درسهایى از حج (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
1 . کسب معرفت و شناخت در این سفر، گروههاى متفاوت، رنگارنگ، با لهجههاى گوناگون از اینجا و آنجا، دور و نزدیک مىبینى. کسانى راکه قبلاً ندیده بودى و نمىشناختى. چهرهها و فرهنگهایى که برایت ناشناخته بود. ایمانى که جوشش آن را در دل اینهمه مسلمان، از خاور تا باختر عالم پهناور، لمس نکرده بودى مىآیند و مىروند، مىجوشند و مىگریند و مىنالند. محشرى از ملّتهاست. صحنه، یادآور قیامتِ کبرى است. در اطراف کعبه، در روضه حضرت رسول، در ارتفاعات کوه حرا و کوه ثور، در پهندشت عرفات و در وادى منا، اینهمه جمعیت... چه مىگویند، و چه مىخواهند؟ خدایا!... با اینها چه کردهاى که عاشقانه به این دیار آمدهاند. عشق چیست؟ بندگى کدام است؟ راز و رمز جاذبه حج در کجاست؟ حج چیست؟ «بنده» کیست و «آزاد» کدام؟ اینهمه چشم گریان و دل امیدوار، به درگاه خدا آمدهاند. اینهمه زائر، برگِرد خانه خدا و یادگار ابراهیم خلیل مىچرخند. اى ابراهیم! تو کیستى و چه کردهاى و اسماعیل و هاجرت که بودند و چه کردند؟ زمزم و صفا و مروه، یادگار آن عشق زلال و عبودیّت ناب است. اینجا، گردنها همه در پیشگاه خدا کج است و سرها بر سجده و چشمها پراشک و دستها به نیایش باز. «منا»، حال و هواى دیگرى دارد و «عرفات»، رمز و رازى دیگر. «طواف»، خود دریایى از معرفت و عشق و شیفتگى و جذبه است. سنگهاى روى هم قرار گرفته «کعبه»، تاریخ مجسّم توحید است. و... «حجرالاسود»، نشان پیمان خدا با بندگان. تو از کجا آمدهاى؟ و... به کجا آمدهاى؟ چه کسى تو را آورده و وسیله پذیرایى در این ضیافت معنوى چیست؟ و رهاورد عرفانى تو و سوغات معنوى زائر این دیار چیست؟ اینجا مفهوم «حیات» را، راز «زندگى» را، شکوهِ اسلام را، مفهوم عبودیّت را، بیشتر و بهتر درک مىکنى. اینجا سرزمین «معرفت و شناخت» است. این نیز، درسى از این سفر است. 2 . رهایى از تعلّقات این که از خانه و کاشانه، از شهر و وطن جدا مىشوى و از «زندگى روزمرّه» دل مىکنى، و در پىهدفى متعالى، خود را به سختى سفر و رنج راه مىسپارى. اینکه از همسر و فرزند و اقوام، جدا مىشوى. و دورى آنان را بر خویش هموار مىسازى، این که «نقد دنیا» را مىفروشى تا «اجر آخرت» را به دست آرى، اینها همه، آموزش و تمرین رهایى از تعلّقات و وابستگیهاست. تا به خدا نپیوندى، از غیر خدا نمىگُسلى! گسستن از غیر، مقدمه پیوستن به خداست. «قطع علایق»، هم با جبران و اداى «حق النّاس» است، هم با دل کندن از آلودگیهاى نگاه. اگر زائر کوى یارى، رنج غربت هم برایت راحت جلوه مىکند. اگر مشتاق حضور در میقاتى، دل کندن از زمین و وطن هم برایت آسان مىشود. اگر با پاى اراده آمده باشى و سر سوداى با خدا را داشته باشى، جاذبههاى غیر او در نظرت کاسته مىشود و راحتتر مىتوانى بار این «سفر معنوى» را ببندى. هم جسم را با خویش بیاور، هم دل را. اگر جسمت «اینجا» باشد ولى جانت در وطن، هنوز نیامدهاى. مگر رسیدن، تنها با جسم و بدن است؟ اى بسا آمدگان که نیامدهاند! و اى بسا نیامدگان و در وطن ماندگان، که دل و جانشان اینجاست، و پیش از تو در میقات و طواف و سعى و رمى حضور دارند. اگر جاذبههاى غیر الهى را از قلب خویش زدودهاى، به مفهوم حج نزدیک شدهاى. حج، تمرین این قطع علایق است. آرى... گسستن از وابستگىها! 3 . کبر زدایى آموزش دیگر«حج»، فروتنى و خاکسارى و «کبرزدایى» است. این درس، از همان آغاز پوشیدن لباس احرام و تلبیه آغاز مىشود، در طواف و سعى و هروله ادامه مىیابد و پا به پاى همه، در عرفات حضور یافتن و در مشعر خفتن و در «منا» رمى جمرات کردن و حلق و وقوف و... خود را بهتر و بیشتر آشکار مىسازد. اگر لباسهاى عادى، نشان تشخّص است، اینجا دو جامه احرام، آن را از تو مىگیرد. اگر «خودمحورى»، نشانه تکبّر و خودبزرگ بینى است، اینجا خود را در «جمع» فانى ساختن و قطرهوار به دریا پیوستن و «خود» را ندیدن و مطرح نکردن در کار است، و گوش به فرمان خدا و مطیعِ امر و برنامه بودن و خاکى زیستن و برخاک خفتن! اگر همیشه، خود را مىدیدهاى، با همه منصبها و عنوانها و اعتبارها، اینک زنى چون «هاجر» و جوانى چون «اسماعیل» را مىبینى و بر گِرد خانهاى از سنگ، مىچرخى و «بیت خدا» را محور حرکت خویش مىسازى. سعى در صفا و مروه، گامى دیگر در این راه است، و... «هروله»، تکاندن خود از غرورها و کبرهاست. وقتى به فرمان حق، از خانه و هتل واستراحتگاه دست مىکشى و آواره و مقیم کوه و دشت و بیابان مىشوى و در دریاى خلایق، «گم» مىشوى،» آنگاه است که خود را پیدا مىکنى و هویّت بندگى خویش را در این «خود فراموشى» و «خداجویى» مىیابى. اصلاً تو کیستى که به حساب آیى؟! تو چه داشته و دارى، که سبب غرورت شود؟ چه امتیاز پایدار و ماندگارى دارى که عامل تکبّرت گردد؟ در این وقوفها، حالتى اضطرارى و موقعیّتى موّقتى و شرایطى کم امکانات براى تو پیش مىآید. اینجاست که از «روزمرّهگى» به درمىآیى و از پوسته و قشر زندگى، به عمق مفهوم حیات پى مىبرى. اینجا هم کبر و خود بزرگبینى؟ باز هم خود را برتر دیدن و انتظار سلام و احترام گذاشتن؟ باز هم «خود» را دیدن؟ مگر بنا نبود که آیین بت شکنى از ابراهیم بیاموزى و همچون او، شیطان وسوسهگر را «رمى» و طرد کنى؟ شیطانِ تو همان «نفس» است. بتِ تو، همان «خود» است. آیا توانستهاى نفسانیّات را در «مذبح ایمان» ذبح کنى و «خود» را در قربانگاه منا، زیر پا بنهى و تیغ بر حلقِ «نفس امّاره» بگذارى؟ اگر نه، پس چه عیدى و چه وقوفى؟! آرى... درس حج، خاکسارى و «کبرزدایى» است.