فرد سولیپسیست بر این باور است که «خودِ» درونی اش محور هرگونه تجربه و شناخت است و تنها شناخت او امری قابل اتکاء و اصیل می باشد. از نظر یک سولیپسیست، جهان پیشِ روی سابجکتیویته «من» قرار گرفته است و حقیقت آن بستگی به درک من از آن دارد. در واقع، فروکاستنِ جهان به سابجکتیویته انسان سرآغاز نگرش های مبتنی بر سولیپسیسم است؛ ازاین رو، بیش تر اندیشمندان ریشه آن را غالباً در اندیشه های ایدئالیستی می جویند. به همین دلیل، مسأله و مشکلی است بر سر راه بیش تر فیلسوفانی که تفکرشان رنگ وبوی ایدئالیستی دارد. هوسرل و ویتگنشتاین، دو فیلسوف تأثیرگذار معاصر، به دلیل جنبه های ایدئالیستیِ تفکرشان، همواره با چالش سولیپسیسم روبه رو بوده اند. با توجه به این که این دو فیلسوف دوره های گوناگونی را در حیات فکریِ خود طی کرده اند، برخوردشان با چالش یادشده تفاوت ها و شباهت هایی دارد. در این پژوهش، با بررسی و تحلیل بنیان های فکریِ هر کدام از این فلاسفه، برداشت آن ها از مفهوم سولیپسیسم ژرفکاوی و تطبیق داده شد.