بهره بانکى همان رباست
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مصر یکى از کشورهاى اسلامى است که مسئله ربا و بهره بانکى در آن همواره به صورت جدى محل بحث و گفتوگو بوده است . از زمان شیخ محمد عبده، اساتیدى چون محمد رشیدرضا، شیخ محمود شلتوت و عبدالکریم خطیب با ارائه نظریههایى درصدد تجویز بهره بانکى برآمدند و در مقابل، بزرگانى چون محمد ابوزهره، یونس رفیقالمصرى و انسالزرقاء با ارائه تحقیقات تفصیلى بهره بانکى را همان ربا به شمار آوردند . مدتى استدلالهاى مخالفان بهره موجب شده بود محققان به جاى توجیه بهره درصدد طراحى بانکها و مؤسسات مالى بر اساس عقود اسلامى باشند تا اینکه در سالهاى اخیر ارائه نظریه تفاوت بهره بانکى و ربا از طرف استاد سیدمحمد طنطاوى مفتى مصر و طرفدارى گروهى از ایشان، بحث ربا و بهره را دوباره در محافل علمى مصر زنده کرد . نوشتارى که در ذیل مىآید بخشى از کتاب جدید استاد یوسف قرضاوى از محققان برجسته اقتصاد اسلامى است که در نقد نظریههاى مجوزین بهره نگاشته شده است .
جاى بسى تاسف است که بعد از برداشتن گامهاى علمى به سمت تحقق اقتصاد اسلامى و پذیرش اصل «حلال آن است که خدا حلال کرده و حرام آن است که خدا حرام کرده و انجام داده مىشود آنچه را خدا واجب کرده» ربع قرن به عقب برگردیم و دوباره گفتوگو کنیم که آیا بهره بانک حلال طیب استیا حرام پلید؟ معضلى که در ربع قرن گذشته در مجامع و کنفرانسهاى علمى تخصصى مسلمانان مطرح و رد شد .
کسانى که از اوایل قرن بیستم تا نیمه اول آن تلاش مىکردند بهرههاى ربوى را توجیه کنند، به اعتقاد من معذورند; زیرا تمدن غرب در اوج عظمتبود و زرق و برق آن چشمها را خیره مىکرد و این در حالى بود که مسلمین سرمایههاى علمى خود را فراموش کرده و مغلوب و مقهور غرب شده بودند و نظام سرمایهدارى که مبتنى بر رباستبر جهان حکومت مىکرد، و هر طورى که مىخواست پیش مىتاخت . عجب نبود در جهان اسلام افرادى پیدا شوند که درباره شکست مسلمین در برابر اندیشه وارداتى با توجیهاتى که به شرع نسبت مىدادند فلسفهبافى کنند و با تاویل نصوص و متشابه جلوهدادن آنها، براى توجیه حوادث پیش آمده بهرهبردارى نمایند; وقایعى که مسلمین بااراده و عقل و خواستخود پذیراى آن نشدند بلکه بر آنها تحمیل شد .
کار توجیه گران این بود که در مقام فتوا عمامه شیخ مسلمان را بر سر بگذارند تا مردمى که گول ظاهر را مىخورند و به عمق باطن توجهى ندارند به آنها روى آورند . آنان به نخهاى سستى از شبهات آویزانند که یکى پس از دیگرى در برابر استدلالهاى راسخین در علم پاره مىشود . اندیشه اسلامى از مرحله توجیه به مرحله دفاع ارتقا یافت و به دفاع از موضع اسلام در قبال تحریم ربا و بیان مضرات و مفاسد اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و اخلاقى ربا پرداخت و در بیان مزیت اقتصاد اسلامى، از جهت واقعى، آرمانى و متعادل بودن و توانایى آن در جمع بین عنصر اخلاق و رعایت واقعیتخارجى، مقالات و کتابهاى زیادى تالیف شد و بحثهاى فراوانى صورت گرفت . به دنبال آن از زمانى که دستبه کار شدند تا درباره جایگزینهاى شرعى معاملات حرام و ویژگىهاى ضرورى آن بیندیشند و ابزارهاى سرمایهگذاراى را که مىتوان بر آنها تکیه کرد و با آنها از ابزارهاى حرام بىنیاز شد، مشخص سازند، اندیشه اسلامى به طور چشمگیرى جهش یافت .
پس از آن خداوند کارگزاران و مجریان را توفیق داد تا به کمک عالمان و اندیشمندان، بانکهاى اسلامى را به جاى بانکهاى ربوى تاسیس نمایند که روز به روز تعداد و دامنه فعالیت آنها رو به گسترش است .
امروزه ما در مرحله ارتقاى سطح بانکهاى اسلامى در زمینه سازوکارها، رفع تردیدها و ایجاد فضایى سالم براى فعالیت و تربیت مجریان کارآزموده و متعهد و آگاه به اسلام و اقتصاد و مدیریت روز هستیم .
آیا دور از انتظار نیست که بعد از پشتسر گذاشتن این مراحل مجددا به مرحله توجیه ربا برگردیم؟ از مدتها قبل به ما گفته مىشد: شما در خواب هم به بانکى که مبتنى بر بهره نباشد نخواهید رسید و در نتیجه هیچگاه اقتصاد اسلامى نیز نخواهید داشت; زیرا اقتصاد اساس زندگى و بانک محور اقتصاد و بهره اساس بانک است . اگر شما بانک بدون ربا بنا کردید یعنى چیز محالى را بنا کردهاید .
الحمد لله نمردیم و دیدیم بانکهاى اسلامى عینیتیافته و مسلمانان به طور بىنظیرى به آنها روى آوردند .
در کنفرانسى که مجمع اقتصاد اسلامى در قاهره برپا کرد، بیش از صد حقوقدان، فقیه و اقتصاددان در آن شرکت کردند و همگى آنها در حرام بودن بهرههاى بانکى اتفاقنظر داشتند . چنانکه در کنفرانسهاى گذشته که هموزن همین کنفرانس بودند نیز بر حرام بودن بهره بانکى تاکید مىکردند .
تنها یک نفر از اقتصاد خواندههاى حاضر در کنفرانس بعضى از شبهات را که پایه و اساسى نداشت، توجیه مىکرد . از جمله حرفهاش این بود که مشارکت، مضاربه و مرابحه جایگزین ربا نیستند; جایگزین ربا قرضالحسنه است . با این بیان مىخواست ثابت کند که بانکهاى اسلامى جایگزین بانکهاى ربوى نیستند . گویى فراموش کرده بود که در قرآن ربا در مقابل دو امر است: یکى صدقه و آنچه به معناى صدقه استیعنى قرضالحسنه; چنانکه خداوند سبحان مىفرماید:
«یمحق الله الربا و یربی الصدقات» (1)
و دیگرى بیع و آنچه به معناى بیع استیعنى مشارکت، مضاربه و مرابحه; چنانکه خداوند سبحان مىفرماید:
«و احل الله البیع و حرم الربا» . (2)
پس هر که ربا را براى مصرف مىخواهد راه حلش در صدقه است و هر که ربا را براى تجارت مىخواهد راه حلش در بیع و فروعات آن از انواع معاملات است .
من عذر کسانى را که نیم قرن پیش دنبال تمدن غرب و نهادها و افکار ناشى از آن بودند و از ما مىخواستند همه غرب، از خیر و شر و شیرین و تلخ آن را به جهان اسلام انتقال دهیم، مىپذیرم ولى عذر توجیه گران امروزى را نمىپذیرم; زیرا آن تمدن اغواگر غرب از سرزمین خودشان نیز رختبر بسته است .
رباى مصرفى و رباى تولیدى
یکى از توجیهات آنها این است که خدا و رسولش «رباى مصرفى» را حرام کردهاند و آن تنها شامل کسانى مىشود که براى نیازهاى شخصى نظیر خوراک و پوشاک قرض مىکنند . علتحرمت این نوع ربا سوءاستفاده از نیاز محتاج و فقر فقیرى است که نیاز مبرم، وى را به قرض واداشته است و طمع، ربا خوار را واداشته که قرض ندهد مگر به زیاده مثلا صد واحد پول را در مقابل 120 واحد . در سیزده قرن گذشته قبل از این که به درد استعمار مبتلا شویم، هیچ فقیه مسلمانى چنین حرفى نزده است . این استدلال، تقیید نصوص مطلق به ظن و هواى نفس است; کارى که خداوند در قرآن آن را مذموم مىداند: «. . . آنان فقط از گمانهاى بىاساس و هواى نفس پیروى مىکنند در حالى که هدایت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است» (3) .
نصوص تاریخى صحیح نیز این توجیه را تکذیب مىکند; زیرا ربایى که در عصر جاهلیت متداول بود رباى مصرفى نبود و این طور نبود که افراد براى خوردن قرض کنند . سراغ نداریم عرب ثروتمند از قرضى که براى خوردن و آشامیدن است ربا بگیرد و اگر هم رباى مصرفى در آن زمان وجود داشت چیز نادرى بود و نمىتوان احکام شرع را بر آن مبتنى کرد .
آنچه در آن زمان رایجبود رباى تجارى بود که در قافلههاى تجارى مشهور تابستانه و زمستانه نمود پیدا مىکرد . مردم اموالشان را براى افزایش به آنها مىدادند . این یا به صورت قراض و مضاربه بود که سود طبق شرط بین آن دو تقسیم مىشد و اگر خسارتى وارد مىشد بر عهده صاحب سرمایه بود یا به صورت قرضى بود که بهره آن از همان اول مشخص مىشد که این همان رباست . رباى عباس بن عبدالمطلب عموى پیامبر از همین نوع بود که پیامبر آن را در حجةالوداع الغا کرد و فرمود: رباى عصر جاهلیت ملغا شد و اول ربایى که ملغا کردم رباى عمویم عباس است .
محقق با انصاف چگونه مىپذیرد عباس که بدون دریافت مزدى و با سرمایه خود به حجاج آب مىرساند مرتکب عمل یهود طماع شود و به کسى که براى خوراک خود و عیالش از او تقاضاى قرض مىکند بگوید: جز با ربا قرض نمىدهم!
اگر ربایى که خداوند و رسولش حرام کردند رباى مصرفى بود، یعنى ربایى که قرضگیرنده براى رفع نیازهاى شخصى خود و خانوادهاش مىگرفت - چنانکه عدهاى امروز آن را ادعا مىکنند - دیگر وجهى نداشت که رسول خدا صلى الله علیه و آله هم ربادهنده و هم رباگیرنده را لعنت کند; در حالى که خدا و رسولش خوردن مردار، خون و گوشتخوک را براى اضطرار ناشى از گرسنگى و مخمصه مباح کردهاند . آنجا که مىفرماید: «. . . آن کس که مجبور شود، در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نیست (و مىتواند براى حفظ جان خود، در موقع ضرورت، از آن بخورد .) خداوند آمرزنده و مهربان است» . (4)
در صحیح مسلم از جابر نقل شدهاست: رسول خدا صلى الله علیه و آله رباخوار، ربادهنده، نویسنده و شاهد ربا را یکسان لعنت کردند . (5) این حدیث از دیگر صحابه نیز نقل شده است .
حکمت تحریم ربا
از توجیهات دیگر که امروزه مطرح است این است که حکمت تحریم ربا در عصر ما وجود ندارد . حکمت آن جلوگیرى از ظلم قرضدهنده بر قرضگیرنده و سوءاستفاده از نیاز وى در گرفتن قرض بود که در بانکهاى فعلى نیست . مردم دارایى خود را به بانکها مىدهند تا براى آنها سرمایهگذارى کنند . امروزه بانک قرضگیرنده قوى است و مردمى که صاحب صد یا هزار واحد پولاند و قرض مىدهند ضعیف مىباشند . بانک این دارایىها را در تجارت، صنعت و سایر زمینههاى سرمایهگذارى به کار مىگیرد و به دلیل بررسى ظرفیتها و منافع خسارتى به بار نمىآورد . اگر هم معاملهاى با خسارت مواجه شود سود معاملات دیگر آن را جبران مىکند و بر فرض همه بانکهامتضرر شوند بانک مرکزى آن را جبران مىکند .
نقد آسان این توجیه به شرح زیر است:
1- اصل غالب و پذیرفته شده این است که احکام شرعى را بر علتبنا کنیم نه بر حکمت; زیرا علت، وصف آشکار و منضبطى است که علامت روشن براى حکم است، به خلاف حکمت که منضبط نبوده و درک مردم در تشخیص و تعیین آن مختلف و مضطرب است و بر چیز معینى اتفاق نظر ندارند .
2- بر فرض، طبق نظر بعضى از علما، حکم را بر حکمتبنا کنیم نه بر علت، لازم استحکمت جامع و مانع باشد به گونهاى که تمام حالتها را شامل شود و چیزى از حکم خارج نباشد . منحصر کردن حکمت در بهرهکشى قرض دهنده ثروتمند از قرض گیرنده فقیرى که براى رفع نیازهاى زندگى خود قرض مىگیرد صحیح نیست و آنرا با ادله روشن رد کردیم . بلکه حکمت این است که دارایى و پول به خودى خود، دارایى و پول تولید نمىکند; با کار و کوشش است که مال رشد مىکند . اسلام از صاحب دارایى شدن مردم منع نمىکند و مادامى که از راه حلال به دست آورده و در راه حلال مصرف کنند مىتوانند بر مقدار آن بیفزایند . اسلام به آنچه در انجیل آمده: «اگر شتر توانست از سوراخ سوزن خیاطى عبور کند ثروتمند مىتواند وارد ملکوت آسمانها شود» معتقد نیستبلکه معتقد است «چقدر شایسته است مال صالح براى انسان صالح» . (6) مراد از مال صالح مال حلال است که با کار مشروع و مفید مباشر، یا مشارکت نمو پیدا مىکند . به همین خاطر اسلام تعاون در سرمایه و کار را به دلیل منافع دو طرف و جامعه، مشروع دانسته است . مقتضاى مشارکت این است که دو طرف نتیجه را هر چه باشد چه سود و چه خسارت، متحمل شوند . اگر سود زیاد باشد یا کم به دو طرف تعلق دارد و اگر زیان داشتبه هر دو مىرسد; ضرر صاحب سرمایه به سرمایهاش مىرسد و ضرر عامل همان زحماتى است که بىنتیجهاى مانده است . این توزیع، عین عدالت است: «زیان بر عهده کسى است که منفعت از آن اوست» .
در بعضى از کشورها، بعضى از بانکها، سودى را که به سهامداران خود مىدهند پنجاه درصد و حتى بیشتر است پس بر چه اساسى به مشتریان خود فقط ده درصد سود پرداخت مىکنند؟ ! در برخى کشورها گاهى عکس آن اتفاق مىافتد پس چرا سهم مشتریان کاهش نمىیابد؟ حکمت آشکار تحریم ربا این است که مشارکت منصفانهاى بین دارایى و کار تحقق یابد و هر یک از دو طرف با شجاعت متحمل خطر شود و مسئولیت را بپذیرد و این عین عدالت اسلامى است . اسلام نه علیه سرمایه از کار طرفدارى مىکند و نه علیه کار از سرمایه جانبدارى مىکند و این که از هیچ گروهى علیه گروه دیگر جانبدارى نمىکند، نشان دهنده عدالت اسلامى است .
3- این که گفته مىشود بانک تجارى متعارف دارایىها را در امور تجارت، صنعت و طرحهاى سرمایهگذارى به کار مىگیرد امر مسلمى نیست; همانطور که از ترازنامه انتشار یافته بانک معلوم مىشود . بانکها اساسا با دیون، اعتبار و وام تجارت مىکنند و خرید و فروش، تجارت، صناعت، زراعت و ساخت و ساز، کار اصلى آنها نیست . به عبارت دیگر، کار اصلى بانکهاى تجارى این است که وجوه را از مشتریان با بهره مشخصى مثلا دوازده درصد بگیرند سپس آنها را با بهره بیشتر مثلا پانزده درصد به مشتریان دیگر بدهند . تفاوت این دو نرخ همان سود بانک است .
این وظیفه و رسالت اصلى بانک است پس بانک همان رباخوار بزرگ است که جاى رباخوارن کوچک قدیم را گرفته است . بانک واسطه ربا است; ربا مىگیرد و ربا مىدهد و این حرف که بانکهاى جدید متضرر نمىشوند، صحیح نیست . کم نیستند بانکهایى که در ممالک مختلف از جمله کشور خود ما مصر ورشکستشدند . در آمریکا، کشور بانک و سرمایهدارى، در سال 1987 تعداد 147 بانک اعلان ورشکستگى کردند و در دو سال گذشته نیز همینطور . بر فرض هم بانکها زیان ندهند، درباره قرضگیرنده از بانک چه مىگویند؟ آیا احتمال نمىدهند که بنگاه او زیان ببیند؟ چرا فقط بنگاه زیان دهد و بانک دائما سود ببرد؟
در بهرههاى بانک مصلحتى نیست
به دلایل زیر تصور بعضى از مردم درباره وجود مصلحت در جواز بهرههاى ربوى، تصورى غلط است:
1- کسى که احکام شرع را استقرا کند به یقین در مىیابد خداوند رحیم چیز پاکى را که براى مردم نفع واقعى داشته باشد، حرام نکرده است، بلکه هر چیز پلیدى را حرام کرده است که به مردم و جامعه ضرر برساند . به همین خاطر در وصف پیامبر آمده است: «. . . آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منکر باز مىدارد . اشیاى پاکیزه را براى آنها حلال مىشمرد و ناپاکىها را حرام مىکند» . (7) این که بعضى از مردم مىگویند: هر جا که مصلحتباشد حکم خدا آنجاست، در مواردى که شارع سکوت کرده و حکم را به اجتهاد و عقل ما واگذار کرده صحیح است اما در غیر آن صحیح این است که بگوییم هر جا که حکم خدا آنجاست مصلحت در آن است . این چیزى است که واقعیت تاریخى و بررسى علمى عینى آنرا ثابت مىکند .
2- از لحاظ اقتصاد نظرى، فلاسفه اقتصاد و سیاست تاکید مىکنند در وراى بحرانهاى زیادى که جهان از آنها رنج مىبرد، بهرههاى ربوى قرار دارد و تا زمانى که نرخ بهره صفر یا در نهایت ملغا نشود، اقتصاد جهان سامان نخواهد گرفت .
3- از زاویه علم اقتصاد محض، کشورهاى عربى و اسلامى از ربا (بهره) چه بلاهایى کشیدهاند؟
ربا در داخل کشور بر بسیارى از مشاغل که از امکانات کمى بهره مىگرفتند، ضرر رساند و روز به روز بر غناى ثروتمندان افزود . بانکها بى آن که وجوهى در اختیار داشته باشند با خلق اعتبار به ضرر توده مردم ضعیف و مصرفکننده، به ثروتمندان قدرت مالى مىبخشند .
از وقتى که استعمار وارد مملکت ما شد و ما با ربا سر و کار پیدا کردیم از حلقه عقبماندگى خارج نشدیم و در کشاورزى یا صنعت نظامى و غیرنظامى به حد خودکفایى نرسیدیم و همچنان از عواقبى که خداوند به اهل ربا وعید داده رنج مىبریم: «یمحقالله الربا» (8) .
چقدر به حق گفته یکى از اقتصاددانان که ربا ایدز حیات اقتصادى است، امنیت را از بین مىبرد و حیات اقتصادى را به نابودى مىکشاند .
کافى استبه فاجعهاى که پشت جهان سوم را شکست توجهى کنیم . به طور مثال، بدهىهاى کشور مصر به تنهایى 44 میلیارد دلار است، اگر نرخ بهره آن را ده درصد در نظر بگیریم، بهره آن 4/4 میلیارد دلار مىرسد و گاهى نرخ بهره بالاتر از این است و در صورت ناتوانى از پرداخت آن در موعد مقرر اگر بهرههاى مرکب به اینها اضافه شود در اندک سالى به چند برابر مىرسد . این مشکل سبب شده است که کشورهاى جهان سوم «خادمان بدهىها» یعنى پرداختکنندگان اقساط و بهرههاى سالانه نامیده شوند . این مسئله مهم و بزرگى است که پشت ثروتمندان را خم مىکند، چه رسد به تودههاى ضعیف در حال رشد!
حسنى مبارک رئیس جمهور مصر در خطاب معروفش گفت: ما 4 میلیارد دلار وام گرفتیم بهره روى بهره آمد تا به فلان مقدار رسید، حالا تمام همت ما این شده که وام جدید بگیریم تا وامهاى قدیمى خود را باز پرداخت کنیم . چقدر شاعر عرب خوب سروده است:
اذا ما قضیت الدین بالدین لم یکن
قضاء، و لکن کان غرما على غرم (9)
ما در واقع وام قدیم را با وام جدید باز پرداخت نمىکنیم بلکه با درماندگى بهرههاى ربا را که تصاعدى و سرطانوار افزایش مىیابند، پرداخت مىکنیم و بدهى قبلى همچنان به حال خود باقى است .
همانطور که از پدران خود آموختهایم «بدهى غصه شب و ذلت روز است» به همین دلیل نبى اکرم صلى الله علیه و آله به ما آموخت از آن به خدا پناه ببریم و آن را در زمره مصایبى قرار دهیم که باید به خدا پناه برد: «خداوندا از غلبه بدهى و قهر مردمان به تو پناه مىبرم» (10) .
چرا قرض ربوى هر روز افزایش یافته و هیچگاه کم نمىشود؟
در وام هر دو بلا جمع است هم غلبه بدهى و هم قهر مردمان، همانطور که با چشمان خود قهر صندوق بینالمللى پول و قهر وام دهندگانى را مىبینیم که بر ضروریات غذایى ما و به دنبال آن بر اراده سیاسى و اقتصادى ما حکم مىرانند . چقدر قابل تامل ستحدیث نبوى که این دو امر را قرین هم ساخت و در یک راستا قرار داد: «غلبه بدهى و قهر مردمان» .
ربا چیست؟
برخى مىگویند: فقها در تعریف ربا به حدیث «کل قرض جر نفعا فهو ربا» ، (11) اعتماد مىکنند در حالى که همانطور که صاحب کشفالخفاء و دیگران گفتهاند، این حدیث ثابت نشده است . روش بعضى در مباحثات این گونه است که قول ضعیفى را که طرف مقابل نگفته به وى نسبت مىدهند تا ابطال و نقض آن آسان باشد .
فقها براى این حدیثسندى نقل نمىکنند و آنچه در بعضى از کتابها نقل شده قابل اعتماد نیست; زیرا همه فقها قرضى را که بدون شرط در عقد، نفعى را به دنبال داشته باشد، اجازه مىدهند و معتقدند قرضگیرنده اضافه را از باب مکارمالاخلاق مىبخشد .
این چیزى است که نبىاکرم صلى الله علیه و آله بارد قرض ربوى پایه آنرا گذارد و فرمود: «خیرکم احسنکم اداء» ; (12) بنابراین «کل قرض جر نفعا فهو ربا» کلام درستى نیستبلکه صحیح این است:
«کل قرض اشترط فیه النفع مقدما فهو ربا» . (13)
تکیه اصلى فقها در تعریف ربا خود قرآن است، آنجا که مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید! از خدا بپرهیزید و آنچه از ربا باقى مانده رها کنید، اگر ایمان دارید . . . و اگر توبه کنید، سرمایههاى شما، از آن شماست، نه ستم مىکنید و نه بر شما ستم وارد مىشود» . (14)
این آیه کریمه دلالت دارد بر این که مازاد بر سرمایه چه کم باشد چه زیاد، رباست . پس هر مازاد بر سرمایهاى که در مقابل مدت بوده و در ابتداى عقد به صورت شرط مطرح گردد، رباست .
ربایى که قرآن حرام کرده به شرح و تفسیر نیاز ندارد . معنا ندارد خداوند چیزى را بر مردم حرام کرده و به سختترین وجه بر فعل آن وعید داده باشد در عین حال مردم معنایش را ندانند . خداوند مىفرماید:
«و احل الله البیع و حرم الربا» (15) ،
حرف تعریف - ال - در لفظ ربا در آیه فوق براى عهد باشد یا جنس یا استغراق، به روشنى بر حرمت انواع ربا دلالت دارد . اگر معنایش پیچیده بود خداوند بیان مىفرمود و به تاخیر انداختن بیان از وقت نیاز بر شارع حکیم جایز نیست .
ربا مسئله شناخته شدهاى بود، عرب عصر جاهلى و دیگران با آن سروکار داشتند، یهود از دیرباز با آن آشنا بود و قرآن ربا را در پرونده جرایم یهود ثبت کرد . (16)
اگر ربا مسئله پیچیدهاى بود، به یقین صحابه درباره آن سؤال مىکردند تا آن را بشناسند; زیرا در شناخت دین خود حریصترین مردم بودند . این که طبق برخى نقلها بعضى از صور ربا بر تعدادى از اصحاب پوشیده مانده، رباى فضل است نه رباى نسیئه; رباى معاملى است نه رباى دیون . سخن ما در رباى نسیئه و رباى دیون است که امروزه معرکه آرا شده است . آنچه بانکهاى تجارى متعارف با آن سروکار دارند رباى دیون است و بحث از رباى فضل در این هنگام بىمحتوا کردن قضیه و خروج از محل نزاع است .
رابطه بانک با سپردهگذار
از مطالب عجیبى که در این روزها خوانده و شنیدهام این است که آنچه به بانکها به قصد بهره گرفتن داده مىشود نه قرض است و نه بدهى; زیرا به خاطر سپردهگذار قرضدادن خطور نمىکند; معنا ندارد سپردهگذار فقیر به بانک غنى قرض دهد؟ و توهم مىکنند آنچه مشتریان به بانک مىسپارند ودیعه است نه قرض .
نباید صرف نامگذارى ما را از واقعیات منحرف سازد . ودیعه اصطلاح بانک امروزى است نه اصطلاح فقهى شرعى . ودیعه شرعى، احکام و مفهوم خاص خود را دارد . یکى از احکام ودیعه عبارت است از: ودیعهپذیر امین است نه ضامن; یعنى نسبتبه هر گونه تلفى مسئول نیست، مگر این که هنگام نگهدارى تعدى، کوتاهى یا خیانت کرده باشد .
معروف است که بانک ضامن دارایىهاى سپردهگذاران است، چه در حساب جارى و چه در سپردههاى بهرهدار، و تا زمانى که بانک ضامن است، طبق قاعده شرعى «الخراج بالضمان» سود و درآمد به بانک تعلق دارد .
تنها چیزى که ودیعه شرعى بر آن صدق مىکند صندوق امانات است که مستاجر، جواهرات، اسناد و مدارک خود را در آن قرار مىدهد و مسئولیت نگهدارى آن بر عهده بانک است; در این حالتبانک امین است نه ضامن .
در جواب این گفته که به ذهن سپردهگذار خطور نمىکند به بانکى که صاحب میلیاردها است، قرض مىدهد، باید گفت: عقد بین سپردهگذار و بانک از حقیقت و احکام و آثار خود خارج نمىشود . از ارکان قرض این نیست که از غنى به فقیر باشد; گاهى انسان به خداوند قرض مىدهد . همچنین از شروط قرض این نیست که طرف عقد آن را قرض بنامد .
این که بعضى از دوستان قرض را در پرداختبه نیازمند منحصر کردهاند، مبتنى بر غالب است و تمام صورى را که فقها قرض مىدانند، شامل نمىشود . گاهى مال حکم قرض پیدا مىکند هر چند صاحبش نیت قرض نداشته باشد; مثلا چنانچه ودیعهپذیر در ودیعه تصرف کند، ودیعه حکم قرض پیدا مىکند، ودیعهپذیر ضامن شده، مال به ذمهاش تعلق مىگیرد، چه این تصرف با اذن صاحبش باشد یا بدون اذن او; همان کارى که زبیر انجام داد . بسیارى از صحابه و فرزندانشان مال خود را نزد زبیر به ودیعه مىگذاشتند و وى از ترس تلف یا تضییع آنها را قرض مىگرفت; زیرا ودیعه اگر تلف مىشد بر ذمه صاحبانشان بود ولى اگر قرض بود به ذمه قرضگیرنده تعلق داشت .
روشن است که رابطه بانک با مشتریانش، چه در حساب جارى و چه سپرده سرمایهگذارى، رابطه قرضدهنده و قرض گیرنده است و از صورت حسابى که بانک به مشتریان ارائه مىدهد، این مطلب به روشنى پیداست .
کار بانکهاى متعارف مضاربه نیست
از توجیهات عجیب و غریب براى بهره بانکهاى ربوى، توجیه بعضى مسئولان این بانکهاست . آنان عمل بانک را همان مضاربه شرعى مىدانند; یعنى بانک مال را از مشتریان به قصد مضاربه مىگیرد و سپس به این عنوان که خودش مالک مال است، آنها را به مشتریان دیگر که عامل مضاربهاند مىدهد .
مفتى مصر از بانکداران درباره کار بانک سؤال کرد و آنها این توجیه عجیب را ارائه دادند و کارشان را بر مضاربه حمل کردند . جواب آنها متضمن همین صورت بود و کسى آنرا امضا نکرد تا مسئولیت آنرا به عهده بگیرد .
تطبیق اعمال بانک بر مضاربه درست نیست، همان طور که تمام اساتید اقتصاد و مالیه مانند دکتر عبدالحمید غزالى، دکتر احمد نجار، استاد احمد زند و رئیس سابق بانک مرکزى تاکید داشتند که اعمال بانک کلا با عقد مضاربه مخالفت دارد; به دلیل این که در عقد مضاربه عامل امین است نه ضامن، مگر این که تعدى یا تفریط یا خیانتى کرده باشد و اگر صاحب مال بر عامل شرط ضمانت کند عقد باطل مىشود و مشروعیتخود را از دست مىدهد .
این که بانک ضامن دارایىهایى است که مىگیرد، اختلافى نیست پس چگونه در یک زمان هم ضامن است و هم امین؟ عقد مضاربه شرعى اقتضا دارد هر دو طرف در سود و زیان شریک باشند و نباید طرف خاصى به ضرر طرف دیگر سود ببرد و مال معلومى دریافت کند .
مطلوب این است که نصیب دو طرف از سود، مشاع و درصدى باشد و بر این مطلب فقها به فعل پیامبر صلى الله علیه و آله در عقد مزارعهاى که با اهل خبیر بستند استدلال مىکنند که در آن پیامبر صلى الله علیه و آله به صورت مشاع سهم تعیین فرمودند . فقها مضاربه را در حکم مزارعه مىدانند و همان احکام مزارعه را بر مضاربه بار مىکنند .
هر گونه ضمانتى در عقد مضاربه براى صاحب مال یا عامل، موجب بطلان مضاربه و خروج آن از دایره حلال به دایره حرام مىشود و آنرا از طبیعت معاملات اسلامى که افزایش دارایى را در گرو کار و کوشش و پذیرش ریسک قرار مىدهد خارج کرده، داخل معاملات ربوى مىکند; یعنى براى صاحب مال مقدارى از درآمد را تضمین مىکند، هر چند کارى انجام نداده یا با عامل مشارکت ننموده باشد . بر این حکم فقهاى همه مذاهب اجماع دارند .
ابنقدامه در مغنى در شرح کلام خرقى مىنویسد: جایز نیستبراى هیچیک از شرکا افزایشى در دراهم قرار داد . ابن قدامه ادامه مىدهد: هر گاه براى شریکى درهمهاى معلومى قرار داده شود یا دراهمى ضمیمه سهمش شود، مثل این که به نفع خودش سهمى همراه ده درهم شرط کند، این شرکتباطل مىشود . ابن منذر معتقد است: اگر طرفى یا هر دو طرف به نفع خود دراهم معلومى را شرط کنند، اهل علم بر بطلان چنین مضاربهاى اجماع دارند .
مالک، اوزاعى، شافعى، ابوثور، ابوحنیفه و اصحابش نیز قائل به بطلاناند . همچنین اگر شرط کند که نصف سود مال تو به جز ده درهم، یا نصف سود مال تو همراه ده درهم، باز مثل صورت قبل مضاربه باطل است .
بعضى از علماى معاصر گمان مىکنند بعید نیست این اجماع، مجرد اجتهاد فقهى بوده و دلیلى از کتاب و سنت نداشته باشد . من سى سال پیش در کتاب خودم الحلال و الحرام گمان آنها را رد کردم .
این علما باید بدانند که این اجماع ممکن نیستبدون مدرک شکل گرفته باشد و علماى امتبر گمراهى یعنى حکمى اجماع کنند که نه سندى داشته و نه طبق قاعده باشد .
این سخن ابن تیمیه درست است که تمام اجماعهاى علماى سلف مستند به نصوص شرعى است، هر چند سند آن بر بعضى از افرادى که از احاطه بر نصوص شرعى قاصرند، مخفى مانده باشد .
در مسئله ما موضوع کاملا روشن است . اجماعى که ابنمنذر و ابن قدامه در مغنى بر ممنوعیت تعیین مقدار معلوم براى دو طرف در عقد مضاربه (قراض) نقل کردهاند، مجرد نقل راى فقها نیست، بلکه مبتنى بر اصل شرعى منصوص در موضوع کاملا مشابه یعنى مزارعه است . ابنتیمیه در کتاب خودش منتقىالاخبار من احادیثسیدالاخیار در باب فساد عقد آورده است: اگر طرفى براى خودش زمان یا مکان خاصى یا هر چیز دیگر را در عقد مزارعه شرط کند، عقد باطل مىشود و در این باب احادیثى نقل کرده است از جمله:
رافع بن خدیج مىگوید: ما در بین انصار بیشترین مزرعه را داشتیم، و زمین را به این صورت کرایه مىدادیم که فلان چیز براى ما و فلان چیز براى آنها باشد . گاهى همان چیزها به دست مىآمد و گاهى به دست نمىآمد [پیامبر] ما را از این عمل نهى فرمودند . . . . این حدیث را بخارى و مسلم نیز نقل کردهاند .
در نقل دیگرى آمده است: ما بیشترین زمین زراعى را داشتیم و ناحیهاى را که به سیدالارض مشهور بود کرایه مىدادیم . گاهى آن [مقدار معلوم] از بین مىرفت و زمین سالم مىماند و گاهى هم بر عکس، از این کار نهى شدیم . بخارى این حدیث را نقل کرده است .
همچنین نقل شده است: در زمان رسول الله مردم [زمین را] در قبال عسل، خوشههاىتر و بخشى از محصول اجاره مىدادند که گاهى بعضى از آنها از بین مىرفتند و گاهى سالم مىماندند . براى مردم اجاره بهایى جز اینها نبود، به خاطر همین از این کار منع شدند . این حدیث را مسلم، ابوداود و سنایى نقل کردهاند . در بعضى از روایات آمده است: پیامبر نهى فرمودند از این که صاحب زمین براى خودش نهر آب، کاه یا مقدار معینى از محصول را استثنا کند . پیامبر صلى الله علیه و آله از همه آنها نهى فرمودند . (17)
این روایات و روایات دیگرى که در همین مسئله وارد شده بر این امر دلالت دارند که پیامبر صلى الله علیه و آله نهى فرمودند چیزى که خارج از محصول زمین است و گاهى سالم مانده و گاهى از بین مىرود، به یک طرف عقد اختصاص یابد . در صورتى که براى یک طرف منفعتحتمى یا زیان احتمالى باشد که دیگرى در آن مشارکت ندارد، عدالتى نیست که اسلام در صدد تحقق آن است; عدالت اسلامى که پیامبر آن را معرفى مىکند این است که هر دو طرف عقد مزارعه در سود و زیان شریک باشند . هر چند احادیث درباره مزارعه است ولى بىشک مضاربه همتاى مزارعه است; مضاربه مزارعهاى است در تجارت و مزارعه، مضاربهاى است در زراعت; مزارعه عقد مشترکى استبین زارع و صاحب زمین و مضاربه عقد مشترکى استبین تاجر و صاحب دارایى .
علت این که بعضى از علماى مصر گفتهاند اجماع فقها بر ممنوعیت تعیین مقدار معلوم براى دو طرف عقد در مضاربه سند شرعى ندارد، عدم احاطه آنها بر احادیث نبوى و سنت رسیده است .
این که فقها شناختى از احادیث ندارند و اهل حدیث فقه را نمىشناسند - در حالى که هر دو به فقه و حدیث نیازمندند - بلایى است که غالبا از آن مىنالیم . هیچ اطمینان خاطرى به درایتى که مبتنى بر روایت نباشد نیست، همانطور که هیچ فایدهاى در روایتى که درایتى در آن نباشد نیست .
فرق بین پولهاى حقیقى و اعتبارى
از توجیهات دیگرى که براى بهره و گسترش آن ذکر کردهاند، تفاوت بین پولهاى حقیقى و اعتبارى است .
حرف آنها این است: پولهایى که اسلام ربا را در آنها حرام کرده پولهاى حقیقى یعنى سکه طلا و نقره است و این غیر از پولهاى کاغذى امروزى است و احادیثى که در حرمت ربا وارد شده تنها از حرمتسکه طلا و نقره سخن به میان آورده است . حکمت روشن در حرمت آن دو این است که آن دو داراى ارزش ذاتىاند و مردم آن دو را به خاطر این که دو فلز قیمتى با ارزش و داراى منفعت ذاتىاند تقاضا مىکنند، هر چند به صورت سکه مضروب نباشد . حتى علما در حرمت فلوس یعنى سکههایى از جنس فلزات دیگر نظیر مس، نیکل و غیره باشد، اختلاف دارند و براى آنها این سؤال مطرح است که آیا به سکههاى طلا و نقره ملحقاند یا نه؟ گفتهاند: ارزش پولهاى کاغذى در اثر کاهش قدرت خرید ناشى از تورم کاهش مىیابد; یعنى بهرهاى که صاحب پول از بانک مىگیرد همان کاهش ارزش پولى است که به بانک سپرده است و چه بسا مقدار کاهش ارزش پول بیشتر از بهرهاى باشد که گرفته است، مثلا اگر نرخ بهره ده درصد و نرخ تورم پانزده درصد باشد، سپردهگذار پنج درصد خسارت مىبیند . قسمتى از این کلام باطل و قسمتى هم حق است که از آن اراده باطل شده است .
منحصر کردن پول در طلا و نقره غلط است و پولهاى کاغذى زمان ما را که وسیله مبادله، ذخیره ارزش و واحد سنجش ارزشاند پول نمىداند; در حالى که این سه ویژگى، خصوصیات پول است، ماده آن هر چه مىخواهد باشد .
اگر زکات فقط در سکههاى طلا و نقره واجب و ربا تنها در آن دو حرام باشد، مقتضاى این حرف الغاى زکات و اباحه ربا است; در حالى که زکات یکى از ارکان سه گانه اسلام و ربا یکى از مهلکات هفتگانه است .
جاى بسى تاسف است که افرادى این سخنان را بر زبان مىرانند . اینها یا از اسمیون (نامینالیستها) هستند که من آنها را پدیدار گرایان جدید مىنامم یا از کلاسیکها مىباشند که بر آنچه بعضى از علماى متاخر مذاهب راجع به فلوس گفته و پولهاى کاغذى را با آنها مقایسه کردهاند، اعتماد مىکنند . واقعیت این است که فلوس پول اصلى نیست، خرده پولهایى است که مردم در داد و ستدهاى جزئى از آن استفاده مىکنند . به همین دلیل به فقیر و تنگدست مفلس مىگویند، یعنى چیزى جز فلس ندارد .
بعضى پول کاغذى را سند بدهى خزانه دولت مىدانند، مثل آنچه که بر روى جنیههاى قدیمى مصر نوشته مىشد و بر بدهى دلالت مىکرد .
همه اینها اشتباه است و در کتاب فقه الزکاة این راى را پس از بیان فساد آن، رد کردهام . پول کاغذى چیزى است که به عنوان قیمت در معاملات و اجرت در اجاره و مهر در نکاح و دیه در قتل خطایى پرداخت مىشود و بر آن تمام آثار شرعى مترتب است . افراد بر حسب مقدار دارایى از آن، غنى شمرده مىشوند و در تمام قوانین جهان سارق آن مستوجب عقاب است .
اما حقى که از آن اراده باطل کردهاند چیزى است که به تورم و اثر آن یعنى کاهش ارزش یا کاهش ارزش پول کاغذى تعلق دارد و این امرى عینى است که هیچ نزاعى در آن نیست . در خود این مسئله و حکم و اثر آن در پرداختبدهىها و نظایر آن فقهاى معاصر اختلاف دارند . این موضوع در مجمع فقه اسلامى وابسته به سازمان کنفرانس اسلامى در اکتبر 1988 در کویتبه بحث گذاشته شد و حاضرین به دو گروه تقسیم شدند: عدهاى معتقد بودند تا زمانى که این پولها معتبرند و به وسیله آنها داد و ستد مىشود، هر چند ارزش خود را از دستبدهند هیچ اثرى بر این کاهش ارزش ناشى از تورم بار نمىشود . ریال در ازاى ریال، جنیه در ازاى جنیه و لیره در ازاى لیره است هر چند ارزش خود را هزار درصد، ده هزار درصد یا بیشتر از دستبدهند . این گروه حکم پولهاى حقیقى را به هر چیزى تعمیم مىدهند .
دسته دیگر در اکثر موارد حکم پولهاى حقیقى را به پولهاى اعتبارى تعمیم مىدهند نه در همه موارد .
فقهاى گذشته در صورتى حکم پولهاى حقیقى را به فلوس تعمیم مىدادند که مقبولیت عامه داشته باشد وگرنه با آن معامله کالا مىکردند نه پول; یعنى به این عنوان که نوعى کالاست قیمتگذارى مىشد، گاهى ارزان بود و گاهى گران و بر اساس قیمتبازارى طلا و نقره خرید و فروش مىشد . ممکن است از نظر بعضى علما با پولهاى کاغذى نیز در مواردى (مثل حالت ارزانى شدید پولهاى کاغذى) بتوان این برخورد را کرد و به عنوان کالا ارزشگذارى نمود تا بدهى سابق بر اساس ارزش روز تعلق ذمه رداختشود; همان برخوردى که امروزه با لیره لبنان و ترکیه و نظایر آن مىشود . در کشور مصر مسئله به این مقدار حاد نیست تا توجیه گران این قدر عمیق شوند وگرنه باید از دولتبخواهند دستمزد کارگران و حقوق کارمندان را طبق آن افزایش دهد و باید اجاره بهاى منازل و املاک و زمینهاى زراعى به مقدار کاهش ارزش ناشى از تورم افزایش یابد; به ویژه اجاره ساختمانهاى قدیمى که الآن خیلى ارزان مىنمایند و به هیچ نحو بیانگر اجاره منصفانه نیستند و باید قانون را تغییر داد تا بدهکاران بدهى خود را طبق نرخ تورم و نه طبق قرار داد، پرداخت کنند .
اما این که همه اینها بخواهند در تعامل با بانک مسئله تورم ذکر شود، امرى شبههناک است . پس باید در صورتى که تورم بیشتر از نرخ بهره باشد ما به التفاوت را از بانک مطالبه کرد .
چرا این را فقط درباره سپردهگذران مىگویید و درباره قرض گیرندگان نمىگویید؟
بانک با مشتریانى که سروکار آنها با پولهایى مثل ارز است که ارزش آنها کاهش نمىیابد، همین رفتار را دارد; مانند کسى که به بانک دلار امریکایى مىدهد . بانکها مدام اعلان مىکنند به آنها بهره ثابتى مىدهند خواه ارزش آنها کاهش یابد خواه افزایش .
این مقتضاى اصل است و اصل بانک بهره است; یعنى افزایش مشروط بر اصل دارایى . فرقى ندارد میزان آن چقدر یا چه نوع پولى یا در چه شرایط و وضعیتى باشد تا ما را به این راهکارها فرا خوانند . پس حق روشن و باطل نارساست .
ربا با بهره چند برابر
از جمله توجیهات بهره این است که مىگویند ربایى که قرآن حرام کرده ربا با بهره چند برابر است، اما رباى کم مثل هشت درصد یا ده درصد داخل در رباى حرام نیست .
این شبههاى است که از اوایل قرن بیستم میلادى با استناد به آیه زیر مطرح شد:
«یا ایها الذین امنوا لا تاکلوا الربا اضعافا مضاعفة و اتقوا الله لعلکم تفلحون» . (18)
کسانى که ذوق عربى دارند و شیوههاى آن را مىشناسند مىدانند که وصف «اضعافا مضاعفة» براى بیان واقعیت و زشت نشان دادن آن است و این که آنها از طریق رباى مرکب تصاعدى تا آن حد پیش رفتند . این نوع توصیف، قید براى ممنوعیت نیست تا ربایى که اضعافا مضاعفة نباشد جایز باشد . این مثل این است که امروزه مىگوییم: از مواد مخدرى که از همان استعمال اول انسان را به هلاکت مىکشد بپرهیزید . با این وصف نمىخواهند انواع دیگر مواد مخدر را از دایره ممنوعیتخارج سازند، بلکه مىخواهند زشتى و نادرستبودن واقعیت تاسفبار را بیان کنند تا همه براى تغییر آن بسیجشوند .
سنت تحریم در اسلام به این صورت است که از ترس وقوع در مفسده زیاد، از مفسده کم نیز منع مىکند و درى را که ممکن است از آن باد ویرانگر بوزد، مىبندد .
کم و زیاد کدام است؟ آیا ده درصد کم و دوازده درصد زیاد است؟ معیارى که بتوان با آن حکم کرد چیست؟
اگر به ظاهر آیه بسنده کنیم «اضعاف مضاعفة» بهرهاى خواهد بود که به ششصد درصد برسد; چون همانطور که استاد دکتر محمد عبدالله گفته کلمه «اضعاف» جمع و اقل جمع سه است و اگر حداقل یک بار مضاعف شود، شش برابر مىشود . آیا کسى چنین حرفى مىزند؟ !
پایان بخش این بحث آیات سوره بقره است (آخرین آیاتى که بر پیامبر نازل شد) و هر گونه شبههاى را باطل مىکند:
«یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربا ان کنتم مؤمنین فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لا تظلمون و لا تظلمون» . (19)
بهره بانک و رباى عصر جاهلیت
توجیه دیگر براى بهره بانک این است که بهره بانکى غیر از رباى جاهلیت است که قرآن حرام کرده و مرتکب آن را به جنگ با خدا وعید داده است . همانطور که بعضى از اسلاف گفتنهاند در رباى جاهلیت، طلبکار موقع سررسید مىگفت «یا ادا کن یا افزایش بده .» شکى نیست این از رباى جاهلیت است ولى رباى جاهلیت تنها این نبود; وقایع مختلف و ادله زیاد حاکى از آن است که ربا در همان ابتدا شرط مىشد . کاروان داران تجارى همین کار را مىکردند . جصاص در کتاب احکام القرآن مىنویسد: ربایى که عرب با آن آشنا بود و غیر آن را نمىشناخت، به این صورت بود که دینار و درهم را به زیادهاى که مورد رضایت هر دو طرف بود، قرض مىداد . مثل این مطلب را طبرى و رازى نیز گفتهاند .
اگر این گفته صحیح باشد که رباى جاهلى محصور در صورتى است که بعد از سر رسید اول شروع مىشود، صورت دیگر به طریق اولى حرام خواهد بود; چون در رباى جاهلیت، مالى را بدون ربا براى مدت مشخصى قرض مىگرفتند، وقتى موعد مقرر سر مىرسید و قرض گیرنده دین خود را ادا نمىکرد، ربا شروع مىشد . پس قرضى که از اول توام با رباستبه طریق اولى حرام خواهد بود و این کارى است که بانک مىکند; چون بهره از همان اولین روز قرض محاسبه مىشود .
صورت دیگر نیز در بانکهاى متعارف، رایج است; چون اگر موعد مقرر سر برسد و دین را ادا نکرده باشد به وى گفته مىشود یا ادا کن یا بهرهاش را بده، به گونهاى که اگر یک روز هم تاخیر کند بهره آن را ثبت مىکنند .
مقایسه ربا با اجاره زمین
بعضى از افرادى که در مسئله ربا وارد میدان بحثشدهاند مىگویند: مثل سپردهگذارى که دارایى خود را در اختیار بانک قرار مىدهد تا با آن معامله کند و بهره محدودى بگیرد، مثل زمیندارى است که زمین خود را براى زراعت اجاره مىدهد و اجرت معلومى مىگیرد . هیچ خسارتى به وى نمىرسد، چه زمین محصول بدهد و چه ندهد . وى مستحق اجرت زمین است و هیچ مسئولیتى ندارد .
این سخن مغالطه روشنى است و اگر بخواهیم با ادبیات فقه جواب دهیم مىگوییم: مقایسه پول با زمین، مقایسه بهره با اجرت است . این قیاس از اساس غلط است، چون شرط صحت قیاس علت مشترک است که در اینجا وجود ندارد . علت در اجاره زمین، انتفاع از عین زمین با کشاورزى و درختکارى است در حالى که پول تا زمانى که پول است نمىتوان از عین آن منتفع شد، چون هیچ غرضى بر خود پول مترتب نمىشود . بنابراین پول با زمین زراعى تفاوت دارد و با وجود تفاوت، قیاس باطل است . از قدیم فلاسفه ربا را رد و حرام کردند; زیرا ربا اجاره چیزى است که اجاره دادن را نمىپذیرد .
دخالت دولت ربا را از بین نمىبرد
بعضى مىگویند: ضمانت دولت از سودهاى تعیین شده براى صاحبان دارایىها، معامله را از رباى متعارف خارج مىکند . به اعتقاد ما ربا، رباست و دولت نباید مردم را بر ربا ترغیب کند و واسطه در این امر شود، بلکه سزاوار است مردم را به مشارکت در طرحهاى خود تشویق کند و مسئولیت پیامدهاى آن را نیز بپذیرد .
روح ربایى که یهود در جهان رواج داد این است که دارایى به تنهایى ثروت تولید کند، بى آنکه صاحب آن تلاش نماید یا خطرى را در مشارکتبپذیرد و همراه عامل متحمل مسئولیتى شود تا در نتیجه، سود و زیان بین دو طرف تقسیم شود . اینکه تمام هم پرداخت کننده این است که هزار واحد بپردازد تا هزار و صد واحد یا کمتر و یا بیشتر بر حسب توافق به او برگردد و براى او فرقى ندارد که طرف مقابل سود برده یا ضرر مىکند، معنایش این است که دارایى وى بدون هیچ کار و پذیرش خطرى سال به سال افزایش یابد و زیاد گردد . این همان چیزى است که اسلام آن را به دلیل ضد عدالت و ضد قوانین فطرت و زندگى بودن، طرد مىکند . عدالت اقتضا دارد که دارایى و کار شریک، مکمل و ضامن هم باشند و امتیازى براى یکى علیه دیگرى نباشد، اما نظام سرمایهدارى ثروت را بر کار ترجیح مىدهد و حق دارایى مىداند که سود ببرد و افزایش یابد هر چند صاحب کار زیان ببیند [ . در مقابل] نظام سوسیالیستى براى دارایى هیچ حقى قائل نیست، هر چند از تلاش نیروى بازو، عرق پیشانى و رنج چند ساله به دست آمده باشد . اسلام از بین آن دو، روش متعادلى را ارائه مىدهد و شرکت دو طرف را در سود و خسارت لازم مىداند . اگر سود ببرند با هم مىبرند، اگر سود زیاد ببرند بین خود تقسیم مىکنند و اگر سود کم ببرند همان کم را با عدالتبین خود تقسیم مىکنند و اگر خسارت دیدند با هم متحمل مىشوند; صاحب مال از مالش خسارت مىبیند و خسارت صاحب کار، همان زحماتى است که کشیده است .
اما این که ضد قوانین زندگى و فطرت استبه خاطر این است که هیچ نعمتى در زندگى، حتى نعمتهایى که مهمتر از مال است، تضمین شده نیست . کدامیک از ما سلامتى، سعادت یا حیاتش ضمانتشده است؟ انسان سالم گاهى مریض و انسان سعادتمند بدبخت مىشود و انسان زنده گاهى در عنفوان جوانى مىمیرد . جوانى که ازدواج مىکند نمىداند با همسرش توافق دارد یا نه؟ خداوند فرزندى به او اکرام مىکند یا نه؟ دختر استیا پسر؟ آیا همه آنها زنده خواهند ماند یا نه؟ آیا مایه سربلندى وى خواهند شد یا مایه سرافکندگى؟ هر نعمتى امکان زوال یا نقصان دارد و این سنت الهى در میان بندگانش است . پس چرا دارایى فقط به همان حالت اولیهاش بماند و در معرض هیچ نقصان و زوال نباشد و در عین حال ثروت تولید کند؟ !
ربا بین پدر و پسر
از توجیهات عجیب و غریب دیگر که براى ربا نبودن بهره اوراق و اسناد دولتى مطرح مىکنند، قیاس رابطه دولت و ملتبه رابطه پدر و پسر است .
آنچه در قیاس معروف است این است که قیاس باید مبتنى بر اصل ثابت منصوص یا اجتماعى باشد . کجاست نصى از کتاب و سنتیا اجماع بر این که ربایى بین پدر و پسر نیست؟ آنچه در این مسئله وارد شده راى بعضى از مذاهب است که هیچ دلیلى ندارد . بعضى از نویسندگان آن را [مبتنى بر ] حدیث مىدانند . کجاست آن حدیث تا صحیح، ضعیف، مرفوع یا موقوف بودن آن معلوم شود؟
معناى این که گفتهاند ربایى بین پدر و پسر نیست چیست؟ اگر نفى وقوع است که مخالف واقعیتخارجى است و اگر نفى مشروعیت است، آنچه نفى شده هر نوع ربایى است، چه بین خویشاوندان باشد و چه غیر خویشاوندان . آیا معناى «لاربا» این است که به دلیل شدت ارتباط بین پدر و پسر، آنچه حرام استحلال مىشود؟ اگر چنین استباید حرمت مضاعف شود، چون چنین ربایى ظلم و قطع رحم و عاق است؟
بر فرض ربا بین پدر و پسر شرعا جایز باشد، دلیل صحت قیاس حکومتبه پدر و ملتبه پسر در امور مالى چیست؟ رابطه مالى پدر با پسر در حدیث صحیح چنین بیان شده است: «انت و مالک لابیک» ولى حدیث «انت و مالک للحکومة» نداریم; مگر آنچه مارکس و سوسیالیستها گفتهاند که حکومت را آقا و مالک، و مردم را بندگانى مىدانند که مالک چیزى نیستند; خود و دارایىشان مال اربابشان است .
در کل جهان ربایى وجود ندارد!
مقتضاى سخن برخى تحلیل گران بهرههاى بانک این است که در جهان ربایى وجود ندارد و بهرههایى که بانکها در اروپا و امریکا دریافتیا پرداخت مىکنند ربا نیست و بانکهاى ما نیز به اعتراف همه کپى بانکهاى غرب است پس در بانکهاى ما نیز ربا وجود ندارد; و آنچه منتقدان اقتصاد غرب راجع به ربا و پیامدهاى منفى آن بر زندگى مردم مىگویند بىمعنا و بىمحتوا است و اینکه یهود بازارهاى رباى جهان را اداره مىکند و تصمیم گیرنده اول راجع به دارایىهاى جهان و بهرهمند نهایى یهودیان هستند صحیح نیست، نزد آنها کار به جایى رسیده است که مىگویند: تمام اینها حلال حتمى است و چیزى از رباى حرام در آن نیست .
هدف از این توجیهات چیست؟ ثمره چنین آرایى تشویق اعراب و مسلمین بر سپردهگذارى در بانکهاى اجانب است تا امت مسلمان از اموال فرزندان خود محروم و در پرتو اجتهاد مجتهدین جدید، بانکهاى غربى از آنها برخوردار باشند .
پىنوشتها:
1) بقره (3) آیه 276 .
2) همان، آیه 275 .
3) نجم (53) آیه 23 .
4) بقره (2) آیه 173 .
5) صحیح مسلم، ج 5، ص 50 .
6) مسنداحمد، ج 4، ص 197 .
7) اعراف (8) آیه 157 .
8) بقره (2) آیه 276 .
9) سنن ابىداود، ج 1، ص 336 .
10) هر قرضى که نفعى به همراه داشته باشد رباست .
11) صحیح مسلم، ج 5، ص 54: بهترین شما کسى است که پرداختنش نیکوتر باشد .
12) هر قرضى که در آن از ابتدا منفعتى شرط شود، ربا است .
13) بقره (2) آیات 278- 279 .
14) بقره (2) آیه 275 .
15) نساء (4) آیه 161 .
16) ر . ک: منتقىالاخبار مع شرحه (مصر، مطبعة عثمانیه، 1357 ق) ج 5، ص 275 .
17) آلعمران (3) آیه 130: اى کسانى که ایمان آورهاید! ربا را چند برابر نخورید، از خدا بپرهیزید تا رستگار شوید .
18) بقره (2) آیات 278- 279 .
جاى بسى تاسف است که بعد از برداشتن گامهاى علمى به سمت تحقق اقتصاد اسلامى و پذیرش اصل «حلال آن است که خدا حلال کرده و حرام آن است که خدا حرام کرده و انجام داده مىشود آنچه را خدا واجب کرده» ربع قرن به عقب برگردیم و دوباره گفتوگو کنیم که آیا بهره بانک حلال طیب استیا حرام پلید؟ معضلى که در ربع قرن گذشته در مجامع و کنفرانسهاى علمى تخصصى مسلمانان مطرح و رد شد .
کسانى که از اوایل قرن بیستم تا نیمه اول آن تلاش مىکردند بهرههاى ربوى را توجیه کنند، به اعتقاد من معذورند; زیرا تمدن غرب در اوج عظمتبود و زرق و برق آن چشمها را خیره مىکرد و این در حالى بود که مسلمین سرمایههاى علمى خود را فراموش کرده و مغلوب و مقهور غرب شده بودند و نظام سرمایهدارى که مبتنى بر رباستبر جهان حکومت مىکرد، و هر طورى که مىخواست پیش مىتاخت . عجب نبود در جهان اسلام افرادى پیدا شوند که درباره شکست مسلمین در برابر اندیشه وارداتى با توجیهاتى که به شرع نسبت مىدادند فلسفهبافى کنند و با تاویل نصوص و متشابه جلوهدادن آنها، براى توجیه حوادث پیش آمده بهرهبردارى نمایند; وقایعى که مسلمین بااراده و عقل و خواستخود پذیراى آن نشدند بلکه بر آنها تحمیل شد .
کار توجیه گران این بود که در مقام فتوا عمامه شیخ مسلمان را بر سر بگذارند تا مردمى که گول ظاهر را مىخورند و به عمق باطن توجهى ندارند به آنها روى آورند . آنان به نخهاى سستى از شبهات آویزانند که یکى پس از دیگرى در برابر استدلالهاى راسخین در علم پاره مىشود . اندیشه اسلامى از مرحله توجیه به مرحله دفاع ارتقا یافت و به دفاع از موضع اسلام در قبال تحریم ربا و بیان مضرات و مفاسد اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و اخلاقى ربا پرداخت و در بیان مزیت اقتصاد اسلامى، از جهت واقعى، آرمانى و متعادل بودن و توانایى آن در جمع بین عنصر اخلاق و رعایت واقعیتخارجى، مقالات و کتابهاى زیادى تالیف شد و بحثهاى فراوانى صورت گرفت . به دنبال آن از زمانى که دستبه کار شدند تا درباره جایگزینهاى شرعى معاملات حرام و ویژگىهاى ضرورى آن بیندیشند و ابزارهاى سرمایهگذاراى را که مىتوان بر آنها تکیه کرد و با آنها از ابزارهاى حرام بىنیاز شد، مشخص سازند، اندیشه اسلامى به طور چشمگیرى جهش یافت .
پس از آن خداوند کارگزاران و مجریان را توفیق داد تا به کمک عالمان و اندیشمندان، بانکهاى اسلامى را به جاى بانکهاى ربوى تاسیس نمایند که روز به روز تعداد و دامنه فعالیت آنها رو به گسترش است .
امروزه ما در مرحله ارتقاى سطح بانکهاى اسلامى در زمینه سازوکارها، رفع تردیدها و ایجاد فضایى سالم براى فعالیت و تربیت مجریان کارآزموده و متعهد و آگاه به اسلام و اقتصاد و مدیریت روز هستیم .
آیا دور از انتظار نیست که بعد از پشتسر گذاشتن این مراحل مجددا به مرحله توجیه ربا برگردیم؟ از مدتها قبل به ما گفته مىشد: شما در خواب هم به بانکى که مبتنى بر بهره نباشد نخواهید رسید و در نتیجه هیچگاه اقتصاد اسلامى نیز نخواهید داشت; زیرا اقتصاد اساس زندگى و بانک محور اقتصاد و بهره اساس بانک است . اگر شما بانک بدون ربا بنا کردید یعنى چیز محالى را بنا کردهاید .
الحمد لله نمردیم و دیدیم بانکهاى اسلامى عینیتیافته و مسلمانان به طور بىنظیرى به آنها روى آوردند .
در کنفرانسى که مجمع اقتصاد اسلامى در قاهره برپا کرد، بیش از صد حقوقدان، فقیه و اقتصاددان در آن شرکت کردند و همگى آنها در حرام بودن بهرههاى بانکى اتفاقنظر داشتند . چنانکه در کنفرانسهاى گذشته که هموزن همین کنفرانس بودند نیز بر حرام بودن بهره بانکى تاکید مىکردند .
تنها یک نفر از اقتصاد خواندههاى حاضر در کنفرانس بعضى از شبهات را که پایه و اساسى نداشت، توجیه مىکرد . از جمله حرفهاش این بود که مشارکت، مضاربه و مرابحه جایگزین ربا نیستند; جایگزین ربا قرضالحسنه است . با این بیان مىخواست ثابت کند که بانکهاى اسلامى جایگزین بانکهاى ربوى نیستند . گویى فراموش کرده بود که در قرآن ربا در مقابل دو امر است: یکى صدقه و آنچه به معناى صدقه استیعنى قرضالحسنه; چنانکه خداوند سبحان مىفرماید:
«یمحق الله الربا و یربی الصدقات» (1)
و دیگرى بیع و آنچه به معناى بیع استیعنى مشارکت، مضاربه و مرابحه; چنانکه خداوند سبحان مىفرماید:
«و احل الله البیع و حرم الربا» . (2)
پس هر که ربا را براى مصرف مىخواهد راه حلش در صدقه است و هر که ربا را براى تجارت مىخواهد راه حلش در بیع و فروعات آن از انواع معاملات است .
من عذر کسانى را که نیم قرن پیش دنبال تمدن غرب و نهادها و افکار ناشى از آن بودند و از ما مىخواستند همه غرب، از خیر و شر و شیرین و تلخ آن را به جهان اسلام انتقال دهیم، مىپذیرم ولى عذر توجیه گران امروزى را نمىپذیرم; زیرا آن تمدن اغواگر غرب از سرزمین خودشان نیز رختبر بسته است .
رباى مصرفى و رباى تولیدى
یکى از توجیهات آنها این است که خدا و رسولش «رباى مصرفى» را حرام کردهاند و آن تنها شامل کسانى مىشود که براى نیازهاى شخصى نظیر خوراک و پوشاک قرض مىکنند . علتحرمت این نوع ربا سوءاستفاده از نیاز محتاج و فقر فقیرى است که نیاز مبرم، وى را به قرض واداشته است و طمع، ربا خوار را واداشته که قرض ندهد مگر به زیاده مثلا صد واحد پول را در مقابل 120 واحد . در سیزده قرن گذشته قبل از این که به درد استعمار مبتلا شویم، هیچ فقیه مسلمانى چنین حرفى نزده است . این استدلال، تقیید نصوص مطلق به ظن و هواى نفس است; کارى که خداوند در قرآن آن را مذموم مىداند: «. . . آنان فقط از گمانهاى بىاساس و هواى نفس پیروى مىکنند در حالى که هدایت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است» (3) .
نصوص تاریخى صحیح نیز این توجیه را تکذیب مىکند; زیرا ربایى که در عصر جاهلیت متداول بود رباى مصرفى نبود و این طور نبود که افراد براى خوردن قرض کنند . سراغ نداریم عرب ثروتمند از قرضى که براى خوردن و آشامیدن است ربا بگیرد و اگر هم رباى مصرفى در آن زمان وجود داشت چیز نادرى بود و نمىتوان احکام شرع را بر آن مبتنى کرد .
آنچه در آن زمان رایجبود رباى تجارى بود که در قافلههاى تجارى مشهور تابستانه و زمستانه نمود پیدا مىکرد . مردم اموالشان را براى افزایش به آنها مىدادند . این یا به صورت قراض و مضاربه بود که سود طبق شرط بین آن دو تقسیم مىشد و اگر خسارتى وارد مىشد بر عهده صاحب سرمایه بود یا به صورت قرضى بود که بهره آن از همان اول مشخص مىشد که این همان رباست . رباى عباس بن عبدالمطلب عموى پیامبر از همین نوع بود که پیامبر آن را در حجةالوداع الغا کرد و فرمود: رباى عصر جاهلیت ملغا شد و اول ربایى که ملغا کردم رباى عمویم عباس است .
محقق با انصاف چگونه مىپذیرد عباس که بدون دریافت مزدى و با سرمایه خود به حجاج آب مىرساند مرتکب عمل یهود طماع شود و به کسى که براى خوراک خود و عیالش از او تقاضاى قرض مىکند بگوید: جز با ربا قرض نمىدهم!
اگر ربایى که خداوند و رسولش حرام کردند رباى مصرفى بود، یعنى ربایى که قرضگیرنده براى رفع نیازهاى شخصى خود و خانوادهاش مىگرفت - چنانکه عدهاى امروز آن را ادعا مىکنند - دیگر وجهى نداشت که رسول خدا صلى الله علیه و آله هم ربادهنده و هم رباگیرنده را لعنت کند; در حالى که خدا و رسولش خوردن مردار، خون و گوشتخوک را براى اضطرار ناشى از گرسنگى و مخمصه مباح کردهاند . آنجا که مىفرماید: «. . . آن کس که مجبور شود، در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نیست (و مىتواند براى حفظ جان خود، در موقع ضرورت، از آن بخورد .) خداوند آمرزنده و مهربان است» . (4)
در صحیح مسلم از جابر نقل شدهاست: رسول خدا صلى الله علیه و آله رباخوار، ربادهنده، نویسنده و شاهد ربا را یکسان لعنت کردند . (5) این حدیث از دیگر صحابه نیز نقل شده است .
حکمت تحریم ربا
از توجیهات دیگر که امروزه مطرح است این است که حکمت تحریم ربا در عصر ما وجود ندارد . حکمت آن جلوگیرى از ظلم قرضدهنده بر قرضگیرنده و سوءاستفاده از نیاز وى در گرفتن قرض بود که در بانکهاى فعلى نیست . مردم دارایى خود را به بانکها مىدهند تا براى آنها سرمایهگذارى کنند . امروزه بانک قرضگیرنده قوى است و مردمى که صاحب صد یا هزار واحد پولاند و قرض مىدهند ضعیف مىباشند . بانک این دارایىها را در تجارت، صنعت و سایر زمینههاى سرمایهگذارى به کار مىگیرد و به دلیل بررسى ظرفیتها و منافع خسارتى به بار نمىآورد . اگر هم معاملهاى با خسارت مواجه شود سود معاملات دیگر آن را جبران مىکند و بر فرض همه بانکهامتضرر شوند بانک مرکزى آن را جبران مىکند .
نقد آسان این توجیه به شرح زیر است:
1- اصل غالب و پذیرفته شده این است که احکام شرعى را بر علتبنا کنیم نه بر حکمت; زیرا علت، وصف آشکار و منضبطى است که علامت روشن براى حکم است، به خلاف حکمت که منضبط نبوده و درک مردم در تشخیص و تعیین آن مختلف و مضطرب است و بر چیز معینى اتفاق نظر ندارند .
2- بر فرض، طبق نظر بعضى از علما، حکم را بر حکمتبنا کنیم نه بر علت، لازم استحکمت جامع و مانع باشد به گونهاى که تمام حالتها را شامل شود و چیزى از حکم خارج نباشد . منحصر کردن حکمت در بهرهکشى قرض دهنده ثروتمند از قرض گیرنده فقیرى که براى رفع نیازهاى زندگى خود قرض مىگیرد صحیح نیست و آنرا با ادله روشن رد کردیم . بلکه حکمت این است که دارایى و پول به خودى خود، دارایى و پول تولید نمىکند; با کار و کوشش است که مال رشد مىکند . اسلام از صاحب دارایى شدن مردم منع نمىکند و مادامى که از راه حلال به دست آورده و در راه حلال مصرف کنند مىتوانند بر مقدار آن بیفزایند . اسلام به آنچه در انجیل آمده: «اگر شتر توانست از سوراخ سوزن خیاطى عبور کند ثروتمند مىتواند وارد ملکوت آسمانها شود» معتقد نیستبلکه معتقد است «چقدر شایسته است مال صالح براى انسان صالح» . (6) مراد از مال صالح مال حلال است که با کار مشروع و مفید مباشر، یا مشارکت نمو پیدا مىکند . به همین خاطر اسلام تعاون در سرمایه و کار را به دلیل منافع دو طرف و جامعه، مشروع دانسته است . مقتضاى مشارکت این است که دو طرف نتیجه را هر چه باشد چه سود و چه خسارت، متحمل شوند . اگر سود زیاد باشد یا کم به دو طرف تعلق دارد و اگر زیان داشتبه هر دو مىرسد; ضرر صاحب سرمایه به سرمایهاش مىرسد و ضرر عامل همان زحماتى است که بىنتیجهاى مانده است . این توزیع، عین عدالت است: «زیان بر عهده کسى است که منفعت از آن اوست» .
در بعضى از کشورها، بعضى از بانکها، سودى را که به سهامداران خود مىدهند پنجاه درصد و حتى بیشتر است پس بر چه اساسى به مشتریان خود فقط ده درصد سود پرداخت مىکنند؟ ! در برخى کشورها گاهى عکس آن اتفاق مىافتد پس چرا سهم مشتریان کاهش نمىیابد؟ حکمت آشکار تحریم ربا این است که مشارکت منصفانهاى بین دارایى و کار تحقق یابد و هر یک از دو طرف با شجاعت متحمل خطر شود و مسئولیت را بپذیرد و این عین عدالت اسلامى است . اسلام نه علیه سرمایه از کار طرفدارى مىکند و نه علیه کار از سرمایه جانبدارى مىکند و این که از هیچ گروهى علیه گروه دیگر جانبدارى نمىکند، نشان دهنده عدالت اسلامى است .
3- این که گفته مىشود بانک تجارى متعارف دارایىها را در امور تجارت، صنعت و طرحهاى سرمایهگذارى به کار مىگیرد امر مسلمى نیست; همانطور که از ترازنامه انتشار یافته بانک معلوم مىشود . بانکها اساسا با دیون، اعتبار و وام تجارت مىکنند و خرید و فروش، تجارت، صناعت، زراعت و ساخت و ساز، کار اصلى آنها نیست . به عبارت دیگر، کار اصلى بانکهاى تجارى این است که وجوه را از مشتریان با بهره مشخصى مثلا دوازده درصد بگیرند سپس آنها را با بهره بیشتر مثلا پانزده درصد به مشتریان دیگر بدهند . تفاوت این دو نرخ همان سود بانک است .
این وظیفه و رسالت اصلى بانک است پس بانک همان رباخوار بزرگ است که جاى رباخوارن کوچک قدیم را گرفته است . بانک واسطه ربا است; ربا مىگیرد و ربا مىدهد و این حرف که بانکهاى جدید متضرر نمىشوند، صحیح نیست . کم نیستند بانکهایى که در ممالک مختلف از جمله کشور خود ما مصر ورشکستشدند . در آمریکا، کشور بانک و سرمایهدارى، در سال 1987 تعداد 147 بانک اعلان ورشکستگى کردند و در دو سال گذشته نیز همینطور . بر فرض هم بانکها زیان ندهند، درباره قرضگیرنده از بانک چه مىگویند؟ آیا احتمال نمىدهند که بنگاه او زیان ببیند؟ چرا فقط بنگاه زیان دهد و بانک دائما سود ببرد؟
در بهرههاى بانک مصلحتى نیست
به دلایل زیر تصور بعضى از مردم درباره وجود مصلحت در جواز بهرههاى ربوى، تصورى غلط است:
1- کسى که احکام شرع را استقرا کند به یقین در مىیابد خداوند رحیم چیز پاکى را که براى مردم نفع واقعى داشته باشد، حرام نکرده است، بلکه هر چیز پلیدى را حرام کرده است که به مردم و جامعه ضرر برساند . به همین خاطر در وصف پیامبر آمده است: «. . . آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منکر باز مىدارد . اشیاى پاکیزه را براى آنها حلال مىشمرد و ناپاکىها را حرام مىکند» . (7) این که بعضى از مردم مىگویند: هر جا که مصلحتباشد حکم خدا آنجاست، در مواردى که شارع سکوت کرده و حکم را به اجتهاد و عقل ما واگذار کرده صحیح است اما در غیر آن صحیح این است که بگوییم هر جا که حکم خدا آنجاست مصلحت در آن است . این چیزى است که واقعیت تاریخى و بررسى علمى عینى آنرا ثابت مىکند .
2- از لحاظ اقتصاد نظرى، فلاسفه اقتصاد و سیاست تاکید مىکنند در وراى بحرانهاى زیادى که جهان از آنها رنج مىبرد، بهرههاى ربوى قرار دارد و تا زمانى که نرخ بهره صفر یا در نهایت ملغا نشود، اقتصاد جهان سامان نخواهد گرفت .
3- از زاویه علم اقتصاد محض، کشورهاى عربى و اسلامى از ربا (بهره) چه بلاهایى کشیدهاند؟
ربا در داخل کشور بر بسیارى از مشاغل که از امکانات کمى بهره مىگرفتند، ضرر رساند و روز به روز بر غناى ثروتمندان افزود . بانکها بى آن که وجوهى در اختیار داشته باشند با خلق اعتبار به ضرر توده مردم ضعیف و مصرفکننده، به ثروتمندان قدرت مالى مىبخشند .
از وقتى که استعمار وارد مملکت ما شد و ما با ربا سر و کار پیدا کردیم از حلقه عقبماندگى خارج نشدیم و در کشاورزى یا صنعت نظامى و غیرنظامى به حد خودکفایى نرسیدیم و همچنان از عواقبى که خداوند به اهل ربا وعید داده رنج مىبریم: «یمحقالله الربا» (8) .
چقدر به حق گفته یکى از اقتصاددانان که ربا ایدز حیات اقتصادى است، امنیت را از بین مىبرد و حیات اقتصادى را به نابودى مىکشاند .
کافى استبه فاجعهاى که پشت جهان سوم را شکست توجهى کنیم . به طور مثال، بدهىهاى کشور مصر به تنهایى 44 میلیارد دلار است، اگر نرخ بهره آن را ده درصد در نظر بگیریم، بهره آن 4/4 میلیارد دلار مىرسد و گاهى نرخ بهره بالاتر از این است و در صورت ناتوانى از پرداخت آن در موعد مقرر اگر بهرههاى مرکب به اینها اضافه شود در اندک سالى به چند برابر مىرسد . این مشکل سبب شده است که کشورهاى جهان سوم «خادمان بدهىها» یعنى پرداختکنندگان اقساط و بهرههاى سالانه نامیده شوند . این مسئله مهم و بزرگى است که پشت ثروتمندان را خم مىکند، چه رسد به تودههاى ضعیف در حال رشد!
حسنى مبارک رئیس جمهور مصر در خطاب معروفش گفت: ما 4 میلیارد دلار وام گرفتیم بهره روى بهره آمد تا به فلان مقدار رسید، حالا تمام همت ما این شده که وام جدید بگیریم تا وامهاى قدیمى خود را باز پرداخت کنیم . چقدر شاعر عرب خوب سروده است:
اذا ما قضیت الدین بالدین لم یکن
قضاء، و لکن کان غرما على غرم (9)
ما در واقع وام قدیم را با وام جدید باز پرداخت نمىکنیم بلکه با درماندگى بهرههاى ربا را که تصاعدى و سرطانوار افزایش مىیابند، پرداخت مىکنیم و بدهى قبلى همچنان به حال خود باقى است .
همانطور که از پدران خود آموختهایم «بدهى غصه شب و ذلت روز است» به همین دلیل نبى اکرم صلى الله علیه و آله به ما آموخت از آن به خدا پناه ببریم و آن را در زمره مصایبى قرار دهیم که باید به خدا پناه برد: «خداوندا از غلبه بدهى و قهر مردمان به تو پناه مىبرم» (10) .
چرا قرض ربوى هر روز افزایش یافته و هیچگاه کم نمىشود؟
در وام هر دو بلا جمع است هم غلبه بدهى و هم قهر مردمان، همانطور که با چشمان خود قهر صندوق بینالمللى پول و قهر وام دهندگانى را مىبینیم که بر ضروریات غذایى ما و به دنبال آن بر اراده سیاسى و اقتصادى ما حکم مىرانند . چقدر قابل تامل ستحدیث نبوى که این دو امر را قرین هم ساخت و در یک راستا قرار داد: «غلبه بدهى و قهر مردمان» .
ربا چیست؟
برخى مىگویند: فقها در تعریف ربا به حدیث «کل قرض جر نفعا فهو ربا» ، (11) اعتماد مىکنند در حالى که همانطور که صاحب کشفالخفاء و دیگران گفتهاند، این حدیث ثابت نشده است . روش بعضى در مباحثات این گونه است که قول ضعیفى را که طرف مقابل نگفته به وى نسبت مىدهند تا ابطال و نقض آن آسان باشد .
فقها براى این حدیثسندى نقل نمىکنند و آنچه در بعضى از کتابها نقل شده قابل اعتماد نیست; زیرا همه فقها قرضى را که بدون شرط در عقد، نفعى را به دنبال داشته باشد، اجازه مىدهند و معتقدند قرضگیرنده اضافه را از باب مکارمالاخلاق مىبخشد .
این چیزى است که نبىاکرم صلى الله علیه و آله بارد قرض ربوى پایه آنرا گذارد و فرمود: «خیرکم احسنکم اداء» ; (12) بنابراین «کل قرض جر نفعا فهو ربا» کلام درستى نیستبلکه صحیح این است:
«کل قرض اشترط فیه النفع مقدما فهو ربا» . (13)
تکیه اصلى فقها در تعریف ربا خود قرآن است، آنجا که مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید! از خدا بپرهیزید و آنچه از ربا باقى مانده رها کنید، اگر ایمان دارید . . . و اگر توبه کنید، سرمایههاى شما، از آن شماست، نه ستم مىکنید و نه بر شما ستم وارد مىشود» . (14)
این آیه کریمه دلالت دارد بر این که مازاد بر سرمایه چه کم باشد چه زیاد، رباست . پس هر مازاد بر سرمایهاى که در مقابل مدت بوده و در ابتداى عقد به صورت شرط مطرح گردد، رباست .
ربایى که قرآن حرام کرده به شرح و تفسیر نیاز ندارد . معنا ندارد خداوند چیزى را بر مردم حرام کرده و به سختترین وجه بر فعل آن وعید داده باشد در عین حال مردم معنایش را ندانند . خداوند مىفرماید:
«و احل الله البیع و حرم الربا» (15) ،
حرف تعریف - ال - در لفظ ربا در آیه فوق براى عهد باشد یا جنس یا استغراق، به روشنى بر حرمت انواع ربا دلالت دارد . اگر معنایش پیچیده بود خداوند بیان مىفرمود و به تاخیر انداختن بیان از وقت نیاز بر شارع حکیم جایز نیست .
ربا مسئله شناخته شدهاى بود، عرب عصر جاهلى و دیگران با آن سروکار داشتند، یهود از دیرباز با آن آشنا بود و قرآن ربا را در پرونده جرایم یهود ثبت کرد . (16)
اگر ربا مسئله پیچیدهاى بود، به یقین صحابه درباره آن سؤال مىکردند تا آن را بشناسند; زیرا در شناخت دین خود حریصترین مردم بودند . این که طبق برخى نقلها بعضى از صور ربا بر تعدادى از اصحاب پوشیده مانده، رباى فضل است نه رباى نسیئه; رباى معاملى است نه رباى دیون . سخن ما در رباى نسیئه و رباى دیون است که امروزه معرکه آرا شده است . آنچه بانکهاى تجارى متعارف با آن سروکار دارند رباى دیون است و بحث از رباى فضل در این هنگام بىمحتوا کردن قضیه و خروج از محل نزاع است .
رابطه بانک با سپردهگذار
از مطالب عجیبى که در این روزها خوانده و شنیدهام این است که آنچه به بانکها به قصد بهره گرفتن داده مىشود نه قرض است و نه بدهى; زیرا به خاطر سپردهگذار قرضدادن خطور نمىکند; معنا ندارد سپردهگذار فقیر به بانک غنى قرض دهد؟ و توهم مىکنند آنچه مشتریان به بانک مىسپارند ودیعه است نه قرض .
نباید صرف نامگذارى ما را از واقعیات منحرف سازد . ودیعه اصطلاح بانک امروزى است نه اصطلاح فقهى شرعى . ودیعه شرعى، احکام و مفهوم خاص خود را دارد . یکى از احکام ودیعه عبارت است از: ودیعهپذیر امین است نه ضامن; یعنى نسبتبه هر گونه تلفى مسئول نیست، مگر این که هنگام نگهدارى تعدى، کوتاهى یا خیانت کرده باشد .
معروف است که بانک ضامن دارایىهاى سپردهگذاران است، چه در حساب جارى و چه در سپردههاى بهرهدار، و تا زمانى که بانک ضامن است، طبق قاعده شرعى «الخراج بالضمان» سود و درآمد به بانک تعلق دارد .
تنها چیزى که ودیعه شرعى بر آن صدق مىکند صندوق امانات است که مستاجر، جواهرات، اسناد و مدارک خود را در آن قرار مىدهد و مسئولیت نگهدارى آن بر عهده بانک است; در این حالتبانک امین است نه ضامن .
در جواب این گفته که به ذهن سپردهگذار خطور نمىکند به بانکى که صاحب میلیاردها است، قرض مىدهد، باید گفت: عقد بین سپردهگذار و بانک از حقیقت و احکام و آثار خود خارج نمىشود . از ارکان قرض این نیست که از غنى به فقیر باشد; گاهى انسان به خداوند قرض مىدهد . همچنین از شروط قرض این نیست که طرف عقد آن را قرض بنامد .
این که بعضى از دوستان قرض را در پرداختبه نیازمند منحصر کردهاند، مبتنى بر غالب است و تمام صورى را که فقها قرض مىدانند، شامل نمىشود . گاهى مال حکم قرض پیدا مىکند هر چند صاحبش نیت قرض نداشته باشد; مثلا چنانچه ودیعهپذیر در ودیعه تصرف کند، ودیعه حکم قرض پیدا مىکند، ودیعهپذیر ضامن شده، مال به ذمهاش تعلق مىگیرد، چه این تصرف با اذن صاحبش باشد یا بدون اذن او; همان کارى که زبیر انجام داد . بسیارى از صحابه و فرزندانشان مال خود را نزد زبیر به ودیعه مىگذاشتند و وى از ترس تلف یا تضییع آنها را قرض مىگرفت; زیرا ودیعه اگر تلف مىشد بر ذمه صاحبانشان بود ولى اگر قرض بود به ذمه قرضگیرنده تعلق داشت .
روشن است که رابطه بانک با مشتریانش، چه در حساب جارى و چه سپرده سرمایهگذارى، رابطه قرضدهنده و قرض گیرنده است و از صورت حسابى که بانک به مشتریان ارائه مىدهد، این مطلب به روشنى پیداست .
کار بانکهاى متعارف مضاربه نیست
از توجیهات عجیب و غریب براى بهره بانکهاى ربوى، توجیه بعضى مسئولان این بانکهاست . آنان عمل بانک را همان مضاربه شرعى مىدانند; یعنى بانک مال را از مشتریان به قصد مضاربه مىگیرد و سپس به این عنوان که خودش مالک مال است، آنها را به مشتریان دیگر که عامل مضاربهاند مىدهد .
مفتى مصر از بانکداران درباره کار بانک سؤال کرد و آنها این توجیه عجیب را ارائه دادند و کارشان را بر مضاربه حمل کردند . جواب آنها متضمن همین صورت بود و کسى آنرا امضا نکرد تا مسئولیت آنرا به عهده بگیرد .
تطبیق اعمال بانک بر مضاربه درست نیست، همان طور که تمام اساتید اقتصاد و مالیه مانند دکتر عبدالحمید غزالى، دکتر احمد نجار، استاد احمد زند و رئیس سابق بانک مرکزى تاکید داشتند که اعمال بانک کلا با عقد مضاربه مخالفت دارد; به دلیل این که در عقد مضاربه عامل امین است نه ضامن، مگر این که تعدى یا تفریط یا خیانتى کرده باشد و اگر صاحب مال بر عامل شرط ضمانت کند عقد باطل مىشود و مشروعیتخود را از دست مىدهد .
این که بانک ضامن دارایىهایى است که مىگیرد، اختلافى نیست پس چگونه در یک زمان هم ضامن است و هم امین؟ عقد مضاربه شرعى اقتضا دارد هر دو طرف در سود و زیان شریک باشند و نباید طرف خاصى به ضرر طرف دیگر سود ببرد و مال معلومى دریافت کند .
مطلوب این است که نصیب دو طرف از سود، مشاع و درصدى باشد و بر این مطلب فقها به فعل پیامبر صلى الله علیه و آله در عقد مزارعهاى که با اهل خبیر بستند استدلال مىکنند که در آن پیامبر صلى الله علیه و آله به صورت مشاع سهم تعیین فرمودند . فقها مضاربه را در حکم مزارعه مىدانند و همان احکام مزارعه را بر مضاربه بار مىکنند .
هر گونه ضمانتى در عقد مضاربه براى صاحب مال یا عامل، موجب بطلان مضاربه و خروج آن از دایره حلال به دایره حرام مىشود و آنرا از طبیعت معاملات اسلامى که افزایش دارایى را در گرو کار و کوشش و پذیرش ریسک قرار مىدهد خارج کرده، داخل معاملات ربوى مىکند; یعنى براى صاحب مال مقدارى از درآمد را تضمین مىکند، هر چند کارى انجام نداده یا با عامل مشارکت ننموده باشد . بر این حکم فقهاى همه مذاهب اجماع دارند .
ابنقدامه در مغنى در شرح کلام خرقى مىنویسد: جایز نیستبراى هیچیک از شرکا افزایشى در دراهم قرار داد . ابن قدامه ادامه مىدهد: هر گاه براى شریکى درهمهاى معلومى قرار داده شود یا دراهمى ضمیمه سهمش شود، مثل این که به نفع خودش سهمى همراه ده درهم شرط کند، این شرکتباطل مىشود . ابن منذر معتقد است: اگر طرفى یا هر دو طرف به نفع خود دراهم معلومى را شرط کنند، اهل علم بر بطلان چنین مضاربهاى اجماع دارند .
مالک، اوزاعى، شافعى، ابوثور، ابوحنیفه و اصحابش نیز قائل به بطلاناند . همچنین اگر شرط کند که نصف سود مال تو به جز ده درهم، یا نصف سود مال تو همراه ده درهم، باز مثل صورت قبل مضاربه باطل است .
بعضى از علماى معاصر گمان مىکنند بعید نیست این اجماع، مجرد اجتهاد فقهى بوده و دلیلى از کتاب و سنت نداشته باشد . من سى سال پیش در کتاب خودم الحلال و الحرام گمان آنها را رد کردم .
این علما باید بدانند که این اجماع ممکن نیستبدون مدرک شکل گرفته باشد و علماى امتبر گمراهى یعنى حکمى اجماع کنند که نه سندى داشته و نه طبق قاعده باشد .
این سخن ابن تیمیه درست است که تمام اجماعهاى علماى سلف مستند به نصوص شرعى است، هر چند سند آن بر بعضى از افرادى که از احاطه بر نصوص شرعى قاصرند، مخفى مانده باشد .
در مسئله ما موضوع کاملا روشن است . اجماعى که ابنمنذر و ابن قدامه در مغنى بر ممنوعیت تعیین مقدار معلوم براى دو طرف در عقد مضاربه (قراض) نقل کردهاند، مجرد نقل راى فقها نیست، بلکه مبتنى بر اصل شرعى منصوص در موضوع کاملا مشابه یعنى مزارعه است . ابنتیمیه در کتاب خودش منتقىالاخبار من احادیثسیدالاخیار در باب فساد عقد آورده است: اگر طرفى براى خودش زمان یا مکان خاصى یا هر چیز دیگر را در عقد مزارعه شرط کند، عقد باطل مىشود و در این باب احادیثى نقل کرده است از جمله:
رافع بن خدیج مىگوید: ما در بین انصار بیشترین مزرعه را داشتیم، و زمین را به این صورت کرایه مىدادیم که فلان چیز براى ما و فلان چیز براى آنها باشد . گاهى همان چیزها به دست مىآمد و گاهى به دست نمىآمد [پیامبر] ما را از این عمل نهى فرمودند . . . . این حدیث را بخارى و مسلم نیز نقل کردهاند .
در نقل دیگرى آمده است: ما بیشترین زمین زراعى را داشتیم و ناحیهاى را که به سیدالارض مشهور بود کرایه مىدادیم . گاهى آن [مقدار معلوم] از بین مىرفت و زمین سالم مىماند و گاهى هم بر عکس، از این کار نهى شدیم . بخارى این حدیث را نقل کرده است .
همچنین نقل شده است: در زمان رسول الله مردم [زمین را] در قبال عسل، خوشههاىتر و بخشى از محصول اجاره مىدادند که گاهى بعضى از آنها از بین مىرفتند و گاهى سالم مىماندند . براى مردم اجاره بهایى جز اینها نبود، به خاطر همین از این کار منع شدند . این حدیث را مسلم، ابوداود و سنایى نقل کردهاند . در بعضى از روایات آمده است: پیامبر نهى فرمودند از این که صاحب زمین براى خودش نهر آب، کاه یا مقدار معینى از محصول را استثنا کند . پیامبر صلى الله علیه و آله از همه آنها نهى فرمودند . (17)
این روایات و روایات دیگرى که در همین مسئله وارد شده بر این امر دلالت دارند که پیامبر صلى الله علیه و آله نهى فرمودند چیزى که خارج از محصول زمین است و گاهى سالم مانده و گاهى از بین مىرود، به یک طرف عقد اختصاص یابد . در صورتى که براى یک طرف منفعتحتمى یا زیان احتمالى باشد که دیگرى در آن مشارکت ندارد، عدالتى نیست که اسلام در صدد تحقق آن است; عدالت اسلامى که پیامبر آن را معرفى مىکند این است که هر دو طرف عقد مزارعه در سود و زیان شریک باشند . هر چند احادیث درباره مزارعه است ولى بىشک مضاربه همتاى مزارعه است; مضاربه مزارعهاى است در تجارت و مزارعه، مضاربهاى است در زراعت; مزارعه عقد مشترکى استبین زارع و صاحب زمین و مضاربه عقد مشترکى استبین تاجر و صاحب دارایى .
علت این که بعضى از علماى مصر گفتهاند اجماع فقها بر ممنوعیت تعیین مقدار معلوم براى دو طرف عقد در مضاربه سند شرعى ندارد، عدم احاطه آنها بر احادیث نبوى و سنت رسیده است .
این که فقها شناختى از احادیث ندارند و اهل حدیث فقه را نمىشناسند - در حالى که هر دو به فقه و حدیث نیازمندند - بلایى است که غالبا از آن مىنالیم . هیچ اطمینان خاطرى به درایتى که مبتنى بر روایت نباشد نیست، همانطور که هیچ فایدهاى در روایتى که درایتى در آن نباشد نیست .
فرق بین پولهاى حقیقى و اعتبارى
از توجیهات دیگرى که براى بهره و گسترش آن ذکر کردهاند، تفاوت بین پولهاى حقیقى و اعتبارى است .
حرف آنها این است: پولهایى که اسلام ربا را در آنها حرام کرده پولهاى حقیقى یعنى سکه طلا و نقره است و این غیر از پولهاى کاغذى امروزى است و احادیثى که در حرمت ربا وارد شده تنها از حرمتسکه طلا و نقره سخن به میان آورده است . حکمت روشن در حرمت آن دو این است که آن دو داراى ارزش ذاتىاند و مردم آن دو را به خاطر این که دو فلز قیمتى با ارزش و داراى منفعت ذاتىاند تقاضا مىکنند، هر چند به صورت سکه مضروب نباشد . حتى علما در حرمت فلوس یعنى سکههایى از جنس فلزات دیگر نظیر مس، نیکل و غیره باشد، اختلاف دارند و براى آنها این سؤال مطرح است که آیا به سکههاى طلا و نقره ملحقاند یا نه؟ گفتهاند: ارزش پولهاى کاغذى در اثر کاهش قدرت خرید ناشى از تورم کاهش مىیابد; یعنى بهرهاى که صاحب پول از بانک مىگیرد همان کاهش ارزش پولى است که به بانک سپرده است و چه بسا مقدار کاهش ارزش پول بیشتر از بهرهاى باشد که گرفته است، مثلا اگر نرخ بهره ده درصد و نرخ تورم پانزده درصد باشد، سپردهگذار پنج درصد خسارت مىبیند . قسمتى از این کلام باطل و قسمتى هم حق است که از آن اراده باطل شده است .
منحصر کردن پول در طلا و نقره غلط است و پولهاى کاغذى زمان ما را که وسیله مبادله، ذخیره ارزش و واحد سنجش ارزشاند پول نمىداند; در حالى که این سه ویژگى، خصوصیات پول است، ماده آن هر چه مىخواهد باشد .
اگر زکات فقط در سکههاى طلا و نقره واجب و ربا تنها در آن دو حرام باشد، مقتضاى این حرف الغاى زکات و اباحه ربا است; در حالى که زکات یکى از ارکان سه گانه اسلام و ربا یکى از مهلکات هفتگانه است .
جاى بسى تاسف است که افرادى این سخنان را بر زبان مىرانند . اینها یا از اسمیون (نامینالیستها) هستند که من آنها را پدیدار گرایان جدید مىنامم یا از کلاسیکها مىباشند که بر آنچه بعضى از علماى متاخر مذاهب راجع به فلوس گفته و پولهاى کاغذى را با آنها مقایسه کردهاند، اعتماد مىکنند . واقعیت این است که فلوس پول اصلى نیست، خرده پولهایى است که مردم در داد و ستدهاى جزئى از آن استفاده مىکنند . به همین دلیل به فقیر و تنگدست مفلس مىگویند، یعنى چیزى جز فلس ندارد .
بعضى پول کاغذى را سند بدهى خزانه دولت مىدانند، مثل آنچه که بر روى جنیههاى قدیمى مصر نوشته مىشد و بر بدهى دلالت مىکرد .
همه اینها اشتباه است و در کتاب فقه الزکاة این راى را پس از بیان فساد آن، رد کردهام . پول کاغذى چیزى است که به عنوان قیمت در معاملات و اجرت در اجاره و مهر در نکاح و دیه در قتل خطایى پرداخت مىشود و بر آن تمام آثار شرعى مترتب است . افراد بر حسب مقدار دارایى از آن، غنى شمرده مىشوند و در تمام قوانین جهان سارق آن مستوجب عقاب است .
اما حقى که از آن اراده باطل کردهاند چیزى است که به تورم و اثر آن یعنى کاهش ارزش یا کاهش ارزش پول کاغذى تعلق دارد و این امرى عینى است که هیچ نزاعى در آن نیست . در خود این مسئله و حکم و اثر آن در پرداختبدهىها و نظایر آن فقهاى معاصر اختلاف دارند . این موضوع در مجمع فقه اسلامى وابسته به سازمان کنفرانس اسلامى در اکتبر 1988 در کویتبه بحث گذاشته شد و حاضرین به دو گروه تقسیم شدند: عدهاى معتقد بودند تا زمانى که این پولها معتبرند و به وسیله آنها داد و ستد مىشود، هر چند ارزش خود را از دستبدهند هیچ اثرى بر این کاهش ارزش ناشى از تورم بار نمىشود . ریال در ازاى ریال، جنیه در ازاى جنیه و لیره در ازاى لیره است هر چند ارزش خود را هزار درصد، ده هزار درصد یا بیشتر از دستبدهند . این گروه حکم پولهاى حقیقى را به هر چیزى تعمیم مىدهند .
دسته دیگر در اکثر موارد حکم پولهاى حقیقى را به پولهاى اعتبارى تعمیم مىدهند نه در همه موارد .
فقهاى گذشته در صورتى حکم پولهاى حقیقى را به فلوس تعمیم مىدادند که مقبولیت عامه داشته باشد وگرنه با آن معامله کالا مىکردند نه پول; یعنى به این عنوان که نوعى کالاست قیمتگذارى مىشد، گاهى ارزان بود و گاهى گران و بر اساس قیمتبازارى طلا و نقره خرید و فروش مىشد . ممکن است از نظر بعضى علما با پولهاى کاغذى نیز در مواردى (مثل حالت ارزانى شدید پولهاى کاغذى) بتوان این برخورد را کرد و به عنوان کالا ارزشگذارى نمود تا بدهى سابق بر اساس ارزش روز تعلق ذمه رداختشود; همان برخوردى که امروزه با لیره لبنان و ترکیه و نظایر آن مىشود . در کشور مصر مسئله به این مقدار حاد نیست تا توجیه گران این قدر عمیق شوند وگرنه باید از دولتبخواهند دستمزد کارگران و حقوق کارمندان را طبق آن افزایش دهد و باید اجاره بهاى منازل و املاک و زمینهاى زراعى به مقدار کاهش ارزش ناشى از تورم افزایش یابد; به ویژه اجاره ساختمانهاى قدیمى که الآن خیلى ارزان مىنمایند و به هیچ نحو بیانگر اجاره منصفانه نیستند و باید قانون را تغییر داد تا بدهکاران بدهى خود را طبق نرخ تورم و نه طبق قرار داد، پرداخت کنند .
اما این که همه اینها بخواهند در تعامل با بانک مسئله تورم ذکر شود، امرى شبههناک است . پس باید در صورتى که تورم بیشتر از نرخ بهره باشد ما به التفاوت را از بانک مطالبه کرد .
چرا این را فقط درباره سپردهگذران مىگویید و درباره قرض گیرندگان نمىگویید؟
بانک با مشتریانى که سروکار آنها با پولهایى مثل ارز است که ارزش آنها کاهش نمىیابد، همین رفتار را دارد; مانند کسى که به بانک دلار امریکایى مىدهد . بانکها مدام اعلان مىکنند به آنها بهره ثابتى مىدهند خواه ارزش آنها کاهش یابد خواه افزایش .
این مقتضاى اصل است و اصل بانک بهره است; یعنى افزایش مشروط بر اصل دارایى . فرقى ندارد میزان آن چقدر یا چه نوع پولى یا در چه شرایط و وضعیتى باشد تا ما را به این راهکارها فرا خوانند . پس حق روشن و باطل نارساست .
ربا با بهره چند برابر
از جمله توجیهات بهره این است که مىگویند ربایى که قرآن حرام کرده ربا با بهره چند برابر است، اما رباى کم مثل هشت درصد یا ده درصد داخل در رباى حرام نیست .
این شبههاى است که از اوایل قرن بیستم میلادى با استناد به آیه زیر مطرح شد:
«یا ایها الذین امنوا لا تاکلوا الربا اضعافا مضاعفة و اتقوا الله لعلکم تفلحون» . (18)
کسانى که ذوق عربى دارند و شیوههاى آن را مىشناسند مىدانند که وصف «اضعافا مضاعفة» براى بیان واقعیت و زشت نشان دادن آن است و این که آنها از طریق رباى مرکب تصاعدى تا آن حد پیش رفتند . این نوع توصیف، قید براى ممنوعیت نیست تا ربایى که اضعافا مضاعفة نباشد جایز باشد . این مثل این است که امروزه مىگوییم: از مواد مخدرى که از همان استعمال اول انسان را به هلاکت مىکشد بپرهیزید . با این وصف نمىخواهند انواع دیگر مواد مخدر را از دایره ممنوعیتخارج سازند، بلکه مىخواهند زشتى و نادرستبودن واقعیت تاسفبار را بیان کنند تا همه براى تغییر آن بسیجشوند .
سنت تحریم در اسلام به این صورت است که از ترس وقوع در مفسده زیاد، از مفسده کم نیز منع مىکند و درى را که ممکن است از آن باد ویرانگر بوزد، مىبندد .
کم و زیاد کدام است؟ آیا ده درصد کم و دوازده درصد زیاد است؟ معیارى که بتوان با آن حکم کرد چیست؟
اگر به ظاهر آیه بسنده کنیم «اضعاف مضاعفة» بهرهاى خواهد بود که به ششصد درصد برسد; چون همانطور که استاد دکتر محمد عبدالله گفته کلمه «اضعاف» جمع و اقل جمع سه است و اگر حداقل یک بار مضاعف شود، شش برابر مىشود . آیا کسى چنین حرفى مىزند؟ !
پایان بخش این بحث آیات سوره بقره است (آخرین آیاتى که بر پیامبر نازل شد) و هر گونه شبههاى را باطل مىکند:
«یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربا ان کنتم مؤمنین فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لا تظلمون و لا تظلمون» . (19)
بهره بانک و رباى عصر جاهلیت
توجیه دیگر براى بهره بانک این است که بهره بانکى غیر از رباى جاهلیت است که قرآن حرام کرده و مرتکب آن را به جنگ با خدا وعید داده است . همانطور که بعضى از اسلاف گفتنهاند در رباى جاهلیت، طلبکار موقع سررسید مىگفت «یا ادا کن یا افزایش بده .» شکى نیست این از رباى جاهلیت است ولى رباى جاهلیت تنها این نبود; وقایع مختلف و ادله زیاد حاکى از آن است که ربا در همان ابتدا شرط مىشد . کاروان داران تجارى همین کار را مىکردند . جصاص در کتاب احکام القرآن مىنویسد: ربایى که عرب با آن آشنا بود و غیر آن را نمىشناخت، به این صورت بود که دینار و درهم را به زیادهاى که مورد رضایت هر دو طرف بود، قرض مىداد . مثل این مطلب را طبرى و رازى نیز گفتهاند .
اگر این گفته صحیح باشد که رباى جاهلى محصور در صورتى است که بعد از سر رسید اول شروع مىشود، صورت دیگر به طریق اولى حرام خواهد بود; چون در رباى جاهلیت، مالى را بدون ربا براى مدت مشخصى قرض مىگرفتند، وقتى موعد مقرر سر مىرسید و قرض گیرنده دین خود را ادا نمىکرد، ربا شروع مىشد . پس قرضى که از اول توام با رباستبه طریق اولى حرام خواهد بود و این کارى است که بانک مىکند; چون بهره از همان اولین روز قرض محاسبه مىشود .
صورت دیگر نیز در بانکهاى متعارف، رایج است; چون اگر موعد مقرر سر برسد و دین را ادا نکرده باشد به وى گفته مىشود یا ادا کن یا بهرهاش را بده، به گونهاى که اگر یک روز هم تاخیر کند بهره آن را ثبت مىکنند .
مقایسه ربا با اجاره زمین
بعضى از افرادى که در مسئله ربا وارد میدان بحثشدهاند مىگویند: مثل سپردهگذارى که دارایى خود را در اختیار بانک قرار مىدهد تا با آن معامله کند و بهره محدودى بگیرد، مثل زمیندارى است که زمین خود را براى زراعت اجاره مىدهد و اجرت معلومى مىگیرد . هیچ خسارتى به وى نمىرسد، چه زمین محصول بدهد و چه ندهد . وى مستحق اجرت زمین است و هیچ مسئولیتى ندارد .
این سخن مغالطه روشنى است و اگر بخواهیم با ادبیات فقه جواب دهیم مىگوییم: مقایسه پول با زمین، مقایسه بهره با اجرت است . این قیاس از اساس غلط است، چون شرط صحت قیاس علت مشترک است که در اینجا وجود ندارد . علت در اجاره زمین، انتفاع از عین زمین با کشاورزى و درختکارى است در حالى که پول تا زمانى که پول است نمىتوان از عین آن منتفع شد، چون هیچ غرضى بر خود پول مترتب نمىشود . بنابراین پول با زمین زراعى تفاوت دارد و با وجود تفاوت، قیاس باطل است . از قدیم فلاسفه ربا را رد و حرام کردند; زیرا ربا اجاره چیزى است که اجاره دادن را نمىپذیرد .
دخالت دولت ربا را از بین نمىبرد
بعضى مىگویند: ضمانت دولت از سودهاى تعیین شده براى صاحبان دارایىها، معامله را از رباى متعارف خارج مىکند . به اعتقاد ما ربا، رباست و دولت نباید مردم را بر ربا ترغیب کند و واسطه در این امر شود، بلکه سزاوار است مردم را به مشارکت در طرحهاى خود تشویق کند و مسئولیت پیامدهاى آن را نیز بپذیرد .
روح ربایى که یهود در جهان رواج داد این است که دارایى به تنهایى ثروت تولید کند، بى آنکه صاحب آن تلاش نماید یا خطرى را در مشارکتبپذیرد و همراه عامل متحمل مسئولیتى شود تا در نتیجه، سود و زیان بین دو طرف تقسیم شود . اینکه تمام هم پرداخت کننده این است که هزار واحد بپردازد تا هزار و صد واحد یا کمتر و یا بیشتر بر حسب توافق به او برگردد و براى او فرقى ندارد که طرف مقابل سود برده یا ضرر مىکند، معنایش این است که دارایى وى بدون هیچ کار و پذیرش خطرى سال به سال افزایش یابد و زیاد گردد . این همان چیزى است که اسلام آن را به دلیل ضد عدالت و ضد قوانین فطرت و زندگى بودن، طرد مىکند . عدالت اقتضا دارد که دارایى و کار شریک، مکمل و ضامن هم باشند و امتیازى براى یکى علیه دیگرى نباشد، اما نظام سرمایهدارى ثروت را بر کار ترجیح مىدهد و حق دارایى مىداند که سود ببرد و افزایش یابد هر چند صاحب کار زیان ببیند [ . در مقابل] نظام سوسیالیستى براى دارایى هیچ حقى قائل نیست، هر چند از تلاش نیروى بازو، عرق پیشانى و رنج چند ساله به دست آمده باشد . اسلام از بین آن دو، روش متعادلى را ارائه مىدهد و شرکت دو طرف را در سود و خسارت لازم مىداند . اگر سود ببرند با هم مىبرند، اگر سود زیاد ببرند بین خود تقسیم مىکنند و اگر سود کم ببرند همان کم را با عدالتبین خود تقسیم مىکنند و اگر خسارت دیدند با هم متحمل مىشوند; صاحب مال از مالش خسارت مىبیند و خسارت صاحب کار، همان زحماتى است که کشیده است .
اما این که ضد قوانین زندگى و فطرت استبه خاطر این است که هیچ نعمتى در زندگى، حتى نعمتهایى که مهمتر از مال است، تضمین شده نیست . کدامیک از ما سلامتى، سعادت یا حیاتش ضمانتشده است؟ انسان سالم گاهى مریض و انسان سعادتمند بدبخت مىشود و انسان زنده گاهى در عنفوان جوانى مىمیرد . جوانى که ازدواج مىکند نمىداند با همسرش توافق دارد یا نه؟ خداوند فرزندى به او اکرام مىکند یا نه؟ دختر استیا پسر؟ آیا همه آنها زنده خواهند ماند یا نه؟ آیا مایه سربلندى وى خواهند شد یا مایه سرافکندگى؟ هر نعمتى امکان زوال یا نقصان دارد و این سنت الهى در میان بندگانش است . پس چرا دارایى فقط به همان حالت اولیهاش بماند و در معرض هیچ نقصان و زوال نباشد و در عین حال ثروت تولید کند؟ !
ربا بین پدر و پسر
از توجیهات عجیب و غریب دیگر که براى ربا نبودن بهره اوراق و اسناد دولتى مطرح مىکنند، قیاس رابطه دولت و ملتبه رابطه پدر و پسر است .
آنچه در قیاس معروف است این است که قیاس باید مبتنى بر اصل ثابت منصوص یا اجتماعى باشد . کجاست نصى از کتاب و سنتیا اجماع بر این که ربایى بین پدر و پسر نیست؟ آنچه در این مسئله وارد شده راى بعضى از مذاهب است که هیچ دلیلى ندارد . بعضى از نویسندگان آن را [مبتنى بر ] حدیث مىدانند . کجاست آن حدیث تا صحیح، ضعیف، مرفوع یا موقوف بودن آن معلوم شود؟
معناى این که گفتهاند ربایى بین پدر و پسر نیست چیست؟ اگر نفى وقوع است که مخالف واقعیتخارجى است و اگر نفى مشروعیت است، آنچه نفى شده هر نوع ربایى است، چه بین خویشاوندان باشد و چه غیر خویشاوندان . آیا معناى «لاربا» این است که به دلیل شدت ارتباط بین پدر و پسر، آنچه حرام استحلال مىشود؟ اگر چنین استباید حرمت مضاعف شود، چون چنین ربایى ظلم و قطع رحم و عاق است؟
بر فرض ربا بین پدر و پسر شرعا جایز باشد، دلیل صحت قیاس حکومتبه پدر و ملتبه پسر در امور مالى چیست؟ رابطه مالى پدر با پسر در حدیث صحیح چنین بیان شده است: «انت و مالک لابیک» ولى حدیث «انت و مالک للحکومة» نداریم; مگر آنچه مارکس و سوسیالیستها گفتهاند که حکومت را آقا و مالک، و مردم را بندگانى مىدانند که مالک چیزى نیستند; خود و دارایىشان مال اربابشان است .
در کل جهان ربایى وجود ندارد!
مقتضاى سخن برخى تحلیل گران بهرههاى بانک این است که در جهان ربایى وجود ندارد و بهرههایى که بانکها در اروپا و امریکا دریافتیا پرداخت مىکنند ربا نیست و بانکهاى ما نیز به اعتراف همه کپى بانکهاى غرب است پس در بانکهاى ما نیز ربا وجود ندارد; و آنچه منتقدان اقتصاد غرب راجع به ربا و پیامدهاى منفى آن بر زندگى مردم مىگویند بىمعنا و بىمحتوا است و اینکه یهود بازارهاى رباى جهان را اداره مىکند و تصمیم گیرنده اول راجع به دارایىهاى جهان و بهرهمند نهایى یهودیان هستند صحیح نیست، نزد آنها کار به جایى رسیده است که مىگویند: تمام اینها حلال حتمى است و چیزى از رباى حرام در آن نیست .
هدف از این توجیهات چیست؟ ثمره چنین آرایى تشویق اعراب و مسلمین بر سپردهگذارى در بانکهاى اجانب است تا امت مسلمان از اموال فرزندان خود محروم و در پرتو اجتهاد مجتهدین جدید، بانکهاى غربى از آنها برخوردار باشند .
پىنوشتها:
1) بقره (3) آیه 276 .
2) همان، آیه 275 .
3) نجم (53) آیه 23 .
4) بقره (2) آیه 173 .
5) صحیح مسلم، ج 5، ص 50 .
6) مسنداحمد، ج 4، ص 197 .
7) اعراف (8) آیه 157 .
8) بقره (2) آیه 276 .
9) سنن ابىداود، ج 1، ص 336 .
10) هر قرضى که نفعى به همراه داشته باشد رباست .
11) صحیح مسلم، ج 5، ص 54: بهترین شما کسى است که پرداختنش نیکوتر باشد .
12) هر قرضى که در آن از ابتدا منفعتى شرط شود، ربا است .
13) بقره (2) آیات 278- 279 .
14) بقره (2) آیه 275 .
15) نساء (4) آیه 161 .
16) ر . ک: منتقىالاخبار مع شرحه (مصر، مطبعة عثمانیه، 1357 ق) ج 5، ص 275 .
17) آلعمران (3) آیه 130: اى کسانى که ایمان آورهاید! ربا را چند برابر نخورید، از خدا بپرهیزید تا رستگار شوید .
18) بقره (2) آیات 278- 279 .