ای کاش تمامی عمر در همان غربت مانده بودی ای مرد خدا، که اینچنین مورد بی مهری و قصور ابناء سرزمین خود واقع نمی شدی. با ساده ترین حد زندگی و عالی ترین سطح علمی و عملی در میان ما زیستی بی آنکه قدر و حرمت و اعتبارت به درستی دانسته شود.آدمی ای مرد خداوای زعیم مومنان که روحیات و سجایای تو و مجاهدات و کرامات تو خارق عادات زمانه بود و از همین رو حاسدان و معاندانت هم کم نبودند اما وقتی که یپرم خان ارمنی پس از ملاقات با تو گفته بود: او باید خود مسیح (ع) باشد! دیگر ما چه می توانیم بگوییم جز اینکه از آنگونه رقم خوردن سرنوشت تو بر خود شرمگین باشیم. هستند صاحب نظرانی که معتقدند اگر مدرس در عراق مانده بود جانشین میرزای شیرازی(ره) بود و اگر شما در نجف مانده بودید بار دیگر شیخ مرتضی انصاری(ره) تکرار می شد. اما حکمت الهی سرنوشت اینگونه عالمان مجاهد را بگونه دیگری رقم زده است که شاید از برای امتحان مردمان دیارها باشد. بگذریم مقاله زیر دستنوشته عالمانه و محققانه مرحوم محمدرضا روحانی است که مقدمه استاد ابوالحسنی آن را مزین ساخته و در این شماره تقدیم حضورتان شده است.
جبهه ملی همچنان که از عنوان آن پیداست یک حزب و یا جمعیت نبود بلکه نیرویی بود که از همگرایی و همکاری احزاب مهم اصلاح طلب دهه سی و چهل فراهم شده و جبهه متحدی را در مقابل شاه و انگلیس تشکیل داده بود. احزاب و گروههایی که در تشکیل جبهه ملی اول و به خصوص جبهه ملی دوم حضور داشتند دارای اختلافاتی بودند که تصور آن که بتوانند کاری از پیش ببرند واقعا دشوار بود؛ چنان که در صف مقدم جبهه آنان از احزاب چپگرای سوسیالیست تا ناسیونالیستهای افراطی و همچنین نیروهای مذهبی و سنتی دیده می شدند. مبارزه با نفت خواری انگلیس و تقویت قدرت مجلس در مقابل دربار مهمترین نقطه اشتراک و دستمایه اصلی آنها برای مشارکت بود. ناگفته پیداست که جبهه ملی در مقطع حساسی از تاریخ ایران سد راه خودکامگی شاه و استعمارگری گستاخانه انگلیس شده بود و سرانجام توانست به همراه سایر مبارزین نهضت ملی نفت مردم ایران را رهبری و به پیروزی رساند اما افسوس که ناهمگونیها و ناهماهنگیهای داخلی در جبهه ملی توان ایجاد اصلاحات ساختاری را از آن سلب نموده بود. علاوه بر این، بسیاری از اعضای جبهه ملی دوم نسلی از روشنفکران مدرن بودند که امریکا را کعبه مقصود و ناجی مْلک و ملت ایران می دانستند و درحقیقت با حمایت و نفوذ امریکا به سطوح بالای نخبگی دست یافته بودند ولذا نمی توانستند در انجام اصلاحات از امریکا پیشی بگیرند. نیروهای چپگرای جبهه نیز عملا از به دست گیری مرکزیت جبهه و نیز کسب حمایتهای توده ای عاجز بودند و ترجیح می دادند که در جبهه، مشارکت داشته باشند تا اینکه به اتهام قدرت طلبی مورد حساسیت سایر احزاب جبهه ملی و شاه و امریکا قرار گیرند. پشتوانه مردمی جبهه ملی را روحانیون و سازمانهای مذهبی وابسته به آنها و بازاریان و کارگران تشکیل می دادند و همین گروه ها بودند که از جبهه ملی، قدرتی ساختند که بتواند در مقابل شاه و دربار توانایی ایستادگی داشته باشد.بگذریم. امریکا شاه و جبهه ملی را در کنار هم می خواست و از آنجا که شاه در شرایط برتری امریکا در صحنه جهانی و با حمایت آنها حکومت می کرد، قول همه گونه همکاری و اصلاحات را به دولت امریکا داده بود و این معامله جبهه ملی را به شدت تضعیف می کرد، تا جایی که به مرور نقش موثر خود را از دست داد و دیگر در دهه پنجاه خبری از آن همه شور و حرارت و فعالیت نبود. مقاله زیر می تواند مورد توجه شما علاقمندان به موضوع جبهه ملی قرار گیرد که امید است چنین باشد.