فلسفه و اهداف حکومت اسلامى
آرشیو
چکیده
حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتى و سلطهگرى فردى یا گروهى نیست؛ بلکه تبلور آرمان سیاسى ملّتى همکیش و همفکر است که به خود سازمان مىدهد تا در روند تحوّل فکرى و عقیدتى، راه خود را به سوى هدف نهایى (حرکت به سوى الله) بگشاید. ملت ما در جریان تکامل انقلابى خود از غبارها و زنگارهاى طاغوتى زدوده شد و از آمیزههاى فکرى بیگانه خود را پاک نمود و به مواضع فکرى و جهانبینى اصیل اسلامى بازگشت و اکنون بر آن است که با موازین اسلامى و قرآنى، جامعه نمونه (اُسوه) خود را بنا کند. بر چنین پایهاى، رسالت محققان و پژوهشگران این است که زمینههاى تحقق این حکومت را عینیّت بخشند و شرایطى را به وجود آورند که در آن، انسان با ارزشهاى والا و جهانشمول قرآنى پرورش یابد. نگارنده کوشید با توجّه به محتواى اسلامى انقلاب ایران، که حرکتى براى پیروزى تمامى مستضعفان بر متکبران است و زمینه تداوم این انقلاب را در داخل و خارج کشور بویژه در گسترش روابط بینالملل، با دیگر جنبشهاى اسلامى و مردمى فراهم مىکند را در سایه آیات قرآنى، براى تشکیل امّت واحده جهانى بیان کند. (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ) تا استمرار مبارزه در نجات ملتهاى محروم و تحت ستم در تمامى جهان قوام یابد. با توجّه به ماهیّت این تحقیق، خط سیر مقاله، تضمینگر نفى هرگونه استبداد فکرى و اجتماعى و انحصار اقتصادى است و در خط گسستن از سیستم استبدادى و سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان، تلاش مىکند. (وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَْغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ).متن
در ایجاد نهادها و بنیادهاى سیاسى که خود پایه تشکیل جامعه است، بر اساس تلقى مکتبى، صالحان عهدهدار حکومت و اداره مملکت مىگردند (أَنَّ الأَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ) و قانونگذارى که روشنکننده ضابطههاى مدیریّت اجتماعى است، بر مدار قرآن و سنّت جریان مىیابد.
بنابراین، نظارت دقیق و جدّى از ناحیه صاحبنظران و اهل قلم، امرى ضرورى است و چون هدف از حکومت اسلامى، رشد دادن انسان در حرکت به سوى نظام الهى است (وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ) تا زمینه شکوفایى استعدادها به منظور تجلى ابعاد خداگونه انسانها فراهم آید (تخلّقوا بأخلاق الله)، جز در گرو مشارکت فعّال و گسترده تمامى عناصر اجتماع در روند تحول جامعه نمىتواند باشد.
با این رویکرد، مىتوان گفت این همان تحقق حکومت مستضعفان در زمین خواهد بود. (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).
قانون و حکومت
دین، هرگز از حکومت و سیاست جدا نیست؛ زیرا همانگونه که گفته شد. دین، تنها، موعظه و تعلیم محض براى مسائل فردى و مسائل اخلاقى و اعتقادى نیست؛ بلکه احکام اجتماعى و سیاسى و نظامى و... را نیز در کنار اینها دارد.
خداى سبحان در یکى از آیات قرآن کریم، هدف فرستادن رسولان خود را چنین بیان مىفرماید:
«کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ»(2)
یعنى: مردم همه یک گروه بودند. پس خداوند رسولان فرستاد که نیکان را مژده دهند و بدان را بترسانند و براى آنها به راستى کتاب نازل کرد تا تنها دینخدا به عدالتدر مورد نزاعمردم حکمفرما باشد.
در این آیه کریمه، مساله رفع اختلاف میان مردم، به عنوان هدف بعثت انبیاء مطرح شده است. اگر اختلاف میان انسانها امرى طبیعى و قطعى است، چنانکه در پیش گفته شد و اگر رفع اختلافها براى ایجاد نظم در جامعه بشرى و به دور از هرج و مرج، ضرورى است. صرف نصیحت و مسالهگویى نمىتواند مشکل اجتماعى را حل کند. از این رو، هیچ پیامبر صاحب شریعتى(3) نیامده است، مگر آنکه علاوه بر تبشیر و انذار، مساله حاکمیت را نیز مطرح نموده است. خداى سبحان در این آیه نمىفرماید پیامبران به وسیله تعلیم یا تبشیر و انذار، اختلاف جامعه را رفع مىکنند؛ بلکه مىفرماید به وسیله «حکم»، اختلافات آنها را بر مىدارند؛ زیرا حل اختلاف، بدون حکم و حکومت امکانپذیر نیست.
صرف قانون که وجود لفظى یا کتبى تفکر خاصى است، توان تاثیر در روابط خارجى را ندارد؛ بلکه یک موجود توانمند و مرتبط با غیب مىخواهد که مسوءول تعلیم و حفظ و اعمال آن باشد. از این رو، حضرت مولىالموحدین، على بن ابى طالب علیهالسلام ، براى رفع مغالطه خوارج که قانون را کافى مىدانستند و جامعه را بىنیاز از رهبر و حکومت مىپنداشتند و شعارشان این بود: «لا حکم الا لله». فرمودند:
«کلمة حق یراد بها الباطل؛ نعم انه لا حکم الا لله ولکن هوءلاء یقولون لا امرة الا لله وانه لابد للناس من امیر بر او فاجر»(4)؛
یعنى این سخن «لا حکم الا لله»، سخن حق و گفته قرآن است؛ ولى اراده باطل و نادرست از آن شده است.
بله، هیچ حکم و قانونى حق نیست، مگر حکم و قانون خداوند؛ ولى این افراد، از این کلام درست، چیز دیگرى اراده کردهاند و مقصودشان آن است که هیچ امارت و حکومتى نیست، مگر امارت و حکومتخداوند و این در حالى است که مردم، بدون امیر و حاکم نمىتوانند زندگى کنند وحتى در نبود امیر نیکوکار، امیر فاجر غیرظالمى نیاز دارند تا جامعه به انهدام کشیده نشود.
حکومت اسلامى
خداى سبحان درباره اسلام و رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید:
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»(5)
یعنى: خداى تعالى رسولش را با هدایت و دین حق اعزام نمود تا مردم را در همه ابعاد زندگى هدایت کند و بساط هر طاغوت را برچیند تا دینش را بر تمام مرامها و نظامها پیروز گرداند.
بر این اساس، پیامبر اسلام براى دو کار آمد نه یک کار؛ هم براى هدایت و موعظه و تعلیم و ارائه قانون آمد و هم براى برچیدن ظلم و طغیان.
خداى تعالى هدف بعثت همه رسولان خود را چنین بیان مىفرماید:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(6)
یعنى: ما براى هر امتى پیامآورى فرستادیم که آنان را به عبادت «الله» دعوت کند و به اجتناب از طاغوت برانگیزد.
اجتناب کردن از طاغوت؛ یعنى خود را در جانبى و طاغوت را در جانب دیگر قرار دادن و در جهت او قدم برنداشتن و از خود در برابر تجاوز طاغى دفاع کردن و برده او نشدن.
آتشبس یک جانبه!
فکر جدایى دین از سیاست، در واقع، آتشبس یکجانبه بین دو طرف درگیر است؛ یعنى همه کسانى که از روى ترس یا علل دیگر، سخن از جدایى دین از سیاست زدهاند و در عمل، کارى به سیاست ندارند. در ستیز دینداران با سیاستمداران ظالم، آتشبس را یکجانبه قبول کردهاند. سیاستمداران بىرحم، هیچ گاه نمىگویند ما با دین و دیندارى کارى نداریم. آنان هر زمان که بتوانند، دین را به کام خود مىکشند و دینداران را به اسارت درمىآورند.
در گذشته، رژیم منفور پهلوى را دیدیم که گاهى براى فریب مردم و منحرف ساختن آنان، قرآن چاپ مىکرد؛ ولى آن زمان که احساس خطر کرد و فهمید که جامعه دینى دیگر نمىخواهد اسیر او باشد، مسجد کرمان را با قرآنهایش به آتش کشید. پس، یک زمان «قرآنسوزى» است و یک زمان «قرآنسازى» و هر دو براى اهداف پلید استعمارى و سیاسى است؛ زیرا سخن و روش همه دنیاطلبان و بىدینان، همان شعار «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى»(7) است.
طبق این آیه، آنان خوشبختى در این دنیا را در گرو برترى بهرهگیرى هر چه بیشتر از دیگران مىدانند.
ما در جریان جنگ خلیج فارس، شاهد استفاده آمریکا از دین براى فریب مردم بودیم. از واتیکان کمک گرفت و از پاپ خواست براى جنگ، دعا نماید و این همان سوءاستفادهاى است که معاویه منافق از دین مىکرد.
معاویه (علیه اللعنه) زمانى که فهمید مالک اشتر(سلاماللهعلیه) به مصر مىرود و با رفتنش آنجا را دگرگون خواهد کرد. شب و روز، منزل و مسیر حرکتش را شناسایى مىکرد تا این که توانست با حیله عمرو عاص، عسل مسموم را به وى بخوراند. پیش از آن که عسل، مالک را به شهادت برساند مردم را به مسجد جامع شام دعوت کرد و به آنان گفت: خطرى حکومت اموى را تهدید مىکند و ما باید دعا کنیم و شما آمین بگویید. او دعا کرد که خدا خطر مالک را برطرف کند و مردم شام نیز آمین گفتند. زمانى که خبر شهادت مالک به شام رسید، معاویه گفت ما «مستجابالدعوه» هستیم.
آینده جهان از نظر اسلام
آینده جهان از نظر مکتبهاى مختلف که رشد سلاحهاى هستهاى و اتمى را مىبینند، جز ویرانهاى نیست؛ اما اسلام، آینده جهان را قسط و عدل، آرامش و تمدن و حکومت صالحان مىداند:
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الأَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ».(8)
یعنى: ما بعد از تورات در زبور داود نوشتیم «و در کتب انبیاء سَلَف وعده دادیم» که البته بندگان نیکوکار من، ملک زمین را وارث و متصرّف خواهند بود.
هدف رسالت انبیاء الهى، تربیت انسانها و در نتیجه، قیام آنان براى اقامه قسط و عدل است؛ چنانکه فرمود:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»(9)
یعنى: همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم به راستى و عدالت بگروند.
و خداوند موءمنان حقیقى را وعده قطعى داده است که خلافت در زمین را نصیب آنان سازد:
«وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَْرْضِ»(10)
یعنى: خدا به کسانى که از شما بندگان ایمان آرد و نیکوکار گردد وعده فرموده است در زمین خلافت دهد.
و دین پسندیده و مرضى خود را مستقر سازد و در سایه هدایتهاى آن، پس از خوف و ترس، امن و آرامش تحقق یابد.
«وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً».(11)
یعنى: چنانچه امم صالح پیامبران سلف، جانشین پیشینیان خود شدند و علاوه بر خلافت، دین پسندیده آنان را بر همه ادیان تمکّن و تسلّط عطا کند و به همه مؤمنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنى کامل دهد که مرا به یگانگى بىهیچ شائبه شرک پرستش کنید.
اسلام، تنها دین الهى است. «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ»(12) یعنى: همانا دین پسندیده نزد خدا، آیین اسلام است. که خداوند آن را با ولایت اولیائش کامل گردانید و بدان راضى شد. «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِْسْلامَ دِیناً»(13) یعنى: امروز دین شما را به حدّ کمال رساندم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است، برایتان برگزیدم. و خود وعده داده است که اسلام، دین جهانى باشد و حکومت اسلامى، تنها حکومت عدل و قسط در سراسر گسترده خاک گردد: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».(14) یعنى: اوست خدایى که رسول خود را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا بر همه ادیان عالم تسلّط و برترى دهد؛ هر چند مشرکان ناراضى و مخالف باشند.
خداوند، نظام آفرینش را بر پایه حق استوار ساخته است. چنانکه فرمود: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ»(15) یعنى: و ما آسمانها و زمین و هر چه بین آنهاست را بجز براى مقصودى صحیح و حکمتى بزرگ خلق نکردهایم. و هر باطلى در این جهان، محکوم به نابودى است و مانند کف روى آب، زائل خواهد گشت. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً»(16). یعنى: باطل، چون کف به زودى نابود مىشود.
قرآن کریم، همه مخاطبان خود را دعوت مىکند که در سرگذشت گذشتگان سیر کنند و عاقبتبد و هلاکت تکذیبکنندگان را ببینند. «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ»(17) یعنى: پیش از شما مللى بودند و رفتند. پس گردش کنید در زمین تا ببینید چگونه هلاک شدند آنان که وعدههاى خدا را تکذیب کردند.
سنتشکستناپذیر و غیر قابل زوال الهى، پیروزى قیام حق و نابودى باطل است و این سنت، از اصول همیشگى و همگانى نظام آفرینش است که هیچ گاه تغییرپذیر نیست. «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِیلاً».(18) یعنى: طریقه حق هرگز مبدّل نخواهد شد و طریقه حق هرگز تغییر نمىپذیرد.
قرآن کریم درباره پیروزى حق بر باطل مىفرماید: «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً»(19)؛ یعنى: حق مىآید و باطل مىرود وطبیعتباطل، همان رفتن و نابودى است.
در آیه دیگر نیز کیفیت رفتن باطل راچنین بیان فرموده است: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»(20) یعنى: حق را بر باطل چیره مىکنیم پس حق، باطل را سرکوب مىکند و باطل سرکوبشده، نابود و محکوم به زوال مىگردد. آنچه از این آیات استفاده مىشود، این است که حکومتحق، با هیچ باطلى سازش ندارد و نه تنها در برابرباطل تسلیم نمىشود؛ بلکه آن را از بین مىبرد. علاوه بر وجه اثباتى خود، جنبه نفى غیر خود را نیز دارد. از این جا روشن مىشود که اگر چیزى بتواند خود را تثبیت کند؛ ولى جنبه نفى وباطلزدایى نداشته باشد، حق نیست؛ بلکه باطلى است در پوشش حق.
فلسفه و اهداف حکومت اسلامى
حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتى و سلطهگرى فردى یا گروهى نیست؛ بلکه تبلور آرمان سیاسى ملّتى همکیش و همفکر است که به خود سازمان مىدهد تا در روند تحوّل فکرى و عقیدتى راه خود را به سوى هدف نهایى (وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ)؛ یعنى الله بگشاید. این همان تحقق حکومت مستضعفان در زمین خواهد بود (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).(21)
اینها همه مقدمهاى است براى تشکیل امت واحد جهانى (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ) و استمرار مبارزه براى نجات ملتهاى تحت ستم در تمامى جهان. بر اساس تلقّى مکتبى، صالحان عهدهدار حکومت و اداره مملکت مىگردند (أَنَّ الأَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ)(22) و قانونگذارى نهایتا بر مبناى قرآنمدارى و سپس انسانمدارى است.
مهمترین هدفهایى که حکومت اسلامى دنبال مىکند، دو چیز است: اول، انسانها را براى «خلیفةالله» شدن راهنمایى کند و مقدمات سیر و سلوک آنان را فراهم نماید. دوم، کشور اسلامى را «مدینهفاضله» سازد و زمینههاى تمدن حقیقى را مهیا نماید و اصول حاکم بر روابط داخلى و خارجى را تبیین کند. گرچه، نصوص دینى، حاوى معارف و نکات آموزنده فراوانى است، امّا عصاره همه آنها همین دو رکن یاد شده است.
روح و جسم، نظام داخلى انسان را مىسازند؛ ولى اصالت از آن روح است و بدن پیرو آن است. وظیفه بدن این است که با حفظ سلامتى خود، سلامتى روح را از گزند عقاید سوء و آسیبهاى اخلاقى تأمین کند. بین دو رکن یاد شده نیز چنین رابطهاى برقرار است. یعنى: خلیفةاللهى اصل است و مدینه فاضله با تربیت انسانهایى، رسیدن به خلیفةاللهى را تقویت مىکند. دلیلش این است که بدن هر چند سالم باشد؛ ولى پس از مدتى مىمیرد و مىپوسد؛ ولى روح، همچنان زنده و پاینده است. مدینه فاضله، هر چند از تمدن والا برخوردار باشد، پس از مدتى ویران مىگردد، ولى «خلیفةالله» که همان انسان کامل است، از گزند هر گونه زوال مصون است. بنابراین، مدینه فاضله، به منزله بدن است و خلیفةالله، به مثابه روح آن.
لازمه خلافت الهى آن است که انسان کامل؛ یعنى خلیفةالله، همه کمالهاى خداوند را به اندازه سعه هستى خود فراهم نماید و در همه آنها، مظهر خداوند سبحان قرار گیرد.
بنابراین، آنچه به نام قسط و عدل و شبیه آن به عنوان اهداف حکومت اسلامى یاد مىشوند؛ اگرچه کمال به شمار مىآیند؛ ولى جزء فروعات کمال اصلىاند. مصدر اصلى همه آن کمالها، انسان است که خلیفه خداست و در تدبیر جوامع بشرى نقش سازنده دارد.
نورانى گشتن، هدف عالى حکومت
قرآن کریم در آغاز سوره ابراهیم علیهالسلام ، هدف نزول قرآن را که همان هدف والاى رسالت و غرض اصیل حکومت اسلامى است، چنین ترسیم مىنماید:
«الر کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»(23)
یعنى: قرآن کتابى است که ما آن را به سوى تو فروفرستادیم تا مردم را از هر تیرگى برهانى و آنان را به نور برسانى که البته، به دستور و اجازه این کار نیز از جانب پروردگار است. راه نورانى شدن مردم، همانا پیمودن راه راست خداوندى است که عزیز و نفوذناپذیر و پیروز بر هر چیز است و شایسته هر گونه ثناست.
دورى از خداوند که «هستى محض» و «کمال صرف» است، تیرگى است. تنها مبدئى که توان بیرون آوردن انسان را از تاریکى دارد، همان «نور بالذات» و خداوندى است که نور آسمانها و زمین است. از این رو خداوند در آیةاالکرسى، ولایت این امر را فقط به خود نسبت داده و چنین فرمود:
«اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(24)
یعنى: خدا یار اهل ایمان است، آنان را از تاریکیهاى جهان بیرون آرد.
و اگر در آیه مورد بحث، نورانى ساختن مردم را به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله اسناد داد، براى این است که انسان کامل، خلیفه خداست و خلیفه، کار مستخلفعنه (که همان خداوند است) را انجام مىدهد و چون انجام این کار توسط آن حضرت از راه خلافت و نیابت است نه اصالت. از این رو در آیه مزبور، خروج از ظلمتها به سوى نور، به اذن خدا مقید شده است.
غرض آنکه؛ هدف والاى رسالت و نزول وحى که همان حکومت الهى است، نورانى نمودن جامعه انسانى است و انسان نورانى، از گزند آسیب و تیرگى هوا و هوس مصون و از وسوسه و دسیسه و مغالطه، محفوظ خواهد بود. چنین انسانى که از جهت اندیشه، از تباهى هرگونه خیال و مغالطهاى آزاد است و از جهت عمل نیز، از آلودگى هر گونه شهوت و غضب پاک است، شایسته خلافت خداست.
بنابراین، هدف مهم تاسیس نظام اسلامى مبتنى بر وحى و نبوت، همانا خلیفةالله شدن انسان است. در چنین جامعهاى، خطمشى انسان نورانى بسیار روشن است. او با نور الهى که بهره وى گشته است، حرکت و زندگى مىکند. چنانکه خداوند مىفرماید: «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ»(25)؛ یعنى: و به او روشنى دانش و دیانت دادیم. «وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ».(26) یعنى: و نورى از پرتو ایمان به قرآن، شما را عطا فرماید که بدان نور، راه بهشت پیمایید.
سیره آموزنده انسان نورانى آن است که در عین رعایت ادب و پاسدارى از حرمت انسانى دیگران، هیچ کسى را شایسته ستایش و پرستش نمىداند و نیز در عین زیبا دیدن نظام کیهانى و تحسین سراسر گیتى، هیچ موجود سپهرى یا زمینى را شایسته تکریم عبادى ندانسته، براى آن قداست پرستش قائل نیست؛ بلکه تمام عالم و آدم را نشانه خداى بىنشان مىداند و براى آنها ارزشى بیش از نشانه بودن معتقد نیست. چنانکه انسان کاملى همچون حضرت علىبن ابىطالب علیهالسلام در معرفى این گونه از انسانهاى نورانى چنین مىفرماید:
«عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم».(27)
خاصیت «نور» آن است که هر چیز را آن گونه که هست، نشان مىدهد. نور توحید، انسان کامل را چنان بینا مىکند که خداوند عظیم را به عظمت درک مىکند به گونهاى که همه اشیائى که مخلوق خدایند را در ساحت جلال الهى کوچک مىبیند و هر چیزى غیر از خدا، برایش ناچیز شمرده مىشود.
حضرت علىبن ابىطالب علیهالسلام در این باره فرمودهاند:
«عظم الخالق عندک یصغر المخلوق فی عینک»(28)
یعنى: بزرگى خالق در نزد تو، کوچک مىسازد مخلوق را در چشم تو. و این بینش صائب نیز به نور خداوند است که بهره پرهیزگاران مىگردد:
«من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن ونورا من الظلم».(29)
نکته دیگرى که توجه به آن لازم است، این است که نه تنها قرآن کریم، عامل نورانى شدن انسانهاست؛ بلکه تنها مبدأ نوربخش، همانا حکومت اسلامى در پرتو قرآن است و کسى که از آن محروم باشد، هیچ نورى نخواهد داشت؛ چه این که خداوند فرمود:
«وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(30)
یعنى: و هر که را خداى نور نبخشید، هرگز روشنى نخواهد یافت.
زیرا «بر اهرمن نتابد اسرار اسم اعظم».
هدف متوسط حکومت اسلامى
چون اسلام تنها دین الهى است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ»(31) و هیچ دینى غیر از آن مقبول خداوند نیست: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإِْسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ»(32)؛ یعنى: هر کسى دینى غیر از اسلام اختیار کند، هرگز از وى پذیرفته نیست و چنین کسى در آخرت از زیانکاران است. بنابراین، تنها رهآورد همه پیامبران الهى، همانا اسلام بوده و حکومت آنان نیز اسلامى بوده و هست به گونهاى که اهداف فراوان آن، در جاىجاى قرآن کریم آمده است.
در سوره حدید که هدف نبوت عامه را بازگو مىکند، چنین مىفرماید:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ»(33)
یعنى: ما پیامبران را با معجزه و ادله قاطع و گویا فرستادیم و با آنان کتاب آسمانى را که دربردارنده مجموعه عقاید، اخلاق، و قوانین عملى است، نازل نمودیم تا مردم به عدل و داد قیام نمایند، به جور و ستم کوتاهى نکنند و آهن را که در راس نیروى شدید و عامل هراس بیگانگان است، فروفرستادیم که طاغیان و رهزنان به آن دفع شوند و از حریم قسط و عدل و قانون الهى دفاع گردد.
در این آیه، هدف عمومى همه پیامآوران و زمامداران حکومت اسلامى در طول تاریخ، همان قسط و عدل جامعه شمرده شد، لیکن همان گونه که قبلا اشاره شد، رعایتحقوق فرد و جامعه و تامین همه مظاهر تمدن، از فروعات نورانى شدن افراد آن جامعه است؛ زیرا خلیفةالله که انسان نورانى است، به یقین حقوق دیگران را رعایت و از آن حمایت مىنماید.
پس آنچه در این آیه به عنوان هدف حکومت رهبران الهى یاد شده، یک «هدف متوسط» است نه هدف نهایى. «هدف نهایى» همان خلیفةالله شدن انسان کامل است که نه تنها معلم انسانهاست و آنان را از کتاب و حکمتخدا آگاه و نفوس آنان را تهذیب مىکند، فرشتگان را نیز از اسرار اسماء الهى آگاه نموده و حقایقش را به ملائکه تعلیم مىدهد. از این رو، قلمرو خلافت او، فقط موجودهاى زمینى نیستند؛ بلکه موجودهاى آسمانى نیز از فیض خلافت او بهره مىبرند؛ اگر چه جسم وى در زمین به سر مىبرد.
خلافت و حکومت داود علیهالسلام
گرچه برهان عقلى و تحلیل قرآنى، دلیلى کافى بر آن است که هدف اصیل حکومت اسلامى، همان خلیفةالله شدن انسان و قیام به قسط و عدل در پرتو آن است؛ ولى ارائه برخى از شواهد قرآنى، مایه طمانینه بیشتر خواهد شد.
قرآن کریم حضرت داود پیامبر علیهالسلام را به عنوان مجاهد نستوه و رهبر انقلاب و زمامدار عصر خویش معرفى مىنماید: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ»؛(34) یعنى: و داود امیر آنها جالوت را بکشت. او را داراى کتابى به نام «زبور» مىداند: «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً»(35)؛ یعنى: و به داود هم زبور را عطا کردیم. وى را پیشواى اهل تسبیح مىداند و کوهها و پرندگان را همنوا با او، تسبیحگوى خدا مىشمارد: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ»(36)؛ یعنى: و کوهها و مرغان را به آهنگ داود مسخّر او گردانیدیم. او را همچون پسرش، حضرت سلیمان علیهالسلام ، سرشار از علم خاص الهى مىداند: «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً»(37) یعنى: و همانا به داود و سلیمان مقام و دانش عطا کردیم. و از منطق و زبان پرندگان آگاه مىشمارد: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ»(38)؛ یعنى: و سلیمان که وارث مُلک داود شد به مردم گفت که ما را زبان مرغان آموختند. او را صاحب قدرت معنوى، و اهل «اوب» و رجوع مکرر به درگاه خدا معرفى مىنماید: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الأَْیْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ»(39).
خداى سبحان آنگاه که وى را به اوصاف حقیقى خلیفةاللهى ستود و کمالهاى انسان نورانى را براى وى اثبات نمود، فرمود: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأَْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»(40) یعنى: اى داود! ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم بر اساس حق حکومت کن.
از این کریمه روشن مىشود که رهبر جامعه اسلامى که نمونه سالکان کوى کمال است، خلیفه خداست. نخست، خود به مقام منیع خلافت الهى نائل مىگردد، آنگاه حکومت اسلامى را تشکیل مىدهد و حاکمیت قانون خدا را تحقق مىبخشد. از فروع آن مقام این است که به عدل و داد حکم نماید و حقوق متقابل انسانها را رعایت و از آنان حمایت کند.
تا کنون بیان کوتاهى درباره هدف اول حکومت اسلامى ارائه شد و اما در بیان هدف دوم آن، که تاسیس مدینه فاضله است، نکاتى ارائه مىگردد.
اوصاف مدینه فاضله
مدینه فاضله داراى اوصاف و شرایطى است که بخشى از آن به محیط زیستبرمىگردد و بخش دیگرش به ساکنان آن؛ گر چه روشن است که همه اوصاف مدینه فاضله، در سایه رشد و ترقى عملى ساکنان هر مرز و بوم فراهم مىگردد.
اوصاف و شرایط مدینه فاضله بسیار است که به برخى از آنها به نحو اختصار اشاره مىشود.
1ـ رشد فرهنگى
زمامدار حکومت اسلامى، عهدهدار تامین دانش شهروندان قلمرو حکومت خود است و آیاتى مانند «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُْمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»(41)، یعنى: اوست خدایى که میان عرب امّى، پیامبرى بزرگوار از میان همان مردم برانگیخت تا بر آنان آیات وحى خدا را تلاوت کند و آنها را پاک سازد و شریعت کتاب سماوى و حکمت الهى بیاموزد که پیش از این همه در ورطه جهالت و گمراهى بودند، بیانگر آن است.
مشکل اساسى جامعه در جاهلیت جدید یا کهن، همانا آگاهى نداشتن به اصول «تمدن ناب» و یا عمل نکردن به آن در فرض دانستن است؛ یعنى جهالت و ضلالت، دو عامل قطعى انحطاط جامعه جاهلى است. مهمترین هدف حکومت اسلامى در بخش فرهنگ به معناى جامع، جهالتزدایى و ضلالتروبى است تا با برطرف شدن جهل و نادانى، علم و کتاب و حکمت و با برطرف گشتن گمراهى اخلاقى و انحراف عملى، تزکیه و تهذیب روح، جانشین شود.
از این رو در آیه مزبور و مانند آن که اهداف و برنامههاى زمامداران اسلامى مطرح مىشود، جهل زدایى توسط تعلیم و ضلالتروبى توسط تزکیه، از شاخصههاى اصلى آن قرار گرفته است. همچنین آیه، جامعه امى را به فراگیرى دانش تشویق مىکند تا از بىسوادى برهد و به آگاهى برسد و نیز جامعه گمراه و تبهکار را به طهارت روح فرامىخواند تا از بزهکارى خلاصى یابد و به پرهیزکارى ارتقاء یابد. البته، مردم آگاه و وارسته، توان تاسیس مدینه فاضله و حفظ آن را خواهند داشت.
2ـ رشد اقتصادى
رهبران اسلامى، خطوط کلى مال را در نظام اسلامى مشخص مىکنند. قوانین الهى، گذشته از آن که مردم را به کاشت، داشت و برداشت در همه شوءون اقتصادى دعوت مىنماید و حلال بودن آن را در همه مراحل تحصیل، نگهدارى، توزیع و صرف و هزینه مال، رکن لازم یک اقتصاد سالم مىداند، به مسائل اساسى دیگر آن نیز مىپردازد که به برخى از آنها اشاره مىشود.
اسلام، اصل مالکیتخصوصى را پذیرفته و آن را امضا نموده است و معناى آن این است که هر فردى در قیاس با دیگر افراد، مالک دسترنجخود است و هیچ کس حق تصرف در آن را بدون اذن و رضاى او ندارد؛ ولى این نکته را نیز تصریح مىنماید که در قیاس با خداوند، هیچ کس مالک نیست؛ بلکه به منزله امین در نگهدارى و نایب در تصرف است. آیاتى نظیر «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِی آتاکُمْ»(42) یعنى: از مال خدا که به شما عطا فرموده است به آنها بدهید و «وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ»(43)؛ یعنى: و از آنچه شما را در آن وارث گذشتگان گردانید، انفاق کنید، گواه بر آن است. از این رو، هیچ فردى حق ندارد بدون اذن و رضاى خداوند، در مال به دستآورده خویش تصرف نماید.
فرد و یا گروهى که فاقد مالند، از آن جهت فقیرند که ستون فقرات اقتصادى آنان شکسته شده و توان ایستادن را از دست دادهاند. از آنجا که مال به مانند خونى در عروق جامعه جارى است، نباید آن را در اختیار سفیه و بىخرد قرار داد که مبادا در آن مسرفانه یا مترفانه تصرف کند و عامل قیام امت را به هدر دهد.
اسلام، مجموع مالها را براى اداره شوءون مجموع انسانها مىداند؛ یعنى اصل مالکیتخصوصى نباید مایه حرمان جامعه باشد و امت اسلامى را به دو گروه مالمند زراندوز و نیازمند تقسیم کند. اسلام، مال را به مثابه ستون فقرات جامعه انسانى و سبب ایستادگى مردم مىداند.
بیان قرآن درباره سه مطلب اخیر چنین است: «وَ لا تُوءْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً»(44)؛ یعنى: اموالى که خدا قوام زندگانى شما را به آن مقرّر داشته است به تصرف سفیهان مدهید. در این آیه کریمه، خداوند سبحان، هم مال را به عموم جامعه نسبت مىدهد: «اَمْوالَکُمْ»، و هم آن را سبب قیام مىداند: «الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً» و هم از قرار دادن آن در اختیار سفیه مانند کودک یا بالغ بىخرد، نهى مىفرماید: «ولا توءتوا السفهاء».
اسلام، احتکار ثروت و اکتناز مال (ذخیره کردن آن) را ممنوع مىداند و این عمل را به منزله ضبط خون در رگ بدن که سبب فلجشدن سایر اعضاء مىگردد، تلقى مىکند و از این جهت، جریان آن را لازم مىشمرد. آیاتى از قبیل «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ»(45)؛ یعنى: و کسانى که طلا و نقره را گنجینه و ذخیره مىکنند و در راه خدا انفاق نمىکنند، آنها را به عذاب دردناک بشارت ده. دلیل بر منع رکود مال و گواه بر لزوم جریان آن در تمام اعضاء جامعه است.
اسلام جریان ناتمام مال و منحنى ناقص مسیر آن را ممنوع و جریان کامل و منحنى تام آن را لازم مىداند؛ یعنى اجازه نمىدهد که ثروت مملکت در دست گروهى خاص جارى باشد و هرگز به دست دیگران نرسد؛ بلکه فتوا مىدهد که لازم است دور آن کامل باشد تا به دست همگان برسد. آیاتى مانند «کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأَْغْنِیاءِ مِنْکُمْ»(46)؛ یعنى: غنایم، دولت توانگران را نیفزاید. گواه بر این سخن است.
گردش ثروت در دست گروهى خاص و محرومیت توده جامعه از آن، به دو صورت ترسیم مىشود که هر یک از آن دو نارواست. یکى بر اساس نظام سرمایهدارى غرب و دیگرى بر پایه نظام دولتسالارى و مکتب مارکسیسم فروریخته شرق.
به هر تقدیر، مال نباید در اختیار اشخاص حقیقى یا حقوقى خاصى محصور باشد؛ بلکه باید در تمام سطح جامعه جارى گردد. این رهآورد اسلام، اساس اقتصاد سالم است که از بین «فرث» سرمایهدارى و «دم» دولتسالارى و مارکسیسم، «لبن» خالص و شیر شفاف اقتصاد دینى را استنباط مىکند تا از افراط اولى و تفریط دومى رهایى یابیم و به هسته مرکزى عدل اسلامى نزدیک گردیم.
اسلام، جریان کامل مال در دست توده مردم را که از راه مشروع، مانند تجارت با رضایت صورت گیرد را مىپسندد؛ یعنى راه اصلى انتقال مال و جریان عمومى آن، غیر از راه ارث و بخشش و...، همانا راه تجارت با رضایت است. از این رو «تجارت بدون رضایت» یا «رضایتبدون تجارت»(مانند قمار و...)، راه مشروع تلقى نمىشود. آیاتى نظیر «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ»(47)؛ یعنى: اى اهل ایمان، مال یکدیگر را به ناحق مخورند، مگر آن که تجارتى از روى رضا و رغبت کرده باشید. دلیل بر آن است.
آنچه از نظر اسلام درباره رشد اقتصادى بیان شد، در چند بند ذیل خلاصه مىگردد:
1ـ اصل مالکیت انسانها نسبتبه یکدیگر پذیرفته است؛ ولى تمام انسانها نسبت به خداوند، امین و نایبند نه مالک.
2ـ مجموع اموال، متعلق به مجموع انسانهاست.
3ـ مال، به منزله خون بدن و به مثابه ستون فقرات جامعه انسانى است.
4ـ قرار دادن مال در اختیار سفیه ممنوع است و صرف آن به نحو اسراف یا اتراف نارواست.
5ـ احتکار ثروت و اکتناز مال، ممنوع است و جریان آن لازم است.
6ـ جریان ناقص مال، ممنوع و دور کامل آن لازم است.
7ـ جریان عمومى مال، گذشته از راههاى پیشبینى شده در شرع مانند ارث و بخشش، همانا بر اساس تجارت با رضایت است.
3ـ فرایند صحیح صنعتى
پیشوایان نظام اسلامى، عهدهدار تشویق مردم به فراگیرى کامل فرایند صحیح صنعتى و تعلیم کیفیتبهرهبردارى از آن هستند. قوانین الهى، ضمن ارائه خطوط کلى فراگیرى آن، با نقل سیره آموزنده اسوههاى تمدن و عصارههاى مدینه فاضله، نحوه استفاده از مدرنترین صنعتهاى هر عصر را به انسانهاى رونده کوى سعادت مىآموزد که نمودارى از آن بازگو مىشود:
1ـ سلیمان علیهالسلام که حکومت اسلامى را در پهنه وسیعى از زمین گسترش داد و به برخى از زمامداران عصر خود نامه نوشت و آنان را به اسلام فراخواند و موفق هم شد، داراى امکانات فراوانى بود.
قرآن کریم، نحوه استفاده او از وسایل صنعتى آن روزگار را چنین بیان مىکند: «وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ»(48)؛ یعنى: و معدن مس گداخته را بر او جارى گردانیدیم. ما براى او چشمه مس گداخته را سیلگونه روان ساختیم؛ «یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»(49)؛ یعنى: آن دیوان براى او هرچه مىخواست از کاخ و عمارات و معابد عالى و ظروف بزرگ مانند حوضها و نقوش و مثالها و دیگهاى عظیم که بر زمین کار گذاشته بودى، همه را مىساختند. اینک اى آل داود شکر و ستایش خدا به جاى آرید و از بندگان من، عدّه قلیلى شکر گذارند.
کارگزاران نظام اسلامى حضرت سلیمان علیهالسلام ، هم در صنعت معمارى، بناهاى بلند و قصرهاى منیع مىساختند و هم در صنعت نقاشى و هنر، تمثال فرشتگان و پیامبران و صالحان را با زیبایى ترسیم مىکردند تا ضمن تشویق به هنر و ارضاى غریزه هنرجویى، روش بهرهبردارى درست را ارائه نمایند و اسوهها را به صورت نقاشى، فراسوى مردم نصب کنند تا با مشاهده نقش، هنر بیاموزند و با شهود منقوش، سعادت را تحصیل کنند و نیز در صنعت فلزکارى، ظروف مورد نیاز فردى و جمعى را مىساختند تا در کنار هنرآموزى، وسایل رفاهى را فراهم نمایند و آیین بهزیستى را در سایه تامین لوازم ضرورى زندگى، بیاموزند. از این رو به ساختن ظرفهاى بزرگ و کاسههاى عظیم و دیگهاى رفیع و استوار مىپرداختند و در عین حال که از نعمت صنعت به جا استفاده مىکردند، به شکرگزارى خداوند منان مامور شدند؛ خداوندى که هم نعمت مواد خام و معدنى را آفرید و هم نعمت استخراج آنها را در اذهان بشر خلق کرد و هم نعمت صنعت و ساختوساز وسایل سودمند را یادشان داد.
جریان ورود ملکه سبا به ساحت قدس سلیمان علیهالسلام و مشاهده قصر ظریف شیشهاى و این پندار که آب است و پوشش پایش را بالا زد، شاهدى بر پیشرفت صنعت معمارى، هنرى و صنعتى آن عصر است:
«قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ»(50) یعنى: آنگاه بلقیس را گفتند که اینک در ساحت این قصر داخل شو. وى چون کوشک را مشاهده کرد، پنداشت که لجّه آبى است و جامه از ساق پا برگرفت و گفت: این قصرى است از آبگینه صاف.
2ـ حضرت داود، پدر سلیمان علیهماالسلام ، زمینه حکومت اسلامى را با رهبرى انقلاب و ستمزدایى از عصر خود آغاز کرد و چون از امکانات مناسبى متنعم بود، مامور شد که از نعمت غیبى خداوند که آهن سرد و سخت را در دستش چون موم نرم کرده بود، صنعت زرهبافى را ارائه کند و نظم هماهنگ بندها و حلقههاى زره را رعایت نماید. بیان قرآن مجید در این باره چنین است: «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ»(51)؛ یعنى: و ما حظّ و بهره داود را به فضل و کرم خود کاملاً افزودیم و امر کردیم کهاى کوهها و اى مرغان! شما نیز با تسبیح و نغمه الهى داود هماهنگ شوید و آهن سخت را به دست او نرم گردانیدیم. «أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً»(52)؛ یعنى: و به او دستور دادیم که از آهن زره بسازد و حلقه زره را به اندازه و یک شکل گردان و خود با قومت همه نیکوکار باشید. «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ».(53) یعنى: و ما به داود صنعت زره ساختن آموختیم تا شما را از زخم شمشیر و آزار یکدیگر محفوظ دارد. آیا شکر نعمتهاى الهى را به جاى مىآورید؟
نکته قابل توجه آن است که صنعت زرهبافى، جزء علوم عملى و هنرى است و قابل انتقال به غیر نیز هست. از این جهت، قرآن کریم در این باره به کلمه «تعلیم» تعبیر نمود؛ ولى نرم نمودن آهن همچون موم در دست، هرگز جزء علوم نظرى یا عملى نیست؛ زیرا به کرامت روح ولى خدا و نزاهت نفس رسول حق وابسته است و به همین دلیل قرآن در این باره تعبیر تعلیم را به کار نبرد؛ بلکه به کلمه «النا» بسنده نمود تا روشن شود که لین و نرم شدن آهن در دست داود علیهالسلام با قدرت غیبى میسور مىشود. البته آهن را از دیرزمان با آتش نرم مىکردند. لیکن، آن جزء علوم عملى و امرى عادى است نه خارق عادت؛ به خلاف اعجاز خارقالعاده داود علیهالسلام .
3ـ نوح، شیخ الانبیاء علیهالسلام ، نه تنها در مساله وحى و نبوت، جزء پیشگامان کوى رسالت است، در جریان استفاده صحیح از علم صنعت نیز از پیشکسوتان به شمار مىآید و خداوند، هم تعلیم کشتىسازى او را به عهده گرفت و هم توفیق و تایید عملى آن را عهدهدار شد. قرآن کریم در این باره چنین مىفرماید: «اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا»(54)؛ یعنى: و به ساختن کشتى در حضور ما و به دستور ما مشغول شو. «فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا».(55) یعنى: ما همچنین وحى کردیم که در حضور ما به وحى و دستور ما به ساختن کشتى بپرداز.
خلاصه مطالب گذشته:
1) اصلفرایند صنعتى در حکومت اسلامى، پسندیده و مورد ترغیب است.
2) لزوم استفاده صحیح از صنعت، در سیره عملى زمامداران دینى بیان شده است.
3) مهمترین بهره درست از صنایع پیشرفته هر عصر، عبارت است از تامین نیازهاى علمى و عملى مردم آن عصر.
4) آنچه در قرآن یاد شد، جنبه «تمثیل» دارد نه «تعیین»؛ یعنى در قرآن، مثال بهرهورى صحیح از صنعتبازگو شده نه آنکه استفاده درست از صنعت، منحصر در همین چند مورد باشد.
5) صنعت کشتىسازى نوح علیهالسلام الگویى است براى ساخت و پرداخت هر گونه وسایل نقلى دریایى و زیردریایى، اعم از وسیله نقل و انتقال مسافر، بار و مانند آن و نیز وسایل نقلى زمینى و هوایى به طور عام. صنعت زرهبافى داود علیهالسلام ، الگویى براى ساختن هر گونه وسایل دفاعى است؛ خواه در برابر تیر و مانند آن و خواه در قبال سموم شیمیایى و نظایر آن باشد. صنعت معمارى و کارهاى دستى و ظرایف هنرى و ساختن ظروف فلزى سلیمان علیهالسلام ، نمونهاى براى ساختن هر گونه لوازم زندگى است که نیازمندیهاى فردى یا گروهى و همچنین نیازمندیهاى هنرى و ادبى به وسیله آن برطرف مىگردد.
اکنون که چکیدهاى از سیره رهبران حکومت اسلامى در نحوه بهرهبردارى از صنعتبازگو شد، مناسب است آنچه از ذوالقرنین در قرآن کریم نقل گردید، بیان شود. قرآن کریم اگر چه از نبوت او سخن نگفت؛ ولى روش پسندیده او را با برخوردارى از همه وسایل مقدور آن عصر به طور نسبى گزارش داد. او از تمام امکانات لازم بهرهمند بوده و کارهاى قابل توجهى انجام داده است.
یکى از آن کارهاى شگفتانگیز، ساختن سد عظیم و نفوذناپذیرى است که بر اثر ارتفاع بلند و صافى سطحش، قابل فتح نبود و بر اثر استحکام، قابل سوراخ نمودن نبود؛ زیرا آن سد عظیم فلزى، از خاک، آجر، سنگ، سیمان، و مانند آنها ساخته نشد؛ بلکه از پارههاى آهن و مس گداخته ساخته شد که بیان قرآن مجید در این باره چنین است:
«آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً»(56) یعنى: وگفت: قطعات آهن بیاورید. آنگاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوى دو کوه از سنگ و آهن دیوارى بسازند و سپس آتش افروزند تا آهن گداخته شود. آنگاه مس گداخته بر آن آهن و سنگ ریختند.
یعنى: پس از چیدن تکههاى آهن همانند قطعات سنگ، دستور داد که با استفاده از کوره آهنگرى، در آن بدمند تا کاملا قطعههاى آهن به صورت آتش گداخته درآید و آنگاه فرمان داد که مس گداخته را در آن تعبیه نمایند تا به صورت سد کامل و محکم فلزى درآید.
از مجموعه این نمودارها مىتوان خطمشى حکومت اسلامى را درباره بهرهبردارى از صنایع استنباط نمود که استفاده از تکنولوژى در تمام امور سازنده و سودمند رواست؛ ولى بهرهبردارى از آن در امور تخریبى و تهاجمى و سوزنده و کشنده زمین، دریا، هوا، گیاهان، جانوران، انسانها، مناطق آباد و...، هرگز روا نیست. با این تحقیق مىتوان فرق میان کادر صنعتى در مدینه فاضله، که هدف حکومت اسلامى است، را با کادر صنعتى کشورهاى مهاجم و مخرب و مدعى تمدن، بررسى نمود.
4ـ رشد حقوقى داخلى و بینالمللى
قوانین اسلامى و مسوءولان نظام دینى، عهدهدار تبیین، تدوین و تحقق رشد حقوقى داخلى و بینالمللى هستند؛ زیرا جامعه انسانى هر چند در شوءون گوناگون اقتصاد، مترقى و در امور صنعتى، کارآمد باشد، مادامى که از قوانین حقوقى کامل و متقابل آگاه نباشد و به آن معتقد نشود و در عمل به آنها متعهد نگردد، هرگز کامیاب نخواهد شد؛ چرا که همان سلاحهاى اقتصادى و صنعتى، بدون صلاح حقوقى و اخلاقى، زمینه تباهى را فراهم مىکنند.
جنگ جهانى اول و دوم و نیز تهاجمهاى موضعى پس از آن، سبب شد همواره زورمداران در موضع تخریب قرار گیرند و محرومان را در موضع انزوا و قتل و غارت قرار دهند، گواه صادقى بر این سخن است.
حکومت اسلامى، براى پیشگیرى از این فجایع و تباهیها، اصولى را ارائه مىنماید که نمودارى از آن نقل مىشود:
1ـ نفى هر گونه سلطهگرى یا سلطهپذیرى: «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ».(57) یعنى: به کسى ستم نکردهاند و ستم ندیدهاند.
2ـ رعایت عهدها و پیمانهاى بینالمللى: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْوءُلاً»(58)؛ یعنى: و همه به عهد خود وفا کنید که البته در قیامت از عهد و پیمان سؤال خواهد شد. باید دانست که لزوم عمل به عهد، اختصاصى به عهد با خدا ندارد؛ بلکه اطلاق آیه و سایر ادله، دلیل استبر لزوم وفاى به عهد، مطلقا، حتى در عهد با خلق خدا.
قرآن کریم موءمنان والا مقام را که به مرحله ابرار نائل آمدهاند، چنین معرفى مىکند:
«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا»(59)؛
یعنى: سیره و روش ابرار آن است که وقتى عهدى مىبندند، به عهد خود وفا مىکنند.
و در سوى دیگر، خداى سبحان، مشرکان و کافران را به دلیل بىتعهدى و نقض عهد، چنین نکوهش مىنماید:
«الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ».(60)
یعنى: چنان که چند بار با تو عهد مسالمت بستند. آنگاه عهد تو را در هر بار شکستند و در حفظ عهد تو راه تقوا نپیمودند.
اهتمام حکومت اسلامى براى برقرارى نظام قانون و تعهد و عمل به پیمان و احترام به میثاق، براى آن است که جامعه متعهد، از امنیت و آزادى که از لوازم تمدن و اصول مدینه فاضله به شمار مىآید، برخوردار گردد. اگر رعایت میثاق، از جامعهاى رختبربندد. امنیت، آزادى و سایر شوءون مدنى بودن آن نیز از میان خواهد رفت.
قرآن کریم، توضیح رسایى در این باره دارد که با تحلیل آفرینش انسان و تساوى همه انسانها در اصول کلى خلقت و عدم تاثیر زمان، زبان، نژاد، رنگ، رسوم و آداب و عادات محلى و بومى و مانند آن:
«یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ»(61)
یعنى: اى مردم، ما همه شما را نخست از زن و مردى آفریدیم و آنگاه شعبههاى بسیار و فرق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید و بدانید که اصل و نسب و نژاد مایه افتخار نیست؛ بلکه بزرگوارترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.
اجازه هیچ گونه برترىطلبى را به هیچ فرد یا گروهى نمىدهد و استکبار را عامل مهم برهم زدن تعادل اجتماعى مىداند و نبرد با آن را از این جهت لازم مىداند که خوى استکبار، خوى پیمانشکنى و نقض میثاق است. از این رو چنین مىفرماید:
«وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»(62)
یعنى: و هر گاه آنها سوگند وعهدى که بستهاند بشکنند و در دین شما طعن زنند. در این صورت با آن پیشوایان کفر و ضلالت کارزار کنید که آنها را عهد و سوگند پایدار نیست. باشد که بس کنند.
یعنى مهمترین دلیل نبرد با مستکبران، همان پیمانشکنى آنان است.
قرآن کریم، مبارزه با چنین اشخاصى را نه به جهت بىایمانیشان؛ بلکه به دلیل بىتعهدیشان لازم مىداند. از این رو فرمود: «لا أَیْمانَ لَهُمْ»(به فتح همزه) یعنى: اینها افراد بىتعهدى هستند به همین جهت، غیرقابل اعتمادند.
با «کافر بىایمان» مىتوان زندگى مسالمتآمیز داشت؛ ولى با «مستکبر بىایمان» هرگز ممکن نیست؛ زیرا زندگى بدون تعهد متقابل، میسور نیست. وقتى طرف مقابل به عهد و سوگند خود احترام نمىنهد و هر لحظه که زورمند شد، آن را نقض مىکند. هرگز نمىتوان با او زندگى مشترک داشت.
آنچه در جاهلیت جدید همانند جاهلیت کهن، دامنگیر جامعه بشرى است، پیمانشکنى زورمداران عصر حاضر است که شرح نارسایى سازمان ملل متّحد و سایر مجامع بینالمللى و مدعیان حقوق بشر، در مقابله با تهاجم ددمنشانه گروههاى مهاجم در نقاط مختلف جهان، خارج از حوصله این نوشته است.
3ـ رعایت امانت و پرهیز از خیانت در اموال و حقوق، سومین اصل پیشگیرانه اسلام است که فرمود:
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الأَْماناتِ إِلى أَهْلِها»(63)
یعنى: دستور خداوند، لزوم رعایت امانت و برگرداندن آن به صاحبش است.
بیان قرآن در ستایش مردم بایمان این است: «وَ الَّذِینَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»(64)؛ یعنى: آنان، امانتدار و مراعاتکننده عهد و پیمان خویش هستند.
قرآن کریم بسیارى از انبیاء الهى را با وصف امین بودن، به جهانیان معرفى کرده است که آیات سوره «شعراء»، نمونهاى از آن است.
تاثیر احترام متقابل به امانتهاى یکدیگر، در برقرارى امنیت و آزادى و تاسیس مدینه فاضله، کاملا مشهود است. قرآن مجید با تحلیل ساختار انسانى، ثابت نمود که هیچ فرد یا گروهى حق ندارد در امانت خیانت نماید و بدینگونه، نژادپرستى صهیونیستها و کسانى که خود را برتر مىپندارند و رعایت امانت دیگران را بر خویش لازم نمىدانند، محکوم مىشود. در قرآن چنین آمده است:
«وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُوءَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الأُْمِّیِّینَ سَبِیلٌ»(65)
یعنى: برخى از یهودیان، اگر به عنوان امانت، دینارى را به آنها بسپارى، آن را پس نمىدهند؛ مگر آنکه مراقب آنها باشى و با زور از آنها بستانى.
این خیانتورزى، به سبب آن است که آنان خود را نسبتبه غیر اهل تورات برتر مىپندارند و مىگویند: بر ما حرج و قدح و ذمى نیست اگر امانت غیریهودیان را برنگردانیم. روشن است که چنین افراد بىتعهد و نژادپرست و مستکبرى که به خیانت در یک دینار تندرمىدهند، خیانت در ثروت کلان و منابع ملى را قطعا مباح مىشمارند و از هر غارت ابتدایى نیز پرهیز نخواهند کرد.
اهداف حکومت اسلامى در دعاى ابراهیم(ع)
سلسله انبیاء ابراهیمى علیهمالسلام که سالیان متمادى، حکومت اسلامى را عهدهدار بودهاند و قرآن کریم درباره آنان مىفرماید: «اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُّلُوکاً»(66)، یعنى: به خاطر آرید، آنگاه که در میان شما پیغمبران فرستاد و شما را پادشاهى داد. خطوط کلى امامت و رهبرى و اصول مهم سیاست و حکومت را از بنیانگذار کعبه و معمار مطاف و مهندس قبله جهانى، به ارث بردهاند.
حضرت ابراهیم علیهالسلام ، نه تنها در سیره خویش آن اصول و خطوط کلى را رعایت مىنمود؛ بلکه در نیایشهاى خاص خود نیز مطرح مىکرد و اجابت آنها را از خداوند درخواست مىنمود.
عصاره دعاهاى آن حضرت در این زمینه، همان دو هدف مهم حکومت اسلامى یعنى: خلیفةالله شدن انسان صالح سالک کوى کمال و تاسیس مدینه فاضله است. با توجه به این نکته، روشن مىشود که سامان یافتن مدینه فاضله، در پرتو تعالى انسانهایى است که مقام منیع خلافت الهى بهره آنان شده باشد.
آنچه به آبادى، آزادى، امنیت، اقتصاد سالم و مانند آن برمىگردد از اوصاف مدینه فاضله است که در آیاتى از قبیل «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ»(67) یعنى: و در آن نماز و طاعت خدا به جاى آرند و چون ابراهیم عرض کرد پروردگارا! این شهر را جاى امن گردان و روزى اهلش را فراهم گردان. آمده است و آنچه به کمالهاى انسانى برمىگردد و زمینهساز خلیفةاللهى است، در آیاتى مانند «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الأَْصْنامَ»(68) یعنى: و من و فرزندانم را از پرستش بُتان دور دار. و «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(69) یعنى: پروردگارا! فرزندان ما را شایسته گردان که از میان آنها رسولى برانگیزى که بر مردم تلاوت آیات تو کند و آنان را علم کتاب و حکمت بیاموز و روانشان را از هر نادانى و زشتى پاک و منزه ساز. تویى که در همه عالم هر کار خواهى بر آن علم و قدرت کاملى دارى. ذکر شده است و ریشههاى اصلى دعاهاى سیاسى که در جوامع روایى ثبتشده، همین نیایشهاى زمامداران الهى است که صحائف آسمانى و به خصوص قرآن کریم آنها را بازگو نموده است.
________________________________________
1ـ کارشناس ارشد حقوق عمومى دانشگاه تهران.
2ـ بقره / 213.
3ـ برخى از پیامبران از خود شریعتى نداشتهاند و پیرو شریعت پیامبر اولوالعزم پیش از خود بودهاند، مانند: لوط علیهالسلام که به شریعت ابراهیم علیهالسلام ایمان آورد. «فامن له لوط» (عنکبوت / 26) و بر اساس دستور او عمل مىنمود و هر پیامبر اولوالعزمى به اذن خدا حاکم بود و کارهاى شریعت را تقسیم مىنمود. به برخى سمت فرماندهى جنگ مىداد. به بعضى سمت تدریس و به دیگرى هدایت و ارشاد و مانند اینها.
4ـ نهجالبلاغه، خطبه 40.
5ـ توبه / 33.
6ـ نحل / 36.
7ـ طه / 64.
8ـ انبیاء / 105.
9ـ حدید / 25.
10ـ نور / 55.
11ـ همان.
12ـ آل عمران / 19.
13ـ مائده / 3.
14ـ توبه / 33.
15ـ حجر / 85.
16ـ رعد / 17.
17ـ آل عمران / 137.
18ـ فاطر / 43.
19ـ اسراء / 81.
20ـ انبیاء / 18.
21ـ قصص / 5، یعنى: ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم.
22ـ انبیاء / 105، یعنى: بندگان شایستهام وارث (حکومت) زمین خواهند شد.
23ـ ابراهیم / 1.
24ـ بقره / 257.
25ـ انعام / 122.
26ـ حدید / 28.
27ـ نهجالبلاغه، خطبه 193، بند 5.
28ـ نهجالبلاغه، حکمت 129.
29ـ نهجالبلاغه، خطبه 183، بند 11.
30ـ نور / 40.
31ـ آل عمران / 19.
32ـ همان / 85.
33ـ حدید / 25.
34ـ بقره / 251.
35ـ نساء / 163.
36ـ انبیاء / 79.
37ـ نمل / 15.
38ـ همان / 16.
39ـ ص / 17.
40ـ همان / 26.
41ـ جمعه / 2.
42ـ نور / 33.
43ـ حدید / 7.
44ـ نساء / 5.
45ـ توبه / 34.
46ـ حشر / 7.
47ـ نساء / 29.
48ـ سبا / 12.
49ـ سبا / 13.
50ـ نمل / 44.
51ـ سبا / 10.
52ـ همان / 11.
53ـ انبیاء / 80.
54ـ هود / 37.
55ـ موءمنون / 27.
56ـ کهف / 96.
57ـ بقره / 279.
58ـ اسراء / 34.
59ـ بقره / 177.
60ـ انفال / 56.
61ـ حجرات / 13.
62ـ توبه / 12.
63ـ نساء / 58.
64ـ موءمنون / 8.
65ـ آل عمران / 75.
66ـ مائده / 20.
67ـ بقره / 126.
68ـ ابراهیم / 35.
69ـ بقره / 129.