آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

...وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلّیً...
«مقام ابراهیم را جایگاه نماز قرار دهید».
بنا به روایتی که از حضرت صادق علیه السلام ، نقل شده، «مقام ابراهیم» همان نقطه ای است که در مسجدالحرام به این نام معروف شده است؛ «لاِءنَّ مَقامَ اِبْراهِیم اِذا اطلق لا یفهم منه الاّ المقام المعروف، الّذی هو فی المسجد الحرام».(1)
در مورد مقام ابراهیم، اقوال دیگری هم هست:(2)
ابوالفتوح رازی گفته است:(3) برخی از قرّاء، فعل «اتّخِذوا» را به صیغه ماضی خوانده اند لیکن بیشتر آنان، به کسر و به صیغه امری قرائت کرده اند.
ابن عربی گفته است: مقام ابراهیم، جایی است که ابراهیم خدای خود را در آن جا خوانده و «مصلّی» جایگاه و موضع دُعاست و برخی هم، معنای اختصاصی مصلّی را در نظر گرفته و آن را، نمازگاهِ اختصاصی دانسته اند.(4)
و ظاهراً چنین استنباط می شود که امر، در این جا بر وجوب دلالت می کند.(5)
ابوالبقاء عکبری نوشته است: «مِن» در «مِن مَقام» برای تبعیض است؛ یعنی «اِتَّخِذُوا بعض مقام ابراهیمَ مصلّیً» و جایز است که به معنای «فی» باشد. لیکن اخفش آن را زاید دانسته و مصلی را اسم مکان شمرده و افزوده است که: می توان مصدر دانست و در این صورت مضاف آن مقدّر است؛ یعنی «مکان صلوة».
قرطبی در باره(6) «مَقام» در آیه ...وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلّیً... می نویسد:
«المقام فی اللّغة، موضع القَدَمَین» و از قول نحّاس نقل کرده است که «مقام» به فتح میم، از «قام»، «یقوم»، ثلاثی مجرد مشتق است و مصدر و اسم مکان می باشد و به ضمّ میم از «اَقام»، ثلاثی مزید فیه است.
شیخ محمّد عبده نوشته است(7) که فعل «اتّخذوا» را نافع و ابن عامر به فتح «خاء» قراءت کرده و آن را فعل ماضی دانسته اند و بر فعلِ ماضیِ «جعلنا» معطوف کرده اند. ولی بقیّه قراء آن را به کسرِ خاء خوانده و فعل امر دانسته اند و فعل ماضی «قلنا» را برای ایجاز حذف کرده اند و از لحاظ بلاغی فایده اش این است که در اذهان شنونده و خواننده، تأثیر بیشتری دارد.
جمله در اصل «...قلنا اتّخذوا مِن مقام ابراهیم مُصَلّی...» بوده است.
سیّد هاشم بحرانی (بحرینی) در ذیلِ ...وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلّیً... از قول حضرت صادق علیه السلام نقل کرده است(8) که اگر دو رکعت نماز طواف واجب در جای دیگری، جز مقام ابراهیم، خوانده شود، «... فَعَلیک اِعادةُ الصّلاة».
نویسنده کتاب «اقصی البیان» نوشته است:(9) وجوب دو رکعت نماز در مقام ابراهیم علیه السلام از فعل امر «اِتَّخِذُوا» استنباط می شود.
ابن عربی نوشته است:(10) مقام، جایی است که ابراهیم خدای خود را در آن جا خوانده است.
مُصلّیً را هم بعضی جایگاه و موضع دعا دانسته اند و برخی دیگر معنایِ اختصاصیِ مُصلّی را در نظر گرفته و آن را نمازگاه دانسته اند.
...وَعَهِدْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِی لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ(11)
نویسنده کتاب(12) «لسان التنزیل» کلمه «عَهِدْنا» را «فرمودیم» معنی کرده است. ابن کثیر هم درباره معنای عَهِدْنا اِلی اِبْراهِیمَ وَ اِسْماعِیلَ... نوشته است:(13) یعنی «اَمَرَهُمااللّه أنْ یطهّراه...».(14)
ثعالبی هم، نوشته است:(15) «عَهِدنا»؛ یعنی «اَمَرْنا».
بنابراین، دستور خدایی این است که: خانه کعبه بر اساس تقوی و طهارت بنا شود. و ابوالفتوح رازی هم نوشته است:(16) «خانه مرا بر طهارت بنا کنید؛ یعنی بر توحید...»
و جالب این که، به جهت فضیلت و اهمّیت این خانه، بر دیگر مکان ها، خدا گفته است: «بیتی» و بیت را به خود نسبت داده، تا مزیّت آن، بر دیگر مکان ها روشن شود.
و به قول شیخ طبرسی:(17) «و انّما أضافَ البیتَ الی نفسِه تفضیلاً لَهُ عَلی سائر البقاع و تمییزاً و تخصیصاً».
نویسنده تفسیرِ المنار نوشته است:(18) «عَهِدَاللّه بالشی ء؛ وَصّاه به» و منظور این است که خداوند آن دو ـ ابراهیم و اسماعیل ـ را مکلّف کرد که خانه کعبه را از آفات و شرک و به قول طبری، از بت ها و پرستش بت ها و شرک به خدا تطهیر کنند که به قول نویسنده «مختصر تفسیر طبری»(19) همین معنی «اَولَی الاقوال بالصواب عند الطبری علی ما فی تفسیره» می باشد.
ابن کثیر هم در ذیل ...اَن طهّرا بَیتی(20)... نوشته است:(21) یعنی با «لا اِلهَ الاّ اللّه » از بت هایی که مشرکان آنها را بزرگ می پنداشتند، خانه را تطهیر کنید و در واقع خدا می خواهد بگوید: «طَهِّراهُ مِنَ الشرک و الرَّیْب و اَبنیاهُ خالصاً لِلّهِ...» و زجاج(22) گفته است: معنای «طَهِّرا»؛ «اصفاه من تعلیق الأصنام علیه» است.
و به گفته شیخ طبرسی(23) «اَن طَهّرا بیتی...» یعنی «اَیْ طَهّرا بیتی» که به اصطلاح «اَنْ» مفسّره باشد و بیت را هم، تفضیلاً علی سائر البقاع، خدا به خود اضافه کرده است.
اختصاص «بیت» به ذات خدا که منزه از صفات جسمی است، برای چیزی نیست، بلکه به قول نویسنده تفسیر المنار،(24) جنبه سمبلیک دارد و آن را بیت اللّه گفته، تا اشارتی باشد به این که ذات مقدّس خدایی، حاضر و ناظر است، البتّه منظور حضورِ رحمت الهی است و لذا توجّه بدان نیز، به منزله توجّهِ ذات عالیه اوست، همان طوری که از مکان دور نیز، در نماز، بدان مکان توجّه می شود.
پس این که، خدا به ابراهیم و اسماعیل، فرمان داده و بر عهده آنان گذاشته که خانه اش را برای طواف کنندگان آماده سازند، معلوم می شود که این جا خانه کسی نیست، خانه هیچ یک از انسان ها نیست، خانه به ملّت خاصی تعلّق ندارد و حتّی ابراهیم و اسماعیل هم مالک این خانه نیستند تا چه رسد به ساکنانِ فعلیِ آن منطقه.
ابن قتیبه (متوفّای 276 هجری) نوشته است:(25)
«العاکفین؛ المقیمین. یقال: عکف الرجل علی کذا؛ اذا أقام علیه».
«و منه الإعتکاف: انّما هو الإقامة فی المساجد علی الصلاة و الذکر للّه ». ممکن است کسی بگوید که چرا در آیه مورد بحث (آیه 125 سوره بقره) فعلِ «طَهِّرا» به صیغه مثنّی است و مورد خطاب هم، ابراهیم و اسماعیل ـ پدر و پسر ـ هر دو می باشند ولی در آیه 27 سوره حجّ، مورد خطاب، ابراهیم تنهاست و گفته شده ...وَطَهِّرْ بَیْتِی لِلطَّائِفِینَ وَالْقَائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ.
در پاسخ، با توجّه به آیه 27 سوره حجّ، می توان گفت:
در آیه 125 سوره بقره هم، روی سخن بالاستقلال به ابراهیم است و اسماعیل عنوان تَبَعی دارد و در واقع، عملِ تطهیر به عهده ابراهیم علیه السلام است و اسماعیل یاری کننده اوست.(26)
اینک آیه 126 سوره بقره را، مورد بحث قرار می دهیم:
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدا آمِنا...(27)
«ای پیامبر، هنگامی را به یاد آر) که ابراهیم گفت: ای خدایِ من، این شهر را، محلِّ اَمْن و آسایش قرار ده، این سرزمین را شهر اَمْنی، قرار بده.»
و دنباله آیه، چنین است:
وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّه ِ وَالْیَوْمِ الاْآخِرِ قَالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَی عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ
«و به کسانی از اهل این سرزمین که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، از میوه های فراوان روزی عنایت کن (ما این دعای ابراهیم را اجابت کردیم و مؤمنان را از انواع برکات بهره مند ساختیم) لیکن به آنان که کافر شدند، بهره کمی خواهیم داد (از رزق این جهان که روزی اندکی است) و سپس آنان را در آخرت به عذاب آتش دچار می سازیم و چه بد سرنوشتی و سرانجامی دارند!»
درخواست ابراهیم، از خدا این است که: مکّه را محلّ امن قرار دهد و امنیّت مستقرّ گردد و به گفته شیخ طبرسی،(28) علاوه بر امنیّت معنوی، امنیّت از تخریب و اِنهدام و ایمنی از قحطی و تنگدستی هم مورد تقاضایِ ابراهیم بوده است.
ابوالفتوح رازی،(29) «آمن» را به معنای «مأمون» دانسته است، از باب: «لیلٌ قائمٌ»؛ شبی که در آن نَخُسبند.
و «نهارٌ صائمٌ»؛ روزی که در آن روزه دارند.
و «بیعٌ رابحٌ»؛ بیعی که در آن سود کنند.
و «صفقةً خاسرة»؛ دست زدنی (کنایه از معامله و داد و ستد) که در آن زیان کنند.
و «بلدٌ آمن»؛ شهری که در آن ایمن باشند.
«آمناً» صفت برایِ «بَلَد» است، پس تنها اهل شهر و مردم بلد را در بر نمی گیرد، بلکه نبات و حیوان هم از خطر قطع و صید در اَمان هستند و این است که قطع درختان و صید جانوران بر مُحرمان روا نیست.
نکته جالب این که: به قول سیّد قطب(30) از این آیه می فهمیم که وراثت خانه باید با فضیلت و نیکوکاری همراه باشد؛ زیرا ابراهیم، پس از درخواست ربّ اجْعَل هذا بلداً آمِناً... دعای دیگری و درخواست دوّمی از خدا دارد که می گوید:
«به اهل این خانه و مردم این سرزمین، مردمی که مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّه باشد و به خدا و روز واپسین ایمان داشته باشد، از ثمرات و بهره ها روزی عنایت کن»؛ یعنی به آنان که اهل فضیلت هستند. و نتیجه آن که ابراهیم علیه السلام وراثتِ همراه با فضیلت را، درخواست کرده است.
و به قول سیّد قطب: «...مرّة اُخری یوکّد معنی الوراثة للفضل و الخیر...» را با بخشی از آیه ...وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً... تأیید کرده و در واقع این نعمت را ویژه اهل فضیلت دانسته و گروهی را کنار گذاشته است، گو این که به علت کمال لطف خدایی، به غیر مؤمنان هم که مشمولِ دعای ابراهیم نبودند، این برکات شامل شده و می شود، منتهی کافر هم از بهره اندک که همان بهره حیوانی باشد، استفاده خواهد کرد و بهره اش ثمرات محدود و منقطعی خواهد بود و سرانجام گرفتار عذاب خواهد شد؛ ...وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً....
برای این که معنی و تفسیر دقیق آیه مورد بحث را بفهمیم، سخن ابوالفتوح رازی را باز می گوییم که گفته است: در این بخش از آیه حذف و اختصاری هست و تقدیر آن، چنین است: «اُجیبُ دَعْوتک فی مَن آمن بی والیوم الآخر، فامّا من کفر فاُمَتّعه قلیلاً...»؛ یعنی ای ابراهیم، دعای تو در حق مؤمنان مستجاب است امّا در مورد کافران، ایشان را اندکی برخورداری دهم.
شیخ طوسی نوشته است:(31) تقدیر وَ اِذْ قالَ اِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ... چنین بوده است:(32) «و اذکُر اذ قال ابراهیم ربّ اجعل...»
«بَلَداً آمِناً» یعنی «بلداً یأمنون فیه...»
معنای درخواست ابراهیم که از خدا خواسته است تا این شهر بَلَد امن باشد، این است که بیت اللّه و کعبه، مرکزی باشد که تعدّی و تجاوز در آن نباشد، هر کس به وظیفه اش آشنا باشد، هر کس بتواند در کمال آزادی حرف خود را بگوید، تجاوز و خیانت در آن نباشد، آبرویِ مردم محترم باشد، بیت اللّه محل امن و امان باشد.
ابن عربی گفته است: امنیّت بلد، بدین معنی است که هر کس در آن مأمون باشد و در امان و به اصطلاح، اهل بلد در امنیّت باشند و این به طور مجاز است ولی به هر حال، وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً.
طبرسی هم گفته است:(33) «بلداً آمناً» یعنی «بلداً ذا أمن» از قبیل «عیشةً راضیة» هست؛ یعنی «عیشةً ذاتَ رِضیً».(34)
برخی گفته اند: بخشی از این آیه در سوره ابراهیم هم تکرار شده است. سِرّ آن چیست؟ و چرا در آیه مورد بحث (126 سوره بقره) گفته شده وَ اِذْ قالَ اِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدا آمِناً یعنی «بلداً» بدون الف و لام.
و در آیه 35 سوره ابراهیم، گفته شده است: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنا؛ یعنی «البلد» با الف و لام ذکر شده است.
در جواب گفته اند: در آیه نخستین که «بلداً» بدون الف و لام است، اشاره است به کعبه پیش از ساختن، ولی در آیه 35 سوره ابراهیم که گفته شده: «البلد» و با الف و لام آمده، در واقع «اشارةٌ بعد بناء الکعبه».
به عبارت دیگر در آیه نخستین، «بلداً» مفعول دوّم است و «آمناً» نعت است و صفت برای آن. و در سوره ابراهیم «البلد» مفعول اوّل است و «آمناً» مفعول دوم برای فعل «اِجْعَلْ» در آیه 35.
یا به عبارت ساده تر: در آیه نخستین، ابراهیم خواسته است که سرزمین بی آب و علفی به صورت «بَلَدَاً آمناً» در آید و در سوره ابراهیم آیه 35 خواسته شده که بَلَد غیر آمِن، محلّ اَمْن شود.(35)
بخش دوّم آیه چنین است:
...وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّه ِ وَالْیَوْمِ الاْآخِرِ قَالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً...
ابراهیم پس از درخواستِ امنیّت برای رفاه زندگی، درخواستِ رزق و ثمرات کرده است؛ زیرا «أسْکَنَهُمْ بوادٍ غَیْر ذی زَرْعٍ».
سیّد هاشم بحرانی(36) (بحرینی) از قول ابوعلی طبرسی نقل کرده است که امام صادق علیه السلام گفته است: علاوه بر ثمرات مادّی که از آفاق جهان بدان ناحیه می رود، می توان ثمرات معنوی را که ثمرات قلوب باشد؛ یعنی محبت مردم به یکدیگر، در نظر گرفت.
ابوالبرکات، ابن الأنباری گفته است(37) که:
«مَنْ» در محل نصب است؛ زیرا بَدَل بعض از کُلّ است از «اَهْله» و ضمیر «هم» در «منهم» به مبدلٌ منه برمی گردد.
ابوالبقاء عکبری هم گفته است:(38) «مَنْ» بَدَلِ بعض از کلّ است از «اَهْله» و در «مَنْ کَفَرَ» هم دو وجه جایز است:
1. «مَنْ» موصول باشد و به معنای «الَّذی» و در محلِ نصب. فعل آن با قرینه محذوف و تقدیر آن «وَ ارْزُقْ مَنْ کفر» است.
2. «مَنْ» شرطیه باشد، فعل «کفر» فعل شرط و فعل «اُمَتِّعُه» جوابِ آن، و فاء هم خود دلیل است بر این که: فعل، جواب شرط است.
«قلیلاً» هم به گفته ابوالفتوح رازی(39) ممکن است صفت مصدر محذوفی باشد؛ یعنی «متاعاً قلیلاً» و نیز امکان دارد که «قلیلاً» صفتِ ظرفِ محذوفی باشد؛ یعنی «زماناً قلیلاً».
مکّی ابن ابی طالبِ(40) قیسی (متوفّای سال 437 ه . ق.) پیش از ابوالفتوح رازی و دیگران، با تفصیل بیشتر همین مطالب را گفته و افزوده است که: مجزوم نشدن فعل «فامتعه» که جواب شرط است به علت دخول «فاء» می باشد و نیز افزوده که ممکن است «مَنْ» مبتدا باشد و محلاً مرفوع و فعل «امتّعه» خبرِ آن.
ابویحیی محمّد بن صُمادح التجیبی(41) (متوفای سال 419 ه . ق.) فعل «فامتّعه» را «اَرزُقُه فی حیاته» تفسیر کرده است و در تفسیر «ثم اضطرّه» هم گفته است: «معنی الإضطرار، الإکراه و الإجبار».
فاضل مقداد گفته است:(42) از جمله «و ارزق أهلَه مِن الثَّمرات(43)...» رفاهیّت در معیشت و نیک حالی، فهمیده می شود؛ زیرا گفته شده «مِنَ الثمرات» و گفته نشده: قوت و مایحتاج اوّلیه و نیازهای مقدماتی زندگی.
و نیز گفته است: از امام صادق علیه السلام روایت شده که منظور از «ثمرات» «ثمرات القلوب» است؛ یعنی آنان را نزد مردم محبوب گردان.
درخواست امنیّت برای مکّه و دُعا برای اهل مکّه، به کثرت ثمرات و نعم، خود چیزی است که مُشعر به افضلیّت مکّه و افضلیّت مجاورت مکّه است.(44)
فاضل مقداد(45) درباره «و مَن کفر فامتّعه قلیلاً» گفته است: این جمله جواب از سؤال مقدّری است؛ زیرا در بخش نخست، دعا برای مؤمنین، متبادر به ذهن بود ولی خدا گفته است: «وَ مَن کفر فامتّعه...»؛ یعنی «وَارزق مَنْ کَفَرَ ایضاً...»؛ کافران را هم بهره مند خواهم ساخت زیرا که آنان را آفریده ام و ملتزم به دادن روزیِ ایشان شده ام.
خواجه عبداللّه انصاری، نیکوتر ترجمه کرده است:(46)
«...گفت کافران را هم، اندکی برخوردار کنم، پس از آن، آنها را گرفتار آتش سازم، که بد فرجام و عاقبتی است.»
نویسنده اقصی البیان، نوشته است:(47) در «ثُمّ اضطرّه الی عذاب النّار» ثُمَّ برای تراخی است؛ یعنی «اَدفعه بعد زمان الی النار و أشوقه الیها فی الآخرة و بئس المصیر، ای المرجع و المَأوی».
نویسنده تفسیر المنار نوشته است:(48) از سیاق عبارت «...وَ مَنْ کَفَرَ...» چنین استنباط می شود که در این عبارت، از جنبه بلاغی، ایجاز به حذف وجود دارد که از جمله، فهمیده می شود و این گونه ایجازها، ویژه کلام خداست و در واقع خدا گفته است. درخواست ابراهیم درباره مؤمنان مستجاب است؛ «فَجَعَلَ لَهُمْ هذا الخیر فی الدنیا...».
وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(49)
«(و نیز به یاد آور) وقتی را که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند (و می گفتند) خدایا! از ما بپذیر و این خدمت را از ما قبول کن، البته که تو شنوایی و دانایی»
در بخش دوم این آیه و در آیه های بعدی(50) مسأله تضرّع و دعا طرح شده و از خدا خواسته شده و به خدا نیایش شده که:
«پروردگارا! در میان ذریّه من فرستاده ای برانگیز که آیات تو را برایشان بخواند و به آنان علم و حکمت بیاموزد و روان شان را از زشتی ها پاک و منزّه سازد»
و آهنگ دعا چنان است که در هر شنونده ای اثر می گذارد و به او، حیات می بخشد و این خود، از ویژگی های قرآن است.(51)
از آیات قرآنی به طور کلی چنین استنباط می شود که ابراهیم کعبه را تجدیدِ بنا کرده؛ زیرا از آیه 37 سوره ابراهیم فهمیده می شود که خانه قبل از ابراهیم بوده که او گفته است: رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ...؛ یعنی: «ای خدا، برخی از فرزندانم را در این سرزمینِ خشک و سوزان، در کنارِ خانه تو سکونت دادم.»
از این آیه می فهمیم که اثری از کعبه، به هنگام ورود ابراهیم در سرزمین مکّه، وجود داشته است.
جصّاص(52) ذیل آیه 127 سوره بقره، در بحث از ...رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا... گفته است: معناه: «یقولان ربّنا تقبّل» و فعلِ «یَقُولانِ» به خاطر دلالت کلام، حذف شده است. و در قرآن نظیر این فراوان است:
همچون آیه(53) ...وَالْمَلاَئِکَةُ بَاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَکُمْ... یعنی: «یقولون أخرجوا أنفسکم».
ابوالبرکات(54) ابن الانباری هم گفته جصّاص را تکرار کرده و افزوده است: «حذف القول کثیر فی کتاب اللّه و کلام العرب» و نیز اضافه کرده است که: برخی از قُرّاء هم در «مِنَ البیت» وقف می کنند و جمله را از «وَ اِسْمعیل» آغاز می کنند و در این صورت، مفهوم آیه چنین می شود: «و اسمعیل یقول ربّنا».
در واقع اینان گفته اند: «اِنّ البناء کانَ مِن ابراهیم وحدَه و الدُعاء کان مِنْ اسمعیل وحده».
ابن کثیر ذیل تفسیر آیه مورد بحث، ضمن این که نوشته است: «قواعد» جمع «قاعده» به معنایِ اساس است، متذکّر شده که خانه کعبه، پنج سال پیش از بعثت پیامبر، تجدید بنا گردیده، یعنی در 35 سالگی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و حجرالأسود هم به دست رسول اللّه که پیش از بعثت او را «امین» می خواندند، نصب گردید.(55)
فاضل مقداد(56) ذیل بحث از آیه مزبور نوشته است: «یرفع» فعل مضارع است و حکایت حال ماضی را می کند و «قواعد» هم جمع «قاعده» است و جمع بستن آن به اعتبار این است که هر قسمت نسبت به مافوق خود، قاعده محسوب می شود و بنا به حساب می آید، نسبت به قسمت زیرین.
معنای «یرفع» یعنی: یثبت و یبنی؛ زیرا وقتی که هر راه چیده شود و بنّا، آن را روی هم بگذارد، متّصف به ثبوت می شود.
و رفع بنا و بالا آمدن ساختمان، چیزی است که به تدریج و خود به خود، درست می شود و در واقع بالا آمدن بنا با روی هم گذاشتن مواد و مصالح ساختمانی ملازمه دارد، و در این مورد هم از بابِ اطلاق معنای «لازم» و اراده معنای «ملزوم» است.
این که قرآن گفته است: وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَیْتِ... فصیح تر است تا که گفته شود: «...یبنی علی القواعد» و یا بگوییم: «و اذ یرفع ابراهیم قواعد البیت...»؛ زیرا در این دو تعبیر، ابهام وجود دارد و ابهام موجب ناخوشایندی است و روشنیِ عبارت موجب شادی و خوشایندی، در صورتی که در تعبیر قرآن هیچ ابهامی وجود ندارد و بسیار هم فصیح است.
فاضل مقداد، ذیل بحث از همین آیه نوشته است:
«و اسمعیل» واو، برای بیان حال است و «اسمعیل» مبتداست و می دانیم که بنای بیت، نیاز به دستیار دارد؛ یعنی «اسمعیل یناوله».
در بابِ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا نوشته است: این جمله دعائیه دلالت دارد بر این که خانه را برای عبادت ساختند و نه برای سکونت؛ زیرا هدف اصلی از درخواستِ تقبّلِ چیزی، جز عبادت، چیز دیگری نمی تواند مُتصوّر شود.(57)
علاّ مه جواد الکاظمی (متوفّایِ اواسطِ قرن یازدهم ه . ق.) همان مطالبِ فاضل مقداد را تکرار کرده و شرح و بسط فراوانی داده و متذکر شده است:(58)
«وَ اِذْ یرفع» یعنی «و اذکر اذ یرفع».
و «القواعد جمع القاعده و هی الأساس و الأصل».
نویسنده کتاب(59) «أقصی البیان» همان مطالبِ فاضل مقداد را با اضافاتی بیان کرده و افزوده است:
«رفع»، «اِعلام» و «اِصعاد» تقریباً نظیر یکدیگرند، منتهی، نقیضِ رفع، وَضع است و نقیض کلمه اِصْعاد، انزال است.
رفعت نقیض ذلّت است.
و نیز کلمات: «قواعد»، «اساس» و «ارکان» تقریباً نظیر یکدیگرند.
واحد قواعد، قاعده است. قاعده در لغت ثبوت و استقرار می باشد؛ قاعدة البناء؛ أساسه الّذی بنی علیه.
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللّه ِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرا فَإِنَّ اللّه َ شَاکِرٌ عَلِیمٌ(60)
«البته که سعی میان صفا و مروه از شعائر و آداب عبادات الهی است، بنابراین کسانی که حج خانه خدا و یا عمره به جا می آورند، مانعی ندارد که سعی میان صفا و مروه نیز به جای آورند و کسانی که فرمان خدا را در انجام کارهای نیک اطاعت کنند، همانا که خدا در برابر اعمال آنها شکرگزار و از کارهای آنها آگاه است.»
زجاج، نوشته است:(61) شعائر جمعِ شعیره است: «والشعائر، کلّ ما کان موقف اَو مسعی و ذبح.»
مسلمانان از طواف (یعنی سعی، و این از مقوله مجاز است) میان صفا و مروه اجتناب داشتند؛ زیرا که اعراب جاهلی اصنام خود را میان دو کوه صفا و مروه گذاشته بودند و می پنداشتند که سعی در آن جا گناه است و لذا قرآن گفت:
...فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا...، پس از نزول این آیه، خدا اعلام کرد، این دو از شعائر هستند و سعی میان آن دو کوه، گناهی نیست.
جصّاص در ذیل آیه مورد بحث، نوشته است(62) از قول ابن عباس:
«قال: کان علی الصفا تماثیلُ و أصنام و کان المسلمون لا یَطُوفُون علیها؛ لأجلِ الأصنام و التماثیل: فانزل اللّه تعالی: فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا....
ابن عربی ذیل بحث از این آیه، نوشته است:(63)
«مِنْ شعائراللّه یعنی مِنْ مَعالم اللّه فی الحجّ».
مفرد شعائر، شعیره است. اِشعارالهَدْی؛ یعنی نشان گذاشتن حیوان قربانی با داغ و علامت دیگر.
فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ جُناح در لغت یعنی مَیْل و انحراف به هر طریقی که باشد، لیکن بیشتر، در انحرافِ به گناه به کار رفته است و بعدها، در دین به طور مَجاز، از جُناح تعبیر به گناه شده است.
شاید به ذهن کسی خطور کند که ظاهراً در آیه، تعارضی هست، بدین معنی که، چطور می شود بگوییم: صفا و مروه از شعائراللّه است و گناهی نیست که سعی، میان آن دو انجام شود.
در جواب می گوییم: چنین نیست بلکه باید بدانیم که در دوره جاهلیّت، عرب ها پس از زیارت بُت های خود، طواف و سعیی هم برای صفا و مروه انجام می دادند و چون مسلمان شدند، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند که آیا طواف و سعی صفا و مروه، ضرورت دارد؟ این آیه نازل شد: إنّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ... و بعدها رسم شد که میان این دو کوه، سعی انجام شود.
وقتی می گوییم: «لا جُناح علیکَ أَنْ تَفْعل» خودِ این عبارت، اِباحه و دستور جواز انجام فعل است.
و وقتی می گوییم: «فلا جُناح علیکَ اَلاّ تفعل» خود، اباحه ای است برای ترک فعل و می تواند دستوری برای انجام ندادن آن کار باشد.
بنابراین، قول خدای سبحان ...فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا... نمی تواند دلیلی بر ترک سعی و طواف باشد؛ زیرا در جاهلیت که سعی و طواف میان آن دو کوه، برای خاطر بت ها بوده و بر باطل، گناه شمرده می شده، ولی بعد از اسلام، خدا گفته است که ممنوع نیست؛ زیرا برای هدف باطلی نیست، و چون مشکلی برای مسلمانان نخستین بوده و خاطره ای از دوران جاهلی، در ضمیر آنان نقش بسته، لذا آیه، نازل شد که إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللّه ِ... یعنی «مِنْ مَعالِمِ الحجِّ و مَناسِکِهِ لا مِنْ مَواضِعِ الْکُفْرِ وَ مَوضوعاتِهِ». پس هر شخص حجّ و عمره گزاری از طواف به آن دو، ممنوع نخواهد بود.
«التطوّع؛(64) هو ما یأتیه المرء من قِبل نفسه، یعنی آن چه که شخص از پیش خود و به میل خود انجام دهد.(65)
در تفسیر «لباب التأویل فی معانی التنزیل» معروف به تفسیر «الخازن» که در سال 725 هجری تألیف شده، نوشته شده است:(66)
در این آیه، صفا و مروه نام دو کوه معروف است در مکّه که در دو طرف مَسْعی واقع شده و برای همین است که الف و لام بر آنها، در آمده است.
«شعائر الله»؛ یعنی هر نشانه ای که وسیله قرب به خدا باشد، از دعا و نماز و ذبیحه.
مشاعر الحج؛ یعنی مَعالِمِه الطّاهرة للحواسّ ویقال: شعائر الحج، شعائر همان مناسک است.
کلمه «جُناح» از «جَنَحَ»: إِذا مالَ عَن القَصْدِ المستقیم.
در جاهلیّت به احترام دو بُت «اَساف» که در صفا قرار داده شده بود و بت «نائله» که در مروه گذاشته شده بود، میان صفا و مروه، سعی به جا می آوردند و دور آن دو بت می گشتند و چون اسلام بت ها را شکست، مسلمانان از سعی میان صفا و مروه سر باز زدند و آن را کار نادرست و ناخوشایندی پنداشتند، این آیه، نازل شد و به آنان اجازه داد که میان صفا و مروه سعی انجام شود و اعلام شد که این دو، از شعائراللّه است؛ گو این که در جاهلیّت از شعائر جاهلی بوده است.(67)
اسماعیل بن کثیر دمشقی (متوفای سال 774 ه . ق.) در تفسیر خود، در ذیل آیه مزبور، نوشته است:(68) از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل شده: «...فلیس لاِءَحَدٍ أَنْ یَدَعَ الطَّواف بِهِما»
و نیز نوشته است که رسول خدا گفته است: «اِبْدَأ بما بَدَأَاللّهُ به» یا «اِبْدَؤوا بما بدأاللّه به».(69)
و افزوده است که این سعی، رمزی است از رفت و آمد هاجر میان صفا و مروه برای یافتن آب جهت فرزندش؛ یعنی سعی، تلاش و حرکتی است دارای هدف.(70)
ابی سعود، محمد بن محمد العمادی (متوفّای سال 951 ه . ق.) در تفسیر خود، ذیل بحث از آیه مزبور، نوشته است:(71)
...فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرا...
فعل «یطَّوَّف» از باب تفعّل بوده که اصل آن «یتطوّف» بوده، «تا»ی منقوط به «طا»ی مؤلّف بَدَل شده و «طاء» در «طاء» ادغام گردیده است.
و علّتِ این که از باب «تفعل» آمده، این است که طواف کننده در طواف خود به تکلّف می افتد و کوشش بی اندازه، باید مبذول دارد و رنج فراوان باید تحمّل کند.(72) حرف جرّ «فی» هم حذف شده است و اصل آن «...فی ان یطّوّف بهما...» بوده است.
درباره مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً نوشته است: «خیراً» منصوب است؛ زیرا که صفت است برای مصدر محذوف؛ یعنی در اصل «و من تطوّع تطوّعاً خیراً» بوده است.
جلال الدین سیوطی (متوفای سال 911 ه . ق.) در تفسیر خود، ضمن بحث مفصّل درباره آیه مورد بحث، نوشته است:(73) لازم است که سعی از صفا آغاز شود، هر چند که حرف عاطفه «واو» مفید ترتیب نیست، لیکن از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حدیثی هست که فرمود: «اِبْدَؤُوا بِما بَدَءَ اللّه به».
فاضل مقداد، ذیل آیه مزبور، نوشته است:(74) صفا، در لغت، سنگ سخت مرمری است. مفرد، این کلمه، «صَفاة» است مثل حَصا و حَصاة.
جوهری از قول أصمعی نقل کرده: «المَرْو، حجارةٌ بیضٌ برّاقةٌ یقدح منها النار» واحد آن «مروة» است.
بعدها صفا و مروه برای دو کوه در مکّه عَلَم شده و مشهود است.(75)
و نیز فاضل مقداد افزوده است که «شعائر» به گفته جوهری، نشانه های حج است و هر چیز نشانه طاعت خدا باشد، شعائر است.
به عقیده أصمعی، مفرد شعائر، شعیره است، و دیگران مفرد این کلمه را «شعاره» دانسته اند.
«جُناح»؛ یعنی گناه و اِثْم، اصله من الجنوح: خروج از حد اعتدال و انحراف از راه راست.
سعی از ارکان حج است و واجب؛ زیرا نصوصی از اهل بیت علیهم السلام بر وجوب آن هست و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «إِسْعَوْا فإِنَّ اللّهَ کَتَبَ علیکم السّعی».(76)
نویسنده کتاب(77) «اقصی البیان» بسیاری از مطالب «کنز العرفان» را باز گفته و افزوده است: علّت این که، در قرآن گفته شده: ...فَلا جُناحَ عَلَیْه... این است که مسلمانان در آغاز می پنداشتند که سعی میان صفا و مروه و طواف آن دو، گناه است؛ زیرا طواف برای بزرگداشت آن دو بتِ پنداریِ صفا و مروه بوده، پس از اسلام و شکستن بت ها برای مسلمانان نیز سعی میان آن دو، استوار بود و حتی برای آنان حَرَجی بود، خدا این حَرَج را برداشت و فهماند که کار بت پرستان حج گزار جاهلی که بت ها را طواف می کردند و بر آنها دست می کشیدند و آنها را مسح می کردند، گناه بود و نوعی کجروی، و چون هدف تغییر کرد، قرآن گفت: ...فَلا جُناحَ عَلَیهِ....(78)
نویسنده کتاب «مسالک الأفهام» هم در بحث از آیه مزبور، نوشته است:(79)
«شعائر»، جمع شعیره، به معنای علامت است و در واقع علامت هایی است که آدمی را به یاد خدا می اندازد.
و در بحث از ...فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ... نوشته است:
یعنی آنان که حج خانه یا عمره انجام می دهند ...فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما... مانعی ندارد که بر آن دو طواف کنند و نیز افزوده است از ظاهر عبارت «فلا جُناحَ» شاید بعضی بگویند: این سعی می تواند واجب نباشد؛ یعنی مستحب و یا مباح باشد.(80)
نویسنده کتاب، در پاسخ این شبهه گفته است:(81) چنین نیست بلکه سعی میان صفا و مروه واجب است و از ارکان می باشد و با ترک آن حج باطل است؛ زیرا ائمه اطهار علیهم السلام اَعْرَف به قرآن هستند و آیات قرآنی را بهتر درک کرده اند؛ چه، مهبط وحی و معدن تنزیل می باشند و سپس نویسنده کتاب روایت زیر را نقل کرده است:(82)
«سُئِلَ ابوعبداللّه علیه السلام عَنِ السَّعی بَیْن الصفا و المروة، أ فریضة أو سنّة؟ قال: فریضة».
نکته دیگر این که: «اصل الطواف: الدَوَرانُ حَوْل الشَیْء» می باشد ولی در این جا منظور سعی میان آن دو است، با توجّه به این که محقق محترم، شیخ محمد باقر شریف زاده، در پاورقی کتاب «مسالک الافهام» جلد 2، صفحه 333 نوشته است:
«و قد یطلق علی التردّد بین الشیئین و یعبّر عنه بالسّعی و هو المراد».
خلاصه این که، چون سعی میان صفا و مروه از آداب جاهلی بود، مسلمین می پنداشتند که ناپسند است؛ زیرا نمی خواستند در دوران اسلامی، کاری از کارهای زمان جاهلی را انجام دهند؛ چه، اسلام در وجود مسلمانان اثر گذاشته بود و انقلاب اسلامی در اعماق وجودشان، جا گرفته بود و آنان را دگرگون کرده بود، این بود که هر چه وابسته به زمان جاهلی بود، نادرست می دانستند و از آن بیزار بودند و حتی از انجام طوافی که جزء عادات و آداب جاهلی بود، ناراضی بودند، ولی آیه به آنان آرامش داد، آنان را مطمئن ساخت و عملاً ثابت کرد که هر چه از شعائر و قوانین جاهلی، با آیین اسلام سازگار باشد، می توان انجام داد و فقط آنچه را نادرست می دانست از میان برد.
ولی اسلام بسیاری از آداب دینی و شعائر حج را که پیش از اسلام معمول بوده و آنها را مشروع ساخته، اجازه انجام آن را صادر کرده است.
مثلاً در همین مورد، برای اینکه آن را کار نیک بشمارد، دنباله آیه می گوید:
...وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْرا فَإِنَّ اللّه َ شَاکِرٌ عَلِیمٌ
«آنان که فرمان خدا را در انجام کارهای نیک، اطاعت کنند، خدا در برابر کار آنها سپاسگزار است و از کارهای آنان آگاه.»
کلمه «شاکر» در این آیه، رضایت الهی را از انجام این کار متداول در جاهلی که اسلام هم تأیید کرده، می نماید و می خواهد بگوید که خدا از این بنده سپاسگزار است و نیز به قول سید قطب، این کلمه (شاکر) به انسان ها آداب شکرگزاری در برابر احسان را یاد می دهد و به انسان ها می آموزد که وقتی خدای بزرگ از بنده، سپاسگزاری می کند، بنده باید به طریق اولی از خدای خود که چیزهای فراوانی به او عطا کرده، شکرگزاری کند.(83)
پی نوشتها:
وَللّه ِِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً... آل عمران ـ 97

________________________________________
1 ـ تفسیر مجمع البیان، ج1، ص 203
2 ـ همان مأخذ و همان صفحه و جلد و نیز می توان رجوع کرد به تفسیر عیاشی، ج1، ص58 و 59 و تفسیر قمی، ج1، ص 59
3 ـ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج1، ص 316
4 ـ احکام القرآن، ج1، ص 40
5 ـ احکام القرآن، ج1، ص 85
6 ـ تفسیر قرطبی، ج2، ص 112
7 ـ تفسیر المنار، ج1، ص 461
8 ـ البرهان فی تفسیر القران، ج1، ص 152
9 ـ اقصی البیان، ج1، ص 387
10 ـ احکام القرآن، ج1، ص 40
11 ـ بقره : 125
12 ـ لسان التنزیل، ص 207
13 ـ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص 171
14 ـ در صفحه 26 تفسیر جلالین هم «و عهدنا الی ابراهیم و اسماعیل...» به «امرناهما» تعبیر شده است.
15 ـ تفسیر ثعالبی، ج1، ص 106
16 ـ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج1، ص 318
17 ـ تفسیر مجمع البیان، ج1، ص 204
18 ـ تفسیر المنار، ج1، ص 462
19 ـ مختصر تفسیر الطبری، ج1، ص 53
20 ـ در صفحه 26 تفسیر جلالین نوشته شده است که: حرف جرّ «ب» مقدّر است و در واقع «بأَن طهّرا بیتی...» بوده است.
21 ـ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص 172
22 ـ معانی القرآن و إعرابه، ج1، ص 187
23 ـ تفسیر جوامع الجامع، ج1، ص 78
24 ـ تفسیر المنار، ج1، صص 460 تا 463
25 ـ تفسیر غریب القرآن، ص 63
26 ـ نکته هایی از قرآن مجید، ص 462
27 ـ بقره: 126
28 ـ تفسیر مجمع البیان، ج1، ص 206
29 ـ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج1، ص 320
30 ـ فی ظِلال القرآن، ج1، ص 155
31 ـ تفسیر التبیان، ج1، ص 456
32 ـ این سخن را زجّاج (متوفّای 311 ه .ق. پیش از شیخ طوسی در کتاب «معانی القرآن و اعرابه» ج1، ص187 گفته است.
33 ـ تفسیر جوامع الجامع، ج1، ص 78
34 ـ فاضل مقداد در ج1، ص 335 کتاب «کنز الفرقان» گفته است: بلدا آمنا از باب تسمیه محلّ به اسم [حالّ فیه] می باشد؛ زیرا اَمن و اَمان، در حقیقت مربوط به اهل بلد می شود.
در ج2، ص294 کتاب «مسالک الأفهام» هم، بلدا آمنا را [بلدا ذا أمْن] مثل آیه 21 سوره الحاقه «= عیشة راضیة» معنی کرده است.
35 ـ برای آگاهی بیشتر، صفحه 22 اسرار التکرار فی القرآن مطالعه شود و نیز رجوع شود به صفحه 8 تفسیر أسئلة القرآن المجید وأجوبتها.
36 ـ البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، صص 153و154
37 ـ البیان فی غریب القرآن، ص 122 و نیز رجوع شود به ج2، ص 119 تفسیر قرطبی.
38 ـ التبیان فی اعراب القرآن، ج1، ص 113 و تفسیر منهج الصادقین، ج1، ص 309 و تفسیر شُبّر، ص 58 و مسالک الافهام، ج2، ص 294 که «مَنْ» را بدل بعض از کلّ است از «اهله» «قصداً الی تخصیص الرزق بهم» و کنز العرفان، ج1، ص 335
39 ـ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج1، ص 320 و نیز می توان رجوع کرد به ج1، صص 456 تا 460 تفسیر التبیان.
40 ـ مشکل اعراب القرآن، ص 71
41 ـ مختصر من تفسیر الإمام طبری، ص 53
42 ـ کنز العرفان، ج1، ص 337
43 ـ الثمرات. المأکولات ممّا یخرج من الأرض و الشجر.
44 ـ همان مأخذ و همان صفحه.
45 ـ همان مأخذ، ج1، ص 336
46 ـ تفسیر ادبی و عرفانی کشف الاسرار، ص 53
47 ـ اقصی البیان، ج1، ص 313
48 ـ تفسیر المنار، ج1، ص 465
49 ـ بقره: 127
50 ـ آیات 128 و 129 سوره بقره.
51 ـ فی ظلال القران، ج1، صص 155 و 156
52 ـ احکام القرآن، ج1، ص 93
53 ـ انعام: 93
54 ـ البیان فی غریب اعراب القرآن، ج1، ص 123
55 ـ تفسیر القرآن العظیم، ج1، صص 180و181
56 ـ کنز العرفان، ج1، صص 337و338
57 ـ کنز العرفان، ج1، ص 339
58 ـ مسالک الافهام، ج2، ص 298
59 ـ أقصی البیان، ج1، ص 415
60 ـ بقره: 159
61 ـ معانی القرآن و اعرابه، ج1، ص 216 و 217 و 218
62 ـ احکام القرآن، ج1، ص 110، بسیاری از مطالب «احکام القرآن» جصّاص را مؤلفان و مفسران بعدی، در کتابهای خود نوشته اند.
63 ـ احکام القرآن، ج1، ص 47
64 ـ در صفحه 210 لسان التنزیل نوشته شده: تطوّع: هرکه به رغبت خویش کند نیکی را و از خویشتن کاری کردن که برونِ فریضه و سنت بود؛ یعنی طاعتِ زیادی.
65 ـ احکام القرآن، ج1، ص 48
66 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص 111
67 ـ تفسیر الخازن، ج1، ص 112
68 ـ تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص 198 تا 200
69 ـ همان مأخذ، ج1، ص 199
70 ـ بسیاری از مطالب قدما و نوشته های آنان، در جلد یکم، ص 169 تفسیر «البرهان فی تفسیر القرآن» تألیف سید هاشم بحرانی (بحرینی، متوفّای سال 1107 یا 1109 ه .) نیز هست. نوشته است: (ج1، ص 169، البرهان) برخی می پنداشتند که سعی میان صفا و مروه از ساخته های مشرکان است، لذا آیه «إن الصفا والمروة...» نازل شد.
و نیز از قول امام صادق علیه السلام ، نقل شده که «...فلا جُناح علیه أَنْ یَطّوّف بهما...» یعنی «لا حَرَجَ عَلیه أَن یطّوّف بهما».
71 ـ تفسیر ابی السعود، ج1، ص 140
72 ـ یکی از معانی باب تفعّل تکلّف است، و هو معاناة الفاعل الفعل لیحصل نحو: «تشجّع عمروٌ» ای تکلّف الشجاعة وعاناها لتحصل، نقل از مقدّمه (المنجد).
73 ـ الدُّر المنثور، ج1، ص160
74 ـ کنز العرفان فی فقه القرآن، ج1، ص311
75 ـ برخی از فرهنگ نویسان، کلمه «الصفا» را سریانی دانسته، و به معنای صخرة.
76 ـ کنز العرفان فی فقه القرآن، ج1، ص 312
77 ـ اقصی البیان فی آیات الاحکام، ج1، ص 389
78 ـ همان مأخذ، ج1، ص 390
79 ـ مسالک الافهام، ج2، ص 233
80 ـ از عبارت «فلا جُناحَ علیه» ظاهراً چنین استنباط می شود که سعی میان صفا و مروه اختیاری است؛ لأنّ نفیَ الجُناح انّما یدل علی رفعِ الجَرَحِ و الاثم و ظاهراً آن چه که به صورت «فلا جناح» گفته می شود، می توان گفت: آن چیز واجب است و یا مستحب است و یا مباح.
81 ـ همان مأخذ، ج2، ص 234
82 ـ مسالک الافهام، ج2، ص 234
83 ـ برای آگاهی بیشتر رجوع شود به: فی ظلال القرآن، ج1، ص 210 ـ 208

تبلیغات