آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن


یکى از ارکان مهم حج «طواف» است و گویا حج در طواف تبلور مى یابد. احرام، نیت و تلبیه مقدمه اند تا آمادگى حضور در طواف حاصل شود، گرچه خودِ طواف به منزله نماز است و عبادتِ عملى محسوب مى شود، اما سرّ این همه، براى ارتباط پیدا کردن با خدا است و مهم آن است که در طواف ـ که شکوه و اوج این ارتباط را مى تواند نشان دهد ـ چه چیزى باید گفت؟! مربیان و معلّمان از اولیاى الهى، به ما آموخته اند که: چه بگوییم، خدا را چگونه یاد کنیم و چه حاجتى بخواهیم؟
اگر چه هرکسى مى تواند هر نوع خواسته اى را در قالب دعاى خود ساخته بیان کند و بدون واسطه و تعلیم، نیازهاى خویش را مطرح نماید، اما اولیاى خدا که به سرچشمه معارف الهى راه یافته اند، ما را در بر آوردن این نیاز، تنها نگذاشته اند و چون اسماء و اوصاف حق، مقام و منزلت خانه و صاحب خانه را دریافته اند، مى توانند خدا را چنانکه شایسته است توصیف کنند و چون زبانى گویا و بیانى توانمند دارند، در قالب هاى مناسب و سبکى شیوا آن معانى را طرح کرده اند. آنان چون نیازهاى انسان را مى دانند، بر همگان مى آموزند که چه چیزهایى را از خدا بخواهند. بنابراین، با خواندن دعاهاى مأثوره:
اولاً، با معارف بلند دینى آشنا مى شوند.
ثانیاً، زبان گفت وگو با خدا را فرا مى گیرند.
ثالثاً، به خودشناسى و خودیابى نایل مى شود و دردها و کمبودهاى خود را از خداوند طلب مى کند و این همه، در سایه خواندن دعاهاى مأثوره از امامان(علیهم السلام)امکان پذیر است.
از آن جا که کعبه موازى «بیت المعمور» است و بیت المعمور در برابر عرش خدا است،(1) بنابراین، مى توان گفت که کعبه تنزل و
1 . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ط تهران، مکتبة الاسلامیه، ج9، ب1، ح2 و 6 و 12
---------------------------------------------------
تمثّل عرش و بیت المعمور است. پس اگر کسى به گونه اى شایسته کعبه را طواف کند، به بیت المعمور در عالم مثال صعود مى کند و چنان که وظایف آن مرحله را هم ایفا کرد به مقام عرش الهى بار مى یابد.(1)
آرى، طواف کننده را ذکرى در خور این مقام، لازم و بایسته است.
دعاى طواف
از جمله ادعیه مأثوره وارده در طواف دعائى است به سند صحیح از امام صادق(علیه السلام)که کتب فقهى شیعه و ادعیه و زیارات و مناسک و احکام حج فقهاى متأخر آن را نقل کرده اند، و چون کلمات آن ایجازى در حد اعجاز دارد که با توجه به وقت محدود طواف با کلامى موجز سیرى در حالات و اندیشه و تاریخ اولیاء بلند مرتبه بشر دارد که گذشته از آنکه هدف نخست آن ارتباط دادن انسان با خداست ما را در جریان و پیوند با اولیاء و معارف بلند انسانى قرار مى دهد و از آنجا که این دعا به نوع اجماعى در کتابهاى دعا مذکور است و غالباً در طواف زبان ذاکران به آن مترنّم است به شرح فرازهاى آن مى پردازیم:
امام صادق(علیه السلام) فرمود: برگِرد خانه خدا هفت شوط طواف کن و در طواف بگو:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی یُمْشَى بِهِ عَلَى طَلَلِ الْمَاءِ کَمَا یُمْشَى بِهِ عَلَى جَدَدِ الاَْرْضِ وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُکَ. وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی تَهْتَزُّ لَهُ أَقْدَامُ مَلاَئِکَتِکَ.
وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی دَعَاکَ بِهِ مُوسَى مِنْ جَانِبِ الطُّورِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَ أَلْقَیْتَ عَلَیْهِ مَحَبَّةً مِنْکَ وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ أَنْ تَفْعَلَ بِی کَذَا وَ کَذَا مَا أَحْبَبْتَ مِنَ الدُّعَاءِ...»(2) .
«خدایا! تو را به آن نامت مى خوانم، که با آن، بر پشت دریاها راه مى روند; هم چنانکه با آن راه هاى زمینى را طى مى کنند و به آن نامى که عرش تو براى آن به اهتزاز در مى آید و به آن نامت که گام هاى فرشتگانت از آن به لرزه مى افتد.
1 . آیت الله جوادى آملى، جرعه اى از صهباى حج، تهران، نشر مشعر، 1383، ص190
2 . شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ط تهران، مکتبة الاسلامیه، ج9، ب20، ح1
---------------------------------------------------
خدایا! تو را به آن نامت سوگند که موسى(علیه السلام) از سوى وادى طور تو را با آن صدا کرد و پاسخش دادى و محبتى از خویش بر او انداختى و به آن نامت مى خوانم که با آن محمد(صلى الله علیه وآله) را و گذشته و آینده اش را بخشیدى و نعمت خویش را بر او تمام کردى. از تو مى خواهم... هر دعا و خواسته اى که دوست دارى بگو.»
راز نام ها
در این دعا که خواندیم، خداوند را به اسامى و نام هایى خوانده و سوگند داده اند که موجب حل مشکلات و ظهور و بروز حوادث اعجاب انگیز شده اند و راز آن این است که هر یک از اسماى حسناى الهى، داراى سرّى است که در عالم هستى، ظهورى خاص دارد و پدیده هاى عالم تکوین، مظهرى از آنها است، و ظهور موجودات مظهر و برخاسته از اسم ظاهر است و صورت تجلّیات اسماءاند.
و از آن جا که اولیاى الهى، از راز و رمز نام هاى خدا و تأثیر آن ها در این جهان آگاهى دارند، هنگام دعا و استغاثه، خدا را با اسماء و صفات مناسب با آن خواسته، خوانده اند تا مقرون به اجابت شود و این معرفتى مهم است که شخص «داعى»، در مقام دعا، خواسته خود را بشناسد و اسم مناسب با آن را هم بشناسد، حق را با همان اسم که آن مقام اقتضا مى کند بخواند. عارف آن است که بداند هر اسمى اقتضایى ویژه دارد و از همان اسم در همان اقتضا بهره جوید. لذا گفته اند:
«هرکس که دعایى مى خواند و خواسته اى دارد، براى رسیدن به کمالات ثانوى، خدا را با اسمى را که تناسب با خواسته اش دارد، بخواند، که اگر چنین کند، دعایش مستجاب و برآورده مى شود; } ...ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ...{ فیض الهى، به حسب استعداد قابل است...
استعداد و قابلیت، طلب نمى کند مگر آن چه را که مقتضى اسم است که بر آن تجلّى مى نماید. حق در مقام تجلّى به این اسم، حاجت و مراد خواننده را مى دهد. اگر «جاهلى» براى رفع جهل خدا را بخواند یا مریضى «یا رب» جارى نماید، حق را به اسم علیم و شافى خوانده اند. و فقیر حق را به اسم «مغنى» مى خواند چون رافع فقر او، اسم مغنى است. این خود، اصلى در باب اسماء و صفات است.» .(1)
1 . دکتر سید جمال الدین آشتیانى، شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، ص243
---------------------------------------------------
گفتنى است اسرار اسماء الهى، براى کسى، جز اولیاى الهى آشکار نیست و شایسته آن است که با دعاهاى تعلیمى از ناحیه مقدسه آنان، خدا را بخوانیم و شاید این راز آن است که فرشتگان مقرّب نیز هنگام تنزل در این نشئه از عالم، پیامبران را تعلیم مى دادند که چگونه و با چه نام هایى حق را بخوانند و ادعیه مأثوره از امامان معصوم چه ذخیره گرانبهایى است که این نیاز را بر مى آورد.
نداى خضر(علیه السلام)
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی یُمْشَى بِهِ عَلَى طَلَلِ الْمَاءِ...».
«خدایا! تو را به آن نامت مى خوانم که با آن بر پشت دریاها راه مى روند، هم چنانکه با آن راه هاى زمینى را طى مى کنند.»
در منابع دینى، شخصى که چنین نامى به زبان آورده و این کار شگفت از او سرزده، حضرت خضر(علیه السلام) است. او در سنت اسلامى، از اولیا و در برخى منابع، از انبیا محسوب شده است.(1) و طبق تأویل و تفسیر آیه کریمه: } فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً{ (2) خضر(علیه السلام) را از بندگان مورد رحمت خداوند، تعلیم یافته حق و مرشد و راهبر موسى(علیه السلام) شمرده اند، تا آنجا که عرفا او را مظهر و نماینده علم باطن و حقیقت، که خداوند به اولیایش مى آموزد، دانسته اند.(3)
1 . حاج شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ماده «خضر».
2 . کهف : 65 ، «در آنجا بنده اى از بندگان ما را، که رحمت خویش بر او ارزانى داشته و خود بدو دانش آموخته بودیم، بیافتند.»
3 . ابوالعلاء عفیفى، التعلیقات (بر فصوص الحکم)، ص350، چاپ تهران، انتشارات الزهراء، 1370
---------------------------------------------------
و در ادعیه دیگر، به نام خضر(علیه السلام) تصریح شده و آمده است که او عالم به چنین سرّى از اسماى الهى بوده; چنانکه در دعاى شب عرفه آمده است:
«...وَ بِالاسْمِ الَّذِی مَشَى بِهِ الْخِضْرُ عَلَى قُلَلِ الْمَاءِ کَمَا مَشَى بِهِ عَلَى جَدَدِ الاَْرْضِ».(1)
«...خداوندا! تو را سوگند به آن نامى که خضر با آن بر گرده دریاها راه رفت; چنانکه بر جاده هاى زمین رفت.»
لذا در ادبیات عرفانى، خضر راهنماى گم گشتگان بیابان و کشتى شکستگان دریا است. حافظ گفته است:
دریا و کوه در ره وش خسته و ضعیف *** اى خضر پى خجسته مدد کن به همتم
تو دستگیر شوى اى خضر پى خجسته که من *** پیاده مى روم و همرهان سوارانند
و در دعایى که جبرئیل(علیه السلام) به پیامبر آموخت چنین آمده است:
«...وَ بِالاسْمِ الَّذِی مَشَى بِهِ الْخِضْرُ(علیه السلام) عَلَى الْمَاءِ فَلَمْ یُبْتَلَ قَدَماهُ...»(2)
«...سوگند به نامى که خضر(علیه السلام) با آن بر روى آب مى رود و پایش تر نمى شود...»
و به همین تعبیر پیامبر بزرگوار اسلام در دعایى که به على(علیه السلام) آموخت، از خضر(علیه السلام)یاد مى کند.(3)
نامى که عرش و عرشیان را به اهتزاز در مى آورد
«وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُکَ...»(4)
«به آن نامى که عرش تو براى آن به اهتزاز در مى آید.»
عرش چیست؟
کلمه «عرش» که در مورد بارى تعالى به کار رفته و منتسب به او ـ جلّ و علا ـ است، به
1 . إقبال الأعمال، ص325
2 . بحارالأنوار، ج92، ص371
3 . مجلسى، همان مدرک، ص222
4 . وسائل الشیعه، ج13، ص333
---------------------------------------------------
چند معنا آمده است:
الف: عرش یعنى ملک و پادشاهى خدا.(1)
ب : عرش که فرشتگان آن را حمل مى کنند و آن برخى از ملک خداوندى است و آن عرشى است که خداوند در آسمان هفتم آفریده است و فرشتگان با حمل و تعظیم آن، عبادت خدا مى نمایند; چنانکه خداوند خانه اى در زمین آفرید و بشر را فرمان داد که آهنگ آن کند و به زیارتش بپردازد و حج به جا آورد و تعظیمش نماید.(2)
ج : عرش یعنى همه مخلوقات حق.(3)
د : عرش، علمى است که خداوند انبیا و رسولان و حجت هاى خویش را بر آن مطلع و آگاه کرده است.(4)
اگر «جاهلى» براى رفع جهل خدا را بخواند یا مریضى «یا رب» جارى نماید، حق را به اسم علیم و شافى خوانده اند. و فقیر حق را به اسم «مغنى» مى خواند چون رافع فقر او، اسم مغنى است. این خود، اصلى در باب اسماء و صفات است
هـ : عرش منتسب به خدا است و حقیقتى است که بر همه خلق احاطه دارد و بر فراز تمام آسمان ها و زمین است و باید از عالم لاهوت باشد، از آن جهت که بر تمام مخلوقات تفوق دارد. باید در ماوراى عوالم خلق و آسمان ها و زمین باشد.(5)
از میان معانى مختلفى که براى «عرش» گفته اند، معناى دوم با بحث ما و این فراز از دعاى طواف ارتباط دارد; یعنى عرش، که فرشتگان آن را حمل مى کنند و خداوند از آن خبر داده است } الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ...{ ; «آنانکه عرش را حمل مى کند.»(6) } وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذ ثَمَانِیَةٌ{ ; «در آن روز هشت تن از آن ها عرش پروردگارت را حمل مى کنند.»(7)
البته این نکته روشن است که خداوند عرش را نیافریده تا در آن سکنى گزیند ـ تعالى الله عن ذلک علوّاً کبیراً ـ بلکه آن را به خود نسبت داده و «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» فرموده، به جهت تعظیم و گرامى داشت آن. چنانکه کعبه را نیز «بیت الله» نامیده است به جهت تکریم و تعظیم.(8)
اگرچه برخى گفته اند: حقیقت آن بر بشر معلوم نیست و انسان جز نامى از آن نمى داند.(9)لیکن در قرآن و احادیث، از آن به عنوان حقیقتى یاد شده که فرشتگان حملش مى کنند
1 . حاج شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ذیل کلمه «عرش».
2 . شیخ مفید محمد بن نعمان، تصحیح الاعتقاد، تعلیق شهرستانى و تصحیح چرندابى، چاپ تبریز 1371هـ .ق. صص 205 ـ 204
3 . مدرک پیشین، همان صفحه، عقیده شیخ صدوق، و نیز شیخ صدوق، معانى الاخبار، چاپ قم، جامعه مدرسین، ص29
4 . معانى الأخبار، همان مدرک.
5 . حسن مصطفوى، التحقیق فی کلمات القرآن، چاپ وزارت ارشاد، ج8، ذیل کلمه «عرش».
6 . مؤمن (غافر) : 7
7 . الحاقه : 17
8 . شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، همان مدرک، ص206
9 . راغب اصفهانى، ج4، ص502، مفردات فی غریب القرآن، کلمه «عرش».
---------------------------------------------------
و گروهى بر گردش به ستایش پروردگار تسبیح مى گویند و به آن ایمان آورده اند و براى مؤمنان آمرزش مى خواهند ـ و مى گویند ـ اى پروردگار ما! رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته است، پس آنان را که توبه کرده اند و به راه تو آمده اند، بیامرز و از عذاب جهنم نگهدار.(1) و در برخى آثار آمده است که آن پیش از خلقت این عالم آفریده شده است.(2)
بنابراین، چنان حقیقتى که از جهت قدمت وجود، بر همه آفریدگان جهان مقدم است و از جهت گستردگى و وسعت، بر همه خلق احاطه دارد و از آنجا «رَبُّ الْعَرْشِ» تدبیر امور خلق مى کند و ربوبیت حق صادر مى شود، چنین جایگاه با عظمتى در عالم هستى چگونه نام و اسمى از حق آن را به اهتزاز در مى آورد و عرشیان را به وجد مى کشاند؟!
معناى اهتزاز:
برخى از شارحان حدیث گفته اند، مقصود از «اهتزاز عرش خدا» به جنبش و حیرت در آمدن حاملان عرش و فرشتگان است و احتمال داده اند که معناى آن به اهتزاز در آمدن خودِ عرش باشد ولى از این که در این «بند» از دعاى طواف، بعد از نامى که خود عرش را به اهتزاز در مى آورد، از نامى یاد مى کند که گویاى اهتزاز فرشتگان است، روشن مى شود که خودِ عرش نیز به جنبش در مى آید و گرنه جمله بعد از آن، تکرار جمله اول خواهد بود (که در جمله اول، مقصود از «اهتزاز عرش»، به جنبش در آمدن فرشتگان و جمله بعد هم که تصریح دارد، به جنبش در آمدن خودِ فرشتگان است) و در دعاهاى دیگر نیز، هم به اهتزاز عرش و هم اهتزاز فرشتگان تصریح شده است.(3)
آنچه عرش را به اهتزاز در مى آورد:
چون تدبیر و تقدیر امور این عالم، که از ناحیه «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» است و اوست پروردگار شما که آسمان ها و زمین را در شش روز بیافرید و سپس به عرش پرداخت و ترتیب کارها از روى تدبیر بداد.(4) و عرش که وراى این عالم محدود و مادى است و محیط بر آن است، طبق آیه کریمه: } ...إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ...{ ;(5) «سخن خوش و پاک، به سوى او بالا مى رود و کردار نیک است که آن را بالا مى برد...» چون حقایق امور این عالم از آن جا تدبیر مى شود، روشن است امور این عالم که بالا مى رود بازتابى دارد و اذکار پاک و اعمال صالح بندگان زمینى و فرشى را نزد عرش و عرشیان جلوه و ظهورى است که از مشاهده
1 . } الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ{ مؤمن : 7
2 . «وَ بِحَقِّ الاسْمِ الَّذِی کَتَبْتَهُ عَلَى سُرَادِقِ الْعَرْشِ قَبْلَ خَلْقِکَ الْخَلْقَ وَ الدُّنْیَا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ بِأَلْفَیْ عَام وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَخْزُونِ فِی خَزَائِنِکَ الَّذِی اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ لَمْ یَظْهَرْ عَلَیْهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِکَ لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لا عَبْدٌ مُصْطَفًى».
3 . فخر الدین طریحى، م1085، مجمع البحرین، «هزز».
4 . یونس : 3
5 . فاطر : 10
---------------------------------------------------
آن، به جنبش در مى آیند و در مواردى کار زمینیان چنان شگفتى دارد که عرش و عرشیان را چنان حالتى فرا مى گیرد که وجد و اهتزاز در مى آیند; از جمله:
1 ـ ذکر کلمه طیّب «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ»، که رسول الله فرمود: «هرگاه بنده اى آن را بگوید، عرش به اهتزاز در مى آید.»(1)
2 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چون یهود فراهم شدند تا به پندار خویش عیسى(علیه السلام) را بکشند، جبرئیل(علیه السلام) فرود آمد و او را با بال هاى خویش پوشش داد و عیسى(علیه السلام) با چشم خویش دید که بر بال جبرئیل چنین نوشته است:
«اللّهم إنّی أدعوک باسمک الواحد الأعزّ و أدعوک اللّهم باسمک الصمد و أدعوک اللهمّ باسمک العظیم الوتر و أدعوک اللهمّ باسمک الکبیر المتعال الذی ثبت أرکانک کلّها أن تکشف عنّی ما أصبحت و أمسیت فیه».
«خداوندگارا! تو را به نام یگانه و ارجمندت مى خوانم و تو را به نامى که هنگام حاجت و نیاز پناه نیازمندان است، مى خوانم. و بار خدایا! تو را به نام بى همتا و طاق و تک مى خوانم و خداوندگارا! تو را به نام بزرگ و بلند مرتبه ات مى خوانم که همه ارکان هستى را استوار نموده است که آنچه ـ از سختى ـ صبح و شام بر من رفته است بازگشایى.»
چون عیسى(علیه السلام) خدا را با این دعا خواند، حق، جبرئیل را فرمان داد که او را به نزد من فراز آور.
سپس پیامبرخدا فرمود: اى فرزندان عبد المطّلب، با این کلمات از پروردگارتان درخواست نمایید سوگند به آن کس که جان محمد(صلى الله علیه وآله) در دست اوست، هیچ بنده اى با نیت خالص، خداوند را به این دعا نخوانَد مگر آن که عرش براى او به اهتزاز در آید و خداوند به فرشتگان فرماید: گواه باشید که به جهت این کلمات او را اجابت کردم و خواسته او را در دنیاى امروز و آخرت فردا عطا کنم. سپس پیامبر به یاران فرمود: با این کلمات از خدا درخواست کنید و اجابت را دور نشمرید.(2)
و طبق حدیث مأثور از امام معصوم، پیامبر فرمود: بهترین وقت که خدا را در آن بخوانید، سحرها است.(3) نقل است که داود(علیه السلام) : از جبرئیل پرسید: افضل اوقات چه زمانى است؟ فرمود: نمى دانم جز این که عرش خدا در سحرگاهان به اهتزاز در مى آید.(4) ناگفته نماند
1 . شیخ صدوق، التوحید، چاپ جامعه مدرسین قم، ص22
2 . قطب الدین راوندى، قصص الانبیا، چاپ قم، الهادى، ص257 ; ابن عساکر، تاریخ دمشق، چاپ بیروت، دار الفکر، ج4، ص473 ; سید نعمت الله جزایرى، قصص الأنبیا، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص214
3 . کلینى، اصول کافى، چاپ تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج2، ص477
4 . میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، چاپ بیروت، مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث العربى، ج12، ص146 ; جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، چاپ جده، الفتح و دار المعرفه، ج2، ص12
---------------------------------------------------
همانگونه که عرش و عرشیان براى ذکر و عمل صالح به وجد و اهتزاز در مى آیند، براى برخى حوادث و وقایع غم انگیز نیز به جنبش در مى آیند; چنانکه در حدیث از پیامبر اسلام آمده است:
«إِذَا بَکَى الْیَتِیمُ اهْتَزَّ لَهُ الْعَرْشُ...» ;(1) «چون یتیم بگرید، عرش به لرزه در آید.»
نداى موسى(علیه السلام) در طور
«وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی دَعَاکَ بِهِ مُوسَى مِنْ جَانِبِ الطُّورِ...».
«خدایا! تو را سوگند مى دهم به نامى که موسى از وادى طور تو را با آن صدا کرد و پاسخش را دادى.»
از میان پیامبران، موسى(علیه السلام) هم سخن خدا و کلیم الله است و تنها او به این ویژگى نایل گردیده است. خداوند در باره اش فرمود:
} قَالَ یَا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی...{ .(2)
«اى موسى من تورا به پیام هایم و سخن گفتنم از میان مردم برگزیدم».
} وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ...{ .(3)
«چون موسى به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت.»
آرى، خداوند با هیچ یک از انبیا، بدون واسطه، کلامى نگفته، جز موسى که با او، بدون وحى و سفیر حرف زده است و تنها موسى(علیه السلام) از میان پیامبران به چنین مقامى ویژه گشت. در کلام او چه رمزى بود که تا مرتبه کلیم اللهى بالا رفت؟!
گرچه این اسامى حق از نوع اسم «سرّ»اند، لکن در برخى آیات، به آن ها اشاره هایى مى توان یافت، که داستانش در قرآن چنین آمده است: آنگاه که موسى(علیه السلام) آتشى دید و به خانواده خود گفت: درنگ کنید که من از دور آتشى مى بینم، شاید برایتان پاره اى از آتش بیاورم تا در روشنایى آن راهى بیابم. چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى، من پروردگار تو هستم، پاى افزارت را بیرون کن که اکنون در وادى مقدس طوى هستى و من تو را برگزیدم. پس به آنچه وحى مى شود گوش فرا ده; } إِنَّنِی أَنَا اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا...{ ; «خداى یکتا من هستم و هیچ خدایى جز من نیست...»(4)
1 . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، چاپ بیروت، مؤسسه آل البیت الاحیاء التراث، ج21، ص446. شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ط تهران، چاپ صدوق، ص200
2 . اعراف : 144
3 . اعراف : 143
4 . طه : 14 ـ 9
---------------------------------------------------
بعد از این که موسى(علیه السلام) به پیامبرى برگزیده مى شود; } ...أَنَا اخْتَرْتُکَ...{ (1) و خداوند دو معجزه عصا و ید بیضا را به او عطا مى کند، فرمان مى دهد: } اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى{ (2) و موسى(علیه السلام) بعد از این فرمان، رفتن به جانب فرعون را شنید، براى رویارو شدن با چنان جبار متکبّرى که خود را در چنان قدرت و شکوهى مى دید که نداى: }...أَنَا رَبُّکُمُ الاَْعْلَى{ (3) سر مى داد و از طرف دیگر، قوم بنى اسرائیل در ضعف و اسارت و جهل و انحطاط فکرى به سر مى بردند، موسى(علیه السلام) دریافت که رسالت سخت ومشکلات بسیارى در پى خواهد داشت; لذا دست به دعا و سؤال از خدا برداشت که در حل این مشکلات یارى اش نماید. پس روشن است که مقصود از «وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی دَعَاکَ بِهِ مُوسَى مِنْ جَانِبِ الطُّورِ...» چیست؟
آرى، در این جانب طور و روبه رو شدن موسى(علیه السلام) با فرمانى چنین سخت و دشوار، باید دید که موسى(علیه السلام) با چه نامى خدا را خوانده است؟ روشن است در آغاز، هنگامى که موسى نداى حق را شنید، خداوند خود را «ربّ» خواند و فرمود: } ...إِنِّی أَنَا رَبُّکَ{ (4) و همچنین فرمود: } إِنَّنِی أَنَا اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا...{ .(5)
لذا طبیعى است که باید حضرت موسى(علیه السلام) خداوند را با همان نام هایى که حق از خود یاد کرده است، بخواند; یعنى بگوید: یا «رَبّ» و یا «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» و در گفت وگو و مناجات با حق، در وادى طور، از همان اسم که حق بر خود اطلاق کرده، بهره بجوید و لذا موسى(علیه السلام) نیز طبق نقل قرآن از کلمه «ربّ» استمداد کرد و گفت: } رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی...{ .(6) و به کلمه «لا إِلَهَ
1 . طه : 13، «...من تورا برگزیدم...»
2 . طه : 24، «نزد فرعون برو که او سرکشى مى کند.»
3 . نازعات : 24
4 . طه : 12، «...من پروردگار تو هستم.»
5 ـ طه : 14، «خداى یکتا من هستم و هیچ خدایى جز من نیست.»
4 . طه : 25 ، «پروردگارا! سینه مرا برایم گشاده گردان.»
---------------------------------------------------
إِلاَّ اللَّهُ» که در قرآن، قبل از ذکر داستان موسى(علیه السلام) بدون هیچ فاصله اى از آن، به عنوان اسماى حسنى یاد شده، توسل جسته است; کلمه طیبه اى که خداوند با آن کلمه، خود را به موسى شناسانده است و چون این کلمه توحید است و اساس هستى بر پایه توحید است، هیچ چیزى در جهان هم سنگ آن نیست; چنانکه در حدیث از پیامبر اسلام آمده است که موسى(علیه السلام)گفت: «پروردگارا! چیزى مرا تعلیم فرما که با آن تو را یاد کنم و تو را بخوانم. فرمود: اى موسى، بگو «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ»، موسى گفت: خدایا! همه بندگان چنین گویند! فرمود: اى موسى، بگو «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» موسى گفت: خواسته من تعلیم چیزى (ذکرى) اختصاصى و ویژه است. فرمود: اى موسى، اگر ساکنان آسمان هاى هفت گانه و ساکنان زمین را در کفه ترازویى نهند و کلمه «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» را در کفه دیگر، «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» افزون تر است.(1)
چون موسى(علیه السلام) با توسل به چنین اسمى از حق، او را خواند و گفت: «پروردگار من! سینه مرا برایم گشاده گردان و کار مرا آسان ساز و گره از زبانم بگشا و یاورى از خاندانم برایم قرار ده و...» پاسخ آمد: } قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَى{ ; «اى موسى، هرچه خواستى به تو داده شد.»(2) و این سرّ جمله «فَاسْتَجَبْتَ لَهُ» در دعاى طواف است که چون خداوند را با آن نام ـ که از اسماء حسنى است ـ و عِدل و برابر با تمام هستى است خواند، خداوند همه آن خواسته ها را برآورده ساخت.
وَ أَلْقَیْتَ عَلَیْهِ مَحَبَّةً مِنْکَ :
بعد از آن که حق تعالى تمام خواست هاى موسى(علیه السلام) در دعاى خود را به او داد، به یادش مى آورد که ما باز هم به تو نعمت فراوان داده ایم; آنگاه که بر مادرت آن چه وحى کردنى بود وحى کردیم که او را در صندوق بیفکن و صندوق را در دریا رها کن که دریا به ساحلش اندازد و یکى از دشمنان من و دشمنان او صندوق را برگیرد; } وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی...{ ; «محبت خویش بر تو ارزانى داشتم.»(3) بدین گونه، فرعون که صدها و هزاران طفل را به خاطر نابود کردن موسى کشت، عاقبت همان نوزاد را که زوال ملک وى به دست او بود، در خانه خود یافت و وى را پذیرفت و پرورد و مکر و تدبیر وى، موجب رفع و تغییر قضا نشد.
القاى محبّت حق بر موسى، چنان بود که هرکس او را مى دید، دوستش مى داشت و گویا محبت خدایى چنان بر او استوار گشته بود که هیچ نگاهى به او نمى افتاد مگر آن که محبت او
1 . اسماعیل بن کثیر ـ ابوالفدا، م774 ; قصص الأنبیاء، چاپ بیروت، لبنان، مکتبة الاسلامیه، ج2، ص125 ; صدوق، ثواب الاعمال، چاپ تهران، کتابخانه صدوق، ص12، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ یَا مُوسَى لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ عَامِرِیهِنَّ عِنْدِی وَ الاَْرَضِینَ السَّبْعَ فِی کِفَّة وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ فِی کِفَّة مَالَتْ بِهِنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» ; خداوند به موسى بن عمران فرمود: اى موسى، چنانچه هفت طبقه آسمان ها و ساکنانش و مجموع زمین هاى هفت گانه را در نزد من، در کفه اى بگذارند و کلمه «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» را در کفه دیگر، براستى این کفه برترى خواهد داشت.
2 . طه : 25، 26، 27، 28، 29 و 36
3 . طه : 37، 38 و 39
---------------------------------------------------
دلش را مى گرفت و او را به جانب موسى مى کشاند(1) تا آنجا که فرعون نیز او را دوست مى داشت و از او ایمن شد و زنش آسیه بنت مزاحم نیز او را دوست مى داشت; لذا او را نگهداشت و در دامن خویش پروراند و خداوند چنان زیبایى بر قامت او پوشاند و در چشمانش ملاحتى گذاشت که هرکس او را مى دید به او عشق مىورزید.(2)
خداوند با هیچ یک از انبیا، بدون واسطه، کلامى نگفته، جز موسى که با او بدون وحى و سفیر حرف زده است و تنها موسى(علیه السلام) از میان پیامبران به چنین مقامى ویژه گشت.
نکته: خداوند پس از استجابت تمام دعاهاى موسى(علیه السلام) ، دیگر منّت هایى را که از دوران طفولیتش در حق او شده است، یادآورى مى کند. شاید رمز این که در دعاى طواف آمده است، اشاره رازگونه به این باشد که اگر در این مکان و محل، دعا براى کمبودها، ندارى ها و نبودها مى کنید و اجابت مى خواهید، از نعمت هایى که به شما داده ایم نیز یاد کنید و «بود»هایى را که «نمود» نعمت هاى الهى است، فراموش نکنید; } وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ{ .
نامى که محمد(صلى الله علیه وآله) را بخشید
«وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ...»
«و تو را به آن نامت مى خوانم که با آن، گذشته و آینده محمد(صلى الله علیه وآله) را بخشیدى و نعمت خویش بر او تمام کردى.»
این بخش از دعا، درمورد داستان فتح مکه است که در قرآن کریم به آن اشاره رفته است:
} إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ{ .(3)
«ما براى تو پیروزى آشکارى را مقرّر کردیم تا خدا گناه تو را، آنچه پیش از این بوده و آنچه پس از این باشد، براى تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند.»
از ظاهر آیه چنین فهمیده مى شود که گناه و ذنب را به پیامبر نسبت داده شده و آنگاه
1 . علامه طباطبایى، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ بیروت، موسسة الأعلمى، ج14، ص151
2 . طبرسى، مجمع البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج4، ص11
3 . الفتح : 1 و 2
---------------------------------------------------
مورد عفو و بخشش خداوند قرار گرفته است. از دیرباز در تاریخ عقاید و مباحث تفسیرى، این نکته مورد بحث واقع شده است که آیا نسبت دادن گناه به پیامبر صحیح است یا نه؟ و از آن جا که شیعه قائل به عصمت انبیا، بهویژه افضل آنان، حضرت ختمى مرتب، محمد(صلى الله علیه وآله)مى باشد، ناگزیر در جستجوى تأویل این گونه آیات بر آمده است. آیه مورد بحث نیز از جمله آیاتى است که از گذشته هاى دور، حتّى در عصر امامان معصوم(علیهم السلام) مورد سؤال واقع گردیده و پاسخ هاى مختلف داده شده و تأویل هاى گوناگونى از آن به عمل آمده است. اکنون به مواردى از آن ها اشاره مى شود:
1 . برخى گفته اند: مقصود از جمله «لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ...» این است که خداوند گناهان گذشته و آینده «امت» تو را بخشیده و مى بخشد، در اثر شفاعتى که از آنان مى کنى و مقصود از «تَقَدَّمَ» و «تَأَخَّرَ» یعنى آنچه زمانش گذشته و آنچه زمانش نیامده است; همچنانکه کسى به دیگرى مى گوید: من از گناهان گذشته و آینده تو چشم پوشى مى کنم.
اما این که چرا گناه «امت» را به پیامبر نسبت داده «ذَنْبِکَ»; «گناه تو» گفته است، به جهت ارتباط استوار و محکمى است که میان پیامبر و امت وجود دارد; هم چنانکه معمولاً به جهت ارتباط تنگاتنگى که غالباً میان مردم و رهبران دینى، سیاسى و یا اجتماعى به وجود مى آید، اعمال و کردار پیروان آن ها را به آنان نسبت مى دهند.
2 . مقصود از «مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ» این است که آنچه از گناهان بر تو شده و جرایمى که بر تو رفته است; زیرا کلمه «ذنب» مصدر است و جایز است هم اضافه به «فاعل» شود و هم به «مفعول»، چنانکه مى گویند: «أعجبنی ضرب زید عمرواً» که مصدر اضافه به فاعل خود شده است. و «أعجبنی ضرب عمرو زیدٌ» که اضافه به مفعول شده است. پس «ذَنْبِکَ» در آیه شریفه، «ذنب» (مصدر)، اضافه به «کَ» ضمیر خطاب، از باب اضافه مصدر به مفعول است; یعنى گناه و خطایى که تو را نموده اند.
و معنى مغفرة; «لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ...» بدین تأویل، برداشتن و باطل کردن و دگرگون نمودن احکام و دستورات دشمنان پیامبر; از مشرکان است، که علیه او به کار گرفته بودند و تباه کردند جرمى که مى خواستند در مورد پیامبر مرتکب شوند.
و این تأویل با ظاهر کلام خدا سازگار است که در آن «مغفرة» غرض و هدف «فتح مکه» شمرده شده است; } إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ...{ ; «ما براى تو پیروزى آشکارى را مقدر کردیم تا خدا گناه تو را بیامرزد» و اگر معناى مغفرت، آمرزش گناهان پیامبر باشد، براى جمله «لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ...» معناى معقولى متصور نیست; زیرا آمرزش گناه هیچ ربط منطقى و عقلى با فتح مکه نخواهد داشت!
3 . مقصود از «ذَنْب» در آیه شریفه، معناى گناه معروف و شناخته شده در نزد مردم نیست که به معناى مخالفت با تکلیف مولوى باشد و همچنین مقصود از «مغفرت» در جمله «لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ...» نیز به معناى مغفرت و آمرزش چنان گناهى نیست. بلکه «ذنب»; چنانکه از موارد استعمالش در لغت معلوم مى شود، عبارت است از کارى که «دنباله»، «تبعه» و «پیامدى» داشته باشد و هرگونه پیامدى «ذنب» است و مغفرت هم یعنى پوشیدن چیزى و امروزه آن معنایى که از «ذنب» و مغفرت به ذهن ما تبادر مى کند و مى آید، معناى لازم این دو لفظ اند، به حسب عرف اهل شرع و متشرعه.
تصویرى از حاجیان در حال طواف پیرامون کعبه؟؟؟؟؟؟؟؟
نکته مهم این است که قیام پیامبر اسلام به دعوت مردم و نهضت او علیه کفر و بت پرستى پیش از هجرت و ادامه آن به وسیله جنگ ها و غزوات با کفار و مشرکان بعد از هجرت به مدینه، کارى بود که پیامد ناخوشایندى نزد کفار و مشرکان داشت و تا زمانى که شوکت و قدرتى داشتند، از چنین گناهى نمى گذشتند و هیچ گاه نمى توانستند ملیت و هویتشان را فراموش کنند که از بین برود و سنن و آدابشان نابود گردد و خون بزرگانشان پایمال شود، بدون این که کینه خویش را با آتش انتقام از پیامبر فرو ننشانند و یاد و نام او را از میان برندارند و خداوند که فتح مکه را روزى پیامبر کرد و بدین وسیله شکوه و عظمت قریش را فرو ریخت و آتش کینه آنان را خاموش کرد، بدین وسیله آنچه از کینه و انتقام از پیامدهاى کار و اقدامات پیامبر، علیه او وجود داشت، پوشیده و محو شد و پیامبر از شرّ آن ها در امان ماند.
پس مقصود از «ذنب» در آیه، پیامد بد و سختى است که دعوت پیامبر نزد کفار و مشرکین مکه به جا گذاشت ـ خداوند داناتر است ـ .
هم چنانکه مانند این معنى در قرآن، در باب موسى(علیه السلام) نیز آمده است که به خداوند عرضه داشت:
} وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِی...{ .(1)
«و بر من گناهى ادعایى دارند، پس ترسم مرا بکشند...»
و مقصود از } ...مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ...{ آن است که: آنچه پیامد اقدامات آن حضرت، پیش از هجرت و آنچه از پیامد اقدامات بعد از هجرت است.
و مقصود از «مغفرت» خداوند بر آن پیامدها; یعنى پوشاندن آن ها، به معناى باطل کردن آن پیامدها به وسیله بر باد دادن شوکت و حشمت قریش و نابود کردن بنیان آنان.
«وَ أَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ»، اشاره به قسمتى از آیه 2، سوره فتح است: } وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ{ ; «و نعمت خود را بر تو تمام کند.» و اتمام نعمت خداوند بر پیامبر، در دو نشأه از دنیا و آخرت متصور است; یعنى خداوند نعمتش را بر تو در دنیا تمام و کامل کرد، اینگونه که تو را بر دشمن فیروزى بخشید و کارهایت را به سامان رسانید و رفعت داد و دینت کامل و شریعتت را پایدار کرد و اما در آخرت رفعت مقام داد.(2)
بنابراین، اتمام نعمت حق; چنانکه برخى گفته اند، پیروزى بر دشمنان به فتح خیبر و مکه و طائف بود(3) که پیروزى و نعمت دنیوى است و به } عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحْمُوداً{ ;(4)که نعمت اخروى است، منتهى شد.
1 . شعراء، 14
2 . المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص245
3 . طبرسى، مجمع البیان، چاپ بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج 5، ص111
4 . اسراء : 79، «باشد که پروردگارت تو را به مقامى پسندیده برساند.

تبلیغات