هدف: این پژوهش به دنبال بررسی تأثیر عامل عمومی شخصیت و ابعاد دلبستگی بر کیفیت رابطه زناشویی بود. روش: جامعه این پژوهش شامل زوج های شهر اصفهان بود که حداقل یک سال از ازدواج آنها گذشته و در طی یک سال اخیر با رویدادهای استرس زا مواجه نشده بودند. از این جامعه، نمونه ای با حجم 522 نفر (261 زوج) به روش نمونه گیری سهل الوصول انتخاب شد. در این پژوهش برای جمع آوری داده ها از پرسشنامه پنج عامل شخصیت نئو (NEO-FFI)، پرسشنامه تجدیدنظرشده تجارب در روابط نزدیک (ECR-R)، و پرسشنامه کیفیت ابعاد رابطه ادراک شده (PRQC) استفاده شد. روش های آماری مورد استفاده شامل آمار توصیفی و تحلیل استنباطی به روش مدل سازی معادله ساختاری بود. یافته ها: یافته ها نشان داد تأثیر مجزا و مرتبط عامل عمومی شخصیت و ابعاد دلبستگی بر کیفیت رابطه زناشویی معنادار است. عامل عمومی شخصیت باعث افزایش، و اضطراب و اجتناب دلبستگی باعث کاهش کیفیت رابطه زناشویی می شود. همچنین تأثیر ابعاد دلبستگی بیشتر از عامل عمومی شخصیت به دست آمده و از بین ابعاد دلبستگی، تأثیر اجتناب دلبستگی بر کیفیت ابعاد رابطه زناشویی قوی تر بود. نتیجه گیری: به طور کلی در تبیین کیفیت رابطه زناشویی، عامل عمومی شخصیت و ابعاد دلبستگی دارای سهم ویژه ای بوده و باید عملکرد هر دو همزمان مورد توجه قرار گیرد.
اختلال درخودماندگی، اختلالی است که بر دامنه وسیعی از حیطه های رشدی کودک اثر نامطلوب می گذارد و علاوه بر خود فرد، اطرافیان نیز به میزان زیادی درگیر مشکلات متعدد رفتاری کودک می شوند. از این رو، ارایه خدمات توان بخشی و حمایتی می تواند در کاهش این بار سنگینی که بر دوش والدین است، تا حدودی موثر باشد. بررسی حاضر نیازهای مادران کودکان درخودمانده به حمایت اجتماعی و توان بخشی فرزندانشان را مورد سنجش قرار داد. پژوهش حاضر به صورت توصیفی و جامعه آماری شامل تمامی مادران کودکان درخودمانده در مرکز توان بخشی به آرا وابسته به دانشگاه شهید بهشتی بود. نمونه مورد مطالعه شامل بیست و هفت نفر از مادران کودکان درخودمانده بود که به شیوه نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. ابزار پژوهش، پرسشنامه نیازهای خانوادگی محقق ساخته بود که با استفاده از پرسشنامه نیازهای خانوادگی سیکلوس و کرنز (2006) طراحی شده بود و توسط مادران تکمیل شد. یافته های به دست آمده نشان داد که بیشترین نیاز مادران به داشتن اطلاعات درباره فرایند آموزش و مشارکت در برنامه های آموزشی و درمانی فرزندشان بود. بیشترین مشکلات کنونی کودکان درخودمانده در حیطه های گفتاری، ارتباط اجتماعی و مسائل عاطفی و بیشترین مسائل کودکان در سال گذشته در مشکلات رفتاری، مسائل عاطفی و توجه و تمرکز بوده است. همچنین بیشترین مسائل مادران در سال گذشته، مسائل خانوادگی و شغلی بوده است. به این ترتیب، مادران این گونه کودکان نیاز بالایی به حمایت اجتماعی و توان بخشی اجتماعی کودک خود دارند و این موضوع ضرورت برنامه ریزی برای آموزش خانواده و طرح ریزی برنامه های حمایتی و آموزشی مناسب را نشان می دهد.
با توجه به اهمیت شناخت متغیرهای تعیین کننده و تأثیرگذار بر کیفیت زناشویی، پژوهش حاضر با هدف بررسی نقش تعدیل کننده محبت جسمی در رابطه میان سبک های دل بستگی و کیفیت زناشویی انجام شد. روش این پژوهش توصیفی- مقطعی بود، نمونه پژوهش دربرگیرنده 207 زن متأهل دانشجوی دانشگاه شهید چمران اهواز که به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. به منظور جمع آوری اطلاعات از پرسشنامه سبک های دل بستگی عاشقانه (BSQ)، مقیاس درجه بندی رفتار محبت جسمی (PAB- RS) وفهرست کیفیت زناشویی (Q MI) استفاده شد. داده های پژوهش با روش همبستگی پیرسون، روش تحلیل رگرسیون خطی مورد تجزیه وتحلیل قرار گرفت. یافته ها نشان داد که میان سبک دل بستگی ایمن با کیفیت زناشویی ارتباط مثبت و معنی دار وجود دارد و میان سبک دل بستگی اضطرابی و اجتنابی با کیفیت زناشویی ارتباط منفی و معنی دار وجود دارد. همچنین نتایج نشان داد محبت جسمی رابطه میان سبک های دل بستگی ایمن، اضطرابی و اجتنابی با کیفیت زناشویی را تعدیل می کند. بر پایه یافته های این پژوهش، می توان نتیجه گرفت که رابطه میان سبک های دل بس تگی و کیفیت زناشویی یک رابطه خطی ساده نیست و محبت جسمی می تواند این رابطه را تعدیل کند.