آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

واژه «اصلاح» داراى معانى متعددى است. این کلمه گاهى از ماده «صلح» مى آید به مفهوم ایجاد صلح و برقرارى آشتى و نقطه مقابل جنگ و دعوا مى باشد و «اصلاح ذات البین» که در قرآن کریم به کار برده شده است بدین معنا عنایت دارد. مفهوم دیگر «اصلاح» عمل شایسته و سامان دهى کارها در برابر افساد و انجام کار ناشایست و ایجاد نابسامانى است. این معنا امروزه در صحنه هاى گوناگون سیاسى، اجتماعى و فرهنگى مطرح مى باشد و اشخاص، گروه ها و نهادهاى متعددى مدعى طرح و پى افکندن آن مى باشند. هدف از طرح اصلاحات و اصلاح طلبى در سیره امام على(علیه السلام) نیز مفهوم اخیر آن ـ یعنى بنیان نهادن حرکت سامان بخش و مبارزه بى امان با مفاسد و نابسامانى هاست.
نیک روشن است که «اصلاح» بدین مفهوم، بسى وسیع تر و ژرف تر از رفرم (reform) است که امروزه در ادبیات سیاسى غرب رایج مى باشد و بیش تر به اقدام مسالمت آمیز و آرام در جهت بهبود وضعیت سیاسى و اقتصادى، در مقابل «انقلاب» گفته مى شود.1
«اصلاح»، که از ریشه «صلاح» است، داراى دو بعد سامان دهى و شایستگى براى بازنگرى و تجدید حیات از سویى و رفع مفاسد و نابسامانى ها از سوى دیگر مى باشد و از آن جا که موارد یاد شده از مفاهیم ارزشى است، پیش از همه باید به گونه اى هر چند گذرا، به مبانى اصلاحات از نگاه امیرالمؤمنین پرداخت.
مبانى اصلاحات
اصلاحات در نظام علوى بر اساس اصول ارزشى اسلام و در چارچوب مواد و مقررات آن صورت گرفت. قرآن کریم براى هر مسلمان، به عنوان اصول قانون اساسى و سنّت محمدى(صلى الله علیه وآله) به حیث مواد و تبصره هاى آن بوده و روى هم رفته به مثابه چارچوب مبناى فکرىونظامى اندیشه ساز و نظریه آفرین مطرح مى باشد.2
محورهاى اصلاحات
پیش از پرداختن به محورهاى اصلاحات مورد نظر، یادآورى این نکته لازم مى نماید که در فاصله 25 سال از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تا زمام دارى امام على(علیه السلام)، نظام حکومتى و مردم مسلمان به دلیل گسترش فوق العاده قلمرو اسلام در سایه فتوحات اسلامى و جارى شدن سیل غنایم به سوى مدینه و نیز برخورد با تمدن ها و فرهنگ هاى گوناگون، از معارف زلال توحیدى و منش ارزش مدار پیشین فاصله گرفتند. ثروت اندوزى، دنیامدارى و رفاه طلبى جاى ساده زیستى و شهادت طلبى را گرفت و شکاف طبقاتى، بى عدالتى و برآمدن فرصت طلبان و نفوذى ها و برافتادن پیش قراولان جهاد، هجرت و شهادت هویدا گردید.3 اسلام راستین، به ویژه برخى اصول آن از جمله اصلولایت اهل بیت(علیهم السلام)،جهاد وشهادت، هجرت، امر به معروف و نهى از منکر، عدالت اجتماعى و تقوا (شایسته گرایى، شایسته محورى و شایسته سالارى) پیش از ظهور حکومت علوى از جامعه اسلامى رخت بر بسته بود.
در ماجراى سقیفه، اولین اصل اسلامى ـ یعنى میثاق غدیر و اصل ولایت اهل بیت(علیهم السلام) ـ نقض شد. در زمان خلافت خلیفه دوم، عدالت اجتماعى با برترى مجاهدان بدر بر غیر آن ها در تقسیم بیت المال به چالش خوانده شد. تحریم ازدواج موقت و تحریف بخشى از اذان که مخالفت آشکار با قرآن و سنّت بوده و برخى دیگر از مواد آیین اسلام، فصل الخطاب بودن سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)را نشانه رفت.
در شوراى شش نفره، براى انتخاب خلیفه سوم، نه تنها بدعت ها، غفلت ها و یا بى مهرى هاى مزبور اصلاح نشد، بلکه به عنوان اصلى مسلّم در آیین نامه انتخاباتى خلافت مورد تأکید قرار گرفت و پیروى از سیره خلفاى پیشین به عنوان شرط خلیفه بعدى مطرح شد. سرانجام، بدین نیز عمل نشد و عثمان و مشاوران وى به تصفیه مقامات عالى سیاسىواقتصادىـگماشتگان خلیفه دوم ـ و جایگزین کردن امویان دست زدند و در عمل، شعار ابوسفیان و سایر سردمداران حزب طلقا (اسیران آزاد شده) مبنى بر «حکومت از آن امویان» و «قدرت براى امویان» را سر دادند. در اثر این اصول راهبردى اموى، پیوندگرایى دودمانى، توان بالاى مالى، تملّق و ریاکارى جاى اصل تقوا، عدالت،سابقه جهاد و توان علمى را گرفت.
امام على(علیه السلام) در چنین شرایطى، با اتفاق آراى مردم مدینه و نمایندگان برخى بلاد اسلامى موجود در آن، زمام امور را به دست گرفت و چنان که در ماجراى انتخاب خلیفه سوم گفته بود، بازگشت به اسلام اصیل را از طریق زدودن خرافات و پیرایه ها از چهره دین از جانبى و احیاى اصول فراموش شده آن از جانب دیگر، در سرلوحه برنامه اصلاحى خویش قرار داد و فرمود: «والّذی بَعَثَهْ بالحَقِّ لَتَبلبلُنَّ بَلبَلَةً وَ لَتَغَرُبلُنَّ غَربلَة وَلَتُساطُنَّ سَوطَ القِدر حتَّى یَعود اسَفَلُکُم اَعلاکُم و اعلاکُم اسفَلَکُم...».4
الف ـ شایسته گرایى
1ـ روشنگرى و بازشناسى: امام على(علیه السلام)پس از رسیدن به قدرت، وضعیت جامعه را این گونه توصیف نمودند: «خدا شما را رحمت کند! بدانید در زمانى قرار گرفته اید که گوینده حق کم است و زبان از گفتار حق عاجزوگنگ; حق جویان خوارندمردم امروز هم دم گناه و هم دم سستى و تنبلى اند; جوانانشان بداخلاق، بزرگ سالانشان گنه کار، عالمشان منافق و دوستان در دوستى خیانت کارند; نه کوچکشان بزرگ سالان را احترام مى کند و نه ثروتمندشان زندگى مستمندان را تکفل مى نماید.»5
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در چنین جامعه اى بر ارزش هاى اصیل از جمله تقوا ـ یعنى خدامحورى و عدالت پرورى ـ انگشت تأکید نهاد و در کم تر خطبه و نامه اى از آن حضرت است که دغدغه اش را درباره حاکمیت اصل محورى تقوا و محک قرار گرفتن آن در سنجش ها و گزینش ها، برافتادن ها و برآمدن ها پنهان داشته شده باشد. گاهى پا را از این فراتر گذاشته، به مصادیق تقوا، که انجام واجبات الهى و ترک معاصى است، پاى مى فشارد. حتى گاهى ارتکاب گناه و محرمات را با روح آزادگى و بلند همّتى انسان در تضاد مى داند و نه تنها ایمان، بلکه آزادگى و همت بلند را مانع انجام کارهاى پست و اعمال ناشایست معرفى مى کند.6
2ـ شایسته محورى: حضرت(علیه السلام) تنها به تبلیغ و زمینه سازى براى اقبال جامعه به تقوا و پارسایى و نهادینه شدن این اصل مهم در ابعاد گوناگون حیات فردى و اجتماعى امّت اسلامى بسنده نکرد، بلکه بیش از همه و پیش از دیگران، این مایه حیات و جوهره عزّت را از آغاز زندگى، در ابعاد زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى خویش به کار بست و در این مسیر، چنان پیش رفت که به «امام المتقین» ـ یعنى پیشواى پارسایان جهان ـ شهرت یافت; خود نه تنها در زمان خانه نشینى، بلکه در اوج قدرت و کام روایى به عثمان بن حنیف، استاندار بصره، مى نویسد: «اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ مأمُوم اِماماً یَقْتَدِى بِهِ وَ یَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ، اَلا وَ اِنَّ اِمَامَکُم قَد اِکْتَفى مِنْ دُنیاهُ بِطَمُرَیهِ وَ مِنْ طُعُمِهِ بِقُرصیَهِ، لا وَاِنّکم لا تَقدِروُنَ عَلى ذَلِکَ وَ لکِنُ اَعِینُونى بوَرَع وَ اجتِهادِ و عِفَّة وَسَداد. فَواللهِ، ما کَنَزتُ مِن دُنیاکُم تِبراً وَ لا ادَّخَرتُ مِن غَنَائِمِها وَفراً ولا اَعدَدتُ لِبالى ثَوْبى طِمراً وَلاحزتُ مِن اَرضها شبراً وَلا اَخَذتُ مِنه اِلّا کَقُوتِ اَتان دَبِرَة و لهى فى عَینى اَوهىَ وَ اَهوَنُ من عَفصَة مَقرَة.»7
تقواى آن حضرت صورتى فراگیر و ابعادى گسترده داشت; او در همه شؤون زندگى، پیشواى پارسایان بود، حیاتش چنان باتقوا و صیانت نفس از ناشایستگى ها در هم آمیخته بود که دشمنان وى آن را نشانه تحلیل قواى آن امامواحیاناًسوءتغذیه اش معرفى مى کردند.
این سخن مورد انکار امام قرار گرفت و خود را به درخت بیابانى همانند کرد که با وجود قلت مؤونه و دست رسى به آب اندک، از مقاومت و ستبرى فراوان برخوردار است، در حالى که هرگز درختان کنار رودخانه بهره مند از آب همیشگى، از آن برخوردار نیستند.
او در همه ابعاد دینى، فرهنگى، اقتصادى، سیاسى، ادارى و علمى، تقوا را نصب العین خویش قرار داد، حتى در مورد دشمنان و بلکه قاتلش ذرّه اى از اصل تقوامدارى تجاوز نکرد. از این رو، پس از رسیدن به خلافت، نظام هاى گوناگون را بر اساس تقوا و مقدّم داشتن تقواپیشگان بر دیگران پى افکند; به نحوى که هر روز که از عمرحکومتش سپرى مى شد، جامعه آثارآن را از جهات یاد شده بیش تر درک مى نمود.
3ـ شایسته سالارى: امام على(علیه السلام) میراث دار حکومتى بود که در نظام هاى گوناگون ادارى و گزینشى، قضایى، نظامى و تقنینى آن، روابط جانشین ضوابط شده و انگیزه هاى دودمانى، تملّق، ثروتمندى و قدرت نمایى جانشین اصل تقوا و شایسته سالارى گردیده بود. بدین روى، به جاى شایستگان ـ مؤمنان راستین کارشناس ـ اعضاى خاندان زمامدار، متملّقان، فرصت طلبان و ثروت اندوزان در مراکز تصمیم گیرى نفوذ کرده بودند و تحت عنوان مقدسات اسلامى ودرسایه حکومت دینى، به احراز مقام هاى به چنگ آورده و جمع آورى ثروت هاى بادآورده و اشباع خواست هاوتمایلات نفسانى پرداخته دراین راه، هیچ حد و مرزى قایل نمى شدند.8
امام على(علیه السلام) با توجه به نابسامانى هاى مزبور، پس از دست یابى به حکومت با قاطعیت فرمودند: «قسم به خداوندى که پیامبر را به حق مبعوث نمود، به سختى مورد آزمایش و گزینش قرار مى گیرید و همانند محتویات دیگ هنگام جوشش زیر و رو خواهید شد، آن چنان که برآمدگان برافتند و افتادگان برآیند. باید پیشگامان دیانت و شهادت روى کار آیند و کسانى که با فرصت طلبى و امتیازات گوناگون برآمده اند، دست رد بر سینه خورند.»9
با یک نگاه گذرا به کارگزاران حضرت در مقامات گوناگون سیاسى، قضایى، نظامى و اقتصادى به دست مى آید که هیچ چیزجز شایسته محورى و شایسته سالارى در عزل و نصب و برآمدن و برافتادن آن ها دخالت نداشته است. قدرتمندان که پیش از زمام دارى حضرت، بر اساس تعلقات خانوادگى، قدرت مالى و عشیره اى، مصلحت جویى و مانند آن بر سر کار برآمده بودند، بدون کم ترین فوت وقتى برکنار شدند و متعهدان کارشناس بر اساس شایستگى علمى و عملى به کار گمارده شدند. تنها محکى که کارگزارانى همچون عثمان بن حنیف انصارى، عبدالله و عبیدالله، بنى العباس هاشمى، محمد بن ابى بکر، مالک اشتر یمنى و حادث حمدانى، سلمان فارسى و بلال حبشى بدان عیار مى شدند تقواپیشگى و دانشورى آن ها بود، هر چند که به قبایل و دسته هاى گوناگون انصار، مهاجرین، حجازى، یمنى، کوفى، فارسى و حبشى پیوند داشتند. چنان که پیش از خلافت نیز اشخاصى همانند ابوذر غفارى، سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوایوب انصارى، کمیل نخعى یمنى از همکاران و مشاوران نزدیک ایشان به شمار مى آمدند.
قاطعیت بى مانند امام در برابر کژروى ها، زیاده خواهى ها و انحرافات سردمدارانى چون طلحه، زبیر و معاویه و روا نداشتن کم ترین تردید در طرد و عزل آن ها و برنتافتن اندک مصلحت جویى و دنیامدارى در این باره، نشانه اهتمام آن حضرت در مورد تعهد و ایمان کارگزاران نظام اسلامى است. عزل محمدبن ابى بکر از امارت مصر و واگذاردن سکان دارى آن به شخصیتى همچون مالک اشتر به روشنى عنایت حضرت را به کارشناسى و سررشته داشتن کارگزار از مسؤولیتش مى نماید که در این باره نیز مسأله علاقه شخصى وحتى تعهدبالاى اسلامىوانقلابى مانع عزل وى از حکومت مصر نگردید.
پاى مردى و اهتمام امام به شایسته سالارى به میزانى بود که حتى وحدت مسلمانان و یکپارچگى جهان اسلام نتوانست او را در اجراى شایسته سالارى به تردید واداشته، اعمال اصل یاد شده را به تأخیر اندازد و حضرت امیر(علیه السلام) که مدت 25 سال «خار در چشم» و «استخوان در گلو» با همه مرارت ها و مصیبت ها در حفظ و تداوم وحدت مسلمانان کوشیده بود، با همه انزجارى که از قتال بین مسلمانان داشت، آن را مانع اعمال اصل مزبور ندانست و در این جهت، یک لحظه سازش و اهمال کارى را نپسندید و با فساد، ظلم و تبه کاران مدارا نکرد. او تاوان جنگ هاى تحمیلى جمل، صفین و نهروان را بر دوش کشید، اما هرگز براى بقاى دولت و تعمیق یا گسترش سلطه خویش از اصول اسلامى و ارزش هاى بلند دینى از جمله شایسته سالارى مایه نگذاشت.
نیک مسلّم است که نامه هاى حضرت، به ویژه نامه هایش به کارگزاران سیاسى و نظامى، تنها بخشنامه هاى ادارى نیست، بلکه درس هاى ارزشمند علمى و عملى و آموزش غیرحضورى به کارگزاران حکومت اسلامى است تا هر چه بیش تر با اصول سیاسى و حقوقى اسلام آشنا شده، درباره رفتار با مردم و برخورد با بیت المال، رویکردى اسلامى و کارشناسانه داشته باشند: «شغل خود را بر اساس دین و اخلاق انجام دهند و کار دولت اسلامى را از دین جدا ندانند. در عین حال که وظیفه خود را با قدرت انجام مى دهند، مظهر رأفت و عدالت براى مستضعفان باشند، بر ضعیفان ببخشایند و بر زخم هاى آنان مرهم گذارند، به امام و رهبر خود تأسى کنند و از هواپرستى و آزمندى و شهوت و غضب و آرزوهاى دور و دراز و مال اندوزى و جاه طلبى و ... دورى جویند و مانند خود او در اجراى احکام خدا خشن و محکم، ولى در برابر فقیران و ضعیفان و توده مردم دلسوز و گشاده رو و مهربان باشند و از هرگونه بدعت گذارى و تک روى و خودمحورى و خودرأیى و بخل و جهل و رشوه خوارى و هر عمل مخالف کتاب خدا و سنّت رسول الله اجتناب ورزند و حمّال گناهان رعیت و بدآموز خلق نباشند و هنگام صدورفرمان ها ووضع وجمع مالیات،خود را جاى ضعیف ترین مردم قرار دهند.»10
ب ـ احترام به حقوق و کرامت مردم
یکى از محورهاى اصلاحات علوى حرمت نهادن به اراده، حقوق و کرامت مردم و برقرارى نظام سالم الهى بر ارکان عدالت و تقوا در جهت تکامل معنوى و رشد مادى مردم است. با یک نگاهى کلى به نحوه شکل گیرى و یا انتقال قدرت در خلفاى راشدین، به روشنى به دست مى آید که تنها زمام دارى امام على(علیه السلام)از همان آغاز با اراده و انتخاب همراه با اشتیاق زاید الوصف همه مردم مدینه و نمایندگان سایر بلاد اسلامى، که در آن شهر حضور داشتند، شکل گرفت. مردم با شناخت کامل از آن حضرت و شعارهاى روشن و بدون ابهام اصلاحى وى و در کمال آزادى و اختیار با او بیعت کردند; چنان که حضرت خود مى فرماید: «مردم مانند شتران تشنه اى که ساربان مهارشان را گشوده و رهایشان کرده باشد و براى نوشیدن آب سراسیمه به سوى آبشخور بشتابند، به من روى آوردند تا جایى که گمان بردم مى خواهند خون مرا بریزند یا این که در برابرم با یکدیگر بستیزند و یکدیگر را به قتل آورند.»11
با این وجود هنگامى که از سوى مردم با آن شور و عشق توصیف ناپذیر عملاً به قدرت رسید و تنها در موقع پیروزى انتخاباتى و رسیدن به قدرت نبود که نظر و خواست مردم را ارج نهاد، بلکه در تمامى مراحل به مردم، حقوق، مصالح، خواست و کرامت آن ها حرمت گذاشت; او در بدترین شرایط زندگى و ناگوارترین حوادث سیاسى و اجتماعى نیز بدان باور داشت. در سیره علوى، حرمت به مصالح و حقوق مردم از جایگاه رفیعى برخوردار است و این اصل به عنوان مبناى فعالیت هاى اجتماعى انسان شمرده مى شد. در این جا، برخى از شیوه ها و ساز و کارهاى احترام به حقوق و کرامت مردم مطرح مى گردد:
1ـ دورى از ابهام گویى و فریب کارى: یکى از جلوه هاى حرمت نهادن به شخصیت و کرامت مردم، تعامل صادقانه و به دور از دروغ، فریب و ریا با مردم است. امام على(علیه السلام) در طول حیات خویش، هرگز به سردادن شعارهاى مردم فریب، غیر عملى، مبهم و دو پهلو براى جذب هوادار نپرداخت. او حتى پس از آن که مورد اقبال و بیعت بى مانند مردم قرار گرفت، از احساسات و عواطف مردم سوء استفاده نکرد و خود نیز تحت تأثیر آن شرایط استثنایى قرار نگرفت، بلکه با کمال صداقت وحرمت نهادن به شخصیت، کرامت و وجدان مردم فرمود: «مرا واگذارید و دیگرى را طلب کنید; زیرا ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره هاى مختلف و جهات گوناگونى دارد ... آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم، طبق آنچه خود مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد.»12
و پیامبر نیز پیش از آن فرموده بود: «اى مردم، از على شکایت نداشته باشید. به خدا سوگند، او براى خدا و در راه خدا و در اجراى احکام خدا سخت گیر است.»13
او در آغاز حکومت، با صراحت و بدون ابهام، اهداف خود را ذکر و برنامه هاى اصلاحاتى خود را بیان کرد و صادقانه و با قاطعیت، بدان گفته ها وفادار ماند و مخالفان اصلاحات از جمله معاویه را، که با اعتماد مردم بازى مى کرد و از جهل شامیان سوء استفاده مى نمود، به شدّت محکوم کرده، دروغ، خدعه و خلف وعده مداوم قاسطین را به شدت مورد نکوهش قرار داد: «سوگند به خدا، معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما او نیرنگ مىورزد و مرتکب انواع گناه مى شود. اگر نیرنگ ناپسند و ناشایسته نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم.»14 و درباره عمروعاص نیز فرمود: «آگاه باشید بدترین گفتار، دروغ است. عمر و عاص سخن مى راند و دروغ مى گوید، وعده مى دهد و تخلف مى نماید، درخواست مى کند و اصرار مىورزد. اما اگر از او چیزى درخواست شود، بخل مىورزد. به پیمان خیانت مى نماید و پیوند خویشاوندى را قطع مى کند...»15حضرت سپس توضیح مى دهد که یاد مرگ ما را از شوخى و سرگرمى بازمى دارد،اماعمرو عاص به دلیل نسیان آخرت، از سخن حق باز مى ماند.
بدیهى است که صداقت و روراستى با مردم به معناى تعریف و تمجید همه اعمال و رویکرد جامعه نیست، بلکه آن جا که کژى، فساد و انحراف مشاهده مى شود، امام با صراحت، آن را گوشزد نموده ضعف ها، نارسایى ها و انحطاط مردم را بیان مى کند و مردم را از عواقب معصیت ها، نافرمانى ها، ترک جهاد، اقبال به دنیا و رفاه طلبى بر حذر مى دارد، و این در واقع جلوه اى از صداقت وى با مردم و حرمت نهادن به سرنوشت آن هاست. هرچند چنین تذکراتى با مذاق جمعى ناسازگار باشد و احیاناً موجب نارضایتى آن ها را فراهم کند.
2ـ ملاطفت گفتمانى: یکى از اصول سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از رویکردهاى اصلاحى امام على(علیه السلام) ملاطفت گفتمانى با مردم و به کارگیرى تحمل و سعه صدر در برابر خواسته ها و شکایات آن هاست.حضرت در نامه اش به محمد بن ابى بکر هنگام دادن حکم استاندارى مصر مى نویسد: «بـال هاى محبتت را بر مردم بگستر، جانب نرمش و ملایمت را نگهدار، چهره خویش را براى آن ها گشاده و تساوى را در بین آن ها،حتى در نگاه هایت، مراعات کن...»16
حضرت هر گاه فرد و یا جمعى را به دلیل ارتکاب معاصى و یا سستى در انجام تکالیف الهى سزاوار توبیخ مى دانست، با قاطعیت و صراحت لب به نکوهش مى گشود، اما با وجود این، او از تفرعن گفتمانى و ادبیات طاغوتى دورى مى جست. حضرت با آن مقام رفیع و دست نیافتنى علمى و عملى که داشت، هیچ گاه در نامه ها خود را بیش از «بنده خدا» و «امیرمؤمنان» معرفى نمى کرد و مردم را نیز در سخنرانى ها و نامه ها به عنوان بندگان خدا، مردم و برادران خطاب مى نمود و فرقى بین اقوام گوناگون، اصحاب و تابعان، جوانان و پیران، زنان و مردان، شهریان و روستاییان نمى گذاشت; نه در گفتمان وى با مردم تملق، اغراى به جهل و فرصت طلبى وجود داشت و نه خشونت گفتمانى و مخاطبه اى با تفرعن به چشم مى خورد; چنان که او خود در این باره، مردم را مخاطب قرار داده مى فرماید: «با من آن سان که با جباران و ستمگران سخن مى گویند تکلّم نکنید، القاب پر طنطنه برایم به کار نبرید، آن ملاحظه کارى ها و موافقت هاى مصلحتى که در برابر مستبدان اظهار مى دارند در برابر من اظهار مدارید، با من به سبک سازش کارى معاشرت نکنید،گمان مبرید که اگر برحق سخنى به من گفته شود بر من سنگین آیدویا از کسى بخواهم مرا تجلیل و تعظیم کند. هر کس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگین آید، عمل به حق و عدالت بر او سنگین تر است. پس از سخن حق یا نظر عادلانه خوددارى نکنید.»17
او حتى در مورد دشمن با آن که اطلاع رسانى به موقع و ذکر بى پایگى موضع آن ها را لازم مى شمرد، از هرگونه دشنام گویى بر حذر مى دارد و مى فرماید: «اِنِّى اَکرَه لَکُم اَن تَکُونُوا سَبِّابینَ و لکنَّکُم لو وَصَفْتم اعمالَهم وَ ذَکَرتُم حَالَهُم کانَ اَصوب...»18
3ـ همدردى عملى با مستضعفان: امام على(علیه السلام) تنها به گفتار آرام و مهرآمیز نسبت به مردم و مشکلات آن ها اکتفا نکرد، بلکه چنان که پیش از رسیدن به قدرت زاهدترین و کم هزینه ترین مرد روزگار خود بود، پس از آن که بر اریکه خلافت تکیه زد نیز کم ترین تفاوتى مادى و رفاهى در زندگى وى پیش نیامد و با همه توان و دسترسى که به مال و انواع مزایاى مادى و تجملات دنیوى داشت، به همان زندگى فقیرانه خویش، همانند یکى از افراد تهى دست جهان اسلام ادامه داد و مقام خلافت ذرّه اى وسوسه مال دوستى، زندگانى تجمّلاتى، خوراک و پوشاک اشرافى را در اندیشه اش ایجاد نکرد، همچنان در عمل، پیشگام مردم در تحمل مشکلات و گرفتارى هاى زندگى بود و خود در این باره مى فرمود: «آیا خود را به این خرسند سازم که مردم بگویند این امیرالمؤمنین است، اما در سختى روزگار با آنان مشارکت نداشته باشم؟»19
چنان که اشاره شد، در نامه اى به عثمان بن حنیف، فرماندار بصره، هشدار مى دهد: «آگاه باش! هر مأمومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانشش بهره گیرد. بدان، امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذا به دو قرص نان اکتفا کرده است...»
و در جاى دیگر، با آن که زمامدار جهان اسلام بود و قلمرو حاکمیتش در سطح برجسته اى از مکنت و رفاه قرار داشت، تصریح مى کرد، که کفش پروصله و بى ارزش وى از حکومتى بدان عظمت، ارزشمندتر است، مگر آن که حقى را احقاق و عدلى را برپا سازد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به زهد شخصى اکتفا نکرد، بلکه تلاش پى گیرى براى گزینش دانشمندان زاهد در تصدى امور مسلمانان سرزمین هاى گوناگون آغاز نمود و بسیارى از گماشتگان وى نیز داراى مقامى ارجمند و ستودنى در زهد و رعایت عملى حال مستضعفان و فقراى جامعه بودند و خود مکرر آن ها را به پیروى از زندگى و سیره زاهدانه و پارسایانه علوى دعوت مى کرد و تصریح مى نمود: «این دنیا در چشم من، بى ارزش تر و خوارتر از دانه تلخى است که بر شاخه بلوطى بروید.»20
او به ذکر این دستورات کلى اکتفا نکرده، در صرفه جویى و حفظ بیت المال وارد جزئیات مى شود و دستور مى دهد: «... قلم هاى خود را باریک بتراش و سطرها را در کنار هم و نزدیک به یکدیگر بنویس و حرف هاى زیادى را حذف کن و فقط به معانى و مقاصد بپرداز; زیرا بیت المال مسلمانان تحمل زیان کارى هاى شما را ندارد.»21
4ـ مقدم داشتن اراده جمعى بر حقوق شخصى: از نکات آموزنده و بسیار مهم این که امام على(علیه السلام)نه تنها به اراده و خواست مردم در محدوده شرع در صورت عدم تهافت با حقوق اشخاص دیگر و تضییع اولویت هر چند غیر مهم ارج مى گذارد، بلکه آن را در صورت تعارض با حقوق خودش و اولویت هاى بس مهمى همچون خلافت و امامت بر حق خودش نیز ترجیح مى داد و مصالح و اراده مردم را با همه حق کشى و ستم زایى که نسبت به خودش در آن نهفته بود، مقدم مى داشت. او با آن که پیوند خود را با خلافت «محلٌ القُطبِ مِنَ الرَّحا» مى دانست، با این همه، چون شرایط آماده نبود و صلاح مردم را در آرامش و سکوت خود مى دید، مى فرمود: «فَصَبَرتُ و فى العَینِ قذى وَ فى الحَلق شَجَا.» در جاى دیگرى حتى نارضایتى خویش را از این که حق خلافتش به دلیل عدم آمادگى جامعه و یا مساعد نبودن شرایط تضییع گردیده است، ابراز نمى کند و تصریح مى کند که مهم این است که مسیر حکومت درست و خالى از انحراف باشد: «وَاللّه، لا سَلِّمنَّ ما سَلَمَت اُمورُ المسلمینَ و لَمْ یکنُ جورٌ الا عَلىّ خاصة».
در زمان بیعت بى سابقه مسلمانان نیز تأکید مى کند: «... اگر مرا رها کنید، من هم چون یکى از شما هستم. شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم. در چنان حالى، من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم.»22
امام در واقع، آمادگى فرهنگى و سیاسى مردم را براى زمام دارى خویش لازم مى دانست و این آمادگى و رشد فرهنگى مردم را با ایراد خطبه هاى روشنگر، دادن مشورت هاى لازم به خلفا و مردم و تلاش هاى علمى و عملى دیگر با رفتار خود و دوستانش پى مى گرفت. اما تا هنگامى که آمادگى و شرایط مساعد اجتماعى و سیاسى به وجود نیامد، تلاش خشونت آمیز براى احراز حکومت و احقاق حق خویش را جایز نشمرد.
جالب این که این گونه برخوردهاى حضرت به دوران پیش از بیعت مردم و به عهده داشتن خلافت از سوى امام على(علیه السلام)باز مى گردد. روشن است که امام(علیه السلام) پس از انعقاد بیعت از سوى مردم و به دست گرفتن زمام امور از سوى آن حضرت، هیچ یک از صداهاى براندازانه و شعارهاى پیمان شکنانه را وقعى ننهاد و با شدت تمام با آن مقابله کرد; فرمود: «زبیر تصور مى کند که بیعتش تنها با دست بوده، نه با دل! پس او اقرار به بیعت مى کند، ولى مدعى است که با قلب نبوده. بنابراین، بر او لازم است بر این ادعا دلیل روشنى بیاورد، وگرنه باید به بیعت خود بازگردد و به آن وفادار باشد.»23
در جاى دیگرى مى افزاید «طلحه و زبیر و پیروان آن ها در آغاز، رعد و برقى نشان دادند، اما پایانش چیزى جز سستى و ناتوانى نبود، ولى روش ما به عکس آن ها بود; ما تا کارى انجام ندهیم، رعد و برقى نداریموتانباریم،سیلاب هاى خروشان به راه نمى اندازیم;برنامه ماعمل است نه سخن.»24 جنگ هاى تاریخى و سخت وى با قاسطین و مارقین نیز به روشنى نشانگر حساسیّت وى نسبت به حفظ نظام اسلامى و قاطعیت و سازش ناپذیرى با براندازان مى باشد.
جـ توجه به مقوله خودى و غیرخودى
از یک نگاه، مبحث «خودى و غیرخودى»، عمرى به درازاى تاریخ بشر و پیدایش انسان دارد، هر چند جدول این تقسیم بندى بنا بر طبیعت ارزشى خود به بینش و مکتب ارزشى حاکم بر جامعه در هر دوره تاریخى بستگى پیدا مى کند. بنا بر نظر اسلام، که خودى و غیرخودى در ایمان به خدا و باور توحیدى ریشه دارد، قابیل نسبت به آدم و هابیل، فرزند نوح نسبت به پدر و سایر خانواده اش و سرانجام ابولهب بن عبدالمطلب نسبت به حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله)و خاندان موحد بنى هاشم «غیرخودى» تلقى مى شوند. سوگمندانه باید گفت که موضوع «خودى و غیرخودى» پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، به ویژه در زمان خلیفه سوم، به کلى به فراموشى سپرده شد و در سایه شعار عملى و راهبردى خلیفه و مشاورانش ـ قدرت براى امویان ـ تبعیدشدگان و نفرین شدگان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)همچون حکم بن عاص، مروان بن حکم، ولید بن عقبه و بازماندگان حزب طلقا، نه تنها مورد عفو قرار گرفتند، بلکه به ارکان نظام تصمیم گیرى حکومت اسلامى برکشیده شدند; چنان که حکم بن عاص و فرزندش مروان بن حکم و پسر ابى سرح به مقام عالى مشاورت و معاونت خلیفه مسلمانان ارتقا یافتند، ولید بن عقبة بن ابى معیط به حکومت ایالت مهم و بزرگ کوفه گماشته شد و معاویه فرزند ابوسفیان، رهبر حزب طلقا، بر ایالت مهم شام و اطرافش حکم روایى مى کرد. این در حالى بود که نه تنها امیرالمؤمنین و فرهیختگان بنى هاشم در اثر سیاستِ «حکومت از آن امویان» خانه نشین شدند، بلکه «خودى»هاى برجسته اى همانند ابوذر غفارى گاهى در شام و در آخر، در بیابان ربذه در شکنجه و تبعید به سر مى بردند و سرنوشت عبدالله بن مسعود، عمار یاسر، مقداد و سایر پیشگامان جهاد و شهادت نیز بى شباهت با ابوذر نبود.25
یکى از محورهاى مهم اصلاحات امام على(علیه السلام) پاى فشردن بر شفاف شدن گروه ها و دسته هاى «خودى» از «غیرخودى» و افشاگرى، بیان ویژگى ها و نشانه هاى «غیرخودى ها» بود که هر از چندگاه با اغتنام از فرصت و یا سادگى خودى ها در صفوف آن ها نفوذ نموده با رنگ و لعاب دادن به خواسته ها و آرزوهاى دیرینه خویش در مسیر تضعیف وحدت اسلامى و براندازى نظام توحیدى و یا بى هویت کردن آن، گام برمى داشتند.
1. مرزبندى اعتقادى خودى و غیرخودى: با تأمّل در سیره امام على(علیه السلام)به دست مى آید که برجسته کردن صفوف خودى از غیرخودى و بر حذر داشتن جامعه از افتادن در دام شعارها و باورهاى غیرخودى و یا نفوذ غیرخودى ها در دسته هاى خودى، بیش از آن که یک خط مشى کلى سیاسى باشد، یک رویکرد عقیدتى و ارزشى است و باید فراتر از سلایق یا احیاناً منافع سیاسى در نظر گرفته شود. از این رو، آن حضرت در بدترین شرایط سیاسى و سخت ترین اوضاع اجتماعى، شیوه تحمل و مداراى خودى هاى ناموافق و مخالف را پیشه نمود و با مسلمانان راستین ـ هر چند در جبهه ظاهراً مخالف وى قرار داشتند ـ با شکیبایى و سعه صدر رفتار کرد و غیرخودى هایى را که با استفاده از فرصت، سیاست هم دردى مشترک و ائتلاف سیاسى در پیش گرفته بودند، به شدت طرد کرد و بدین وسیله، نشان داد که یکى از خطوط قرمز اصلاحات نادیده گرفتن نامحرمان و یا مشاورت و یارى جستن از نامحرمان و غیرخودى ها و سپردن امور نظام اسلامى به دست نااهلان است. بر این اساس، وقتى آن حضرت پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سخت دچار بى مهرى، بلکه حق کشى و ستم قرار گرفت و افرادى فرصت طلبى همچون ابوسفیان و یا ساده اندیشانى همچون عباس بن عبدالمطلب پیشنهاد همکارى و بیعت نموده، از حضرت خواستند تا براى کسب قدرت و احقاق حق خویش قیام نماید، حضرت، با ظرافت متوجه فرصت طلبى ابوسفیان و سوء استفاده این عنصر غیرخودى گردید و دست رد بر سینه او زد و فرمود: «اى مردم، امواج فتنه را با کشتى هاى هدایت و نجات بشکنید، از اختلاف و پراکندگى دورى جویید و تاج برترى بر سر بگذارید. (دو کس راه رستگارى را پیمودند:) آن که با داشتن نیروى کافى قیام کند و آن که بدون نیروى مطمئن و بسنده کناره گیرى نموده، مردم را راحت سازد...»26
ایشان در ادامه، براى حرکت سیاسى، زمان مناسب را لازم مى داند و تصریح مى کند: اگر پیش از رسیدن شرایط مناسب و مقدمات مساعد، قیام شود، مثل چیدن میوه پیش از رسیدن آن خواهد بود و جز شکست و ندامت پیامدى ندارد.
در جاى دیگر، با توجه به گروه هاى گوناگون ضد ولایت و هم پیمانى آن در براندازى نظام علوى مى فرماید: «آگاه باشید، شیطان حزب خودش را گرد آورده و سواره ها و پیادگان لشکرش را فراخوانده است. اما من آگاهى، بینش و بصیرت خود را از دست نداده ام. من حقیقت را بر خود مشتبه نساخته و امور بر من مشتبه نشده است. به خدا سوگند، گردابى براى آن ها فراهم سازم که جز من کسى نتواند آن را چاره کند. آن ها در آن غرق خواهند شد و هرگز از آن بیرون نیایند و آن دسته که از آن بیرون آیند براى همیشه بازگشت به چنین صحنه اى را فراموش کنند!»27
روى هم رفته، حضرت نشان داد که با همه اعلام بیعت و پیروى ابوسفیان از ایشان، در مقابل، به عنوان یکى از ارکان فتنه و عناصر غیرخودى نام برده است که باید از سوى همه جناح هاى خودى مورد طرد قرار گیرد. حضرت در جاهاى گوناگون، به روشنگرى هاى مهم سیاسى و اعتقادى، تبیین خطوط قرمز اصلاحات و سرانجام شفاف شدن هر چه بیش تر مرزهاى خودى و غیرخودى مى پرداخت.
2. اهتمام به شناسایى غیرخودى ها: على(علیه السلام) به اطلاع رسانى به موقع و بیان شفّاف مواضع خویش و شناسایى خطوط فکرى و ویژگى هاى رفتارى مخالفان خود و ریشه یابى واقعى انحراف غیرخودى ها اهمیت فراوان مى داد و در مواقع متعدد و مناسبت هاى گوناگون، به تنویر افکار عامّه و بر حذر داشتن مردم از فریب و گم راهى مى پرداخت.
از سوى دیگر، حضرت با جریان ها و طیف هاى ریز و درشت مخالفان به بحث، مذاکره و مبادله نامه مى پرداخت، آن ها را نیز از عواقب تلاش ها و ریشه انحرافاتشان آگاه مى نمود، از راه هاى گوناگون به اتمام حجت و هدایت آن ها اقدام مى نمود تا انقلاب در مسیر اصلاحات بر اثر عوامل و مواضع قابل پیش بینى و غیرقابل پیش بینى دچار ریزش غیرطبیعى نشود یا عذرى براى برافتادگان باقى نماند.
3. ریشه انحراف غیرخودى ها: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در یک ارزیابى و تحلیل عمیق و مختصر، ریشه فتنه و انحراف را در متابعت هوا و هوس یا دنیاطلبى خواص و شعار التقاطى آن ها از زاویه اى و جهل توده مردم از زاویه دیگر مى داند: «همواره آغاز پیدایش فتنه ها پیروى از هوس هاى آلوده و احکام و قوانین مجعول و غیرالهى است که در آن با کتاب خدا مخالفت مى شود و جمعى بر خلاف دین خدا به حمایت آن برمى خیزند. اگر باطل از حق کاملاً جدا مى گردید، براى جویندگان حق و حقیقت مسائل مشتبه و غیرشفّاف نمى ماند و چنان که حق از باطل خالص مى شد، زبان معاندان از آن قطع مى گردید، ولى قسمتى از حق و قسمتى از باطل را مى گیرند و به هم مى آمیزند. این جاست که شیطان بر دوستان خود چیره مى شود و تنها آنان که مورد رحمت خدا بوده اند نجات پیدا مى کنند.»28 و در نامه خویش به یکى از سران سپاه مى نویسد: «امّا بَعدُ فَاِنَّ الوالى اِذا اِختَلَفَ هَواهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کثیراً مِنَ العدلِ...»29 پس پیروى از هوس هاى زودگذر و مطالبات نفسانى و به دور از خردورزى و آینده نگرى مهم ترین عامل انحراف مخالفان و مقاومت آنان در برابر حکومت عدل امام بوده است.
امام بدین بسنده نکرده ساز و کار مخالفان را براى براندازى بیان مى کند و مى گوید مهم ترین ابزار مخالفان رویکرد التقاطى به دین و ارزش هاى پذیرفته شده جامعه اسلامى بوده است چنان که در جاى دیگر راهکار خواص دنیاطلب را این گونه بیان مى کند: «یُؤخَذُ مِن هَذا ضغثٌ و مِن هذا ضغثٌ فیمزجان.» بدین گونه، آن حضرت هوس ها و تمایلات نفسانى را ریشه فکرى و روانى انحرافات غیرخودى ها دانسته است. فتنه انگیزان و براندازان در قالب شعارهاى گوناگون و پر جاذبه و در لفافه جوسازى ها و فرصت طلبى هاى متفاوت، در مقابل اصلاحات علوى صف آرایى مى کردند که مهم ترین ساز و کار آنان براى برآورده شدن خواسته ها و رسیدن به تمایلاتشان، دادن شعارهاى التقاطى و طرح بحث هاى انحرافى، شبهه انگیز و ویرانگر بود. آن ها کاملاً هدف اصلى خویش را، که براندازى بود، مخفى مى داشتند، اما براى رسیدن بدان، شعارهاى به ظاهر حق ولى چندپهلو و داراى ابهام مى دادند، حق و باطل را مى آمیختند و مرزهاى حق و باطل و مطالب صحیح وسقیم را مخلوط مى کردند و آن را براى تضعیف حق، تشکیک در باورهاى مؤمنان و تزلزل در ایمان توحیدى جامعه به خورد مردم بى خبر مى دادند. در واقع، آن ها از بیان شفّاف و تعریف دقیق مواضع و دیدگاه هاى خود اجتناب مى نمودند و مردم را در میان طوفان شبهه و ابهام و درهم آمیختن مرزهاى حق و باطل رها مى کردند; زیرا به خوبى بدین برآورد علمى رسیده بودند که گرفتن مواضع شفّاف و روشن و تصریح به اهداف نهایى و زوایاى فکرى و پرداختن به شعارهاى واقعى شان، که همان باطل و کفر باشد; در جامعه اسلامى کاربردى ندارد.
4. مهم ترین گروه هاى غیرخودى: على(علیه السلام) در جاى جاى نهج البلاغه به معرفى و افشاگرى مخالفان حکومت اصلاحى پرداخته درباره هیچ یک از آن ها از رویکرد گفتمان مسالمت آمیز و گفتوگوى روشنگر خوددارى نورزیده است. بدین روى، او حجت را بر آن ها تمام نموده، راه هرگونه عذر و بهانه بعدى را به رویشان بسته است. خطابه ها، پیام ها و نامه هاى وى به سران جمل، معاویه و خوارج دلیل روشنى بر این مدعاست. به هر روى، مخالفان اصلاحات علوى را مى توان سه دسته دانست:
1. طلقاء (قاسطین): ابوسفیان و هوادارانش تا آخرین توان، در برابر نهضت اسلام و دعوت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مقاومت نمودند و در واپسین لحظات فتح مکّه، براى نجات از هلاکت یا اسارت به اسلام گرویدند و تأمین خواستند و از پیامبر براى خود و بقایاى جبهه کفر موجود در مکّه، درخواست گذشت نمودند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیز بنابر ویژگى رأفت و رحمت الهى فرمودند: «انتم الطلقاء»; شما آزاد هستید. از آن پس، آن ها به حزب «طلقا» یعنى اسیران آزاد شده (نه اهل ایمان یا مجاهدان) شهرت یافتند.
دسته مزبور، که ایمان قلبى نداشتند، اسلام آوردن رابراى حفظ جان،دست یابى به قدرت و جا نماندن از کاروان مهاجر و انصار پذیرفتند و همواره درصدد برقرارى پیوندها، امتیازات و احیاى اندیشه هاى جاهلى بودند و به قبیله و منافع آن بیش از هر چیز دیگرى ایمان داشتند.
ابوسفیان اموى، رهبر این حزب، چنان که گذشت، پس از واقعه سقیفه بنى ساعده سراغ على(علیه السلام) را گرفت و براى غصب حق وى و افتادن خلافت به دست ابوبکر، اشک تمساح ریخت و با على اظهار بیعت نمود. اما پس از آن که على(علیه السلام) به خلافت رسید، معاویه پسر ابوسفیان با اتخاذ سیاست خون خواهى عثمان و مقابله با امیرالمؤمنین على(علیه السلام) حزب «طلقا» را بازسازى نمود و با تمام وجود در برابر اصلاحات علوى به ستیز برخاست. سرانجام، این کار به جنگ صفین منجر گردید و با همه تبلیغات فرهنگى و دینى و مصارف سنگین مالى که حکومت اموى براى مشروعیت نظام و جبهه خود نموده بود، با شهادت عمار یاسر، که قاتل وى از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله)«دسته متجاوز و یاغى» توصیف شده بود، نقاب فریب و ریا از روى معاویه افتاد و بطلان اندیشه و جبهه اش بر همگان روشن گردید.30
2. حمقاء (ناکثین و مارقین): با آن که اصحاب جمل (ناکثین) و جبهه نهروان (مارقین) با دو رویکرد متفاوت نسبت به اصلاحات علوى به واگرایى و سپس براندازى تمایل نمودند، اما جان مایه اصلى مخالفت آن ها را افزون بر هوس خواهى مستقیم یا غیرمستقیم، چیزى جز سفاهت سیاسى و فقدان آینده نگرى نمى توان دانست. به طور کلى، طلحه و زبیر، که خود از آمران، بلکه مباشران اصلى قتل عثمان از سویى و بیعت با امیرالمؤمنین از سوى دیگر بودند، پس از چندى، خون خواهى و انتقام عثمان را بهانه کرده، به اصطلاح تجدید نظر نموده و تغییر قیافه دادند; با حمل عایشه به سوى بصره، قصد خود را مبنى بر حرکت تجدیدنظر طلبانه، قیام مسلحانه و براندازى خشونت آمیز ابراز کردند. این در حالى بود که آنان نه توان براندازى على(علیه السلام)را داشتند و نه در صورت سقوط حکومت علوى با وجود شخصى همچون معاویه نوبت به خلافت و امامتشان مى رسید. آن ها، که با تمام وجود از عثمان بیزار بودند، ناخوداگاه راه را براى معاویه، که به مراتب اموى تر و غیرقابل تحمل تر از وى بود گشودند و مسلمانان را به جاهلیت مدرن رهنمون شدند.
جبهه نهروان نیز که پس از تحمیل حَکمیت بر حضرت على(علیه السلام)، به تصور خود براى به کرسى نشاندن و اطاعت از یکى از آیات قرآن کریم «اِنْ الحکمُ اِلّا لِلّه» (انعام: 6) در مقابل نظام علوى عَلَم مخالفت برافراشتند، زمینه را براى دفن کل اسلام و تفکیک همیشگى سیاست از دیانت، بلکه حاکمیت سیاست بر دیانت فراهم نمودند و این را چیزى جز سفاهت سیاسى و حماقت سردمداران جبهه نهروان و اصحاب جمل نمى توان دانست.
3. سفهاء (منافقان): جریان نفاق یکى از جریان هاى بسیار خطرناک و پیچیده اى بود که هم زمان با هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و یارانش به مدینه شکل گرفت. در قرآن کریم از این جریان به عنوان خطرى که همواره سلامت و وحدت جامعه اسلامى را تحت عناوین گوناگون از جمله اصلاح طلبى از زوایه اى و ارتباط آن با جریان کفر و مخالفان بى نقاب حکومت اسلامى از زاویه اى دیگر تهدید مى کند سخن رفته است.
على(علیه السلام) که با جریان گسترده و تجدید سازمان یافته نفاق مواجه بود، همواره خطرات و ویژگى ها و حتى گاهى عملکرد سران منافقان را ذکر مى کرد و بدین گونه، انواع توطئه ها و نقشه هاى آنان را خنثىمى نمود. وى طى نامه اى به محمد بن ابى بکر استاندار مصر از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله)به شناسایى و تشریح خطرات منافقان پرداخت و آن ها را از کفّار خطرناک تر و درخور مواظبت جدّى خواند. در جاى دیگرى پس از شناسایى مختصر آن ها، مى فرماید: آن ها رنگ و شعار ثابت و روشنى ندارند و همواره مطابق شرایط روز، رنگ و شعار انتخاب مى کنند، از هر وسیله بهره مى جویند، ظاهرى آراسته و باطنى آلوده دارند، پنهان کارى شان بیش از ظاهرنمایى آن هاست، در گفتار درمان و در عمل درد بى دوایند، آسایش و آرامش جامعه را برنتابیده همواره درصدد بدبین نمودن و به راه انداختن جنگ روان و اعصاب مى باشند، شخصیت سازى و قهرمان پرورى کاذب راه مى اندازند و پرده برجستگان اجتماعى را دریده، ترور شخصیت مى نمایند...»31
حضرت درادامه،مهم ترینویژگى منافقان را شبهه انگیزى و آمیختن حق با باطل در شعارها و گفتارهایشان مى داند و در پایان، منافقان را «حزب شیطان» مى خواند.
چنان که اشاره شد، حضرت على(علیه السلام)یکى از وظایف رهبران اجتماعى و حکومت اصلاحى را مبارزه بى امان با جریان نفاق و بیدارى همیشگى در برابر نفوذ و توطئه هاى افراد منافق مى داند، لحظه اى غفلت و سازش در این باره را مجاز نمى شمرد و وظیفه حکومت را اطلاع رسانى به موقع از ویژگى ها، توطئه ها و خطرات نفاق و بر حذر داشتن مردم و اقشار اجتماعى از افتادن در دام این حزب مرموز و غیرقابل سازش مى بیند.
د ـ آزادى و اصلاحات
مقوله آزادى، چه آزاد بودن به انجام امور و یا آزاد بودن از قیود و ثغور، از لحاظ ابعاد گوناگون آن، از سویى و پیوند آن با اسلام از سوى دیگر، در خور بحث گسترده است. حتى بررسى رابطه اصلاحات علوى با مقوله آزادى مجالى بیش از این مى طلبد. در این جا، فقط به نکاتى چند درباره آزادى، به ویژه آزادى سیاسى و رابطه آن با اصلاحات علوى اشاره مى شود:
1. پرچمدار آزادى: به طور کلى، امام على(علیه السلام) تمام عمر خود را در راه ستیز با موانع گوناگون آزادى و گسترش آزادى و آزادى خواهى سپرى نمود. او در زمان حیات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، بزرگ ترین علمدار و فرمانده جهاد بر ضد نظام برده دارى، حاکمیت ارزش ها و تفکرات آزادى کش و اسارت بار قبیله اى، طبقاتى، منطقه اى و فرهنگى بود و پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز با کار و سازندگى، هزینه آزادى بردگان و رفاه مستمندان ومستضعفان رافراهم مى کرد.
2. آزادى انتخاب: چنان که قبلاً اشاره شد، حکومت حضرت على(علیه السلام)تنها حکومت از میان خلفاى اسلامى بود که در کمال آزادى از سوى مردم و با اتفاق آراء اهل مدینه و نمایندگان برخى مناطق دیگر انتخاب گردید و در این انتخاب، به هیچ وجه توصیه خلیفه پیشین و یا زد و بندهاى خط دهنده و تعیین کننده افکار عمومى وجود نداشت.
3. آزادى انتقاد: آزادى انتقاد در هر جامعه برایند آزادى عقیده و به رسمیت شناختن وجود عقاید و اندیشه هاى گوناگون در آن است. تاریخ به روشنى گواهى مى دهد که امیرمؤمنان(علیه السلام)نه تنها تفتیش عقاید را به هیچ روى اجازه نداد، بلکه در نامه خود به مالک اشتر، تفتیش عیوب مردم و خرده گیرى به اعمال و اشتباهات آن ها را ردّ کرد و مالک را از به کارگرفتن چنین افرادى بر حذر داشته، فرمود: «باید آن ها که نسبت به رعیت عیب جوترند از تو دور باشند; زیرا مردم عیوبى دادند که والى در ستر و پوشاندن آن عیوب از همه سزاوارتر است. درصدد مباش که عیب پنهانى آن ها را به دست آورى، بلکه وظیفه تو آن است که آنچه برایت ظاهر گشته، اصلاح کنى.» امام على(علیه السلام) پس از آن که بر اریکه قدرت تکیه زد، نه تنها آزادى انتقاد را در چارچوب «امر به معروف و نهى از منکر» و «نصح ائمة المسلمین» به رسمیت شناخت، بلکه آن را براى بهبود نظام دینى و جامعه لازم شمرده، به عنوان یک تکلیف مطرح کرد و از مردم خواست با انتقاد سازنده خود، حکومت را یارى دهند و در این باره، شیوه محافظه کارى یا بى تفاوتى در پیش نگیرند. چنان که گذشت، تأکید نمود: «... با من به سبک سازش کارى معاشرت نکنید. گمان مبرید که اگر بر حق سخنى به من گفته شود بر من سنگین مى آید ... هر کسى شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگین آید، عمل به حق و عدالت بر او سنگین تر است. پس، از سخن حق یا نظر عادلانه خوددارى نکنید.»32
ایشان در عمل نیز وجود عقاید متفاوت در جامعه و انتقادپذیرى را به رسمیت شناخت و هرگز در برابر انتقادهاى گوناگون، که برخى از آن ها با حسن نیت نیز همراه نبود، به زور و یا حتى خشونت گفتمانى متوسّل نگردید. سخنان و نامه هاى وى در پاسخ به بهانه جویى ها و اتهامات بى پایه طلحه و زبیر و موضع مستدل و منطقى او در برابر معاویه پیش از اقدام براندازانه آن ها، گواه این ادعاست.
مهم تر از همه، تعامل بزرگوارانه و تحمل مثال زدنى آن حضرت در برابر انتقادهاى بى پایه و شعارهاى مخالف و افراطى خوارج است. امام على(علیه السلام)نه تنها به انتقادهاى آن ها رویکرد مداراگرایانه و با تسامح داشت، بلکه شایعه سازى وسیع و دروغ افکنى هاى تلخ آن ها را مبنى بر کفر آن حضرت، سپس خبرسازى گسترده درباره توبه امام از قبول حکمیت را نادیده گرفت و حتى سهمیه آن ها را از بیت المال قطع نکرد. امام(علیه السلام)تنها به روشنگرى به موقع و بیان قوى مواضع در برابر آن ها مبادرت ورزید. اما خوارج به تدریج، پا را از انتقاد و شایعه پراکنى فراتر گذاشته، به اهانت نسبت به امام در انظار عموم پرداختند; چنان که هنگام سخنرانى وى با شعار «لاحکم الا لله ولو کره المشرکون» و به دنبال آن «لاحکم الا لله ولو کره ابوالحسن» مزاحمت ایجاد کردند، اما حضرت تنها به این جمله اکتفا کرد «ابوالحسن کراهت ندارد که حکم از آنِ خدا باشد و من نیز حکم خدا را درباره شما انتظار مى کشم.»
برج بن مسهر طائى نیز، که یکى از خوارج بود، از راه شعر و هنر به امام على(علیه السلام) توهین مى کرد، اما حضرت تنها به پاسخ کلامى در برابر وى بسنده مى نمود.
خوارج به این نیز اکتفا نکردند. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: ابن کواء یشکرى، یکى از سران خوارج هنگام نماز على(علیه السلام)وارد مسجد شد و به قرائت این آیه پرداخت: «وَلَقَد اُوحىَ الَیکَ و اِلى الَّذینَ مِنْ قَبلکَ لئنِ اَشرَکتَ لیَحبَطَنَّ عَمَلَک وَ لَتَکُونَنَّ مِن الخاسرین.» (زمر: 65) و امام پس از آن که این عمل سه بار از سوى نام برده تکرار شد، در جوابش این آیه را تلاوت نمودند: «فَاصبِر اِنَّ وَعدَاللّه حقَّ وَلا یستخفنک الَّذینَ لایوقِنون.» (روم: 60)
خوارج تا آن جا پیش رفتند که با بى شرمى، امام را تهدید به قتل نمودند: «به خدا قسم، اگر توبه نکنى و از حکمیّت برنگردى، تو را به قتل مى رسانیم و با این کار، رضاى خداوند را طلب مى کنیم.»
تنها پس از آن که خوارج بر مدائن و سپس در حروراء جلسات سرّى متعدد تشکیل دادند و امنیت مردم را تهدید کردند و عبدالله بن حباب را با خانواده اش به گونه اى وحشیانه به قتل رساندند، امام اقدام به استفاده از زبان زور و شمشیر آبدار کرد; زیرا آنان نه قابل هدایت بودند و نه به امام اجازه نبرد با دشمن اصلى حکومت علوى ـ یعنى جبهه قاسطین ـ را مى دادند و در واقع، به صورت ناخودآگاه ستون پنجم دشمن در خدمت اهداف آن قرار گرفته بودند. از این رو، امام(علیه السلام) با قاطعیت و سرعت، «چشم فتنه» را درآورد و از کشته هاى آن گروه خطرناک، پشته ها ساخته و آن ها را که با هیچ زبان و منطقى راست نمى آمدند، با شمشیرجهاد راست کرد.
بنابراین، ملاحظه مى شود که خطوط قرمز آزادى انتقاد، اقدام براندازانه و قرار گرفتن در جهت منافع و خواست دشمن و تهدید امنیت است که به هیچ وجه، قابل تحمل و پذیرفتنى نمى باشد.
هــ نکته پایانى
قاطعیت امیرالمؤمنین(علیه السلام): یکى از محورهاى اصلاحات امام على(علیه السلام)قاطعیت وى در انجام امور، به ویژه اجراى احکام الهى و استیفاى حقوق مردم بود. چنان که اشاره شد، در دوران خلافت عثمان، سازش کارى، تسامح و بى مبالاتى در اجراى احکام و دستورات الهى و توزیع ناعادلانه بیت المال پدید آمد و خلیفه سوم سرانجام، با همه وعده هایى که مبنى بر تنبیه یا حذف کارگزاران غیرخودى، خاطى ومجرم مى دادیاقول مساعدرسیدگى به تخلفات و نارضایتى ها و تظلمات را بر زبان مى آورد، اما در اثر عدم قاطعیت و نفوذ مشاوران و دست هاى پیدا و پنهان سیاسى، هیچ گونه اقدامى نکرد و مفاسد و نابسامانى ها همچنان رو به تزاید گذاشت.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره امام على(علیه السلام) به مردم هشدار داده بود: «ایُها النّاس لا تشکُوا علیاً فَواللّهِ لاُخَیشِنُ فى ذاتِ اللّه عزوجل و فى سبیل اللّهِ.»33 مردم هم به خوبى این موضوع را درک کرده بودند که امام على(علیه السلام) درباره حق و عدالت، احکام اسلامى و حقوق مردم ذرّه اى سازش ندارد و با قاطعیت و صراحت عمل مى کند. او نیز پس از خلافت، بدون کم ترین مصلحت جویى و تسامح ورزى به اصلاحات موردنظرپرداخت;جنگ هاى داخلى،ماجراى برخورد با عقیل بن ابى طالب ـ برادرش ـ درباره بیت المال، مراقبت از کارگزاران و مصادره ثروت هاى بادآورده در زمان عثمان بهترین گواه بر این موضوع است.
در کنار ویژگى هاى یاد شده، توجه به مشکلات و حوایج مردم، به ویژه مستضعفان و اقشار آسیب پذیر اصل دیگرى بود که در سیره امام على(علیه السلام) و اصلاحات آن حضرت مکانت برجسته و تعیین کننده داشت. او به حق مهربان ترین پدرمستمندان و فقراوگمنام ترین سرپرست و نان آور ایتام و بیچارگان بود.34
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ مرتضى مطهرى، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 6 ـ 10 / محمدجواد صاحبى، اندیشه اصلاحى در نهضت هاى اسلامى، ص 16 ـ 20 / استاد مصباح یزدى، هفته نامه پرتو سخن، سال اول، ش. 36، ص 8
2ـ نهج البلاغه (نسخه المعجم المفهرس)،خ 131
3ـ ر. ک. به: خطبه «شقشقیه»
4 و5 و6 و7ـ نهج البلاغه، خطبه 15 و 16 / خطبه 233 / حکمت 461 / نامه 45
8ـ سید جعفر شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، چاپ ششم، مرکز نشر دانشگاهى، ص 118.
9ـ نهج البلاغه، خطبه 16
10ـ محمدحسین مشایخ فریدنى، نظرات سیاسى در نهج البلاغه، چاپ دوم، تهران، بنیاد نهج البلاغه، تابستان 1378، ص 100
11ـ به نقل از: نظرات سیاسى در نهج البلاغه،ص 22
12ـ نهج البلاغه، خطبه 92
13ـ به نقل از:نظرات سیاسى در نهج البلاغه، ص 38
14ـ15ـ16ـ نهج البلاغه، خ 100/ خ 84/نامه 27
17ـ مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، چاپ دوم، قم، دارالتبلیغ اسلامى، ص 126
18ـ نهج البلاغه، خطبه 206
19ـ به نقل از:نظرات سیاسى در نهج البلاغه، ص 36
20ـ نهج البلاغه، نامه 45
21ـ به نقل از:نظرات سیاسى در نهج البلاغه، ص 51
22ـ23ـ24ـ نهج البلاغه،خ 92 / خ 8 و9/ نامه 6
25ـ سیدجعفر شهیدى، پیشین، ص 119
26ـ نهج البلاغه، خطبه 5
27ـ28ـ29ـ همان، خطبه 10/ خطبه 42/ نامه 59
30ـ سیدجعفر شهیدى، پیشین، ص 114
31ـ محمدمهدى رى شهرى، رمز تداوم انقلاب در نهج البلاغه، قم، انتشارات اسلامى، ص 92
32ـ سیرى در نهج البلاغه، ص 126
33ـ به نقل از:نظرات سیاسى درنهج البلاغه، ص 38
34ـ براى کسب اطلاعات بیش تر، ر. ک. به: نامه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مالک اشتر.

تبلیغات