاى، نژادى، جنس، زبان و . . . بر شایسته سالارى ترجیح داده مىشود . این نوع روابط تبعیضآمیز بر میزان تحرک اجتماعى و بالتبع بر میزان نابرابرى تاثیر مىگذارد; یعنى اگر شیوه گزینش غالب، از نوع اکتسابى باشد، به همان میزان تحرک اجتماعى افزایش و حرکت از موضعى به موضع دیگر براى افراد جامه سهلتر مىشود و امکانات و فرصتها براى افراد شایسته و کارا بیشتر فراهم مىآید و نابرابرى کاهش مىیابد . بالعکس اگر شیوه انتخاب، محولى باشد، به همان نسبت نیز تحرک اجتماعى کاهش مىپذیرد و حرکت افراد از موضعى به موضع دیگر مشکل مىشود . (51)
4 . میزان مشارکتسیاسى (افزایش مساواتطلبى)
یکى از تفاوتهاى عمده نظامهاى طبقاتى کشورهاى توسعه یافته با کشورهاىدر حال توسعه این است که کشورهاى پیشرفته صنعتى، تضاد طبقاتى بین توانگران و صاحبان ابزار تولید با نیروى کار حقوق بگیر و دستمزد بگیر را نهادینه و قانونمند، و خشونتبار بودن تضاد را کهدر مراحل نخستین رشد اقتصادى سرمایهدارى صنعتى ایجاد شده بود مهار و کنترل کردهاند . این در حالى است که جوامع در حال توسعه، هنوز به این مرحله نرسیدهاند; بنابراین یا همواره در ناآرامىها و آشوبهاى ناشى از تضاد طبقاتى قرار دارند یا با سرکوب نیروى کار، رشد اقتصادى به نفع سرمایهداران داخلى و خارجى تضمین مىشود .
رشد اقتصادى کشورهاى پیشرفته در نخستین مراحل، خشونتبار بود . دلیل خشونتبار بودن تضاد در این مرحله، به عقیده رالف دارند ورف (52) ، فروپاشى پیوندها و هنجارهاى سنتى به جا مانده از دوران ماقبل صنعت است; اما با پشتسر گذاشتن این مرحله، نهادها و ارزشهاى پیونددهنده و تنظیمکننده جدیدى پدیدار مىشود که سرانجام آن «نهادى شدن تضاد (53) طبقاتى» است . در جامعه توسعهیافته امروزین، برخلاف قرون هیجده و نوزده، طبقه متوسط گسترش یافته است و امکان تحرک صعودى وجود دارد و بهجاى حق مطلق سرمایهدار، حق شهروندى پدیدار شده است که همه طبقات را دربرمىگیرد و همه از آن (دستکم بهطور صورى) برخوردار مىشوند . در این جامعه، تضاد طبقاتى در چارچوب حق اعتصاب و حق قراردادهاى جمعى، جنبه نهادى و کنترل شده یافته است که مانع از بروز تضادهاى بنیادى و خشن میان طبقات گوناگون مىشود . به عقیده دارندورف، «پدیده نهادى شدن تضاد» پدیدهاى جدید در جوامع پیشرفته است . (54) مارشال (55) نیز ویژگىهاى تضاد طبقاتى قرن نوزدهم را کنترل شده و این کنترل را از گسترش پیروزمندانه سه نوع «حق شهروندى» (56) ناشى مىداند . وى این سه نوع حق را حقوق مدنى، سیاسى، و اجتماعى شهروندى مىنامد . حق مدنى شهروندى در برگیرنده برابرى رسمى در برابر قانون است که جزو حقوق لازم براى رسیدن به نظام قانونى به شمار مىرود . حق سیاسى، پیش از همه، به حق راى همگانى و به حق تشکیل احزاب سیاسى اشاره دارد . حق اجتماعى، شامل حق چانهزنى صنعتى و حق رفاه، یعنى بیمههاى بیکارى، بیمارى و ازاین قبیل است . به نظر مارشال، هر کدام از این حقوق شهروندى، سکویى براى گسترش دیگرى هستند . حق قانونى که هر شهروندى را در برابر قانون، «آزاد و برابر» معرفى مىکند، در مراحل به نسبت اولیه شکلگیرى نظام سرمایهدارى تثبیتشد . بدون این حق که با حقوق و تکالیف تبعیضآمیز رستهها در نظام فئودالیسم، مقایسه مىشود، گسترش حق شهروندى سیاسى غیرممکن مىشد . بسط حق سیاسى نیز سهم بزرگى در محدودکردن قدرت طبقه سرمایهدار ایفا کرد . این حق به کارگران اجازه مىداد تا از لحاظ سیاسى، براى انتخاب نماینده حافظ منافعشان در محیط پارلمان سازماندهى شوند . قدرت سیاسى فزاینده طبقه کارگر، به همراه حق قانونى (مدنى)، به استحکام شیوههاى شناخته شده چانهزنى جمعى در صنعت کمک کرد; اما حق سیاسى طبقه کارگر، به نظر مارشال، اهمیتخاصى در ترویج «دولت رفاه» نو داشته است . در مجموع، چنین تحولاتى به نحو آشکارى هم تاثیر تقسیمبندى طبقاتى و هم ماهیت تضاد طبقاتى را دگرگون کردهاند . مارشال بر این باور است که در طول یک صد سال گذشته، «شهروندى و نظام طبقه سرمایهدارى در جنگ بودهاند» . افزون بر اینکه شهروندى پیروز است، بدون اینکه کامیابىاش کامل باشد; زیرا نبرد طبقاتى، دیگر نظم سرمایهدارى را به واژگونى تهدید نمىکند . (57)
بدین ترتیب، رشد و گسترش حقوق سهگانه شهروندى بسط طبقه متوسط در اثر رشد اقتصادى و گسترش بخش خدمات در مقایسه با بخش کشاورزى و صنعت، موجب تقویت نقش دولت رفاه در ارتقاى رفاه عمومى و کاهش نابرابرى شد; البته طبقات همچنان وجود دارند; ولى تضاد بین آنها نهادینه و قانونمند شده است; بنابراین، آرمان برابرى و «محو تمام نابرابرىها» که ادعاى بعضى از جامعهشاسان نظام سرمایهدارى غرب است، بهطور کامل رد مىشود . گیدنز، تصویر برابرى در غرب را بسیار دور از واقعیت دانسته، مىنویسد:
تاثیر طبقه ممکن است کمتر از آن باشد که مارکس تصور مىکرد; اما کمتر حوزهاى از زندگى اجتماعى است که اختلاف طبقاتى در آن تاثیر نداشته باشد . حتى اختلافات فیزیکى با عضویت طبقاتى همبستهاند . افراد طبقه کارگر در مقایسه با کسانى که در گروههاى طبقه بالا قرار دارند، بهطور متوسط وزن کمترى در هنگام تولید دارند . میزان مرگومیر کودکان در میان آنها زیادتر است . در هنگام بلوغ، اندام کوچکترى دارند . کمتر از سلامتبرخوردارند، و در سن پایینترى مىمیرند . انواع مهم اختلال روانى و بیمارى جسمانى از جمله بیمارى قلبى، سرطان، دیابت، ذاتالریه و برونشیت، همگى در سطوح پایینتر ساخت طبقاتى، معمولترند تا در سطوح بالا . (58)
در مجموع، گیدنز با توجه به معیارهاى ذیل، جوامع پیشرفته سرمایهدارى غرب را همچنان «جوامع طبقاتى» مىداند:
ا . تولید براى سود که مستلزم حاکمیتسرمایه خصوصى است، انگیزه اصلى پویایى نظام اقتصادى باقى مىماند;
ب . مالکیت دارایى شخصى، بهویژه مالکیتسرمایه، بسیار نابرابر است;
ج . تضاد طبقاتى، هم در عرصه سیاست و هم در میدان اقتصاد همچنان اهمیتبالایى دارد . (59)
وضعیت کنونى کشورهاى توسعهیافته
تاکنون به این نتیجه رسیدهایم که اگر در کشورى، رشد اقتصادى، صنعتى شدن، تحرک اجتماعى، و مشارکتسیاسى در افزایش مداوم باشند، ساختار طبقاتى از قطبى (60) شدن و نابرابرى و فقر فزاینده فاصله گرفته، متعادل مىشود، و به ادله چهارگانه پیشین، ساختار طبقاتى کشورهاى توسعه یافته در قیاس با کشورهاى کمتر توسعهیافته تعادل بیشترى خواهد داشت; اما وقایع دو دهه اخیر نشان مىدهد که بهرغم تداوم رشد اقتصادى و صنعتى شدن، دو عامل دیگر یعنى تحرک اجتماعى و مشارکتسیاسى تداوم چندانى نداشتهاند; از این جهت، اقتصاددانان، افزایش چشمگیرى در بیکارى، نابرابرى دستمزدها و نابرابرى درآمدها در کشورهاى صنعتى سرمایهدارى مشاهده کردند . چه اتفاق جدیدى پدید آمد و چه عنصر نوى موجب نابرابرى بیشتر و فقر فزاینده و قطبى شدن ساختار طبقاتى کشورهاى توسعه یافته شد؟
اتفاق جدید این بود که در دهه 1970، «انقلاب تکنولوژى اطلاعات (61) » نقطه عطفى در تکامل سرمایهدارى بهشمار رفت . عنصر نوى که وارد نظام سرمایهدارى شد، بخش جدیدى از اقتصاد بهنام «بخش دانش» (62) بود که در کنار سه بخش پیشین اقتصاد (کشاورزى، صنعت و خدمات) قرار گرفت . این عنصر، سلطه سرمایه بر نیروى کار را افزایش داد; کاراندوزى و سرمایهبرى فنآورى را سهلتر، و جهانىشدن سرمایه را تسریع کرد .
«بخش دانش» از نخبگان اندک سرمایهگذار، دانشمندان، صاحبان فن، برنامهنویسهاى رایانه، مربیان و مشاوران خبره تشکیل شده است . امروزه در سه بخش قدیم اقتصاد سرمایهدارى، یعنى در بخشهاى کشاورزى، صنعت و خدمات، فنآورى جایگزین نیروى کار آدمى شده است و میلیونها کارگر در چرخه بیکارى قرار گرفتهاند . فقط «بخش دانش» در حال رشد است; اما پیشبینى نمىشود که جز تعداد اندکى از صدها میلیون انسانى را که در سالهاى آینده در نتیجه پیشرفتهاى انقلابى در علوم اطلاعاتى و ارتباطى حذف مىشوند، به خود جذب کند . بدین ترتیب، ساختار اقتصادى جوامع صنعتى با گسترش صنایع پیشرفته و زوال صنایع تولیدى قدیم که حضور اتحادیههاى کارگرى در آنها بهطور سنتى نیرومند بوده، در حال تغییر است . اتحادیههاى کارگرى که مهمترین مانع در راه راهبرد تجدید ساختار یکجانبه بودند، تضعیف شدند; چون نتوانستند خود را بهگونهاى تطبیق دهند که انواع جدید کارگران (زنان، جوانان و مهاجران) را شامل شوند، و در مکانهاى جدید (دفاتر بخش خصوصى، و صنایعى که داراى فنآورى پیشرفته بودند) و شکلهاى جدید سازمانى (بنگاههاى شبکهاى در مقیاسى جهانى) فعالیت کنند; (63) بنابراین، تحرک اجتماعى، کاهش مىیابد; حق اجتماعى در مشارکتسیاسى، تضعیف شده، نابرابرى و فقر، فزونى مىگیرد و طبقه متوسط، کوچک و طبقات ثروتمند، و فقیر بزرگ مىشوند .
عدالتبراى کشورهاى کمتر توسعهیافته مسلمان
با وجود اینکه عدالت و برابرى، آرمان اصلى اسلام و همه مسلمانان آزاده و غیور در طول تاریخ بوده و هست، بدبختانه کشورهاى مسلمان نیز مانند دیگر کشورها به ویژه کمتر توسعهیافتهها، از نابرابرى و فقر و قطبى بودن ساختار طبقاتى رنج مىبرند . تاسف بیشتر از این جهت است که وفاقى از سوى نخبگان و اندیشهوران در پیمودن مسیر توسعه منطبق بر ارزشهاى معنوى و عدالتخواهانه اسلامى دیده نمىشود . بعضى بر طبل «رشد اقتصادى» و «صنعتى شدن» در چارچوب نظام سرمایهدارى مىکوبند و یگانه ره سعادت را پیروى از غرب مىدانند، و برخى دیگر که نابرابرى و فقر را در تمدن صنعتى غرب آشکارا مشاهده مىکنند و معنویتى هم در آن دیار ملاحظه نمىکنند، به «رشد اقتصادى و صنعتى شدن» روى خوش نشان نمىدهند و این دو را غلتک جاده صافکن غرب مىنامند .
دیدگاه درست آن است که رشد اقتصادى مستقل و با هویت، و صنعتى شدن مبتنى بر تکنولوژى مناسب، شرط لازم برابرى است و نه شرط کافى . اگر نهادهاى جامعه بهگونهاى باشند که برابرى را تامین کنند و افزایش دهند، ساختار طبقاتى متعادلتر خواهد شد; ولى اگر نهادهاى مالکیت و اشتغال بهطور مثال، همچون سرمایهدارى مبتنى بر «مالکیتخصوصى» و «قرارداد استخدام» باشند، فقر و نابرابرى در فقدان تحرک اجتماعى و مشارکتسیاسى افزایش و ساختار طبقاتى قطبى مىشود; بنابراین، جوامع مسلمان باید با تکیه بر مکتب اقتصادى اسلام که بر نهادهاى اقتصادى «مالکیت مختلط» و «قرارداد استخدام و مشارکت» و سازکار اقتصادى «برنامهریزى هدایتشده» تاکید دارد، اهداف رشد اقتصادى اشتغال زا، عادلانه، پایدار، مشارکت آفرین، و با هویت را تعقیب کنند . بدیهى است که در گام نخستباید نخبگان و اندیشهوران جوامع مسلمان بر ارزشهاى مندرج در مکتب اقتصادى اسلام «وفاق جمعى» یابند . بدون این وفاق، دیگر عناصر لازم براى تحقق اهداف پیشین، مانند اخلاق و منش رهبران درجه اول کشور، مسؤولان سالم و خیرخواه و توسعهگرا، و مشارکت مردم مؤثر نخواهند بود .
پىنوشتها:
1) جوئل شارون: ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسى، ترجمه: منوچهر صبورى، نشر نى، 1379، ص 101 .
2) برآورد بر پایه آمارهاى اداره آمار ایالات متحده امریکا، 1995 .
3) ثروت، شامل دارایى و درآمد، و دارایى شامل (املاک، مستغلات، کارخانهها، سهام، کالاهاى بادوام و) . . . و درآمد، شامل (اجاره بها، حقوق، دستمزد، بهره و سود) است .
4) کمیته اقتصادى مشترک، کنگره امریکا، 1986 .
5) ر . ک: جوئل شارون: ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسى، ترجمه: منوچهر صبورى، نشر نى، 1379، ص 101 .
6) هنگامى که مردم با یکدیگر ارتباط برقرار مىکنند، بهطور معمول به کنش متقابل مىپردازند . آنها همچنان که رفتار مىکنند، رفتارهاى یکدیگر را در نظر مىگیرند .
7) گزارش توسعهانسانى 1995، ترجمه: غلامحسین صالحنسب، ضمیمه مجله جهاد، سال 15، ش 180 و 181، ص 8 .
8) ا . پ . تیرل ءال: رشد و توسعه، ترجمه: منوچهر فرهنگ و فرشید مجاور حسینى، سازمان چاپ و انتشارات، 1378، ص 53 .
9. World Development Indicators, the world Bank, 1998, PP. 68 - 70.
10) ر . ک: جرمى ریف کین: پایانکار، ترجمه: حسن مرتضوى، انتشارات دانش ایران، تهران، 1379، ص 77 .
11) ر . ک: ناصر جهانیان: تحول مفهوم توسعه و ارتباط آن با دین، قبسات، ش 7، بهار 1377، ص 113 .
12) آنتونى گیدنز: پیامدهاى مدرنیست، ترجمه: محسن ثلاثى، نشر مرکز، 1377، ص 67 .
13) همان، ص 69 .
14) جرمى ریف کین: پایان کار، ص 88 و 89 .
15) همان، ص 37- 39 .
16) بیکارى دورهاى، به آن نوع بیکارى اطلاق مىشود که در پى رکود فعالیتهاى اقتصادى پیش مىآید .
17) بیکارى ساختارى، آن نوع از بیکارى است که به عللى مانند هر چه بیشتر ماشینىکردن پارهاى از فعالیتهاى اقتصادى بهویژه صنایع، پیش مىآید .
18) جانانان اچ . ترنر: مفاهیم و کاربردهاى جامعهشناسى، ترجمه: محمد فولادى و محمد عزیر بختیارى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىقدس سره، قم، چ اول، 1378، ص 219 و 220 .
19) در برابر نظامهاى بردهدارى، کاست، و فئودالى .
20) ژرژ گورویچ: مطالعاتى درباره طبقات اجتماعى، ترجمه: باقرپرهام، شرکتهاى سهامى کتابهاى جیبى، چ 3، 1358، ص 198 .
21) پایگاه اکتسابى یا محقق (achieved Status) در مقابل پایگاه محول (ascribed Status) است که به نظامهاى قشربندى کاستى و فئودالى و . . . تعلق دارد . پایگاه محول یعنى پایگاهى که به مردم احاله شده است; بنابراین، پایگاه و موقعیتى است که هیچگونه کنترل و اختیارى در آن ندارد . پایگاه شخصى در نظام کاست آشکارا مشابه پایگاه والدین او است و هیچ راهى براى تغییر آن ندارد .
22) یان رابرتسون: درآمدى بر جامعه، ترجمه: حسین بهروان، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، چ 2، 1374، ص 206 .
23) همان، ص 207 .
24) ر . ک: پاتریک نولان و گرهارد لنسکى: جامعههاى انسانى، ترجمه: ناصر موفقیان، نشر نى، 1380، ص 506- 508 .
25) رشد اقتصادى عبارت از افزایش کمى درآمد ملى یا محصول ناخالص ملى یک جامعه طى یک دوره زمانى معین است . طبق این تعریف، رشد اقتصادى همان رشد تولید ناخالص ملى است که بهطور معمول آن را بر حسب درصد تغییرات افزایش درآمد ملى جامعه در مقایسه با سال پیش یا دوره قبل اندازهگیرى مىکنند .(ر . ک: غلامعلى فرجادى: درآمدى بر نظریههاى رشد و توسعه اقتصادى، نشر البرز، 1370، ص 1)
26) ر . ک: گیلیس و دیگران: اقتصاد توسعه، ترجمه: غلامرضا آزاد (ارمکى)، نشر نى، 1379، ص 117 و 139 .
27) درآمد سرانه ملى کشور، شاخص مناسبى براى تشخیص تفاوت میان کشورهاى جهان است . درآمد ناخالص ملى، همان ارزش پولى همه کالاهاى تولیدى و خدمات انجام شده در کشور در طول یک سال است . اگر این مبلغ را به تعداد جمعیت کشور تقسیم کنیم، رقم به دست آمده، همان درآمد سرانه ملى است . به دیگر سخن، درآمد ناخالص ملى نشاندهنده ثروت تولید شده در کشور است . درآمد سرانه ملى همچنین کارایى شخص را در کشور نشان مىدهد .
28) پىیر مایه: رشد اقتصادى، ترجمه: علىمحمد فاطمىقمى، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1368، ص 8 و 9 و 20- 27 .
29) گرچه درآمد سرانه، شاخص مفیدى براى تشخیص توسعهیافتگى است، نارسایىهاى بسیارى دارد: یکى از نارسایىها این است که براى قابل مقایسه کردن آن باید به یک پول مشترک، معمولا دلار امریکا، تبدیل شوند; اما نوسانهاى نرخ ارز طى زمان سبب مىشود که درآمد دلارى و رتبهبندى کشورها بهطور مداوم تغییر کند; هر چند وضعیت اساسى (رفاه واقعى مردم) بسیار کم تغییر مىیابد . راه حل این مشکل استفاده از یک مجموعه قیمتیکسان، معمولا قیمتهاى ایالات متحده امریکا، براى اندازهگیرى تولید هر کشور است; بنابراین، قیمت اصلاح سر در هند با همان قیمت ایالات متحد اندازهگیرى خواهد شد . به همین نحو، در مورد یک تن گندم، یک تلفن یا یک ماشین رفتار مىشود .
این روش اندازهگیرى، روش برابرى قدرت خرید (Purchasing power parity) PPP خوانده مىشود . این معیار، مقایسه دقیقترى از درآمد کشورها بهدست مىدهد .
30. 1998 World Development Indicators, the World Bank, the International Bank, 1998.
31) دیوید کلمن، و فورد نیکسون: اقتصادشناسى توسعهنیافتگى، ترجمه: غلامرضا آزاد (ارمکى)، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى وثقى، تهران، 1378 ش، ص 89- 100 .
32) ر . ک: گیلیس و دیگران: اقتصاد توسعه، ص 34 و 35 .
33. clarkkerr
34) استفان واگو: تغییرات اجتماعى، ترجمه: احمد غروىزاد، ص 169 .
35) آنتونى گیدنز: جامعهشناسى، ص 57 .
36) Acre جریب فرنگى که معادل 4047 مترمربع است .
37) جرمى ریف کین: پایان کار، ص 171 و 172 .
38. Colin clark; Jeanfourastie.
39) گى روشه: سازمان اجتماعى، ترجمه: هما زنجانىزاده، سمت، 1375، ص 87 .
40) ا . پ . تیرل وال: رشد و توسعه، ص 94 و 95 .
41) محمدنقى شهیدى: انتقال فنون (تکنولوژى) و صنعتى کردن کشورهاى در حال توسعه، دانشگاه تهران، 1371، ص 6 .
42) اى . اف . ک . ارگانسکى: سیاست جهان، ترجمه: حسین فرهودى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ 3، 1355، ص 191 و 192 .
43) البته مدیران مؤسسههاى بزرگ صنعتى و بازرگانى، هنر پیشگان تراز اول یا ورزشکاران حرفهاى، درآمدهایى بیش از 100 برابر درآمد افراد پلههاى پایین بهدست مىآورند .
44) جین و گرهارد لنسکى: سیر جوامع بشرى، ص 499- 451 .
45) مسعود چلبى: جامعهشناسى نظم، نشر نى، 1375، ص 181 و 182 .
46) جوئل شارون: ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسى، ص 106 .
47. social mobility.
48) آنتونى گیدنز: جامعهشناسى، ص 244 .
49) جین و گرهارد لنسکى: سیر جوامع بشرى، ص 461- 463 .
50) ر . ک: بحث «نظام طبقاتى» صفحه 9 همین نوشته .
51) ر . ک: مسعود چلبى: جامعهشناسى نظم، ص 180 و 194 .
52. Ralphdahrendorf.
53. Institutionalisation of classconflict.
54) حسن ملک: جامعهشناسى قشرهاو نابرابریهاى اجتماعى، ص 87 .
55. T.H. Marshall.
56. citizenship Rights.
57. sociology: Abriep but critical intraduction, Antony Giddens, the Macmillan press, Ltd, secend Edition, 1986, pp. 52-53.
58) آنتونى گیدنز: جامعهشناسى، ص 229 .
59. sociology: A btief ... . Giddens, p. 56.
60) قطبى شدن، فرایند خاص نابرابرى است و زمانى رخ مىدهد که دو سرى طیف توزیع درآمد یا ثروت، سریعتر از بخش میانى این طیف رشد کند و بدین ترتیب، میانه توزیع ثروت کوچک شده و تفاوتهاى اجتماعى بین جمعیتى که در دو سوى این طیف قرار دارند، تشدید شود .
61) در دهه 1970 تکنولوژىهاى مبتنى بر الکترونیک یعنى میکروالکترونیک، کامپیوتر و مخابرات در سطحى گسترده انتشار یافتند .
62. Knowledge sector.
63) ر . ک: مانوئل کاستلز: عصر اطلاعات، ترجمه: احمد علیقلیان، طرح نو، 1380، ص 69 و 331 .
آرمان برابرى، مانند آزادى، از قدیمترین آرمانهاى بشرى است که پیامبران، آزادگان، روشنفکران و همه مردم محروم و زجرکشیده، در طول قرون بر آن تاکید داشتهاند . ساختار اجتماعى جوامع، اعم از توسعهیافته و کمتر توسعهیافته، بهگونهاى است که نابرابرى مىآفریند; بنابراین، هدف دولتها باید کوشش براى برابرى باشد; اما واقعیتهاى موجود نشان مىدهند که اوضاع نابرابرى در کشورهاى کمتر توسعهیافته نابسامانتر است . فقر، تبعیض، فساد مالى و نابرابرىهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى در بیشتر کشورهاى کمتر توسعهیافته، امید به زندگى آبرومندانه را براى عموم مردم بهویژه قشر تحصیلکرده کاهش داده و پدیده فرار مغزها و مهاجرت به کشورهاى پیشرفته را سبب شده است .
پرسش اصلى این مقاله آن است که چرا کشورهاى توسعهیافته در قیاس با کشورهاى کمتر توسعهیافته، توزیع درآمد بهترى دارند . چه تفاوت یا تفاوتهایى بین این دو گروه از کشورها وجود دارد که سبب بدتر شدن توزیع در کشورهاى کمتر توسعهیافته مىشود؟
پاسخ اجمالى به پرسش پیشین این است که کشورهاى توسعهیافته، از لحاظ ساختار قشربندى با کشورهاى کمتر توسعهیافته تفاوت دارند و این تفاوت، از مسائل ذیل سرچشمه مىگیرد:
1 . میزان رشد اقتصادى یا سطح درآمد;
2 . میزان صنعتى شدن;
3 . میزان تحرک اجتماعى;
4 . میزان مشارکت .
مقدمه
آرمان برابرى، مانند آزادى، از قدیمترین آرمانهاى بشرى است که، پیامبران، آزادگان، روشنفکران و همه مردم محروم و زجرکشیده، در طول قرون بر آن تاکید داشتهاند . مفهوم برابرى، همراه با رنسانس و انقلاب صنعتى و انقلابهاى سرمایهدارى در انگلیس، ایالات متحده امریکا، و فرانسه، بار دیگر با تعابیرى تازهتر مطرح شد . ولتر فیلسوف فرانسوى مىگوید:
از آنجا که طبیعت جامعه بهگونهاى است که نابرابرى مىآفریند، هدف حکومتباید کوشش براى برابرى باشد . (1)
ولتر، برابرى همه انسانها را آرزو داشت; اما مىدانست که دستیابى به این هدف دشوار است; چرا که همه ما در جامعه زندگى مىکنیم و جوامع، لزوما نابرابرى مىآفرینند; بهطور مثال، ایالات متحده امریکا غنىترین کشور جهان است که تعهد به آرمانهاى برابرى، آزادى و دمکراسى، یعنى فرصتهاى برابر براى همه را ادعا مىکند; ولى نابرابرىهاى بسیارى در آن کشور باعث مىشوند که در ادعاى این جامعه براى رسیدن به آرمان برابرى، تردیدهاى جدى پدید آید . در سال 1993، یک پنجم از ثروتمندترین افراد امریکا، 44 درصد درآمدها را دریافت کردند; در صورتى که سه پنجم فقیرترین افراد، 30 درصد کل درآمدها را بهدرست آوردند . (2) سنجش کل ثروت (3) بسیار بدتر است . در سال 1995، 10 درصد جمعیت ثروتمندتر در ایالات متحده، صاحب 68 درصد کل ثروت بود . در واقع یک درصد جمعیت ثروتمندتر، صاحب 42 درصد کل ثروت در 1986 بود . (4) طبق برآوردى بر پایه اطلاعات «فدرال رزرو» امریکا در 1990، ارزش خالص ثروت یک درصد بالاى جمعیت امریکا، بیشتر از ارزش خالص ثروت 90 درصد پایین معیتبود . جالب این که دارایى ده خانواده ثروتمند امریکایى روى هم، نزدیک 150 میلیارد دلار برابر کل ثروت یک میلیون خانواده متوسط است . نکته مهمتر آن که 40 درصد پایین جمعیتبیش از آنچه درآمد به دست مىآورند، بدهکارند . (5)
بدین ترتیب، ساختار اجتماعى (6) جوامع، تقریبا همیشه نظام نابرابرى است و از آنجا که حکومتها خود جزئى از این ساختار اجتماعى هستند، طبیعى است که نمىتوانند بهطور جدى با نابرابرى مبارزه کنند، مگر اینکه دولتى انقلابى یا اصلاحطلب پدید آید; یعنى برابرى مانند آزادى است; نه تنها خود به خود به دست نمىآید، بلکه فقط با مراقبت و هوشیارى و همبستگى امکانپذیر است .
اوضاع نابرابرى در کشورهاى کمتر توسعهیافته بسیار مشکلتر است . فقر، تبعیض، فساد مالى و نابرابرىهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى در بیشتر کشورهاى کمتر توسعه یافته، امید به زندگى آبرومندانه را براى عموم مردم به ویژه قشر تحصیلکرده کاهش داده و پدیده فرار مغزها و مهاجرت به کشورهاى پیشرفته را سبب شده است . گرچه در کشورهاى توسعه یافته، با همه ثروت هنگفتشان هنوز هم 100 میلیون فقیر وجود دارد، (7) تعداد فقیران در کشورهاى کمتر توسعه یافته، حدود یک میلیارد و سیصد میلیون نفر است . (8) توزیع درآمد در این کشورها در مقایسه با کشورهاى توسعه یافته بسیار نابرابرتر است . (9) جدول شماره 1، توزیع مقایسهاى درآمد در برخى کشورهاى کمتر توسعه یافته و توسعه یافته را نشان مىدهد .
جدول 1: توزیع درآمد در برخى کشورها
درصد درآمد دریافتى
کشور - 40 درصد فقیرترین طبقات جامعه - 20 درصد بالاترین (ثروتمندترین) - ضریب جینى
کشورهاى با درآمد کم
سنگال - 5/10 - 6/58 - 54/0
کنیا - 1/10 - 62 - 57/0
کشورهاى با درآمد متوسط
برزیل - 2/8 - 2/64 - 60
مالزى - 9/12 - 7/53 - 48
کشورهاى با درآمد بالا
انگلستان - 9/19 - 8/39 - 32
ایالات متحده - 3/15 - 2/45 - 40
این جدول، نابرابرى درآمد را به سه طریق، اندازهگیرى مىکند:
1 . سهم درآمد کل دریافتشده 40 درصد فقیرترین;
2 . سهم 20 درصد بالاترین;
3 . نسبت تمرکز جینى (ضریب جینى .)
ارقام جدول شماره 1 نشان مىدهد که فقیران جهان کمتر توسعهیافته در مقایسه با فقیران جهان توسعه یافته، وضعیت نامساعدترى دارند و تمرکز ثروت ثروتمندان کشورهاى کمتر توسعه یافته در مقایسه با مرفهان کشورهاى توسعه یافته بیشتر است . ضریب جینى در کشورهاى کمتر توسعه یافته نیز از نابرابرى بیشتر در برابر کشورهاى توسعه یافته حکایت دارد و نتایج دو طریق دیگر اندازهگیرى، نابرابرى درآمد را تایید مىکند .
حال پرسش این است که چرا کشورهاى توسعه یافته در قیاس با کشورهاى کمتر توسعه یافته، توزیع درآمد بهترى دارند . چه تفاوت یا تفاوتهایى بین این دو گروه از کشورها وجود دارد که سبب بدتر شدن توزیع در کشورهاى کمتر توسعه یافته مىشود؟
پاسخ اجمالى به پرسش پیشین این است که کشورهاى توسعه یافته، از لحاظ ساختار قشربندى با کشورهاى کمتر توسعه یافته تفاوت دارند و این تفاوت، از مسائل ذیل سرچشمه مىگیرد:
1 . میزان رشد اقتصادى یا سطح درآمد;
2 . میزان صنعتىشدن;
3 . میزان تحرک اجتماعى;
4 . میزان مشارکت .
این مقاله در پى گسترش پاسخ پیشین است; ولى پیش از آن باید بهطور فشرده، نکته مهمى درباره تمایز نظام سرمایهدارى و صنعتگرایى ارائه شود .
صنعتگرایى و سرمایهدارى
مىدانیم که نخستین تمدن صنعتى، در کشورهاى سرمایهدارى پدید آمده است . این تمدن، آثار مثبت و منفى بسیارى داشت که برخى از آنها عبارتند از:
آثار مثبت
1 . بهبود آشکار در وضعیت معاش، آسایش و مصرف شمار فراوانى از مردم، بهگونهاى که اکنون در مقایسه با گذشته، مردم از تغذیه، وسایل زندگى، پوشاک، وسایل آموزشى و کالاهاى مادى بیشترى برخوردارند;
2 . پیشرفت فنآورى، بهگونهاى که میلیونها نفر از انجام کارهاى طاقتفرساى جسمى بىنیاز شده، در وقت آنها صرفهجویى مىشود و طبیعت در تسلط نسبى بشر قرار گرفته است;
3 . افزایش قدرت انتخاب، به ویژه براى زنان و کودکان در گزینش شغل و نوع زندگى و پذیرش ارزشها;
4 . وابستگى متقابل و فزاینده جهانى، بهگونهاى که جهان به منزله دهکده کوچکى شده که هر چه در یک نقطه کوچک و دور افتاده اتفاق بیفتد، تمام دنیا از آن آگاه مىشوند;
5 . شکوفا شدن استعدادها و به کارگیرى قوه ابتکار در زمینه علوم گوناگون از جمله در سازماندهى روابط اجتماعى، سیاسى و اقتصادى و تشکیل نهادهاى مربوط و حاکمیت قانون همراه با مشارکت عمومى در صحنههاى سیاسى;
6 . ایجاد تحملپذیرى بسیار بالاتر از گذشته، تحمل انواع متفاوتى از مذاهب، قوانین، آداب و رسوم و عقاید .
اکنون مردم تمام جوامع مىآموزند که باید اعضاى جوامع دیگر را که با خودشان تفاوت دارند، بپذیرند . آنان نمىتوانند به سادگى به دیگران برچسب انسانهایى پایینتر یا کمتر متمدن بزنند .
آثار منفى
1 . گسترش و افزایش شکافهاى طبقاتى و فقر فزاینده اقشار پایین جامعه;
2 . بت وارگى کالاها و شیئى شدن روابط انسانى که به از خود بیگانگى انسان انجامیده است;
3 . دستگاههاى دولتى، شرکتهاى بزرگ و احزاب تودهاى، قفسهاى آهنینى شدهاند که آرمانهاى آزادى و برابرى انسان را محدود مىکنند;
4 . تنوعگرایى، لذتطلبى و نسبى گرایى اخلاقى موجب شیوع انواع بیمارى چون ایدز، استعمال مواد مخدر، تحلیل روابط عاطفى و سستشدن بنیان خانواده در این گونه جوامع است;
5 . عقلانیت ابزارى، در مقیاسى بزرگ به عدم عقلانیت انجامیده و ابزارها و فنآورى به جاى افسانهها بر انسان، تسلط یافته است (پندارهاى بهشت تکنولوژیک) ; (10)
6 . افزایش هزینههاى اجتماعى ناشى از فردگرایى ذرهاى و انحصار طلب که موجب افزایش آلودگى محیط زیست، اسراف و تبذیر در مصرف و . . . شده است، و آثار مثبت رشد اقتصادى را در معرض خطر قرار داده است;
7 . مهمتر از همه، این نکته است که تمدن غرب پرسشهاى محتوایى مربوط به مفهوم زندگى، فلسفه مرگ و زندگى، رنج و تجربه انسانى را غیرمهم تلقى مىکند . در جوامع مدرن، افراد به دنبال کالاهاى مادى در مسابقهاى دشوار براى کسب مشاغل یا موقعیتهاى اجتماعى بالاتر گرفتار مىشوند; بنابراین، چنین جوامعى بهطور عمده از نظامهاى عمیقتر معنوى تهى مىشوند . (11)
با توجه به جنبههاى مثبت و منفى تمدن غرب، «این سؤال اساسى مطرح مىشود که آیا این جنبهها لازمه ذاتى صنعتى شدن استیا لازمه نظام سرمایهدارى، و یا آثار مثبت، لازمه صنعتى شدن، و جنبههاى منفى لازمه سرمایهسالارى است . گیدنز بر این اعتقاد است که سرمایهدارى و صنعتگرایى را باید دو بعد یا دو «مجموعه نهادى» شاخص و دخیل در نهادهاى مدرن به شمار آورد» . (12) مفهوم این سخن آن است که صنعتگرایى مىتواند با سرمایهدارى و سوسیالیسم، جهان مدرنى بسازد . گیدنز پس از تبیین ویژگىهاى اصلى نظام تولید سرمایهدارى، و صنعتگرایى، به بررسى چهار ویژگى سرمایهدارى مىپردازد:
1 . سرمایهدارى، نظامى استوار بر رابطه میان مالکیتسرمایه و کار دستمزدى است و این رابطه، محور اصلى نظام طبقاتى را مىسازد . فعالیت اقتصادى سرمایهدارانه، به تولید براى بازارهاى رقابتآمیز و قیمتها وابسته است . ماهیت چنین سامان اقتصادى رقابتآمیز و توسعه طلبانه ایجاب مىکند که نوآورى تکنولوژیک همیشه و همهجا برقرار باشد .
2 . اقتصاد سرمایهدارى از حوزههاى دیگر اجتماعى، به ویژه نهادهاى سیاسى، به نسبت متمایز یا «مجزا شده» است . با توجه به نرخهاى بالاى نوآورى در قلمرو اقتصادى، روابط اقتصادى بر نهادهاى دیگر، نفوذ چشمگیرى دارد .
3 . مجزابودن سیاست و اقتصاد که ممکن است صورتهاى گوناگونى داشته باشد بر برترى دارایى خصوصى در وسایل تولید مبتنى است .(در اینجا دارایى خصوصى، لزوما به کارآفرینى فردى اطلاق نمىشود; بلکه مالکیتخصوصى گسترده سرمایهگذارىها را نیز در بر مىگیرد) . مالکیتسرمایه با پدیده فقدان دارایى، یعنى همان کالاشدن کار دستمزدى [ قرارداد استخدام]، ارتباط مستقیم دارد .
4 . خود مختارى دولتبه سبب اتکا به انباشتسرمایه که چندان نظارتى بر آن ندارد، کم و بیش مشروط شده است . (13)
ویژگىهاى چهارگانه پیشین این نکته را آشکار مىسازد که سرمایهدارى، فنآورى خاصى را از صنعتگرایى مىطلبد . این فنآورى برکیش کارایى به معناى حداکثر بازده مبتنى است که در کوتاهمدت با صرف کمترین مقدار انرژى و کار و سرمایه در فرایند تولید به دست مىآید .
نظریه «تکنولوژى تراوشى» (14) از اساس بر این پندار شکل گرفته است که مانع چشمگیر حاصل از پیشرفت تکنولوژى و بهبود در بهرهورى سرانجام در شکل کالاهاى ارزان قیمت، قدرت خرید بیشتر و مشاغل افزونتر به دست تودههاى کارگر مىرسد . قدمت احکام تکنولوژى تراوشى به آثار اقتصاددان فرانسوى قرن هجدهم، ژان باتیستسه بر مىگردد . او از نخستین طراحان این حثبود که عرضه، تقاضاى خود را پدید مىآورد . نتیجه قهرى بحث تکنولوژى تراوشى که بعدها در قرن بیستم، اقتصاددانان نئوکلاسیک آن را اقتباس کردند، این است که حتى اگر کارگران، با تکنولوژىهاى جدید از کار برکنار شوند، مساله بیکارى، سرانجام در خود حل مىشود . رشد تعداد بیکاران، در نهایت پایین آمدن دستمزدها را در پى دارد . دستمزدهاى کمتر، کارفرمایان را ترغیب مىکند تا به جاى آن که ابزارهاى سرمایهاى گرانترى بخرند، کارگران بیشترى را استخدام کنند . این روند، اشتغال را تعدیل مىکند .
این اندیشه که نوآورى تکنولوژیک، رشد دائم و اشتغال را باعث مىشود، سالها است که با مخالفتسرسختانهاى روبهرو شده است و بیکارى ساختارى (17) دو نوع از بیکارىهایى هستند که در جوامع سرمایهدارى صنعتى، همواره در طول دو قرن پیشین وجود داشته است .
نظامهاى سرمایهدارى با در اختیار داشتن نهاد «مالکیتخصوصى» که شامل مالکیتبر سرمایههاى فیزیکى و پولى، و نهاد «کار دستمزدى بدون مالکیت» است، نظام تولیدى مبتنى بر تکنولوژى تراوشى را طراحى کردهاند که سلطه سرمایه بر کار را پدید آورده است و این عامل اصلى نظام طبقاتى نابرابر است و به رغم رشد اقتصادى دویستساله کشورهاى توسعه یافته غربى، فقر و نابرابرى در این جوامع همچنان وجود دارد . اکنون به پرسش اصلى مقالهو ارائه پاسخ آن برمىگردیم .
تفاوت ساختار قشربندى طبقاتى در جوامع توسعه یافته و کمتر توسعه یافته
«قشربندى طبقاتى» اصطلاح عامى است و براى وصف جامعهاى به کار مىرود که اولا درآمد، قدرت، حیثیت و دیگر منابع ارزشمند را در بین اعضاى خود، بهطور نابرابر توزیع مىکند، و ثانیا طبقات متمایزى از اعضاى خود پدید مىآورد که آنها از لحاظ فرهنگى، رفتارى و سازمانى با یکدیگر متفاوتند .
درجه قشربندى، به وسیله عوامل ذیل تعیین مىشود:
ا . منابع که به چه میزان نابرابر توزیع مىشود;
ب . طبقات اجتماعى که به چه مقدار از هم متمایزند و تا چه اندازه تغییرپذیرى و تحرک در بین طبقات روى مىدهد و طبقات تا چه حد ثابند; (18) بنابراین، هر گاه بعضى از طبقات اجتماعى، بهطور مداوم، آنچه را براى جامعه ارزشمند است، بیش از دیگران به دست مىآورند، نظامى از نابرابرى پدید مىآید که به آن، «نظام طبقاتى» گفته مىشود . از آنجا که منابع ارزشمند همانند قدرت، ثروت مادى، حیثیت و احترام، سلامت، مدارک تحصیلى و دیگر منابع، به ندرت بهطور یکسان در جامعه توزیع مىشوند و برخى، بیش از دیگران به دست مىآورند و این سهم بیشتر به آنها کمک مىکند تا برجستگى خود را در جایگاه گروه یا طبقه حفظ کنند، همواره نظامهاى طبقاتى نابرابرى را تثبیت و حتى تقویت مىکنند، مگر این که اقداماتى از طریق جنبشهاى اجتماعى صورت گیرد .
در حال حاضر، بهطور تقریبى همه جوامع، نظامهاى طبقاتى (19) دارند . یکى از ویژگىهاى مهم این نظامها در این نکته است که «طبقه» بر خلاف «رسته» و «کاست» و «بردگى» در نظامهاى ماقبل صنعت که از لحاظ حقوقى بسته بودند و امکان تحرک صعودى یا نزولى به دیگر رستهها و کاستها به لحاظ قانونى و عرفى امکانپذیر نبود، از لحاظ حقوقى باز و در عمل، نیمه گشوده است; (20) بنابراین، نظام طبقاتى شکل به نسبتباز قشربندى است که بهطور عمده بر پایگاههاى اقتصادى قابل تغییر ابتنا دارد . مرز بین طبقات، از نظام کاست انعطافپذیرتر است . پایگاه فرد بهطور معمول به شغل و درآمد نانآور خانواده بستگى دارد . هیچگونه محدودیت رسمى بر ضد ازدواج بین افراد طبقات گوناگون وجود ندارد; هر چند در عمل، محدودیت هست; بنابراین، عضویت طبقاتى پایگاه محقق یا اکتسابى، (21) تا حدودى به ویژگىهایى بستگى دارد که فرد در آنها صاحب اختیار است . (22)
به هر تقدیر، امروزه بهطور تقریبى، همه جوامع، اعم از توسعه یافته و کمتر توسعه یافته، نظامهاى طبقاتى دارند; گرچه شکل واقعى آنها از یک جامعه به جامعه دیگر تفاوت مىیابد . در کشورهاى کمتر توسعهیافته (کشورهاى بدون منابع معدنى نفت، مس و) . . . که کشاورزى بر آنها غالب است، بهطور معمول دو طبقه عمده وجود دارد: یکى طبقه کوچک ثروتمند زمینداران، و دیگر، طبقه گسترده و فقیر دهقانان; اما در کشورهاى توسعهیافته، بهطور معمول سه طبقه عمده وجود دارد: یکى طبقه کوچک و ثروتمند بالا، دوم، طبقه به نسبت گسترده متوسط صاحبان حرف و کارکنان یقه سفید، و سوم، طبقه وسیع کارگران یقه آبى و غیرماهر . (23)
تفاوت عمده این دو گروه از کشورها، در فقدان یا کوچک بودن طبقه متوسط در کشورهاى کمتر توسعه یافته است . این تفاوت، سبب کمتر شدن اندازه ضریب جینى، افزایش سهم درآمد کل دریافتشده 40 درصد فقیرترین، و کاهش سهم 20 درصد بالاترین طبقات جوامع توسعه یافته شده است . رشد اقتصادى مستمر و بالا، قدرت تولیدى فنآورى صنعتى و بهرهورى نیروى کار و سطح زندگى طبقه متوسط را افزایش داده، و تقسیم کار پیشرفته، امکانات شغلى گوناگون را فراهم آورده است و طبقه متوسط را گسترش داده و امکان تحرک صعودى از طبقات پایین به طبقات متوسط با آموزش و مهارت بیشتر فراهمتر است . گسترش طبقه متوسط، مشارکتسیاسى را ممکنتر و قدرت چانهزنى براى برخوردارى افزونتر از کیک درآمد ملى را آمادهتر کرده است .
عمده جوامع در حال توسعه، در حقیقت، هم شکافهاى به ارث رسیده از جوامع کشاورزى و هم تقسیم بندىهاى ناشى از توسعه صنعتى را دربردارند . اساسىترین شکاف سنتى در این کشورها، گودالى است که بین اقلیتحاکم بر منابع جامعه و اکثریت گسترده و محروم قرار دارد; اکثریتى که نیروى کار این جوامع را تشکیل مىدهد . شکافهاى سنتى بین شهرنشینان و روستاییان و همچنین بین اقلیتبا سواد و اکثریتبىسواد نیز همچنان پابرجا استبا این تفاوت که پیشرفتهاى ناشى از گسترش ارتباطات و حمل و نقل، انزوا و ناآگاهى روستائیان و بىسوادان را تا حدى کاهش داده است .
از سوى دیگر، کوشش این گونه جوامع براى صنعتى شدن نیز خود شکافهایى را از نوع دیگر پدید آورده است: شکاف بین قشرهاى گوناگون طبقات مرفه، شکاف بین دانشآموختگان جدید و با سوادان سنتى و جز اینها . چنین گروههایى به دشوارى مىتوانند بین خود رابطه برقرار سازند و اغلب مایه دردسر یکدیگر مىشوند، و این نکتهاى است که وفاق اجتماعى و شارکتسیاسى را در این کشورها با مشکل روبهرو ساخته و فرایند چانهزنى براى برداشتسهم بیشتر از درآمد ملى را به نفع ثروتمندان به تاخیر مىاندازد . شکاف دیگر، گودال عمیق شوندهاى است که بین مالکان اراضى پیشین و گروه کارگزاران و صاحبان صنایع جدید پدید آمده است . خلاصه اینکه ثروت گروه اخیر به سرعت افزایش مىیابد; (24) بنابراین، اساسىترین و عمدهترین علتشکاف بیشتر درآمدى در کشورهاى کمتر توسعهیافته، ساختار قشربندى طبقاتى از حیث فقدان یا کوچک بودن طبقه متوسط در مقایسه با کشورهاى توسعهیافته است . آنچه این نظام طبقاتى متفاوت را بین این دو گروه از کشورها موجب شده، چهار فرایند مرتبط با یکدیگر است که به ترتیب، بررسى مىشوند; پس وضعیت کنونى کشورهاى توسعه یافته مطالعه شده پیشنهادى براى کشورهاى مسلمان ارائه مىشود .
علل تفاوتها در کشورهاى توسعهیافته و کمتر توسعهیافته
1 . میزان رشد اقتصادى (25) یا سطح درآمد
به لحاظ منطقى، رشد اقتصادى شرط لازم (ونه کافى) براى بهود سطح زندگى کشورهایى است که تولید ناخالص ملى سرانه آنها اندک است و این رشد ضرورت دارد; زیرا در غیر این صورت، افراد فقط از طریق انتقال درآمد و دارایىهاى دیگر (از قبیل ارث) ثروتمند خواهند شد . در کشور فقیر، حتى اگر بخش بسیار کوچکى از جامعه، بسیار ثروتمند باشد، ظرفیتبالقوه براى توزیع مجدد درآمد، محدود است . زمانى که تولید ناخالص ملى سرانه، ده هزار تومان باشد، تمام آنچه کشورى مىتواند از طریق باز توزیع ایستاى درآمدى به دست آورد، فقر مشترک است که در آن، سالانه هر شهروند، ده هزار تومان درآمد خواهد داشت . بدین ترتیب، بهطور منطقى، اگر در کشورهاى کمتر توسعهیافته، فقر و نابرابرى حکومت مىکند، مهمترین دلیل رشد کم اقتصادى است . نشانه مهم تناسب فقر و نابرابرى فزاینده با درآمد ملى سرانه کم، جغرافیاى فقر جهانى است . در 1990 بهطور تقریبى نیمى از یک میلیارد فقیر (مطابق تعریف درآمد سرانه زیر 370 دلار در برابرى قدرت خرید 1985) در کشورهاى کم درآمد آسیاى جنوبى زندگى مىکردند و این در حالى است که رشد اقتصادى (در کشورهاى توسعهیافته) تمام افراد جامعه را توانا ساخته تا وضعیت رفاه خود را بهبود بخشند، بىآن که الزاما وضع کسى بدتر شود . (26)
تاریخ نشان مىدهد که رشد اقتصادى، ابتدا در انگلستان آغاز شده است . کارشناسان انگلیسى معتقدند که از سال 1793 تا 1815، افزایش تولید سرانه 5/2 درصد در سال، و از 1815 تا 1847، 5/3 درصد ، و این افزایش از افزایش سالانه جمعیت (5/1 درصد در سال) بیشتر بوده است .
با این حساب، در طول 55 سال، تولید سرانه، 3/2 برابر شده است; البته با وجود افزایش درآمد سرانه ملى، (27) سهم کارگران و دستمزد بگیران ابتدا کاهش یافت، و مازاد تولید ملى بهطور عمده به جیب مالکان ابزار تولید (سود) و مالکان زمین (اجاره) و صاحبان سرمایه و پساندازکنندگان (بهره) رفت و از سال 1815 به بعد، گرچه مختصر افزایشى در دستمزد (7 درصد در سال)، پدید آمد، وضع کار وحشتناک شد .
پس از انگلستان، کشورهاى دیگر غربى نیز به ترتیب جدول شماره 2، به رشد اقتصادى دستیافتند .
جدول 2: نرخ رشد متوسط در درازمدت پنج کشور غربى
کشور ٍ دوره ٍ جمعیت (درصد) ٍ تولید ملى (درصد) ٍ تولید سرانه ملى (درصد)
انگلستان ٍ 1860- 1953 ٍ 8/0 ٍ 0/2 ٍ 2/1
فرانسه ٍ 1841- 1953 ٍ 1/0 ٍ 4/1 ٍ 3/1
ایالات متحده ٍ 1869- 1954 ٍ 6/1 ٍ 5/3 ٍ 9/1
آلمان ٍ 1860- 1954 ٍ 1/1 ٍ 5/2 ٍ 4/1
هلند ٍ 1900- 1954 ٍ 3/1 ٍ 2/2 ٍ 9/0
سوئد ٍ 1861- 1954 ٍ 6/0 ٍ 1/3 ٍ 5/2
هر گاه رشد اقتصادى کشورها تداوم داشته باشد، به زودى باید شاهد افزایش درآمد سرانه ملى و ثروتمند شدن آنها باشیم . پىیر مایه، با توجه به آمارهاى نسبى و تقریبى سالهاى 1800 تا 1950 یعنى حدود 150 سال، دگرگونىهاى اقتصادى را به ترتیب ذیل رسم کرد . براى این کار، شاخص درآمد سرانه فرانسه، در سال 1960 را 100 فرض کرد و بقیه کشورها را با آن سنجید .
حدود سال 1800: انگلستان، فرانسه، و هلند داراى درآمد سرانه حدود 17 بودهاند . در این تاریخ، رشد اقتصادى انگلستان آغاز شده و فرانسه در شرف آغاز بود، و بقیه کشورها هنوز حرکتى از خود نشان نداده بودند . بین سالهاى 1840 و 1850، ایالات متحده و آلمان رشد اقتصادى خود را آغاز مىکنند .
حدود سال 1860: درآمد سرانه در فرانسه، انگلستان، و ایالات متحده حدود 35 است (در دو کشور اول، دو برابر شده است .) این درآمد در آلمان، 28، در ایتالیا، 20، در سوئد که رشد اقتصادىاش شروع مىشود، 13، و در ژاپن 7 است .
سال 1880، آغاز رشد در ژاپن، و کمى پس از آن، روسیه است .
حدود سال 1900: درآمد سرانه در کشورهاى فرانسه، انگلستان و آلمان، حدود 60 تا 65 است که به روشنى از درآمد سرانه ایالات متحده (85) کمتر است . رشد سریع ایالات متحده سبب شد که این کشور بهرغم تاخیرش در آغاز رشد و با وجود دو برابر شدن جمعیتش در 35 سال، در راس قرار گیرد . در این تاریخ، درآمد سرانه در دانمارک، 50، در سوئد، ایتالیا و روسیه، 30، و در ژاپن، 15 بود (در مدت 20 سال، درآمد سرانه ژاپن دو برابر افزایش یافته و به جمعیتش یک سوم افزوده شده است .)
حدود سال 1930: درست پیش از بحران جهانى، ایالات متحده با درآمد سرانه 110، همچنان در راس است . پس از ایالات متحده، فرانسه با رقم 85 قرار داشت; سپس انگلستان و آلمان با حدود 65، مقام سوم را دارایند . در این دوره، تولید سرانه کشاورزى و صنعتى ایالات متحده 5 برابر و اروپا 5/2 برابر، بیش از متوسط تولید سرانه کشاورزى و صنعتى جهانى بود . در سال 1929، جمعیت ایالات متحده و اروپاى غربى، 17 درصد جمعیت جهانى بود; ولى 57 درصد تولیدات کشاورزى و صنعتى جهانى را داشت; حال آنکه شوروى و دیگر کشورهاى اروپا فقط 16 درصد این تولیدات را به خود اختصاص داده بودند و کشورهاى دیگر جهان، با دو سوم جمعیت دنیا، فقط یک چهارم رقم کل را تولید مىکردند .
پس از جنگ جهانى دوم، رشد در اروپاى غربى به مدت 25 سال سرعتى روزافزون یافت و نه تنها بازسازى سریع پس از جنگ را ممکن کرد، بلکه توسعه چشمگیرى را نیز در پى داشت . کشورهاى توسعه نیافته، پس از جنگ، متوجه عقبماندگى و ضرورت به راهاندازى اقتصادشان شدند . نتایجحاصل در هر یک از این کشورها بهطور کامل متفاوت بود .
مقایسه درآمد سرانه ملى میان کشورهاى توسعه یافته و در حال توسعه، با همان معیار درآمد سرانه شاخص 100 کشور فرانسه در سال 1960 مىتواند جالب باشد . پىیر مایه در این باره مىنویسد:
اگر درآمد متوسط سرانه فرانسه را مانند قبل به عنوان شاخص، 100 فرض کنیم، ایالات متحده 125، اروپاى غربى، اقیانوسیه و ژاپن حدود 100، شوروى و اروپاى شرقى حدود 40، کشورهاى توسعه نیافته اروپا 35، امریکاى لاتین 20، و آسیا و افریقا کمتر از 10 خواهند بود . بین ایالات متحده و هندوستان نسبت درآمد سرانه لااقل یک به بیست است . براساس ارقام سرانه، آسیا و افریقا نسبتبه فرانسه و انگلستان، 200 سال عقب هستند . فرانسه یا آلمان نسبتبه ایالات متحده 10 سال عقب هستند . ژاپن تاخیر خود را نسبتبه اروپا جبران کرده است; (28)
البته در پایان قرن بیستم و آستانه قرن بیست و یکم، بعضى از کشورهاى در حال توسعه، رشد اقتصادى خوبى داشتهاند و تغییراتى را هم در پیشرفت کشورهاى صنعتى شاهد هستیم ضمن اینکه بلوک شرق نیز تقریبا متلاشى شده و کشورهاى باقیمانده از آن در حال گذر از اقتصاد متمرکز به اقتصاد غیرمتمرکزند . مطابق گزارش بانک جهانى در سال 1998، کشورهاى ذیل در سال 1996 به ترتیب برابرى قدرت خرید بیشترى در مقایسه با کشورهاى دیگر جهان دارند; بنابراین، از رفاه نسبى بیشترى استفاده مىکنند:
جدول 3: برابرى قدرت خرید کشورها (29) (سال 1996) (30)
کشور - جمعیت(میلیوننفر) - تولید ناخالص ملى برحسب دلار بینالمللى(میلیارد دلار) - تولید سرانه ملى برحسب دلار بینالمللى(دلار)
1. ایالات متحده - 265 - 3/433/7 - 020/28
2. سنگاپور - 3 - 9/81 - 910/26
3. سویس - 7 - 3/186 - 340/26
4. هنگکنگ چین - 6 - 1/153 - 260/24
5. ژاپن - 126 - 3/945/2 - 420/23
6. نروژ - 4 - 7/101 - 220/23
7. بلژیک - 10 - 5/227 - 390/22
8. دانمارک - 5 - 4/116 - 120/22
9. اتریش - 8 - 5/174 - 650/21
10. فرانسه - 58 - 6/255/1 - 510/21
11. کانادا - 30 - 6/640 - 380/21
12. آلمان - 82/2/792/1 - 110/21
13. هلند - 16 - 5/323 - 850/20
14. بریتانیا - 59 - 3/173/1 - 960/19
15. ایتالیا - 57 - 3/141/1 - 890/19
16. استرالیا - 18 - 9/363 - 870/19
17. سوئد - 9 - 0/166 - 770/18
18. فنلاند - 5 - 6/93 - 260/18
19. رژیم صیهونیستى - 6 - 0/103 - 100/18
20. امارات عربى متحده - 3 - 0/43 - 000/17
21. ایرلند - 4 - 7/60 - 750/16
22. نیوزیلند - 4 - 0/60 - 500/16
23. اسپانیا - 39 - 3/600 - 290/15
24. پرتغال - 10 - 6/133 - 450/13
25. جمهورى کره (جنوبى) - 46 - 7/595 - 080/13
30. مالزى - 21 - 7/213 - 390/10
31. عربستان سعودى - 19 - 3/188 - 700/9
39. افریقاى جنوبى - 38 - 4/280 - 450/7
44. تایلند - 60 - 0/402 - 700/6
50. ترکیه - 63 - 9/379 - 060/6
53. جمهورى اسلامى ایران - 63 - 0/335 - 360/5
65. روسیه - 148 - 0/619 - 190/4
72. چین - 215/1 - 3/047/4 - 330/3
101. هند - 945 - 3/493/1 - 580/1
با دقت در جدول شماره 3 ملاحظه مىشود که چین، هند و روسیه با وجود اینکه قدرت اقتصادى بالایى دارند و حتى چین، دومین قدرت اقتصادى جهان پس از ایالات متحده است، بهعلت جمعیت فراوان، رفاه نسبى کمى دارند . در عوض، سنگاپور با 9/81 میلیارد دلار تولید ناخالص ملى بهعلت جمعیتسه میلیونى، بالاترین درآمد سرانه پس از ایالات متحده را دارد .
2 . میزان افزایش سهم صنعت و کاهش سهم کشاورزى در تولید ملى [میزان صنعتى شدن]
یکى از تفاوتهاى اساسى توزیع درآمد در کشورهاى توسعهیافته و کشورهاى کمتر توسعهیافته، در تفاوت ساختار اقتصادى این کشورها است . ممکن است کشورى داراى درآمد سرانه بالا و رشد اقتصادى در طول زمان باشد; اما توسعه یافته نباشد و توزیع درآمد مناسب نداشته باشد; چون ساختار اقتصادى توسعه یافته ندارد . با وجود آن که میزان رشد تولید ناخالص داخلى در بسیارى از کشورهاى کمتر توسعه یافته سریع بوده، رفتهرفته آشکار شده که این فرایند براى اکثریت جمعیت این کشورها، رفاه ناچیزى به بار آورده است . اقتصاددانان، برنامهریزان و نمایندگىهاى بینالمللى، نگرانى خود را از این حقیقت که شاید یک سوم جمعیت این کشورها (طبق برآورد بانک جهانى) از رشد تولید بهرهاى نبردند، بیان کردهاند . بسیارى از اقتصاددانان، بیکارى را علت اصلى نابرابرى مىدانند; بنابراین بر ایجاد فرصتهاى گسترده اشتغال پافشارى مىکنند . آدلمن و موریس نیز ساختار اقتصادى را تعیینکننده اصلى الگوى توزیع درآمد دانستهاند، نه میزان رشد اقتصادى یا سطح درآمد; گرچه این عامل هم در توزیع درآمد نقش دارد; (31) بنابراین، رشد اقتصادى یا افزایش سطح درآمد سرانه ممکن است اتفاق بیفتد; اما رفاه و توسعه اقتصادى رخ ندهد; چرا که ساختار اقتصادى بهنحو عقلانى و مستقل و اشتغالزا تحول نیافته است; بهطور مثال، آنچه از 1960 در کره جنوبى اتفاق افتاده، با آنچه در لیبى (یا امارات متحده عربى) در نتیجه کشف ذخایر نفتى روى داده، متفاوت است . در هر دو کشور، افزایش بسیار درآمد سرانه اتفاق افتاده; اما در لیبى (یا امارات متحده عربى) این افزایش را شرکتهاى خارجى که اغلب تکنیسینهاى خارجى را به کار مىگرفتند، پدید آوردند . این شرکتها فقط یک محصول تولید مىکردند که در ایالات متحده و اروپا مصرف مىشد . دولت و مردم کشور لیبى (یا امارات) مبالغ هنگفتى از درآمدهاى نفتى به دست آوردهاند; اما در تولید آن درآمد نقش اندکى داشتهاند . تاثیر توسعه صنعت نفتبیشتر به آن مىماند که کشور ثروتمندى تصمیم گرفته باشد به صورت بلاعوض، مبالغ هنگفتى به کشور لیبى (یا امارات) کمک کند .
تجربه اقتصادى لیبى (یا امارات) بهطور معمول توسعه اقتصادى نامیده نمىشود . توسعه اقتصادى، افزون بر افزایش درآمد سرانه، به معناى تغییرات بنیادین در ساختار اقتصاد از نوعى است که در کره جنوبى از 1960 ملاحظه شده است . دو مورد از این تغییرات ساختارى بسیار مهم، افزایش سهم صنعت و کاهش سهم کشاورزى در محصول ملى و نیز افزایش شمار شهرنشینان در مقایسه با روستائیان بوده است . در ضمن، مشارکت مردم کشور در فرایند رشد، از عناصر اصلى توسعه اقتصادى است; البته در این روند، خارجیان مىتوانند نقشى را ایفا کنند که اجتنابناپذیر است; اما کار اصلى را آنها انجام نمىدهند .
مشارکت در فراگرد توسعه، به معناى مشارکت در استفاده از منابع حاصل از توسعه و تولید آن منافع است . اگر رشد اقتصادى فقط به نفع اقلیت ثروتمندى اعم از داخلى و خارجى باشد، نمىتوان آن را توسعه دانست . (32)
به هر تقدیر، آنچه در توزیع درآمد اهمیت دارد، ساختار اقتصادى کشورها از حیث صنعتى شدن است . صنعتى شدن، فرایندى است که منابع انرژى مادى، جایگزین کار دستى در زمینه تولید کالاها شده و مهمترین شاخص صنعتى شدن، نسبت نیروى کارى است که در بخش کشاورزى فعالیت مىکنند; بهطور مثال، کلارک کر (33) ملتهایى را صنعتى مىداند که کمتر از 25 درصد نیروى کارش در بخش کشاورزى باشد . (34) گیدنز، مهمترین شاخص تمایز بخش جوامع صنعتى را در این نکته مىداند که اکثریت جمعیتشاغل، در کارخانهها وادرهها کار مىکنند، نه در کشاورزى . او مىنویسد:
حتى در پیشرفتهترین دولتهاى سنتى چنین نبود که تنها بخش ناچیزى از جمعیتبر روى زمین اشتغال داشته باشند . سطح نسبتا ابتدایى توسعه تکنولوژیکى اجازه نمىداد که بیش از اقلیت کوچکى از وظایف شاق تولید کشاورزى معاف شوند . بر عکس، در جوامع صنعتى، تنها 2 تا 5 درصد جمعیتبه کشاورزى اشتغال دارد، و با فعالیتهاى خود غذاى بقیه جمعیت را فراهم مىکنند . (35)
در واقع، با مکانیزهشدن کشاورزى و روشهاى تولید، عده بسیار کمترى از کشاورزان مىتوانند خوراک کافى براى جمعیتى فراوان تولید کنند; بنابراین، بسیارى از کشاورزان از حوزه کار کشاورزى بیرون مىآیند ودر کارخانهها به تولید کالاهاى گوناگون و خدمات که ویژگى زندگانى صنعتى است، مىپردازند . در سال 1880 براى دروکردن یک ایکر (36) مزرعه گندم، بیست نفر - ساعت کار لازم بود . تا سال 1916، این مقدار به 7/12 نفر - ساعت رسید . درستبیستسال بعد، فقط 1/6 نفر - ساعت لازم بود . در اواخر دهه 1920، بىثباتى اقتصادى، دیگر از کمبود محصولات زراعى ناشى نبود; بلکه اضافه تولید، باعث تشدید بىثباتى اقتصادى مىشد . این دگرگونى فنى در کشاورزى، در مدتى کمى (بیش از یک صد سال)، ایالات متحده را از جامعهاى کشاورزى به ملتى شهرى و صنعتى تبدیل کرد . در سال 1850، 60 درصد از جمعیت کارکن، در کشاورزى مشغول کار بودند . امروزه کمتر از 7/2 درصد از نیروى کار بهطور مستقیم در کار کشاورزى درگیر هستند . از جنگ جهانى دوم به بعد، بیش از 15 میلیون مرد و زن، مزارع را در ایالات متحده ترک کردند . (37) بدین ترتیب، صنعتى شدن، سبب جابهجایى قابل ملاحظه نیروى کار از بخش تولیدى که بدان اولیه مىگویند، به سوى بخشهاى دوم و سوم مىشود . بخش اول، بخش استفاده از منابع طبیعى است که شامل کشاورزى، ماهیگیرى، شکار، دامدارى و معادن مىشود . بخش دوم، تمام فعالیتهایى را دربرمىگیرد که صرف تغییر شکل مواد خام به محصولات ساخته شده مىشود; بنابراین، شامل تمام اشکال فعالیت صنعتى است .
نمودار 1: تحول بخشهاى تولید اول، دوم و سوم در مهمترین کشورهاى صنعتى از 1800 تا زمان ما
بخش سوم، شامل تمام فعالیتهاى تجارى، حمل و نقل، ارتباطات، خدمات حرفهاى و عمومى، مشاغل، و بهطور کلى مشاغل غیریدى است . اقتصاددانانى چون کولین کلارک و ژان فوراستیه، (38) در نمودار شماره 1 نشان مىدهند که مىتوان از آغاز دوره صنعت، انتقال نیروى کار از بخش اولیه را که پیشتر، بخش مسلط بود، نخستبه سوى بخش دوم و سپس، بیش از پیش به سوى بخش سوم مشاهده کرد . در کشورهاى کاملا صنعتى مىتوان یک سقف و حتى آغاز کاهش بخش دوم به نفع بخش سوم را مشاهده کرد; پس قابل پیشبینى است که به زودى نیروى بیشتر کار را به برکت آموزش همگانى جمعیت و پیشرفت اتوماسیون، در بخش سوم بازیافت; (39) بنابراین، صنعتى شدن، ساختار اقتصادى جوامع را دگرگون ساخته و در توزیع اشتغال بر حسب بخشهاى اقتصاد، یعنى کشاورزى، صنعت، و خدمات، تغییر اساسى داده است و فراوانى تولید و رفاه نسبى نیروى کار را به ارمغان مىآورد . جدول شماره 4 توزیع اشتغال را بر حسب بخشهاى اقتصاد در کشورهاى صنعتى (با درآمد سرانه بالا) و کشورهاى در حال توسعه با درآمدهاى متوسط و پایین نشان مىدهد . در این جدول مىتوان دید که در کشورهاى با درآمد پایین، بهطور تقریبى 70 درصد نیروى کار براى زندگى و امرار معاش با کشاورزى ارتباط دارد; در حالى که در کشورهاى با درآمد متوسط، حدود 30 درصد و در کشورهاى صنعتى با درآمد بالا، حدود 5 درصد نیروى کار در کشاورزى یا بخش اول تولید مشغولند; (40)
جدول 4: توزیع اشتغال برحسب بخش، 1990 (درصد)
کشورها - کشاورزى - صنعت - خدمات
پایین درآمد - 69 - 15 - 16
میان درآمد - 32 - 27 - 21
بالا درآمد - 5 - 31 - 64
ماخذ: بانک جهانى، گزارش توسعه جهانى (واشنگتن، بانک جهانى، 1998)
بنابراین، یکى از ویژگىهاى عمده و مشخصکننده کشورهاى فقیر و در حال توسعه این واقعیت است که زیر سلطهکشاورزى و فعالیتهاى خرده خدماتى قرار دارند و تولید بسیار کم از طریق صنعت کارخانهاى صورت مىگیرد; البته ممکن استبعضى از کشورهاى در حال توسعه، صاحب صنعت هم باشند; اما باید توجه داشت که صنعتى شدن با صاحب صنعتشدن تفاوت دارد . صاحب صنعتشدن، با خرید و واردکردن فنآورى یا صنعتى خاص امکانپذیر است; اما امکان دارد وابستگى را بیشتر کند . افزون بر این، کشورهاى صنعتى، صنایع یا فنآورىهایى را که دیگر براى خودشان سودآور نیست و سربار شده است، مىفروشند . فرانسوا پرو «صنعتىشدن» را چنین مىداند:
قدرت یک دسته از افراد در تجدید ساختار همه جانبه اقتصادى و اجتماعى، با استفاده از ماشین به منظور افزایش فزاینده توان فردى و سیرکاهنده هزینه به قصد دستیابى به اهدافى که برایش سودمند است . (41)
در کشورهاى پیشرفته صنعتى، هر کارگرى بسیار بیشتر از احتیاج خویش تولید مىکند; زیرا در واقع، عضوى از دستگاه اقتصادى بهرهخیز و کاملى است که در آن، اسباب، ابزار، فنون و موجبات و فرصتها در هم آمیخته تا وى را از مولدان ثروت سازد . بهترین اسباب و آلات فنى در اختیار او قرار دارد و از آن مهمتر، با ماشین کار مىکند .
به کارگر کشور صنعتى، وسایلى که نیروى کار او را منبسط مىسازند، کمک مىکنند و چنین کارگرى در دستگاه اقتصاد، بسیار بیشتر از کارگر جامعه غیرصنعتى تولید مىکند و در هر حال، تفاوت نتیجه کار این دو نوع کارگر به درجه کوشش آنها مربوط نیست; بلکه به تفاوت دستگاهى ارتباط دارد که در آن کار مىکنند . کارگر جدید بسیار بیشتر از احتیاجات شخصى خود، کالا تولید مىکند; یعنى مازاد کلى بر احتیاجات داخلى فراهم مىسازد و همین مازاد است که باعث رشد اقتصادى و رفاه ملى و جابهجایى نیروى کار از بخشهاى اول به دوم و سوم مىشود . کشورهایى که به فرایند توسعه اقتصادى و صنعتى شدن وارد مىشوند، بهطور معمول الگوهاى مصرفشان دستخوش تغییر مىشوند; بهگونهاى که دیگر مردم تمام درآمدهاى خود را صرف مخارج ضرور نمىکنند; بلکه کالاهاى مصرفى بادوام و در نهایت، خدمات و محصولاتى مىخرند که اوقات فراغت آنها را بیشتر پر کند و این فرایند، نشاندهنده رفاه عمومى مردم در این کشورها است; در حالى که در کشورهاى کمدرآمد و در حال توسعه یا کشورهاى با اقتصاد کشاورزى، هر کارگرى در حدود آنچه براى زندگانى خویش نیازمند است، تولید مىکند، و مقدارى که زاید بر احتیاجات روزانه کارگران تولید مىشود، بهصورت مالیات و سهم صاحبان سرمایه، نصیب درباریان و امیران و معدودى توانگران و نظامیان مىشود . اینگونه اقتصادها حداقل خوراک، پوشاک، مسکن و تفریحات را که لازمه زندگى است، تولید مىکنند و حتى گاهى این حداقل هم به دست نمىآید . در این اقتصادها، همواره فقر شدید حکمفرما است و گرسنگى در کمین مردم است . (42)
به هرحال، وقتى ساختار اقتصادى تغییر مىکند، نیروى کار، بازده بالاترى خواهد داشت و هر قدر آموزش، مهارت و کارایى بالاترى داشته باشد، دستمزد بهترى خواهد گرفت; بنابراین، رفاه بیشترى خواهد داشت; براى نمونه، در ایالات متحده، 70 درصد درآمد ملى به صورت حقوق و دستمزد به دست مىآید . تمام انواع دیگر درآمد ملى - سالانه (اجاره بها، سود، بهره، سود سهام، درآمدهاى سرمایهاى، پرداختهاى رفاهى، بیمههاى اجتماعى، بیمه بیکارى، کارت خوراک رایگان و جز اینها) همه بر روى هم از 30 درصد تجاورز نمىکند .
میزان دریافتهاى افراد برحسب نوع مشاغل بسیار متفاوت است و چنانکه بعدا خواهیم دید، بالاترین سطح گروهى آنها دستکم 10 یا 15 برابر بیشتر از پایینترین سطح گروهى آنها (43) (بیکاران، کارگران پارهوقت، کارگران ساده و بىمهارت) است . در جوامع صنعتى، مشاغل مدیریت و تخصصى، بیشترین دستمزدها را دارند و پس از آنها کارگران ماهر در صنایع تبدیلى یا کارگرانى کهدر صنایع سنگین به کار مشغولند (سازندگان ماشینافزار، برقکاران، کارگران فولادسازى، معدنچیان) قرار دارند . در ردیف بعدى، کارکنان یقه سپید دون پایه قرار مىگیرند که در مشاغل دفترى و فروش، انجام وظیفه مىکنند و سرانجام به کارگران دستکار ساده و بىمهارت مىرسیم که در پایینترین سطح پلکان شغلى قرار دارند .
دستمزد چهارگروه شغلى عمده در ایالات متحده در سال 1985 بر اساس شاخص استاندارد شده (100) براى کارگران ساده و بىمهارت به ترتیب ذیل است:
کارگران ساده و بىمهارت 100
یقه سپیدان سطح پایین 108
کارگران ماهر 146
مدیران و کارشناسان 169
(ماخذ: نشریه آمارى ایالات متحده، 1985)
بدین ترتیب، افزایش صنعتى شدن بر ارج و قرب نیروى کار افزود و از سوى دیگر، موجب رشد نسبى تعداد مشاغل سطوح بالا و متوسط شد . چنانکه جدول شماره 5 نشان مىدهد، درصد شغلهاى یقه سپید سطح بالا در نیروى کار امریکا، از آغاز قرن حاضر به این سو، دو برابر شده است . دو طبقه شغلى میانى، یعنى کارگران ماهر و کارکنان یقه سپید سطح پایین، بهویژه گروه اخیر نیز افزایشهاى نسبى نشان مىدهند . این تحولات، دگرگونى مهمى را در ساختار طبقاتى جامعه امریکا، و با دامنهاى کمتر در دیگر جامعههاى صنعتى پدید آورده است . بدین ترتیب، اکثریت افراد جوامع کشاورزى پیشین، (دهقانان، پیشهوران، مستمندان و . . . که حدود 98 درصد مردم آن جوامع را تشکیل مىدادند و در فقر بهسر مىبردند) دیگر در طبقه پایین متمرکز نیستند . در حال حاضر، در بیشتر جامعههاى صنعتى، اکثریت مردم، در طبقه متوسط قرار گرفتهاند; (44)
جدول 5: توزیع فراوانى جمعیتبزرگسال میان طبقات شغلى در ایالات متحده، 1900 و 1980 (درصد)
طبقه شغلى - 1900 - 1980
یقه سپیدان سطح بالا- 10 - 22
یقه آبیان سطح بالا (کارگران ماهر) - 11 - 13
یقه سپیدان سطح پایین - 7 - 30
کشاورزان و کارگران کشاورزى - 38 - 3
ماخذ: ارقام بر پایه دادههاى «دفتر امریکایى سرشمارىها» ، «آمار تاریخى ایالات متحده» از دوران استعمارى تا 1970، و «نشریه آمار ایالات متحده» ، 1985
بنابراین مىتوان نتیجه گرفت که چون تعداد مشاغل، به ویژه مشاغل سطح بالا در جوامع توسعه یافته بیشتر است و بالعکس، جوامع کمتر توسعه یافته داراى مشاغل کمترى هستند و بیکارى آشکار و پنهان در میان این جوامع، افزونتر است . توزیع درآمد در جوامع توسعهیافته، به مراتب بهتر است . به عبارت دیگر، طبقه متوسط در کشورهاى صنعتى بهسبب ساختار اقتصادى صنعتى، و بهدلیل گسترش فزاینده آموزش رسمى جهت پاسخگویى به مقتضیات فنى، اقتصادى و سازمانى جامعه، و بهدلیل گسترش تقسیم کار کارگاهى و زیادشدن تخصصها، افزایش چشمگیرى یافته است; (45) در حالى که کشورهاى کمتر توسعه یافته طبقه متوسط محدودى دارد و نیروى کار بىسواد یا کمسواد و غیرماهر، اکثریت مردم را تشکیل مىدهد; بنابراین، اینها درآمد کمى کسب مىکنند و آنها یعنى طبقات متوسط کشورهاى توسعهیافته، نیروى کارى آگاهتر و ماهرترى هستند; بدین سبب، سهم بیشترى از کیک درآمد ملى بهدست مىآورند . به عبارت دیگر، طبقات بالا در جوامع صنعتى، به کمک بیشترى براى رهبرى جامعه نیاز دارند، و بخشى از هزینه این کمک، سهیم شدن طبقات پایین در ثروت و قدرت است . گرهارد لنسکى به ما نشان مىدهد که با گذر از وضعیت کشاورزى به وضعیت صنعتى (بنابراین تقسیم کار بیشتر و آموزش بالاتر)، نابرابرى تعدیل مىشود; زیرا افراد طبقات بالا در مىیابند که براى حفظ موقعیتشان و براى پیشرفت اقتصادى جامعه، باید تا اندازهاى سهیم شدن در ثروت و قدرت وجود داشته باشد . (46)
3 . میزان تحرک اجتماعى (47)
اصطلاح «تحرک اجتماعى» به حرکت افراد و گروهها بین موقعیتهاى اجتماعى - اقتصادى گوناگون اطلاق مىشود . «تحرک عمودى» به معناى حرکتبه بالا یا پایین نردبان اجتماعى - اقتصادى است . افرادى که دارایى، درآمد یا پایگاه اجتماعى کسب مىکنند، داراى «تحرک صعودى» هستند; در حالىکه افراد شرکتکننده در جهت عکس آن، «تحرک نزولى» دارند . در جوامع امروزى، میزان بسیارى «تحرک جانبى» نیز وجود دارد که به حرکت جغرافیایى بین نواحى، شهرها یا مناطق اطلاق مىشود . تحرک عمودى و جانبى، اغلب همراه یکدیگرند; براى مثال، فردى که در شرکتى در شهر کار مىکند، ممکن استبه وقعیتبالاترى در یک شعبه شرکت که در شهر دیگرى یا حتى در کشور دیگرى قرار دارد، ارتقا یابد .
میزان «تحرک عمودى» در جامعه، از شاخصهاى عمده میزان «بازبودن» آن بوده، نشان مىدهد تا چه اندازه افراد با استعداد که در قشرهاى پایینتر متولد مىشوند مىتوانند از نردبان اجتماعى - اقتصادى بالا روند . (48)
در قیاس با جامعههاى کشاورزى و کشورهاى در حال توسعه، جوامع صنعتى تحرک اجتماعى بیشترى دارند و این نکته موجب ارتقاى سطح زندگى مردم در کشورهاى صنعتى در مقایسه با جوامع سنتى و در حال توسعه مىشود . در جامعههاى کشاورزى و در حال توسعه، نرخ بالاى موالید، موجب تقاضاى بیش از حد کار در تمام نسلها بود . در هر یک از سطوح جامعه، درصد معینى از کودکان ناچار بودند یا در مشاغلى پستتر از شغل و حرفه والدین خود به کار بپردازند یا به صف گدایان و تبهکاران و روسپیان و ولگردان بپیوندند . شمار اندکى از آنان، پایگاه اجتماعى خود را کم و بیش بهبود مىبخشیدند; ولى بیشترشان به سرازیرى سقوط مىغلتیدند .
در جامعههاى صنعتى، وضع آشکارا دگرگون است . کاهش نرخ موالید، از تراکم متقاضیان کار کاسته است، و اگر مساله مهاجران خارجى متقاضى کار در بین نمىبود، تحرک شغلى افراد، بیشتر رو به بالا بود تا رو به پایین . پیشرفتهاى فنشناسى (تکنولوژیک) تعداد مشاغل سطح بالا و پردرآمدتر را به میزان فراوانى افزایش داد . افزون بر این، از آنجا که طبقات بالاى اجتماع، اکنون خانوادههایى کوچکتر از خانوادههاى طبقات پایینتر دارند، فرصتهاى فراوانى براى بسیارى از فرزندان طبقات پایینتر پدید آمده است تا به پلههاى بالاتر نردبان اجتماع برسند .
در نتیجه این تحولات، هیچ جامعه صنعتى نیست که میزان فروافتادنهاى اعضایش - چنانکه در جوامع کشاورزى متداول بود و در جوامع در حال توسعه نیز فراوان به چشم مىخورد - بسیار بیشتر از میزان ترقى آنها باشد . در بدترین حالت، تعدادى اندک از جوامع صنعتى وجود دارد که در آنها میزان فروافتادنها به ظاهر کمى از میزان ترقىها بیشتر است (انگلستان، دانمارک، و لهستان) ; ولى در بیشتر جامعههاى صنعتى، شمار بالا روندگان همواره از عده فروافتادگان افزونتر است و در قیاس با جوامع پیش از صنعت، تحولى قابل ملاحظه بهشمار مىرود . (49)
از سوى دیگر، جوامع در حال توسعه هر چند داراى نظام طبقاتى (50) هستند، به دلیل ویژگى سنتى بودن، پایگاه محقق یا اکتسابى درستى ندارند; بلکه در بیشتر این جوامع، پایگاه محول غلبه دارد . به عبارت دیگر، روابط فامیلى، قبیلهاى، نژادى، جنس، زبان و . . . بر شایسته سالارى ترجیح داده مىشود . این نوع روابط تبعیضآمیز بر میزان تحرک اجتماعى و بالتبع بر میزان نابرابرى تاثیر مىگذارد; یعنى اگر شیوه گزینش غالب، از نوع اکتسابى باشد، به همان میزان تحرک اجتماعى افزایش و حرکت از موضعى به موضع دیگر براى افراد جامه سهلتر مىشود و امکانات و فرصتها براى افراد شایسته و کارا بیشتر فراهم مىآید و نابرابرى کاهش مىیابد . بالعکس اگر شیوه انتخاب، محولى باشد، به همان نسبت نیز تحرک اجتماعى کاهش مىپذیرد و حرکت افراد از موضعى به موضع دیگر مشکل مىشود . (51)
4 . میزان مشارکتسیاسى (افزایش مساواتطلبى)
یکى از تفاوتهاى عمده نظامهاى طبقاتى کشورهاى توسعه یافته با کشورهاىدر حال توسعه این است که کشورهاى پیشرفته صنعتى، تضاد طبقاتى بین توانگران و صاحبان ابزار تولید با نیروى کار حقوق بگیر و دستمزد بگیر را نهادینه و قانونمند، و خشونتبار بودن تضاد را کهدر مراحل نخستین رشد اقتصادى سرمایهدارى صنعتى ایجاد شده بود مهار و کنترل کردهاند . این در حالى است که جوامع در حال توسعه، هنوز به این مرحله نرسیدهاند; بنابراین یا همواره در ناآرامىها و آشوبهاى ناشى از تضاد طبقاتى قرار دارند یا با سرکوب نیروى کار، رشد اقتصادى به نفع سرمایهداران داخلى و خارجى تضمین مىشود .
رشد اقتصادى کشورهاى پیشرفته در نخستین مراحل، خشونتبار بود . دلیل خشونتبار بودن تضاد در این مرحله، به عقیده رالف دارند ورف (52) ، فروپاشى پیوندها و هنجارهاى سنتى به جا مانده از دوران ماقبل صنعت است; اما با پشتسر گذاشتن این مرحله، نهادها و ارزشهاى پیونددهنده و تنظیمکننده جدیدى پدیدار مىشود که سرانجام آن «نهادى شدن تضاد (53) طبقاتى» است . در جامعه توسعهیافته امروزین، برخلاف قرون هیجده و نوزده، طبقه متوسط گسترش یافته است و امکان تحرک صعودى وجود دارد و بهجاى حق مطلق سرمایهدار، حق شهروندى پدیدار شده است که همه طبقات را دربرمىگیرد و همه از آن (دستکم بهطور صورى) برخوردار مىشوند . در این جامعه، تضاد طبقاتى در چارچوب حق اعتصاب و حق قراردادهاى جمعى، جنبه نهادى و کنترل شده یافته است که مانع از بروز تضادهاى بنیادى و خشن میان طبقات گوناگون مىشود . به عقیده دارندورف، «پدیده نهادى شدن تضاد» پدیدهاى جدید در جوامع پیشرفته است . (54) مارشال (55) نیز ویژگىهاى تضاد طبقاتى قرن نوزدهم را کنترل شده و این کنترل را از گسترش پیروزمندانه سه نوع «حق شهروندى» (56) ناشى مىداند . وى این سه نوع حق را حقوق مدنى، سیاسى، و اجتماعى شهروندى مىنامد . حق مدنى شهروندى در برگیرنده برابرى رسمى در برابر قانون است که جزو حقوق لازم براى رسیدن به نظام قانونى به شمار مىرود . حق سیاسى، پیش از همه، به حق راى همگانى و به حق تشکیل احزاب سیاسى اشاره دارد . حق اجتماعى، شامل حق چانهزنى صنعتى و حق رفاه، یعنى بیمههاى بیکارى، بیمارى و ازاین قبیل است . به نظر مارشال، هر کدام از این حقوق شهروندى، سکویى براى گسترش دیگرى هستند . حق قانونى که هر شهروندى را در برابر قانون، «آزاد و برابر» معرفى مىکند، در مراحل به نسبت اولیه شکلگیرى نظام سرمایهدارى تثبیتشد . بدون این حق که با حقوق و تکالیف تبعیضآمیز رستهها در نظام فئودالیسم، مقایسه مىشود، گسترش حق شهروندى سیاسى غیرممکن مىشد . بسط حق سیاسى نیز سهم بزرگى در محدودکردن قدرت طبقه سرمایهدار ایفا کرد . این حق به کارگران اجازه مىداد تا از لحاظ سیاسى، براى انتخاب نماینده حافظ منافعشان در محیط پارلمان سازماندهى شوند . قدرت سیاسى فزاینده طبقه کارگر، به همراه حق قانونى (مدنى)، به استحکام شیوههاى شناخته شده چانهزنى جمعى در صنعت کمک کرد; اما حق سیاسى طبقه کارگر، به نظر مارشال، اهمیتخاصى در ترویج «دولت رفاه» نو داشته است . در مجموع، چنین تحولاتى به نحو آشکارى هم تاثیر تقسیمبندى طبقاتى و هم ماهیت تضاد طبقاتى را دگرگون کردهاند . مارشال بر این باور است که در طول یک صد سال گذشته، «شهروندى و نظام طبقه سرمایهدارى در جنگ بودهاند» . افزون بر اینکه شهروندى پیروز است، بدون اینکه کامیابىاش کامل باشد; زیرا نبرد طبقاتى، دیگر نظم سرمایهدارى را به واژگونى تهدید نمىکند . (57)
بدین ترتیب، رشد و گسترش حقوق سهگانه شهروندى بسط طبقه متوسط در اثر رشد اقتصادى و گسترش بخش خدمات در مقایسه با بخش کشاورزى و صنعت، موجب تقویت نقش دولت رفاه در ارتقاى رفاه عمومى و کاهش نابرابرى شد; البته طبقات همچنان وجود دارند; ولى تضاد بین آنها نهادینه و قانونمند شده است; بنابراین، آرمان برابرى و «محو تمام نابرابرىها» که ادعاى بعضى از جامعهشاسان نظام سرمایهدارى غرب است، بهطور کامل رد مىشود . گیدنز، تصویر برابرى در غرب را بسیار دور از واقعیت دانسته، مىنویسد:
تاثیر طبقه ممکن است کمتر از آن باشد که مارکس تصور مىکرد; اما کمتر حوزهاى از زندگى اجتماعى است که اختلاف طبقاتى در آن تاثیر نداشته باشد . حتى اختلافات فیزیکى با عضویت طبقاتى همبستهاند . افراد طبقه کارگر در مقایسه با کسانى که در گروههاى طبقه بالا قرار دارند، بهطور متوسط وزن کمترى در هنگام تولید دارند . میزان مرگومیر کودکان در میان آنها زیادتر است . در هنگام بلوغ، اندام کوچکترى دارند . کمتر از سلامتبرخوردارند، و در سن پایینترى مىمیرند . انواع مهم اختلال روانى و بیمارى جسمانى از جمله بیمارى قلبى، سرطان، دیابت، ذاتالریه و برونشیت، همگى در سطوح پایینتر ساخت طبقاتى، معمولترند تا در سطوح بالا . (58)
در مجموع، گیدنز با توجه به معیارهاى ذیل، جوامع پیشرفته سرمایهدارى غرب را همچنان «جوامع طبقاتى» مىداند:
ا . تولید براى سود که مستلزم حاکمیتسرمایه خصوصى است، انگیزه اصلى پویایى نظام اقتصادى باقى مىماند;
ب . مالکیت دارایى شخصى، بهویژه مالکیتسرمایه، بسیار نابرابر است;
ج . تضاد طبقاتى، هم در عرصه سیاست و هم در میدان اقتصاد همچنان اهمیتبالایى دارد . (59)
وضعیت کنونى کشورهاى توسعهیافته
تاکنون به این نتیجه رسیدهایم که اگر در کشورى، رشد اقتصادى، صنعتى شدن، تحرک اجتماعى، و مشارکتسیاسى در افزایش مداوم باشند، ساختار طبقاتى از قطبى (60) شدن و نابرابرى و فقر فزاینده فاصله گرفته، متعادل مىشود، و به ادله چهارگانه پیشین، ساختار طبقاتى کشورهاى توسعه یافته در قیاس با کشورهاى کمتر توسعهیافته تعادل بیشترى خواهد داشت; اما وقایع دو دهه اخیر نشان مىدهد که بهرغم تداوم رشد اقتصادى و صنعتى شدن، دو عامل دیگر یعنى تحرک اجتماعى و مشارکتسیاسى تداوم چندانى نداشتهاند; از این جهت، اقتصاددانان، افزایش چشمگیرى در بیکارى، نابرابرى دستمزدها و نابرابرى درآمدها در کشورهاى صنعتى سرمایهدارى مشاهده کردند . چه اتفاق جدیدى پدید آمد و چه عنصر نوى موجب نابرابرى بیشتر و فقر فزاینده و قطبى شدن ساختار طبقاتى کشورهاى توسعه یافته شد؟
اتفاق جدید این بود که در دهه 1970، «انقلاب تکنولوژى اطلاعات (61) » نقطه عطفى در تکامل سرمایهدارى بهشمار رفت . عنصر نوى که وارد نظام سرمایهدارى شد، بخش جدیدى از اقتصاد بهنام «بخش دانش» (62) بود که در کنار سه بخش پیشین اقتصاد (کشاورزى، صنعت و خدمات) قرار گرفت . این عنصر، سلطه سرمایه بر نیروى کار را افزایش داد; کاراندوزى و سرمایهبرى فنآورى را سهلتر، و جهانىشدن سرمایه را تسریع کرد .
«بخش دانش» از نخبگان اندک سرمایهگذار، دانشمندان، صاحبان فن، برنامهنویسهاى رایانه، مربیان و مشاوران خبره تشکیل شده است . امروزه در سه بخش قدیم اقتصاد سرمایهدارى، یعنى در بخشهاى کشاورزى، صنعت و خدمات، فنآورى جایگزین نیروى کار آدمى شده است و میلیونها کارگر در چرخه بیکارى قرار گرفتهاند . فقط «بخش دانش» در حال رشد است; اما پیشبینى نمىشود که جز تعداد اندکى از صدها میلیون انسانى را که در سالهاى آینده در نتیجه پیشرفتهاى انقلابى در علوم اطلاعاتى و ارتباطى حذف مىشوند، به خود جذب کند . بدین ترتیب، ساختار اقتصادى جوامع صنعتى با گسترش صنایع پیشرفته و زوال صنایع تولیدى قدیم که حضور اتحادیههاى کارگرى در آنها بهطور سنتى نیرومند بوده، در حال تغییر است . اتحادیههاى کارگرى که مهمترین مانع در راه راهبرد تجدید ساختار یکجانبه بودند، تضعیف شدند; چون نتوانستند خود را بهگونهاى تطبیق دهند که انواع جدید کارگران (زنان، جوانان و مهاجران) را شامل شوند، و در مکانهاى جدید (دفاتر بخش خصوصى، و صنایعى که داراى فنآورى پیشرفته بودند) و شکلهاى جدید سازمانى (بنگاههاى شبکهاى در مقیاسى جهانى) فعالیت کنند; (63) بنابراین، تحرک اجتماعى، کاهش مىیابد; حق اجتماعى در مشارکتسیاسى، تضعیف شده، نابرابرى و فقر، فزونى مىگیرد و طبقه متوسط، کوچک و طبقات ثروتمند، و فقیر بزرگ مىشوند .
عدالتبراى کشورهاى کمتر توسعهیافته مسلمان
با وجود اینکه عدالت و برابرى، آرمان اصلى اسلام و همه مسلمانان آزاده و غیور در طول تاریخ بوده و هست، بدبختانه کشورهاى مسلمان نیز مانند دیگر کشورها به ویژه کمتر توسعهیافتهها، از نابرابرى و فقر و قطبى بودن ساختار طبقاتى رنج مىبرند . تاسف بیشتر از این جهت است که وفاقى از سوى نخبگان و اندیشهوران در پیمودن مسیر توسعه منطبق بر ارزشهاى معنوى و عدالتخواهانه اسلامى دیده نمىشود . بعضى بر طبل «رشد اقتصادى» و «صنعتى شدن» در چارچوب نظام سرمایهدارى مىکوبند و یگانه ره سعادت را پیروى از غرب مىدانند، و برخى دیگر که نابرابرى و فقر را در تمدن صنعتى غرب آشکارا مشاهده مىکنند و معنویتى هم در آن دیار ملاحظه نمىکنند، به «رشد اقتصادى و صنعتى شدن» روى خوش نشان نمىدهند و این دو را غلتک جاده صافکن غرب مىنامند .
دیدگاه درست آن است که رشد اقتصادى مستقل و با هویت، و صنعتى شدن مبتنى بر تکنولوژى مناسب، شرط لازم برابرى است و نه شرط کافى . اگر نهادهاى جامعه بهگونهاى باشند که برابرى را تامین کنند و افزایش دهند، ساختار طبقاتى متعادلتر خواهد شد; ولى اگر نهادهاى مالکیت و اشتغال بهطور مثال، همچون سرمایهدارى مبتنى بر «مالکیتخصوصى» و «قرارداد استخدام» باشند، فقر و نابرابرى در فقدان تحرک اجتماعى و مشارکتسیاسى افزایش و ساختار طبقاتى قطبى مىشود; بنابراین، جوامع مسلمان باید با تکیه بر مکتب اقتصادى اسلام که بر نهادهاى اقتصادى «مالکیت مختلط» و «قرارداد استخدام و مشارکت» و سازکار اقتصادى «برنامهریزى هدایتشده» تاکید دارد، اهداف رشد اقتصادى اشتغال زا، عادلانه، پایدار، مشارکت آفرین، و با هویت را تعقیب کنند . بدیهى است که در گام نخستباید نخبگان و اندیشهوران جوامع مسلمان بر ارزشهاى مندرج در مکتب اقتصادى اسلام «وفاق جمعى» یابند . بدون این وفاق، دیگر عناصر لازم براى تحقق اهداف پیشین، مانند اخلاق و منش رهبران درجه اول کشور، مسؤولان سالم و خیرخواه و توسعهگرا، و مشارکت مردم مؤثر نخواهند بود .
پىنوشتها:
1) جوئل شارون: ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسى، ترجمه: منوچهر صبورى، نشر نى، 1379، ص 101 .
2) برآورد بر پایه آمارهاى اداره آمار ایالات متحده امریکا، 1995 .
3) ثروت، شامل دارایى و درآمد، و دارایى شامل (املاک، مستغلات، کارخانهها، سهام، کالاهاى بادوام و) . . . و درآمد، شامل (اجاره بها، حقوق، دستمزد، بهره و سود) است .
4) کمیته اقتصادى مشترک، کنگره امریکا، 1986 .
5) ر . ک: جوئل شارون: ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسى، ترجمه: منوچهر صبورى، نشر نى، 1379، ص 101 .
6) هنگامى که مردم با یکدیگر ارتباط برقرار مىکنند، بهطور معمول به کنش متقابل مىپردازند . آنها همچنان که رفتار مىکنند، رفتارهاى یکدیگر را در نظر مىگیرند .
7) گزارش توسعهانسانى 1995، ترجمه: غلامحسین صالحنسب، ضمیمه مجله جهاد، سال 15، ش 180 و 181، ص 8 .
8) ا . پ . تیرل ءال: رشد و توسعه، ترجمه: منوچهر فرهنگ و فرشید مجاور حسینى، سازمان چاپ و انتشارات، 1378، ص 53 .
9. World Development Indicators, the world Bank, 1998, PP. 68 - 70.
10) ر . ک: جرمى ریف کین: پایانکار، ترجمه: حسن مرتضوى، انتشارات دانش ایران، تهران، 1379، ص 77 .
11) ر . ک: ناصر جهانیان: تحول مفهوم توسعه و ارتباط آن با دین، قبسات، ش 7، بهار 1377، ص 113 .
12) آنتونى گیدنز: پیامدهاى مدرنیست، ترجمه: محسن ثلاثى، نشر مرکز، 1377، ص 67 .
13) همان، ص 69 .
14) جرمى ریف کین: پایان کار، ص 88 و 89 .
15) همان، ص 37- 39 .
16) بیکارى دورهاى، به آن نوع بیکارى اطلاق مىشود که در پى رکود فعالیتهاى اقتصادى پیش مىآید .
17) بیکارى ساختارى، آن نوع از بیکارى است که به عللى مانند هر چه بیشتر ماشینىکردن پارهاى از فعالیتهاى اقتصادى بهویژه صنایع، پیش مىآید .
18) جانانان اچ . ترنر: مفاهیم و کاربردهاى جامعهشناسى، ترجمه: محمد فولادى و محمد عزیر بختیارى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىقدس سره، قم، چ اول، 1378، ص 219 و 220 .
19) در برابر نظامهاى بردهدارى، کاست، و فئودالى .
20) ژرژ گورویچ: مطالعاتى درباره طبقات اجتماعى، ترجمه: باقرپرهام، شرکتهاى سهامى کتابهاى جیبى، چ 3، 1358، ص 198 .
21) پایگاه اکتسابى یا محقق (achieved Status) در مقابل پایگاه محول (ascribed Status) است که به نظامهاى قشربندى کاستى و فئودالى و . . . تعلق دارد . پایگاه محول یعنى پایگاهى که به مردم احاله شده است; بنابراین، پایگاه و موقعیتى است که هیچگونه کنترل و اختیارى در آن ندارد . پایگاه شخصى در نظام کاست آشکارا مشابه پایگاه والدین او است و هیچ راهى براى تغییر آن ندارد .
22) یان رابرتسون: درآمدى بر جامعه، ترجمه: حسین بهروان، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، چ 2، 1374، ص 206 .
23) همان، ص 207 .
24) ر . ک: پاتریک نولان و گرهارد لنسکى: جامعههاى انسانى، ترجمه: ناصر موفقیان، نشر نى، 1380، ص 506- 508 .
25) رشد اقتصادى عبارت از افزایش کمى درآمد ملى یا محصول ناخالص ملى یک جامعه طى یک دوره زمانى معین است . طبق این تعریف، رشد اقتصادى همان رشد تولید ناخالص ملى است که بهطور معمول آن را بر حسب درصد تغییرات افزایش درآمد ملى جامعه در مقایسه با سال پیش یا دوره قبل اندازهگیرى مىکنند .(ر . ک: غلامعلى فرجادى: درآمدى بر نظریههاى رشد و توسعه اقتصادى، نشر البرز، 1370، ص 1)
26) ر . ک: گیلیس و دیگران: اقتصاد توسعه، ترجمه: غلامرضا آزاد (ارمکى)، نشر نى، 1379، ص 117 و 139 .
27) درآمد سرانه ملى کشور، شاخص مناسبى براى تشخیص تفاوت میان کشورهاى جهان است . درآمد ناخالص ملى، همان ارزش پولى همه کالاهاى تولیدى و خدمات انجام شده در کشور در طول یک سال است . اگر این مبلغ را به تعداد جمعیت کشور تقسیم کنیم، رقم به دست آمده، همان درآمد سرانه ملى است . به دیگر سخن، درآمد ناخالص ملى نشاندهنده ثروت تولید شده در کشور است . درآمد سرانه ملى همچنین کارایى شخص را در کشور نشان مىدهد .
28) پىیر مایه: رشد اقتصادى، ترجمه: علىمحمد فاطمىقمى، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1368، ص 8 و 9 و 20- 27 .
29) گرچه درآمد سرانه، شاخص مفیدى براى تشخیص توسعهیافتگى است، نارسایىهاى بسیارى دارد: یکى از نارسایىها این است که براى قابل مقایسه کردن آن باید به یک پول مشترک، معمولا دلار امریکا، تبدیل شوند; اما نوسانهاى نرخ ارز طى زمان سبب مىشود که درآمد دلارى و رتبهبندى کشورها بهطور مداوم تغییر کند; هر چند وضعیت اساسى (رفاه واقعى مردم) بسیار کم تغییر مىیابد . راه حل این مشکل استفاده از یک مجموعه قیمتیکسان، معمولا قیمتهاى ایالات متحده امریکا، براى اندازهگیرى تولید هر کشور است; بنابراین، قیمت اصلاح سر در هند با همان قیمت ایالات متحد اندازهگیرى خواهد شد . به همین نحو، در مورد یک تن گندم، یک تلفن یا یک ماشین رفتار مىشود .
این روش اندازهگیرى، روش برابرى قدرت خرید (Purchasing power parity) PPP خوانده مىشود . این معیار، مقایسه دقیقترى از درآمد کشورها بهدست مىدهد .
30. 1998 World Development Indicators, the World Bank, the International Bank, 1998.
31) دیوید کلمن، و فورد نیکسون: اقتصادشناسى توسعهنیافتگى، ترجمه: غلامرضا آزاد (ارمکى)، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى وثقى، تهران، 1378 ش، ص 89- 100 .
32) ر . ک: گیلیس و دیگران: اقتصاد توسعه، ص 34 و 35 .
33. clarkkerr
34) استفان واگو: تغییرات اجتماعى، ترجمه: احمد غروىزاد، ص 169 .
35) آنتونى گیدنز: جامعهشناسى، ص 57 .
36) Acre جریب فرنگى که معادل 4047 مترمربع است .
37) جرمى ریف کین: پایان کار، ص 171 و 172 .
38. Colin clark; Jeanfourastie.
39) گى روشه: سازمان اجتماعى، ترجمه: هما زنجانىزاده، سمت، 1375، ص 87 .
40) ا . پ . تیرل وال: رشد و توسعه، ص 94 و 95 .
41) محمدنقى شهیدى: انتقال فنون (تکنولوژى) و صنعتى کردن کشورهاى در حال توسعه، دانشگاه تهران، 1371، ص 6 .
42) اى . اف . ک . ارگانسکى: سیاست جهان، ترجمه: حسین فرهودى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ 3، 1355، ص 191 و 192 .
43) البته مدیران مؤسسههاى بزرگ صنعتى و بازرگانى، هنر پیشگان تراز اول یا ورزشکاران حرفهاى، درآمدهایى بیش از 100 برابر درآمد افراد پلههاى پایین بهدست مىآورند .
44) جین و گرهارد لنسکى: سیر جوامع بشرى، ص 499- 451 .
45) مسعود چلبى: جامعهشناسى نظم، نشر نى، 1375، ص 181 و 182 .
46) جوئل شارون: ده پرسش از دیدگاه جامعهشناسى، ص 106 .
47. social mobility.
48) آنتونى گیدنز: جامعهشناسى، ص 244 .
49) جین و گرهارد لنسکى: سیر جوامع بشرى، ص 461- 463 .
50) ر . ک: بحث «نظام طبقاتى» صفحه 9 همین نوشته .
51) ر . ک: مسعود چلبى: جامعهشناسى نظم، ص 180 و 194 .
52. Ralphdahrendorf.
53. Institutionalisation of classconflict.
54) حسن ملک: جامعهشناسى قشرهاو نابرابریهاى اجتماعى، ص 87 .
55. T.H. Marshall.
56. citizenship Rights.
57. sociology: Abriep but critical intraduction, Antony Giddens, the Macmillan press, Ltd, secend Edition, 1986, pp. 52-53.
58) آنتونى گیدنز: جامعهشناسى، ص 229 .
59. sociology: A btief ... . Giddens, p. 56.
60) قطبى شدن، فرایند خاص نابرابرى است و زمانى رخ مىدهد که دو سرى طیف توزیع درآمد یا ثروت، سریعتر از بخش میانى این طیف رشد کند و بدین ترتیب، میانه توزیع ثروت کوچک شده و تفاوتهاى اجتماعى بین جمعیتى که در دو سوى این طیف قرار دارند، تشدید شود .
61) در دهه 1970 تکنولوژىهاى مبتنى بر الکترونیک یعنى میکروالکترونیک، کامپیوتر و مخابرات در سطحى گسترده انتشار یافتند .
62. Knowledge sector.
63) ر . ک: مانوئل کاستلز: عصر اطلاعات، ترجمه: احمد علیقلیان، طرح نو، 1380، ص 69 و 331 .