علّیت ازجمله مهم ترین و مبنایی ترین مفاهیمی است که در طول تاریخ فلسفه بدان پرداخته شده است. شاید سرشناس ترین فیلسوفی که نام او با مفهوم علّیت گره خورده است، هیوم باشد. تجربه گرایی هیوم او را ملزم می کرد تا به مفاهیم موجهاتی بدگمان باشد و ازاین رو، در پی آن باشد تا این مفاهیم را از هستی شناسی خود حذف کند. تلاش او بی ثمر نماند. با چالشی که او پیش روی تصور کلاسیک از علّیت گذاشت، تصور رابطه علّی به مثابه رابطه ای ضروری به حاشیه رفت و اکنون عموم فیلسوفان تحلیلی معاصر این طرز تلقی هیومی از جهان را پذیرفتند؛ طرز تلقی ای که به موزاییک هیومی شهرت دارد. باوجوداین، اقلیتی از فیلسوفان هستند که همچنان از تصور کلاسیک یا ارسطویی از علّیت دفاع می کنند. در این پژوهش سعی شده است در ابتدا به کمک آرای جان هیل و چارلز مارتین، مبانی دیدگاه هیومی معرفی شوند و سپس، با توسل به آرای ایشان، دیدگاه ارسطویی بدیل توضیح داده شود. در قدم بعد، علاوه بر نشان دادن مبنای دیدگاه هیل و مارتین در نگاه ارسطویی آنها به علّیت، دلیلی را برای رجحان دیدگاه ارسطویی نسبت به دیدگاه هیومی ارائه می دهد. در پایان نیز نشان خواهد داد که اگر نگاه ارسطویی به علّیت را بپذیریم و در فلسفه ذهن، دیدگاه دوگانه انگاری جوهری تعامل گرا را برگزینیم، بهترین گزینه پیش روی ما دیدگاه دوگانه انگاری جوهری غیردکارتی جاناتان لو است.