آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

آگاهى اعراب عصرِ جاهلى از نجوم و هیئت و سیر اَجرام فلکى هر چند که محدود و اندک بود امّا در مقایسه با علوم دیگر؛ مانند طب و فیزیک و ریاضیات، حجم قابل ملاحظه و چشمگیرى داشت و اگر هم سخن «ابن قتیبه» را که مى‏گفت: «عربها داناترین مردم به علم نجوم بودند»1 نپذیریم و آن را حمل بر نوعى مبالغه و تعصب کنیم، در اینکه اعراب عصر جاهلى تا اندازه زیادى با دانش عصر خود درباره نجوم و ستاره شناسى آشنایى داشتند، نباید تردید کنیم. آیا اعراب جاهلى این آگاهى‏ها را از کلدانى‏ها آموخته بودند یا از صائبین که جانشینان کلدانى‏هاى مهاجر بودند؟ آیا از یهود و نصارى یادگرفته بودند یا از ایران و هند و یونان؟2 و یا خود آنها به علّت نیازى که در معیشت خود داشتند، از طریق تجربه و ممارست چیزهایى را در نجوم و انواء یا همان منازل قمر به دست آورده بودند3 و ... براى رسیدن به پاسخ این پرسشها نیاز به بحث مفصلى است که اینجا جاى ذکر آن نیست و تنها این نکته را خاطر نشان مى‏سازیم که: به نظر ما آگاهیهاى آنان از نجوم و هیئت، آمیزه‏اى بود از تجربیات خودِ آنها و اطلاعاتى که از اقوام دیگر کسب کرده بودند. یکى از کارهایى که عربهاى جاهلى با اقتباس از یهودى‏ها و اقوام مجاور دیگر، دست به آن مى‏زدند، کبیسه کردن سالهاى قمرى بود. بطورى که مى‏دانیم تقویم معمول میان عربها، بر اساس «سیر قمر در آسمان» بود که از «رؤیت هلال» و «رؤیت دوباره آن» یک ماه حساب مى‏شد و دوازده ماه یک سال به شمار مى‏آمد. از آنجا که این روش بسیار آسان بود و نیازى به تخصّص و محاسبات پیچیده نداشت، اعراب و بسیارى از ملل قدیم در گاه‏شمارهاى خود، از همین روش استفاده مى‏کردند و اسلام نیز آن را به رسمیّت شناخت و برنامه‏هایى مانند روزه و حج را بر اساس تقویم قمرى قرارداد. در میان اعراب جاهلى، چهار ماه از دوازده ماه قمرى به عنوان ماههاى «حرام» شناخته مى‏شد که عبارتند از: ذیقعده، ذیحجه، محرم و رجب. در این چهار ماه جنگ و خونریزى ممنوع بود و نوعى آتش بس برقرار مى‏شد. اسلام نیز این سنّت را که به نفع صلح بشرى بود امضاء کرد و به آن رسمیّت داد و جنگ در آن ماهها را حرام کرد. در قرآن کریم آمده است: «یسئلونک عن الشهرالحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر و صد عن سبیل‏اللَّه و کفر به».4 «از تو در باره جنگ در ماه حرام مى‏پرسند بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و کفر به اوست». علاوه بر حرمت جنگ در ماههاى حرام، ماه ذیحجه امتیاز دیگرى نیز داشت و آن انجام مناسک حج در آن ماه بود. هر چند که اعراب عصر جاهلیت، احترام ماههاى حرام را رعایت مى‏کردند اما گاهى به خاطر مصلحتهایى، حرمت بعضى از آن ماهها را پس و پیش مى‏کردند و مثلاً به جاى محرم، ماه صفر را ماه حرام اعلام مى‏کردند و این جابجایى و به تأخیر انداختن را «نسئ» مى‏گفتند. مفهوم «نسئ» و تاریخچه آن‏ «نسئ» بر وزن فعیل، از ماده «نسأ» به معناى تأخیر است و به گفته ابن‏منظور، این واژه در مواردى مانند به تأخیر افتادن عادت ماهانه زنها از وقت خود و یا تأخیر افتادن اجل کسى و تأخیر در قیمت کالاى فروخته شده و مانند آنها استعمال مى‏شود و «نسئ» به معناى ماهى است که عربها در جاهلیت آن را به تأخیر مى‏انداختند. سپس از «فرّاء» نقل مى‏کند که نسئ یا مصدر است و یا فعیل به معناى مفعول است.5 اما طبرسى از ابوعلى نقل مى‏کند که گفته: نسئ مصدر است مانند: نذیر و نکیر، اینکه بعضى‏ها گفته‏اند نسئ فعیل به معناى مفعول است درست نیست زیرا در این صورت نسئ نام آن ماه مى‏شود در حالیکه منظور از نسئ عملِ به تأخیر انداختن ماه حرام است.6 ولى بطوریکه در عبارت ابن منظور دیدیم و دیگران نیز گفته‏اند نسئ به معناى خود ماه به تأخیر افتاده نیز گفته مى‏شود. همه کتب لغت نسئ را به معناى تأخیر گرفته‏اند اما در بعضى از آنها معناى دیگرى ذکر شده و آن اضافه کردن و افزودن است. گفته مى‏شود. «نسأتُ ابلى فى ظمئتها»؛ «بر تشنگى شترم افزودم»7 که البته این افزایش عطش از جهت تأخیر در آب دادن است بنابراین مى‏توان گفت این واژه به معناى «افزایش ناشى از تأخیر» است. جابجایى و تأخیر انداختن بعضى از ماههاى حرام رسم و عادتى بود که اعراب جاهلى تا سال دهم هجرت، طى مراسم خاصى آن را انجام مى‏دادند و این کار براى خود، متصدیان ویژه‏اى داشت که به آنها «قلامسه» مى‏گفتند. آنها این سمت را از پدران خود به ارث مى‏بردند. ابن هشام مى‏گوید: اولین کسى که ماهها را براى عرب نسئ کرد و آن را حلال یا حرام نمود «قلمّس» بود که حذیفة بن عبد بن فقیم نام داشت و پس از او پسرش عبادبن حذیفه جاى او را گرفت و پس از او پسرش قلع بن عباد و پس از او امیةبن قلع و پس از او عوف بن امیة و پس از او ابو ثمامه جنادة بن عوف متصدى این کار شد که آخرین آنها بود و در اوائل اسلام همو بود که عمل نسئ را انجام مى‏داد. عربها پس از فراغت از حج دور او جمع مى‏شدند و او چهارماه حرام را که عبارتند از رجب و ذیقعده و ذیحجه و محرم، مشخص مى‏کرد و اگر مى‏خواست یکى از آنها را حلال کند ماه محرم را حلال مى‏کرد و عربها هم مى‏پذیرفتند و به جاى محرم، ماه صفر را حرام مى‏کرد و عربها مى‏پذیرفتند و تعداد چهار ماه حرام کامل مى‏شد».8 از عبارت ابن هشام چنین برمى‏آید که عمل نسئ میان عربها سابقه زیاد و طولانى نداشته و تنها در طول مدت شش نسب، این عمل انجام مى‏گرفته است. این مطلب، سخنى را که بیرونى گفته و تاریخ نسئ را به دویست سال پیش از اسلام مربوط دانسته، تقویت مى‏کند. او مى‏گوید: «عربها خواستند که حج را به هنگامى بیندازند که کالاهاى ایشان از پوست و میوه فراهم شود و بهترین ازمنه و خرّمترین اوقات باشد. از همسایگان یهود خود قریب دویست سال پیش از اسلام کبیسه را یاد گرفتند و همانگونه که یهود، تفاضل سال خود را با سال خورشیدى بهنگامى که به یکماه مى‏رسید در آخر سال قمرى قرار مى‏دادند، ایشان هم چنین مى‏کردند و کسانى در موسم حج در صورت لزوم یک ماه را نسئ اعلام مى‏کردند.9 شبیه این مطلب را قلقشندى نیز آورده است، مى‏گوید: «عرب جاهلى بر رسم ابراهیم و اسماعیل بودند و در سالهاى خود نسئ به کار نمى‏بردند تا اینکه یهود در یثرب با آنها مجاورت کرد و عربها خواستند حج خود را در خرّمترین وقت سال و آسانترین زمان براى رفت و آمدهاى تجارتى انجام دهند، لذا کبیسه را از یهود گرفتند.10 همانگونه که گفتیم این کار براى خود متصدى و مباشر خاصى داشت و با لقب قَلَمَّس ملقب بود و به مجموع آنها قلامسه مى‏گفتند. قَلَمَّس در لغت به معناى دریاست و این لقب کنایه از کثرت جود و بخشش آن افراد بود. قلامسه که از قبیله بنى‏کنانه بودند، در میان عربها قدر و منزلتى داشتند و لذا شاعران بنى‏کنانه همواره با این سمت که در انحصار قبیله آنها بود، بر دیگران تفاخر مى‏کردند. عمیر بن قلیس مى‏گوید: لقد علمت معدّ انَّ قومى‏ کرام الناس انّ لهم کراما فأىّ الناس فأتونا بوتر و أى الناس لم نُعلِکْ لجاما السنا الناسئین على معدّ شهور الحل نجعلها حراما11 رسم بر این بود که هر سال پس از پایان مراسم حج، متصدى امر نسئ خطاب به مردم مى‏گفت: کسى حق ندارد به من ایراد کند و یا پاسخ بگوید و یا سخن مرا رد کند و مردم او را تصدیق مى‏کردند، سپس او یا ماه محرم را حرام اعلام مى‏کرد و یا ماه صفر را به جاى محرم، ماه حرام معرفى مى‏نمود.12 این کار تا سال نهم هجرت ادامه داشت تا اینکه اسلام آن را ممنوع کرد و از سال دهم به بعد، این برنامه دیگر عملى نشد. نظر اسلام درباره نسئ‏ قرآن کریم درباره نسئ مى‏فرماید: «انما النسئى زیادة فى الکفر یُضَلّ به الذین کفروا یحلّونه عاماً و یحرّمونه عاماً لیواطئوا عدة ما حرم اللَّه فیحلوا ما حرّم اللَّه زین لهم سوء أعمالهم واللَّه لا یهدى القوم الکافرین»13 «همانا نسئ افزایش در کفر است و به وسیله آن، کافران به گمراهى کشیده مى‏شوند. یک سال آن را حلال مى‏کنند و یک سال حرام، تا تعداد ماههایى را که خداوند حرام کرده کامل کنند و آنچه را که حرام کرده حلال نمایند. زشتى اعمال آنها در نظرشان زینت داده شده و خداوند کافران را هدایت نمى‏کند». بطوریکه ملاحظه مى‏فرمایید این آیه شریفه عمل نسئ را به شدّت مورد انتقاد قرار مى‏دهد و آن را موجب افزایش کفر و مایه گمراهى کافران مى‏داند، زیرا کافران و مشرکان علاوه بر اینکه از نظر اعتقادى کافر بودند و به خداوند ایمان نداشتند، با این کار عملاً حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مى‏کردند و این، گمراهى مضاعف و افزایش در مراتب کفر بود. سال نهم هجرت که آخرین سال استفاده از نسئ بود موسم حج به ماه ذیقعده افتاده بود و در این سال پیامبر خدا - ص - درباره حج دو تصمیم مهم گرفت: 1 - شرکت مشرکان در حج ممنوع است. 2 - استفاده از نسئ ممنوع است. از این دو تصمیم مهم که از سال بعد قابل اجرا بود، تصمیم اول در موسم حج سال نهم هجرى ابلاغ گردید و حضرت على‏بن ابیطالب - علیه السلام - به دستور پیامبر، آیاتى از سوره برائت را در مِنى‏ تلاوت کرد تا همه تکلیف خود را بدانند14 و تصمیم دوّم در سال بعد که شخص پیامبر در مراسم حج شرکت کرده بود ابلاغ شد. در سال دهم هجرت که به حجةالوداع معروف است، موسم حج به ذیحجه واقعى افتاده بود و در همین سال پیامبر خدا همراه با سایر مسلمانان حج بجا آورد و در چندین نوبت خطبه‏هاى روشنگرانه‏اى ایراد فرمود و تذکرات مهمى به مردم داد؛ از جمله در روز عید قربان ضمن خطبه‏اى، آیه مربوط به نسئ را که پیش از این آوردیم قرائت کرد سپس فرمود: «الا و ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق اللَّه السموات والأرض و ان عدة الشهور عنداللَّه اثنا عشر شهراً فى کتاب اللَّه منها أربعة حرم ثلاثة متوالیة ذوالقعدة و ذوالحجة و المحرّم و رجب الذى یدعى شهر مُضر الذى بین جمادى‏الآخرة و شعبان و الشهر تسعة و عشرون یوما و ثلاثون الاهل بلغت؟ فقال الناس: نعم. فقال: اللهم اشهد ...».15 «آگاه باشید که زمان به حالت روزى برگشت که خدا آسمانها و زمین را آفرید. همانا تعداد ماهها نزد خدا و کتاب خدا دوازده‏تاست، چهار ماه از آن حرام است، سه ماه پشت سر هم: ذیقعده، ذیحجه، محرم، و یکى هم رجب که ماه مُضر خوانده مى‏شود و میان جمادى‏الآخر و شعبان است و ماه ممکن است بیست و نه روز یا سى روز باشد. آیا رساندم؟ مردم گفتند: آرى. فرمود خدایا شاهد باش ...». منظور پیامبر از «برگشتن زمان به حال اول خود» چیست؟ بیشتر مفسرّان گفته‏اند منظور اینست که چهار ماه حرام که به سبب نسئ از جاى اصلى خود منتقل شده بودند، در سال دهم هجرى به حالتى که قبل از پیدایش نسئ داشتند، برگشتند.16 بعضى‏ها هم احتمال داده‏اند که چون عید قربان سال دهم هجرى در اعتدال ربیعى قرار داشت و ساعات شب و روز مساوى بودند، پیامبر چنین فرموده است.17 در اینجا احتمال دیگرى نیز به نظر مى‏رسد و آن اینکه منظور پیامبر این بوده که با لغو نسئ، تعداد ماههاى سال، دیگر از دوازده ماه تجاوز نخواهد کرد، زیرا بطوریکه خواهیم گفت عمل نسئ باعث مى‏شد که تفاضل حاصل از نسئ را کبیسه کنند و بعضى از سالها را از سیزده ماه بگیرند. این احتمال از آنجهت قوت مى‏یابد که تعبیر پیامبر که فرمود: «کهیئته یوم خلق السّموات والأرض» درست مشابه آیه قرآن است که قبل از آیه نسئ آمده و در مقام بیان دوازده ماه بودن سال است: «ان عدة الشهور عند اللَّه اثنى عشر شهراً فى کتاب‏اللَّه یوم خلق السموات و الأرض».18 «همانا تعداد ماهها نزد خدا و در کتاب خدا در همان روزیکه آسمانها و زمین را آفرید، دوازده‏تاست». دیگر اینکه خود پیامبر پس از بیان بازگشت زمان به حال اول، بلافاصله دوازده ماه بودن سال را ذکر مى‏کند. بنابراین بعید نیست که منظور حضرت از «استداره» همان باشد که ما احتمال دادیم. هدف از «نسئ» چه بود؟ مهمترین مسأله در بحث «نسئ» اینست که ببینیم هدف اعراب جاهلى از این عمل چه بود و چه انگیزه‏اى سبب مى‏شد که آنها ماههاى حرام را جابجا کنند و به تأخیر بیندازند؟ در اینجا دو نظریه وجود دارد که هردو را نقل مى‏کنیم و سپس به تحقیق پیرامون آن مى‏پردازیم: 1 - از آنجا که عربها روح جنگجویى داشتند و زندگى آنها از طریق جنگ و غارت اموال دیگران تأمین مى‏شد، در ماههاى حرام که سه ماه آن پشت سر هم بود و مى‏بایست در آن ماهها دست از جنگ و غارت مى‏کشیدند، دچار مضیقه مالى مى‏شدند و زندگى بر آنها سخت مى‏گذشت و لذا ماههاى حرام را جابجا مى‏کردند و حرام بودن ماه محرم را به ماه صفر واگذار مى‏نمودند تا فرصتى براى جنگ و به دست آوردن غنائم جنگى پیدا شود. 2 - موسم حج براى عربها بخصوص مردم مکه بسیار مهم بود و علاوه بر ارزش اجتماعى و سیاسى، براى آنها ارزش اقتصادى فراوانى داشت و از آنجا که حج باید در ماه ذیحجه انجام مى‏گرفت و گاهى ذیحجه به فصل گرماى طاقت فرساى مکه مى‏افتاد که هم حج‏گزاران در زحمت بودند و هم محصولات اعراب از قبیل میوه و پوست در بازار نبود و مبادلات تجارى به نحو مطلوبى انجام نمى‏گرفت، این بود که با عمل نسئ و شناور کردن ماههاى قمرى، کارى کردند که موسم حج همیشه در یک فصل معتدلى باشد تا بتوانند به راحتى محصولات خود را عرضه کنند و بازار پررونقى داشته باشند. بیشتر مفسرّان نظریه اول را انتخاب کرده‏اند و انگیزه عمل نسئ را خصلت جنگجویى و غارتگرى اعراب دانسته‏اند.19 طبق این نظر، نسئ یک عمل ساده‏اى بوده که بعضى از سالها انجام مى‏گرفت و حرمت ماه محرم به صفر انداخته مى‏شد. اگر چنین باشد نباید این جابجایى به ماههاى دیگر هم سرایت داده شود و باید محدود به محرم و صفر باشد در حالیکه از ظواهر آیات و روایات، خلاف این فهمیده مى‏شود. فخر رازى گفته است: اکثر علما معتقدند که این تأخیر مخصوص یک ماه نبود، بلکه تمام ماههاى سال را شامل مى‏شد. فخر رازى اضافه مى‏کند که پیش ما همین نظر صحیح است.20 بعضى از مفسرّان و بسیارى از علماى نجوم و هیئت، نظریه دوم را انتخاب کرده‏اند و نسئ را مربوط به تعیین وقت مناسب براى انجام مناسک حج دانسته‏اند. بنا به گفته «نلینو» قدیمى‏ترین شخصى که این نظر را اظهار کرده، ابو معشر بلخى (متوفى 272) است که در کتاب «الألوف» گفته: «... اعراب چنان خواستند که زمان حجشان سازگارتر با زمان سوداگریشان باشد و هوا معتدل باشد و زمان برگ کردن درختان و روئیدن گیاه باشد تا سفر به مکه و سوداگرى کردن در عین انجام مناسک حج آسان شود پس عمل کبیسه کردن را از جهودان آموختند و آن را نسئ یعنى تأخیر نامیدند، جز اینکه در بعضى از کارها مخالف جهودان عمل کردند، اینان در هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى کبیسه مى‏کردند تا مطابق با نوزده سال شمسى شود ولى اعراب در هر بیست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى کبیسه مى‏گرفتند».21 ابوریحان بیرونى هم همین نظر را دارد و در عبارتى که پیش از این از کتاب «الآثار الباقیه» او نقل کردیم این نظر را تأیید نموده است. علاوه بر آن کتاب، در کتاب «التفهیم» نیز همین نظر را ابراز کرده، مى‏گوید: «پس عربها خواستند که حج ایشان هم به ذیحجه باشد و هم به خوشترین وقت از سال و فراخترین گاه از نعمت ... این کبیسه از جهودان بیاموختند و آن به دست گروهى کردند به لقب قلامس و آن شغل از پدر همى‏یافت و این شمارنگاه مى‏داشت. چون کبیسه خواستى کردن، به خطبه اندر گفتى فلان ماه را تأخیر کردم».22 طبق این نظر، نسئ فقط تأخیر انداختن یک ماه حرام به ماه دیگر نبود؛ بلکه این عمل نوعى کبیسه کردن و تطبیق سالهاى قمرى با شمسى بود که عربها آن را از اقوام دیگر آموختند و به خاطر حجّ آن را به کار گرفتند. آقاى «نلینو» پس از نقل این نظریه از ابومعشر و بیرونى و چند تن از مستشرقان غربى، آن را نظریه‏اى مبتنى بر حدس و گمان قلمداد مى‏کند و کبیسه کردن را در خور یک جامعه متمدن مى‏داند و اینکه عرب جاهلى بتواند کبیسه کند بعید مى‏شمارد.23 ما تصور مى‏کنیم که نظر ابو معشر بلخى و بیرونى در بیان انگیزه نسئ درست و مطابق با شواهد و قرائن است که در دست است و عمل نسئ یک نوع کبیسه کردن براى تثبیت موسم حج در یک فصل مناسب از سال بود که هوا خوب باشد و هم میوه‏ها و محصولات دیگر به دست آمده باشد و هم مبادلات بازرگانى به خوبى انجام گیرد. بعضى از شواهد و قرائنى که این نظریه را تأیید مى‏کند، عبارتند از: 1 - در قرآن کریم در آیه‏اى که قبل از آیه نسئ است روى دوازده‏گانه بودن ماهها تأکید بسیار شده است و این مى‏رساند که قرآن هرگونه عملى را که موجب افزایش تعداد ماهها باشد نفى مى‏کند و مى‏توان گفت که: آیه ناظر بر عمل کبیسه کردن ماههاست که در بعضى از سالها تفاضل حاصل از ماههاى قمرى را جمع مى‏کردند و آن را یک ماه به حساب مى‏آوردند و در آن سال، تعداد ماهها به سیزده مى‏رسید. بنابراین آیه نسئ و آیه قبل از آن در مقام نفى کردن عملى است که تعداد ماهها را از دوازده تا افزایش مى‏دهد و این معنى جز با نظر به کبیسه کردن براى تطبیق سالهاى قمرى و شمسى جور در نمى‏آید. بخصوص اینکه پیشتر نقل کردیم که طبق گفته بعضى از لغت شناسان، واژه نسئ به نوعى افزایش و زیادت نیز دلالت دارد. 2 - اگر اسامى ماههاى قمرى را که هم اکنون نیز مورد استعمال است، مورد توجه قرار بدهیم خواهیم دید که چند تا از آنها ناظر بر فصول سال است مانند ربیع که به معناى بهار است و جمادى که به معناى یخ بستن آبست و رمضان که به معناى شدت گرماست.24 پیش از نسئ، ماههاى قمرى نامهاى دیگرى داشتند که در کتابها آمده است.25 نامهاى فعلى که در دوران جاهلیت معاصر با اسلام نیز به همین صورت بوده بیانگر مطابقت سالهاى قمرى و شمسى است که از کبیسه کردن و نسئ حاصل شده است. البته بعید نیست که ترتیب نامها به مرور زمان به هم خورده باشد که مثلاً دو جمادى بلافاصله بعد از دو ربیع آمده این احتمال هم وجود دارد که ربیع عربستان همان خریف مناطق دیگر باشد بگونه‏ایکه صاحب بلوغ الارب احتمال داده است.26 3 - بطوریکه از آیه نسئ ظاهر مى‏شود، حسابگران نسئ به صورت مرتب ماه حرام را (که منظور همان ماه محرم است) یک سال حلال مى‏کردند و یک سال حرام (یحلونه عاماً و یحرمونه عاماً) و این نشان مى‏دهد که این کار از روى برنامه خاصى بوده و حساب و کتابى داشته و یکسال در میان انجام مى‏گرفته است، و اگر هدف از این کار تنها فاصله انداختن میان ماههاى حرام و دادن فرصت به جنگجویى و غارتگرى بود، لازم بود که همه ساله این کار را انجام دهند و یا حداقل امکان این بود که چند سال پشت سرهم این کار را بکنند و یا آن را ترک نمایند. اینکه بطور مرتب، آنهم یکسال در میان این عمل انجام مى‏شد، دلالت بر نوعى کبیسه کردن دارد که هدف دیگرى غیر از دادن فرصت به جنگجویى و غارتگرى داشته است. 4 - روایاتى از بعضى از مفسرّان اولیه نقل شده که آشکارا دلالت بر ارتباط نسئ با موسم حج مى‏کند. از جمله روایتى که از مجاهد نقل شده است، مى‏گوید: «مشرکان در هر ماه دو سال حج به جاى مى‏آوردند، دو سال در ذیحجه دو سال در محرّم، دو سال در صفر و همینطور تا اینکه موسم حج در سال قبل از حجةالوداع که همان سال نهم هجرى بود، به ذیقعده افتاد و سال بعد که موسم به ذیحجه افتاده بود پیامبر حج به جا آورد.27 5 - اینکه گفته شده که عربها نمى‏توانستد سه ماه پشت سر هم از جنگ و غارت دست بردارند و معیشت آنها دچار مضیقه مى‏شد، اگر هم درست باشد در مورد اعراب بدوى درست است وگرنه درباره اعراب شهرنشین به خصوص مردم مکه، نمى‏توان چنین داورى کرد زیرا که مردم مکه نوعاً سوداگران و سرمایه‏دارانى بودند که از طریق تجارت و رباخوارى به ثروت خود مى‏افزودند و براى آنها آرامش و امنیت بیش از هر چیزى سودمند بود. حال با توجه به اینکه متصدیان و حسابگران نسئ از اشراف مکه بودند، درست‏تر این مى‏نماید که آنها این عمل را نه به جهت رخصت دادن به جنگ و غارت و ناامنى، بلکه به جهت رونق دادن به تجارت و سوداگرى خود انجام مى‏دادند. پاورقى‏ها: 1 . به نقل از بیرونى در: الآثار الباقیة ص 228. 2 . جرجى زیدان، تاریخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 13. 3 . ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، ص 94. 4 . سوره بقره آیه 217. 5 . ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 166 - 167. 6 . طبرسى، مجمع البیان، ج 5، ص 44. 7 . زمخشرى، اساس البلاغه، ص 929 و شبیه آن: زبیدى، تاج العروس، ج 1، ص 124. 8 . ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 46، مسعودى در کتاب التنبیه و الاشراف، ص 186 اولین قلمس را جنادة بن عوف معرفى کرده که اشتباه است بلکه او آخرین قلمس و معاصر با پیامبر اسلام بوده و در اینکه آیا او اسلام را پذیرفت یا نه اختلاف است. 9 . بیرونى، الآثار الباقیه، ص 93. 10 . قلقشندى، صبح الاعشى، ج 2، ص 398. 11 . ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 46، صاحب بلوغ الارب این شعرها را به کمیت نیز نسبت داده است. 12 . مجمع البیان، ج 5، ص 45. 13 . سوره توبه آیه 37. 14 . تاریخ طبرى، ج 2، ص 192 و سنن ترمذى، ج 2، ص 183. 15 . واقدى، المغازى، ج 2، ص 1112 و علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 381. 16 . فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 16، ص 57. 17 . آلوسى، بلوغ الارب، ج 3، ص 72. 18 . سوره توبه آیه 36. 19 . شیخ طوسى، التبیان، ج 5، ص 217 و طبرسى، مجمع البیان، ج 5، ص 45 و علامه طباطبائى، المیزان، ج 9، ص 284 و زمخشرى، الکاشف، ج 2، ص 270. 20 . تفسیر فخر رازى، ج 16، ص 57. 21 . آلفونسو نلینو، تاریخ نجوم اسلامى، ص 112. 22 . بیرونى، التفهیم لاوائل صناعة التنجیم، ص 224. مسعودى نیز همین نظر را دارد: التنبیه و الاشراف، ص 186. 23 . تاریخ نجوم اسلامى، ص 118 به بعد. 24 . البته رمضان در بعضى از روایات یکى از نامهاى خدا معرفى شده ولى بهرحال معنى لغوى آن همان است که گفتیم. 25 . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 191. 26 . بلوغ الارب، ج 3، ص 77. 27 . مجمع البیان، ج 5، ص 45 و تفسیر طبرى، ج 6، ص 131. در روایت طبرى اضافه شده که سال نهم هجرت دومین سالى بود که حج در ذیقعده انجام مى‏گرفت و در این سال ابوبکر با مسلمانان به حج رفت. 34 . همان، شماره یکم سال دوم و نیز رجوع شود به شماره دوم و ما براى رعایت اختصار از تلخیص مقاله دوم خوددارى کردیم طالبان رجوع کنند.

تبلیغات