زمزم در تحولات تاریخ (4) (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در بخش های گذشته، به سرآغاز و چگونگی پیدایش زمزم پرداختیم. اکنون که از آن واقعه مهم و تاریخ ساز چهارهزار سال می گذرد، زلال زمزم همچنان در جوار کعبه معظّمه جاری است و جرعه نوشان عشق و تشنه کامان وصل را سیراب می کند و تا قیامت می جوشد تا گواهی صادق از رویش نهال محبت در کویر انقاع و درخشش نور امید در وادی حیرت و نومیدی ها باشد که خاندان حضرت ابراهیم علیه السلام بذر آن را پاشیدند و ثمره اش را دیدند؛ ....وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ....
در طول چهار هزار سالی که بر این پدیده شگفتِ حرمِ الهی گذشته، زمزم تحوّلاتی را از سر گذرانده است و بی شک در رهگذر حوادث، به یک روال طیّ مسیر نکرده است. مدّت زمانی آشکار بود و از آن استفاده می شد و در فترتی از زمان، در دل صخره ها و رمل ها پنهان ماند و در فترتی دیگر غواصان بحر محبّت و ساقیان حرم، این گوهرِ گرانسنگ را در اعماق زمین و میان سنگ های سوخته کاویدند و لایروبی کردند تا سرچشمه آن را برای لب های خشکیده و جگرهای تفتیده میهمانان خدا جاری سازند و زائران بیت عتیق را در آن دیارِ بی آب و علف سیراب کنند.
هر چند تفصیل این تحوّلات، از حوزه تحقیق و کاوش کنونی بیرون است امّا اجمال این وقایع را بر اساس مستندات تاریخی می توان مرور کرد و در چند مقطع تاریخی به بررسی نهاد:
1 ـ زمزم در دوران ابراهیم و اسماعیل
«سقایه اسماعیل علیه السلام » در آغاز به صورت چشمه ای از زمینِ خشگ بیرون زد و هاجر کوشید با خاک و رمل، اطراف آن را مسدود کند تا آب هدر نرود و او و فرزندش بتوانند از آن استفاده کنند! و در این حال بود که آن فرشته مقرّب، که برای مددکاری دو میهمان غریب خدا آمده بود، به هاجر گفت:
«بر ساکنان این وادی، از تشنگی هراس نداشته باش. چه، این چشمه ای است که میهمانان خدا از آن خواهند نوشید.»(1)
و بدینگونه با بیان نقش تاریخی زمزم هاجر را آرامش داد و نه تنها هاجر و اسماعیل، که قبائل صحرانشین حوالی مکّه نیز بر سر سفره زمزم گرد آمدند تا جامعه نخستین «امّ القری» را تشکیل دهند و پرندگان صحرا و وحوش و طیور به سوی آن چشمه شتافتند تا ریزه خواران زمزم شوند...
از روایات چنین برمی آید که ابراهیم و اسماعیل این چشمه را به صورت چاهی درآوردند تا از دستبرد حوادث مصون بماند و آب آن فزونی گیرد و کفاف ساکنان و مسافران را بدهد.
در حدیث مفصّلی که از قول امام صادق علیه السلام درباره حوادث مکّه و بنای کعبه و تحولات زمزم و شرح حال ابراهیم و اسماعیل و وقایع دیگری در این خصوص در کتب حدیث آمده است، چنین می خوانیم:
«اسماعیل علیه السلام از کمیِ آب به ابراهیم علیه السلام شکایت کرد، آنگاه خداوند بزرگ به ابراهیم فرمود که چاهی را حفر کند تا حاجیان از آن بنوشند، سپس جبرئیل فرود آمد و چاه آنان؛ یعنی زمزم را حفر کرد تا آب آن نمودار گشت، آنگاه جبرئیل به ابراهیم گفت در چاه فرود آید، بسم اللّه ... بگوید و آن را از چهارگوشه حفاری کند، که یکی از این زاویه ها به طرف بیت اللّه بود و از هر یک از این چهار زاویه چشمه ای جوشید و جبرئیل و ابراهیم از چاه خارج شدند و جبرئیل به ابراهیم گفت: از این آب بنوش و برای فرزندانت دعا کن و به طواف کعبه بپرداز که این چشمه ای است که خداوند برای فرزندان اسماعیل پدید آورده است...»(2)
از صدر و ذیل روایت فوق چنین استفاده می شود که گفتگوی ابراهیم و اسماعیل در خصوص کم آبی مکّه، پس از بنای کعبه و انجام مراسم حج بوده است؛ بدینگونه که اسماعیل با پدرش در یکی از سفرهایش از شام به سوی مکه، در خصوص آب این سرزمین صحبت کرد که به حفاری زمزم با کمک جبرئیل انجامید و این واقعه با پیدایش زمزم در کودکی اسماعیل چند سال فاصله داشت و هنگامی بود که اطراف کعبه و زمزم جماعتی زندگی می کردند و کسانی برای زیارت می آمدند و آب کفاف نمی داد.
در هر حال، آنچه مدّ نظر ماست، حفر زمزم و به صورت چاه درآمدنش به وسیله ابراهیم است.
فاکهی، تاریخ نگار مکّه نیز از حفر زمزم به وسیله ابراهیم سخن گفته است. وی از قول عثمان بن ساج از «وهب بن منبّه» چنین نقل می کند:
«سرزمین مکّه در آن روزگار آب نداشت و به همین جهت کسی در آنجا ساکن نمی شد، تا اینکه خداوند زمزم را برای اسماعیل پدید آورد و به دنبال آن، مکّه آبادانی گرفت و قبلیه ای از «جُرهُم» به هوای آب در آنجا مسکن گزیدند...»
عثمان بن ساج اضافه می کند: «زمزم اثر پای جبرئیل است. چشمه ای که خداوند برای اسماعیل پدید آورد، در آن روز که او و مادرش تشنه بودند و جبرئیل آنان را از آن مشکل رهانید. و از آن پس ابراهیم علیه السلام این چاه را حفر کرد و آنگاه با گذشت زمانی، ذوالقرنین آن چاه را تصرف کرد و بر آن سلطه یافت (وآسیب رسانید) و به گمانم که در آن حال ذوالقرنین از ابراهیم می خواهد که برای او به درگاه خدا دعا کند و ابراهیم به او می گوید: چگونه دعا کنم در حالی که شما چاه مرا ویران کردید؟! و ذوالقرنین پاسخ می دهد: من به چنین کاری دستور ندادم و کسی به من نگفت که این چاه از آنِ ابراهیم است و سرانجام سلاح جنگ بر زمین نهاد.»(3)
2 ـ زمزم پس از اسماعیل علیه السلام
اسماعیل ذبیح، بیش از صد سال در جوار حرم زیست تا روزی که بدرود حیات گفت و در جوار کعبه و در حجر اسماعیل آرمید و فرزندان اسماعیل در آن سرزمین مأوی گزیدند و قبایل جُرهم که پیوند سببی با اسماعیل و با فرزندان اسماعیل برقرار کرده بودند، جامعه شهر مکّه را تشکیل دادند و آب زمزم همچنان سرچشمه حیات مکّیان بود اما از آنجا که نسل ها و جامعه ها از آفات اعتقادی و اخلاقی همواره سالم نمی ماند، جرهم نیز از صراط مستقیمِ ترسیم شده به وسیله ابراهیم و اسماعیل منحرف شدند و نعمت خداوندی را ناسپاسی کردند.
و سرانجام آن ناسپاسی این شد که نعمت حق زوال پذیرد.
فاسی، مؤلّف «شفاء الغرام» می نویسد:
«آب زمزم همواره در اختیار مردم مکّه بود و از آن بهرمند می شدند تا اینکه جرهم حرمت کعبه و حرم را شکستند و در نتیجه زمزم از آنها گرفته شد و طی گذشت برهه ای از زمان اثری از آن برجای نماند.»(4)
و نیز ازرقی در کتاب خود (اخبار مکّه) از قول برخی از اهل علم نقل کرده است که گفتند:
«جرهم از زمزم می نوشیدند و تا آن زمان که خداوند اراده کرده بود در آنجا رحل اقامت داشتند، امّا از آن هنگام که نسبت به جرهم بی حرمتی کردند و حرمت خانه را پاس نداشتند و مال کعبه را که به آن هدیه می شد آشکار و پنهان خوردند و علاوه بر اینها گناهان بزرگ دیگری مرتکب شدند، آب زمزم قطع شد و محلّ آن چاه، به تدریج و بر اثر جاری شدن سیل، طی سالهای متمادی ناپدید گشت. «عمرو بن حارث جُرهمی»، جرهم را به جهت اعمالشان نکوهش کرد و از پی آمد ستم و بی حرمتی نسبت به بیت اللّه برحذر داشت امّا این هشدارها سودی نداشت، لذا شبانه در محل زمزم گودالی کند و دو غزال «طلا» و شمشیرهایی را که در کعبه بود در آن گودال دفن کرد و از آن پس خداوند «خزاعه» را بر «جرهم» مسلط نمود تا آنها را از حرم بیرون راندند و امور مکّه را در دست گرفتند امّا چاه زمزم همچنان مخفی بود تا اینکه خدا آن را برای عبدالمطّلب آشکار ساخت.»(5)
در اینکه چه عواملی موجب اختفای زمزم بوده است، میان مورّخان و محقّقان اختلاف نظریه وجود دارد؛ برخی معتقدند عوامل جغرافیایی در این امر مدخلیت داشته است. یاقوت حموی درباره زمزم می نویسد: «سالها گذشت و بر اثر آمدن سیل و باران زمزم پوشیده شد و اثر از آن به جای نماند.»(6)
به هر حال و چنانکه اشاره کردیم: ناسپاسی ساکنان حرم را در این امر دخیل دانسته اند، هرچند تاریخ دقیق این اتفاقات را نمی توان مشخص کرد. گویند یکی از جرهمیان به نام «عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو جرهمی» افراد قبیله خود را موعظه کرد و از ارتکاب ظلم و ستم در حرم برحذر داشت و از انتقام الهی ترسانید و گفت: مکّه شهری است که ستمکاران را تحمل نمی کند. پس، از خدا بترسید و حرمت او نگهدارید پیش از آنکه کسانی بیایند و شما را با ذلّت و حقارت از حرم بیرون کنند و آنگاه شما آرزو کنید که به طواف خانه بیایید و قادر نباشید. با این حال، آنان به هشدارهای وی اعتنایی نکردند. از این رو عمرو دو غزال طلایی که در کعبه بود و شمشیرهای نقره را که جزو اموال کعبه بودند، شبانه برداشت و برای آنکه از دست نرود به طور مخفیانه در چاه زمزم پنهان کرد و از آن پس خداوند خزاعه را بر آنان مسلط کرد تا جرهم را از حرم بیرون راندند و تولیت کعبه و حکومت مکّه را به دست گرفتند و این جریان ادامه یافت و محلّ زمزم سالها همچنان ناشناخته ماند.(7)
برخی دیگر از مورّخان، جریان را به گونه ای دیگر نوشته اند: آنها می گویند: یکی از سران مکّه به نام «مضاض بن عمرو جرهمی» در یکی از درگیری ها شکست خورد و احساس کرد که دشمن به زودی وی را از مکّه بیرون خواهد راند، اینجا بود که تصمیم گرفت دشمن را از آب های استراتژیک مکّه محروم سازد، از این رو اشیای قیمتی و عتیقه و طلاهای کعبه را در چاه زمزم پنهان ساخت و روی آن را پوشانید و آثار آن را محو کرد و در این میان عوامل طبیعی نیز به کمک وی شتافتند و رمل های زیادی بر محل زمزم انباشته شد و هیچگونه اثری از آن برجای نماند. مضاض از آن پس به سوی یمن گریخت.(8)
اهالی مکّه با ناپدید شدن آثار زمزم، ناگزیر شدند به دنبال منابع دیگری از آب بروند، از این رو چاه هایی حفر کردند که بیشتر آنها در حوالی مکّه بود. چه، منابع آب شهر مکّه به دلیل نداشتن نهرها و چشمه ها و محرومیت از بارانهای منظّم، تنها منابع زیرزمینی و چاه هایی است که حفر می شد. این چاه ها، متعدد بودند و هر یک به نامی موسوم؛ «چاه میمون حضرمی»، «چاه عجول» که قیس در خانه امّ هانی، دختر ابوطالب حفر کرد و نخستین چاهی بود که در مکّه حفر شد، و چاه های «الجفر»، «الطوی»، «سجله»، «الحفر» و«الغمر» که هر یک به قبیله ای از قبایل تعلّق داشت. چاه های دیگری نیز در خارج مکّه وجود داشت که تاریخ آن به زعامت زعمای گذشته قریش بازمی گردد. زمان «مرّة بن کعب و کلاب بن مُرّه» چاه هایی بود که مشهورترین آنها چاه «رم» نام داشت و «مرّة بن کعب بن لؤی» آن را حفر کرد و نیز چاه «ضم» که «کلاب بن مرّه» حفرش نمود.
گویند «قصیّ بن کلاب» جدّ بزرگ عبدالمطّلب حاجیان را در حوضچه هایی از پوست آب می داد. او از خارج مکّه آب می آورد تا زائران بیت اللّه بنوشند.(9)
3 ـ عبدالمطّلب و حفر زمزم
عبدالمطّلب نیای گرامی پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله را منزلتی است رفیع. او چهره برجسته بنی هاشم و قریش و برترین مرد موجّه مکّه بود که سقایت حاجیان را بر عهده داشت.
مقام و منزلت عبدالمطّلب، علاوه بر شخصیت خانوداگی اش، ایمان و شجاعت و بزرگواری و کیاست او بود که جایگاه اجتماعی او را در میان مکّیان و اعراب منطقه موجّه می ساخت و داستان گفتگوی او با ابرهه که به قصد ویران کردن مکّه آمده بود، در تواریخ معروف است که از عظمت این شخیصت و روح بلند او حکایت دارد.
به همین دلایل بود که خداوند افتخار حفر زمزم و سقایت حاجیان را به او ارزانی داشت. درست متعاقب پایداری اش در حرم و وفاداری اش نسبت به بیت اللّه بود که آن خواب تاریخی را دید و هاتفی وی را مأمور حفر زمزم ساخت.
ازرقی در اخبار مکّه، از زهری نقل می کند: نخستین چیزی که از عبدالمطّلب، فرزند هاشم، جدّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله به یاد مانده، این است که قریش با شنیدن خبر هجوم ابرهه، از مکّه گریختند امّا عبدالمطّلب که جوانی برومند بود گفت: به خدا سوگند از حرم خدا بیرون نشوم که عزّت را جای دیگر جستجو کنم! این بگفت و در کنار خانه کعبه معتکف شد و قریش او را تنها گذاشتند.
آنگاه عبدالمطّلب در قالب یک شعر با خدا راز و نیاز کرد و آن شعر این بود:
«هُمَّ انّ الْمَرء یمنع رحله فامنع رحالک لا یغلبن صلیبهم وضلالهم غدوا محالک»
«بار خدایا! یک مرد از خانه و کاشانه خود دفاع می کند، تو نیز از خانه و کاشانه ات دفاع کن. و البته که صلیب آنها و گمراهی شان بر اراده تو پیروز نگردد و فردا توطئه آنان کارگر نیاید.»
او همچنان در حرم ماند تا خدا سپاه ابرهه و اصحاب فیل را به هلاکت رسانید و قریش به شهر مکّه بازگشتند و عظمت عبدالمطلب و پایداری اش در بزرگداشت حرم الهی، بیش از پیش آشکار گردید. در همین روزها بود که خداوند حارث (فرزند ارشد عبدالمطّلب) را به او عنایت کرد و آنگاه در خواب دید که به او گفتند: «إحفر زمزم خبیئة الشیخ الأعظم»؛ «زمزم، دفینه آن پیر بزرگ (ابراهیم خلیل علیه السلام ) را حفر کن.» و چون بیدار شد از خداوند خواست که محلّ آن را برای وی مشخص کند تا اینکه جایگاه آن را بار دیگر در خواب با علایمی مشخص کردند و گفتند: «زمزم را حفر کن. میان خون و شکمبه، آنجا که زاغی منقار می زند لانه مورچگان قرار دارد، روبروی علایم سرخ». عبدالمطّلب برخاست و در مسجدالحرام نشست و مترصد بود تا علایم یاد شده را مشاهده کند. در آن هنگام گاوی ذبح کردند و خون و شکمبه آن بر زمین ریخته شد و کلاغی آمد و منقار زد و همانجا نیز لانه مورچگان را یافت. با دیدن این علایم برخاست و به حفر زمزم پرداخت. قریش آمدند و گفتند: این چه کاری است؟! ما تو را نادان نمی انگاشتیم! چرا دور مسجد چاه می کنی؟ عبدالمطلّب گفت: من آن را حفر می کنم و در راه آن مبارزه می کنم. او و فرزندش حارث به ادامه حفاری پرداختند. با این حال، قریش به دلیل وجاهت و صدق و دینداری او مخالفت ننمودند تا اینکه پس از چندی عبدالمطّلب خسته شد و نذر کرد که اگر خداوند ده پسر به او عطا کند یکی را قربان نماید. در همان حال که به حفر چاه مشغول بود شمشیرهای دفن شده در زمان جرهمیان را یافت. قریش پیش آمده، سهم خود را مطالبه کردند و عبدالمطّلب گفت: اینها متعلّق به خانه خدا است و به حفر ادامه داد تا آب زمزم جوشیدن گرفت آنگاه در کنار آن، حوضی آماده ساخت و آن را از آب پر می کرد تا حاجیان بنوشند.(10)
چاره جویی برای کم آبی
در خصوص اقدام عبدالمطّلب به حفر زمزم و مقدّمات آن، برخی تاریخ نگاران چنین گفته اند: عبدالمطّلب بزرگ قریش بود و سقایت حاجیان را بر عهده داشت و از چاه های اطراف مکه با شتران خود آب می آورد و به زائران بیت می نوشاند. و چون فرزندی جز حارث نداشت، این کار برای او دشواری بسیار به همراه داشت. برای مدتی مکه شاهد خشکسالی شد و بر اثر نباریدن باران، چاه های مکه خشکید و مشکل بزرگی پدید آمد. چون موسم حج سپری شد و قریش به محل زندگی خود مکه برگشتند، در یکی از شب ها در خانه عبدالمطّلب گرد آمدند و از دشواری هایی که عبدالمطّلب برای تهیه آب تحمل کرده بود، سخن گفتند و در آن میان از چاه زمزم گفتگو شد و آرزو کردند که ای کاش می توانستند به آن دست یابند. در این حال عبدالمطّلب به فکر افتاد که اگر موفق به حفر زمزم شود آرزویی بزرگ تحقق یافته است و مشکل آب در مکه حل خواهد شد. به دنبال چنین اندیشه و آرزویی بود که آن خواب شگفت را دید.
خواب عبدالمطّلب در روایت کلینی
چگونگی خواب دیدن عبدالمطّلب را بیشتر مورّخان و محدّثان، با اندک اختلاف نقل کرده اند.
محدّث گرانقدر، مرحوم کلینی از علی بن ابراهیم و برخی از محدّثان دیگر روایت کرده است که: در کعبه مجسمه دو آهو، از طلا، به علاوه پنج شمشیر(قیمتی) بود، همینکه «خُزاعه» بر «جُرهم» چیره شدند و در حرم حاکم گردیدند، جرهم آن شمشیرها و آهوان را در چاه زمزم افکندند و محل چاه را پنهان کردند و چون قُصیّ بر خزاعه غلبه یافتند، جایگاه زمزم را نمی دانستند و محل آن پنهان بود تا اینکه عبدالمطّلب فرمانروای مکه گردید و برای او در کنار کعبه فرشی می گستردند و جز او کسی دارای چنین منصبی نبود. در یکی از اوقات که عبدالمطّلب در جوار کعبه آرمیده بود، کسی را درخواب دید که به اوگفت: «احفر برّة»؛ «بره را حفر کن». پرسید: برّه چیست؟ روز دوم آمد و گفت: «طیبه را حفر کن» و روز سوّم آمد و گفت «مضنونه را حفر کن»(11) پرسید مضنونه چیست؟ تا این که روز چهارم آمد و گفت: زمزم را حفر کن؛ آبی را که نخشکد و مورد نکوهش قرار نگیرد و انبوه حاجیان را سیراب کند، آنجا که زاغی با منقار و پای قرمز بر لانه مورچگان منقار زند. و در آن حال بر محل زمزم سنگی بود که مورچه گان از زیر آن خارج می شدند و زاغی آنها را می خورد. بدین وسیله عبدالمطّلب محل چاه را شناسایی کرد و قریش را گفت: «چهار شب است که مرا به حفر زمزم فرمان می دهند و این مایه عزت و افتخار ماست». اما قریش وی را یاری ندادند و او با کمک فرزندش حارث به حفر زمزم پرداخت و چون با دشواریِ این کار روبه رو شد به درِ کعبه آمد و دست های خود را به دعا برداشت و در آن حال نذر کرد که اگر ده پسر پیدا کند، عزیزترین آنها را قربانی نماید و حفر را ادامه داد تا به نقطه ای رسید که اسماعیل آن را حفاری و اطرافش را سنگ چین کرده بود و در این هنگام به آب دسترسی پیدا کرد و تکبیر گفت و قریش نیز تکبیر گفتند و خطاب به او اظهار داشتند: ای ابو حارث! این میراث (پدران) ماست و ما را در آن سهمی است! و عبدالمطّلب در پاسخ آنان گفت: شما در حفر آن مرا یاری ندادید و این آب برای همیشه برای من و فرزندان من خواهد بود».(12)
همچنین ابن اسحاق با تفصیل بیشتر می نویسد: «عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف در حِجْر(اسماعیل) و نزدیکی کعبه خوابیده بود، خوابی دید و به دنبال آن به حفر زمزم فرمان داد. گویند زمزم پس از تولیت فرزندان بزرگ اسماعیل و جُرهم، در دل زمین دفن شده بود تا اینکه عبدالمطّلب مأمور شد آن را حفر کند. عبدالمطّلب نزد قریش آمد و گفت: ای گروه قریش، من مأمورم زمزم را حفر کنم. آنها گفتند: از کجا چنین مأموریتی یافته ای؟ گفت: نمی گویم. گفتند پس به خوابگاهت برگرد! اگر از طرف خدای بزرگ چنین مأموریت یافته ای برای تو بیان می گردد. و اگر این خواب شیطانی بود، دیگر تکرار نمی شود. عبدالمطّلب به خوابگاه خود برگشت و مجدّداً به او گفته شد:
«اِحفر زَمْزم اِنَّک اِن حَفرتها لَم تَنْدم هِی تراث مِن أبیک الأقدم، لا تنزف الدهر و لا تذم، تسقی الحجیج الأعظم، مثل نعام حافل لم یقسم ینذر فیها ناذر لمنعم فهی میراث و عقد محکمة لیس کبعض ما قد یعلم و هی بین الغرث و الدم...».
«زمزم را حفر کن، اگر آن را حفر کنی پشیمان نشوی. آن میراث پدر پیشین توست. در طول دهر نخشگد و پایان نپذیرد. حج گزاران بسیاری را سیراب کند. مثل چهارپایان پرشیری است که آن را نذرکننده برای نیازمندان نذر می کند، آن میراث و پیمان استواری است. مانند برخی چیزها نیست که شناخته شده و آن در میان شکمبه و خون قرار دارد!».(13)
عبدالمطّلب چون آن سخنان بشنید، پرسید این چشمه کجاست؟ به او گفته شد، نزدیک لانه مورچگان، آنجا که فردا زاغی منقار خواهد زد!
فردا شد و عبدالمطّلب با فرزندش حارث آمدند و کسی دیگر از فرزندان او را همراهی نمی کرد. لانه مورچگان را نشان کردند و کلاغی را دیدند که نوک بر زمین می زند. این نقطه جایی بود که دو بت «اساف» و «نائله» که قریش برای آنها قربانی می کردند، در دو سوی آن قرار داشتند. درخصوص این دو بت، داستانهایی آورده اند. ابن اسحاق از عایشه نقل می کند که گفت: همواره می شنیدیم که اساف و نائله مرد و زنی بودند که در خانه کعبه عمل زشت مرتکب شدند و به کیفر این عمل، به صورت سنگ مسخ شده درآمدند!(14)
عبدالمطّلب کلنگ برداشت که آن نقطه را میان دو بت حفر کند. قریش که این بدیدند پیش آمده، گفتند: به خدا نمی گذاریم میان بت های ما و در محل قربانگاه مان حفاری کنید. عبدالمطّلب به فرزندش حارث گفت: اعتنا نکن و یا گفت: تو جلوی اینها را بگیر تا من حفر کنم، به خدا آنچه را بدان مأمورم انجام خواهم داد. همینکه قریش دیدند عبدالمطّلب در کار خود مصمّم است، او را به حال خود گذاشتند. دیری نگذشت که دهانه چاهی پیدا شد. عبدالمطّلب تکبیر گفت! قریش دانستند که او راست می گوید و به خواسته خود رسیده است. آنگاه بپاخاستند و به عبدالمطّلب گفتند: این چاه از پدر ما اسماعیل است و ما را در آن حقی است، ما را در آن شریک گردان. عبدالمطّلب گفت: چنین نخواهم کرد، این چیزی است که به من محوّل شده نه دیگری، و از میان شما به من تفویض گردیده است. گفتند: به ما انصاف بده، ما دست برنمی داریم و با تو به مرافعه می پردازیم.
عبدالمطّلب گفت: پس هرکس را که می خواهید انتخاب کنید تا نزد او به داوری برویم. گفتند: زن کاهنه ای از فرزندان سعدبن هذیم. گفت: مانعی ندارد و آن زن در حوالی شام بود.(15)
روایت دیگر ابن اسحاق:
داستان خواب دیدن عبدالمطّلب و حفر زمزم را ابن اسحاق به گونه ای دیگر نیز آورده است. او به اسناد خود از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند که: «عبدالمطّلب در حجر خوابیده بود. در خواب کسی به او گفت: «برّه» را حفر کن. پرسید برّه چیست؟ پاسخی نشنید، روز بعد که در حجر خوابیده بود شنید که به او می گویند: «مضنونه» را حفر کن. پرسید: مضنونه چیست؟ و آن روز، دیگر صدایی نشنید. فردا شد و بار دیگر همانجا به خواب رفت. به او گفته شد «طیبه» را حفر کن. پرسید طیبه چیست؟ و آن نیز گذشت. فردا شد و به همانجا آمد و خوابید و در خواب شنید: زمزم را حفر کن، پرسید زمزم چیست؟ پاسخ شنید: آبی که خشک نشود و نکوهش نگردد؛ «لا تنزف و لا تذمّ» و آنگاه محل آن را برای عبدالمطّلب مشخص کرد. عبدالمطّلب برخاست و به کار حفر پرداخت.
قریش گفتند: عبدالمطّلب! این چه کاری است که انجام می دهی؟! در جواب گفت: مأمور شدم زمزم را حفر کنم. همینکه چاه پیدا شد و دهانه آن را دیدند، گفتند: ای عبدالمطّلب، ما را نیز با تو در آن حقّی است. آن، چاهِ پدرمان اسماعیل است. گفت: به شما ارتباطی ندارد. گفتند: در آن به داوری می رویم. گفت: باشد. گفتند: میان ما و تو زن کاهنه ای از بنی سعد بن هذیم حکمیّت کند و آن زن در اطراف شام بود.
عبدالمطّلب با جمعی از برادران و اقوام خود آماده سفر شدند، قریش نیز از افراد هر خاندان شخصی برگزیدند و به اتفاق حرکت کردند. آن روز فاصله شام و حجاز بیابان های بی آب و علف بود. در یکی از بیابان ها آبی که عبدالمطّلب و همراهانش با خود داشتند، تمام شد و یقین کردند از تشنگی هلاک خواهند شد. از افراد قریش آب خواستند و آنها از دادن آب خودداری کرده، گفتند: می ترسیم بر سر ما آن آید که بر سر شما آمد. در این حال عبدالمطّلب به یاران خود گفت: شما چه پیشنهادی دارید؟ گفتند: هرآنچه تو گویی، همان را می پذیریم. عبدالمطّلب گفت: نظر من این است که هریک از شما به اندازه نیرویی که برای وی مانده گودالی بکند که هرگاه بمیرد دوستان او را در آن دفن کنند و همین طور تا به آخرین نفر برسد. به خدا نابود شدن یک نفر بهتر است تا نابود شدن همه شما. هریک گودالی کندند. عبدالمطّلب گفت: به خدا اگر ما به دست خود به کام مرگ بیفتیم و به امید خدا حرکتی نکنیم، این عجز و ناتوانی است. آنگاه به همراهان گفت: کوچ کنید. همینکه آهنگ حرکت کردند و بر شترها نشستند، از زیر پای ناقه عبدالمطّلب آبی گوارا جستن کرد. بلافاصله، عبدالمطّلب فرود آمد و یاران نیز پیاده شدند و از آن آب نوشیدند و آب برداشتند و به دیگران نیز دادند. آنگاه دیگر همراهان را صدا زدند: به سوی آب بشتابید که خدای عزّوجلّ ما را سیراب کرد. همه آمدند و نوشیدند و آب برگرفتند و سپس چنین گفتند: ای عبدالمطّلب به خدا سوگند، خداوند به سود تو داوری کرد. آن کس که در این بیابان خشک و سوزان به تو آب می رساند، همان کسی است که از زمزم آب می دهد، برگرد، زمزم برای تو باشد و ما درخصوص آن با تو مرافعه ای نداریم».(16)
ابن اسحاق سپس به چگونگی حفر زمزم پرداخته، می نویسد: پس از این واقعه، قریش برگشتند و عبدالمطّلب آمد تا چاه زمزم را حفر کند، در آن هنگام که به کندن مشغول بود، دو آهو از طلا یافت. این دو آهو همان هایی بودند که جرهم وقتی می خواستند از مکّه بیرون روند، آنها را در چاه زمزم دفن کرده بودند و این همان چاه اسماعیل فرزند ابراهیم است که خداوند بزرگ برای او جوشانید در حالی که کودکی تشنه بود».(17)
مجاهد گوید: همواره می شنیدیم که زمزم به «هزمه جبرئیل» معروف است که با پای خود برای اسماعیل آنگاه که کودک تشنه بود، پدید آورد.(18)
و نیز از انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: «همینکه ساره (همسر ابراهیم) هاجر قبطیه مادر اسماعیل را آواره کرد و ابراهیم او را در مکّه آورد، هاجر تشنه شد. جبرئیل فرود آمد و گفت: تو کیستی؟ پاسخ داد: «این فرزند ابراهیم است». جبرئیل پرسید: آیا تو تشنه ای؟ پاسخ داد: آری. آنگاه جبرئیل با پر خود زمین را شکافت و آب بیرون آمد و هاجر خود را بر آن آب افکند و نوشید و اگر چنین نمی کرد به صورت نهری روان می شد.(19)
ابن اسحاق گوید: هنگامی که عبدالمطّلب چاه زمزم را حفر کرد، خدای بزرگ شرافت و عظمت وی را در میان قوم خود فزونی بخشید و با پیدا شدن زمزم، مردم از دیگر آب های مکه روی گردانیدند و به سوی زمزم آمدند تا بدان تبرک جویند؛ چرا که فضیلت و برتری آن را در مجاورت بیت اللّه دریافته بودند و می گفتند: این آبی است که خدای عزّ و جلّ به اسماعیل عطا فرموده است.(20)
عایشه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله گوید: «زمزم طعام طُعْمٍ وَ شِفاء سُقْم».(21) و چنانکه در منابع دیگر آمده این سخن از پیامبر نقل شده است.
ابن اسحاق آنگاه داستان دو آهوی طلا و شمشیرهایی را که در زمزم پیدا شدند و اختلاف قریش بر سر آنها و قرعه زدن بنام آنان و کعبه و هدیه نمودن آنها را به کعبه آورده است.(22)
در هرحال، حفر زمزم به دست عبدالمطّلب دردودمان هاشم که از فرزندان اسماعیل بودند، همواره به عنوان سرمایه افتخار مورد توجه قرار گرفته است.
صفیه دختر عبدالمطّلب درباره حفر زمزم به دست بنی هاشم گوید:
«نَحنُ حَفَرْنا لِلحَجیج زَمْزَم سُقیا نبیّ اللّه فی المحرَّم
رکضة جبریل و لمّا یعظم(23)
حذیفة بن غانم نیز درباره منصب سقایت حاج برای هاشمیان و حفر زمزم گوید:
و ساقی الْحَجیج ثمّ للخیر هاشم و عبدمناف ذلک السید الطهر
طوی زمزماً عندالمقام فاصبحت سقایته فخراً عَلی کُلّ ذی فخر(24)
تاریخ حفر زمزم به وسیلهعبدالمطّلب
هرچندبرای اینگونه حوادث، تاریخ دقیقی تعیین نشده، لیکن برخی از محققان کوشیده اندتاریخ حفر زمزم توسط عبدالمطّلب را با مقایسه میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله (عام الفیل) و مانند آن روشن سازند.
فاسی در «شفاءالغرام» می نویسد: حفر زمزم پیش از تولد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و برای این نظریه چنین دلیل می آورد: در روایتی از فرزند ابوطالب (علی علیه السلام ) چنین نقل شده که وقتی نیای او، عبدالمطّلب، زمزم را حفر کرد به جز حارث فرزندی نداشت.(25) حارث فرزند ارشد عبدالمطّلب بود که طبق روایات، پدر را در حفر چاه زمزم یاری می داد و در همان ایام بود که عبدالمطّلب در برابر درِ کعبه ایستاد و دست به دعا برداشت و نذر کرد که اگر خداوند ده پسر به او بدهد محبوب ترین آنها را برای خدا قربان کند(26) که داستان ده فرزند و قرعه زدن و به نام عبداللّه اصابت کردن و آنگاه صد شتر به جای او قربانی نمودن در تاریخ معروف و ثبت است.
در تأیید این نظریه نیز می توان از قول کسانی یاد کرد که گفته اند: ازدواج عبداللّه و آمنه چند سال پس از حفر زمزم بوده است.(27)
سیره ابن اسحاق نیز این نظریه را مورد تأیید قرار داده است. این در حالی است که برخی دیگر از تاریخ نویسان حفر زمزم را همزمان با میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله ، یعنی عامل الفیل دانسته اند.
ازرقی در اخبار مکّه از زهری روایتی نقل کرده که مقتضای آن این است که حفر زمزم در عام الفیل؛ یعنی همان سال ولادت نبی گرامی صلی الله علیه و آله بوده است.
خاندان عباس و سقایت زمزم
پس از عبدالمطّلب، عباس فرزند او تولیت زمزم و سقایت زائران را به دست گرفت. از برخی روایات اخبار مکّه استفاده می شود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به این امر راضی بودند و فرزندان عبدالمطّلب را به جهت تصدّی این منصب تشویق می کردند،(28) زیرا افتخار حفر زمزم، چنانکه در گذشته دیدیم، پس از سالیان دراز نصیب عبدالمطّلب شده بود و این مایه فخر و مباهات خاندان عباس شد. فضل بن عباس اشعاری را در این باره سروده که بیت های زیر از جمله آنهاست:
وَ لَنا حَوضان لَم یُعطهما غیرنااللّه و مجد قد تَلَد
حوضناالکوثر حق المصطفی یرغم الناس به اهل الحسد
و لنا زمزم حوض قد بدا حیث مبنی البیت فی خیر بلد(29)
«و حوض از آن ماست که خدا به غیر ما نداده و این افتخار میراث دیرین ماست.»
«یکی حوض کوثر که حق مصطفی صلی الله علیه و آله است و به رغم مردمان حسود به آن حضرت تعلق دارد.»
«و دیگری زمزم که در جوار بیت و در بهترین شهر پدید آمده است».
و نیز گوید:
حوض النّبی و حوضنا مِن زمزم
ظمی ء امرء لم یروه حوضانا
«حوض پیامبر(کوثر) و حوض ما از زمزم است، هر آنکه از این دو حوض ننوشد تشنه کام خواهد ماند.»
پس از عبدالمطّلب عباس عموی پیامبر اداره زمزم را عهده دار شد. او در اطراف آن چاه، حوضچه هایی ساخت که مردم از برخی بنوشند و از برخی دیگر وضو بگیرند و شست و شو کنند و چنانکه تاریخ نگاران یادآور شده اند، در اطراف زمزم و حوضچه ها در مسجدالحرام راه می رفت و مراقبت می کرد که افراد در آن غسل نکنند و تنها بنوشند و وضو بگیرند.(30)
بعد از درگذشت عباس، فرزندش عبداللّه بن عباس تصدّی زمزم را به عهده گرفت؛ چنانکه نقل کرده اند: برای ابن عباس در زاویه زمزم و در جهتی که روبه صفا است، محلی برای نشستن فراهم کرده بودند که به «مجلس ابن عباس» موسوم بود. وی در آنجا می نشست و زمزم را زیرنظر داشت و به حج گزاران آب می داد. برای این مجلس قبه ای از چوب ساخته شد به نام «قبة الخشب» که در جنب «سقایة النبیذ» و سمت چپِ کسی که وارد زمزم می شود قرار داشت. نخستین کس که این قبه را ساخت سلیمان بن علی بن عبداللّه بن عباس بود.(31)
بسیاری از روایات که از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضیلت زمزم وارد شده، به روایت ابن عباس است.
بعدها عباسیان اهتمام بلیغی به زمزم داشتند؛ چرا که سقایت حاج را از پدران خود می دانستند و می کوشیدند این افتخار را برای خود حفظ کنند و از آن بهره برداری نمایند.
منصور عباسی در عهد خلافت خود به بازسازی و مرمّت زمزم و قبه آن پرداخت. به گفته سیوطی در «الاوائل» و یاقوتِ حِمَوی در «معجم البلدان» و دیگر تاریخ نویسان مکه، نخستین کسی که زمزم و اطراف آن را با سنگ مرمر فرش کرد و برای اطراف قبّه شبکه هایی نهاد، منصور بود. بعد از منصور نیز مهدی عباسی این کار را ادامه داد و به تکمیل و تزیین آن پرداخت.
ازرقی از قول یکی از شیوخ قدیمی مکّه نقل می کند که قبّه زمزم را در محلّی به نام «دوحه» که هاجر و اسماعیل هنگام ورود به سرزمین مکّه در آنجا ساکن شدند، بنا کردند.(32)
بی تناسب نیست اشاره کنیم که از عباس و ابن عباس که بگذریم عباسیان هرچند به آبادی زمزم و بنای آن اهتمام داشتند، اما این افتخار هرگز نمی تواند سرپوشی بر اعمال ظالمانه و جابرانه حاکمان عباسی باشد؛ چنانکه رسم حکام است که بناها را آباد کنند اما دین را ویران سازند!
قرآن کریم باتوجه به این نکته است که می فرماید:
أَجَعَلْتُمْ سِقایَةَ الحَاجِّ وَعَمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ امَنَ بِاللّه ِ وَالیَوْمِ الآخَرَ وَ جاهِد فی سَبیلِ اللّه ِ لا یَسْتَوونَ عِنْدَاللّه ِ وَاللّه ُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ.(33)
«آیا آب دادن حاجیان و تعمیر مسجدالحرام را مانند (عمل) کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان دارد و در راه خدا جهاد می کند؟ اینها نزد خدا برابر نیستند و خدا قوم ستمگر را هدایت نمی کند.»
پی نوشتها:
________________________________________
1 ـ فاکهی، اخبار مکّه، ج2، ص6
2 ـ کافی، ج4، ص205، با تلخیص.
3 ـ اخبار مکّه، ج2، ص9
4 ـ تاریخ عمارة مسجدالحرام، ص170
5 ـ ازرقی، اخبار مکّه و ما جاء فیها من الآثار، ج2، ص41
6 ـ معجم البلدان، ماده زمزم.
7 ـ اخبار مکّه.
8 ـ مهندس یحیی کوشک، کتاب زمزم، ص17 از تاریخ الکعبه.
9 ـ نک : زمزم، ص17، یحیی حمزه کوشک؛ و اخبار مکّه ازرقی، ج2، ص227 ـ 213
10 ـ ازرقی، اخبار مکّه، ج2، ص42 و 43
11 ـ چنانکه در اسامی زمزم گذشت، در برخی روایات با عنوان «مضنونه و مضمونه» به ثبت رسیده است.
12 ـ فروع کافی، ج4، ص219
13 ـ برای توضیح بیشتر این جملات نک : ازرقی، اخبار مکه، ج2، ص42 به بعد.
14 ـ سیره ابن اسحاق، ص3 ـ 2
15 ـ همان، ص3
16 ـ همان، ص4 و 5
17 ـ همان، ص5
18 ـ همان، ص5
19 ـ همان، ص5
20 ـ همان، ص5 و 6
21 ـ همان، ص6
22 ـ همان، ص6
23 ـ یاقوت حموی، معجم البلدان، ماده «زمزم».
24 ـ همان.
25 ـ به نقل، یحیی حمزه کوشک، کتاب زمزم، ص20
26 ـ کافی، ج4، ص219
27 ـ سیرة رسول اللّه و اهل بیته، ص26
28 ـ ازرقی، اخبار مکه، ج2، ص56 ؛ فاکهی، اخبار مکه، ج2، صص53 ـ 51
29 ـ فاکهی، اخبار مکه، ج2، ص6030ـ ازرقی، اخبار مکه، ج2، ص58
31 ـ ازرقی، ج2، ص60 ؛ فاکهی، ج2، ص70
32 ـ ازرقی، ج2، ص60 ؛ فاکهی، ج2، ص70 ؛ تاریخ عمارة مسجدالحرام، ص175
33 ـ توبه : 19