یکی از زیباترین داستانهای هفت پیکر نظامی، داستان پادشاه سیاه پوش است. این داستان به دلیل ویژگیهایی که دارد زمینه را برای بازخوانی مجدد از منظر نظریه های ادبی معاصر از جمله ساختارگرایی مهیا می سازد. ازآنجاکه ساختارگرایی در ادبیات، از خود نظام ادبیات به عنوان مرجع بیرونی آثاری که بررسی میکند، استفاده میکند، جایگاه ارزشمندی در مطالعات ادبی دارد. مقالة حاضر به بررسی ساختار داستان پادشاه سیاهپوش از منظر رمزگانهای بارت میپردازد. این رمزگانها عبارت است از رمزگان معناشناسانه، رمزگان فرهنگی، رمزگان هرمونتیک، رمزگان نمادین و رمزگان اعتباری. در رمزگان کنش روایی از نظریات گرماس بهره جسته ایم. این مقاله می کوشد شاهدهای عینی و ملموسی از داستان پادشاه سیاهپوش بر اساس رمزگانهای بارت ارائه کند، برای مثال در سطح ظاهری رمزگان معناشناسانه از حرص آدمی سخن به میان می آید، اما در سطح استعاری از میوة ممنوعه، معراج و نظایر آن گفتگو میشود. داستان پادشاه سیاه پوش عجیب ترین داستان هفت گنبد نظامی است و بیش از همة آنها دارای ظرفیت قرائتهای ادبی نوین است. این داستان همچنین در میان داستانهای دیگر قدیمی ایران بی نظیر یا دست کم نادر است.
این مقاله به بررسی ارتباط ادبیات و نقش آن در موضوعاتی چون، متافیزیک، معرفتشناسی و اخلاق میپردازد و بحث اصلی را ارتباط ادبیات با اخلاق برگزیده و سپس آن را در آثار سعدی بررسی مینماید. نویسنده ادبیات را جلوهگاه اخلاق و زبان اخلاق میداند و بیان میکند اخلاق چون به ادبیات پیوند یابد، ماهیت هنری پیدا میکند. وی همچنین آثار سعدی چون گلستان، بوستان، قصیدهها و غزلیات را در این رابطه مثال میزند و عقیده دارد هرچه ادبیات پیشتر میرود، بر خلاف تصور رایج، بیشتر اخلاقی میشود.
ابهام در نظریه های ادبی جدید، بر خلاف دیدگاه های قدما نکوهیده نیست، بلکه ارزش محسوب می شود. این مقاله با بررسی پیشینه تاریخی بحث از ابهام در بلاغت قدیم و دیدگاه های امروزی، نشان می دهد که ذوق زیبایی شناسی در گذر زمان، به ابهام و چندمعنایی متمایل شده است. از قرن بیستم به بعد منتقدان و نظریه پردازان ادبی، ابهام را جوهر ذاتی متن ادبی می دانند. مقاله با طرح بحث ارزش ابهام ادبی، میان «دشواره» و «ابهام هنری» (چندمعنایی) فرق می گذارد و در پی اثبات این نکته است که تفاوت ادبیات با زبان در رویکرد به ابهام و نقش و کارکرد آن به روشنی مشخص می شود. هدف اصلی مقاله تاکید بر این اصل است که ابهام، جوهره ادبیات است و ارزش هنری و راز ماندگاری آثار جاودانه بسته به میزان ابهام نهفته در آن ها است. اگر ابهام را از متن های ادبی اصیل حذف کنیم، گوهر ادبی آن را کنار گذاشته ایم. ابهام با شرکت دادن خواننده در آفرینش معنا، نوعی تعامل میان خواننده و متن ایجاد می کند و از آن جا که خوانندگان را در طول تاریخ به واکنش وا می دارد، پیوسته امکان گفت و گوی نسل های مختلف با متن فراهم می آید.