فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۳۴۱ تا ۳۶۰ مورد از کل ۳۶٬۳۴۵ مورد.
حوزههای تخصصی:
Recent advancements in neurophysiological recording technologies have led to significant complexities in managing large-scale neural data, creating potential bottlenecks in the storage, sharing, and processing within the neuroscience community. To address these challenges, we developed the Big Neuronal Data Framework (BNDF), a distributed high-performance computing (HPC) solution. BNDF leverages open-source big data frameworks, Hadoop and Spark, to offer a flexible and scalable architecture. We tested BNDF on three large-scale electrophysiological datasets from nonhuman primate brains, demonstrating improved runtimes and scalability due to its distributed design. In comparative analyses against MATLAB, a widely used platform, BNDF showcased over five times faster performance in spike sorting, a common task in neuroscience. This significant speed advantage highlights BNDF’s potential to enhance the efficiency of neural data processing and analysis, making it a valuable tool for researchers navigating the complexities of modern neural datasets. Overall, BNDF represents a promising approach to streamline the handling of extensive neural data in the field of neuroscience.
نقش اجتناب تجربه ای و پریشانی روانشناختی در پیش بینی همجوشی شناختی دانشجویان روانشناسی شهر اصفهان(مقاله پژوهشی دانشگاه آزاد)
منبع:
روان پژوهی و مطالعات علوم رفتاری سال ۳ بهار ۱۴۰۴ شماره ۱
42 - 57
حوزههای تخصصی:
هدف از پژوهش حاضر بررسی نقش اجتناب تجربه ای و پریشانی روانشناختی در پیش بینی همجوشی شناختی دانشجویان روانشناسی شهر اصفهان بود. روش پژوهش، توصیفی از نوع همبستگی بود. جامعه آماری شامل کلیه دانشجویان رشته روانشناسی دانشگاه های آزاد شهر اصفهان بود. نمونه گیری به صورت در دسترس انجام گرفت و با توجه به حداقل حجم نمونه برای پژوهش های همبستگی که تعداد 50 نفر می باشد، 100 نفر انتخاب شدند. ابزارهای پژوهش شامل پرسشنامه پذیرش و عمل(اجتناب تجربه ای)- نسخه دوم (AAQ-II) (بوند و همکاران،2007) و پرسشنامه پریشانی روانشناختی (کسلر و همکاران،2003) و پرسشنامه همجوشی شناختی (گیلاندرز و همکاران،2010) بودند. یافته ها نشان داد که نقش اجتناب تجربه ای و پریشانی روانشناختی در پیش بینی همجوشی شناختی دانشجویان روانشناسی شهر اصفهان، تایید می گردد و با توجه به یافته های پژوهشی اجتناب تجربه ای و پریشانی روانشناختی پیش بینی کننده همجوشی شناختی در دانشجویان روانشناسی دانشگاه های آزاد شهر اصفهان می باشند.
پیش بینی نشخوار ذهنی بر اساس باورهای فرا هیجانی و تحریفات شناختی در بیماران دیالیزی با نشانگان افسردگی(مقاله پژوهشی دانشگاه آزاد)
منبع:
روان پژوهی و مطالعات علوم رفتاری سال ۳ بهار ۱۴۰۴ شماره ۱
102 - 116
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر با هدف مطالعه نقش باورهای فراهیجانی و تحریفات شناختی در پیش بینینشخوار ذهنی بیماران دیالیزی دارای نشانگان افسردگی انجام شد. این پژوهش از نظر روش جزء مطالعات توصیفی- پیمایشی از نوع همبستگی بود. جامعه آماری این تحقیق بیماران دیالیزی مراجعه کننده به مرکز دیالیز بیمارستان شهید مدنی شهرستان خوی با نشانگان افسردگی در شش ماه دوم سال 1402 به تعداد آنها150 نفر بود. نمونه آماری به روش هدفمند و براساس فرمول به تعداد 91 نفر انتخاب شد. ابزار جمع آوری داده های مورد نیاز تحقیق شامل سه پرسشنامه استاندارد نشخوار ذهنی هوکسما و مارو (1991)، باورهای فراهیجانی میتمانسگروبر و همکاران(2009) و تحریفات شناختی عبداله زاده و سالار(1389)بود. داده های جمع آوری شده با استفاده از روش های آمار توصیفی، ضریب همبستگی پیرسون و تحلیل رگرسیون چندگانه تحلیل شدند. نتایج حاصل از تحقیق نشان داد که باورهای فراهیجانی مثبت با نشخوار ذهنی رابطه معکوس و معنی دار دارد (132/0-=β)، همچنین باورهای فراهیجانی منفی (140/0=β) و تحریفات شناختی فردی نیز (162/0=β) با نشخوار ذهنی رابطه مثبت و معنی دار دارند. ولی رابطه تحریفات شناختی اجتماعی با نشخوار ذهنی مورد تأیید قرار نگرفت. بنابراین باورهای فراهیجانی مثبت موجب کاهش نشخوار ذهنی و باورهای فراهیجانی منفی به همراه تحریفات شناختی فردی موجب افزایش نشخوار ذهنی بیماران دیالیزی با نشانگان افسردگی می شود.
مدل یابی اشتیاق تحصیلی بر اساس نیازهای بنیادین روان شناختی با میانجی گری ارزش ذاتی تکلیف(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
روانشناسی سال ۲۹ بهار ۱۴۰۴ شماره ۱ (پیاپی ۱۱۳)
78 - 86
حوزههای تخصصی:
هدف پژوهش حاضر تبیین اشتیاق تحصیلی براساس نیازهای روان شناختی و ارزش ذاتی تکلیف در قالب یک مدل علی بود. روش پژوهش، همبستگی و از نوع روش تحلیل معادلات ساختاری بود. جامعه آماری پژوهش شامل تمامی دانش آموزان مقطع متوسطه دوم شهر شیراز در سال تحصیلی 1400-1401 بود که به روش نمونه گیری تصادفی خوشه ای چندمرحله ای، تعداد 245 دانش آموز به عنوان نمونه پژوهش انتخاب شدند. ابزار گردآوری اطلاعات در این پژوهش پرسشنامه های نیازهای بنیادی روان شناختی لاگاردیا و همکاران (2000)، ارزش تکلیف پینتریچ و همکاران (1991) و اشتیاق تحصیلی گونیوس و کوزو (2015) بودند. تحلیل داده ها با استفاده از نرم افزارهای SPSS و AMOS انجام شد. جهت اعتبار پرسشنامه ها از ضریب آلفای کرونباخ استفاده شد که نتایج حاکی از اعتبار مطلوب ابزارها بود. نتایج تحلیل یافته های پژوهش نشان داد که مدل پیشنهادی برازش مناسب داشت و تأثیر نیازهای بنیادین روان شناختی بر ارزش ذاتی تکلیف (01/0P) و اشتیاق تحصیلی (01/0P) و همچنین تأثیر ارزش ذاتی تکلیف بر اشتیاق تحصیلی (01/0P) مثبت و معنادار بود. همچنین نقش واسطه گری ارزش ذاتی تکلیف نیز معنادار (01/0P) بود. با توجه به نتایج پژوهش می توان نتیجه گرفت که نیازهای بنیادین روان شناختی و ارزش ذاتی تکلیف از پیشایندهای مهم اشتیاق تحصیلی هستند.
تاثیر نوروفیدبک بر بهبود عملکردهای اجرای و تحصیلی در کودکان و نوجوانان با اختلال نقص توجه/بیش فعالی و اختلالات یادگیری: مطالعه مروری
منبع:
سلامت روان در مدرسه دوره ۳ بهار ۱۴۰۴ شماره ۱
21 - 27
حوزههای تخصصی:
این مطالعه مروری سیستماتیک با هدف بررسی تأثیر نوروفیدبک بر بهبود عملکردهای اجرایی و تحصیلی در کودکان و نوجوانان مبتلا به اختلال نقص توجه/بیش فعالی (ADHD) و اختلالات یادگیری انجام شد.اختلالات یادگیری یکی از چالش های مهم در نظام آموزشی و سلامت روان نوجوانان است. این مقاله به بررسی تأثیر ترکیبی نوروفیدبک و سبک زندگی سالم بر بهبود اختلالات یادگیری و عملکرد شناختی در نوجوانان می پردازد. با مرورمقالات معتبر علمی، نشان داده می شود که نوروفیدبک به عنوان یک روش غیرتهاجمی می تواند به تنظیم فعالیت های مغزی کمک کند و در کنار آن، سبک زندگی سالم شامل تغذیه مناسب، ورزش منظم و خواب کافی می تواند به بهبود وضعیت شناختی و یادگیری نوجوانان کمک کند. نتایج این مرور نشان می دهد که ترکیب این دو رویکرد می تواند اثرات مثبتی بر روی عملکرد شناختی و یادگیری نوجوانان داشته باشد.نتایج نشان داد که نوروفیدبک می تواند به طور قابل توجهی توجه پایدار، مهار پاسخ و برنامه ریزی را در کودکان مبتلا به ADHD بهبود بخشد. همچنین، تلفیق نوروفیدبک با درمان های شناختی-رفتاری می تواند در بهبود مهارت های خواندن و حل مسئله ریاضی در کودکان مبتلا به اختلالات یادگیری موثر باشد. با این حال، مطالعات بیشتری با طراحی قوی تر و نمونه های بزرگ تر برای تأیید این یافته ها مورد نیاز است.
شناخت و بررسی عوامل موثر بر کاهش پرخاشگری کودکان با بهره گیری از روانشناسی رنگ در محیط های آموزشی
منبع:
سلامت روان در مدرسه دوره ۳ بهار ۱۴۰۴ شماره ۱
1 - 9
حوزههای تخصصی:
در عصر حاضر کودکان به عنوان عضو فعال و آسیب پذیر در جامعه حضور دارند و با توجه به بحران های عصبی موجود و آسیب های اجتماعی که سبب ایجاد اختلالات روانی و رفتاری کودکان در جوامع گوناگون شده است در همین راستا فضا های پیرامونی و مئولفه های موثر بر آن می تواند نقش کلیدی در آرامش و امنیت روانی این سرمایه های ارزشمند جامعه ایفا نماید از این رو با شناخت و بررسی عناصر رنگ و تاثیر آن بر محیط آموزشی در راستای کاهش پرخاشگری کودک جستو جویی صورت خواهد گرفت که فضایی با رعایت اصول رنگ شناسی جهت رشد و شکوفایی کودک در عین حال محیطی برای تامین سلامت روانی کودکان فراهم نمود در این پژوهش از روش توصیفی تحلیلی بهره گرفته شده و جهت جمع آوری اطلاعات از ابزار پرسشنامه و تحلیل آن استفاده نموده و داده های بدست آمده با بهره گیری از نرم افزار spss طبقه بندی و تحلیل آماری صورت گرفته است بنابراین، با به کارگیری رنگ های مناسب در فضای آموزشی، می توانیم به طور معناداری تنش های روانی کودکان را کاهش دهیم و به بهبود سلامت روانی آنان کمک کنیم.
مقایسه اثربخشی آموزش مهارت آموزی کودک راه حل محور و برنامه فرندز بر خودکارآمدی در روابط بین فردی کودکان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
زمینه: افزایش خودکارآمدی در روابط بین فردی، موجب تقویت روابط صمیمی با دیگران و در مقابل، مشکلات بین فردی منجر به پریشانی شخصی و عملکرد نامناسب فرد در روابط اجتماعی می شود. برنامه های درمانی مختلفی برای پیشگیری و درمان مشکلات رفتاری، عاطفی و اجتماعی کودکان تدوین شده است که برنامه فرندز و روش مهارت آموزی کودک راه حل محور از آن جمله هستند. در بررسی مقایسه این دو برنامه بر خودکارآمدی در روابط بین فردی کودکان، خلا پژوهشی وجود دارد. هدف: پژوهش حاضر با هدف مقایسه اثربخشی آموزش روش مهارت آموزی کودک راه حل محور و برنامه فرندز بر خودکارآمدی در روابط بین فردی کودکان انجام شد. روش: روش این پژوهش، نیمه آزمایشی از نوع پیش آزمون- پس آزمون با دو گروه آزمایش و یک گروه گواه و پیگیری دو ماهه بود. جامعه آماری پژوهش شامل تمامی دانش آموزان دختر دوره دوم ابتدایی مدارس منطقه 2 شهر تهران در سال تحصیلی 1402-1401 بود که با استفاده از روش نمونه گیری در دسترس، 45 دانش آموزان، با توجه به ملاک های ورود به عنوان نمونه آماری مطالعه حاضر انتخاب شده و به طور تصادفی در دو گروه آزمایش و یک گروه گواه (در هر گروه، 15 دانش آموز) جایگزین شدند. ابزار جمع آوری داده ها، پرسشنامه خودکارآمدی در روابط بین فردی با همتایان در کودکان (ویلِر و لَد، 1982) بود. برنامه فرندز (بارت، 1991) و روش مهارت آموزی کودک راه حل محور (فورمن، 1990)، به صورت جداگانه طی 10 جلسه 60 دقیقه ای در گروه های آزمایش اجرا شدند. تحلیل داده ها نیز با استفاده از آزمون تحلیل واریانس آمیخته و آزمون تعقیبی بنفرونی با بهره گیری از نرم افزار SPSS-21 انجام شد. یافته ها: نتایج نشان داد که هر دو روش مهارت آموزی کودک راه حل محور و برنامه فرندز، تأثیر معناداری بر افزایش خودکارآمدی در روابط بین فردی دانش آموزان داشتند ولی بین اثربخشی دو برنامه، تفاوت معناداری نبود (05/0 >P). نتایج آزمون تعقیبی بنفرونی نیز نشان داد که هر دو گروه آزمایش در متغیر خودکارآمدی و زیرمقیاس موقعیت بدون تعارض دارای تفاوت معناداری با گروه گواه هستند و منجر به بهبود معنادار این متغیرها شده اند (05/0 >P). هم چنین، نتایج پس از دو ماه پیگیری همچنان پایدار بود (05/0 >P). نتیجه گیری: با توجه به یافته های به دست آمده، به نظر می رسد با آموزش روش مهارت آموزی کودک راه حل محور و برنامه فرندز به کودکان دوره دوم ابتدایی، می توان خودکارآمدی در روابط بین فردی با همتایان را افزایش داد.
اثربخشی روان درمانی تک جلسه ای (SST) بر صمیمیت زناشویی زوج ها: یک مطالعه آمیخته تبیینی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های مشاوره جلد ۲۴ بهار ۱۴۰۴ شماره ۹۳
۶۳-۳۰
حوزههای تخصصی:
هدف: روان درمانی تک جلسه ای شیوه ای است که با هدف رسیدگی به مسائل مراجع در کوتاه ترین زمان ممکن طراحی شده و بر کارایی و استفاده حداکثری از زمان تاکید دارد. این پژوهش با هدف بررسی اثربخشی روان درمانی تک جلسه ای بر صمیمیت زناشویی انجام شد. روش: این مطالعه با استفاده از روش های آمیخته تبیینی انجام شد. جامعه آماری شامل تمامی زوج های مراجعه کننده به کلینیک به زیست تهران در سال 1402 با مشکلات زناشویی بودند که از بین آن ها 30 زوج به شیوه نمونه گیری در دسترس انتخاب و در دو گروه آزمایش و گواه گمارش شدند. در بخش کمّی، تأثیر این مداخله با روش شبه آزمایشی، طرح پیش آزمون-پس آزمون با گروه گواه و استفاده از مقیاس صمیمیت زناشویی واکر و تامپسون (1983) در زوج ها بررسی و تحلیل شد. در بخش کیفی نیز با همان افراد گروه آزمایش مصاحبه های نیمه ساختاریافته انجام و داده ها با روش پدیدارشناسی توصیفی وبه شیوه کلایزی تحلیل شد. یافته ها: نتایج بخش کمّی نشان داد که روان درمانی تک جلسه ای به طور معناداری بر بهبود صمیمیت زناشویی تأثیر دارد. (0.05P ≤ ) یافته های بخش کیفی نیز حاکی از بهبود صمیمیت زوج هایی بوده که این تغییرات با خرده مقیاس ها و سؤالات پرسش نامه صمیمیت زناشویی همسو و نتایج کمّی را تبیین می نمایند. نتیجه گیری: این پژوهش نشان می دهد که روان درمانی تک جلسه ای می تواند به عنوان رویکردی عملی، کوتاه مدت و مؤثر برای بهبود صمیمیت زناشویی مورد استفاده قرار گیرد و نتایج آن می تواند برای درمانگران و محققان آینده مفید بوده و زوج ها را به بهره گیری از این شیوه برای ایجاد صمیمیت بیشتر در زندگی مشترکشان ترغیب نماید.
پیش بینی حافظه کاذب بر اساس ذهنیت طرح واره ای و سوگیری توجه با نقش میانجی گر عاطفه مثبت و منفی در بیماران مبتلا به اختلالات خلقی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف مطالعه حاضر، بررسی مدل ساختاری حافظه کاذب بر اساس ذهنیت های طرح واره ای و سوگیری توجه با نقش میانجی گر عاطفه مثبت و منفی در بیماران مبتلا به اختلالات خلقی بود. روش شناسی: روش پژوهش توصیفی-همبستگی و از نوع مدل یابی معادلات ساختاری (SEM) بود. جامعه آماری شامل کلیه بیماران زن و مرد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی و اختلال دوقطبی بود که در بازه زمانی ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۴ به مراکز روان پزشکی مراجعه کرده بودند. از میان این جامعه، ۲۰۰ نفر با روش نمونه گیری هدفمند انتخاب شدند. ابزارهای گردآوری داده ها شامل تکلیف حافظه کاذب (رودیگر و مک درموت، 1995)، پرسشنامه ذهنیت های طرح واره ای یانگ (یانگ و همکاران، 2008)، پرسشنامه سوگیری توجه (وودی و همکاران، 1997)، و مقیاس عاطفه مثبت و منفی (واتسون و همکاران، 1988) بود. تحلیل داده ها با استفاده از مدل یابی معادلات ساختاری و نرم افزارهای SPSS و AMOS انجام گرفت. یافته ها: نتایج نشان داد که ذهنیت های طرح واره ای و سوگیری توجه به صورت مستقیم و غیرمستقیم (از طریق عاطفه مثبت و منفی) بر حافظه کاذب اثر معناداری دارند (P<0.01). همچنین، عاطفه منفی نقش تقویت کننده و عاطفه مثبت نقش تعدیل کننده ای در شکل گیری حافظه کاذب ایفا کردند (P<0.01). نتیجه گیری: این یافته ها بر اهمیت عوامل شناختی و هیجانی در بروز تحریف های حافظه در بیماران خلقی تأکید دارند و می توانند مبنایی برای طراحی مداخلات درمانی مؤثر به منظور کاهش تحریف های شناختی و بهبود عملکرد حافظه فراهم سازند.
A Comprehensive Review of the Impact of Family Cohesion, Religious Values, and Spiritual Intelligence on Youth Susceptibility to Addiction(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
Objective: This study aims to explore the impact of spiritual intelligence and family cohesion on youth addiction prevention. Methods: A comprehensive review of the literature was conducted using peer-reviewed journal articles, books, and authoritative reports published between 2000 and 2024. Databases such as PubMed, PsycINFO, Scopus, and Google Scholar were searched using keywords related to spiritual intelligence, family cohesion, and youth addiction. Inclusion criteria focused on studies examining the relationship between these variables and their role in substance abuse prevention among adolescents and young adults. Findings: The review identified several protective mechanisms through which spiritual intelligence contributes to resilience, such as self-awareness, moral integrity, and emotional regulation. Similarly, family cohesion, characterized by effective communication, emotional support, and strong parental bonds, was found to significantly reduce the risk of substance abuse in youth. An interactive effect was observed, where spiritual intelligence and family dynamics together enhanced adolescents’ ability to cope with stress and peer pressure, minimizing the likelihood of engaging in addictive behaviors. Conclusion: Spiritual intelligence and family cohesion are crucial protective factors in preventing youth addiction. Early interventions that focus on fostering spiritual intelligence and strengthening family relationships can effectively reduce addiction risk. The article emphasizes the need for educational programs and community-based initiatives to promote these protective factors from adolescence.
Spousal Support and Marital Satisfaction: The Mediating Role of Gratitude Expression(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
Objective: This study aimed to examine the direct and indirect relationships between spousal support and marital satisfaction, with gratitude expression as a mediating variable. Methods and Materials: A descriptive correlational design was employed with 370 married individuals from Armenia, selected based on the Morgan and Krejcie sampling table. Data were collected using standardized instruments for marital satisfaction, spousal support, and gratitude expression. Analyses were conducted in two stages: Pearson correlation analysis in SPSS-27 to examine bivariate associations, and Structural Equation Modeling (SEM) in AMOS-21 to test the hypothesized mediating model. Model fit was evaluated using established indices, including χ²/df, GFI, AGFI, CFI, TLI, and RMSEA. Findings: Pearson correlations revealed that spousal support was significantly associated with both marital satisfaction (r = .58, p < .001) and gratitude expression (r = .51, p < .001), while gratitude expression was also correlated with marital satisfaction (r = .46, p < .001). SEM demonstrated acceptable model fit (χ²/df = 1.93, GFI = 0.93, AGFI = 0.91, CFI = 0.96, TLI = 0.95, RMSEA = 0.049). Direct effects showed that spousal support positively predicted marital satisfaction (β = 0.37, p < .001) and gratitude expression (β = 0.44, p < .001), while gratitude expression also predicted marital satisfaction (β = 0.29, p = .001). The indirect effect of spousal support on marital satisfaction through gratitude expression was significant (β = 0.13, p = .002), confirming partial mediation. Conclusion: Findings underscore the dual importance of supportive behaviors and gratitude expression in shaping marital satisfaction. Spousal support enhances satisfaction both directly and indirectly by fostering gratitude, suggesting that couples who both provide support and express appreciation are more likely to sustain fulfilling relationships.
Investigating the effectiveness of repeated and intensified bifrontal transcranial direct current stimulation (tDCS) on the improvement of love trauma syndrome in romantic relationship breakup: A case report(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
Objective: Experiencing stress and emotional disturbances due to ending and separating from a romantic relationship is one of the most painful events for some people. We aimed to evaluate a repetitive transcranial direct current stimulation (tDCS) protocol on a girl experiencing an unmarried relationship break-up.Methods: We aimed to evaluate a tDCS protocol to the left dorsolateral prefrontal cortex (DLPFC) (10 sessions, 2 mA current intensity for 20 minutes, one session each day) on a girl experiencing an unmarried relationship break-up (In Iran, the year 2022). In order to evaluate the effect of this protocol, the assessment of love trauma (Love Trauma Inventory (LTI), depression (Beck Depression Inventory (BDI-II), anxiety Hamilton Anxiety Rating Scale (HAM-A), Cognitive Emotion Regulation Questionnaire (CERQ) and Positive and Negative Affect Schedule (PANAS) was done at different time intervals, before and after the intervention and follow-up.Results: Repetitive tDCS stimulation protocol with left anodal/right cathodal DLPFC montage may effectively reduce emotional disturbances after the experience of separating from a romantic relationship and lead to improved mood.Conclusion: In order to generalize the introduced stimulation protocol, it is necessary to investigate more in large groups of people who have experienced a romantic relationship breakup.
اصول تحول روان شناختی بر اساس حکمت متعالیه(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
روانشناسی و دین سال ۱۸ بهار ۱۴۰۴ شماره ۱ (پیاپی ۶۹)
27 - 42
حوزههای تخصصی:
هدف از این پژوهش، دستیابی به اصول تحول روان شناختی بر اساس حکمت متعالیه است. پژوهش حاضر با روش کیفی از نوع تحلیل محتوا می باشد؛ همچنین داده ها از طریق مطالعه و فیش برداری از کتب، مقالات و نیز استفاده از کتابخانه های الکترونیک جمع آوری و طبقه بندی گردیده است. نتایج پژوهش حاکی از این است که بر اساس حکمت متعالیه می توان به سه دسته از اصول تحول روان شناختی دست یافت: دسته اول اصول حاکم بر روند تحول روان شناختی شامل تدریجی بودن، مراتبی بودن، سیر از ساده به پیچیده، پیوستگی، تفاوت در آغاز و امتداد، وابستگی به بدن، نقش مخاطرات، الگومندی و قابل پیش بینی، دارای ابعاد متنوع؛ دسته دوم اصول حاکم بر جهات تحول روان شناختی شامل مبدأ و مقصدی الهی، کمال محوری و همبستگی منفی با تحول بدنی؛ دسته سوم اصول حاکم بر میزان تحول روان شناختی شامل وجود تفاوت های فردی و اختلاف سرعت میزان تحول در مراتب مختلف. پذیرش اصول تحول روان شناختی مبتنی بر حکمت متعالیه، علاوه بر تغیی ر در نوع نگاه پژوهشگر به تحول انسانی، روش و من ابع مطالع اتی وی را در پ ژوهش ه ای تحولی دگرگون ساخته به تبع آن گستره، اهداف و روش دانش روان شناسی تحولی نیز در قلمروه ای گون اگون مت أثر خواهد کرد.
الگوی پیش بینی اعتیاد به اینترنت بر اساس شیوه فرزندپروری و کنترل روان شناختی و نقش میانجی سواد رسانه ای و تنظیم شناختی هیجان بر دانش آموزان دوره متوسطه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
علوم روانشناختی دوره ۲۴ پاییز (مهر) ۱۴۰۴ شماره ۱۵۱
۳۰۱-۲۸۱
حوزههای تخصصی:
زمینه: اعتیاد به اینترنت، معضلی است که سلامت روانی و اجتماعی نوجوانان را تهدید می کند. شناسایی و درک عواملی که منجر به اعتیاد به اینترنت می شود، بسیار حائز اهمیت است. در مورد نقش سواد رسانه ای و تنظیم شناختی هیجان در پیش بینی اعتیاد به اینترنت بر اساس شیوه فرزندپروری و کنترل روانشناختی دانش آموزان دوره متوسطه، خلا پژوهشی وجود دارد. هدف: هدف از انجام این پژوهش، تدوین الگوی پیش بینی اعتیاد به اینترنت بر اساس شیوه فرزندپروری و کنترل روانشناختی و نقش میانجی گر سواد رسانه ای و تنظیم شناختی هیجان در دانش آموزان دوره متوسطه شهر کرمانشاه بود. روش: روش این پژوهش توصیفی، از نوع همبستگی بود. جامعه آماری پژوهش شامل تمامی دانش آموزان دوره متوسطه شهر کرمانشاه در سال تحصیلی 1403-1402 بود. برای انتخاب نمونه آماری با روش نمونه گیری خوشه ای چند مرحله ای، 384 نفر از دانش آموزان مدارس دوره متوسطه شهر کرمانشاه انتخاب شدند. ابزارهای جمع آوری اطلاعات در این پژوهش شامل پرسشنامه های اعتیاد به اینترنت (یانگ، 1998)، شیوه های فرزندپروری (بامریند، 1991)، کنترل روانشناختی وابسته مدار و پیشرفت مدار (سوننز و همکاران، 2010)، سواد رسانه ای (تامن، 1995) و تنظیم شناختی هیجان (گرانفسکی و کرایج، 2006) بود. هم چنین داده های این پژوهش از طریق روش تحلیل مسیر و با استفاده از نرم افزار SMARTPLS مورد تحلیل قرار گرفتند. یافته ها: نتایج نشان داد که اعتیاد به اینترنت از طریق شیوه های فرزندپروری به طور مستقیم و با نقش میانجی گر سواد رسانه ای و تنظیم شناختی هیجان قابل پیش بینی است (05/0 >P)، ولی از طریق کنترل روانشناختی به طور مستقیم و با نقش میانجی گر تفسیر نمی شود. نتیجه گیری: بر اساس یافته های این پژوهش پیشنهاد می شود که برنامه های آموزشی در مدارس جهت آگاهی بیشتر والدین نسبت به تأثیرات مخرب استفاده زیاد از اینترنت بر فرزندان شان در نظر گرفته شود. هم چنین با توجه تأیید تأثیر شیوه فرزندپروری بر وضعیت اعتیاد به اینترنت در این پژوهش، این آموزش ها می تواند به والدین در شیوه های مؤثر فرزندپروری کمک کند.
تأثیر مداخله آموزشی تلفیقی (انگیزشی - فراشناختی) بر خود تنظیمی تحصیلی دانش آموزان متوسطه دوم: آزمایشی بر اساس مدل پینتریچ(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
زمینه: یادگیری خودتنظیمی، فرآیند فعالانه مدیریت شناخت، هیجان و رفتار برای بهبود یادگیری است. اگرچه این مهارت برای موفقیت تحصیلی حیاتی است، اما نظام آموزشی ایران به دلیل تأکید بر محفوظات و نبود برنامه های مدون، در پرورش آن ضعف دارد. این پژوهش با طراحی یک مداخله ترکیبی (فراشناختی-انگیزشی) بر اساس مدل پینتریچ، درصدد پر کردن این شکاف و ارتقای کیفیت یادگیری است. هدف: هدف پژوهش حاضر طراحی و اعتباریابی برنامه آموزشی تلفیقی (انگیزشی-فراشناختی) مبتنی بر مدل خود تنظیمی پینتریچ و اثربخشی آن بر خودتنظیمی دانش آموزان متوسطه دوم بود. روش: روش پژوهش به صورت شبه آزمایشی با طرح پیش آزمون و پس آزمون با گروه کنترل بود. جامعه آماری پژوهش دانش آموزان دختر پایه دهم رشته علوم تجربی شهر سمنان بودند که در سال تحصیلی 1404-1403 مشغول به تحصیل بودند. دو مدرسه داوطلب همکاری انتخاب شد. برای جلوگیری از اثر انتشار، به صورت تصادفی یکی از مدارس به عنوان گروه آزمایش و دیگری به عنوان گروه کنترل انتخاب شدند. از بین 60 دانش آموز، تعداد 10 نفر به صورت تصادفی انتخاب شدند و در دو گروه آزمایش (5 =n) و کنترل (5 =n) قرار گرفتند. مداخله آموزشی 7 جلسه 60 دقیقه ای به گروه آزمایش ارائه شد. آموزش های گروه کنترل به صورت رقیق شده بود. همه دانش آموزان پرسشنامه راهبردهای انگیزشی برای یادگیری (پینتریچ و همکاران، 1991) را در دو مرحله پیش آزمون و پس آزمون تکمیل کردند. داده ها با استفاده از تحلیل کوواریانس تک متغیره (آنکووا) در نرم افزار Spss22 تحلیل شد. یافته ها: یافته ها نشان داد برنامه آموزشی تلفیقی (انگیزشی - فراشناختی) استفاده از راهبردهای انگیزشی برای یادگیری را در گروه آزمایشی در مقایسه با گروه کنترل به طور معنادار افزایش داد (001/0 p<، 83/0 =ƞ2). نتیجه گیری: یرنامه آموزشی تلفیقی (انگیزشی-فراشناختی) می تواند به عنوان یک ابزار مؤثر در سیستم های آموزشی برای تقویت راهبردهای انگیزشی برای یادگیری دانش آموزان به کار گرفته شود. این نتیجه بر استفاده عملی از یافته ها در محیط های آموزشی واقعی (مدارس، دانشگاه ها) و تأثیر آن بر ارتقای یادگیری تأکید دارد.
نقش واسطه ای باورهای وسواسی ناکارآمد در رابطه بین سبک های دلبستگی و نوموفوبیا در دانشجویان پرستاری
حوزههای تخصصی:
مقدمه: نوموفوبیا به عنوان ترس و اضطراب از نداشتن دسترسی به تلفن همراه شناخته می شود و در دنیای امروز، به ویژه در میان دانشجویان، یک مشکل رو به رشد است. هدف: پژوهش حاضر باهدف تعیین نقش واسطه ای باورهای وسواسی ناکارآمد در رابطه بین سبک های دلبستگی و نوموفوبیا در دانشجویان پرستاری انجام شد. روش: در قالب یک طرح توصیفی – همبستگی از نوع مدل معادلات ساختاری، تعداد 358 نفر (322 زن، 36 مرد) از دانشجویان پرستاری دانشگاه های شهر تهران در سال تحصیلی 1402 - 1403 به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند و به پرسشنامه های نوموفوبیا، سبک های دلبستگی کولینز و رید و پرسشنامه باورهای وسواسی به شکل آنلاین پاسخ دادند و همچنین ابزار های مورد نیاز برای تجزیه و تحلیل داده ها نرم افزار های 27SPSS و 24AMOS بود. یافته ها: نتایج مطالعه نشان داد سبک های دلبستگی ناایمن با باورهای وسواسی ناکارآمد (P<0.001، β=0.581) و با میزان نوموفوبیا (P<0.001، β=0.39) رابطه مستقیم و معناداری داشت. و باورهای وسواسی ناکارآمد با میزان نوموفوبیا نیز رابطه مستقیم و معناداری داشت (P<0.001، β=0.27). علاوه براین، متغیر باورهای وسواسی ناکارآمد در رابطه بین سبک های دلبستگی و نوموفوبیا در دانشجویان پرستاری نقش واسطه ای داشت (P<0.01، β=0.157). نتیجه گیری: باتوجه به نتایج حاصل از این پژوهش، در محیط های درمانی با مداخله برروی سبک های دلبستگی ناایمن و باورهای وسواسی ناکارآمد می توان میزان نوموفوبیا را در دانشجویان پرستاری بهبود بخشید که این بهبود یافتگی میتواند موجب ارتقای پیشرفت تحصیلی و بهبود کیفیت خدمات درمانی ارائه شده توسط این گروه بشود
مدل علی کیفیت زندگی بر اساس حس انسجام با نقش واسطه ای اضطراب درد در بیماران سرطانی
حوزههای تخصصی:
مقدمه: سرطان یکی از شایع ترین بیماری های مزمن چند دهه اخیر است که بر جنبه های مختلف زندگی فرد مبتلا و خانواده او اثرات مخربی می گذارد. هدف: این پژوهش با هدف بررسی مدل علی کیفیت زندگی بر اساس حس انسجام با نقش واسطه ای اضطراب درد در بیماران سرطانی انجام شد. روش: پژوهش حاضر از نوع تحقیقات کاربردی-بنیادی و توصیفی (معادلات ساختاری) است. جامعه آماری شامل بیماران سرطانی مراجعه کننده به کلینیک های درمان سرطان شهر سنندج در پاییز ۱۴۰۲ بود. نمونه گیری به صورت در دسترس انجام شد و تعداد نمونه با استفاده از نرم افزار GPOWER و با در نظر گرفتن آلفای ۰.۰۵ و توان آزمون ۰.۹۰، ۱۸۶ نفر تعیین گردید. ابزار پژوهش شامل پرسشنامه های کیفیت زندگی، اضطراب درد و حس انسجام بود. داده ها با نرم افزار AMOS تحلیل شدند. یافته ها: نتایج نشان داد حس انسجام تأثیر مثبت و معناداری بر کیفیت زندگی دارد (β= +0.218, p≤0.001). اضطراب درد تأثیر منفی بر کیفیت زندگی دارد (β= -0.414, p≤0.001). اثر حس انسجام بر اضطراب درد منفی بود (β= - 0/343785, p≤0/001)؛ و همچنین نقش واسطه ای اضطراب درد در رابطه بین حس انسجام و کیفیت زندگی معنادار بود (β= -0.180, p≤0.001). معیار نیکویی برازش مدل برابر با 0.223 بوده که برازش متوسط مدل تأیید شد. نتیجه گیری: نتایج نشان می دهد حس انسجام می تواند با کاهش اضطراب درد، کیفیت زندگی بیماران سرطانی را بهبود بخشد. مداخلات درمانی باید بر تقویت حس انسجام و کاهش اضطراب درد متمرکز شوند تا کیفیت زندگی این بیماران ارتقا یابد.
Exploring the Role of Narrative Reframing in Families Experiencing Trauma(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
Objective: This study aimed to explore how narrative reframing functions as a coping and meaning-making mechanism among Taiwanese families experiencing trauma. Methods and Materials: A qualitative research design was adopted using purposive sampling to recruit 26 participants from Taiwan who had directly experienced family trauma, including bereavement, illness, or sudden life disruptions. Semi-structured interviews were conducted until theoretical saturation was reached. Each interview lasted 60–90 minutes, was audio-recorded, and transcribed verbatim. Data were analyzed using thematic analysis facilitated by NVivo 14 software. An inductive coding approach was applied to identify open codes, subcategories, and overarching themes, with constant comparison used to refine findings. Research rigor was ensured through reflexive memo-writing, triangulation of coding among team members, and maintaining an audit trail. Findings: Analysis yielded three overarching themes: (1) Emotional reconstruction through narrative reframing, where participants processed trauma-related emotions, reduced guilt and shame, regulated distress, and cultivated hope; (2) Relational transformation within the family system, including improved communication, redefined roles, conflict resolution, trust rebuilding, and strengthened intergenerational understanding; and (3) Identity and future orientation, where families reframed themselves as survivors, emphasized personal growth, redefined goals and values, and expressed aspirations to transmit resilience across generations. Participants highlighted that narrative reframing enabled them to transform suffering into continuity, strengthen bonds, and situate trauma within cultural and spiritual frameworks that emphasized endurance and meaning. Conclusion: The findings demonstrate that narrative reframing is a powerful coping process in families experiencing trauma, allowing for emotional healing, relational adaptation, and the construction of resilient family identities. This study underscores the importance of integrating narrative approaches into therapeutic interventions to support families in navigating trauma, rebuilding trust, and envisioning hopeful futures.
اثربخشی مداخله روانی- تربیتی هوش متبلور ماهر بر افزایش هوش سیال در دانش آموزان دوره دوم ابتدایی شهر تهران(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف از پژوهش حاضر بررسی اثربخشی بسته مداخله روانی- تربیتی هوش متبلور ماهر بر هوش سیال دانش آموزان دوره دوم ابتدایی شهر تهران بود. روش شناسی: این پژوهش از نظر هدف کاربردی و از نظر روش گردآوری داده ها در زمره پژوهش های شبه آزمایشی با الگوی پیش آزمون پس آزمون و پیگیری با گروه کنترل بود. جامعه آماری شامل دانش آموزان دوره دوم ابتدایی (10 تا 12 سال) شهر تهران در سال تحصیلی 1403-1402 بود. تعداد 40 نفر از این دانش آموزان با روش خوشه ای مرحله ای انتخاب شده و به صورت تصادفی در گروه آزمایش و کنترل جایگزین شدند. گردآوری داده ها با آزمون چندوجهی هوش سیال ماهر (MMFIT) صورت گرفت. گروه آزمایش بسته مداخله روانی- تربیتی هوش متبلور ماهر را طی 14 جلسه 90 دقیقه ای دریافت کردند. گروه کنترل در این فاصله مداخله ای دریافت نکردند. تجزیه و تحلیل داده ها با تحلیل واریانس آمیخته چندمتغیره و نرم افزار SPSS نسخه 27 انجام شد. یافته ها: یافته ها نشان داد که بسته مداخله روانی-تربیتی هوش متبلور ماهر بر ابعاد هوش سیال (22/0=h2 تا 83/0=h2) تأثیر معناداری دارد (001/0>P). نتیجه گیری: بر اساس یافته های این پژوهش بسته مداخله روانی- تربیتی هوش متبلور ماهر بر افزایش هوش سیال (ادراک، استدلال، توجه، حافظه و سرعت پردازش) کودکان 10 تا 12 سال موثر است و می تواند به عنوان یک مداخله اثربخش در این گروه سنی مورد استفاده قرار گیرد.
اثربخشی آموزش گروهی ذهن آگاهی بر بهزیستی روانشناختی در دانشجویان روانشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
زمینه و هدف: بررسی وضعیت سلامت و بهزیستی دانشجویان و تلاش برای ارتقای آن به ویژه در دانشجویان روانشناسی اهمیت زیادی دارد. در نتیجه، این پژوهش با هدف تعیین اثربخشی آموزش گروهی ذهن آگاهی بر بهزیستی روانشناختی در دانشجویان روانشناسی انجام شد. روش و مواد: مطالعه حاضر از نظر هدف، کاربردی و از نظر شیوه اجرا، نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون و پس آزمون با گروه های آزمایش و کنترل بود. جامعه پژوهش دانشجویان روانشناسی موسسه آموزش عالی تابران در سال تحصیلی 1403-1402 بودند. نمونه این پژوهش 40 دانشجو بود که پس از بررسی ملاک های ورود به مطالعه با روش نمونه گیری تصادفی ساده انتخاب و به صورت تصادفی در دو گروه مساوی جایگزین شدند. گروه آزمایش 8 جلسه 90 دقیقه ای با پروتکل آموزش ذهن آگاهی (گالانت و همکاران، 2016) آموزش دید و گروه کنترل هیچ مداخله ای دریافت نکرد. داده های این پژوهش با پرسشنامه بهزیستی روانشناختی (ریف، 1989) گردآوری و با آزمون های کای دو و تحلیل کوواریانس تک متغیری در نرم افزار SPSS نسخه 27 تحلیل شدند. یافته ها: نتایج این پژوهش نشان که دانشجویان روانشناسی گروه های آزمایش و کنترل از نظر جنسیت و سن تفاوت معناداری با یکدیگر نداشتند (05/0P>). همچنین، آموزش گروهی ذهن آگاهی باعث افزایش معنادار بهزیستی روانشناختی در دانشجویان روانشناسی گروه آزمایش در مقایسه با گروه کنترل شد (001/0P<). نتیجه گیری: با توجه به نتایج پژوهش حاضر، مشاوران، روانشناسان و درمانگران می توانند از روش آموزش گروهی ذهن آگاهی در کنار سایر روش های آموزشی موثر برای بهبود و ارتقای بهزیستی روانشناختی استفاده نمایند.