مقالات
حوزه های تخصصی:
یکی از ابزارهای مهم فیلسوفان تحلیلی در استدلالات فلسفی، «تحلیل مفهومی» (Conceptual analysis)است. در فرایند این تحلیل، اجزا یا مقومات مفهومی (Conceptual constituents) یک مفهوم استخراج شده و بر اساس آن ها مفهوم اولیه را تعریف می نماییم. در باب تحلیل مفهومی، پارادوکسی به نام «پارادوکس تحلیل» (Paradox of analysis) مطرح گردیده که مدعای اصلی آن این است که یک تحلیل مفهومی اگر صادق است آنگاه نمی تواند آگاهی بخش (informative) هم باشد به این معنا که چیزی بر دانسته های پیشین ما نمی افزاید. واضح است که در صورت صحت این مدعا تمرکز بر تحلیل مفهومی در مباحث و استدلالات فلسفی کاری لغو خواهد بود. به منظور تشریح این پارادوکس از «استدلال سؤال باز» جرج ادوارد مور (1903) برای نشان دادن عدم امکان مفهوم خوب ارایه کرده استفاده خواهیم کرد، استدلال خواهیم کرد که استدلال سؤال باز مور، مستلزم پارادوکس تحلیل است. پس از تشریح پارادوکس تحلیل استدلال خواهیم نمود که مدعای این پارادوکس غیر قابل قبول است، یعنی تحلیل های مفهومی صادق می توانند آگاهی بخش باشند. در انتها مبتنی بر استدلالی که علیه پارادوکس تحلیل ارایه خواهیم داد به تفسیر و بررسی راه حل مشهور چرچ (1946) برای توضیح اطلاع بخشی تحلیل مفهومی خواهیم پرداخت. استدلال ما علاوه بر اینکه نشان می دهد تحلیل مفهومی در استدلالات فلسفی کار زایدی نیست، نشان می دهد استدلالاتی در فلسفه مانند استدلال سؤال باز مور که مبتنی بر پارادوکس تحلیل می باشند غیر قابل قبول هستند.
انقلاب در زبان: مبانی نظریه ی معنا نزد کریستوا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نظریه معناکاوی کریستوا را میتوان متأثر از دو گرایش پدیدارشناسی و روانکاوی دانست. درواقع کریستوا با بیان عمل کرد معنازایی یا به عبارتی مواجهه فرایندهای دلالت (امر نشانهای و امر نمادین ) به پدیدارشناسی و روانکاوی بازگشتی انقلابی دارد. وی برای عمق دادن به تفسیر معنا، و شرح و تفسیر امر نمادین به پدیدارشناسی رجوع می کند و امر نشانهای را از روانکاوی فروید به ارث میبرد. کریستوا با برداشت خود از پدیدارشناسی هوسرل، میان پدیدارشناسی و روانکاوی ارتباط برقرار میکند و می کوشد بر این پایه نظریهای برای فرایند دلالت (معنازایی) ارایه دهد. مواجهه نظریه پدیدارشناسانه و روانکاوانه با یک دیگر بستری را فراهم می آورد تا کریستوا نظریه معنا و سوبژکتیویته خود را بسط دهد. در فضایی که غلبه با امر نمادین است، کریستوا تلاش می کند با بازتعریف فرایند دلالتی، امکان سرکشی و بازتولید معنا را به فرایندی انگیخته و دایمی تبدیل کند. وی می کوشد با بهره گیری از این مفهوم پویا، بازنمایی متفاوتی در زبان تولید کند و این خود انقلابی در درون زبان و ساختارهای فرهنگی است. این نوشتار در پی آن است تا پس از مروری بر عناصر دخیل در «فرایند دلالتی» در اندیشه کریستوا، به تأثیر عواملی هم چون روانکاوی فرویدی لکانی و پدیدارشناسی، در بسط نظریه معنا بپردازد و پرده از این انقلاب بردارد. پروژه کریستوا درحقیقت سویه دیگری از واسازی دریدایی از زبان متافیزیکی است.
سطوح سه گانه آیرونی سقراط در دیالوگ های افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تردیدی نیست که فهم فلسفی دیالوگ های افلاطون در گرو فهم موضع فلسفی سقراط است و فهم موضع فلسفی سقراط در گرو فهم زبان فلسفی و منش و تفکر اوست که ویژگی برجسته و چشمگیر آنها ماهیت آیرونیکشان است. سقراط استاد آیرونی است و این خوانش دیالوگ های افلاطون را از بداهت ظاهری آن به پیچیدگی هایی ژرف درمی افکند. اینکه سقراط آیرونیک است را هم از سویی می توان از طریق واقعیت های تاریخی دریافت و هم از سوی دیگر به واسطه تدبر عمیق فلسفی در دیالوگ های افلاطون؛ اما اینکه خود آیرونی و به طور ویژه، آیرونی سقراط چیست، مسیله ای است که موضوع پژوهش های متعددی بوده است. این مقاله بر آن است تا با صورت بندی سطوح آیرونی سقراط در سه سطح که درحقیقت سه لایه تفکر او و به تبع سه لایه معنایی متن دیالوگ های افلاطون را نیز تشکیل می دهد، زمینه لازم را برای فهم دیالوگ های فلسفی افلاطون فراهم آورد[i]. این سه سطح آیرونی سقراط عبارت اند از: 1. سطح سخن ورانه (کلامی عملی) 2. سطح بودگارانه (رفتاری موقعیتی) 3. سطح فلسفی (هستی شناسانه کلی). [i].دایرهالمعارف سخن وری Encyclopedia of Rhetoric انواع آیرونی را به طور کلی در سه دسته 1. برجستگی کلامی ironia verbi 2. روش خاص تفسیر زندگانیironia vitae 3. بودگاری در تمامیت آن ironia entis خلاصه می کند و این سه دسته را تحت عناوین سخن ورانهRhetorical ، بودگارانهexistential و هستی شناسانه ontological نیز قابل فهم می شمارد (ص421). استنلی روزن Stanley Rosen نیز در آثار خود و از جمله در مصاحبه ای تحت عنوان افلاطون، اشتراوس و فلسفه سیاسی به وجود سه لایه معنایی در دیالوگ های افلاطون تصریح می کند. برای او به واقع در لایه سوم متن است که مسایل بنیادین فلسفه طرح می شود. از آن رو که اساساً سرشت فلسفه نزد افلاطون آیرونیک است، ما بر آنیم که سه لایه معنایی متن دیالوگ های افلاطون در سه سطح آیرونی سقراطی قابل بازنمایی است.
نسبت انسان و خدا در اپیستمه های سه گانه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله تلاش می کنیم تا به بررسی چگونگی نسبت انسان و خدا در اپیستمه های سه گانه ی کتاب نظم اشیاء بپردازیم. مسأله ی اصلی فوکو در این کتاب، چگونگی شکل گیری انسان به عنوان «سوژه»ی دانش در تاریخ تحول اپیستمه (از رنسانس تا مدرن) با محوریت نسبت میان واژگان و اشیاء است. براساس اپیستمه و فکر حاکم در هر عصر، از یک سو امکان تشخیص اینکه دانش و معرفت در هر عصر بر اساس چه نظمی شکل می گیرد، فراهم می شود و از سوی دیگر برداشت های متفاوت از انسان و جایگاه وی در هر دوره از تاریخ اندیشه آشکار می شود. در این مقاله درصدد هستیم در کنار چگونگی تکوین مفهوم انسان به عنوان سوژه ی دانش، نسبت و ارتباطی که انسان در این گستره با خداوند برقرار می کند را مورد تعمق قرار دهیم. همچنین از آنجا که اپیستمه و فضای معرفتی هر عصر همواره در تحول و دگرگونی است، نسبت انسان و خدا نیز نمی تواند کیفیتی ثابت داشته باشد و بر یک حال باقی بماند. لذا تلاش می کنیم به بررسی هر چند اندک پیش زمینه هایی بپردازیم که درک ما از جهان پیرامون و مناسباتمان با طبیعت، واژگان و چیزها و نهایتاً نسبتمان با خدا را دستخوش تأویل های متفاوت می کنند.
بررسی انتقادی دلایل عقلی فیاض لاهیجی بر اثبات وجود عقول(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
وجود موجودات مجردی به نام عقول یکی از مباحث مهم فلسفه اسلامی که خود به عنوان یک مسأله و نیز از مبادی تصوری و تصدیقی بسیاری از مسایل دیگر فلسفی قرار گرفته است. وجود عقول موافقین و مخالفینی دارد. این مقاله ادله عقلی فیاض لاهیجی بر وجود عقل را بررسی می کند. وی به سه دلیل عقلی عمده در این مسیله استناد کرده است . دلیل اول وی قاعده الواحد می باشد که آن را به تبع خواجه طوسی دارای اشکال می بیند و از آن عبور می کند . اما دو دلیل دیگر وی بر اساس حرکت دایمی فلک و علت نبودن جسم پایه ریزی شده است . خواجه این دو دلیل را نیز ناتمام می داند ولی لاهیجی اشکال های خواجه را به این دو استدلال وارد ندانسته و دو دلیل را کافی برای اثبات عقول می داند. این نوشتاردیدگاه خواجه را تقویت نموده و دیدگاه فیاض را به چالش کشیده و این دو دلیل را نیز برای اثبات مدعا کافی نمی داند.
مبادی تصوری و تصدیقی یک نزاع پر دامنه در اعتبار قیاس اقترانی شرطی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ابن سینا، در کتاب قیاس شفا، پس از معرفی «قیاس اقترانی شرطی»، تردیدی در معتبر بودن ضرب اول از شکل اول (= ضرب Barbara) طرح می کند و مثال نقضی با یک حد اصغر ممتنع برای آن می آورد. منطق دانان مسلمان پنج پاسخ متفاوت به این تردید داده اند: (1) کذب صغری، (2) کذب کبری، (3) صدق نتیجه، (4) عدم تکرار حد وسط، (5) عدم اعتبار قیاس های اقترانی شرطی. (1) خود ابن سینا صغرای این مثال نقض را کاذب شمرده است. (2) افضل الدین خونجی، بر خلاف ابن سینا، کبرای آن را کاذب دانسته است. (3) جدلیان، اما، نتیجه این مثال را صادق شمرده و مثال نقض بودن آن را زیر سؤال برده اند. (4) سراج الدین ارموی، دو فرض را طرح می کند که در یکی پاسخ خونجی را می پذیرد و در دیگری پاسخ جدلیان را. (5) اثیر الدین ابهری، با صادق دانستن هر دو مقدمه، این ضرب را عقیم به شمار آورده است. (6) شمس الدین سمرقندی نظر خونجی و ارموی را پذیرفته است. در این مقاله نشان می دهیم که این پنج پاسخ متفاوت، ریشه در ابهام هایی در معنای «شرطی متصل لزومی» دارد و برای از میان بردن این ابهام ها، باید به پرسش های مهمی پاسخ داد. با این پاسخ ها می توان به مبانی تصوری و تصدیقی منطق دانان سینوی در مورد قیاس اقترانی شرطی دست یافت.