اسلام و توسعه اقتصادى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
با پیدایش رنسانس و تحولات فکرى و رشد و شکوفایى تکنولوژى و صنعت، عصر مدرن در تاریخ مغرب زمین رقم خورد و جهان به دو بخش کاملا متمایز، کشورهاى پیشرفته و عقبمانده، تقسیم شد . همزمان با به بار نشستن شکوفههاى مدرنیته، اندیشمندانى از هر دو دسته کشورها، ضمن علت کاوى رشد فکرى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى در مغرب زمین، مسئله عقبماندگى را از زوایاى مختلفى مورد بررسى قرار دادند . در این میان، عدهاى موضوع فوق را از منظر فکرى - فرهنگى نگریسته، خواستار قطع رابطه کامل با باورهاى گذشته شدهاند .
مطابق این دیدگاه، جوامع سنتى نمىتوانند مدرن و متحول شوند مگر این که نهادها، باورها و ارزشهاى سنتى خود را متناسب بانیازهاى توسعه تغییر دهند . در این تفکر، هیچ پیوند واقعى بین عناصر سنتى و جدید وجود ندارد و اصلا نمىتواند وجود داشته باشد . (1)
بنابراین، کنار زدن نهادهاى سنتى، پیش شرط توسعه محسوب مىشود; توسعه در واقع نتیجه تحول در فکر و اندیشه و ستیافتن به خرد دموکراتیک و تکنولوژیک است، به طورى که تحول در اندیشه، توسعه تکنیکى، اقتصادى و سیاسى مورد نیاز خود را به همراه مىآورد . (2)
معتقدین چنین تفکرى با بیان علل و عوامل توسعه غرب مدعىاند عامل اصلى عقبماندگى و توسعه نیافتگى کشورهاى اسلامى از جمله ایران، حاکمیتیک سرى آموزههاى دینى - فرهنگى است که با توسعه اقتصادى در تضاد و تنافىاند . دراین مقاله با ارائه تعریفى از توسعه اقتصادى و بررسى عوامل فکرى و فرهنگى توسعه اقتصادى غرب، از زبان متفکرین یاد شده، به تبیین تضاد و تنافى آموزههاى دینى با توسعه اقتصادى مىپردازیم، سپس با بهرهگیرى از دیدگاههاى متفکران اسلامى به نقد و بررسى آنها مىنشینیم .
تعریف توسعه اقتصادى
در یک تعریف، توسعه اقتصادى به معناى تحولى ژرف در ساخت اقتصادى، اجتماعى و سیاسى نظم حاکم بر تولید، توزیع و مصرف جامعه است . و در تعریف دیگر، توسعه اقتصادى ترکیبى از تغییرات روحى و اجتماعى جمعیتیا ملتى دانسته شده است که در نتیجه آن تغییرات روحى و اجتماعى، بتواند محصول حقیقى ناشى از تولید اقتصادش را به طور جمعى، پیوسته و مداوم افزایش دهد .
توسعه اقتصادى امرى است نسبى و عوامل بسیارى در تکوین و تحقق آن مؤثرند که از آن جمله است: سرمایهگذارى صنعتى و تولیدى، اشاعه تخصص فنى، تربیت نیروى انسانى متخصص، پیشرفت تکنولوژى و ابداع و ابتکار و تجربیات فنى و اعمال روشهاى جدید که در بالا بردن سطح تولید و بهرهورى و بازده موثر است، سازمانهاى معتبر مالى و پولى و منابع طبیعى و از همه مهمتر روحیه و طرز تفکر ملتها و فرهنگ و عوامل اجتماعى در پذیرش تحولات جدید . (3)
اشکالى که به ورود تغییرات روحى و اجتماعى در تعریف توسعه اقتصادى متوجه مىشود این است که این اصطلاح، با توسعه فرهنگى مخلوط شده است . البته از آن جا که توسعه فرهنگى بنابر برخى نظریات، مقدمه و پیش زمینه توسعه اقتصادى است، فرهنگ را جهت تضمین استمرار توسعه اقتصادى، در این تعریف وارد کردهاند . علاوه بر آن، تفاوت میان رشد و توسعه اقتصادى نیز اهمیت ورود این جنبه را در تعریف توسعه اقتصادى ضرورى مىسازد; زیرا بدون تغییرات روحى و اجتماعى یک ملت و درونزا نمودن دستاوردهاى مدرن علمى - فنى و تاکید صرف بر ظرفیتهاى تولیدى یک جامعه، تنها رشد اقتصادى حاصل مىشود و نه توسعه اقتصادى . بنابراین، رشد اقتصادى فقط شامل افزایش کمى در شاخصهاى اقتصادى کلان مىباشد; در حالى که توسعه اقتصادى نه تنها افزایش کمى پدیدههایى چون تولید ناخالص ملى را در بر مىگیرد، بلکه شامل تغییرات کیفى جامعه نیز مىگردد . به عبارت دیگر، رشد جزئى از توسعه است و نه کل آن . (4)
زمینهها و مراحل پیدایش توسعه اقتصادى در غرب
1 . رویکرد علمى به طبیعت
از اوایل قرن شانزدهم، نهضت علمى و ادبى (رنسانس) در اروپا گسترش پیدا کرد و انقلاب فکرى به وجود آمد . در اثر این انقلاب، مردم این قاره به جاى تعلیل و تبیین امور مادى به وسیله مفاهیم انتزاعى و توسل به فلسفه ماوراء الطبیعه و جبر و تقدیر، عقل و منطق را در مطالعه این امور به کار بردند . «فرانسیس بیکن» انگلیسى ثابت کرد که براى پى بردن به اسرار و رموز طبیعت و مکنونات عالم هستى، بهتر است که به جاى توسل به جبر و تقدیر و خیالبافى و اوهام و خرافات، ابتدائا به مشاهده و معاینه و تجربه و آزمایش پرداخت . (5)
مهمترین تفاوت انسان نوین با انسان سنتى، دیدگاه او نسبتبه انسان در رابطه با محیطش است . در جامعه سنتى، انسان محیط طبیعى و اجتماعىاش را به عنوان یک واقعیت طبیعى مىپذیرد . هر چیزى که هست هم چنان که بوده خواهد بود و باید باشد; زیرا خدا چنین خواسته است . هر کوششى در جهت دگرگونى سامان ازلى و دگرگونىناپذیر جهان و جامعه، نه تنها کفرآمیز، بلکه امکانناپذیر است . نوین شدگى زمانى آغاز مىگردد که انسانها در خودشان احساس توانایى کنند و این اندیشه را در سر بپرورانند که مىتوانند طبیعت و جامعه را درک کنند و به این نتیجه برسند که مىتوانند طبیعت و جامعه را براى دستیابى به مقاصدشان تحت نظارت گیرند . (6)
2 . فردگرایى
دفاع از حقوق فرد در غرب، دو مرحله کاملا متمایز داشت:
الف) دفاع از حقوق فردى در مقابل کلیسا: این مرحله را «ماکس وبر» چنین توصیف مىکند: مذهب کاتولیک به خاطر گناه اولیه و هبوط آدم از بهشت، انسان را محکوم شرارت مىداند . انسان گناهى کرده است که از آن رهایى ندارد; هر چند به تدریج کلیساى کاتولیک با دستیابى به قدرت سیاسى، در این مسئله تجدید نظر کرده، معتقد مىشود که گرچه انسان طبعا گناهکار است اما وسایلى براى رفع این گناه وجود دارد و انسان مىتواند توبه کرده، به شفاعتشافعین متوسل شود . در این بین، روحانیون طماع، جواز کتبى رستگارى صادر مىکردند .
در واقع، مذهب پروتستان بازگشتبه اصول اولیه مذهب مسیحیت است . انسان ذاتا گناهکار است; پس باید وجدان معذبى داشته باشد; توبه و توسل فایدهاى ندارد . بنابر این هر مؤمنى، روحانى خودش نیز هست و احتیاج به کلیسا ندارد .
ب) دفاع از حقوق فردى در مقابل دولتهاى مطلقه: باشناسایى حق مالکیتبراى افراد در نظریات اندیشمندان اولیه لیبرالیسم، ضرورت مىیافت از جانب قدرت مرکزى مزاحمتى براى آن پیدا نشود، بدین ترتیب هویتبخشى به فرد و اعطاى حقوق اساسى به وى، مستلزم تضعیف و تحدید قدرتهاى مرکزى بود . (7)
3 . کار و فعالیت اقتصادى (دنیاگرایى)
حسابگرى و سختکوشى تجار غربى با بسط اخلاق پروتستان مورد تشویق قرار گرفت . محور اساسى دکترین بنیانگذاران پروتستانیسم بر این اعتقاد است که: اگرچه در لوح ازلى آفرینش، خداوند کسانى را رستگار در نظر گرفته و کسانى دیگر را دوزخى، اما هیچکس از محتویات آن دفتر با خبر نیستبنابراین، هیچکس هم نباید ناامید باشد . یک راه براى این که حدس بزنیم از جمله رستگاران خواهیم بود، تلاش براى کسب موفقیت و آباد کردن دنیا است; زیرا موفقیت نشانهاى از برگزیده بودن، و در مقابل، هرگونه سستى، تن آسایى یا قصور، نشانهاى از لعنت ابدى است . (8)
4 . انباشتسرمایه و عدم انفاق
متعاقب اندیشه فوق، هر مؤمنى باید خودش تلاش کند تا از جمله رستگاران گردد . بنابراین، کمک کردن به بینوایان ظلم است . باید بگذاریم خودشان تلاش کنند تا فکر کنند جزء رستگاران هستند . مؤمن باید هر چه بیشتر جمع کرده و هر چه کمتر خرج کند . در واقع روح یهودیت در داخل مذهب مسیحیت دمیده شد . (9)
5 . عقلانیت
براى ماکس وبر آن چه مهم است ظهور سرمایه دارى نیست - زیرا سرمایه دارى را مىتوان در تمام جوامع تاریخى پیدا کرد - بلکه جنبههاى ویژه جدید سرمایه دارى است که باید مورد بررسى واقع شود . این جنبه را مىتوان بر حسب گسترش خردگرایى تا حدودى به عنوان یک روند غیر دینى (دنیایى) و نیز به عنوان نتیجه پیش بینى شده دگرگونى دکترینهاى مذهبى تبیین کرد .
وى سرمایهدارى را به معناى جهتگیرى به سوى فعالیت اقتصادى که ویژگى آن تعقیب عقلایى - یعنى منظم و قابل محاسبه بودن - سود اقتصادى از طریق وسایل صرفا اقتصادى است، تعریف کرده است . (10)
در این مفهوم، عقلایى شدن فعالیتهاى انسان به معناى انضباط پذیرى و ترسیم رابطهاى روشن میان وسایل و اهداف و همچنین گسترش حوزه انتخاب در مقابل حوزههاى از پیش تعیین شده در جوامع سنتى و در نتیجه افزایش آگاهى از وجود شقوق و راههاى مختلف در زندگى است .
به این ترتیب، این گونه دلواپسىهاى مذهبى که همه پروتستانها در سراسر اروپاى غربى در آن سهیم بودند، به نوعى به اخلاق کارى مبدل شد که با روحیه سرمایهدارى نیز سازگار بود و سرانجام به توسعه جامعه سرمایهدارى جدید منجر شد . (11)
سازگارى یا ناسازگارى آموزههاى اسلامى با توسعه اقتصادى
برخى افراد با معکوس سازى عوامل پیدایش توسعه اقتصادى در غرب، تعالیم اسلام را مهمترین عامل عقب ماندگى جوامع مسلمان دانستهاند که اهم آنها عبارتاند از:
1 . تقدیر گرایى
الف) کلمه اسلام: اسلام به معناى تسلیم در مقابل قدرت مطلق پروردگار و آزادى کامل اوست . علو دست نیافتنى خداوند، دریافت ناپذیرى گزینشهایى که او به عمل مىآورد و اراده آزاد او، عناصر اصلى این نظر را تشکیل مىدهد . بدینسان انسان به عنوان یک عامل ناچیز نمایان مىشود که به قبول یک تلقى تسلیم (اسلام) ناگزیر است و باید خود را به اراده خداوند که از اراده او بزرگتر است، بى قید و شرط واگذار کند (توکل .) چگونه ممکن است که اراده خداوند از پیش شامل همه اعمال بشرى و نتایج و کیفر آنها نشده و آنها تعیین نشده باشند؟ این تاکید، بى گمان در ژرفاى آگاهى همگان فرو رفته است که وقتى انسانى انسان دیگرى را مىکشد، مقدر است! یعنى تقدیر الهى به آن تعلق گرفته است . مردم خواهند گفت مکتوب است! در لوح محفوظ نوشته شده است . (12)
ب) طول عمر: (13) تمام مواردى که تحت عنوان اجل مسما و اجل محتوم در قرآن آمده است، مثبت این معناست که براى انسان، امکان هیچگونه دخل و تصرفى در تقدیم و تاخیر آن وجود ندارد . (14)
با پذیرش این امر، تلاش براى بهبود شرایط زیستى و افزایش خدمات بهداشتى کاملا بى معنا خواهد بود .
ج) رزق و روزى: (15) در قرآن موارد فراوانى وجود دارد که رزق و روزى را در انحصار خداوند دانسته است، نه نتیجه تلاش آدمى (16) و از سوى دیگر، قبض و بسط آن را نیز طبق مشیت الهى مىداند . (17)
2 . سرکوبى شخص اقتصادى
برخلاف محوریت فرد اقتصادى در غرب، اسلام شخص اقتصادى را مستقیما مورد هدف قرار مىدهد . تمامى نیروهاى محرکه او زیر عناوینى از قبیل مذمت، غرور و خودخواهى و طمع، حرص و زیادهخواهى، به شدت مورد حمله قرار مىگیرد . (18)
دسته دیگر از اخلاقیات نیز وجود دارد که شخص اقتصادى را از تلاش در دنیا باز مىدارد; مثل کلیه سرفصلهایى که تحت عناوین محاسبه نفس، یاد مرگ، سخن گور با مرده، توصیف زمین محشر و اهل محشر، کیفیت پرسش در روز قیامت و . . . قرار مىگیرند . (19)
3 . آخرت گرایى
ماکس وبر بر این عقیده است که مذاهب بنابر راهحلهاى مختلفى که در مقام تعارض میان علایق دنیوى و اخروى طرح کردهاند، به سه گروه اساسى تقسیم مىشوند:
الف) مذاهب جهان گریز: مسئله اصلى براى انسان، رستگارى اخروى است و از این جهان بایستى پرواز روحانى کرد . انسان نباید وقتش را به نحوى در این جهان صرف کند که توجهش به مسئله اصلى کم شود بلکه به مسائل دنیوى مىباید در حد ضرورت توجه کند . مذاهبى مانند بودا، برهمایى و گرایشهاى متصوفانه و ریاضتکشانه از این قبیل است .
ب) مذاهب جهانپذیر: ما در یک حیات دو بعدى زندگى مىکنیم، لذا به هر دو دنیا باید توجه کرد اما اصالتبا آخرت است . از نعمتهاى الهى باید استفاده کرد . بدین منظور باید در طبیعت تغییرات لازم داده شود اما صرفا فرایض مذهبى و عبادات موجب رستگارى است . تمامى ادیان بزرگ از جمله یهودیت، مسیحیت کاتولیک و اسلام در این گروه قرار مىگیرند .
ج) مذاهبى که در آنها راه حلى براى تنش ارائه نشده است: در این مذاهب میان علایق مادى و معنوى تضاد اساسى وجود دارد و انسان قادر به انجام کارى نیست . البته انسان باید به تقویت وجه اهورایى روح بپردازد و در مقابل، وجهه اهریمنى را تضعیف کند، ولى به طور کامل نمىتوان خود را از شر و بدى رهانید . چنین آموزههایى در مذهب زرتشت وجود دارد . مذهب پروتستان مفهوم اصالت دنیا و آخرت را کنار گذاشته و نوعى ریاضتکشى دنیوى و وسیله آخرت قرار دادن دنیا را مطرح کرده است . باید توجه داشت که این مسئله با این اعتقاد اسلامى که «الدنیا مزرعة الاخرة» تفاوت فاحشى دارد . مسلما کسى که در دنیا به فکر آخرت خود مىباشد، باید مقدمات آمرزش اخروى خود را با طاعات و عبادات مهیا کند، ولى پروتستانها معتقدند که آباد کردن این جهان و جمع آورى ثروت و خوددارى از خرج کردن، راه رستگارى است . (20)
ضمن آن که در اسلام آیات و روایات فراوانى در نکوهش دنیا، حقیقت و ماهیت دنیا، نکوهش مال و کراهت مال دوستى، رهایى از مفاسد مال، ستایش قناعت و قطع امید از مال، نکوهش توانگرى و ستایش تنگدستى، نکوهش شهرتطلبى و فضیلت گمنامى، نکوهش آرزوى بلند و فضیلتبى آرزویى براى دنیا وجود دارد، که خود نشان از تلقین روح خمودى در میان مسلمانان است . (21)
4 . مخالفتبا انباشتسرمایه و سرمایهداران
آیاتى از قبیل «اعلموا ا نما الحیاة الدنیا لعب ولهو وزینة وتفاخر بینکم وتکاثر فی الاموال والاولاد» (22) نشان از این است که ثروت امرى مزموم است . از سوى دیگر، در قرآن به طور مکرر ثروتمندان نکوهش شده و مخالفین عمده انبیاى الهى شمرده شدهاند; مانند: «وکذلک ما ارسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مقتدون» . (23)
5 . سفارش به انفاق
مطابق آیه شریفه «والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم» (24) نه تنها انفاق سفارش شده است، بلکه اندوختن طلا و نقره، عذاب دردناک را در آخرت به همراه دارد .
6 . فقدان عقلانیت
بنابر نظریه وبر، عمل اجتماعى به چهار دسته تقسیم مىشود: عقلایى و حسابگرانه، عقلایى ارزشى، عاطفى، و سنتى .
عمل عقلایى و حسابگرانه عملى است که عامل آن، از وسایل منطقى و عقلایى براى نیل به هدفهاى مورد محاسبه عقلایى خود، بهره مىجوید . در حالى که عمل عقلایى ارزشى، از نظر به کار بردن وسایل منطقى براى نیل به هدف عقلایى است ولکن هدف نهایى عامل، عمل اجتماعى شامل آرمانها و ارزشهاى مطلق است که هرگز تغییر نمىکند . (25)
واضح است که عمل بر طبق اسلام، به جهت نظام ارزشى خاص خود، از دسته دوم محسوب مىگردد .
نقد و بررسى ایرادات و شبهات
1 . نقد ایراد تقدیرگرایى
به تمام مواردى که در اسلام موهم تقدیرگرایى هستند به طور اجمالى و تفصیلى پاسخ داده شده است .
الف) پاسخ اجمالى: در زبان دین، اصطلاحى تحت عنوان سنت الهى وجود دارد (26) که مطابق آیه 43 سوره فاطر، هرگز قابل تغییر نیست . براى نمونه، در آیه 11 سوره رعد رمز پیشرفت و عقب ماندگى ملتها بدین صورت بیان شده است که هیچ مردمى از بدبختى به خوشبختى نمىرسند مگر این که عوامل بدبختى را از خود دور سازند و بالعکس، یک ملتخوشبخت را خدا بدبخت نمىکند مگر آن که خودشان موجبات بدبختى را فراهم آورند . بنابراین، پدیدههاى جهان محکوم یک سلسله قوانین ثابت و سنتهاى لایتغیر الهى مىباشند . به تعبیر دیگر، خدا در جهان شیوههاى معینى دارد که گردش کارها را هرگز بیرون از آن شیوهها انجام نمىدهد . (27)
با توجه به این که تقدیر الهى به معناى قانون داشتن و سنت داشتن جهان است، اشکال جبر از ناحیه اعتقاد به قضا و قدر نیز حل مىگردد . این اشکال از این ناحیه پیدا شده که گروهى پنداشتهاند معناى تقدیر الهى این است که خدا مستقیما و بیرون از قانون جهان هر پدیدهاى را اراده کرده است . در حالى که همانطورى که هیچ حادثه طبیعى بدون علت طبیعى رخ نمىدهد، افعال اختیارى انسانها نیز بدون اراده و اختیار انسان رخ نمىدهد . قانون خدا در مورد انسان این است که آدمى داراى اراده، قدرت و اختیار باشد و کارهاى نیک یا بد را خود انتخاب کند . اختیار و انتخاب مقوم وجودى انسان است . انسان غیر مختار محال است، یعنى این که فرض انسان غیر مختار، فقط فرض است و نه حقیقت . (28)
در روایت آمده است: حضرت على علیه السلام در کنار دیوارى نشسته بود . متوجه شد که دیوار شکسته است و ممکن است فرو ریزد، فورا برخاست و از آنجا دور شد . مردى اعتراض کرد که از قضاى الهى مىگریزى؟ یعنى اگر بنا باشد تو بمیرى، خواه از کنار دیوار خراب فرار کنى خواه در کنار آن بمانى، خواهى مرد و اگر بنا نباشد به تو صدمهاى متوجه گردد باز هم در هر صورت محفوظ خواهى بود . حضرت در پاسخ فرمود: «افر من قضاءالله الى قدره; از قضاى الهى به سوى قدر الهى فرار مىکنم» . معناى این جمله این است که هر حادثهاى در جهان مورد قضا و تقدیر الهى است . اگر آدمى خود را در معرض خطر قرار دهد و آسیب ببیند، قضاى خدا و قانون خدا است و اگر از خطر بگریزد، آن هم قانون خدا و تقدیر اوست . (29)
معمولا خیال مىکنند عامل اساسى محدودیت انسان قضاى و قدر الهى است، ولى ما برعکس، از قضا و قدر الهى به عنوان عاملى براى محدود کردن آزادى انسان نام نمىبریم; چرا که قضاى الهى عبارت است از حکم قطعى الهى درباره جریانات و حوادث و قدر الهى عبارت است از اندازهگیرى پدیدهها و حوادث . از نظر علوم الهى مسلم است که قضاى الهى به هیچ حادثهاى مستقیما و بلاواسطه تعلق نمىگیرد، بلکه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ایجاب مىکند . قضاى الهى ایجاب مىکند که نظام جهان، نظام اسباب و مسببات باشد . انسان هر اندازه آزادى از ناحیه عقل و اراده دارد و هر اندازه محدودیت که از ناحیه عوامل مورثى و محیطى و تاریخى دارد، به حکم قضاى الهى و نظام قطعى سببى و مسببى جهان است .
بنابراین، خود قضاى الهى یک عامل محدودیت انسان به شمار نمىرود . محدودیتى که به حکم قضاى الهى نصیب انسان شده است همان محدودیت ناشى از شرایط موروثى و شرایط محیطى و شرایط تاریخى است، نه محدودیت دیگر; هم چنان که آزادیى هم که نصیب انسان شده استبه حکم قضاى الهى است . (30)
ب) پاسخ تفصیلى: اسلام بدین معناست که کسى یا چیزى در برابر کسى دیگر حالتى داشته باشد که هرگز او را نافرمانى نکند . اسلام انسان نسبتبه خدا، وصف پذیرش قوانین تکوینى و تشریعى است . (31) از این انسان، با عنوان انسان کامل یاد مىشود . انسان کامل آن انسانى است که همه ارزشهاى انسانىاش با هم رشد بکنند; از یک سو هیچ یک از آن ارزشها رشد نکرده باقى نماند و از سوى دیگر، همه به طور هماهنگ و در حد اعلى رشد کنند . قرآن از این انسان به امام تعبیر مىکند: «واذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما» . (32) براساس این آیه شریفه، حضرت ابراهیم علیه السلام پس از پیروزى در همه امتحانها و رشد همه ارزشهاى انسانى در حد اعلى، به مقام امامت دستیافت . (33) بدینسان، روشن مىشود که این معنا از اسلام هیچ ربطى به آن برداشت ناصواب از تقدیرگرایى ندارد .
- طول عمر: اجل دو گونه است: اجل مبهم و اجل مسما یا محتوم «ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده» . (34) نسبت میان این دو، نسبت مطلق و منجز استبه مشروط و معلق; به این معنا که ممکن است اجل غیر مسما به خاطر تحقق نیافتن شرطى که اجل، معلق بر آن شده، تخلف کند و در موعد مقرر فرا نرسد ولکن اجل محتوم و مطلق، راهى براى عدم تغییر آن نیست .
ترکیب خاصى که ساختمان بدن انسان را تشکیل مىدهد اقتضا مىکند که عمر طبیعى خود را بکند (اجل محتوم) لیکن به خاطر تاثیر و تاثرات تمامى اجزاى هستى ممکن است موانعى اجل انسان را زودتر از موعد برساند (مبهم - معلق .) (35)
از نظر جهان بینى مادى، عوامل موثر در اجل، روزى، سلامت، سعادت و خوشبختى، منحصرا مادى است . تنها عوامل مادى است که اجل را دور یا نزدیک مىکند، روزى را توسعه مىدهد یا تنگ مىکند، به تن سلامت مىدهد یا مىگیرد، خوشبختى و سعادت را تامین یا نابود مىکند . اما از نظر جهانبینى الهى، عوامل دیگرى که عوامل روحى و معنوى نامیده مىشوند نیز همدوش عوامل مادى در کار اجل و روزى و سلامت و سعادت و امثال اینها مؤثرند . از نظر جهان بینى الهى، جهان یک واحد زنده و با شعور است، اعمال و افعال بشر حساب و عکسالعمل دارد، خوب و بد در مقیاس جهان بى تفاوت نیست، اعمال خوب یا بد انسان مواجه مىشود با عکسالعملهایى از جهان که احیانا در دوره حیات و زندگى خود فرد به او مىرسد . (36)
با توضیحات فوق، کاملا روشن مىگردد که ورود پارهاى عوامل معنوى در مسئلهاى نظیر طول عمر، به معناى نفى عوامل مادى دخیل در ازدیاد و کاهش آن نیست .
- رزق و روزى: مطابق آیه شریفه «یا ایها الناس اذکروا نعمت الله علیکم هل من خالق غیر الله یرزقکم من السماء والارض» (37) بیان صفت رازقیت در مقام یادآورى نعمت الهى و زدودن غفلت از آن است; چرا که در تمامى مواردى که قرآن رازقیت الهى را مطرح مىکند، قبل یا بعد از آن، اندیشه استقلال انسان در کسب رزق و روزى مطرح شده است و خداوند در صدد نفى استقلال انسان است و نه نفى اختیار وى . ضمن آن که مطابق آیه 37 سوره روم، بیان رزاقیت الهى، حرکت آفرین (در مقابل خوشحالى مفرط و بازدارنده) و امید بخش (در مقابل نومیدى ناشى از شکست) است . (38) در نهایت، اگر اعتقاد به قضا و قدر در مذهب پروتستان مىتواند انگیزه پیشرفتشود، چرا در اسلام نتواند؟ آیا به حکم این که موحد هستیم و خدا را روزى آفرین و روزى رسان مىدانیم و از سوى دیگر، با علم به این که رزق و روزىاى که خداوند آن را به عهده گرفته، عبارت است از سهم و نصیبى که باید براى حفظ بقا به مخلوقات برسد، لزومى ندارد که ما در باره مسائلى که مربوط به ارزاق و سهمیهها و نصیبهاى مردم است و مربوط به خدا است فکر کرده و دخالت در کار خدا کنیم؟
اگر ما خدا را آن طور که شایسته قدوسیت و کبریایى اوست، بشناسیم، آن وقت مىفهمیم که رزاقیت او و تکفل روزى بندگان منافاتى ندارد با این که ما مکلف باشیم درباره حقوق و تکالیف خودمان و درباره این که مقتضاى عدالت چیست، فکر کنیم . طبق آیه شریفه «وما من دابة فی الارض الا على الله رزقها» (39) رزق هر جنبندهاى بر عهده «الله» است . باید متوجه باشیم که آن که به عهده گرفته، الله است ونه یک مخلوق . الله یعنى آن کسى که آفریننده این نظامات و مخلوقات است . پس تعهد او فرق دارد با تعهد مخلوقى که جزئى از همین نظام و تحت تاثیر موجودات این نظام است . پس باید ببینیم که نظامات کلى جهان بر چه اصولى و چگونه است؟ شناختن فعل خدا و رزاقیت او، شناختن نظامات عالم است .
ما خودمان جزء این عالم و این نظام هستیم و مانند سایر اجزاى عالم وظیفهاى داریم، وظایفى هم که ما در این عالم درباره ارزاق و حقوق داریم و قوانین خلقت و شریعت ما را موظف به آن وظایف کرده، از شئون رزاقیتخداوند است . قوه جذب و تغذى که در گیاهان هست، جهازات تغذیه که گیاه و حیوان و انسان از آن برخوردارند، میلها و غریزهها که در جاندارها وجود دارد و آنها را به سوى مواد غذایى مىکشاند، همه از شئون رزاقیتخداوند مىباشند .
عقل و اراده انسان و این احساس که خودش باید حق خود را حفظ کند، تکالیفى که به وسیله شریعت درباره استیفا و حفظ حقوق خود و احترام به حقوق دیگران وجود دارد، همه از شئون رزاقیتخداوند هستند .
بدین ترتیب، فکر، اندیشه و تلاش ما براى کسب روزى نه تنها دخالت در کار خداوند نیستبلکه از این طریق، ما مجرى و مطیع مشیت او هستیم . اگر ما فکر و تلاش نکنیم و حالت رکود و سکون به خود بگیریم، بیشتر از اطاعت فرمان خدا دور هستیم . (40)
2 . نقد ایراد سرکوبى شخص اقتصادى
در اسلام نیز همچون پروتستانیسم انسان به سبب آن که مىتواند مستقیما با آفریدگار خود رابطه معنوى و قلبى داشته باشد، در عبادات خویش به حضور یا نظارت روحانیون نیاز ندارد، در خویشتن احساس اطمینان مىکند; ضمن آن که احترام و کرامت انسان به عنوان اشرف مخلوقات در تعالیم قرآنى حقیقى آشکار است . (41)
همچنین تمامى عناوینى که در توضیح انتقاد پیشین ذکر شد، خود حاکى از این است که اسلام خواهان انسان تکامل یافتهاى است که از نظر شخصیتى متعادل باشد، لذا جلوى افراط و تفریطها را مىگیرد; از باب نمونه، در مسائل آخرت به موازاتى که خوف را مطرح کرده است رجا نیز وجود دارد .
آیا انسانیت انسان تحت الشعاع حیوانیتاش است و یا حیوانیتاش در اطاعت انسانیتاش؟ در اسلام کرارا روى مسئله اصلاح نفس و اسیر مطامع و شهوات نفسانى خود نبودن، تاکید شده است: «قد افلح من زکاها. وقد خاب من دساها» . (42) این امر بدان جهت است که تا انسان از ناحیه اخلاقى تکامل پیدا نکرده باشد، یعنى تا از درون خودش و از حیوانیتخودش رهایى پیدا نکرده باشد، امکان ندارد که در رابطهاش با انسانهاى دیگر حسن رابطه داشته باشد; یعنى بتواند از اسارت انسانهاى دیگر رهایى یابد و یا خودش انسانهاى دیگر را به اسارت در نیاورد .
اگرچه انسان در رابطه با طبیعت و روابط تشکیلاتى اجتماع، پیشرفت کرده است اما در دو جنبه حسن رابطه با یکدیگر که معنایش معنویت انسان است و رابطه با خود که نامش اخلاق است، تردید وجود دارد که آیا پیشروى کرده استیا خیر؟ ولى در این که به موازات آنها پیشروى نکرده است، شکى وجود ندارد . نقشى که دین در تکامل ماهیت انسان، در تکامل معنویت و انسانیت انسان دارد، یعنى نقشى که در حسن رابطه انسان با خود و با انسانهاى دیگر دارد، هیچ عاملى نه در گذشته و نه در آینده قادر نبوده و نخواهد بود جاى آن را بگیرد . (43)
در ذیل به طور فشرده به کارکردهاى ایمان مذهبى در دو جنبه معنویت و اخلاق مىپردازم:
1 . ایمان پشتوانه اخلاق است، یعنى اخلاق بدون ایمان اساس و پایه درستى ندارد; زیرا همه امورى که فضیلتبشرى نامیده مىشوند، مغایر با اصل منفعت پرستى است و تنها ایمان مذهبى است که به انسان این احساس را مىبخشد که کار خوب و فتخوب درنزد خدا ازبیننمىرود و هرمحدودیتى ازاینقبیل، جبران مىشود .
2 . اثر دیگر ایمان، سلامت جسم و جان است . آدم با ایمان، روحى مطمئنتر و روانى آرامتر و قلبى سالمتر دارد .
3 . ایمان، بین فرد و جامعه تعادل و هماهنگى ایجاد مىکند . اجتماعى که متشکل از افراد مختلف است و هر فردى دارى راى و میلى برخلاف راى و میل دیگرى است، از درون موجد ناسازگارى و تضاد است . باید از طرف جامعه و فرد تواما انعطافى پیدا شود تا شرط ادامه حیات ایجاد شود . دین عامل اصلى این تطابق است، چرا که به جامعه عدالت مىدهد و به فرد رضا و تسلیم . این رضایتبه معناى رضایت از سهم معین و حق مشخص است که باید به همگان تعلق گیرد .
4 . ایمان موجب تسلط کامل بر نفس است . این معنا مانند سایر مفاهیم اخلاقى از قبیل استقامت و عدالت، فرع دین و مذهب نمىباشد و مذهب آن را به وجود نیاورده، بلکه اجراى آن را بهتر تامین کرده است . (44)
3 . نقد ایراد آخرت گرایى
ذیل سوره احزاب آیات 28- 29 (که به زنان پیامبر پیشنهاد شده استیا حیات دنیا و زینتهاى آن را طلب کنند و در نتیجه از پیامبر جدا شوند و یادر پى خدا، رسول و آخرت باشند و از اجر عظیم الهى بهرهمند شوند) علامه طباطبائى مىفرماید: مراد از اراده حیات دنیا و زینت آن، این است که انسان دنیا و زینت آن را اصل و هدف قرار دهد، چه این که آخرت را هم در نظر بگیرد یا خیر . و مراد از اراده حیات آخرت نیز این است که آدمى آن را هدف و اصل قرار دهد و دلش همواره متعلق به آن باشد، چه این که حیات دنیایىاش هم توسعه داشته باشد و به زینت و صفاى عیش نایل بشود یا آن که از لذایذ مادى به کلى بىبهره باشد . (45)
کتب روایى مامشحون است از روایاتى از قبیل «اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا» که آباد کردن دنیا را تلاشى مستمر و پایانناپذیر معرفى کرده است . ضمن آن که در «وسائل الشیعه» که از معتبرترین کتب روایى ماست، نوزده باب در مورد تجارت، مضاربه، طلب رزق، کشت و زرع و استحباب مباشرت در امور اقتصادى بزرگ وجود دارد . (46)
از دیدگاه اسلام، میان زندگى دنیا و زندگى آخرت رابطه و پیوستگى بسیار شدیدى وجود دارد تا آن جا که پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده است: «الدنیا مزرعة الاخرة» . اینکه این جا دارالعمل است و آخرت دارالجزاء، صریح در این معنا است که این جا جاى سعى و تلاش است . روح و اساس تعلیمات انبیا هم همین است که میان دنیا و آخرت پیوستگى وجود دارد و نظام دنیا را هم که درست مىکنند به همین اعتبار است; یعنى اگر نظام دنیا نظام صحیح و عادلانه نباشد، آخرتى هم درست نخواهد شد . از نظر اسلام، سعادت واقعى بشر در دنیا و سعادت واقعى بشر در آخرت تواماند . آن چیزهایى که از نظر اخروى گناه است و سبب بدبختى اخروى است، همانهاست که از نظر دنیوى هم، نظام کلى زندگى بشر را فاسد مىکند . (47)
در ادامه بحث لازم استبه این نکته اشاره شود که برخوردارى از دنیا مستلزم محرومیت از آخرت نیست; چرا که میان هدف قرار گرفتن آخرت و برخوردارى از دنیا تضاد نیست، ولى میان هدف قرار گرفتن دنیا و برخوردارى از آخرت تضاد وجود دارد . تضاد میان دنیا و آخرت از نظر هدف قرار گرفتن یکى و برخوردارى از دیگرى، از نوع تضاد میان ناقص و کامل است که هدف قرار گرفتن ناقص مستلزم محرومیت از کامل است; اما هدف قرار گرفتن کامل مستلزم محرومیت از ناقص نیست، بلکه مستلزم بهرهمندى از آن بهنحو شایسته و در سطح عالى و انسانى است . (48)
بىارزشى دنیا، بىارزشى مقایسهاى است . دین با منطق عالى خود ارزش دنیا را از آن چه هست و همه مىفهمند، پایین نیاورده، بلکه ارزش معنویت، فضیلت و حقوق اجتماعى را که کمتر مردم به آن پى مىبرند، معرفى کرده و بالا برده است . (49)
4 . نقد ایراد مخالفتبا انباشتسرمایه و سرمایهداران
رجوع به تمام آیاتى که دارایى را مذموم شناختهاند، این امر را ثابت مىکند که مذمت در جایى است که وجود آن موجب تفاخر و خروج از صراط حق شود . این معنا حداقل به سه دلیل صحیح است:
الف) در آیات الهى از ثروتمندان به «مترفین» تعبیر شده است . اتراف به معناى غوطهور شدن در نعمتهاى مادى است . (50) همین امر با توجه به قاعده ادبى «الوصف مشعر بالعلیة» حاکى از آن است که علت مذمت، اتراف و غفلت از یاد خداست نه وجود ثروت .
ب) از حضرت امیر روایتشده است: ممکن استبند کفش کسى، باعث عجب او شود و به همین جهت مشمول آیه «تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فى الارض و لا فسادا» شود . (51)
ج) در بسیارى از آیات، حب مال به عنوان دل بستگى مذموم شناخته شده است: «و تحبون المال حبا جما» . (52)
بنابراین، نه تنها مقدار مال تحدید نشده استبلکه این امکان وجود دارد که در جهت تقرب به پروردگار مورد استفاده قرار گیرد . (53) همچنین مطابق آیه 23 سوره زخرف و آیه 34 سوره سبا، مخالفت مترفین با دعوت انبیا فقط ماهیتى روانکاوانه ندارد (که به تحلیل نقش زیادهروى در تلذذ از نعمتها، روى فکر و اعتقاد محدود شویم)، بلکه نظامهاى اقتصادى و فرهنگى جوامع، تعاملى دوگانه داشته و هر تغییرى در یکى لزوما دیگرى را نیز متحول خواهد ساخت . بنابراین، مترفین از نظام فکرى پیشین به این دلیل حمایت مىکردند که منافع اقتصادى و تنعمات خویش را در آن جستوجو مىکردند .
بىشک علاقه بشر به دنیا، طبیعى و فطرى است . در این صورت چگونه ممکن استبد و مذموم باشد؟ در قوا و غرایز انسان و در میلها و رغبتهاى او هیچ میل و رغبت طبیعى و فطرى نیست که بىحکمتباشد; براى مثال، علاقه به مال و ثروت از جمله علایقى است که بدون آنها اساس زندگى بشر از هم پاشیده مىشود .
آنچه را قرآن مذموم مىشمارد علاقه به معنى بسته بودن و دلخوش و قانع بودن و رضایت دادن به امور مادى و دنیوى است: «المال والبنون زینة الحیاة الدنیا والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا وخیر املا» ; (54) یعنى ثروت و فرزندان مایه رونق زندگى همین دنیا هستند و اما اعمال صالح که باقى مىمانند ازنظر پاداش الهى و از نظر این که انسان آنها را هدف و ایدهآل قرار دهد، بهترند .
فرق استبین علاقه به مال و فرزند و سایر شئون زندگى دنیوى و بین قانع بودن و غایت آمال قرار دادن آنها . وقتى نقطه هدف، جلوگیرى از انحصار و محدود شدن بشر به علایق مادى باشد، راه چاره سرکوب کردن و قطع و بریدن علایق طبیعى مادى و منهدم کردن این نیروها نیست، بلکه راه چاره آزاد کردن و به کار انداختن یک سلسله علایق دیگرى است که آنها بعد از علایق جسمى پیدا مىشوند و احتیاج به تحریک و احیا دارند .
پس در حقیقت، تعلیمات دینى براى بیدار کردن شعورهاى عالىترى در انسان است و آن شعورها در غریزه و فطرت بشر هستند و چون عالىترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مىگیرند، دیرتر بیدار مىشوند و احتیاج به تحریک و احیا و بیدار کردن دارند . آن شعورها مربوط به معنویات است . هر علاقهاى چشمهاى است از روح انسان که باز مىشود و جارى مىگردد . مقصود دین، بستن چشمههاى محسوس مادى نیستبلکه مقصود باز کردن و کوشش براى جارى ساختن چشمههاى دیگر است . (55)
5 . نقد ایراد سفارش به انفاق
در آیه 34 سوره توبه آمده است: «والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم» . مطابق این آیه شریفه، انفاق در راه خدا عبارت است از آن انفاقى که قوام دین به آن است; مانند انفاق در جهاد و در جمیع مصالح دینى که حفظش واجب است و همچنین آن شئون اجتماعى مسلمین که با زمین ماندنش شیرازه اجتماع از هم گسیخته مىگردد و نیز حقوق مالى واجب . و نهى در آیه شریفه، نهى از داشتن پول نیست، بلکه نهى از حبس آن است; چون اسلام مالکیت اشخاص را از حیث کمیت محدود نکرده و حتى اگر شخص مفروض، هزارها برابر آن دفینه، ثروت مىداشت ولى آن را حبس نمىکرد و در مجراى معاملات و اصلاح گوشهاى از شئون جامعه قرار مىداد، هیچ عتابى از سوى اسلام متوجه او نمىشد . و اما انفاقهاى مستحب از قبیل توسعه بر خانواده و دادن به فقرا در غیر موردى که به مقتضاى مصلحت جامعه مسلمین واجب شود، انفاق در راه خدا که مورد نظر آیه است، نیست، بنابراین ترک آن و جمع مال کنز شمرده نمىشود . (56)
از طرفى دیگر، مطابق سیره معصومین علیهم السلام انفاق مستحب، به ضعفا و از کار افتادگان تعلق مىگیرد، نه کسانى که توانایى کسب درآمد را دارند . با این فرض، سفارش ایشان به کار و کسب رستگارى اخروى از ناحیه آن، خلاف عقل، منطق و وجدان بشرى است .
بنابراین، یکى از دو امر احتمال دارد: یا پروتستانیسم با سفارش به کسب همگانى رستگارى، خلاف عقل و متداول همه جوامع، حتى جوامع متعلق به خود، مشى کرده است و یا منظور، افراد سالم و تواناست که در این صورت تفاوتى با اسلام ندارد .
6 . نقد ایراد فقدان عقلانیت
در قرآن، لغت عقل پنجاه مرتبه به کار رفته و سیزده مرتبه در پایان هر استدلال عبارت «افلا تعقلون» یا «افلا تفقهون» تکرار شده است .
بسیارى از این موارد، تدبر در طبیعت را سفارش مىکنند; مانند آیات 27- 28 سوره فاطر که در پایان با عبارت: «انما یخشى الله من عباده العلماء» خشیت الهى را ناشى از سیر آفاقى مىداند و با توجه به آیات قبل که تدبر در طبیعت را مطرح مىنماید، مقصود از این علم، علم به پدیدههاى طبیعى است .
دعوت به تعقل که منطق قرآن را تشکیل مىدهد، موقعیت کلامى و فقهى شیعه را در مواجهه با جریانات افراطى (طرفداران قیاس و تفویض) و تفریطى (منکرین قیاس و جبرى مسلکان)، کاملا ممتاز ساخت و اگر این راهى که ایشان با فهم دقیق قرآن باز کردند، تعقیب مىشد، منشا پیدایش بسیارى از علوم اجتماعى در میان مسلمانان مىشد; همان علومى که اروپاییان سرچشمه آن را یافته و دنبال کردند . (57)
نهایتا در مقام پاسخگویى به تقسیمبندى چهارگانه عمل اجتماعى باید متذکر شد که: اولا، همه جوامع حتى جوامع غربى داراى نظام ارزشى مقبول ولایتغیرى هستند که به مثابه سنگ بنایى براى قرار دادن سایر عناصر فرهنگى بر آن تلقى مىشوند; به طورى که در هنگام تخطى از آنها هیچگونه اغماضى به خرج نمىدهند . این اصول شامل لیبرالیسم، ناسیونالیسم، اومانیسم و سکولاریسم مىشود .
ثانیا، تغییر اهداف همواره عقلانى قلمداد نمىشود; چه بسا که این تغییر در پارهاى موارد انحراف از طبیعت و هویت واقعى انسان باشد که خسارتها و فجایع عظیمى بر آن مترتب شود . این بحثبا رد نسبیت اخلاقى و استشهاد به افعالى که هیچگونه توجیه مادى ندارد - مانند شرکت در کارهاى خیریه - مبرهن مىگردد .
ثالثا، در اسلام اهداف نیز در هر زمان ممکن استبسته به مصالح عالیه اسلام از باب «الاهم فالاهم» مورد تجدیدنظر قرار گیرد; به ویژه که اجتهاد به عنوان موتور محرکه در بدنه اسلام تعبیه شده است .
قرآن کریم ایمان را بر پایه تعقل و تفکر گذاشته است . قرآن همواره مىخواهد که مردم از اندیشه به ایمان برسند . قرآن در آن چه باید به آن مؤمن و معتقد بود و آن را شناخت، تعبد را کافى نمىداند، لذا در اصول دین باید تحقیق کرد . (58) در اسلام جهانشناسى مذهبى، در متن مذهب، رنگ فلسفى یعنى رنگ استدلالى و تعقلى به خود گرفته است . ازاینرو، جهانبینى اسلامى در عین این که جهان بینى مذهبى است، نوعى جهان بینى عقلانى - فلسفى است .
از مزایاى جهان بینى مذهبى که جهان بینى علمى و جهان بینى فلسفى محض، فاقد آناند، این است که علاوه بر جاودانگى و علاوه بر عموم و شمول، قداستبخش است . به اصول جهان بینى تقدس مىبخشد و با توجه به این که ایدئولوژى باید از حرارت ایمان برخوردار باشد و گرایش ایمانى به یک مکتب مستلزم حرمتى است در حد قداست، روشن مىشود که یک جهان بینى آن گاه تکیه گاه یک ایدئولوژى واقع مىشود که رنگ و صبغه مذهبى داشته باشد . کوتاه سخن این که یک جهانبینى آنگاه مىتواند تکیه گاه عالى و بى نقص یک ایدئولوژى قرار گیرد که وسعت و استحکام تفکر فلسفى و قدس و حرمت اصول مذهبى را داشته باشد . (59)
محور فعالیتبشر احتیاج است، یعنى خدا انسان را در این دنیا با یک سلسله احتیاجات واقعى مانند احتیاج به خوراک، پوشاک، مسکن و . . . آفریده است . یک سلسله از احتیاجات بشر ثابت و لایتغیر است . بشر باید به روح خودش نظام بدهد، دستورالعمل اخلاقى بدهد و اینها در همه زمانها یک جور است . همچنین است در مورد بعضى ارتباطاتى که بشر با مخلوقات دیگر، نظیر زمین، درخت و حیوانات دارد . ولى انسان براى تامین همین احتیاجات، به یک سلسله ابزار و وسایل نیاز دارد . وسایل در هر عصر و زمانى فرق مىکند چون وسایل در ابتکار خود بشر است . دین به وسیله (البته مشروع) کارى ندارد . دین هدف را معین مىکند و راه رسیدن به هدف را، اما تعیین وسیله تامین احتیاجات در قلمرو عقل است . عقل هر روز وسیله بهترى انتخاب مىکند و بشر به حکم قانون اتم و اکمل مىخواهد از هر راه که سادهتر و کم خرجتر باشد به هدف خودش برسد . این در حالى است که یک سلسله از احتیاجات یعنى آنهایى که انسان را به احتیاجات اولیه مىرساند، متغیر است .
بهطور فشرده، در اسلام اولا، اهداف، آرمانها و ارزشهاى مطلقى وجود دارد که لایتغیرند، لکن این اهداف بر اساس احتیاجات ثابت و لایتغیر همه افراد انسانى در همه زمانها و مکانها شکل گرفتهاند و از آن جا که انسانها در این احتیاجات یکسان بوده و دگرگونى در آنها راه ندارد، اهداف و آرمانهاى تعیینى از سوى دین نیز غیر قابل تغییر است . ثانیا هم چنان که در طرح ایراد نیز بدان تصریح شده است، عمل عقلایى ارزشى از نظر به کار بردن وسایل منطقى براى نیل به هدف، عقلایى است; به دیگر سخن، از بهترین وسایل جهت نیل به هدف بهره مىگیرد و این جا حوزه دگرگون پذیرى دینى است . (60)
نتیجهگیرى
مراجعه به منابع اصیل اسلامى کاملا آشکار مىنماید که فرهنگ اسلامى نه تنها با پیشبرد فکر و تکنولوژى در تعارض نیست، بلکه همانند آن چه در مغرب زمین رخ داد، مىتواند بزرگترین و بالاترین نقش را در این زمینه ایفا کند . با اثبات این امر که اسلام ناب و خالص داراى عناصرى است که کاملا با پیشزمینههاى مورد نیاز براى توسعه اقتصادى منطبق است، هر گونه ناخالصىهاى هنجارى و نهادینه شده در طول قرون متمادى مردود مىباشد و نباید به عنوان فرهنگ اسلامى و خودى مورد دفاع جاهلانه قرار گیرد . بدین ترتیب، بازسازى فرهنگ امروزین جامعه ما بر مبناى مکانیسمى کاملا خودى، معقول و خودجوش صورت خواهد گرفت که از یکسو نظام فرهنگى بومى را به طور یکپارچه و منسجم حفظ خواهد کرد و از سوى دیگر از اصلاحات موضعى که کاملا منفعلانه و برگرفته از سایر منابع فرهنگ ساز است، کاملا اجتناب مىشود .
پىنوشتها:
1) زهرا کریمى، «پیرامون برخى موانع توسعه در ایران» ، فرهنگ توسعه، سال دوم، شماره 5، فروردین و اردیبهشت 1372 وسید جواد طباطبائى، «بار دیگر درباره تجدد و توسعه» ، فرهنگ توسعه، سال دوم، شماره 7، مرداد و شهریور 1372، ص 51 .
2) موسى غنىنژاد، «ایدئولوژىهاى التقاطى و فرهنگ ضد توسعه» ، فرهنگ توسعه، سال دوم، شماره 6، خرداد و تیر 1372، ص 53 .
3) مهدى پازوکى، بن بست توسعه در جهان سوم (بىجا، بىنا، 1368) ص 19 .
4) على دینى، «تفاوت کیفى مفهوم رشد و توسعه» ، کتاب توسعه، شماره 1، ص 84 .
5) مهدى پازوکى، همان، ص 4 .
6) ساموئل هانتینگتون، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى (تهران، نشر علم، 1370) ص 147 .
7) حسین بشیریه، نوسازى و دگرگونى سیاسى، جزوه درسى دوره کارشناسى رشته علوم سیاسى، دانشکده حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران، 1373- 1372، ص 11 .
8) نعمتالله فاضلى، «ارزیابى انتقادى نظریه نوسازى» ، نامه پژوهش، شماره 1، ص 255 .
9) حسین بشیریه، همان .
10) ماکس وبر، اخلاق پروتستانى و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهرى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 31 .
11) نعمتالله فاضلى، همان، ص 263 .
12) ماکسیم رودنسون، اسلام و سرمایهدارى، ترجمه محسن ثلاثى (تهران، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، 1358) ص 147 .
13) ابراهیم آ . رجب، «اسلام و توسعه» ، ترجمه على اعظم محمدبیگى، فرهنگ توسعه، سال اول، شماره 1، شهریور 1371 .
14) اذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعة ولا یستقدمون» (اعراف (7) آیه 34 .)
15) همان .
16) هل من خالق غیر الله یرزقکم من السماء والارض» (فاطر (35) آیه 3 .)
17) الله یبسط الرزق لمن یشاء ویقدر» (رعد (13) آیه 26 .)
18) على رضاقلى، «توسعه اقتصادى و جهانبینى ما» ، فرهنگ توسعه، شماره 7، ص 14 .
19) همو، «توسعه و جامعه سنتى» ، فرهنگ توسعه، سال دوم، شماره 5، فروردین و اردیبهشت 1372، ص 15 .
20) حسین بشیریه، همان .
21) على رضاقلى، همان، ص 15 .
22) حدید (57) آیه 20 .
23) زخرف (43) آیه 23 .
24) توبه (9) آیه 34 .
25) ماکس وبر، همان، ص 27 .
26) مرتضى مطهرى، عدل الهى (قم، انتشارات اسلامى، 1361) ص 110 .
27) همان، ص 111- 113 .
28) همان، ص 118 .
29) همان، ص 116 .
30) مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى (قم، انتشارات اسلامى، 1362) ص 271- 272 .
31) سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، (قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1366) ج 1، ص 454 .
32) بقره (2) آیه 124 .
33) مرتضى مطهرى، انسان کامل (قم، انتشارات اسلامى، بىتا) ص 20 .
34) انعام (6) آیه 2 .
35) سیدمحمدحسین طباطبائى، همان، ج 7، ص 9- 10 .
36) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (قم، انتشارات صدرا، 1372) ج 3، ص 350 .
37) فاطر (35) آیه 3 .
38) سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 276 .
39) هود (11) آیه 6 .
40) ر . ک: مرتضى مطهرى، بیست گفتار (قم، انتشارات اسلامى، 1361) ص 101- 106 .
41) حمید عنایت، جهانى از خود بیگانه (تهران: انتشارات فرمند، 1353) ص 86 .
42) شمس (91) آیات 9- 10 .
43) مرتضى مطهرى، تکامل اجتماعى انسان (تهران، صدرا، 1377) ص 27- 28 .
44) همو، بیست گفتار، ص 155- 158 .
45) سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 456 .
46) حر عاملى، وسائل الشیعه، تصحیح محمد رازى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1412، ج 12 .
47) ر . ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 624- 628 .
48) همو، سیرى در نهجالبلاغه (قم، انتشارات اسلامى، 1361) ص 194- 195 .
49) مطهرى، بیست گفتار، همان، ص 63 .
50) سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 578 .
51) همان، ص 125 .
52) فجر (89) آیه 20 .
53) سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 579 .
54) کهف (18) آیه 46 .
55) ر . ک: مرتضى مطهرى، بیست گفتار، ص 163- 167 .
56) ر . ک: سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 9، ص 333- 335 .
57) ر . ک: مرتضى مطهرى، اصل اجتهاد در اسلام و حق عقل در اجتهاد، ص 57- 65 .
58) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 59 .
59) همان، ص 35 .
60) مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان (قم، انتشارات صدرا، 1368) ج 1، ص 192- 195 .
با پیدایش رنسانس و تحولات فکرى و رشد و شکوفایى تکنولوژى و صنعت، عصر مدرن در تاریخ مغرب زمین رقم خورد و جهان به دو بخش کاملا متمایز، کشورهاى پیشرفته و عقبمانده، تقسیم شد . همزمان با به بار نشستن شکوفههاى مدرنیته، اندیشمندانى از هر دو دسته کشورها، ضمن علت کاوى رشد فکرى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى در مغرب زمین، مسئله عقبماندگى را از زوایاى مختلفى مورد بررسى قرار دادند . در این میان، عدهاى موضوع فوق را از منظر فکرى - فرهنگى نگریسته، خواستار قطع رابطه کامل با باورهاى گذشته شدهاند .
مطابق این دیدگاه، جوامع سنتى نمىتوانند مدرن و متحول شوند مگر این که نهادها، باورها و ارزشهاى سنتى خود را متناسب بانیازهاى توسعه تغییر دهند . در این تفکر، هیچ پیوند واقعى بین عناصر سنتى و جدید وجود ندارد و اصلا نمىتواند وجود داشته باشد . (1)
بنابراین، کنار زدن نهادهاى سنتى، پیش شرط توسعه محسوب مىشود; توسعه در واقع نتیجه تحول در فکر و اندیشه و ستیافتن به خرد دموکراتیک و تکنولوژیک است، به طورى که تحول در اندیشه، توسعه تکنیکى، اقتصادى و سیاسى مورد نیاز خود را به همراه مىآورد . (2)
معتقدین چنین تفکرى با بیان علل و عوامل توسعه غرب مدعىاند عامل اصلى عقبماندگى و توسعه نیافتگى کشورهاى اسلامى از جمله ایران، حاکمیتیک سرى آموزههاى دینى - فرهنگى است که با توسعه اقتصادى در تضاد و تنافىاند . دراین مقاله با ارائه تعریفى از توسعه اقتصادى و بررسى عوامل فکرى و فرهنگى توسعه اقتصادى غرب، از زبان متفکرین یاد شده، به تبیین تضاد و تنافى آموزههاى دینى با توسعه اقتصادى مىپردازیم، سپس با بهرهگیرى از دیدگاههاى متفکران اسلامى به نقد و بررسى آنها مىنشینیم .
تعریف توسعه اقتصادى
در یک تعریف، توسعه اقتصادى به معناى تحولى ژرف در ساخت اقتصادى، اجتماعى و سیاسى نظم حاکم بر تولید، توزیع و مصرف جامعه است . و در تعریف دیگر، توسعه اقتصادى ترکیبى از تغییرات روحى و اجتماعى جمعیتیا ملتى دانسته شده است که در نتیجه آن تغییرات روحى و اجتماعى، بتواند محصول حقیقى ناشى از تولید اقتصادش را به طور جمعى، پیوسته و مداوم افزایش دهد .
توسعه اقتصادى امرى است نسبى و عوامل بسیارى در تکوین و تحقق آن مؤثرند که از آن جمله است: سرمایهگذارى صنعتى و تولیدى، اشاعه تخصص فنى، تربیت نیروى انسانى متخصص، پیشرفت تکنولوژى و ابداع و ابتکار و تجربیات فنى و اعمال روشهاى جدید که در بالا بردن سطح تولید و بهرهورى و بازده موثر است، سازمانهاى معتبر مالى و پولى و منابع طبیعى و از همه مهمتر روحیه و طرز تفکر ملتها و فرهنگ و عوامل اجتماعى در پذیرش تحولات جدید . (3)
اشکالى که به ورود تغییرات روحى و اجتماعى در تعریف توسعه اقتصادى متوجه مىشود این است که این اصطلاح، با توسعه فرهنگى مخلوط شده است . البته از آن جا که توسعه فرهنگى بنابر برخى نظریات، مقدمه و پیش زمینه توسعه اقتصادى است، فرهنگ را جهت تضمین استمرار توسعه اقتصادى، در این تعریف وارد کردهاند . علاوه بر آن، تفاوت میان رشد و توسعه اقتصادى نیز اهمیت ورود این جنبه را در تعریف توسعه اقتصادى ضرورى مىسازد; زیرا بدون تغییرات روحى و اجتماعى یک ملت و درونزا نمودن دستاوردهاى مدرن علمى - فنى و تاکید صرف بر ظرفیتهاى تولیدى یک جامعه، تنها رشد اقتصادى حاصل مىشود و نه توسعه اقتصادى . بنابراین، رشد اقتصادى فقط شامل افزایش کمى در شاخصهاى اقتصادى کلان مىباشد; در حالى که توسعه اقتصادى نه تنها افزایش کمى پدیدههایى چون تولید ناخالص ملى را در بر مىگیرد، بلکه شامل تغییرات کیفى جامعه نیز مىگردد . به عبارت دیگر، رشد جزئى از توسعه است و نه کل آن . (4)
زمینهها و مراحل پیدایش توسعه اقتصادى در غرب
1 . رویکرد علمى به طبیعت
از اوایل قرن شانزدهم، نهضت علمى و ادبى (رنسانس) در اروپا گسترش پیدا کرد و انقلاب فکرى به وجود آمد . در اثر این انقلاب، مردم این قاره به جاى تعلیل و تبیین امور مادى به وسیله مفاهیم انتزاعى و توسل به فلسفه ماوراء الطبیعه و جبر و تقدیر، عقل و منطق را در مطالعه این امور به کار بردند . «فرانسیس بیکن» انگلیسى ثابت کرد که براى پى بردن به اسرار و رموز طبیعت و مکنونات عالم هستى، بهتر است که به جاى توسل به جبر و تقدیر و خیالبافى و اوهام و خرافات، ابتدائا به مشاهده و معاینه و تجربه و آزمایش پرداخت . (5)
مهمترین تفاوت انسان نوین با انسان سنتى، دیدگاه او نسبتبه انسان در رابطه با محیطش است . در جامعه سنتى، انسان محیط طبیعى و اجتماعىاش را به عنوان یک واقعیت طبیعى مىپذیرد . هر چیزى که هست هم چنان که بوده خواهد بود و باید باشد; زیرا خدا چنین خواسته است . هر کوششى در جهت دگرگونى سامان ازلى و دگرگونىناپذیر جهان و جامعه، نه تنها کفرآمیز، بلکه امکانناپذیر است . نوین شدگى زمانى آغاز مىگردد که انسانها در خودشان احساس توانایى کنند و این اندیشه را در سر بپرورانند که مىتوانند طبیعت و جامعه را درک کنند و به این نتیجه برسند که مىتوانند طبیعت و جامعه را براى دستیابى به مقاصدشان تحت نظارت گیرند . (6)
2 . فردگرایى
دفاع از حقوق فرد در غرب، دو مرحله کاملا متمایز داشت:
الف) دفاع از حقوق فردى در مقابل کلیسا: این مرحله را «ماکس وبر» چنین توصیف مىکند: مذهب کاتولیک به خاطر گناه اولیه و هبوط آدم از بهشت، انسان را محکوم شرارت مىداند . انسان گناهى کرده است که از آن رهایى ندارد; هر چند به تدریج کلیساى کاتولیک با دستیابى به قدرت سیاسى، در این مسئله تجدید نظر کرده، معتقد مىشود که گرچه انسان طبعا گناهکار است اما وسایلى براى رفع این گناه وجود دارد و انسان مىتواند توبه کرده، به شفاعتشافعین متوسل شود . در این بین، روحانیون طماع، جواز کتبى رستگارى صادر مىکردند .
در واقع، مذهب پروتستان بازگشتبه اصول اولیه مذهب مسیحیت است . انسان ذاتا گناهکار است; پس باید وجدان معذبى داشته باشد; توبه و توسل فایدهاى ندارد . بنابر این هر مؤمنى، روحانى خودش نیز هست و احتیاج به کلیسا ندارد .
ب) دفاع از حقوق فردى در مقابل دولتهاى مطلقه: باشناسایى حق مالکیتبراى افراد در نظریات اندیشمندان اولیه لیبرالیسم، ضرورت مىیافت از جانب قدرت مرکزى مزاحمتى براى آن پیدا نشود، بدین ترتیب هویتبخشى به فرد و اعطاى حقوق اساسى به وى، مستلزم تضعیف و تحدید قدرتهاى مرکزى بود . (7)
3 . کار و فعالیت اقتصادى (دنیاگرایى)
حسابگرى و سختکوشى تجار غربى با بسط اخلاق پروتستان مورد تشویق قرار گرفت . محور اساسى دکترین بنیانگذاران پروتستانیسم بر این اعتقاد است که: اگرچه در لوح ازلى آفرینش، خداوند کسانى را رستگار در نظر گرفته و کسانى دیگر را دوزخى، اما هیچکس از محتویات آن دفتر با خبر نیستبنابراین، هیچکس هم نباید ناامید باشد . یک راه براى این که حدس بزنیم از جمله رستگاران خواهیم بود، تلاش براى کسب موفقیت و آباد کردن دنیا است; زیرا موفقیت نشانهاى از برگزیده بودن، و در مقابل، هرگونه سستى، تن آسایى یا قصور، نشانهاى از لعنت ابدى است . (8)
4 . انباشتسرمایه و عدم انفاق
متعاقب اندیشه فوق، هر مؤمنى باید خودش تلاش کند تا از جمله رستگاران گردد . بنابراین، کمک کردن به بینوایان ظلم است . باید بگذاریم خودشان تلاش کنند تا فکر کنند جزء رستگاران هستند . مؤمن باید هر چه بیشتر جمع کرده و هر چه کمتر خرج کند . در واقع روح یهودیت در داخل مذهب مسیحیت دمیده شد . (9)
5 . عقلانیت
براى ماکس وبر آن چه مهم است ظهور سرمایه دارى نیست - زیرا سرمایه دارى را مىتوان در تمام جوامع تاریخى پیدا کرد - بلکه جنبههاى ویژه جدید سرمایه دارى است که باید مورد بررسى واقع شود . این جنبه را مىتوان بر حسب گسترش خردگرایى تا حدودى به عنوان یک روند غیر دینى (دنیایى) و نیز به عنوان نتیجه پیش بینى شده دگرگونى دکترینهاى مذهبى تبیین کرد .
وى سرمایهدارى را به معناى جهتگیرى به سوى فعالیت اقتصادى که ویژگى آن تعقیب عقلایى - یعنى منظم و قابل محاسبه بودن - سود اقتصادى از طریق وسایل صرفا اقتصادى است، تعریف کرده است . (10)
در این مفهوم، عقلایى شدن فعالیتهاى انسان به معناى انضباط پذیرى و ترسیم رابطهاى روشن میان وسایل و اهداف و همچنین گسترش حوزه انتخاب در مقابل حوزههاى از پیش تعیین شده در جوامع سنتى و در نتیجه افزایش آگاهى از وجود شقوق و راههاى مختلف در زندگى است .
به این ترتیب، این گونه دلواپسىهاى مذهبى که همه پروتستانها در سراسر اروپاى غربى در آن سهیم بودند، به نوعى به اخلاق کارى مبدل شد که با روحیه سرمایهدارى نیز سازگار بود و سرانجام به توسعه جامعه سرمایهدارى جدید منجر شد . (11)
سازگارى یا ناسازگارى آموزههاى اسلامى با توسعه اقتصادى
برخى افراد با معکوس سازى عوامل پیدایش توسعه اقتصادى در غرب، تعالیم اسلام را مهمترین عامل عقب ماندگى جوامع مسلمان دانستهاند که اهم آنها عبارتاند از:
1 . تقدیر گرایى
الف) کلمه اسلام: اسلام به معناى تسلیم در مقابل قدرت مطلق پروردگار و آزادى کامل اوست . علو دست نیافتنى خداوند، دریافت ناپذیرى گزینشهایى که او به عمل مىآورد و اراده آزاد او، عناصر اصلى این نظر را تشکیل مىدهد . بدینسان انسان به عنوان یک عامل ناچیز نمایان مىشود که به قبول یک تلقى تسلیم (اسلام) ناگزیر است و باید خود را به اراده خداوند که از اراده او بزرگتر است، بى قید و شرط واگذار کند (توکل .) چگونه ممکن است که اراده خداوند از پیش شامل همه اعمال بشرى و نتایج و کیفر آنها نشده و آنها تعیین نشده باشند؟ این تاکید، بى گمان در ژرفاى آگاهى همگان فرو رفته است که وقتى انسانى انسان دیگرى را مىکشد، مقدر است! یعنى تقدیر الهى به آن تعلق گرفته است . مردم خواهند گفت مکتوب است! در لوح محفوظ نوشته شده است . (12)
ب) طول عمر: (13) تمام مواردى که تحت عنوان اجل مسما و اجل محتوم در قرآن آمده است، مثبت این معناست که براى انسان، امکان هیچگونه دخل و تصرفى در تقدیم و تاخیر آن وجود ندارد . (14)
با پذیرش این امر، تلاش براى بهبود شرایط زیستى و افزایش خدمات بهداشتى کاملا بى معنا خواهد بود .
ج) رزق و روزى: (15) در قرآن موارد فراوانى وجود دارد که رزق و روزى را در انحصار خداوند دانسته است، نه نتیجه تلاش آدمى (16) و از سوى دیگر، قبض و بسط آن را نیز طبق مشیت الهى مىداند . (17)
2 . سرکوبى شخص اقتصادى
برخلاف محوریت فرد اقتصادى در غرب، اسلام شخص اقتصادى را مستقیما مورد هدف قرار مىدهد . تمامى نیروهاى محرکه او زیر عناوینى از قبیل مذمت، غرور و خودخواهى و طمع، حرص و زیادهخواهى، به شدت مورد حمله قرار مىگیرد . (18)
دسته دیگر از اخلاقیات نیز وجود دارد که شخص اقتصادى را از تلاش در دنیا باز مىدارد; مثل کلیه سرفصلهایى که تحت عناوین محاسبه نفس، یاد مرگ، سخن گور با مرده، توصیف زمین محشر و اهل محشر، کیفیت پرسش در روز قیامت و . . . قرار مىگیرند . (19)
3 . آخرت گرایى
ماکس وبر بر این عقیده است که مذاهب بنابر راهحلهاى مختلفى که در مقام تعارض میان علایق دنیوى و اخروى طرح کردهاند، به سه گروه اساسى تقسیم مىشوند:
الف) مذاهب جهان گریز: مسئله اصلى براى انسان، رستگارى اخروى است و از این جهان بایستى پرواز روحانى کرد . انسان نباید وقتش را به نحوى در این جهان صرف کند که توجهش به مسئله اصلى کم شود بلکه به مسائل دنیوى مىباید در حد ضرورت توجه کند . مذاهبى مانند بودا، برهمایى و گرایشهاى متصوفانه و ریاضتکشانه از این قبیل است .
ب) مذاهب جهانپذیر: ما در یک حیات دو بعدى زندگى مىکنیم، لذا به هر دو دنیا باید توجه کرد اما اصالتبا آخرت است . از نعمتهاى الهى باید استفاده کرد . بدین منظور باید در طبیعت تغییرات لازم داده شود اما صرفا فرایض مذهبى و عبادات موجب رستگارى است . تمامى ادیان بزرگ از جمله یهودیت، مسیحیت کاتولیک و اسلام در این گروه قرار مىگیرند .
ج) مذاهبى که در آنها راه حلى براى تنش ارائه نشده است: در این مذاهب میان علایق مادى و معنوى تضاد اساسى وجود دارد و انسان قادر به انجام کارى نیست . البته انسان باید به تقویت وجه اهورایى روح بپردازد و در مقابل، وجهه اهریمنى را تضعیف کند، ولى به طور کامل نمىتوان خود را از شر و بدى رهانید . چنین آموزههایى در مذهب زرتشت وجود دارد . مذهب پروتستان مفهوم اصالت دنیا و آخرت را کنار گذاشته و نوعى ریاضتکشى دنیوى و وسیله آخرت قرار دادن دنیا را مطرح کرده است . باید توجه داشت که این مسئله با این اعتقاد اسلامى که «الدنیا مزرعة الاخرة» تفاوت فاحشى دارد . مسلما کسى که در دنیا به فکر آخرت خود مىباشد، باید مقدمات آمرزش اخروى خود را با طاعات و عبادات مهیا کند، ولى پروتستانها معتقدند که آباد کردن این جهان و جمع آورى ثروت و خوددارى از خرج کردن، راه رستگارى است . (20)
ضمن آن که در اسلام آیات و روایات فراوانى در نکوهش دنیا، حقیقت و ماهیت دنیا، نکوهش مال و کراهت مال دوستى، رهایى از مفاسد مال، ستایش قناعت و قطع امید از مال، نکوهش توانگرى و ستایش تنگدستى، نکوهش شهرتطلبى و فضیلت گمنامى، نکوهش آرزوى بلند و فضیلتبى آرزویى براى دنیا وجود دارد، که خود نشان از تلقین روح خمودى در میان مسلمانان است . (21)
4 . مخالفتبا انباشتسرمایه و سرمایهداران
آیاتى از قبیل «اعلموا ا نما الحیاة الدنیا لعب ولهو وزینة وتفاخر بینکم وتکاثر فی الاموال والاولاد» (22) نشان از این است که ثروت امرى مزموم است . از سوى دیگر، در قرآن به طور مکرر ثروتمندان نکوهش شده و مخالفین عمده انبیاى الهى شمرده شدهاند; مانند: «وکذلک ما ارسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مقتدون» . (23)
5 . سفارش به انفاق
مطابق آیه شریفه «والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم» (24) نه تنها انفاق سفارش شده است، بلکه اندوختن طلا و نقره، عذاب دردناک را در آخرت به همراه دارد .
6 . فقدان عقلانیت
بنابر نظریه وبر، عمل اجتماعى به چهار دسته تقسیم مىشود: عقلایى و حسابگرانه، عقلایى ارزشى، عاطفى، و سنتى .
عمل عقلایى و حسابگرانه عملى است که عامل آن، از وسایل منطقى و عقلایى براى نیل به هدفهاى مورد محاسبه عقلایى خود، بهره مىجوید . در حالى که عمل عقلایى ارزشى، از نظر به کار بردن وسایل منطقى براى نیل به هدف عقلایى است ولکن هدف نهایى عامل، عمل اجتماعى شامل آرمانها و ارزشهاى مطلق است که هرگز تغییر نمىکند . (25)
واضح است که عمل بر طبق اسلام، به جهت نظام ارزشى خاص خود، از دسته دوم محسوب مىگردد .
نقد و بررسى ایرادات و شبهات
1 . نقد ایراد تقدیرگرایى
به تمام مواردى که در اسلام موهم تقدیرگرایى هستند به طور اجمالى و تفصیلى پاسخ داده شده است .
الف) پاسخ اجمالى: در زبان دین، اصطلاحى تحت عنوان سنت الهى وجود دارد (26) که مطابق آیه 43 سوره فاطر، هرگز قابل تغییر نیست . براى نمونه، در آیه 11 سوره رعد رمز پیشرفت و عقب ماندگى ملتها بدین صورت بیان شده است که هیچ مردمى از بدبختى به خوشبختى نمىرسند مگر این که عوامل بدبختى را از خود دور سازند و بالعکس، یک ملتخوشبخت را خدا بدبخت نمىکند مگر آن که خودشان موجبات بدبختى را فراهم آورند . بنابراین، پدیدههاى جهان محکوم یک سلسله قوانین ثابت و سنتهاى لایتغیر الهى مىباشند . به تعبیر دیگر، خدا در جهان شیوههاى معینى دارد که گردش کارها را هرگز بیرون از آن شیوهها انجام نمىدهد . (27)
با توجه به این که تقدیر الهى به معناى قانون داشتن و سنت داشتن جهان است، اشکال جبر از ناحیه اعتقاد به قضا و قدر نیز حل مىگردد . این اشکال از این ناحیه پیدا شده که گروهى پنداشتهاند معناى تقدیر الهى این است که خدا مستقیما و بیرون از قانون جهان هر پدیدهاى را اراده کرده است . در حالى که همانطورى که هیچ حادثه طبیعى بدون علت طبیعى رخ نمىدهد، افعال اختیارى انسانها نیز بدون اراده و اختیار انسان رخ نمىدهد . قانون خدا در مورد انسان این است که آدمى داراى اراده، قدرت و اختیار باشد و کارهاى نیک یا بد را خود انتخاب کند . اختیار و انتخاب مقوم وجودى انسان است . انسان غیر مختار محال است، یعنى این که فرض انسان غیر مختار، فقط فرض است و نه حقیقت . (28)
در روایت آمده است: حضرت على علیه السلام در کنار دیوارى نشسته بود . متوجه شد که دیوار شکسته است و ممکن است فرو ریزد، فورا برخاست و از آنجا دور شد . مردى اعتراض کرد که از قضاى الهى مىگریزى؟ یعنى اگر بنا باشد تو بمیرى، خواه از کنار دیوار خراب فرار کنى خواه در کنار آن بمانى، خواهى مرد و اگر بنا نباشد به تو صدمهاى متوجه گردد باز هم در هر صورت محفوظ خواهى بود . حضرت در پاسخ فرمود: «افر من قضاءالله الى قدره; از قضاى الهى به سوى قدر الهى فرار مىکنم» . معناى این جمله این است که هر حادثهاى در جهان مورد قضا و تقدیر الهى است . اگر آدمى خود را در معرض خطر قرار دهد و آسیب ببیند، قضاى خدا و قانون خدا است و اگر از خطر بگریزد، آن هم قانون خدا و تقدیر اوست . (29)
معمولا خیال مىکنند عامل اساسى محدودیت انسان قضاى و قدر الهى است، ولى ما برعکس، از قضا و قدر الهى به عنوان عاملى براى محدود کردن آزادى انسان نام نمىبریم; چرا که قضاى الهى عبارت است از حکم قطعى الهى درباره جریانات و حوادث و قدر الهى عبارت است از اندازهگیرى پدیدهها و حوادث . از نظر علوم الهى مسلم است که قضاى الهى به هیچ حادثهاى مستقیما و بلاواسطه تعلق نمىگیرد، بلکه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ایجاب مىکند . قضاى الهى ایجاب مىکند که نظام جهان، نظام اسباب و مسببات باشد . انسان هر اندازه آزادى از ناحیه عقل و اراده دارد و هر اندازه محدودیت که از ناحیه عوامل مورثى و محیطى و تاریخى دارد، به حکم قضاى الهى و نظام قطعى سببى و مسببى جهان است .
بنابراین، خود قضاى الهى یک عامل محدودیت انسان به شمار نمىرود . محدودیتى که به حکم قضاى الهى نصیب انسان شده است همان محدودیت ناشى از شرایط موروثى و شرایط محیطى و شرایط تاریخى است، نه محدودیت دیگر; هم چنان که آزادیى هم که نصیب انسان شده استبه حکم قضاى الهى است . (30)
ب) پاسخ تفصیلى: اسلام بدین معناست که کسى یا چیزى در برابر کسى دیگر حالتى داشته باشد که هرگز او را نافرمانى نکند . اسلام انسان نسبتبه خدا، وصف پذیرش قوانین تکوینى و تشریعى است . (31) از این انسان، با عنوان انسان کامل یاد مىشود . انسان کامل آن انسانى است که همه ارزشهاى انسانىاش با هم رشد بکنند; از یک سو هیچ یک از آن ارزشها رشد نکرده باقى نماند و از سوى دیگر، همه به طور هماهنگ و در حد اعلى رشد کنند . قرآن از این انسان به امام تعبیر مىکند: «واذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما» . (32) براساس این آیه شریفه، حضرت ابراهیم علیه السلام پس از پیروزى در همه امتحانها و رشد همه ارزشهاى انسانى در حد اعلى، به مقام امامت دستیافت . (33) بدینسان، روشن مىشود که این معنا از اسلام هیچ ربطى به آن برداشت ناصواب از تقدیرگرایى ندارد .
- طول عمر: اجل دو گونه است: اجل مبهم و اجل مسما یا محتوم «ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده» . (34) نسبت میان این دو، نسبت مطلق و منجز استبه مشروط و معلق; به این معنا که ممکن است اجل غیر مسما به خاطر تحقق نیافتن شرطى که اجل، معلق بر آن شده، تخلف کند و در موعد مقرر فرا نرسد ولکن اجل محتوم و مطلق، راهى براى عدم تغییر آن نیست .
ترکیب خاصى که ساختمان بدن انسان را تشکیل مىدهد اقتضا مىکند که عمر طبیعى خود را بکند (اجل محتوم) لیکن به خاطر تاثیر و تاثرات تمامى اجزاى هستى ممکن است موانعى اجل انسان را زودتر از موعد برساند (مبهم - معلق .) (35)
از نظر جهان بینى مادى، عوامل موثر در اجل، روزى، سلامت، سعادت و خوشبختى، منحصرا مادى است . تنها عوامل مادى است که اجل را دور یا نزدیک مىکند، روزى را توسعه مىدهد یا تنگ مىکند، به تن سلامت مىدهد یا مىگیرد، خوشبختى و سعادت را تامین یا نابود مىکند . اما از نظر جهانبینى الهى، عوامل دیگرى که عوامل روحى و معنوى نامیده مىشوند نیز همدوش عوامل مادى در کار اجل و روزى و سلامت و سعادت و امثال اینها مؤثرند . از نظر جهان بینى الهى، جهان یک واحد زنده و با شعور است، اعمال و افعال بشر حساب و عکسالعمل دارد، خوب و بد در مقیاس جهان بى تفاوت نیست، اعمال خوب یا بد انسان مواجه مىشود با عکسالعملهایى از جهان که احیانا در دوره حیات و زندگى خود فرد به او مىرسد . (36)
با توضیحات فوق، کاملا روشن مىگردد که ورود پارهاى عوامل معنوى در مسئلهاى نظیر طول عمر، به معناى نفى عوامل مادى دخیل در ازدیاد و کاهش آن نیست .
- رزق و روزى: مطابق آیه شریفه «یا ایها الناس اذکروا نعمت الله علیکم هل من خالق غیر الله یرزقکم من السماء والارض» (37) بیان صفت رازقیت در مقام یادآورى نعمت الهى و زدودن غفلت از آن است; چرا که در تمامى مواردى که قرآن رازقیت الهى را مطرح مىکند، قبل یا بعد از آن، اندیشه استقلال انسان در کسب رزق و روزى مطرح شده است و خداوند در صدد نفى استقلال انسان است و نه نفى اختیار وى . ضمن آن که مطابق آیه 37 سوره روم، بیان رزاقیت الهى، حرکت آفرین (در مقابل خوشحالى مفرط و بازدارنده) و امید بخش (در مقابل نومیدى ناشى از شکست) است . (38) در نهایت، اگر اعتقاد به قضا و قدر در مذهب پروتستان مىتواند انگیزه پیشرفتشود، چرا در اسلام نتواند؟ آیا به حکم این که موحد هستیم و خدا را روزى آفرین و روزى رسان مىدانیم و از سوى دیگر، با علم به این که رزق و روزىاى که خداوند آن را به عهده گرفته، عبارت است از سهم و نصیبى که باید براى حفظ بقا به مخلوقات برسد، لزومى ندارد که ما در باره مسائلى که مربوط به ارزاق و سهمیهها و نصیبهاى مردم است و مربوط به خدا است فکر کرده و دخالت در کار خدا کنیم؟
اگر ما خدا را آن طور که شایسته قدوسیت و کبریایى اوست، بشناسیم، آن وقت مىفهمیم که رزاقیت او و تکفل روزى بندگان منافاتى ندارد با این که ما مکلف باشیم درباره حقوق و تکالیف خودمان و درباره این که مقتضاى عدالت چیست، فکر کنیم . طبق آیه شریفه «وما من دابة فی الارض الا على الله رزقها» (39) رزق هر جنبندهاى بر عهده «الله» است . باید متوجه باشیم که آن که به عهده گرفته، الله است ونه یک مخلوق . الله یعنى آن کسى که آفریننده این نظامات و مخلوقات است . پس تعهد او فرق دارد با تعهد مخلوقى که جزئى از همین نظام و تحت تاثیر موجودات این نظام است . پس باید ببینیم که نظامات کلى جهان بر چه اصولى و چگونه است؟ شناختن فعل خدا و رزاقیت او، شناختن نظامات عالم است .
ما خودمان جزء این عالم و این نظام هستیم و مانند سایر اجزاى عالم وظیفهاى داریم، وظایفى هم که ما در این عالم درباره ارزاق و حقوق داریم و قوانین خلقت و شریعت ما را موظف به آن وظایف کرده، از شئون رزاقیتخداوند است . قوه جذب و تغذى که در گیاهان هست، جهازات تغذیه که گیاه و حیوان و انسان از آن برخوردارند، میلها و غریزهها که در جاندارها وجود دارد و آنها را به سوى مواد غذایى مىکشاند، همه از شئون رزاقیتخداوند مىباشند .
عقل و اراده انسان و این احساس که خودش باید حق خود را حفظ کند، تکالیفى که به وسیله شریعت درباره استیفا و حفظ حقوق خود و احترام به حقوق دیگران وجود دارد، همه از شئون رزاقیتخداوند هستند .
بدین ترتیب، فکر، اندیشه و تلاش ما براى کسب روزى نه تنها دخالت در کار خداوند نیستبلکه از این طریق، ما مجرى و مطیع مشیت او هستیم . اگر ما فکر و تلاش نکنیم و حالت رکود و سکون به خود بگیریم، بیشتر از اطاعت فرمان خدا دور هستیم . (40)
2 . نقد ایراد سرکوبى شخص اقتصادى
در اسلام نیز همچون پروتستانیسم انسان به سبب آن که مىتواند مستقیما با آفریدگار خود رابطه معنوى و قلبى داشته باشد، در عبادات خویش به حضور یا نظارت روحانیون نیاز ندارد، در خویشتن احساس اطمینان مىکند; ضمن آن که احترام و کرامت انسان به عنوان اشرف مخلوقات در تعالیم قرآنى حقیقى آشکار است . (41)
همچنین تمامى عناوینى که در توضیح انتقاد پیشین ذکر شد، خود حاکى از این است که اسلام خواهان انسان تکامل یافتهاى است که از نظر شخصیتى متعادل باشد، لذا جلوى افراط و تفریطها را مىگیرد; از باب نمونه، در مسائل آخرت به موازاتى که خوف را مطرح کرده است رجا نیز وجود دارد .
آیا انسانیت انسان تحت الشعاع حیوانیتاش است و یا حیوانیتاش در اطاعت انسانیتاش؟ در اسلام کرارا روى مسئله اصلاح نفس و اسیر مطامع و شهوات نفسانى خود نبودن، تاکید شده است: «قد افلح من زکاها. وقد خاب من دساها» . (42) این امر بدان جهت است که تا انسان از ناحیه اخلاقى تکامل پیدا نکرده باشد، یعنى تا از درون خودش و از حیوانیتخودش رهایى پیدا نکرده باشد، امکان ندارد که در رابطهاش با انسانهاى دیگر حسن رابطه داشته باشد; یعنى بتواند از اسارت انسانهاى دیگر رهایى یابد و یا خودش انسانهاى دیگر را به اسارت در نیاورد .
اگرچه انسان در رابطه با طبیعت و روابط تشکیلاتى اجتماع، پیشرفت کرده است اما در دو جنبه حسن رابطه با یکدیگر که معنایش معنویت انسان است و رابطه با خود که نامش اخلاق است، تردید وجود دارد که آیا پیشروى کرده استیا خیر؟ ولى در این که به موازات آنها پیشروى نکرده است، شکى وجود ندارد . نقشى که دین در تکامل ماهیت انسان، در تکامل معنویت و انسانیت انسان دارد، یعنى نقشى که در حسن رابطه انسان با خود و با انسانهاى دیگر دارد، هیچ عاملى نه در گذشته و نه در آینده قادر نبوده و نخواهد بود جاى آن را بگیرد . (43)
در ذیل به طور فشرده به کارکردهاى ایمان مذهبى در دو جنبه معنویت و اخلاق مىپردازم:
1 . ایمان پشتوانه اخلاق است، یعنى اخلاق بدون ایمان اساس و پایه درستى ندارد; زیرا همه امورى که فضیلتبشرى نامیده مىشوند، مغایر با اصل منفعت پرستى است و تنها ایمان مذهبى است که به انسان این احساس را مىبخشد که کار خوب و فتخوب درنزد خدا ازبیننمىرود و هرمحدودیتى ازاینقبیل، جبران مىشود .
2 . اثر دیگر ایمان، سلامت جسم و جان است . آدم با ایمان، روحى مطمئنتر و روانى آرامتر و قلبى سالمتر دارد .
3 . ایمان، بین فرد و جامعه تعادل و هماهنگى ایجاد مىکند . اجتماعى که متشکل از افراد مختلف است و هر فردى دارى راى و میلى برخلاف راى و میل دیگرى است، از درون موجد ناسازگارى و تضاد است . باید از طرف جامعه و فرد تواما انعطافى پیدا شود تا شرط ادامه حیات ایجاد شود . دین عامل اصلى این تطابق است، چرا که به جامعه عدالت مىدهد و به فرد رضا و تسلیم . این رضایتبه معناى رضایت از سهم معین و حق مشخص است که باید به همگان تعلق گیرد .
4 . ایمان موجب تسلط کامل بر نفس است . این معنا مانند سایر مفاهیم اخلاقى از قبیل استقامت و عدالت، فرع دین و مذهب نمىباشد و مذهب آن را به وجود نیاورده، بلکه اجراى آن را بهتر تامین کرده است . (44)
3 . نقد ایراد آخرت گرایى
ذیل سوره احزاب آیات 28- 29 (که به زنان پیامبر پیشنهاد شده استیا حیات دنیا و زینتهاى آن را طلب کنند و در نتیجه از پیامبر جدا شوند و یادر پى خدا، رسول و آخرت باشند و از اجر عظیم الهى بهرهمند شوند) علامه طباطبائى مىفرماید: مراد از اراده حیات دنیا و زینت آن، این است که انسان دنیا و زینت آن را اصل و هدف قرار دهد، چه این که آخرت را هم در نظر بگیرد یا خیر . و مراد از اراده حیات آخرت نیز این است که آدمى آن را هدف و اصل قرار دهد و دلش همواره متعلق به آن باشد، چه این که حیات دنیایىاش هم توسعه داشته باشد و به زینت و صفاى عیش نایل بشود یا آن که از لذایذ مادى به کلى بىبهره باشد . (45)
کتب روایى مامشحون است از روایاتى از قبیل «اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا» که آباد کردن دنیا را تلاشى مستمر و پایانناپذیر معرفى کرده است . ضمن آن که در «وسائل الشیعه» که از معتبرترین کتب روایى ماست، نوزده باب در مورد تجارت، مضاربه، طلب رزق، کشت و زرع و استحباب مباشرت در امور اقتصادى بزرگ وجود دارد . (46)
از دیدگاه اسلام، میان زندگى دنیا و زندگى آخرت رابطه و پیوستگى بسیار شدیدى وجود دارد تا آن جا که پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده است: «الدنیا مزرعة الاخرة» . اینکه این جا دارالعمل است و آخرت دارالجزاء، صریح در این معنا است که این جا جاى سعى و تلاش است . روح و اساس تعلیمات انبیا هم همین است که میان دنیا و آخرت پیوستگى وجود دارد و نظام دنیا را هم که درست مىکنند به همین اعتبار است; یعنى اگر نظام دنیا نظام صحیح و عادلانه نباشد، آخرتى هم درست نخواهد شد . از نظر اسلام، سعادت واقعى بشر در دنیا و سعادت واقعى بشر در آخرت تواماند . آن چیزهایى که از نظر اخروى گناه است و سبب بدبختى اخروى است، همانهاست که از نظر دنیوى هم، نظام کلى زندگى بشر را فاسد مىکند . (47)
در ادامه بحث لازم استبه این نکته اشاره شود که برخوردارى از دنیا مستلزم محرومیت از آخرت نیست; چرا که میان هدف قرار گرفتن آخرت و برخوردارى از دنیا تضاد نیست، ولى میان هدف قرار گرفتن دنیا و برخوردارى از آخرت تضاد وجود دارد . تضاد میان دنیا و آخرت از نظر هدف قرار گرفتن یکى و برخوردارى از دیگرى، از نوع تضاد میان ناقص و کامل است که هدف قرار گرفتن ناقص مستلزم محرومیت از کامل است; اما هدف قرار گرفتن کامل مستلزم محرومیت از ناقص نیست، بلکه مستلزم بهرهمندى از آن بهنحو شایسته و در سطح عالى و انسانى است . (48)
بىارزشى دنیا، بىارزشى مقایسهاى است . دین با منطق عالى خود ارزش دنیا را از آن چه هست و همه مىفهمند، پایین نیاورده، بلکه ارزش معنویت، فضیلت و حقوق اجتماعى را که کمتر مردم به آن پى مىبرند، معرفى کرده و بالا برده است . (49)
4 . نقد ایراد مخالفتبا انباشتسرمایه و سرمایهداران
رجوع به تمام آیاتى که دارایى را مذموم شناختهاند، این امر را ثابت مىکند که مذمت در جایى است که وجود آن موجب تفاخر و خروج از صراط حق شود . این معنا حداقل به سه دلیل صحیح است:
الف) در آیات الهى از ثروتمندان به «مترفین» تعبیر شده است . اتراف به معناى غوطهور شدن در نعمتهاى مادى است . (50) همین امر با توجه به قاعده ادبى «الوصف مشعر بالعلیة» حاکى از آن است که علت مذمت، اتراف و غفلت از یاد خداست نه وجود ثروت .
ب) از حضرت امیر روایتشده است: ممکن استبند کفش کسى، باعث عجب او شود و به همین جهت مشمول آیه «تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فى الارض و لا فسادا» شود . (51)
ج) در بسیارى از آیات، حب مال به عنوان دل بستگى مذموم شناخته شده است: «و تحبون المال حبا جما» . (52)
بنابراین، نه تنها مقدار مال تحدید نشده استبلکه این امکان وجود دارد که در جهت تقرب به پروردگار مورد استفاده قرار گیرد . (53) همچنین مطابق آیه 23 سوره زخرف و آیه 34 سوره سبا، مخالفت مترفین با دعوت انبیا فقط ماهیتى روانکاوانه ندارد (که به تحلیل نقش زیادهروى در تلذذ از نعمتها، روى فکر و اعتقاد محدود شویم)، بلکه نظامهاى اقتصادى و فرهنگى جوامع، تعاملى دوگانه داشته و هر تغییرى در یکى لزوما دیگرى را نیز متحول خواهد ساخت . بنابراین، مترفین از نظام فکرى پیشین به این دلیل حمایت مىکردند که منافع اقتصادى و تنعمات خویش را در آن جستوجو مىکردند .
بىشک علاقه بشر به دنیا، طبیعى و فطرى است . در این صورت چگونه ممکن استبد و مذموم باشد؟ در قوا و غرایز انسان و در میلها و رغبتهاى او هیچ میل و رغبت طبیعى و فطرى نیست که بىحکمتباشد; براى مثال، علاقه به مال و ثروت از جمله علایقى است که بدون آنها اساس زندگى بشر از هم پاشیده مىشود .
آنچه را قرآن مذموم مىشمارد علاقه به معنى بسته بودن و دلخوش و قانع بودن و رضایت دادن به امور مادى و دنیوى است: «المال والبنون زینة الحیاة الدنیا والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا وخیر املا» ; (54) یعنى ثروت و فرزندان مایه رونق زندگى همین دنیا هستند و اما اعمال صالح که باقى مىمانند ازنظر پاداش الهى و از نظر این که انسان آنها را هدف و ایدهآل قرار دهد، بهترند .
فرق استبین علاقه به مال و فرزند و سایر شئون زندگى دنیوى و بین قانع بودن و غایت آمال قرار دادن آنها . وقتى نقطه هدف، جلوگیرى از انحصار و محدود شدن بشر به علایق مادى باشد، راه چاره سرکوب کردن و قطع و بریدن علایق طبیعى مادى و منهدم کردن این نیروها نیست، بلکه راه چاره آزاد کردن و به کار انداختن یک سلسله علایق دیگرى است که آنها بعد از علایق جسمى پیدا مىشوند و احتیاج به تحریک و احیا دارند .
پس در حقیقت، تعلیمات دینى براى بیدار کردن شعورهاى عالىترى در انسان است و آن شعورها در غریزه و فطرت بشر هستند و چون عالىترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مىگیرند، دیرتر بیدار مىشوند و احتیاج به تحریک و احیا و بیدار کردن دارند . آن شعورها مربوط به معنویات است . هر علاقهاى چشمهاى است از روح انسان که باز مىشود و جارى مىگردد . مقصود دین، بستن چشمههاى محسوس مادى نیستبلکه مقصود باز کردن و کوشش براى جارى ساختن چشمههاى دیگر است . (55)
5 . نقد ایراد سفارش به انفاق
در آیه 34 سوره توبه آمده است: «والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم» . مطابق این آیه شریفه، انفاق در راه خدا عبارت است از آن انفاقى که قوام دین به آن است; مانند انفاق در جهاد و در جمیع مصالح دینى که حفظش واجب است و همچنین آن شئون اجتماعى مسلمین که با زمین ماندنش شیرازه اجتماع از هم گسیخته مىگردد و نیز حقوق مالى واجب . و نهى در آیه شریفه، نهى از داشتن پول نیست، بلکه نهى از حبس آن است; چون اسلام مالکیت اشخاص را از حیث کمیت محدود نکرده و حتى اگر شخص مفروض، هزارها برابر آن دفینه، ثروت مىداشت ولى آن را حبس نمىکرد و در مجراى معاملات و اصلاح گوشهاى از شئون جامعه قرار مىداد، هیچ عتابى از سوى اسلام متوجه او نمىشد . و اما انفاقهاى مستحب از قبیل توسعه بر خانواده و دادن به فقرا در غیر موردى که به مقتضاى مصلحت جامعه مسلمین واجب شود، انفاق در راه خدا که مورد نظر آیه است، نیست، بنابراین ترک آن و جمع مال کنز شمرده نمىشود . (56)
از طرفى دیگر، مطابق سیره معصومین علیهم السلام انفاق مستحب، به ضعفا و از کار افتادگان تعلق مىگیرد، نه کسانى که توانایى کسب درآمد را دارند . با این فرض، سفارش ایشان به کار و کسب رستگارى اخروى از ناحیه آن، خلاف عقل، منطق و وجدان بشرى است .
بنابراین، یکى از دو امر احتمال دارد: یا پروتستانیسم با سفارش به کسب همگانى رستگارى، خلاف عقل و متداول همه جوامع، حتى جوامع متعلق به خود، مشى کرده است و یا منظور، افراد سالم و تواناست که در این صورت تفاوتى با اسلام ندارد .
6 . نقد ایراد فقدان عقلانیت
در قرآن، لغت عقل پنجاه مرتبه به کار رفته و سیزده مرتبه در پایان هر استدلال عبارت «افلا تعقلون» یا «افلا تفقهون» تکرار شده است .
بسیارى از این موارد، تدبر در طبیعت را سفارش مىکنند; مانند آیات 27- 28 سوره فاطر که در پایان با عبارت: «انما یخشى الله من عباده العلماء» خشیت الهى را ناشى از سیر آفاقى مىداند و با توجه به آیات قبل که تدبر در طبیعت را مطرح مىنماید، مقصود از این علم، علم به پدیدههاى طبیعى است .
دعوت به تعقل که منطق قرآن را تشکیل مىدهد، موقعیت کلامى و فقهى شیعه را در مواجهه با جریانات افراطى (طرفداران قیاس و تفویض) و تفریطى (منکرین قیاس و جبرى مسلکان)، کاملا ممتاز ساخت و اگر این راهى که ایشان با فهم دقیق قرآن باز کردند، تعقیب مىشد، منشا پیدایش بسیارى از علوم اجتماعى در میان مسلمانان مىشد; همان علومى که اروپاییان سرچشمه آن را یافته و دنبال کردند . (57)
نهایتا در مقام پاسخگویى به تقسیمبندى چهارگانه عمل اجتماعى باید متذکر شد که: اولا، همه جوامع حتى جوامع غربى داراى نظام ارزشى مقبول ولایتغیرى هستند که به مثابه سنگ بنایى براى قرار دادن سایر عناصر فرهنگى بر آن تلقى مىشوند; به طورى که در هنگام تخطى از آنها هیچگونه اغماضى به خرج نمىدهند . این اصول شامل لیبرالیسم، ناسیونالیسم، اومانیسم و سکولاریسم مىشود .
ثانیا، تغییر اهداف همواره عقلانى قلمداد نمىشود; چه بسا که این تغییر در پارهاى موارد انحراف از طبیعت و هویت واقعى انسان باشد که خسارتها و فجایع عظیمى بر آن مترتب شود . این بحثبا رد نسبیت اخلاقى و استشهاد به افعالى که هیچگونه توجیه مادى ندارد - مانند شرکت در کارهاى خیریه - مبرهن مىگردد .
ثالثا، در اسلام اهداف نیز در هر زمان ممکن استبسته به مصالح عالیه اسلام از باب «الاهم فالاهم» مورد تجدیدنظر قرار گیرد; به ویژه که اجتهاد به عنوان موتور محرکه در بدنه اسلام تعبیه شده است .
قرآن کریم ایمان را بر پایه تعقل و تفکر گذاشته است . قرآن همواره مىخواهد که مردم از اندیشه به ایمان برسند . قرآن در آن چه باید به آن مؤمن و معتقد بود و آن را شناخت، تعبد را کافى نمىداند، لذا در اصول دین باید تحقیق کرد . (58) در اسلام جهانشناسى مذهبى، در متن مذهب، رنگ فلسفى یعنى رنگ استدلالى و تعقلى به خود گرفته است . ازاینرو، جهانبینى اسلامى در عین این که جهان بینى مذهبى است، نوعى جهان بینى عقلانى - فلسفى است .
از مزایاى جهان بینى مذهبى که جهان بینى علمى و جهان بینى فلسفى محض، فاقد آناند، این است که علاوه بر جاودانگى و علاوه بر عموم و شمول، قداستبخش است . به اصول جهان بینى تقدس مىبخشد و با توجه به این که ایدئولوژى باید از حرارت ایمان برخوردار باشد و گرایش ایمانى به یک مکتب مستلزم حرمتى است در حد قداست، روشن مىشود که یک جهان بینى آن گاه تکیه گاه یک ایدئولوژى واقع مىشود که رنگ و صبغه مذهبى داشته باشد . کوتاه سخن این که یک جهانبینى آنگاه مىتواند تکیه گاه عالى و بى نقص یک ایدئولوژى قرار گیرد که وسعت و استحکام تفکر فلسفى و قدس و حرمت اصول مذهبى را داشته باشد . (59)
محور فعالیتبشر احتیاج است، یعنى خدا انسان را در این دنیا با یک سلسله احتیاجات واقعى مانند احتیاج به خوراک، پوشاک، مسکن و . . . آفریده است . یک سلسله از احتیاجات بشر ثابت و لایتغیر است . بشر باید به روح خودش نظام بدهد، دستورالعمل اخلاقى بدهد و اینها در همه زمانها یک جور است . همچنین است در مورد بعضى ارتباطاتى که بشر با مخلوقات دیگر، نظیر زمین، درخت و حیوانات دارد . ولى انسان براى تامین همین احتیاجات، به یک سلسله ابزار و وسایل نیاز دارد . وسایل در هر عصر و زمانى فرق مىکند چون وسایل در ابتکار خود بشر است . دین به وسیله (البته مشروع) کارى ندارد . دین هدف را معین مىکند و راه رسیدن به هدف را، اما تعیین وسیله تامین احتیاجات در قلمرو عقل است . عقل هر روز وسیله بهترى انتخاب مىکند و بشر به حکم قانون اتم و اکمل مىخواهد از هر راه که سادهتر و کم خرجتر باشد به هدف خودش برسد . این در حالى است که یک سلسله از احتیاجات یعنى آنهایى که انسان را به احتیاجات اولیه مىرساند، متغیر است .
بهطور فشرده، در اسلام اولا، اهداف، آرمانها و ارزشهاى مطلقى وجود دارد که لایتغیرند، لکن این اهداف بر اساس احتیاجات ثابت و لایتغیر همه افراد انسانى در همه زمانها و مکانها شکل گرفتهاند و از آن جا که انسانها در این احتیاجات یکسان بوده و دگرگونى در آنها راه ندارد، اهداف و آرمانهاى تعیینى از سوى دین نیز غیر قابل تغییر است . ثانیا هم چنان که در طرح ایراد نیز بدان تصریح شده است، عمل عقلایى ارزشى از نظر به کار بردن وسایل منطقى براى نیل به هدف، عقلایى است; به دیگر سخن، از بهترین وسایل جهت نیل به هدف بهره مىگیرد و این جا حوزه دگرگون پذیرى دینى است . (60)
نتیجهگیرى
مراجعه به منابع اصیل اسلامى کاملا آشکار مىنماید که فرهنگ اسلامى نه تنها با پیشبرد فکر و تکنولوژى در تعارض نیست، بلکه همانند آن چه در مغرب زمین رخ داد، مىتواند بزرگترین و بالاترین نقش را در این زمینه ایفا کند . با اثبات این امر که اسلام ناب و خالص داراى عناصرى است که کاملا با پیشزمینههاى مورد نیاز براى توسعه اقتصادى منطبق است، هر گونه ناخالصىهاى هنجارى و نهادینه شده در طول قرون متمادى مردود مىباشد و نباید به عنوان فرهنگ اسلامى و خودى مورد دفاع جاهلانه قرار گیرد . بدین ترتیب، بازسازى فرهنگ امروزین جامعه ما بر مبناى مکانیسمى کاملا خودى، معقول و خودجوش صورت خواهد گرفت که از یکسو نظام فرهنگى بومى را به طور یکپارچه و منسجم حفظ خواهد کرد و از سوى دیگر از اصلاحات موضعى که کاملا منفعلانه و برگرفته از سایر منابع فرهنگ ساز است، کاملا اجتناب مىشود .
پىنوشتها:
1) زهرا کریمى، «پیرامون برخى موانع توسعه در ایران» ، فرهنگ توسعه، سال دوم، شماره 5، فروردین و اردیبهشت 1372 وسید جواد طباطبائى، «بار دیگر درباره تجدد و توسعه» ، فرهنگ توسعه، سال دوم، شماره 7، مرداد و شهریور 1372، ص 51 .
2) موسى غنىنژاد، «ایدئولوژىهاى التقاطى و فرهنگ ضد توسعه» ، فرهنگ توسعه، سال دوم، شماره 6، خرداد و تیر 1372، ص 53 .
3) مهدى پازوکى، بن بست توسعه در جهان سوم (بىجا، بىنا، 1368) ص 19 .
4) على دینى، «تفاوت کیفى مفهوم رشد و توسعه» ، کتاب توسعه، شماره 1، ص 84 .
5) مهدى پازوکى، همان، ص 4 .
6) ساموئل هانتینگتون، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى (تهران، نشر علم، 1370) ص 147 .
7) حسین بشیریه، نوسازى و دگرگونى سیاسى، جزوه درسى دوره کارشناسى رشته علوم سیاسى، دانشکده حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران، 1373- 1372، ص 11 .
8) نعمتالله فاضلى، «ارزیابى انتقادى نظریه نوسازى» ، نامه پژوهش، شماره 1، ص 255 .
9) حسین بشیریه، همان .
10) ماکس وبر، اخلاق پروتستانى و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهرى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 31 .
11) نعمتالله فاضلى، همان، ص 263 .
12) ماکسیم رودنسون، اسلام و سرمایهدارى، ترجمه محسن ثلاثى (تهران، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، 1358) ص 147 .
13) ابراهیم آ . رجب، «اسلام و توسعه» ، ترجمه على اعظم محمدبیگى، فرهنگ توسعه، سال اول، شماره 1، شهریور 1371 .
14) اذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعة ولا یستقدمون» (اعراف (7) آیه 34 .)
15) همان .
16) هل من خالق غیر الله یرزقکم من السماء والارض» (فاطر (35) آیه 3 .)
17) الله یبسط الرزق لمن یشاء ویقدر» (رعد (13) آیه 26 .)
18) على رضاقلى، «توسعه اقتصادى و جهانبینى ما» ، فرهنگ توسعه، شماره 7، ص 14 .
19) همو، «توسعه و جامعه سنتى» ، فرهنگ توسعه، سال دوم، شماره 5، فروردین و اردیبهشت 1372، ص 15 .
20) حسین بشیریه، همان .
21) على رضاقلى، همان، ص 15 .
22) حدید (57) آیه 20 .
23) زخرف (43) آیه 23 .
24) توبه (9) آیه 34 .
25) ماکس وبر، همان، ص 27 .
26) مرتضى مطهرى، عدل الهى (قم، انتشارات اسلامى، 1361) ص 110 .
27) همان، ص 111- 113 .
28) همان، ص 118 .
29) همان، ص 116 .
30) مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى (قم، انتشارات اسلامى، 1362) ص 271- 272 .
31) سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، (قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1366) ج 1، ص 454 .
32) بقره (2) آیه 124 .
33) مرتضى مطهرى، انسان کامل (قم، انتشارات اسلامى، بىتا) ص 20 .
34) انعام (6) آیه 2 .
35) سیدمحمدحسین طباطبائى، همان، ج 7، ص 9- 10 .
36) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (قم، انتشارات صدرا، 1372) ج 3، ص 350 .
37) فاطر (35) آیه 3 .
38) سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 276 .
39) هود (11) آیه 6 .
40) ر . ک: مرتضى مطهرى، بیست گفتار (قم، انتشارات اسلامى، 1361) ص 101- 106 .
41) حمید عنایت، جهانى از خود بیگانه (تهران: انتشارات فرمند، 1353) ص 86 .
42) شمس (91) آیات 9- 10 .
43) مرتضى مطهرى، تکامل اجتماعى انسان (تهران، صدرا، 1377) ص 27- 28 .
44) همو، بیست گفتار، ص 155- 158 .
45) سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 456 .
46) حر عاملى، وسائل الشیعه، تصحیح محمد رازى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1412، ج 12 .
47) ر . ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 624- 628 .
48) همو، سیرى در نهجالبلاغه (قم، انتشارات اسلامى، 1361) ص 194- 195 .
49) مطهرى، بیست گفتار، همان، ص 63 .
50) سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 578 .
51) همان، ص 125 .
52) فجر (89) آیه 20 .
53) سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 16، ص 579 .
54) کهف (18) آیه 46 .
55) ر . ک: مرتضى مطهرى، بیست گفتار، ص 163- 167 .
56) ر . ک: سید محمدحسین طباطبائى، همان، ج 9، ص 333- 335 .
57) ر . ک: مرتضى مطهرى، اصل اجتهاد در اسلام و حق عقل در اجتهاد، ص 57- 65 .
58) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 59 .
59) همان، ص 35 .
60) مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان (قم، انتشارات صدرا، 1368) ج 1، ص 192- 195 .