آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

حج که صورت و نمودار مشهود اجتماع خدایی و اسلامی است،
حج که اجتماعی است با قصد و جاذبه الهی،
حج که با فکر و زبان و لباس متحد، انسان ها را به سوی هدفی برتر پیش می برد و امتیازات مادی را از میان بر می دارد،
حج که با شکوه ترین عباداتی است که مسلمانان به جا می آورند،
حج که نمونه بارز مساوات و برابری طبقات مختلف می باشد،
حج که بزرگترین مظهر وحدت و یگانگی مسلمانان است،
حج که وسیله تحکیم روابط میان مسلمانان جهان است،
حج که می تواند بزرگترین کنگره سالانه اسلامی باشد و بسیاری از دشواری های مسلمانان را برطرف کند و ... در لغت قصد و آهنگ کردن است.
و به قول راغب اصفهانی(1) «اصل الحجّ: القصد للزیّارة».
قال الشّاعر: «یحجّون البیت الزبرقان المُعَصْفَرا».
و در اصطلاح فقها: «الحجّ قصدالبَیْتِ لِلتّقرّب الی اللّه تعالی بأفعال مخصوصةٍ فی اماکن مخصوصة»؛ «حج زیارت کعبه با اعمال مخصوص در مکانهای مخصوص است».
و یا به قول سید شریف جرجانی(2): «و فی الشّرع قصد بیت اللّه تعالی بصفة مخصوصة فی وقت مخصوصة بشرائط مخصوصة».
در فقه اسلامی، حج به مجموعه ای از اعمال که در مکّه و اطراف آن به جا می آورند و اقدام بدان، در صورت وجود استطاعت مالی و صحّت مزاج و امنیّت، بر هر شخص بالغ و عاقل و مکلّف، در تمام عمر یک بار واجب است، اطلاق می گردد.
البتّه حجّ منقسم است به: «تمتّع»، «قران» و «افراد»، که برای آگاهی بیشتر از اعمال و اقسام حج و امور متعلّق به آن؛ از احرام، طواف، سعی میان صفا و مروه، رمی جمرات، قربانی و استلام حجر، به کتبی که در بیان آداب و اعمال و مراسم حج نوشته اند و به «مناسک حجّ» نامبردار است، مراجعه شود.
هدف اصلی این نوشته، بحث لفظی نیست که مثلاً بگوییم:
«حجّ فلانا یحجّه حجّا(3) قَصَدَهُ»، که به فتح «حاء» قصد کردن و یا مثلاً «حجّ زیدٌ عمرا» یعنی غلبه بالحجّة: و مثلا حاجّهُ یعنی خاصمه. واحتجّ الرجل یعنی أتی بالحجة. استحج یعنی طلب الحجّة. الحاجّ یعنی من زار البیت الحرام. و جمع آن حجّاج و حجیج است.
و هدف آن نیست که گفته شود: تاریخ مکه به سال های 1892 قبل از میلاد می رسد که ابراهیم با فرزندش (اسماعیل) و مادر او (هاجر) به آن وادی غیر ذی زرع هجرت کردند.(4)
و نیز هدف آن نیست که به الفاظ پرداخته شود و نتیجه فدای مقدّمات شود و مطالب اساسی گفته نشود و... بلکه می خواهم، ضمن بررسی آیات قرآنی، هدف اساسی حجّ و این کنگره بزرگ و این مجتمع اسلامی جهانی به دقّت بررسی شود.
فواید سیاسی و اجتماعی و تاریخی حجّ، چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد ولی باید دانست که سفر به سوی خانه خدا؛ یعنی سیر الی اللّه و حرمت به سوی صاحب خانه و نه به خانه. در واقع حج سیر وجودی انسان است به سوی خدا، این است که باید توجّه حاجّ به آن مقصد عالی باشد تا آن گاه که به میقات می رسد و لباس احرام می پوشد، درک کند که از خود، بیرون آمده و ترک تعیّنات و تعلّقات کند، تا در نتیجه آرامش درونی احساس کند و اگر ترک علایق نکند، نتواند به حرم امن درآید وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِنا.
حجّ رونده باید سالک الی اللّه باشد؛ یعنی از منازل شهوات و مشتهیات نفسانی و لذّات جسمانی عبور کند و از لباس صفات بشری خود را منخلع سازد و تعیّنات خودی را کنار بگذارد و پرده های پندار را بدرد و به قول شیخ محمود شبستری(5)
مسافر آن بود کو بگذرد زود     ز خود صافی شود چون آتش از دود
حاجّ (= حجّ رونده) اگر تربیت روحانی نیابد و نفس او مهذّب نشود، باید گفت: مصداق شعر ناصر خسرو واقع شده که گفته است:
رفته و مکّه دیده و آمده باز     محنت بادیه خریده به سیم.
شاید بتوان گفت: قربانی کردن، خود رمزی است برای کشتن نفس امّاره و از بین بردن انانیّت و تعبیر حضرت صادق علیه السلام هم که گفته است:(6) «و اذبح حنجرة الهوی والطمع عند الذبیحة»(7) اشارتی به همین معنا است.
در حجّ، آدمی باید از همه علقه ها رها شود؛ زیرا در حجّ آدمی قصد و آهنگ خانه خدا می کند؛ یعنی در واقع باید از خانه خویش و از کالبد تن واز جسم خاکی مادّی به سوی ملکوت اعلی برود و به سوی خدا رجعت کند.
اگر معنی و مفهوم واقعی حجّ بخوبی درک شود، معنای اسلام درک شده است. بی جهت نبود که امام علی علیه السلام در آخرین ساعات عمر، در وصیّت خویش گفته بود.(8)
«واللّه اللّه فی بیت ربّکم لا تخلّوه ما بقیتم فانّه اِن ترک لم تُناظَرُوا»
«شما را به خدا قسم، تا زنده اید و جان در تن دارید، از خانه خدا، دست نکشید و آن خانه را از حج گـزاران خالی نگـذارید، که اگر زیارت آن خانه ترک شد موجودیّت شما به خطر خواهد افتاد.»(9)
کعبه یک مجمع دینی است، برای ایجاد وحدت؛ یعنی در این مرکز بزرگ، باید اختلافات حل شود و این مرکز باید مرجع رفع اختلافات باشد.
این مجمع دینی، که خدا برای آن احترام خاصّی قائل شده و جَعَلَ اللّه ُ الْکَعْبَةَ البَیْتَ الْحَرامَ قِیاما لِلنّاسِ...(10)، به شخص خاصّی تعلق ندارد، از آن دولت مخصوصی نیست، کسی جز خدا مالک آن نمی باشد و متعلّق به همه مردم است.
... جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَالْبادِ...(11) همه مردم در آن خانه حق دارند و هیچ کس حق ندارد که دیگری را مانع شود؛ زیرا این خانه ...مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْنا...(12) است.
مسلمان ها باید از این مجمع سالانه که فرصت بسیار مناسبی است، برای ایجاد روابط دوستی و برادری، حدّ اکثر استفاده را ببرند و اهداف مشترک توجیه شود و معارف مبادله گردد و روابط مختلف فرهنگی و تجاری، ایجاد گردد.
حجّ، درس برادری و برابری به انسان ها می آموزد؛ یعنی همان طوری که، همه مردم ـ از رییس جمهور و کشاورز ساده ـ وقتی به کعبه می روند، لباس یکسان می پوشند.
طبق یک برنامه حرکت می کنند و در نتیجه، امتیازات از میان می رود. باید در شؤون زندگی اجتماعی هم این برابری وجود داشته باشد و امتیازات نادرست از میان برود؛ زیرا به قول سید قطب:(13) اسلام خواسته است که با این جامه ندوخته احرام، که همگان می پوشند، امتیاز فردی و قبیله ای و جنسی را از میان بردارد و به قریش که در جاهلیّت برای خود امتیازی قائل بود و در مراسم حجّ با دیگران در عرفات توقّف نمی کرد و با دیگران مراجعت نمی کرد، دستور داد:
ثُمَّ أفِیضُوا مِنْ حَیثُ أفاضَ النّاسُ...(14) با این دستور به طایفه قریش که به نسب خود می بالید و با مردم در عرفات به یک جا نمی ماند و هنگام پراکنده شدن مردم و کوچ کردن آنها، کوچ نمی کرد و به امتیاز طبقاتی خویش می نازید، فهماند و گفت: عادات ناپسند جاهلی و آداب نادرست را از خود دور کنید و از این کارهای ناروا برکنار باشید و از خدا آمرزش بخواهید که خدا آمرزنده مهربان است؛ ... وَاسْتَغْفِرُوا اللّه َ اِنَّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِیمٌ(15)
این که، حج گزار باید در حال احرام، از جدال و مناقشه تند و نظایر این ها، بپرهیزد و از زن و زیور، دوری گزیند، به انسان می فهماند که در حرم خدا باید خود را خالص کند. برای خدا باشد. دلها باید به هم نزدیک و نزدیک شود و دریابد که آن چه سبب وحدت آنان شده و این وحدت را در آنان فراهم آورده و نیرومندی در این انسان ها ایجاد کرده، اسلام است.
اسلام است که انسان ها را به یکدیگر مرتبط ساخته. اسلام است که در انسان ها برابری ایجاد کرده. اسلام است که می گوید: در شؤون زندگی اجتماعی باید این برابری وجود داشته باشد و امتیازات نادرست از میان برود.
بحث در باره اسلام و مزایای این دین آسمانی نیست و هدف اصلی این نوشته نه این است که در باره مناسک و آداب حجّ بحث کند، بلکه هدف اصلی این است که: بفهمیم، کلمه «حجّ» که ده بار(16) در قرآن مجید آمده و در هر مورد به یکی از احکام و امور مربوط به این دستور اشاره شده، در آیات مختلف چگونه است و به عبارت دیگر در باره آیات مربوط به حجّ سخن گفته شود و در اطراف آن آیات بحث شود.
البتّه در قرآن مجید، نام سوره بیست و دوم که 78 آیه دارد و جز آیات 52، 53، 54 و 55 که در میان مکّه و مدینه نازل شده و بقیه آیات مدنی(17) است، سوره ای به اسم سوره حجّ هست ولی مباحث مربوط به حجّ در دیگر سوره های قرآنی نیز وجود دارد و محمد العربی العزوزی ـ نویسنده لبنانی ـ در کتاب خود، مباحث مربوط به حجّ در قرآن مجید را جمع آوری کرده و آیات مربوط به هر مبحث را مشخّص کرده است.(18)
آیات مربوط به «وجوب حجّ» و «مناسک حج»:
سوره بقره (2)، آیات: 125، 128، 158، 197، 198، 199، 200 و 203
سوره آل عمران (3)، آیه 97
سوره مائده (5)، آیه 3
سوره انعام (6)، آیه 162
سوره براءة (9)، آیه 3
سوره حج (22)، آیات: 28، 29، 30 و 32
آیات مربوط به: «فدیه» و «هدی» و احکام آن دو:
سوره بقره (2)، آیه 196
سوره مائده (5)، آیات 2 و 97
سوره حجّ (22)، آیات: 28، 32، 34، 36 و 37
سوره فتح (48)، آیه 25
آیات مربوط به «حجّ تمتّع» و «احصار»:
سوره بقره (2)، آیه 196
سوره مائده (5)، آیه 2
آیه مربوط به «آن چه که انجام دادنش برای حاجّ حرام است»:
سوره بقره (2)، آیه 197
آیات مربوط به «تجارت در حجّ»:
سوره بقره (2) آیه 198
سوره حج (22)، آیه 28
آیه مربوط به «سقایت حجّ»:
سوره براءة (9)، آیه 19
آیات مربوط به «حکم صید در حجّ» و «کیفر کسی که در حرم صید کند»:
سوره مائده (5)، آیات: 1، 2، 65 و 96
آیات مربوط به «چگونگی اتمام حجّ و عمره» و «بیرون آمدن از احرام»:
سوره بقره (2)، آیه 196
سوره مائده (5)، آیه 2
سوره حجّ (22)، آیه 29
سوره فتح (47)، آیه 27
آیاتی که از: «بیت»، «کعبه»، «حرم»، «بلد» و «قریه» سخن گفته است:
سوره بقره (2)، آیات 125 و 127
سوره آل عمران (3)، آیات 96 و 97
سوره مائده (5)، آیات 2 و 97
سوره انعام (6)، آیه 123
سوره انفال (8)، آیات: 34 و 35
سوره براءة (9)، آیات: 7، 19 و 28
سوره اسراء(17)، آیه 1
سوره حجّ (22)، آیات: 25 و 33
سوره نّمل (27)، آیه 91
سوره شوری (42)، آیه 7
سوره طور (52)، آیه 4
اینک به بحث در باره برخی از این آیات که مربوط به حجّ است، می پردازیم:
وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْنا...(19)
«(بیاد آورید) هنگامی را که خانه کعبه را مرکز امن و مرجع امر دین برای مردم قرار دادیم...»
کلمه «الناس» در این آیه، یعنی همه مردم و نه فقط عربها، و نیز از آیه چنین برداشت می شود که خدا، خانه کعبه را یک پناهگاه عمومی و یک مرکز امنیّت برای همه مردم قرار داده است و در آیه بعد هم، ابراهیم از خدا خواسته است که:
«خدایا! این خانه را محلّ امن قرار ده»؛ وَ اِذْ قالَ اِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدا آمِنا...(20)
از این آیات چنین استنباط می شود که خانه کعبه یک مرکز امن و پناهگاهی است که نه تنها افراد انسان باید در امنیت به سر برند، بلکه دیگر حیوانات باید در امن و امان باشند ونیز از این آیات چنین استنباط می شود که مسلمانان باید هشیار باشند و از قداست و امنیت این سرزمین، بهره برند و در کنار هم بنشینند و از طریق مذاکره، مشکلات را حلّ کنند و در رفع دشواری های دیگر مسلمین جهان بکوشند.
جای تأسف است که بگوییم: مسجدالحرام و خانه کعبه ای که در جاهلیّت محلّ امن و امان بوده، امروز چنین نیست وگاهی در آن جا خون انسان ها، ریخته می شود و مسلمانان به این نکته توجّه ندارند.
این که در ترجمه آیه: وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ... گفتیم: «به یاد آورید»، از این جهت است که آیه مزبور از لحاظ نحوی، عطف است، هرچند آیه پیش از خود که خدا گفته است: یا بَنِی اِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی... شیخ محمد عبده(21) ضمن این که اِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ... را معطوف برآیه ما قبل دانسته، نوشته است که معنی چنین است: «واذکر أیهاالرّسول أو أیّها النّاس...»
منظور از «البیت» در این آیه، کعبه است(22) (چنان که در آیه های 127 و 158 سوره بقره ونیز آیه 96 سوره آل عمران به همین معناست)، خانه ای که خدا آن را مرکز امن قرار داده و به علّت این که داخل شدن در آن، بر مشرکان حرام است، «بیت الحرام» نامیده اند و «کعبه» گفته اند چون که چهارگوشه است و مربّع.
و این خانه مَثابَةً لِلنّاسِ است؛ یعنی محلّ رجوع مردم است، مرجع است؛ زیرا مردم، همه ساله بدان سو رو می آورند و هرسال به سوی این خانه رفت و آمد می کنند.
و آن جا را پناهگاه می دانند و محلّ اجتماع.
ابن قتیبه (متوفای سال 276 هجری) در تفسیرآیه: وَاِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... نوشته است(23): «أی معادا لهم، من قولک: ثبت الی کذا و کذا: عُدْت الیه و ثاب الیه جسمه بعد العلّة، ای: عاد. أراد: اِنّ النّاس یعودون الیه مرّةً بعد مرّةً».
ابوالحسن علی بن ابراهیم قمی، از علمای قرن سوم و چهارم هجری در تفسیر خود نوشته است.(24) «فالمثابة: العَوْدُ الیه».
زمخشری هم نوشته است:(25) «مثابة للنّاس: مرجعا للحجّاج»، «والبیت اسم غالب للکعبة کالنجم للثّریا.»
شیخ طوسی ذیل آیه: وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... نوشته است:(26) بیت در لغت، منزل و مأوی است و در مورد شعر گفته می شود: ابیات الشعر و در مورد منزل و مأوی، بیوتُ الناس.
بیت شعر را از آن جهت بیت گفته اند که حروف و کلمات را فراهم آورده و در مجموعه ای گرد آورده است، همان طوری که، بیت (خانه) اهل خانه و افراد خانه را در یک جا، گرد می آورد.(27)
شیخ طوسی در فرق میان «مثابه» و «مثاب» از قول اخفش، گفته است: در «مثابه» مبالغه بیشتر است و تای آن، برای مبالغه است؛ لما کثر من یثوب الیه، همچون: علاّمة، نسّابة، سیّارة.
ولی فرّاء و زجّاج گفته اند که: مثاب و مثابه به یک معنی است.(28)
«ثاب الیه عقله، ای: رجع الیه»(29)
جصاص (متوفّای سال 370 هجری) در کتاب «احکام القرآن» ذیل بحث از آیه وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... در باره «مثابه» نوشته است(30) «قال أهل اللغة: اصله من ثاب یثوب مثابة و ثوابا: اذا رجع. انّما دخل التاء علیه للمبالغة، لما کثر من یثوب الیه کما یقال: نسّابة، علاّمة، سیّارة.» کثرت رجوع، از آن جهت است که مردم همه ساله بدان جا می روند و بازگشت بدان جا را دوست دارند.(31)
ابن عربی (متوفای سال 543 هجری) در بحث از آیه وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... نوشته است:(32)
فضل خدا، شامل تمام مردم است که کعبه را «مثابة للنّاس» قرار داده و نه برای عرب تنها و قبیله قریش فقط.
شیخ طبرسی در «مجمع البیان» و شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیرش و اسماعیل بن کثیر دمشقی (متوفای سال 774 ه .) در تفسیر خود از قول ابن عبّاس و بیضاوی (متوفای سال 791ه .) در تفسیرش «أنوارالتنزیل و أسرار التأویل» و سید هاشم بحرانی (متوفّای سال 1107 یا 1109 ه .) «البرهان فی تفسیرالقرآن» و سید عبداللّه شبّر (متوفای سال 1242 ه .) در تفسیرش و جلال الدین محمد بن احمد و جلال الدین عبدالرحمن بن ابوبکر سیوطی در تفسیر معروف خود به نام «تفسیر جلالین» و فیض کاشانی در تفسیر صافی و دیگر مفسران، همگی ذیل آیه: وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ... نوشته اند.(33)
«مثابة»؛ مرجع و محلّ عود است. یا «مرجعا یثوبون الیه من کلّ جانب»(34) و یا «مرجع و محل عود یا موضع ثواب» و یا «مرجعا یثوب الیه اعیان الزوّار» و یا «مثابة للناس»؛ یعنی «مجمعا للنّاس» و یا «مثابة للناس»؛ «مرجعا یثاب الیه کلّ عام» و یا «المثابة ؛ العود الیه» که اگر خوب دقّت شود به این نتیجه می رسیم که «مثابة للنّاس»؛ یعنی مرجعی که همه ساله مردم بدان جا برای کسب ثواب، مراجعه می کنند و نیاز هر حاجت مندی برآورده می شود؛ یعنی «لا ینصرف عنه منصرف و هو یری انّه و قد قضی منه وطرا».
و شاعر هم در این باره، خوب گفته است:
جعل البیت مثابا لهم     لیس منه الدهر یقضون الوطر(35)
در واقع همان معنایی را که نویسنده کتاب «لسان التنزیل»؛ (زبان قرآن) در قرن چهارم یا پنجم هجری گفته و مثابة را مرجع؛ یعنی جای بازگشت، و قیل: مجمعا معنی کرده است، ابوالبقاء عکبری (متوفای سال 616 ه .) در کتاب «التبیان فی اعراب القرآن» و کتاب(36) «املاء ما منّ به الرحمن...» نوشته است.(37)
شیخ محمد عبده(38) «بیت اللّه » را نعمت بزرگی برای مسلمانان دانسته و ضمن این که آن جا را مأمنی دانسته، «مرجعا لِلنّاسِ وَ یَقصُدُونَهُ» هم می داند و می افزاید که لفظ «مثابة»، متضمّن معنای زیارت و ثواب هم هست.
مرحوم طالقانی از عبارت «مثابة للناس» چنین استنباط کرده است که توجه به چنین خانه باید فطرت حق جویی و عدل را بیدار سازد و انگیزه تعالی خواهی را که از خواسته های فطری آدمی است، در انسان زنده کند وکلمه «للنّاس» هم قیام به وظایف انسانی را در آدمی بر می انگیزاند و به انسان ها یاد می دهد که برای خدا بپا خیزند و در کعبه اعلام کلمه حق کنند و به خدا تقرّب جویند.(39)
و خلاصه این که از کلمه «مثابة للنّاس» به قول سید قطب چنین استنباط می شود که خدای بزرگ بیت اللّه را برای همه مردم (= ناس) محلّ عبادت قرار داد تا در آن جا به خدا رو کنند و به تدریج از خودپرستی و سودجویی و برتری طلبی به در آیند(40) و با اندیشه های بلند ابراهیم آشنا شوند و کسانی هم که به نام وارثان ابراهیم روی این خانه دست گذاشته اند، باید بدانند که این خانه نمازگاه و پناهگاه همه مردم است و ویژه گروه و طایفه خاصّی نیست و وارثان حق ندارند که دیگران را از آن باز دارند؛ زیرا این خانه، بیت اللّه است و به قول سید قطب نه «بیت أحد من الناس!»(41)
ابو یحیی محمد بن صمادح التجیبی (متوفای سال 419 ه .) نوشته است.(42)
«المثابة والمثاب واحد و هو المعاد والمرجع یؤتی فی کلّ عام».
جلال الدین سیوطی (متوّفای سال 911 ه .) همین مطلب را با بیانی روشن تر نوشته است: «مثابة، اسم مکان است از ثاب: اذا رجع؛ لانّ الناس یرجعون الیه عاما بعد عام».(43)
فاضل مقداد، نوشته است:(44) «مثابة» از فعل «ثاب» یعنی رجع است و در این جا مفعول دوم فعل «جعلنا» است و مصدر می باشد و استحباب تکرار حج از کلمه «مثابه» یعنی مرجعا، که مفهوم رجوع دارد و به اصطلاح «یقتضی العود الی ماکان علیه»، استنباط می گردد.
نویسنده کتاب «أقصی البیان فی آیات الأحکام» نیز گفته است:(45)
برخی از کلمه «مثابه»، که به معنای مرجع است و مفهوم رجوع از آن استنباط می شود، تکرار حج را مستحب دانسته اند.
ثعالبی(46) احتمال داده است که کلمه «مثابة» از ثواب باشد، چون در آن جا، انسان ها به ثواب می رسند.(47)
در آیه مورد بحث وَ اِذْ جَعَلْنَا اْلبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْنا...(48) به قول ابن عربی(49) یعنی «أمْن من عذاب اللّه تعالی فی الآخرة...» و بعضی هم گفته اند. این خود احسانی است از سوی خدای بزرگ که برای خانه در دلهای عرب عظمتی به وجود آورد که هرکس بدان پناه برد، تأمین یابد.
شیخ طبرسی هم گفته است:(50) این خانه به علّت عظمت واحترامی که دارد، محل امن است و هرکس که خود را در پناه آن قرار دهد، نباید متعرّض وی شوند و پیش از اسلام هم، مردم همین احترام را برای خانه کعبه قائل بودند و این احترام از زمان شریعت ابراهیم و اسماعیل تا روزگار اسلام، رعایت شده است.
شیخ طبرسی در تفسیر دیگرش نیز گفته است:(51) «أمنا» یعنی «موضع امن» همان طوری که در آیه 67 سوره عنکبوت نیزگفته شده است: أوَلَم یَرَوا اَنّا جَعَلْنا حَرَما آمِنا...؛ زیرا به قول شیخ طبرسی؛ «لانّ الجامی یأوی الیه فلا یتعرّض له حتّی یخرج.»
قرطبی هم نوشته است:(52) کلمه «أمنا» در این آیه از آن جهت ذکر شده که فضیلت کعبه را بر بیت المقدس بفهماند و نشان دهد که کعبه محلّ امان است و «لیس فی بیت المقدس هذه الفضیلة، ولا یحجّ الیه النّاس و من استعاذ بالحرم، أمِن مِن أن یغار علیه».
ملا فتح اللّه کاشانی (متوفّای سال 988 ه .) «أمنا» را موضع امن و ایمنی که در آن جا کسی را نکشند و متعرض او نشوند، تفسیر کرده است.(53)
فیض کاشانی در تفسیر کلمه «أمنا» نوشته است(54) که درکافی از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده: «مَن دخل الحرم من النّاس مستجیرا به، فهو أحسن من سخط اللّه عزّ و جلّ و من دخله من الوحش والطیر کان أمنا من أن یهاج أو یؤذی حتّی یخرج من الحرم».
شیخ محمد عبده «أمنا» را به «ذا امن» معنا کرده(55) و افزوده است که أمن بودن بیت اللّه را خدا در آیه 67 سوره عنکبوت نیز تکرار کرده است.
پی نوشتها:

________________________________________
1 ـ المفردات فی غریب القرآن، ص 107
2 ـ تعریفات جرجانی؛ به نقل از لغت نامه دهخدا، ذیل کلمه «حجّ».
3 ـ دائرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدی، ج3، ص 347. برای آگاهی بیشتر آنان که بخواهند از بحث لفظی نیز بهره مند شوند، مطالب زیر به عنوان پاورقی نوشته می شود:
راغب اصفهانی در ص 107 «المفردات فی غریب القرآن» نوشته است:
حجّ (به فتح اوّل) مصدر است و حجّ به کسر اول اسم مصدر.
ابن منظور در کتاب «لسان العرب» ذیل واژه «حجّ» در جلد یکم، صفحات: 569 و 570 نوشته است:
الحجّ: القصد. حجّ الینا فلان، ای قدم.
حجّه یحجّه حجّا، ای قصدهُ.
حججت فلانا، ای قصده.
رجل، محجوج، ای مقصود.
و قد حجّ بنو فلان فلانا، ای اذا أطالوا الإختلاف الیه.
ثُمّ تَعُورِفَ استعمالهُ فیالقصد الی مکة للنسک الی البیت بالأعمال المشروعة فرضا و سنّةً.
ابن منظور از قول سیبویه نقل کرده است که گفت:
حجّه یحجّه حجّا کما قالوا: ذکره ذکرا.
یعنی فعل متعدّی است و مصدر آن به کسر حاء است.
ابن منظور از قول کسائی نقل کرده است که گفت:
کلامُ العرب کلُّه علی فَعَلْتُ فَعْلَةً اِلاّ قَولَهم حَجَجْتُ حِجَّةً و رَأَیْتُ رُؤْیَةً.
والحجّه: السَّنَةُ (= سال) و الجَمعُ حجیج.
و ذوالحجّة: شهرالحجّ، سمّی بذلک للحجّ فیه. الجمع ذوات الحِجَّة.
اِمْرأةٌ حاجّة و نِسْوةٌ حَواجُّ بیت اللّه بالإضافة (وقتی که حجّ به جا بیاورند).
والحِجَّة: الطریق. والحُجَّة: البرهان. جمع آن، حُجَج و حِجاج است.
ابن منظور از قول اَزْهَری نقل کرده است: اِنَّما سُمِّیت حجةً لأنَّها تَحِجّ ای تقصد و کذلک محجّة الطریق: هی المقصد والمسلک.
محمد بن ابی بکر رازی (متوّفای سال 660 ه .) در صفحات 122 و 123 کتاب «مختار الصِّحاح» نوشته است: الحجُّ فیالأصل، القصد.
وفیالعُرف قصد مکة لِلنُّسکِ.
از باب رَدَّ یَرُدُّ است (عین الفعل مضارع آن مضموم است.) اسم فاعل آن حاجّ جمع آن حُجٌّ می باشد.
الحِجّ بالکسر، الاسم. والحِجّة بالکسر ایضا: المرّة و هی من الشواذ.
لانّ القیاس: الفتح. و حجّة بکسر حاء: سنة = سال. جمع آن حِجَج، بر وزن عِنب. و ذوالحجّة بالکسر، شهرالحجّ. و جمعه: ذوات الحجّة. والحجّة: البرهان رجل مِحجاج: بالکسر: ای جَدِلٌ. والتحاجّ: التخاصُم.
تهانوی، در کتاب «کشّاف اصطلاحات الفنون» ج2، ص 283 نوشته است:
حَجّ به فتح حاء مهمله و تشدید جیم منقوطه، در لغت قصد به سوی چیزی است و در شریعت قصد به سوی بیت اللّه الحرام؛ یعنی کعبه است با اعمال مخصوص و در وقت مخصوص.
اهالی نجد، این کلمه را، به کسر حاء خوانند و بعضی نیز گفته اند:
به فتح اسم مصدر و به کسر مصدر باشد و به عکس هم گفته اند.
والحِجّة بالکسر: المرّة؛ یعنی یک مرتبه حج گزاردن و قیاس فتح است ولی به فتح شنیده نشده است.
و قال الخلیل: حجّ فلان، علینا: ای قدم، پس لفظ حجّ، اطلاق شده است بر قدوم (و آمدن) به سوی مکه.
شیخ طَبْرِسی در تفسیر ذیل آیه 158 سوره بقره «... فَمَن حَجَّ البَیتَ...» گفته است: «حج در لغت قصد پی در پی و در شریعت قصد خانه خداست برای عمل.»
شیخ مجدالدّین محمد بن یعقوب فیروزآبادی در جلد یکم، ص 182 قاموس المحیط، نوشته است:
«حج در لغت؛ یعنی قصد. به فتح اول مصدر و به کسر اول اسم مصدر است.
فیروزآبادی، به «کثرة الاختلاف والتردّد و قصد مکّة لِلنُّسُک» تعبیر کرده است.
الحِجّة بالکسر: المرّة الواحدة شاذّ؛ لانّ القیاس، الفتح.
جلال الدین مقداد بن عبداللّه السیوری (متوفّای سال 826 ه .) در جلد یکم، صفحه 257 کتاب «کنزالعرفان» می نویسد:
حج در لغت؛ یعنی القصد المتکرّر.
و در شرع: «قیل هو القصد الی بیت اللّه لأداءِ مناسک مخصوصة.
یا بهتر است بگوییم: «اِنّه القصد اِلی بَیت اللّه بمکةَ مَعَ أداء مناسک مخصوصة فی مشاعر مخصوصة هناک.
فخرالدین طریحی، (متوفّای سال 1085 ه .) در جلد دوم، صفحه 285 کتاب «مجمع البحرین» ذیل آیه 95 سوره آل عمران «... وَ للّه ِِ عَلَی النّاس حِجُّ البَیت مَنِ اسْتطاعَ اِلَیهِ سَبِیلاً...) آورده است:
حجّ البیت: ای قصده و السعی فیه. می گویند حججت الموضع، حجّه حجّا از باب قتل (عین الفعل مضارع مضموم): قصدته، و بعدها در اصطلاح فقط سفر بیت اللّه را حج گفتند و نه سفر دیگری را.
پس حجّ در لغت به معنای قصد است و در عرف فقها: قصدالبیت للتقرّب الی اللّه بأفعال مخصوصة و بزمان مخصوص فی اماکن مخصوصة.
والحجّ فتحا و کسرا لغتان و یقال: الحجّ بالفتح مصدرٌ و بالکسر الاسم.
شیخ طریحی در جلد 2، صفحه 286 مجمع البحرین نوشته است: حجّة الوداع که در سال دهم هجری انجام شد، به کسر و فتح حاء و کسر و فتح واو قراءت شده است.
و نیز گفته است: ذوالحجّه به کسر درست است. (و هو شهرالحجّ)
بد نیست بدانیم که آل طریح در نجف بیت علم و فضل و ادب و تقوا بوده اند. این خاندان منسوب اند به شیخ طریح بن خفاجی جدّ این خاندان.
و در وجه تسمیه این خانواده به «آل طریح»، گفته اند که همسر خفاجی هفت بار پشت سرهم، سقط جنین کرد و چون به شیخ طریح آبستن شد نذر کرد که اگر خداوند او را فرزندی عطا کند، نامش را «طریح» خواهد گذاشت، چون فرزند به دنیا آمد، پدر برای وفای به نذر، او را «طریح» نامید و این خاندان به آل طریح مشهور شدند و نویسنده کتاب مجمع البحرین، فخرالدّین طَریحی، به فتح طاء مؤلف است و نه به ضمّ طاء. برای آگاهی بیشتر نک : ج 1 صفحات: 5، 6 و 7 مقدّمه کتاب مجمع البحرین.
ابوالحسن عاملی فتوحی، از علمای قرن 11 و 12 هجری در صفحه 123 کتاب «مقدّمه تفسیر مرآة الانوار و مشکوة الأسرار» که در واقع مقدّمه ای است بر تفسیر البرهان سید هاشم بحرینی، نوشته است:
حج در لغت به معنای قصد و در عرف به خانه خدا رفتن برای زیارت است.
عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پور در جلد یکم صفحات: 222 و 223 کتاب «منتهی الأرب فیلغة العرب» نوشته است:
حجّ، به کسر و فتح حاء: قصد طواف بیت اللّه با شروط معلوم است.
حجّ، بالکسر، یکبار حج کردن شاذّ است؛ زیرا که قیاس، فتح حاء است.
ذوالحجّه، به کسر، ماه حجّ است.
حُجّت به ضمّ: کلام مستقیم و برهان است.
حاجّ: مشدّد با ادغام و حاجج: صفت آن است برای مذکّر.
حاجّة: صفت مونّث و جمع آن «حواجّ» می باشد.
اِحجاج: به حج فرستادن است.
احتجاج: یعنی حجّت آوردن؛ یقال احتجّ علی حضمه.
محاجّة و حِجاج؛ یعنی حجّت آوردن و خصومت کردن. قال اللّه تعالی. أَ تُحاجُّونی فیاللّه
سعیدالخوری الشرتونی در جلد یکم، صفحه 164 کتاب «اقرب الموارد فی فصح العربیّة والشوارد» نوشته است:
حجّ فلانا حجّا (از باب نَصَرَ یَنْصُرُ): ای قصده.
ولی بعدها این کلمه در قصد به مکه برای زیارت خانه خدا به کار رفته است. حَجَّ فلانٌ عَلَینا: ای قَدِمَ؛ یعنی وارد شد.
ولی «حجّ زیدٌ عمرا: غلبه بالحجّة. الحاجّ: من زار البیت الحرام.
حاجّ گاهی اسم جمع به معنای حجّاج آمده است، همچون قول نحوی ها: «قدم الحاجّ حتّی المشاة»
در اقرب الموارد، حجّ به فتح حاء اسم مصدر و به کسر حاء مصدر است.
4 ـ و اگر کسی بخواهد در این باره و در باره دیگر مسائل مربوط به مکّه مطالعه کند، می تواند به جلد نهم از صفحه 326 تا صفحه 372 «دائرة المعارف القرن العشرین» مقاله ای که فاضل دانشمند ـ محمد لبیب بک البتنونی ـ نوشته است، مراجعه کند.
5 ـ شرح گلشن راز، صص 240 و 241
6 ـ به نقل از صفحه 522 «نکته هایی از قرآن مجید».
7 ـ یعنی: گلوی هواهای نفسانی و آزرا، در هنگام سربریدن قربانی، ببر.
8 ـ نهج البلاغه ص 422 چاپ صبحی الصّالح.
9 ـ صبحی صالح ص نهج البلاغه 695 در ترجمه «لم تناظروا» نوشته است: «ای لم ینظر الیکم بالکرامة، لا من اللّه ولا من الناس، لإهمالکم فرض دینکم».
10 ـ مائده: 98
11 ـ حج: 25
12 ـ بقره: 125
13 ـ فی ظلال القرآن، ج1، ص 288
14 ـ بقره: 199
15 ـ بقره: 199
16 ـ تفسیر نمونه، ج2، ص 23
17 ـ تفسیرالبرها، ج3، ص 76
18 ـ دلیل مباحث علوم القرآن المجید صفحات 69، 70 و 71 کتاب.
19 ـ بقره: 125
20 ـ بقره: 126
21 ـ تفسیرالمنار، ج1، ص 459
22 ـ ابوالفتوح رازی هم در جلد یک ص 315 تفسیرش گفته است: «خلاف نیست در آن که، بیت در آیه کعبه است.»
23 ـ تفسیر غریب القرآن، ص 63
24 ـ تفسیر القمی، ج1، ص 59
25 ـ تفسیر کشاف، ج1، ص 309
26 ـ تفسیر النبیان، ج1، ص 450
27 ـ شیخ مسعود سلطانی هم در جلد 1 صفحه 387 کتاب «اقصی البیان» می نویسد: «بیت از ابیات الشعر، برای انضمام حروف و کلمات به یکدیگر است همان طور که بیت، از بیوت الناس، هم افراد و اهل یک قبیله را گرد می آورد.
28 ـ تفسیر التبیان، ج1، ص 451
29 ـ همان مأخذ، ج1، ص 452
30 ـ احکام القرآن، ج1، ص 183
31 ـ قرطبی هم در جلد 2، صفحه 110 تفسیر خود، تای در «مثابة» را برای مبالغه دانسته و گفته است: «لکثرة من یثوب، ای یرجع»
32 ـ احکام القرآن، ج1، ص 38
33 ـ تفسیر مجمع البیان، ج1، ص 203؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج1، ص 315؛ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص 168؛ تفسیر بیضاوی، ج1، ص 187؛ تفسیر البرهان، ج1، ص 151؛ تفسیر شبّر ص 58؛ تفسیر جلالین ص 26، تفسیر صافی، ج1، ص 139
34 ـ تفسیر جوامع الجامع، ج1، صص 77 و 78، طبرسی در ضمن گفته است: «البیت اسم غالب للکعبة کالنجم للثریّا».
35 ـ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص 168
حج در کتاب خداوند
36 ـ دو کتاب «التبیان فی اعراب القرآن...» و املاء ما منّ به الرّحمن...» بااسم های مختلف که نویسنده آن ها ابوالبقاء عکبری است، یک کتاب است.
37 ـ التبیان، ج1؛ ص 112 و «املاء ما منّ به الرحمن ...»، صص 61 و 62
38 ـ تفسیر المنار، ج 1، ص 459
39 ـ پرتوی از قرآن، ج1، ص 296 تا 300
40 ـ چه نیکو گفته است خواجه عبداللّه انصاری در صفحه 53 تفسیر ادبی و عرفانی اش: «دل مردمان را خانه خود ساختیم که بیگانه چون نگرد، جز فجری نبیند «که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا» ولی دوست وراء سنگ نگرد».
41 ـ فی ظلال القرآن، ج1، صص 154 و 155
42 ـ مختصر من تفسیر الامام الطبری، ج1، صص 52 و 53
43 ـ مُعترک الأقران فی اعجاز القرآن، ج2، ص264
44 ـ کنزالعرفان فی فقه القرآن، ج1 ،صص 309 و310
45 ـ اقصی البیان فی آیات الاحکام، ج1، ص 387
46 ـ ثعالبی نویسنده تفسیر «الجواهر الحسان فی تفسیرالقرآن» که نامش عبدالرحمان بن محمد بن مخلوف الجعفری الجزائری می باشد، فقیهی است از شمال آفریقا. وی در سال 788 هجری در الجزایر متولد شده، به تونس و قاهره رفته است و در سال 873 هجری، فوت شده است (برخی هم تاریخ فوت او را سال 875 هجری دانسته اند).
مهمترین تألیف او همین تفسیر است، کتاب دیگرش «العلوم الفاخرة فی النظر فی امورالآخرة» می باشد. در اخلاق هم کتابی به اسم «جامع الأمهات فی احکام العبادات» نوشته است.
ثعالبی نویسنده تفسیر، غیر از ثعالبی نیشابوری نویسنده «یتیمة الدّهر فی محاسن اهل العصر» است. ثعالبی نیشابوری در سال 350 هجری متولد و در 429 هجری فوت شده است. ثعالبی نیشابوری مجموعه ای به اسم «ثمار القلوب فی المضاف والمنسوب» نوشته است و «کنزالکتاب» نیز که 2500 قطعه از 250 شاعر را گرد آورده از ثعالبی نیشابوری است. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به: دائرة المعارف الاسلامیّة ماده ثعالبی، نوشته بروکلمان، ص 193 و 200
47 ـ تفسیر ثعالبی، ج1، ص 106
48 ـ بقره : 125
49 ـ احکام القرآن، ج1، ص 38
50 ـ تفسیر مجمع البیان، ج1، ص 203. شیخ طبرسی گفته است:
«و قوله تعالی أمنا اراد مأمنا، ای موضع أمن»
و نیز گفته است: « و کان قبل الاسلام یری الرجل قاتل أبیه فی الحرم فلا یتعرّض له» ونیز گفته است: «و کانوا قد توارثوه من دین اسماعیل فبقوا علیه الی ایّام نبیّنا صلی اللّه علیه و آله».
51 ـ تفسیر جوامع الجامع، ج1، ص 77
52 ـ تفسیر قرطبی، ج2، ص 111
53 ـ تفسیر منهج الصادقین، ج1، ص 302
54 ـ تفسیر صافی، ج1، ص 139
55 ـ تفسیر المنار، ج1، ص 459

تبلیغات