آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتى و سلطه‏گرى فردى یا گروهى نیست؛ بلکه تبلور آرمان سیاسى ملّتى هم‏کیش و هم‏فکر است که به خود سازمان مى‏دهد تا در روند تحوّل فکرى و عقیدتى، راه خود را به سوى هدف نهایى (حرکت به سوى الله) بگشاید. ملت ما در جریان تکامل انقلابى خود از غبارها و زنگارهاى طاغوتى زدوده شد و از آمیزه‏هاى فکرى بیگانه خود را پاک نمود و به مواضع فکرى و جهان‏بینى اصیل اسلامى بازگشت و اکنون بر آن است که با موازین اسلامى و قرآنى، جامعه نمونه (اُسوه) خود را بنا کند. بر چنین پایه‏اى، رسالت محققان و پژوهشگران این است که زمینه‏هاى تحقق این حکومت را عینیّت بخشند و شرایطى را به وجود آورند که در آن، انسان با ارزشهاى والا و جهان‏شمول قرآنى پرورش یابد. نگارنده کوشید با توجّه به محتواى اسلامى انقلاب ایران، که حرکتى براى پیروزى تمامى مستضعفان بر متکبران است و زمینه تداوم این انقلاب را در داخل و خارج کشور بویژه در گسترش روابط بین‏الملل، با دیگر جنبشهاى اسلامى و مردمى فراهم مى‏کند را در سایه آیات قرآنى، براى تشکیل امّت واحده جهانى بیان کند. (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ) تا استمرار مبارزه در نجات ملتهاى محروم و تحت ستم در تمامى جهان قوام یابد. با توجّه به ماهیّت این تحقیق، خط سیر مقاله، تضمین‏گر نفى هرگونه استبداد فکرى و اجتماعى و انحصار اقتصادى است و در خط گسستن از سیستم استبدادى و سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان، تلاش مى‏کند. (وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَْغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ).

متن

در ایجاد نهادها و بنیادهاى سیاسى که خود پایه تشکیل جامعه است، بر اساس تلقى مکتبى، صالحان عهده‏دار حکومت و اداره مملکت مى‏گردند (أَنَّ الأَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ) و قانون‏گذارى که روشن‏کننده ضابطه‏هاى مدیریّت اجتماعى است، بر مدار قرآن و سنّت جریان مى‏یابد.
بنابراین، نظارت دقیق و جدّى از ناحیه صاحب‏نظران و اهل قلم، امرى ضرورى است و چون هدف از حکومت اسلامى، رشد دادن انسان در حرکت به سوى نظام الهى است (وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ) تا زمینه شکوفایى استعدادها به منظور تجلى ابعاد خداگونه انسانها فراهم آید (تخلّقوا بأخلاق الله)، جز در گرو مشارکت فعّال و گسترده تمامى عناصر اجتماع در روند تحول جامعه نمى‏تواند باشد.
با این رویکرد، مى‏توان گفت این همان تحقق حکومت مستضعفان در زمین خواهد بود. (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).
قانون و حکومت
دین، هرگز از حکومت و سیاست جدا نیست؛ زیرا همان‏گونه که گفته شد. دین، تنها، موعظه و تعلیم محض براى مسائل فردى و مسائل اخلاقى و اعتقادى نیست؛ بلکه احکام اجتماعى و سیاسى و نظامى و... را نیز در کنار اینها دارد.
خداى سبحان در یکى از آیات قرآن کریم، هدف فرستادن رسولان خود را چنین بیان مى‏فرماید:
«کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ»(2)
یعنى: مردم همه یک گروه بودند. پس خداوند رسولان فرستاد که نیکان را مژده دهند و بدان را بترسانند و براى آنها به راستى کتاب نازل کرد تا تنها دین‏خدا به عدالت‏در مورد نزاع‏مردم حکمفرما باشد.
در این آیه کریمه، مساله رفع اختلاف میان مردم، به عنوان هدف بعثت انبیاء مطرح شده است. اگر اختلاف میان انسانها امرى طبیعى و قطعى است، چنانکه در پیش گفته شد و اگر رفع اختلافها براى ایجاد نظم در جامعه بشرى و به دور از هرج و مرج، ضرورى است. صرف نصیحت و مساله‏گویى نمى‏تواند مشکل اجتماعى را حل کند. از این رو، هیچ پیامبر صاحب شریعتى(3) نیامده است، مگر آنکه علاوه بر تبشیر و انذار، مساله حاکمیت را نیز مطرح نموده است. خداى سبحان در این آیه نمى‏فرماید پیامبران به وسیله تعلیم یا تبشیر و انذار، اختلاف جامعه را رفع مى‏کنند؛ بلکه مى‏فرماید به وسیله «حکم»، اختلافات آنها را بر مى‏دارند؛ زیرا حل اختلاف، بدون حکم و حکومت امکان‏پذیر نیست.
صرف قانون که وجود لفظى یا کتبى تفکر خاصى است، توان تاثیر در روابط خارجى را ندارد؛ بلکه یک موجود توان‏مند و مرتبط با غیب مى‏خواهد که مسوءول تعلیم و حفظ و اعمال آن باشد. از این رو، حضرت مولى‏الموحدین، على بن ابى طالب علیه‏السلام ، براى رفع مغالطه خوارج که قانون را کافى مى‏دانستند و جامعه را بى‏نیاز از رهبر و حکومت مى‏پنداشتند و شعارشان این بود: «لا حکم الا لله». فرمودند:
«کلمة حق یراد بها الباطل؛ نعم انه لا حکم الا لله ولکن هوءلاء یقولون لا امرة الا لله وانه لابد للناس من امیر بر او فاجر»(4)؛
یعنى این سخن «لا حکم الا لله»، سخن حق و گفته قرآن است؛ ولى اراده باطل و نادرست از آن شده است.
بله، هیچ حکم و قانونى حق نیست، مگر حکم و قانون خداوند؛ ولى این افراد، از این کلام درست، چیز دیگرى اراده کرده‏اند و مقصودشان آن است که هیچ امارت و حکومتى نیست، مگر امارت و حکومت‏خداوند و این در حالى است که مردم، بدون امیر و حاکم نمى‏توانند زندگى کنند وحتى در نبود امیر نیکوکار، امیر فاجر غیرظالمى نیاز دارند تا جامعه به انهدام کشیده نشود.
حکومت اسلامى
خداى سبحان درباره اسلام و رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید:
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»(5)
یعنى: خداى تعالى رسولش را با هدایت و دین حق اعزام نمود تا مردم را در همه ابعاد زندگى هدایت کند و بساط هر طاغوت را برچیند تا دینش را بر تمام مرامها و نظامها پیروز گرداند.
بر این اساس، پیامبر اسلام براى دو کار آمد نه یک کار؛ هم براى هدایت و موعظه و تعلیم و ارائه قانون آمد و هم براى برچیدن ظلم و طغیان.
خداى تعالى هدف بعثت همه رسولان خود را چنین بیان مى‏فرماید:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(6)
یعنى: ما براى هر امتى پیام‏آورى فرستادیم که آنان را به عبادت «الله» دعوت کند و به اجتناب از طاغوت برانگیزد.
اجتناب کردن از طاغوت؛ یعنى خود را در جانبى و طاغوت را در جانب دیگر قرار دادن و در جهت او قدم برنداشتن و از خود در برابر تجاوز طاغى دفاع کردن و برده او نشدن.
آتش‏بس یک جانبه!
فکر جدایى دین از سیاست، در واقع، آتش‏بس یک‏جانبه بین دو طرف درگیر است؛ یعنى همه کسانى که از روى ترس یا علل دیگر، سخن از جدایى دین از سیاست زده‏اند و در عمل، کارى به سیاست ندارند. در ستیز دینداران با سیاستمداران ظالم، آتش‏بس را یک‏جانبه قبول کرده‏اند. سیاستمداران بى‏رحم، هیچ گاه نمى‏گویند ما با دین و دیندارى کارى نداریم. آنان هر زمان که بتوانند، دین را به کام خود مى‏کشند و دینداران را به اسارت درمى‏آورند.
در گذشته، رژیم منفور پهلوى را دیدیم که گاهى براى فریب مردم و منحرف ساختن آنان، قرآن چاپ مى‏کرد؛ ولى آن زمان که احساس خطر کرد و فهمید که جامعه دینى دیگر نمى‏خواهد اسیر او باشد، مسجد کرمان را با قرآنهایش به آتش کشید. پس، یک زمان «قرآن‏سوزى» است و یک زمان «قرآن‏سازى» و هر دو براى اهداف پلید استعمارى و سیاسى است؛ زیرا سخن و روش همه دنیاطلبان و بى‏دینان، همان شعار «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى»(7) است.
طبق این آیه، آنان خوشبختى در این دنیا را در گرو برترى بهره‏گیرى هر چه بیشتر از دیگران مى‏دانند.
ما در جریان جنگ خلیج فارس، شاهد استفاده آمریکا از دین براى فریب مردم بودیم. از واتیکان کمک گرفت و از پاپ خواست براى جنگ، دعا نماید و این همان سوءاستفاده‏اى است که معاویه منافق از دین مى‏کرد.
معاویه (علیه اللعنه) زمانى که فهمید مالک اشتر(سلام‏الله‏علیه) به مصر مى‏رود و با رفتنش آنجا را دگرگون خواهد کرد. شب و روز، منزل و مسیر حرکتش را شناسایى مى‏کرد تا این که توانست با حیله عمرو عاص، عسل مسموم را به وى بخوراند. پیش از آن که عسل، مالک را به شهادت برساند مردم را به مسجد جامع شام دعوت کرد و به آنان گفت: خطرى حکومت اموى را تهدید مى‏کند و ما باید دعا کنیم و شما آمین بگویید. او دعا کرد که خدا خطر مالک را برطرف کند و مردم شام نیز آمین گفتند. زمانى که خبر شهادت مالک به شام رسید، معاویه گفت ما «مستجاب‏الدعوه» هستیم.
آینده جهان از نظر اسلام
آینده جهان از نظر مکتبهاى مختلف که رشد سلاحهاى هسته‏اى و اتمى را مى‏بینند، جز ویرانه‏اى نیست؛ اما اسلام، آینده جهان را قسط و عدل، آرامش و تمدن و حکومت صالحان مى‏داند:
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الأَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ».(8)
یعنى: ما بعد از تورات در زبور داود نوشتیم «و در کتب انبیاء سَلَف وعده دادیم» که البته بندگان نیکوکار من، ملک زمین را وارث و متصرّف خواهند بود.
هدف رسالت انبیاء الهى، تربیت انسانها و در نتیجه، قیام آنان براى اقامه قسط و عدل است؛ چنانکه فرمود:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»(9)
یعنى: همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم به راستى و عدالت بگروند.
و خداوند موءمنان حقیقى را وعده قطعى داده است که خلافت در زمین را نصیب آنان سازد:
«وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَْرْضِ»(10)
یعنى: خدا به کسانى که از شما بندگان ایمان آرد و نیکوکار گردد وعده فرموده است در زمین خلافت دهد.
و دین پسندیده و مرضى خود را مستقر سازد و در سایه هدایتهاى آن، پس از خوف و ترس، امن و آرامش تحقق یابد.
«وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً».(11)
یعنى: چنانچه امم صالح پیامبران سلف، جانشین پیشینیان خود شدند و علاوه بر خلافت، دین پسندیده آنان را بر همه ادیان تمکّن و تسلّط عطا کند و به همه مؤمنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنى کامل دهد که مرا به یگانگى بى‏هیچ شائبه شرک پرستش کنید.
اسلام، تنها دین الهى است. «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ»(12) یعنى: همانا دین پسندیده نزد خدا، آیین اسلام است. که خداوند آن را با ولایت اولیائش کامل گردانید و بدان راضى شد. «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِْسْلامَ دِیناً»(13) یعنى: امروز دین شما را به حدّ کمال رساندم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است، برایتان برگزیدم. و خود وعده داده است که اسلام، دین جهانى باشد و حکومت اسلامى، تنها حکومت عدل و قسط در سراسر گسترده خاک گردد: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».(14) یعنى: اوست خدایى که رسول خود را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا بر همه ادیان عالم تسلّط و برترى دهد؛ هر چند مشرکان ناراضى و مخالف باشند.
خداوند، نظام آفرینش را بر پایه حق استوار ساخته است. چنانکه فرمود: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ»(15) یعنى: و ما آسمانها و زمین و هر چه بین آنهاست را بجز براى مقصودى صحیح و حکمتى بزرگ خلق نکرده‏ایم. و هر باطلى در این جهان، محکوم به نابودى است و مانند کف روى آب، زائل خواهد گشت. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً»(16). یعنى: باطل، چون کف به زودى نابود مى‏شود.
قرآن کریم، همه مخاطبان خود را دعوت مى‏کند که در سرگذشت گذشتگان سیر کنند و عاقبت‏بد و هلاکت تکذیب‏کنندگان را ببینند. «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ»(17) یعنى: پیش از شما مللى بودند و رفتند. پس گردش کنید در زمین تا ببینید چگونه هلاک شدند آنان که وعده‏هاى خدا را تکذیب کردند.
سنت‏شکست‏ناپذیر و غیر قابل زوال الهى، پیروزى قیام حق و نابودى باطل است و این سنت، از اصول همیشگى و همگانى نظام آفرینش است که هیچ گاه تغییرپذیر نیست. «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِیلاً».(18) یعنى: طریقه حق هرگز مبدّل نخواهد شد و طریقه حق هرگز تغییر نمى‏پذیرد.
قرآن کریم درباره پیروزى حق بر باطل مى‏فرماید: «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً»(19)؛ یعنى: حق مى‏آید و باطل مى‏رود وطبیعت‏باطل، همان رفتن و نابودى است.
در آیه دیگر نیز کیفیت رفتن باطل راچنین بیان فرموده است: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»(20) یعنى: حق را بر باطل چیره مى‏کنیم پس حق، باطل را سرکوب مى‏کند و باطل سرکوب‏شده، نابود و محکوم به زوال مى‏گردد. آنچه از این آیات استفاده مى‏شود، این است که حکومت‏حق، با هیچ باطلى سازش ندارد و نه تنها در برابرباطل تسلیم نمى‏شود؛ بلکه آن را از بین مى‏برد. علاوه بر وجه اثباتى خود، جنبه نفى غیر خود را نیز دارد. از این جا روشن مى‏شود که اگر چیزى بتواند خود را تثبیت کند؛ ولى جنبه نفى وباطل‏زدایى نداشته باشد، حق نیست؛ بلکه باطلى است در پوشش حق.
فلسفه و اهداف حکومت اسلامى
حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتى و سلطه‏گرى فردى یا گروهى نیست؛ بلکه تبلور آرمان سیاسى ملّتى هم‏کیش و هم‏فکر است که به خود سازمان مى‏دهد تا در روند تحوّل فکرى و عقیدتى راه خود را به سوى هدف نهایى (وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ)؛ یعنى الله بگشاید. این همان تحقق حکومت مستضعفان در زمین خواهد بود (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).(21)
اینها همه مقدمه‏اى است براى تشکیل امت واحد جهانى (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ) و استمرار مبارزه براى نجات ملتهاى تحت ستم در تمامى جهان. بر اساس تلقّى مکتبى، صالحان عهده‏دار حکومت و اداره مملکت مى‏گردند (أَنَّ الأَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ)(22) و قانون‏گذارى نهایتا بر مبناى قرآن‏مدارى و سپس انسان‏مدارى است.
مهمترین هدفهایى که حکومت اسلامى دنبال مى‏کند، دو چیز است: اول، انسانها را براى «خلیفة‏الله» شدن راهنمایى کند و مقدمات سیر و سلوک آنان را فراهم نماید. دوم، کشور اسلامى را «مدینه‏فاضله» سازد و زمینه‏هاى تمدن حقیقى را مهیا نماید و اصول حاکم بر روابط داخلى و خارجى را تبیین کند. گرچه، نصوص دینى، حاوى معارف و نکات آموزنده فراوانى است، امّا عصاره همه آنها همین دو رکن یاد شده است.
روح و جسم، نظام داخلى انسان را مى‏سازند؛ ولى اصالت از آن روح است و بدن پیرو آن است. وظیفه بدن این است که با حفظ سلامتى خود، سلامتى روح را از گزند عقاید سوء و آسیبهاى اخلاقى تأمین کند. بین دو رکن یاد شده نیز چنین رابطه‏اى برقرار است. یعنى: خلیفة‏اللهى اصل است و مدینه فاضله با تربیت انسانهایى، رسیدن به خلیفة‏اللهى را تقویت مى‏کند. دلیلش این است که بدن هر چند سالم باشد؛ ولى پس از مدتى مى‏میرد و مى‏پوسد؛ ولى روح، همچنان زنده و پاینده است. مدینه فاضله، هر چند از تمدن والا برخوردار باشد، پس از مدتى ویران مى‏گردد، ولى «خلیفة‏الله» که همان انسان کامل است، از گزند هر گونه زوال مصون است. بنابراین، مدینه فاضله، به منزله بدن است و خلیفة‏الله، به مثابه روح آن.
لازمه خلافت الهى آن است که انسان کامل؛ یعنى خلیفة‏الله، همه کمالهاى خداوند را به اندازه سعه هستى خود فراهم نماید و در همه آنها، مظهر خداوند سبحان قرار گیرد.
بنابراین، آنچه به نام قسط و عدل و شبیه آن به عنوان اهداف حکومت اسلامى یاد مى‏شوند؛ اگرچه کمال به شمار مى‏آیند؛ ولى جزء فروعات کمال اصلى‏اند. مصدر اصلى همه آن کمالها، انسان است که خلیفه خداست و در تدبیر جوامع بشرى نقش سازنده دارد.
نورانى گشتن، هدف عالى حکومت
قرآن کریم در آغاز سوره ابراهیم علیه‏السلام ، هدف نزول قرآن را که همان هدف والاى رسالت و غرض اصیل حکومت اسلامى است، چنین ترسیم مى‏نماید:
«الر کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»(23)
یعنى: قرآن کتابى است که ما آن را به سوى تو فروفرستادیم تا مردم را از هر تیرگى برهانى و آنان را به نور برسانى که البته، به دستور و اجازه این کار نیز از جانب پروردگار است. راه نورانى شدن مردم، همانا پیمودن راه راست خداوندى است که عزیز و نفوذناپذیر و پیروز بر هر چیز است و شایسته هر گونه ثناست.
دورى از خداوند که «هستى محض» و «کمال صرف» است، تیرگى است. تنها مبدئى که توان بیرون آوردن انسان را از تاریکى دارد، همان «نور بالذات» و خداوندى است که نور آسمانها و زمین است. از این رو خداوند در آیة‏االکرسى، ولایت این امر را فقط به خود نسبت داده و چنین فرمود:
«اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(24)
یعنى: خدا یار اهل ایمان است، آنان را از تاریکیهاى جهان بیرون آرد.
و اگر در آیه مورد بحث، نورانى ساختن مردم را به رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اسناد داد، براى این است که انسان کامل، خلیفه خداست و خلیفه، کار مستخلف‏عنه (که همان خداوند است) را انجام مى‏دهد و چون انجام این کار توسط آن حضرت از راه خلافت و نیابت است نه اصالت. از این رو در آیه مزبور، خروج از ظلمتها به سوى نور، به اذن خدا مقید شده است.
غرض آنکه؛ هدف والاى رسالت و نزول وحى که همان حکومت الهى است، نورانى نمودن جامعه انسانى است و انسان نورانى، از گزند آسیب و تیرگى هوا و هوس مصون و از وسوسه و دسیسه و مغالطه، محفوظ خواهد بود. چنین انسانى که از جهت اندیشه، از تباهى هرگونه خیال و مغالطه‏اى آزاد است و از جهت عمل نیز، از آلودگى هر گونه شهوت و غضب پاک است، شایسته خلافت خداست.
بنابراین، هدف مهم تاسیس نظام اسلامى مبتنى بر وحى و نبوت، همانا خلیفة‏الله شدن انسان است. در چنین جامعه‏اى، خط‏مشى انسان نورانى بسیار روشن است. او با نور الهى که بهره وى گشته است، حرکت و زندگى مى‏کند. چنانکه خداوند مى‏فرماید: «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ»(25)؛ یعنى: و به او روشنى دانش و دیانت دادیم. «وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ».(26) یعنى: و نورى از پرتو ایمان به قرآن، شما را عطا فرماید که بدان نور، راه بهشت پیمایید.
سیره آموزنده انسان نورانى آن است که در عین رعایت ادب و پاسدارى از حرمت انسانى دیگران، هیچ کسى را شایسته ستایش و پرستش نمى‏داند و نیز در عین زیبا دیدن نظام کیهانى و تحسین سراسر گیتى، هیچ موجود سپهرى یا زمینى را شایسته تکریم عبادى ندانسته، براى آن قداست پرستش قائل نیست؛ بلکه تمام عالم و آدم را نشانه خداى بى‏نشان مى‏داند و براى آنها ارزشى بیش از نشانه بودن معتقد نیست. چنانکه انسان کاملى همچون حضرت على‏بن ابى‏طالب علیه‏السلام در معرفى این گونه از انسانهاى نورانى چنین مى‏فرماید:
«عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم».(27)
خاصیت «نور» آن است که هر چیز را آن گونه که هست، نشان مى‏دهد. نور توحید، انسان کامل را چنان بینا مى‏کند که خداوند عظیم را به عظمت درک مى‏کند به گونه‏اى که همه اشیائى که مخلوق خدایند را در ساحت جلال الهى کوچک مى‏بیند و هر چیزى غیر از خدا، برایش ناچیز شمرده مى‏شود.
حضرت على‏بن ابى‏طالب علیه‏السلام در این باره فرموده‏اند:
«عظم الخالق عندک یصغر المخلوق فی عینک»(28)
یعنى: بزرگى خالق در نزد تو، کوچک مى‏سازد مخلوق را در چشم تو. و این بینش صائب نیز به نور خداوند است که بهره پرهیزگاران مى‏گردد:
«من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن ونورا من الظلم».(29)
نکته دیگرى که توجه به آن لازم است، این است که نه تنها قرآن کریم، عامل نورانى شدن انسانهاست؛ بلکه تنها مبدأ نوربخش، همانا حکومت اسلامى در پرتو قرآن است و کسى که از آن محروم باشد، هیچ نورى نخواهد داشت؛ چه این که خداوند فرمود:
«وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(30)
یعنى: و هر که را خداى نور نبخشید، هرگز روشنى نخواهد یافت.
زیرا «بر اهرمن نتابد اسرار اسم اعظم».
هدف متوسط حکومت اسلامى
چون اسلام تنها دین الهى است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ»(31) و هیچ دینى غیر از آن مقبول خداوند نیست: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإِْسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ»(32)؛ یعنى: هر کسى دینى غیر از اسلام اختیار کند، هرگز از وى پذیرفته نیست و چنین کسى در آخرت از زیانکاران است. بنابراین، تنها ره‏آورد همه پیامبران الهى، همانا اسلام بوده و حکومت آنان نیز اسلامى بوده و هست به گونه‏اى که اهداف فراوان آن، در جاى‏جاى قرآن کریم آمده است.
در سوره حدید که هدف نبوت عامه را بازگو مى‏کند، چنین مى‏فرماید:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ»(33)
یعنى: ما پیامبران را با معجزه و ادله قاطع و گویا فرستادیم و با آنان کتاب آسمانى را که دربردارنده مجموعه عقاید، اخلاق، و قوانین عملى است، نازل نمودیم تا مردم به عدل و داد قیام نمایند، به جور و ستم کوتاهى نکنند و آهن را که در راس نیروى شدید و عامل هراس بیگانگان است، فروفرستادیم که طاغیان و رهزنان به آن دفع شوند و از حریم قسط و عدل و قانون الهى دفاع گردد.
در این آیه، هدف عمومى همه پیام‏آوران و زمامداران حکومت اسلامى در طول تاریخ، همان قسط و عدل جامعه شمرده شد، لیکن همان گونه که قبلا اشاره شد، رعایت‏حقوق فرد و جامعه و تامین همه مظاهر تمدن، از فروعات نورانى شدن افراد آن جامعه است؛ زیرا خلیفة‏الله که انسان نورانى است، به یقین حقوق دیگران را رعایت و از آن حمایت مى‏نماید.
پس آنچه در این آیه به عنوان هدف حکومت رهبران الهى یاد شده، یک «هدف متوسط» است نه هدف نهایى. «هدف نهایى» همان خلیفة‏الله شدن انسان کامل است که نه تنها معلم انسانهاست و آنان را از کتاب و حکمت‏خدا آگاه و نفوس آنان را تهذیب مى‏کند، فرشتگان را نیز از اسرار اسماء الهى آگاه نموده و حقایقش را به ملائکه تعلیم مى‏دهد. از این رو، قلمرو خلافت او، فقط موجودهاى زمینى نیستند؛ بلکه موجودهاى آسمانى نیز از فیض خلافت او بهره مى‏برند؛ اگر چه جسم وى در زمین به سر مى‏برد.
خلافت و حکومت داود علیه‏السلام
گرچه برهان عقلى و تحلیل قرآنى، دلیلى کافى بر آن است که هدف اصیل حکومت اسلامى، همان خلیفة‏الله شدن انسان و قیام به قسط و عدل در پرتو آن است؛ ولى ارائه برخى از شواهد قرآنى، مایه طمانینه بیشتر خواهد شد.
قرآن کریم حضرت داود پیامبر علیه‏السلام را به عنوان مجاهد نستوه و رهبر انقلاب و زمامدار عصر خویش معرفى مى‏نماید: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ»؛(34) یعنى: و داود امیر آنها جالوت را بکشت. او را داراى کتابى به نام «زبور» مى‏داند: «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً»(35)؛ یعنى: و به داود هم زبور را عطا کردیم. وى را پیشواى اهل تسبیح مى‏داند و کوه‏ها و پرندگان را هم‏نوا با او، تسبیح‏گوى خدا مى‏شمارد: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ»(36)؛ یعنى: و کوهها و مرغان را به آهنگ داود مسخّر او گردانیدیم. او را همچون پسرش، حضرت سلیمان علیه‏السلام ، سرشار از علم خاص الهى مى‏داند: «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً»(37) یعنى: و همانا به داود و سلیمان مقام و دانش عطا کردیم. و از منطق و زبان پرندگان آگاه مى‏شمارد: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ»(38)؛ یعنى: و سلیمان که وارث مُلک داود شد به مردم گفت که ما را زبان مرغان آموختند. او را صاحب قدرت معنوى، و اهل «اوب» و رجوع مکرر به درگاه خدا معرفى مى‏نماید: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الأَْیْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ»(39).
خداى سبحان آنگاه که وى را به اوصاف حقیقى خلیفة‏اللهى ستود و کمالهاى انسان نورانى را براى وى اثبات نمود، فرمود: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأَْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»(40) یعنى: اى داود! ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم بر اساس حق حکومت کن.
از این کریمه روشن مى‏شود که رهبر جامعه اسلامى که نمونه سالکان کوى کمال است، خلیفه خداست. نخست، خود به مقام منیع خلافت الهى نائل مى‏گردد، آنگاه حکومت اسلامى را تشکیل مى‏دهد و حاکمیت قانون خدا را تحقق مى‏بخشد. از فروع آن مقام این است که به عدل و داد حکم نماید و حقوق متقابل انسانها را رعایت و از آنان حمایت کند.
تا کنون بیان کوتاهى درباره هدف اول حکومت اسلامى ارائه شد و اما در بیان هدف دوم آن، که تاسیس مدینه فاضله است، نکاتى ارائه مى‏گردد.
اوصاف مدینه فاضله
مدینه فاضله داراى اوصاف و شرایطى است که بخشى از آن به محیط زیست‏برمى‏گردد و بخش دیگرش به ساکنان آن؛ گر چه روشن است که همه اوصاف مدینه فاضله، در سایه رشد و ترقى عملى ساکنان هر مرز و بوم فراهم مى‏گردد.
اوصاف و شرایط مدینه فاضله بسیار است که به برخى از آنها به نحو اختصار اشاره مى‏شود.
1ـ رشد فرهنگى
زمامدار حکومت اسلامى، عهده‏دار تامین دانش شهروندان قلمرو حکومت خود است و آیاتى مانند «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُْمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»(41)، یعنى: اوست خدایى که میان عرب امّى، پیامبرى بزرگوار از میان همان مردم برانگیخت تا بر آنان آیات وحى خدا را تلاوت کند و آنها را پاک سازد و شریعت کتاب سماوى و حکمت الهى بیاموزد که پیش از این همه در ورطه جهالت و گمراهى بودند، بیانگر آن است.
مشکل اساسى جامعه در جاهلیت جدید یا کهن، همانا آگاهى نداشتن به اصول «تمدن ناب» و یا عمل نکردن به آن در فرض دانستن است؛ یعنى جهالت و ضلالت، دو عامل قطعى انحطاط جامعه جاهلى است. مهمترین هدف حکومت اسلامى در بخش فرهنگ به معناى جامع، جهالت‏زدایى و ضلالت‏روبى است تا با برطرف شدن جهل و نادانى، علم و کتاب و حکمت و با برطرف گشتن گمراهى اخلاقى و انحراف عملى، تزکیه و تهذیب روح، جانشین شود.
از این رو در آیه مزبور و مانند آن که اهداف و برنامه‏هاى زمامداران اسلامى مطرح مى‏شود، جهل زدایى توسط تعلیم و ضلالت‏روبى توسط تزکیه، از شاخصه‏هاى اصلى آن قرار گرفته است. همچنین آیه، جامعه امى را به فراگیرى دانش تشویق مى‏کند تا از بى‏سوادى برهد و به آگاهى برسد و نیز جامعه گمراه و تبهکار را به طهارت روح فرامى‏خواند تا از بزهکارى خلاصى یابد و به پرهیزکارى ارتقاء یابد. البته، مردم آگاه و وارسته، توان تاسیس مدینه فاضله و حفظ آن را خواهند داشت.
2ـ رشد اقتصادى
رهبران اسلامى، خطوط کلى مال را در نظام اسلامى مشخص مى‏کنند. قوانین الهى، گذشته از آن که مردم را به کاشت، داشت و برداشت در همه شوءون اقتصادى دعوت مى‏نماید و حلال بودن آن را در همه مراحل تحصیل، نگهدارى، توزیع و صرف و هزینه مال، رکن لازم یک اقتصاد سالم مى‏داند، به مسائل اساسى دیگر آن نیز مى‏پردازد که به برخى از آنها اشاره مى‏شود.
اسلام، اصل مالکیت‏خصوصى را پذیرفته و آن را امضا نموده است و معناى آن این است که هر فردى در قیاس با دیگر افراد، مالک دسترنج‏خود است و هیچ کس حق تصرف در آن را بدون اذن و رضاى او ندارد؛ ولى این نکته را نیز تصریح مى‏نماید که در قیاس با خداوند، هیچ کس مالک نیست؛ بلکه به منزله امین در نگهدارى و نایب در تصرف است. آیاتى نظیر «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِی آتاکُمْ»(42) یعنى: از مال خدا که به شما عطا فرموده است به آنها بدهید و «وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ»(43)؛ یعنى: و از آنچه شما را در آن وارث گذشتگان گردانید، انفاق کنید، گواه بر آن است. از این رو، هیچ فردى حق ندارد بدون اذن و رضاى خداوند، در مال به دست‏آورده خویش تصرف نماید.
فرد و یا گروهى که فاقد مالند، از آن جهت فقیرند که ستون فقرات اقتصادى آنان شکسته شده و توان ایستادن را از دست داده‏اند. از آنجا که مال به مانند خونى در عروق جامعه جارى است، نباید آن را در اختیار سفیه و بى‏خرد قرار داد که مبادا در آن مسرفانه یا مترفانه تصرف کند و عامل قیام امت را به هدر دهد.
اسلام، مجموع مالها را براى اداره شوءون مجموع انسان‏ها مى‏داند؛ یعنى اصل مالکیت‏خصوصى نباید مایه حرمان جامعه باشد و امت اسلامى را به دو گروه مال‏مند زراندوز و نیازمند تقسیم کند. اسلام، مال را به مثابه ستون فقرات جامعه انسانى و سبب ایستادگى مردم مى‏داند.
بیان قرآن درباره سه مطلب اخیر چنین است: «وَ لا تُوءْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً»(44)؛ یعنى: اموالى که خدا قوام زندگانى شما را به آن مقرّر داشته است به تصرف سفیهان مدهید. در این آیه کریمه، خداوند سبحان، هم مال را به عموم جامعه نسبت مى‏دهد: «اَمْوالَکُمْ»، و هم آن را سبب قیام مى‏داند: «الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً» و هم از قرار دادن آن در اختیار سفیه مانند کودک یا بالغ بى‏خرد، نهى مى‏فرماید: «ولا توءتوا السفهاء».
اسلام، احتکار ثروت و اکتناز مال (ذخیره کردن آن) را ممنوع مى‏داند و این عمل را به منزله ضبط خون در رگ بدن که سبب فلج‏شدن سایر اعضاء مى‏گردد، تلقى مى‏کند و از این جهت، جریان آن را لازم مى‏شمرد. آیاتى از قبیل «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ»(45)؛ یعنى: و کسانى که طلا و نقره را گنجینه و ذخیره مى‏کنند و در راه خدا انفاق نمى‏کنند، آنها را به عذاب دردناک بشارت ده. دلیل بر منع رکود مال و گواه بر لزوم جریان آن در تمام اعضاء جامعه است.
اسلام جریان ناتمام مال و منحنى ناقص مسیر آن را ممنوع و جریان کامل و منحنى تام آن را لازم مى‏داند؛ یعنى اجازه نمى‏دهد که ثروت مملکت در دست گروهى خاص جارى باشد و هرگز به دست دیگران نرسد؛ بلکه فتوا مى‏دهد که لازم است دور آن کامل باشد تا به دست همگان برسد. آیاتى مانند «کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأَْغْنِیاءِ مِنْکُمْ»(46)؛ یعنى: غنایم، دولت توانگران را نیفزاید. گواه بر این سخن است.
گردش ثروت در دست گروهى خاص و محرومیت توده جامعه از آن، به دو صورت ترسیم مى‏شود که هر یک از آن دو نارواست. یکى بر اساس نظام سرمایه‏دارى غرب و دیگرى بر پایه نظام دولت‏سالارى و مکتب مارکسیسم فروریخته شرق.
به هر تقدیر، مال نباید در اختیار اشخاص حقیقى یا حقوقى خاصى محصور باشد؛ بلکه باید در تمام سطح جامعه جارى گردد. این ره‏آورد اسلام، اساس اقتصاد سالم است که از بین «فرث» سرمایه‏دارى و «دم» دولت‏سالارى و مارکسیسم، «لبن» خالص و شیر شفاف اقتصاد دینى را استنباط مى‏کند تا از افراط اولى و تفریط دومى رهایى یابیم و به هسته مرکزى عدل اسلامى نزدیک گردیم.
اسلام، جریان کامل مال در دست توده مردم را که از راه مشروع، مانند تجارت با رضایت صورت گیرد را مى‏پسندد؛ یعنى راه اصلى انتقال مال و جریان عمومى آن، غیر از راه ارث و بخشش و...، همانا راه تجارت با رضایت است. از این رو «تجارت بدون رضایت» یا «رضایت‏بدون تجارت»(مانند قمار و...)، راه مشروع تلقى نمى‏شود. آیاتى نظیر «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ»(47)؛ یعنى: اى اهل ایمان، مال یکدیگر را به ناحق مخورند، مگر آن که تجارتى از روى رضا و رغبت کرده باشید. دلیل بر آن است.
آنچه از نظر اسلام درباره رشد اقتصادى بیان شد، در چند بند ذیل خلاصه مى‏گردد:
1ـ اصل مالکیت انسانها نسبت‏به یکدیگر پذیرفته است؛ ولى تمام انسانها نسبت به خداوند، امین و نایبند نه مالک.
2ـ مجموع اموال، متعلق به مجموع انسانهاست.
3ـ مال، به منزله خون بدن و به مثابه ستون فقرات جامعه انسانى است.
4ـ قرار دادن مال در اختیار سفیه ممنوع است و صرف آن به نحو اسراف یا اتراف نارواست.
5ـ احتکار ثروت و اکتناز مال، ممنوع است و جریان آن لازم است.
6ـ جریان ناقص مال، ممنوع و دور کامل آن لازم است.
7ـ جریان عمومى مال، گذشته از راه‏هاى پیش‏بینى شده در شرع مانند ارث و بخشش، همانا بر اساس تجارت با رضایت است.
3ـ فرایند صحیح صنعتى
پیشوایان نظام اسلامى، عهده‏دار تشویق مردم به فراگیرى کامل فرایند صحیح صنعتى و تعلیم کیفیت‏بهره‏بردارى از آن هستند. قوانین الهى، ضمن ارائه خطوط کلى فراگیرى آن، با نقل سیره آموزنده اسوه‏هاى تمدن و عصاره‏هاى مدینه فاضله، نحوه استفاده از مدرنترین صنعتهاى هر عصر را به انسانهاى رونده کوى سعادت مى‏آموزد که نمودارى از آن بازگو مى‏شود:
1ـ سلیمان علیه‏السلام که حکومت اسلامى را در پهنه وسیعى از زمین گسترش داد و به برخى از زمامداران عصر خود نامه نوشت و آنان را به اسلام فراخواند و موفق هم شد، داراى امکانات فراوانى بود.
قرآن کریم، نحوه استفاده او از وسایل صنعتى آن روزگار را چنین بیان مى‏کند: «وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ»(48)؛ یعنى: و معدن مس گداخته را بر او جارى گردانیدیم. ما براى او چشمه مس گداخته را سیل‏گونه روان ساختیم؛ «یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»(49)؛ یعنى: آن دیوان براى او هرچه مى‏خواست از کاخ و عمارات و معابد عالى و ظروف بزرگ مانند حوضها و نقوش و مثالها و دیگهاى عظیم که بر زمین کار گذاشته بودى، همه را مى‏ساختند. اینک اى آل داود شکر و ستایش خدا به جاى آرید و از بندگان من، عدّه قلیلى شکر گذارند.
کارگزاران نظام اسلامى حضرت سلیمان علیه‏السلام ، هم در صنعت معمارى، بناهاى بلند و قصرهاى منیع مى‏ساختند و هم در صنعت نقاشى و هنر، تمثال فرشتگان و پیامبران و صالحان را با زیبایى ترسیم مى‏کردند تا ضمن تشویق به هنر و ارضاى غریزه هنرجویى، روش بهره‏بردارى درست را ارائه نمایند و اسوه‏ها را به صورت نقاشى، فراسوى مردم نصب کنند تا با مشاهده نقش، هنر بیاموزند و با شهود منقوش، سعادت را تحصیل کنند و نیز در صنعت فلزکارى، ظروف مورد نیاز فردى و جمعى را مى‏ساختند تا در کنار هنرآموزى، وسایل رفاهى را فراهم نمایند و آیین بهزیستى را در سایه تامین لوازم ضرورى زندگى، بیاموزند. از این رو به ساختن ظرفهاى بزرگ و کاسه‏هاى عظیم و دیگهاى رفیع و استوار مى‏پرداختند و در عین حال که از نعمت صنعت به جا استفاده مى‏کردند، به شکرگزارى خداوند منان مامور شدند؛ خداوندى که هم نعمت مواد خام و معدنى را آفرید و هم نعمت استخراج آنها را در اذهان بشر خلق کرد و هم نعمت صنعت و ساخت‏وساز وسایل سودمند را یادشان داد.
جریان ورود ملکه سبا به ساحت قدس سلیمان علیه‏السلام و مشاهده قصر ظریف شیشه‏اى و این پندار که آب است و پوشش پایش را بالا زد، شاهدى بر پیشرفت صنعت معمارى، هنرى و صنعتى آن عصر است:
«قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ»(50) یعنى: آنگاه بلقیس را گفتند که اینک در ساحت این قصر داخل شو. وى چون کوشک را مشاهده کرد، پنداشت که لجّه آبى است و جامه از ساق پا برگرفت و گفت: این قصرى است از آبگینه صاف.
2ـ حضرت داود، پدر سلیمان علیهماالسلام ، زمینه حکومت اسلامى را با رهبرى انقلاب و ستم‏زدایى از عصر خود آغاز کرد و چون از امکانات مناسبى متنعم بود، مامور شد که از نعمت غیبى خداوند که آهن سرد و سخت را در دستش چون موم نرم کرده بود، صنعت زره‏بافى را ارائه کند و نظم هماهنگ بندها و حلقه‏هاى زره را رعایت نماید. بیان قرآن مجید در این باره چنین است: «وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ»(51)؛ یعنى: و ما حظّ و بهره داود را به فضل و کرم خود کاملاً افزودیم و امر کردیم که‏اى کوهها و اى مرغان! شما نیز با تسبیح و نغمه الهى داود هماهنگ شوید و آهن سخت را به دست او نرم گردانیدیم. «أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً»(52)؛ یعنى: و به او دستور دادیم که از آهن زره بسازد و حلقه زره را به اندازه و یک شکل گردان و خود با قومت همه نیکوکار باشید. «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ».(53) یعنى: و ما به داود صنعت زره ساختن آموختیم تا شما را از زخم شمشیر و آزار یکدیگر محفوظ دارد. آیا شکر نعمتهاى الهى را به جاى مى‏آورید؟
نکته قابل توجه آن است که صنعت زره‏بافى، جزء علوم عملى و هنرى است و قابل انتقال به غیر نیز هست. از این جهت، قرآن کریم در این باره به کلمه «تعلیم» تعبیر نمود؛ ولى نرم نمودن آهن همچون موم در دست، هرگز جزء علوم نظرى یا عملى نیست؛ زیرا به کرامت روح ولى خدا و نزاهت نفس رسول حق وابسته است و به همین دلیل قرآن در این باره تعبیر تعلیم را به کار نبرد؛ بلکه به کلمه «النا» بسنده نمود تا روشن شود که لین و نرم شدن آهن در دست داود علیه‏السلام با قدرت غیبى میسور مى‏شود. البته آهن را از دیرزمان با آتش نرم مى‏کردند. لیکن، آن جزء علوم عملى و امرى عادى است نه خارق عادت؛ به خلاف اعجاز خارق‏العاده داود علیه‏السلام .
3ـ نوح، شیخ الانبیاء علیه‏السلام ، نه تنها در مساله وحى و نبوت، جزء پیشگامان کوى رسالت است، در جریان استفاده صحیح از علم صنعت نیز از پیش‏کسوتان به شمار مى‏آید و خداوند، هم تعلیم کشتى‏سازى او را به عهده گرفت و هم توفیق و تایید عملى آن را عهده‏دار شد. قرآن کریم در این باره چنین مى‏فرماید: «اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا»(54)؛ یعنى: و به ساختن کشتى در حضور ما و به دستور ما مشغول شو. «فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا».(55) یعنى: ما همچنین وحى کردیم که در حضور ما به وحى و دستور ما به ساختن کشتى بپرداز.
خلاصه مطالب گذشته:
1) اصل‏فرایند صنعتى در حکومت اسلامى، پسندیده و مورد ترغیب است.
2) لزوم استفاده صحیح از صنعت، در سیره عملى زمامداران دینى بیان شده است.
3) مهمترین بهره درست از صنایع پیشرفته هر عصر، عبارت است از تامین نیازهاى علمى و عملى مردم آن عصر.
4) آنچه در قرآن یاد شد، جنبه «تمثیل» دارد نه «تعیین»؛ یعنى در قرآن، مثال بهره‏ورى صحیح از صنعت‏بازگو شده نه آن‏که استفاده درست از صنعت، منحصر در همین چند مورد باشد.
5) صنعت کشتى‏سازى نوح علیه‏السلام الگویى است براى ساخت و پرداخت هر گونه وسایل نقلى دریایى و زیردریایى، اعم از وسیله نقل و انتقال مسافر، بار و مانند آن و نیز وسایل نقلى زمینى و هوایى به طور عام. صنعت زره‏بافى داود علیه‏السلام ، الگویى براى ساختن هر گونه وسایل دفاعى است؛ خواه در برابر تیر و مانند آن و خواه در قبال سموم شیمیایى و نظایر آن باشد. صنعت معمارى و کارهاى دستى و ظرایف هنرى و ساختن ظروف فلزى سلیمان علیه‏السلام ، نمونه‏اى براى ساختن هر گونه لوازم زندگى است که نیازمندیهاى فردى یا گروهى و همچنین نیازمندیهاى هنرى و ادبى به وسیله آن برطرف مى‏گردد.
اکنون که چکیده‏اى از سیره رهبران حکومت اسلامى در نحوه بهره‏بردارى از صنعت‏بازگو شد، مناسب است آنچه از ذوالقرنین در قرآن کریم نقل گردید، بیان شود. قرآن کریم اگر چه از نبوت او سخن نگفت؛ ولى روش پسندیده او را با برخوردارى از همه وسایل مقدور آن عصر به طور نسبى گزارش داد. او از تمام امکانات لازم بهره‏مند بوده و کارهاى قابل توجهى انجام داده است.
یکى از آن کارهاى شگفت‏انگیز، ساختن سد عظیم و نفوذناپذیرى است که بر اثر ارتفاع بلند و صافى سطحش، قابل فتح نبود و بر اثر استحکام، قابل سوراخ نمودن نبود؛ زیرا آن سد عظیم فلزى، از خاک، آجر، سنگ، سیمان، و مانند آنها ساخته نشد؛ بلکه از پاره‏هاى آهن و مس گداخته ساخته شد که بیان قرآن مجید در این باره چنین است:
«آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً»(56) یعنى: وگفت: قطعات آهن بیاورید. آنگاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوى دو کوه از سنگ و آهن دیوارى بسازند و سپس آتش افروزند تا آهن گداخته شود. آنگاه مس گداخته بر آن آهن و سنگ ریختند.
یعنى: پس از چیدن تکه‏هاى آهن همانند قطعات سنگ، دستور داد که با استفاده از کوره آهنگرى، در آن بدمند تا کاملا قطعه‏هاى آهن به صورت آتش گداخته درآید و آنگاه فرمان داد که مس گداخته را در آن تعبیه نمایند تا به صورت سد کامل و محکم فلزى درآید.
از مجموعه این نمودارها مى‏توان خط‏مشى حکومت اسلامى را درباره بهره‏بردارى از صنایع استنباط نمود که استفاده از تکنولوژى در تمام امور سازنده و سودمند رواست؛ ولى بهره‏بردارى از آن در امور تخریبى و تهاجمى و سوزنده و کشنده زمین، دریا، هوا، گیاهان، جانوران، انسانها، مناطق آباد و...، هرگز روا نیست. با این تحقیق مى‏توان فرق میان کادر صنعتى در مدینه فاضله، که هدف حکومت اسلامى است، را با کادر صنعتى کشورهاى مهاجم و مخرب و مدعى تمدن، بررسى نمود.
4ـ رشد حقوقى داخلى و بین‏المللى
قوانین اسلامى و مسوءولان نظام دینى، عهده‏دار تبیین، تدوین و تحقق رشد حقوقى داخلى و بین‏المللى هستند؛ زیرا جامعه انسانى هر چند در شوءون گوناگون اقتصاد، مترقى و در امور صنعتى، کارآمد باشد، مادامى که از قوانین حقوقى کامل و متقابل آگاه نباشد و به آن معتقد نشود و در عمل به آنها متعهد نگردد، هرگز کامیاب نخواهد شد؛ چرا که همان سلاحهاى اقتصادى و صنعتى، بدون صلاح حقوقى و اخلاقى، زمینه تباهى را فراهم مى‏کنند.
جنگ جهانى اول و دوم و نیز تهاجمهاى موضعى پس از آن، سبب شد همواره زورمداران در موضع تخریب قرار گیرند و محرومان را در موضع انزوا و قتل و غارت قرار دهند، گواه صادقى بر این سخن است.
حکومت اسلامى، براى پیشگیرى از این فجایع و تباهیها، اصولى را ارائه مى‏نماید که نمودارى از آن نقل مى‏شود:
1ـ نفى هر گونه سلطه‏گرى یا سلطه‏پذیرى: «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ».(57) یعنى: به کسى ستم نکرده‏اند و ستم ندیده‏اند.
2ـ رعایت عهدها و پیمانهاى بین‏المللى: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْوءُلاً»(58)؛ یعنى: و همه به عهد خود وفا کنید که البته در قیامت از عهد و پیمان سؤال خواهد شد. باید دانست که لزوم عمل به عهد، اختصاصى به عهد با خدا ندارد؛ بلکه اطلاق آیه و سایر ادله، دلیل است‏بر لزوم وفاى به عهد، مطلقا، حتى در عهد با خلق خدا.
قرآن کریم موءمنان والا مقام را که به مرحله ابرار نائل آمده‏اند، چنین معرفى مى‏کند:
«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا»(59)؛
یعنى: سیره و روش ابرار آن است که وقتى عهدى مى‏بندند، به عهد خود وفا مى‏کنند.
و در سوى دیگر، خداى سبحان، مشرکان و کافران را به دلیل بى‏تعهدى و نقض عهد، چنین نکوهش مى‏نماید:
«الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ».(60)
یعنى: چنان که چند بار با تو عهد مسالمت بستند. آنگاه عهد تو را در هر بار شکستند و در حفظ عهد تو راه تقوا نپیمودند.
اهتمام حکومت اسلامى براى برقرارى نظام قانون و تعهد و عمل به پیمان و احترام به میثاق، براى آن است که جامعه متعهد، از امنیت و آزادى که از لوازم تمدن و اصول مدینه فاضله به شمار مى‏آید، برخوردار گردد. اگر رعایت میثاق، از جامعه‏اى رخت‏بربندد. امنیت، آزادى و سایر شوءون مدنى بودن آن نیز از میان خواهد رفت.
قرآن کریم، توضیح رسایى در این باره دارد که با تحلیل آفرینش انسان و تساوى همه انسانها در اصول کلى خلقت و عدم تاثیر زمان، زبان، نژاد، رنگ، رسوم و آداب و عادات محلى و بومى و مانند آن:
«یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ»(61)
یعنى: اى مردم، ما همه شما را نخست از زن و مردى آفریدیم و آنگاه شعبه‏هاى بسیار و فرق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید و بدانید که اصل و نسب و نژاد مایه افتخار نیست؛ بلکه بزرگوارترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.
اجازه هیچ گونه برترى‏طلبى را به هیچ فرد یا گروهى نمى‏دهد و استکبار را عامل مهم برهم زدن تعادل اجتماعى مى‏داند و نبرد با آن را از این جهت لازم مى‏داند که خوى استکبار، خوى پیمان‏شکنى و نقض میثاق است. از این رو چنین مى‏فرماید:
«وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»(62)
یعنى: و هر گاه آنها سوگند وعهدى که بسته‏اند بشکنند و در دین شما طعن زنند. در این صورت با آن پیشوایان کفر و ضلالت کارزار کنید که آنها را عهد و سوگند پایدار نیست. باشد که بس کنند.
یعنى مهمترین دلیل نبرد با مستکبران، همان پیمان‏شکنى آنان است.
قرآن کریم، مبارزه با چنین اشخاصى را نه به جهت بى‏ایمانیشان؛ بلکه به دلیل بى‏تعهدیشان لازم مى‏داند. از این رو فرمود: «لا أَیْمانَ لَهُمْ»(به فتح همزه) یعنى: اینها افراد بى‏تعهدى هستند به همین جهت، غیرقابل اعتمادند.
با «کافر بى‏ایمان» مى‏توان زندگى مسالمت‏آمیز داشت؛ ولى با «مستکبر بى‏ایمان» هرگز ممکن نیست؛ زیرا زندگى بدون تعهد متقابل، میسور نیست. وقتى طرف مقابل به عهد و سوگند خود احترام نمى‏نهد و هر لحظه که زورمند شد، آن را نقض مى‏کند. هرگز نمى‏توان با او زندگى مشترک داشت.
آنچه در جاهلیت جدید همانند جاهلیت کهن، دامن‏گیر جامعه بشرى است، پیمان‏شکنى زورمداران عصر حاضر است که شرح نارسایى سازمان ملل متّحد و سایر مجامع بین‏المللى و مدعیان حقوق بشر، در مقابله با تهاجم ددمنشانه گروه‏هاى مهاجم در نقاط مختلف جهان، خارج از حوصله این نوشته است.
3ـ رعایت امانت و پرهیز از خیانت در اموال و حقوق، سومین اصل پیشگیرانه اسلام است که فرمود:
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الأَْماناتِ إِلى أَهْلِها»(63)
یعنى: دستور خداوند، لزوم رعایت امانت و برگرداندن آن به صاحبش است.
بیان قرآن در ستایش مردم بایمان این است: «وَ الَّذِینَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»(64)؛ یعنى: آنان، امانت‏دار و مراعات‏کننده عهد و پیمان خویش هستند.
قرآن کریم بسیارى از انبیاء الهى را با وصف امین بودن، به جهانیان معرفى کرده است که آیات سوره «شعراء»، نمونه‏اى از آن است.
تاثیر احترام متقابل به امانتهاى یکدیگر، در برقرارى امنیت و آزادى و تاسیس مدینه فاضله، کاملا مشهود است. قرآن مجید با تحلیل ساختار انسانى، ثابت نمود که هیچ فرد یا گروهى حق ندارد در امانت خیانت نماید و بدین‏گونه، نژادپرستى صهیونیستها و کسانى که خود را برتر مى‏پندارند و رعایت امانت دیگران را بر خویش لازم نمى‏دانند، محکوم مى‏شود. در قرآن چنین آمده است:
«وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُوءَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الأُْمِّیِّینَ سَبِیلٌ»(65)
یعنى: برخى از یهودیان، اگر به عنوان امانت، دینارى را به آنها بسپارى، آن را پس نمى‏دهند؛ مگر آنکه مراقب آنها باشى و با زور از آنها بستانى.
این خیانت‏ورزى، به سبب آن است که آنان خود را نسبت‏به غیر اهل تورات برتر مى‏پندارند و مى‏گویند: بر ما حرج و قدح و ذمى نیست اگر امانت غیریهودیان را برنگردانیم. روشن است که چنین افراد بى‏تعهد و نژادپرست و مستکبرى که به خیانت در یک دینار تن‏درمى‏دهند، خیانت در ثروت کلان و منابع ملى را قطعا مباح مى‏شمارند و از هر غارت ابتدایى نیز پرهیز نخواهند کرد.
اهداف حکومت اسلامى در دعاى ابراهیم(ع)
سلسله انبیاء ابراهیمى علیهم‏السلام که سالیان متمادى، حکومت اسلامى را عهده‏دار بوده‏اند و قرآن کریم درباره آنان مى‏فرماید: «اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُّلُوکاً»(66)، یعنى: به خاطر آرید، آنگاه که در میان شما پیغمبران فرستاد و شما را پادشاهى داد. خطوط کلى امامت و رهبرى و اصول مهم سیاست و حکومت را از بنیان‏گذار کعبه و معمار مطاف و مهندس قبله جهانى، به ارث برده‏اند.
حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، نه تنها در سیره خویش آن اصول و خطوط کلى را رعایت مى‏نمود؛ بلکه در نیایشهاى خاص خود نیز مطرح مى‏کرد و اجابت آنها را از خداوند درخواست مى‏نمود.
عصاره دعاهاى آن حضرت در این زمینه، همان دو هدف مهم حکومت اسلامى یعنى: خلیفة‏الله شدن انسان صالح سالک کوى کمال و تاسیس مدینه فاضله است. با توجه به این نکته، روشن مى‏شود که سامان یافتن مدینه فاضله، در پرتو تعالى انسانهایى است که مقام منیع خلافت الهى بهره آنان شده باشد.
آنچه به آبادى، آزادى، امنیت، اقتصاد سالم و مانند آن برمى‏گردد از اوصاف مدینه فاضله است که در آیاتى از قبیل «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ»(67) یعنى: و در آن نماز و طاعت خدا به جاى آرند و چون ابراهیم عرض کرد پروردگارا! این شهر را جاى امن گردان و روزى اهلش را فراهم گردان. آمده است و آنچه به کمالهاى انسانى برمى‏گردد و زمینه‏ساز خلیفة‏اللهى است، در آیاتى مانند «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الأَْصْنامَ»(68) یعنى: و من و فرزندانم را از پرستش بُتان دور دار. و «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(69) یعنى: پروردگارا! فرزندان ما را شایسته گردان که از میان آنها رسولى برانگیزى که بر مردم تلاوت آیات تو کند و آنان را علم کتاب و حکمت بیاموز و روانشان را از هر نادانى و زشتى پاک و منزه ساز. تویى که در همه عالم هر کار خواهى بر آن علم و قدرت کاملى دارى. ذکر شده است و ریشه‏هاى اصلى دعاهاى سیاسى که در جوامع روایى ثبت‏شده، همین نیایشهاى زمامداران الهى است که صحائف آسمانى و به خصوص قرآن کریم آنها را بازگو نموده است.
________________________________________
1ـ کارشناس ارشد حقوق عمومى دانشگاه تهران.
2ـ بقره / 213.
3ـ برخى از پیامبران از خود شریعتى نداشته‏اند و پیرو شریعت پیامبر اولوالعزم پیش از خود بوده‏اند، مانند: لوط علیه‏السلام که به شریعت ابراهیم علیه‏السلام ایمان آورد. «فامن له لوط» (عنکبوت / 26) و بر اساس دستور او عمل مى‏نمود و هر پیامبر اولوالعزمى به اذن خدا حاکم بود و کارهاى شریعت را تقسیم مى‏نمود. به برخى سمت فرماندهى جنگ مى‏داد. به بعضى سمت تدریس و به دیگرى هدایت و ارشاد و مانند اینها.
4ـ نهج‏البلاغه، خطبه 40.
5ـ توبه / 33.
6ـ نحل / 36.
7ـ طه / 64.
8ـ انبیاء / 105.
9ـ حدید / 25.
10ـ نور / 55.
11ـ همان.
12ـ آل عمران / 19.
13ـ مائده / 3.
14ـ توبه / 33.
15ـ حجر / 85.
16ـ رعد / 17.
17ـ آل عمران / 137.
18ـ فاطر / 43.
19ـ اسراء / 81.
20ـ انبیاء / 18.
21ـ قصص / 5، یعنى: ما مى‏خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم.
22ـ انبیاء / 105، یعنى: بندگان شایسته‏ام وارث (حکومت) زمین خواهند شد.
23ـ ابراهیم / 1.
24ـ بقره / 257.
25ـ انعام / 122.
26ـ حدید / 28.
27ـ نهج‏البلاغه، خطبه 193، بند 5.
28ـ نهج‏البلاغه، حکمت 129.
29ـ نهج‏البلاغه، خطبه 183، بند 11.
30ـ نور / 40.
31ـ آل عمران / 19.
32ـ همان / 85.
33ـ حدید / 25.
34ـ بقره / 251.
35ـ نساء / 163.
36ـ انبیاء / 79.
37ـ نمل / 15.
38ـ همان / 16.
39ـ ص / 17.
40ـ همان / 26.
41ـ جمعه / 2.
42ـ نور / 33.
43ـ حدید / 7.
44ـ نساء / 5.
45ـ توبه / 34.
46ـ حشر / 7.
47ـ نساء / 29.
48ـ سبا / 12.
49ـ سبا / 13.
50ـ نمل / 44.
51ـ سبا / 10.
52ـ همان / 11.
53ـ انبیاء / 80.
54ـ هود / 37.
55ـ موءمنون / 27.
56ـ کهف / 96.
57ـ بقره / 279.
58ـ اسراء / 34.
59ـ بقره / 177.
60ـ انفال / 56.
61ـ حجرات / 13.
62ـ توبه / 12.
63ـ نساء / 58.
64ـ موءمنون / 8.
65ـ آل عمران / 75.
66ـ مائده / 20.
67ـ بقره / 126.
68ـ ابراهیم / 35.
69ـ بقره / 129.

 

تبلیغات