جهان- تصویر بررسی اجمالی ساختار مبانی معرفت از دید ویتگنشتاین (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
در نظر ویتگنشتاین امکان معرفت و خطا هر دو تنها به وجود زمینهاى غیرقابل تردید وابسته است و این زمینه را نحوه معیشت انسان و بازیهاى زبانىاى که در آنها شرکت مىجوید فراهم مىآورند. ساختار این زمینه خاص تحت عنوان آنچه ویتگنشتاین آن را «جهان ـ تصویر»(world-picture) مىنامد قابل بررسى است. این مقاله به بررسى جهان ـ تصویر و شرح مختصر ویژگیهایى که ویتگنشتاین براى آن بر مىشمارد مىپردازد. به نظر مىرسد ویتگنشتاین معتقد است که آن چیزى که نهایتا هر معرفتى و هر استدلالى به آن ختم مىشود از نوع نظر(seeing) نیست، بلکه از نوع عمل (acting) است، اعمال غریزى(instinctive behaviour) انسان و اعمالى که، خصوصا در مراحل اولیه آموزش، از اطرافیانش با اعتماد صرف به آنان، تعلیم مىگیرد. این نحوه عمل فرضهایى(assumptions) را در خود دارد که کودک آنها را همراه با آنچه مىآموزد جذب مىکند. در این صورت، مبانى معرفت، یعنى همان امور یقینى، از جنس معرفت نیستند و بنابراین سخن از توجیه در مورد آنها بىمعناست. نوعا جهان ـ تصویرى که از این طریق شکل مىگیرد، امرى همگانى است و نه متعلق به فرد، و در عین حال نظامى همبسته است که اجزاى آن اتکاى دو جانبه بر یکدیگر دارند. و هر پژوهشى که از سوى شخص بخواهد صورت گیرد تنها بر این مبناى قطعى ممکن خواهد بود. اما این قطعیت به معناى مطابقت آنها با واقع نیست، بلکه مطابقت با واقع در این مورد اصلاً کاربرد روشنى ندارد. در عین حال تغییر در جهان ـ تصویر نیز امرى ناممکن نیست، هر چند تنها تحت شرایطى خاص روى مىدهد. تنوع جهان ـ تصویرها مسأله کیفیت مواجهه آنها را پیش مىکشد و اینکه آیا نوعى امر عینى که فیصله بخش اختلاف جهان ـ تصویرها باشد وجود دارد یا نه؟ در این خصوص تفسیرهاى مختلفى از رأى ویتگنشتاین شده است.متن
مقدمه
سؤال شکاکانه شاید اولین و مهمترین سؤال در حوزه معرفتشناسى باشد. قدمت طرح این سؤال خود نشانى بر این مطلب مىتواند بود. نظریه کلى هر فیلسوفى در مورد مبانى باورها و داورى او در مورد وثاقت این مبنا، بر نوع پرداخت وى به هر مسأله دیگرى در این حوزه تأثیر مستقیم دارد. در فلسفه ویتگنشتاین این نظریه کلى را تحت عنوان «جهان ـ تصویر» مىتوان بررسى کرد.
ویتگنشتاین معتقد است که هر انسانى از بدو تولد در جریان رشد و تعلیم و تربیت یافتن خود، به تدریج واجد چارچوبى براى نگرش به عالم مىگردد، که اولاً حاصل بررسى و گزینش شخص او نیست، بلکه ناشى از نحوه عمل و معیشت او و تعلماتى است که او خواه ناخواه آنها را به میراث مىبرد؛ و ثانیا مبنا و اساس هرگونه پژوهشى است که از سوى او در آینده انجام خواهد گرفت. هر آزمون، قبول، یا ردّى از سوى او تنها بر آن اساس صورت مىپذیرد؛ چرا که صحیح و غلط از آن جا معنا مىگیرد و در درون آن تعیین مىگردد و موجودیّت استدلالها به آن وابسته است. ویتگنشتاین این چارچوب را تصویر شخص از جهان، یا به تعبیر مختصرتر، جهان ـ تصویر مىنامد.
او این ادعاى خود را به عنوان یک نظریه مطرح نمىکند و قصد ساختن یک نظام معرفتشناختى را ندارد. بعضى، از اِسناد هر نوع نظریهاى به ویتگنشتاین به شدت منع کردهاند چنین کارى خلاف مشى فلسفى او و دقیقا همان کارى است که او همواره از آن نهى مىکند و آن را در حوزه فلسفى ناممکن مىشمارد. در نظر او توصیف صرف است که باید جانشین هرگونه نظریهپردازى، فرضیهسازى یا تبیین گردد. (ر.ک:109 (2)(PI, این توصیف، چشم ما را باز مىکند و اجازه مىدهد که به یک موضوع خاص با توجه به امور دیگر و از منظرهاى مختلف بنگریم و دیدى وسیعتر و عمیقتر نسبت بدان به دست آوریم. ویتگنشتاین به هیچ وجه معتقد نیست که مىتوان مسائل فلسفى را به راحتى از آن جایى که باید آغاز کرد و با ترتیبى منطقى پیش رفت تا آن جا که همه چیز معلوم و واضح گردد، بلکه بالعکس او این مسائل را عمیقا پیچیده مىداند و حتى گاه از نحوه پرداخت خود به آنها ابراز نارضایتى مىکند. او در آثارش خود درگیر مسأله است، نه اینکه مسألهاى را حل کرده باشد و راهحل آن را پیش روى ما نهد. گاه به کشف بینشى نو نایل مىشود و گاه از یافتن آنچه مىطلبد مأیوس مىگردد و راههایى را بارها و بارها به طرق مختلف از نو مىپوید. از اینرو بر آراء خویش نیز متصلّب نیست و حتى بعضى از اندیشههایش را در قالب یک سؤال مطرح مىسازد.
این وضع خاص، علت اصلى سبک بخصوص نوشتههاى ویتگنشتاین است. نوشتههایى که هرگز نقطه شروع و پایانى ندارند. به گفته استرول،(P.80) در واقع، هیچ معلوم نیست که در این روند پژوهشى چیزى باشد که بتواند پایان آن خوانده شود. شاید تنها کارى که مىتوان و باید کرد این باشد که همچنان پیش رویم. بینشهاى ویتگنشتاین مانند علائم راهنما در یک جادّه نیستند که ما را در یک مسیر خاص پیش برند و به هدف برسانند، بلکه مانند پنجرههایىاند که مدام از زوایاى گوناگون به سوى موضوعى گشوده مىشوند و دیدى جامعتر از آن به دست مىدهند. هر چند این سبک خاص امتیازات ویژه و بىبدیلى دارد(3)، لکن توفیق در تنظیم مطالب او را دشوار مىسازد.
پرداخت ویتگنشتاین به مسأله مبانى معرفت و طرح دید کلى او در خصوص نحوه کسب معرفت، که مىتوانیم آن را تحت عنوان «جهان ـ تصویر» عرضه کنیم، نیز واجد همین سبک است و بنابراین ارائه نقطه نظرات او در این مورد به شیوهاى واجد نظم منطقى، بسیار دشوار مىنماید.
ویتگنشتاین در کتاب درباب یقین، به صورت کاملاً پراکنده، گاه مستقیما و گاه غیرمستقیم، از ویژگیهاى این جهان ـ تصویر سخن گفته است؛ اما نه تنها آنها را از هم تفکیک نکرده است، بلکه از آن جا که این ویژگیها کاملاً به هم وابسته و مربوطند، ارائه آنها از سوى ما نیز به صورت جدا از هم به آسانى ممکن نیست. این خصایص ابتنا یا تقدم و تأخر لازم الاجرایى نیز بر یکدیگر ندارند، و از اینرو توصیف این خصایص به شیوههاى گوناگون میسّر است. آنها یک مجموعه بهم پیوسته و هماهنگ را مىسازند، بدون اینکه براى مطالب آن ترتیب خاصى را بتوان در نظر گرفت. پس شاید بهتر آن باشد که از مهمترین مطلب آغاز کنیم.
به نظر مىرسد که لُبّ بینش ویتگنشتاین در این مورد، کشف ارتباط و همبستگى خاص میان باور و عمل است. مراد از این ارتباط، تأثیر و تأثر معلوم میان باور و عمل نیست، بلکه اگر بتوان گفت، نوعى در هم تنیدگى، یا حتى نوعى یگانگىِ (البته با لحاظ تقدّمى که ویتگنشتاین براى عمل قائل است) باور و عمل است، به طورى که شاید بتوان گفت در این جا باور همان عمل به بیان در آمده است. به نظر ویتگنشتاین شأن ابتدایى انسان عمل اوست، او قبل از هر چیز یک موجود کنشگر است و نحوه نگرش او به امور نیز متأخر از نحوه معیشت و عمل اوست و جهان ـ تصویر به طور کلى همان «نحوه نگرش ما به امور» است.
کانوى که این دیدگاه ویتگنشتاین را با دیدگاه هایدگر در این مورد ـ مبنى بر اینکه وجه غالب و اوّلى انسان بودن چیزى از نوع اهتمام عملى است ـ نزدیک مىبیند، کیفیت تولد و رشد جهان ـ تصویر در دامان فعالیتهاى ما را اینگونه توضیح مىدهد : فعالیتهاى ما در «تطابق با» یک قالب معنایى روى مىدهد، بدون آنکه ما آگاهى صریحى از چنان قالبى داشته باشیم. اما آن قالب مىتواند به تصویر در آید و ما مىتوانیم نسبت به ارتباط قالب معنایى و فعالیتى که در آن سکنا داریم آگاهى یابیم. انحاء معیشت انسان که همان قالبهاى پیوستگى میان معنا و فعالیتاند، وقتى که مورد آگاهى مستقیم قرار گیرند و بتوانند به خوبى بیان شوند، به صورت جهان ـ تصویر در مىآیند. او در عین حال تذکر مىدهد که این سخن نباید به گونهاى تفسیر شود که مستلزم تصویرى ذهنى یا بصرى باشد. مراد ویتگنشتاین مدل مفهومى از جهان نیست. این تصویر از الگوهاى فعالیت، ساخته شده و بنابراین ساختارش ساختار افعال است. افعالى که تجسم وحدت و یکپارچگى یک «نحوه معیشت»اند. او جهان ـ تصویر را چشماندازى از چنان انحاء معیشت انسانى که آگاهانه مورد توجه قرار گرفتهاند مىخواند.(4)
بدین ترتیب، یکى از مهمترین ویژگیهاى جهان ـ تصویر ابتناى آن بر عمل است، آن هم عملى غریزى مشابه با اعمال حیوانات. در عین حال کودک، از هنگامى که به این جهان وارد مىشود، نه فقط عمل مىکند، بلکه در ارتباط با دیگران و اعمال آنان نیز هست و بدین ترتیب از آنان تأثیر مىپذیرد و تعلیم مىبیند. این آموزش اکتسابى که با اعتماد کامل کودک صورت مىپذیرد نیز از عوامل مهم سازنده جهان ـ تصویر شخص است.
عمل و تعلّم : مبناى جهان ـ تصویر
چنانکه در ابتداى سخن اشاره شد، سؤال مهم و اساسىاى که در باب معرفت مطرح است، سؤال از وثاقت باورهاست. اهمیت این مسأله وقتى روشنتر مىشود که به این مطلب توجه کنیم که باورهاى ما اساس اعمال ما نیز هستند و اگر باورهاى ما از اعتبار کافى برخوردار نباشند، همه اعمال ما نیز بى وجه و گزاف خواهند بود.
در نظامهاى سنتى معرفتشناسى، چه نظامهاى عقلگروانه و چه نظامهاى تجربه گروانه، عموما همه معارف ما نهایتا مبتنى بر فقراتى از معرفت مىشدند که کل نظام معرفتى، حاصل از ترکیبات گوناگون آنها بود و در نتیجه بحث از وثاقت باورها به بحث از وثاقت این فقرات بنیادین ارجاع مىشد. و فیلسوفانى که قصد اعتبار بخشیدن به نظام معرفتى را داشتند، سعى در نشان دادن بداهت، خود بسندگى و خود موجه بودن این قضایا را داشتند. اما این راه براى دفاع از اعتبار نظام معرفتى، چندان قرین توفیق نبوده است؛ چرا که هم بداهت مبانى و هم خصوصا امکان ابتناى کل نظام معرفتى بر آن مبانى همواره مشکوک مانده است.
اما ویتگنشتاین توصیفى کاملاً دیگرگونه از مبانى معرفت دارد. در نظر وى هم مبانى معرفت و هم کیفیت ابتناى معارف دیگر بر آنها کاملاً متفاوت است. مطابق با نظر او، نهایتا، این نه عمل ماست که بر دانستههاى ما متکى است، بلکه بالعکس معارف ما هستند که بر اعمال ما مبتنىاند. ویتگنشتاین مبانى معرفت را اصلاً از سنخ معرفت، بلکه حتى از سنخ باور نمىداند تا نیازمند توجیه باشند، آنها را از سنخ عمل مىداند، آن هم عملى طبیعى و غریزى که مربوط به حیوانیت انسان است و مختارانه انتخاب نشده است : «هر چند عرضه دلایل، یعنى توجیه شاهد، به پایان مىرسد، ولى آن پایانِ این نیست که برخى از گزارهها بى واسطه در نظر ما صادق جلوه کنند. یعنى نوعى نظر کردن(seeing) از جانب ما نیست، بلکه عمل کردن ماست که در کنه بازى زبانى واقع است» (OC, 204).(5) او در جاى دیگر مىگوید: «این پایان یک پیشفرض نامدلل(ungrounded) نیست بلکه یک نحوه عمل(way of acting) نامدلل است» (OC, 110).
قول به ابتناى باور بر عمل، و به تعبیر دقیقتر، ابتناى نظام معرفتى انسان بر نحوه معیشت او، ویژگى خاص دیدگاه ویتگنشتاین است. این نحوه معیشت نه چیزى است که ما را از آن گریزى باشد و نه بدون آن داشتن یک نظام معرفتى ممکن است. ویتگنشتاین در توضیح این دیدگاه، انسان را در ابتداى ورودش به عالم و مواجههاش با آن در نظر مىگیرد، هر چند رفتار غریزى انسان در همه دوران زندگى او نقش مقدم را ایفا مىکند. «اگر دست کسى را به آتش نزدیک کنیم، آن شخص، ولو آنکه فیلسوفى شکاک باشد، بىدرنگ دست خود را عقب خواهد کشید. در این جا باورى مطرح نیست، صرفا عمل است، هر چند باور به سوزانندگى آن آتش از این عمل جداشدنى نیست.» بدین معناست که ویتگنشتاین مىگوید که ابتدایىترین ارتباط انسان با جهان عمل اوست. او از فاوست گوته نقل مىکند: «در ابتدا کردار(The deed) بود» (OC, 402).
کودک از ابتداى تولد، مطابق با غرایز ذاتىاش در هر مواجههاى عکسالعملى نشان مىدهد، به طورى که مىتوان گفت از این حیث میان انسان و حیوانات فرقى وجود ندارد. این ابتدایىترین حیثیت انسان است. ویتگنشتاین مىگوید : «در این جا مىخواهم انسان را چون یک حیوان در نظر گیرم؛ همچون موجودى ابتدایى که براى آن غریزه قائلیم، اما تعقّل نه، همچون مخلوقى در وضعیت ابتدایى» (OC, 475). در نظر ویتگنشتاین، ریشه و شکل اولیه بازى زبانى یک عکسالعمل است و هر نوع آموزشى نیز در ابتدا فقط نوع خاصى از عمل کردن، و به تعبیر دیگر نوع خاصى از عکسالعمل نشان دادن است؛ زیرا هر عملى در یک شرایط خاص، عکسالعملى است نسبت به آن شرایط. «مایلم بگویم، کودک یاد مىگیرد که فلان طور واکنش نشان دهد و در این گونه واکنش نشان دادن هنوز چیزى نمىداند. دانستن، تازه در مرحلهاى بعد آغاز مىشود» (OC, 538). او این واکنش نشان دادن در انسان را کاملاً به رفتار غریزى حیوانات شبیه مىداند. به تعبیر مالکوم(P.303) کودک هم مثل گربه از سگ فرار مىکند و نمىاندیشد که «این حیوان ممکن است خطرناک باشد، پس بهتر است از آن پرهیز کنم». عکسالعملهایى چون نوشیدن شیر یا فرار از هر امر ناملایمى از سوى یک کودک نیز دقیقا به همین شکل صرفا غریزى است. آنچه کودک در ابتدا یاد مىگیرد طرز رفتار و عمل است و نه باور به چیزى. «کودکان نمىآموزند که کتاب وجود دارد، صندلى وجود دارد و غیره و غیره، ـ آنان یاد مىگیرند که کتاب را بیاورند، روى صندلى بنشینند و غیره و غیره» (OC, 476). این یادگیرى با اعتماد کامل کودک به اطرافیانش صورت مىگیرد و گویى این اعتماد هم خود یک تمایل طبیعى و غریزى است. البته ویتگنشتاین تعبیر «تعلیم یافتن»(learning) را هم چندان خوش نمىدارد (ر.ک: (OC, 279، و تعبیر «تربیت یافتن»(training) را بهتر مىپسندد. (ر.ک: (PI, 5, 6, 189, 206, 441 ظاهرا این بدان جهت است که جنبه عملى بودن آموزش کاملاً لحاظ شده باشد. کودک وقتى در این جهان واقع مىشود خود را درگیر در این جهان و خصوصا در ارتباط با انسانهاى دیگرى که او را احاطه کردهاند مىیابد. کودک، غرائز، خواستهها و نیروهایى دارد، اما چنانکه فیلیپس (P. 215) اشاره مىکند هیچیک از اینها به تنهایى براى رفع نیازهایش کافى نیستند، بلکه او براى بقا و براى برآوردن نیازهایش به انسانهایى که در ارتباط با آنهاست نیز محتاج است. او در این ارتباط به آنها اتکا و اعتماد دارد و آنچه از آنان کسب مىکند را بىچون و چرا مىپذیرد. ارتباط متقابل کودک با جهان اطرافش و آنچه او فرا مىگیرد، بسیارى از قضایا را پیشفرض مىگیرد. از جمله آنها همین قابل اعتماد بودن اطرافیان است. یقین کودک به صدق آنان از اولین شروط امکان آموختن کودک است. «کودک با باور داشتن بزرگسالان مىآموزد»(OC, 160). اصلاً در آن مرحله متقاعد شدن یا نشدن مطرح نیست، اعتماد صرف است و بس. کودک باورهایى را چون میراثى از نیاکان و اطرافیانش دریافت مىکند. «اما من تصویر خود از جهان را با اقناع خویش به صحت آن به دست نیاوردهام، آن را به این دلیل نیز ندارم که به صحت آن قانع شدهام، نه، این تصویر زمینهاى موروثى(inherited) است که بر اساس آن صحیح را از غلط باز مىشناسم» (OC, 94). تعلیمات عملى جز با یقین امکانپذیر نیستند. ویتگنشتاین مىگوید : «صورت ابتدایى بازى زبانى یقین است، چون بىیقینى هرگز به عمل منجر نمىگردد» (6)(PO,P.397) کودک در ابتدا قادر به شک کردن نیست. هرگز نمىتوان پیش از هرگونه باورى شک کرد. ویتگنشتاین بر این نکته کاملاً تأکید دارد که «شک پس از باور مىآید» (مثلاً ر.ک : OC, 160). لذا کودک بسیارى از چیزها را از طریق تعلیم مىآموزد.
هنفلینگ در پاسخ به این ایراد که چرا باید به مکتسبات کودک اینقدر اهمیت داد و آنها را موثّقتر از یافتههاى یک بزرگسال مجرب و ورزیده تلقى کرد؟ مىگوید که اصلاً آنچه کودک در این مراحل مىآموزد نوعى باور نیست (مثلاً نسبت به اینکه اشیاء فیزیکى وجود دارند)، بلکه این است که در یک فعالیت، در یک بازى زبانى، شرکت جوید. بدین ترتیب اگر به او بگوییم : «این دست توست»، به او باورى را نمىآموزیم، بلکه معناى کلمه «دست» را به او مىآموزیم [اینکه [چطور این کلمه را در بازیهاى زبانى غیرقابل شمارش که به دست او مربوط مىشوند، به کار برد. (OC, 374) ویتگنشتاین، در عبارتى در زتل،(Zettle P.416) به مستشکلى که مىپرسد: «بدین ترتیب آیا او باید با تعلّم یک یقین کاذب شروع کند؟» پاسخ مىدهد : «هنوز در بازیهاى زبانى آنان مسأله یقین و عدم یقین مطرح نیست. به یاد داشته باش که آنها در حال آموختن انجام کارى هستند»(Hanfling, p. 166).
بدین ترتیب، کودک با یقین آغاز مىکند، اما آن یقین اولیه یقینى در رفتار است، نه یقین نسبت به یک گزاره. بنابراین استعمال لفظ «یقین» در باب آن نیز، به گفته کسانى چون مالکوم با تسامح همراه است. مالکوم این رفتار غریزى و خالى از هرگونه تردید را چنان بنیادى مىداند که در قالب لفظ در آمدن آن حتى با الفاظ سلبىاى چون «فقدان شک»(the absence of doubt) یا «رفتار نامردد»(unhesitating behaviour) مشکل یا حتى ناممکن است.(Malcolm, pp. 314-317)
در عین حال، از سخنان ویتگنشتاین چنان بر مىآید که این رفتار، باورهایى را فرض مىگیرد، بدون آنکه در سطح آگاهى کودک باشند. ویتگنشتاین مىپرسد: «آیا کودک باور دارد که شیر وجود دارد؟ یا مىداند که شیر وجود دارد؟ آیا گربه مىداند که موش وجود دارد؟» (OC, 478)کودک به چنین چیزهایى نمىاندیشد، اما در عین حال تقبّل آنها در عمل او نهفته است. همین است که ویتگنشتاین مىپرسد : «آیا باید بگوییم این شناخت که اشیاء فیزیکى وجود دارند خیلى زود حاصل مىشود یا خیلى دیر؟» (479). هنفلینگ در پاسخ به این سؤال مىگوید :
به یک معنا خیلى زود حاصل مىشود : چون ما در این جا با یکى از آن قضایایى مواجهیم که خود را در بازى زبانى نشان مىدهند، حتى اگر بنحو معمول بیان نمىشوند و هیچ کاربردى خارج از فلسفه ندارند. اما به معنایى دیگر پاسخ این است که «خیلى دیر». همان مفهوم وجود و «اشیاء فیزیکى» مفاهیمى بسیار پیچیدهاند که نمىتوانند ابتدا در کسب بازى زبانى حاصل آیند. لزومى هم ندارد که آنها را به دست آوریم تا صلاحیت استعمال زبان را داشته باشیم. به این معنا آنها به روبناى نظام مفهومى تعلق دارند و نه به مبناى آن.(Hanfling, p. 165)
در این جا همان معناى اول مورد نظر ماست.
اگر بگویم ما تقبل مىکنیم(assume) که زمین از سالها پیش وجود داشته است (یا چیزى نظیر این)، البته در آن صورت عجیب به نظر مىآید که ما باید چنین چیزى را تقبل کنیم. اما این در کل نظام بازیهاى زبانى ما به مبانى تعلق دارد. مىتوان گفت: تقبل، اساس عمل را مىسازد و بنابراین، طبعا، اساس فکر را نیز (OC, 411).
چه اعمالى که به نحو غریزى انجام مىشوند و چه اعمالى که از طریق تعلیم و تربیت آموخته مىشوند، گویى فرضهایى را در دل خود دارند. در عین حال در ذهن کودکى که شیر را مىنوشد هیچ اندیشهاى در باب وجود شیر حاضر نیست، اما بدون فرض وجود آن، عمل او بىاساس است. این فرض بدون آنکه او خود بداند در عمل او خوابیده است. در واقع، در طى فرآیند تعلیم و تربیت، بسیارى از چیزها به شخص نوآموز منتقل مىشود، بدون آنکه به نحو صریح به آنها اشاره شود و بدون آنکه به بیان درآیند. مثلاً به کودک مىآموزند که اشیاء به خودى خود ناپدید نمىشوند، یا به قول ویتگنشتاین «وقتى آموخته مىشود که گنجهاى در اتاق هست، آموخته نمىشود که شک کند که آنچه بعدا مىبیند همچنان یک گنجه است یا نوعى صحنهپردازى» (OC, 472). اینها فرضهایى هستند نهفته در آنچه به شخص آموخته مىشود. براى کودک هیچ سؤالى در مورد آنها پیش نمىآید، اما «او این نتیجه را همراه با آنچه مىآموزد جذب (swallow) مىکند» (OC, 143). در انسان، با رشد قواى ذهنى، اندک اندک استعدادى به فعلیت مىرسد که مىتواند آن فرضها را انتزاع کند و گویى آنها را از آموختههاى قبلىاش تجرید کند. بدین ترتیب، هر فرد صرفا با شرکت در فعالیتها و بازیهاى زبانى مختلف واجد یک جهان ـ تصویر مىگردد. کسب یک جهان ـ تصویر مثل یادگیرى قواعد یک بازى است و همانطور که قواعد بازى مىتوانند صرفا به نحو عملى آموخته شوند، بدون اینکه به هیچ قاعدهاى تصریح شود، در مورد یادگیرى قضایایى که یک جهان ـ تصویر را توصیف مىکنند نیز چنین است (OC, 95).
این نکته را نیز باید افزود که حتى یادگیرى زبان نیز مستلزم فعالیتى نظرى نیست. وقتى کودک مىترسد، عکسالعملى نشان مىدهد و به تدریج یاد مىگیرد که کلمات یا جملاتى را هم به عکسالعمل ترس خود بیفزاید. او کلمات و جملات را هم صرفا از طریق آموزش و یا تقلید صرف به عکسالعمل خویش مىافزاید. ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفى مىگوید که وقتى کودک تعبیرات زبانى درد را مىآموزد، در واقع «درد ـ رفتار جدیدnew pain-behaviour »ى را مىآموزد. (PI, 244) و اینها همانقدر به تفکر وابستهاند که رفتارهاى غریزى دوران قبل از سخن گفتن. مالکوم استفاده ویتگنشتاین از تعبیر «اظهار»(utterance) براى اینگونه سخنان را اشاره به این مىداند که آنها حاصل فکر نیستند، بلکه بیان بىواسطه دردند. او مىگوید که این عکسالعملها به هیچ وجه از باور ناشى نمىشوند، بلکه صرفا عملى غریزىاند، درست مثل پراندن پشهاى که روى بدن کسى نشسته باشد.(Malcolm, p. 303 & 306) «مطمئن بودن از درد دیگرى، شک داشتن نسبت به آن و غیره نیز انواع بسیار زیاد رفتارهاى طبیعى، غریزى نسبت به انسانهاى دیگرند و زبان ما صرفا نوعى تمدید و بسط آنهاست.» (Z, 545)
نکته مهم دیگرى در مورد یادگیرى زبان این است که یادگیرى مفاهیم، خود مستلزم توافق در برخى احکام است. این از نکاتى است که ویتگنشتاین در رد امکان زبان خصوصى نیز از آن سود مىجوید.(Hanfling, Ch. 5, p. 88) ویتگنشتاین مىگوید : «اگر بناست که زبان وسیله ارتباط باشد، باید نه فقط در تعاریف(definitions) که در احکام (judgments) هم توافق باشد (هر قدر این غریب بنماید)»(PI, 242) . فیلیپس در توضیح این نکته مىگوید : اینکه مردم در کاربرد زبان توافق دارند و تجارب خود را به شیوهاى مشترک به صورت مفهومى در مىآورند، دلیل بر این نیست که این توافق آنها پیشفرض توافق یا عدم توافق در احکام باشد؛ زیرا توافق در مفاهیم و توافق در احکام مستقل از هم نیستند. کودک قبل از آنکه زبان را بفهمد یا به کار گیرد، ارتباطات قابل ملاحظهاى با والدینش دارد، بنابراین ابتدا باید آموخته باشد که این ارتباطات غیرشفاهى (نظیر لبخند زدن یا اخم کردن) را بفهمد. او به کمک دیگران یاد مىگیرد که امور را به هم مربوط کند، و در آخر با استفاده از آنچه قبلاً از طریق ارتباطاتش آموخته [که طبعا یک مجموعه از احکام است]، شروع به یادگیرى زبان مىکند. او نمىتواند تنها با تکیه بر اطلاعات زبانى، استعداد سخن گفتن را کسب کند.(Phillips, pp. 215-16) بنابراین پیشفرض یادگیرى مفاهیم، داشتن بعضى باورها در توافق با دیگران است، و این نیز گویاى تقدّم کسب بعضى باورها بر هرگونه تفکر و تأمل نظرى است.
باید توجه داشت که هر چند ویتگنشتاین به مراحل ابتدایى آموزش بیشتر توجه مىکند و روشن است که در آن مراحل نقش تعلم و عمل، بسیار بیشتر از نقش تأمل و نظر است، اما چنین نیست که تأثیر نحوه معیشت و عمل در باورهاى ما در بزرگسالى منتفى باشد، بلکه نحوه عمل ما همواره رقم زننده باورهاى ماست. ویتگنشتاین مىگوید : «چرا من وقتى مىخواهم از روى صندلى بلند شوم، خود را قانع نمىکنم که دو پا دارم؟ چرایى وجود ندارد. من فقط این کار را نمىکنم. این نحوه عمل من است» (148). این نحوه عمل ماست که بر آن باور مقدم است. ویتگنشتاین معتقد است که در نحوه عمل ما، حتى اصول کلىاى چون اصل یکنواختى طبیعت یا قانون استقراء هم نقشى ندارند، بلکه عمل جزئى ما بر آن اصول کلى مقدم است (ر.ک: OC, 499-287) و اصول کلى، بعدها استنباط مىشوند.
سنخ متفاوت مبانى معرفت
با توجه به آنچه گفته شد، ممکن است این ایراد به نظر برسد که گفتههاى ویتگنشتاین فقط بیانگر این هستند که انسانها به چیزهایى باورمند مىشوند، در حالى که در بحث معرفتشناختى همه سخن بر سر توجیه این باورهاست و اینکه آیا این باورها قابل دفاع و مؤثقند یا نه؟
اما باید گفت تمام سخن ویتگنشتاین هم این است که، از آن جا که باورهاى ما ریشه در نحوه معیشت و شرکت ما در فعالیتهاى زندگى روزمرهمان دارند، لذا اصلاً از مقولهاى نیستند که در باب آنها توجیه داشتن یا معقول بودن مطرح باشد، بلکه وراى موجه یا ناموجه بودن و گویى چون چیزى حیوانىاند. (ر.ک: OC, 359). بازى زبانى مبتنى بر دلیل نیست، معقول(reasonable) (یا نامعقول) نیست. هست ـ چنانکه زندگى ما. .(OC, 559) به گفته ویتگنشتاین این دانستنیها هستند که نیاز به توجیه دارند، اما اینها از امور «دانستنى» نیستند (ر.ک: OC, 484, 414, 4, 101 و...) و این از مهمترین دعاوى ویتگنشتاین در کتاب درباب یقین است. مبانى یقینى چیزى هستند که هرگونه پرسشى از سوى ما نیز در دامن آنها مطرح مىگردد. «ما با دنبال کردن خط فکرى بخصوصى به این مجاب شدگى نرسیدهایم، بلکه آن در همه پرسشها و پاسخهاى من لنگر انداخته، جورى لنگر انداخته که نمىتوانم به آن دست بزنم» (OC, 103). ویتگنشتاین بارها این مضمون را با عبارات مختلف تکرار مىکند که «ما اینگونهایم» یا «این روش ماست»، اگر کسى با ما مخالفت ورزد نهایتا مىگوییم، «این نحوه عمل من است» (OC, 148). ما به اینها یقین داریم و این از سر شتابزدگى یا سطحى بودن نیست، بلکه جزو حیات و نحوه زندگى ماست (OC, 358). «زندگى من عبارت از این است که راضى به پذیرفتن خیلى چیزها باشم.» (344). گره زدن باورهاى مبنایى و یقینى ما با عمل طبیعى و غریزى ما دقیقا به همین معناست. ویتگنشتاین مبانى معرفت را نه به حوزهاى که در آن توجیه، معنادار است، که به حوزهاى وراى آن متعلق مىداند. آن حوزه حوزه عمل و زندگى ماست. آیر با نقل عبارات 559، 204 و 476 درباب یقین مىگوید: «من در این عبارات نه فقط انعکاسى از یکى دانستن معناى جمله با کاربرد آن، بلکه انعکاسى از یکى دانستن کاربرد آن با روش تحقیق و تصدیق قضیهاى که آن جمله بیان مىدارد را نیز کشف مىکنم.» (Ayer: P.125) یعنى، نه تنها کاربرد جمله است که تعیین کننده معناى آن است، بلکه تصدیق آن نیز وابسته به کاربرد آن است. خود کاربرد است که مؤید صدق قضیّه است.
جمعى بودن جهان ـ تصویر
وقتى سخن از کاربرد جملات گفته مىشود، روشن است که با امرى جمعى مواجهیم. کاربرد جملات و تفهیم و تفاهم توسط آنها امرى جمعى است. همینطور نحوه معیشت یک فرد در جامعه انسانىاش چیزى نیست که اختصاص به شخص او داشته باشد. از اینرو توافقى که من در پذیرش قضایاى جهان ـ تصویر دارم، توافقى صرفا از جانب من نیست، بلکه توافقى جمعى است. «من مطمئنم: به دلیل آنچه به من گفتهاند، آنچه خواندهام و تجاربم. شک داشتن نسبت به آنها به نظرم دیوانگى مىآید. البته این نیز در توافق با دیگران است؛ اما من با آنان توافق دارم» (OC, 281).
این توافق ادعایى اضافه بر آنچه ویتگنشتاین قبلاً درباره نحوه حصول جهان ـ تصویر گفته بود نیست، بلکه توافق، اقتضاى همان تصویرى است که از نحوه اکتساب باورها تصویر شده بود. در آن جا گفته شد که مبناى باورهاى ما اعمال غریزى و کارهایى که از طریق تعلیم و تربیت مىآموزیم و در مجموع نحوه معیشت ما و شرکتمان در فعالیتها و بازیهاى زبانى جامعهمان است؛ و چون ما و دیگران در این بازیها مشترکا شرکت مىجوییم، طبیعى است که در باورهاى مبنایىمان نیز با دیگران در توافق باشیم. «ما کاملاً به آن مطمئنیم، فقط به این معنا نیست که هر شخص واحدى نسبت به آن مطمئن است، بلکه ما به جامعهاى تعلق داریم که با دانش(science) و آموزش و پرورش (education) با هم پیوند خوردهاند» (OC, 298). این بند به گویاترین وجهى رأى ویتگنشتاین را در این مورد بیان مىکند، که کاملاً همخوان با اصل سخن ویتگنشتاین در باب تکون جهان ـ تصویر است.
نکته خُرد دیگرى نیز وجود دارد و آن اینکه، نه تنها من به اینها باور دارم و نه تنها من همگام با دیگران به اینها باور دارم، بلکه من باور نیز دارم که آنان به اینها باور دارند. هر کسى مىداند که دیگران نیز اینها را قبول دارند. «اما نه فقط من همه آنها را مىدانم یا به آنها باور دارم، بلکه دیگران نیز همینطورند. یا بهتر بگویم، من باور دارم که آنان بدانها باور دارند» (OC, 288). او در دو بند بعد نیز همین نکته را تکرار مىکند. در مجموع باید گفت که در مورد این باورها «چیزى همگانى(universal) وجود دارد، نه فقط چیزى شخصى(personal)» (OC, 44).
جهان ـ تصویر : یک نظام همبسته
یکى از خصائص بسیار مهم جهان ـ تصویر این است که جهان ـ تصویر یک رشته احکام جدا از هم و نامربوط با هم نیست، بلکه یک نظام (system) و یک ساختار (structure) است (OC, 102)، «نظام کاملى از قضایا» (OC, 141) یا مجموعه هماهنگى از گزارهها (OC, 225) است که در ارتباط با یکدیگر و مؤید یکدیگرند. و خصوصا باید توجه داشت که فراگیرى این جهان ـ تصویر هم با کل آن آغاز مىشود، نه با جزئى از پس جزء دیگر. کودکان همینطور که بزرگ مىشوند، تحت تعلیم انسانهایى که آنان را احاطه کردهاند تصویرى از جهان پیرامونشان، مشابه با تصویر جامعه و مربیانشان، کسب مىکنند. این تصویر، تصویرى از یک کل به هم بسته است که اجزاى آن در ابتدا وضوح کامل ندارند. اندک اندک با آموزشهاى بیشتر، جزئیات بیشترى از این کل براى او آشکار مىشود. «وقتى شروع به باور چیزى مىکنیم، شروع به باور نظام کاملى از قضایا مىکنیم و نه یک قضیه واحد (روشنایى به تدریج بر کل آن طالع مىشود)» (OC, 141). فیلیپس در این باره مىگوید :
لزومى ندارد بپذیریم که چیزى باید باشد که ابتدائا آموخته شود (یا چنانکه چامسکى معتقد است براى کودک برنامهریزى شود.) به طورى که این آموخته ابتدایى معرفتى را که براى برداشتن گامهاى بعدى لازم است فراهم آورد. هیچ قاعدهاى که اولین قاعده باشد، که مقدم بر قواعد دیگر براى یادگیرى آنها آموخته شود، وجود ندارد.(phillips, p. 215)
ما با تمامیتى از احکام مواجه مىشویم و آن را مىپذیریم. قبل از آن که اجزاى آن را به طور دقیق بشناسیم، و در این صورت طبیعى است که شناخت هر یک از اجزاى آن کل پس از پذیرش آن تقدم خاصى نسبت به دیگرى ندارد. و این نظام کامل را به ساختمان بزرگى تشبیه مىکند که پس از باور به وجود آن، هر بار گوشه کوچکى از آن را مىبینیم (OC, 276). آنچه مهم است این است که این اجزا متقابلاً به هم متکى و مؤید یکدیگرند. «این اصول متعارف به صورت منفرد نیستند که براى من بدیهى جلوه مىکنند، بلکه نظامى است که در آن نتایج و مقدمات متقابلاً مؤید یکدیگرند» (OC, 142).
البته این بدان معنا نیست که در نظام کاملى از باورها که براى شخص حاصل مىآید همه باورها نقش مشابه داشته باشند، بلکه در آن خانه بزرگ، بعضى از باورها به منزله پایه و مبناى این عمارت و بعضى دیگر به منزله بنا و طبقات رویین آنند. این نظام، نظام کاملى است که در آن بعضى چیزها از ثبات بیشترى برخوردارند، هر چند این ثبات نیز خود مرهون دیگر چیزهاست.
کودک یاد مىگیرد که انبوهى از چیزها را باور کند. یعنى یاد مىگیرد که بنابر این باورها عمل کند. کمکم از آنچه باور کرده است نظامى شکل مىگیرد و در آن نظام بعضى از چیزها به صورت تزلزلناپذیرى ثابت مىمانند و بعضى بیش یا کم مستعد تغییرند. آنچه ثابت مىماند نه بدین خاطر که ذاتا بدیهى یا قانع کننده است ثابت مىماند، بلکه آنچه در اطراف آن قرار دارد آن را ثابت نگه مىدارد (OC, 144).
در واقع این ساختار، ساختمانى یکپارچه و کاملاً به هم وابسته است. و بنابراین در عین حال که تزلزل مبانى باعث تزلزل کل خانه خواهد بود، اما بالعکس نیز اگر کل خانه بخواهد عوض شود، مبانى نیز دیگر پابرجا نخواهند بود. و از قضایاى مبنا، که گاه آنها را به محورى تشبیه مىکند که همه سؤالات و تردیدهاى ما حول آن مىچرخند (OC, 341)، به عنوان سنگ زیرین(rock bottom) اعتقادات یاد مىکند و بارها به این مسأله اشاره مىکند که اگر این قضایا از دست بروند، کل باورهاى ما از دست خواهند رفت. (ر.ک. بندهاى 234، 291، 292، 370، 419، 490، 613، 614) اما در عین حال، این مبانى نیز بدون کل بنا باقى نخواهند بود. «درباره این دیوارهاى مبنا تقریبا مىتوان گفت که آنها را کل بنا نگاه مىدارد» (OC, 248).
این خصوصیت، یعنى اتکاى دو جانبه بنا و مبنا، که فارق مهمى میان معرفتشناسى ویتگنشتاین و نظامهاى سنتى معرفتشناسى مبناگروى است، به نظر مىرسد که حاکى از عنصرى کلگروانه یا تلائمگروانه در دیدگاه ویتگنشتاین باشد. بنابر دیدگاه او اعتبار هر چه در این نظام است با اعتبار بقیه و با اعتبار کل نظام وابسته است. او مىگوید : «معرفت ما نظامى عظیم را مىسازد و هر تکه بخصوصى فقط در درون این نظام ارزشى راکه ما براى آن قائلیم دارا است. (OC, 410) هر گونه تزلزل و تردیدى در هر یک از گزارههاى این مجموعه نیز بىارتباط با بقیه مجموعه و باور ما به کل آن نیست؛ چرا که آن گزارهها جدا جدا به ما آموخته نشدهاند، بلکه انبوهى از گزارههاى متکى بر همند. (OC, 274) به طورى که اگر کسى یکى از آن باورها را رد کند، مثلاً بگوید اتومبیلها از زمین مىرویند، دیگر نمىتواند این باور را با بقیه باورهاى ما مرتبط کند و بنابراین در آن صورت کل نظام، تحقیقگرى ما را نمىپذیرد. (OC, 279) و در این صورت در بقیه باورهاى ما نیز مىتواند تردید کند.
ویتگنشتاین در موارد متعددى جهت یقینى تلقى شدن یک گزاره توسط ما را این مىداند که همه چیز به سود آن است و هیچ چیز مخالف آن نیست (ر.ک : 4، 89، 93، 191، 203، 118). یا گاه در تثبیت یک باور مىگوید : «فرض مخالف هیچگونه مؤیدى ندارد» (ر.ک: OC, 203, 19). این اظهارات نیز حاکى از نوعى اتکاء مبانى یقینى بر کل باورهاى ماست.
جهان ـ تصویر: مبناى قطعى هر پژوهش
نظام اعتقادات ما مبناى هر پژوهشى است که از سوى ما بخواهد انجام گیرد. هر آزمودنى و هر اثبات یا رد کردنى به این نظام وابسته است، اما نه فقط به این معنا که نقطه شروع استدلال ما باشد، بلکه اساسا ماهیت استدلال را خود آن نظام تعیین مىکند.
هر آزمودنى و هرگونه تأیید یا عدم تأیید یک فرضیه از همان اول در درون یک نظام صورت مىگیرد و این نظام، نقطه کمابیش دلخواهانه و مشکوک حرکت استدلالهاى ما نیست، بلکه به ماهیت آنچه استدلالش مىنامیم تعلق دارد. این نظام بیش از آنکه نقطه حرکت باشد، عاملى است که حیات استدلالها به آن بسته است (OC, 105).
نه اینکه با کدام گزاره استدلال خود را آغاز کنیم، بلکه اینکه استدلال کنیم چه چیزى را دلیل به حساب آوریم و روش پیش رفتن و حکم کردن ما چگونه باشد، همه اینها درون آن نظام معین مىشوند.
البته همانطور که قبلاً نیز اشاره شد، همه قضایایى که جهان ـ تصویرها را مىسازند، به لحاظ میزان ثبات و تقین، با هم یکسان نیستند (ر.ک : 52، 66، 144، 454، 613، 673) «مواردى وجود دارند که در آنها شک، نامعقول است، اما موارد دیگرى هم هستند که در آنها شک منطقا ناممکن مىنماید» (OC, 454). بعضى از این گزارهها همان گزارههاى محورىاند که شک و سؤال بدون آن که آنها را مصون از شک بدانیم ممکن نیست (ر.ک: OC, 341).
بدین ترتیب در تصویر ما از جهان، برخى از گزارهها محرز تلقى مىشوند، و مطلقا قابل اتکا(absolutely solid) تلقى کردن آنها خود بخشى از روش حکم کردن ما (OC, 150)و بخشى از روش شک و تحقیق ماست. (OC, 151) این گزارهها مورد مناقشه قرار نمىگیرند، در مسیر تحقیق قرار نمىگیرند (88) و از تردد [در این جاده] برکنار مىمانند (210)؛ حتى ممکن است به بیانْ هم در نیایند (87)، اما نحوه نگرش و پژوهشهاى ما را شکل مىدهند (211). هرگونه تحقیقى بر اساس مفروض گرفتن برخى امور و با داشتن یک روش میسر است، این گزارهها تعیین کننده روش تحقیقهاى ما هستند. ماهیت حکم کردن و اصول صدور حکم، خود توسط این احکام تعیین مىگردد (124, 149). این قضایا مبناى تعیین صدق و کذبند. «این تصویر، زمینهاى موروثى است که بر اساس آن صحیح را از غلط تمیز مىدهم.» (94)و بنابراین در مورد خود آنها نمىتوان سخن از صدق و کذب گفت. ویتگنشتاین مىگوید : «این گفته به نظرم مبنایى آمده است. اگر این غلط است، پس صحیح و غلط دیگر چیست؟!» (514). هر تصدیق یا تکذیبى بر اساس یک مبنا ممکن است، این مبنا براى ما همان گزارههاى جهان ـ تصویر ماست که براى هر پژوهشى معیارى جز آن در اختیار نداریم. آنها را مىتوان اصول مبنایى پژوهش انسانى نامید (ر.ک: 670). حکم کردن در نظر ما یعنى حکم کردن بر اساس آن. بنابراین هیچ امرى نمىتواند ما را از باور به آنها منصرف سازد. «آیا سؤال این است : اما اگر ایجاب مىکرد که عقیدهات را حتى در مورد این مبنایىترین چیزها هم تغییر دهى چه؟» و به نظر مىرسد پاسخ آن این باشد : «واجب نیست که آن را تغییر دهى. مبنایى بودن آنها درست در همین است.» (OC, 512). آنچه مبنایى است خوداساس هر تحقیقى و حکمى است و بنابراین خود نمىتواند مورد سؤال قرار گیرد.
اما نباید گمان کرد که مبانى موردنظر ویتگنشتاین همان مبانى موردنظر معرفتشناسى سنتى است. این مبانى در دید ویتگنشتاین بسیار متنوعتر و متکثرتر از مبانى آن نظامهاى معرفتشناختىاند. مثلاً در نظر او «نام من ل.و. است» از قضایایى است که در صورت تکذیب آن، صحیح و غلط معناى خود را از دست مىدهد (515). هنفلینگ در این باره مىگوید :
قضایاى «مبنایى» ویتگنشتاین برخلاف دادههاى مبنایى معرفتشناسى سنتى، از انواع گوناگونند. برخى شخصىاند و برخى غیرشخصى. برخى در باب اشیاء موجود در محیط شخصند و برخى دیگر در باب بدن او. بعضى درباره حقایق ریاضى، بعضى دیگر در باب نظم علّى، و بعضى دیگر در باب محفوظاتاند.(Hanfling, p. 162)
مشابهت قطعیّت مبانى و قطعیّت ریاضیات
ویتگنشتاین قطعیت قضایاى محورى جهان ـ تصویر را گاه با قطعیت قضایاى ریاضى مقایسه مىکند و آنها را برابر مىشمارد. از نظر او میان یقین ما نسبت به این دو نوع قضیه فرقى وجود ندارد. «ما با همان یقینى که به هر قضیه ریاضى باور داریم، مىدانیم که حروف الف و ب چگونه تلفظ مىشوند، رنگ خون انسان چه نام دارد، اینکه انسانهاى دیگر خون دارند و آن را «خون» مىنامند (340). او بازى فیزیکى را همانقدر یقینى مىداند که بازى ریاضى را (447).(7) و علت این عدم تفاوت میان قضایاى ریاضى و قضایاى تجربى به لحاظ قطعیت این است که «قضیه ریاضى [نیز] از طریق یک سلسله افعالى به دست آمده که به هیچ وجه با افعال بقیه حیات ما متفاوت نیستند و به همان میزان در معرض فراموشکارى، غفلت و توهماند» (OC, 651). مثلاً خطاى حافظه همانقدر که مىتواند در قضیه «امروز الف را دیدم» دخیل باشد، در قضیه 4=2+2 نیز مىتواند دخیل باشد. و بر عدم بروز خطا در هیچیک از آنها نمىتوان دلیل آورد. (ر.ک: 78) و این نامدلل بودن مبانى باورهاى ماست که حتى در باب ریاضیات نیز صدق مىکند.(8)
مسأله مطابقت با واقع
البته باید توجه داشت که همه آنچه ویتگنشتاین در باب یقینى بودن و قطعیت برخى از گزارهها مىگوید هرگز بدین معنا نیست که آنها را «مطابق با واقع» مىداند. اساسا در نظر ویتگنشتاین مفهوم «تطابق با واقع» کاربرد روشنى ندارد (215). براى روشن شدن این مفهوم باید بدانیم «مطابقت» در این مورد چگونه چیزى است و پاسخ به این سؤال، ما را گرفتار دور خواهد کرد :
خوب، اگر همه چیز به سود یک فرضیه باشد و هیچ چیز به زیان آن نباشد ـ در آن صورت به نحو یقینى صادق است؟ مىتوان آن را چنین در نظر گرفت ـ اما آیا آن فرضیه به نحو یقینى با واقعیت، مطابق است؟ ـ با این سؤال، از همین حالا گرفتار دور شدهاى (191).
اگر بخواهیم آنچه را همه چیز در آن است و هیچ چیز علیه آن نیست مطابق با واقع بخوانیم، این در بهترین حالت فقط نشان مىدهد که «تطابق» به چه معناست. «این تطابق، اگر عبارت از این واقعیت نیست که آنچه در بازیهاى زبانى شاهد محسوب مىشوند به سود گزاره ما هستند، عبارت از چیست؟» (رساله منطقى فلسفى) (OC, 203).
یقین کامل هم به تطابق با واقع وابسته نیست. لزومى ندارد که متعلق یقین کامل حقیقت فرض شود، بلکه یقین کامل چیزى است که به موضع و نگرش انسان وابسته است (OC, 404). دانستههاى انسان، بىقید و شرط حقیقت نیست، بلکه فقط تا بدان حد که مبناى پایدارى براى بازیهاى زبانى اوست حقیقت است (OC, 403).
تغییر جهان ـ تصویر
با توجه به آنچه در باب نحوه تکوین جهان ـ تصویر بیان شد و قطعیتى که ویتگنشتاین براى باورهاى مبنایى ما در این نظام تصویر کرد، ممکن است تصور شود که جهان ـ تصویر، یا لااقل فقرات مبنایىتر آن، تغییر ناپذیرند. اما باید گفت که در نظر ویتگنشتاین چنان نیست که همه باورهایى که از کودکى به انسان منتقل مىشود، براى همیشه جبرا با او بماند، بلکه این امکان وجود دارد که کسى بعدها در صحت و سقم باورهایى که کسب کرده است تأمل یا تردید کند و سپس آنها را تأیید کند یا کنار بگذارد. آنچه ویتگنشتاین اظهار مىکند صرفا قبول و عدم چند و چون ابتدایى نسبت به این باورهاست. او مىگوید : «من به میزان فراوانى چیزها آموختهام و بر اساس وثاقت انسانها آنها را پذیرفتهام و سپس با تجربه خودم بعضى چیزها را تأیید شده یا تأیید ناشده یافتهام (OC, 161).
البته روشن است که این تردید فقط در مورد بعضى از باورهاى سابق ممکن است، نه در باب همه آنها با هم. ویتگنشتاین مىگوید : «مىتوانیم در تک تک این واقعیات شک کنیم، اما نمىتوانیم در همه آنها شک کنیم» (OC, 232)؛ چرا که همانطور کهویتگنشتاین بارها تذکر مىدهد، شک هنوز نیازمند مبناست و اگر هیچ باورى نباشد که بر آن مبنا دچار تردید شویم، شک کردن بىمعنا خواهد بود. یعنى همانطور که قبلاً نیز گفته شد، سؤالها و تردیدهاى ما بر این واقعیت مبتنىاند که برخى از گزارهها مصون از شکند، و بدون وجود آنها نه شک ممکن است و نه معرفت.
ویتگنشتاین افکار ما را به یک رودخانه تشبیه مىکند. رودخانه بسترى دارد و آبى که در این بستر در جریان است. افکارى، ثابت و پابرجا هستند و افکار دیگرى بر بستر این افکار مىآیند و مىروند. آن بستر جهان ـ تصویر ماست. اما آنچه مهم است این است که خود بستر رودخانه نیز دو بخش دارد: صخرههاى سختى که در معرض هیچ تغییر و حرکتى نیستند، یا فقط تغییرى نامحسوس دارند، و شن و ماسههاى کف روخانه که هر از گاه ممکن است شسته و زایل شوند، یا در کف رودخانه مانده ته نشین گردند. و نیز اینکه این نسبت مىتواند با زمان تغییر کند، یعنى صخرههاى سخت در گذشت زمان ممکن است فرسایش یابند، و بالعکس سنگهاى کوچک ممکن است به بستر رودخانه پیوسته و اندک اندک سخت گردند (ر.ک: OC, 96-99).
این تصویر نشانگر اعتقاد ویتگنشتاین به امکان تغییر جهان ـ تصویر است (نیز ر.ک: OC, 250). البته همانطور که در این تصویر مشهود است، این تغییر در بخشى از جهان ـ تصویر صورت نمىگیرد یا بسیار به سختى صورت مىگیرد. احتمال تردید، تجدیدنظر، و تغییر در فقرات مبنایىتر نظام معرفتى و جهان ـ تصویر شخص به مراتب کمتر از احتمال آن در مورد فقرات روبنایىتر آن است. مثلاً باور به وثاقت حواس از مبنایىترین باورهاى ماست و بنابراین مثل قضایاى علمى، که خود بر این مبنا ساخته مىشوند، در معرض تغییر نیست.
پس، هر چند بنابر دیدگاه ویتگنشتاین ما به واسطه نحوه معیشتمان و از طریق تعلیم و تربیت، واجد یک جهان ـ تصویر مىشویم که تنها پنجرهاى است که از آن مىتوانیم به جهان بنگریم، اما این بدان معنا نیست که هیچگونه دخل و تصرفى در آن نتواند صورت گیرد. «همانطور که در نوشتن، شکل اصلى خاصى از حروف را یاد مىگیریم و بعدا آن را تنوع مىبخشیم، به همین ترتیب، ابتدا ثبات اشیا را به عنوان هنجار مىآموزیم، که پس از آن معروض اصلاحات واقع مىشود» (OC, 473). بخشهایى از جهان ـ تصویر مىتوانند مورد تأمل، تردید، تحقیق و اصلاح قرار گیرند. کیفیت جریان آب در بستر رودخانه، ضربات آبهایى که به یک قسمت یا قسمتى دیگر مىکوبند، تعیین کننده این است که بستر رودخانه چه حالتى پیدا کند. تغییراتى که در نگرش علمى جوامع پیش مىآید، به همین صورت روى مىدهد. این تغییرى است که بر اساس مبانى دیگر صورت مىگیرد. اصولاً هر تغییر رأى معقولى که بر پایه تحقیق صورت گیرد، مسلما مبنا و پشتوانهاى دارد، یعنى باورهاى دیگرى هستند که وثاقت آنها محرز است و در عین حال با باور قبل ما سازگار نمىافتند، بلکه اقتضاى باورى دیگر را دارند. مثلاً کروى یا مسطح بودن زمین باورى است متکى به اعتماد ما به تجربه و مشاهدات حسى. وقتى بر ما معلوم شود که شواهد مذکور مؤید کروى بودن زمین به جاى مسطح بودن آنند، بر همان مبنا بنایى دیگر مىسازیم.
اما در سخنان ویتگنشتاین به نوعى دیگر از تغییر جهان ـ تصویر نیز بر مىخوریم. این تغییر ظاهرا تغییرى متکى به دلیل نیست، بلکه حصول این تغییر از نوع حصول ابتدایى جهان ـ تصویر است. وقتى تغییرى بخواهد در باورهاى مبنایى که خود مدلل نیستند روى دهد، ناگزیر تغییرى مدلل نخواهد بود. در بند 91 در باب یقین ویتگنشتاین از پادشاهى سخن مىگوید که بر این باور است که عالم با او آغاز شده است، و اینکه اگر با او سخن گفته مىشد، اثبات نادرستى نظر او ممکن نبود. هر چند برگرداندن او از این نظر ممکن مىبود. او مىگوید : «اما این اقناعى از نوع خاص بود، پادشاه سوق داده مىشد به اینکه به گونهاى دیگر به جهان بنگرد.» یا در جایى دیگر وقتى تذکر مىدهد که در انتهاى ادله اقناع است، بومیانى را به یاد مىآورد که توسط مبلغان مذهبى به کیشى نو در مىآیند (OC, 612). و یا در جاى دیگر از دادن(to give) جهان ـ تصویر که از طریق نوعى اقناع (persuasion) صورت مىگیرد، سخن مىگوید (OC, 262).
اما در این صورت، این سؤال باقى مىماند که این تغییر، اگر متکى بر دلیل نیست، اصلاً چرا صورت مىگیرد؟ این سؤالى است که بعینه در مورد عدم تغییر رأى نیز مىتواند مطرح گردد؛ زیرا هم پایبندى نسبت به آن عقاید و هم عدول از آنها هر دو پدیدههایى هستند که قطعا علتى دارند.
سادگى، تناسب و کارآیى
به نظر مىرسد علت پایبندى به مبانى معرفتى یا رویگردانى از آنها را در نظر ویتگنشتاین بتوان به امورى نظیر سادگى، تناسب و سازوارى (symmetry) و خصوصا کارآیى یک باور اسناد داد. او مىگوید : «به خاطر داشته باش که گاه به خاطر سادگى یا تناسب یک نظر، نسبت به صحت آن مجاب مىشویم، یعنى اینها هستند که شخصى را به روى آوردن به این دیدگاه مىکشانند» (OC, 92). در جایى دیگر مىگوید: «تصویر زمین به عنوان یک گوى، تصویر خوبى است، این خوبى را در همه جا به اثبات رسانده است، تصویر سادهاى هم هست ـ خلاصه اینکه، ما با آن کار مىکنیم بدون آنکه در آن تردید کنیم» (OC, 147).
ظاهرا ذهن ما انسانها به پذیرش چیزهاى سادهتر بیشتر متمایل است و پذیرش آنها و التزام به آنها در عمل نیز براى ما آسانتر است. مثلاً ویتگنشتاین مىپرسد که چه چیزى ما را از این اعتقاد باز مىدارد که وقتى هیچکس به یک میز نگاه نمىکند، آن میز ناپدید شده و یا رنگ آن تغییر مىکند و وقتى دوباره به آن نگاه مىکنیم به وضع اول باز مىگردد. شاید بتوان گفت علت این است که این اعتقاد نه سادگى اعتقادى را که ما در اینباره داریم دارد و نه با اعتقادات دیگر ما کاملاً سازوار است و از همه مهمتر اینکه کارآیى خوبى در عمل ندارد. چنین به نظر مىرسد که از دید ویتگنشتاین کارآیى عملى یک باور، نقش مهمى در پذیرش آن ایفا مىکند. آنچه باعث مىشود که ما همچنان به باورهاى مبنایى خود ملتزم باشیم این است که آنها را براى مقاصد عملى خود کاملاً کارا و مفید مىیابیم. توجه او به افاده عملى چنان است که او خود در یکى از بندهاى درباب یقین موضع خود را شبیه پراگماتیسم مىخواند (ن.ک: OC, 422). او در جاى دیگر مىپرسد: «و در این صورت آیا مىتوان گفت : ما اینگونه اعتقاد مىورزیم؛ زیرا معلوم شده که به صرفه است؟» (OC, 170). و باز در جاى دیگرى وقتى از اعتماد کامل ما به نتایج تجارب دیگران سخن مىگوید مىپرسد : «آیا این اعتماد هم کارآمدى خود را نشان نداده است؟» و پاسخ مىدهد : «تا جایى که من مىتوان حکم کنم ـ چرا» (OC, 603). اینکه ما در عین حال که این امکان را کاملاً منتفى نمىدانیم که «چیزى واقعا بىسابقه رخ دهد» و بسیارى از باورهاى یقینى ما را از ما بگیرد، باز هم نسبت به آنها هیچ تزلزلى به خود راه نمىدهیم، شاید به خاطر این است که چنین تردید و تزلزلى هیچ افاده عملىاى براى ما ندارد، بلکه بالعکس، مصالح عملى ما اقتضاى عدم اعتنا به آن را دارد. ما دلیلى براى اعتماد به آنچه به ما آموخته شده است نداریم، اما این اعتماد علتى دارد و آن این است که ما آن را مفید مىیابیم. «این بازى، ارزش خود را در عمل نشان مىدهد. این مىتواند علت به اجرا در آمدن بازى باشد، اما دلیل (ground) نیست» (OC, 474).
داورى در باب جهان ـ تصویرها و مسأله عینیت معرفت
بنابر آنچه ویتگنشتاین در طرح جهان ـ تصویر مىگوید چنین برداشت مىشود که انسانهاى مختلف در جوامع گوناگون، که انحاء معیشت متفاوتى دارند، واجد جهان تصویرهاى گوناگونند. در این صورت، امکان مواجهه جهان ـ تصویرها با یکدیگر این سؤال را پیش مىکشد که آیا در این رویارویى، امکان داورى میان دو جهان ـ تصویر و تشخیص رأى صحیحتر وجود دارد یا نه؟
در پاسخ به این سؤال، به صورت بسیار مختصر، شاید بتوان چنین گفت که اگر اختلاف در جهان ـ تصویر در مبانى آن نباشد، فیصله اختلاف بر اساس آن مبانى ممکن به نظر مىرسد، اما اگر دو جهان ـ تصویر در مبانى با هم مختلف باشند، دیگر نمىتوانند با آوردن دلایلى دیگرى را به سوى نظر خود فرا بخوانند؛ زیرا این مبانى مختلف، خود امورى نامدللند. البته این امکان وجود دارد که امور دیگرى فراخوانده شوند که طرف مخالف را قانع سازند که دید خود را نسبت به امور عوض کند.
به مسأله داورى میان جهان ـ تصویرها، که با مسأله عینیت معارف و دعاوى ما پیوند مستقیم مىیابد و از اینرو حائز اهمیت بسیار است، از سوى متفکران مختلف، به انحاء گوناگون پرداخته شده است، و رأى ویتگنشتاین در این باب به طرق گوناگون تفسیر شده است. بعضى، از آن جا که هیچ معیار مطلقى بیرون از جهان ـ تصویرها براى داورى آنها نیافتهاند، ویتگنشتاین را نسبىگرا دانستهاند، اما از طرفى کسانى در سخنان ویتگنشتاین اشارهاى به یک نحوه معیشت انسانى یافتهاند، یعنى نحوه معیشتى که همه انسانها از آن رو که انسانند در آن سهیمند و بنابراین در باورهایى که حاصل از این نحوه معیشت است نیز مشترکند. آنان این مبناى مشترک را زمینه واحدى دانستهاند که بر اساس آن جهان ـ تصویرهاى گوناگون مىتوانند با هم گفتگو داشته و به تفاهم برسند. و بدین ترتیب ویتگنشتاین را قائل به نوعى عینیت دانستهاند. البته این بیانى بسیار ساده سازانه از تفسیرهاى مختلف از رأى ویتگنشتاین در ارتباط با مسأله عینیت و نسبى گروى است. این تفسیرها از جنبههاى کاملاً گوناگونى به این مطلب پرداختهاند و آرایى متنوع و متکثر در این باب عرضه کردهاند.(Haller,, pp. 223-31)
آنچه گذشت شرحى اجمالى و در حد امکان تنظیم یافته از توصیفات ویتگنشتاین از ویژگیهاى آن نظامى بود که او جهان ـ تصویرش مىنامد. این مطالب، سؤالات فراوانى را بر مىانگیزد و مسائل عدیدهاى را پیش مىکشد که پژوهش و داورى در باب آنها مستلزم پرداختى بسیار وسیعتر و دقیقتر به آنها مىباشد.
منابع
1- Stroll, Avrum, Moore & Witt genstein on certainty, (Oxford University press, 1994).
2- (Humanities Press Gertrude. D. Conway, Wittgenstein on Foundations, 1989 .International,
3- Malcolm, Norman, "Wittgenstein : The Relation of Language to Instinctive Behaivioun, in L. Wittgenstein : Crirtcal Assessments, ed.
4- Phillips. Derek L. Wittgenstein and scientific knowledge, (Macmillan Press LTO, 1997).
5- Ayer, A. J. Wittgenstein, (Random House, 1985).
6- Noam Chomsky, Aspects of the theory of Syntax (Cambridge : Mass MITpress, 1965)
7- Haller, Rudolf, "Was Wittgenstein a Relativist?", in Wittgenstein : Mind &Language.
8- Carl, Wolfgang : "Wittgenstein's Refutation of Skepticism", in Wittgnstein : Mind & Language.
9- Bogen, James : "Wittgenstein and Skepticism", in Ludwig Wittgnstein : Critical Assessments, vol. 2.
10- Fogelin, Robert : "Wittgenstein and the History of Philosophy", in Wittgenstein.
11- Phillips, Derek L., "Relativism and Wittgenstein", Wittgenstein and Scientific Knowledge.
12- Hanfling, Oswald, "Language - games and Objectivity", Wittgenstein's Later Philosophy.
13- Malcolm, Norman, Wittgensteinian Themes, Ch.7.
14- Hamfling, Oswald, Wittgenstein's Later Philosophy, Introduction (State University of New York Press, 1989).
15- Conway. Gertrude. D. Wittgenstein on Foundations, (Humanities Press International, 1989)
1 ـ دانشجوى دکترى فلسفه تطبیقى مرکز تربیت مدرس دانشگاه قم.
* مراد از "PI" کتاب Philosophical Investigation ویتگنشتاین و مراد از شمارههاى جلوى آن شماره بندهاى این کتاب است.
2- استرول در فصل 6 تحت عنوان «یافتن آغاز» امتیازات این سبک، که به آن عنوان "broken text" (=متن منفصل) مىدهد، را به تفصیل شرح مىدهد.
3- کانوى مىگوید (pp. 83-85) همانطور که در نظر هایدگر انسان با موجودات و اشیاء دیگر در تماس است و این تماسبدوى چیزى از نوع معرفت نیست، بلکه سر و کار داشتن دلمشغولانه فرد با آنچه در درگیریهاى روزمرهاش با جهان خود مىیابد است. یعنى آشنایى اصلى ما با امور از نوع تأمل نظرى نیست، بلکه از نوع مراوده واقعى و بیرونى است. به همین ترتیب ویتگنشتاین نیز معتقد است که انسانها در قالبى از معانى و فعالیتها سکنا دارند که بنحو بنیادى، جهان آنان را مىسازد.
* مراد از OC کتاب On Certainty ویتگنشتاین و مراد از شمارههاى جلوى آن شماره بندهاى این کتاب است.
- 4philosophical occasions.
5- براى موارد دیگر ر.ک : 77، 78، 448، 455 و بندهاى 651ـ658.
6- باید توجه داشت که مراد خود اصول متعارفه ریاضى نیست که نامدلل بودن آنها معلوم است، بلکه مراد باور بین این قضایا و ادعاى من نسبت به آنهاست که براى آن دلیلى ندارم. شاید فراموش کرده باشم و 2+2 مساوى با 4 وضع نشده باشد.