درپی بالا گرفتن تعارض علم ودین درغرب عصرروشنگری ،طرح مقوله «علم دینی» به عنوان راه کاربرون رفت ازاین بحران ،درکانون توجه واقع شد.جوامع اسلامی نیزازشمول این امربرکنارنبودند چه آن که نوعی دوگانگى محیط هاى علمى این گونه جوامع را فراگرفته بود؛ از یک طرف، میل به حفظ ارزشهاى دینى و اسلامى در آنها وجودداشته و دارد و از طرف دیگر، علومى آموزش داده مى شد که در آنها جایى براى ارزشهاى دینى نیست. افزون بر این، رکود و انحطاط جوامع اسلامى به دلیل بى توجهى به علوم تجربى، اعم از طبیعى و انسانى، و در مقابل، پیشرفت و توسعه جوامع غربى به دلیل استفاده از این علوم، اندیشمندان مسلمان را بر آن داشت تا نسبت به علوم جدید و روشهاى آن بازنگرى عمیقى صورت دهند؛ چرا که احیاى معرفت دینى یا به تعبیرى، نواندیشى دینى، نیازمند نگرش جدید به علومى بود که به طور مستقیم در راستاى معارف دینى قرار نداشتند. برآیند این عوامل، خطور طرح ایجاد «علم دینى » به ذهن پاره اى از اندیشمندان مسلمان در دهه دوم قرن بیستم راباعث گردید.براساس این ایده، مدعیان علم دینى باید به نوعى همپوشى در قلمرو علم و دین باور داشته باشند. از آنجا که در قلمرو تلاقى علم و دین، روند دینى کردن یا شدن علوم، نمود آشکارترى دارد، پس در این راستا باید رابطه بین علم و دین با دقت بیشتری مورد کاوش قرارگیرد.