رابطهى خمس و زکات با مالیاتهاى حکومتى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مباحث این نوشتار پیرامون مالیاتهاى حکومتى و ارتباط آن با خمس و زکات است . در آغاز مطالبى دربارهى اصل مشروعیت این مالیاتها و فلسفهى تشریع آنها بیان مىکنیم . در این قسمتبر خلاف کسانى که خواستهاند از طریق دلیلهاى خاص پیرامون موضوع و یا عمومیتبخشیدن ادلهى زکات، مشروعیت مالیاتهاى حکومتى را استفاده کنند، معتقدیم فقط از راه اختیارات ولایت فقیه براى ادارهى حکومت اسلامى مىتوان مشروعیت این مالیاتها را اثبات نمود، چرا که دلیل خاصى پیرامون آن وجود ندارد و از دلیلهاى زکات نیز نمىتوان به چنین برداشتى دستیافت .
مشروعیت مالیاتهاى حکومتى
بر اساس دلیلهاى فراوانى که از آیات و روایات استفاده مىشود، زیربناى مشروعیتحکومت در اسلام، براى حاکم، ولایت است . اعمال این ولایت در زمان معصومان، با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و پس از ایشان با ائمه اطهار علیهم السلام و در زمان غیبت، با فقیه جامعالشرایط است .
معناى ولایت در حکومت اسلامى
ادارهى جامعه و حاکمیت دولتها بر امور، اقسام گوناگونى دارد و شاید قابل قبولترین آنها حکومتى است که از آن «حکومت مردم بر مردم» تعبیر مىشود . این حکومت در معناى صحیح خود به این بر مىگردد که گروه بسیارى از مردم گرد آمده و اشخاصى را - با واسطه یا بىواسطه - تعیین مىکنند و تشریع قوانین را - که در سایهى آن مردم و دولت امور خود را سامان دهند - تفویض و تنفیذ کرده و اجراى این قوانین را هم به مسؤولان تنفیذ آن واگذار مىکنند و آنها را متعهد مىسازند که از این قوانین تجاوز و تعدى نکنند . بنابراین، در چنین حکومتهایى میزان و ملاک و حدود قوانین، در اختیار نمایندگان و برگزیدگان مردم است .
اما در حکومت اسلامى ملاک قوانین و مراعات آن چیزى است که خداوند قرار داده است . وقتى پذیرفتیم ادیان الهى و اسلامى داراى نظام و حکومت هستند، ناگزیر ملاک و چارچوب قوانین در آن، آن چیزهایى است که خداوند قرار داده است .
تفاوت دیگر حکومتهاى مردم بر مردم و حکومت اسلامى آن است که در آن حکومتها حاکمیتبر عهدهى یک نفر نیست، بلکه قدرت تابع قوانینى است که از سوى وکلا و نمایندگان مردم قرار داده مىشود، اما در حکومت اسلامى، قوام حکومتبه فردى است که صلاحیت لازم را دارا بوده و ادارهى امور مردم به طور کامل به او واگذار شده و از اختیارات وسیعى نیز برخوردار است . در این صورت، تشکیلات حکومتى از خواست و صلاحدید و اختیارات حاکم اسلامى نشات مىگیرد، نه این که حدود اختیارات حاکم از تشکیلات حکومتى ناشى شده و او بخشى از نظام حکومتى باشد .
نکته مهم آن است که ولایتبنابر ادلهى بسیارى که وجود دارد، به معناى رهبرى و زعامت جامعه است . از جمله مىتوان به آیه اشاره نمود:
انما ولیکم الله والذین امنوا الذین یقیمونالصلوة ویؤتونالزکوة وهم راکعون (1)
سرپرست و ولى شما فقط خدا و رسول او و آنان که ایمان آوردهاند مىباشند . همان کسانى که نماز را برپاى مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند .
در این آیه، خداوند متعال رهبرى مسلمانان را براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام قرار داده است . ولایت اگر چه داراى معنىهاى متعددى چون: محبت و نصرت است، اما معناى حقیقى و آنچه به طور شایع از آن اراده مىشود، سرپرستى امور و قیام به آن است . (2) گذشته از معناى لغوى ولایت، اخبار بسیارى، در حد تواتر - از شیعه و سنى - ، شان نزول این آیه را امیر مؤمنان علیه السلام دانسته و مراد از الذین امنوا را ایشان مىداند . بعضى از این اخبار صراحت دارد که مراد از ولایت در این آیه، رهبرى و زعامت است . براى مثال: در روایت صحیح فضیل، در کافى (3) از امام محمد باقر علیه السلام روایتشده است که:
خداوند عزوجل به ولایت على علیه السلام امر کرد و در مورد ایشان این آیه را نازل فرمود:
انما ولیکم الله و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة
و ولایت اولىالامر را واجب گردانید، که مردم ندانستند ولایت اولىالامر چیست؟ آنگاه خداوند متعال به محمد صلى الله علیه و آله امر فرمود آن را براى مردم تفسیر و بیان فرماید همان گونه که نماز و زکات و روزه و حج را تفسیر نموده است . هنگامى که این امر از سوى خداوند فرود آمد سینهى ایشان تنگ شد و این که مردم از ایشان برگردند و او را تکذیب کنند او را نگران ساخت، سینهى ایشان تنگ شد و به خداوند رجوع کرد، آنگاه خداوند عزوجل وحى فرمود:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالتک و الله یعصمک من الناس . (4)
هان اى رسول! آنچه را از جانب پرودگارت نازل گشت ابلاغ کن که اگر چنین نکنى رسالتخود را به سرانجام نرساندهاى و خداوند تو را از مردم حفظ مىکند . در پى این فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله امر خداوند متعال را آشکار ساخت و در روز غدیر خم ولایت على بن ابىطالب علیه السلام را اعلام فرمود، و به حاضران امر کرد که - مشاهدات خود را - به آنان که حضور ندارند، برسانند .
این روایت صحیح به صراحت مىگوید که: همان ولایتى که براى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ثابت استبراى امیرالمؤمنین علیه السلام - و سایر اولىالامر هم ثابت است - و واضح است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در روز غدیر، تنها رهبرى و زعامت امیرالمؤمنین علیه السلام را ابلاغ فرمودند . دلیل این امر نیز عبارتى است که با مضمون واحد از رسول خدا صلى الله علیه و آله هنگام ابلاغ مسالهى ولایت، روایتشده است . چنان که در معتبرهى حذیفة بن اسید غفارى آمده است:
الا و انى اشهدکم انى اشهد ان الله مولای وانا مولى کل مسلم وانا اولى بالمؤمنین من انفسهم، فهل تقرون لی بذلک؟ وتشهدون لی به؟ فقالوا: نعم نشهد لک بذلک، فقال: الا من کنت مولاه فان علیا مولاه وهو هذا; (5)
بدانید من شما را شاهد مىگیرم که گواهى مىدهم بر این که خداوند مولاى من است و من مولاى مسلمانان و من بر مؤمنان از خودشان سزاوارترم . آیا شما بر این مطلب اقرار دارید؟ و به آن شهادت مىدهید؟ مسلمانان گفتند: آرى! ما به آن شهادت مىدهیم، آن گاه فرمود: بدانید که هر کس من مولاى اویم بیقین على مولاى اوست و آن على این است .
این روایت صراحت دارد ولایتى که به ابلاغ آن امر شده بود، ولایتى است که با تعبیر «انا اولى بالمؤمنین من انفسهم» حکایتشده و چنین ولایتى جز رهبرى و زعامت مردم نیست . به گونهاى که همهى امور در اختیار ولى است .
در نتیجه این آیه شریفه هنگامى که در کنار روایت صحیح فضیل و روایت معتبر حذیفه قرار گیرد، ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را بر مردم ثابت مىکند و از این جا مىتوان نتیجه گرفت کسى که خداوند سبحان او را ولى امر قرار داده ولى مسلمانان است، آن هم به معناى اولویت داشتن او بر مردم حتى بیش از خود آنان .
البته دلایل دیگرى نیز بر این مطلب دلالت مىکنند که از حوصلهى بحثخارج است و ما از آوردن آنها خوددارى مىکنیم . (6)
به هر روى به تصریح قرآن کریم و به حسب روایتها و به حکم عقل، «ولایت» در حقیقت از آن خداوندى است که همهى موجودات و از جمله انسان را آفریده و کمالات وجودى همهى آفریدگان وابسته به اوست . از این نظر خداوند بر همهى موجودات و از جمله انسانها ولایت دارد . خداوند این ولایت را براى کسى که خلیفهى خود نامیده - پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام - اعطا کرده است . در زمان غیبت آن بزرگواران نیز چنین ولایتى، نسبتبه مؤمنان و کشور اسلامى، براى ولى فقیه قرار داده شده است، البته با شرایطى که در بحث ولایت فقیه و هم چنین در قانون اساسى آمده است .
بنابراین حق ولایت از جانب خداوند، توسط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و امام معصوم علیه السلام، در زمان غیبت، براى ولى فقیه، به عنوان مسؤول حکومت قرار داده شده است .
حوزهى اختیارات ولى فقیه
چنان که گذشت ولایتبدین معناست که ولى و سرپرستبه جاى مولى علیه و کسى که سرپرستى او را بر عهده دارد تصمیم مىگیرد . حال اگر ولایتبر شخص باشد تدبیر امور شخص به دست ولى است و اگر ولایتبر جامعه و امتباشد تدبیر امور آن جامعه و امتبه دست ولى است . ذکر این نکته نیز لازم است که تدبیر و اداره امور امت از این دیدگاه که امرى همگانى و مرتبط با مصالح عمومى است - امة بما انها امة - بر عهده ولى امر است . اما تدبیر امور شخصى افراد که با مصالح جامعه ارتباطى ندارد از حوزهى ولایت ولى امر بیرون است .
خوب استبدانیم که تشکیل حکومت از مسایلى است که از روزگاران گذشته در میان جوامع انسانى متداول و متعارف بوده است، به همین جهتحکومت از مسایلى نیست که تنها اسلام آن را آورده باشد . اگر چه شکل و نوع حکومت متفاوت بوده اما در همهى آنها مسؤولان حکومت، ادارهى امور جامعه را تا آن جا که به مسایل همگانى و جمعى جامعه ارتباط مىیابد عهدهدار هستند .
اسلام عزیز هم اصل تشکیل حکومت را پذیرفته و در آن تغییرى نداده است، اما در چگونگى تشکیل و تاسیس آن اعمال نظر نموده و نکات مورد نظر خود را دخالت داده است . بدینترتیب که ادارهى امور امت و جامعه اسلامى را به یک شخص به نام «ولى امر» تفویض نموده است . بر این اساس آنچه به ولى امر صالح تفویض شده، ادارهى امور امت از حیث امتبودنشان است . بنابراین، هر چه که به مصالح امت اسلامى ارتباط داشته باشد، در حوزهى اختیارات ولى امر و تحت ولایت اوست و رضایت و نارضایتى آحاد مردم در تصمیمهاى وى راه ندارد . اما امورى که به مصالح افراد برمىگردد و ربطى به مصالح عمومى ندارد، داخل در حوزه ولایت ولى امر نبوده و به اختیار و تصمیم افراد بستگى دارد تا آنها خود بر طبق حدود و ضوابط شرعى و مصالح شخصى خویش عمل کنند . (7)
در نتیجه سرپرستى جامعه از یک سوى امرى متعارف و متداول در میان جوامع انسانى است و از سوى دیگر شارع مقدس، در مورد ولایت، «اعتبار» خود را دخالت داده است . بنابراین، ولایت در جامعهى اسلامى امرى متعارف و اعتبارى است . (8)
از آنچه گذشت مىتوان امور جامعه را در سه بخش خلاصه کرد:
1- امور اجتماعى: منظور امورى است که به جامعه و مصالح عمومى مردم بازگشت دارد . ادارهى چنین امورى بر عهدهى ولى امر است . در واقع ولى و سرپرست در این امور به جاى مردم تصمیم گرفته و اختیار او مقدم بر ارادهى افراد تحتسرپرستى اوست .
2- امور شخصى: این امور تا زمانى که به مصالح جامعه ارتباط پیدا نکند از تحت ولایت ولى امر خارج است، اما اگر با مصالح جامعه و امت اسلامى گره بخورد، حوزهى اختیارات ولى امر نیز شامل آن خواهد شد .
3- احکام شرعى: در مورد احکام الهى که در کتاب و سنتبیان شده، حق دخالت و اهمال و عمل نکردن به آنها براى هیچ کس قرار داده نشده است . براى مثال، احکام و مسایلى که در مورد معلوم بودن مال و جنس در خرید و فروش، یا اجاره و یا جواز به هم زدن قرارداد و غیره وجود دارد از دایره ولایت ولى امر خارج است . البته در بعضى موارد ممکن استبین دو حکم در رابطه با مصلحت امت اسلامى تزاحم رخ دهد، که در این صورت تشخیص ولى امر ملاک عمل کردن به مورد «مهمتر» و ترک مورد «مهم» مىباشد . (9)
فلسفه تشریع خمس و زکات و انفال
با دقت در ادلهى شرعى موجود - آیات، روایات و اجماع - ملاحظه مىشود که در اسلام مواردى به عنوان مبناى درآمد براى حکومت درنظر گرفته شده است که عبارت از: خمس و زکات و انفال است . اینها سرمایههایى است که خداوند متعال با مختصر خصوصیاتى که در هر یک از این موارد وجود دارد - براى تامین امکانات مورد نیاز دولت اسلامى وضع فرموده است - براى مثال از جمله آن خصوصیات این که در باب خمس، حضرت امام خمینى رحمه الله تصریح داشتند که خمس به طور کلى در اختیار ولى امر است، و حتى در باب سهم سادات نیز باید از ولى امر اجازه گرفت .
در زکات هم اگر چه در ابتدا زکات دهنده وظیفه ندارد آن را در اختیار ولى امر قرار دهد اما این امر قطعى است که هر گاه ولى امر مصلحتبداند که زکات را براى تامین امکانات مورد نیاز جامعهى مسلمانان از اشخاص مطالبه کند، باید آن را در اختیار وى قرار داد .
همچنین انفال که به طور کلى در اختیار معصوم علیه السلام و در زمان غیبت نیز در اختیار ولى فقیه مىباشد . از این رو امام خمینى رحمه الله در پاسخ برخى پرسشها مىفرمودند:
استفاده از زمینهاى موات در زمانى که تشکیل حکومت مىشود باید با اجازه دولتباشد و هر مقدار اجازه داد اشخاص مىتوانند تصرف کنند .
فلسفهى تشریع مالیاتهاى حکومتى
بیان شد که خداوند متعال برخى اموال را - که با خصوصیات مختلف در کتابهاى فقهى آمده - براى ادارهى امور جامعه قرار داده است، و ولى امر نیز که مسؤول ادارهى امور بوده و حق ولایت و زعامت دارد، باید کشور اسلامى را با استفاده از این اموالى که در اختیار اوست اداره کند . حال اگر این اموال، به هر دلیل براى ادارهى جامعه اسلامى کافى نبود - چه این که امکان استفاده از انفال وجود نداشت و یا خمس و زکات به اندازهى کافى در اختیار وى نبود - و ولى امر تشخیص داد، مردم علاوه بر این خمس و زکات باید مبالغ دیگرى بپردازند تا او بتواند کشور را به خوبى اداره کند - چه این که کشور در وضعیت عادى باشد و یا در حال جنگ - در این صورت به مقتضاى ولایتخود مىتواند به هر اندازه که مصلحت مىداند مردم را به پرداخت مالیات وا دارد .
بنابراین، مشروعیت مالیات حکومتى بر اساس حق ولایتى است که از طرف خداوند براى ولى امر نسبتبه جامعه و کشور قرار داده شده است . البته در این مورد دلیل خاصى که بتوان از آن استفاده عموم کرد در اختیار نیست، اما در بعضى از روایات، در باب مالیات بستن امام علیه السلام به برخى احشام و حیوانات که زکات دادن براى آنها واجب نیست وجود دارد، اما بر فرض وجود چنین روایتى، عمومیت از آن استفاده نمىشود .
گاهى بیان مىشود که زکات محدود به موارد نه گانه نیست و از این راه سعى شده مشروعیت مالیاتهاى جدید، از طریق تعمیم و گسترش موارد و موضوعات زکات، به اثبات برسد . اما باید توجه داشت که اولا هیچ فقیهى چنین ادعایى نداشته و ممکن است تنها به طرح احتمال پرداخته باشد . ثانیا بر فرض قبول، امکان اثبات آن بنا بر روایات و ادله، وجود ندارد .
در مورد استفاده از انفال براى هزینههاى جامعه اسلامى نیز ممکن است این اشکال مطرح شود که: با استفادهى از انفال در هزینههاى جارى کشور، چنین منبعى که متعلق به همهى نسلهاست رو به پایان مىگذارد پس بهتر آن است که به جاى آن از مالیات استفاده شود .
در پاسخ به این اشکال ذکر دو نکته مناسب به نظر مىرسد:
اولا: بنا بر ادله، انفال مال امام است تا به وسیلهى آن جامعهى اسلامى را اداره کند، امام نیز در استفاده از انفال مصلحت همهى نسلها را در نظر مىگیرد . البته این سخن بدان معنا نیست که انفال مال مردم است، و مخصوص مردم یک نسل نیست; بلکه از این جهت که امام مصالح همگان را رعایت مىنماید در استفاده از آن چنین ملاحظهاى دارد .
ثانیا: چنین نیست که همیشه مصرف انفال موجب تمام شدن آن شود، بلکه گاهى استفاده از آن موجب آبادانى بیشتر آن مىگردد و فرض ما نیز بر این بود که اگر بتوان از این امکانات خداداى بدون هیچ مشکل و مانعى استفاده کرد وضع مالیات لازم نیست .
آنچه از مطالب گذشته در مورد فلسفهى تشریع مالیاتهاى حکومتى به دست مىآید آن است که وضع چنین مالیاتهایى براى تامین نیازهاى مالى دولت اسلامى است .
اما موارد دیگرى نیز وجود دارد که حاکم اسلامى بنابر مصالحى دیگر مىتواند به گرفتن مالیات مبادرت ورزد . از آن جمله مىتوان به عادلانهتر کردن توزیع درآمد در جامعه اشاره نمود . براى مثال: دولت اسلامى مىتواند از ثروتمندان جامعه مالیات بگیرد و آن را در اختیار فقراى جامعه قرار دهد تا توزیع درآمد را عادلانهتر کند . وضع چنین مالیاتى، با توانایى دولتبر تامین نیازهاى فقرا از راه انفال، منافاتى ندارد .
همچنین دولت اسلامى مىتواند براى تخصیص منابع اقتصادى کشور، بخشها و یا مناطق خاص همچون کشاورزى و مناطق محروم، در راستاى استفاده از سیاستهاى مالى، از گروهى مالیات گرفته و در اختیار بخشهاى دیگر قرار دهد .
بنابراین، ملاک در تشریع مالیات حکومتى، مصلحت مسلمانان است و چنین مصلحتى را ولى امر تشخیص مىدهد و به همین لحاظ دایرهى چنین مالیاتهایى وسیعتر از فلسفهى تشریع خمس و زکات مىباشد . (10)
فلسفهى تشریع مالیاتهاى حکومتى در رابطه با فلسفهى تشریع خمس و زکات
دقت در آیات و روایات خمس، زکات و انفال، بیانگر این واقعیت است که خداوند متعال اینها را براى ادارهى حکومت اسلامى و تامین مستمندان اعم از سادات و دیگران که به سهم خود بخشى از هزینههاى دولت اسلامى است، قرار داده است .
اما دربارهى مالیاتهاى حکومتى، پیشتر بیان شد که یکى از علتهاى وضع آن تامین نیازهاى مالى حکومت است، و اگر سایر منابع درآمد (خمس، زکات و انفال) براى ادارهى جامعهى اسلامى کافى نباشد، ولى امر مىتواند بر اساس اختیاراتى که بنا بر ولایتخود دارد، مالیات لازم را جعل کند .
ساختار مالیاتهاى حکومتى
دربارهى خمس، زکات و انفال در ادلهى شرعى ملاکهاى مشخصى از جهت مقدار و موضوع بیان شده است ولى در مورد مالیات، منشایى که ولى امر را مکلف به جعل مالیات مىکند متفاوت است . چنان که در فلسفهى تشریع گفته شد، ممکن است این جعل مالیات براى تامین هزینههاى دولت و یا متعادل کردن درآمدهاى افراد و یا برخى سیاستهاى اقتصادى باشد، که در این صورت ملاک، در گرفتن مالیات، آن مصلحتى است که ولى امر تشخیص مىدهد . بنابراین مىتوان گفت: موضوع این مالیات اعم از موارد، مقدار و نرخ آن و همچنین نحوهى گرفتن آن - مستقیم یا غیرمستقیم - همه بستگى به همان مصلحت دارد .
جایگزین شدن خمس و زکات با مالیاتهاى حکومتى
آخرین مطلب این است که آیا مىتوان مبلغ خمس و زکات شخص را از مقدار مالیات او و بالعکس کم کرد؟ به سخن دیگر آیا مالیاتهاى حکومتى و خمس و زکات جایگزین هم واقع مىشوند؟ طرح این مساله از این جا شکل مىگیرد که برخى از افراد متدین، که حکومت را هم قبول دارند سه گونه مالیات مىپردازند; زکات هنگام برداشت محصول، خمس در پایان سال مالى و مالیات در موعد پرداخت آن . اما افراد غیر معتقد اگر هم مبلغى بدهند، آن مالیاتى است که دولتبه اجبار از آنان دریافت مىکند که گاهى با انواع شگردها از پرداخت آن هم شانه خالى مىکنند . نتیجهى این کار آن است که توزیع درآمد جامعه به نفع غیر متدینان به هم مىخورد .
از مطالب گذشته معلوم مىشود که هر یک از «خمس و زکات» و «مالیات» براى خود مبنایى جداگانه دارند و مستقل از یکدیگر هستند . البته ولى امر مىتواند به منظور رعایتحال افراد کم درآمد، یا براى مصالح حکومتى که خود عهدهدار آن استبگوید: هر کس تا فلان قدر خمس بپردازد از پرداخت درصدى از مالیات و یا کل آن معاف است و یا هر کس زکات یا خمسش را به ولتبپردازد - با فرض این که هر کس مىتواند وجوه شرعى را در مصرف مورد نظر خود صرف کند - از تخفیف مالیاتى برخوردار مىشود، در غیر این صورت هیچ کدام از وجوه شرعى و مالیات جاى دیگرى را نمىگیرند . اما مسالهى به هم خوردن توزیع عادلانه درآمد، این مطلب ممکن است در یک شرایط ناسالم و فاسد پیش آید اما حقیقت این است که ولى امر مىتواند مردم را به پرداخت زکات وادار کند و اگر کسى از پرداختن آن سرباز زند، با اعمال قدرت از او بگیرد .
در حکومت اسلامى اصل رفتار با مردم، رفتار از روى مروت و اخلاق است، اما اگر کسى هواى تخلف در سر داشتبا او برخورد مىشود .
پىنوشتها:
1) مائدة (5) آیه 55 .
2) براى اطلاع بیشتر: ر . ک . محمد مؤمن قمى، کلمات سدیده، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1415 ه، ص 12، و مصباح المنیر و نهایه و مفردات راغب اصفهانى .
3) کافى، ج 1، ص 289، باب مانص الله عزوجل و رسوله على الائمه، الحدیث 4 .
4) مائده (5) آیه 67 .
5) خصال، شیخ صدوق، باب السؤال عنالثقلین یومالقیامة، ج 1، ص 65 .
6) براى اطلاع بیشتر ر . ک . کلمات سدیدة، صص 14- 16 .
7) ر . ک . کلمات سدیده، ص 16- 17 .
8) ر . ک . مبادى ولایت فقیه، حکومت اسلامى، سال اول، شمارهى دوم، صص 8- 9 .
9) کلمات سدیدة; ص 23 .
10) البته ممکن است این پرسش به ذهن آید که، چرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام از چنین ولایتى در این رابطه استفاده نکردند؟ پاسخ آن است که در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آن چنان ثروتمندى در جامعه وجود نداشته و در زمان امام على علیه السلام نیز معلوم نیست که حضرت در اخذ چنین مالیاتى مشکلى نداشته، چنان که امیر مؤمنان علیه السلام از بدعتهایى که پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله گذاشته شده بود شکوه داشت .
مشروعیت مالیاتهاى حکومتى
بر اساس دلیلهاى فراوانى که از آیات و روایات استفاده مىشود، زیربناى مشروعیتحکومت در اسلام، براى حاکم، ولایت است . اعمال این ولایت در زمان معصومان، با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و پس از ایشان با ائمه اطهار علیهم السلام و در زمان غیبت، با فقیه جامعالشرایط است .
معناى ولایت در حکومت اسلامى
ادارهى جامعه و حاکمیت دولتها بر امور، اقسام گوناگونى دارد و شاید قابل قبولترین آنها حکومتى است که از آن «حکومت مردم بر مردم» تعبیر مىشود . این حکومت در معناى صحیح خود به این بر مىگردد که گروه بسیارى از مردم گرد آمده و اشخاصى را - با واسطه یا بىواسطه - تعیین مىکنند و تشریع قوانین را - که در سایهى آن مردم و دولت امور خود را سامان دهند - تفویض و تنفیذ کرده و اجراى این قوانین را هم به مسؤولان تنفیذ آن واگذار مىکنند و آنها را متعهد مىسازند که از این قوانین تجاوز و تعدى نکنند . بنابراین، در چنین حکومتهایى میزان و ملاک و حدود قوانین، در اختیار نمایندگان و برگزیدگان مردم است .
اما در حکومت اسلامى ملاک قوانین و مراعات آن چیزى است که خداوند قرار داده است . وقتى پذیرفتیم ادیان الهى و اسلامى داراى نظام و حکومت هستند، ناگزیر ملاک و چارچوب قوانین در آن، آن چیزهایى است که خداوند قرار داده است .
تفاوت دیگر حکومتهاى مردم بر مردم و حکومت اسلامى آن است که در آن حکومتها حاکمیتبر عهدهى یک نفر نیست، بلکه قدرت تابع قوانینى است که از سوى وکلا و نمایندگان مردم قرار داده مىشود، اما در حکومت اسلامى، قوام حکومتبه فردى است که صلاحیت لازم را دارا بوده و ادارهى امور مردم به طور کامل به او واگذار شده و از اختیارات وسیعى نیز برخوردار است . در این صورت، تشکیلات حکومتى از خواست و صلاحدید و اختیارات حاکم اسلامى نشات مىگیرد، نه این که حدود اختیارات حاکم از تشکیلات حکومتى ناشى شده و او بخشى از نظام حکومتى باشد .
نکته مهم آن است که ولایتبنابر ادلهى بسیارى که وجود دارد، به معناى رهبرى و زعامت جامعه است . از جمله مىتوان به آیه اشاره نمود:
انما ولیکم الله والذین امنوا الذین یقیمونالصلوة ویؤتونالزکوة وهم راکعون (1)
سرپرست و ولى شما فقط خدا و رسول او و آنان که ایمان آوردهاند مىباشند . همان کسانى که نماز را برپاى مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند .
در این آیه، خداوند متعال رهبرى مسلمانان را براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام قرار داده است . ولایت اگر چه داراى معنىهاى متعددى چون: محبت و نصرت است، اما معناى حقیقى و آنچه به طور شایع از آن اراده مىشود، سرپرستى امور و قیام به آن است . (2) گذشته از معناى لغوى ولایت، اخبار بسیارى، در حد تواتر - از شیعه و سنى - ، شان نزول این آیه را امیر مؤمنان علیه السلام دانسته و مراد از الذین امنوا را ایشان مىداند . بعضى از این اخبار صراحت دارد که مراد از ولایت در این آیه، رهبرى و زعامت است . براى مثال: در روایت صحیح فضیل، در کافى (3) از امام محمد باقر علیه السلام روایتشده است که:
خداوند عزوجل به ولایت على علیه السلام امر کرد و در مورد ایشان این آیه را نازل فرمود:
انما ولیکم الله و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة
و ولایت اولىالامر را واجب گردانید، که مردم ندانستند ولایت اولىالامر چیست؟ آنگاه خداوند متعال به محمد صلى الله علیه و آله امر فرمود آن را براى مردم تفسیر و بیان فرماید همان گونه که نماز و زکات و روزه و حج را تفسیر نموده است . هنگامى که این امر از سوى خداوند فرود آمد سینهى ایشان تنگ شد و این که مردم از ایشان برگردند و او را تکذیب کنند او را نگران ساخت، سینهى ایشان تنگ شد و به خداوند رجوع کرد، آنگاه خداوند عزوجل وحى فرمود:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالتک و الله یعصمک من الناس . (4)
هان اى رسول! آنچه را از جانب پرودگارت نازل گشت ابلاغ کن که اگر چنین نکنى رسالتخود را به سرانجام نرساندهاى و خداوند تو را از مردم حفظ مىکند . در پى این فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله امر خداوند متعال را آشکار ساخت و در روز غدیر خم ولایت على بن ابىطالب علیه السلام را اعلام فرمود، و به حاضران امر کرد که - مشاهدات خود را - به آنان که حضور ندارند، برسانند .
این روایت صحیح به صراحت مىگوید که: همان ولایتى که براى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ثابت استبراى امیرالمؤمنین علیه السلام - و سایر اولىالامر هم ثابت است - و واضح است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در روز غدیر، تنها رهبرى و زعامت امیرالمؤمنین علیه السلام را ابلاغ فرمودند . دلیل این امر نیز عبارتى است که با مضمون واحد از رسول خدا صلى الله علیه و آله هنگام ابلاغ مسالهى ولایت، روایتشده است . چنان که در معتبرهى حذیفة بن اسید غفارى آمده است:
الا و انى اشهدکم انى اشهد ان الله مولای وانا مولى کل مسلم وانا اولى بالمؤمنین من انفسهم، فهل تقرون لی بذلک؟ وتشهدون لی به؟ فقالوا: نعم نشهد لک بذلک، فقال: الا من کنت مولاه فان علیا مولاه وهو هذا; (5)
بدانید من شما را شاهد مىگیرم که گواهى مىدهم بر این که خداوند مولاى من است و من مولاى مسلمانان و من بر مؤمنان از خودشان سزاوارترم . آیا شما بر این مطلب اقرار دارید؟ و به آن شهادت مىدهید؟ مسلمانان گفتند: آرى! ما به آن شهادت مىدهیم، آن گاه فرمود: بدانید که هر کس من مولاى اویم بیقین على مولاى اوست و آن على این است .
این روایت صراحت دارد ولایتى که به ابلاغ آن امر شده بود، ولایتى است که با تعبیر «انا اولى بالمؤمنین من انفسهم» حکایتشده و چنین ولایتى جز رهبرى و زعامت مردم نیست . به گونهاى که همهى امور در اختیار ولى است .
در نتیجه این آیه شریفه هنگامى که در کنار روایت صحیح فضیل و روایت معتبر حذیفه قرار گیرد، ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را بر مردم ثابت مىکند و از این جا مىتوان نتیجه گرفت کسى که خداوند سبحان او را ولى امر قرار داده ولى مسلمانان است، آن هم به معناى اولویت داشتن او بر مردم حتى بیش از خود آنان .
البته دلایل دیگرى نیز بر این مطلب دلالت مىکنند که از حوصلهى بحثخارج است و ما از آوردن آنها خوددارى مىکنیم . (6)
به هر روى به تصریح قرآن کریم و به حسب روایتها و به حکم عقل، «ولایت» در حقیقت از آن خداوندى است که همهى موجودات و از جمله انسان را آفریده و کمالات وجودى همهى آفریدگان وابسته به اوست . از این نظر خداوند بر همهى موجودات و از جمله انسانها ولایت دارد . خداوند این ولایت را براى کسى که خلیفهى خود نامیده - پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام - اعطا کرده است . در زمان غیبت آن بزرگواران نیز چنین ولایتى، نسبتبه مؤمنان و کشور اسلامى، براى ولى فقیه قرار داده شده است، البته با شرایطى که در بحث ولایت فقیه و هم چنین در قانون اساسى آمده است .
بنابراین حق ولایت از جانب خداوند، توسط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و امام معصوم علیه السلام، در زمان غیبت، براى ولى فقیه، به عنوان مسؤول حکومت قرار داده شده است .
حوزهى اختیارات ولى فقیه
چنان که گذشت ولایتبدین معناست که ولى و سرپرستبه جاى مولى علیه و کسى که سرپرستى او را بر عهده دارد تصمیم مىگیرد . حال اگر ولایتبر شخص باشد تدبیر امور شخص به دست ولى است و اگر ولایتبر جامعه و امتباشد تدبیر امور آن جامعه و امتبه دست ولى است . ذکر این نکته نیز لازم است که تدبیر و اداره امور امت از این دیدگاه که امرى همگانى و مرتبط با مصالح عمومى است - امة بما انها امة - بر عهده ولى امر است . اما تدبیر امور شخصى افراد که با مصالح جامعه ارتباطى ندارد از حوزهى ولایت ولى امر بیرون است .
خوب استبدانیم که تشکیل حکومت از مسایلى است که از روزگاران گذشته در میان جوامع انسانى متداول و متعارف بوده است، به همین جهتحکومت از مسایلى نیست که تنها اسلام آن را آورده باشد . اگر چه شکل و نوع حکومت متفاوت بوده اما در همهى آنها مسؤولان حکومت، ادارهى امور جامعه را تا آن جا که به مسایل همگانى و جمعى جامعه ارتباط مىیابد عهدهدار هستند .
اسلام عزیز هم اصل تشکیل حکومت را پذیرفته و در آن تغییرى نداده است، اما در چگونگى تشکیل و تاسیس آن اعمال نظر نموده و نکات مورد نظر خود را دخالت داده است . بدینترتیب که ادارهى امور امت و جامعه اسلامى را به یک شخص به نام «ولى امر» تفویض نموده است . بر این اساس آنچه به ولى امر صالح تفویض شده، ادارهى امور امت از حیث امتبودنشان است . بنابراین، هر چه که به مصالح امت اسلامى ارتباط داشته باشد، در حوزهى اختیارات ولى امر و تحت ولایت اوست و رضایت و نارضایتى آحاد مردم در تصمیمهاى وى راه ندارد . اما امورى که به مصالح افراد برمىگردد و ربطى به مصالح عمومى ندارد، داخل در حوزه ولایت ولى امر نبوده و به اختیار و تصمیم افراد بستگى دارد تا آنها خود بر طبق حدود و ضوابط شرعى و مصالح شخصى خویش عمل کنند . (7)
در نتیجه سرپرستى جامعه از یک سوى امرى متعارف و متداول در میان جوامع انسانى است و از سوى دیگر شارع مقدس، در مورد ولایت، «اعتبار» خود را دخالت داده است . بنابراین، ولایت در جامعهى اسلامى امرى متعارف و اعتبارى است . (8)
از آنچه گذشت مىتوان امور جامعه را در سه بخش خلاصه کرد:
1- امور اجتماعى: منظور امورى است که به جامعه و مصالح عمومى مردم بازگشت دارد . ادارهى چنین امورى بر عهدهى ولى امر است . در واقع ولى و سرپرست در این امور به جاى مردم تصمیم گرفته و اختیار او مقدم بر ارادهى افراد تحتسرپرستى اوست .
2- امور شخصى: این امور تا زمانى که به مصالح جامعه ارتباط پیدا نکند از تحت ولایت ولى امر خارج است، اما اگر با مصالح جامعه و امت اسلامى گره بخورد، حوزهى اختیارات ولى امر نیز شامل آن خواهد شد .
3- احکام شرعى: در مورد احکام الهى که در کتاب و سنتبیان شده، حق دخالت و اهمال و عمل نکردن به آنها براى هیچ کس قرار داده نشده است . براى مثال، احکام و مسایلى که در مورد معلوم بودن مال و جنس در خرید و فروش، یا اجاره و یا جواز به هم زدن قرارداد و غیره وجود دارد از دایره ولایت ولى امر خارج است . البته در بعضى موارد ممکن استبین دو حکم در رابطه با مصلحت امت اسلامى تزاحم رخ دهد، که در این صورت تشخیص ولى امر ملاک عمل کردن به مورد «مهمتر» و ترک مورد «مهم» مىباشد . (9)
فلسفه تشریع خمس و زکات و انفال
با دقت در ادلهى شرعى موجود - آیات، روایات و اجماع - ملاحظه مىشود که در اسلام مواردى به عنوان مبناى درآمد براى حکومت درنظر گرفته شده است که عبارت از: خمس و زکات و انفال است . اینها سرمایههایى است که خداوند متعال با مختصر خصوصیاتى که در هر یک از این موارد وجود دارد - براى تامین امکانات مورد نیاز دولت اسلامى وضع فرموده است - براى مثال از جمله آن خصوصیات این که در باب خمس، حضرت امام خمینى رحمه الله تصریح داشتند که خمس به طور کلى در اختیار ولى امر است، و حتى در باب سهم سادات نیز باید از ولى امر اجازه گرفت .
در زکات هم اگر چه در ابتدا زکات دهنده وظیفه ندارد آن را در اختیار ولى امر قرار دهد اما این امر قطعى است که هر گاه ولى امر مصلحتبداند که زکات را براى تامین امکانات مورد نیاز جامعهى مسلمانان از اشخاص مطالبه کند، باید آن را در اختیار وى قرار داد .
همچنین انفال که به طور کلى در اختیار معصوم علیه السلام و در زمان غیبت نیز در اختیار ولى فقیه مىباشد . از این رو امام خمینى رحمه الله در پاسخ برخى پرسشها مىفرمودند:
استفاده از زمینهاى موات در زمانى که تشکیل حکومت مىشود باید با اجازه دولتباشد و هر مقدار اجازه داد اشخاص مىتوانند تصرف کنند .
فلسفهى تشریع مالیاتهاى حکومتى
بیان شد که خداوند متعال برخى اموال را - که با خصوصیات مختلف در کتابهاى فقهى آمده - براى ادارهى امور جامعه قرار داده است، و ولى امر نیز که مسؤول ادارهى امور بوده و حق ولایت و زعامت دارد، باید کشور اسلامى را با استفاده از این اموالى که در اختیار اوست اداره کند . حال اگر این اموال، به هر دلیل براى ادارهى جامعه اسلامى کافى نبود - چه این که امکان استفاده از انفال وجود نداشت و یا خمس و زکات به اندازهى کافى در اختیار وى نبود - و ولى امر تشخیص داد، مردم علاوه بر این خمس و زکات باید مبالغ دیگرى بپردازند تا او بتواند کشور را به خوبى اداره کند - چه این که کشور در وضعیت عادى باشد و یا در حال جنگ - در این صورت به مقتضاى ولایتخود مىتواند به هر اندازه که مصلحت مىداند مردم را به پرداخت مالیات وا دارد .
بنابراین، مشروعیت مالیات حکومتى بر اساس حق ولایتى است که از طرف خداوند براى ولى امر نسبتبه جامعه و کشور قرار داده شده است . البته در این مورد دلیل خاصى که بتوان از آن استفاده عموم کرد در اختیار نیست، اما در بعضى از روایات، در باب مالیات بستن امام علیه السلام به برخى احشام و حیوانات که زکات دادن براى آنها واجب نیست وجود دارد، اما بر فرض وجود چنین روایتى، عمومیت از آن استفاده نمىشود .
گاهى بیان مىشود که زکات محدود به موارد نه گانه نیست و از این راه سعى شده مشروعیت مالیاتهاى جدید، از طریق تعمیم و گسترش موارد و موضوعات زکات، به اثبات برسد . اما باید توجه داشت که اولا هیچ فقیهى چنین ادعایى نداشته و ممکن است تنها به طرح احتمال پرداخته باشد . ثانیا بر فرض قبول، امکان اثبات آن بنا بر روایات و ادله، وجود ندارد .
در مورد استفاده از انفال براى هزینههاى جامعه اسلامى نیز ممکن است این اشکال مطرح شود که: با استفادهى از انفال در هزینههاى جارى کشور، چنین منبعى که متعلق به همهى نسلهاست رو به پایان مىگذارد پس بهتر آن است که به جاى آن از مالیات استفاده شود .
در پاسخ به این اشکال ذکر دو نکته مناسب به نظر مىرسد:
اولا: بنا بر ادله، انفال مال امام است تا به وسیلهى آن جامعهى اسلامى را اداره کند، امام نیز در استفاده از انفال مصلحت همهى نسلها را در نظر مىگیرد . البته این سخن بدان معنا نیست که انفال مال مردم است، و مخصوص مردم یک نسل نیست; بلکه از این جهت که امام مصالح همگان را رعایت مىنماید در استفاده از آن چنین ملاحظهاى دارد .
ثانیا: چنین نیست که همیشه مصرف انفال موجب تمام شدن آن شود، بلکه گاهى استفاده از آن موجب آبادانى بیشتر آن مىگردد و فرض ما نیز بر این بود که اگر بتوان از این امکانات خداداى بدون هیچ مشکل و مانعى استفاده کرد وضع مالیات لازم نیست .
آنچه از مطالب گذشته در مورد فلسفهى تشریع مالیاتهاى حکومتى به دست مىآید آن است که وضع چنین مالیاتهایى براى تامین نیازهاى مالى دولت اسلامى است .
اما موارد دیگرى نیز وجود دارد که حاکم اسلامى بنابر مصالحى دیگر مىتواند به گرفتن مالیات مبادرت ورزد . از آن جمله مىتوان به عادلانهتر کردن توزیع درآمد در جامعه اشاره نمود . براى مثال: دولت اسلامى مىتواند از ثروتمندان جامعه مالیات بگیرد و آن را در اختیار فقراى جامعه قرار دهد تا توزیع درآمد را عادلانهتر کند . وضع چنین مالیاتى، با توانایى دولتبر تامین نیازهاى فقرا از راه انفال، منافاتى ندارد .
همچنین دولت اسلامى مىتواند براى تخصیص منابع اقتصادى کشور، بخشها و یا مناطق خاص همچون کشاورزى و مناطق محروم، در راستاى استفاده از سیاستهاى مالى، از گروهى مالیات گرفته و در اختیار بخشهاى دیگر قرار دهد .
بنابراین، ملاک در تشریع مالیات حکومتى، مصلحت مسلمانان است و چنین مصلحتى را ولى امر تشخیص مىدهد و به همین لحاظ دایرهى چنین مالیاتهایى وسیعتر از فلسفهى تشریع خمس و زکات مىباشد . (10)
فلسفهى تشریع مالیاتهاى حکومتى در رابطه با فلسفهى تشریع خمس و زکات
دقت در آیات و روایات خمس، زکات و انفال، بیانگر این واقعیت است که خداوند متعال اینها را براى ادارهى حکومت اسلامى و تامین مستمندان اعم از سادات و دیگران که به سهم خود بخشى از هزینههاى دولت اسلامى است، قرار داده است .
اما دربارهى مالیاتهاى حکومتى، پیشتر بیان شد که یکى از علتهاى وضع آن تامین نیازهاى مالى حکومت است، و اگر سایر منابع درآمد (خمس، زکات و انفال) براى ادارهى جامعهى اسلامى کافى نباشد، ولى امر مىتواند بر اساس اختیاراتى که بنا بر ولایتخود دارد، مالیات لازم را جعل کند .
ساختار مالیاتهاى حکومتى
دربارهى خمس، زکات و انفال در ادلهى شرعى ملاکهاى مشخصى از جهت مقدار و موضوع بیان شده است ولى در مورد مالیات، منشایى که ولى امر را مکلف به جعل مالیات مىکند متفاوت است . چنان که در فلسفهى تشریع گفته شد، ممکن است این جعل مالیات براى تامین هزینههاى دولت و یا متعادل کردن درآمدهاى افراد و یا برخى سیاستهاى اقتصادى باشد، که در این صورت ملاک، در گرفتن مالیات، آن مصلحتى است که ولى امر تشخیص مىدهد . بنابراین مىتوان گفت: موضوع این مالیات اعم از موارد، مقدار و نرخ آن و همچنین نحوهى گرفتن آن - مستقیم یا غیرمستقیم - همه بستگى به همان مصلحت دارد .
جایگزین شدن خمس و زکات با مالیاتهاى حکومتى
آخرین مطلب این است که آیا مىتوان مبلغ خمس و زکات شخص را از مقدار مالیات او و بالعکس کم کرد؟ به سخن دیگر آیا مالیاتهاى حکومتى و خمس و زکات جایگزین هم واقع مىشوند؟ طرح این مساله از این جا شکل مىگیرد که برخى از افراد متدین، که حکومت را هم قبول دارند سه گونه مالیات مىپردازند; زکات هنگام برداشت محصول، خمس در پایان سال مالى و مالیات در موعد پرداخت آن . اما افراد غیر معتقد اگر هم مبلغى بدهند، آن مالیاتى است که دولتبه اجبار از آنان دریافت مىکند که گاهى با انواع شگردها از پرداخت آن هم شانه خالى مىکنند . نتیجهى این کار آن است که توزیع درآمد جامعه به نفع غیر متدینان به هم مىخورد .
از مطالب گذشته معلوم مىشود که هر یک از «خمس و زکات» و «مالیات» براى خود مبنایى جداگانه دارند و مستقل از یکدیگر هستند . البته ولى امر مىتواند به منظور رعایتحال افراد کم درآمد، یا براى مصالح حکومتى که خود عهدهدار آن استبگوید: هر کس تا فلان قدر خمس بپردازد از پرداخت درصدى از مالیات و یا کل آن معاف است و یا هر کس زکات یا خمسش را به ولتبپردازد - با فرض این که هر کس مىتواند وجوه شرعى را در مصرف مورد نظر خود صرف کند - از تخفیف مالیاتى برخوردار مىشود، در غیر این صورت هیچ کدام از وجوه شرعى و مالیات جاى دیگرى را نمىگیرند . اما مسالهى به هم خوردن توزیع عادلانه درآمد، این مطلب ممکن است در یک شرایط ناسالم و فاسد پیش آید اما حقیقت این است که ولى امر مىتواند مردم را به پرداخت زکات وادار کند و اگر کسى از پرداختن آن سرباز زند، با اعمال قدرت از او بگیرد .
در حکومت اسلامى اصل رفتار با مردم، رفتار از روى مروت و اخلاق است، اما اگر کسى هواى تخلف در سر داشتبا او برخورد مىشود .
پىنوشتها:
1) مائدة (5) آیه 55 .
2) براى اطلاع بیشتر: ر . ک . محمد مؤمن قمى، کلمات سدیده، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1415 ه، ص 12، و مصباح المنیر و نهایه و مفردات راغب اصفهانى .
3) کافى، ج 1، ص 289، باب مانص الله عزوجل و رسوله على الائمه، الحدیث 4 .
4) مائده (5) آیه 67 .
5) خصال، شیخ صدوق، باب السؤال عنالثقلین یومالقیامة، ج 1، ص 65 .
6) براى اطلاع بیشتر ر . ک . کلمات سدیدة، صص 14- 16 .
7) ر . ک . کلمات سدیده، ص 16- 17 .
8) ر . ک . مبادى ولایت فقیه، حکومت اسلامى، سال اول، شمارهى دوم، صص 8- 9 .
9) کلمات سدیدة; ص 23 .
10) البته ممکن است این پرسش به ذهن آید که، چرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام از چنین ولایتى در این رابطه استفاده نکردند؟ پاسخ آن است که در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آن چنان ثروتمندى در جامعه وجود نداشته و در زمان امام على علیه السلام نیز معلوم نیست که حضرت در اخذ چنین مالیاتى مشکلى نداشته، چنان که امیر مؤمنان علیه السلام از بدعتهایى که پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله گذاشته شده بود شکوه داشت .