آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

یکى ازکتاب هاى مشهور عرفانى به زبان فارسى «تذکرة الأولیاء»، نوشته «عطار نیشابورى» شاعر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجرى است. عطار در سال 537 ، در «کدکن» یا «شادیاخ» از کناره هاى نیشابور دیده به جهان گشود و در سال 627 در نیشابور به دست یکى از سپاهیان مغول به قتل رسید و در همان شهر به خاک سپرده شد.
کتاب «تذکرة الأولیا» شرح حال 97 تن از عارفان بزرگ است که در دوجلد تألیف یافته. با این که این کتاب شرح حال عرفاست و عطار درمقدمه آن وعده داده درباره انبیا و صحابه واهل بیت کتاب دیگرى بنویسد، اما به خاطر ارادت وى به اهل بیت، کتاب را باشرح حال امام صادق(علیه السلام) آغاز و با شرح حال امام باقر(علیه السلام) به پایان برده وعلت را تبرّک به نام آنان بیان کرده است.
وى در باب نخست کتاب، در شرح حال امام جعفر صادق(علیه السلام)مى گوید:
«آغاز کنیم به توفیق الله تعالى از مقامات امام جعفر صادق علیه السلام
ذکر ابن محمد باقر علیه السلام، آن سلطان ملّت مصطفوى، آن برهان حجّت نبوى، آن عامل صدّیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن جگر گوشه انبیا، آن ناقد على، آن وارث نبى، آن عارف عاشق، جعفر الصادق علیه السلام ، گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم، کتابى جداگانه باید ساخت، این
کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بوده اند، امّا به سبب تبرّک، به صادق ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بوده و سخن طریقت او بیشتر گفته است و روایت از وى بیشتر آمده است، کلمه اى چند از آنِ او بیاوریم که ایشان همه یکى اند چون ذکر او کرده شود از آنِ همه بود...
در جمله علوم و اشارات و عبارات، بى تکلّف به کمال بود و قدوه جمله مشایخ بود و اعتماد همه بر وى بود و مقتداى مطلق بود، هم الهیان را شیخ بود و هم محمّدیان را امام و هم اهل ذوق را پیش رو و هم اهل عشق را پیشوا، هم عُبّاد را مقدّم، هم زهّاد را مکرّم، هم صاحب تصنیف حقایق، هم در لطایفِ تفسیر و اسرارِ تنزیل بى نظیر بود و از باقر(علیه السلام) بسیار سخن نقل کرده است و... آن مى دانم که هرکه به محمد(صلى الله علیه وآله) ایمان دارد و به فرزندانش ندارد، به محمد ایمان ندارد تا به حدّى که شافعى در دوستى اهل بیت تا به حدّى بوده است که به رفضش نسبت کردند و محبوس کردند و او در آن معنى شعرى گفته است و یک بیت این است:
لَوْ کان رَفْضاً حبُّ آلِ محمد *** فلْیَشهدِ الثَّقَلانِ أنّی رافِضُ
که فرموده است; یعنى اگر دوستى آل محمد رفض است، گو جمله جنّ و انس گواهى دهید به رفض من.»(1)
عطار نیشابورى خاتمه کتاب را نیز به جهت تبرّک، به شرح حال امام محمد باقر(علیه السلام) اختصاص داده است:
«ذکر امام محمد باقر علیه السلام آن حجّت اهل معاملت، آن برهان ارباب مشاهدت، آن امام اولاد نبى، آن گزیده احفاد على، آن صاحب باطن و ظاهر، ابو جعفر محمد باقر به حکم آن که ابتداى این طایفه، از جعفر صادق کرده شد که از فرزندان مصطفى است ـ علیه الصلاة والسلام ـ ختم این طایفه هم بر ایشان کرده مى آید. گویند که کُنْیت او ابو عبدالله بود و او را باقر خواندندى. مخصوص بود به دقایق علوم و لطایف اشارت و او را کرامات مشهور است به آیات باهر و براهین زاهر... به جهت تبرّک ختم کتاب را ذکر او کردیم; رضی الله عنه و عن أسلافه وحشرناالله مع أجداده و معه، آمین یا ربّ العالمین و صلّى الله على خیر خلقه محمد و آله أجمعین و نجِّنا برحمتک یا أرحم الراحمین.»(2)
نگارنده پس از مطالعه این کتاب، مباحث مربوط به حج را از آن انتخاب و
1 . تذکرة الاولیاء، در شرح حال امام جعفر صادق(علیه السلام) ، باب اول، صص9 و10
2 . تذکرة الاولیاء، در شرح حال امام محمد باقر(علیه السلام) ، باب 97، صص339 و 340
---------------------------------------------------
موضوع بندى کرده و هر موضوع را تا آنجاکه لازم بود توضیح داده است; به گونه اى که خواننده مى تواند نظریه کلّى و جزئى عرفا را راجع به حج بداند و آن را تجزیه و تحلیل و در آخر قضاوت کند:
جایگاه حج نزد عرفا
برگزارى مراسم حج نزد عارفان جایگاه ویژه اى دارد و شاید نتوان عارف بزرگى را یافت که بارها حج نگزارده و مجاورت خانه خدا را برنگزیده باشد. آنان مقید بودند که این مراسم را با شور و حال به جا آورند و گاه براى انجام این مراسم آنچنان با تأنّى و همراه با عبادت حرکت مى کردند که سفر آنان چند سال طول مى کشید و برخى از آنان بیان مى کردند که خانه خدا کاخ پادشاه دنیا نیست که ملاک فقط رسیدن باشد، بلکه چگونگى و کیفیت حضور و با ادب و احترام رسیدن مهم است.
درباره بایزید بسطامى گفته اند:
«دوازده سال روزگار شد تا به کعبه رسید که در هر مصلّى گاهى سجّاده باز مى افکند و دو رکعت نماز مى کرد، مى رفت و مى گفت: این دهلیز پادشاه دنیا نیست که به یک بار بدین جا بر توان دوید، پس به کعبه رفت و آن سال به مدینه نشد، گفت ادب نبود او را تبع این زیارت داشتن،(1) آن را جداگانه احرام کنم، باز آمد سال دیگر جداگانه از سر بادیه احرام گرفت و در راه در شهرى شد، خلقى عظیم تبع او گشتند.»(2)
و درباره ابراهیم ادهم نیز گویند که چهارده سال در قطع بادیه کرد که همه راه در نماز و تضرّع بود تا به نزدیک مکه رسید...(3)
و درباره احمد نصر نقل است که شصت موقف ایستاده بود، بیشتر احرام از خراسان بسته بود.(4)
و درباره رابعه عدویه گفته اند: هفت سال به پهلو مى گردید تا به عرفات رسید...(5) ابراهیم ادهم به وى گفت:
«اى رابعه، این چه شور و کار و بار است که در جهان افکنده اى؟! گفت: شور، من در جهان نه افکنده ام تو شور در جهان افکنده اى که چهارده سال درنگ کرده اى تا به خانه
1 . در روایت آمده که امام باقر(علیه السلام) فرمود: «اِبْدَءُوا بِمَکَّةَ وَ اخْتِمُوا بِنَا» لذا تبع زیارت کعبه دانستن کارى درست و موجب کمال حج است که فرمودند: «مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الاِْمَامِ».
2 . تذکرة الاولیاء، در شرح حال بایزید بسطامى، باب 14، ص136
3 . تذکرة الاولیاء، در شرح حال ابراهیم ادهم، باب 11، ص90
4 . تذکرة الاولیاء، در شرح حال عتبة بن الغلام، باب 8، ص62
5 . تذکرة الاولیاء، در شرح حال عتبة بن الغلام، باب 8، ص62
---------------------------------------------------
رسیده اى! گفت: آرى، چهارده سال در نماز بادیه قطع کرده ام، گفت: تو در نماز قطع کرده اى من در نیاز.»
و گاهى عارف در طى مسیر اگر حال عارفانه خود را از دست مى داد، همانجا مى نشست تا آن را دوباره دریابد.
عطار، در شرح حال جنید بغدادى آورده است:
«نقل است که جنید گفت: جوانى را دیدم در بادیه زیر درخت مغیلان. گفتم: چه نشانده است تو را؟ گفت: حالى داشتم اینجا گم شد، ملازمت کرده ام تا باز یابم، گفت: به حج رفتم، چون باز گشتم همچنان نشسته بود. گفتم: سبب ملازمت چیست؟ گفت: آنچه مى جستم اینجا باز یافتم، لاجرم اینجا را ملازمت کردم. جنید گفت: ندانم که کدام حال شریف تر از آن دو حال، ملازمت کردن در طلب حال یا ملازمت در یافت حال.»(1)
احترام حرم
آنان به مکه و کعبه احترام مخصوص مى کردند و گاه در این سرزمین پاى دراز نمى کردند و هنگام خواب، پشت بر زمین نمى نهادند. درباره ابو محمد جریرى چنین آمده:
«نقل است که یک سال به مکه مقام کرد که نخفت و سخن نگفت و پشت باز ننهاد و پاى دراز نکرد. ابوبکر کتّانى گفت: این چنین به چه توانستى کرد؟ گفت: صدق باطن، مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوّت کرد.»(2)
و درباره ابوبکر کتّانى آمده است:
«سى سال در حرم به زیر ناودان نشسته بود که در این سى سال، در شبانه روزى یک بار طهارت تازه کردى و در این مدت خواب نکرد.»(3)
تکیه نکردن به توشه دیگران
برخى از عرفا بى آن که زاد و توشه اى با خود بردارند، به حج مى رفتند و آن را نشانه توکّل مى دانستند.
آنان از دیگران نیز توشه نمى گرفتند و آن را منافات با توکّل مى دانستند. بُشر حافى شرط
1 . تذکرة الاولیاء، جنید بغدادى، باب 43، ص12
2 . تذکرة الاولیاء، ابومحمد جریرى، باب 71، ص132
3 . تذکرة الاولیاء، ابوبکر کنّانى، باب 69، ص119
---------------------------------------------------
همراهى خود با حاجیان را سه چیز معرفى کرد:
* چیزى با خود برنداریم * از کسى چیزى درخواست نکنیم * اگرچیزى دادند نپذیریم.
عطار در ذکر حال بُشر حافى چنین مى گوید:
«نقل است که گروهى بر بُشر آمدند که از شام آمده ایم، به حج مى رویم، رغبت کنى با ما؟ گفت: به سه شرط ; یکى آن که هیچ برنگیریم و هیچ نخواهیم و اگر چیزى مان بدهند نپذیریم. گفتند: ناخواستن و بر ناگرفتن توانیم امّا اگر فتوحى پدید آید نتوانیم که نگیریم. گفت: شما توکّل بر زاد حاجیان کرده اید و این بیان آن سخن است که در جواب آن صوفى گفته است که اگر در دل کرده بودى که هرگز از خلق چیزى قبول نخواهم کرد، این توکّل بر خداى بودى.»(1)
آنان اگر درخواست چیز از دیگران را از ذهن مى گذراندند، خود را در توکّل دروغگو به حساب مى آوردند و سخت ملامت مى کردند.
عطار در ذکر حال ابراهیم ادهم چنین مى گوید:
«نقل است که یک بار در بادیه بر توکّل بودم، چند روز چیزى نیافتم، دوستى داشتم، گفتم: اگر بر وى روم توکّلم باطل شود، در مسجد شدم و بر زبان براندم که «تَوَکَّلْتُ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ، لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»(2) هاتفى آواز داد که سبحان آن خدایى که پاک گردانیده است روى زمین را از متوکّلان. گفتم: چرا؟ گفت: متوکّل که بود آن که براى لقمه اى که دوستى مجازى به وى دهد، راهى دراز در پیش گیرد و آنگاه گوید: «تَوَکَّلْتُ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ»، دروغى را توکّل نام کرده.»(3)
آنان در توکّل تا آنجا دقت مى کردند که اتکا و وابستگى به یک خوردنى یا نوشیدنى را نیز خلاف توکّل مى دانستند.
«از ابو سلیمان دارایى نقل است که گفت: مریدى دیدم به مکه هیچ نخوردى الاّ آب زمزم. گفتم: اگر این آب خشک شود چه خورى؟ پس برخاست و گفت که: جزاک الله خیراً مرا راه نمودى که چندین سال زمزم پرست بودم! این بگفت و برفت.»(4)
1 . بشر حافى، باب12، ص110
2 . برگرفته از سوره فرقان، آیه 58: وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیّ الّذی لا یَموت.
3 . ابراهیم ادهم، باب11، ص99
4 . باب 23، ابو سلیمان دارایى، ص231
---------------------------------------------------
تکیه نکردن به دلو و رَسَن
آنان حتى استفاده از دلو و ریسمان را جهت آب کشیدن از چاه روا نمى دانستند و آن را خلاف توکّل مى شمردند. ابو عبدالله محمدبن خفیف گفت:
«در ابتدا خواستم که به حج روم، چون به بغداد رسیدم چندان پندار در سر من بود که به دیدن جنید نرفتم. چون به بادیه فرو شدم، رسنى و دلوى داشتم، تشنه شدم، چاهى دیدم که آهویى از وى آب مى خورد، چون به سرِ چاه رفتم، آب به زیر چاه رفت. گفتم: خداوندا! عبدالله را قدر از این آهو کمتر است؟! آوازى شنیدم که: این آهو، دلو و رسن نداشت و اعتماد او بر ما بود. وقتم خوش شد، دلو و رسن بینداختم و روانه شدم، آوازى شنیدم که یا عبدالله، ما تو را تجربت مى کردیم تا چون صبر مى کنى بازگرد و آب خور. بازگشتم، آب بر لب چاه آمده بود، وضو ساختم و آب خوردم و برفتم، تا به مدینه، حاجتم هیچ به آب نبود. به سبب طهارت چون بازگشتم، به بغداد رسیدم. روز آدینه به جامع شدم. جنید را چشم بر من افتاد، گفت: اگر صبر کردتى آب از زیر قَدَمت برآمدى.»(1)
تکیه نکردن به دینار و درهم
آنان در سفر حج، بر داشتنِ دینار و درهم و سیم و ذهب; یعنى نقره و طلا را، جهت بیع، خلاف توکّل مى دانستند.
گروهى بر بُشر آمدند که از شام آمده ایم، به حج مى رویم، رغبت کنى با ما؟ گفت: به سه شرط ; یکى آن که هیچ برنگیریم و هیچ نخواهیم و اگر چیزى مان بدهند نپذیریم
درباره ابراهیم ادهم که پادشاهى و تخت و تاج را رها کرده و در سلک عرفا درآمده بود، نقل است که گفت:
«وقتى در بادیه، متوکّل مى رفتم، سه روز چیزى نیافتم، ابلیس بیامد و گفت: پادشاهى و آن چندان نعمت بگذاشتى تا گرسنه به حج مى روى، با تجمّل به حج هم توان شد که چندین رنج به تو نرسد. گفت: چون این سخن از وى بشنودم، به سر بالایى برفتم. گفتم: الهى،
1 . باب 70، عبدالله محمد خفیف، ص126
---------------------------------------------------
دشمن را بر دوست گمارى تا مرا بسوزاند! مرا فریاد رس، که من این بادیه را به مدد تو قطع توانم کرد. آواز آمد که: یا ابراهیم، آنچه در جیب دارى بیرون انداز تا آنچه در غیب است ما بیرون آوریم. دست در جیب کردم، چهار دانگ نقره بود که فراموش مانده بود، چون بینداختم، ابلیس از من برمید و قوتى از غیب پدید آمد.»(1)
در باره ابو حمزه خراسانى نقل است:
«یک بار متوکّل در بادیه شد و نذر کرد که از هیچ کس هیچ چیز نخواهد و به کس التفات نکند و برین نذر به سر برد، بى دلو و رسن و متوکّل وار مجرّد برفت. پاره اى سیم در جیب داشت که خواهرش بدو داده بود، ناگاه توکّل داد خود طلبید، گفت: شرم ندارى، که آن که سقف آسمان را بى ستون نگاه دارد، معده تو را بى سیم پوشیده نگاه ندارد؟! پس آن سیم بینداخت.»(2)
تکیه نکردن به بانگ خروس
عرفا در تکیه نداشتن به غیر حق، دقتى وسواس گونه داشتند، تا جایى که پیدا کردن راه با صداى خروس را اتکا به غیر خدا قلمداد مى کردند و آن را خلاف توکّل و حتى مستحق تنبیه مى دانستند. درباره ابراهیم خواص نقل است که گفت:
«وقتى در بادیه راه گم کردم، بسى برفتم و راه نیافتم. همچنان چند شبانه روز به راه مى رفتم تا آخر آواز خروسى شنیدم. شاد گشتم و روى بدان جانب نهادم. آنجا شخصى دیدم، بدوید مرا قفایى بزد; چنان که رنجور شدم. گفتم: خداوندا! کسى که بر تو توکّل کند با وى این کنند؟! آوازى شنودم که تا تو توکّل بر ما داشتى عزیز بودى، اکنون توکّل بر آواز خروس کردى، اکنون آن قفا بدان خوردى.»(3)
بیرون نیاوردن خار مغیلان از پا
آنان در حین سفر، اگر خار مغیلان به پایشان فرو مى رفت، آن را بیرون نمى آوردند و رهایى از آن را خلاف توکّل مى شمردند. در باره احمد خضرویه نقل است که گفت:
«یک بار به بادیه بر توکّل به راه حج درآمدم، پاره اى برفتم، خار مغیلان در پایم شکست،
1 . باب 11، ابراهیم ادهم، ص103
2 . باب 65، ابوحمزه خراسانى، ص113
3 . باب 73، ابراهیم خواص، ص150
---------------------------------------------------
بیرون نکردم، گفتم: توکّل باطل شود; همچنان مى رفتم، پایم آماس گرفت، هم بیرون نکردم; همچنان لنگان لنگان به مکه رسیدم و حجّ بگزاردم و همچنان بازگشتم و جمله راه از وى چیزى بیرون مى آمد و من به رنجى تمام مى رفتم. مردمان بدیدند و آن خار از پایم بیرون کردند. پایم مجروح شد. روى به بسطام نهادم، به نزدیک بایزید درآمدم، بایزید را چشم بر من افتاد. تبسّمى بکرد و گفت: آن اشکیل که بر پایت نهادند، چه کردى؟ گفتم اختیار خویش به اختیار او بگذاشتم. شیخ گفت: اى مشرک! اختیارِ من مى گویى؟! یعنى تو را نیز وجودى و اختیارى هست؟ این شرک نبود؟!»(1)
تکیه نکردن به همنشینى با خضر(علیه السلام)
عارفان، گاه از همنشینى با خضر(علیه السلام) دورى مى جستند، چون مى ترسیدند که خلاف توکّل و اعتماد بر دون حق باشد. در شرح حال ابراهیم خواص آمده است:
«(از وى) پرسیدند از حقیقت ایمان. گفت: اکنون این جواب ندارم، از آن که هر چه گویم عبارت بود مرا، باید که به معاملت جواب گویم، اما من قصد مکه دارم و تو نیز بر این عزمى. در این راه با من صحبت دار تا جواب مسأله خود بیابى. مرد گفت: چنان کردم. چون به بادیه فرو رفتیم، هر روز دو قرص و دو شربت آب پدید آمدى; یکى به من دادى و یکى خود را نگه داشتى، تا روزى در میان بادیه پیرى به ما رسید، چون خواص را بدید از اسب فرود آمد و یکدیگر را بپرسیدند و زمانى سخن گفتند. پیر برنشست و بازگشت. گفتم: اى شیخ، این پیر که بود؟ گفت: جواب سؤال تو گفتم. گفتم: چگونه؟ گفت: آن خضر(علیه السلام) بود. از من صحبت خواست، من اجابت نکردم، ترسیدم که توکّل برخیزد و اعتمادم بر دونِ حق پدید آید.»(2)
پذیرش امداد غیبى
باآن که ابراهیم خواص از بیم اتکا به غیر حق، از همنشینى با خضر مى ترسید، اما در دو جا یارى و راهنمایى غیر منتظره را پذیرفت.
عطار در باره وى آورده است:
«وقتى دربادیه راه گم کردم، شخصى دیدم فراز آمد و سلام کرد وگفت: تو راه گم کرده اى؟
1 . باب 33، احمد خضرویه، ص290
2 . باب 73، ابراهیم خواص، ص149
---------------------------------------------------
گفتم: بلى، گفت راه به تو بنمایم وگامى چند برفت از پیش، و از چشم ناپدید شد. بنگرستم بر شاه راه بودم، پس از آن، دیگر راه گم نکردم. در سفر گرسنگى و تشنگى ام نبود.»(1)
عطار درباره وى گفته است:
«وقتى در سفرى بودم، تشنه شدم; چنانکه از تشنگى بیفتادم! یکى را دیدم که آب بر روى من همى زد، چشم باز کردم، مردى را دیدم نیکو روى بر اسبى، خنک مرا آب داد و گفت: در پسِ من نشین و من به حجاز بودم، چون اندکى از روز بگذشت، مراگفت: چه مى بینى؟ گفتم: مدینه. گفت: فرو آى و پیغامبر(علیه السلام) را از من سلام کن.»(2)
مرگ عارفانه یا حج خونین
بسیار اتفاق مى افتاد که زائران در هنگام سفر، گاه از شدّت ناملایمات، گاه به خاطر گم کردن راه و تمام شدن آذوقه و گاه به خاطر بیمارى و گرسنگى و تشنگى مى مردند و همان جا دفن مى شدند و گاهى مرگ آنان به خاطر شدّت حضور و لذّت قرب به پروردگار بود که بیشتر در «میقات»، که مکان احرام و لبیک گفتن است، اتفاق مى افتاد. آنان این مرگ را «مرگ سرخ» و این حج را «حج خونین» نام مى نهادند. در باره ابراهیم ادهم گفته اند:
«در بادیه که مى رفت، گفت: به ذات العِرق رسیدم، هفتاد مرقّع پوش را دیدم جان بداده و خون از بینى و گوش ایشان روان شده. گرد آن قوم برآمدم; یکى را رمقى هنوز مانده بود. پرسیدم که: اى جوانمرد، این چه حالت است؟ گفت: اى پسر ادهم، عَلَیکَ بِالْماء وَالْمِحْراب،(3) دور دور مرو که مهجور گردى و نزدیک نزدیک میا که رنجور گردى. کس مبادا که بر بساط سلاطین گستاخى کند. بترس از دوستى که حاجیان را چون کافران روم مى کشد و با حاجیان غزا مى کند. بدان که ما قومى بودیم صوفى، قدم به توکّل در بادیه نهادیم و عزم کردیم که سخن نگوییم و جز از خداوند اندیشه نکنیم و حرکت و سکون از بهر او کنیم و به غیرى التفات ننماییم، چون بادیه گذاره کردیم و به احرام گاه رسیدیم، خضر(علیه السلام) به ما رسید، سلام کردیم و او سلام را جواب داد، شاد شدیم، گفتیم: الحمد لله که سفر برومند آمد و طالب به مطلوب پیوست که چنین شخصى به استقبال ما آمد. حالى به جان هاى ما ندا کردند که اى کذّابان و مدّعیان، قولتان و عهدتان این بود؟! مرا فراموش
1 . باب 73، ابراهیم خواص، ص152
2 . باب 73، ابراهیم خواص، ص149
3 . ملازم وضو و نماز باش
---------------------------------------------------
کردید و به غیر من مشغول گشتید؟! بروید که تا من به غرامت، جان شما به غارت نبرم و به تیغ غیرت، خونِ شما نریزم، با شما صلح نکنم. این جوانمردان را که مى بینى همه سوختگان این بازخواست اند. هلا، اى ابراهیم، تو نیز سر این دارى. پاى در نه و الاّ دور شو. ابراهیم حیران و سرگردانِ آن سخن شد. گفت: گفتم: تو را چرا رها کردند؟ گفت: گفتند: ایشان پخته اند تو هنوز خامى. ساعتى جان کن تا تو نیز پخته شوى. چون پخته شدى تو نیز از پى درآیى. این بگفت و او نیز جان بداد.»(1)
خون ریز بود همیشه در کشور ما *** جان عود بود همیشه در مجمر ما
دارى سرِ ما وگرنه دور از برِ ما *** ما دوست کُشیم و تو ندارى سرِ ما
دریاى خون
درباره رابعه نقل است که در سفر دوم حجّ خود گفت:
«یا ربّ العزّة، نقطه فقر مى خواهم. ندا آمد: حدیث فقر با تو نتوان گفت و لکن برنگر. رابعه برنگریست، دریایى خون دید در هوا ایستاده، هاتفى آواز داد که این همه، آب دیده عاشقان ماست که به طلب وصال ما آمدند که همه در منزلگاه اول فرو شدند که نام و نشان ایشان در دو عالم از هیچ مقام برنیامد.»(2)
اخلاق حج گزار
حج گزارانى که اهل معرفت بودند و با شناخت، به این سفر الهى دست مى زدند، داراى ویژگى هایى بودند که آن ها را از سایر افراد متمایز مى کرد; از جمله:
پرهیز از غرور
عرفا بسیار مواظب بودند که در این سفر معنوى و الهى دچار غرور کاذب و ناخالصى نشوند و اگر احساس غرور مى کردند، به نفس خود هشدار مى دادند که از این گونه تصوّرات ناروا و خطورات باطل دورى گزینند:
«بوالحسن مزیّن گفت: به بادیه فروشدم، بى زاد و راحله، چون به کنار حوضى رسیدم، بنشستم و با خود گفتم: بادیه بریدم بى زاد و راحله; یکى را دیدم که بانگ بر من زد که: اى
1 . باب 11، ابراهیم ادهم، ص88
2 . تذکرة الاولیاء، ابوعلى جرجانى، باب 68، صص62 و63
---------------------------------------------------
حجّام، لا تحدّثْ نفسک بالاباطیل، نگاه کردم کتّانى را دیدم، توبه کردم و به خداى بازگشتم.»(1)
آنان براى گریز از غرور، گاهى خودشکنى مى کردند و کارى مى کردند که مردم به آنان بدبین شوند و از گردشان پراکنده شوند; چنانکه ابراهیم ادهم خود را ناشناس جلوه داد و او را زندیق خواند، مردم نیز در حالى که او را نمى شناختند. به وى سیلى زدند.
عطار نیشابورى در تذکرة الاولیا، در شرح حال ابراهیم ادهم مى گوید:
«نقل است که چهارده سال در قطع بادیه کرد که همه راه، در نماز و تضرّع بود تا به نزدیک مکه رسید، پیران حرم خبر یافتند، همه به استقبال او بیرون آمدند، او خویشتن در پیش قافله انداخت تا کسى او را نشناسد، خادمان از پیش برفتند، ابراهیم را بدیدند در پیش قافله مى آمد، او را ندیده بودند، ندانستند، چون بدو رسیدند، گفتند: ابراهیم ادهم نزدیک رسیده است که مشایخ حرم به استقبال او بیرون آمده اند، ابراهیم گفت که چه مى خواهید از آن زندیق؟! ایشان در حالى سیلى در او بستند گفتند: مشایخ مکه به استقبال او مى شوند تو او را زندیق مى گویى؟! گفت: من مى گویم زندیق اوست چون از او درگذشتند، ابراهیم روى به خود کرد و گفت: هان! مى خواستى که مشایخ به استقبال تو آیند، بارى سیلى چند بخوردى، الحمد لله که به کام خودت بدیدم. پس در مکه ساکن شد رفیقانش پدید آمدند و او از کسب دست خود خوردى، درودگرى کردى.»(2)
بى اعتنایى به ستمگران
آنان به خاطر زهد و دورى از دنیا، به پادشاهان و ستمگران نیز بى اعتنا بودند و به آنان توجهى نداشتند. عطار نیشابورى در ذکر حال فضیل عیاض نقل مى کند که هارون الرشید در سفر مکه شبى به وزیر خود فضل برمکى گفت: «مرا بر مردى بَر که مرا به من بنماید» او ابتدا وى را به خانه سفیان بن عُیَیْنه برد. سفیان گفت: «مرا خبر بایست کرد تا خود بیامدمى» هارون گفت: «این آن مرد نیست که من مى طلبم» فضل برمکى او را در پیش فضیل عیاض برد، هارون پس از مکالمات طولانى و شنیدن پند و اندرزهاى وى گفت: «آوه، اى رجل هو! این چه مردى است! مَلِک بر حقیقت فضیل است و صولت او عظیم است و حقارت دنیا در چشم او بسیار».(3)
1 . باب 69، ابوبکر کتّانى، 120
2 . باب 11، ابراهیم ادهم، ص 89
3 . تذکرة الاولیا، رابعة العدویّة، باب 9، ص78
---------------------------------------------------
استفاده نکردن از خدمات رفاهى پادشاهان در حج
عرفا از خدمات عمومى و امکانات رفاهى پادشاهان جهت آسایش حجاج بیت الله الحرام نیز استفاده نمى کردند. درباره ابراهیم ادهم چنین آمده:
«نقل است که چندین حج پیاده بکرد، از چاه زمزم آب برنکشید. گفت زیرا که دلو و رسنِ آن از مال سلطان خریده بودند!»(1)
نقل است که (ابراهیم ادهم) چندین حج پیاده بکرد، از چاه زمزم آب برنکشید. گفت: زیرا که دلو و رسنِ آن از مال سلطان خریده بودند!
آنان حتى از میوه اى که زمین آن متعلق به لشکریان و اطرافیان سلاطین بود بهره نمى بردند. در باره ابراهیم ادهم آورده اند:
«گفت: از میوه مکه چهل سال است تا نخورده ام و اگر نه، در حال نزع بودمى، خبر نکردمى و از بهر آن نخورد که لشکریان بعضى از آن زمین هاى مکه خریده بودند.»(2)
همراهى با خانواده
در گذشته، سفرهایى مانند جهاد و حج. چون پرخطر و طولانى بود، عرفا یا خانواده خود را همراه مى بردند و یا اگر تنهایشان مى گذاشتند به او پیشنهاد طلاق و رهایى مى دادند تا در غیاب آن ها هر تصمیمى که مى خواهند بگیرند و بدین وسیله حقشان ضایع نشود. عطار در شرح حال فضیل عیاض آورده است:
«زن را گفت: اى زن، من قصد خانه خدا دارم اگر خواهى تا پاى تو گشاده کنم. زن گفت: من هرگز از تو جدا نروم و هرجا که تو باشى با تو باشم. پس برفتند تا به مکه رسیدند، حق تعالى راه بر ایشان آسان گردانید و آنجا مجاور گشت.»(3)
دعا
دعا سخن عاشقانه بنده با خداست. حرف دل آفریده با آفریدگار است. بیانى بى آداب و ترتیب و برآمده از دلِ تنگ و راز و نیاز صمیمانه نیازمند با بى نیاز است و اگر این رابطه
1 . باب 11، ابراهیم ادهم، ص96
2 . باب 11، ابراهیم ادهم، ص96
3 . باب 72، حسین منصور حلاج، ص136
---------------------------------------------------
عاشقانه در کنار خانه یار و حریم دوست باشد دلپذیرتر است.
دعا در طواف
کعبه و هنگام طواف، مکان و زمانى مناسب جهت توبه و راز و نیاز اهل دل با پروردگار است. عرفا در این موقعیت براى حاجات مادى و معنوى خود دعا مى کردند. ابو یعقوب نهرجورى گفت:
«مردى یک چشم را دیدم در طواف که مى گفت: أعوذُ بِکَ مِنْکَ، پناه مى جویم از تو به تو، گفتند: این چه دعاست؟! گفت: روزى نظرى کردم به یکى که در نظرم خوش آمد، طپانچه از هوا درآمد و بر این یک چشم من زد که بدو نگرسته بودم. آوازى شنیدم که: نگرستنى طپانچه اى اگر زیادت دیدى زیادت کردیمى و اگر نگرى خورى.»(1)
حلقه در کعبه
حلقه در کعبه از مکان هایى است که مردم آن را مى گرفتند و با خداى خود راز و نیاز مى کردند. عطار نیشابورى در ذکر حال ابراهیم ادهم آورده است:
«نقل است که ابراهیم گفت: شب ها فرصت مى جستم تا کعبه را خالى یابم از طواف و حاجتى خواهم، هیچ فرصت نمى یافتم، تا شبى بارانى عظیم مى آمد، برفتم و فرصت را غنیمت شمردم تا چنان شد که کعبه ماند و من، طوافى کردم و دست در حلقه زدم و عصمت خواستم از گناه، ندایى شنیدم که عصمت مى خواهى تو از گناه! همه خلق از من همین مى خواهند، اگر همه را عصمت دهم دریاهاى غفّارى و غفورى و رحمانى و رحیمى من کجا شود؟! پس گفتم: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی، ندایى شنودم که از همه جهان با ما سخن گویى و سخن خود گویى، آن به که سخن تو دیگران گویند.»(2)
نصیحت هنگام طواف
در اهمیت خیرخواهى براى بندگان خدا و پند و اندرز به آنان، همین بس که عرفا در حین طواف، از انجام آن کوتاهى نمى کردند و آن را مخالف شأن طواف نمى دانستند. تذکرة الأولیا در ذکر حال ابراهیم ادهم آورده است:
1 . باب 53، ابویعقوب فهرجورى، ص81
2 . باب 11، ابراهیم ادهم، ص 92
---------------------------------------------------
«احمد خضرویه گفت: ابراهیم (ادهم) مردى را در طواف گفت: درجه صالحان نیابى تا از شش عقبه نگذرى; یکى آن که درِ نعمت بر خود ببندى و درِ محنت بر خود بگشایى و درِ عزّ بربندى و درِ ذلّ بگشایى و درِ خواب بربندى و درِ بیدارى بگشایى و درِ توانگرى ببندى و درِ درویشى بگشایى و درِ امل ببندى و درِ اجل و درِ آراسته بودن و درِ ساختگى کردن مرگ بگشایى.»(1)
ختم قرآن در طواف
ختم قرآن در طواف، از کارهایى بوده که عرفا انجام مى دادند. عطار در شرح حال ابوبکر کتّانى آورده است:
«او را چراغ حرم گفتند و در مکه مجاور بود تا وقت وفات و اول شب تا آخر نماز کردى و قرآن ختم کردى و در طواف دوازده هزار ختم قرآن کرده بود.»(2)
دعا در حجر الأسود
حجر الأسود رکنى است که حاجى وقتى به آن مى رسد مستحب است آن را ببوسد یا استلام کند و اگر نتواند، به آن اشاره کند و بگوید: «أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاةِ»; «امانتم را ادا کردم و پیمانم را بستم تا شاهد بر وفاى به پیمانم باشى.»
یکى از عرفا هنگام طواف هر بار که به آن مى رسید دعا مى کرد:
«نقل است که گفت: شبى طواف گاه خالى یافتم، طواف مى کردم و هربار که به حجرالأسود مى رسیدم، دعا مى کردم و مى گفتم: اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حالاً وَ صِفَةً لا أَتَغَیَّرُ مِنْهُ; بار خدایا! مرا حالى و صفتى روزى کن که از آن نگردم! یک روز از میان کعبه آوازى شنیدم که یا ابوالحسین، مى خواهى که با ما برابرى کنى؟! ماییم که از صفت خود برنگردیم، امّا بندگان گردان گردان داریم تا ربوبیّت از عبودیّت پیدا گردد. ماییم که بر یک صفتیم، صفت آدمى گردان است.»(3)
دعا در ملتزَم
ملتزم از مکان هایى است که اهل معرفت در آنجا به دعا و تضرع و زارى مى پرداختند و حاجات خود را از خدا طلب مى کردند. عطار در ذکر حال ابو یعقوب نهرجورى آورده است:
1 . باب 11، ابراهیم ادهم، ص101
2 . باب 69، ابوبکر کتّانى، ص119
3 . باب 46، ابوالحسین نورى، ص52
---------------------------------------------------
«نقل است که یکى او را گفت: در دل خود سختى مى یابم و با فلان کس مشورت کردم مرا روزه فرمود، چنان کردم، زایل نشد و با فلان گفتم، سفر فرمود، کردم زایل نشد. او گفت: ایشان خطا کردند طریق تو آن است که در آن ساعت که خلق بخسبند به ملتزم روى و تضرّع و زارى کنى و بگویى خداوندا! در کار خود متحیّرم، مرا دست گیر، آن مرد گفت: چنان کردم زایل شد.»(1)
دعا در عرفات
عرفات سرزمینى است که حجاج در حج واجب، از ظهر روز نهم ذى حجه تا غروب همان روز، در آنجا وقوف مى کنند و به مناجات و راز و نیاز عاشقانه با محبوب مى پردازند. آنان این نیم روز روحانى و معنوى را با تضرّع و زارى، خاشعانه به بارگاه احدیت و درخواست آمرزش و مغفرت از او با شناخت و معرفت سپرى مى کنند و هنگام غروب آفتاب سیل آسا به سوى مشعر مى روند. عطار در شرح حال فضیل عیاض آورده است:
«نقل است که یک روز به عرفات ایستاده بود، آن همه خلق مى گریستند با چندان تضرّع و زارى و گریستن و خواهش کردن. گفت: اى سبحان الله، اگر چندین مردم به یک بار به نزدیک مردى شوند و از وى یک دانگ سیم خواهند، چه گویید؟ آن همه مردم را نومید کند؟ آن مرد گفت: نه، گفت: بر خداوند تعالى آمرزش همه آسان تر است از آن که بر آن مرد دانگى سیم که بدهد، که او اکرم الأکرمین است. امید آن است که همه را آمرزیده گرداند. در عرفات شبانگاه از او پرسیدند که حال این مردمان چون مى بینى؟ گفت: همه آمرزیده اند. اگر من در میان ایشان نه امى. گفتند: چون است که ما هیچ ترسنده نمى بینم؟ گفت: اگر شما ترسنده بودى ترسگاران از شما پوشیده نبودندى که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده ماتم زدگان را تواند دید. گفتند: مرد در کدام وقت در دوستى حق به غایت رسد؟ گفت: چون منع و عطا هر دو بر او یکسان شوند به غایت محبت رسیده است.»(2)
منصور حلاج نیز از کسانى است که در صحراى عرفات سر بر تلّ ریگ نهاد و با نداى «یَا دَلِیلَ الْمُتَحَیِّرِین» به مناجات با پروردگار عزیز و پاک پرداخت. عطار درباره او آورده است:
«پس در عرفات گفت: یَا دَلِیلَ الْمُتَحَیِّرِین و چون دید که هرکس دعا کردند، او نیز سر بر
1 . باب 53، ابویعقوب نهرجورى، ص80
2 . باب 9، رابعة العدویه، ص79
---------------------------------------------------
تلّ ریگ نهاد و نظاره مى کرد، چون همه بازگشتند، نفسى بزد گفت: پادشاها! عزیزا! پاکت دانم، پاکت گویم از همه تسبیح مسبّحان و از همه تهلیل مهلّلان و از همه پندار صاحب پنداران. الهى تو مى دانى که عاجزم از مواضع شکر، تو به جاى من شکر کن خود را، که شکر آن است و بس.»(1)
دعا در مسجد خَیف
مسجد خَیف در سرزمین منا است و منا مکانى است که حجاج سه روز در آنجا به سر مى برند. در روز عید قربان به رمى جمره عقبه، قربانى و سر تراشى مى پردازند و در
روزهاى یازدهم و دوازدهم ذى حجه در آنجا به شیطان هاى سه گانه سنگ مى زنند و
شب ها را بیتوته مى کنند. بسیارى از حجاج، بیتوته و عبادات خود را در آن مسجد
انجام مى دهند.
عطار نیشابورى در تذکرة الأولیا در ذکر حال حسن بصرى، داستان کسى را نقل مى کند که در اثر گناهى، قرآن را فراموش کرد و سپس به مسجد خیف راهنمایى شد و در آنجا پیرى در حق او دعا کرد و قرآن بر او گشاده شد:
«نقل است که ابو عمرو، امام القّراء، قرآن تعلیم کردى، ناگاه کودکى صاحب جمال بیامد که قرآن آموزد. ابو عمرو به نظر خیانت در وى نگریست! قرآن تمام، از ألف الحمد
تا سین من الجنة والناس فراموش کرد. آتشى در وى افتاد و بى قرار شد و به نزدیک حسن بصرى رفت و حال باز گفت و زار بگریست. گفت: اى خواجه، چنین کار پیش آمد و همه قرآن فراموش کردم. حسن از آن کار اندوهگن شد و گفت: اکنون وقت
حجّ است، برو و حجّ بگزار، چون فارغ شوى به مسجد خَیف رو که پیرى بینى
در محراب نشسته، وقت بر وى تباه مکن، بگذار تا خالى شود، پس با او بگوى تا
دعا کند. بو عمرو همچنان کرد و در گوشه مسجد بنشست، پیرى با هیبت دید خلقى به
گرد او نشسته... ابو عمرو گفت: من پیش او رفتم و سلام کردم. گفتم:الله،الله، مرا فریاد رس و حال باز گفتم. پیر غمناک شد و به دنبال چشم در آسمان نگاه کرد، هنوز سر
در پیش نیاورده بود که قرآن بر من گشاده شد. بو عمرو گفت: من از شادى در پایش
افتادم.»(2)
1 . باب 72، حسین منصور حلاج، ص139
2 . باب3، حسن بصرى، ص32
---------------------------------------------------
دعا بر کوه ابو قبیس
کوه ابو قبیس روبه روى کعبه و نزدیک کوه صفا قرار دارد و از کوه هاى دیگر مکه مشهورتر است و حوادث فراوانى از زمان آفرینش زمین تا صدر اسلام و پس از آن به خود دیده است.(1)
در گذشته بر روى این کوه مسجدى به نام مسجد «شق القمر» یا «بلال» وجود داشته که هم اکنون تخریب و به جاى آن کاخ پادشاهى ساخته اند.
عطار نیشابورى، در تذکرة الاولیا، حکایت جالبى از فضیل عیاض نقل کرده که وى هنگام مرگ به همسر خود وصیت کرد تا به آنجا رود و در حق دختران خود دعا کند و او چنین کرد و دعایش مستجاب شد. ضمناً از این حکایت دانسته مى شود که کوه ابو قبیس در صدر اسلام نیز محل مناجات و گریه و راز و نیاز با پروردگار بوده است:
«نقل است که فضیل عیاض چون اجلش نزدیک آمد، دو دختر داشت; عیال را وصیّت کرد که چون من بمیرم، این دختران را برگیر و بر کوه بو قبیس بر رو و روى سوى
آسمان کن و بگوى که خداوندا! فضیل مرا وصیّتى کرد و گفت تا من زنده بودم این زینهاریان را به طاقت خویش مى داشتم، چون مرا به زندان گور محبوس گردانیدى، زینهاریان را باز دادم، چون فضیل را دفن کردند، عیالش همچنان کرد که او گفته بود.
بر سر کوه شد و دخترکان را آنجا برد و مناجات کرد و بسى بگریست و نوحه آغاز
کرد. همان ساعت امیر یمن با دو پسر خود آنجا بگذشت، ایشان را دید با گریستن
و زارى، گفت: شما از کجایید؟ آن زن حال بر گفت. امیر گفت: این دختران را به این پسران خویش دادم هر یکى را ده هزار دینار کاوین کردم تو بدین بسنده کردى؟ گفت: کردم، در حال عماریها و فرش ها و دیباها بساخت و ایشان را به یمن برد; مَنْ کانَ للهِِ کانَ اللهُ لَهُ.»(2)
جبل الرحمه
جبل الرحمه یا کوه رحمت، که در سرزمین عرفات واقع شده، خواسته یکى از عرفا با امدادى آسمانى، که به آن «کرامت» گویند، به اجابت رسیده است.
تذکرة الأولیا در شرح حال ابو القاسم نصر آبادى آورده است:
1 . نکـ : حج در آیینه شعر فارسى، اثر نگارنده.
2 . تذکرة الاولیاء، ابراهیم ادهم، باب 11، ص85
---------------------------------------------------
«نقل است که یک بار بر جبل الرحمه تب گرفت، گرماى سخت بود; چنانکه گرماى حجاز بود. دوستى از دوستان که در عجم او را خدمت کرده بود به بالین شیخ آمد، او را دید درآن گرما گرفتار آمده و تبى سخت گرفته، گفت: شیخا! هیچ حاجت دارى؟ گفت: شربت آب سردم مى باید. مرد این سخن بشنود، حیران بماند، دانست که در گرماى حجاز این یافت نخواهد شد. از آنجا بازگشت و در اندیشه بود، انایى در دست داشت، چون بر راه برفت میغى بر آمد، در حال ژاله، باریدن گرفت، مرد دانست که این کرامت شیخ است، آن ژاله در پیش مرد جمع مى شد و مرد در اِناء مى کرد تا پر شد، به نزدیک شیخ آمد، گفت: از کجا آوردى در چنین گرمایى؟ مرد واقعه برگفت، شیخ از آن سخن در نفس خویش تفاوتى یافت که این کرامت است. گفت: اى نفس، چنان که هستى، هستى، آب سردت مى باید با آتش گرم نسازى. پس مرد را گفت: مقصود تو حاصل شد، برگرد و آب را ببر که من از آن آب نخواهم خورد، مرد آن آب را ببرد.»(1)
نگرانى هاى حج گزار
یکى از نگرانى ها و تشویش هاى عمده عارفان در این سفر معنوى این بوده است که مبادا حج در آنان تحوّل ایجاد نکند و آنان را از آلودگى نرهاند و تنها دستاورد این سفر معنوى به هدر دادن مال و رنج سفر باشد. درباره فضیل عیاض نقل است که گفت:
«بسا مردا که به مَبرَز(2) رود و پاک بیرون آید و بسا مردا که در کعبه رود و پلید بیرون آید.»(3)
(جوانى) گفت: من ترسا بودم، خواستم تا به تلبیس، خود را در کعبه اندازم تا جمال کعبه را بینم. هاتفى آواز داد: تَدْخُلُ بَیْتَ الْحَبِیب وَ فِی قَلْبِکَ مُعادات الْحَبِیب؟! ; روا دارى که در خانه دوست آیى و دل پر از دشمنىِ دوست؟!
دغدغه دیگر آنان این بوده که مبادا هنوز این لیاقت را پیدا نکرده باشند که در حریم دوست پا نهند و چگونه کسى که در دل با دوست دشمنى مى کند، مى تواند وارد خانه او شود؟ از عبدالله مبارک نقل است که گفت:
«در مکه جوانى دیدم صاحب جمال، که قصد کرد که در کعبه رود، ناگاه بى هوش شد و
1 . باب 93، ابوالقاسم نصرآبادى، ص313
2 . آبریزگاه، مستراح
3 . باب 10، فُضیل عیاض، ص83
---------------------------------------------------
بیفتاد. پیش او رفتم، جوان شهادت آورد. گفتم: اى جوان، تو را چه حال افتاد؟ گفت: من ترسا بودم، خواستم تا به تلبیس، خود را در کعبه اندازم تا جمال کعبه را بینم. هاتفى آواز داد: تَدْخُلُ بَیْتَ الْحَبِیب وَ فِی قَلْبِکَ مُعادات الْحَبِیب؟! ; روا دارى که در خانه دوست آیى و دل پر از دشمنىِ دوست؟!(1)
یکى از نگرانى هاى بانوان زائر در گذشته، همیشه این بوده که مبادا این سفر پر مشقت و طاقت فرسا را طى کنند اما زمانى که به مکه مى رسند به خاطر عذر زنانه، نتوانند وارد مسجدالحرام شوند و خانه خدا را طواف کنند; چنان که رابعه با این مشکل روبه رو شد و او آن را بر بى لیاقتى خود حمل کرد و آن را هشدارى از جانب پروردگار دانست که هنوز به دولت عاشقان خدا و مقام وصال نرسیده و در مقام اول فرو مانده است:
«رابعه گفت: یا ربّ العزّه، یکى از دولت ایشان (عاشقان خدا) به من نماى در وقت عذر زنانش پدید آمد، هاتفى آواز داد که مقام اول ایشان است که هفت سال به پهلو مى روند تا در راه ما کلوخى را زیارت کنند، چون نزدیک آن کلوخ رسند، هم به علت ایشان راه به کلیّت بر ایشان فرو بندند. رابعه تافته شد، گفت: خداوندا! مرا در خانه خود مى نگذارى و نه در خانه خویشم مى گذارى یا مرا در خانه خویش بگذار یا در مکه به خانه خودم آر، سر به خانه فرو نمى آوردم تو را مى خواستم، اکنون شایستگى خانه تو ندارم! این بگفت و بازگشت.»(2)
عرفا تا پایان اعمال در اضطراب به سر مى بردند که آیا حج آنان پذیرفته شده یا نه. عطار در شرح حال رابعه مى گوید:
«رفت و حجّ بگزارد و زار بگریست. گفت: اى بار خداى، تو هم بر حج وعده نیکو داده اى و هم بر مصیبت، اکنون اگر حجّ پذیرفته اى ثواب حجّم کو، اگر نپذیرفته اى، این بزرگ مصیبتى است، ثواب مصیبتم کو.»(3)
لبیک عارفانه در میقات
«میقات» مکانى است که مناسک حج و عمره از آنجا آغاز مى شود. حاجى در آنجا لباس سفید احرام مى پوشد. نیت مى کند و لبیک مى گوید و با گفتن لبیک محرم مى شود. او با
1 . باب 15، عبدالله مبارک، ص184
2 . باب 8، ص63
3 . باب 8، ص62
---------------------------------------------------
لباس سفیدِ احرام به حضور دوست مى رسد و وارد حرم امن یار مى شود. اهل دل و اهل معرفت از میقات به سادگى نمى گذرند. سرسرى و با شتاب لبیک نمى گویند، بلکه زمان پیش از لبیک را طولانى مى کنند. حضور قلب پیدا مى کنند. به اندیشه فرو مى روند که از کجا آمده اند و به کجا مى روند؟ چگونه جسارت بورزند و بگویند: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ...»; دعوت تو را اجابت کردم، خدایا! فرمان تو را پذیرفتم، اضطراب سراسر وجودم را فرا مى گیرد، ترس و هراس از چشم ها نمایان است، ضربان قلب تندتر مى زند، دانه هاى اشک از گونه ها به زمین مى ریزد، دست ها مى لرزد، زبان به لکنت مى افتد، صدا مى شکند، بغض ها در گلو فرو مى رود. آیا لبیک مرا جوابى هست؟ آیا اجازه حضور و اذن دخول مى دهند؟ یا مى گویند «لا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیکَ» تو سزاوار پاسخ نیستى و شایستگى یارى ندارى. تو در برون چه کردى که درون خانه آیى؟ تو اشتباه آمده اى. نابه هنگام آمده اى. تو هنوز خامى و پخته نشده اى. تو هنوز ناقصى و کامل نشده اى تا اهلیّت و قابلیت حضور بیابى.
سفیان بن عیینه حالت لبیک امام سجاد را اینگونه وصف مى کند:
«زمانى که حضرت سجاد احرام بست و بر شترش نشست، رنگش زرد شد و بدنش به لرزه افتاد و نتوانست لبیک بگوید، به او گفتند چرا لبیک نمى گویى؟ فرمود: مى ترسم پروردگار در جوابم بگوید: لا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیکَ; تو سزاوار پاسخ نیستى و قابلیّت یارى ندارى. آنگاه پس از گفتن لبیک غش کرد و از شتر به زمین افتاد و پیوسته این حالت بر او عارض مى شد تا آن که حج را به پایان برد.»(1)
عطار در تذکرة الاولیا لبیک مالک دینار را چنین وصف مى کند:
«جعفر سلیمان گفت: با مالک به مکه بودم، چون لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لبّیک... گفتن گرفت، بیفتاد و هوش از وى برفت. با خود آمد، گفتم: سبب افتادن چه بود؟ گفت: چون لبیک گفتم، ترسیدم که نباید که جواب آید که لا لَبَّیْکَ الله لا لَبَّیْکَ.»(2)
کسى که به این درجه از معرفت برسد و از خوف لا لَبَّیْکَ، توان و جرأت لبیک گفتن را نداشته باشد، بالاتر از او کسى نیست. عطار در ذکر حال فضیل عیاض آورده است:
«گفتند چه گویى در کسى که خواهد که لبیک گوید و زهره ندارد گفتن، از بیم آن که نباید
1 . عوالى اللآلى، ج4، ص35
2 . باب 4، مالک دینار، ص46
---------------------------------------------------
که گویند لا لَبَّیْکَ، گفت: امید چنان مى دارم که در آن موقف، هر که خود را چنین بیند، هیچ لبیک گوى وراى او نبود.»(1)
مال شبهه ناک
مصرف مال شبهه ناک در حج، از عواملى است که خداوند حج زائر را نمى پذیرد و در جواب لبّیک او لالبّیک مى گوید.(2)
درباره ابو سلیمان دارایى آورده اند که:
«احمد حوارى گفت: ابو سلیمان! در وقت احرام لبیک نگفتى. گفت: حق تعالى به موسى(علیه السلام) وحى کرد که ظالمان امّت خود را بگوى تا مرا یاد نکنند که هرکه ظالم بود و مرا یاد کند، من او را به لعنت یاد کنم. پس گفت: شنیده ام که هرکه نفقه حج از مال شبهت کند، آنگاه گوید: لبیک، او را گویند: لا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیکَ حَتّى تَرُدَّ ما فِی یَدَیک.»(3)
مصرف مال حلال نزد عرفا مقیاس مردى است. ابراهیم ادهم گفت:
«هیچ کس در نیافت پایگاه مردان به نماز و روزه و غزو و حج، مگر بدان که بدانست که در حلق خویش چه در مى آرد.»(4)
آنچه بر حج اولویت دارد
در بخش هاى گذشته دیدیم که حج نزد عارفان از چه جایگاه ویژه و اهمیت خاصى برخوردار است، با این حال، گاهى وضعیتى پیش مى آمد که حج در درجه دوم اهمیت قرار مى گرفت.
رسیدگى به مستمندان و قرض داران
در نزد عرفا، یکى از اعمالى که بر حج ترجیح دارد رسیدگى به حال بى نوایان و قرض داران است. عطار در ذکر حال بشر حافى این چنین مى گوید:
«نقل است که یکى با بُشر مشاورت کرد که دو هزار درم دارم حلال، مى خواهم که به حج شوم. گفت: تو به تماشا مى روى، اگر براى رضاى خداى مى روى برو وام کسى بگزار یا
1 . باب 10، فضیل عیاض، ص81
2 . در کتاب وافى، از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «إِذَا اکْتَسَبَ الرَّجُلُ مَالاً مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ، ثُمَّ حَجَّ فَلَبَّى، نُودِیَ لاَ لَبَّیْکَ وَ لاَ سَعْدَیْکَ وَ إِنْ کَانَ مِنْ حِلِّهِ، فَلَبَّى، نُودِیَ لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ» هرکس مالى را از راه حرام به دست آورد و با آن حج گزارد و لبیک گوید، پاسخ مى شنود: تو سزاوار جواب نیستى و تو شایستگى یارى ندارى و اگر از راه حلال به دست آورد و لبیک گوید، پاسخ مى شنود: تو سزاوار جوابى و لیاقت یارى دارى.
3 . باب 23، سلیمان دارایى، ص230
4 . باب 11، ابراهیم ادهم، ص94
---------------------------------------------------
بده به یتیم و یا به مردى مُقلّ حال که آن راحت که به دل مسلمانى رسد، از صد حج اسلام پسندیده تر، گفت: رغبت حج بیشتر مى بینم، گفت از آن که این مال ها نه از وجه نیکو به دست آورده اى، تا به ناوجوه خرج نکنى قرار نگیرى.»(1)
وى همچنین در شرح حال بایزید بسطامى مى گوید:
«نقل است که گفت: مردى در راه پیشم آمد، گفت: کجا مى روى؟ گفتم: به حج، گفت: چه دارى؟ گفتم: دویست درم، گفت: بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد، که حجّ تو این است. گفت: چنان کردم و بازگشتم.»(2)
درباره ابراهیم ادهم نیز آورده است:
«یک روز پسر خود را دید که یک دینار زر مى سخت تا به کسى دهد، آن شوخ که در نقش درست زر بود باک مى کرد. گفت: یا پسر، این تو را از ده حجّ و ده عمره فاضل تر.»(3)
در تذکرة الاولیا، خوابى عجیب و عبرت آور از عبدالله مبارک نقل شده که حج غیر مقبول ششصد هزار حاجى به واسطه کار خیر على بن موفّق، که به خانواده مستمندى رسیدگى کرده بود، پذیرفته شده است.
«نقل است که عبدالله (مبارک) در حرم بود، یک سال از حج فارغ شده بود، ساعتى در خواب شد، به خواب دید که دو فرشته از آسمان فرود آمدند; یکى از دیگرى برسید که
1 . ص111
2 . باب 14، 139
3 . باب 10، ص84
---------------------------------------------------
امسال چند خلق آمده اند؟ یکى گفت: ششصد هزار، گفت: حج چند کس قبول کردند؟ گفت: از آن هیچ کس قبول نکردند. عبدالله گفت: چون این بشنیدم، اضطرابى در من پدید آمد. گفتم: این همه خلایق که از اطراف و اکناف جهان با چندین رنج و تعب مِنْ کُلِّ فَجّ عَمِیق، از راه هاى دور آمده و بیابان ها قطع کرده، این همه ضایع گردد، پس آن فرشته گفت: در دمشق کفشگرى نام او على بن موفّق است. او به حج نیامده است اما حج او (را) قبول است و همه را بدو بخشیدند و این جمله در کار او کردند. چون این بشنیدم، از خواب درآمدم و گفتم: به دمشق باید شد و آن شخص را زیارت باید کرد. پس به دمشق شدم و خانه آن شخص را طلب کردم و آواز دادم. شخصى بیرون آمد، گفتم: نام تو چیست؟ گفت: على بن موفّق. گفتم: مرا با تو سخنى است. گفت: بگوى. گفتم: تو چه کار کنى؟ گفت: پاره دوزى مى کنم. پس آن واقعه با او بگفتم. گفت: نام تو چیست؟ گفتم: عبدالله مبارک. نعره اى بزد و بیفتاد و از هوش بشد. چون به هوش آمد، گفتم: مرا از کار خود خبر ده. گفت: سى سال بود تا مرا آرزوى حج بود و از پاره دوزى سیصد و پنجاه درم جمع کردم. امسال قصد حج کردم تا بروم، روزى سرپوشیده اى که در خانه است، حامله بود، مگر از همسایه بوى طعامى مى آمد، مرا گفت: برو و پاره اى بیار از آن طعام. من رفتم به درِ خانه آن همسایه، آن حال خبر دادم، همسایه گریستن گرفت و گفت: بدان که سه شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند. امروز خرى مرده دیدم، بار از وى جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد. چون این بشنیدم، آتش در جان من افتاد، آن سیصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم، گفتم: نفقه اطفال کن که حج ما این است.(1)عبدالله گفت: صَدَقَ المَلَکُ فی الرؤیا و صدق المَلِکُ فی الحکم و القضا.»(2)
رعایت حق مادر
رعایت حق مادر و جلب رضایت او، از مواردى است که بر حج اولویت دارد.
درباره بو عثمان حیرى نقل است:
«یکى از فرغانه عزم حج کرد. گذر بر نیشابور کرد و به خدمت بوعثمان شد. سلام کرد و جواب نداد. فرغانى با خود گفت: مسلمانى مسلمانى را سلام کند جواب ندهد! بوعثمان گفت که حج چنین کنند؟! که مادر را در بیمارى بگذارند و بى رضاى او بروند؟! گفت: بازگشتم و تا مادر زنده بود توقّف کردم بعد از آن عزم حج کردم.»(3)
1 . گفتنى است روایاتى که رسیدگى به امور درماندگان و فقیران را برتر از حج و بلکه چندین حج دانسته اند، در جایى است که حج مستحبى باشد. روشن است که انفاق جایگزین حج واجب نمى شود.
2 . باب 15، عبدالله مبارک، ص181 و 182
3 . تذکرة الاولیا، ابوعثمان حیرى، باب 47، ص62
---------------------------------------------------
عطار، در ذکر حال ابو حازم مکى نیز آورده است:
«بزرگى گفته است از مشایخ، که به نزدیک بو حازم درآمدم، وى را یافتم خفته، زمانى صبر کردم تا بیدار شد، گفت: در این ساعت پیغامبر را به خواب دیدم صلّى الله علیه وسلّم که مرا به تو پیغام داد و گفت: حقّ مادر نگاه داشتن تو را بسى بهتر از حج کردن. باز گرد و رضاى او طلب کن. من از آنجا بازگشتم و به مکه نرفتم، رحمة الله علیه.»(1)
همچنین عطار، درباره ابو محمد مرتعش آورده است:
«نقل است که گفت: سیزده حج کردم به توکل، چون نگه کردم همه بر هواى نفس بود. گفتند: چون دانستى؟ گفت: از آن که مادرم گفت: سبویى آب آر، بر من گران آمد، دانستم که آن حج بر شره شهوت بود و هواى نفس.»(2)
عطار درباره ابوبکر کتّانى هم اینگونه آورده است:
«در ابتدا دستورى از مادر خواست که به حج رود، گفت: چون در بادیه شدم، حالتى در من پدید آمد که موجب غسل بود، با خود گفتم: مگر به شرط نیامده ام؟! باز گشتم، چون به درِ خانه رسیدم، مادر در پس در نشسته بود به انتظار، من گفتم: اى مادر، نه اجازت داده بودى؟ گفت: بلى امّا خانه را بى تو نمى توانستم دید، تا تو رفته اى اینجا نشسته ام و نیّت کرده بودم تا باز نیایى برنخیزم. پس چون مادر وفات کرد، روى در بادیه نهادم.»(3)
دیدار مؤمن
دیدار مؤمن و رعایت حق او، مورد دیگرى است که نزد عرفا از حج مستحبى برتر است. عطار در شرح حال شیخ ابو الحسن خرقانى نقل کرده است که گفت:
«اگر مؤمن را زیارت کنى، باید که ثواب آن به صد حجّ پذیرفته ندهى، که زیارت مؤمن را ثواب بیشتر است از صد هزار دینار که به درویشان دهى، چون زیارت مؤمن کنى به اعتقاد گیرى که خداى تعالى بر شما رحمت کرده است.»(4)
و اصولاً نزد عرفا «بنده خدا بودن» مقامى است که با هیچ چیز برابرى نمى کند. در ذکر حال ابوالقاسم نصر آبادى آمده است که:
1 . تذکرة الاولیا، شرح حال حبیب عجمى، باب6، ص56
2 . تذکرة الاولیا، شرح حال محمد بن فضل، باب56، ص84
3 . باب 69، ابوبکر کتانى، ص119
4 . باب 79، شیخ ابوالحسن خرقانى، ص236
---------------------------------------------------
«یک روز در حرم باد مى جست و صبح در برابر کعبه نشسته بود، که جمله استار کعبه از آن باد در رقص آمده بود، شیخ را از آن حال وجد پیدا شد. از جاى برجست و گفت: اى رعنا عروس سرافراز، که درمیان نشسته اى وخود را چون عروسى جلوه مى دهى وچندین هزار خلق در زیر خار مغیلان به تشنگى و گرسنگى در اشتیاق جمال تو جان داده، این جلوه چیست؟! که اگر تو را یک بار بَیْتی گفت، مرا هفتاد بار عَبْدی گفت.»(1)
مبارزه با هواى نفس
مبارزه با هواى نفس نزد عرفا از حج بالاتر است. عطار، در ذکر حال محمدبن فضل بلخى آورده است که گفت:
«عجب دارم از آن که به هواى خود به خانه او رود و زیارت کند، چرا قدم بر هواى خود ننهد تا بدو رسد و به او دیدار کند؟!»(2)
حاجیان، به قالب، گرد کعبه طواف کنند، بقا خواهند و اهل محبّت به قلوب گردند گردِ عرش، و لقا خواهند
آه کشیدن از فراق حج
آه کشیدن و سوختن از فراق حج و آرزوى وصال کعبه نزد عرفا، از حج بالاتر است. درباره سفیان ثورى نقل است که:
«جوانى را حجّ فوت شده بود، آهى کرد! سفیان گفت: چهل حجّ کرده ام به تو دادم تو این آه به من دادى؟ گفت: دادم. آن شب به خواب دید که او را گفتند: سودى کردى که اگر به همه اهل عرفات قسمت کنى توانگر شوند.»(3)
و درباره عبدالله مبارک نقل است که:
«روزى در دهه ذى حجّه به صحرا شد و از آرزوى حج مى سوخت و گفت: اگر آن جا نِیَم بارى بر فوت این حسرتى بخورم و اعمال ایشان به جاى آرم که هرکه متابعت ایشان کند در آن اعمال که موى باز نکند و ناخن نچیند او را از ثواب حاجیان نصیب بود.»(4)
1 . باب 93، ابوالقاسم نصرآبادى، ص312 و 313
2 . باب 56، محمد بن فضل، ص88
3 . باب 16، سفیان ثورى، ص119
4 . باب 15، عبدالله مبارک، ص181
---------------------------------------------------
باطن اعمال
دیدگاه عارفان نسبت به آموزه هاى دینى، با دیگران تفاوت کلى دارد. آنان ظاهر اعمال را پوست و باطن آن را مغز مى دانند و همیشه در پى مغز و لب آنند و از بیرون به درون مى نگرند; مثلاً در باره نماز:
«یکى از مشایخ، حاتم(اصم) را پرسید که نماز چگونه کنى؟ گفت: چون وقت درآید وضوى ظاهر کنم و وضوى باطن کنم، گفت: ظاهر را به آب پاک کنم و باطن را به توبه و آنگاه به مسجد درآیم و مسجد حرام را مشاهده کنم و مقام ابراهیم را در میان دو ابروى خود بنهم و بهشت را بر راست خود و دوزخ بر چپ خود و صراط زیر قدم خود دارم و ملک الموت را پس پشت خود انگارم و دل را به خداى سپارم، آنگاه تکبیر بگویم با تعظیم و قیامى به حرمت و قرائتى با هیبت و سجودى با تضرّع و رکوعى با تواضع و جلوسى به حلم و سلامى به شکر بگویم، نماز من این چنین بود.»(1)
باطن حج
آنان در باره حج نیز بر این باورند که حج، ظاهرى دارد و باطنى، ظاهر و پوست
آن زیارت خانه است و باطن و مغز آن دیدن خداى خانه، جسم بر گِرد کعبه که در
مسجدالحرام است مى گردد و دل، خداى رحمان را که بر عرش است طواف مى کند. بایزید
بسطامى گفت:
«حاجیان به قالب گرد کعبه طواف کنند بقا خواهند و اهل محبّت به قلوب گردند گرد عرش و لقا خواهند.»(2)
به عبارت دیگر، هر که جمال کعبه مى خواهد با جسم به سوى آن مى رود و هرکه قرب خدا را مى خواهد با روح به سوى پروردگار مى رود. درباره عمرو بن عثمان مکّى نقل است که:
«از حرم به عراق نامه اى نوشت; به جنید و جریرى و شبلى که: بدانید شما که عزیزان و پیران عراقید، هر که را زمین حجاز و جمال کعبه باید، گویید: } لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلاّ بِشِقِّ اْلأَنْفُسِ...{ و هر که را بساط قرب و درگاه عزّت باید، گویید: } لَمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الاَْنفُسِ{ .(3)
1 . باب 72، حسین منصور حلاج، ص348
2 . باب 14، بایزید بسطامى، 164
3 . ابوالحسین نورى، باب 46، ص38
---------------------------------------------------
به سخن دیگر، اگر خداوند توانگران را به جهت استطاعت مالى به سوى خانه خود خوانده است، فقرا را به سوى خود دعوت کرده است. درباره عبدالله مبارک نقل است که:
«یک بار در بادیه مى رفت و بر اشترى نشسته بود و به درویشى رسید وگفت: اى درویش، ما توانگرانیم، ما را خوانده اند، شما کجا مى روید که طُفَیلید. درویش گفت: میزبان چون کریم بود، طفیلى را بهتر دارد. اگر شما را به خانه خویش خواند ما را به خود خواند. عبدالله گفت: از ما توانگران وام خواست. درویش گفت: اگر از شما وام خواست براى ما خواست. عبدالله شرم زده شد و گفت: راست مى گویى.»(1)
عرفا ربّ البیت را مى طلبند نه بیت را. درباره رابعه نقل است که:
«وقتى دیگر به مکه مى رفت، در میان راه کعبه را دید که به استقبال او آمد، رابعه گفت: مرا ربّ البیت مى باید، بیت چه کنم؟! استقبال مرا از من تقرّب إلیّ شبراً تقرّبْتُ إلَیه ذراعاً مى باید، کعبه را چه بینم؟! مرا استطاعت کعبه نیست، به جمال کعبه چه شادى نمایم؟»(2)
نزد عرفا، «در حق گم شدن»، مهم تر از «خانه دیدن» است. در ذکر حال بایزید بسطامى آمده است که:
«شیخ گفت: اول بار که به خانه رفتم، خانه دیدم، دوم بار که به خانه رفتم خداوند خانه دیدم، سوم بار نه خانه دیدم و نه خداوند خانه; یعنى در حق گم شدم که هیچ نمى دانستم که اگر مى دیدم حق مى دیدم.»(3)
عرفا مى گویند هرکس براى خود قبله اى دارد و قبله جوانمردان و اهل دل خداست. از ابوالحسن خرقانى نقل است که گفت:
«قبله پنج است; کعبه است که قبله مؤمنان است و دیگر بیت المقدس که قبله پیغامبران و امّتان گذشته بوده است و بیت المعمور به آسمان که آنجا مجمع ملائکه است و چهارم عرش که قبله دعا است و جوانمردان را قبله خداست; } ...فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ...{(4) .(5)
مطالب فوق در متن زیر نیز تأکید شده است:
1 . باب 15، عبدالله مبارک، ص180
2 . باب 8، عُتبة بن الغلام، ص63
3 . باب 14، بایزید بسطامى، ص156
4 . بقره: 115 (وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ).
5 . باب 79، شیخ ابوالحسن خَرَقانى، ص237
---------------------------------------------------
«ابوالحسن خرقانى گفت: از خلقان بعض به کعبه طواف کنند و بعض به آسمان بیت المعمور و بعض به گِرد عرش و جوانمردان در یگانگى او طواف کنند.»(1)
عرفا با استناد به آیه: } ...فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ...{ ; همه جا را سراى دوست مى دانند و هیچ کجا را از محبوب و معبود خالى نمى بینند.
پى نوشت ها
1 . باب 79، شیخ ابوالحسن خرقانى، 230

تبلیغات