آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۱

چکیده

متن

چکیده
این مقاله ابتدا با طرح ملاحظاتى درباره منع اسلامى ربا نتیجه مى‏گیرد که نباید گفت چون از نظر اسلام نرخ مثبت بهره مردود است، پس هر خطّ مشى اقتصادى دیگرى به جاى آن نیکو است. باید توجّه داشت که به صرف حذف بهره از بانک و بازار، اقتصاد موجود به اقتصاد اسلامى تبدیل نمى‏شود؛ بلکه آن‏چه پس از حذف بهره به جاى آن قرار مى‏گیرد باید با ارزش‏هاى اخلاقى اسلام نیز سازگارى داشته باشد.
مقاله در تحلیلى اجتماعى، وظایف نرخ بهره را توضیح داده، بهینگى سیاست خاص آلترناتیو ـ پس از حذف بهره ـ را در ایفاى آن وظایف ارزیابى مى‏کند. در نهایت با این پیش‏فرض که در اسلام، اصول چهارگانه اخلاقى یعنى وحدت، اختیار، تعادل، و مسؤولیّت اسلامى حاکم است و دولت در هدایت اقتصاد براى رسیدن به اهداف اسلامى آن نقش فعال دارد، راه حلّى اسلامى براى سیاست‏گذارى ارائه مى‏دهند.
مقدّمه
شاید مهم‏ترین و در عین حال دشوارترین موضوع مربوط به موضع اسلام در اقتصاد، حذف ربا و نزول یا به عبارت دیگر حذف نرخ مثبت بهره از اقتصاد باشد. اهمّیّت این مطلب ناشى از آن است که بر فلسفه ممتاز اجتماعى ـ اقتصادى دلالت دارد که انزجار خود را از هر شکل استثمار اجتماعى از جمله روابط مالى نامتعادل و غیرعادلانه اعلام مى‏کند و دشوارى مسأله در این امر است که حذف ربا نه تنها نشانه‏اى از بازسازى نظام مالى، بلکه بیانگر دوباره‏سازى بنیانى کل نظام اقتصادى بر اساس دستورهاى اسلام است.
باید توجّه داشت هر نوع راه حل اسلامى که مى‏کوشد عناصر ناسازگار متعلّق به نظام‏هاى اقتصادى گوناگون را با یک‏دیگر ترکیب کند، به شکست محکوم است؛ براى مثال، در نظام سرمایه‏دارى، به زور نمى‏توان برابرى نرخ بهره را با صفر، به صورت راه حل اسلامى عملى نمود. روشن‏تر بگوییم: نظام سرمایه‏دارى، صرفا با حذف ربا اسلامى نمى‏شود و درست هم نیست تصور کنیم آن سیستم اقتصادى که بر اساس اخلاق پروتستان به‏وجود آمده است(1) بتواند تزریق ارزش‏هاى اخلاقى اسلام را به راحتى تحمل کند. با استدلالى مشابه مى‏توان گفت عدم وجود نرخ بهره در یک اقتصاد سوسیالیستى، به هیچ وجه سبب نزدیک‏تر شدن آن به اقتصاد اسلام نمى‏شود، چرا که انگیزه حذف بهره در این دو سیستم متفاوت است. به طور کلى، درستى موضع اسلام در به کارگیرى ابزار خاص سیاست‏گذارى مانند «ربا» عمدتا در سیستم اقتصادى اسلام مفهوم پیدا مى‏کند.
بدون استثنا، اسلام در کلیه موارد به روشنى نظر داده است که ربا باید حذف شود: «اى کسانى که به دین اسلام گرویده‏اید! ربا را چند برابر مخورید»(2) براى مؤمنین هیچ راهى جز اجراى این دستور باقى نمى‏ماند. «ما براى کافران عذابى دردناک مهیا ساخته‏ایم».
پس بى‏تردید ربا را نباید جزئى از یک اقتصاد «تمام عیار» اسلامى به حساب آوریم و بایستى براى حل مسائل اقتصادى در جست‏وجوى یک آلترناتیو باشیم.
ملاحظات اساسى
براى روشن ساختن مسائل بنیادى مورد بحث، لازم است همواره نکات زیر در مورد منع ربا مدنظر قرار گیرد:
اولاً، حذف بهره یک ابزار سیاست‏گذارى است، نه یک هدف و از این امر مى‏توان به دو نتیجه مهم دست یافت: 1. حذف ربا یک وسیله است؛ یکى از وسیله‏هایى که در عمل، تشخیص پیش شرط‏هاى یک اقتصاد اسلامى عارى از استثمار را ممکن مى‏سازد.
2. به مجرد حذف بهره، انتخاب سیاست‏هاى اقتصادى قابل قبول به آن دسته محدود مى‏شود که به بى‏عدالتى اجتماعى، به ویژه بى‏عدالتى‏هایى که از نابرابرى‏هاى درآمد و ثروت برخاسته‏اند، دامن نمى‏زند. به عبارت دیگر، ابزار سیاست‏گذارى جدید باید با فلسفه اخلاقى اسلام سازگار باشد.
ثانیا، در حالى‏که برابرى نرخ بهره با صفر ممکن است یک شرط لازم به حساب آید، ولى به هیچ وجه شرط کافى براى رسیدن به نظم اقتصادى اسلام نیست. اگرچه یک سیستم تمام عیار اقتصادى اسلامى بر برابرى نرخ بهره با صفر دلالت دارد ولى عکس این قضیه الزاما نمى‏تواند صادق باشد و این امر دو نتیجه دارد:
1. زمانى که سیستم اقتصادى اسلامى پیاده شود، نرخ بهره برابر صفر مى‏شود.
2. در صورتى که سیستم اقتصادى اسلامى پیاده نشده باشد، ممکن است بتوان برابرى نرخ بهره با صفر را عملى نمود.
این دو عبارت در مجموع، دلالت بر این دارند که ادعایى که مى‏گوید برابرى نرخ بهره با صفر، شرط کافى براى استقرار سیستم اسلامى است، مردود مى‏باشد.(3) دلیل این امر آن است که ظاهرا جوامع سوسیالیستى از ربا به عنوان یک نهاد استفاده نمى‏کنند. در واقع، یک گام جلوتر مى‏رویم و مى‏گوییم ادعاى ملایم‏ترى که مى‏گوید «حذف ربا در چهارچوب اقتصاد سرمایه‏دارى، موجب بروز رویدادهایى مى‏گردد که نهایتا منجر به تبدیل خود به خودى نظام به یک سیستم تمام عیار اقتصاد اسلامى خواهد شد»، اعتبار ندارد. حتى ممکن است چنین برداشتى سبب دورشدن ما از سیستم اقتصاد اسلامى بشود. مسئله اساسى، ایجاد یک «تغییر بنیادى»(4) در روابط اساسى تولید و مصرف و رابطه پس‏انداز و سرمایه‏گذارى و جریان ایجاد پول است.
ثالثا، حذف ربا در مفهوم عمیق‏تر آن، مساوى با نفى کل سیستم سرمایه‏دارى است. این ادعا را به آسانى مى‏توان اثبات کرد.
سرمایه‏دارى بر پایه مخاطره با مسئولیت محدود(5) اداره مى‏شود، چرا که اطلاعات فرد از عملکرد واحدهاى بزرگ اقتصادى محدود است. پس آگاهى محدود، به ناچار مخاطرات محدود را نیز ایجاب مى‏کند و این، آن چیزى است که اساسا نرخ مثبت بهره را تداعى مى‏کند. از این رو، نرخ مثبت بهره در اقتصاد سرمایه‏دارى، پاسخ‏گوى اصل «تعادل» (در این‏جا عدالت اجتماعى) نیز مى‏باشد. ولى این یک تناقض است، چرا که تعادل یکى از خصوصیات سیستم اسلامى است، نه سرمایه‏دارى. نتیجه مهمى که از این استدلال به دست مى‏آید این است که حکم اسلام در مورد حذف ربا به این معنا نیست که نرخ بهره حتى در سرمایه‏دارى، حذف شود. آن‏چه اسلام فرمان مى‏دهد، بازسازى کامل اقتصاد طبق موازین اسلامى است، به طورى که ربا هیچ گونه نقش اقتصادى در آن ایفا نکند. بنابراین، حذف ربا تنها یکى از عناصر (گرچه عنصر مهم) رفرم همه جانبه اسلامى براى استقرار سیستم اقتصادى غیراستثمارى است.
رابعا، باید درک شود که تأکید اسلام، آن قدر که بر جاى‏گزینى بهره به وسیله ایجاد تغییرات بنیادى در راستاى یک مکانیزم مالى مشروع اسلامى استوار است، بر حذف بهره نیست. ایرونیگ فیشر(6) اقتصاددان آمریکایى در سال 1906 در کتاب خود تحت عنوان ماهیت سرمایه و درآمد و هم‏چنین در کتاب نظریه بهره که در سال 1930 منتشر ساخت، نشان داد که هر چه روش تولید غیرمستقیم باشد(7) قدرت تولید (بهره‏ورى) افزایش پیدا مى‏کند؛ مثلاً وقتى انسان بخواهد با دست ماهى بگیرد ممکن است در یک روز تعداد اندکى ماهى صید کند ولى اگر پول و وقت خود را صرف کرده قلاب ماهى‏گیرى تهیه کند، قدرت تولید یا بهره‏ورى وى افزایش پیدا کرده، در یک روز تعداد بیش‏ترى ماهى صید مى‏کند و اگر باز هم پول و وقت بیش‏ترى را صرف کرده، تور ماهى‏گیرى ببافد و به کمک آن ماهى صید کند، قدرت تولیدش در یک روز (بهره‏ورى) زیادتر مى‏شود.
فیشر استدلال مى‏کرد که این افزایش قدرت تولید، سهم سرمایه (ابزار تولید) است و به عنوان بهره باید به آن پرداخت شود. از طرف دیگر در توجیه بهره استدلال دیگرى مى‏کند که به مصرف نظر دارد و آن این که: هر انسانى ترجیح مى‏دهد با پول خود در زمان حال کالا یا خدمتى خریدارى کند و با مصرف آن به حداکثر ارضاشدگى یا مطلوبیت دست یابد. وقتى کسى حاضر مى‏شود برخلاف خواست درونى خود از مصرف زمان حال بگذرد و سرمایه‏اش را در اختیار دیگرى قرار دهد، باید از این بابت به او پاداشى داده شود که با این پاداش و اصل سرمایه در آینده کالا و خدمت بیش‏ترى بخرد و میزان مطلوبیت بیش‏ترى به دست آورد. وى به این پاداش نیز بهره مى‏گوید.
باید توجه داشت که مخالفت اسلام با ربا، دو استدلال فوق را رد نمى‏کند. به عبارت دیگر، مخالفت اسلام با ربا ضرورتا توضیح فیشر در رابطه با وجود نرخ مثبت بهره یعنى بهره‏ورى حاصل از شیوه‏هاى غیرمستقیم تولید و ترجیح مثبت مصرف کنونى نسبت به مصرف آتى را نفى نمى‏کند. آن‏چه اسلام مى‏گوید این است که استدلال فیشر را نباید براى توجیه نهاد بهره به‏کار گرفت؛ زیرا بهره سبب مى‏شود تا ثروتمندان به زندگى قارچ گونه‏اى عادت کنند و از طریق اعطاى وام و اخذ ربا از کار تولید سرباز زنند و تولید و اشتغال جاى خود را به تن‏پرورى و کسب درآمد از راه‏هاى ساده و از دسترنج دیگران بدهد.
آن‏چه با اخلاقیات اسلام در تضاد است نگرش سرمایه‏دارى است نه روش‏هاى تولید سرمایه‏دارى. به این بیان که: اسلام برترى ترجیح مصرف در زمان حال نسبت به زمان آینده را مى‏پذیرد ولى این مفهوم را براى توجیه ربا به‏کار نمى‏گیرد. بنابراین، نهى اسلام از ربا دقیقا با پندار ارسطویى یا الهیون قرون وسطى، مبنى بر این‏که پول نازا است و لذا نباید عواید داشته باشد، منطبق نیست. جان مینارد کینز در این مورد مى‏گفت: «مشکل الهیون قرون وسطى یافتن فرمولى بود که بر اساس آن بتوانند در عین حال که به کمک قواعد، رسوم و قوانین اخلاقى نرخ بهره را پایین نگه مى‏دارند کارآیى نهایى سرمایه را بالا نگه دارند». برخلاف استنباط بسیارى از مؤلفین اقتصاد اسلامى، او در واقع آن را در این رابطه مطرح نمى‏کرده است. آن‏چه اسلام مقرر کرده، محو قراردادى ربا توسط دستگاه اجرایى نیست، بلکه یافتن مبنایى جدید براى قیمت‏گذارى سرمایه است؛ یعنى آیا ربا قیمت سرمایه است؟ خیر! در اسلام قیمت سرمایه ربا نیست، بلکه قیمت سرمایه حق مشارکت در سرمایه‏گذارى است که صاحب سرمایه را در سود و زیان حاصل از فعالیت اقتصادى شریک مى‏سازد.
هم‏چنین باید گفت که غالب مطالب معمول در نوشته‏هاى اقتصاد اسلامى، در مورد عدم کارآیى نرخ بهره در اتخاذ تصمیمات مربوط به پس‏انداز و سرمایه‏گذارى، به موضوع حاضر ارتباطى ندارد؛ زیرا بحث در کارآیى و عدم کارآیى بهره در افزایش سرمایه‏گذارى و پس‏انداز نیست بلکه صحبت از نوع توزیع عایدات حاصل از سرمایه‏گذارى و پس‏انداز و اعطاى وام به تولیدکنندگان است. تحریم ربا در اسلام در واقع یک مورد خاص از قاعده کلى‏ترى است که کلیه معاملات مالى را که به نابرابرى‏هاى درآمد و ثروت در جامعه دامن مى‏زند، تحریم مى‏کند.
بالأخره به این هم باید توجه داشت که برابرى نرخ بهره با صفر در اقتصاد اسلامى، دلالت بر اشباع سرمایه ندارد، اگرچه این احتمال را نمى‏توان کنار گذاشت؛ چرا که در جهان واقع، سرمایه آن‏قدر زیاد نیست که همه تولیدکنندگان از آن به اندازه کافى برخوردار بوده و به پرداخت بهره براى دریافت آن نیازى نداشته باشند. این وضعیت در جهان واقع تحقق‏پذیر نیست؛ زیرا در صورتى نرخ بهره در اثر اشباع سرمایه به صفر مى‏رسد که دو شرط زیر وجود داشته باشد:
1. رجحان زمانى اجتماعى، یعنى ترجیح مردم یک جامعه براى مصرف در زمان حال به‏قدرى زیاد باشد که نرخ بهره کم سبب شود اصلاً پس‏انداز نکنند.
2. نرخ سود با احتساب حق تحمل خطر به‏قدرى کم باشد که سرمایه‏گذاران فقط در صورت صفر شدن نرخ بهره حاضر به اخذ وام جهت سرمایه‏گذارى شوند و مى‏دانیم که تحقق این شرایط بسیار نادر است.
باید توجه داشت که نظر اسلام در مورد حذف بهره با استدلال‏هاى یاد شده مطابقت ندارد و منظور اسلام از حذف بهره جلوگیرى از تالى فاسدهاى اقتصادى آن است. از طرف دیگر باید به این نکته نیز اشاره کرد که حذف بهره در اسلام به معناى صفر شدن قیمت سایه(8) سرمایه نیست؛ یعنى برفرض وقتى سرمایه در تولید کفش به‏کار گرفته شود و داراى عایدى و سهم سود برابر با بیست درصد باشد مى‏گویند نرخ بهره براى اعطایى وام باید کم‏تر از بیست درصد نباشد؛ زیرا اگر پول مورد وام را در تولید کفش به‏کار اندازیم بیست درصد سود عایدمان مى‏شود، لذا وقتى از سرمایه‏گذارى در تولید کفش صرف‏نظر مى‏کنیم و در اعطاى وام آن را به جریان مى‏اندازیم، باید حداقل بیست درصد بهره دریافت کنیم. در این مثال، بیست درصد سهم سود سرمایه‏گذارى در تولید کفش را قیمت سایه سرمایه مى‏نامند و مى‏گویند اگر در جامعه‏اى این قیمت سایه به صفر برسد در آن حالت نرخ بهره به صفر خواهد رسید. سخن در این است که صفر کردن نرخ بهره در اسلام بر اساس این نوع استدلال نیست؛ چرا که در اسلام تحریم ربا یک قاعده اختیارى نیست که بتوان آن را از طریق یک آیین‏نامه ادارى از بین برد، بلکه مسئله پیچیده‏تر از این است. آن‏چه مدنظر است نفى شیوه خاص قیمت‏گذارى سرمایه، از طریق نرخ بهره است که مخالف فلسفه اخلاقى اسلام است پس باید از رده ابزارهاى سیاست‏گذارى و از اختیار سیاست‏گذار در اقتصاد اسلامى خارج شود. از این رو به منظور تقویت دیدگاه اسلام در مورد تحریم ربا، باید به فکر یافتن ابزار آلترناتیو در مورد قیمت‏گذارى صحیح سرمایه بود تا شرایط لازم براى تحقق اخلاق اسلامى فراهم آید.
دیدگاه وظیفه‏اى
کلیه این ملاحظات به یک نتیجه بسیار مهم مى‏انجامد و آن این است که نباید گفت چون از نظر اسلام نرخ مثبت بهره زشت است پس هر خط مشى اقتصادى دیگرى به جاى آن، نیکوست. به عبارت دیگر، به صرف حذف بهره از بانک و بازار، اقتصاد موجود به اقتصاد اسلامى تبدیل نمى‏شود. بهینگى سیاست‏هاى آلترناتیو یعنى آن‏چه پس از حذف بهره به‏جاى آن قرار مى‏گیرد، باید با ارزش‏هاى اخلاقى اسلامى سازگارى داشته باشد. یک برخورد تحلیلى مناسب با این مسئله مشکل، که نه تنها سیاست‏هاى آلترناتیو ربا را مشخص مى‏سازد بلکه بهینگى (مطابقت آن‏ها با ارزش‏هاى اسلامى) را معین مى‏کند این است که ببینیم نرخ مثبت بهره در یک اقتصاد پویا چه وظایف مطلوب اجتماعى را انجام مى‏دهد. به عبارت دیگر، وظایف بهره را در رابطه با آن‏چه از نظر اجتماعى و نه فردى مطلوب است، باید مورد توجه قرار داد. در جوامع سرمایه‏دارى که پیرو مکتب فردگرایى‏اند یک فرد مى‏تواند بهره و ربا به دست آورد، اگرچه در جامعه تورم و فقر و فاصله بین فقر و غنا همگان را بیازارد. مسلّم است که مجموع افراد جامعه فقر و فاصله طبقاتى را نمى‏پذیرند؛ یعنى وجوه بهره و ربا به نتایجى که به لحاظ اجتماعى مطلوب باشد منجر نمى‏شود. بنابراین بهینگى یک سیاست خاص آلترناتیو ـ پس از حذف بهره ـ با توجه به میزان موفقیت آن در انجام این وظایف ضرورى، به بهترین وجه ممکن یعنى دستیابى به آن‏چه جامعه در مجموع مى‏طلبد، مورد ارزیابى قرار مى‏گیرد. وقتى مى‏گوییم به بهترین وجه ممکن یعنى تأمین شرایط بهینه که شامل شرایط لازم جهت استقرار عدالت اجتماعى در اقتصاد اسلامى نیز مى‏شود.
در تحلیل زیر، چنین فرض مى‏شود که همه سیستم‏هاى اقتصادى مثل سرمایه‏دارى، سوسیالیسم، مختلط و اسلام مى‏کوشند تا وظایف اساسى یعنى تأمین رفاه اقتصادى، داشتن رشد اقتصادى، افزایش بهره‏ورى (قدرت تولید) و خلاصه پویایى اقتصادى را تأمین کنند لذا از جهت تلاش براى انجام این وظایف، کلیه سیستم‏هاى اقتصادى مشابه و یکسان‏اند. ولى وقتى این سؤال مطرح مى‏شود که چگونه این وظایف انجام مى‏شود هر کدام یک روش خاص را ارائه مى‏دهند. براى مثال، در سیستم سرمایه‏دارى مى‏گویند این ربا یا نرخ بهره است که امکان انجام وظایف فوق را به‏وجود مى‏آورد؛ یعنى مردم به طمع دریافت بهره مقدارى از درآمد خود را در بانک‏ها پس‏انداز مى‏کنند و بانک‏ها به طمع اخذ بهره، پس‏اندازها را به سرمایه‏گذاران وام مى‏دهند و همین نرخ بهره است که در مقایسه با سود حاصل از سرمایه‏گذارى، توجیه اقتصادى یک پروژه را معین مى‏کند، لذا تشکیل سرمایه به معناى افزایش کارخانه، جاده، بیمارستان، دانشگاه و غیره به کمک نرخ بهره انجام مى‏شود، بیکارى به کمک نرخ بهره کاهش پیدا مى‏کند و رفاه اقتصادى به کمک نرخ بهره افزایش مى‏یابد.
در نظام سوسیالیستى نرخ بهره فاقد این وظایف است. تنها نقشى که نرخ بهره در این سیستم ایفا مى‏کند آن است که به حسابداران کمک مى‏کند تا هزینه‏هاى یک پروژه را برآورد نمایند؛ یعنى در کنار پرداخت دستمزد و مبلغ لازم براى خرید مواد اولیه، نرخ بهره را نیز به عنوان هزینه سرمایه درنظر مى‏گیرند تا هزینه تولید یک واحد محصول را محاسبه کنند. با توجه به اهمیت قضیه بد نیست ببینیم اقتصاد اسلامى این وظیفه را چگونه انجام مى‏دهد.
در این مرحله لازم است روشن کنیم که مشخصه اساسى قضیه چیست؟ اسلام ربا را حرام کرده ولى مالکیت محدود و ثروت خصوصى را پذیرفته است. این دو یعنى حذف ربا و قبول مالکیت محدود و مشروط، فلسفه اخلاقى یک جامعه قسط‏آمیز و عارى از عناصر استثمارى و در عین حال مشوق ابتکارات فردى را نشان مى‏دهد در هر حال این مشخصه محدود بودن مالکیت فردى و محو ربا سبب مى‏شود تا وظیفه سیاست‏گذار اقتصادى در سیستم اقتصادى اسلام، پیچیده‏تر از سایر سیستم‏هاى اقتصادى شود؛ چرا که مسئولیت او یقینا سنگین‏تر از همتاى خود در جامعه سوسیالیستى است، که در آن هم ربا و هم مالکیت خصوصى از بین مى‏رود. هم‏چنین وظیفه‏اش در مقایسه با سیاست‏گذار جامعه سرمایه‏دارى نیز که در آن، هم ربا و هم نهاد مالکیت خصوصى مُجاز مى‏باشد، از لحاظ مهارت فنى و نبوغ انسانى خطیرتر است. به همین دلیل است که مى‏گوییم در مقایسه این سیستم‏هاى اقتصادى با یکدیگر و مشکل‏تر بودن مسئولیت سیاست‏گذار اقتصادى اسلامى باید توجه داشت که حداقل در دوره انتقال از سیستم اقتصادى موجود به سیستم اقتصادى اسلامى، نسبت به اصل مالکیت خصوصى خیلى سخت‏گیرى نکنند و در مواقع لازم از تأکید بر آن بکاهند؛ زیرا وجود آن، مانع جریان حذف ربا مى‏باشد. این مسئله انعکاسى از مشکلات مربوط به تحقق پیام الهى در بُعد اجتماعى آن است؛ زیرا پیام الهى قرآن در مورد تحریم ربا و وجوب استقرار عدل و قسط در صحنه‏هاى مختلف اقتصاد، اقتضا مى‏کند که در مواردى اصل مالکیت خصوصى محدودیت و مشروطیت بیش‏ترى پیدا کند. باید توجه داشت محدودیت در نهادى که نتواند از درخشش پیام الهى بکاهد، تنها مى‏تواند محدودیت‏هایى را بر قدرت مانور سیاست‏گذاران بار کند.
وظایف اساسى
در این سازماندهى تحلیلى، اولین مرحله، توجیه وجود نرخ بهره براى انجام وظایف اقتصادى است.(9) به عبارت دیگر، مى‏خواهیم بگوییم که نرخ بهره چه وظایف اقتصادى را انجام مى‏دهد. در یک اقتصاد واقعى (یعنى غیرپولى که در آن پول نقش ایفا نمى‏کند) که پویا باشد و در طول زمان رشد پیدا کند، نرخ بهره برابر است با بهره‏ورى نهایى خالص سرمایه؛ یعنى هر گاه یک واحد به سرمایه افزوده شود، چه مقدار بر محصول اضافه مى‏شود. به عبارت دیگر، نرخ بهره عبارت است از مقدار محصول اضافى که در اثر یک واحد بیش‏تر از سرمایه عاید تولید کننده مى‏شود، یا سهم سرمایه در محصول. این نرخ بهره سه وظیفه مشخص را بر عهده دارد که مى‏توانند جزئى از یک وظیفه باشند:
1. خنثاکردن اثرات نرخ مثبت اجتماعى رجحان زمانى براى پس‏انداز و سرمایه‏گذارى؛ به این بیان که انسان اقتصادى همیشه ترجیح مى‏دهد که درآمد خود را در زمان حال مصرف کند، حال اگر از او بخواهیم که قسمتى از آن را پس‏انداز کند و مثلاً پس از یک سال آن را به مصرف برساند، براى این تأخیر زمانى که یک نوع عدم مطلوبیت از مصرف نکردن حال است، باید مبلغى به نام بهره روى پول وى گذاشت و پس از یک سال به او تحویل داد تا با مصرف بیش‏تر، عدم مطلوبیت تحمیل‏شده را جبران نماید. همین استدلال در مورد سرمایه‏گذارى درآمد مثلاً خریدن اوراق بورس نیز صادق است.
2. جبران کاهش مادى در مطلوبیت نهایى پس‏انداز به سبب رشد آن؛ به این بیان که وقتى یک شخص تمام درآمد خود را مصرف نکرده و قسمتى از آن را پس‏انداز مى‏کند به این امید است که مثلاً آن را به یک بازارى بدهد تا به‏کار اندازد و از سود تجارت قسمتى نیز بابت بهره سرمایه به پس‏انداز کننده پرداخت کند. همواره این دغدغه براى وام دهنده وجود دارد که ممکن است در آینده سود تاجر به‏قدرى زیاد شود که نیازى به وام گرفتن نداشته باشد. از این رو به‏ناچار صاحب پس‏انداز پول خود را راکد نگه مى‏دارد و درآمدى از آن به دست نمى‏آورد و یا حداقل درآمد کم‏ترى به دست مى‏آورد. بخشى از بهره وام امروزى براى جبران این درآمدهاى صفر شده پس‏انداز در آینده است، لذا گویى با پولدار شدن تاجر مطلوبیت نهایى پس‏انداز کاهش پیدا مى‏کند و پس‏انداز کننده با اُفت درآمد روبه‏رو خواهد شد که جبران این افت درآمد در نرخ بهره‏اى است که امروزه دریافت مى‏شود.
3. جبران استهلاک فیزیکى موجودى سرمایه کشور در زمانى که پول در سیستم ایفا نقش کند؛ به این بیان که مجموعه سهام شرکت‏هاى موجود در کشور با افزایش قیمت‏ها دچار کاهش در ارزش مى‏شوند و نرخ بهره در واقع جبران این خسارات براى صاحبان سهام محسوب مى‏شود.
4. وقتى اقتصاد پولى است نرخ بهره، جبران کاهش ارزش پس‏انداز و سرمایه‏گذارى است؛ به این بیان که تغییر قیمت‏ها چه به‏طور نسبى و چه به‏طور مطلق و تورم، سبب مى‏شود ارزش واقعى پس‏انداز کاهش پیدا کند و بهره جبران این کاهش است. براى مثال، در صورتى که صاحب پس‏انداز با هزار تومان پس‏انداز خود در ابتداى سال مى‏توانست یک کیلو سیب خریدارى کند ولى به علت تورم، در پایان سال قیمت سیب به کیلویى دو هزار تومان مى‏رسد و صاحب پس‏انداز فقط مى‏تواند با پول خود نیم کیلو سیب خریدارى کند، نرخ بهره باید این زیان را جبران کند تا صاحب پس‏انداز، میل به پس‏انداز مجدد داشته باشد. همین استدلال را در مورد سرمایه‏گذارى نیز مى‏توان صادق دانست.
1. نرخ اجتماعى رجحان زمانى
از آن‏جا که فرد اقتصادى محاسبات اقتصادى خود را براى زمان حال انجام مى‏دهد، یعنى تلاش مى‏کند کار مى‏کند تا درآمد به دست آورد و زندگى اقتصادى روزمره‏اش را اداره کند، اگر تمام درآمد خود را در زمان حال مصرف نکند و آن را پس‏انداز کند، بابت این امساک از مصرف پاداشى را طلب مى‏کند که به آن نرخ مثبت بهره گفته مى‏شود. حال اگر رجحان زمانى مثبت باشد، یعنى مصرف کننده ترجیح دهد که در آمدش را در زمان حال مصرف کند، چنان‏چه نرخ بهره را صفر کنیم این به آن معناست که بگوییم براى صرف‏نظر کردن از مصرف در زمان حال، یعنى حال‏اندیشى مصرف‏کننده، نه تنها سبب مى‏شود او تمام درآمدش را در زمان حال مصرف کند بلکه چون بهره برابر صفر است با قرض کردن از دیگران یعنى منفى کردن پس‏انداز خود بر مصرف در زمان حال مى‏افزاید. اگر حالتى پیش آید که رجحان زمانى منفى باشد، یعنى صاحب درآمد ترجیح دهد که درآمدش را در زمان حال مصرف نکند، حتى اگر نرخ بهره برابر صفر شود پس‏انداز زیاد مى‏شود. به همین ترتیب اگر رجحان زمانى خنثا باشد وقتى نرخ بهره برابر صفر شود نرخ نهایى پس‏انداز هم برابر صفر مى‏شود.
چند اقتصاددان بزرگ غربى در یک مطالعه آمارى و اقتصادى که در غرب انجام داده‏اند(10) به این نتیجه رسیده‏اند که بین نرخ نهایى پس‏انداز و نرخ بهره رابطه مستقیمى وجود ندارد؛ یعنى مردم به منظورهاى دیگرى غیر از کسب بهره، پس‏انداز مى‏کنند.
برگردیم به بحث اصلى. در حقیقت اگر نرخ بهره مثبت ولى اندک باشد و در مقابل نرخ رجحان زمانى مثبت و زیاد باشد، مصرف مازاد بر درآمد خالص صورت مى‏گیرد؛ یعنى با استقراض از دیگرى چون نرخ بهره کم است به مصرف زمان حال مى‏افزایند. سؤالى که در این‏جا مطرح مى‏شود این است که آیا از نظر اخلاقى صحیح و از نظر اقتصادى توجیه‏پذیر است که در اقتصاد اسلامى رجحان زمانى اجتماعى مثبت نگاه داشته شود؟ یعنى دولت و جامعه در سطح کلان آن داراى رجحان زمانى مثبت باشند و تمام درآمد ملى را خرج مصارف زمان حال نموده از پس‏انداز کردن خوددارى شود؟ پاسخ منفى است. البته در سطح فرد، رجحان زمانى خصوصى مثبت از نظر اخلاقى قابل توجیه است، چرا که بشر فطرتا حال‏اندیش است. این خواست خدا و رحمتى بس بزرگ است که بشر، در مجموع، اتفاقات آینده را نادیده انگارد. از نظر صرفا اقتصادى نیز، میزان رجحان زمانى تا وقتى که بهره‏ورى نهایى سرمایه کنونى مثبت است، مثبت مى‏ماند؛ به این بیان که وقتى قدرت تولید یک واحد بیش‏تر از سرمایه مثبت است، یعنى با استفاده از یک واحد بیش‏تر از سرمایه، بر محصول افزوده مى‏شود، اگر این محصول اضافى در زمان حال مصرف نشود و روى هم انبار شود به تعطیلى کارخانه‏ها منجر مى‏شود لذا بهتر است تا وقتى بهره‏ورى نهایى سرمایه در زمان حال مثبت است، رجحان زمانى یعنى تمایل به مصرف در زمان حال نیز مثبت باشد؛ چرا که فرصت‏هاى سرمایه‏گذارى سودآور که براى نسل حاضر موجود است ممکن است براى اخلاف آن‏ها موجود نباشد.
استدلال‏هاى فوق براى دولت صادق نیست، یعنى دولت نباید مصرف آتى را تنزیل کند؛ به این بیان که نباید براى انجام پس‏انداز و مصرف‏نکردن درآمدهایش در زمان حال اضافه‏اى به نام بهره طلب کند تا مصرف خود را در آینده زیادتر از زمان حال سازد. یک برهان کلاسیکى مى‏گوید:(11) از نظر اخلاقى صحیح نیست که دولت رجحان زمانى مثبت داشته باشد؛ زیرا برخلاف افراد، دولت آینده‏نگر است. ولى یک اقتصاددان غربى به نام مارلین(12) در مقابل استدلال مى‏کند که چون دولت باید منعکس کننده خواست افراد یک جامعه باشد و افراد حال‏اندیش هستند و آینده را تنزیل مى‏کنند، یعنى براى مصرف نکردن در زمان حال و ایجاد پس‏انداز توقع دارند پاداشى به نام بهره دریافت کنند؛ دولت نیز باید همین روش را پیش گیرد و آینده را تنزیل نماید. باید توجه داشت که استدلال مارلین قطعیت لازم را ندارد؛ زیرا یک تصمیم جمعى در حالى‏که منعکس‏کننده تصمیم تک‏تک افراد است الزاما نباید با آن‏ها برابر و یکسان باشد. حتى در جوامع دموکراتیک، یک تصمیم جمعى، چیزى بیش از یک ترکیب خطى تصمیم افراد است و تأثیرى دارد که مى‏تواند رجحان زمانى دولت را صفر و یا منفى سازد.
دولت هر گاه بخواهد اولویت‏هاى فردى را در تصمیمات جمعى بگنجاند، باید راهى براى میانگین گرفتن از آن‏ها پیدا کند. به این منظور باید از اصول بدیهى که بر قضاوت‏هاى ارزشى غیرقابل تغییر متناسب با اصول اخلاقى حاکم بر یک جامعه استوار است، استفاده کند. براى مثال، اولویت تک تک افراد در یک جامعه آن است که درآمد خود را صرف مصرف خویش و بالابردن مطلوبیت در زمان حال نمایند. حال دولت همین اولویت را مى‏خواهد در یک تصمیم حکومتى در مورد مصرف کم‏تر مردم در زمان حال و انجام پس‏انداز به منظور گسترش سرمایه‏گذارى و اشتغال و از بین بردن بیکارى و تورم منظور نماید. در این‏جا لازم مى‏آید تا از اولویت مردم میانگین گرفته شود که به‏طور متوسط مردم ترجیح مى‏دهند بیش‏تر مصرف کنند یا پس‏انداز. براى رسیدن به این میانگین ترجیح مردم، دولت از این قضاوت ارزشى مردم استفاده مى‏کند که به عنوان یک مسلمان خود را مسئول تضامنى رفاه معیشتى مسلمانان مى‏داند و این خود ناشى از اصول اخلاق اسلامى حاکم بر جامعه است. بنابراین دولت در یک جامعه اسلامى بر اساس احساس مسئولیت جمعى که مسلمانان نسبت به تأمین رفاه و معیشت همکیشان و حتى همنوعان خود دارند تصمیم مى‏گیرد که از طریق سیاست‏هاى مالى، به‏خصوص از مصرف مردم به نفع پس‏انداز آن‏ها در راه گسترش تولید و اشتغال و گسترش رفاه، بکاهد.
با توجه به آن‏چه گفته شد روشن مى‏شود که در میانگین‏گیرى، اوزوان نسبى باید با رجحان فردى تطبیق داده شود؛ زیرا مطابق پارادکس آرو از طریق روش‏هاى دموکراتیک مبتنى بر آراى افراد یک گروه که هر چه نظر اکثریت باشد باید تبعیت شود، به خودى خود در ایجاد سازش بین انتخاب مورد نظر گروه و انتخاب یک یک افراد آن گروه، قاعده درستى نیست.
در مورد حمایت از این نظر که دولت باید داراى رجحان زمانى مثبت باشد، یعنى مصرف در زمان حال را به مصرف در زمان آینده ترجیح دهد، بعضى چنین استدلال مى‏کنند که تحمیل رجحان زمانى صفر یا منفى بر جامعه توسط دولت یک امر غیراخلاقى است؛ چرا که در این حالت گویى دولت نسل حاضر را مجبور کرده است به نفع اخلاف خود ایثار بسیار سنگین و زیادى را تحمل کند.
اما در اقتصاد اسلامى مى‏توان گفت در حالى‏که افراد مى‏توانند داراى رجحان زمانى مثبت باشند، دولت موظف نیست از آنان در این امر پیروى کند. امّا چه براى افراد و چه براى دولت، به‏طور متوسط مقدار رجحان زمانى زیاد نخواهد بود؛ زیرا اسلام در عین سفارش به مصرف در حد ضرورت که براى یک زندگى راحت لازم است، از هر نوع اسراف و تبذیر و اتلاف ثروت و مصرف زیاده از حد جلوگیرى مى‏کند و این ملاحظات براى افراد و دولت به‏طور یکسان مراعات مى‏شود. به همین جهت در جامعه اسلامى باید یک سلسله مقررات و قوانین لازم الاجرا که مبتنى بر اصول بدیهى اخلاقى اسلام است به‏وجود آید تا الگوهاى مصرف را با شرایط تحقق عدالت اجتماعى سازگار سازد.
2. جبران استهلاک سرمایه و کاهش در مطلوبیت پس‏انداز
دو وظیفه دیگر به نرخ بهره مربوط مى‏شود:
الف ـ جاى‏گزینى سرمایه‏اى که در جریان رشد اقتصادى مستهلک شده است؛ به این بیان که رشد اقتصادى سبب افزایش محصولات جامعه شده عرضه کالاها را زیاد مى‏کند که منطقا باید از قیمت آن‏ها کاسته شود و صاحبان کالاهاى سرمایه‏اى نیز مشمول همین منطق مى‏شوند و از ارزش سرمایه آن‏ها کاسته مى‏شود، لذا براى جبران این کاهش، باید به صاحب سرمایه بهره پرداخت شود.
ب ـ با افزایش پس‏انداز کل در طول زمان، مطلوبیت نهایى پس انداز کاهش پیدا مى‏کند. به‏علاوه، وقتى سرمایه‏گذار انتظار دارد که با تغییر مناسب در تکنولوژى درآمد آینده‏اش افزایش پیدا کند مطلوبیت نهایى وى به پس‏انداز کاهش پیدا مى‏کند، زیرا با خود مى‏اندیشد که آن‏چه براى سرمایه‏گذارى در آینده لازم دارد از درآمد اضافى در آینده به دست مى‏آورد، لذا مطلوبیت نهایى پس‏انداز کردن در زمان حال براى وى کاهش پیدا مى‏کند. در هر دو صورت فوق، به منظور جبران این کاهش در مطلوبیت نهایى پس‏انداز و نگه‏داشتن آن در سطح موجود، باید به صاحبان پس‏انداز بهره پرداخت شود.
باید توجه داشت که دیدگاه اسلام با این نظرات انطباق کامل دارد، چرا که هیچ اقتصادى نمى‏تواند بدون این‏که این وظایف به خوبى انجام شود، رشد کند.
3. انتظارات مربوط به تغییر قیمت
تا این جا وظایف اساسى نرخ بهره در یک اقتصاد واقعى بررسى شد. اگر پول در سیستم به جریان افتد و به اصطلاح، اقتصاد پولى مدنظر باشد، آن‏گاه نه تنها قیمت‏هاى نسبى بلکه قیمت‏هاى مطلق نیز تغییر مى‏کند. در نتیجه تصمیم‏هاى فعلى پس‏اندازکنندگان و سرمایه‏گذاران تحت تأثیر مستقیم انتظارات آنان در مورد تغییرات قیمت قرار مى‏گیرد. براى مثال، وقتى آنان انتظار تورم قیمت‏ها را دارند، نرخ رجحان زمانى آنان افزایش پیدا مى‏کند؛ یعنى ترجیح مى‏دهند که امروز درآمد خود را به خرید کالاها اختصاص دهند تا به ایجاد پس‏انداز؛ چرا که با افزایش قیمت کالاها گویى درآمد واقعى آنان کم مى‏شود و اگر پس‏انداز کنند بعدا ارزش پس‏انداز آن‏ها متناسب با نرخ تورم کم مى‏شود، لذا مصرف فعلى آنان زیاد خواهد شد. به همین دلیل مى‏گویند انتظارات تورمى سبب مى‏شود که حجم پس‏انداز خالص در اقتصاد کاهش پیدا کند. وانگهى، ارزش مطلق مطلوبیت منفى نهایى پس‏انداز زیاد مى‏شود؛ یعنى با یک واحد پس‏اندازى که امرزو مى‏کنیم به علت وجود تورم قیمت‏ها در آینده کالاى کم‏ترى مى‏توانیم بخریم، لذا مطلوبیت کم‏ترى به دست خواهیم آورد. از این بدتر آن است که چون انتظار افزایش قیمت‏ها وجود دارد ممکن است قرض کنیم و کالا خریدارى کنیم؛ یعنى با درآمد آینده مصرف زمان حال خود را افزایش دهیم. به همین جهت از اصطلاح پس‏انداز خالص استفاده مى‏شود که مجموع پس‏انداز و استقراض (پس‏انداز منفى) را در نظر مى‏گیرند و خالص آن که حاصل جمع جبرى آن دو است، روند نزولى نشان مى‏دهد. به عبارت دیگر، وجود انتظارات تورمى در جامعه سبب کاهش پس‏انداز خالص مى‏شود. بنابراین در یک اقتصاد پولىِ دچارِ تورمِ قیمت‏ها نرخ بهره بیش از اقتصاد غیرپولى است؛ چرا که بهره در این حالت باید جبران کاهش ارزش پس‏انداز و یا خنثاکننده نرخ تورم نیز باشد. در این مورد نظر اسلام را مى‏توان به این گونه بیان کرد که چون در دوره تورم زیاد، سرمایه از نظر ارزش واقعى به سرعت مستهلک مى‏شود، براى جبران این استهلاک باید ابزارهاى اقتصادى خاصى غیر از بهره و ربا طراحى شود. به‏علاوه به منظور رعایت برابرى بین نسل‏هاى امروز و فردا، باید ابزارى براى جبران کاهش در قدرت خرید پس‏اندازکنندگان تعبیه شود.
در این‏جا بد نیست به این نکته اشاره کنیم که معنى ربا یک «فزونى» است. اسلام افزایش (ناروا) را در سرمایه اولیه که از طریق پرداخت مبلغ اضافى توسط وام‏گیرنده به وام‏دهنده پرداخت مى‏شود، جایز نمى‏داند، چرا که دارا داراتر و نادار نادارتر مى‏شود؛ یعنى شدت گرفتن بى‏عدالتى و نابرابرى اقتصادى در جامعه و گسترش شکاف طبقاتى و غلیظ‏تر شدن صبغه نفاق در جامعه. در حالتى که اقتصاد واقعى مدنظر است، دادن ربا یعنى افزودن به سرمایه واقعى ولى در حالتى که پول در اقتصاد وارد مى‏شود و تورم قیمت‏ها به‏وجود مى‏آید، پرداخت ربا یعنى افزودن به ارزش اسمى و ارزش پولى سرمایه و نه ارزش واقعى سرمایه. اگر نرخ ربا کم‏تر از نرخ تورم باشد افزایش در ارزش پولىِ سرمایه وام‏دهنده کم‏تر از کاهش در آن است و این یعنى همان افزایش خالص در سرمایه پولى؛ ولى اگر نرخ ربا بیش‏تر از نرخ تورم باشد، افزایش در ارزش پولىِ سرمایه وام دهنده بیش‏تر از کاهش در آن است و این یعنى همان افزایش خالص در سرمایه واقعى. البته در این حالت فقیر فقیرتر نمى‏شود بلکه ثروتمند از ثروتش کاسته و بر ثروت فقیر افزوده خواهد شد. با این حال چون اسلام افزایش در سرمایه واقعى وام‏دهنده از طریق اخذ ربا را حرام مى‏داند کاهش در سرمایه واقعى وى را نیز نمى‏پذیرد و باید براى جبران این کاهش از طریق شاخص‏گیرى‏هاى تغییر قیمت‏ها و تعیین کاهش در ارزش سرمایه‏ها، مبالغ استهلاک پس‏انداز و سرمایه ناشى از تورم برآورد و جبران شود.
راه حل اسلامى
فرض کنیم دیگر در مجموعه ابزار سیاست‏گذارى مشروع اسلامى نرخ بهره وجود ندارد. سؤال بعدى این است که در چارچوب تحلیلى که مورد بحث قرار گرفت، در یک اقتصاد پویاى اسلامى، وظایف اساسى مذکور چگونه به بهترین وجه انجام مى‏شود؟ این که مى‏گوییم «بهترین» یعنى معیارهایى که هم نقش جایگزینى را براى ربا ایفا کنند و هم همزمان بتوانند حداکثر کمک را در ساختن یک نظام اقتصادى که از هر جهت اسلامى باشد، در اختیار قرار دهند. باید به این نکته مهم توجه داشت که نرخ بهره معادل صفر (حذف بهره از اقتصاد) تنها در شرایطى معنا پیدا مى‏کند که اخلاق همه‏جانبه اسلامى در جامعه امکان بروز و ظهور پیدا کند وگرنه در جوامعى که اخلاق سرمایه‏دارى حاکم است، حذف ربا از سیستم بانکى نه تنها مشکلى را حل نمى‏کند بلکه بر مشکل‏ها مى‏افزاید.
«راه حل اسلامى» که در سطرهاى بعد مى‏آید بر این پیش‏فرض قرار دارد که اصول اخلاقى اسلامى حاکم است و دولت در هدایت اقتصاد براى رسیدن به اهداف اسلامى آن نقش فعال دارد.
1. نرخ اجتماعى رجحان زمانى (در اقتصاد اسلامى)
در اقتصاد اسلام مهم این است که چگونه مى‏توان رجحان زمانى اجتماعى را تقلیل داد؛ یعنى ترجیح مردم را نسبت به مصرف در زمان حال کم و میل آن‏ها را به پس‏انداز در زمان حال زیاد کرد. این مسئله از دو نظر اخلاقى و اقتصادى قابل حل است: از جنبه اخلاقى عادت به یک زندگى ساده‏تر، مصرف را کاهش مى‏دهد، اما این انگیزه کافى نیست؛ زیرا این‏که فرض کنیم افراد یک جامعه به‏طور سیستماتیک و صرفا با انگیزه اخلاقى درآمد آتى را به درآمد فعلى ترجیح خواهند داد، یکنوع ساده‏اندیشى است. مقبولیت ترجیح زمانى مثبت ازاین واقعیت اقتصادى ناشى مى‏شود که با درآمد در زمان حال مى‏توان از فرصت‏هاى سرمایه‏گذارى سودآور با بهره‏ورى نهایى مثبت و زیاد در آینده استفاده کرد، ولى با درآمد در زمان آینده نمى‏توان از فرصت‏هاى سرمایه‏گذارى سودآور در زمان حال بهره برد. براى مثال، اگر درآمد امروز خود را در اختیار داشته باشیم مى‏توانیم فردا سهام سودآورى را که به ما پیشنهاد مى‏شود خریدارى کنیم ولى وقتى درآمد خود را در یک پس‏انداز مدت‏دار حبس کردیم پس از باز پس گرفتن آن در آینده نمى‏توانیم از فرصت خرید سهام سودآورى که دیروز وجود داشته و دیگرى آن را خریدارى کرده است، استفاده کنیم. لذا مى‏گویند بهره پاداش این سود از دست رفته است. به عبارت دیگر، درآمدهایى که در آینده به دست مى‏آید نمى‏تواند از فرصت‏هاى موجود کنونى استفاده کند، لذا در جامعه اسلامى به‏منظور ایجاد پس‏انداز مثبت باید براى تبدیل رجحان زمانى مثبت به منفى از طریق افزودن به هزینه تبدیل درآمد آتى به مصرف کنونى رهایى یافت. به عبارت دیگر، نباید بهره را وسیله‏اى قرار داد تا درآمد آتى به مصرف کنونى تبدیل شود؛ یعنى همان چیزى که امروزه انجام مى‏شود و بهره را هزینه قرض گرفتن یا وام گرفتن که در واقع درآمد آتى را به مصرف امروز تبدیل مى‏کند، قرار مى‏دهند.
امروزه در اقتصاد سرمایه‏دارى نرخ بهره ابزارى است براى تشویق مردم به قرض دادن یا پس‏انداز کردن که از طرف قرض گیرنده عبارت است از هزینه مصرف کردن درآمد آتى. در واقع نرخ بهره، رجحان زمانى مثبت را به رجحان زمانى منفى تبدیل مى‏کند؛ یعنى به‏جاى مصرف و درآمد امروز، درآمد و مصرف آتى ترجیح داده مى‏شود. شکل دیگر آن کاهش درآمدهاى آتى به منظور افزایش مصرف امروز است که این مفهوم بیش‏تر در خواست قرض‏گیرنده تبلور پیدا مى‏کند؛ زیرا اوست که با پرداخت بهره در آینده و استقراض از وام‏دهنده امروز مصرفش را بالا مى‏برد ولى فردا درآمدش پایین خواهد آمد.
در جامعه اسلامى بدون استفاده از عنصر ربا و بهره چگونه مى‏توان رجحان زمانى مثبت را به رجحان زمانى منفى تبدیل کرد؟ به عبارت دیگر، چگونه در غیاب نرخ بهره و با وجود رجحان زمانى مثبت ولى اندک، مى‏توان پس‏انداز مثبت به‏وجود آورد؟ پاسخ به این سؤال، خیلى هم ساده نیست. به نظر مى‏رسد که راه حل این مسئله، اجتناب از پس‏انداز خصوصى و گرایش و تکیه بیش‏تر بر پس‏انداز عمومى (پس‏انداز توسط دولت) به‏منظور اجراى وظیفه اصلى که قبلاً ذکر آن رفت، همراه با حفظ رشد پیوسته و ثابت اقتصاد اسلامى است. دولت در این رابطه نباید نگران حال عده‏اى باشد که ممکن است در آینده از این تحول رنج ببرند.
بدین ترتیب، ایجاد پس‏انداز خالص عمومى در واقع از طریق اعمال سیاست‏هاى مالى آگاهانه جهت تبدیل رجحان زمانى خصوصى مثبت به رجحان زمانى اجتماعى منفى ممکن خواهد شد. لذا لازم است تأکید کنیم که هر سیاست اقتصادى که تکیه جامعه را بر پس‏انداز خصوصى بیش‏تر کند، از نظر رسیدن به آرمان‏هاى اقتصاد اسلامى مردود خواهد بود.
2. مطلوبیت منفى نهایى پس‏انداز در طول زمان
با گذشت زمان هر چه حجم پس‏انداز زیادتر مى‏شود، مطلوبیت منفى نهایى آن از نظر قربانى ساختن مصرف فعلى، کاهش پیدا مى‏کند. وقتى شما به جاى خرید کالاهاى مورد علاقه خود، صدهزار تومان پس‏انداز مى‏کنید، با پس‏انداز کردن این مبلغ یک عدم مطلوبیت شما را مى‏آزارد که چرا پول خود را به دیگرى داده‏اید و از مصرف زمان حال خوددارى کرده‏اید. بهره پاداشى است به این رنج یا به این مطلوبیت منفى. حال اگر شما یک میلیون تومان پول براى پس‏انداز داشته باشید، پس‏انداز کردن صد هزار تومان آن براى شما عدم مطلوبیت کم‏ترى خواهد داشت تا صد هزار تومان پس‏انداز مورد قبل. لذا مى‏گویند هر چه حجم پس‏انداز زیادتر شود از مطلوبیت منفى نهایى آن کاسته مى‏شود. مطلوبیت منفى نهایى عبارت است از عدم مطلوبیت حاصل از یک واحد پس‏انداز عدم مصرف بیش‏تر، همان‏طور که مطلوبیت مثبت نهایى یا مطلوبیت نهایى عبارت است از مطلوبیت حاصل از یک واحد مصرف بیش‏تر. ولى وقتى مى‏گوییم در اسلام بهره حرام است و باید حذف شود دیگر ابزارى براى جبران عدم مطلوبیت نهایى یا مطلوبیت منفى نهایى براى پس‏اندازکننده وجود ندارد.
این عامل روانى یعنى این رنج که چرا باید مصرف نکرد و پس‏انداز کرد، به سادگى از بین نمى‏رود؛ اگر چه به علت آموزش‏هاى اسلامى در تشویق به ساده‏زیستى از شدت آن کاسته خواهد شد.
در این‏جا نیز باید گفت که راه حل، تکیه بیش‏تر بر پس‏انداز عمومى است؛ چرا که حکومت مانند افراد بخش خصوصى حال‏اندیش نیست و هر چه درآمدش بیش‏تر شود میل آن به پس‏انداز بیش‏تر خواهد شد و از این‏که در زمان حال مصرفش محدود است رنج و عدم مطلوبیت احساس نخواهد کرد، بلکه برعکس چون آینده‏نگر است مى‏کوشد با پس‏انداز بیش‏تر امکان سرمایه‏گذارى و توسعه و رفاه بیش‏تر در آینده را به‏وجود آورد.
3. استهلاک سرمایه و سرمایه‏گذارى جدید
در یک اقتصاد اسلامى پویا که در طول زمان داراى رشد مطلوب است، باید ذخیره‏اى به‏منظور جبران استهلاک موجودى سرمایه در نظر گرفت تا اقتصاد را بتوان در حالت تعادل پویا نگهداشت. از طرف دیگر، اگر اقتصاد در حالت عدم تعادل باشد همواره باید ذخیره‏اى به‏منظور انجام سرمایه‏گذارى جدید در نظر داشت. در هر دو حالت منبع ذخیره مذکور تا حد زیادى از محل پس‏انداز عمومى (دولتى) تغذیه مالى مى‏شود. در واقع این دولت است که با کارآیى تمام باید اعتبارات لازم را جهت تضمین کالاهاى سرمایه‏اى اختصاص دهد و اداره صحیح ذخایر کالاهاى سرمایه‏اى مورد نیاز کشور را تحت نظارت و کنترل داشته باشد؛ چرا که در غیاب نرخ بهره مکانیزم دیگرى وجود ندارد که کالاهاى سرمایه‏اى را براى کاربردهاى رقیب سهمیه‏بندى و تخصیص نماید. واحد برنامه‏ریزى موظف است شبه قیمت‏هاى سرمایه را محاسبه کند و آن‏ها را در اخذ تصمیمات مربوط به سرمایه‏گذارى خُرد و کلان مورد استفاده قرار دهد.
شبه قیمت در واقع منعکس‏کننده نسبت نهایى تبدیل یک کالا به کالاى دیگر و یا منعکس‏کننده هزینه‏هاى نهایى تولید آن‏هاست. لذا در غیاب نرخ بهره، برنامه‏ریزان اقتصادى از شبه قیمت ابزارى مى‏سازند تا کالاهاى سرمایه‏اى را بین کاربردهاى آلترناتیوى که دارند تخصیص و تسهیم نمایند.
اما در مورد کالاهاى مصرفى در یک اقتصاد اسلامى مى‏توان تولید آن‏ها را هم‏چنان در اختیار بخش خصوصى قرار داد. لذا مى‏توان گفت که در یک اقتصاد اسلامى سیستم دوقیمتى وجود دارد:
الف ـ قیمت بازار براى کالاهاى مصرفى؛ ب ـ شبه قیمت یا قیمت حسابدارى براى کالاهاى سرمایه‏اى.
ممکن است پیشنهاد ما کمى پیچیده به نظر برسد ولى وقتى مى‏خواهیم یک اقتصاد تجربه نشده و جدید (اقتصاد اسلامى) را جانشین اقتصاد امتحان شده موجود کنیم، پاسخ ساده‏ترى وجود ندارد. در هر حال باید تأکید کنیم که راه حل پیشنهاد شده عملى است. شکست در اجراى این سیاست ما را به گذشته یعنى برگشت به سیستم آلوده به ربا و نرخ بهره سوق خواهد داد. پس نتیجه اجتناب‏ناپذیرى که از این مباحث مى‏توان گرفت این است که در جامعه اسلامى، دولت مسئولیت سنگین‏ترى را در تأمین وجوه براى تنظیم حجم پس‏انداز و سرمایه‏گذارى لازم براى رشد و توسعه شکوفا به عهده مى‏گیرد.
وقتى حجم پس‏انداز خصوصى کم است، سرمایه‏گذارى‏هاى جدید توسط دولت تأمین مالى مى‏شود.
4. اقتصاد اسلامى و مبارزه با تورم
جلوتر اشاره شد یکى از وظایف نرخ بهره، این است که ارزش واقعى پس‏انداز خصوصى را، اگر چه به‏طور ناقص، حفظ مى‏کند. درآمد حاصل از بهره نیز اندوخته‏اى براى تأمین وجوه مورد نیاز هزینه پولىِ زیادِ استهلاک و سرمایه‏گذارى جدید مى‏باشد. حال اگر بهره از اقتصاد حذف گردد، با این مسائل چگونه برخورد مى‏شود؟ تا آن‏جا که به هزینه سنگین استهلاک و سرمایه‏گذارى جدید مربوط مى‏شود، دولت باید تأمین مالى قسمت اعظم آن را به عهده گیرد؛ چرا که در دوره‏هاى تورمى چون پایه مالیاتى نسبت به قیمت کشش‏پذیر است، یعنى هر چه قیمت بالا رود، پایه مالیاتى نیز بالا مى‏رود، دولت مى‏تواند از طریق اخذ مالیات یک نوع پس‏انداز اجبارى یا پس‏انداز دولتى به‏وجود آورد که از محل آن استهلاک و سرمایه‏گذارى جدید در کالاهاى سرمایه‏اى را تغذیه مالى نماید. اما در مورد پس‏انداز خصوصى باید گفت وقتى تورم وجود دارد دائما از ارزش پس‏انداز خصوصى کاسته مى‏شود. در نظام سرمایه‏دارى نرخ بهره براى جبران این کاهش در ارزش است. ولى وقتى نرخ بهره حذف شود براى جبران کاهش چه باید کرد؟
پاسخ این است که این مشکل باید به‏طور سیستماتیک حل شود. به‏نظر مى‏رسد که برقرارى یک سیستم ایجاد ارتباط بین پس‏انداز خصوصى با شاخص هزینه زندگى بتواند راه حل، آن‏هم تنها راه حل، به‏حساب آید؛ به این بیان که وقتى تورم از ارزش پس‏انداز مى‏کاهد، به صاحب پس‏انداز مبلغى برابر با افزایش شاخص هزینه زندگى پرداخت شود؛ یعنى اگر این شاخص نشان دهد که فرضا هزینه زندگى بیست درصد در طول یکسال افزایش یافته است، برابر بیست درصد بر مبلغ پس‏انداز افزوده شود و اگر پس‏انداز 100 تومان بوده مبلغ 120 تومان به پس‏انداز کننده پرداخت شود. این روش از روشى که در سیستم سرمایه‏دارى مرسوم است موفق‏تر به‏نظر مى‏رسد؛ زیرا در نظام سرمایه‏دارى به‏منظور جبران کاهش در ارزش پس‏انداز که ناشى از تورم است، نرخ بهره پرداخت مى‏شود. ولى مى‏دانیم که در دوره‏اى که تورم شدید باشد بهره واقعى، منفى خواهد بود و در این شرایط، پس‏اندازکننده وقتى مى‏بیند کاهش در ارزش پس‏اندازش به علت وجود تورم، بیش از وجوهى است که از بابت بهره دریافت مى‏کند، کم‏تر میل به پس‏انداز خواهد داشت و سعى مى‏کند وجوه خود را به‏جاى پس‏انداز صرف خرید کالاهایى کند که با افزایش قیمت آن‏ها در آینده ضرر نکند.
در هر حال، در سیستم پیشنهادى ما یک‏نوع تورم قیمت‏ها وجود دارد که باید به‏گونه‏اى آن را جبران کرد. سیستم شاخص‏گیرى ناقص(13) مى‏تواند تا حدى کاهش در ارزش پس‏اندازها یا کاهش در ارزش سرمایه‏ها را جبران کند و آن این است که بانک مرکزى بخشى از زیان‏هاى وارد آمده به صاحبان پس‏انداز خصوصى را جبران کند؛ یعنى به‏جاى بهره، بانکِ مرکزى با محاسبه زیان‏هاى صاحبان پس‏انداز خصوصى، بخشى از آن را جبران کند. این روش میل تورمى در اقتصاد را نیز برطرف مى‏کند. ولى اگر بخواهیم بیش از نقشى که نرخ بهره ایفا مى‏کند یعنى بیش از بخشى از زیان پس‏اندازکنندگان را جبران کنیم، بانک مرکزى مى‏تواند از روش و شاخص‏گیرى کامل(14) استفاده کند؛ یعنى تمام زیان و ضررهاى ناشى از تورم را به صاحبان پس‏انداز خصوصى پرداخت نماید. این یعنى مبارزه با رباى دولتى که سیستم بانکى از کانال تورم، بخشى از قدرت خرید پس‏اندازکنندگان را به‏خود تخصیص داده است و در سیستم شاخص‏گیرى کامل با پرداخت کلیه قدرت خرید پس‏اندازکنندگان به آن‏ها، از چنین کارى جلوگیرى به‏عمل مى‏آید و این خود برترى نظر پیشنهادى ما را در اقتصاد اسلامى بر سیستم بهره‏دهى فعلى در نظام بانکدارى سرمایه‏دارى نشان مى‏دهد.
پى‏نوشت‏ها

________________________________________
1. Policy Instruments.
2. آل‏عمران (3) آیه 130.
3. این استنتاج با عقل سلیم (Commonsense) و با اخلاقیات اسلام نیز سازگارى دارد، چرا که اسلام نه تنها ربا بلکه انجام بسیارى از معاملات نامعلوم (غرر)، معاملات شبه قمارى، خرید و فروش سلف و غیره را ممنوع کرده است. حذف ربا خود به خود به از بین رفتن معاملات نامعلوم منجر نمى‏شود و باید اقدامات مؤثر دیگرى صورت گیرد.
4. Structural Change.
5. Limited Liability To Risk.
6. Irving Fisher.
7. Roundaboot method Of production.
8. Shadow Prices.
9. ساموئلسون عقیده دارد که نرخ بهره بازار داراى دو وظیفه است: منابع محدود سرمایه را با رعایت اولویت طرح‏هاى سرمایه‏گذارى سهمیه‏بندى مى‏کند و مردم را به ازدیاد تشکیل سرمایه تشویق مى‏نماید. حال آن‏که آن‏چه ما در نظر داریم انجام دهیم بسیار اساسى‏تر است و آن تجزیه نرخ بهره واقعى است که در حقیقت مشخص‏کننده نرخ نهایى جانشینى بین مصرف کنونى و مصرف آتى است. یا بهتر بگوییم بهره واقعى عبارت است از آن مقدار مصرف اضافى که صاحب پس‏انداز در ازاى چشم‏پوشى‏اش از مصرف حال به دست مى‏آورد.
10. مودیگلیانى (Modigliani)، برامبلگ (Brumbelgl) و دیگران.
11. Ramsey - Pigou.
12. Marqlin.
13. Imperfect Indexing.
14. Perfect Indexing.

تبلیغات