مقالات
حوزه های تخصصی:
دیوید گریفین مسئله شر را با تجدیدنظر درباره قدرت مطلق خداوند حل می کند. او مدعی است باید تصور خود را از قدرت خداوند معیّن کرد تا بتوان وجود شرور را در عالم، تبیین و توجیه کرد. گریفین بر این باور است که جهان از آشوب و ماده اولیه ای آفریده شده که دارای قدرت ذاتی است. چون خداوند نمی تواند موجودات جهان را به علت قدرت منحصر به فرد مهار کند، صرفاً آنها را ترغیب و تهییج می کند. این قدرت ذاتی آنها، ملازم با ارزش و (ضدارزش) است؛ یعنی هرموجودی که قدرت زیادی داشته باشد، استعداد و قابلیت رنج و لذت زیادی خواهد داشت و برعکس. خدای پویشی گریفین، با استفاده از قدرت خلاقانه خود، که همان خیرخواهی اوست، جهان را درجهت تجربه ارزش های برتر و بدیع برمی انگیزد؛ اما چون موجودات نیز دارای این قدرت خلاقه اند، ممکن است با این هدف خداوند مخالفت ورزند که این امر به پیدایش شر در جهان منجر می شود. استدلال قابل نقد و ارزیابی است؛ به این صورت که خدای ترغیب کننده گریفین نه تنها تلاشی درراستای ازبین بردن شرور نداشته است، با اِعمال قدرت خلاقانه خود باعث پیدایش شرور زیادی در جهان شده است.
دوراهی های اخلاقی و مسئله سنجش ناپذیری: نگاهی به مباحثه مک کانل و پاسکه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دوراهی های اخلاقی همواره موضوع موردعلاقه فیلسوفان بوده است. برخی استدلال کرده اند که دوراهی های اخلاقی اصیل کاملاً امکان پذیرند. دربرابر ایشان، کسانی دوراهی های اخلاقی را غیرواقعی و غیراصیل دانسته اند و معتقدند چیزی به نام دوراهی اخلاقی واقعی اصولاً امکان ناپذیر است. مک کانل در زمره این فیلسوفان گروه دوم است. استدلال وی بر ناممکن بودن دوراهی های اخلاقی این است که این دوراهی ها، در حضور اصل «’باید‘ مستلزم ’تواند‘ است» و اصل ترکیب، به تناقض می انجامند. دربرابر هردو ادعای مک کانل مبتنی بر ناممکن بودن دوراهی های اخلاقی و منتج شدن آنها به تناقض، پاسکه استدلال کرده است دوراهی های اخلاقی حاصل تعارض ارزش های سنجش ناپذیر است و در چنین تعارض هایی اصل «’باید‘ مستلزم ’تواند‘ است» برقرار نیست. مک کانل با پیشنهاد رویکردی فصلی کوشیده است به استدلال پاسکه پاسخ دهد. در این مقاله، پس از توضیح ایرادهای پاسکه و پاسخ مک کانل نشان خواهم داد که راه حل فصلی مک کانل از عهده پاسخ به ایرادهای پاسکه برنمی آید.
خوانش هگل از تراژدی ادیپوس در کلونوس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این پژوهش با اتکا بر متن پدیدارشناسی روح به شرح هگل از تراژدی ادیپوس در کلونوس می پردازد. ازآن رو که هگل هنر را حاصل روح دوران و برآمده از فرهنگ و اخلاقیات جوامع می داند، به واسطه خوانش تراژدی یونانی در روح جامعه یونانی تأمل می کند. ویژگی شاخص جامعه یونان باستان نزد اغلب فیلسوفان «وحدت زندگانی» بود؛ اما هگل معتقد است به دلیل آنکه این وحدت نیندیشیده و بی واسطه بود، حیات اخلاقیاتی[1] یونانی دچار فروپاشی می شود. با وجود آنکه هگل در پدیدارشناسی روح هیچ اشاره صریحی به نمایش ادیپوس در کلونوس نمی کند، در پژوهش حاضر با تطبیق متن تراژدی ادیپوس در کلونوس با پدیدارشناسی روح، مشخص می شود که دریافت هگل از جامعه یونان باستان کاملاً با این تراژدی درهم تنیده است. هگل با خوانش این تراژدی به تقابل نقش زن/مرد و خانواده/دولت در جامعه یونان باستان می پردازد. این تقابل ها در شخصیت های آنتیگونه و ایسمنه (دختران ادیپوس) درمقابل اته اکلس و پولونیکس (پسران ادیپوس) ظهور می یابد. درادامه هگل درخلال شرح جنگ دو برادر پدیده «جنگ» را نیز در مناسبت با ایجاد وحدت در جامعه بررسی می کند که بخشی از فلسفه سیاسی هگل به شمار می آید.
تبیین و نقد گرامر جاودانگی نفس از دیدگاه فیلیپس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فیلیپس فیلسوف دین ناواقع گراست که منکر واقعیت امور دینی ازجمله «خدا» و «نفس» و «رستاخیز» و... است؛ اما به عنوان یک مسیحی سعی دارد برخلاف نکته ذکرشده، با ارائه معنایی جدید از نفس، معنای جاودانگی و خلود آن را به حیات اخلاقی داشتن تحویل ببرد. برهمین اساس، جاودانگی نفس را معادل گذشتن از امیال نفسانی برای وصول به حیات اخلاقی تعریف می کند و خلود آن را به مشارکت انسان در زندگی با خدا معنا می کند و رویکردی عمل گرایانه در مقام تبیین گرامر جاودانگی در پیش می گیرد. این پژوهش نشان داده است در دیدگاه وی به لحاظ معناشناختی، مرز مشخصی میان الحاد و ایمان باقی نمانده است. ازسوی دیگر، مبنای این رویکرد آن است که اخلاق صرفاً مبتنی بر دین است؛ درحالی که عمده نظریات امروزین در حوزه فرااَخلاق این نگاه به رابطه دین و اخلاق را نفی می کنند. همچنین، مشخص می شود این رویکرد به معنای جاودانگی با نحوه زندگی دینی مسیحیان در تعارض است.
متافیزیک علّیت و تأملی درباب دوگانه انگاری جوهری تعامل گرا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
علّیت ازجمله مهم ترین و مبنایی ترین مفاهیمی است که در طول تاریخ فلسفه بدان پرداخته شده است. شاید سرشناس ترین فیلسوفی که نام او با مفهوم علّیت گره خورده است، هیوم باشد. تجربه گرایی هیوم او را ملزم می کرد تا به مفاهیم موجهاتی بدگمان باشد و ازاین رو، در پی آن باشد تا این مفاهیم را از هستی شناسی خود حذف کند. تلاش او بی ثمر نماند. با چالشی که او پیش روی تصور کلاسیک از علّیت گذاشت، تصور رابطه علّی به مثابه رابطه ای ضروری به حاشیه رفت و اکنون عموم فیلسوفان تحلیلی معاصر این طرز تلقی هیومی از جهان را پذیرفتند؛ طرز تلقی ای که به موزاییک هیومی شهرت دارد. باوجوداین، اقلیتی از فیلسوفان هستند که همچنان از تصور کلاسیک یا ارسطویی از علّیت دفاع می کنند. در این پژوهش سعی شده است در ابتدا به کمک آرای جان هیل و چارلز مارتین، مبانی دیدگاه هیومی معرفی شوند و سپس، با توسل به آرای ایشان، دیدگاه ارسطویی بدیل توضیح داده شود. در قدم بعد، علاوه بر نشان دادن مبنای دیدگاه هیل و مارتین در نگاه ارسطویی آنها به علّیت، دلیلی را برای رجحان دیدگاه ارسطویی نسبت به دیدگاه هیومی ارائه می دهد. در پایان نیز نشان خواهد داد که اگر نگاه ارسطویی به علّیت را بپذیریم و در فلسفه ذهن، دیدگاه دوگانه انگاری جوهری تعامل گرا را برگزینیم، بهترین گزینه پیش روی ما دیدگاه دوگانه انگاری جوهری غیردکارتی جاناتان لو است.
نسبت زیبایی با خیر و حقیقت در رساله اسماء الهی دیونوسیوس آریوپاگی (مجعول): تکوین زیبایی شناسی الهیاتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از زمینه های ظهور زیبایی شناسی مدرن یا «استتیک» در دوره موسوم به روشنگری، حکم به استقلال قلمرو امر زیبا از قلمروهای خیر و حقیقت بوده است؛ اما در فلسفه غرب پیش مدرن، یعنی در دوره یونان باستان و قرون وسطی، زیبایی مستقل از خیر و حقیقت فهم و تبیین نمی شد. ایده پیوند زیبایی با خیر و حقیقت در مسیحیت دوران باستان متأخر و پیش از دوره قرون وسطای مسیحی در غرب لاتینی، در آرای دیونوسیوس آریوپاگی به صورت مبسوط مطرح شد. دیونوسیوس در رساله اسماء الهی خود، با الهام گرفتن از چشم انداز نوافلاطونیان متأخر به ویژه پرُکلُس و تلفیق آن با نظرگاه الهیاتی مسیحی، از پیوند زیبایی با خیر و حقیقت به مثابه سه نام اساسی خداوند سخن می گوید. در این پژوهش، کوشش شده است با تمرکز بر رساله اسماء الهی و با روش تحلیل متن، کیفیت پیوند این سه نام بررسی و تبیین شود. این پژوهش روشن می کند دیونوسیوس در عین تصریح به اتحاد بنیادین زیبایی، خیر و حقیقت، بر جنبه متجلی کننده زیبایی و نقش آن در حرکت معرفتی و عاشقانه نفس به سوی خداگونه شدن تأکید می کند. بدین سان، دیونوسیوس را می توان آغازگر گونه ای زیبایی شناسی الهیاتی عرفانی در مسیحیت دانست که اثری ماندگار بر اندیشمندان مسیحی پس از خود در قرون وسطی داشت.
مطالعه ماهیت «فضای اسطوره ای» برمبنای آرای ارنست کاسیرر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
«اسطوره» ازمنظر ارنست کاسیرر، فیلسوف بزرگ نوکانتی، یکی از اولین و مهم ترین فرم های شناختی است. انسان برای آگاهی از هستی، به یک باره از فرم تعقلی شناخت آغاز نکرده و پیش از آن، دوره ای طولانی از زندگی خویش را با معرفتی ابتدایی سر کرده است که این فرم آغازین معرفتِ انسانی با عنوان «آگاهی اسطوره ای» معرفی می شود. ادراکات و جهان شکل یافته در این فرم از آگاهیْ محتواها و ویژگی هایی دارد که فهم و پذیرش آنها با معیارهای دانش نظری امروز چندان آسان نیست؛ بنابراین، این محتواها را باید در چهارچوب دستگاه شناختی اسطوره ای مطالعه کرد. در آگاهی اسطوره ای مقوله هایی مانند «فضا»، «زمان» و «عدد» با عنوان «واسطه های ادراکی» معرفی می شود. مسئله اصلی در این مقاله، شناسایی ماهیت و اصول شکل دهنده «فضای اسطوره ای» و نیز نوع تجسمِ عینی آن در مقایسه با فضای ادراک حسی و فضای هندسی است. برای رسیدن به این هدف، با مطالعه دقیق آثار کاسیرر و بررسی مصداق های عینی این فضا در تمدن های کهن، علاوه بر بررسی جایگاه، قوانین و الگوهای حاکم در شکل گیری و نوع تجسم فضا در آگاهی اسطوره ای، مقایسه ای نیز از ویژگی های این فضا با فضای ادراک حسی و فضای انتزاعی هندسی انجام گرفته است.
«معماری به مثابه فلسفه» معماری سالینگاروس در آیینه زیبایی شناسی کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نسبت میان مبانی ریاضی و خلّاقیت در طراحی معماری اهمیت فراوانی دارد. براساس دیدگاه معمارانی چون سالینگاروس صرفاً با رجوع به ریاضیات، می توان طرحی را ارائه و حتی شهری را بنا کرد؛ اما کانت در کتاب نقد قوه حکم، بر آن است که در خلق یک شیء، که بتواند ابژه زیبایی شناختی باشد، نیازمند یک نابغه هستیم؛ یعنی کسی که براساس ایده های نو و نه صرفاً قوانین ازپیش موجود، مانند قواعد ریاضی به خلق شیء اقدام می کند. در غیر این صورت، سازه مذکور نه تنها اثر هنری نیست، بلکه ابژه زیبایی شناختی نیز نیست. به این معنا که ما نمی توانیم حکم خود را دارایِ چنان کلیتی بدانیم که دیگران را نیز دربرگیرد. یعنی نمی توانیم انتظار داشته باشیم که دیگران نیز آن لذت را دریافته باشند؛ بنابراین، این سازه ها به عنوان اموری مطبوع در نظر گرفته خواهند شد؛ نه اموری زیبا. پژوهش حاضر، در پی ارزش گذاری میان سبک های مختلف معماری نیست و صرفاً خوانشی کانتی از دیدگاهِ سالینگاروس و امثالِ وی در حوزه معماری ارائه می دهد.
رابطه ایمان و معرفت در اندیشه کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
کانت، در مقدمه دوم نقد عقل محض، یکی از اهداف خود از نوشتن این کتاب را بازکردن جایی برای ایمان مطرح می کند و در بند A822/B850 به طرح سه گانه «معرفت»، «ایمان» و «عقیده» می پردازد و می گوید معرفت آن چیزی است که به صورت ابژکتیو و سوبژکتیو بسنده است؛ ایمان چیزی است که ازجهت سوبژکتیو بسنده و ازجهت ابژکتیو نابسنده است و عقیده چیزی است که ازجهت سوبژکتیو و ابژکتیو نابسنده است. در این میان، وضیعت متناقض نمای ایمان، توجه کانت پژوهان را به خود جلب کرده است. در این پژوهش توضیح داده می شود که: نخست، ایمان در اندیشه کانت چیست و چگونه توجیه می شود؟ دوم اینکه نسبت ایمان و معرفت در اندیشه کانت چیست؟ و درنهایت توضیح داده می شود که فهمِ کانت از ایمان که از آن با عنوان ایمان عقلی محض یاد می کند، اگرچه با تعریف ایمان در مسیحیت دارای اشتراکاتی است، بنیان و شالوده ای کاملاً متمایز دارد. به عبارت دقیق تر، کانت معنایی بشری و زمینی (سکولار) از ایمان و دین ارائه می دهد که با مضامین اصلی ایمان در ادیان ابراهیمی مانند ایمان به غیب کاملاً متعارض و متضاد است. این نکته مهمی است که برخی از کانت پژوهان معاصر به آن توجه نکرده اند.
بررسی و تطبیق مفهوم سولیپسیسم در اندیشه هوسرل و ویتگنشتاین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فرد سولیپسیست بر این باور است که «خودِ» درونی اش محور هرگونه تجربه و شناخت است و تنها شناخت او امری قابل اتکاء و اصیل می باشد. از نظر یک سولیپسیست، جهان پیشِ روی سابجکتیویته «من» قرار گرفته است و حقیقت آن بستگی به درک من از آن دارد. در واقع، فروکاستنِ جهان به سابجکتیویته انسان سرآغاز نگرش های مبتنی بر سولیپسیسم است؛ ازاین رو، بیش تر اندیشمندان ریشه آن را غالباً در اندیشه های ایدئالیستی می جویند. به همین دلیل، مسأله و مشکلی است بر سر راه بیش تر فیلسوفانی که تفکرشان رنگ وبوی ایدئالیستی دارد. هوسرل و ویتگنشتاین، دو فیلسوف تأثیرگذار معاصر، به دلیل جنبه های ایدئالیستیِ تفکرشان، همواره با چالش سولیپسیسم روبه رو بوده اند. با توجه به این که این دو فیلسوف دوره های گوناگونی را در حیات فکریِ خود طی کرده اند، برخوردشان با چالش یادشده تفاوت ها و شباهت هایی دارد. در این پژوهش، با بررسی و تحلیل بنیان های فکریِ هر کدام از این فلاسفه، برداشت آن ها از مفهوم سولیپسیسم ژرفکاوی و تطبیق داده شد.
از «ناممکن محتمل» تا قول به خودبسندگی اثر ادبی در اندیشه ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ارسطو ضمن تأکید بر محاکات به مثابه عاملی طبیعی در یادگیری بشر، آن را خاستگاه التذاذ هنری برمی شمارد؛ اما التزام او به نظریه محاکات، به تقلیل اثر هنری به بازنمایی صِرف جهان واقع منتهی نمی شود. درواقع، ارسطو صریحاً امر «ناممکن محتمل» را به «ممکن نامحتمل» ترجیح می دهد. چنین موضعی مستلزم تصدیق اعتبار جهان ممکن ادبی و قول به خودبسندگی آن است. بدیهی است اتخاذ چنین دیدگاهی متوجه قرائت فرمالیستی نظریه ارسطو است که در تقابل با رویکرد ضدفرمالیستی نظریه محاکات است؛ درنتیجه این پرسش پیش می آید که ارسطو براساس چه تمهیداتی موفق به امتزاج این دو نظریه متباین شده و آیا چنین دیدگاهی درنهایت متضمن قول به خودبسندگی اثر ادبی است. به همین سبب، پژوهش حاضر ضمن خوانش انتقادی جایگاه نظریه محاکات در اندیشه ارسطو، به تحلیل مفهوم «ناممکن محتمل» می پردازد و تلقی ارسطو را از ناممکن محتمل و خودبسندگی اثر ادبی تحلیل و بررسی می کند. به موجب این پژوهش، مشخص می شود که ارسطو ضمن تصدیق استقلالِ اثر ادبی و تأکید بر اعتبار اصل احتمال و ضرورت در شکل دهی به منطق درونی اثر، همچنان به بازنمایی جهان واقع قائل است، گو اینکه پایبندی او به اصل بازنمایی مستلزم توجه به ساختار رویدادها و نه محتوای آن باشد.
نسبیت خاص علیه استدلال مک تاگارت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مک تاگارت استدلال کرده است که هر تلاشی برای ارائه توصیفِ ریاضیِ سازگاری از گذر زمان، محکوم به شکست است. پیچیده ترکردن زمان دستوری جملات، تناقض را برطرف نمی کند؛ بلکه صرفاً آن را از لایه ای به لایه دیگر منتقل می کند. در این پژوهش، استدلال خواهد شد که می توان از بروز تناقض لایه لایه در استدلال مک تاگارت علیه واقعی بودن زمان اجتناب کرد. کافیست سمانتیکی برای پرداختن به عبارات زمان دار و یک ترتیب گذاری بر صدق آنها در اختیار قرار گیرد. همچنین، استدلال خواهد شد تمایزی، از نوعی که مک تاگارت انتظارش را داشت، میان سری های الف و ب وجود ندارد. وجود سری الف مستلزم وجود سری ب است. درنهایت متناظرهای نسبیتی سری های مک تاگارت معرفی خواهند شد و بحث خواهد شد که فضازمان مینکوفسکی برای ساخت مدل سمانتیکی موردنیاز فریمی فراهم می آورد برای پرداختن به عبارات زمان دار؛ به نحوی که در آن از بروز تناقض مک تاگارتی اجتناب می شود. بدین ترتیب، نشان داده می شود که در مدلی که نسبیت خاص برای توصیف زمان ارائه می کند، برخی از مقدمات استدلال مک تاگارت کاذب اند و درنتیجه استدلال او صحیح نیست.