۱.
مقاله ای با در پیش گرفتن روند شبهه زایی بر مبادی هستی شناسیِ فلسفه اسلامی، مدعی است که ایرادات ابتکاری بر نظریه فیض با محوریت آموزه تشکیک، در همه مکاتب فلسفی فراهم آورده تا نشان دهد ابتنای نظریه تعلیم و تربیت بر فلسفه اسلامی، بی اعتبار و بی فایده است. این مقاله پس از پراکنده گویی ها و تولید شبهات گوناگون و عنوانْ قرار دادنِ «پیامدها در تعلیم و تربیت»، قصد دارد با الزامات مردود بر فلسفه اسلامی، به نظریه پردازی بدیع درباره «هدف و مراحل تعلیم و تربیت» نائل گردد! آنچه بیش از همه برای خرده گیری مقاله به کار آمده، برشی از مبحث تشکیک وجود و چون و چرا درباره برخی مطالب پراکنده هستی شناختی است و هیچ اشاره اندکی حتی به مواضع نفس شناختی و انسان شناسی و مراحل رشد انسان در فلسفه اسلامی نکرده تا بتواند مراحل تعلیم و تربیت را همسو با مراحل رشد در دیدگاه فلاسفه اسلام احراز کند و برای شبهات خود، راه به ظاهر منطقی به روی مخاطب بگشاید. با این وصف، مدعی است که به نوآوری نائل شده و دو نظریه توالی گرا و توازی گرا را مردود دانسته و به احداث نظر سوم یعنی جمع بین هر دو راه یافته است. واکاوی دعاوی مقاله و اتهاماتش علیه فلسفه اسلامی به ویژه در امر تعلیم و تربیت، عیار تمایز نقد راستین را از شبهه زایی برملا خواهد ساخت.
۲.
معنویت های نوظهور، نگاهی ویژه و نو به انسان و جایگاه او در هستی دارند که در بسیاری از موارد، منجر به اومانیسم می گردد. از جمله آن ها، عرفانی است که توسط دیپاک چوپرا تبلیغ می شود و معتقد است که انسان به واسطه ذهن خود دارای توانایی مطلق است که می تواند هم سطح خدای متعال شده و هم در جهان مادی و کائنات تصرف کند و هم باعث مریضی یا بهبودی جسم خود شود. از آن طرف، صدرا نیز ضمن تأکید بر توانایی های بالقوه نفس و ذهن انسان، معتقد است که در صورت تکامل آن ها و تقرب به خدای متعال می توانند موجب خلاقیت در خود و غیر خود شوند و به عنوان خلیفهاللّٰه و با اذن الهی در هستی امکانی دخل و تصرف کند. این پژوهش، پژوهشی انتقادی است که در نظر دارد به بررسی انتقادی دیدگاه چوپرا در مورد انسان ذهن گرا بر اساس آراء صدرا بپردازد. یافته های پژوهش این است که از نگاه صدرا، ذهن انسان نمی تواند در کنار نفس و بدن به عنوان ساحت سوم وجود انسان به حساب بیاید؛ بلکه از شئون نفس بوده و عمل به دستورات دینی باعث تقویت و افزایش توانایی های نفس و سعادت دنیا و آخرت می شود.
۳.
این پژوهش با روشی اسنادی، خلأ نفی قاعده ضرورت و اصل علیت در فلسفه عملی کانت و الهیات پساکانتی را به محک فلسفه اسلامی گذاشته است. طبق این تحقیق، مفاهیمی چون ایجاد استعلایی، نفی استعلایی، دیالکتیک، دازاین و ایده، رمزواژه هایی هستند که حد مشترک میان دو فرقه کلامی اعتزالی و اشعری در کلام اسلامی و دو جریان الهیات لیبرال و الهیات دیالکتیک در کلام مسیحی واقع شده و این جریان ها را ناگزیر به سمت نفی قاعده ضرورت و اصل علیت سوق داده اند که نتیجه ای جز راه یافتن تصور ترکیب در ذات پروردگار، پذیرفتن انگاره «وجود اجوف» و تعطیل احکام شریعت به نفع اختیار نداشته است. به زعم این پژوهش، این امر پیامد بلافصل تفکیک فلسفه از کلام و یا تبعیت فلسفه از کلام در الهیات بوده است. بازگشت به نظم فلسفی ماتقدم ذیل یک جهان بینی توحیدی و تبعیت کلام از فلسفه متافیزیک، راه حل پیشنهادی این پژوهش برای رفع مسئله است.
۴.
وجود خطا در ادراکات حسی، چالش های فلسفی متعددی را به همراه دارد. از این رو پرداختن به دیدگاه ها و راه حل های فلاسفه مسلمان در این مسئله اهمیت پیدا می کند. در این نوشتار به روش کتابخانه ای به جمع آوری اطلاعات، و با روش عقلی به تحلیل آن پرداخته شده است؛ به این صورت که ابتدا به چیستی علم حسی و فرایند پیدایش آن در حیطه بدن و نفس پرداخته شده است، سپس چالش های نشئت گرفته از مسئله خطای حسی مورد تبیین قرار گرفته و در ادامه به نحوه مواجهه حکمای مسلمان با مسئله خطای حسی و چالش های آن پرداخته شده است. با تحلیل دیدگاه حکمای مسلمان چنین نتیجه گرفته شده که محورهای مواجهه حکما در مورد خطای حسی عبارت اند از: 1 عدم اتصاف ادراک حسی به خطا و صواب؛ 2 تأثیر قوه واهمه و متخیله در خطای حسی؛ 3 کشف و تصحیح خطای حسی به واسطه قوه عاقله. از نظر نویسندگان با تحلیل و تفکیک جنبه های معرفت شناختی و هستی شناختی ادراکات حسی، مشخص می شود که ادراکات حسی به معنای حقیقی قابل صدق و کذب هستند و اعتبار معرفت شناختی آن ها مبتنی بر فکر و تعقل است. از این رو، ادراکات حسی و قضایای محسوسات از تحت بدیهیات و یقینیات خارج می شوند.
۵.
فیلسوفان مسلمان در مسئله کلی و جزئی، از دیدگاه فیلسوفان یونان باستان متأثر بوده اند؛ به طوری که بن مایه دیدگاه های ارائه شده در دوره اسلامی را می توان در آرای افلاطون و ارسطو مشاهده کرد. ابن سینا همانند ارسطو نظریه مُثل را انکار کرده و دیدگاه افلاطون درباره مسئله کلی و جزئی را نپذیرفته است. سهروردی بر خلاف ابن سینا نظریه مثل افلاطونی را پذیرفته است؛ اما در مسئله کلی و جزئی، کلی افلاطونی را انکار کرده و در تبیین «کلی» با ارسطو و ابن سینا هم داستان شده است؛ به این معنا که او همانند ابن سینا، کلی را همان مفهوم ذهنی قائم به نفس دانسته است. البته شیخ اشراق در برخی جنبه های فرعی این مسئله با ابن سینا مخالفت کرده و نوآوری هایی را ارائه کرده است. این مقاله با روش تحلیلی توصیفی، دیدگاه سهروردی در مسئله کلی و جزئی را تبیین کرده و علت گرایش او به تبیین مشایی از «کلی» را بررسی کرده است. در این بررسیِ تحلیلی، نقدهای سهروردی به رویکرد سینوی نیز تبیین شده و تأثیر آن ها بر نقد ملاصدرا بر نظریه مشاییان نشان داده شده است. همچنین نحوه مواجهه ملاصدرا با دیدگاه سهروردی در مسئله کلیات تحلیل شده است.
۶.
متکلمان در اثبات اراده الهی، از استدلالی بر پایه مقدمات و مبانی خاص استفاده می کنند که اشکالاتی جدی دارد. این اشکالات متوجه حکمایی که مبانی متفاوتی دارند، اما این استدلال را پذیرفته و به آن استناد نموده اند نیز می گردد. خلاصه استدلال این است که از بین اشیاء ممکن الوجود تنها بعضی اشیاء ایجاد می گردند و این اشیاء در زمانی خاص به وجود می آیند. اختصاص وجود به آن ها و اختصاص آن ها به زمان خاصشان به مخصصی نیازمند است. این مخصص که نمی تواند علم یا قدرت باشد، بنابراین صفتی دیگر به نام اراده را برای خداوند اثبات می کند. این استدلال که در دامان اشاعره شکل می گیرد و با وجود اشکالات مبنایی و محتوایی، بعضی متکلمان معتزله، امامیه و برخی حکما نیز آن را تکرار کرده اند، مستلزم اشکالاتی از جمله ترجیح بلامرجح، حدوث زمانی عالم، اختصاص اراده به امور مادی و زمانی، امکانی شدن اراده الهی و... می باشد. به علاوه، اشکالاتی در تمامیت این استدلال نیز وجود دارد که از آن جمله می توان تعارض درونی، عدم انحصار مخصص در اراده، امکان تعمیم ویژگی های اراده به علم و قدرت و در نتیجه امکان جایگزینی این دو صفت به عنوان مخصص و... را برشمرد. در این جستار برآنیم که با بررسی اشکالات و نقد این استدلال، مانع از ابتلا به خطاهای ناشی از آن شویم.
۷.
معادشناسی و انسان شناسی، نقشی تعیین کننده در سعادت انسان دارد که اگر مبتنی بر نقل وحیانی و عقل برهانی باشد، می تواند زمینه ساز سعادت انسان و دوری وی از شقاوت گردد. از مهم ترین مسائل این دو عرصه، تجسم اعمال است. تجسم اعمال به معنای به شکل درآمدن عقاید، اخلاق، اوصاف، ملکات، اراده، افعال و آثار انسان و صیرورت آدمی به همان وزان است. در واقع، انسان با این امور حقیقت خود را می سازد و با همان هم محشور می شود. در این مقاله، به این مسئله بر اساس آراء و اندیشه های آیهاللّٰه جوادی آملی پرداخته می شود. ایشان در جایگاه مفسری توانمند و فیلسوفی متضلع، در زمینه تجسم اعمال با استفاده از وحی قرآنی و مبانی رصین حکمت متعالیه، به تبیین این مسئله می پردازد. در این مقاله با پرداختن به برخی اصول و امهات مقتبس از آراء وی، به ترسیم حقیقت تجسم اعمال پرداخته می شود، که با اقامه این مبانی و استخراج فروعات آن ها، نقاب از چهره مسئله تجسم اعمال به کنار رفته و از این رو تفسیری عمیق از حقایق معاد و حشر انسان ها مبرهن می گردد و بسیاری از شبهات عرصه مهمِ معاد و حشر و قیامت و کیفیت پاداش اعمال، پاسخ خود را نقد می یابند و طنین روح نواز پیوند وحی و عقل در فضای اندیشه ناب اسلام شیعی نواخته می شود، که در صورت رسیدن آن به گوش هر مستمعی در هر جای جهان، اقناع نفوس عامه و خضوع دانشمندان صادق را در پی خواهد داشت. از آنجا که تجسم اخلاق از مصادیق بارز تجسم اعمال به حساب می آید، در بخش پایانی از آن برای اثبات واقع گرایی اخلاقی و عام گرایی اخلاقی استفاده شده است.
۸.
یکی از مسائل و مباحث قدیمی در میان فلاسفه، وجود داشتن یا عدم وجود خلأ می باشد. فیلسوفان مسلمان عمدتاً به پیروی از ارسطو، نظریه خلأ را نادرست می دانستند و براهینی نیز در ابطال خلأ اقامه می نمودند. فخر رازی از معدود متکلمان و متفکران مسلمان می باشد که سعی بسیاری در اثبات آن نموده است. او استدلال های بسیاری در اثبات نظریه خویش اقامه می نماید که از طریق بی نیاز بودن خلأ از جسم، خلأ بودن مبدأ و منتهای حرکتِ جسم متحرک و به وجود آمدن خلأ هنگام جدا گشتن سطوح مماس می باشد. در پژوهش حاضر اثبات گردید که استدلال های فخر رازی و نظریه او در این زمینه، دچار اشکالات و انتقاداتی می باشد که از مهم ترین آن ها می توان به خلط و مغالطه میان احکام خلأ با فضای خالی از هر جسمی اشاره نمود.
۹.
به باور صدرالمتألهین، همه موجودات عالم، متناسب با مرتبه وجودیِ خود، از آگاهی هم بهره مند هستند. بنابراین حتی اجسام مادی مانند عناصر، جمادات و نباتات که در عرف عام فاقد شعور شمرده می شوند، حظّی از آگاهی و علم دارند. صدرا با دو رهیافت مختلف تلاش نموده تا سریان علم به مادیات را از نظر فلسفی توجیه نماید. در راه نخست، از طریق اثبات عینیت مطلق وجود با علم، به اجسام با همان هویت مادی، علم را نسبت داده، و در راه دوم، از طریق اتحاد اجسام با مبادی عقلی (ارباب انواع)، علم را برای آن ها ثابت دانسته است. مسئله اصلی در این مقاله آن است که آیا از این دو رهیافت، نتایج یکسان به دست می آید یا نه؟ و کدام یک از این دو راه قوی تر و برتر از دیگری است؟ در این مقاله، هر دو رهیافت با روش تحلیلی و مقایسه ای مورد بررسی قرار گرفته و ثابت شده است که اولاً نتیجه این دو رهیافت یکسان نیست و آگاهی که برای اجسام مادی طبق رهیافت نخست ثابت می شود، از چند جهت با آگاهی که طبق رهیافت دوم اثبات می شود، تفاوت دارد؛ ثانیاً رهیافت دوم به دلایلی قوی تر و برتر است.
۱۰.
مسئله ودیعه سپاری ملکات نفسانی در بستر معاد جسمانی مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد. ملاصدرا در نظریه معاد جسمانی، ملکات نفسانی و اقتضائات وجودیِ آن را به گونه ای خاص تبیین نموده است که بسیاری از حکمای پس از ایشان، موافقت خود را نسبت به این دیدگاه ابراز نموده اند. اما مدرس زنوزی دیدگاهی متفاوت برگزیده و بر این باور است که نفس پس از مرگ، ودایع و آثار ذاتی در بدن دنیوی به جای می گذارد که وجه امتیاز بدن ها پس از مرگ خواهد شد که با محوریت ودیعه سپاری ملکات نفسانی در بدن و به پشتوانه حرکت جوهری در معاد جسمانی، بدن به سوی نفس در حرکت خواهد بود؛ اما نظریه ملاصدرا بر قابلیت انشاء وجودی نفس استوار است. در این پژوهش با روش تحلیل و توصیف محتوا، مبانی فلسفی ملاصدرا و زنوزی در این مسئله بررسی می گردد و مترتب بر مبانی هر دو اندیشمند، محل نزاع مشخص خواهد شد. مقایسه آرا نشان می دهد که طبق تفسیر زنوزی، اجزای بدن عنصری به محوریت حرکت جوهری ملحق به نفس شده است که در این فرایند، ملکات نفسانی در آن ها نهادینه می شود؛ اما بر اساس نظر ملاصدرا، نفس انسانی با تکیه بر انشاء وجودی و ارتقاء آن، سبب تحقق معاد جسمانی خواهد شد.
۱۱.
برای تمایز علوم از هم، معیارهای حقیقی و اعتباری متعددی بیان شده است؛ تفاوت موضوع، محمول، روش، غایت، سنخ مسائل، وضع و قرارداد و... از آن جمله است. عرفان نظری که علمی حصولی و عهده دار تبیین عقلانی شهود عرفانی است، برای تمایز خود از فلسفه بر برخی از این معیارها تکیه کرده است. با توجه به اینکه بسیاری از مسائل خداشناسی، جهان شناسی و انسان شناسیِ عرفان نظری در شیوه و موضوع با فلسفه مشترک است، سٶال این است که آیا به واقع می توان عرفان نظری را علمی متمایز از فلسفه به ویژه فلسفه اسلامی قلمداد کرد. به نظر می رسد علی رغم تلاش عرفان نظری در این زمینه، تفکیک عرفان نظری از فلسفه محل تأمل و تردید بوده، ادله عرفان نظری در توجیه تمایز یا اثبات شرافت و علوّ این علم نسبت به فلسفه در اثبات مدعا کافی نیست. این معیارها اگرچه تمایز میان شهود، تعقل، عمل یا عرفان شهودی از عرفان عملی و فلسفه را ثابت می کند، اما برای اثبات عرفان نظری به مثابه علمی جداگانه کافی به نظر نمی رسد. در این مقاله به روش تحلیلی، یکی از معیارهای عمده ارائه شده برای تمایز عرفان نظری از فلسفه که تفاوت در موضوع است، مورد تحلیل و بررسی واقع شده و از دو جهت یعنی تحقق موضوع و توانایی ایجاد تمایز، مورد مناقشه قرار گرفته است.
۱۲.
ملاصدرا در مسئله اصالت وجود با نفی قسم مفهومی وجود، وجود لابشرط مقسمی را دارای وحدت مصداقی و تکثر فردی می داند. حقیقت وجود دارای وحدت جمعی و انبساطی است و لذا مبنای اصالت وجود و موضوع فلسفه قرار می گیرد. در نگاه ادق، وجود لابشرط مقسمی علاوه بر افراد خارجی خود، مقسم تقسیمات مفاهیم ذهنی و حتی عدمی و هر آنچه که بهره ای از وجود داشتن دارد، نیز می گردد. ملاصدرا در بحث اعتباریت ماهیت، دو نگرش متفاوت به نحوه وجود ماهیت بشرط شیء دارد. حاصل این بحث، تفکیک اصالت وجود به دو معناست؛ در معنای اول، اصل حقایق خارجی و آنچه عالم خارج را پر کرده، وجود لابشرط مقسمی است و ماهیت یا همان حدود و قیود حقیقت لابشرطیِ وجود به تبع متحقق می گردد. در نگرش دوم و نهایی، صدرا با نفی هر گونه تمایز خارجی وجود و ماهیت، اعتباریت ماهیت را به معنای ذهنیت صرف آن لحاظ کرده و وجود ماهیت را تابعی از وجود نفس و اذهان انسانی و اعتبارات آن می داند.