مقاله پیش رو، به دنبال آن است تا با وارسیِ مهمترین نظریات مطرح در میان مردمشناسان، روانشناسان و جامعهشناسان درباره «منشا دین و ریشه دینداری»، نشان دهد که هیچ تبیینِ نهایی و مورد توافقی در این باره وجود ندارد و همانها نیز دچار سهو و خطاهای نظری- تجربی غیر قابل گذشتی هستند. معالوصف باعث نگردیده تا در اعتبار آنها به عنوان تاملاتی علمی، کوچکترین تردیدی پدیدآید،یا به سبب فقدان اجماع یا خطاهای فراوان و ماخوذات فلسفی و کلامیشان، از ساحت این علوم رانده شوند. این واقعیات معرفتشناختی، جستجوگر را ترغیب مینماید تا به پشتوانه برخی نقدها و رویکردهای جدید، مداخله فعالانهتری در اجزا و مداخل بحث داشته باشد و مسیر اجمالاً متفاوتی را که فراتر از بازخوانی و مرور ادبیات موجود است در پیش بگیرد. تفکیک بحث «منشا دین» از «ریشه دینداری» و هر دو از «کارکردهای دین» که در غالب نظریاتِ ارائهشده به درستی صورت نگرفته و آشکارسازیِ پیشفرضهای فلسفی و پیشداوریهای کلامیِ نهفته در پسِ این نظریات، گامهایی است ولو لرزان در گشودنِ دریچهای جدید به روی این موضوعِ مدید و افکندن پرتوی نو بر آن تلاشهای پُرسابقه. ایده «منشا الهی دین» و «ریشه فطری دینداری» در فراز پایانی، بدین منظور مطرح گردیده است تا نشان دهدکه میتوان با اخذ فرضهایی متفاوت از پیشفرضهای ماخوذه دیگران، نظریهای کاملاً متفاوت ارائه داد که در تبیین و توجیه لااقل برخی از ادیان، تواناتر ظاهرگردد و از اتقان و قدرت انطباق بیشتری برخوردار باشد. نظریه منشا الهی و ریشه فطری اگر چه یک مدعای صراحتاً فلسفی -کلامی است، لیکن به مثابه یک تئوریِ توضیحدهنده، به هیچ رو بیش از دیگر نظریات، بر پیشفرضهای فلسفی و پیشداوریهای کلامی ابتنا ندارد.