آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

کتاب «مصباح الحرمین» نوشته «مولى عبدالجبّار بن زین العابدین شکویى»، از علماى قرن چهاردهم قمرى است که در سال 1321 قمرى نگاشته است.
مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانى در کتاب «الذّریعه» درباره کتاب پیش گفته چنین آورده است: «مصباحُ الحرمین للمولى عبد الجبّار بن زین العابدین الشکوئى، أوّله ]الحمدُ للهِِ الّذی عظّم شعائرَ الإسلام[ فرغَ منهُ 1321 و فیه تمام اعمال المدینة و المکّة المعظّمة، طبع فی1327».(1)
آگاهى ها واطلاعات ثبت شده در کتابِ «مؤلّفین کتب چاپىِ فارسى و عربى» نوشته «خانبابا مشار»، درباره آن چنین است : «آخوند عبدالجبّار بن آخوند حاج زین العابدین، پیش نماز زاده شکوئى، زنده در سال 1323 قمرى، از فضلاى قرن چهاردهم هجرى و از مردمان قفقاز است...».(2)
کتاب «مصباح الحرمین»، که در 460 صفحه و با خطى خوش و خوانا، در سال 1327قمرى، به شیوه سنگى در تبریز به چاپ رسیده، دربرگیرنده مناسک، اسرار، فواید و ثواب هاى حجّ بیت الله الحرام و زیارتگاه هاى مدینه منوّره و زیارت بزرگان مدفون در شهرهاى مکّه و مدینه است و شامل سه بخش اساسى است:
---------------------------------------------------
1 . الذریعه، ج21، ص106
2 . مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، از آغاز چاپ تا کنون، ج3، ص708
---------------------------------------------------
 بخش نخست; مربوط به شهر مکّه و اعمال حجّ.
* بخش دوّم; درباره شهر مدینه و مختصرى در مورد شام و فلسطین.
* بخش سوّم; در مورد امام حسین(علیه السلام) .
مؤلّف با پژوهشى جامع و کامل، به بیان تاریخچه و فلسفه اعمال حجّاج و زائران بیت الله پرداخته و در بخش پایانى، مقایسه مستندى میانِ بخش اوّل و اعمال امام حسین(علیه السلام) و وقایع عاشورا کرده است; شباهت هاى خانه خدا و اعمال آن با امام حسین(علیه السلام) ، کربلا، اعمال امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا و عزیمت کاروان اسیران از کربلا تا بازگشت به مدینه.
خلاصه، مى توان گفت که مؤلّف، کتابى کامل در موضوع خود و در زمان خویش نگاشته است.
درست است که اکنون بیش از صد سال از زمان تألیف مى گذرد و بسیارى از بناهاى یاد شده در کتاب تخریب گردیده است، امّا این اثر گرانسنگ مى تواند به عنوان تاریخ نگارى از بناهاى موجود در آن زمان مورد استفاده قرار گیرد.
کتاب مزبور، افزون بر حروفچینى به شیوه روز، کار تصحیح، تحقیق، علامتگذارى، جمله بندى و مترادف نگارىِ برخى واژه ها، براى استفاده بهتر خوانندگان به نحو نیکو سامان یافته و با مورد استفاده قرار دادن بیش از دویست منبع (و در قالب بیش از پانصد مجلّد) منتشر شده است.
خلاصه و گزارش گونه اى از کتاب «مصباح الحرمین»
الف ـ فشرده اى از مقدّمه کتاب
بسم الله الرَّحمنِ الرَّحِیم، اَلْحَمدُ للهِِ الَّذی عَظَّمَ شَعائِرَ الاِْسْلامِ وَأَکْرَمَنا بِالاِْرْشادِ إلَى الحِلِّ وَ الحَرامِ وَ تَفَضَّلَ عَلَیْنا بِالرُّکُونِ إلَى الرُّکنِ وَ المَقامِ وَ عَرَّفَنا وُقُوفَ العَرَفاتِ وَ المَشعَرِ الحَرامِ وَ جَعَلَ لَنا حَرَماً آمِناً وَ حِصناً لِلاَْنامِ وَ کَهفاً حَصِیناً لِصُرُوفِ الأَیَّامِ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى مَنْ تَشَرَّفَ بِهِ البَیْتُ وَ الحِطامُ وَ استَقامَ بِهِ الرُّکنُ وَ المَقامُ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) سَیِّدِ الاَْنامِ وَ آلِهِ وَ أصحابِهِ الَّذِینَ هُمْ حَقائِقُ بَیتِ اللهِ الْحَرامِ وَ بَواطِنُ الحَجِّ وَ الاِْحْرامِ عَلى مُرُورِ اللَّیالِی وَ الاَْیَّامِ. أَمَّا بَعدُ، چنین گوید ترابِ اَقدامِ المؤمنین، و تشنه کام میاهِ(1)فیوضاتِ ربّ العالمین، عبد الجبّاربن زین العابدین الشّکوئى أظَلَّهُمَا اللهُ تَعَالى فی ظِلِّ عَرشِهِ یَومَ الدّین، که تأسّیاً(2)للعلماء الرّاشدین، من المتقدّمین و المتأخّرین و شوقاً لما وعدهم الله عزّوجلّ من أعلى علّیّین، لازم و واجب دانستم که رساله اى مختصره، در باب زیارت و حجّ بیت الله الحرام و بعضى اسرار و فواید آن و بیان بعضى موارد و مقامات کریمه (که غالباً از باب عدم اطلاع از کتب اخبار و عدم تتبّع صحایف اخیار، اکثر ناس را بى بصیرتى و به جهت آن، قلّت ثواب و فیوضات الهیّه مى باشند) نوشته، خود را در عدادِ ساعین فِی الحَقّ داخل نموده و به شرف خدمت بر اضیاف(3) میهمان خانه الهیّه، مشرّف و مفتخر نمایم; فَمِن الله الإعانة و منه التّوفیق.
ب ـ حج در قرآن کریم
1 ـ } ...وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ{ .(4)
2 ـ } وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى کُلِّ ضامِر یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجّ عَمِیق * لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ...{(5)
ج ـ حج در بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام)
1 ـ ]حضرت[ امیر(علیه السلام) در بعضى از خطبه هاى خود مى فرماید:
«وَ فَرَضَ عَلَیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ الْحَرَامِ» واجب و فرض گردانید بر شما اى طایفه مکلّفین، حجّ خانه خود را، «الَّذِی جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلاَْنَامِ» خانه اى که قبله قرار داده است آن را براى مخلوقات; «یَرِدُونَهُ وُرُودَ الاَْنْعَامِ» وارد مى شوند بر آن خانه مردم، همچون
---------------------------------------------------
1 . میاه : آبها، لغت نامه.
2 . با پیروى و متابعت.
3 . اَضیاف; جمع ضیف، میهمانان.
4 . آل عمران : 97
5 . حجّ : 27
---------------------------------------------------
وارد شدن حیوانات به آب هنگام تشنگى (کنایه از غایت میل و رغبت است به سوى آن)، «وَ یَأْلَهُونَ إِلَیْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ» سخت اشتیاق مى رسانند به آن خانه، چون شدّت شوق کبوترانى که در آن خانه هستند، نزد خروج ایشان از آن، «وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ» گردانید آن خانه را، حقّ سبحانه و تعالى، نشانه از براى فروتنى ایشان جلالت و بزرگى خود را، «وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ» و تصدیق نمودن و اعتقاد کردن ایشان بر سلطنت و بزرگوارى او، «وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَیْهِ دَعْوَتَهُ» و اختیار کرد و برگزید از میان خلایق خود، شنوندگان را که اجابت نمودند به جانب او خواندنِ او را، «وَ صَدَّقُوا کَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِیَائِهِ وَتَشَبَّهُوا بِمَلاَئِکَتِهِ الْمُطِیفِینَ بِعَرْشِهِ» وتصدیق نمودند کلمه او را، و ایستادند مطیعان حضرت منّان به اداى مناسک حج و سایر اعمال آن، به جاى ایستادن پیغمبران او (که مواقف و مناسک حج است)، و شباهت رسانیدن به ملائکه مقرّبین که طواف کنندگانند بر گِرد عرش اعظمِ او، (وجه شباهت طواف است و ترک لذّات نفسانیّه و دنیویّه از جمیع ما یلزم ترکه; چنانچه در ملائکه ارتکاب به لذّات دنیّه دنیویّه نیست)، «یُحْرِزُونَ الاَْرْبَاحَ(1) فِی مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ یَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ» جمع مى کنند حاجیان و زائران، سودها را به جهتِ سرمایه ایمان، در تجارتخانه عبادتِ او، و مى شتابند نزد حج کردن، به مکان وعده مغفرت و آمرزش او، «وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلاِْسْلامِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِینَ حَرَماً» و گردانید آن خانه را حقّ (سبحانه و تعالى) نشانه براى دین اسلام و از براى پناه برندگان بر آن موضع محرم حرمى، «فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ کَتَبَ عَلَیْکُمْ وِفَادَتَهُ» و واجب نمود حجّ آن را و لازم گردانید حقّ آن را و متحتّم ساخت معرفتِ آن را و فرض کرد بر شما آمدن به نزدیک آن را به جهت طلب فضل و صواب از حضرت او، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: } وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ{ ».(2) و (3)
2 ـ و جناب امیر(علیه السلام) که باب مدینه علم و حکمت است، مى فرماید: آیا نمى بینید که خداوند عالم امتحان فرمودند اوّلینِ از زمانِ آدم را تا آخرین از این عالم، به احجار چند که نه ضرر مى رساند و نه نفع و نه چشم دیدن دارد و نه گوش شنیدن؟ پس چنین محلّى را که همه آن سنگ است، بیت الحرامِ خود گردانید، پس او را در جایى قرار داد که سخت ترین و صعب ترین بقعه هاى زمین است و خاکش کمتر از همه قطعه هاى زمین و بارانش کمتر و عیش او (آن) از همه بطون ارض تنگ تر و آبش از همه محل هاى زمین کمتر، میان کوه هاى پست و
---------------------------------------------------
1 . عبارت متن «الأرواح»، مصحح.
2 . آل عمران : 97
3 . نهج البلاغه ، 45، خطبه1
---------------------------------------------------
بلند; پس امر فرمود آدم(علیه السلام) و اولاد او را که روى کنند به چنین مکانى که نه میوه دارد و نه آب و نه زمینِ نرمِ هموار و در میانِ چه بسیار کوه هاى صعب که باید طى نموده و چه دریاها و وادى عمیق که باید گذشت، با روهاى گَرد و غبارآلوده و سرهاى برهنه و موهاى افشان کرده، لبّیک گویان، ترک مستلذّات نموده، روى به چنین خانه آورند، به چنین حال و ذلّت و خوارى; اگر مى خواست مى گردانید باغستان ها که جارى شود در تحت آن ها نهرها، و اگر مى خواست به جاى سنگ و آجر، خلق مى کرد زمرّد سبز و یاقوت سرخ با نور و ضیاء، ولیکن در آن وقت تشکیک(1) از سینه ها برداشته مى شد و مجاهدت با ابلیس دفع مى شد و همگىِ مردم با رغبت و خواهش نفس متوجّه مى شدند نه به جهت امر و فرمانبردارى الهى و این با حکمت کامله موافقت نمى کند; زیرا که حکمت الهى چنین قرار یافته که بندگان خود را به انواع سختى ها امتحان کند و به اقسام مجاهدات و ناخوشى ها مبتلا و ممتحَن نماید تا این که تکبّر از سینه ها رفع شود و به جاى تکبّر، افتادگى و تذلّل و فروتنى قرار گیرد و به لباس تواضع متلبّس شود و آثار و شمایل عبودیّت در بنده ظاهر شود، پس درهاى فضل و رحمت و اسباب عفو و مغفرت گشوده شود. پس به جوایز و کرامت هاى الهى برسد; چنانکه فرموده اند: } الم * أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ{ (2) ، (3) یعنى: منم خداى داناى غیب و نهان; آیا گمان کردند مردم، به محض گفتنِ این که ایمان آوردیم، دست از ایشان برداشته شود و حال آن که امتحان نشده باشند به انواع بلاها و تنگى ها و مجاهدات و تکلیفات؟!
د ـ حجّ در بیان امام صادق(علیه السلام)
... ابن ابى العوجاء، که از تلامذه حسن بصرى بود و از توحید منحرف و زندیق شد و آمد به مکّه معظّمه متمرّداً و از روى انکار کسانى را که حج مى نمودند مى نگریست و کار او به جایى رسید که علما از مجالستش دورى مى کردند، پس آمد خدمت حضرت صادق(علیه السلام) و نشست در میان جماعتى از اصحاب و گفت:
یا اباعبدالله، مجلس ما امانات است و هرکه حاجتى داشته باشد باید سؤال کند. مرا اذن مى دهى که با تو سخن بگویم؟ فرمود: بگو. پس گفت به عباراتى که مضمون آن ها این است: تا چند مى گردید حول این خرمن و پناه مى برید بر این پاره سنگ و عبادت مى کنید این خانه را که ساخته شده است از آجر و گِل و مى دوید و هروله مى کنید مانند شترى که گریخته باشد؟! هر
---------------------------------------------------
1 . تَشْکیک ; شکّ و تردید، لغت نامه.
2 . عنکبوت : 1 و 2
3 . با اندکى تغییر : نهج البلاغه، ص293 خ192 ; کافى، ج4، ص198، ح2
---------------------------------------------------
که تفکّر کند و نظر نماید به اندازه اى در او (آن)، ردّ مى داند; که این کارى است که محکم کرده است آن را کسى که حکمت نداشته و صاحب عقل و نظر نبوده. جواب مرا بگو که تو راستى در این امر و سرآمدى بر همه اهل این مذهب و پدر تو اصلِ این اساس بود و به او تمام شد این بنا.
حضرت در جواب فرمودند: کسى را که خدا گمراه کرد و چشم باطنش را نابینا ساخت، حق به نظرش پست و زشت آید و لذّت نمى برد و خوشگوار او نمى شود و مى گردد شیطان ولىّ او و مونس و مربّى او و مى برد او را تا برساند به دریاها و گرداب هاى هلاکت، پس بیرونش نخواهد آورد تا این که به وخامت و شقاوت عاقبت مى رود از دین; و این خانه را چنین دیدى که محض خشت و گِل است! و حال آن که خانه اى است که خداوند حکیم بندگان خود را به امتحان این خانه، به عبادت خواسته است، و مردم را طلبید به زیارت این خانه تا امتحان بشوند در آمدن به این خانه و تحریص نمود بندگان را به تعظیم و زیارت آن و این خانه را محلّ قرار پیغمبران خود کرده و قبله نمازکنندگان گردانیده. پس این یک شعبه اى است از شعبه هاى رضاجویى خدا و یک راهى است از راه هاى رسیدن به آمرزش خدا، نصب کرده شده بر وجهى که دلالت مى کند بر این که بناکننده این بنا در مرتبه جامعیّت کمال است و ظهور عظمت و جلال و کبریاىِ آن صانع بى مثال در این بنا است، که معنى بندگى و اطاعت و فرمانبردارى بنده مر مولاى خود را به محض اطاعت و فرمانبردارى، بدون شائبه حظّ نفس و التذاذ و متابعتِ هوا و هوسِ نفسانى; در ضمنِ این بنا است که اگر خلقت او را بر وجه دیگر مى کردند که آراسته مى شد به حَلى(1) و حُلل(2) و جواهر گران بها، و تو را مى خواند به خانه خود، کجا ظاهر مى شد که آمدن تو به این خانه، محضِ اطاعت معبود است نه متابعت است هواى نفس را؟ پس حقیق(3) و شایسته تردّد معبودیّت و فرمان فرمایى در امور و شایسته در این که قبولِ نهى او شود در مناهى، خداوندى است که ابداع نمود ارواح را و انشا نمود صورت ها را.(4)
هـ ـ ثواب حجّ
1 ـ قال النّبیّ(صلى الله علیه وآله) : «حَجَّةٌ مَبْرُورَةٌ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا»(5) و «حَجَّةٌ مَبْرُورَةٌ لَیْسَ لَها أَجْرٌ إِلاَّ الْجَنَّةُ»;(6) پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) فرموده که: «یک حجّ خالص و مقبول، بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا
---------------------------------------------------
1 . حَلْى ; پیرایه، زیور، لغت نامه.
2 . الحُلَل : بُرودُ الْیَمَن. لسان العرب11، ص172 . بُرود : جمع بُرْد; بُرْد : جامه اى بوده است قیمتى و گرانبها، قماشى است مخصوص یمن که آن را بُرد یمانى گویند. لغت نامه .
3 . حَقیق ; لایق، درخور، درست، لغت نامه.
4 . کافى، ج4، ص197، ح1 ; احتجاج، ج2، ص335 (با اندکى تغییر) ; امالى صدوق، ص616، ح4 ; التوحید، ص253، ب36، ح4 ; علل الشرائع ، ج2، ص430، ب142، ح4
5 . (با اندکى تغییر) مستدرک8 ، ص10، ب1 ضمن، ح8924-10 و 8 ، ص35، ب24 ضمن، ح9004-4 ; بحار، ج96، ص11، ب2، ح34 ; فقه الرضا، ص214، ب31
6 . (با اندکى تغییر در واژه ها) مستدرک8 ، ص41، ب24 ضمن، ح9022-22 و 8 ، ص62، ب41، ح9078-10 ; عوالى اللآلى 1، ص427، ح114 و 4، ص33، ح117 ; جامع السعادات3، ص311
---------------------------------------------------
است از لذایذ آن، از هر قبیل باشد.» و : «حجّ خالص و مقبول را، اجر نیست مگر بهشت.»
2 ـ در حدیث دیگر، یک نفر اعرابى خدمت خاتم الأنبیا(صلى الله علیه وآله) آمده، عرض کرد: یا رسول الله، من از خانه خود بیرون آمدم به قصد حج، پس از من فوت شد (حج)، و من
مرد متموّل و غنى هستم، پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چیزى را که مقابل ثواب حجّ
باشد. فرمود: نظر کن به کوه ابوقبیس،(1) پس هرگاه بشود کوه ابوقبیس براى تو طلاى سرخ،
و او ] آن [ را انفاق کنى در راه خدا، نمى رسى به آن ثوابى که حج کننده مى رسد! پس
فرمود: حج کننده وقتى که تدارک خود را دید، برنمى دارد چیزى و نمى گذارد الاّ این که
عطا مى کند خداوندِ عالم به هریک از آن ها ده حسنه و محو مى کند از آن، ده سیّئه و بلند مى کند از براى او ده درجه، و زمانى که به راحله خود سوار شد، قدمى برنمى دارد و نمى گذارد مگر این که بنویسد خداى تعالى براى آن ] او [ مثل آنچه ذکر شد. پس زمانى که بیت را طواف کرد، بیرون مى آید از گناهان خود و ]زمانى که [سعى کرد ما بین صفا و مروه، بیرون مى آید از گناهان خود، و وقوف به عرفات بکند خارج مى شود از گناهان خود، و وقتى که وقوف به مشعر نماید، خارج مى شود از گناهان خود، و زمانى که رمى جمرات کرد خارج مى شود از گناهان خود.
حکمت الهى چنین قرار یافته که بندگان خود را به انواع سختى ها امتحان کند و به اقسام مجاهدات و ناخوشى ها مبتلا و ممتحَن نماید تا این که تکبّر از سینه ها رفع شود
اعرابى گوید: آن حضرت(صلى الله علیه وآله) شمرد مواقف را یکى یکى و فرمود: در هر یکى از اینها که حاجى وقوف بکند، خارج مى شود از گناهان خود، بعد فرمود که: چگونه مى رسى تو به آن ثوابى که مى رسد بر آن، حاجّ؟(2)
3 ـ عمربن یزید گوید: شنیدم از امام جعفر صادق(علیه السلام)مى فرمود که: حج کننده زمانى که داخل مکّه شد، موکَّل مى فرماید خداى تعالى به آن کس دو ملکى که حفظ مى کنند براى او طواف و نماز و سعى او را. پس زمانى که وقوف به عرفه نمود، مى زنند آن دو ملک دست خود را به کتف راست او، بعد مى گویند: امّا به گناهان گذشته خود چاره نمودى، پس مواظب و متوجّه حال خود باش در باقىِ عمر خود.(3)
---------------------------------------------------
1 . اَبوقُبَیْس ، نام کوهى مشرف به مکّه از جانب غربى است. لغت نامه.
2 . التهذیب، ج5 ، ص19، ب3، ح2 ; وسائل الشیعه، ج11، ص113، ب42، ح4385 ; عوالى اللآلى، ج4، ص24، ح76
3 . وسائل الشیعه،ج11، ص103،ب38، ح14358; بحار، ج96،ص254،ب47،ح20;ثواب الأعمال، ص47
---------------------------------------------------
و ـ عقاب ترک حج
1 ـ در حدیث از ]امام[ کاظم(علیه السلام) روایت شده که آن بزرگوار در تفسیر } قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ(1)بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمالاً{ ،(2) فرمود: زیانکارترین مردمان در عمل، آنان اند که حَجَّة الاسلام را به تأخیر اندازند.(3)
2 ـ ]امام[ صادق(علیه السلام) فرمود: مراد از قول خدا که فرموده: } وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى{(4) کسانى هستند که حج بر ایشان واجب شود و ادا نکنند. خلاّق عالم در روز قیامت آن ها را کور محشور سازد.(5)
ز ـ وفات در حرمین
در احادیث وارد شده که اگر کسى در یکى از دو حرم مکّه یا مدینه بمیرد، هول قیامت را نبیند و از او حساب نمى کشند،(6) و در حدیث دیگر: اگر کسى در سفر حج بمیرد با اصحاب بدر محشور مى شود،(7) ایضاً وارد است: کسى که در حرم مدفون شود، ایمن مى باشد از فَزَعِ اَکبر;(8) خواه از نیکوکاران باشد یا از گناهکاران.(9)
ح ـ در باره مکّه و کعبه
1 ـ گفته اند که مسلمین و یهود با همدیگر تفاخُر مى کردند، پس یهود مى گفت: بیت المقدّس افضل و اعظم است از کعبه، به جهت این که آنجا هجرتگاه انبیا است و زمینى است مقدّس و پاکیزه و مسلمین مى گفتند که کعبه افضل از بیت المقدّس است; پس نازل فرمود خلاّق عالم این آیه شریفه را:
} إِنَّ أَوَّلَ بَیْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ{ .(10)
«به درستى که اوّل خانه اى که قرار ]داده [شده از براى مردم، به جهت عبادت، هرآینه آن خانه اى است که در بکّه است، در حالتى که مبارک است و هدایت است بر عالمیان.»(11)
2 ـ مروى است که آن را کعبه گفتند، به جهت این که مربّع است و مربّع شد به جهت آن که برابر بیت المعمور واقع شده; و آن مربّع است به جهت آن که مُحاذى(12) عرش الهى است و عرش نیز مربّع است به جهت کلماتى که بناى اسلام آن است، ]و آن کلمات[ چهار است، و آن: «سُبحانَ الله» و «الحَمدُ لله» و «لاالهَ الاّالله» و «اَللهُ اَکبر» است.(13)
---------------------------------------------------
1 ـ عبارت متن : «اُنَبِّئُکُمْ».مصحّح.
2 . کهف : 103
3 . عوالى اللآلى، ج2، ص86 ، ح232
4 ـ طه : 124
5 . التهذیب، ج5 ، ص18، ح3 ; وسائل الشیعه، ج11، ص25، ب6، ح14151 ; مستدرک، ج8 ، ص16، ب5 ، ح8946 ; بحار، ج96، ص6، ب2، ح6 ; عوالى اللآلى، ج3، ص151، ح4 ; فقه القرآن، ج1، ص326
6 . عوالى اللآلى، ج4، ص30، ح101
7 . عوالى اللآلى، ج4، ص30، ح101
8 . فَزَعِ اَکْبَر ; کنایت از قیامت و رستاخیز است، لغت نامه.
9 . کافى، ج4، ص258، ح26 ; الفقیه، ج2، ص229، ح2272 ; وسائل الشیعه، ج3، ص162، ب13، ح3291 ; بحار، ج7، ص302، ب15، ح54 ; المحاسن، ج1، ص72، ب121، ح147
10 . آل عمران : 96
11 . روض الجنان 4، ص437 ; جلاء الاذهان 2، ص84
12 . مُحاذى ; مقابل، رویاروى. لغت نامه.
13 . الفقیه، ج2، ص190، ح2110; بحار، ج55، ص5، ب4، ح2 ; علل الشرائع ، ج2، ص398، ب138، ح2
---------------------------------------------------
3 ـ به سند معتبر از ]امام[ صادق(علیه السلام) منقول است که خدا غرق کرد جمیع زمین را در طوفان نوح(علیه السلام) ، مگر خانه کعبه، پس از آن روز او را «عتیق» نامیدند که از غرق شدن آزاد شد. راوى پرسید: به آسمان رفت؟ فرمود: نه، ولکن آب به آن نرسید و از دورش بلند شد.(1)
در بعضى از کتب مروى است که: در طوفان نوح(علیه السلام) دو جا از روى زمین ]را[ آب نگرفت; یکى کعبه و دیگرى مدفن مقدّس امام حسین(علیه السلام) .(2) چنانچه ظالمین ]به [آل محمّد(صلى الله علیه وآله) ، بعد از شهادتش مکرّر به آنجا آب بستند و شخم کردند که زراعت کنند شاید که اثر قبر مطهّرِ نور دیده خاتم الأنبیا(صلى الله علیه وآله) برطرف شود. هر دفعه آب بر دور آنجا حلقه زده، حیران ماند و روى هم بالا آمد. این است که آن مکان مقدّس را حایر حسینیّه مى نامند.(3)
ط ـ بناى کعبه
1 ـ چون ملائکه به خدا ردّ کردند خلافت آدم را، دانستند که بد کرده اند. پشیمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار کردند. پس خدا خواست که به مثل این عبادت او را بندگى نمایند. پس خلق فرمود در آسمان چهارم خانه اى در برابر عرش که او ]آن[ را «ضراح» نامیدند و در آسمانِ اوّل خانه اى برابر ضراح خلق فرمود که آن را «معمور» نامیدند. پس خانه کعبه را برابر بیت المعمور ساخت ]و[ امر نمود آدم را که طواف کند دور خانه کعبه، پس توبه او را قبول کرد و این سنّت جارى شد تا روز قیامت.(4)
2 ـ از ]امام[ صادق(علیه السلام) سؤال کردند از ابتداى طواف خانه کعبه، فرمود که: خدا چون خواست آدم را خلق کند، به ملائکه گفت که: من در زمین مى خواهم خلیفه اى قرار بدهم، پس دو ملک از ملائکه گفت: آیا کسى را خلیفه مى گردانى که اِفساد کند در زمین و خون ها بریزد؟ پس حجاب ها میان ایشان و نور عظمت الهى، که پیشتر مشاهده مى کردند، به هم رسید، دانستند که حق تعالى به غضب آمده از گفتار ایشان، پس بسیار ملائکه گفتند که چه چاره کنیم و چگونه توبه نماییم؟ گفتند: ما از براى شما توبه نمى دانیم مگر آن که پناه برید به عرش، پس پناه به عرش آوردند تا خدا توبه ایشان را فرستاد و حجاب ها از میان ایشان و نور الهى برداشته شد. پس خواست که به این روش او را عبادت کنند. پس خانه کعبه را در زمین خلق فرمود که هر روز هفتاد هزار ملک داخل مى شوند که دیگر بر نمى گردند تا روز قیامت.(5)
3 ـ منقول است که پیوسته فرزندان اسماعیل(علیه السلام) والیان کعبه بودند و براى مردم، حجّ و
---------------------------------------------------
1 . بحار، ج11، ص325، ب3، ح43 و96، ص58 ، ب5 ، ح14 ; علل الشرایع، ج2، ص399، ب140، ح5 ; قصص راوندى، ص83 ، ف3، ح73
2 . در مورد کعبه، بنا به مقتضیات متن، به منابع آن اشاره شده است، امّا در مورد کربلا، روایت مؤیّد مطلب فوق، در این منابع ذکر شده است: مستدرک، ج10، ص324، ب51 ، ح12098 ـ 6 ; بحار، ج109، ص98، ب15، ح15 ; کامل الزیارات، ص269، ب88 ، ح8
3 . بحار، ج86 ، صص89 ـ 98 و 117
4 . وسائل الشیعه، ج13، ص296، ب1، ح17788 ; بحار، ج6، ص96 ف2، ح2 و11، ص110، ب1، ح24 و55 ، ص58 ب7، ح5 و96، ص33، ب4 ، ح10 ; علل الشرایع2، ص406، ب142، ح7 ; عیون اخبار الرضا(علیه السلام) 2، ص90 ب33 ضمن، ح1
5 . بحار، ج11، ص109، ب1، ح23 و96، ص31، ب4، ح6 ; علل الشرایع2، ص402، ب142، ح3
---------------------------------------------------
امور دین ایشان را برپا مى داشتند و بزرگى از بزرگ میراث مى بردند تا آن که زمان عدنان بن اُدَد شد (که پشت هشتم بود از اولاد اسماعیل(علیه السلام) )، پس دل هاى ایشان سنگین شده و فساد میان ایشان به هم رسید و بدعت ها در دین احداث نمودند و بعضى از ایشان بعضى را از حرم بیرون کردند. پس بعضى براى طلب معاش و تحصیل مال و بعضى از خوف قِتال(1) و جِدال،(2)متفرّق شدند و بسیار ]از آیین[ ملّت حنیفه ابراهیم(علیه السلام) میان ایشان مانده بود; مانند حرمت مادر و دختر و سایر آنچه ]که[ خدا در قرآن حرام فرموده، مگر حَلیله(3) پدر و خواهر و جمع میان دو خواهر، که این ها را حلال مى دانستند و اعتقاد به حجّ و تلبیه و غسل جنابت داشتند ولیکن در حجّ و تلبیه بدعت ها احداث کرده بودند و بت پرستى و کلمه شرک را به آن ضمّ کرده
بودند(4) (و حضرت موسى(علیه السلام) در ]زمان [ما بین اسماعیل(علیه السلام) و عدنان مبعوث گردید) و نوشته اند که «معدّبن عدنان» ترسید که حرم مندرس گردد، میله هاى حرم را نصب کرد و
چون قبیله جُرهُم بر مکّه غالب شدند، ولایت کعبه را ایشان متصرّف گردیدند و از یک دیگر میراث مى بردند تا این که ایشان نیز شروع به ظلم و فساد کرده، حرمت مکّه را ضایع نمودند
و اموال کعبه را متصرّف شدند و ظلم مى کردند بر هرکه داخل مکّه مى شد و طغیان بسیار
کردند. پس خدا مسلّط ساخت بر ایشان رُعاف(5) و طاعون(6) را و اکثر ایشان هلاک شدند.
پس قبیله خزاعه جمعیت کرده، باقى مانده جُرهُم را از حرم بیرون کردند. ایشان به زمین «جهینه»
رفتند و چون قرار گرفتند، سیلى آمده، همه را هلاک کرد. بعد از آن، خزاعه والیان کعبه بودند
تا این که «قُصَىّ بن کلاب»، پدر «عبدمناف»، جدّ رسول الله(صلى الله علیه وآله) ، بر خزاعه غالب شد و خزاعه را
بیرون کرد و کعبه را تصرّف نمود و ولایت کعبه در اولاد او ماند تا زمان حضرت
رسالت پناه(صلى الله علیه وآله) .(7)
---------------------------------------------------
1 . قِتال; مقابله، با یکدیگر کارزار کردن. لغت نامه.
2 . جِدال; خصومت کردن با کسى. لغت نامه.
3 . حَلیلَة; زوجه، منکوحه. لغت نامه.
4 . کافى، ج4، ص210، ح17 ; بحار، ج15، ص170، ب1، ح97
5 . رُعاف; خون بینى، خونى که از دماغ به راه بینى برآید. لغت نامه.
6 . طاعون; مرگامرگى، شآمت و مرگ عام. لغت نامه.
7 . کافى، ج4، ص211، ح18 ; بحار، ج15، ص170، ب1، ح97
---------------------------------------------------
4 ـ زنى کعبه را بُخُور به عود مى کرد و از آتشِ آن، شراره به جامه کعبه رسید و شعلهور گشته، شراره به سقف خانه سرایت نموده، سقف سوخت. پس سیلى عظیم نیز آمد و داخل حرم شد و قدرى از دیوارهاى خانه ]را[ خراب کرد. چون قریش اراده بناى خانه نمودند، شنیدند که یک کشتى از باد مخالف تباهى شد، چون به حوالى جدّه رسید شکست و آن کشتى از قیصر روم بود که از چوب و آهن و سنگ پر کرده، به مصاحبت با قوم نام، به جهت تعمیر کنیسه فُرس، که سوخته بود مى فرستاد. پس ولیدبن مغیره مخزومى با چند نفر به جدّه رفته، از چوب آن کشتى به جهت کعبه خریدند. آنگاه مارى بزرگ از چاهى که خزانه کعبه بود برآمده، بر گِرد خانه حلقه زده، دهن خود را گشاد; به نحوى که اگر فیل به دَم او مى رسید فرو مى کشید، و مردم بسیار خائف و لرزان شدند. ناگاه مرغى از آسمان آمده، او را برداشت و به هوا برد (و این مقدّمات بعد از فوت عبدالمطّلب بود و در آن وقت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بیست و پنج ساله بود و بعضى سى و پنج ساله گفته اند) و چون خواستند که باقىِ خانه را خراب نمایند که تمامى خانه را تعمیر سازند ترسیده، جرأت نکردند، تا آن که ولیدبن مغیره جرأت نمود و کلنگ را برداشته، قدرى را خراب کرد و مردم یک شب توقّف نمودند تا ببینند که ولید سالم مى ماند یا نه و چون سالم ماند، جرأت نموده و آن را خراب کردند تا به اساس ابراهیم(علیه السلام) رسانیدند و آن سنگى بود سبز، مشتمل بر چند وصله(1) به هم چسبیده. پس شخصى سر کلنگ را میان دو وصله کرد که یکى را بیرون آورد، چون آن را حرکت داد، جمیع مکّه به حرکت آمد. پس دست از آن برداشتند و اسباب آن را جمع کردند. آنگاه عابدبن عمران مخزومى گفت: اى معشر قریش، داخل عمارت کعبه نکنید از مال حرام و ربا و ظلم، بلکه از مال حلال صرف آن نمایید. پس ]ساختن [اطراف خانه را به قریش قسمت نمود: ما بین رکن حجر تا رکن شامى را به بنى زهره و بنى عبدمناف داد و مابین شامى تا مغربى را به بنى عبدالدّار و بنى اسدبن عبدالعزّى و بنى عدىّ بن کعب داد، و مابین مغربى تا یمانى را به بنى مذحج و بنى سهم، و مابین یمانى تا حجر را به بنى مخزوم داد. پس ابوحذیفة بن مغیره گفت: اى قوم، در خانه را از زمین بسیار بلند کنید تا کسى داخل آن نتواند شد مگر به نردبان; چرا که در این صورت کسى داخل آن نشود مگر کسى که موافق خواهش شما باشد و چون کسى را در آن بینید که مکروه شما باشد، او را به زیر اندازید تا آن که عبرت دیگران شود. پس قریش چنان کردند و چون عمارت به حدّ حجرالاسود رسید، در نصب حَجَر، میان قبایل نزاع عظیم به هم رسیده و کار به کارزار
---------------------------------------------------
1 . وَصْلَه; هرچیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند، پاره جامه و کاغذ و غیره. لغت نامه.
---------------------------------------------------
انجامید، آخرالأمر ابوامیّة بن مغیره که از صَنادید(1) قریش و بزرگان ایشان بود چنین گفت که از منازعه دست بردارند و منتظر باشند تا اوّل کسى که از باب الصّفا داخل حرم محترم شد، میان ایشان حکم کند. همگى به آن راضى شدند. اتفاقاً اوّل کسى که از در داخل شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بود. پس همه متّفق القول گفتند: محمّدامین آمد و ما به حکم او راضى هستیم. چون حضرت بر نزاع آن ها واقف شد، فرمود که حجرالأسود را در بساطى گذاشتند و بزرگان اطرافِ او ]آن[ را برداشتند. حضرت با دست مبارک خود حَجَر را از بساط برداشته در موضعش گذاشت.(2)
علامه حِلّى در تذکره ذکر نموده که درِ خانه مبارک، به زمین چسبیده و دو در داشت: مشرقى و مغربى; پس سیل آن را خراب کرد، قبل از بعثت حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) به ده سال، و قریش آن را ساختند، بر این شکلى که حالا هست و کوتاهى نمود مال هاى حلال و هدایا و نذورات کعبه از آن که آن را بر اساسِ ابراهیم(علیه السلام) بسازند. پس، از سمت حجر اسماعیل(علیه السلام)بعضى از خانه را گم کردند و درِ رکن شامى را از اساس ابراهیم(علیه السلام) به عقب برده داخل خانه ساختند و تنگ کردند عرض دیوار را از رکن حَجَر تا رکن شامى که پهلوى او است. پس باقى ماند از اساس خانه شبیه به رکن مرتفع و این همان است که «شاذروان» مى گویند.
5 ـ چون عبدالله بن زبیر بر بنى امیّه خروج کرد و خلیفه آن وقت، عبدالملک بن مروان، حجّاج را به دفع او تعیین کرد و ابن زبیر در مکّه بود، پس حَجّاج به جنگ او رفته، او تاب مقاومت نیاورده، به حرم کعبه مُلتجى(3) شد. به امر حَجّاج، برابر کعبه منجنیق گذاشته، آنقدر سنگ انداختند که خانه بر سر عبدالله خراب شد. پس عبدالله از خانه بیرون آمده، جنگ کرد تا کشته شد. حجّاج سر او را به شام، نزد عبدالمک فرستاد و مدّت محاربه او هفت ماه و خلافتش نُه سال، عمرش هفتاد و سه سال و قتلش در ذى الحجّه سنه هفتاد وسه هجرى بود.(4)
و چون کعبه خراب شد، چند روز در خرابى ماند و مردم هنوز از تعب جنگ نیاسوده بودند، اهل مکّه فرصت یافته بسیارى از خاک و اسباب آن را به جهت تبرّک به خانه هاى خود بردند. پس حَجّاج خواست که او را بنا کند، مارى بیرون آمده مانع از بنا شد تا این که همه فرار نموده، حجّاج را خبر دادند. پس حجّاج بالاى منبر رفته، گفت: از خدا مى خواهم کسى را که از سرّ این بلا ما را آگاه سازد. پس مردِ پیرى از جاى خود برخاسته، گفت: به این سرّ، عِلم نخواهد داشت مگر على بن الحسین(علیهما السلام) . حَجّاج، کس فرستاده حضرت حاضر شد. پس خبر داد او را از منع خدا، آن حضرت فرمود: یا حجّاج، به مردم امر کن هرکه از بیت هر چه برده،
---------------------------------------------------
1 . صَنادید; مِهتران و بزرگان. لغت نامه.
2 . (با اندکى تغییر) کافى، ج4، ص217، ح3 ; الفقیه، ج2، ص247، ح2320 ; وسائل الشیعه، ج 13، ص214، ب11، ح17588 ; بحار، ج 15، ص337 ، ح7 و 8
3 . مُلْتَجى; پناه جوینده، آنکه پناه مى گیرد به سوى کسى و یا چیزى. لغت نامه.
4 . مشروح این ماجرا در بحار، ج68، ص123، ب123 ذیل، ح1 نقل شده است.
---------------------------------------------------
برگرداند. حجّاج بدین منوال امر کرد. مردم تمام آنچه برده بودند، آوردند و به حضرت خبر دادند. فرمود بکَنند، پس شروع به کَندن نمودند، مار از ایشان غایب شد. کندند تا رسیدند به موضع قواعِد،(1) حضرت به جماعت فرمود: دور باشید. آن ها کنار ایستادند، حضرت(علیه السلام) رفت نزدیک قواعد و پوشانید قواعد را با لباس خود و گریه کرد و پوشانید قواعد را با دست مبارک خود با خاک و امر نمود که بنا گذارند. پس بنا را گذاشتند. زمانى که اطراف دیوار بلند شد، حضرت فرمود آن خاک هاى پراکنده را که مردم آورده بودند، به درون بیت ریختند. آن است که اندرون بیت بلند شده و با پلّه صعود مى کنند; چنانچه الحال هست و زمین خانه مقابل آستانه است،(2) پس حضرت(علیه السلام) به دست خود، حجرالأسود را بر جایش گذاشت و قرار گرفت. بعد از آن، خانه را تمام کردند; به نحوى که حالا هست و این بنا در سنه هفتاد و چهار بود و بعد از آن، تا سنه هفتصد هجرى تغییر نیافت.
ى ـ حجّ انبیا و معصومین(علیهم السلام)
1 ـ از ]امام[ باقر(علیه السلام) پرسیدند: چون آدم(علیه السلام) حج کرد، با چه چیز سرِ او را تراشیدند؟ فرمود: جبرئیل یاقوتى از بهشت آورد، چون بر سر او مالید، موها از سرش ریخت.(3)
2 ـ در حدیث معتبر منقول است که : احرام بست موسى(علیه السلام) از رمله مصر و بر سنگستان روحا گذشت با احرام و ناقه اش را مى کشید با مهارى که از لیف خرما بود و تلبیه مى گفت و کوه ها جواب او مى گفتند.(4)
3 ـ... و انبیا و سلاطین مؤمنین هر سال هدى مى کردند; از جمله سلیمان(علیه السلام) بود که آمد به مکّه مکرّمه و چند روز توقّف فرمود در مکّه و هر روز پنج هزار شتر نَحر مى کرد، سواى بقر و غنم و مردم را خبر داد که پیغمبرى از عرب از این شهر مبعوث مى شود که خاتم انبیا خواهد بود; «طُوبى لِمَن أَدْرَکَ زَمانَهُ وَ آمَنَ بِهِ وَ وَیْلٌ لِمَنْ کَفَرَ بِهِ وَ جَحَدَهُ».(5)
4 ـ... و این شیوه مرضیّه را تجدید و احیا فرمود، جناب مقدّس خاتم الأنبیا(صلى الله علیه وآله) ، و هر
قدر قبل از هجرت در مکّه بود حج مى کرد و چند مرتبه از مدینه حج نموده، که دفعه آخرى را «حَجّة الوداع» گویند و این هم اتفاق افتاده در سال دهم هجرت و اجمال این احوال
آن است که :
نازل شد این آیه شریفه که در سوره حج است; مى فرماید : } وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ
---------------------------------------------------
1 . قَواعِدُ الْبَیْت; اساسُ البَیت، بنیادهاى خانه. لغت نامه.
2 . کافى، ج4، ص222، ح8 ; وسائل الشیعه،، ج13، ص218، ب12، ح17596 ; بحار، ج46، ص115، ب8 ، ح1
3 . کافى، ج4، ص195، ح6 ; وسائل الشیعه، ج14، ص211، ب1، ح19006 ; بحار، ج11، ص196، ب3، ح51 ; المناقب، ج4، ص204
4 . وسائل الشیعه، ج12، ص376، ب36، ح16554 ; بحار، ج13، ص11، ب1، ح14 و96، ص185، ب32، ح13 ; علل الشرائع ، ج2، ص418، ب157 ، ح5
5 . بحار، ج14، ص128، ب9 ، ذیل، ح14 و61، ص285، ح52
---------------------------------------------------
یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى کُلِّ ضامِر یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجّ عَمِیق * لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ...{ ;(1) «ندا کن در میان مردم به حج و اعلام ده و بطلب ایشان را به سوى آن، تا بیایند به سوى تو، در حالتى که پیادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغرى و آیند به سوى تو از هر درّه عمیقى یا از هر راه دورى. تا حاضر شوند منفعت هاى خود را براى دنیا و عُقبا.»
پس امر فرمود آن حضرت(صلى الله علیه وآله) مؤذّنان را که اعلام دهند، مردم را به آوازهاى بلند به آن که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در این سال به حج مى رود. پس مطّلع شدند به حجّ رفتن آن حضرت، هرکه در مدینه حاضر بود و اطراف مدینه و اعراب بادیه و حضرت(صلى الله علیه وآله) نامه نوشت به سوى هرکه داخل اسلام شده بود که : رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اراده حج دارد. پس هرکه طاقت دارد حاضر شود. پس احدى از مسلمین نماند که آن سال به حجّ نرود، تا آن که به همه ایشان تعلیم حج داد و مناسک را به ایشان بفهمانید تا این که سنّت باشد به جهت ایشان تا آخر زمان.(2)
در این سفر، حضرت(صلى الله علیه وآله) زن هاى خود را هم با خود برده بود و در مراجعت از این سفر، قضیّه «غدیر خم» اتّفاق افتاد که آنجا رسول الله(صلى الله علیه وآله) ]حضرت[ امیر(علیه السلام) را به جاى خود خلیفه و جانشین تعیین فرمود.
5 ـ بعضى از مشایخ اهل حدیث گفته که : شبى، در عالم رؤیا مردى از من سؤال کرد در پیاده رفتن ]امام[ حسن(علیه السلام) به حج، و حال آن که کشیده مى شد در معیّت آن حضرت(علیه السلام)محمل ها، که سِرّش چیست ؟ با وجود این که در این عمل، به حسب ظاهر، تلف کردن مال بدون منفعت به نظر مى آید و این اسراف است و حرام ! پس جواب دادم در عالم رؤیا به آن، که: در این فعل مقدّس حضرت(علیه السلام) حکمت هاى زیاد و بسیارى هست:
اوّل این که: پیاده رفتنِ آن حضرت(علیه السلام) از باب کم کردن نفقه راه حج نبوده و به این صورت گمان کرده نشود در حقّ آن جناب.
دوّم، بیان جایز بودنِ این کار و بیان استحسان(3) که: به امکان استطاعت از رکوب، پیاده رفتن فضیلتِ تمام دارد.
سیُّم، انفاق مال خود و صرف آن در راه خدا.
چهارم، مقابله و عوض نمودن آن حضرت(علیه السلام) بر زحمت هاى آن حیوان ها که در عرفات مى باشد; چنانکه روایت شده.
پنجم، احتمال احتیاج بر محامل در صورت عجز از پیاده رفتن.
---------------------------------------------------
1 . حجّ : 27
2 . کافى، ج4، ص245، ح4 (به طور مشروح) ; وسائل الشیعه، ج11، ص213، ب2، ح14647 ; بحار، ج21، ص390، ب36، ح13 و96، ص94، ب9، ح18 ; مستطرفات، ص551
3 . اِستِحسان; نیکوشمردن. لغت نامه.
---------------------------------------------------
حج کننده وقتى که تدارک خود را دید، برنمى دارد چیزى و نمى گذارد الاّ این که عطا مى کند خداوندِ عالم به هریک از آن ها ده حسنه و محو مى کند از آن، ده سیّئه و بلند مى کند از براى او ده درجه
ششم، تطیّب خاطر و اطمینان نفس و خاطر جمعى از وجود محامل که مشقّت شدید در پیادگى حاصل نشود (و این مطلبى است مُجرّب; چنانکه ]حضرت[ امیر(علیه السلام)مى فرماید : هرکه خاطر جمعى داشته باشد به آبى، تشنگى بر او غالب و موذى نشود).
هفتم، سوار شدن در وقت مراجعت.
هشتم، سوار کردن آن هایى که از پیادگى عاجز شده باشند، از فقراى حجّاج و ضعفاى آن.
نهم، احتمال قطّاع طریق(1) و احتیاج به رکوب و مدافعه با آن ها.
دهم، حضور این اسباب و رَواحل(2) در مکّه و مشاعر به جهت تبرّک نمودن آن ها.
یازدهم، اظهار جلالت و نسب و شرافت خود و رفع اتّهام از السنه مردم و در این، حکمت هاى بسیار است.
دوازدهم، ظاهر نمودن وفور نعمت هاى الهى بر آن جناب : } وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ{ .(3)
6 ـ جناب امام حسین(علیه السلام) حج کرده بیست ]و[ پنج مرتبه پیاده; با آن که اسبان و شتران خوب، غلامان و خادمان مى کشیدند سوار نمى شد،(4) مثل برادرش ]امام[ حسن مجتبى(علیه السلام) . در یکى از سفرهاى حجّ آن جناب(علیه السلام) ، پاهاى مبارکش ورم نموده، آماس کرد. یکى از موالیانش گفت : کاش سوار شوى که آماس قدم مبارکت ساکن شود. فرمود : هرگز سوار نمى شوم، لکن چون نزدیکىِ این منزل مى رسیم، مردى سیاه رنگ پیش روى تو مى آید و روغن با او خواهد شد، او ]آن[ را از وى بخر و ]در[ قیمت مضایقه مکن (یعنى به هر قیمت بفروشد بگیر). گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، پیش ما منزلى است که کسى در آن باشد؟ فرمود: بلى هست. آن مرد پیش از رسیدن به آن منزل پیدا خواهد شد. چون یک میل(5) راه رفتند، آن مرد سیه چهره پیدا شد. حضرت(علیه السلام) به غلام خود فرمود: این است همان مرد. برو روغن را بخر. چون غلام نزد آن مرد سیاه آمد و روغن خواست. گفت: به جهتِ که
---------------------------------------------------
1 . قُطّاعُ الطَّریق; راه زنان، که مال مسافران را به غارت برند یا قتل کنند و به فریب کُشند. لغت نامه.
2 . رَواحِل; جمع راحله، شتران قوى و تند رو. لغت نامه.
3 . الضحى : 11
4 . بحار، ج44، ص192، ح5 ; المناقب، ج4، ص69
5 . میل; واحد مسافت... و معادل با 1482 متر فرانسوى است. لغت نامه.
---------------------------------------------------
مى خواهى؟ گفت: براى امام حسین(علیه السلام) . آن مرد روغن را داده، خودش متوجّه خدمت آن حضرت(علیه السلام) شد و عرض کرد: یابن رسول الله(صلى الله علیه وآله) ، من از دوستان تو هستم و این روغن را از شما قیمت نمى گیرم ولیکن استدعا دارم که دعا نمایى خدا من را پسرى بى عیب کرامت فرماید و محبّ شما اهل بیت رسالت باشد. بدرستى که من زن خود را در حالتى گذاشتم که وجع طلق(1) او را گرفته بود. حضرت(علیه السلام) فرمود: برگرد به منزلِ خود که خدا پسرى بى عیب و نقصان به تو کرامت فرمود. پس آن مرد برگشت، دید که زنش پسرى زاییده که اعضاى او درست و بى عیب است. باز خدمت آن جناب(علیه السلام) آمد ]و [دعاى خیرى به آن حضرت(علیه السلام) کرد. پس حضرت(علیه السلام)روغن را به قدم هاى مبارک مالید، در ساعت ورمش زایل شد(2) (و عین این حکایت را در خصوص امام حسن(علیه السلام) نیز نوشته اند، لیکن صدور این قضیّه بى زیادتى و نقصان از دو بزرگوار بسیار بعید است. ظاهراً از معجزات امام حسین(علیه السلام) بوده باشد. تصحیف و اختلاف از نُسّاخ بوده به جهت شباهت اسم هاى ایشان در کتابت). (3)
7 ـ شقیق بلخى گوید: در سال یک صد و چهل و نُه، اراده کعبه داشتم، چون به قادسیّه رسیدم، جوانى خوش رو، گندم گون و ضعیف اندام دیدم که شَمله اى(4) پوشیده و نعلین در پا و از اهل قافله کناره کرده، مى رود. با خود گفتم: البتّه این جوان ]از [صوفیّه است و مى خواهد با قافله همراه شود و وبال ایشان باشد، بروم و او را ملامتى و سرزنشى کنم، شاید که پشیمان شود. چون نزد وى رسیدم، نگاهى به من کرده، گفت : «یا شَقیق : } ...اِجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ...{ »;(5) «نشنیده اى که خدا فرمود: گمان ها به مردم نکنید که بعضى گمان ها گناه است!؟» پس، از نظر من غایب شد. با خود گفتم که نام من را گفت و بر آنچه از خاطر من گذشته بود اشاره نمود. پس، البتّه یکى از صُلَحا خواهد بود. هرچند از عقبش دویدم، اثرى
از وى ندیدم و در منزل دیگرش دیدم که به نماز مشغول بوده، اشک از چشم مى ریخت ]و[
به خشوع و خضوع تمام نماز مى کرد. گفتم، بروم و از او حلّیت خواهم، صبر کردم تا فارغ
شد. پیش از آن که حرف زنم، گفت: یا شقیق، حق تعالى فرموده: } وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ
وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً...{ .(6) پس برخاسته، راهى شد و مرا آنجا گذاشت. با خود گفتم: بلى، یکى از ابدال خواهد شد که دوباره از مافى الضّمیر من خبر داد. چون به منزل دیگر رسیدم، دیدمش بر کنار چاهى ایستاده و رکوه(7) یعنى مَطهره(8) در دست دارد و مى خواهد از چاه
آب بکشد که به یکباره رکوه از دستش به چاه افتاد و مرا نگاه بر او بود، دیدم که نگاه بر
---------------------------------------------------
1 . طَلق; دردِ زادن. لغت نامه.
2 . مستدرک، ج8 ، ص31، ب21، ح8994 ـ 9 ; بحار، ج 44، ص185، ب25، ح13 ; فرج المهموم، ص226
3 . این ماجرا، در خصوص امام حسن مجتبى(علیه السلام) در این منابع نقل شده است : کافى، ج1، ص463، ح6 ; وسائل الشیعه، ج11، ص80 ، ب32، ح14291 ; بحار، ج43، ص324، ب15، ح3 ; الخرائج1، ص239، ب3 ; الصراط المستقیم، ج2، ص177، ح4 ; کشف الغمّه، ج1، ص557 ; المناقب، ج4، ص7
4 . شَمْلَه; نوعى از چادر کوتاه که بر خود پیچید. لغت نامه.
5 . حجرات : 12
6 . طه : 82
7 . رَکوَه; مشک خُرد، نیم مشک، دلو خُرد. لغت نامه.
8 . مَطْهَرَه; ظرفى که بدان طهارت کنند و آب دست دان، ابریق، آفتابه. لغت نامه.
---------------------------------------------------
آسمان کرده، گفت :
أنتَ رَبِّی إذا ظمئت إلَى الْماء *** وَ قُوَّتِی إذا أَرَدْت الطعاما
«تویى سیرابى من، هر گاه تشنه شوم و تویى سیرى طعام، آنگاه که گرسنه شوم.»
«اَللّهُمَّ سَیِّدی ما لِی غَیرها فلا تعدمنیها»; «بار الها غیر از این ندارم، چنان مکن که گم شود.»
پس دیدم که آب چاه جوشیده، بلند شد، تا به حدّى که او دست دراز کرده، رکوه را برداشت و پر آب کرد و وضو ساخت و چهار رکعت نماز خواند و چون فارغ شد، از آن ریگى که در آن صحرا بود مُشتى در آن رکوه کرد و حرکت داد و از آن خورد. پیش رفته، سلام کردم، چون جواب داد، گفتم: از این نعمتى که خداى تعالى به تو عطا فرموده، من را هم بچشان و از سُؤر(1) خود تشنگى مرا بنشان. فرمود که : نعمت الهى همیشه ظاهر و باطن مرا فرو گرفته و انعام او دائمى است. باید که تو اخلاص و اعتقاد خود را به خداى خود درست و راست کنى و رکوه را به من داد. چون خوردم، دیدم شکر و سویقى(2) است که هرگز شربتى و طعامى به آن لذّت در مدّت عمر نخورده بودم و به آن خوشبویى هیچ بوى خوش به مشام من نرسیده بود. پس سیر و سیراب گشتم و تا مدّتها مرا احتیاج به نان و آب نشد و تا مکّه رسیدم دیگر او را ندیدم. ]وقت[ صبحى دیدم که ]همان شخص[ طواف به جا آورده، از مسجد بیرون رفت. عقب وى رفتم، دیدم خدم و حشم و موالى و احباب(3) گِرد او را گرفته اند ]و[ از هر طرف مردم به پابوسى اش میل مى کنند و به سلامش تقرّب مى جویند و به زیارتش اقدام مى نمایند. از کسى پرسیدم که این کیست؟ گفت : نمى دانى؟! این موسى بن جعفر(علیهما السلام) است. گفتم: آن طور عجایبى البتّه باید از این قسم سیّدى باشد.(4)
8 ـ ...على بن ابراهیم بن مهزیار، که از اجلّه(5) است، مى فرمایدکه : بیست سال به حج رفتم و ضمناً رجاى زیارت حجّة الله(علیه السلام) را داشتم ولى میسّر نمى شد. شبى در خواب صدایى شنیدم که ]گفت[ : یابن مهزیار، امسال به حجّ بیا که به مقصود مى رسى! از این خواب خوشحال شده، با رفیقى چند عازم مکّه شدم و تا مکّه در هر مکان متفحّص شدم، اثرى ظاهر نشد، تا آن که شبى در مسجدالحرام خلوت نموده، مشغول عبادت بودم، ناگاه جوانى ملیح در طواف دیدم که دو بُرد یمانى پوشیده. چون نزدیک او رسیدم، گفت : از کدام دیارى؟ گفتم : از اهوازم. گفت : ابن الخصیب را مى شناسى؟ گفتم: وفات نموده. به رحمت او را یاد کرد. پس فرمود: على بن
---------------------------------------------------
1 . سُؤْر : نیم خورده و پس مانده اطعمه و اشربه. لغت نامه.
2 . سَویق; شیرینى. لغت نامه.
3 . اَحْباب; جمع حبیب. لغت نامه.
4 . بحار، ج48، ص80 ، ب4، ح102 ; کشف الغمّه، ج2، ص213 ; مستدرک، ج3، ص255، ب15، ح3521 ـ 6 (به طور مختصر).
5 . اَجِلَّه; جمع جلیل. جلیل; بزرگوار، بزرگ قدر. لغت نامه.
---------------------------------------------------
مهزیار را مى شناسى؟ گفتم: من همانم! فرمود: خوش آمدى یا اباالحسن. چه کردى آن علامت
را که میان تو و عسکرى(علیه السلام) بود؟ گفتم: با من است فرمود: بیرون آور. پس بیرون آوردم انگشترىِ نیکویى را که در او نقش بود «محمّد و على» (و به روایت دیگر: «یا الله یا محمّد یا على»، چون نظرش بر آن افتاد، به غایت گریه کرده، فرمود: خدا رحمت کند تو را یا ابا محمّد، به تحقیق که تو امام عادل بودى. ابن الأئمّه و ابوالامام. پس فرمود: بعد از حج چه مطلب دارى؟ گفتم که : حجّة الله ]را[ طلب مى نمایم. فرمود: به مطلب خود رسیده اى. او مرا به سوى تو فرستاد. برو در منزل خود مهیّاى سفر باش و این مطلب را مخفى دار، چون ثلث شب شود بیا به سوى شعب بنى عامر که به مطلب خود خواهى رسید.
]على بن مهزیار[ مى گوید: من به فرموده او عمل کرده، آن جوان را در شعب دیدم. فرمود: بیا، خوش آمدى. پس با او مشغول رفتن شدم. از منا و عرفات گذشتیم تا این که صبح طالع شد. نماز صبح را خوانده، سوار شدیم ]و[ تا بالاى عقبه رفتیم. گفت: نظر کن که چه مى بینى؟ نظر کرده خیمه سبزى دیدم که در اطرافش گیاه بسیار داشت و نور از آن خیمه به آسمان تُتق مى کشید،(1) چون از عقبه بیرون رفتم، فرمود که پیاده شو. چون پیاده شدم، فرمود: دست از مهار شتر بردار; گفتم: به که سپارم؟ گفت: این حرم است. داخل این نمى شود مگر ولىّ خدا. چون نزد خیمه رسیدیم. گفت: در اینجا باش تا اذن تحصیل کنم. بعد از مدّتى آمده، گفت: مأذونى. چون داخل خیمه شدم، دیدم آن حضرت(علیه السلام) نشسته روى نمدى و بر بالشى تکیه فرموده، سلام کردم. جواب فرمود. دیدم که نور از پیشانى مبارکش ساطع است; مانند ستاره درخشان. پس احوال محبّان را یک یک پرسیدند. من ظلم بنى عبّاس را که در باره ایشان دارند عرض کردم. فرمود: روزى خواهد شد که شما مالک آن ها خواهید بود و ایشان در دست شما ذلیل خواهند بود.
پس چند روز خدمت آن حضرت مانده، مسائل مشکله از آن جناب سؤال مى کردم و مشمول مراحم علیّه اش(2) مى گشتم. آنگاه مرا مرخّص فرمود که به اهل خود معاودت نمایم; وقت وداع، زیاده از پنجاه هزار درهم با خود داشتم. خدمت آن حضرت بردم، التماس زیاد نمودم که قبول فرماید. تبسّم نموده، فرمود که : استعانت بجو با این پول ها در برگشتن به سوى وطنِ خود که راهِ دور در پیش دارى و دعاى بسیار در حقّ من فرمود.(3)
---------------------------------------------------
1 . تُتُق کشیدَن; پرده کشیدن. لغت نامه.
2 . عَلِیَّه; بلندمرتبه و رفیع القدر و بلند و بالا. لغت نامه.
3 . (با اندکى تغییر) بحار، ج52 ، ص9، ب18، ح6 ; الخرائج، ج2، ص785، ب5
---------------------------------------------------
ک ـ وظایف حج گزار
اوّل آن که، نیّت خود را از براى خدا خالص کند; به نحوى که شائبه هیچ غرضى از اغراض دنیویّه در آن نباشد. پس نهایت احتیاط کند که مبادا در خفایاى دل او نیّت دیگر باشد; از ریا و یا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حج و یا قصد تجارت و شغل دیگر. چه، همه اینها عمل را از قربت و اخلاص خالى مى کند و مانع از مراتب ثواب موعود مى گردد و چه احمق کسى است آن که متحمّل این قدر زحمات شده، به جهت خیالات فاسده خود بجز خسران فایده اى و ثمرى نبرد.
دوّم آن که، از گناهانى که کرده، توبه خالص کند و از حقّ النّاس خود را برىء الذّمّه سازد و چنان تصوّر کند که از این سفر برنخواهد گشت و وصیّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت شود; چه، غرض اصلى این سفر نیز از جمله تدارک خانه آخرت است و تمام محبّت دنیا و اهل و عیال را از دل بیرون کند.
سوّم، باید على الدّوام در فکر و خیالات نفقه و تعلّم مسائل حج باشد; جهت این که حج عملى است قلیل الابتلا و عبادتى است که همیشگى به فعل نمى آید که تا مسائل آن مثل مسائل عباداتِ دیگر (چون نماز و روزه) در نظر باشد; نه این که اوقات خود را به تماشا و سیاحت صرف نموده و از مذاکره لوازم حج غافل شده، عنداللّزوم حیران و سرگردان مانده، عمل خود را ناقص کرده و زحماتش را وِزر و وبالِ خود گرداند و کورکورانه داخل مکّه شده و همان طور خارج بشود، مثل آن حاجى بیچاره که بعد از مراجعت از مکّه از او پرسیدند که حجرالأسود را دیدى؟ گفت: بلى، در مکّه دیدم، دکّان بقّالى داشت و به او بیع و شرى هم کردیم! گفتند : جناب حاجى، حجرالأسود سنگى است سیاه! گفت : بلکه بعد از من در معامله اش خیانت کرده، کم فروخته، خدا او را مبدّل به سنگ فرموده ! پس این کسى است که اصلاً اعتنا به مسائل و لوازم حج ننموده و نتیجه اش این بود که معلوم شد.
چهارم، ملاحظه نکند سنگ و گِل بودن خانه خدا را، بلکه متذکّر باشد شأن و عظمت و بلندىِ رتبه او را که خلاّق عالم زائران را زائر خود قرار داده و به منزله این است کأنّه، العیاذبالله، بلاواسطه و بلاحجاب، با حضرت کبریایى به مقام مکالمه آمده، نه این که مثل آن حاجىِ بیچاره، که بعد از معاودت از او سؤال مى کنند که به کجا رفتى و آمدى؟ جواب گفت که : یک سال زحمت بیهوده کشیدیم، به مکّه رفتیم، خدا که درِ خانه اش بسته بود و هرچه داشتیم عربهاى برهنه بیابانى از ما گرفتند، برگشتیم!
پنجم، دلِ خود را فارغ سازد از هر چیزى که در راه یا در مقصد دلِ او را مشغول سازد و احوال را منقلب و خاطرش را پریشان کند، که بالاخره موجب ارتکاب معاصى و هلاک دنیا و آخرت او باشد.
ششم، سعى کند که توشه سفر و خرجى راه او از مَمرّ حلال باشد و اموال مردم را ]از اموال خود [برداشته، بدون ملاحظه حلال و حرام نرود، جهت این که : اوّلاً خداوند عالم اعمال حسنه را از اهل تقوا قبول مى کند و در ثانى اگر هم خیال داشته باشد که بعد از برگشتن ادا بکند، باز خلاف کرده، به دو جهت :
اوّل آن که، اداى حقّ النّاس مقدّم است بر سایر واجبات، به حسب امکان و ثانیاً به حیات خود اعتبار نکند، بلکه رفت و برنگشت; چنانکه یک نفر از اراده کنندگان حج به کسى مبلغى قرض داشت و ادا نکرده، اراده سفر مى نمود، مرد طلبکار آمده مطالبه حقّ خود نمود و گفت: تا حقّ من را نداده اى راضى نیستم به رفتنِ تو. ]و[ گفت : بلکه رفتى و برنگشتى. حاجى گفت: وقتى که من مردم، بگذار از تو هم مبلغى رفته باشد!
خر عیسى گرش به مکّه برند *** چون بیاید هنوز خر باشد
هفتم آن که، به مخارج راه وسعت دهد و با طیب نفس و گشاده رویى بذل و انفاق نماید، بخل و تبذیر از خود دور کند، به جهت آن که هر چه در آن راه صرف کند انفاق فى سبیل الله است; مقصود این است که : نه این که لوازم اطعمه و اشربه خود را رنگین کرده شکم پرستى نماید بلکه غرض آن است که از فقرا و مساکین و عاجزین و واماندگان حجّاج دستگیرى و اعانت نماید.
فى الحدیث، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده : «الحَجُّ الْمَبْرُورِ لَیْسَ لَهُ أَجْرٌ إِلاَّ الْجَنَّةِ»، یعنى : «نیست براى حج، اجر و مزد مگر بهشت.» عرض کردند : یا رسول الله، چند چیز است بر حجّ؟ فرمود: «طِیبُ الْکَلامِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ»، یعنى : «در آن راه، نیکو و پاکیزه کردن کلام و احتراز از لغو و بیهوده گویى و اطعام نمودن بر مستحقّین.»(1)
چه خوشبخت و مرد سعید است آن مردى که مال او در راه خیر مصرف شود مطلقاً; چه خود به حج رفته باشد یا نه، چنانکه نوشته اند که علىّ بن یقطین، وزیر هارون، ممکنش نبود که خودش به مکّه رود و در سوق هَدى کند، بعضى سال ها دیده شد که سیصد نفر و در بعضى از سنوات پانصد و پنجاه نفر از جانب خود نایب گرفته و به مکّه مى فرستاد; اقلّ آنها را هفتصد دینار و اکثر آنها را ده هزار دینار اجرت داده و در روایتى به نظر رسیده که مقصودش ایصال آن اموال بود به مستحقّش و استنابه حجّ(2) را وسیله این معنى کرده بود.(3)
هشتم آن که، در این سفر هر قدر زحمت بدنى و مشقّت جانى و صدمات مالى وارد شده باشد، باید مرد حاجّ متحمّل شده و به مقام انزجار آمده، بعضى کلمات نگوید که باعث الخطاطِ(4) رُتبت(5) و نقصان اجر باشد، بلکه صبر نموده بر خود گوارا بداند که خداوند احدیّت از عوض دادن عاجز نیست; خواه در دنیا و خواه در آخرت، چنانکه مروى است که یکى از اکابِرِ(6) تجّار گوید که: سالى عزم خانه کعبه نمودم و همیانى که هزار دینار طلا و جواهر در آن بود به میان بسته بودم، در منزلى از منازل به جهت قضاى حاجت نشستم و همیان از میان گشاده شده مى افتد. وقتى ملتفت شدم که مقدارى راه رفته بودم و مراجعت ممکن نبود. تن به قضاى الهى دادم و شکر کردم که یقین باعث قبول حج من خواهد شد. چون به ولایت خود
---------------------------------------------------
1 . مستدرک، ج8 ، ص62، ب41، ح9078 ـ 10 ; عوالى اللآلى، ج4، ص33، ح117 (با اندکى تغییر).
2 . عبارت متن «حجر». مصحح.
3 . (با اندکى تغییر) مستدرک، ج8 ، ص73، ب15، ح9104 ـ 1 و 9105 ـ 2 ; رجال الکشى، ص434، ح820 و824
4 . اِلْخِطاط; اختلاط. لسان العرب ; اِختِلاط : آمیخته شدن. لغت نامه.
5 . رُتْبَت; رتبه و پایه و منزلت. لغت نامه.
6 . اَکابِر; جمع اکبر، بزرگان. لغت نامه.
---------------------------------------------------
برگشتم، روزگار بنا به عادت خود بىوفایى کرد و همه اموال از دستم رفت و عزّت به ذلّت مبدّل گردید. از خجالت مردم و شماتت ایشان جلاى وطن نموده، اهل بیت خود را برداشته، رفتیم تا به دهى رسیدیم و در کاروانسرایى منزل کردیم. شب تاریک بود و باران سخت مى بارید، عیال من هم حامله بود، از قضا آنجا وضع حمل نمود. به من گفت: اى مرد، برو چیزى طلب کن که قوت من باشد وگرنه جانم در تلف است! من در آن شب تاریک، افتان و خیزان به دکان بقّالى رسیدم، از مال دنیا یک دانگ ونیم نقره داشتم. بسیار زارى کردم تا بقّال در دکان را گشود و به آن نقره قدرى دوشاب و روغنِ زیتون گرفتم، چون نزدیک کاروانسرایى رسیدم، پایم لغزیده افتادم ]و[ آنچه در دست من بود ریخت و ظرف هم بشکست! از غایت اندوه و غم، به تضرّع و زارى درآمدم و خدا را شکر مى کردم و اشکم مى ریخت. در آن نزدیکى سرایى بود عالى، مردى از دریچه سر بیرون کرد و از احوال من پرسید، قصّه خود را به آن ]مرد[ گفتم. گفت: این همه گریه و زارى براى یک دانگ ونیم نقره است؟! محنت من از این شماتت(1) بیشتر شد لکن صبر کردم. گفتم : اى مرد، خدا داناست که مال دنیا پیش من قربى نداشت، امّا آن که خود و زن و فرزند از گرسنگى خواهیم مرد وگرنه به خدا قسم در سفر حج همیانى زر و جواهر چند از من فوت شد و اصلاً خاطر من مشوّش نگردید. از خدا بترس و من را سرزنش مکن تا به چنین بلا مبتلا نشوى! چون آن مرد این سخن را شنید، گفت: چگونه همیانى بود که از تو فوت شده؟ من دیگر باره به گریه درآمدم که: در چنین حالى من را سخریّه(2) و استهزا مى کند. چه فایده از بیان کردن همیان و حال آن که چند سال از ]فقدان[ آن گذشته؟! پس روان شدم. مرد من را آواز داد. ایستادم. گفت: باید من را از شرح همیان مطلع سازى و الاّ از دست من خلاص نمى شوى! پس، بجز بیان، چاره اى نیافته، کما یَنبغى(3) احوالات را نقل کردم. گفت : اى درویش، غم مخور و من را به سراى خود درآورد و کس به طلب اهل و عیال من فرستاد و به حرم خانه خود برد و لباس نو به من پوشانید و گفت : چند روز در اینجا باش تا زنت رو به صحّت شود. پس من ده روز آنجا ماندم و ما را محبّت زیاد مى کرد. پس بعد از آن گفت: چه کار توانى کرد؟ گفتم: تاجر بودم و در عمل تجارت و معامله بصیرتى دارم. گفت: تو را سرمایه دهم تا به شراکت من تجارت کنى. قبول کردم. دویست دینار به من داده، مشغول تجارت شدم. بعد از مدّتى آنچه حاصل شده بود آورده پیش او نهادم. چون حال من بر او معلوم شد. در خانه رفته همیانى آورده پیش من
1 . شَماتَت; شاد شدن به خرابىِ کسى. لغت نامه.
2 . سُخْرِیَّه; فسوس، نادان شمردن و سبک داشتن کسى. لغت نامه.
3 . کَمایَنْبَغى; چنانکه سزاوار است. لغت نامه.
گذاشت. چون نیک نگاه کردم دیدم همان همیان من است که از من گم شده بود. از غایت شادى نتوانستم چه کنم. گفتم: مگر تو فرشته اى؟ گفت: نه، من مال تو را پیدا کرده بودم و چند سال است به رنج تمام آن را نگاه داشتم. در شب اوّل خواستم بدهم. ترسیدم که از شادى هلاک شوى! پس او را دعاى خیر نموده، به دولت رسیدم.
نهم آن که، ]در وقت سفر[ خوش خُلق و گشاده رو و شیرین کلام باشد و مدارا و رفتار را با اهل قافله و رفقا و جَمّال(1) و سایرین پیشه خود قرار دهد و به هر چیز مختصرى به مقام ایرادگیرى و مؤاخذه نیاید و متحمّل زحمات رفقا باشد; از هر جهت چابکى کرده، کار خود را پیش ببرد و کَلِّ دیگران نباشد و از لغو گفتن و خروج از طاعت و جِدال و خصومت پرهیز کرده، خود را نگاه دارد; چنانکه ]خداوند[ در کلام مجیدى مى فرماید : } فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ{ (2) و تمامى این صفات مذمومه، منافى است و ضدّ است با غرض شارع از حج، و مشغول کننده است انسان را از اعمال خیر.
دهم آن که، ژولیده و متواضع و مُنکسِر باشد و خود را در راه زینت ندهد و میل به اسبابى که باعث فخر و خودنمایى است ننماید و اگر تواند پیاده رود; خصوصاً در مشاعر معظّمه; یعنى از مکه به منا و مشعر و عرفات، به شرط آن که مقصود او از پیاده رفتن صرفه اخراجات(3)نباشد، بلکه غرضش زحمت و مشقّت در راه خدا باشد و اگر مقصود صرفه اى باشد و وسعت هم داشته باشد. سوارى بهتر است و همچنین از براى کسى که پیاده روى باعث ضعف از عبادت و دعا شود سوارى بهتر است.
یازدهم آن که، هر روز بر فقرا اطعام کرده و تصدّق نماید(4) که باعث رفع بلیّه و زیادى عمر و قبول عمل و محفوظ بودن جان و مالش باشد.
تبصره : از عبدالله مبارک منقول است که گوید: سالى به حج مى رفتم، از قافله عقب ماندم، در بین راه زنى را دیدم تنها در صحرا نشسته، مى گوید : } أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ...{ ،(5)عبدالله گوید : همین که این را شنیدم، نزد وى رفته، پرسیدم: کیستى؟ این آیه را خواند : } وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ{ ،(6) سلامش کردم، گفت : } سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ{ ،(7) پرسیدم تو جنّى یا انس؟ گفت: } وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ{ ،(8) گفتم: از کجا مى آیى؟ گفت: } یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ{ ،(9) گفتم: به کجا مى روى؟ گفت: } أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى{ ،(10) گفتم: سؤال من آن است که از
1 . جَمّال; شتروان، اشتربان، ساربان. لغت نامه. (در این زمان راننده و امثال آن. مصحح.)
2 . بقره : 196
3 . اِخْراجات; جمع اِخْراج، وجه معاش. لغت نامه.
4 . تَصَدُّق; صدقه دادن. لغت نامه.
5 . نمل : 62
6 . زخرف : 89
7 . انعام : 54
8 . اسراء : 70
9 . طارق : 7
10 . طه : 55
کدام شهر مى آیى؟ گفت: } سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى{ ،(1) گفتم : به کجا مى روى ؟ گفت : } وَ للهِِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَیْهِ سَبِیلاً{ ،(2) گفتم: پس تنها در این صحرا چه کار مى کنى؟ گفت: } مَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَلا هادِیَ لَهُ{ ،(3) گفتم: چند روز است در این صحرا هستى؟ گفت: } ثَلاثَ لَیال سَوِیّاً{ ،(4) گفتم: پس مونس تو که شده؟ گفت: } وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ{ ،(5) گفتم: پس در این چند روز، طعام چه خوردى؟ گفت : } هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ{ ،(6) گفتم: با چه چیز وضو گرفته اى، اینجا که آب نیست؟! گفت: } فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً{ ،(7)گفتم: نزد من طعام هست، میل دارى بدهم؟ گفت : } ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ{ ،(8) گفتم: ماه رمضان که نیست، چه روزه است که گرفته اى؟ گفت: } فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ{ ،(9)گفتم: روزه واجبى که نیست، افطار عیب ندارد. گفت: } وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ{ .(10) گفتم: مثل سایر مردم چرا تکلّم نمى کنى؟ گفت: } ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ{ .(11)گفتم: از کدام قبیله اى و از کدام طایفه هستى؟ گفت: } وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً{ ،(12) گفتم: خطا کردم. من را حلال کن. گفت: } لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ{ .(13) پس دیدم به آرامى مى رود. گفتم: شتاب کن در رفتن! گفت: } لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها{ .(14) گفتم: مى خواهى تو را به شتر خود سوار کنم ]و [به آن قافله رسانم؟ گفت: } وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْر یَعْلَمْهُ اللهُ{ .(15)گفتم: بیا ردیف من باش. گفت: } لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا{ .(16) پس، از شتر پایین آمده، شتر را خوابانیده ]او را [تکلیف کردم به سوار شدن. گفت: } قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ
1 . اسراء : 1
2 . آل عمران : 97
3 . اعراف : 186
4 . مریم : 10
5 . حدید : 4
6 . شعراء : 79
7 . نساء : 43 ; مائده : 6
8 . بقره : 187
9 . بقره : 184
10 . بقره : 184
11 . ق : 18
12 . اسراء : 36
13 . یوسف : 92
14 . بقره : 286
15 . بقره : 197
16 . انبیا : 22
أَبْصارِهِمْ{ .(1) پس چشم خود را پوشیدم، خواست سوار شود شتر نفرت کرده لباس او را به دهنش خایید. گفت : } وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَة فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ{ .(2) گفتم: صبر کن تا شتر را ببندم. گفت : } فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ{ .(3) پس شتر را بستم براى او; سوار شده، گفت : } سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ{ .(4) پس از زمام شتر گرفته شروع به راه رفتن نمودم و در اثناى راه سؤال کردم که اسمت چیست؟ گفت: } ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً{ .(5) گفتم : من را به برادرى قبول کن! گفت: } إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ{ .(6) پس، عبدالله مى گوید که سعى مى کردم و صیحه مى کشیدم که خود را به قافله رسانم. گفت: } وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ{ .(7) پس من به آرامى رفته و به آهستگى شعر مى خواندم. گفت : } فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ{ .(8) گفتم: } فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً...{ .(9) گفت : } وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا اْلأَلْبابِ{ .(10) پس من این را شنیده، گفتم : اى سیّده، بگو که شوهر دارى یا نه؟ گفت: } یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ{ .(11) گفتم: پندى ده من را. گفت: } وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً{ .(12) در اثناى راه پشته اى دیده، گفت : } اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ{ .(13) ناگاه از دور قافله اى نمایان شد. سؤال کردم که در این قافله چه دارى؟ گفت: } الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا{ .(14) سؤال کردم که پیشه و حرفه اولاد تو چیست؟ گفت: } وَ عَلامات وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ{ .(15) دانستم که ایشان دلیل حاجّند.(16) گفتم: اسم پسرهایت چیست؟ گفت: } وَ اتَّخَذَ اللهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً{ ،(17)} وَکَلَّمَ اللهُ مُوسى تَکْلِیماً{ ،(18)} یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة{ .(19) پس میان قافله صدا زدم: یاابراهیم، یا موسى، یا یحیى. ناگاه سه جوان خوش سیما دیدم که به طرف ما آمدند. شناختم که پسرهاى او هستند. پس مادر خودشان را به منزل بردند. پس زن گفت: } فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْق مِنْهُ{ .(20) پس یکى از ایشان رفته، طعامى گرفته، حاضر ساخت. زن گفت : } کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی اْلأَیّامِ الْخالِیَةِ{ .(21)پس طعام را خوردیم. زن به فرزندان خود رو کرده، گفت: } یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ اْلأَمِینُ{ .(22) فهمیدم که مى خواهد به من اجرت بدهد. پس بعضى چیزها و رخت و خرما آوردند و به من تعارف کردند. زن گفت : } وَ اللهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ{ .(23)یعنى: کم است بیشتر از آن زحمت کشیده اى. پس او را وداع کرده، گفتم: مرا پندى ده، گفت: } اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً{ .(24) پس، از یکى از آن جوانان پرسیدم که این
1 . نور : 30
2 . شورى : 30
3 . انبیا : 79
4 . زخرف : 13
5 . فجر : 28
6 . حجرات : 10
7 . لقمان : 19
8 . مزّمّل : 20
9 . اشاره است به : } وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ اُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً{ ; بقره: 269. مصحّح.
10 . بقره : 269
11 . مائده : 101
12 . طه : 124
13 . فاطر : 34
14 . کهف : 46
15 . نحل : 16
16 . راهنماى حاجیانند.
17 . نساء : 125
18 . نساء : 164
19 . مریم : 12
20 . کهف : 19
21 . الحاقّه : 24
22 . قصص : 26
23 . بقره : 261
24 . اسراء : 14
زن کیست که تمامى جواب حرف هاى من را به آیه قرآن داد؟ گفتند: این، مادر ما، فضّه، کنیز فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ است که سال هاى سال و مدّت مدید است بغیر از آیه قرآن به چیزى تکلّم نکرده.(1)
ل ـ فقه الحج
1 ـ مروى است که سالى، جماعتى از صحابه براى حج به مکه آمده ]بودند، فردى[ از یکى از اصحاب پرسید که: من در احرام بودم. در بین راه رسیدم به موضعى که شترمرغ تخم گذاشته بود. نفهمیدم که معصیت است. از روى جهل آنها را پخته، خوردم. چه چیز باید کفّاره بدهم که پاک شوم و مُعاقَب(2) نباشم؟ آن شخص گفت: حکم این عمل در نظرم نیست. بنشین شاید از اصحاب پیغمبر(صلى الله علیه وآله) کسى پیدا شود، از او بپرسیم. در این اثنا ]حضرت[ امیر(علیه السلام)پیدا شد و ]امام[ حسین(علیه السلام) عقب سر آن حضرت بود. گفت: یا اعرابى، این است على بن ابى طالب(علیه السلام) ، از او بپرس. اعرابى برخاسته از آن جناب سؤال کرد. حضرت اشاره نمود به سوى امام حسین(علیه السلام) ]و [فرمود: «سَلْ هذَا الْغُلامَ» : از این پسر بپرس. اعرابى گفت: از هر کدام مى پرسم به دیگرى حواله مى کند. این طفل جواب مسأله من را چه مى داند؟! پس مخلوقات گفتند: «وَیْحَکَ ! هذا اِبنُ رَسُولِ الله(صلى الله علیه وآله) »; این فرزند پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است. بپرس، جواب خواهى شنید. پس قصّه خود را عرض کرد. امام حسین(علیه السلام) فرمود که: شتر دارى؟ گفت: بلى، دارم. فرمود: به عدد تخم ها، شتر مادّه از شتر نر بکش، هرچه بچه آورد هدى(3) خانه کعبه قرار بده. خلیفه ثانى، عمر هم حاضر بود، گفت : یا امام حسین(علیه السلام) : «النُّوقُ یُزلِقْنَ» فقال(علیه السلام) : «إنَّ الْبِیضَ یَمْرُقْنَ» یعنى: یاحسین(علیه السلام) ، شتر همه اش نمى گیرد و حامله نمى شود. حسین(علیه السلام) گفت : تخم ها ]نیز [همه جوجه نمى شود. بسا باشد که تخم مى شکند و یا آن که فاسد مى گردد. خلیفه گفت: درست فرمودى. امیر(علیه السلام) برخاست، حسین(علیه السلام) را در آغوش کرده و بوسید. فرمود : } ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض وَ اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ{ ،(4) حقّا که تو پسر پیغمبرى و علم را ارث مى برى.(5)(و این که امیر(علیه السلام) به اعرابى فرمود از حسین(علیه السلام) بپرس، مى خواست مقام علم او را به مردم ظاهر فرماید و الاّ خودش مى فرمود).
2 ـ...از میان علماى عصر، یحیى بن أکثم را که در آن وقت قاضى بغداد بود و سرآمد فضلاى عصر و در علم فقه و حدیث از همه مقدّم و اعتبارش از سایر علما بیشتر بود، انتخاب
---------------------------------------------------
1 . (با تغییرات زیاد) بحار، ج43، ص86 ، ب4 ذیل ح8 ; المناقب3، ص343
2 . مُعاقَب; شکنجه شده و عقوبت کرده شده و عذاب کرده شده، عقوبت شده. لغت نامه.
3 . هَدْىْ; آنچه به حرم برده شود، از چارپایان و گویند آنچه براى قربان کردن برند. لغت نامه.
4 . آل عمران : 34
5 . بحار، ج44، ص197، ب26، ح12
---------------------------------------------------
نمودند و با او قرار کردند که به آن امر اقدام نمایند و در روز موعود، جمیع اعیان و علما و اهل ملل و ادیان را طلبیدند. مأمون بر تخت حکومت نشسته، گفت که: آن حضرت(علیه السلام) را طلب کنند و نزدیک به خود به جهت او مسند انداخته ]بود[ ، چون آن حضرت(علیه السلام) حاضر شد، برخاسته تعظیم کرد و به جاى خود نشانید. پس یحیى متوجّه مأمون شده، گفت : امیر مرا رخصت مى دهد که از ابوجعفر(علیه السلام) سؤالى کنم؟ مأمون گفت: این مجلس به جهت همین منعقد شده، هرچه خواهى بپرس. پس یحیى متوجّه حضرت شده، گفت : رخصت مى دهى که مسأله بپرسم؟ فرمود: «سَلْ عَمّا شِئْتَ» ; «هرچه خواهى بپرس.» پس گفت: چه مى گویى در باب کسى که در راه مکّه احرام بسته باشد و صیدى را بکشد، کفّاره آن چه چیز است؟ حضرت فرمود: آیا در بیرون حرم کشته یا درون حرم؟ دانسته این عمل را کرده و علم به حرمتش داشته یا جاهل به مسأله بوده؟ و آیا آن عمل عمداً صادر شده یا خطا کرده؟ و این شخص آزاد بوده یا بنده؟ بالغ بوده یا نابالغ؟ بار اوّل بوده یا بار دیگر هم این کار کرده؟ و این صید که کرده، از طیور است یا از جانوران دیگر؟ و آیا صید کوچک است یا بزرگ؟ و از این عمل پشیمان بوده یا نه؟ در شب این صید را کشته یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟ پس یحیى را لکنت به زبان افتاده، رنگش متغیّر شد و آثار عجز و انکسار بر او ظاهر گشت; اهل مجلس هر قدر انتظار کشیدند که دیگر حرفى بزند نتوانست. مأمون گفت: الحمدُ لله که ظنّ من خطا نبود و متوجّه حضرت شده، گفت : فداى تو شوم! اگر ]از[ آنچه پرسیدى یک ]مسأله[ را به جهت ما بیان فرمایى، مستفید مى شویم. پس حضرت(علیه السلام) شروع نموده، جواب هر یک را ]فرمودند[ بر وجهى که صداى آفرین و احسنت از اهل مجلس بلند شد... .(1)
م ـ طواف
1 ـ ... موعظه; چون شروع به طواف نماید، دل خود را از تعظیم و محبّت و خوف و رجا مملوّ سازد و بداند که در حال طواف، شبیه است به ملائکه مقرّبین که پیوسته در حول عرش اعظم طواف مى نمایند و بداند که مقصود کلّى، طوافِ دل است به یاد خداى خانه; پس ابتدا و ختم طواف را به یاد او کند و چنانکه گفته اند این است سرّ اختیار طرف چپ به طرف راست; چون در طرف چپ است قلب و دل انسان، که سلطان اعضاى بدن و منشأ تمام احکام و اختیارات مکلّف است که در ملک بدن به عمل مى آید. پس روح طواف و حقیقت آن،
---------------------------------------------------
1 . بحار، ج50 ، ص74، ب4، ح3 ; الاحتجاج، ج2، ص443 ; الارشاد،ج2، ص281 ; روضة الواعظین،ج1، ص237 ; کشف الغمّه، ج2، ص353
---------------------------------------------------
طواف دل است در حضرت ربوبیّت; و خانه، مثال ظاهرى است در عالم جسمانى و خانه در عالم ملک و شهادت، نمونه اى است از حضرت ربوبیّت در عالم غیب و ملکوت و آنچه ]از روایات [رسیده که بیت المعمور در آسمان در مقابل خانه کعبه است و طواف ملائکه بر آن، چون طواف بنى آدم است بر کعبه، دور نیست که اشاره به این مشابهت باشد و چون رتبه اکثر نوع انسان از طواف خانه اصلى قاصر است، امر شد به این که متشبّه به ایشان شوند و در طواف خانه کعبه: «فَإِنَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم فَهُوَ مِنْهُمْ» ; «یعنى: هرکه خود را شبیه به قومى کند، از ایشان محسوب است.»
(زائر باید) ژولیده و متواضع و مُنکسِر باشد و خود را در راه زینت ندهد و میل به اسبابى که باعث فخر و خودنمایى است ننماید
2 ـ ...ثواب ; زمانى که حاج داخل مکّه شد با تواضع و زمانى که داخل مسجدالحرام شد و قدم ها را کوچک برداشت، مثل آدمِ خائف و ترسان، پس به همین حالت طواف خانه خدا کرد و دو رکعت نمازش را خواند. مى نویسد خداوند عالم از براى او هفتاد هزار حسنه و محو مى کند از او هفتاد هزار سیّئه و بلند کند از براى او هفتاد هزار درجه و شفاعتش را قبول مى فرماید در هفتاد هزار حاجت و به منزله آن باشد که هفتاد ]هزار [غلام آزاد کرده است که قیمت هر یک از آنها ده هزار درهم باشد.(1)
3 ـ ...وارد شده، کسى که کعبه را یک دفعه طواف کند، مى نویسد خلاّق عالم از براى او هزار حسنه و محو مى کند از او هزار سیّئه و غرس مى کند به جهت او هزار درخت در بهشت و مى نویسد از براى او ثواب آزاد کردن هزار بنده و مى گشاید بر روى او ]در [روز قیامت هشت در بهشت را و مى فرماید که: داخل شو از کدام در که خواهى. و در ذیل همین حدیث است که: قضاىِ حاجت یک مؤمن افضل است نزد خداوند عالم از ده مرتبه طواف کردن.(2)
4 ـ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده: چون حاج هفت بار طواف خانه خدا کند، او را مى باشد به جهت این طواف نزد خدا عهدى و ذکرى، که حیا مى نماید از او خداوند او که عذاب نماید
---------------------------------------------------
1 . کافى، ج4، ص411 باب فضل الطواف...، ح1 ; الفقیه، ج2، ص206 باب فضائل الحجّ...، ح2151 ; وسائل الشیعه، ج11، ص121، ب43، ح14407 ; بحار، ج96، ص9، ب2، ح22 ; ثواب الاعمال، ص49 ; المحاسن، ج1، ص64 ثواب الطواف...، ح117 ; المقنعه، ص388، ب3
2 . وسائل الشیعه، ج13، ص304، ب4، ح17807 ; بحار، ج71، ص303، ب20، ح46 ; ثواب الاعمال، ص49 ثواب الحجّ...
---------------------------------------------------
او را بعد از آن و چون نزد مقام ابراهیم(علیه السلام) دو رکعت نماز خواند، بنویسد براى او دو هزار رکعت مقبوله.(1)
5 ـ ]حضرت[ صادق(علیه السلام) فرموده: به درستى که خداوندِ عالم را در اطراف کعبه، صد و بیست رحمت است : شصت رحمت از آنها به جهت طواف کنندگان او، چهل از براى نماز خوانندگان، و بیست رحمت از براى نظر کنندگان به سوى کعبه.(2)
ن ـ سعى
1 ـ موعظه; بدان که چون حج کننده، به جهت سعى، به میدان صفا و مروه آید، باید متذکّر شود که: اینجا شبیه است به میدانى که در بارگاه پادشاهى واقع باشد که بندگان در آنجا آمد و رفت مى کنند; گاهى مى آیند و گاهى مى روند و به جهت اظهار اخلاص خدمت و امید نظرِ رحمت، در آنجا تردّد مى نمایند (مثل کسى که به خدمت پادشاهى رسیده باشد و بیرون آمده باشد و نداند که پادشاه در حقّ او چه حکم خواهد کرد. پس در درِ خانه آمد و رفت مى کند که شاید در یک مرتبه بر او ترحّم نماید) و در آنجا یاد آورَد آمد و رفت خود را در عرصات محشر، میان دو کفّه میزان اعمال خود و در هروله به یاد آورَد فرار کردن نفوس را از عیوب خودشان در وادى محشر و خود را چنین داند که با این حرکت سریعه، از هوا و هوس خود فرار مى کند و از حول و قوّه خود بیزار مى شود و نفس خود را مهیّا نمود به مبذول داشتنِ ارکان وجود در اطاعت الهى، و تجنّب از تکبّر و خودپرستى (که منافات با عالم بندگى و خداپرستى دارد)، و در صدد تکمیل وجود خود باشد در معنى، به مباشرت هر قسم از عبادت که بوده باشد، ولو این که آن عبادت به سبب تسویلاتِ شیطانیّه،(3) در صورت ظاهر منافى با وَقر(4) و شخصیّت بنده باشد.
2 ـ لطیفه; گویند که یکى از صاحب منصبان شاه عبّاس در سالى سفر مکّه نمود و در سعى، هروله ]را[ که مستحبّ بود به عمل نیاورد، چون به اصفهان بازگشت، کیفیّت هروله کردن او به شاه عبّاس رسید. او را احضار نموده فرمود که : در کارخانه خدایى تأ نُّف(5) و اِستِنکاف(6) و اِستِکبار(7) مىورزى و هروله نمى کنى؟! پس امر کرد که تَبَرزین(8) بر دوشش گذاشتند و حکم کرد که در حضور پادشاه و اعیان دولت در میدان شاه اصفهان هروله کند. پس آن شخص لابد مانده، به آن حالت هروله نمود (باقى مانده عمل حج را در اصفهان به
------------------------------------
1 . الفقیه، ج2، ص202 باب فضائل الحجّ ضمن، ح2138 ; بحار، ج96، ص3، ب2 ضمن، ح3 ; امالى صدوق، ص549 س51 ضمن، ح22 ; الخرائج، ج2، ص514 ضمن حدیث آخرصفحه.
2 کافى، ج4، ص240 باب فضل النظر...، ح2 ; الفقیه، ج2، ص207 باب فضائل الحج، ح2153 ; وسائل الشیعه، ج13، ص263، ب29، ح17700 ; بحار، ج96، ص61، ب5 ، ح30 ثواب الاعمال، ص48 ثواب الحجّ.
3 . تسویلات شیطانى; فریب و مکر و اغواى شیطان. لغت نامه.
4 . وَقْر; وقار، سنگینى. لغت نامه.
5 . تَأ نُّف; عار و ننگ دانستن. لغت نامه.
6 . اِستِنکاف; ننگ داشتن، عیب داشتن. لغت نامه.
7 . اِستِکْبار; بزرگ منشى کردن، گردن کشى کردن. لغت نامه.
8 . تَبَرزین; سلاح، نوعى از تبر باشد که سپاهیان در زین اسب نگاه دارند.
------------------------------------
لغت نامه.عمل آورد!)، از هر طرف صداى تقبّل الله به آسمان بلند شد!
معلوم مى شود که این حاجى بیچاره، مثل بعض معاصرین ما، به حساب خود پیروى عقل کرده و تصوّر نموده که هروله چه معنى دارد و با عقل درست نمى آید و ملاحظه این نمى کند که کدام را از فروعات و مسائل شرعیّه تطبیق به عقل قاصر مى توان کرد، مادامى که یک دلیلى و راهنمایى نشان از این معنى ندهد؟ جهت این که مصالح و تکالیف شرعیّه و مفاسد مناهى دینیّه، امورات واقعه مستوره از عقول بنى آدم و بلکه مستور از مطلق مخلوق است، چنانچه رد نمودن ملائکه بر خلاّق عالم در خلقت آدم(علیه السلام) ، که بالاخره ملتجى به عرش شده، هفت هزار سال طواف عرش نمودند، شاهد بر مدّعا است و نمى داند اسرار را مگر اشخاصى که وجود ایشان مُخَمَّر است با علوم و انوار الهیّه و اصل در متابعت عقل بعد از اثبات اصول دین، عبارت است از تصدیق کردن و گردن گذارى بر چیزهایى که حضرت نبوى(صلى الله علیه وآله) به امر الهى دلالت بر آنها فرموده، و الاّ اگر بنا باشد بر رسیدن به همه مصالح و مفاسد اوامر و نواهى شرعیّه، اکثر مردم بلکه تمامى آنها از دنیا بى دین مى روند بغیر از اولیاءالله و بعضى از علماى راشدین، که همّت خود را در راه شریعت مصروف داشته، ظاهر و باطن خود را با علوم دینیّه و معارف حقیّه مزیّن ساخته اند و در همه مسائل از انوار مقدّسه اهل بیت طاهرین(علیهم السلام) اقتباس نموده اند; از جمله: نصیرالملّة و الدین، خواجه نصیر طوسى ـ أعلى الله مقامه ـ وقتى که هلاکوخان از آن جناب درخواست نمود که احکام عبادات را بر طبق عقل به نحوى که عقل سلطان پسندد مدلّل سازد، پس خواجه قبول این معنى کرد و همه احکام را به عقل چنان ثابت کرده که هلاکو را پسند آمد.
س ـ قربانى
1 ـ تدبّر; چون حاج ذَبح قربانى کند، یاد آورَد که این ذبح اشاره به آن است که: به سبب حج، به نفس امّاره و شیطان غالب شدم و ایشان را کشتم و از عذاب الهى خلاص شدم; پس در آن وقت سعى کند در توبه و بازگشت از اعمال قبیحه که سابق مرتکب بود (و امّا در این اشاره صادق باشد)، و فِى الجمله شیطان و نفس امّاره را ذلیل کرده، حلقوم هوا و هوس و طمع را قطع نماید و از این جهت رسیده است که: علامت قبول حجّ آن است که حال آدمى بعد از حج بهتر از سابق گردد. و در خبر دیگر وارد است که : از علامت قبول حج، ترک معاصى است که سابق مى کرد و بدَل کردن همنشینان بد را به همنشینان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسى که در آن یاد خدا مى شود.
2 ـ ثواب; مروى است که پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده که : چون در مِنا ذبح کنى گوسفند قربانى را، یا نحر نمایى شتر قربانى را، بوده باشد براى تو به هر قطره اى از خون آن که حسنه نوشته شود براى تو در مستقبل عمر تو.(1)
فرازى از بخش آخر کتاب «مصباح الحرمین»
1 ـ کعبه اشرف مواضع است از جهت شأن و شرف، و هکذا سید الشهدا(علیه السلام) اشرف ناس است در حسب و نسب; چنانکه ابن عبّاس گوید که : روزى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به اصحاب خود فرمود: «یا أیُّهَا النّاسُ أَلا أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ النّاسِ جَدّاً و جدَّةً؟»، یعنى : اى مَعاشِر ناس(2) ، آیا خبر بدهم به شما بهترین مردم را از حیثیّت جدّ و جدّه؟ گفتند: بلى، یا رسول الله((صلى الله علیه وآله)). فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ»، که جدّ آنها رسول الله(صلى الله علیه وآله) و جدّه آنها خدیجه بنت خویلد است. «أَلا أُخْبِرُکُمْ أَیُّهَا النّاسُ بِخَیْرِ النّاسِ أَباً وَ أُمّاً» آیا خبر بدهم به شما اشرف ناس را از جهت پدر و مادر؟ گفتند: بلى یا رسول الله((صلى الله علیه وآله)). فرمود : «الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ((علیهما السلام))»، که پدر آنها علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) و مادر آنها فاطمه(علیها السلام) بنت محمّد(صلى الله علیه وآله) است. «أَلا أُخْبِرُکُمْ أَیُّهَا النّاسُ بِخَیْرِ النّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةً»; خبر بدهم شما را، خیر ناس از حیثیّت عمّ و عمّه ؟ گفتند : بلى یا رسول الله((صلى الله علیه وآله)). فرمود : «الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ»، که عمّ آنها جعفر بن ابى طالب و عمّه ایشان أُمّ هانى بنت أبى طالب است. «أَیُّهَا النّاسُ أَلا أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ النّاسِ خالا وَ خالَةً»، ایّها النّاس، خبر دهم به شما اشرف ناس را از جهت خال(3) و خاله؟ گفتند: بلى یا رسول الله((صلى الله علیه وآله)). فرمود : «الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ((علیهما السلام))»، که خال آنها قاسم بن رسول الله((صلى الله علیه وآله)) و خاله ایشان زینب بنت رسول الله((صلى الله علیه وآله)) است. «أَلا إِنَّ أَباهُما فِی الْجَنَّةِ وَأُمُّهُما فِی الْجَنَّةِ وَجَدَّتُهُما فِی الْجَنَّةِ وَ عَمَّهُما فِی الْجَنَّةِ وَعَمَّتُهُما فِی الْجَنَّةِ وَ هُما فِی الْجنّةِ وَ مَنْ أَحَبَّهُما فِی الْجَنَّةِ وَ مَن أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّهُما فِی الْجَنَّةِ»، یعنى : به درستى که پدر آنها در بهشت است، ]و مادر آنها در بهشت است[، و عمّه آنها در بهشت و جدّ آنها در بهشت و جدّه آنها در بهشت و عمّ ایشان در بهشت و عمّه ایشان در بهشت و آنها خودشان در بهشت، و کسى که آنها را دوست دارد، دوست آنها هم در بهشت ]است[.(4)
------------------------------------
1 . التهذیب، ج5 ، ص21، ب3 ضمن، ح3 ; الخرائج2، ص516 (ضمن حدیثى طولانى) ; روضة الواعظین، ج2، ص360 (ضمن حدیثى طولانى).
2 . مَعاشِرِ ناس; گروه هاى مردم. مصحّح.
3 . خال : دایى، برادرِ مادر. لغت نامه.
4 . (با اندکى تغییر) الفضائل، ص119 ; کشف الیقین، ص314 مبحث19 ; و به نقل از راویان دیگر : بحار، ج36، ص319، ب41، ح170 و37، ص90، ب50 ; ارشادالقلوب2، ص430 ; امالى صدوق، ص437 س67 ; بشارة المصطفى9، ص173 ; الطرائف1، ص92 ; کفایة الأثر، ص98
---------------------------------------------------
شعر
أَ یُقتَلُ خَیرُ الخَلقِ أُمّاً وَ ولَداً *** وَ أکرمُ خلقِ اللهِ وَ ابنُ نَذیرِهِما ؟
وَ یُمنَعُ مِن ماءِ الفُراتِ وَ تغتذی *** وحوشُ الفَلى ریّانة مِن نمیرِها
یدیرُ على رأسِ السّنانِ بِرَأسِهِ *** سنانٌ ألا شلَّت یمینُ مدیرُها
وَیمسی یزیدُ زافلا فی حریرِهِ *** وَیمسی حُسینٌ عارِیاً فی حرورِها ؟!
«آیا کشته مى شود با ظلم و جور، بهترِ خلق از جهت پدر و مادر، و اکرم و عزیزترین مخلوقات و پسر پیغمبر بشیر و نذیر؟!
و از آب فرات ممنوع مى گردد و حال آن که سیراب شد وحوش صحرا از آب گواراى فرات؟!
و مى گرداند سر مبارکش را بر سر نیزه سنان بن انسِ ملعون ! کاش شل مى شد دست راست او که نیزه را مى گردانید!
وا مصیبتاه ! یزید در لباس حریر متنعّم، و امام حسین(علیه السلام) برهنه در آفتاب مانده !»
2 ـ مکّه یا کعبه را «بکّه» گویند به جهت آن که در آنجا گریه مى کنند مردان و زنان براى طلب مغفرت. هکذا در قبر امام حسین(علیه السلام) به مصیبت آن حضرت گریه مى کنند تمامى زوّار در شب و روز، بلکه گروهى از ملائکه که تا روز قیامت خواهند گریست; چنانکه در حدیث است که حضرت صادق(علیه السلام) فرموده : «وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ حَوْلَ قَبْرِ الْحُسَین(علیه السلام) أَرْبَعَةَ آلاف مَلَک شُعث غُبْر یَبْکُونَهُ إِلى یَوْمِ القیامَةِ»(1) یعنى : «قسم به خدایى که نفس من در ید قدرت او است، به درستى که در اطراف قبر جدّم امام حسین(علیه السلام) چهار هزار ملک است گرد آلود و غبار آلود، گریه مى کنند بر آن حضرت تا روز قیامت.»
3 ـ «مکّه» سیّد بلاد، «کعبه» سیّد بیوت ]است[; امّا «امام حسین»(علیه السلام) سیّد جوانان اهل بهشت است; چنانکه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده : «الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ(علیهما السلام) فَهُما اِبْنایَ و رَیحانَتایَ وَ هُما سَیِّدا شَبابِ أهْلِ الجَنَّة...»(2)
1 . وسائل الشیعه،، ج14، ص421، ب37، ح19505 ; بحار، ج45، ص223، ب41 ; ثواب الاعمال، ص97 ; کامل الزیارات، ص84 ، ب27، ح9 ; (و با اندکى تغییر در بیش از سى منبع دیگر از منابع مورد استفاده).
2 . بحار، ج37، ص85 ، ب50 ضمن، ، ح52 و43، ص25، ب3 ضمن، ح20 ; امالى صدوق، ص486، س73 ضمن، ح18 ; بشارة المصطفى، ج9، ص87 (ضمن روایتى طولانى).

تبلیغات