نقد نظریه نسبیت فهم متون دینى
آرشیو
چکیده
یکى از نظریههاى متأثر از هرمنوتیک غرب، نسبیت فهم متون دینى و یا هر متن دیگر مىباشد. صاحبان این نظریه در تلاشند، متد هرمنوتیک غرب را در تفسیر متون دینى به کار ببرند. آنها با صامتانگارى شریعت و دخالت پیشفرضهاى ذهنى مفسّر در فهم متن و روبرو شدن با قرائتهاى گوناگون بر این باورند که فهم صریح متن، دستنیافتنى است. این مقاله در صدد است با اثبات ناطقیت شریعت به عواقب نسبیت فهم پرداخته و آن را مورد نقد و ارزیابى قرار دهد.متن
مقدمه
علم تفسیر، یکى از دانشهاى متداول است که رسالتش، تبیین و شکافتن متون دینى(کتاب و سنت) و یا هر متن دیگر مىباشد؛ به عبارت دیگر، رسالت آن، فهمیدن مراد نگارنده متنها است؛ یعنى تفسیر کننده باید منظور و قصد متن را دریابد.
اگر مفسرى درصدد مراد گوینده نباشد و با فرضیاتى که در ذهن خود دارد به تفسیر متن بپردازد، آن دیگر تفسیر متن نیست؛ بلکه تفسیر چیز دیگرى است. لذا «فهم کتاب و سنت، یعنى فهمى که مستند و منسوب به کتاب و سنت باشد، غرض این است که به فهمى از کتاب و سنت برسیم که بتوان گفت: کتاب و سنت بدان دلالت کرده است.»(2)
بنابراین، مراد از تفسیرى که از عصر صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآله تاکنون رواج داشته، همین معناست. به عبارت دیگر، مىتوان آن فهم را متن محور نامید؛ یعنى تفسیر کننده دنبال فهم مراد متکلم است. در مقابل این رویکرد، رویکرد دیگرى است که متأثر از هرمنوتیک(3) غرب مىباشد که به آن فهم مىتوان مفسّر محور نامید. در این رویکرد، مفسر دیگر دنبال مراد متکلم نیست؛ بلکه متکلم در عالمى است و مفسر در عالم دیگر؛ مفسر خودش با پیشفرضهایى که در ذهن دارد، متن را تفسیر مىکند، گویا متن را به نطق مىآورد.
ما در این نوشتار درصددیم با مقبول دانستن رویکرد اول(متن محورى) به نقد و بررسى رویکرد دوم (مفسر محورى) بپردازیم.
تبیین نسبیت فهم
یکى از خطرناکترین(4) عامل براى نابودى دین، پذیرش فرضیه نسبیت فهم است. با قبول این فرضیه، هیچ تضمینى براى دین و ضروریات آن وجود نخواهد داشت. ما در اعتقادات دینى، قائل به یک سرى از مسائلى هستیم که از ضروریات دین محسوب مىشوند؛ مانند وجود خدا، توحید، نبوت، عصمت، معاد و ...؛ در وجود اینها، قطع لازم است و اگر در حقانیت این گزارهها قطع و یقین نداشته باشیم، از ما پذیرفته نیست. اگر چه مواردى از اینها عقلى هستند؛ مانند وجود خدا، اصل نبوت و...؛ ولى خیلى از موارد، از متون دینى (کتاب و سنت) فهمیده مىشوند و با مراجعه به متون دینى استخراج مىشوند. لذا اگر قائل شویم به اینکه ما نمىتوانیم از متن، فهم قطعى داشته باشیم و هر کس فهم مخصوصى نسبت به آن متن داشته باشد، در این صورت، دیگر فهم یقینآور نخواهیم داشت؛ چون فهمها (قرائتها) متعدد مىشوند و هر کدام، براى صاحب خود حجت مىباشند. با این بیان، فهم نسبى مىشود؛ یعنى هر کس با مراجعه به کتاب و سنت، با پیشفرضهایى که دارد، آن را به دلخواه معنا مىکند. به عبارت دیگر، فهم و شناخت حقیقى به شریعت، دست نیافتنى خواهد بود.
این فرضیه (نسبیت فهم)، معناى همان تفسیر به رأى است که ائمه معصوم علیهمالسلام ما را از از آن برحذر داشتند.(5) اگر چه قائلین این فرضیه، خودشان را از تفسیر به رأى به دور مىدانند.
نسبىگراهایى که قائل به نسبیت در فهم هستند(6)، معتقدند حقیقت دین، واحد و غیرقابل تشکیک بوده و تناقض را بر نمىتابد؛ ولى به علت عدم دسترسى به حقیقت آن، آنچه از دین مىدانیم، فهم آن است. فهم دین هم به خاطر بشرى بودن، خالى از خطا و لغزش نخواهد بود.(7) به عبارت دیگر، حقیقت دین، مقدس است؛ ولى معرفت دینى این طور نیست.(8)
آنها معتقدند فهم دین و به عبارت دیگر، علم دین، غیر از خود دین است و به سبب عدم دستیابى به حقیقت آن، قرائتهاى گوناگون را برمىتابد.
با توجه به تن دادن به قرائتهاى گوناگون، قطعاً ردپاى شکاکیت در آن یافت خواهد شد.
بنابراین، نسبیت فهم، نوعى شکاکیت است؛(9) اگر چه صاحبان(10) این فرضیه، خودشان را از شکاکیت هم بدور مىدانند؛ ولى در واقع دارند شکاکیت را تبلیغ مىکنند؛ چون کسى که فهم را نسبى مىداند، یعنى نسبت به آن فهم مشکوک است.
اگر بهاو بگویند:آیا لاالهالاالله، دلالتبر توحید مىکندیانه؟ مىگوید:نمىدانم؛ نهرد مىکند و نهقبول.
مشکلات نسبیت در فهم
نسبیت در فهم یا همان شکاکیت، داراى مشکلاتى است؛ به چند مورد از آنها اشاره مىشود(11):
1ـ خود شمولى قضیه:
برخى عقیده دارند همه قضایا فهمشان نسبى و مشکوک هستند؛ این دسته، اگر بگویند مشکوک بودن قضایا، شامل این قضیه (همه قضایا فهمشان نسبى و مشکوک هستند) نمىشود، یعنى فقط این قضیه یقینى است، در این صورت، مدعایشان که مىگفتند همه قضایا مشکوکند، نقض مىشود. پس بعضى از گزارهها یقینى هستند. اگر هم بگویند: حتى این قضیه را هم شامل مىشود، در این صورت مىگوییم: چگونه با گزاره مشکوک، ادعاى یقین مىکنید.
2ـ مخالفت با ایمان:
ایمان به هر چیز، خصوصاً در آموزههاى دینى، مانند: وجود خدا، نبوت، امامت، معاد و ... از سنخ اعتقاد است و اعتقاد هم همیشه با یقین همراه است؛ یعنى ایمان به خدا، پیامبر و ... قطعاً با قطع و یقین عجین شده است. بدون یقین، ایمان معنا نخواهد داشت.(12)
اگر کسى مدعى باشد که من ایمان دارم، ولى نسبت به هر چیز شک مىکنم، حتى در وجود خدا، نبوت و ... در این صورت مىگوییم: چگونه به چیزهایى ایمان دارى ولى در وجودش شک مىکنى؟
در ذم شکاکیت روایاتى وارد شدهاند که براى نمونه، چند تا از آنها ذکر مىشود:
1ـ امام على علیهالسلام در خطبهاى مىفرمایند: «لا ترتابوا فتشکوا و لاتشکوا فتکفروا»؛ تردید (درباره دین و احکام آن) بخود راه ندهید تا به شک افتید، پس کافر شوید.»(13)
2ـ امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «ان الشک و المعصیه فى النار لیسا منا»؛ شک و نافرمانى در آتشند نه از ما هستند و نه به سوى ما توجه دارند.»(14)
3ـ در حدیثى دیگر مىفرمایند: «من شک او ظن فاقام على احدهما احبط الله عمله ان حجة الله هى الحجة الواضحه؛ هر که شک کند و یا گمان برد و بر یکى از آندو بایستد، خداوند عملش را هدر کند بدرستى که حجت خدا همان حجت روشن است.»(15)
استدلال نسبى گرایان در نسبیت فهم
صاحبان فرضیه نسبیت فهم براى اثبات مدعاى خود ادلهاى ارائه مىدهند که به چند نمونه از آنها اشاره مىشود:
دلیل اول نسبیت در فهم: شریعت صامت:
یکى از ادعاهاى مهمى که آنها ارائه مىدهند، این است که شریعت، گنگ و ساکت بوده و خود به خود، بدون تفسیر مفسّر، معرفتبخش نخواهد بود؛ بلکه مفسر با تفسیر خود آن را به سخن مىآورد.
از آنجایى که مفسرین در فهمشان از پیشفرضهاى ذهنى خود استفاده مىکنند، امکان قرائت واحد و قطعى میسور نخواهد بود؛ بلکه مجبورند به قرائتهاى متعدد تن دهند، در نتیجه موجب نسبیت در فهم مىشود.
آنها معتقدند، فهم ما از متن، دائر مدار پرسشهایى است که ما از آن (متن) مىکنیم؛ به طورى که اگر ما سوءالى را براى متن طرح نکنیم، چیزى از آن به ما تفهیم نمىشود.
هر چه سوءال ما نسبت به شریعت، عمق بیشترى داشته باشد، فهم ما نسبت به آن فربهتر خواهد بود؛ به طورى که ما با پرسشهاى جدیدتر خود مىتوانیم بر فهمهاى خود نسبت به شریعت بیافزاییم.(16)
آقاى سروش مىگوید: «شریعت، صامت نشسته است تا ما از او بپرسیم و به قدر پاسخهایى که از او مىشنویم او را مىشناسیم.»(17) «دین یا به عبارت دیگر وحى، صامت است.»(18)
از بیان آنها (نسبىگرایان) فهمیده مىشود که شریعت از تحول هر علومى حتى علوم غیردینى مانند: فیزیک و شیمى تأثیر پذیرفته و متحول مىشود.
بنابراین مىتوان گفت معارف دینى، بدون معارف بشرى وجود مستقلى نخواهد داشت.(19) آنها معتقدند ارتباط شریعت با طبیعت(علوم طبیعى، مانند فیزیک، شیمى و ...) به این است که، همان طور که طبیعت صامت است و خود سخن نمىگوید و باید او را به سخن آورد، شریعت هم همین طور است؛ هر دو مانند جسد بىجانى هستند که باید به آنها روح معنا دمید تا به سخن آیند.
با این بیان، فهم ثابتى از شریعت نخواهیم داشت. همان طورى که فهم طبیعت در حال تحول است، فهم شریعت هم متحول خواهد بود؛(20) چون فهم شریعت، متأثر از فهم طبیعت است. قائلین به نسبیت فهم، متون دینى را مطلقاً صامت مىدانند و قائلند همه متون دینى اگر چه نص هم باشند، نیاز به تفسیر دارند.
مجتهد شبسترى مىگوید:
«هرگاه فرضاً از فهمیدن معناى یک «نص» هیچ اختلافى بروز نکند این موضوع به سبب دلالت خود به خود متن بر معنا و بىنیازى آن از تفسیر نیست؛ بلکه بدین سبب است که همگان آن را به گونهاى واحد تفسیر مىکنند.»(21)
نقد و بررسى، فرضیه صامت بودن شریعت
پیش از پرداختن به نقد و بررسى این فرضیه و اثبات ناطقیت شریعت، لازم است به دلالت الفاظ متن به معنا بپردازیم.
دلالت الفاظ بر معانى در محاورات عرفى چگونه است؟ آیا همیشه همه الفاظ یک متن، دلالت صریح بر معانى مىکنند، یا هیچگاه دلالت بر معانى نمىکنند، یا قسم سومى هم هست که بعضى الفاظ دلالت صریح بر معانى کنند و بعضى دیگر خیر؟
با اندکى توجه درمىیابیم که دلالت الفاظ بر معانى همیشه مطلق نیست؛ یعنى اینطور نیست که همیشه دلالت صریح داشته باشند تا متن «نص» باشد یا اصلاً دلالت صریح نداشته و به صورت گنگ و صامت باشد؛ بلکه شق سومى هم وجود دارد و آن هم قول به تفصیل است.
چگونگى دلالت الفاظ متن بر معانى
در محاورات عرفى، دلالت الفاظ بر معانى به سه شکل مىباشد:
1ـ بعضى از الفاظ دلالت صریح بر معانى مىکنند؛ مانند گزاره «روز جمعه تعطیل است» که به آن نص هم مىگویند. در این صورت، چنین گزارهاى نیاز به تفسیر ندارد و شک در چنین گزارههایى، نوعى بدفهمى است. متون دینى ما، اعم از کتاب و سنت، خالى از این نوع گزارهها نیستند.
2ـ بعضى از الفاظ، دلالت صریح بر معانى ندارند، بلکه ظهور در معانى دارند؛ به طورى که در حدّ «نص» نیستند؛ ولى قابل اعتماد بوده و احتمال خلاف در آن بسیار ضعیف است و عقلاى عالم در محاوره عرفى خود، بنابر حجیت ظواهر به آن اعتماد کرده و عمل مىکنند(22) و نیاز به چارهجویى ندارد.
3ـ دلالت بعضى از الفاظ بر معانى مبهم است؛ به طورى که مراد متکلم، دستگیر خواننده نمىشود. در این صورت باید براى فهم آن متن، دنبال چارهجویى رفت. در همین قسمت است که متشابهات مطرح مىشوند؛ یعنى بعضى از الفاظ، دلالتشان بر معانى براى ما مشتبه مىشود. نه دلالت صریح دارند که نص باشد و نه دلالت بر ظهور که قابل اعتماد باشند. در این صورت باید متن را به نحوى تفسیر کرد که مراد متکلم آشکار گردد. باید دانست که راه آن، قول به تعدد قرائت نیست؛ بلکه باید به روشى که از طرف معصومین علیهمالسلام تعیین شده مراجعه کرد و آن روش، گاهى ارجاع متشابهات به محکمات است و در غیر این صورت، رجوع کردن به روایات اهل بیت علیهمالسلام عصمت مىباشد که خود، در بردارنده بحث جداگانهاى است که در این نوشتار نمىگنجد.
صاحبان فرضیه مذکور(شریعت صامت)، صامت بودن متن را به همه متن سرایت دادند و این فرضیهاى ناصواب است؛ چون ما گزارههایى از متن داریم که «نص» مىباشند و نیاز به تفسیر ندارند؛ بویژه قرآن کریم که بیشتر آیاتش، صریح و نص صریح الدلاله هستند و بخشى هم ظهور در معانى دارند که قابل اعتمادند. فقط بخش کمى از آیات، به عنوان متشابهات باقى مىمانند که نسبت به بقیه خیلى کمتر هستند. بنابراین، ادعاى کلیت در فرضیه(شریعت صامت) مردود است.
با بر ملا شدن خطاى نظریه صامت بودن شریعت به نحو موجبه کلیه، باید بپذیریم که شریعت ناطق است.
ادله ناطقیت شریعت
براى اثبات ناطق بودن شریعت، از دو دلیل عقلى و نقلى استفاده مىکنیم:
الف) دلیل عقلى:
بدیهى است که هدف شریعت، هدایت انسانها به کمال و سعادت دنیا و آخرت است و هدایت شریعت هم منوط است به اینکه همه مردم، پیام آن را بفهمند. شارع حکیم، در صورتى مىتواند ادعاى هدایتگرى کند که بتواند پیام خودش را که همان وحى باشد، به همه بفهماند؛ ولى اگر شریعت(وحى) صامت باشد، شارع نمىتواند پیامش را به همه تفهیم کند؛ در نتیجه، ارتباط شارع با مردم قطع شده و این خلاف حکمت است.
بنابراین، حکمت شارع اقتضا مىکند، شریعت او ناطق و پرسخن باشد تا بتواند آنچه هدایت حقیقى براى انسانها محسوب مىشود، به آنها ارائه شود.
ب) دلیل نقلى:
1ـ قرآن:
قرآن مجید در آیات متعدد، با واژههاى مختلف، دلالت بر صراحت متن شریعت مىکند و بر کسى پوشیده نیست:
1ـ «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ(23)؛ آن آیات کتاب (قرآن) آشکار است». «مقصود از «کتاب مبین» همین قرآن است؛ چون این قرآن هم خودش واضح و روشن است و هم روشن کننده معارفى الهى و حقایقى که متضمن مبدأ و معاد است.»(24)
2ـ «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ(25)؛ این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.»
3ـ «لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ(26)؛ ما قرآن را براى تذکر آسان ساختیم. آیا کسى هست که متذکر شود؟»
همه این آیات مبین این هستند که شریعت طورى بنا نهاده شده که همه با وجود شرائط، مىتوانند آن را بفهمند.
2ـ روایات:
معصومین علیهمالسلام، صحت و سقم روایات را ارجاع مىدهند به قرآن. این بیانگر آن است که دلالت الفاظ آن بر معانى قطعى مىباشد.
1ـ امام صادق علیهالسلام : «فَما وافَقَ کِتاب اللّهِ فُخُذُوه وَ ما خالَفَ کِتابَ اللّهِ فَدَعوه؛ هر خبرى که موافق قرآن بود بگیرید و هر خبرى که مخالف قرآن بود رهایش کنید.»(27) وقتى امام معصوم علیهالسلام صحت خبر را منوط به موافقت با قرآن مىداند، چگونه ممکن است قرآن، صامت و گنگ باشد؟
2ـ امام على علیهالسلام : «وَ کِتابُ اللّهِ بَیْنَ أَظْهَرِکُمْ ناطِقٌ لایعیا لسانه؛ کتاب خداوند در میان شما ناظقى است که هیچگاه زبانش از حقگویى خسته نمىشود.»(28)
3ـ امام على علیهالسلام در خطبهاى دیگر مىفرماید: «ان الله بعث رسولاً هادیا بکتاب ناطق و امر قائم؛ خداوند، پیامبرى راهنما با کتابى گویا و دستورى استوار برانگیخت.»(29)
4ـ امام باقر علیهالسلام : «فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ کِتابَ اللّهِ مُبْهَمٌ فَقَدْ هَلّکَ وَ أَهْلَکَ؛ کسى که گمان کند قرآن مبهم است، هم خود هلاک شده و هم دیگران را هلاک کرده است.»(30)
با توجه به ادله یاد شده، مىتوان نتیجه گرفت فرضیه صامت انگارى شریعت، فرضیهاى ناکارآمد و فرضیه ناطقیت شریعت، کارآمد و مورد پذیرش خواهد بود.
دلیل دوم نسبیت در فهم: تأثیر بیش فرضهاى مفسر در فهم
یکى از استدلالهاى نسبىگرایان در نسبیت فهم متون، تأثیرپذیرى مفسر از پیشفرضهاى ذهن خود مىباشد. براى اینکه آنها متن را صامت و گنگ مىدانند، معتقدند اگر بخواهیم آن را به سخن آوریم، باید از پیشدانستههاى خود کمک بگیریم.
هر نوع پیشدانستهاى پیرامون آن متن که در ذهن مفسر باشد، طبق آن پیشدانسته، مفسّر متن را مىفهمد. از طرفى، چون پیشدانستههاى بشر همیشه در حال تحولند، فهم از شریعت هم متحول خواهد بود.
در نتیجه، به علت متغایر بودن پیشدانستههاى هر مفسر نسبت به مفسر دیگر، فهم واحد نخواهیم داشت؛ بلکه داراى فهمهاى متعدد خواهیم بود.
آقاى سروش مىگوید: «متون دینى از این قاعده(دخالت پیشدانسته در تفسیر متن) مستثنى نیستند؛ بنابراین، تفسیر آن متون هم در تلاطم با مفروضاتى که مقدم برآنهاست و نیز به تناسب پرسشهایى که در برابر آنها مىنهند، قبض و بسط مىیابند... لذا معرفت دینى یا علم دین که محصول فهم بشرى است، دستخوش تحول مستمر مىشود و چون شخص فقط به واسطه پیشفرضها مىتواند سخن وحى را بشنود، پس دین، خود، صامت است.»(31)
نقد و بررسى فرضیه «تأثیر پیش فرضهاى مفسر در فهم»
در نقد و بررسى این فرضیه نکاتى وجود دارد که بیان مىشود:
الف) صاحب این فرضیه، نیازمندى مفسر به پیشدانسته و یا پیشداورى در تفسیر متن را در همه متن و به نحو کلیت سرایت دادند؛ با توجه به دلالت الفاظ متن بر معانى که قبلاً گذشت، باید بین نص و غیرنص تفکیک قائل شد.
آن دسته از متونى که الفاظشان با صراحت دلالت بر معانى مىکنند که اصطلاحاً نص نامیده مىشوند، به طور قطع، نیاز به تفسیر موردنظر صاحب فرضیه ندارند.
فقط آن قسمت از متونى که نه نص و نه ظاهر مىباشند، مورد بحثند که آیا پیشدانستههاى مفسر در تفسیر آنها نقش دارند یا خیر؟
بنابراین، تأثیر پیشداورى در تفسیر متن، اگر متن نص و یا ظاهر باشد پذیرفتنى نیست.
ب) پیشدانستههاى موءثر در تفسیر متن را مىتوان به دو قسم تقسیم کرد:
1ـ پیشدانستههاى موجه
2ـ پیشدانستههاى غیرموجه
بعضى از پیشدانستهها براى فهم متن، ضرورى و لازمند؛ به عنوان مثال، مفسر یک متن باید پیش از تفسیر آن از علوم موردنیاز در آن متن برخوردار باشد، به زبان متن آشنا باشد، با روحیات و اهداف موءلف آشنایى کافى داشته باشد و ... تا بتواند مراد موءلف را درک کند. این قسمت از پیشدانستهها براى فهم هر متنى لازم است و در آن مناقشهاى نیست. به این نوع پیشدانستهها، پیشدانستههاى موجه گفته مىشود.
بعضى دیگر از پیشدانستهها نه تنها نقش کلیدى در فهم مراد متکلم ندارند بلکه نوعى تفسیر به رأى محسوب مىشوند.
این نوع پیشدانستهها عبارتند از چیزهایى که مفسر به دلخواه خود درست مىکند. به عنوان مثال، کسى که نظرش درباره خداوند، تجسد و یا تثلیث باشد، اگر او با این پیشداورى بخواهد آیات توحید را تفسیر کند و پیشدانسته خود را در تفسیرش دخالت دهد، این، نوعى تفسیر به رأىاست. در نتیجه، این آیات را طبق پیشدانسته خود تفسیر مى کند. بنابراین، هر نوع پیشداورى که برخلاف مراد موءلف باشد، نمىتواند در تفسیر موءثر باشد و این نوع پیشداورى در تفسیر متن، ناموجه بوده و قابل پذیرش نخواهد بود.(32) آنها(نسبىگرایان یا قائلین به نسببت فهم) معتقدند چون شریعت صامت است و هر مفسر با پیشفرضهاى ذهنى مخصوص به خود، متن را به سخن مىآورد، متن طبق درخواست و سوءالهاى مفسر سخن مىگوید. در این صورت، دیگر فهم قطعىِ واحدى از متن نخواهیم داشت؛ براى اینکه شاید براى هر مفسرى، پیشدانسته مخصوصى باشد که براى مفسر دیگر نباشد؛ در نتیجه، فهم آن(مفسر اول) غیر از فهم آن دیگرى مىشود و امکان فهم قطعى و حجتآور، وجود پیدا نخواهد کرد و موجب نسبیت در فهم و تعدد قرائت مىشود.
پیامد تعدد قرائتها
یکى از خطرناکترین عواملى که دین را تهدید مىکند، مسأله تعدد قرائتها است. این فرضیه با اهداف همه پیامبران الهى که مبلغ دین حقیقى و واحد بودند، در تناقض است.
معتقدان این فرضیه، هیچگاه به پذیرش سنتهاى دینى پیامبران الهى تن نمىدهند؛ آنها در علت عدم پذیرش، قائلند ما در این مسأله، قرائت دیگرى داریم و قرائت خودشان را حتى بر قرائت معصومین مقدم مىدارند.
بنابراین،این فرضیه (تعدد قرائتها) داراى پیامدهاى فراوانى است که به بعضى از آنها اشاره مىشود.
1ـ احیاى بدعتگذارى و ترک سنتها
یکى از خطرهاى نابودى حقیقت دین، بدعت در آن است.
بدعت در دین یعنى: چیزهایى که از دین نیستند، داخل در دین شوند. در فرض تعدد قرائتها، سنت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله که جاى هیچ خطایى در آن نیست، ترک خواهد شد؛ چون آنها سنت اسلامى را طبق برداشت خود تفسیر مىکنند و نتیجه آن ترک سنت حقیقى و بدعت خواهد شد.
بر فرض اگر از آنها خواسته شود که به سنت اسلامى عمل کنند، در جواب مىگویند: به کدام قرائت از اسلام عمل کنیم. در نتیجه، حداقل احتمال این وجود دارد که به آن قرائتى که عمل مىکنند، برخلاف سنت اسلام باشد و موجب ترک سنت اسلامى شده باشد.(33)
2ـ نابودى اصل دین
پیامد دیگر تعدد قرائتها، دین زدایى و نابودى اصل آن است.
دینى که تفاسیر مختلف را برتابد و هر کس اراده کند آن را به دلخواه خود تفسیر کند، بتدریج اصل آن به فراموشى سپرده خواهد شد.
اگر بنا باشد همه قرائتها درست باشند و اعتقاد به توحید و شرک و تثلیث، همه صحیح باشند، پس پیامبران الهى براى چه مبعوث شدند و قرائت مقدس که همان کلام خداست کدام خواهد بود.(34)
3ـ بى تأثیر بودن دعوت انبیا علیهم السلام
در میان پیامبران الهى، تعدادى از پیامبران (مانند حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسى، حضرت عیسى، حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله صاحب شریعت بوده و به آنها پیامبران اولوالعزم گفته مىشود و تعدادى دیگر از پیامبران، صاحب شریعت نبوده، بلکه مبلغ شریعت مىباشند. وظیفه آنها فهم دین پیامبران تشریعى است. به عبارت دیگر، پیامبران تبلیغى هیچ نقشى در پیدایش دین نداشته و صرفاً وظیفه آنها این بوده که دین پیامبران تشریعى را بفهمند و به مردم عرضه کنند. در این صورت، اگر هر قرائتى از دین را معتبر بدانیم، وجود پیامبران تبلیغى لغو و بیهوده خواهد بود؛ چون هر کسى مىتواند از دین فهمى داشته باشد و دیگر نیاز به پیامبران تبلیغى نبوده تا بیایند دین پیامبران تشریعى را بفهمند و بعد براى مردم تبلیغ کنند. در صورتیکه سنت الهى برخلاف این است. یعنى خداوند، پیامبران تبلیغى را فرستاد تا دین را بفهمند و به مردم عرضه نمایند؛ لذا هر قرائتى جز قرائت پیامبران تبلیغى معتبر نخواهد بود. بنابراین، فلسفه وجودى پیامبران تبلیغى این خواهد بود که قرائتى از دین ارائه دهند تا مردم از آن تبعیت نمایند و بدیهى است که اگر قرائتى از دین معتبر باشد، دیگر نیازى به پیامبران تبلیغى نخواهد بود.(35)
4ـ عبث بودن وجود ائمه علیهم السلام
فلسفه وجودى ائمه معصوم علیهمالسلام این است که فهمى از دین به مردم ارائه دهند تا مردم با تبعیت از آنها، راه درست را بیابند و از انحرافها نجات یابند؛ چنان که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در حدیث معروفش(حدیث ثقلین) مىفرماید: «انى تارکٌ فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى؛ من دو چیز گرانبها را نزد شما به امانت مىسپارم؛ قرآن و عترت.»(36) با توجه و تأمل در این حدیث، وجود ائمه علیهمالسلام در کنار قرآن لازم و ضرورى بوده و تفسیر مفاهیم قرآن، بىتوجه به آرا و قرائت ائمه علیهمالسلام ، چنگى به دل نمىزند. حال با قبول فرضیه تعدد قرائتها و معتبر دانستن آنها، ائمه علیهمالسلام چه جایگاهىخواهند داشت؟ در این صورت، چه نیازى به وجود امامان است؟ بنابراین، پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله با قرار دادن عترت در کنار قرآن اعلام کرده که هیچ قرائتى از دین،غیر از قرائت اهلبیت علیهمالسلام معتبر نخواهد بود، در غیر این صورت، وجود ائمه علیهمالسلام عبث خواهدبود.(37)
نتیجه گیرى
با اندکى تدبر در مطالب یاد شده(پیامد تعدد قرائتها) در مىیابیم که حق، جز واحد نخواهد بود و بقیه همه باطلند؛ چون قرآن مىفرماید: «فماذا بعد الحق الّا الضلال(38)؛ بعد از حق چه چیزى جز گمراهى خواهد بود».
با توجه به مطالب یادشده مىتوان نتیجه گرفت که شریعت مقدس اسلام، شریعتى است گویا و ناطق و فهم صریح آن براى آحاد مردم با وجود شرایط میسر است.
تن دادن به نسبیت فهم، ضمن این که نوعى شکاکیت نسبى است، موجب بروز قرائتهاى متعدد مىشود و با تعدد قرائتها نمىتوان به مراد حقیقى شرایع دستیافت و ملازم با عبث بودن بعثت انبیاء علیهمالسلام و نصب امامان معصوم علیهمالسلام مىشود. در نتیجه، نوعى دینزدایى و بدعت خطرناک خواهد بود.
________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ صادق لاریجانى، معرفت دینى، ص 155.
3ـ ر.ک.: نیچه، هیدگر و دیگران، هرمنوتیک مدرن، ترجمه: بابک احمدى و دیگران، ص 9؛ ریچارد، ابالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه: محمد سعید حنایى کاشانى، ص 9.
4ـ ر.ک.: مصباح یزدى، تعدد قرائتها، انتشارات موءسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1382.
5ـ امام على علیهالسلام : «ایاک ان تفسّر القرآن برأیک» برحذر باش از اینکه قرآن را تفسیر به رأى کنى؛ کافى، ج 89، ص 69.
6ـ ر.ک. عبدالکریم سروش، تفسیر متین متن، کیان، شماره 38، ص 3.
7ـ ر.ک.: عبدالکریم سروش، قبس و بسط تئوریک شریعت، ص 504.
8ـ ر.ک. همان، ص 246.
9ـ ر.ک. شهید مطهرى، مجموعه آثار، ج 6، ص 175؛ جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، ص 271.
10ـ ر. ک. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت؛ مجتهد شبسترى، هرمنوتیک کتاب و سنت.
11ـ ر.ک.: جوادى آملى، پیشین، ص 274؛ صادق لاریجانى، معرفت دینى، مرکز ترجمه و نشر کتاب، صص 184 و 1370.
12ـ اگر شک، مقدمه براى یقین واقع شود، به طورى که انسان را وادار به تحقیق بیشتر کند تا به مرحله بالاترى از یقین برسد مفید است و مراد ما از شک این نوع شک نیست؛ بلکه منظور آن شکى است که به همه ضروریات دین سرایت کند.
13ـ اصول کافى، ج 4، باب الشک، حدیث دوم، ص 117.
14ـ همان، حدیث هشتم، ص 119.
15ـ همان، ص 69.
16ـ ر.ک. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 270.
17ـ همان، ص 506.
18ـ عبدالکریم سروش، تفسیر متین متن، پیشین، ص 3.
19ـ ر.ک. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 506.
20ـ ر.ک. هادى صادقى، درآمدى بر کلام جدید، ص 85.
21ـ هرمنوتیک کتاب و سنت، طرح نو و پیراسته دوم، ص 15.
22ـ آخوند خراسانى، کفایه الاصول، جامعه مدرسین، ص 323؛ علامه طباطبائى، شیعه در اسلام، ص 74؛ صادق لاریجانى، معرفت دینى، صص 159ـ158.
23ـ یوسف / 1.
24ـ ترجمه تفسیر المیزان، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ج 11، ص 10.
25ـ نحل / 89.
26ـ قمر / 17، 22 و 32.
27ـ اصول کافى، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام ، ج 1، ص 88؛ ملاصدراى شیرازى، شرح اصول کافى، صص 377ـ376.
28ـ نهج البلاغه، خطبه 133، ترجمه محمد دشتى و سید کاظم محمدى، ص 69.
29ـ همان، خطبه 169، ص 92.
30ـ بحار الانوار، موءسسه الوفاء، ج 89، ص 9.
31ـ عبدالکریم سروش، تفسیر متین متن، پیشین، ص 3.
32ـ ر.ک. محمدحسن قدردان قراملکى، کلام فلسفى، ص 255.
33ـ مصباح یزدى، تعدد قرائتها، ص 85.
34ـ همان، ص 86.
35ـ سیدمحمود نبویان، قرائت دین، مقاله «نقد مبانى تئورى تعدد در قرائت»، ص 296.
36ـ محدث نورى، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 355.
37ـ سید محمود نبویان، پیشین، ص 297.
38ـ یونس / 32.